فصل يكم:
جلوهاى از جمال فاطمه(عليها السلام)
فاطمه، ليله قدر عارفان
فاطمه، كوثر بيكرانه
فاطمه، حقيقتى يگانه
فاطمه، مجمع اسماى الهى
فاطمه، طلايهدار شفاعت
فاطمه، نازلفرماي جبراييل
فاطمه، سفارششده برترين رسول الهى
فاطمه، معيار رضايت و خشم كبريايى
فاطمه، جلوهنماى جمال خدايى
فاطمه، شب قدر عارفان
در آسمان معرفت حضرت زهرا(عليها السلام)، برترين انديشههاى بشر، حيران و تيزپروازترين عقلها، سرگردان گشتهاند. بلنداى رُتبت و اوج منزلت اين دُر يکدانه خزاين عرش الهى، چنان والا و بالاست كه در گستره ادراك نميگنجد.
بنابر روايات متعدد و معتبرى كه از ائمّه طاهرين(عليهم السلام) رسيده، حقيقت ليلةالقدر به وجود فاطمه زهرا(عليها السلام) تفسير شده است. از آن جمله، بيان نورانى امام موسى بن جعفر(ع)(عليها السلام)در تفسيرِ آيات آغازين سوره دخان ميباشد:مردى نصرانى به خدمت امام موسى كاظم(عليه السلام) شرفياب شد و در بين سؤالات متعدّدى كه بيان ميداشت تفسير باطن اين آيات را جويا شد:حم وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ إِنَّا اَنْزَلْنهُ فِى لَيْلَة مُّبَرَكَة إِنَّا كُنّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِيم(1)؛ حم، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم، ما همواره انذار كننده بودهايم. در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير و جدا ميگردد.امام در پاسخ فرمودند: اما «حم»، محمّد(ص) ميباشد و «كتاب مبين»، على(عليه السلام) ميباشد. و اما «اللّيلة»، فاطمه(عليها السلام) ميباشد.(2) آرى، حقيقت ليلةالقدر، وجود يگانه زهراست. و چرا چنين نباشد؟ حال آنكه ليلةالقدر، ظرفِ نزول قرآنِ صامت است و فاطمه، ظرف نزول يازده قرآن ناطق. انسانهاى به تكامل و فعليّت رسيده، قرآن ناطقند و اين فاطمه است كه ظهور يازده كلام اللّه ناطق گرديده است:
1. دُخان (44): 1-4.
2. تفسير برهان، ج 4، ص 158. اصول كافى، ج 2، ص 326، «كتاب الحجّة، باب مولد النبّى»، حديث 4.
حامل سرّ مُستَسِر، حافظ غيب مستتر *** دانش او احاطه بر دانش ماسوا كند
ليله قدر اوليا، نور نهار اصفيا *** صبح جمال او طلوع، از افق علا كند.(1)
فاطمه، از نظر حقيقت، باطن ليلةالقدر است. وَ ما اَدْريكَ ما لَيْلَةُ القَدْر ؛ چه كس را ياراى آن خواهد بود تا ليلة القدر را درك نمايد؟!
ليله قدرى و ليك قدر تو مجهول *** قدر تو نشناختند مردم دنيا.(2)
بارى، قدر و منزلت فاطمه براى مردمان، نهان است به همان سان كه عظمت شب قدر براى ايشان، پنهان است. به ديگر سخن، معرفت حقيقى فاطمه، همان قدر در اوج و دستنايافتنى است كه ادراك شب قدر.
او، همان حقيقت يگانهاى است كه رازگُشاى حقايق، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام)، معرفت وى را همطراز ادراك شب قدر معرفى ميفرمايد:
«اللّيلةُ»، فاطمةُ و «القَدْرُ»، اَللّهُ. فَمَنْ عَرَفَ حقَّ معرفتها فَقَدْ ادركَ ليلةَ القَدْرِ...(3)؛ «ليلة»، فاطمه است و «قدر»، اللّه؛ از اين روى هر آن كه به شناخت حقيقى فاطمه، توفيق يابد، بىگمان شب قدر را درك كرده است.
امام صادق آن قرآن ناطق *** يكى تفسير همچون صبح صادق
بفرموده است و بشنو اى دلآگاه! *** كه ليله، فاطمه است و قدر، اللّه
چو عرفانش به حق كرديد حاصل *** به ادراك شب قدريد نايل.(4)
يافاطمه!
تو حقيقت ليلةالقدرى؛ همان شبى كه فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حكيم؛
پس تو ميزان جداسازى حق از باطلى.
يا زهرا!
1. محمدحسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
2. شعر از شيخ على اكبر مروّج(شفيق). مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 108.
3. فى تفسير «انّا انزلناه فى ليلة القدر»، عن الصادق(عليه السلام): اللّيلة، فاطمه و القدر، اللّه. فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ اَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدرِ وَ اِنَّما سُمِّيَتْ فاطِمَةُ لاَنَّ الخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها. بحارالانوار: ج 43، ص 65.
4. آيةاللّه حسنزاده آملى، انسان كامل: ص 214.
تو تفسير ليلةالقدرى؛ همان شبى كه ظرف نزول حقيقت قرآن گشته است .
پس تو حقيقت قرآنى و ظرف نزول يازده كلام اللّه ناطق .
تو آيينهدار تامّ اسما و صفات پرودگارى.
يا راضيه!
تو باطن ليلةالقدرى؛ همان شبى كه مباركه(1) است و همان شبى كه حاجات بندگان در آن برآورده ميشود و دُعاى ايشان در آن به اجابت ميرسد. هنگامه ريزش فيوضات، خيرات و بركات بىنهايت الهى.
پس تو سرچشمه بىكرانه بركت و خير كثيرى.
تو تجلّى تمام رحمتِ ربّى.
تو وجيهه عنداللّهى كه عرض نياز حاجتمندان با وساطت تو به درجه اجابت ميرسد:
مشكاةُ نورِ اللّه و الزُّجاجةِ *** كَعْبةُ الآمال لاَهْل الحاجة
ليلةُ قَدر لَيْلَةُ *** ابنَةُ مَنْ صَلّتْ به الملائكة.(2)
يا طاهره!
متحيرم كه چه خوانمت؟
تو مظهر واجبالوجودى.
تو معنى جان ممكناتى.
تو جام جهاننُماى ذاتى.
تو مظهر جمله صفاتى.
تو مجهولةالقدرى؛ همانگونه كه مخفيةالقبرى.
تنها خدا ميداند كه در آفرينشت چه كرده است؛ تنها خدا.
فاطمه، كوثر بيكرانه
سوره كوثر در عين كمي آيات و كلماتش، دربردارنده اسرار و رموزى است كه حتى
1. حم وَ الْكِتبِ الْمُبينْ اِنَّا أَنْزَلْنهُ فِى لَيْلَة مُبرَكَة . دخان (44): 1ـ3.
2. آيينه ايزدنُما: ص 52، به نقل از «الجنّة العاصمه».
بزرگان و مفاخر ما نيز از دستيابى به ژرفناى آن عاجز مانده، به عجز و ناتوانى خويش معترف گرديدهاند.
يكى از نامهاى مبارك فاطمه زهرا(عليها السلام) «كوثر» است. در وجه تسميه فاطمه زهرا(عليها السلام) به «كوثر»، وجوه مختلفى بيان شده و هر كسى به مقدار پايه معرفتى خويش، سخنى بيان كرده است؛ اما گوييا ژرفنگرترين انديشههاى بشرى نيز در غوّاصى به ژرفناى اقيانوس ناكرانمند كوثر چارهاى جز حيرانى، والهگى و سرگردانى ندارند:
دامن كبرياى او دسترس خيال نى *** پايه قدر او بسى پايه به زير پا كند.(1)
«كوثر»، بر وزن «فَوْعَلْ»، وصفى اخذ شده از «كثرت» و به معناى «خير كثير و فراوان» ميباشد.(2) گستره معنايى اين واژه چنان وسيع و جامع است كه مصاديق بىشمارى از جمله «خير بىنهايت» را نيز ميتواند شامل شود. در تفاسير شيعه و سنّى معانى بسيارى براى «كوثر» ذكر شده است كه جملگى، از مصاديق همين «خير كثير» ميباشند؛ مصاديقى چون:
1. حوض و نهر كوثر در جنّت كه تعلق به پيامبر دارد و مؤمنان به هنگامه ورود به بهشت، از آن سيراب ميشوند.(3)
2. مقام شفاعت كُبرى در روز قيامت
3. نبوت
4. حكمت و علم به حقايق اشيا.
5. قرآن
6. كثرت اصحاب و پيروان
7. كثرت معجزات
8. كثرت علم و عمل
9. كثرت معرفت در توحيد
1. آيةاللّه محمدحسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
2. تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 548.
3. مجمع البيان: ج 5، ص 548
10. كثرت نعمتهاى دنيا و آخرت
11. نسل كثير و ذريه فراوان كه در گذر زمان باقى مانند و بىترديد اين فراوانى ذريه و باقى ماندن نسل از وجود دختر والا گهر پيامبر، فاطمه زهرا(عليها السلام)، نشأت گرفته است.(1)
آرى، خداوند متعال به حبيب خويش، «خير كثير» و «فضل عظيم» و فضايل بيرون از حد و حصر عطا فرموده است كه مصاديق آن، حتى از حيطه شمار نيز خارج است:
كتاب فضل پيمبر تمام نتوان كرد *** اگر دوات شود ابحر و قلم، اشجار
كسى كه دم زند از فضل بىنهايت او *** چو مرغكى است كه از بحر، تر كند منقار.(2)
اما بنابر عقيده بسيارى از علماى شيعه و پارهاى از علماى اهل سنت، بارزترين مصداق «كوثر» وجود نازنين حضرت زهرا(عليها السلام) ميباشد.
برهان اين حقيقت و شاهد اين واقعيت، علاوه بر روايات متعددى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) وارد شده است، شأن نزول و سياق آيات سوره كوثر ميباشد؛ چرا كه در شأن نزول سوره كوثر، اتفاق مفسّران بر اين است:
آنهنگام كه تنها پسران پيامبر، قاسم و عبداللّه، در فاصله زمانى اندكى از اين دنياى فانى پركشيدند و به سوى مُلك باقى شتافتند، دشمنان و مخالفان پيامبر به اظهار شادى و مسرّت پرداختند و دهان به شماتت، طعنه و زخم زبان نسبت به پيامبر گشودند؛ از جمله عاصبنوائل سهمى حضرت را ابتر (:بىدنباله، بىاثر، بىسرانجام و مقطوعالنسل) خواند.
چنين شماتتهايى قلب لطيف پيامبر را سخت آزرده ميساخت؛ از اينروى خداوند متعال براى دلجويى از حبيب خويش و پاسخ به طعنههاى مشركان، سه آيه نورانى سوره كوثر را فرو فرستاد:
إِنّا اَعطَيْنكَ الْكَوثَر؛ ما محققاً به تو خير فراوان بخشيدهايم.
فَصَلِّ لرَبِّكَ و انْحَرْ؛ پس به شكرانهاش نماز بخوان و قربانى كن .
1. ترجمه تفسير مجمع البيان: ج 27، ص 309.
2. شعر از سيد عباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 92.
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ اْلاَبْتَرُ؛ و بدان كه دشمن شماتتگوى تو، خود بىسرانجام و بلاعقب است.
عطا بر تو كوثر نموديم ز احسان *** كه نايد به دل، گرد غم بار ديگر
به نهر بهشت و به خير كثيرت *** به تكثير نسلت ز زهراى اطهر.(1)
با توجه به سياق فرجامين آيه اين سوره، منظور از كوثر، فراوانى ذُريه و ماندگارى نسل پيامبر ميباشد كه فقط از طريق وجود پربركت فاطمه زهرا(عليها السلام) تحقق يافته است؛ چرا كه مشركان، پيامبر را طعنه بىسرانجامي ميزدند و اين آيات در مقام پاسخ و رد طعنهها و شماتتهاى ايشان نازل شد كه نه تنها حبيب خود را بىسرانجام و بىدنباله قرار نداديم، بلكه او را به بركت وجود يگانه دخترش، نسلى بى نظير و ماندگار در طول تاريخ عطا كرديم و دشمن طعنهگوى او را بىدنباله و اَبتر قرار داديم. از اينروى روشنترين مصداق كوثر، وجود دختر والاگهر پيامبر و ماندگارى نسل او از اين طريق ميباشد.
اين تفسير از سوره كوثر، از آن جهت كه داراى هماهنگى كامل با شأن نزول سوره و واجد مناسبتى تام با متن و سياق آيات ميباشد و نيز بنابر تفاسير متعددى كه از ائمه اطهار بدين مضمون وارد شده است، بيانگر بارزترين و آشكارترين مصداق كوثر (وجود فاطمه زهرا(عليها السلام) ميباشد.
آرى، وجود فاطمه(عليها السلام)، منبع خير كثير است كه هم باعث ماندگارى رسالت پيامبر شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او:
چه زهرا كه شد علت مُبقى دين *** چه زهرا كه از عالمى گشته مهتر
چه زهرا كه گر ذات پاكش نبودى *** شدى غنچه دين و رسم تو پرپر
دل آسوده ميباش اندر زمانه *** كه نسل تو برپاست زين يكه دختر
زمين گردد از نسل پاكت گلستان *** زمان گردد از آل طه منوّر.(2)
فاطمه، حقيقتى يگانه
يكى از مصاديق شناخته شده «كوثر» كه در تفاسير شيعه و سنى وارد و در بين همه
1. همان.
2. شعر از سيدعباس حسينى، متخلص به حيران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92.
مسلمين شايع گرديده است، حوض و نهر كوثر در بهشت ميباشد؛ حوضى كه مؤمنان ميبايست براى لياقتيابىِ حضور در بهشت، از آب پاك و پاك كننده آن بنوشند تا ظرفيت و لياقت ورود به حرم كبريايى را بيابند.
اين چه آبى است كه ميبايست از سرچشمه طهارت كوثر به كام تشنه مؤمنان نوشانيده شود تا لياقت ورود به بهشت برين حاصل آيد؟
اين «كوثر بهشتى» چه نسبتى با وجود فاطمه زهرا(عليها السلام) كه همان «كوثر محمدى» است، دارد؟
اينها سؤالاتى است كه عقل و تصور ما از دركش عاجز است، شايد بتوان تنها به همين اندازه فهميد كه كوثر، سرچشمهاى است در بهشت كه صاحب آن، پيامبر و ساقى آن، اميرمؤمنان و حقيقت آن، باطن فاطمه زهرا(عليها السلام) است.
عظمت بىهمانند كوثر، آنگاه رخ مينمايد كه علاوه بر سوره كوثر، در حديث تاريخى ثقلين نيز به ديده دقت و حكمت بنگريم: دو ميراث گرانسنگ در ميان شما بر جاى مينهم: كتاب خدا و عترتم. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض، بر من وارد آيند.(1)
حوض نامبردار در حديث شريف ثقلين، همان سرچشمه بىهمانند كوثر است.
بنابراين حديث متواتر، حوض كوثر، تلاقىگاه قرآن و عترت است؛ جايگاهى كه قرآن و همه ائمه اطهار(عليهم السلام) بايستى به آنجا وارد آيند. در آنجاست كه قرآن و عترت، اتحاد مييابند؛ به بيانى بهتر، در اين ميعادگاه است كه اتحاد و يگانگى قرآن و عترت آشكار ميشود؛ چرا كه حقيقت قرآن، امرى جدا از حقيقت اهل بيت(عليهم السلام) نيست.
آرى، تجلى باطن و حقيقت فاطمه زهرا در بهشت برين، سرچشمه كوثر است؛ سرچشمه بىكرانهاى كه زلال بىهمانندش، طهارتبخش بهشتيان براى فيض حضور الهى ميباشد و لياقتبخش ايشان براى ورود به حريم كبريايى؛ حقيقت يگانهاى كه تلاقىگاه قرآن و عترت است و ميعادگاه اين دو با نبوت.
1. اِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلينِ: كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى... وَ لَنْ يَّفْتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ. برخى از منابع اهل سنت كه حديث فوق را نقل كردهاند عبارتند از: صحيح ترمذى، محمد بن عيسى ترمذى (متوفّاى 279 هجرى):ج 5، ص 238 و ص 199. ينابيع المودّة، قندوزى حنفى، ص 33 و 45. تفسير ابن كثير، اسماعيل بن عمر (متوفاى 774)، ج 4، ص 113. المعجم الكبير، طبرانى (متوفاى 360 هجرى)؛ ص 137.
كوثرى و چشمه فيض خدا *** از تو زند جوش، زلال بقا.(1)
يا فاطمه!
طاهرهاى يا طهارتبخش اهل بهشت!
بتولى يا لياقتبخش برين سرنوشت!
تقيهاى يا تلاقىگاه قرآن و عترت با نبوت!
معصومهاى يا ميعادگاه كتاب و امامت با رسالت!
نميدانم چگونه توصيفت كنم!
شگفتا از تو!
شگفتا كه شگفتى و شيفتگى بشر را با تو پايانى نيست!
تو كيستى و داراى چه ظرفيتى كه هم قرآن را، هم نبوت را و هم امامت را در خود گنجاندهاى؟!
تو را چه وسعت و عظمتى است كه ميعادگاه قرآن و امامت با رسالت گرديدهاى؟!
چنين ظرفيت شگفتى، تنها شايسته و سزاوار مقام توست كه در دوره زندگىات، دوامبخش رسالت پدر بودى و حفاظتبخش امامت همسر و ايمنىبخش كتاب برتر؛ استمراردهنده خط رسالت بودى و حفظكننده سير امامت و منعكننده تحريف از كتاب پركرامت:
نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پُر شجر
مهر تو رخشان زبلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش
علت غايى به دو عالم تويى *** جوهره عالم و آدم تويى
خلق، تو را، امر، تو را جان تو راست *** جلوهگه صورت جانان توراست(2)
فاطمه، مجمع اَسماى الهى
ارباب معرفت، اسما و صفات الهى را به دو دسته تقسيم ميكنند: جماليه و جلاليه. اسما
1. شعر از حاجى محمدجان قدسى. مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 22.
2. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 22.
و صفاتى كه دربردارنده مفاهيمي چون محبت، لطافت، رأفت، عطوفت، رحمت و... ميباشند، در گستره صفات جماليه ميگنجند و آن اسما و صفاتى كه دربردارنده مفاهيمي چون صلابت، غضب، انتقام، عقوبت، قهّاريت، جبّاريت و... ميباشند، در قلمرو صفات جلاليه وارد ميگردند.
همه اسمائى كه براى خداوند متعال در قرآن كريم ذكر شده است، در اين دو گستره، قابل تقسيم بندى است. اسمائى از قبيل: قاهر، جبّار، متكبّر، قوى، ذوانتقام، منتقم ذوالجلال و شديدالعقاب را «اسماى جلاليه الهى» مينامند. و اسمائى چون: عليم، رحيم، كريم، حكيم، رئوف، عطوف، ودود، غفور، لطيف، خبير، بصير، شهيد، ذوالفضل و سريع الحساب را «اسماى جماليه الهى» نام مينهند.
به عقيده عرفا، هر موجودى به اندازه بهره وجودىاش از ويژگيهاى كمالى، جلوهاى از اسما و صفات بىنهايتْ كامل الهى را متجلى و نمايان ميسازد. در ميان تمام مخلوقات، تنها آفريدهاى كه ميتواند مظهر جميع اسما و صفات الهى گردد، انسان است. تنها اوست كه ميتواند با استعدادى كه خداوند در وجودش نهاده است، به سوى جمال و جلال مطلق الهى اوج گيرد و آيينه تمامنماى اسما و صفات الهى گردد.
ساير آفريدگان نيز، جلوهاى از اسما و مظهرى از صفات الهىاند؛ اما هيچگاه ياراى آن را نخواهند يافت كه مظهر تام و تمام اسما و صفات الهى گردند؛ به عنوان مثال، فرشتگان نيز مظهر اسماى خدايىاند؛ اما مظهر سُبّوحيت و قُدّوسيت.
آن هنگام كه پروردگار عالم به فرشتگان، خبر داد كه اِنّىِ جَاعِلٌ فِى الْأرْضِخَلِيفَةً(1)؛ من در روى زمين، خليفهاى خواهم گماشت، پرسيدند: أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِك و نُقَدِّسُ لَكَ(2)؛ آيا كسانى خواهى گماشت كه در زمين فساد كنند و خونها ريزند؟ آيا مقام خلافت الهى را به موجودى فسادكار و خونريز خواهى سپرد و حال آنكه ما تو را تسبيح و تقديس مينماييم؟ جواب شنيدند كه: إِنّىِ اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ(3)؛ من چيزى ميدانم كه شما نميدانيد. من از اسرار خلقت انسان آگاهم و استعدادى در وجود او نهادهام كه شما از آن بىخبريد.
1،2 و3. بقره (2): 30.
گوهرى در وجود اين انسان به وديعت نهادهام كه ميتواند او را به مقامي برساند كه شما فرشتگان مقرب به خدمتگزارى او مباهات ورزيد؛ البته اگر قدر اين گوهر را بداند و آن استعداد را به فعليت رساند. اى فرشتگان! اگر شما مظهر سبحانيت و قدوسيت من گشتهايد و از اسماى من، دو اسم سبوح و قدوس در وجودتان ظهور يافته است، آدمى با اختيار خويش ميتواند جميع اسما و صفات مرا به ظهور رساند. و آن گاه همه اسما را به آدم تعليم داد؛ عَلَّمَ أَدَمَ الْأَسْمَآءَ کلها.(1)
آيات نامبردار، دربردارنده اين پيام است كه: اى انسان! قدر خود را بدان و خويشتن را همرديف چهارپايان قرار مده! تو براى خوردن و آشاميدن آفريده نشدهاى. تو براى نفسچرانى و شهوتبارگى آفريده نشدهاى. تو براى فريفتگى در مقابل زرق و برق دنيا خلق نشدهاى. تو براى دلسپارى به مظاهر دنيا بدين سرا نيامدهاى. تو آمدهاى تا خليفة اللّه شوى. خلق شدهاى تا جلوهنماى جميع اسما و صفات الهى گردى. چنان استعداد بىهمتايى در وجودت به وديعت نهادهام كه ميتواند تو را به والاترين كمالات رساند. تو آفريدهشدهاى تا با انتخاب راه بندگى و عبوديت من، اين استعداد بىنظير را به فعليت رسانى و وجودت را به اوج كمال نايل گردانى.
آرى، به انسان ظرفيت، استعداد و توانى عطا شده است كه ميتواند وجود خويش را از نازلترين مراتب جلوهگرى جمال و جلال الهى، لحظه به لحظه ارتقا بخشد و آن را به عاليترين مراتب جلوهنمايى حق، واصل گردانيده، آيينه تمامنماى اسما و صفات خدايى گرداند.
آدمى، آن هنگام كه از خوديت و نفسانيت گذشت و قدم در مسير بندگى و عبوديت گذاشت، وقتى كه از خودپرستى رهيد و به خداپرستى رسيد، آن هنگام كه قدم بر خود نهاد و اختيارش را به خدا وانهاد، تجلى و ظهور صفات الهى در وجودش آغاز ميشود و لحظه به لحظه، به تناسب مرتبه بندگىاش، فزونى ميگيرد.
1. بقره (2): 31.
صديقه طاهره(عليها السلام) را در يك كلام ميتوان به عنوان «مظهر جميع اسما و صفات الهى» معرفى كرد. شخصيتى جامع كه از رهگذر عبوديت و بندگى به والاترين مرتبه فناى فى اللّه و جلوهنمايى حق، واصل گرديده است:
چو زهرا فانى ذات خدا وز خود مجرّد شد *** سراپا حق و پاك از بند هر قيد مقيد شد.(1)
شخصيتى جامع صفات جمال و جلال پروردگار كه در لحظه لحظه وجودش، برترين نمونه كمالات را در عرصههاى مختلف به ظهور رسانيده است: در عرصه رحمت و عطوفت، در گستره تقوا و عبوديت، در پهنه پاكدامنى و عفت، در صحنه تعليم و تربيت، در جبهه سياست و درايت، در ميدان شجاعت و كياست، در فراخناى بلاغت و خطابت، در جايگاه حفاظت از رسالت، در مقام حمايت از ولايت و... .
فاطمه، مظهر كل اسماى الهى است. فاطمه، آيينهدار تمام صفات ربوبى است. فاطمه، مظهر رحمت و عطوفت خداست. فاطمه، تجلى علم و حكمت خداست. فاطمه، مظهر صبر و حلم خداست. فاطمه، تجلى عظمت و قدرت خداست. او مظهر جمال خداست و تجلى جلال خداست:
كيست زهرا؟ آيينه ايزدنُما *** كيست زهرا؟ آيينه ذات خدا
كيست زهرا؟ مظهر كلّالجمال *** كيست زهرا؟ مظهر كلّالجلال
كيست زهرا؟ مظهر كلّالكمال *** آيينه حسن جمال ذوالجلال
كيست زهرا؟ عاشق ذات خدا *** مظهر اسما و اوصاف خدا
كيست زهرا؟ دخت احمد، مصطفى *** مظهر كلّالكمال كبريا.(2)
در اين مقام، از بيان روحانى و نورانى مراد سفر کردهمان، آن عارف مهربان جماران استمداد ميجوييم تا شايد از سرچشمه بيکرانه كوثر، قطرهاى بر جان عطشان و كام تشنهمان چشاند و بدان قطره روحافزا، قلوبمان را حياتى ديگر بخشايد، انشاءَ اللّه:
تمام ابعادى كه براى يك زن و يك انسان متصور است، در فاطمه زهرا(عليها السلام) جلوه كرده است.
1. شعر از فؤاد كرمانى. اختران ادب: ص 78.
2. محمدرضا ربانى. آيينه ايزدنُما، ص: 191 و 192
يك زن روحانى و ملكوتى و تمام حقيقت زن. تمام حقيقت انسان و تمام نسخه انسانيت. موجودى ملكوتى كه در عالم به صورت انسان، ظاهر شده و موجودى الهى و جبروتى كه به صورت يك زن پديدار گشته است.
... انسان، موجودى متحرك است. حركت او از نازلترين مراتب صورى طبيعى، شروع ميشود به سوى والاترين مدارج كمال به پيش ميرود؛ از مرتبه طبيعت تا مرتبه غيب و فناى در الوهيّت.
براى صديقه طاهره، همه اين معانى حاصل است. حركت معنوىاش را از مرتبه طبيعت، شروع كرده و با قدرت و تأييد الهى و تحت تربيت رسولاللّه(صلى الله عليه وآله) همه مراحل را طى فرموده و بدان مرتبهاى رسيده كه دست همگان از آن كوتاه گرديده است.
تمام معنويات، جميع جلوههاى ملكوتى، جلوههاى الهى، جلوههاى جبروتى، جلوههاى مُلكى و ناسوتى، همه و همه در اين موجود مجتمع گشته است. انسانى به تمام معنا انسان، زنى به تمام معنا زن.(1)
آرى، فاطمه مرضيّه را تنها ميتوان «آينه تمامنماى طلعت خدايى» ناميد و بس:
در هر صفتى، اعظم اسماى الهى *** اندر فلك قدرت، نَبْوَد چو تو ماهى
اوصاف خدا از تو هويداست كماهى *** علم تو محيط است به معلوم الهى
ذاتت متناهى، صفتت نامتناهى *** سر تا قدمت، آينه طلعت شاهى.(2)
فاطمه، طلايهدار شفاعت
شفاعتگران عرصه محشر، بنابر آموزههاى اسلامى بسيارند: انبيا، اوصيا، مؤمنان واقعى، ملائكه،(3) اهل بيت(عليهم السلام) و محبّان ايشان،(4) شهدا، علماى ربانى،(5) قرآن(6) و... .
1.سخنرانى حضرت امامخمينى در زاد روز فاطمهزهرا، تاريخ 26/2/58، بااندكى تلخيص و ويرايش محتوايى.
2. شعر از حكيم صفاى اصفهانى، اختران ادب: ص 77.
3. رسولُ اللّه(ص): الشّفاعَةُ لِلْأَنْبِياءِ وَ اْلاوْصِياءِ وَ الْمُؤمِنينَ و الْمَلائِكَةِ. بحارالانوار: ج 8، ص 5، ح 75.
4. الامام على(ع): لنا شفاعَةٌ و لِاَهْلِ مَوَدّتِنا شَفَاعَةٌ... الخصال: ص 624، ح 10.
5. رسولُاللّه(ص): ثلاثة يشفَعوُنَ الى اللّه عزّوجلّ فَيُشَفَّعوُن: الاَنبِياءُ، ثُمَّ الْعُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهَداءُ. الخصال: ص 156، ح 197.
6. رسول اللّه(ص) تَعَلّمُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ شافِعُ يَوْمَ القِيامَة. مسند احمد: ح 22219.
الامام على(ع): واعْلَمُوا اَنّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ اَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ القرآن يَوْمَ القيامَة شُفِّعَ فيه. نهجالبلاغة: خطبه 176.
اما در ميان تمام شفاعتگران روز قيامت، نام فاطمه زهرا(عليها السلام)همچون خورشيدى رخشان ميدرخشد؛ چرا كه روايات معتبر بسيارى(1) از جانب رسول خدا و ائمه اطهار(عليهم السلام)، شفاعت بىنظيرى را براى آن جناب وعده ميدهند؛ شفاعتى چنان گسترده كه نه تنها محبان آن حضرت و دوستداران ذريه او را شامل ميشود، بلكه تمام محبتورزان به دوستان يا دوستانِ دوستان او را نيز در برميگيرد.
در اين مقام، به ذكر خلاصه مضمون چند حديث شريف، كه ترسيمنُماى شفاعت فراگير آن حضرت در عرصه قيامت ميباشد، تبرك و تيمن ميجوييم:
1. ... در آن هنگامه پرغوغا و پردغدغه بهناگاه ندايى عرشلرزان از جانب جبرائيل همه صداها و همهمهها را فرو مينشاند:غَضُّوا اَبْصارَكُمْ حَتّى تجوزَ فاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّد؛ چشمهايتان را فرو افكنيد تا فاطمه، دختر محمّد، عبور نمايد.
در پى اين ندا، هيچ پيمبرى، هيچ صدّيقى و هيچ شهيدى، باقى نميماند مگر آن كه چشمانشان را، از روى احترام، فروميافكنند .
ناقه فاطمه، با هدايت جبرائيل، از عرصه محشر ميگذرد تا اين كه در مقابل عرش پروردگار قرار ميگيرد. فاطمه، از ناقه فروميآيد و زبان به تظلمخواهى ميگشايد.
در پى تظلمخواهى فاطمه، ندايى از جانب خداوند جلّ جلاله فرا ميرسد كه: يا حَبيبَتى! سَلينى تُعْطَىْ، و اشْفَعى تَشَفَّعى، فَوَ عِزَّتى وَ جَلالى لَاُجازيَنَّ ظُلْمَ كُلِّ ظالم؛ اى حبيبه من! و اِى دختر حبيب من! بخواه كه هر چه خواهى عطا ميشود، شفاعت نما كه هر كه را شفاعت نمايى پذيرفته ميشود. به عزّت و جلالم سوگند كه ستمگرى هر ستمكارى را خودم مجازات ميدهم.
پس، فاطمه عرضه ميدارد: اِلهى وَسَيِّدى! ذُرِيّتى وَ شيعَتى و شيعةُ ذُرّيَّتى و مُحِبّى و مُحِبِّ ذُرّيَّتى؛ پروردگار و سرور من! فرزندانم و پيروانم و پيروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم.
در پى درخواست فاطمه، از جانب خداوند رحمان، خطاب ميرسد كه: اَيْنَ ذُرّيَّةُ فاطِمَةَ وَ شيعَتُها، و مُحِبُّوها و مُحِبُّوا ذُرّيَّتِها؟ كجايند فرزندان فاطمه و پيروان ايشان؟ كجايند دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان او؟
1. ر.ك بحارالانوار: ج 43، ص 219 تا 227.
پس بلافاصله، فرشتگان رحمت، ايشان را دربرميگيرند. فاطمه، در پيشاپيش اينان به سوى بهشت حركت ميكند و اينان در پى فاطمه، وارد بهشت برين ميگردند!(1)
2. ... صد هزار فرشته، حضرت فاطمه را در عرصه محشر، بر بالهاى خويش حمل ميدهند تا بر دَرِ بهشت فرود ميآورند. پس فاطمه توقف نمايد و داخل بهشت نشود و التفات او به سوى صحراى محشر باشد.
از جانب پروردگار خطاب آيد كه: اى دختر حبيب من! سبب توقّفت چيست و حال آن كه تو را اذن بهشت دادهام؟
عرضه ميدارد: پروردگارا! دوست ميدارم كه قدر و منزلتم در اين روز معلوم گردد.
خطاب رسد كه: اى فاطمه! در قلب يكايك محشريان نظاره كُن و در قلب هر كسى كه ذرّهاى از دوستى ِ خود و فرزندان خود ديدى، دست او را فراگير و در بهشت جايش ده!
در پى اين ندا، فاطمه دوستان و شيعيان خود را از ميان مردمان؛ بسان مرغى كه دانههاى خوب و مرغوب را بر ميچيند، جدا ميسازد.
شيعيان فاطمه، در پيشگاه او و بر در بهشت حاضر ميشوند؛ اما پيش از ورود به بهشت، با الهامى الهى ملتفت محشر ميشوند و به سوى عرصه محشر نظر ميافكنند و از پروردگار تقاضا مينمايند كه: پروردگارا! دوست ميداريم كه در چنين روزى، قدر و منزلتمان، شناخته شود.
خطاب الهى فرا ميرسد كه: اى دوستان من! در جمع محشريان بنگريد كه چه كسى دوستدار شما از روى محبت فاطمه بوده است؟ كيست كه شما را از روى محبت فاطمه، اطعام كرده باشد؟ كيست كه به شما در محبت فاطمه، شربتى آب عطا كرده باشد؟ كيست كه از روى محبت فاطمه، شما را جامهاى داده باشد؟ كيست كه در محبت فاطمه، غيبتى را از شما دفع كرده باشد؟ دست او را برگيريد و به بهشت داخل گردانيد.
به خداوند سوگند كه در پى اين شفاعت گسترده، هيچ كسى در عرصه محشر باقى
1. امالى صدوق: ص 25. بحارالانوار: ج 43، ص 219. ناسخ التواريخ: ص 176. غاية المرام: ص 594. روضةالواعظين: ص 148. عوالم العلوم: ج 11، ص 322. المناقب: ج 3، ص 327.
نميماند مگر شككنندگان بيمار دل، كافران سياه دل، و منافقان سنگ دل.(1) نتيجه آنكه شفاعت آن حضرت از شفاعت همه شفاعتكنندگان عرصه محشر بسى فراتر و گستردهتر ميباشد. به ديگر سخن عاليترين و گستردهترين مرتبه شفاعت در روز قيامت ويژه حضرت زهرا(عليها السلام) است.
چه رازى در ميان است كه از بين همه شفاعتكنندگان، والاترين مراتب شفاعت ويژه حضرت زهرا(س) گشته است؟! چگونه با وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان علىبنابيطالب(ع) در عرصه شفاعت، وسيعترين مرتبه شفاعت به وجود فاطمه زهرا(عليها السلام) اختصاص يافته است؟! مگر مقام نبوت و رسالت پيامبر اكرم(ص) بالاتر نبوده است؟! مگر مقام امامت و ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) والاتر نبوده است؟! چگونه مرتبه شفاعت صديقه طاهره(عليها السلام) از همه پيامبران و امامان وسيعتر و پردامنهتر ميباشد؛ در حالى كه ايشان نه داراى مقام نبوت بودهاند و نه واجد مقام امامت؟!
پاسخ به اين سؤالات، البته در محدوده عقل و فهم بشرى، نيازمند مقدمهاى مختصر ميباشد:
شفاعتگرىِ بى همتاى فاطمه(عليها السلام) از چشمانداز عرفانى
انسان، در مسير تكاملىاش هر چه بيشتر به پيش رود، تجلىگر اسما و صفات بيشترى از خداوند متعال ميگردد. آدمي در پرتو رهيدگى از خود و پيوستگى با خدا، آيينه صفات جمال و جلال خداوندى ميگردد و در هر مرحلهاى از سير به سوى حق، صفتى از صفات الهى در وجود او جلوهگر و آثار ويژه آن ظاهر ميشود. اما زمينه ظهور صفات جمال الهى در وجود زن بسى بيشتر است؛ به همان سان كه زمينه تجلى صفات جلال الهى در وجود مرد بيشتر است. به وجود زن در متجلى سازى صفات جمال الهى (محبت، عطوفت، رحمت، لطافت، ظرافت و...) استعداد و توانايى ويژهاى عطا شده است؛ بر خلاف مردان كه در به ظهور رسانى صفات جلال الهى (صلابت، قاطعيت خشونت، قدرت و...) يارايى و ظرفيت ويژهاى يافتهاند.
1. رياحين الشريعه: ج 1، ص 233 .
اگر زن در مسير بندگى خدا كه همان مسير تكامل اوست، قدم بردارد، صفات جمال الهى در وجود او بيشتر ظهور و جلوه مينُمايد. از رهگذر همين صفات است كه زنان ميتوانند با خداوند رابطهاى عميقتر برقرار كنند، صفات او را بيابند و او را به علم حضورى بشناسند.
بارى، زن طبعاً مهربانتر و عطوفتر از مرد است و به كارهاى ظريف و لطيف، مايلتر؛ چرا كه با ويژگيهاى روانى و ذاتىاش سازگارتر است.
شكى نيست كه صفات «رأفت و عطوفت»، «مهربانى و رحمت» و «عفو و گذشت» در وجود زنان بسى قويتر از وجود مردان است.
در عرصه روانشناسىِ تفاوتهاى مرد و زن، اگر چه در بين روانشناسان، اختلافات فراوانى وجود دارد، اما همگى ايشان در اين مسأله متّفقند كه عاطفه و احساس زنان، بسى نيرومندتر و گستردهتر از عواطف مردان است.
والاترين مايه امتياز زن بر مرد، در عواطف و احساسات برتر ميباشد؛ همان بُعد وجودى كه با لطافت، ظرافت، زيبايى و عظمت روح انسانى مرتبط است. از اينروست كه گرمي بازار محبت در جهان، از وجود زن است. گرمابخش سراى انسانيت، وجود زن است. در عرصه خانواده، دلربايى محبت مادر بيشتر است يا پدر؟ جاذبه محبت خواهر بيشتر است يا برادر؟ چرا در تمام فرهنگهاى جهان، مادر به عنوان سمبل مهربانى و عطوفت شناخته شده است؟
بى شك، قويترين عامل ايجاد جاذبه و برقرارى محبت و صميميت در محيط خانواده، دختران و مادرانند. اگر چنين ويژگى عاطفى والايى در وجود زنان نميبود، كانون گرم و با صفاى خانوادهها به كويرى خشك و بىروح مبدل ميگشت ؛ چرا كه به مردان توانايى برقرارى چنين صفا، محبت و صميميتى داده نشده است.
عواطف بىشايبه، ويژگى منحصر به فرد زنان عالم است؛ مردان را بهر كارى ديگر ساختهاند. اين عواطف و احساسات، نشانه و نمودى از رحمت ويژه خداوند به بندگانش
ميباشد؛ اين عشق و محبت سرشار در وجود زن، ظهور و جلوهاى از عشق و محبت خدايى است.
خوشا به حال زنانى كه استعدادهاى عظيم وجود خويش را بشناسند، به پرورش و رشد آن اهتمام ورزند و آن را در مجراى درست و خداپسندانه آن به كار گيرند. اين رحمت و محبتى كه در نهاد زن به وديعت نهاده شده است، چونان حبل و ريسمان محكمي است كه رابطه حقيقى بين زن و خدا را برقرار ميسازد؛ بسان رشته مطمئنى است كه يك سوى آن در قلب زن و ديگر سوى آن به مقام ذات الهى متصل است. زن، بايستى كه اين حبل متين الهى را بگيرد و با مددگيرى از آن، مداوم به پيش برود تا او را به جايگاه مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر(1) رساند.
و اما روايات پُرشمارى كه گستردهترين مرتبه شفاعت را ويژه حضرت زهرا(عليها السلام) معرفى ميكنند، نه بدان معنا كه ديگران از مقام شفاعت بىبهرهاند؛ بلكه بدين معناست كه:
حضرت زهرا(عليها السلام)، به خاطر لطافت خاص روحى، مظهر تام و تمام رحمت الهى گشته است. از آنجا كه رحمت و عطوفت خداوندى در وجود زن، بيشتر جلوه و بروز مينمايد و در وجودى كه از همه چيز بريده و سراپا فناى در خدا گرديده است، به اوج تجلّى ميرسد، ميتوان گفت: ريشهاىترين و عميقترين محبتها، رحمتها، رأفتها، عطوفتها و مغفرتهاى خداوند در وجود حضرت زهرا(عليها السلام)تجلى و ظهور كرده است. از همين روست كه آخرين و گستردهترين شفاعتها كه خود، نمود و تجلى رحمت بيکرانه الهى است، به دست مهربان فاطمه زهرا(عليها السلام) صورت ميپذيرد:
معدن دُرّ ولايت، منبع فيض خُدا *** در شفاعت، عالَمى چشم انتظار فاطمه
چون به محشر بر شفاعت لب گشايد لطف دوست *** بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه.(2)
1. قمر (54): 55.
2. مهدى الهى قمشهاى، شكوفههاى عرفان: ص 294.
براى زنان، مايه بسى مباهات ميباشد كه از جنسى آفريده شدهاند كه فاطمه زهرا(عليها السلام) نيز از آن جنس بودهاند. براى زنان، مايه بسى افتخار است كه با ويژگيهايى از مردان ممتاز شدهاند كه با آن استعدادها ميتوانند همچون زهراى اطهر، جلوهنُماى جمال الهى شوند و آينهدار عشق، محبت، رحمت و مهربانيهاى خدايى گردند.
يا فاطمه!
سرشتم، مهر و محبت تو!
بهشتم، مزار بىچراغ تو!
چنان كُن كه سرنوشتم، باشد لطف و شفاعت تو!
يا فاطمه!
تو زهرايى و شفيعه روز جزا!
تو فاضلهاى و آينهدار فضلت، محشر كبرا!
يا فاطمه!
به حقّ رحمتت! به حُرمت عطوفتت!
دست من و لطف و عطاى بىكرانهات.
جرم من و شفاعتگرى يگانهات.
يا فاطمه!
اى مظهر رحمت بيکرانه الهى!
اى تجلّى عطوفت بىهمتاى خدايى!
اى بروز رأفت بىپايان بارى:
اهل عصيان گر تو را روز جزا حامى كنند *** قهر سبحانى كند تيغ جزا را در نيام
گر گشايى از شفاعت بر گنهكاران درى *** بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام.(1)
فاطمه، نازلفرماى جبراييل
پيوند اهلبيت با عالم غيب، پيوندى مداوم و هميشگى بوده است. در حقيقت ايشان،
1. محتشم كاشانى، ديوان، ص 305.
گنجينهداران علمى بىكران ميباشند كه آستان مباركشان به دوام فرودگاه و عروجگاه ملايك مقرب الهى بوده است.
در ميان اهلبيت(عليهم السلام)، عصمت كبرا(عليها السلام) از پيوندى بس شگفت و ارتباطى بس شگرف با عالم ملكوت برخوردار بوده است كه صد البته ادراك و توصيف چنين پيوندهاى بلند غيبى، معنوى و عرفانى براى فهم بشرى اگر ممتنع نباشد، فوق طاقت و بسى مشكل ميباشد:
فضل زهرا را بشر كى ميتوان احصا كند؟ *** قطره را قدرت نباشد وصفْ از دريا كُند.
روح متعالى و پرعظمت زهراى اطهر كه از ادراك آن حيران شود عقول، سبب شد تا پس از عروج جانگداز پيامبر، روح اعظم از اوج عرش به حضيض فرش فرو آيد و تسلاّبخش قلب داغديده دردانه پيامبر گردد.
پس از ارتحال جانكاه پيامبر، جبراييل امين، از جانب ربّالعالمين مأموريت مييابد تا با آمد و شُدى مكرر به محضر پركرامت فاطمه مرضيه و خبردِهى از جايگاه پدر و پرده بردارى از عالم غيب،(1) مونس و همنشين روح عظيم و لطيف فاطمه در فراق پدر گردد.
بارى، در آن ايام سخت و جانفرسا، جبراييل با فرودهايى مكرر و ادامهدار، تمام مسايل و حوادث پس و پيش رو تا برپايى قيامت را به اطلاع آن حضرت ميرسانيد و اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز آنها را مينگاشت و بدين سان «صحيفه فاطمه» شكل ميگرفت.
مصحف فاطمه در واقع، يكى از تجليات علم بىنهايت الهى بر روح عظيم فاطمه مرضيه(عليها السلام) ميباشد كه بنابر روايات، اخبار گذشته و آينده تا خاتمه قيامت در آن مصحف شريف موجود است؛(2) مصحف شريفى كه يكى از منابع اصلى علم امامان
1. الامام صادق(عليه السلام):... انَّ فاطمةَ مَكثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) خَمْسَةٌ وَ سَبْعينَ يَوْماً و كانَ دَخَلَها خُزنٌ شديدٌ عَلى اَبيها و كانَ جِبْرِئيلَ(عليه السلام)يَأتيها فَيَحْسُنُ عَزاءَها عَلى اَبيها وَ يُطَيّبُ نَفْسَها وَ يُخْبِرُها عَنْ اَبيها وَ مَكَانُهُ وَ يُخْبِرُها بِما يَكُونُ بَعْدِها فى ذُرِّيَّتِها و كانَ على(عليه السلام) يَكْتُبُ ذلِكَ فَهذا مُصْحَفُ فاطِمَةُ. الكافى: ج 1، ص 241. مسند فاطمة الزهرا(عليها السلام)، عطاردى: ص 282.
2. الامام باقر(عليه السلام):... فيه خَبَرُ ما يكونُ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ وَ فيهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ عَدَدُ ما فِى السَّماواتِ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَ غَيْرُ ذلِكَ وَ عَدَدُ كُلُّ مَنْ خَلَقَ اللّه مُرسَلاً و غيرَ مُرسَل وَ اَسْماءَهُمْ وَ اَسْماءَ مَنْ اُرْسِلَ اِلَيْهِمْ وَ اَسْماءَ مَنْ كَذَّبَ و مَنْ اَجابَ و اسماءَ جميعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ مِنَ المُؤمنينَ و الكافِرينَ مِنَ الاَوَّلينَ و الآخِرينَ وَ اَسْماءَ البُلْدانِ وَ صِفَةُ كُلِّ بَلَد فى شَرْقِ الاَرْضِ وَ غَرْبِها وَ عَدَدُ ما فيها مِنَ المُؤمنِين وَ عَدَدُ ما فيها مِنَ الكافِرينَ و صِفَةُ كُلِّ مَنْ كَذّبَ وَ صِفَةُ القُرونِ الاوُلى وَ قِصَصُهُمْ وَ مَنْ وَلّى مِنَ الطَّواغيتِ وَ مُدَّةِ مِلْكِهِم وَ عَدَدِهِم وَ اَسْماءُ الاَئِمَّةِ وَ صِفَتِهِم وَ ما يَمْلِكُ كُلُّ واحِد واحِد وَ صِفَةُ كُبَرائِهِمِ وَ جَميعُ مَنْ تَرَدّدَ فِى الأدْوارِ... فيهِ َاْسماءُ جَميعِ ما خَلَقَ اللّهُ وَ اجالِهِمْ وَ صِفَةُ اَهلِ الجَنّةِ وَ عَدَدُ مَنْ يُدْخِلُها و عَدَدُ مَنْ يُدخِلُ النّارَ وَ اَسْماءُ هؤلاءِ و فيهِ عِلْمُ القُرآنِ كَما اُنْزِلَ وَ عِلْمُ التوراةِ كَما اُنْزِلَتْ وَ عِلْمُ الاِءنجيل كَما اُنْزِلَ و عِلْمُ الزَّبُور وَ عَدَدُ كُلِّ شَجَرَة وَ مَدَرَة في جَميعِ البِلادِ.... مسند فاطمة الزّهرا(عليها السلام)، شيخ الاسلامى، ص 157. دلائل الامامة: ص 27.
الامام صادق(عليه السلام):... اَما اَنَّهُ لَيْسَ فيه شَىءٌ مِنَ الحَلالِ وَ الحَرامِ وَ لكِنْ فيهِ عِلْمُ ما يَكُونُ. مُسند فاطمة الزّهرا(عليها السلام): عطاردى، ص 282. الكافى: ج 1، ص 240.
ميباشد و پس از فاطمه دست به دست، از امامي به امام ديگر سپرده شده است تا اين كه اينك در دست پاك يوسف زهرا آن حجت بر حق الهى و صدف درياى رحمت رحمانى،( عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) قرار يافته است.(1)
اين مقام، فضيلتى بىنظير براى صديقه طاهره ميباشد؛ چرا كه سابقه نداشته است كه جبراييل جز با طبقه اول انبياى عظام چنين رفت و آمدهاى مكررى داشته باشد و اين همان فضيلت يگانهاى است كه عارف بزرگ قرن ما، خمينى كبير، آن را والاترين فضيلت فاطمه زهرا(عليها السلام) ميشمارند:
راجع به حضرت صديقه(عليها السلام)، بيان خود را از هر ذكرى قاصر ميدانم. فقط به يك روايت كه با سند معتبر در كافى شريف(2) نقل شده است، تبرك ميجويم.
حضرت امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: فاطمه(عليها السلام) بعد از پدر، هفتاد و پنج روز زنده بود و حزن و شدت بر ايشان غلبه داشت و جبرييل امين، خدمت ايشان ميآمد و عرض تعزيت ميكرد و مسايلى از آينده را نقل ميفرمود.
ظاهر روايت، اين است كه در اين 75 روز، مراودهاى برقرار بوده است ؛ يعنى رفت و آمد جبرييل زياد و مداوم بوده است. گمان ندارم كه چنين امرى غير از طبقه اول از انبياى عظام براى كسى
1.الامام باقر(عليه السلام):... دَفعَتْهُ اِلى اَميرالْمُؤْمِنينَ فَلَّما مَضى صارَ اِلىَ الْحَسَنِ ثُمَّ اِلىَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ عِنْدَ اَهْلِهِ حَتّى يَدْفَعُوُه اِلى صاحِبِ هذَا الاَمْرِ. مسند فاطمة الزّهرا(عليها السلام)، شيخ الاسلامى: ص 158. دلائل الامامة، ص 28.
2. اصول كافى: ج 2، ص 355.
ديگر وارد شده باشد جبرييل امين، در ظرف 75 روز، آمد و شدى داشته و مسايل واقع در آتيه را بيان ميكرده و حضرت امير هم آنها را مينوشته است. حضرت امير، همانطورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده، كاتب وحى حضرت صديقه در اين 75 روز، نيز بوده است.
مسأله فرود آمدن جبرييل، يك مسأله ساده نيست؛ خيال نشود كه جبرييل براى هر كسى امكان نزول دارد. يك تناسب كامل بين مقام و عظمت جبراييل كه روح اعظم است، و روح آن شخصى كه جبرييل بر او وارد ميشود، لازم است. چه همچون بعض اهل نظر قايل شويم كه تنزل جبراييل به واسطه روح عظيم خود پيامبر يا ولى ميباشد و اين روح بلند نبى يا ولى است كه جبراييل را تنزيل ميدهد و چه به سان بعض اهل ظاهر بگوييم كه حق تعالى، روح اعظم را مأموريت ميدهد كه نازل شود، تناسب كاملى بين طرفين، لازم و ضرورى است؛ تا تناسبى روحى با جبراييل كه روح اعظم است، موجود نباشد، نزولى امكان ندارد. چنين تناسبى تنها بين جبرييل و ارواح بلند انبياى درجه اول مثل ابراهيم، موسى، عيسى و رسول خدا بوده است.
چنين رابطهاى براى همه كس نبوده است. حتى درباره ائمه هم نديدهام وارد شده باشد كه جبرييل اين چنين بر آنها نازل گشته باشد.
اين مقام، تنها ويژه حضرت زهرا(عليها السلام) است كه جبرييل در طول اين 75 روز، به طور مكرر، بر حضرت وارد شده و مسايل آتيه را، كه بر ذُريه او وارد ميآمده، بيان ميكرده و حضرت امير هم ثبت ميفرموده است. ممكن است يكى از مسايلى كه بيان فرموده است، مسايلى باشد كه در عهد ذُريه بلند پايه او حضرت صاحب(عليه السلام) واقع ميشود كه مسايل ايران هم جزو آن است.
در هر صورت، من اين شرافت و فضيلت را براى حضرت زهرا(عليها السلام) از همه فضايلى كه براى ايشان ذكر كردهاند، هر چند آنها هم فضايل بزرگى است، بالاتر ميدانم؛ فضيلتى كه جز براى انبيا(عليهم السلام)، آن هم نه همه انبيا، بلكه تنها براى طبقه بالاى انبيا و بعض از اوليايى كه در رتبه آنها ميباشند، براى كسى ديگر حاصل نشده و چنين تعبيرى كه رساننده رابطهاى مداوم و مراودهاى 75 روزه ميباشد براى هيچكس تا كنون واقع نشده است. اين فضيلت، از فضايل مختص حضرت صديقه(عليها السلام)است.(1)
1. صحيفه نور: ج 19، ص 278. سخنرانى حضرت امام در ديدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن در تاريخ 11/12/1362. با اندكى ويرايش محتوايى.
فاطمه، سفارششده برترين رسول الهى
در فضيلت فاطمه زهرا(عليها السلام) همين بس كه اشرف مخلوقات و برترين كاينات، پيامبر رحمت، محمد مصطفى(صلى الله عليه وآله)، عُمرى را به معرفى فاطمه ميپردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضيلت فاطمه سخن ميراند و احترامى بى حد و حصر در حق وى روا ميدارد تا شايد اين فرشيان حق ناشناس، قدرشناس اين گوهر دردانه عرشى گردند:
حق شناسان گر به دست آرند معيار تو را *** حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را.(1)
آرى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از همان آغاز تولد فاطمه(عليها السلام)، مأموريت مييابد تا به هر گونه ممكن، قدر و منزلت ملكوتى فاطمه(عليها السلام) را به امت خويش بشناساند؛ از اين روى، شاهد آن ميگرديم كه پيامبر مكرم اسلام در زمانها و مكانهاى مختلف، به كرّات، به معرفى حبيبه خدا، فاطمه زهرا(عليها السلام) ميپردازند. از همين جمله است معرفى تاريخى فاطمه(عليها السلام) از سوى پيامبر كه به عنوان سند افتخارى در صحيفه تاريخ، ثبت و جاودانه گرديد:
روزى پيامبر، در حالى كه دست فاطمه(عليها السلام) را گرفته بودند، از منزل خارج شدند و در ميان جمع مسلمانان حضور يافتند و خطاب به ايشان فرمودند:
هر كه اين دختر را ميشناسد كه ميشناسد، اما هر كه او را نميشناسد، بداند كه او فاطمه دختر محمد است. او پاره وجود من است. او قلب من است. او روح ميان دو پهلوى من است. هر كه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد، همانا خدا را آزار و اذيت رسانيده است.(2)
اى كه روح و تنت از روح و تن ختم رُسُل ! *** در سراپاى تو پا و سر احمدْ مُدغَم
«و مَنْ آذاك فَقَدْ آذاىْ» محمد فرمود *** روح در روح، بدن در بدن آغشته به هم
اين چنين نُسخه دگر، نُسخهنويس ايجاد *** نه رقم كرد و نخواهد پس از اين كرد رقم.(3)
امثال اين فرمودههاى حكمتآميز در شأن فاطمه(عليها السلام) كه بسى هم فراوان است، از
1. محتشم كاشانى، ديوان: ص 304.
2. خَرَجَ النّبى وَ هُوَ آخِذٌ بِيَدِ فاطِمَةَ، فَقالَ: مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفها وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّد وَ هِىَ بَضْعَةٌ مِنّى وَ هِىَ قَلْبى وَ رُوحِى الَّتى بَيْنَ جَنْبَىّ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى و مَنْ آذانى فَقَدْ آذَى اللّهُ. الفصولُ المهمّة: ص 139. نزهة المجالس: ج 2، ص 228. نور الابصار: ص 41.
3. شعر از مرحوم آقا بزرگ قُمى. اختران ادب: ص 82.
زبان پاك وجودى صادر شده كه طبق صريح آيات قرآن، هرگز رفتارى از روى خواستههاى نفسانى يا گفتارى برخاسته از احساسات غيرعقلايى از وى صادر نميشود:
... وَ مَا يَنْطقُ عَن الْهَوى؛ اِنْ هُوَ الاَّ وَحْىٌ يوُحَى ؛ عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى؛(1)
و از سر هوا و خواست نفس سخن نميگويد ؛ سخن او، جز وحيى نيست كه بر او الهام ميشود ؛ فرشته نيرومند او را آموزانده است.
بارى، گفتارش عين حكمت است. رفتارش عين حقيقت است. سخنش عين وحى الهى است. كلامش عين خواست خدايى است. كردارش عين رضايت بارى است .چنين وجود نورانى و پاكى در شأن يگانه دخترش ميفرمايد:
فِداكِ اَبُوكِ يا فاطِمَةَ !(2) پدرت بادا فداى بود تو! اى فاطمه!
بضعه پاك تن احمد تويى! *** طور لقا، جلوه سرمد تويى!
شأن تو اين بس كه تو را داده اَب *** امّ ابيها لقب اى منتخب!(3)
چنين تعابير والايى نه برخاسته از فوران احساسات پدرانه؛ بلكه نشأت گرفته از نگاهى خدابينانه است. زبان مقدسى به چنين عبارات روحفزايى مترنم گرديده است كه جز به كلام وحيانى و خدايى متكلم نميگردد.
اين بيان نورانى پيامبر، برانگيزنده معرفتى بس عميق نسبت به مقام بىنظير فاطمه(عليها السلام)ميتواند باشد و رساننده اين واقعيت كه فاطمه(عليها السلام)، جان و جانان رسول خداست؛ فاطمه، رَوح و ريحان رسول خداست؛ فاطمه پارهاى از وجود رسول خداست و در يك كلام: فاطمه، مايه قوام و استمرار وجود رسول خداست:
مطلع نور ايزدى، مبدأ فيض سرمدى *** جلوه او حكايت از خاتم انبيا كند.(4)
نه تنها گفتار پيامبر، معرّف فضيلت و منزلت فاطمه ميباشد؛ كه تمام رفتار پيامبر
1. نجم (53): 3 تا 5.
2. بحارالانوار: ج 22، ص 490.
3. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص22.
4. محمد حسين غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
نسبت به فاطمه، شناساى گوهر وجودى فاطمه ميباشد؛ رفتارهايى برخاسته از اوج محبت، اكرام و احترام كه جز در مورد فاطمه، براى احدى سابقه نداشته است.
هر هنگام كه فاطمه به محضر پدر وارد ميشود، پيامبر تمام قد به احترامش قيام مينمايد، فاطمهاش را در آغوش ميگيرد، بر دستانش بوسه ميزند و او را بر جايگاه خويش مينشاند؛ و نيز چنين است احترام فاطمه نسبت به پدر:
هر گاه بر پيامبر وارد ميشد، پيامبر او را خوشآمد ميگفت، دستانش را ميبوسيد و او را در جايگاه خويش مينشاند. هر گاه كه پيامبر بر فاطمه وارد ميشد، فاطمه از جابرميخاست و به استقبالش ميشتافت ،او را خوشآمد ميگفت و دو دست پدر را ميبوسيد.(1)
در مقامي ديگر، پيامبر رحمت، به سان گلى معطر، فاطمه را ميبويد و در بيان وجه حكمت اين رفتار عجيب خويش، پردهاى از سرّ اين احترامهاى بىنظير برميدارد:
فاطمه، حوريهاى است به صورت انسان. هر زمان كه مشتاق رايحه بهشت ميشوم، دخترم فاطمه را ميبويم.(2)
احمد به سان عطر جنت بويد او را *** ايزد سلام از خود مكرر گويد او را
با گوش جان در وصف او بشنو ز طه: *** امّ ابيها، بضعةٌ منّى، فداها.(3)
از افقى ديگر
احترامهاى بىحد رسول نسبت به دخترش فاطمه را اگر از زاويهاى ديگر بنگريم، در بردارنده افتخارى بس عظيم براى همه زنان جهان در طول تاريخ ميباشد. اين گفتارها و رفتارهاى ويژه در بُرههاى صادر ميشود كه دختران، مايه ننگ و ذلت شمرده ميشوند و سرنوشتى جز تحقير و خوارى در انتظارشان نيست. در چنان محيطى، صحيفه تاريخ نظارهگر والاترين رفتارها و اکرامها نسبت به يك دختر و آن هم از جانب برترين و
1. عن عايشة: كانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَيهِ رَحّبَ بها وَ قَبَّلَ يَدَيْها وَ اَجْلَسَها فى مَجْلِسِهِ. فَاِذا دَخَلَ عَلَيْها قامَتْ اِلَيْه فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَبَّلَتْ يَديَه.... سفينةالبحار: ج 2، ص 374. سنن ترمذى: ج 5 ص 700.مستدرك صَحيحَين: ج 3، ص 154. امالى طوسى: ج 2، ص 14. العقد الفريد: ج 3،ص 230.
2. رسول اللّه(صلى الله عليه وآله): فَفاطِمَةُ حَوْراءٌ اِنسيَّةٌ وَ كُلَّما اشْتَقْتُ اِلى رائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمَمْتُ رائِحَةَ ابَنَتى فاطِمَةَ.توحيد صدوق: ص 17.
3. غلامرضا سازگار، نخل ميثم: ص 87.
شريفترين آفريدگان، ميگردد؛ رفتارهايى سرشار از احترام، عشق و محبت كه براى همه زنان جهان، افتخاربخش است و ايجادگر احساس كرامت، عزت و شرافت؛ عزت و شرافتى كه در برهههاى مختلف تاريخ، بدان وَقْعى نهاده نشده است و در بيشتر زمانها به فلاكت، ذلت، فساد و هلاكت تبديل گشته است. به فرموده حكيم فرزانه به ابديت پركشيدهمان:
ولادت با سعادت فاطمه، در زمان و محيطى واقع شد كه زن به عنوان يك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش، در نزد اقوام مختلف جاهليت، به شمار ميرفت. در چنان محيط فاسد و وحشتزايى، پيامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت، نجات بخشيد. تاريخ اسلام، گواه احترامات بى حد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اين مولود شريف است تا نشان دهد كه زن، داراى بزرگى ويژهاى در جامعه ميباشد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نيست. پس اين روز، روز حيات زن و روز پايهگذارى افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است.(1)
فاطمه، معيار رضايت و خشم كبريايى
پيامبر رحمت را در مقام معرفى فاطمه، فرمودههاى نورانى فراوانى است؛ اما در ميان تمام اين بيانهاى گهربار،حديثى بسيار كوبنده و حيرتافزا جلب توجه ميكند:
انَّ اللّهَ لَيَغَضَبُ بِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ يَرْضى لِرِضاها(2)؛ خداوند با خشم فاطمه، خشمگين و با رضايتش، راضى ميگردد.
و در جايگاهى ديگر، خطاب به خود فاطمه(عليها السلام) ميفرمايد:
يا فاطِمَةَ! اِنَّ اللّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِكَ وَ يَرْضى لِرِضاك.(3)؛ اى فاطمه! همانا خدا با خشم تو خشم ميگيرد و با رضايت تو راضى ميگردد.
اين دو حديث نورانى كه منابع شيعه و سنى هر دو بدان مزين گشتهاند، جلوهنُماى اوج
1. سخنرانى حضرت امام(قدس سره) تاريخ 4/2/1360. در ديدار با گروهى از خلبانان نيروى هوايى.صحيفه نور: ج 14، ص 200.
2. مسند فاطمة الّزهرا(عليها السلام)، عطاردى: ص 354. امالى مفيد: ص 94 و 95. المناقب: ج 2، ص 90. امالى صدوق: ص 230.
3. مسند فاطمة الزّهرا(عليها السلام)، عطاردى: ص 355. دلائل الامامة: ص 52. مستدرك صحيحين:ج 3، ص 153 و 154. مجمع الزّوايد: ج 9، ص 203. روضة الواعظين: ص 129.
مقام و منزلت فاطمه(عليها السلام) ميباشد؛ مقام و منزلتى بىنظير كه نورانيتش، فراتر از هزاران خورشيد بر تارك جهان درخشيدن گرفته است: خشم فاطمه، عين خشم خدا و رضايتش، عين رضايت خدا.
در اين كه فاطمه به رضاى خدا، راضى است، شكى نيست؛ اما رضايت محض فاطمه به رضاى الهى، مقام راضيهگى اوست. در اين كه فاطمه، مورد رضايت خداست، ترديد نيست؛ اما رضايت كامل خداوند از فاطمه، مقام مرضيگى اوست.
اين حديث گهربار، اثباتگر مقامي بسيار والاتر براى «راضيه مرضيه» ميباشد:
نه اين كه فاطمه، راضى است به رضاى خدا - هر چند چنين نيز ميباشد؛ چرا كه فاطمه، «راضيه»(1) است - و نه اين كه فاطمه، محبوب و مرضى خداست - هر چند اين چنين نيز هست؛ چرا كه فاطمه، «مرضيه»(2) است - بلكه اوج مقام فاطمه در اين است كه رضاى او، رضاى خداست و قهر او، قهر خدا و به عبارتى بهتر:
خدا، به رضايت فاطمه راضى است و به نارضايتىاش، ناراضى.
آرى، فاطمه هموست كه قهرش معيار قهر خدا و خوشنودىاش، ملاك خوشنودى خداست؛ چرا كه او، آيينه تمامنُماى جمال و جلال كبريايى است و مظهر جميع اسما و صفات الهى.
فاطمه هموست كه معيار است، ملاك است، شاهين ميزان است(3) و عيارسنج وجود انسان است:
منم كه «عصمةُ اللّه» و به ساق عرش زيورم *** حبيبه خدا منم، حُباب نور داورم
رضاى من، رضاى او؛ ولاى من، ولاى او *** كه من «وليّةُ اللّه» و ز هر بدى مطهرم.(4)
فاطمه، جلوهنماى جمال خدايى
خداوند متعال، نور پيامبر برگزيده خود محمد(صلى الله عليه وآله) را از نور عظمت و جلال بىمثال
1 و 2. الامام صادق(عليه السلام): لِفاطِمَةَ تِسعَةُ اَسْماءِ عَنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ: فاطِمَةُ وَ الصدّيقَةُ وَ الْمُبارَكَةُ وَ الطّاهِرَةُ وَ الزَّكيَِّةُ وَ الرّاضِيَةُ و الْمَرضِيَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمة الزّهرا(عليها السلام)، عطاردى: ص 26.
3. اشاره به حديثى حكمتآميز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خطاب به امام حسن و امام حسين(عليهم السلام): امّكُما لسانُ الميزان و لامُّكما الشّفاعة ؛ مادر شما زبانه ميزان است و براى مادر شماست مقام شفاعت.
4. حبيب اللّه چايچيان (حسان).
خويش آفريد و در پى آن، نور فاطمه(عليها السلام) را از نور محمّد(صلى الله عليه وآله) برگرفت(1):
محمد در ازل شد پرتوى انوار سبحان را *** پس از وى مرتضى شد معدن آن، عكس درخشان را
به جان فاطمه تاباند آن گه شعلهاى زان را *** بتول آيينه شد؛ آيينهاى اوصاف يزدان را.(2)
آن هنگام كه خداوند، نور زهرا را از نور پدرش، محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله)، برگرفت آسمانها را چنان درخشش و نورانيتى فرا گرفت كه ملايكه را جملگى مات و مبهوت خود ساخت؛ چرا كه تا پيش از آن، چنان نور و ضيايى را نديده بودند.
آرى، نور فاطمه از نور عظمت و جلالت الهى سرچشمه گرفت و تمام آسمانها را غرق نورافشانى خويش گردانيد؛ تا جايى كه ملايكه آسمانها از عظمت اين آفريده خدايى، جملگى بر آستان ربوبى سر به سجده ساييدند و مات و حيران پرسيدند:
اى پرورشدهنده ما! و اى سيد و سرور ما! حقيقت اين نور بىنظير چيست؟!
در پاسخِ سؤال خويش، شنيدار اين وحى الهى شدند كه:
هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِنْ عَظمَتى، اُخرِجُهُ مِنْ صُلبِ نَبّى مِنْ اَنْبِيائى اُفَضِّلُهُ عَلى جَميعِ الاَنْبياء، وَ اُخرِجُ مِنْ ذلِكَ النُّورِ اَئِمَّةً يَقُومُونَ باَمرى، يَهْدُونَ اِلى حَقّى وَ اَجْعَلُهُمْ خُلَفائى فى اَرْضى بَعْدَ اِنْقِضاءِ وَحيى؛(3) اين آفريده، پرتوى است از نور من كه در آسمانم جايش دادهام؛ او را از عظمت بىانتهاى خويش آفريدهام؛ او را از صُلب پيامبرى از پيامبرانم خارج خواهم گردانيد كه با فضيلتترين پيامبران است؛ از اين نور، امامانى را برميانگيزم كه امرِ مرا اقامه ميكنند و به حقيقت من رهنمون ميشوند؛ ايشان را جانشينان خويش در روى زمين، بعد از خاتمه وَحيَم، قرار خواهم داد.(4)
نورش ازلى بود به انوار الهى *** در جلوهگرى بود به آثار الهى
گرديد عيان از رخش اسرار الهى *** دو ديده او ديده بيدار الهى.(5)
1.الامام موسى بن جعفر(عليه السلام): اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّد مِنْ اخْتِراعَهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلالِهِ... ثمَّ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّد فاطِمَةَ اَبْنِيةِ... بحار الانوار: ج 35، صفحه 38، روايت 24.
2 و 2. محمدعلى انصارى، اختران ادب: ص 80.
4. الامام الصادق(عليه السلام) فى جوابِ «لِمَ سُمّيت فاطمة الزّهراء، زهراء؟» قال: لِاَنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ خلقها مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلمّا اَضاءَتِ السَّماواتُ وَ الأَرضُ به نورها وَ غَشِيَتْ اَبْصارُ الْمَلائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلائِكَةُ لِلّهِ ساجِدينَ وَ قالُوا: اِلهَنا وَ سَيِّدَنا! ما هذَا الْنُّورُ؟! فَاَوْحَى اللّهُ اِلَيْهِمْ: هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِن عَظِمَتى ... . بحارالانوار: ج 43، ص 12، روايت 5.
5. شعر از سرايى جهرمي، ملقب به «اميرالشعرا» مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 89.
بارى، نور فاطمه همان نور بىهمتاى الهى است كه ملايكه هفت آسمان را حيران و شيفته خود ساخت. فاطمه، همان شاهكار آفرينش خدايى است كه ملايكه را به خضوع و سجده در مقابل عظمت خويش واداشت.
حديث نامبردار، جلوهنُماى نور فاطمه در نخستِ آفرينش بود و اينك بنگريم نور فاطمه را در خاتمه قيامت، در جنات عدن:
بهشتيان در جنتهاى جاويدان غرقِ لذت بَرى از انواع نعمتهاى بهشتى ميباشند كه به ناگاه نورى فروزنده همچون نور خورشيد، همه بهشتها را نورافشان ميكند. تلألؤ اين نور، تمام توجه بهشتيان را از لذتها و نعمتهاى بهشتى بازگردانده، به خود معطوف ميدارد. در اين هنگام ، در حالى كه غرق تماشاى اين نور گشتهاند، با تعجب و حيرت از يكديگر ميپرسند: اين نور چيست و از آن كيست؟! شايد كه پروردگار پرعزّتِ ما جلوهگر شده و بر ما نظر افكنده است!!!(1)
برخى ديگر در پى نظاره اين نور بىمثال به مناجات با خداوند دل ميسپارند و ميپرسند: پروردگارا! همانا در كتاب خود در وصف بهشت فرمودهاى: لايَرَوْن فيها شمساً؛ بهشتيان، در جنّت خورشيدى نميبينند؛ پس اين خورشيد فروزان كه نور همه جنان در پيشگاه آن بىفروغ است، چيست؟!(2)
عدهاى ديگر از جنتيان، حقيقت اين نور را از رضوان، كليددار و نگاهبان بهشت، جويا ميشوند:
اى رضوان! پروردگار پرعزت و جلالت ما فرموده است: لا يَرَوْن فيها شمساً و لازمهريراً؛ در بهشت، نه آفتابى بينند و نه سرمايى(3) پس اين نور بى مانند چيست؟!(4)
1. رسولُ اللّه(ص): بينما اهلُ الجنّهِ فى الجنّةِ يَتَنعَّمُون و اهلُ النّارِ فى النّارِ يُعَذّبُون اِذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِع، فَيَقولُ بَعْضُهُم لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَلَّ رَبُّ العزّة اطلَعَ فَنَظَر اِلَيْنا!! فَيقولُ لَهُمْ رضوان: لا ولكن علىُّ(عليه السلام)مازح فاطمة فتَبَسَّمَتْ فَأضاءَ ذلك النّور من ثناياها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62.
2. الامام صادق(عليه السلام) عن ابيه(ع):... اَنَّهُ قال ابن عبّاس: بينما اهل الجنّة فى الجنّة بَعْدَ ما سَكَنُوا رَأوْا نوراً اَضاءَ الجنان فَيَقُولُ اَهْلُ الْجَنَّةِ: يا رَبِّ اِنَّكَ قَدْ قُلْتَ فى كِتابِكَ المُنزَلِ عَلى نَبِيّكَ المُرْسَل: «لا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً» فَيُنادى مُناد: لَيْسَ هذا نُورُ الشَّمْسِ وَ لا نُورُ الْقَمَرِ وَ اِنَّ عليّاً وَ فاطِمَةَ تَعَجَّبا مِنْ شَىء فَضحَكا فَاَشْرَقَتِ الْجِنانُ مِنْ نُورِهِما. بحارالانوار: ج 43، ص 45، روايت 44.
3. انسان (76): 13
4. ...قال ابن عبّاس: فبينا اهل الجنّة فىالْجَنّة اذ رَأوْا ضُوءاً كَفُوء الشَّمس و قَدْ اَشْرَقَتِ الجنان بها فيقولُ اهلُ الجَنّة: يا رضوان! قال ربّنا عزّوجلّ: «لايَرَوْنَ فيها شَمْساً و لا زمهريراً» فيقولُ لَهُمْ رضوان: لَيْسَت هذه بِشَمْس و لا قَمر ولكن هذه فاطمه و على ضَحِكا ضِحكاً اَشْرَقَتِ الجَنانُ من نورِ ضِحْكَهَما.... المناقب: ج 3، ص 329. بناءُ المقالة الفاطميّه: ص 239. تأويل الآيات: ص 727.
و در نهايت، پاسخِ خود را مييابند؛ مناجاتيان از طريق جبراييل(1) و ديگران از زبان كليددار جنان، رضوان: اين نور، نور خورشيد نيست و ليكن على(عليه السلام) با فاطمة(عليها السلام) فرمود و در پى آن، تبّسمي بر لبان فاطمه نقش بست. اين نور، از لبخند فاطمه تابش و اشراق گرفته است.(2)
بارى، همان نورى كه در ابتداى خلقت، حيرتفزاى ملايكه گشت و ايشان را واله و حيران خود گرداند، در خاتمه قيامت، شگفتافزاى بهشتيان ميگردد و ايشان را شيفته جمال خويش ميسازد:
فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه *** تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند.(3)
نور تبسم فاطمه زهرا(عليها السلام) به روى على مرتضى(عليه السلام) در فردوس اعلى، نورافشان جنان و لذتبخش جنتيان ميگردد؛ چنان نورى بىمثال كه انوار جنان با وجود آن، توان فروغ و پرتوافشانى نمييابند و لذتى وصفناشدنى كه تمام نعمتها، لذتها و بهجتهاى بهشتى در پيشگاه آن، مجال دلربايى و عشوهگرى نمييابند.
در جلوهنُمايى، آثار سمايى، آيات خدايى بر حضرت او حصر *** از همت والاش، از رحمت عظماش، آثار نبى فاش، آيات خدا قصر
انوار جلى بود، سرازلى بود، او جفت على بود از كون و مكان طاق.(4)
نور تبسم فاطمه(عليها السلام) به روى اميرمؤمنان(عليه السلام) در بهشت، والاترين لذت و بىمثالترين
1. الامام صادق(عليه السلام) عن ابيه(عليه السلام):... فبينا اهلُ الجنّةِ فىِ الجنّةِ اِذْ رَأَوْا مَثَلَ الشَّمسِ قَدْ اَشْرَقَتْ بِها الجنانُ فَيَقُولُ اهلُ الجَنّةِ ياربّ انّكَ قُلْتَ فى كتابِكَ: «لايَرَوْنَ فيها شَمْساً» فيُرسِلُ اللّهُ جَلّ اسمه اليهِمْ جبرئيل فيقولُ: لَيْسَ هذه بِشَمْسِ ولكن علياً و فاطمةَ ضَحِكا فأشْرَقَتِ الجنان مِنْ نورِ ضِحْكِهِما... . امالى صدوق: مجلس 44،ص 261. روضةالواعظين: ص 163. العمدة: ص 349. بحارالانوار: ج 35، ص 241.
2. رسولُ اللّه(صلى الله عليه وآله): بَيْنَما اهلُ الجَنَّةِ يَتَنَعَّموُن و اهل النّار فى النّار يُعَذّبون اذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِعٌ، فَيَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَّلَ رَبُّ العزّةِ اطلَعَ فَنَظَرَ الينا!! فَيَقوُلُ لَهُمْ رِضوان: لا ولكن علىٌ(عليه السلام) مازَحَ فاطمة فَتَبَسَّمَتْ فَاَضاء النّور مِنْ ثناياها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روايت 62.
3. محمدحسن غروى اصفهانى، ديوان: ص 39.
4. شعر از ميرزا يحيى مدرس اصفهانى. مناقب فاطمي در شعر فارسى: ص 34.
ابتهاج بهشتيان ميشود و اين خود شاهد ديگرى است بر كمال ظرفيت وجودى فاطمه.
هر موجودى به اندازه ظرفيت وجودى خويش، پرتوى از نور جمال احدى را نمودار ميسازد؛ از اين روى به هر ميزان كه ظرفيت وجودى موجود کاملتر باشد، تجلّيات بيشترى از انوار جمال را منعكس مينمايد. در نتيجه، هر چه مرتبه وجودى قويتر باشد، جمال آن بيشتر و مشاهده آن لذتبخشتر خواهد بود.
فاطمه، كوثر بيکرانه محمدى است كه از لحاظ مرتبه وجودى به اوج كمال و از لحاظ تجلى انوار جمال به اوج جلوهنُمايى رسيده است؛ از اين روى زيبايى و دلربايى آن جمال بىمثال در بهشت جاويدان، زيباييهاى ديگر را از جلوه مياندازد؛ به گونهاى كه بهشتيان، لذتها و نعمتهاى بىشمار بهشتى را به كلى رها ميسازند و با سرور و لذتى وصفناشدنى محو تماشاى جمال فاطمه كه نه، غرق نظاره نور خدا ميگردند:
اى تو آن دختر زيبا كه به زيبايى تو *** مادر دَهر نياورد و نيارَد به شكم
دختر اين گونه به صُلب ازليت ناياب *** نيست فرزند، چنين قدرت حق را به رِحَم
نه به پشت قِدَم اين نقش و نه در بطن حُدوث *** پس از اين نقش مجرّد، «فَلَقَدْ جَفَّ قَلَم»
تو اگر سلسلهجنبان نشدى هيچ نبود *** كِى به هستى ز عَدَم خانه كسى داشت قَدَم
مطلع شمس جمال و افق ماه جلال *** مشرق سِرّ وجود و فلك خلق و شِيَم
آفتاب از افق چرخ نيايد بيرون *** ماهتاب تو زند گر به سَرِ چرخ عَلَم.(1)
1. از اشعار استاد الحكما و الفلاسفه، آقا بزرگ قمي در مدح فاطمه زهرا(عليها السلام). اختران ادب: ج 1، ص 81.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org