قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه ششم

دستاورد ذكر در سخن خداوند

 

در برخى از بندهاى اين حديث قدسى كه به بررسى آن پرداختيم، خطاب به حضرت موسى (عليه السلام) بر ضرورت ياد و توجه به خداوند و عجين گشتن آن با خضوع و خشوع در برابر معبود تأكيد شده بود. خداوند در بند ديگرى درباره ضرورت اطمينان و اعتماد انسان به خداوند در هنگام ذكر و ياد او مى‌فرمايد:

اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِي وَذَكِّرْ بِي مَنْ يَطْمَئِنُّ إِلَيَّ؛ در هنگام ذكر به من اطمينان و اعتماد داشته باش و كسى را كه به من اطمينان و اعتماد دارد، متوجه ياد و ذكر من گردان.

   بدون شك ياد و ذكر خداوند براى موحّد و مؤمن از جايگاه والايى برخوردار است و علت غايى رفتار و عبادات او شمرده مى‌شود. بر اين اساس، خداوند متعالى در آغاز بعثت حضرت موسى(عليه السلام) و در طليعه وحى به آن حضرت، پس از بيان مسأله توحيد، به عنوان مهم‌ترين اصل اعتقادى كه اعتقاد به آن اساسى‌ترين ركن سعادت انسان به شمار مى‌آيد، ذكر و ياد خويش را غايت و هدف عبادت معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد:

إِنَّنِي أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛(1) همانا منم خداى يكتا. خدايى جز من نيست، پس مرا بپرست و نماز را براى يادكردِ من بر‌پا دار.

 

نسبت رفتار با ايمان و باورهاى انسان

براى شناخت اهميت ياد خدا، بايد ارتباط آن را با سعادت انسان بازشناخت و به اين حقيقت دست يافت كه ياد خدا مقوّم رفتار مؤمنانه است كه سعادت و نيك‌بختى را براى انسان تضمين مى‌كند. توضيح اين كه: تصميم‌گيرى‌ها و رفتار انسان در زندگى، خواه ناخواه تابع و برخاسته از يك دسته شناخت‌ها و باورها است؛ حتى اگر انسان به هنگام گرفتن تصميم و انجام رفتارى، توجه تفصيلى و آگاهانه به باورهايى كه منشأ آن رفتار و تصميم است نداشته باشد. باورهاى الاهى و توحيدى منشأ رفتار انسان مؤمن است؛ چه اين كه رفتارهاى يك ماترياليست كه به ماوراى ماده اعتقادى ندارد و بالطبع به خداوند نيز معتقد نيست، ناشى از همان باورهاى مادى‌گرايانه است، حتى اگر او توجهى به اين حقيقت نداشته باشد. رفتار موحد حتى اگر از نظر ظاهر با رفتار ملحد يكسان باشد، اما بين آن دو تفاوت ماهوى وجود دارد؛ چون رفتار آن ملحد كه تنها به وسايل و عوامل مادى ايمان و اعتماد دارد، ناشى از لذت و سعادت مادى است كه در زندگى مادى خويش در پى آن است، اما رفتار آن موحد، از اعتقاد


1. طه (20)، 14.

به توحيد و باورهاى الاهى سرچشمه مى‌گيرد. در نتيجه، رفتار آن دو كه از نظر ظاهر يكسان هستند (نظير تلاش يكسان دو دانشجو براى موفقيت در دروس خود) در راستاى نيل به سعادت واقعى تأثير يكسانى ندارند و تنها رفتار آن موحد در اين قلمرو مفيد و ارزشمند است.

   با توجه به آنچه گفتيم، روشن مى‌گردد كه آن همه تأكيد بر روى ايمان و معرفت، به دليل تأثير آن دو بر رفتار انسان است و در واقع، رفتار ما، تابع و برخاسته از ايمان و معرفت ما است. از اين جهت، خداوند در برخى از آيات قرآن، عمل صالح را همراه با ايمان ذكر كرده است تا روشن سازد كه ارزش و والايى عمل، در پرتو ايمان به خدا است و عمل صالح، از ايمان به خدا سرچشمه مى‌گيرد. از شمار آن آيات به سه آيه اشاره مى‌كنيم:

1. وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُون؛(1) و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند، آنان اهل بهشت‌اند و در آن جاودان خواهند ماند.

2. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُون؛(2) هركس ‌از مرد يا زن‌ـ كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه‌اى حيات [حقيقى] بخشيم و به يقين به


1. بقره (2)، 82.

2. نحل (16)، 97.

آنان به ازاى بهترين اعمالى كه انجام مى‌دادند پاداش خواهيم داد.

3. وَمَنْ أَرادَ الآْخِرَةَ وَسَعى لَها سَعْيَها وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورا؛(1) و هركس خواهان آخرت است و نهايت كوششش را براى آن بكند و مؤمن باشد، آنان‌اند كه تلاششان مورد حق‌شناسى قرار خواهد گرفت.

   پس عمل صالح، برخاسته از ايمان است و بين عمل و ايمان رابطه متقابل وجود دارد. بر اين اساس، عملِ برخاسته از ايمان، باعث تقويت ايمان مى‌گردد و برعكس، بين الحاد و عمل برخاسته از الحاد نيز رابطه متقابل وجود دارد و آن عمل باعث تقويت الحاد و فاصله گرفتن بيشتر انسان ملحد از خداوند مى‌شود.

 

نسبت ايمان با علم و معرفت

چنان‌كه عمل صالح در ايمان انسان ريشه دارد، ايمان نيز به نوبه خود از علم و شناخت، مايه مى‌گيرد و متناسب با نوع شناخت و شدت و ضعف آن، مراتب ايمان شكل مى‌گيرد. توضيح آن‌كه: در يك تقسيم‌بندى كلى، شناخت را به دو گونه شناخت ذهنى يا حصولى، و شناخت حضورى يا شهودى تقسيم كرده‌اند. شناخت حصولى، معرفتى باواسطه است و از راه مفهوم و صورت ذهنىِ معلوم به دست مى‌آيد. نظير مفهومى كه از خدا و توحيد در ذهن ما وجود دارد كه وقتى از ما درباره خداوند سؤال


1. اسراء (17)، 19.

مى‌شود، همان برداشت و مفهوم ذهنى را به سؤال كننده منتقل مى‌كنيم. اين شناخت حصولى، شدت و ضعف و مراتب دارد و گرچه مرتبه ضعيف آن نيز مى‌تواند در عمل و رفتار انسان مؤثر باشد، اما هرقدر اين معرفت و شناخت قوى‌تر و شفاف‌تر باشد و ايمان مستند به آن از قوّت بيشترى برخوردار گردد، تأثير بيشترى در رفتار انسان دارد. اما شناخت و علم حضورى، معرفتى بدون واسطه است و در آن، عالِم، واقعيت معلوم را درك و شهود مى‌كند. از اين علم حضورى كه معرفتى است ممتاز و خطاناپذير، در برخى از گزاره‌هاى دينى ما به رؤيت تعبير شده است. نظير آنچه در پاسخ امير مؤمنان(عليه السلام) به ذِعلب يمانى آمده است كه وقتى از حضرت پرسيد: آيا پروردگارت را ديده‌اى؟ حضرت در پاسخ فرمود:

أَفَأَعْبُدُ مَا لاَ أَرَى؟ چگونه خدايى را كه نبينم عبادت كنم.

   آن‌گاه وقتى ذِعلب درباره كيفيت مشاهده خداوند مى‌پرسد، حضرت در پاسخ مى‌فرمايند:

لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ؛(1) چشم‌ها او را آشكارا درنيابند، اما دل‌ها با حقايق ايمان راستين او را دريابند.

 

مفهوم ذكر و تأثير آن بر رفتار

وقتى ما به حقيقتى علم و شناخت داريم، تأثير اين شناخت بر رفتار ما در


1. نهج‌البلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.

صورتى است كه همراه با توجه باشد؛ چون توجه چيزى وراى علم است و گاهى انسان علم دارد، اما توجهى به آن علم ندارد. گاه ما به مفهوم چيزى توجه داريم، اما به مصداق آن توجه نداريم. آنچه اثر و كارايى دارد، توجه به مصداق است نه توجه به مفهوم. آن‌گاه اين توجه بر اساس مراتبى كه دارد، هرقدر گسترش يابد، تأثير فزون‌ترى مى‌بخشد. كارهاى ما، از نماز و روزه گرفته تا احسان به نيازمندان، ارتباط با خانواده و رفتار سياسى ـ اجتماعى زمانى ارزشمند است كه از ايمان، ارتباط و توجه ما به خداوند برخاسته باشد و هرقدر ايمان و توجه ما به خداوند ـ كه منشأ آن رفتار است ـ عميق‌تر باشد، رفتار ما ارزشمندتر خواهد بود.

   دانستن اين مسأله كفايت نمى‌كند كه ايمان، روح عمل است و هرقدر رفتار ما همراه با ارتباط آگاهانه‌تر با خداوند باشد، ارزشمندتر است. مهم آن است آن ايمان و توجه و ارتباط آگاهانه در ما عينيت پيدا كند و منشأ رفتار ما گردد. پس اگر خداوند در آيه 14 از سوره طه ـ كه بدان اشارت رفت ـ بر اين كه او پروردگار بى‌همتا و يكتا است تأكيد مى‌كند يا در بندى از حديث قدسى مورد بحث ـ كه در اين جلسه به توضيح و تبيين آن مى‌پردازيم ـ حضرت موسى(عليه السلام) را به اطمينان و اعتماد به خويش فرا‌مى‌خواند، بدان دليل نيست كه آن حضرت خداوند را نمى‌شناخت يا در وجود خداوند و يكتايى او و سلطنت او بر عالمْ شك داشت. بى‌ترديد آن حضرت به حقايق ياد شده اعتقاد و ايمان داشت و بنا بر اعتقاد ما كه پيامبران الاهى هم پيش از بعثت نيز معصوم و يكتاپرست بودند، آن حضرت پيش از بعثت نيز يكتاپرست و معتقد به خداوند بود و در مسير

اطاعت و عبادت پروردگار عالمْ حركت مى‌كرد. هدف خداوند از بيان آن جملات اين است كه باور، ايمان و توجه آن حضرت و بندگان مؤمن خويش را به آن معارف ناب برانگيزد تا در پرتو اين توجه، معرفت آنان پويا، زنده، فعال و كامل‌تر گردد و تأثير فزون‌ترى در رفتار آنان ببخشد. از اين توجه كه در پرتو آن معرفت انسان كامل‌تر مى‌گردد و سراسر زندگى و همه رفتار انسان را مى‌تواند پوشش دهد، به ياد و ذكر خدا تعبير مى‌شود. بنابراين، ياد و توجه به خدا و صفات جلال و جمال او، درك حضور خداوند و تجلى صفات او است؛ زيرا هرقدر آن ياد و توجه قوى‌تر باشد، متعلق آن، كه معرفت به خداوند و صفات او است، تأثير بيشترى در زندگى و رفتار ما مى‌بخشد.

   درك حضور خداوند و توجه قلبى به او، چيزى فراتر از ذكر لفظى است، و وجود ذكرهاى مكرر در نماز و تأكيدى كه در روايات و منابع دينى بر گفتن ذكرهايى چون الله‌اكبر و سبحان‌الله در مناسبت‌هاى گوناگون شده، و ذكرهاى فراوان واجب و مستحبى كه مورد سفارش قرار گرفته‌اند، همه براى اين است كه انسان به ذكر قلبى كه همان درك محضر خداوند است، نائل گردد و معرفت انسان به خدا، زنده و پايدار بماند و گرفتار غفلت نگردد. چه اين كه هرقدر اين معرفت زنده‌تر و پوياتر شود و توجه قلبى انسان به معبود بيشتر گردد، تأثير فزون‌ترى در رفتار انسان دارد و مسير دستيابى به سعادت را هموارتر مى‌سازد. از اين رو، ذكر لفظى كه با توجه قلبى همراه نيست و از زبان تجاوز نمى‌كند، مرتبه نازل ذكر است و چندان تأثيرى بر رفتار انسان ندارد. تأثيرات قابل توجه، منحصر به ذكر

قلبى است كه خود مراتب دارد و عالى‌ترين مرتبه آن، توجه كامل و غرق شدن انسان در توجه به خدا است؛ مرتبه‌اى كه بنده چنان غرق توجه در معبود مى‌گردد كه حتى خودش را فراموش مى‌كند و توجهى به چيزى وراى معبود ندارد.

 

مراتب ذكر و اطمينان به خدا

چنان‌كه خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) سفارش كرد، راه ترقى از مرتبه نازلِ ذكر و رسيدن به مراتب عالى آن، همراه ساختن ذكر خدا با خشوع و احساس شكستگى در پيشگاه معبود است. اگر ذكر انسان با خشوع، خضوع و احساس خردى و كوچكى در پيشگاه خداوند همراه شد، وى به مرتبه‌اى از ذكر مى‌رسد كه باعث آرامش و اطمينان خاطر او مى‌گردد. همان مرتبه‌اى از ذكر كه خداوند درباره آن فرمود:

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) همان كسانى كه ايمان آورده‌اند و دل‌هايشان به ياد خدا آرام مى‌گيرد. آگاه باش كه دل‌ها با ياد خدا آرامش مى‌يابد.

   از جمله «أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» كه در آن جار و مجرور يعنى «بِذِكْرِ الله» بر متعلق ذكر كه «تَطْمَئِن» است مقدم شده، استفاده مى‌شود كه تنها ذكر خدا باعث آرامش دل و اطمينان خاطر مى‌گردد؛ چون تقديم


1. رعد (13)، 28.

جار و مجرور بر متعلق، افاده حصر مى‌كند. به تعبير ديگر، اطمينان خاطر و آرامش دل، معلول ذكر خدا است. آن‌گاه وقتى آن جمله را با جمله «اطْمَئِنَّ عِنْدَ ذِكْرِي» مقايسه مى‌كنيم، به نوعى تقابل ميان آن دو تداعى مى‌شود؛ چون برخلاف جمله اول، در جمله اخير كه در آن به تحصيل آرامش و اطمينان به هنگام ذكر خدا توصيه مى‌شود، اطمينان معلول ذكر نيست. اما دقت در آن دو جمله، هرگونه تقابلى را منتفى مى‌سازد و براى ما آشكار مى‌كند كه آن دو جمله، به وجود مراتب براى ذكر و اطمينان به خدا اشاره دارند. چنان‌كه گفتيم، ذكر خدا داراى مراتب است و وقتى انسان به مرتبه‌اى از ذكر پرداخت و كوشيد توجه قلبى به خداوند پيدا كند، زمينه بيشترى براى دريافت مراتب بالاترِ ذكر را به دست مى‌آورد. او بر اثر مداومت بر ذكر خدا و با عنايت الاهى به مرتبه عالى ذكر مى‌رسد و در پرتو آن، احساس آرامش و اطمينان به خدا مى‌كند. اين همان مرتبه از ذكر است كه امير مؤمنان(عليه السلام) در مناجات شعبانيه از خداوند درخواست مى‌كند كه به ايشان افاضه و الهام كند:

وَأَلْهِمْنِي وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلَى ذِكْرِكَ؛ خداوندا! به من، واله و حيران گشتنِ در ياد خود را الهام كن.

   همچنين آن دو جمله، به دو مرتبه از اطمينان و آرامش به خدا اشاره دارد. مرتبه اول و مرتبه فروترِ آرامش و اطمينان كه در توصيه خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) در حديث قدسى به همراه مرتبه فروتر ذكر آمده، همان آرامش و اطمينانى است كه انسان با تمركز حواس و كنار نهادن تشويش خاطر، در هنگام ذكر در خود پديد مى‌آورد. اما مرتبه عالى اطمينان

كه در آيه شريفه به همراه مرتبه عالى ذكر آمده، با توفيق خداوند و پس از خودسازى و تلاش و سعى انسان براى گسترش ذكر و توجهات قلبى خود به خداوند، و در پرتو ذكرْ به انسان عنايت مى‌گردد. وقتى اين مرتبه عالىِ آرامش و اطمينان به انسان عنايت شد، تمام نگرانى‌ها، اضطراب‌ها و تشويش خاطرها از دل او زدوده مى‌شود و در قلب بنده عاشق و ذاكر خداوند كه آكنده از توجه به معشوق گرديده، جايى براى توجه به غير و نگرانى‌ها و اضطراب‌هايى باقى نمى‌ماند كه از عدم معرفت به خدا سرچشمه مى‌گيرد.

 

هدايت‌ناپذيرى دنياپرستان و دشمنان خدا

در جمله «وَذَكِّرْ بِي مَنْ يَطْمَئِنُّ إِلَي» خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) توصيه مى‌كند كسانى را كه با توجه به خدا آرامش و اطمينان پيدا مى‌كنند، به ياد و ذكر خدا دعوت كند. از اين جمله استفاده مى‌شود كه انسان بايد كسانى را به سوى خدا و ياد او دعوت كند كه زمينه هدايت، پذيرش دستورات الاهى و ياد خدا در آن‌ها باشد؛ كسانى كه زمينه آرامش يافتن با ياد خدا در آن‌ها وجود دارد، نه كسانى كه با خداوند دشمنى دارند و دستورات و مقررات الاهى را مسخره مى‌كنند. كسانى كه نه فقط اهل ذكر خدا نيستند و دلشان با ياد خدا انس نيافته، بلكه از ياد و ذكر خدا نفرت دارند و ياد خدا باعث رنجش آنان مى‌گردد؛ كسانى كه سخن از خداوند و مقررات و دستورات او را، مزاحم دنياپرستى و لذت‌جويى‌هاى خود مى‌دانند. كسانى كه خداوند درباره آن‌ها فرمود:

وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَة

وَإِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به يگانگى ياد شود، دل‌هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى غير از او ياد شود، به‌ناگاه آنان شادمانى مى‌كنند.

   خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) توصيه مى‌كند وقت خود را صرف كسانى كن كه زمينه هدايت در آنان وجود دارد و مى‌توان آن‌ها را با ياد خدا برانگيخت و با ياد خدا به آنان آرامش و اطمينان بخشيد. پس بيهوده وقت خود را صرف كسانى نكن كه تنها به دنيا و لذت‌هاى آن دل بسته‌اند و زمينه رشد معنوى در آنان وجود ندارد و نكوش كه آنان را به ياد خدا اندازى؛ چون كفر و شرك سراسر وجود آنان را گرفته و توجه دادن به خدا، جز بر نفرت و دشمنى‌شان با خدا نمى‌افزايد. پس موسى(عليه السلام) بايد از كسانى كه از ذكر خدا برتافته‌اند و تمام توجهشان به دنيا و لذت‌هاى آن معطوف گرديده، روى برتابد؛ چنان‌كه خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا؛(2)پس از هركس كه از ياد ما روى مى‌گرداند و جز زندگى اين جهان را نمى‌خواهد روى بگردان.

 

معيار سنجش ارزش انسان

اگر نيك بنگريم، درمى‌يابيم كه ارزش وجودى ما در حد ارزش چيزى


1. زمر (39)، 45.

2. نجم (53)، 29.

است كه دوست مى‌داريم و توجه ما بدان جلب شده و دغدغه رسيدن بدان را داريم. براى مثال، كسى كه وقتى فرصتى يافت و با خود خلوت كرد، در فكر تهيه ماشينى زيبا، مجهز و با مدل بالا غوطهور مى‌گردد، آن‌گاه پيش خود مى‌انديشد كه از چه راهى پول آن را تهيه كنم و چگونه اقساط آن را بپردازم. طبيعى است دل چنين كسى كه آن افكار سلسلهوار به ذهنش راه مى‌يابد، بسان پاركينگ ماشين است كه مرتب ماشين‌ها با رنگ‌هاى متنوع و با مدل‌هاى گوناگون بدان داخل و از آن خارج مى‌گردند. پيش‌تر كه ماشين وجود نداشت، درباره كسى كه مرتب پيش خود مى‌انديشيد چه اسبى و مركبى تهيه كند و به استر و اسب علاقه نشان مى‌داد، گفته مى‌شد دلش طويله است!

   بنابراين، كسى كه تنها دلبسته جاذبه‌هاى دنيا است و اوهام و خيالات دنيايى ساحت دلش را فرا گرفته است و در غفلت از خداوند، جهان آخرت و نعمت‌هاى ماندگار معنوى به سر مى‌برد، از مقام والا و متعالى انسانى كه خداوند براى بندگان خويش در نظر گرفته، بازمى‌ماند و بسان حيوانى مى‌گردد كه تنها به آب و علف خويش مى‌انديشد. اما اگر انسان با توفيق الاهى، اوهام و افكار پوچ مادى را از ذهن خود زدود و توجهاتش را متمركز در ساحت قدس الاهى و نيل به مقامات عالى انسانى ساخت و در مسير رسيدن به اين هدف متعالى از هيچ كوششى دريغ نورزيد، ارزش وجودى او بى‌نهايت مى‌گردد و مصداق روايت «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ؛(1)


1. بحارالانوار، ج 58، باب 4، ص 39، ح 61.

دل مؤمن عرش خدا است» مى‌شود. آيا انسان كه خداوند اين قدرت و قابليت را به او عنايت كرده كه مى‌تواند چنان اوج بگيرد كه دلش خانه و عرش خدا گردد، شايسته است در مسير انحطاط قرار گيرد تا آنجا كه حتى از حيوانات نيز فروتر گردد؟

   روشن شد كه ارزش انسان در حد چيزهايى است كه به آن توجه دارد و خطورات و توجهات قلبى به انسان هويت مى‌بخشد. گرچه شخصيت و هويتى كه انسان در پرتو افكار، آرمان‌ها و خواسته‌هايش به دست مى‌آورد، براى افراد عادى پنهان مى‌ماند، اما اولياى خدا كه حقايق و باطن امور برايشان آشكار گشته، مى‌توانند هويت و شخصيت واقعى افراد را درك كنند و افكار آنان را بخوانند. مرحوم ملافتحعلى سلطان‌آبادى(رحمه الله) در زمان مرحوم ميرزاى شيرازى(رحمه الله) به نمايندگى ايشان عهده‌دار امامت جماعت در سامرا گرديده بود و به تدريس تفسير و اخلاق نيز مى‌پرداخت. يكى از علماى بزرگ از پدرش براى من نقل كرد كه روزى در نماز جماعت مرحوم سلطان‌آبادى شركت داشتم و در كنار من يك نفر از عشاير استان فارس كه گيوه ملكى به پا داشت نماز مى‌خواند. اما در وسط نماز جماعت، نمازش را فرادا كرد و پس از انجام نماز آهسته گفت: «اين آخوند هم رفت شيره بخرد!» و كفش‌هايش را برداشت و رفت. پس از نماز جماعت، من پيش خود گفتم كه چرا آن شخص عامى آن سخن را گفت، ترجيح دادم كه بروم نزد مرحوم سلطان‌آبادى و قضيه را به ايشان بگويم.

   وقتى مرحوم سلطان‌آبادى از آن جريان آگاه شد، فرمود: برويد او را

بياوريد. ما اين طرف و آن طرف دنبال او گشتيم، اما او را نيافتيم و نزد مرحوم سلطان‌آبادى برگشتيم. آن مرحوم با دست به سر خودش زد و نشست و گريه كرد و گفت: آن شخص راست گفت و جريان از اين قرار است كه شب‌هاى جمعه در منزل ما از مهمانى پذيرايى مى‌كنيم، و طبق معمول امشب نيز ما مهمان داريم و براى آن‌ها كته تهيه كرده‌ايم، اما نتوانستيم خورشت تهيه كنيم. وقتى من مشغول نماز شدم، به فكرم رسيد كه چون زيبنده نيست كته بدون خورشت در برابر مهمان بگذاريم، بهتر است قدرى شيره تهيه كنم و به جاى خورشت كنار كته بگذاريم. اين همان فكرى بود كه در وسط نماز در ذهن من راه يافت و آن مسافر شيرازى از آن آگاه گرديد و گفت: آخوند رفته است شيره بخرد!

   با توجه به اين كه توجه به ماديات از قدر و منزلت انسان مى‌كاهد و او را بى‌مقدار و بى‌ارزش مى‌سازد، بايسته است كه در درجه اول، دل را به ياد خدا مشغول سازيم و در درجه دوم بكوشيم ياد و ذكر خدا در ما سطحى و چون موجى آرام بر روى آب نباشد، بلكه آن ذكر، عميق و همراه با خشوع و خضوع باشد. طبيعى است كه وقتى انسان از عمق دل با خداوند ارتباط يافت، آن ارتباطْ دل انسان را به عرش خدا تبديل مى‌كند. كسى كه در سايه تلاش و عنايت الاهى به اين سرمايه و كيمياى ارزشمند دست يافته، بايد در حفظ آن بكوشد و نگذارد خيالات و وسوسه‌هاى شيطانى در دل او راه يابند و سرمايه ارزشمند ياد و توجه خدا را از او بستانند. او بايد بداند كه به جاى انحطاط و آلوده ساختن دل به مسائل پست و حقير، به نعمت و سرمايه ياد و ذكر خدا دست يافته كه وسيله نيل

او به هدايت و سعادت ابدى است و در برابر خطرات، تهديدات و مشكلاتْ باعث آرامش و آسودگى او مى‌گردد.

   آرى، ياد و ذكر خدا به انسان هويت و شخصيت مى‌بخشد و در مواجهه با اضطراب‌ها و خطرها باعث اطمينان و آرامش خاطر انسان مى‌گردد؛ چون در آن حالْ انسان خود را در پناه قدرت بى‌نهايت الاهى مى‌يابد. تصور كنيد كودكى كه مادرش را گم كرده يا كسى او را اذيت كرده و او گريان به دنبال مادرش مى‌گردد، وقتى به مادرش برسد، به آغوش مادر پناه مى‌برد، و در اين حال به يكباره نگرانى‌ها و اضطراب‌هايش به آرامش و احساس آسودگى تبديل مى‌شود. انسانِ بى‌بهره از ياد خدا و گرفتار شده در درياى پرتلاطم سرگشتگى و خودفراموشى نيز وقتى به خداوند پناه آورد و دل را كانون ياد و توجه به خداوند ساخت، به يكباره آرامش مى‌يابد و احساس مى‌كند گم‌شده خود را بازيافته است. امير مؤمنان(عليه السلام) در اين مورد مى‌فرمايند:

عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَقَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاَ يَطْلُبُهَا؛(1) در شگفتم از كسى كه به دنبال گم‌شده‌اش مى‌گردد، در حالى كه خويشتن گم كرده و در پى يافتن آن نيست!


1. عبدالواحد بن محمد، آمدى، غرر‌الحكم و درر‌الكلم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ج 2، ص 36.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org