فصل پنجم:
حماسه فاطمى و عبرتهاى آن
فاطمه(عليها السلام)، فدايى ولايت
فاطمه(عليها السلام)، فاتح ستيغ فصاحت
فاطمه(عليها السلام)، بانى عظيمترين خدمت
سقيفه، سنگ بناى بدعت و جنايت
بزرگترين ظلمها در حق على مرتضى(عليهالسلام)
بزرگترين ستمها در حق فاطمه زهرا(عليها السلام)
پيشينه و فرجام فدك
راز قيام برزگ زهرا(عليها السلام) در مقابل غصب فدك
ريشههاى فاجعه سقيفه و غصب فدك از منظر زهرا(عليها السلام)
-
پراكندگى از اطراف امامى يگانه
-
سربرآورى نفاقها و كينه هاى خفته
-
سطحينگريها و بيغيرتيهاى غافلانه
-
تأويلها و قرائتهاى دينى منحرفانه
فاطمه(عليها السلام) فدايى ولايت
در اسوه پذيرى از سيره فاطمى، آنچه در درجه اول اهميت و ضرورت قرار ميگيرد، عرصههايى از شخصيت و سيره زندگانى آن دُر يكدانه عرش الهى است كه براى عصر ما بيشتر از هر چيز مورد نياز ميباشد.
بايستى پيشتر و بيشتر بدان صفتها و گفتارهايى از آن بانوى بزرگوار بپردازيم كه در شرايط زمانه و دوره ما مهمتر و لازمتر مينمايد و ميتواند وظيفه ما را نسبت به انقلاب و آينده كشور اسلامىمان روشن سازد.
يكى از ضروريترين عرصههايى كه در آن بايستى به فاطمه زهرا(عليها السلام) اقتدا نمود، عرصه دفاع از حريم امامت و ولايت ميباشد.
در فرهنگ شيعيان، به ويژه پس از انقلاب اسلامى ايران، حضرت صدّيقه طاهره(عليها السلام) به عنوان حامى و فدايى ولايت لقب گرفتهاند؛ چرا كه او در كوتاه دوره زندگانى خويش پس از هجران رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زيباترين جلوه پاسدارى از حريم ولايت را به تصوير كشانيد و يگانهترين اسوه گرى را در اين گستره بر تارك تاريخ جاودانه گردانيد.
فاطمه (عليها السلام) شيداترين پروانه شمع امامت بود؛ پروانه عاشقى كه با سوختن و فداسازى خويش به همگان آموخت كه امام برحق چونان كعبه است؛ كعبهاى كه مردم بايستى بر گِردش طواف نمايند ؛ نه او بر گِرد مردم: مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لا تَأْتى(1).اين، فاطمه بود كه عاشقانهترين پاسداشت را از حريم امامت روا داشت. اين، فاطمه بود كه يگانهترين اسوهدهى را در همرهى با ولايت ادا ساخت؛ همو كه پهلويش شكست و در خون نشست؛ اما لحظهاى از ياورى ولّى امر خويش از پاى ننشست؛ همو
1. قالَتْ فاطِمَةُ (عليها السلام) لَقَدْ قالَ رَسوُلُ اللّهِ (صلى الله عليه وآله وسلم): مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لاتَأْتى. بحار الانوار: ج 36، ص 353، روايت 224.
كه با فريادهاى جگرسوز خويش، زيباترين شعار ولايتمدارى را در گوش جان پيروان خويش طنينانداز ساخت: يا اَبَاالْحَسَنِ! روُحى لِروُحِكَ الفِداءُ وَ نَفْسى لِنَفسِكَ الْوِقاءُ. إِنْ كُنْتَ فى خَيْر كُنْتُ مَعَكَ وَ إِنْ كُنْتَ فى شَرّ كُنْتُ مَعَكَ؛(1) اى ولى امر من! روحم به فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو! هماره همراه تو خواهم بود؛ چه در خير و نيكى به سر برى و چه در سختى و بلا گرفتار شوى!
بارى، پيشتازترين، خالصترين و کاريترين حمايتگر ولايت و امامت، فاطمه(عليها السلام) بود و هموست كه بايستى مقتدا و اسوه ما در اين برهه از زمان واقع شود:
فطرت تو جذبههاهه دارد بلند *** چشم هوش از اسوه زهرا مبند!
تا حسينى شاخ تو بار آورد *** موسم پيشين به گلزار آورد.(2)
فاطمه، فاتح ستيغ فصاحت
ضرورت دفاع از حريم امامت و رسواسازى پيشوايان ضلالت، باعث شد تا خداوندگار حيا و پوشيدگى به ميدان سخنورى گام گذارد و با ايراد خطبههايى حماسى و شورآفرين، زيباترين قطعات ادب را رقم زند.
فاطمه كه ميراثدار فصاحت فصيحترين مردم عرب بود، در شرايطى بحرانى و بدون هيچ آمادگى قبلى چنان خطبههايى ايراد فرمود كه به جاودانهترين قطعات ادبى در تاريخ ادبيات عرب تبديل گرديد. او ميراثدار رسول بود و براى حفاظت از رسالت، با ايراد خطبههايى بىمثال بانى بناى بلاغت گشت و طلايهدار كاروان خطابت. بارى، اگر يگانه كفو و همانندش على(عليهالسلام) را استثنا كنيم، ميتوان او را «يكهتاز ميدان فصاحت و بلاغت» در آن دوران ناميد؛ بزرگ بانويى كه در گستره فصاحت و بلاغت نيز يگانه سرور بانوان جهان از ازل تا ابد گشت.(3)
1. كوكب الدُرّى: ج 1، ص 196.
2. شعر از علامه محمد اقبال لاهورى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 41.
3. از آن يگانه بانوى خلقت سه خطبه تاريخى گزارش شده است:
1. خطبهاى آتشين و قيامانگيز در مسجد مدينه؛
2. خطبهاى افشاگرانه و هشدارآميز در جمع زنان مهاجر و انصار در منزل؛
3. خطبهاى بيدارگرانه و نكوهشآميز در ميان مردم كوچه در نزديك منزل.
خطبه تاريخى حضرت زهرا(عليها السلام) در مسجد پيامبر از نظرگاه فصاحت و بلاغت، در اوج هماهنگى و يگانگى است و از ديدگاه معرفت و حكمت در كمال گرهگشايى و گستردگى؛ خطبهاى كه در فرازهاى كوتاهش، چنان حقايق ژرف و عميقى گنجانيده شده است كه كشف و به كارگيرى آنها ميتواند گره گشاى بسيارى از مشكلات پيچيده امروز ما در تمام عرصههاهه گردد؛ خطبهاى كه با حكمتآموزىهاى رمزگونهاش، ميتواند كليد درهاى خير و بركت را در اختيار ما نهد و رهنماى ما در مسير توسعههاى فردى و اجتماعى گردد.
فاطمه، بانى عظيمترين خدمت
خدمت فاطمه (عليها السلام) به عالم هستى، قابل هيچ وصفى نيست. او هم به پدرش، به عنوان رسول خدا و هم به همسرش به عنوان ولىّ خدا و هم به امت اسلام به عنوان پيروان رسول خدا، خدمت كرد؛ خدمتى كه از عهده هيچ كسى، حتى يگانه همتايش اميرمؤمنان نيز بر نميآمد. اگر زهرا(عليها السلام) و آن خطبههاى هدايتگرانهاش نميبود، امروز ما نيز باور نميکرديم كه حق با على بوده است؛ چرا كه نفاقها، کينههاهه، دنياگرايىها، سادهانگارىها، سياستبازىها، تطميعها، تبليغها، تحريفها دست به دست هم داده و امامت را چنان به انزوا كشانده بود كه حتى اجازه نميداد فرياد حقجويى على(عليهالسلام) به گوش احدى از آيندگان برسد.
رسالت و امامت، تحققبخش هدف خلقت بود و اين فاطمه بود كه امامت را حياتى ديگر بخشيد، رسالت را مايه ثمر گرديد و خلقت را به هدف نزديك گردانيد:
نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پر شجر
مهر تو رخشان ز بلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش
علت غايى به دو عالم تويى *** جوهره عالم و آدم تويى.(1)
آرى، قيام فرهنگى فاطمه(عليها السلام)، حماسهاى بود كه تنها از عهده خودش بر ميآمد.
1. شعر از حاجى محمد جان قدسى از سخنوران سده يازدهم هجرى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.
آگاهىبخشى الهى زهرا(عليها السلام) به امت اسلامى، چنان در اوج بىمثالى است كه پژواك روحبخش آن تا قيام قيامت، در گوش جان جهان، طنينانداز خواهد ماند. فاطمه(عليها السلام)، مردم زمانه خويش را ميشناخت و مىدانست آن مسلماننمايان بىغيرت، لياقتِ عبرتپذيرى از سخنان او و جسارت قيام به همراه او را ندارند؛ اما ميخواست براى آيندگان، ضلالت را رسوا، حقيقت را برملا و حجت را تمام نمايد:
من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مىدانم كه خواريد و در چنگال زبونى گرفتار. يارى نكردن وجودتان را فرا گرفته و ابر بىوفايى بر قلوبتان سايه گسترده. چه كنم كه دلم خون است و بازداشتن زبان شكايت از طاقت بيرون. مىگويم براى اتمام حجت بر مردمان. بگيريد اين لقمه گلوگير به شما ارزانى و ننگ حقكشى و حقيقتپوشى بر شما جاودانى!! يقين بدانيد كه آسودهتان نگذارد تا شما را به آتش افروخته خدا بيازارد؛ آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه ميکنيد خدا ميبيند و ستمكار به زودى داند كه در كجا مينشيند. فرجام كارتان را نگرانم و و چون پدرم شما را از عذاب خدا ميترسانم. به انتظار بنشينيد تا ميوه درختى را كه كشتيد، بچينيد و كيفر كارى را كه كرديد، ببينيد.(1)
فاطمه در قيام پرحماسه فرهنگىاش، لحظهاى از افشاگرى و روشنگرىهاى هدايتبخش خويش دست بر نداشت تا به همه مسلمانان طول تاريخ بفهماند كه سكوت در مقابل مهاجمان فرهنگى پذيرفتنى نيست؛ غفلت در مقابل هدفگيرانِ ولايت و رهبرى عقلايى نيست؛ پردهپوشى در مقابل منافقان داخلى فضيلتى نيست؛ سادهانگارى در مقابل طرح پرشتاب براندازى، تحملكردنى نيست و آن هنگام كه اصل و اساس اسلام به ورطه خطر افتاده باشد، هيچ تقيه و بهانهاى براى احدى، چه زن و چه مرد، شرعى نيست. بايد به پاخاست؛ بايد فرياد برآورد؛ بايستى در برابر ضلالت قد علم كرد و همچون سيلى بنيانكن بر تيره خارهاى نفاق خروشيد:
1. ألا وَ قَدْ قُلْتُ الَّذى قُلْتُ عَلى مَعْرِفَة مِنّى بِالْخَذْلَةِ الَّتى خامَرَتْكُم. وَلكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الغَيْظِ وَ خَوْرُالْقَناةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ وَ مَعذِرَةُ الحُجَّةِ. فَدوُنَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها مُدْبِرَةَ الظَّهْرِ، ناقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ العارِ، مَوْسُومَةً به غضبِ الجَبّارِ شَنارِ الابَدِ مَوْصوُلَةً به نارِ اللّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتى تَطّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ. فَبِعَيْنِ اللّهِ ما تَفعَلُونَ «وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلب يَنْقَلِبُونَ» (شعراء: 227) اَنَا إِبْنَةُ نَذير لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذاب شَديد. فَاعْمَلُوا إِنّا عامِلُونَ وَانَتَظِروُا إِنّا مُنْتَظِرُون. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. دلائل الامامة: ص 37.
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم *** موجيم كه آسودگى ما عدم ماست.
فاطمه، در مقابل بدعت و تحريف اسلام، آرام ننشست، برخاست، جوشيد و خروشيد، افشاگرى نمود و روشنگرى كرد؛ چرا كه با الهام الهى و تحديث جبراييل از آينده خبر داشت و مىدانست اين روشنگريها عاقبت دلهاى لايقى خواهد يافت و نقش بىنظيرى را در به ثمر رسانى امامت و محققسازى هدف خلقت ايفا خواهد نمود.
سقيفه، سنگ بناى بدعت و جنايت
هنوز چند ماهى از حجةالوداع و بيعت همگان با وصىّ مصطفى نگذشته بود كه ابر سياه پيمانشكنى جامعه اسلامى را به تيرگى و سياهى كشانيد.
هنوز چند ساعتى از عروج آخرين پيامبر نگذشته بود كه امت او تيغ حقكشى از نيام كينه و نفاق بر كشيدند و بر قلب يگانه وصىّ او نشاندند. هنوز چند لحظهاى از غسل بدن مطهر پيامبر رحمت نگذشته بود كه پيروانش، پاره تن و يگانه دختر او را مورد دردناکترين بى مهريها و ظلمها قرار دادند.
چگونه ميتوان باور كرد كه پيشگامان بيعت با علىّ مرتضى و اولين مناديان بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلى!(1) چنان عهد و پيمان تاريخى خويش را از ياد ببرند كه در زمره پيشوايان حقكشى و سردمداران پيمانشكنى و گمراهى درآيند:
آه از آن پيمانشكن كز كينه خمّ غدير! *** آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت.(2)
چگونه ميتوان باور كرد ياوران پيامبر؛ همانانى كه بارها از پيامبر شنيده بودند كه خشم فاطمه، خشم خداست و آزار رسانى به او، آزار رسانى به خداست، چنان در گرداب خودخواهى و غفلت گرفتار آيند كه همه چيز را به فراموشى سپارند و فجيعترين
1.... و اَظْهَرَ عُمَرُ بِذلِكَ سُرُوراً كامِلا وَ قالَ فيما قالَ: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا عَلىُّ! اَصْبَحتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤمِنَة. كشف الغمّة: ج 1، ص 237. اعلام الورى: ص 132. الارشاد: ج 1، ص 177.
2. شعر از آية الله محمدحسين غروى اصفهانى. ديوان: ص 36.
بىحرمتىها و جسارتها را در حق جگرگوشه پيامبر، روا دارند؛ او را به مسلخ ديوار و درى آتشين كشانند، سينهاش را در خون نشانند، پهلويش را در هم شكنند، صورتش را سيلى زنند و محسنش را به شهادت رسانند:
آه از آن ساعت كه از دست جفاى روزگار! *** خاطرت افسرد و پهلويت شكست از ضرب در
مهبط جبريل و آتش، اين چه بيداد است داد! *** خانه حق را به ناحق دست ناحق زد شرر
عصمت پاك خدا و سقط محسن اى دريغ! *** زين جفاى بىحساب و زين خطاى بى شَمَر.(1)
سقيفه، نطفهگاه بدعتى شد كه تمام بدعتگذارىها در اسلام را پشتوانهاى قوى گرديد. سقيفه، گشاينده كورهراهى شد كه براى همه انحرافها و گمراهيها در طول تاريخ به گذرگاهى دايمى بدل گرديد. سقيفه، توطئهگاه چنان حقكشى و ظلمى شد كه براى جمله ظلمها و حقكشىها، دستمايهاى بىنظير گرديد. سقيفه پايهگذار چنان ستم و جسارتى شد كه براى تمام ستمها، بىحرمتىها و جسارتها در طول تاريخ اسلام زيربنايى مستحكم گرديد. در سقيفه، نطفه همان بدعت، فساد و انحرافى بسته شد كه پاره تن مصطفى، حضرت زهرا(عليها السلام) امت اسلام را از آثار شوم و هولناك آن به شدت بر حذر ميداشت:
اما به جان خودم سوگند! نطفه فساد بسته شد. بايد انتظار كشيد تا مرض فساد، پيكر جامعه اسلامى را از پاى در آورد!!! از اين پس از پستان شتر به جاى شير خون ميدوشيد و زهرى كه به سرعت هلاككننده است! اينجاست كه روندگان راه باطل، زيان كنندهاند. و مسلمانان آينده خواهند دانست، سرانجام اعمال مسلمانان صدر اسلام چه بوده است؟! از اين پس، قلبهاى شما با فتنههاهه آرام خواهد گرفت. بشارت باد شما را به شمشيرهاى كشيده و برّان! و به حمله و تهاجمهاى پىدرپى ستمكاران! و به هم ريخته شدن امور اجتماعى همگان! و به استبداد و ديكتاتورى از سوى ظالمان؛ آنها كه غنايم و حقوق شما را اندك پرداخت ميکنند. و جمع شما را با شمشيرهاى خود درو مينمايند. پس حسرت و اندوه بر شما! كارتان به كجا خواهد انجاميد؟
1. شعر از محمدعلى مردانى از سخنسرايان معاصر. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 138.
دريغا كه ديده حقيقتبين نداريد، بر ما هم تاوانى نيست و نميتوانيم شما را به كارى كه كراهت داريد الزام كنيم.(1)
بارى سقيفه، پيامآور همه ظلمها و جسارتها در حق ذريه پيامبر گرديد:
پيامآور پهلوشكنى و به شهادترسانى فاطمه زهرا(عليها السلام)؛ زيربناى مظلوميت و در خوننشانى على مرتضى(عليهالسلام)؛ زمينهساز غربت و جگر پارگى امام حسن مجتبى(عليهالسلام)؛ سنگبناى فاجعه كربلا و بر نى شدن سر اباعبدالله(عليهالسلام):
ضربههاهه بر بازوى زهرا اگر قنفذ نميزد *** شمر دون بر حنجر سبط نبى، خنجر نميزد
محسن ششماهه گر مقتول پشت در نميشد *** حرمله تيرى به حلقوم علىاصغر نميزد
خصم اگر در كوچه سيلى بر رخ مادر نميزد *** كعب نى هرگز كسى بر زينب اطهر نميزد
گر نميبردند مولا را به مسجد دست بسته *** هيچ كس غل بر تن آن عابد مضطر نميزد
آرى، هنوز نيم قرنى از حجةالوداع نگذشته بود كه امت محمد، تيغ بر اوصياى او كشيدند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، هدف تيرها، تيغها و خنجرهاى كينه و نفاق خود قرار دادند. به ظاهر يگانهپرست شده بودند؛ اما در باطن همان بتهايي را ميپرستيدند كه محمد به يارى على آنها را در هم شكسته بود. رو به قبله نماز ميگذاردند؛ در حالى كه با باطن قبله كه امامت است، پيكار ميکردند. بارى، جاهليت ريشه در درون دارد و اگر آن مشرك هواپرست كه در درون آدمى است، ايمان نياورد چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟!
عجبا! جهان را ببين كه چه وارونه ميشود: روزى در صف پيشگامان هجرت و بيعت و ديگر روز در جرگه پيشوايان بدعت و ضلالت.
1. اَمّا لَعَمْرى لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَيْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَماً عَبيطاً وَ ذُعَافاً مُبيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُوُنَ وَ يَعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الْأَوَّلُونَ، ثُمَّ طيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنفُساً و اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً، وَ اَبشِروُا به سيف صارِم وَ سَطْوَة مُعتَد غاشِم وَ هَرْج شامِل وَاسْتِبْداد مِنَ الظّالِمينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهيداً وَ جَمْعَكُمْ حَصيداً. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ واني بِكُمْ وَ قَدْ: «عُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ اَنُلزَمُكُمُوها وانتمْ لَها كارِهُون» (هود: 28). دلائل الامامة: ص 40. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
بزرگترين ظلمها در حق على مرتضى(عليهالسلام)
به بركت انقلاب هدفمند ايران و در پى نوشتهها، گفتهها و تبليغهاي فراوان، سطح محبتها و معرفتهاي ما نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) رو به فزونى نهاده است؛ اما با اين وجود، هماره بايستى در تكاپوى آن باشيم كه اين محبتها و معرفتها را گستردهتر و ژرفتر نماييم. بايستى در شناختهايمان نسبت به انبيا، اوليا و به خصوص نسبت به امير مؤمنان(عليهالسلام)كه مظلومترين مردان عالم و حضرت زهرا(عليها السلام) كه مظلومهترين بانوان عالم است، به طور مداوم تجديد نظر نماييم تا اگر نميتوانيم حق معرفت اين بزرگواران را ادا نماييم، لااقل در حقشان ظلم نكرده باشيم.
از بزرگترين ظلمهايي كه در طول تاريخ در حق اميرمؤمنان، على(عليهالسلام)، صورت پذيرفته، ظلمى است كه امروز در كشور ايران به اين بزرگوار ميشود؛ ظلمى كه معاصران و آيندگان على(عليهالسلام) هرگز از عهدهاش بر نيامدهاند. امروز در جمهورى اسلامى ايران از سوى برخى از نويسندگان و گويندگان شاهد چنان ظلمى در حق على(عليهالسلام) گشتهايم كه در طول تاريخ چنين ظلمى در حق احدى صورت نپذيرفته است؛ ظلمى كه ابن ملجم توانايى آن را نداشت.
كار اين به ظاهر مسلمانان، هزاران برابر از كار خوارج نهروان، فجيعتر و گناهشان صدهزاران بار از گناهان ابن ملجم فراتر و سهمگينتر است. اگر ابن ملجم، جسم على(عليهالسلام) را هدف قرار داد و با ضربتى زهرآگين حيات دنيوى و مادى او را گرفت؛ اين دون صفتان، روح على(عليهالسلام) را هدف قرار دادهاند و با شبهههايي زهرآگين در صدد گرفتن حيات معنوى او برآمدهاند. اگر خوارج نهروان، در پى ترور شخص على(عليهالسلام)بودند؛ اينان در پى ترور شخصيت او ميباشند.
آيا باورمان ميشود كه در جمهورى اسلامى ايران، كسانى آزادانه ميدان قلم زدن يابند و بگويند: حقانيت و مشروعيت هر حكومتى در گرو انتخاب و خواست مردم است. على(عليهالسلام)نيز مشروعيت حكومت خويش را به خواست و بيعت مردم مىدانست.
على(عليهالسلام) آن هنگام حق حكومت يافت كه مردم به او روى آوردند؛ وگرنه تا پيش از بيعت مردم، حق حاكميت از آن خلفاى سهگانه بود و على(عليهالسلام) به هيچ وجه، حق حاكميت نداشت. مشروعيت هر چيزى، تابع خواست عمومى است و اگر مردم با حقيقتى شرعى نيز مخالف باشند، شرعيت آن حقيقت از بين ميرود.(1) آيا قابل اغماض و چشمپوشي است كه برخى با گستاخى تمام، پندارها و انگارهاى مغرضانه خويش را به ولايت فقيه كه استمرار ولايت معصوم است، سرايت دهند و بگويند: مشروعيت حكومت فقيه نيز همچون حكومت معصوم، تابع انتخاب و خواست مردم است؛ به گونهاي كه اگر مردم هم ولايت فقيه را بخواهند، او هيچ ولايتى نخواهد داشت؛ بلكه تنها وكيلى خواهد بود كه بايستى بى چون و چرا، مجرى اراده و خواست مردم باشد و اگر چنين نباشد، از مقام وكالت، فرو ميافتد و مردم ميتوانند او را از حكومت، عزل نمايند.(2)
بايستى از ايشان سؤال شود شما كه مشروعيت ولايت و امامت را تابع انتخاب مردم
1. به عنوان مثال در نمونههاى زير دقت كنيد:
محمد تقى فاضل ميبدى: نه اصل مشروعيت رهبرى و نه تعيين صفات او، هيچکدام به دست شارع نيست و اگر رواياتى هم در اين زمينه هست، ارشاد به حكم عقل است. حتى اميرالمؤمنين هم مشروعيت حكومت خود را به بيعت مردم مىدانست. همشهرى، 26/07/77.
عمادالدين باقى: مشروعيت رهبرى فقط به رأى مردم است و ارتباط به عالم بالا ندارد. ولايت نوعى قرار داد بين مردم و رهبرى است؛ نه يك حربه از سوى امامان معصوم. آبان، شماره 39، 31/05/1377.
اكبر گنجى: هر آنچه افكار عمومى مخالف آن باشد، نامشروع است؛ حتى قاضى اگر حكمى بدهد كه خلاف افكار عمومى باشد، نامشروع است. صبح امروز، 7/09/1378.
عبدالله نورى: ولايت انتصابى امرى غير قابل فهم است و اشكالات و تناقضات عديدهاي دارد. راه نو،شهريور 1377.
عبدالكريم سروش: فقه و شريعت مشمول مرور زمان ميشوند و لايتغير نيست. احكام براى مردمند، نه مردم براى احكام. لذا اگر مردم عوض شوند، احكام هم بايد عوض شود. كيان، بهمن 1377.
2. به عنوان نمونه در اين افاضهها! به دقت بنگريد:
اكبر گنجى: جامعه مدنى، ولايت مطلقه را نميخواهد؛ حتى ولايت را نميخواهد چه رسد به مطلقه. ما احتياج به رهبر نداريم. مگر مردم يتيمند كه پدر بخواهند. فاشيستها به دنبال پدر ميگردند. به نقل از شما، 27/06/1376
محسن كديور: فقيه به انتخاب مردم، مشروعيت حكومت پيدا ميکند و پس از انتخاب هم، وكيل مردم است نه ولى مردم. صبح امروز، دى 77.
مىدانيد ؛ نه به انتصاب الهى، با آياتى كه بر ولايت انتصابى على(عليهالسلام) از جانب خداوند دلالتى صريح دارد، چه ميکنيد؟! شمايان مگر ابلاغ ولايت الهى على(عليهالسلام) را از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در غدير قبول نداريد؟!(1)
مگر ميراثدار سقيفه گشتهايد كه چنين سخن ميرانيد؟!
مگر با پيشوايان سقيفه، همراز و همنوا گشتهايد كه چنين قلم ميزنيد؟!
اينان با روح ولايت و امامت، به ستيزهجويي پرداختهاند؛ چرا كه ولايت را بزرگترين مانع در رسيدن به هواهاى نفسانى و آرزوهاى شيطانى خويش ميبينند. ايشان دانستهاند مادامى كه محبت و عشق على بر قلوب مردم ما حکمفرماست، به اهداف جاهطلبانه خويش دست نخواهند يافت؛ از اينرو سياست عليزدايي را در پيش گرفتهاند. حقانيت حق محض(2) را نه تابع مشيت الهى كه تابع خواست و انتخاب مردم مىدانند؛ يعنى در آن هنگامى كه مردم با غاصبان خلافت بيعت نمودند، مشروعيت حكومتشان ثابت گشت و هرگونه حقانيت و مشروعيتى از على(عليهالسلام) سلب گرديد. ولايت و حكومت على(عليهالسلام) هنگامى مشروعيت يافت كه مردم، بعد از خلفاى سهگانه، متوجه على(عليهالسلام) شدند، و با بيعت خويش او را برگزيدند.
اينان دنبالهروان گمراه سقيفه و شاگردان همان مكتبند. اينان ميراثدارانِ حقکشي در سقيفهاند.
بايستى از فاجعه سقيفه، درس عبرت بگيريم. منافقان ستيزهجو با ولايت و امامت را بشناسيم و رسوايشان نماييم تا مبادا سقيفهاى ديگر در تاريخ تكرار شود و فتنهها و فسادها از هر سو بر ما هجوم آورد:
1. اين نمونه را مورد توجه قرار دهيد:
عبدالكريم سروش: ولايت، منحصر در شخص نبى اكرم است و با رفتن او، ولايت نيز خاتمه مييابد؛ او خاتم نبوت و خاتم ولايت بود. ولايت پيامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است. ماهنامه كيان، بهمن 77.
2. قال رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم): عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلّى يَدوُرُ مَعَهُ حَيْثُ مادارَ... .الصراط المستقيم: ج 1، ص 247. الفصول المختارة: ص 97 و 135. نهج البلاغه: ج 2، ص 297. المناقب: ج3، ص 62.
نكند مكر بنى ساعده تكرار شود! *** كه على در قفس خانه گرفتار شود
نكند حفظ ولى بر همگان عار شود! *** محرم راز على نخل و دل چاه شود
نكند حق على در عمل انكار شود! *** سيلى خصم زبون، نقش رخ يار شود.
از سوى ديگر منافقانى دونصفت با استفاده از انواع شگردهاى تبليغاتى و تحريفهاي معنوى سعى کردهاند چنين وانمود كنند كه اصولاً علي(عليهالسلام) انسان خشنى بود و از سياست و شيوه حکومتداري آگاهى نداشت. اگر او از شگردهاى حكمرانى بهرهاى داشت، اندكى از اصول خويش كوتاه ميآمد و با همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند، با سهلگيرى و مدارا رفتار مينمود و به هر كدام از ايشان، سهمى از حكومتش را عطا ميکرد. در اين صورت آن همه جنگ و خونريزى پيش نميآمد و جان آن همه مسلمان بيگناه به هدر نميرفت. گناه تمام آن خونها بر گردن على است؛ چرا كه اهل تساهل و تسامح و سياستکاري نبود.
عجب اينجاست كه اينان داعيهدار طرفدارى از على(عليهالسلام) و مدعى دوستى آل على(عليهم السلام) نيز ميباشند؟!
شگفتا! بزرگترين افتراها به على(عليهالسلام) و داعيه طرفدارى او؟! مىگويند چرا على(عليهالسلام)، طلحه و زبير را تحويل نگرفت؟ مگر اين دو از بزرگان و پرنفوذان آن زمان نبودند؟ از كسانى بودند كه خليفه دوم ايشان را همطراز على (عليهالسلام) جزء نامزدهاى خلافت معرفى كرده بود. زبير از اصحاب رضوان بود كه پيامبر در حق او دعا كرده بود. زبير، شخصيتى بزرگ بود كه هم در ميان بنيهاشم و هم در ميان ديگر طوايف از قدر و منزلتى عظيم برخوردار بود! اين دو شخصيت مهم كشور، چند روز پس از بيعت با على(عليهالسلام)، از او وقت ملاقات خصوصى گرفتند و با اجازه حضرت به خدمتش رسيدند. به محض ورودشان به اتاق، على(عليهالسلام) چراغ را خاموش و شمعى را روشن نمودند. اين دو نگاهى تعجبآميز به يكديگر كردند و آن گاه پرسيدند: جريان چيست؟! فرمود: آن چراغ از پول بيتالمال بود كه براى حسابرسى بيتالمال از آن استفاده ميکنم. چون مسأله شما شخصى است،
آن چراغ را خاموش و اين شمع را كه از آن خودم ميباشد، روشن كردم. من حق ندارم از چراغ بيتالمال براى گفتوگوهاى شخصى استفاده نمايم.
طلحه و زبير كه چنين رفتار قاطعى را از على(عليهالسلام) مشاهده كردند، با خود گفتند: ما براى چه آمدهايم؟ مگر ميشود با اين مرد بر سر حكومت اسلامى معامله كرد؟! از خانه على بيرون آمدند و از همان جا نقشه جنگ با على(عليهالسلام) را طراحى كردند.
روشنفكران ملى و مذهبى، به سيره امام على(عليهالسلام) اعتراض مينمايند كه چرا او با دو تن از بانفوذترين رجال سياسى ـ اجتماعى زمانه خويش با تساهل و مدارا رفتار نكرد؟! چرا با شدت و قاطعيت، ايشان را از خود راند و به جنگ با خويش وادارشان ساخت؟! اگر ايشان را تحويل ميگرفت و به شكرانه اينكه به او رأى داده بودند، حكومت كوفه و بصره را بينشان تقسيم ميکرد، از شرشان راحت ميگشت و آنگاه با كمال آسودگى، به دور از هرگونه جنگ و خونريزى، در مدينه حكومت ميکرد.
اما على، طبعاً خشونتطلب بود و شيوه حکومتداري نميدانست. وظيفه خويش را تشخيص نميداد و تدبير سياسى نداشت. ما امروز، اسلام را بهتر از على ميشناسيم. اسلام، دين رأفت و عطوفت است؛ نه دين شدت و خشونت. على، شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را نداشت؛ طبع خشونتطلب خويش را اصلاح نكرده بود.
بايستى، بر اين مصيبت خون گريست! اگر بر مصيبت ضربت خوردن على (عليهالسلام) در محراب مسجد كوفه، ميگرييم، بايستى بر چنين فاجعهاي در ايران اسلامى، خون بگرييم!! گناه اينان بيشتر است كه حقيقت و شخصيت على(عليهالسلام) را ميکشند يا گناه ابن ملجم كه بر فرق على(عليهالسلام) شمشير فرود آورد؟! كدامين مصيبت سنگينتر است؛ اينكه روح على(عليهالسلام) هدف قرار گيرد يا آنكه جسم او؟!!
نسبت به سياست الهى على(عليهالسلام) در همان زمان نيز اعتراضهايي وجود داشت؛ از اين رو حضرت پيش از شروع پيكار با جنگافروزان جمل، در جمع كثيرى از مسلمانان سخنرانى كردند و علت تصميم جنگ با آن نابكاران را چنين تبيين فرمودند:
وَقَدْ قَلَّبْتُ هذَا الْأَمْرِ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ فَما وَجَدْتُنى يَسَعُنى اِلّا قِتالُهُمْ اَوِ الجُحُودُ به ما جاءَنى بِهِ مُحَمَدٌ(صلى الله عليه وآله وسلم)؛(1) پشت و روى اين كار را نيك نگريستم و دريافتم كه جز اين راهى ندارم كه يا جنگ با آنان را پيش گيرم و يا آنچه را كه محمد براى من آورده است، انكار نمايم؛ پس پيكار را از تحمل عقاب، آسانتر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.
اى مردم! تصميم من بر جنگ و كارزار با اين منافقان و از دين خارجان، هرگز دفعى و بدون فكر و تأمل نبود. مسأله را کاملاً سنجيدم و ديدم كه اين امر بين دو چيز داير است كه سومى ندارد: يا بايد با اينان بجنگم يا بايستى كافر شوم و دين محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار نمايم.
آرى طبق آيين اسلام در مواردى بايد در اوج صلابت و قاطعيت رفتار كرد؛ هر چند لازم آيد كه در جنگى چون جنگ صفين بيش از صد هزار مسلمان كشته شوند. على (عليهالسلام) فرمود: اگر با فتنهافروزان جمل وارد جنگ نميشدم، بايستى دين اسلام را انكار مينمودم؛ اما اسلامشناسان معاصر! مىگويند: على نميبايست وارد جنگ ميشد. بايستى خشونت را كنار ميگذاشت و رأفت و عطوفت را در پيش ميگرفت. همچون پدرى مهربان، بر سر همه دست نوازش ميکشيد و حكومتش را بين ايشان تقسيم مينمود.
شگفتا كه اينان از على(عليهالسلام) هم اسلامشناستر شدهاند!
البته پيدايش چنين نگرشى در جامعه ما، رهاورد ترويج انديشه تساهل و تسامح است؛ همان انديشهاي كه دنياى غرب آن را به عنوان نسخهاي شفابخش به عالم اسلام تحميل نموده است؛ انديشهاي كه بر باددهنده غيرت دينى و فروپاشنده عزت اسلامى است.
مگر نه اين است كه طبق ديدگاه توحيدى، ولايت و حاكميت، تنها از آن خداست و هر كه از جانب او داراى اذن و اجازه باشد، حق ولايت و حاكميت بر مردم را داراست؟! اگر قدرى ژرفتر در گفتههاى ايشان دقت كنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه مشكل اصلى
1. نهجالبلاغه: خطبه 54.
اينان، با خداست. اينان ميخواهند آزادِ آزاد باشند و در اين راستا، براى خداوند نيز حق ولايت و حاكميتى قايل نميباشند(1): بَلْ يُريِدُ الْإِنْسَنُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ(2)؛ بلكه انسان ميخواهد (آزاد باشد و بدون هيچ ترسى) در تمام عمر گناه كند.
چنين سخنانى، همچون سخن فتنهافروزان سقيفه و سردمداران بيغيرتي در دوران فاطمه (عليها السلام) است. در مقابل چنين ياوههايى، بايستى چونان فاطمه زهرا(عليها السلام) به پاخاست و با استدلالى آهنين، مشت محكمى بر دهانشان كوبيد:
واى بر آنان كه راه شهوت و هواى نفس را برگزيدهاند و تنها بر طبق آرا و خواستههاى نفسانى خويش عمل ميکنند. هزاران واى بر اينان! آيا كلام خدا را نشنيدهاند كه در مقابل خواست خدا و رسولش، هيچ رأى و خواستهاي مقبول نيست: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخَيَرَةُ؛(3)پروردگارت هر چه را بخواهد ميآفريند و هر كه را بخواهد بر ميگزيند. براى ايشان در برابر خداوند، هيچ حق و اختيارى نيست.
چرا شنيدهاند؛ اما همانگونه كه خداوند سبحان ميفرمايد: چشمانشان بيناست وليكن قلبهايشان كور گرديده است. چه دور است پندپذيرى ايشان! بساط آرزويشان را در دنيا گسترانده و مرگشان را به فراموشى سپردهاند.(4)
1. به عنوان مثال، اين موارد را ميتوان برشمرد:
محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكميت به معناى حقوقى آن براى خدا، اشكالات فراوانى دارد. آيه «إِنِ الحُكْمُ اِلّا لِلّهِ» به اين معنا نيست كه خداوند حق حاكميت بر مردم دارد تا بحث شود که اين حق را به چه كسى سپرده است. هفته نامه آبان، ش 121، ص 4.
عبدالكريم سروش: حق اطاعت شدن، زاييده و مشروط به پذيرش مطيع است؛ و الاّ براى كسى حق طاعتى نيست. مبين، 03/07/78.
ابراهيم اصغر زاده: حتى عليه خدا هم ميتوان تظاهرات كرد.... كيهان، 06/02/77
ابراهيم اصغر زاده: اگر مجوز راهپيمايى به هر گروه بر اساس قانون داده شود، اشكال ندارد؛ حتى عليه خدا... آفتاب امروز، 02/06/78.
محمد كاظم محمدى اصفهانى: به خداى خالق و هستيبخش... ميتوان اعتراض جُست.... فراتر از آن ميتوان او را فتنهگر خواند. ايران، 24/04/79.
2. قيامت (75): 5.
3. قصص(28): 68.
4. قالَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام):... وَاخْتاروُا بِشَهْوَتِهِمْ وَ عَمِلُوُا بِآرائِهِمْ. تَباً لَهُمْ! اَوَلَمْ يَسْمَعوُا اللّهَ يَقوُلُ «وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» بَل سَمِعوُا وَلكِنَّهُمْ كَما قالَ اللّهُ سُبْحانَهُ: «فَاِنَّها لاتُعْمِى الْأَبصارُ وَلكِنْ تُعْمِى الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدُورِ» هَيْهاتَ بَسَطُوُا فِى الدُّنْيا آمالَهُمْ وَ نَسَوْا آجالَهُمْ... . بحار الانوار: ج 36، ص 353،روايت 224. كفاية الأثر: ص 199.
اينان از اختيار خدا و رسولش، روى برگردانده و به سوى خواست خويش روى نهادهاند؛ در حالى كه قرآن ندايشان ميکند كه: وَ مَاكَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ؛(1) هيچ مرد و زن با ايمانى را حق آن نباشد كه چون خدا و رسولش امرى را مقرر دارند، چون و چرا و اختيارى از خويش روا دارند.(2)
بزرگترين ظلمها در حق فاطمه زهرا(عليها السلام)
قدر و منزلت بيکرانه ناموس الهى و بانوى خلوت كبريايى، چنان غريب و ناشناخته مانده است كه حتى دوستان و دلسپردگانش نيز از تقرير و تفسير خدمتهاي بينظير او در حق جامعه اسلامى عاجز و ناتوان ماندهاند. گاهى حماسه و قيام سهمگين فاطمى چنان كوتاه و نارسا و همراه با برداشتهايي ناقص و معيوب ارائه ميشود كه با كمال دردمندى بايستى آن را به حساب غربت و ناشناختگى زهرا(عليها السلام) گذاشت. بسيار سادهانگار و سطحينگر بودهايم اگر بينگاريم كه داستان فدك تنها قصه غصبى بود كه بر آن اعتراض شد: عدهاى ملك شخصى فاطمه(عليها السلام) را با زور و تزوير به تصرف در آوردند. فاطمه(عليها السلام) از آنجا كه اين ملك را براى خود، همسر و فرزندانش ميخواست، نتوانست غصب آن را تحمل كند؛ از اين روى به پاخاست و زبان به اعتراض گشود. عاقبت، فرياد دادخواهىاش به جايى نرسيد و حقش پايمال گرديد.
آيا وجود اندكْ معرفتى به وارستگى زهرا و دلبريدگي او از دنيا به چنين تحليلى اجازه رخ نمايى ميدهد؟! آيا صاحبان اندكْ شناختى نسبت به پارسايى اهل بيت(عليهم السلام) ميتوانند اين پندار را برتابند كه زهراى وارسته از سوى الله از روى دلبستگى به دنيا به
1. احزاب(33): 36.
2. با الهام از حديث نورانى امام رضا (عليهالسلام) در سرزنش منكران ولايت:.... وَ رَغِبوُا عَنِ اخْتِيارِ اللّهِ وَ اخْتِيارِ رَسوُلِهِ اِلى اخْتِيارِهِمْ وَ الْقُرآنُ يُناديهِمْ: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة ِاذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». عيون اخبار الرضا(عليهالسلام): ج 2، ص 198.
مسجد بيايد و در جمع مهاجران و انصار، آن خطبه آتشين را قرائت نمايد، غاصبان خلافت را به محاكمه كشاند و مردمان در غفلت خفته را به قيام و تكاپو فراخواند تا فقط حق از دست رفته خويش را بازيابد؟!
به خدا بزرگترين ظلمها در حق زهراى مرضيه (عليها السلام) آن است كه اوج مقام عرشياش را با كوتاه انديشههاى فرشىمان چنان فرو كشانيم كه گمان شود چون ميراث او را ظالمانه غصب كردند و حقش را جسورانه لگدمال نمودند، تاب تحمل از كف داد و برآشفت. در جمع مسلمانان بر غاصبان فدك خروشيد. و آن گاه كه لبيكى نشنيد، به خانه پناه برد و در سوز هجران پدر و غم از دست رفتن فدك، آن قدر غصه خورد و گريست تا دق كرد و از دنيا گريخت.
و اللّه! فاطمه(عليها السلام) هيچ عشقى به فدك نداشت؛ و اللّه! فاطمه(عليها السلام) به دنيا ذرهاى دلبستگى نداشت؛ فاطمه(عليها السلام)، مستغرق بحر وصال گشته بود و غرق در شهود آن جمال بىمثال:
آن كه او مستغرق عشق خداست *** كى نظر او را به جمله ما سواست.(1)
در اين مقام، نگرشى بر پيشينه فدك و پژوهشى در علت بخشش آن از جانب پيامبر به فاطمه زهرا(عليها السلام)، ميتواند ما را به كشف علل حقيقى قيام بزرگ زهرا(عليها السلام) در مقابل غاصبان فدك، نزديکتر سازد.
پيشينه و فرجام فدك
فدك، سرزمينى بسيار وسيع و آباد در سراشيبى خيبر، واقع در شمال مدينه بود كه قلعهاى بزرگ و مستحكم، چشمهاى سرشار، نخلستانهايى پربار و باغهايى پرشمار را شامل ميگرديد. ساكنان اين سرزمين، يهوديانى بودند كه با اهل خيبر در ارتباط بوده، تحت رياست مردى به نام «يوشع بن نون» در آن منطقه روزگار ميگذراندند.
1. شعر از محمد رضا ربانى. آيينه ايزدنما: ص 193.
نامگذارى اين سرزمين، به «فدك» از آن جهت بوده كه اولين ساكن آن، مردى به اسم «فدك بن هام» بوده است.(1) از آن سرزمين آباد و پهناور، هم اكنون نيز باغهاى متعددى در 100 كيلومترى شمال مدينه بر جاى مانده است.
چگونگى فتح فدك
در سال هفتم هجرت، حدود چهار سال قبل از رحلت پيامبر، منطقه حاصلخيز خيبر به تصرف مسلمانان در آمد. يك روز پس از فتح خيبر، جبراييل از جانب خداوند بر پيامبر نازل شد و فرمان فتح فدك را آورد. در اين فرمان، تصريح شده بود كه فدك بايستى تنها به دست پيامبر و على (عليهما السلام) فتح گردد و مسلمانان نبايستى در آن شركت نمايند.
هنگامى كه شب فرا رسيد، آن دو بزرگوار در تاريكى شب از لشكر جدا شده و خود را به قلعه فدك رسانيدند. ساكنان فدك كه خبر فتح قلعه عظيم خيبر را در روز قبل دريافت كرده بودند، در قلعه فدك و پشت درهاى بسته، شبى پر اضطراب را مىگذرانيدند.
در پى نقشهاى دقيق، اميرمؤمنان، على(عليهالسلام) با كمك پيامبر و امداد الهى از ديوار بلند قلعه بالا رفت و آن هنگام كه بر فراز ديوار قلعه قرار گرفت، با صدايى رسا، به گفتن اذان و تكبير پرداخت. ساكنان قلعه فدك كه خويش را در محاصره مسلمانان پنداشتند، شتابان رو به سوى در قلعه نهادند تا در زمينهاى پيرامون آن پراكنده گردند.
در اين هنگام، امير مؤمنان از ديوار قلعه پايين آمد و به همراه پيامبر كه بر در قلعه منتظر بود، راه فراريان را بستند و با آنان درگير شدند و پس از آنكه هيجده نفر از دليرمردان آنان را به هلاكت رساندند، اهل فدك را به اسارت درآورده، به همراه غنايم، با خود به مدينه آوردند.(2)
مالكيت فدك
از آنجا كه فدك، تنها به دست پيامبر و امير مؤمنان(عليهما السلام) و بدون کوچکترين دخالتى از جانب ديگران، به فتح كامل درآمده بود، به فرموده صريح قرآن، اين سرزمين به خداوند، رسول خدا و اقرباى او و نيز به يتيمان، مسكينان و در راه ماندگان تعلق ميگرفت: وَ مَا أَفَاءَ
1.معجم البلدان: ج 4، ص 238.
2. بحار الانوار: ج 29، ص 110 و 114 و 348.تهذيب الاحكام: ج 1، ص 424. تفسير فرات كوفى: ص 159.
اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا اَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْل وَلارِكَاب وَلكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىء قَدِيرٌ.(1)و آنچه را خداوند از يهوديان به رسولش بازگردانده و بخشيده، چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختيد و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خويش را بر هر كس بخواهد مسلط ميسازد و خدا بر هر چيز تواناست.
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ اَلْيَتَمَى وَ الْمَسَكِينِ وَ ابْنِ الْسَّبِيلِ كَىْ لايَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ... .(2)
آنچه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد... .
طبق وحى الهى، سرزمين فدك به طور يكپارچه، به مالكيت رسول خدا در آمد و قرار شد كه هر كس از اهل فدك، مسلمان شود، خمس اموالش را و هر كس بر يهوديت باقى بماند، تمام اموالش را به پيامبر پرداخت نمايد. يهوديان فدك از پيامبر تقاضا كردند تا به آنان اجازه دهد در زمينهاى زراعى فدك كار كنند و تمام درآمد آن را به حضرت تسليم نموده، تنها اجرت آن را دريافت نمايند. پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت و پس از محاسبهاى كه انجام گرفت، قرار شد ساليانه 120000 دينار طلا به عنوان درآمد فدك به پيامبر تسليم گردد.
حكمت بخشش فدك به فاطمه(عليها السلام)
اندك مدتى پس از فتح فدك، پيامبر از جانب خداوند مأموريت يافت تا حق اقرباى خويش را بديشان بپردازد: وَ ءَاتِ ذَاالْقُرْبَى حَقَّهُ.(3) در پى نزول اين آيه، پيامبر از جبرئيل پرسيد: منظور از «ذاالقربى» چه كسانى ميباشند و حق ايشان چيست؟!
جبرئيل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!»(4). پيامبر بلافاصله
1. حشر(59): 6 و 7.
2. حشر (59): 6 و 7.
3. اسراء (17): 25.
4. فَنَزَل: «و آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ». قالَ: وَ ما هُوَ؟! قالَ: اَعْطِ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ هِىَ مِنْ ميراثِها مِنْ اُمِّها خَديجَة... فَحَمَلَ اِلَيْهَا النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) ما اَخَذَ مِنْهُ وَ اَخْبَرَها بِاْلآيَةِ. بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.
حضرت زهرا(عليها السلام) را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام آنجا را فتح نكردهاند، هيچ سهم و نصيبى از آن نميبرند و مالكيت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره آن اجرا گردانم. هماكنون دستور خداوند بر عطاى فدك به تو نازل شده و از سوى ديگر، مهريه مادرت، خديجه، بر عهده پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهريه مادرت، فدك را به تو عطا ميکند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش!(1)
فاطمه زهرا(س) به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختياريد و تا شما زندهايد، نميخواهم در آن تصرفى داشته باشم. پيامبر فرمود ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حياتم بهانهاى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمايند. فاطمه عرضه داشت: پس آنگونه كه صلاح مىدانيد، عمل نماييد.(2)
پيامبر، ورقهاى خواست و اميرالمؤمنين(عليهالسلام) را فراخواند و از او خواست تا سند مالكيت فدك را براى حضرت زهرا(س)، به عنوان اعطايى پيامبر، تنظيم نمايد. و آن گاه پيامبر(ص)، على(عليهالسلام) و امّ ايمن را بر اين امر شاهد گرفت و پس از شهادتدهى امّ ايمن، در شأن او فرمود: «امّ ايمن زنى از زنان اهل بهشت است».(3) سپس پيامبر، مردم را به منزل حضرت زهرا فرا خواند و به آنان خبر داد كه فدك ازآن فاطمه است و در همان جا اولين درآمد فدك را به عنوان اهدايى فاطمه(عليها السلام) بين مردم تقسيم فرمودند و بدين صورت مالكيت فاطمه(عليها السلام) بر فدك را رسميت بخشيدند.(4)
1. فَقالَ(ص) يابُنَىَّ إِنَّ اللّهَ قَدْ اَفاءَ عَلى اَبيكَ بِفَدِكِ وَ اخْتَصَّهُ بَها، فَهِىَ لَهُ خاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمينَ اَفْعَلُ بِها مااَشاءُ وَ اَنَّهُ قَدْ كانَ لِاُمِّكَ خَديجَةِ عَلى اَبيكِ مَهْرٌ وَ أَنَّ اَباكِ قَدْ جَعَلَها لَكِ وَ اِنْحَلتكها لَكِ وَ لِوَلدِكِ بَعدَكِ. بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.
2.فَقالَتْ: لَسْتُ اَحْدَثُ فيها حَدَثَاً وَ اَنْتَ حَىٌّ اَنْتَ اَوْلى بى مِنْ نَفْسى وَ مالى لَك. فَقالَ: اَكْرَهُ اَنْ يَجْعَلُوها عَلَيْكِ سُبَّةً فَيَمْنَعُوكِ اِيّاها مِنْ بَعْدى فَقالَتْ: اَنفِذْ فيها اَمْرُكَ. بحار الانوار: ج 29، ص 118، حديث 11. المناقب: ج 8، ص 142.
3. فَدَعا بِاَديمِ وَ دَعا عَلىِّ ابْنِ اَبىطالِب فَقالَ: اُكتُبْ لِفاطِمَةَ(عليها السلام) بِفَدَكِ نَحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللّهِ، فَشَهِدَ عَلى ذلِكَ عَلىُّ ابْنُ اَبىطالِب(ع) وَ مَوْلى لِرَسُولِ اللّهِ وَ اُمُّ اَيْمَنِ. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ: إِنَّ اُمَّ اَيمَنِ اِمْرأَةٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ.بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.
4. فَجَمَعَ النّاسَ اِلى مَنْزِلِها وَ اَخْبَرَهُمْ أَنَّ هذَا الْمالِ لِفاطِمَةَ. فَفَرَّقَهُ فيهِمْ وَ كانَ كُلُّ سِنَة كَذلِكَ وَ تَأخُذُ مِنْهُ قُوتَها... . بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.
در پى اين بخشش، حضرت زهرا(عليها السلام) نمايندهاى از جانب خويش براى فدك تعيين نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه دقيق و پرداخت حقالزحمه كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقديم نمايند. در طول چهار سال مالكيت پرافتخار حضرت زهرا (عليها السلام) تمام درآمد ساليانه فدك كه بالغ بر 120000 سكه طلا ميشد(1)، به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خير و سامانبخشى به زندگى نيازمندان مصرف ميگشت.
علت غصب فدك
ده روز پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و در حالى كه فاطمه زهرا(عليها السلام) با پهلوى شكسته در بستر بيمارى آرميده بود، خبر آوردند كه فدك از دست رفت. مأموران ابوبكر به دستور او نماينده حضرت زهرا(عليها السلام) را از فدك اخراج كرده و آن را همچون خلافت به تصّرف خويش درآورده بودند.
بزرگترين سؤالى كه به ذهن خطور ميکند اين است كه چرا غاصبان خلافت در اقدامى عجولانه به غصب فدك پرداختند؟! مگر در فدك چه رازى نهفته بود كه تاب تحمل را از غاصبان ربود و آنان را به اقدامى وادار نمود كه ممكن بود بنيان حكومت غاصبانهشان را در هم فرو ريزد؟! مالكيت فاطمه(عليها السلام) بر فدك، واقعيتى نبود كه احدى بتواند آن را انكار نمايد؛ اما چرا با اين وجود، دستگاه خلافت با شتاب تمام به غصب فدك و انكار مالكيت فاطمه(عليها السلام) بر آن اقدام نمود؟!
راز غصب فدك در اين بود كه غاصبان ميدانستند واگذارى فدك به اهلبيت(عليهم السلام) امرى فراتر از يك ميراثگذارى عادى است كه بزرگ خاندانى براى بازماندگانش بر جاى مينهد. ميدانستند كه فدك روى ديگر سكه امامت است؛ امامت و خلافت به حكم خدا ويژه اهلبيت(عليهم السلام) بود و فدك، پشتوانه حكم خدا بود.
ميدانستند كه فدك، بعد اقتصادى خلافت است و خلافت، بعد سياسى فدك و اين دو، فدك و خلافت، قويترين پشتوانههاى امامت و استمراربخش نبوت است. آنان به
1. وَ جاءَ اَهْلُ فَدَكِ إِلىَ النَّبىِّ، فَقاطَعَهُمْ عَلى اَرْبَعَة وَ عِشْرينَ اَلْفِ دينار فى كُلِّ سَنَة. بحار الانوار: ج 29، ص 116، حديث 10 و ج 17، ص 378، حديث 46. اثبات الهداة: ج 2، ص 116، حديث 515.
خوبى ميدانستند كه بدون غصب اين دو توأمان، نميتوان امام برحق را خانهنشين و حكومتى ظالمانه را بر پا ساخت.
آرى، بخشش فدك به فاطمه زهرا(عليها السلام)كاملا حساب شده و از روى حكمت الهى صورت پذيرفته بود تا قويترين پشتوانه اقتصادى امامت و بر طرفساز احتياجات مالى خلافت باشد. وگرنه به فرموده مولاى متقيان على(عليهالسلام): اهل بيت كجا و چشمداشت به فدك كجا؟!
بارى، غصب فدك به منظور درهمشكنى و تصاحب مستحکمترين پشتوانه ولايت و امامت صورت پذيرفت و اين همان سياستى است كه امروزه عدهاى از منافقصفتان داخلى در ايران اسلامى پيش گرفتهاند و تلاش مينمايند تا با دليلتراشىهاى واهى پشتوانههاى مالى و اقتصادى ولايت را تضعيف نمايند و در نهايت از تحت اختيار رهبرى خارج گردانند.(1)
راز قيام بزرگ زهرا(عليها السلام) در مقابل غاصبان فدك
شخصيت يگانهاى چون حضرت زهرا(عليها السلام) كه به اوج وارستگى از دنيا رسيده است، چرا در مقابل غصب ملك خويش آن همه حساسيت نشان ميدهد؟! چرا براى بازپسگيرى فدك تمام مسلمانان را به قيام فرا ميخواند؟!
براى پاسخگويى به چنين پرسشهايى دقت و ژرفنگرى در سيره علمى و عملى آن يگانه جهان ضرورى است؛ دقت در شيوه زندگانى آن جناب از يكسو و ژرفنگرى در مجموعه فرمودههاى ايشان از ديگرسوى ميتواند گرهگشاى رمز و راز حقيقى قيام بزرگ آن حضرت باشد.
زهرا(عليها السلام) دستپروده پيامبرى است كه هماره به او درس خداگرايى و دنيا گريزى داده است. او در پرتو تعاليم الهى به چنان معرفت و بصيرتى دست يافته بود كه اگر تمام كوههاى جهان هم برايش به طلا بدل ميشد، در پيش چشمانش با ذرهاى خاكستر تفاوت نميکرد:
1. پيشنهادهايى گوناگون در اين راستا ارائه ميشود كه از آن جمله ميتوان به طرح انتقال منابع مالى تحت اختيار رهبرى؛ از جمله بنياد جانبازان و مستضعفان انقلاب اسلامى به خزانه دولت اشاره كرد.
پيش او خاك بُوَد فدك؛ زان كه در فلك *** بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او(1)
سيره عملى فاطمه(عليها السلام) در دوران مالكيت چهارساله فدك صادقترين گواه اين حقيقت است؛ چراكه هرگاه درآمد ساليانه فدك به او تسليم ميشد، تنها به اندازه ضرورت خويش بر ميداشت و باقى آن را بين فقيران تقسيم ميکرد.(2) اين شيوه تا آن هنگام كه فدك تحت اختيار فاطمه بود ادامه داشت(3)؛ از اين روى بسيارى از نيازمندان مدينه هماره چشم به راه رسيدن درآمد فدك به دستان سخاوتمند فاطمه بودند تا از انفاق آن بزرگوار، زندگى خويش را سامانى بخشند.
ژرفنگرى در مجموع خطابههاى حضرت زهرا(عليها السلام) نيز، به ويژه آن آتشين خطبه معروف، پرده از راز حماسه تاريخى آن جناب برمىدارد:
اى پدر! در پى هجران تو فاجعهها و فتنههايى رخ داد كه اگر تو شاهدش بودى، مصيبتش برايمان بزرگ نميآمد. ما در فقدان تو به سوگ نشستيم؛ چونان زمين تفتيدهاى در فقدان باران. در حالى كه قوم تو جملگى رهِ فساد و فتنه پيمودند؛ پس شاهد اينان باش و از ميانشان غايب مباش!
رفتى و پس از تو فتنهها بر پا شد *** كينهاى نهفته آشكارا شد
اين باغ، خزان گرفت و بى بر گشت *** وين جمع، به هم فتاد و تنها شد.(4)
آرى، فاطمه(عليها السلام) ميديد آن بنيان مستحكمى كه پدرش سنگ بناى آن را گذاشته بود، به وسيله داعيهداران دروغين جانشينى وى در معرض انهدام و ويرانى است. ميديد كه اجتماع عزتمند مسلمانان نه از سوى مشركان، نه از طرف بيگانگان و نه از فراسوى مرزها، بلكه از جانب همانانى كه ادعاى رهبرى و پيشوايى امت را دارند، در معرض فتنه
1. شعر از دكتر ناظرزاده كرمانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 103.
2. در آمد ساليانه فدك را بين 70000 تا 120000 سكه طلا ثبت نمودهاند. بحار الانوار: ج21، ص 23.
3. بحارالانوار: ج 29، ص 123، حديث 25.
4.ثُمَّ اِلتَفَتَ اِلى قَبْرِ اَبيها و قالَتْ:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطِبُ
اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْارْضِ وَابِلَها *** وَاخْتَلَّ قَومُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لاتَغِبْ.
بحار الانوار: ج 43، ص 195 و ج 53، ص 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 6، ص 46. دلائل الامة:ص 35.
و تفرقهاى سهمگين قرار گرفته است. ريشه درخت پربركت اسلام در آستانه پوسيدگى بود و حقيقت اسلام در سراشيبى انحراف و دگرگونى. اصل و اساس اسلام در لبه چنان پرتگاهى مهيب قرار گرفته بود كه اگر سكوت ميشد و قيامى نميشد، چيزى از حقيقت اسلام باقى نميماند. قيام الهى زهرا(عليها السلام) هرگز به خاطر دلبستگى به آن تكه ملك و رياست مملكت نبود؛ بلكه دستمايهاى بود براى بيدارى مردمان.
اگر فاطمه(عليها السلام) بدون تمسك به فدك وارد ميدان افشاگرى ميشد و فرياد برمىكشيد كه اى مردمان! اين داعيهدار خلافت نه واجد صلاحيت علمى براى رهبرى است و نه داراى تقواى لازم براى پيشوايى، مردم ميگفتند: او در زمره اولين ايمانآوران است كه در فرار پيامبر از مكه به مدينه، همراه و همرازى مطمئن و در غار ثور، يار و همنشينى وحشتزدا براى پيامبر بوده است. او همان است كه دخترش، حفصه، را به عقد پيامبر درآورده است. درباره پدر زن پيامبر اسلام، پيرمردى مشهور به صداقت و داراى سابقههايى درخشان در اسلام، چگونه ميتوان باور كرد كه بدون هيچ صلاحيت علمى و تقوايى، تنها از روى هواى نفس، خيال جاه و مقام را در سر بپروراند؟! شايد اين اعتراض شما از آن روست كه خود را از مسند خلافت، دور و بىبهره ميبينيد؟! اگر به سن و سال هم باشد، ابوبكر صديق، اين پيرمرد ريش سفيد و پدر زن پيامبر، بر على، داماد جوان پيامبر، مقدّم است! قدرى صبر و تأمل نماييد تا نوبت به شما هم برسد!
در مقابل اين حماقت و جهالت غمبار، چه بايد كرد؟ در مقابل شعور اندك سياسى و اجتماعى مردمان و سطحىنگرى ايشان، چه چارهاى بايد انديشيد؟!
عصاره مجاهدت تمام پيامبران و صالحان طول تاريخ و حاصل تلاش جانفرساى پيامبر اسلام در طول عمر پربركتش، جملگى در آستانه فروپاشى است، اينك چه تدبيرى بايد انديشيد؟! بايد چون طوفانى بنيان كن به پاخاست و با پديدآورى امواجى سهمگين، ناآرام و مدام بر سينههاى سنگ شده، فرود آمد تا شايد صخره دلها بشكند و در هم فرو ريزد و گوهر نورانى فطرت از آن ميان پرتوافشانى بياغازد.
مطرحسازى فدك، دستمايهاى بود براى نجات مردمان از سطحىنگرى و سادهانگارى؛
مردمانى كه به اغواى شياطين انساننما، چون مردگان، در سكوتى غمبار خفته بودند. ساز كردن فدك براى دماندن روحى بود در كالبد آن نامردمان تا از خواب غفلت و شهوت به پا خيزند و قيامى را بر ضد پيشوايان ضلالت به سامان رسانند. فاطمه(عليها السلام) ميخواست كه با محكومنمايى غاصبان فدك، بر صحيفه جاودانه تاريخ ثبت گرداند كه آن داعيهداران دروغزنِ خلافت، بيش از هر چيز در پى شهرت پست و رياستند و براى پيشوايى امت هيچ صلاحيتى ندارند.
آرى، آب ميبايست از سر چشمه بسته ميشد؛ وگرنه به سيلى بنيانكن بدل ميگشت كه اسلام را از ريشه و بن برمىكند. هرگز فدك به عنوان يك تكه ملك مطرح نبود. فدك، نشان ولايت بود و ولايت، محك؛ فدك، محكى ميشد براى ارزشگذارى بر عيار مسلمانى:
عصمت او مورد رشك ملك *** پا زده بر ما سوا و بر فلك
او ندارد اعتنايى بر فدك *** آن فدك از بهر تو كرده محك.(1)
فدك، مطرح نبود. فدك، سمبل امامت بود و امامت، حجت؛ فدك، اتمام حجتى شد بر تمام مسلمانان:
فدك چه جلواى كند به پيشگاه دولتم *** كه مالكيت جنان به كف بود چو حيدرم
عليه غاصب فدك از آن قيام كردهام *** كه راه پُرجهاد حق نشان دهم به پيروم.(2)
ريشههاى فاجعه سقيفه و غصب فدك از منظر زهرا(عليها السلام)
فاجعه سقيفه و در پى آن، غصب ظالمانه فدك سنگ بناى تمام ظلمها و ستمگريها در طول تاريخ اسلام گرديد؛ اما آيا فاجعهاى چنان هايل، تنها محصول سياستبازى و غوغاسالارى پيشوايان سقيفه بود؟!
1. محمد رضا ربانى، آينه ايزدنما: ص 193.
2. حبيباللّه چايچيان (حسان).
چرا از دلاورمردان صحنه شجاعت و شهامت جز سايهاى از ننگ و ضلالت خبرى نبود؟!
آن بيعتكنندگان بىشمار با على مرتضى(عليهالسلام) در روز غدير خم به كدامين لانه خزيده بودند؟!
آن آگاهان از بىكرانْ فضايل فاطمه زهرا(عليها السلام) چگونه رضايت دادند تا در حق او جسارت شود و قطعيترين حق او غصب گردد؟!
چگونه ميشود كه پيشاپيش چشم دلاوران و غيرتمندان مهاجر و انصار روشنترين و قطعيترين حقوق به تاراج رود و نواى حتى يك اعتراض از جمع آنان برنخيزد؟!
چگونه ميشود ملكى را كه پيامبر به دخترش بخشيده و به اعلان همگان رسانده است، پيش چشمان تمام مسلمانان غارت نمايند و جز نواى سكوتى مرگبار از آنان به گوش نرسد؟!
ريشههاى اين فاجعه عظيم چه بود؟!
از آنجا كه اصل تكرارپذيرى در تاريخ از اصول مسلم و غير قابل انكار است، شناسايى ريشههاى اين فاجعه تاريخى ميتواند عبرتآموز ما گردد تا با پرهيز از آن عوامل و جلوگيرى از تحقق آن، حكومت اسلامى خويش را كه استمرار حكومت نبوى است، از ننگ چنان فجايعى برهانيم و آن را به ساحل نجات رسانيم. ان شاء الله.
پراكندگى از اطراف امامى يگانه
در خطبه تاريخى حضرت صديقه طاهره(عليها السلام) فرازى نورانى جلوهنمايى ميکند كه شايد بتوان گفت تمام مطالب پيشين و پسين اين فراز براى فهماندن و جا انداختن آن بيان شده است: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ.(1)
حضرت در سخنرانى حماسى خود افقهاى بسيارى را ميگشايند: از حمد و ثناى الهى گرفته تا نقش رسالت در تحول تاريخى عرب، حكمت دستورهاى اسلامى و فراوان
1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.
اعجوبههاى حكمتآميز ديگر؛ اما با ژرفنگرى در فرازهاى اين خطبه ميتوان دريافت كه تمام بحثهاى مطرح شده در راستاى روشنسازى «جايگاه ولايت و امامت در نظام اسلامى» چينش و سامان يافته است.
بارى، مهمترين هدفى كه در اين خطبه بىنظير دنبال ميشود فهماندن اين حقيقت به مردمان است كه تنها راه ثمربخشى شريعت و يگانه محور وحدت، پذيرش ولايت اهلبيت(عليهم السلام) و سرسپردگى عملى بدان ميباشد: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ؛(1) خداوند، اطاعت ما را سامانى براى آيين اسلام و امامت ما را امانى از تفرقه و اختلاف قرار داده است.
واژه «ملت»، هر چند در زبان فارسى به معناى مردم و جامعه ميباشد، اما در فرهنگ قرآنى و روايى به معناى دين و آيين خدايى است: وَاَتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرهِيمَ حَنِيفاً(2)؛ جملگى از آيين ابراهيم پيروى كنيد كه دينى استوار و بىانحراف است. دين و آيينى كه از ديدگاه الهى داراى روح و حقيقتى واحد است و اين روح واحد چيزى نيست جز اسلام و تسليم محض در مقابل قادر متعال: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلَمُ؛(3) همانا دين پسنديده نزد خدا آيين اسلام است. هُوَ سَمّكُمُ الْمُسْلِميِنَ مِنْ قَبْلُ...؛(4) خداوند از اين پيش شما امت را در صحف ابراهيم و در اين قرآن، مسلمان ناميده است.
حضرت زهرا(عليها السلام) در اين فراز نورانى آيين اسلام را به مجموعهاى متشكل از عضوها و ارگانهاى متعدد تشبيه ميفرمايند كه ثمربخشى آن، در درجه نخست نيازمند يك نظام فرماندهى است كه ميان همه زير مجموعهها تعادل و توازنى نتيجهبخش برقرار سازد و در درجه دوم وابسته به انسجام زيرمجموعهها با يكديگر و هماهنگى كامل آنها با خواستههاى فرماندهى است.
هر مجموعهاى اگر از يك نظام فرماندهى خلاق و مدبّر بىبهره باشد و يا با وجود فرماندهى مناسب، بين زيرمجموعهها و فرماندهى، اتحادى مطلوب برقرار نباشد، هرگز
1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.
2. نساء (4): 125.
3. آل عمران (3): 19.
4. حج (22): 78.
به هدف و سامان نخواهد رسيد. براى رسيدن به تصويرى شفافتر از اين حقيقت، بجاست كه در مجموعه ارگانيزم بدن انسان، به عنوان نمونهاى محسوس نظر نماييم:
سيستم بدنى انسان گاهى چنان دچار نقص و مشكل ميشود كه ديگر نميتواند آثار مورد انتظار را از خويش ظاهر نمايد. چنين اختلافهايى در بدن انسان دو گونه است: گاهى با اين كه تمام اندامها و عضوهاى بدن سالمند، كل ارگانيزم بدن تعادل و توازن خويش را از دست ميدهد و اين از آن روست كه دستگاه فرماندهى بدن، دچار نوعى نقص و اختلال گشته است و فرمانهاى لازم را به درستى صادر نمينمايد؛ مانند اين كه اندك اختلالى در سلسله اعصاب يا در ترشح غده هيپوفيز مغزى، باعث درهمريزى تعادل و توازن كل بدن و فعاليتهاى آن ميگردد؛ اما گاهى با آن كه دستگاه فرماندهى بدن (مغز و سلسله اعصاب) در اوج سلامت است، در فعاليتهاى بدنى تعادل مطلوبى مشاهده نميشود و اين از آنروست كه يك يا چند عضو از اعضاى بدن دچار نوعى نقص و اختلال گشتهاند و دستورهاى فرماندهى را به درستى اجرا نمينمايند؛ مانند اين كه پديدارى درد و سوزشى در چشم، باعث به هم خوردن ديگر عضوها و در نتيجه فروريزى نظم كل ارگانيزم ميگردد.
به همين سان نابسامانى امور هر جامعهاى يا رهآورد اختلال و نقص در نظام فرماندهى و يا فرجام ناهماهنگى بين فرمانبران و فرماندهى است و يا نتيجه هر دو. بنابراين هر نوع ضعفى در دستگاه فرماندهى يا هر گونه اختلافى بين زيرمجموعههاى فرمانبر يا هر قسم ناهماهنگى در رابطه فرماندهى و فرمانبرى ميتواند كل جامعه را تحت تأثير قرار دهد و آن را به مجموعهاى نابهنجار و نامتعادل تبديل سازد.
جامعه آنگاه از ناهماهنگى و نابسامانى ميرهد و به انسجام و سامان ميرسد كه افراد آن يك نظام لايق و كارآمد را براى فرماندهى خويش برگزينند و جملگى با اتحاد و هماهنگى كامل به اجراى فرمانها و خواستههاى آن همت گمارند تا از اين رهگذر تمام افراد جامعه به سعادت دنيا و آخرت نايل آيند.
رمز موفقيت پيشواى امت
در جامعه اسلامى خود شاهديم كه برخى از روى غفلت و سادگى مىگويند: چرا با آن
كه بيش از بيست سال از برپايى حكومت اسلامى در ايران ميگذرد، هنوز نابهنجارىهاى زيادى در عرصههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سياسى و... مشاهده ميشود؟! چرا هنوز شعارهاى اسلامى و هدفهاى متعالى اين حكومت تحقق نيافته است؟! و برخى ديگر از روى غرض و مرض نابسامانىهاى موجود در جامعه را سند و شاهدى بر مدعاى خويش مبنى بر ناكارآمدى حكومت ولايى در به سعادترسانى انسانها ميانگارند.(1)
جواب تمام اين شبههافكنىها را در همان فراز كوتاه از خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)ميتوان يافت. از ديدگاه فاطمه زهرا(عليها السلام) آيين اسلام مجموعهاى است كه جز در صورت لياقت رهبرى و نيز سلامت ارگانهاى مختلف در فرمانبرى از رهبرى، به هدف نهايى و نتيجه قطعى نميرسد و اين در حالى است كه لايقترين مردمان براى پيشوايى و فرماندهى امت، اهل بيت عصمت و طهارت ميباشند؛ چون تنها اين خانوادهاند كه از هوسها، شهوتها، ثروتجويىها، مقامطلبىها و خودخواهىها به طور كامل رستهاند و به پاكى و طهارت خدايى مزين گشتهاند: إِنَّمَا يُريِدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ
1. براى آگاهى بيشتر خوانندگان تنها به چند نمونه ذلتبار از اينگونه شبههافكنىها اشاره مينماييم و خوانندگانى را كه در جست و جوى بيشتر اين شبههها ميباشند به كتاب «آزادى يا توطئه، نگاهى به كارنامه مطبوعات شبههافكن» ارجاع ميدهيم:
على حصورى: پس از گذشت بيست سال عدم كارايى حكومت دينى بر همگان روشن گرديده است. ماهنامه جامعه سالم، تير 1377.
هوشنگ گلشيرى: اكنون پس از گذشت بيست سال، همه آرمانهاى انقلاب فروريخته است. مگر قرار نبود حكومت عدل على برپا كنيم، مگر قرار نبود همه جهان را تسخير كنيم و اسرائيل را از بين ببريم؛ برعكس امروز كارمان به جايى كشيده شده كه براى افزايش يك سنت در بهاى نفت بايد به همانها كه قصد نابودىشان را داشتيم التماس كنيم. روزنامه ايران جوان، اسفند 1377.
عبدالكريم سروش: انقلاب ما بر اساس اسلام اسطورهاى بنا شده نه اسلام عقلانى... انقلاب اسلامى هيچ پيشرفتى در ترويج اخلاقى و آموزههاى دينى نداشته است. روزنامه نشاط، خرداد 1378.
يوسفى اشكورى: انقلاب اسلامى، خلاف وعدهها و اهداف خود عمل كرده است... .روزنامه نشاط،ارديبهشت 1378.
عزتالله سحابى: به طور كلى انقلاب ما عاقلپرور و متفكرپرور نبوده و روز به روز فضا براى فكر عوامانه بازتر و فضاى تفكر انديشمندانه بسته ميشود. پس از گذشت بيست سال اين انقلاب نه فيلسوف و دانشمندى تربيت و نه جذب كرد؛ بلكه آدمهايى احساسى را پرورش داده است. روزنامه فتح، 02/12/1378، صفحه 8.
يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيِراً؛(1)خداوند چنين خواسته است كه هر گونه آلايش و ناپاكى را از شما اهل بيت نبوت ببرد و شما را از هر عيب و آلودگى پاك و منزه گرداند.
تنها پيشوايى و رهبرى اهلبيت است كه ميتواند جامعه را از اختلاف و پراكندگى برهاند: اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ و تنها اطاعت همهجانبه از ايشان است كه ميتواند آيين اسلام را به هدف نهايى خود؛ يعنى سعادت دنيوى و اخروى همه افراد جامعه، برساند: اِطاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ.
امت بىامام، چونان گله بىچوپان است كه عاقبت نصيب گرگ خواهد شد و در گرداب فتنهها و بلاها فروخواهد غلطيد. اما تنها در صورتى ميتوان ادعا كرد كه در جامعهاى نظام اسلامى حاكم است كه علاوه بر الهى بودن دستگاه فرماندهى و رهبرى، تمام اركان جامعه نيز با رهبرى الهى رابطهاى سالم و خداپسندانه برقرار نمايند. آنهنگامى بايست نقش و ثمره كامل نظام اسلامى را انتظار داشت كه ارگانها و اندامهاى نظام با كنارگذارى اختلافات شخصى و جناحى تمام دستورهاى رهبرى الهى را خالصانه پذيرا شوند و عاشقانه به اجرا درآورند. اما وقتى ارگانهايى در ارتباط با اين مركز فرماندهى دچار اختلال باشند و تحت تأثير هواهاى نفسانى فرمانهاى الهى را پذيرا نشوند و يا عواملى چون نقشهها و سرمايهگذارىهاى دشمنان خارجى و همراهى شيطانصفتان داخلى هماهنگى و انسجام لازم بين رهبرى و امت را بر هم بزند، نبايستى انتظار غير واقعبينانهاى داشت.
آرى، ولايت و امامت تنها عامل به سامانرسانى آيين اسلام است؛ اما به شرط ولايتپذيرى امت. بارى، ولايت و امامت يگانه محور وحدت، امنيت و عدالت است؛ اما به شرط همراهى و همدلى امت. اى صد افسوس، اگر امت، امامت را قدر نشناسد و آن را تنها واگذارد!
اى دو صد افسوس اگر امت، طواف كعبه ولايت، اين يگانهترين محور عزت، را واگذارد و به جمرات شيطان، اين ننگينترين محور ذلت، روى آورد!!
اى هزاران افسوس كه اگر امت چنين جفايى در حق امامت روا دارد، طوفان فتنهها و
1. احزاب(33): 33.
تفرقهها از هر سو بر او هجوم خواهد آورد و بنيان و سامان جامعه اسلام را در هم خواهد شكست!!!
از همين روست كه صدّيقه طاهره(عليها السلام) در آن بىنظير خطبه حكمتآموز، يگانه راه رسيدن به توسعه و عدالت اجتماعى را روىآورى مردمان به ولايت و امامت و همراهى عملى ايشان با پيشواى الهى امت معرفى ميفرمايند:
به خدا سوگند اگر پاى در ميان مينهادند و على(عليهالسلام) را بر كارى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به او وانهاده بود يارى و همراهى ميکردند، آسان آسان ايشان را به راه راست ميبرد و حق هر يك را بدو ميسپرد؛ چنان كه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است، بچيند.
اين شتر را سالم به مقصد ميرساند و حركتش براى كسى رنجآور نبود. تشنگان عدالت را از سرچشمه سرشار زلال حقيقت سيراب ميکرد؛ چشمهاى كه آب زلال آن فوارهزنان از هر طرف جارى است كه هرگز رنگ كدورت نپذيرد و همواره سيراب بوده، رنج تشنگى نبينند.
و آنگاه بلافاصله به رمز وحدتبخشى، عدالتگسترى و امنيتآورى ولايت اشاره ميفرمايند:
اگر على(عليهالسلام) كه همواره در پنهان و آشكار نصيحتكننده مردمان بود، به خلافت ميرسيد، از اموال بيت المال براى خود ذخيره نمينمود و از ثروت دنيا به اندازه نياز برمىداشت؛ به اندازه آب اندكى كه عطش را فرونشاند و طعام مختصرى كه رفع گرسنگى نمايد.
در آن هنگام، زاهد از حريص به دنيا و راستگو از دروغگو باز شناسانده ميشد. اگر مردم ايمان آورده، تقوا پيشه ميساختند و حق را به امام واقعى ميسپردند، درهاى رحمت از آسمان و زمين به روى آنان گشوده ميگشت؛ اما دروغ گفتند و به زودى خدا به كيفر آنچه کردهاند، آنان را عذاب خواهد فرمود.(1)
1. وَ تَاللّهِ لَوْ مَالوُا عَنِ المَحَجَّةِ اللّائِحَةِ وَ تَكافَؤوُا عَنْ زَمام نَبَذَةَ اِلَيْهِ رَسوُلُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ زالوُ عَنْ قَبوُلِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها وَ لَسارَبَهُمْ سَيْراً سُجُحاً، لايَكْلُمُ خِشاشُهُ وَ لايَكِلُّ سائِرُهُ وَ لايَمَلُّ راكِبُهُ، وَ لَأَورَدَهُمْ مَنْهَلا نَميراً صافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ وَ لايَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَأَصْدَرَهُم بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً و إِعْلاناً، وَلَمْ يَكُنْ يَحْلى مِنَ الْغِنى بِطائِل وَلايَحْظى مِنَ الدُّنْيا بِنائِل غَيْرَ رَىِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَلَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ «وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنوُا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَ لَكِنْ كَذّبوُا فَاَخَذْنَاهَمْ بِمَا كانوُا يَكْسِبوُنَ» (اعراف: 96) «وَالَّذِينَ ظَلَموُا مِنْ هؤُلَاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتِ مَاكَسَبوُا وَ مَاهُمْ بِمُعْجِزيِنَ» (زمر: 51). معانى الاخبار: ص 354. كشف الغُمّة: ج 1، ص 492. دلائل الامامة: ص 39. بلاغات النساء: ص 32. الاحتجاج: ص 108.
ولايت فقيه، استمرار امامت
از ديدگاه خدايى زهرا(عليها السلام) نقشآفرينى كامل اسلام تنها در سايه اطاعت همآهنگ و همهجانبه اركان جامعه از امامت حاصل ميشود. مطلوبترين شيوه حكومتى، حاكميت مستقيم معصوم و پيروى كامل از فرامين الهى اوست؛ اما از آنجا كه حضور مستقيم معصوم در همه بلاد ميسور نيست، امام معصوم كسانى را به نيابت از خويش به عنوان نايب، نماينده، والى، عامل، استاندار، فرماندار و... به شهرهاى مختلف ميفرستد؛ نايبانى كه از لحاظ سيره علمى و عملى، شبيهترين و نزديکترين افراد به معصوم ميباشند.
با اين بيان، روشن ميشود كه مفهوم ولايت فقيه هيچ اختصاصى به عصر غيبت ندارد؛ بلكه در عصر حضور معصومان(عليهم السلام) نيز رواج داشته است. از اين رو پيشينه ولايت فقيه، نه تنها در دوران غيبت كبرا كه در همان زمان حضور رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان معصوم(عليهم السلام) نيز قابل مشاهده است.
بارزترين مصداق مفهوم ولايت فقيه را ميتوان در زمان حكومت علىبنابىطالب(عليهالسلام) مشاهده كرد. آن حضرت در زمان حاكميتشان كسانى را چون: محمد بن ابىبكر، مالك اشتر و... را در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى به حكومت ميگماردند. اين افراد، منصوب خاص حضرت على(عليهالسلام) به شمار ميآمدند و اطاعت از ايشان مانند اطاعت از خود آن حضرت واجب بود؛ چرا كه اين افراد، به واقع، منصوب باواسطه از طرف خدا بودند. ولايت فقيه هم در حقيقت نصب باواسطه است و فقيه به واسطه معصوم، از طرف خداوند اجازه دارد تا امور حكومت را عهدهدار شود.(1)
بر اساس ديدگاه عقيدتى شيعه، حاكميت، از شؤون ربوبيت الهى و تنها از آن خداست. هيچكس حق حكومت بر انسانى را ندارد؛ مگر آن كه خداوند به او چنين
1. براى آگاهى بيشتر از پيشينه ولايت فقيه و دلايل عقلى و نقلى آن مراجعه فرماييد به پرسش و پاسخ، آيةالله مصباح يزدى: ج 1 و نيز حقوق و سياست، آيةالله مصباح يزدى: فصل 6 (حكومت اسلامى) و نيز نظام سياسى اسلام، محمدجواد نوروزى.
اجازهاى داده باشد(1)؛ يعنى حق حاكميت بر مردم در درجه اول، ويژه معصومان(عليهم السلام) و در اولويت بعد، ازآن اشخاص صاحبْ صلاحيتى است كه از هر جهت شبيه معصومان و مورد تأييد ايشان ميباشند. اگر افراد جامعه اسلامى فرمانروايى معصوم يا شبيهترين خلايق به معصوم را بپذيرند و خود را ملزم به اطاعت از ايشان بدانند پراکندگيها، كينه توزىها، کشمکشها، جناحبازىها، مقامجويىهاو... همه از جامعه رخت برخواهد بست و جاى خود را به اتحاد، يگانگى، وحدت، پيشرفت و... خواهد سپرد و از اين رهگذر، هدف نهايى آيين اسلام كه رساندن يكايك افراد به تمام سعادتهاى مادى و معنوى است، تحقق خواهد پذيرفت و اين همان حقيقتى است كه فاطمه زهرا(عليها السلام) فراوان بر آن پا ميفشرد(2):
به خداوند سوگند اگر حق به اهلش وانهاده و از عترت پيامبر پيروى ميشد، بين هيچ دو نفرى در مورد خداوند اختلافى پديد نميآمد و اين اتحاد و يگانگى، پشت به پشت، به ميراث نهاده ميشد تا قائم ما، نهمين فرزند حسين(عليهالسلام)، قيام مينمود. اما تفرقه و پراكندگى از آنجا ريشه گرفت كه آن كسى را كه خداوند عقب انداخته بود، جلودار خويش ساختند آن كسى را كه خداوند او را مقدم داشته بود، عقب زدند... .
سربرآورى نفاقها و كينههاى خفته
خطبه حماسى فاطمه(عليها السلام) پس از حمد و ثناى الهى، اشاره به حكمت برخى از دستورات خدايى، گذرى بر تاريخ ذلتبار جاهلى و نگاهى به سير عزتيابى عرب از رهگذر رسالت نبوى و رشادتهاى على (عليهالسلام)، با تحليل ريشههاى فتنه سقيفه دنبال ميشود:
آن هنگام كه خداى تعالى همسايگى پيامبران را براى رسول خويش برگزيد دورويىها آشكار و كالاى دين كهنه و بىخريدار گشت. خشم فروخورده گمراهان زبانه كشيد و كمترين گمنامان به سالارى رسيد.
1. اين ديدگاه به «نظريه نصب» مشهور است و به جز تعداد معدودى در تاريخ معاصر، مورد اتفاق همه فقهاى شيعه است.
2.اَما وَاللّهِ لَو تَركُوا الحَقَّ عَلى اَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِيّهِ لَمَااخْتُلِفَ فِى اللّهِ تَعالى اِثْنان وَ لَوَرَّثها سَلَفٌ عَن سَلَف وَ خَلَفٌ عَنْ خَلف حَتّى يَقومُ قائِمُنا التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَيْنِ وَ لكِنْ قَدّمُوا مَنْ اَخَّرَهُ و اَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللّهُ.... بحارالانوار: ج 36، ص 353، روايت 224.
پيشواى اهل باطل آواز درداد و يكهتاز ميدان شما گرديد. شيطان از كمينگاه خويش سر برآورد و شما را به خود دعوت كرد و ديد كه چه زود اجابتش نموديد و در دام فريبش خزيديد. چون شما را به حقكشى فراخواند، لبيك شما را دريافت و چون شما را در مقابل حق به خشم و غضب در آورد، شما را غضبناك يافت.(1)
حضرت زهرا(عليها السلام) ريشهاىترين عامل شعلهورى فتنه را نفاقهاى در نهان خفته معرفى ميکند. قساوتمندان به ظاهر مسلمان شده، عقبماندگان به ظاهر رشديافته، گمراهان به ظاهر هدايت شده، آتش تعصبها و كينههاى قومى ـ قبيلهاى را در نهاد خويشتن فروننشاندهاند، به تهذيب و تزكيت نفوس خويش نپرداختهاند، سطح معرفتهاي خود را ترقى ندادهاند وليكن داعيه دين و ايمان را پوششى براى ظلمت و قساوت درونىشان قرار داده، همواره مترصد فرصتى گشتهاند تا از پشت بر اسلام خنجز بزنند.
چه كسى باور ميکرد كه پيشتازان جنگ و جهاد، سوداگران جان و انفاقكنندگان مال، در نهان دلهايشان دورويى بپرورانند؟! چه كسى باور ميکرد كه پيشتازان بيعت با على(عليهالسلام) در روز غدير از او کينههاهه و نفرتها به دل داشته باشند؟! در آن زمان چه كسى جرأت ميکرد داعيهداران جانبازى در راه خدا را منافق خطاب نمايد؟! چه كسى شهامت آن را داشت كه فداسازان جان و مال در راه خدا را فريبخوردگان شيطان بخواند؟! چه كسى ميتوانست پردههاى دروغين دين و ايمان را فرو افكند و باطن ظلمت و ضلالت را برملا نمايد؟!
چه كسى ميتوانست جز زهراى اطهر؟! چه كسى جز زهرا(عليها السلام) ميتوانست فرياد برآورد كه هر چند بهانههاهه و شعارهايتان مردم فريب و زيبا؛ اما حقيقت كارتان زشت و نازيباست؟! هر چند خود را خاموشكنندگان فتنه ميخوانيد؛ اما فتنهافروزان حقيقى شماييد. هر چند خود را قرآنگرا مىدانيد؛ اما در عمل، به دامن شيطان گريزانيد.
1. فَلَمَّا اخْتارَاللّهُ لِنَبيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ ظَهَرَ فيكُمْ حَسيكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جَلْبابُ الدِّينِ وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِينَ وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّينَ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْمُبْطِلِينَ فَخَطَرَ فى عَرَصاتِكُمْ وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغرِزِه هاتِفاً بِكُمْ فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِبينَ وَ لِلِغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظِينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً وَاَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. دلائل الامامة: ص 39.
شعارهايتان جملگى دروغ و نيرنگ و كارهايتان برافروزاننده فتنه و ننگ:
هنوز از عهد و قرار چيزى نگذشته و سوز سينه ما خاموش نگشته بود؛ زخم دل ما التيام نگرفته و پيامبر هنوز دفن نگرديده بود كه آنچه نبايست كرديد و آنچه ازآنتان نبود، برديد و بدعتى بزرگ پديد آورديد. بهانه آورديدكه از فتنه ميترسيم؛ اما بدانيد كه خود را به قعر آتش فتنه افكنديد؛ چرا كه آتش دوزخ، كافران را از هر سو فرا ميگيرد.
شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟! دروغ مىگوييد و راهى جز راه حق ميپوييد! وگرنه اين كتاب خداست در ميان شما! نشانههايش به كم و كاست هويدا و امر و نهى آن روشن و آشكاراست! شما به چنين كتابى پشت نمودهايد. واى بر شما! آيا ميخواهيد از آن رو گردانيد يا به غير آنچه در آن است، حكم نماييد؟! كسى كه جز تسليم محض در مقابل خداوند، آيينى پذيرد، روى رضاى پروردگار نبيند و در آخرت با زيانكاران نشيند.(1)
صحيفه تاريخ اين چنين در پيش روى ما گشوده شده و كلمات آگاهىبخش فاطمه(عليها السلام) اين چنين در گوش جانها طنينانداز گشته است. و اين ثمره، به بهاى اندكْ محقق نشده است. بهاى اين روشنگريها، درهم شكسته شدن سينه و پهلوى زهراى اطهر(عليها السلام)، سيلى خوردن و نيلى شدن آن چهره مطهر و 25 سال مظلوميت و سكوت كشنده حيدر(عليهالسلام) است. آرى، ما ميراثدار خون سينه و پهلوى شكسته زهراى اطهريم. بارى، اين بيانهاى گرانبها براى عبرت ما شيعيان است: فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِى الْأَبْصَرِ؛(2) پس پند و عبرت بگيريد اى صاحبان انديشه!
اگر به تهذيب نفوس و خالصسازى نيات و اعمالمان همت نگماريم، از تاريخ عبرت نگرفتهايم! اگر لحظهاى از اهلبيت(عليهم السلام) جدا گرديم، از تاريخ عبرت نگرفتهايم! اگر گذاشتيم منافقان به لانه خزيده ديروز سر از لانه بيرون آورند و يكهتازان ميدان شوند،
1. فَوسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ وَ أَوْرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا! وَ الْعَهْدُ قَريبٌ وَ الْكَلْمُ رَجيبٌ والْجَرْحُ لَمّا يَنْدَمِلْ وَ الرَّسوُلُ لَمّا يُقْبَرْ إِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَةِ «اَلَا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِريِنَ» (توبه: 49) فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ؟ وَ كَيْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتابُ اللّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُموُرُهُ ظاهِرَةٌ وَ اَحْكامُهُ زاهِدَةٌ وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ اَمْ بِغَيرِهِ تَحْكُمُون؟ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلا «وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسلَامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِريِنَ.» (آل عمران: 85). الاحتجاج: ص 108. دلائل الإِمامة: ص 39.
2. حشر (59): 2.
عبرت نگرفتهايم! اگر اجازه داديم آنان كه به فرموده امام از منافقان نيز بدترند(1)، سياستگذاران پشت پرده برخى از امور كشور اسلامىمان شوند عبرت نگرفتهايم! اگر عنوانها و شعارهاى منافقصفتان، فريبمان داد و باعث شد تا ايشان را بر مسندهاى دولتى و حكومتى بنشانيم، عبرت نگرفتهايم. اگر ساكت نشستيم واجازه داديم تا افرادى سستعنصر با داعيه دروغين مسلمانى بدترين توهينها را به اسلام نمايند، عبرت نگرفتهايم! چه شده است كه در كشور اسلامى ايران، مهد دليران و فداييان، كسى جرأت كرده، بگويد: ماركس، پدر دينستيزى، بخشى از حقيقت را گفته است كه دين، افيون تودهها و جامعههاست؛ ما سخن او را كامل ميکنيم و مىگوييم: دين، افيون ملتها و حکومتهاست.(2) اگر فردى سر سوزنى ايمان در دل داشته باشد، چگونه ميتواند اجازه چنين گستاخى و جسارتى را به خود بدهد و چنين سخن اهانتآميزى را بر زبان براند؟!
بزرگترين رسالت اين قسمت از خطبه حضرت زهرا(عليها السلام) شناساندن چهره نفاق و عملكرد موذيانه منافقان است. منافقان، همواره مترصد فرصتند و به محض اين كه زمينه را آماده ببينند به ميدان ميآيند و پرده از قساوتها و خباثتهاى باطنى خويش بر ميافکنند. ميزان ميداندارى منافقان به هوشيارى و آگاهى مردمان وابسته است. اگر
1. اشاره به فرموده حضرت امام، درباره گروهك نهضت آزادى: در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى، مسائل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زياد است. آنچه بايد اجمالا گفت آن است كه پرونده اين نهضت و همينطور عملكرد آن در دولت موقت اول انقلاب، شهادت ميدهد كه نهضت به اصطلاح آزادى، طرفدار جدى وابستگى كشور ايران به آمريكاست و دراين باره از هيچ كوششى فروگذار نكرده است... به حسب آنچه من از انحرافات آنها مشاهده كردهام، اگر خداى متعال عنايت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند، ملتهاى مظلوم به ويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال آمريكا و مستشاران او دست و پا ميزدند و اسلام عزيز چنان سيلى از اين ستمكاران ميخورد كه قرنها سر بلند نميکرد. و به حسب امور بسيار ديگر، نهضت به اصطلاح آزادى، صلاحيت براى هيچ امرى از امور دولتى يا قانونگذارى يا قضايى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن كه متظاهر به اسلام هستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بىمورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تأويلهاى جاهلانه ممكن است موجب فسادى عظيم شوند، از ضرر گروهكهاى ديگر حتى منافقين ـ اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان ـ بيشتر و بالاتر است.صحيفه نور: ج 22، ص 384. پاسخ حضرت امام به نامه وزير وقت كشور، بهمن ماه 1366.
2. هاشم آغاجرى، عضو سازمان مجاهدان انقلاب اسلامى: ماركس، بخشى از حقيقت را گفته است كه دين افيون ملتهاست؛ من ميخواهم بخش ديگرى از آن را نيز بگويم كه دين، افيون حکومتها هم هست. هفته نامه شما، 20/05/79.
هوشيارى، شهامت و غيرت مردمان در مقابل ايشان قد علم كند، دوباره بر چهرههاى خويش نقاب ميافکنند و به لانههاى خويش ميخزند؛ اما اگر هوشيارى، شهامت و غيرت دينى بر باد رفته باشد، منافقان يكهتاز ميدان خواهند شد و مردمان را به گرداب ضلالت و هلاكت سوق خواهند داد. مصداق بارز اين حقيقت را ميتوان در جريان كنفرانس برلين مشاهده نمود. منافقان شركت كننده در اين كنفرانس چون زمينه را آماده پنداشتند، نقاب از چهرههاى كريه خويش برداشتند و بدترين اهانتها را به دين، احكام دين، ولايت و حكومت ولايى روا داشتند؛ اما چون مردمان ايران را غيور، بيدار و هوشيار يافتند، دوباره بر نفاق باطنىشان نقاب افكندند و ياوههايشان را پس گرفتند.
ممكن است همانان كه تا ديروز تيشه به ريشه دين، اسلام، امامت و ولايت ميزدند، امروز از اسلام، ولايت و حاكميت ولى فقيه دم بزنند؛ همانان كه تا ديروز با گستاخىِ تمام، مشكل اساسى مردم را قانون اساسى قلمداد ميکردند، امروز از قانونمدارى سخن برانند.
همينان هر چند شعارشان قانونمدارى باشد، اما كردارشان چيزى جز قانونستيزى نيست؛ چرا كه اينان با اسلام دشمنى دارند و قانون اساسى ما بر پايه اصول اسلامى بنا شده است. اينان ولايت و امامت را قبول ندارند و قانون اساسى ما بر محور ولايت فقيه شكل گرفته است.
حقيقت نفاق، همين است: يك روز، ولايتستايى و ديگر روز، ولايتستيزى. يك روز، اسلاممدارى و روز ديگر، اسلامزدايى. يك روز، قانونگرايى و ديگر روز، قانونگريزى. بايستى به هوش باشيم و فريب نخوريم. بايستى منافقان را بشناسيم و رسوايشان نماييم. مبادا با خوشباورى از منافقان حمايت كنيم و بگوييم: غرضى نداشتند. اشتباهى مرتكب گشتند و پس از آن اشتباه خويش را پذيرفتهاند. متعرضشان نشويد! وحدت ملى را خدشه دار نسازيد! فتنه و تفرقه بر پا نكنيد! با يكديگر مدارا كنيد! اگر چنين بگوييم، فريب خوردهايم و از تاريخ عبرت نگرفتهايم. وحدت، مطلوب است؛ اما چه وحدتى؟ بر چه محورى و با چه كسانى؟ وحدتى مطلوب است كه محورش على
باشد؛ نه دشمن على. وحدت با كسانى مطلوب است كه مؤمن باشند و قانونگرا؛ نه منافق و سرسپرده آمريكا. مگر هر وحدتى مطلوب است؟ مگر هر سهلگيرى و مدارايى مطلوب است؟ وحدت با پيشوايان نفاق، تيشه بر ريشه دين و ايمان است. مداراى با سران نفاق، براندازنده اصل و اساس اسلام است.
منافقان، همطراز كافران
در واقع ميتوان گفت: نفاق، چيزى جز كفر باطنى و ايمان ظاهرى نيست و از آنجا كه سعادت و شقاوت انسان در گرو حقايق باطنى است، منافقان كه در باطنشان كفر وجود دارد، در زمره كافران به شمار ميروند و حتى به يك لحاظ از كفار بدترند؛ زيرا نقاب بر چهره زده، در پشت اسلام ظاهرى سنگر گرفته، براى مردم شناخته نميشوند و ضررشان بر جامعه اسلامى بيشتر است. از اين رو آيات زيادى دلالت ميکنند بر اين كه منافقان اهل عذاب هستند؛ بلكه بدترين عذابها را دارند. نظير: إِنَّ المُنفِقِينَ فِى الدَّركِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛(1) منافقان در پايينترين و پستترين درجات آتشند. و إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنفِقِينَ وَ الْكَفِرينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛(2) خداوند، منافقان و كافران را در جهنم جاى ميدهد.
با توجه به نكته فوق، نفاق چيزى جداى از كفر به شمار نميآيد و در حقيقت آنچه هست يا كفر است يا ايمان. از اين روست كه خداوند متعال، پيامبر رحمت را به شدت و خشونت با منافقان مأمور ميگرداند و آنان را همطراز با كافران از اهل جهنم ميخواند: يَأَيُّهَا النَّبِىُّ جهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنفِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوَيهُمْ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ؛(3) اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است!
از همين روست كه پاره وجود پيامبر نيز منافقان را همطراز كافران از هلاكشدگان آتش جهنم مىشمارد، بر سست عنصران منافق ميخروشد و نقاب از چهرههاى زشتشان فروميافکند. تا ديگر براى نقاب كهنه نفاق، تا هميشه تاريخ، رنگ و لعاب و فريبى باقى نماند:
1.نساء (4): 145.
2.نساء (4): 140.
3. توبه (9): 73. تحريم (66): 9.
بهانه آورديد كه از فتنه ميترسيم؛ اما بدانيد كه خود رادر قعر آتش فتنه افكندهايد؛ چرا كه آتش جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است... .چندان درنگ نكرديد كه اين اسب سركش، رام و افسارش در دست قرار يابد. نوايى ديگر ساز كرديد و شعلههاى فتنه را فروزان ساختيد. اغواى شيطان را اجابت نموديد و در خاموشسازى انوار دين، همت گماشتيد. در اقامه سنت پيامبر، اهمال و سستى روا داشتيد. به ظاهر طرفدارى از دين مينماييد و در باطن به نفع خويش عمل ميکنيد و نسبت به اهل بيت پيامبر و فرزندانش حيله و نيرنگ روا ميداريد.(1)
و در جايى ديگر در ميان زنان مهاجر و انصار كه به ملاقاتش آمده بودند نامردان دوروى روزگار را اين گونه مورد نكوهش قرار ميدهد:
صبح كردم در حالى كه به خدا سوگند دنياى شما را دوست نميدارم و از مردان شما خشمناك و بىزارم. درون و بيرونشان را آزمودم و نامشان را از دهان خويش به دور افكندم. از آنچه کردهاند، ناخشنودم. چه زشت است كندى شمشيرها!(2)
و آن گاه پرده از راز حقكشىها و كينهتوزىهاى اين دونصفتان فروميافکند:
واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايههاى نبوت استوار ماند؟ چرا حق را از خانهاى كه جبرييل در آن فرو ميآمد به خانه ديگر بردند؟ و حق را از دست على كه عالم به امور دنياست گرفتند؟
بدانيد كه اين زيان بزرگ و آشكارى است! چه باعث شد كه با على(عليهالسلام) كينهتوزى نمايند و انتقام گيرند؟ چون سوزش تيغ او را چشيدهاند و پايدارى او را ديدند كه نسبت به مرگ بىاعتنا بود. ديدند كه چگونه بر آنان ميتازد و با دشمنان خدا نميسازد و آنان را عقوبت ميکند و در راه رضاى خدا با شدت و قاطعيت رفتار ميکند.(3)
1. اِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ؛ «اَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرين»... (توبه:49) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نفرتها وَ يَسْلَسَ قَيادُها ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُوُرُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الغَوِىِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدّينِ الْجَلِىِّ وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْوَاً فِى ارْتِغاء وَ تَمْشونَ لِاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ و الضَّرَّاءِ. دلائلالامامة: ص 29. بلاغات النّساء: ص 32.
2. وَ اَصْبَحْتُ وَ اللّهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ و شَنِئْتُهُم بَعْدَ اَن سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفاةِ و صَدْعِ الْقَناةِ و خَطَلِ الآراءِ و زَلَلِ الأَهْواءِ: «وَ بِئْسَ مَا قَدّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خَالِدُونَ» (مائده:80) لاجَرَم لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غاراتِها، فَجَدْعاً و عَقْراً و بُعْداً لِلْقُومِ الظّالِمينَ. الاحتجاج: ص 108. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. كشف الغمّة: ج1، ص 492.
3. وَيْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِىِ الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَةِ وَ الدّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الأَمِينِ وَ الطَّبيِنِ بِأُمُورِ الدُّنيا وَ الدِّينِ: اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينِ! وَ مَا الَّذىِ نَقَمُوا مِن اَبِى الْحَسَنِ؟ نَقمُوا مِنْهُ وَاللّهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ وَ قِلّة مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأتِهِ و نَكالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرِهُ فى ذاتِ اللّهِ. معانىالاخبار: ص 354. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233. الصراط المستقيم: ج، ص 171. الاحتجاج: ص 108. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
و در پى اين گفتار، حقيقت حال منافقان را براى هميشه در گوش جان تاريخ، طنينانداز ميگرداند:
اكنون بياييد و بشنويد: شگفتا كه روزگار چه شگفتيها در پس پرده دارد و چه بازيچهها يكى پس از ديگرى بيرون ميآورد! اگر تعجب نمايى، پس گفتههاى آنان تعجبآور است.
به راستى مردان شما چرا چنين كردند؟ اى كاش ميدانستم به چه پناهگاهى تكيه دادهاند؟ و كدام ستون استوار را انتخاب نمودند؟ و به كدامين ريسمان چنگ زدند؟ و بر كدام فرزند و خاندانى پيشى گرفتند و غلبه نمودند؟
شگفتا چه دوستان دروغين و سرپرستان نااهلى را انتخاب كردند! و چه زشت است سرانجام ستمكاران كه جايگزين بدى برگزيدند! سر را گذاشته به دم چسبيدند؛ پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند!
نفرين بر مردمى نادان كه فساد كارند و فسادكارى خود را نيكوكارى ميپندارند! بدانيد كه آنان فاسدند، هر چند خويش را فاسد ندانند!
واى بر آنان! آيا آن كه مردم را به راه راست ميخواند، سزاوار پيروى است يا آن كه خود راه را نميداند؟ در اين باره چگونه داورى ميکنيد؟(1)
سطحينگريها و بيغيرتيهاي غافلانه
همه مصيبتها و انحطاطها در اسلام از سهلگيرى، سطحىنگرى، سادهلوحى و خوشباورى مردمان در همان اجتماع مسجد پيامبر شروع شد.
آنگاه كه ابوبكر حديثى دروغين را به پيامبر نسبت داد، چه تعداد از مردمان فريب آشكار آن كلمات را دريافتند؟! آنگاه كه فاطمه(عليها السلام) با استناد به آيات قرآن، جعلى و
1. اَلا هلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ ماعِشْتَ اَراكَ الدَّهْرُ عَجَباً«وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ!» (رعد: 13) لَيتَ شِعْرى الياي سِناد اسْتَنَدُوا؟ وَ علياي عِماد اعْتَمَدُوا؟ وَ بِاَىِّ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى اَيَّةِ ذُرّيَّة اَقدَمُوا وَ احْتَنِكُوا؟ «لَبِئْسَ الْمَولَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرِ وَ بِئْسَ لِلظّالِمِين بَدَلا» (كهف: 50) اِسْتَبْدَلُوا وَاللّهِ الذُّنابى بِالْقَوادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم «يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَاً اَلَا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لاَيَشْعُرُونَ» (بقره: 12. كهف: 104) وَيْحَهُمْ «اَفَمَنْ يَهدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يَتَّبِعَ اَمْ مَنْ لاَيَهْدى اِلاّ اَنْ يُهْدَى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون؟» (يونس: 35).
شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 233.بحارالانوار: ج 43، ص 158.
دروغ بودن آن حديث را به خوبى هويدا ساخت، چند شراره، بارقه يا جرقه براى سوزاندن ننگ اين خدعه از دلها زبانه كشيد؟! سنگ قبر چند دل مرده از حرارت سخنان گدازنده فاطمه(عليها السلام) در هم شكست و ذوب شد؟! چرا كسى برنخاست و سند حديث را جويا نشد كه آخر اين چه حديثى است كه تنها تو شنيدهاى و هيچيك از ديگر همراهان و صحابيان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آن را نشنيدهاند؟! آيا پيامبر اين حديث را تنها در گوش تو نجوا كرده است؟!
و چرا آنگاه كه فاطمه(عليها السلام) به مقابله و افشاگرى برخاست، صخره دلهاى قساوتمند آن مردم نلرزيد و در هم فرونريخت؟! چرا نورافشانى فاطمه زهرا(عليها السلام)، همو كه نوربخش آسمانها و زمين است، سينههاى ظلمانى و سياه ايشان را سپيد و نورانى نساخت؟!
اين همه از آن نشأت ميگرفت كه شناخت و آگاهى كافى وجود نداشت. غرضورزان و مريضدلان، عرصه تركتازى يافته بودند و توده مردم هم كه غرض و مرضى نداشتند، سادهلوحى و ظاهربينى چشم عقلشان را كور ساخته بود و سادهانگارى و سطحىنگرى، به خواب خوش بىغيرتى و غفلت فروشان برده بود.
چه كسى باور ميکرد كه ابوبكر صديق، پدر زن پيامبر، پيرمردى با محاسن سفيد و سوابقى درخشان كه مردمان به عنوان حاكم اسلامى و پيشواى مسلمانان با او بيعت كرده بودند، از پيش ِ خود حديثى را جعل نمايد و براى توجيه غصب فدك بدان استناد نمايد؟!
بارى، سطحىنگرىها و سادهانگارىها، غيرتهاى دينى را بر باد داده بود. درخت تساهل و تسامح به ثمر نشسته بود و از ميوه بىغيرتى به همه مردمان خورانده بود و اين بود كه خطبه عرشلرزان فاطمه(عليها السلام) هم نميتوانست دلهاى به غفلت و بىغيرتى خوگرفته مردم را بيدار سازد و به قيام در مقابل فساد، بدعت و تباهى وادارد.
فاطمه(عليها السلام) با خطبه حماسى و آتشين خويش، انصار و ياوران پيامبر را به قيام و خيزش عليه پيشوايان نفاق و ضلالت فرا ميخواند؛ در حالى كه آنان در سايه امن بىغيرتى و سهلانگارى، در سكوتى مرگبار خفته بودند: واى بر شما! اى پسران قيلَه(1)! از شما چه دور
1.منظور از «پسران قيله»، انصار ميباشند كه از دو قبيله اوس و خزرج بودند و نَسبِ مشتركشان، به زنى به نام «قيله»، در چندين نسل قبل، منتهى ميشد.
است كه پيش چشمانتان ميراث پدرم را ظالمانه ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بيهوشان فرياد نصرتطلبى مرا نشنيده گذاريد!!
دادخواهى من به شما ميرسد، در حالى كه اجتماعتان منسجم است، ساز و برگ فراوان داريد و اثاث و خانههاى آبادان؛ اما فرياد مرا نشنيده ميگيريد و به يارىام نميشتابيد. شما دليرانى هستيد كه بر دشمن، بدون زره و سپر حمله ميبريد. شما مشهوران به خير و صلاح، برگزيدگان خدا، پشتيبانان دين، ياوران پيامبر و مؤمنين و حاميان اهلبيت طاهرين ميباشيد. شماييد كه با بتپرستان عرب دراُفتاديد و برابر لشگرهاى گران ايستاديد. چندان كه از ما فرمانبردار و در راه حق پايدار بوديد، نام اسلام را بلند و مسلمانان را ارجمند، مشركان را تار و مار و نظم را برقرار، آتش جنگ را خاموش و كافران را حلقه ذلت در گوش نموديد. اكنون پس از آن همه زبانآورى، لب فروبستهايد و پس از پيشروى واپس نشستهايد؛ آن هم در برابر مردمى كه سوگند خويش را شكستهاند، پيمان خود را گسستهاند و در دين شما طعنه وارد نمودهاند. با امامان كفر بجنگيد كه آنان پايبند به سوگندهايشان نميباشند! با ايشان بجنگيد تا شايد از كارهاى خويش باز گردند! آيا با گروهى كه سوگندهاى خود را ناديده گرفتهاند و قصد بيرون نمودن رسول الهى را دارند، كارزار نمينماييد و حال آن كه ايشان ابتدا جنگ را شروع نمودند؟! آيا از اينان هراس داريد؟! بيم مداريد و تنها از خدا بترسيد، اگر حق پرستيد.(1)
اما هزاران دريغ كه از هرم گدازنده كلام فاطمه، فولاد سخت هيچ دلى تأثير نپذيرفت و از زلزله عرشلرزان سخن او، سنگ قبر هيچ دلى نلرزيد و از جا كنده نشد.
پناه بر خدا! اگر فاطمه(عليها السلام) براى انعام و احشام اينگونه سخن گفته بود، اميد فايده بيشتر ميبود. اگر اين چوب بيدارى بر كفن مردگان ميخورد، شايد از آن خاك اعتراضى برمىخاست. مگر چه مرگى گريبان آن جمع را به هم ميفشرد كه نفخه صور فاطمه(عليها السلام)
1. اَيهاً بَنى قَيْلَةَ! أَ اُهْضَمُ تُراثَ أَبى؟ وانتمْ بِمَرأىً مِنّى وَ مَسْمَع تَلْبَسُكُم الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ فيكُمُ الْعُدَّةُ وَ الْعَدَدُ وَ لَكُمُ الدّارُ وَ الْجُنَنُ. وانتمُ الاُولى نُخْبَةَ اللّهِ الَّتِى انْتُخِبَتْ وَ الْخِيَرَةُ الّتِى اخْتُيِرَتْ لَنا اَهلَ الْبَيْتِ، فَبادَيْتُمْ الْعَرَبَ، وَ ناهَضْتُمُ الاُمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ. لانَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُوُنَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ. حَتّى دارَتْ لَكُمْ بِنارَحَى الاِسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الايّام و خَضَعَتْ نَعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِفْكِ وَ خَبَتْ نيرانُ الْحَرْبِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ. فَأنّى جُرْتُم بَعْدَ البَيانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الإِقْدامِ عَنْ قَوْم نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فى دينِكُمْ. «فَقاتِلُوا اَئِمَةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُون». «اَلاَ تُقَاتِلوُنَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُوكُم اَوَّلَ مَرَّة اَتَخْشَونَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ اِن كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» (توبه: 12 و 13). بلاغات النساء: ص 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: ج 16، ص 236. مناقب: ج 2، ص 206. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
هم از جا تكانشان نميداد؟! مگر بىغيرتى، بىمسؤوليتى و آسايشجويى با انسان چه ميکند كه ميتواند پاره تن رسول خدا را در چنگال كفتاران، گرفتار بيند و به قيام برنخيزد؟!
امان از راحتطلبى! و امان از سهلانگارى! كه به فرموده حضرت زهرا(عليها السلام) تمام فسادها، انحرافها و فتنهها از آن سرچشمه گرفته است:
به خدا سوگند شما را ميبينم كه به تنآسايى و راحتطلبى خو كردهايد. آن را كه سزاوار منصب رهبرى امور است، از جايگاهش دور نمودهايد. از دين برگشتهايد و از جهاد در راه خدا خسته گشتهايد. آگاه باشيد كه اگر تمام اهل زمين نيز كافر گردند خداوند از همه آنها بىنياز است!(1)
امان از بىمسؤوليتى كه نتيجه تنپرورى و سطحىنگرى است. امان از بىغيرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترين حقوق نيز به ننگ سكوت و عافيتطلبى فراميخواند؛ حتى اگر اين حق، حق امامت براى على مرتضى(عليهالسلام) و يا حق مالكيت فدك براى فاطمه زهرا(عليها السلام) باشد:
كجا يك تن تواند غصب كردن حق مولا را *** سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را.
خطرخيزى شعار تساهل و تسامح
شعار «تساهل و تسامح» يكى از نسخههاى پيچيده شده غربيها براى درهمشكنى غيرت دينى مسلمانان و جوامع اسلامى است.
مىگويند: با مدارا و سهلگيرى به روى همگان لبخند بزنيد! به همه آرا و عقايد اجازه جَولان و تركتازى بدهيد! ظرفيت و تحمل خويش را وسعت بخشيد و جامعه چند صدايى را بپذيريد! همه عقيدههاهه و سيرهها را برتابيد! عيسى به دين خود، موسى به دين خود. با گشادهرويى بگذاريد هر كسى آزادانه عمل نمايد! هر كه خواست و هر چه خواست شهوترانى و نفسچرانى كند! وسعت نظر داشته باشيد و بگذاريد هر كه
1. أَلا وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ وَ أَبَْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ القَبْض. وَرَكَنتُمْ اِلىَ الدَّعَةِ فَعُجْتُمْ عَنِ الدّينِ وَ مَجَجْتُمُ الّذى وَعَيْتُمْ وَدَسَعْتُمُالَّذى سَوَّغْتُمْ. «فَاِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّه لَغَنِىٌ حَمِيدٌ» (ابراهيم، 6).
شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحديد، ج 16، ص 213. مناقب: ج 2، ص 206. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. بحارالانوار: ج 43، ص 159. دلائل الامامة: ص 37.
خواست حجاب گيرد و هر كه نخواست برگيرد! و آنگاه بىغيرتان داخلى نيز، همنوا با دشمنان خارجى، ندا در ميدهند كه: تساهل و تسامح در هر عصر و زمانى مطلوب و ضرورى است؛ چرا كه از گسترش جنگ و خشونت جلوگيرى مينمايد. پيامبر نيز اگر اهل سهلگيرى و مدارا ميبود و به روى مشركان روى خوش نشان ميداد، ديگر هيچ نيازى به آن همه جنگ و كشتار نميبود. اگر پيامبر با مشركان به توافق ميرسيد كه ايشان بتهاى خود را بپرستند و مسلمانان خداى خود را، ديگر راه جنگ و خشونت گشوده نميشد. اگر پيامبر با مشركان مدارا ميکرد و خشونت نشان نميداد، فرزندش حسين نيز قربانى دشت بلا نميگرديد. حسين، در حقيقت قربانى خشونتطلبىهاى جدّش در بدر، احد، حنين و ديگر جنگهاى صدر اسلام گرديد.(1)
على (عليهالسلام) نيز شيوه حکومتداري را نميدانست. اگر او با طلحه و زبير كه از آشنايان خود او و نفوذداران آن زمان بودند، با قاطعيت و خشكى برخورد نميکرد، جنگى در نميگرفت و آن همه ضايعه به بار نميآمد.
ياللعجب! ايران اسلامى و اين گفتههاى واهى!
هزاران واى بر ما! مهد علويان و جسارت بر على!
كجايند شهيدان؟! كجايند آن غيور مردان؟! كجايند بازماندگان شهيدان؟! كجايند غيرتمندان؟! كجايند ولاييان؟! كجايند فداييان حضرت زهرا؟!
برهمه ماست كه با عبرتگيرى از فجايع صدر اسلام در مقابل شعار واهى تساهل و تسامح، غيرتمندانه ايستادگى نماييم. آگاه باشيم كه نتيجهبخشى شعار تساهل و تسامح در ايران آرزوى ديرينه دشمنان اسلام و انقلاب است. به هوش باشيم كه ميوه درخت تساهل و تسامح، بىغيرتى دينى است.
مطمئن باشيم كه اگر همچون صحابيان حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) اهل تساهل و تسامح
1. به عنوان مثال، در اين نمونه به دقت بنگريد:
اكبر گنجى: پيامبر در بدر و حنين و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشير زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دليل و حجت است. اما آيا جنگهاى جبهه حق عليه باطل پيامدهاى ناخواسته يا آثار وضعيه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت ميوههايى جز خشونت به بار نميآورد. هيچكس حق ندارد به صرف اينكه خود را حق و ديگران را باطل ميداند، دست به خشونت بزند. صبح امروز، 23/2/1378.
شديم، ديگر هيچ ضمانتى براى بقاى اسلام و هيچ بيمهاى براى عزت و اقتدار نظام اسلامى باقى نخواهد ماند.
خدا را با احدى رابطه قوم و خويشى نيست؛ لَيْسَ بَيْنَ اللّهِ وَ بَيْنَ اَحَد قِرابَةٌ.(1) هر كه صادقانه در راهش، غيرتمندى و استقامت نشان دهد نصرت و يارى ميشود: يَأَيُّهَا الَّذيِنَ ءَامَنُواْ إِنْ تَنْصُرُواْ اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛(2) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر (دين) خدا را يارى كنيد، شما را يارى ميکند و گامهايتان را استوار ميدارد. و هر كه منافقانه سستى و بىغيرتى ورزد، طرد و خوار ميشود.
همه ما بايستى با تكيه بر غيرت و شعور ايمانى به هوش باشيم و فريب شعارهاى زيبايى چون «تساهل و تسامح» را دريابيم و يقين بدانيم كه كافران و منافقان تا دين و ايمانمان را نگيرند، رهايمان نميکنند و هر روز با يك نقشه و يك شعار جديد به ميدان ميآيند. اينان به طور دايمى با اهل ايمان، سر جنگ دارند؛ مگر آنكه از بىدينى و بىغيرتى آنان مطمئن گردند:
وَ لاَ يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطعُواْ(3)؛ و اينان همچنان با شما پيكار ميکنند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان باز گردانند.
اينان، دشمنان دين شمايند و به فرموده امام از اسلام سيلى خوردهاند و كينه اسلام را در دل پروراندهاند. از همينروست كه اصرار فراوان ميورزند كه قيد مطابقت قوانين با احكام اسلامى، از قانون اساسى حذف گردد.
تأويلها و قرائتهاي دينى منحرفانه
در مجادله غاصبان فدك با يگانه دختر پيامبر، آنقدر سياستبازى و فريبكارى به چشم ميخورد كه زيرکترين سياستكاران عالم را به زانو زدن در مكتب خويش فرامىخواند.
آن هنگام كه فاطمه(عليها السلام)، با خطابه گدازنده و روشنگرانه خويش موقعيت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبه پرتگاهى مهيب قرار داد، خليفه وقت با دغلكارى به جوابگويى برخاست و نقشهاى از پيش تعيينشده را به اجرا درآورد.
1.بحار الانوار: ج 7، ص 241.
2. محمّد (47): 7.
3.بقره (2): 217.
او براى فريب مردم، ابتدا با چربزبانى به تعريف و تمجيد از پاره تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:
اى دخت رسول! تو راست مىگويى. پدرت نسبت به مؤمنان كريم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شديد و پرصلابت. اگر در نَسَب او بنگريم، در بين تمام زنان او را تنها پدر تو و در بين همه دوستان باوفايش او را فقط برادرِ پسر عمويت، على، مييابيم. پيامبر، على را بر تمام دوستان صميمىاش برگزيد؛ كسى كه در هر كار بزرگى يارىگر او بود.
جز سعادتمندان شما را دوست نميدارند و جز شقاوتمندان شما را دشمن نميانگارند. شما عترت پاك رسول و برگزيدگان منتخب اوييد. شما رهنمايان ما بر كار خير و سوقدهندگان ما به سوى بهشتيد.(1)
و آنگاه با رعايت كمال احتياط، حديثى دروغين و جعلى را به پيامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت:
تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترين پيامبران! در آنچه مىگويى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقت باز داشته نميشوي و در صداقتت تكذيب نميگردي. قسم به خدا كه از رأى و نظر پيامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز به اذن و اجازه او كارى به انجام نرساندم. پيشواى هر امت به آنان دروغ نميگويد. خداوند را بر خويش گواه ميگيرم ـ و او براى گواهى كافى است كه خود از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: ما گروه پيامبران هيچگاه طلا، نقره، زمين، خانه و مزرعه به ارث نميگذاريم. تنها ميراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنيا از ما برجاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاحديد خويش در آن حكم نمايد.(2)
ظاهر اين كلام، محترمانه و تأييدگر حقانيت و صداقت فاطمه (عليها السلام)است؛ اما باطن آن، اهانتآميز و تكذيبكننده او: هر چند كه صداقت و موقعيت بىنظير شما بر همگان
1. يا بِنْتَ رَسُولِاللّهِ لَقَدْ كانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفَاً رَحيماً وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ اِذَا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أباكِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّكِ دُونَ الاَخِلاّءِ. آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَميم وَ ساعَدَهُ عَلَى الاَمْرِ الْعَظيمِ. لايُحِبُّكُمْ اِلاّ سَعيدٌ و لايُبغِضُكُمْ اِلاّ شَقِىٌّ بَعيدٌ!! وَ اَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللّهِ الطَّيِّبُونَ وَ خِيَرَتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنا وَ اِلىَ الْجَنَّةِ مَسالِكُنا. الاحتجاج: ص 102.
2. وَ أَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَابْنَةَ خَيْرِ الاَنْبِياءِ صادِقَةٌ فِى قَوْلِكِ سابِقَةٌ فِى وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرُ مَرْدُودَة عَنْ حَقِّكِ وَ لامَصْدُودَة عَنْ صِدْقِكِ. وَ وَاللّهِ ماعَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللّه وَ لاعَمِلْتُ اِلاّ بِاِذْنِهِ! وَالرّائِدُ لايَكذِبُ أَهْلَهُ. واني اُشْهِدُ اللّهَ ـ وَ كَفى بِهِ شَهيداًـ اَنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الاَنْبِياءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً وَ لاداراً و لاعِقاراً و اِنّما نُوَرِّثُ الكُتُبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ و ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَة فَلِوَلِىِّ الاَمْرِ بَعدَنا أَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكمِهِ»! الاحتجاج: ص 102.
معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگيرم و در مقابل صداقتت بايستم، اما چه كنم كه حديثى از پدر بزرگوار شما شنيدهام كه با ادعاى شما مبنى بر ارثبَرى از پيامبر سازگارى ندارد. هر چند مايلم كه تقاضاى شما را اجابت نمايم، اما به عنوان حاكم اسلامى اين اجازه را ندارم كه خلاف حديث پيامبر عمل نمايم.
و آنگاه از ترس آن كه مبادا تناقض و فريب آشكار اين سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و همرأيى مردم با خويش تأكيد نمود و گفت:
آنچه را كه تو در پى آنى، براى تهيه اسب و اسلحه قرار دادهايم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردنكشان فاجر شمشير بزنند. در انجام اين عمل، من مستبدانه تنها به رأى خويش عمل نكردهام. اين عمل نه فقط به رضايت من؛ بلكه با رضايت جميع مسلمانان صورت پذيرفته است. اين مال و ثروت من، براى تو و در اختيار تو، ما آن را از تو دريغ نميکنيم و براى ديگرى ذخيره نمينماييم. تو برترين بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نميخواهيم مالى را كه به تو تفضل شده است، از تو بازپسگيريم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماريم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ ميباشد؛ اما آيا تو ميپسندي كه در اين مورد با دستور پدرت مخالفت نمايم؟!(1)
سخن كه به اينجا رسيد، فاطمه(عليها السلام) دگر بار به پاخاست و بر اين بهتان و تناقضگويى آشكار خروشيد و آنگاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشه از پيش تعيينشده يغماگران دين و ايمان مردم را نقش بر آب ساخت:
عجبا از اين تهمت! پدرم، رسول خدا هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمينمود؛ بلكه هميشه پيرو قرآن بود و از آيه آيه آن متابعت مينمود. آيا شما بر بىوفايى و توطئه عليه پيامبر اجتماع كردهايد و عذرتان را در اينباره، دروغ و بهتانى قرار دادهايد كه خويش آن را ساخته و پرداختهايد؟! اين كار شما پس از وفات او مانند همان دامهايى است كه در زمان حيات او براى هلاكش
1. وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فىِ الْكُراعِ وَ السِّلاحِ. يُقابِلُ بِهِ المُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفّارَ و يُجالِدُوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلِكَ بِاِجْماع مِنَ الْمُسْلِمينَ لَمْ اَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدى وَ لَمْ اَسْتَبِدَّ بِما كانَ الَّرأْىُ عِنْدى. وَ هذِهِ حالى وَ مالى هِى لَكِ وَ بَينَ يَدَيْكِ لانَزوى عَنْكِ وَ لانَدَّخِرُ دُونَكِ. وَ إِنَّكِ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ لانَدْفَعُ مالَكِ مِن فَضلِكِ و لايُوضَعُ مِن فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ. حُكمُكِ نافِذٌ فيما مَلكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرينَ اَن أُخالِفَ فى ذلِكَ أَباكِ؟! الاحتجاج: ص 102.
ميگسترانديد. اينك اين كتاب خداست كه در مقام حكمكنندهاى گويا و عادل و جدا كننده حق از باطل بين من و شما داورى ميکند و از زبان پيامبرى از پيامبران خدا، زكريا، ميفرمايد: «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز ميفرمايد: «سليمان از داوود ارث برد». خداوند عزوجل تقسيماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب ميراث را معين نموده، سهم هر يك از مرد و زن را بيان فرموده است و اينگونه بهانه اهل باطل را باطل ساخته و جاى هيچگونه ترديد و شبههاى براى كسى باقى نگذاشته است: چنين نيست كه شما مىگوييد؛ بلكه نفس امارهتان كارى را برايتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نيكو بايد كه در برابر آنچه شما مىگوييد، خداوند كمككننده است.(1)
ابوبكر كه در مقابل استدلال كوبنده زهرا(عليها السلام) در ورطه عجز و درماندگى فروافتاده بود، تأويل جديدى را دستاويز خويش قرار داد و در مقابل كلام حكيمانه زهرا(عليها السلام) كه قرآن را يگانه داور و معيار تشخيص حق از باطل معرفى ميفرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ايشان را سند حقانيت خويش معرفى نمود:
اى دختر پيامبر! تو عين دليل و زبان حكمتى! توان جوابگويى و رد راستگويى تو را ندارم؛ ولى اين مسلمانان بين من و تو داورى نمايند. قلاده خلافت را ايشان به گردنم آويختهاند و آنچه از تو گرفتهام، با رضايت و توافق ايشان و به دور از هرگونه استبداد، زورگويى و خودخواهى گرفتهام و اين مردمان، خود بر اين مطلب شاهد و گواهند.(2)
اينجا، همان جايى بود كه مردم بايستى بهپامىخاستند و غيورانه بر ابوبكر ميآشفتند كه چرا گناه خويش و همدستانت را بر دوش ما ميگذاري؟ چرا قرآن را كه حکيمترين داوران است، به پشت سر ميافکني و مردم را كه بيشترشان پيرو هواهاى
1. سُبْحانَ اللّهِ! ما كانَ أَبِى رَسُولُ اللّهِ عَنْ كِتابِ اللّه صادِفاً وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ. أَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اعْتِلالا عَلَيْهِ بِالزُّورِ؟ وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبيهُ بِما بُغِىَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فى حَياتِه. هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلا وَ ناطِقاً فَصْلا يَقُولُ: «يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقوبَ» (مريم: 6) و يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُوُدَ»(نمل: 16). فَبيَّنَ عَزَّوَجَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الاَقْساطِ وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْميراثِ وَ أَباحَ مِن حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاُناثِ ما اَزاحَ بِه عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ أَزالَ التَّظَنّى وَ الشُّبَهاتِ فىِ الْغابِرينَ. «كَلاّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (يوسف:18). دلائل الامامة: ص 36. الاحتجاج: ص 106.
2. يا بِنْتَ رَسولِ اللّهِ اَنْتِ عَينُ الْحُجَّة وَ مَنْطِقُ الْحِكمَةِ لا أُدْلى بِجَوابِكِ وَ لا أَدفَعُكِ عَنْ صَوابِكِ وَلكِنَ الْمَسْلِمُونَ بَينِى وَ بَيْنَكِ! هُمْ قَلَّدُونى ما تَقَلَّدْتُ و بِاتِّفاق مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ؛ غَيرَ مُكابِر وَ لامُستَبِدٍّ و لامُسْتَأْثِر وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. الاحتجاج: ص 106.
خويشند به داورى ميطلبي؟! مگر نه اين است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پيامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغين خويش از قرآن فرار ميکني و به دامان غفلتپيشگان دست ميآويزي؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پيش چشم همه مسلمانان، قرائت و تأويلى جديد از دين و بدعتى آشكار فرا مينهي؟! رضايت خدا، معيار حقانيت است يا رضايت مردمان؟!
اما صد افسوس كه خدعه و فريب و نيرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى را ربوده بود! و هزاران دريغ كه شهوت و غفلت، بركه شهامت و غيرت را به تعفن كشانده بود!
اينجا بود كه فاطمه براى آخرين بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأويلهاى انحرافى، فرياد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:
اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى ميآوريد و از كنار كردار زشت و زيانبار راحت درمىگذريد! در قرآن، انديشه و تدبر نميکنيد يا آنكه بر دلهايتان قفل نهاده شده است؟! نه چنين است؛ بل كارهاى زشت، دلهايتان را سياه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأويل و تفسيرى [از دين و آيين] كرديد! و چه بد نظريه و رأيى داديد [كه حق را از اهلش گرفتيد و به دست نااهلان سپرديد] و چه بد معاوضه و معاملهاى كرديد كه دنيا را گرفتيد و آخرت را از دست داديد.
به خدا سوگند! بزودى بار اين گناه را سنگين و عاقبتش را پيشمانى و عذاب خواهيد يافت. آنگاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظارتان است، آشكار گردد و عذابى كه به گمانتان نميرسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آنهنگام است كه اهل باطل، خسارتزده و زيانكار شوند.(1)
دينستيزى در لواى قرائتهاى جديد از دين
پژواك خطابه حماسى فاطمه(عليها السلام) نواى عبرتهايى عظيم را در گوش جان جهان، طنينانداز گردانيده است؛ عبرتهايى پرطنين كه شنيدارىاش ميتواند پايههاى
1. مَعاشِرَ النّاسِ اَلْمُسْرِعَةِ اِلىَ القيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ. أَفَلا يَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما أَسَأتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ وَ لَبِئْسَ ما تَأَوّلْتُمْ وَ ساءَ ما بِهِ أَشِرْتُمْ وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِغْتَصَبْتُمْ لَتَجِدُنَّ وَ اللّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلا وَ غِبَّهُ وَبيلا اِذا كُشِفَ لَكُمُ الغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ وَ «بَدَأ لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَحْتَسِبُونَ وَ خَسِرَ هُنالِكِ المُبْطِلُونَ» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106.
حكومت اسلامى را مستحكم نمايد، جامعه اسلامى را در برابر امواج سهمگين فتنه و فساد، بيمه نمايد و روز به روز بر اقتدار و نفوذ آن در سطح جهان بيفزايد.
از گدازندهترين عبرتهايى كه از اين خطبه آتشين زبانه ميکشد و ظلمت را از آسمان جامعه اسلامى مىتاراند و آن را به نورانيت ميکشاند، ضرورت مبارزه قاطع با قرائتهاى انحرافى از دين ميباشد. پيام اين فراز از خطابه حضرت زهرا(عليها السلام) اين است كه در امر دين، بايستى محتاطانه گام برداشت و نبايد هر ياوهاى را كه به دين نسبت داده شد، پذيرفت. اگر عقيدهاى به دين نسبت داده شد، بايد آن را به قرآن و عترت عرضه داشت و در صورتى كه با تعاليم قرآن و عترت، مطابقت نداشت، آن عقيده را به ديوار تكذيب كوبيد.
غاصبان خلافت، پس از تاراج فدك، براى يغماگرى دين و ايمان مردم با تأويلى جديد از قرآن و دين به ميدان دغلكارى، سياستبازى و نيرنگ وارد آمدند. اينان براى توجيه غارتگرى ظالمانه خويش، حديثى را به دروغ به دين مستند ساخته و آن را مستمسكى براى فريب سادهانگاران و زودباوران قراردادند. و آنگاه كه فاطمه(عليها السلام) در پى استنادى كوبنده به آيات قرآن فرمود: اين قرآن است كه در ميان ما داورى ميکند. چرا در آن نمينگريد و حكم آن را گردن نمينهيد؟! گفتند: ما از قرآن، قرائت خودمان را داريم. بر طبق قرائت ما، هيچ پيامبرى مال، خانه و يا مزرعهاى را براى فرزندان خويش به ارث نميگذارد. آنچه كه تو و على از قرآن ميفهميد، قرائت شماست. ما قرائت ديگرى داريم كه بر طبق آن عمل مينماييم و قرائت شما را براى خودتان وامىنهيم. سند صحت و ملاك حقانيت هر قرائتى، نه مقبوليت آن نزد خداوند كه پسند آن در نزد مردمان است. و اين همان شعارى است كه امروزه با عنوان «قرائتهاى جديد از دين» به گوش ميرسد. امروزه در ايران اسلامى، شاهد آنيم كه عدهاى در راستاى جاهطلبىها، مقامجويىها و شهوتپيشهگىهاى خويش، انگارههايى دروغين را به دين نسبت ميدهند و آن را قرائتى جديد از دين نام مينهند.(1)
1. در قلمرو قرائتهاى مختلف از دين، مواردى چون نمونههاى ذيل، جالب توجه ميباشد:
عزتالله سحابى: به گفته امام على(عليهالسلام) هر شيوه حكومتى كه مردم در آن تفاهم كنند، همان مورد رضاى خداوند است و تفاهم دينى و غير دينى، معنا ندارد. روزنامه خرداد، 06/08/78: ص 5.
عبدالكريم سروش: قرائتهاى مختلف از دين زدودنى نيستند و همه را بايد به رسميت شناخت. ايران، 12/10/78.
عبدالكريم سروش: در تعارض تكاليف دينى و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است؛ متأسفانه فقهاى ما اطلاعات بروندينى ندارند و متوجه اين نكات نيستند. روزنامه صبح امروز، شهريور 78.
عمادالدين باقى: آيات قرآن، صريحاً اصل «عيسى به دين خود، موسى به دين خود» را تأييد ميکند و هرگز اهل كتاب يا حتى كافران و مشركان را طرد نميکند. روزنامه خرداد، 19/08/78: ص 6.
مجيد محمدى: دين حقيقى با ليبراليسم سازگار است. اين دين سنتى است كه چون با آزادى مخالف است، با ليبراليسم هم مخالف است؛ لذا قرائتى از دين صحيح است كه با ليبراليسم سازگار باشد. ماهنامه جامعه سالم، تير 78.
فرامرز شكورى: اراده مردم، همان اراده خداست و انتخاب مردم هم، همان انتخاب خداست؛ لذا دموكراسى غربى با دين سازگار است. ماهنامه آبان، شهريور 77.
اين، همان حربهاى است كه با آن به جنگ امام زمان ميروند. وقتى امام زمان (عجلالله تعالى فرجه الشريف) تشريف ميآورند با مردمانى مواجه ميشوند كه قرآن را تأويل ميکنند. قرائت جديدى از قرآن و دين ارائه مينمايند و با امام زمان به مجادله برمىخيزند و مىگويند: تو قرآن را درست نميفهمي، ما درست ميفهميم. آن معنايى كه تو مىگويى، يك قرائت قديمى است و با قرائت ما فرق دارد!!
فضيل بن يسار ميگويد از امام صادق(عليهالسلام) شنيدم كه ميفرمود(1): آزار و اذيتى كه دوازدهمين امام پس از ظهور خويش ميبيند از رنج و اذيتى كه پيامبر اكرم از جهّال جاهليت كشيد بيشتر است. مىدانيم كه پيامبر از قوم خود آنقدر رنج و آزار ديد تا جايى كه فرمود: ما اُوذِىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما اُوذيتُ(2)؛ از ميان 124000 رسول الهى هيچ پيامبرى به اندازه
1. كشف الغمّة: ج 2، ص 537.
2. عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسار قالَ: سَمِعْتُ اَبا عَبْدِ اللّهِ(عليهالسلام) يَقُولُ: اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النّاسِ اَشَدَّ مِمَّا اِسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) مِنْ جُهّالِ الْجاهِلِيَةِ. قُلْتُ وَ كَيْفَ ذاكَ؟! قالَ: اِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) أَتىَ النّاسُ وَ هُمْ يَعبُدُونَ الحِجارَةَ وَ الصُّخَور وَ العيدانَ وَ الخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ أَتىَ النّاسُ وَ كُلُّهُمْ يَتأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتابُ اللّهِ يَحْتَجُّ عَلَيْهِ بِهِ؛ ثُمَ قالَ: اَما وَ اللّه لَيُدْخِلُنَّ عَلَيْهِم عَدْلَهُ جَوْفَ بُيُوتِهِمْ كَما يَدْخُلُ الْحَرُّ وَ القَرُّ؛ هنگامى كه قائم ما قيام مينمايد، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان ميبيند، از آزار و اذيتى كه پيامبر از جاهلان دوره جاهليت ديد، بيشتر و شديدتر است. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگهاى بزرگ، چوب و مجسمههاى چوبى را ميپرستيدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قيام مينمايد، مردم كتاب خدا(قرآن) را (از پيش خود) تأويل مينمايند و با استناد به تأويل خود با آن حضرت به بحث و جدال ميپردازند؛ ولى عاقبت حضرت، عدل خود را بر آنها و در خانههاى آنها وارد خواهد كرد؛ همانگونه كه گرما و سرما داخل ميشود. الغيبة: ص 96. اثبات الهداة: ج 3، ص 544. حلية الابرار: ج 2، ص 630. بحارالانوار: ج 52، ص 362، حديث 131 و 133.
من اذيت نشد. اما امام صادق(عليهالسلام) ميفرمايد: آزار و اذيتى كه از جانب مردمان، پس از ظهور امام زمان، متوجه ايشان ميشود، از آزار و رنجديدگى پيامبر نيز فزونتر است. راوى حديث، فضيل يسار، تعجبكنان از امام ميپرسد: سرّ اين مطلب چيست كه امام عصر رنج و اذيتى بىنظير ميبيند؟! امام صادق(عليهالسلام)ميفرمايند: سرّش اين است كه پيامبر با مردمانى جاهل مواجه بود كه سنگ، صخره و چوبهاى تراشيده را ميپرستيدند. اثبات نادرستى عقيده و عمل چنين مردمانى كار خيلى مشكلى نيست. هر چند پيامبر از جهالت و تعصبهاى كوركورانه بتپرستان زمان خويش خيلى رنج ميکشيد، ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. اما آن هنگام كه امام زمان تشريف ميآورند نه با بتپرستان جاهل كه با عالمنمايانى روبرو ميشوند كه قرآن را تأويل مينمايند و مىگويند: آنچه تو از قرآن عرضه ميکني، يك قرائت قديمى است كه به درد 1400 سال پيش ميخورده است. امروز بايستى قرائت جديدى از دين عرضه كرد تا خوشايند مردم دنيا واقع شود. هر چه امام زمان بفرمايند كه مگر قرآن نفرموده است: يأَيُّها الّذيِنَ أَمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَمْرِ مِنْكُمْ(1) و مگر نه آن است كه به فرموده پيامبر خاتم، من «اولىالامر» شمايم و اطاعتم بر شما واجب است، مىگويند: اين برداشت شما از آيه است. برداشت ما از اين آيه چيز ديگرى است. هر چه ايشان بفرمايند كه من امام ناطقم؛ من مفسّر قرآنم و آنچه من مىگويم حقيقت قرآن است، در مقابل مىگويند اين قرائت، ازآن توست و قرائت ما چيز ديگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قديمى تو درست باشد و قرائت جديد ما نادرست؟! ديگر اينگونه قرائتها كهنه شده است و مورد پسند واقع نميشود. ما از قرآن، قرائتها و برداشتهاى نوينى داريم كه بيشتر مردمان جهان آن را ميپسندند. نميگويند ما خدا را قبول نداريم تا امام برايشان دليل بياورد و خدا را اثبات كند. نميگويند ما پيامبر را قبول نداريم تا دليل بياورد كه محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله وسلم)
1. نساء (4): 59.
پيامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند مبعوث شده بود. نميگويند قرآن، كلام خدا نيست تا دليل بياورد كه قرآن از طرف خداست؛ بلكه مىگويند قرآن كلام خداست، اما تنها تأويل و قرائت خويش را قبول مينماييم و بس. خدا را قبول داريم؛ اما مفهوم خدا غير از آن است كه شما مىگوييد؛ خدا يعنى ايدهآل اخلاقى. خدا وجود خارجى ندارد؛ بلكه صورتى ذهنى است كه همه خوبيها در آن باشد. «لا اله الا الله» را قبول داريم؛ ولى قرائت ما از «الله» يك صورت ذهنى است كه جامع همه خوبيهاست. پيامبر اسلام را هم قبول داريم؛ اما معناى پيامبرى، غير از چيزى است كه شما مىگوييد. پندار شما اين است كه فرشتهاى به نام جبرائيل از جانب خداوند، قرآن را بر قلب پيامبر نازل گردانيده است؛ در صورتى كه اينگونه نيست. نبوت يك حالت قلبى روحانى و يك نوع تجربه دينى است كه تحقق آن براى هر كسى و در هر زمانى امكانپذير است.(1) پيامبرى يك تجربه شخصى است. يك حالت عرفانى براى شخص پديد ميآيد كه خيال ميکند كسى با او حرف مىزند؛ هر چند شايد هيچكسى هم در كار نباشد. اگر سؤال شود كه پس اين قرآن چيست، مىگويند: قرآن در حقيقت، تفسير و برداشتى است كه پيامبر از حالت خويش داشته است. پيامبر وقتى خواسته آن حالت عرفانى را براى مردم زمان خويش توضيح دهد، با مقبولات و فرهنگ پذيرفته شده آن زمان سخن گفته است؛(2) از اين روى خيلى از مطالب قرآن، قابل نقد ميباشد.(3) بايستى دستورات قرآن را تجربه كنيم؛ اگر به نيازهاى جامعه پاسخ داد قبول ميکنيم و اگر نتيجه نداد آن را رد ميکنيم. مىگويند از آنجا كه تجربه بيست ساله جمهورى اسلامى در ايران نشان داده كه قرآن در حل مشكلات اجتماعى ناتوان است، ميتوان گفت كه تاريخ مصرف قرآن گذشته است و احكامش به درد روزگار ما نميخورد؛ از اين روى بايستى احكامى بر اساس خردورزى
1. محمد مجتهد شبسترى: وحى، امرى تجربى است؛ نه امرى گزارهاى. وحى، يافتنى است. پيامبر هم وحى را تجربه كرد و يافت. قرآن هم ميگويد تو وحى را تلقى كردى و از مخاطبان خود نيز خواسته كه وحى را تلقى كنند. ماهنامه چشم انداز ايران، فروردين و ارديبهشت 79، ش 4، ص 68.
2. مقصود فراستخواه: نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد؛ بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن زمان عرب، تلائم دارد... .نشاط، ش اول .
3. حبيبالله پيمان: قرآن، قابل نقد عقلى و تجربى است و خود قرآن نيز در آيات بسيارى دعوت به آن نموده است. هفته نامه پيام هاجر، 23/09/78، ص 6.
و تجربهاندوزى وضع شود و با رأى مردم به تصويب برسد و آنگاه در جامعه به مرحله اجرا در آيد.
اين مطالب را نه در پشت كوه قاف كه در پايتخت جمهورى اسلامى ايران گفتهاند و نوشتهاند؛(1) حتى اين مطالب را در دانشگاهها تدريس ميکنند و بعضى از مسؤولان كشور هم آنها را تأييد و به وجودشان افتخار ميکنند!!
ياللعجب! مدال افتخار بر سينه شبههآفرينانى كه شبهاتشان در طول تاريخ بشر به ذهن احدى از شياطين انسى و جنى نيامده است؟!
امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) با اين مسلماننمايان چگونه برخورد نمايد؟! هزار دليل بياورد كه دست دزد را بايد بريد: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَيْدِيَهُمَا؛(2) دست مرد و زن دزد را قطع نماييد، مىگويند منظور آيه اين است كه اگر هيچ راهى براى جلوگيرى از دزدى وجود نداشت، آنگاه دست دزد را بايد بريد. اين آيه در مقام بيان ابزار است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلوى دزدى را گرفت، نبايد به خشونت و قطع دست متوسل شد. اگر بگويد قرآن در باره مرد و زن زناكار ميفرمايد: اَلزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد
1. براى مثال، ذكر چند نمونه ديگر از قرائتهاى انحرافى را كه در مطبوعات ايران اسلامى منعكس شده است، كافى مىدانيم:
محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكميت به معناى حقوقى آن براى خدا اشكالات فراوان دارد. آيه «ان الحكم الا لله» به اين معنا نيست كه خداوند حق حاكميت بر مردم دارد تا بحث شود كه اين حق را به چه كسى سپرده است... . از آيه «اطيعوا الله و اطيعواالرسول.....»، هيچ حق حاكميتى براى پيامبر و غيره فهميده نميشود. ... آيا امروز هم مسلمانان موظف هستند به همان مضمون آيات قرآن عمل كنند؟ مثلا آيا اكنون هم بايد به مضمون آيه قصاص عمل كنند؟ جواب فتوايى حكم به لزوم ميکند؛ لكن اگر فتوايى منافى نيازهاى روز جامعه و عدالت باشد، به راحتي ميتوان از آن صرفنظر كرد؛ ولو مجمع عليه باشد. هفتهنامه آبان، 28/01/79: ش 121، ص 4.
عبدالكريم سروش: طبق نظر قرآن هر حكمى كه فوق طاقت جسمى يا روحى انسان بشود ملغى است. طاقت و وسع هم به حسب زمانها تغيير ميکند؛ لذا اگر بر حسب مرور زمان، حكمى از احكام اسلامى قابل تحمل براى مردم نبود ولو از نظر روحى، آن حكم ساقط است. ماهنامه زنان، دى 78: ش 59، ص 33.
عبدالكريم سروش : در حيطه ولايت باطنى، رابطه مريد و مرادى برقرار است؛ اما در حيطه ولايت سياسى، حتى ائمه هم وجوب اطاعت ندارند؛ چه رسد به فقيه. مردم ميتوانند بر امام معصوم هم خرده بگيرند، انتقاد كنند و در جايى فرمانش را اطاعت نكنند. ماهنامه كيان، آبان 78.
2 مائده (5): 38.
مِنْهُمَا مِاْئِةَ جِلْدَة وَلاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ؛(1) زن و مرد زناكار را در پيش چشم مردم صد تازيانه بزنيد، مبادا تحت تأثير عواطف از اجراى احكام دين خدا خود دارى نماييد.
مبادا بگوييد بيچارهها جوانند و آبرويشان ميريزد؛ آبروى دو جوان ريخته شود بهتر است يا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دينى در مقابل، خواهند گفت: اين قرائت شماست. اين قرائت، بوى خشونت ميدهد و ويژه خشونتطلبان است.(2) اسلام، دين رأفت و مهربانى است و هيچگاه اجازه نميدهد كه آبروى دو جوان به خاطر يك اشتباه ريخته شود. اگر سؤال شود كه به جاى اجراى اين احكام اسلامى چه بايد كرد؟ مىگويند: نبايد چيزى را بر مردم تحميل كرد. بايستى بنگريم پسند و خواست مردم چيست؛ به همان گردن نهيم.
اگر گفته شود: پيام قرآن، خدامحورى است؛ نه مردم محورى، مىگويند: اين فهم و قرائت شماست؛ ما به گونه ديگرى ميفهميم.
با وجود اينان، امام زمان چقدر بايد خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشير بكشد بلافاصله خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصبات را كنار بگذاريد و به بحث و گفتوگوى منطقى روى بياوريد! امام زمان با چنين مردمانى با چه زبانى بحث نمايد تا ثابت شود كه اينان جاهلند و در اشتباه و يا غرضورزند و بيمار؟! رنج چنين امامى بيشتر است كه با مردمانى هواپرست روبهروست كه تنها خواستههاى نفسانى خويش را به نام دين قبول مينمايند يا رنج آن پيامبرى كه با بتپرستانى مواجه است كه آنچه را خود ساختهاند به خدايى ميپرستند؟!
والاترين وظيفه عالمان، مرزبانى از قلوب شيعيان
از اينگونه احاديث استفاده ميشود كه براى تحقق و گسترش حكومت حق امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در سطح جهان، حتى پس از ظهور آن حضرت اخلاص،
1. نور ( )، 2.
2. در اين قرائت، به دقت نظر افكنيد:
محمد مجتهد شبسترى: چون خطابات الهى، خطاب مطلق است؛ نه خطاب حكومى، بايد عارى از هر گونه صلابت و خشونت و تحميل باشد و بويى مشامنواز بدهد. ماهنامه كيان، فروردين 78.
فداكارى، سختى و خون دل خوردنهاى فراوان لازم است.
نكته ديگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، علاوه بر مهارتهاى جنگى و نظامى، مهارتها و توانايىهاى ديگرى نيز مورد نياز و احتياج است. علاوه بر شجاعت و شهامت سرداران جنگىِ ورزيده، حكمت و درايت عالمانى فرزانه و وارسته مورد نياز خواهد بود.
وقتى دريافتيم كه مهمترين مشكل امام زمان، جهاد علمى و فرهنگى با شبههافكنانى است كه قرائتهاى جديدى از دين ارائه ميکنند، معلوم ميشود كه علاوه بر دليرمردانى ورزيده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نيازمنديم تا امام زمان را در جهاد علمى با اين شياطين انساننما يارى رسانند.
البته ما بايد چنان خود را به اوج آمادگى برسانيم كه به محض ظهور حضرتش بتوانيم در ركاب او شمشير بزنيم و از پيشرفتهترين سلاحهاى نظامى نيز استفاده نماييم؛ اما حال كه فهميديم امام زمان مسؤوليت مهم ديگرى دارد كه رنج و غصهاش از هر چيز ديگرى بيشتر و کشندهتر است، بايستى براى يارى آن حضرت، خويش را به سلاح علم و آگاهى مجهز نموده و با تمام توان در رفع اينگونه شبهات تلاش نماييم تا بتوانيم دوستان و شيعيان آن حضرت را از دام اين شياطين شبههافكن برهانيم و بدانيم كه مرزبانى از قلوب شيعيان آن حضرت بر عهده علماى ربانى است: عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثِّغْرِ الَّذى يَلى اِبْليسَ وَ عَفاريتُهُ وَ شيعَتُهُ النَّواصِبِ، يَمنَعُونَهُم مِن الْخُرُوجِ و التَّسلُّطِ عَلى ضُعفَاءِ شيعَتِنا. اَلا وَ مَن انتَصَبَ لذلِكَ مِنْ شِيعَتِنا كَانَ اَفضَلُ مِمَّن جَاهَدَ الرُّومُ و التُّركُ والخَزَرُ اَلفَ اَلفَ مَرّة لاَنَّهُ يَدفَعُ عَن اَديانِ مُحِبِّينا وَ ذلِكَ عَن اَبْدانِهمِ؛(1) عالمانِ شيعيان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهايى ميباشند كه نفوذگاه ابليس و پيروان جنى و انسى اوست. اين مرزبانان عقيده و ايمان، شيعيان ضعيف ما را از بيايماني و غلبه شيطان، دور ميدارند.
آگاه باشيد كه هر كس براى چنين امر مهمى به پاخيزد، فضيلتش هزار هزار مرتبه از فضيلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بيشتر است؛ چرا كه شر و بلا را از دين و بدن محبّان ما دور ميسازد.
1. الصراط المستقيم: ج 3، ص 55. الاحتجاج: ص 17. تفسير امام حسن عسكرى(عليهالسلام): ص 343.عوالى اللئالى: ج 1، ص 18. بحارالانوار: ج 2، ص 5.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org