قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه چهارم

ساز و كارهاى اساسى روابط اجتماعى در سخن خداوند

 

يَا مُوسَى اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِيَ الصَّالِحِينَ. يَا مُوسَى كُنْ إِمَامَهُمْ فِي صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِيَما يَتَشَاجَرُونَ وَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَيْكَ فَقَدْ أَنْزَلْتُهُ حُكْماً بَيِّناً وَبُرْهَاناً نَيِّراً وَنُوراً يَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِي الاَْوَّلِينَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِي الاْخِرِينَ؛ اى موسى! خودت را پاكيزه گردان و غسل كن و سپس به بندگان صالح من نزديك شو. اى موسى! امام آن‌ها در نمازشان و نيز امام و داور در اختلافاتشان باش و بين آن‌ها بر اساس كتابى كه بر تو نازل كردم داورى كن. همانا من آن كتاب (تورات) را حكمى آشكار و روشن، برهانى روشنگر و نورى كه بيانگر آن چيزى است كه براى گذشتگان بود و براى آيندگان رخ خواهد داد نازل كردم.

 

ضرورت ارتباط با افراد و جامعه صالح

انسان موجودى اجتماعى است و زندگى او بدون تعامل و ارتباط با

ديگران تداوم نمى‌يابد. خداوند متعالى انسان را چنان آفريده كه ناگزير است در جنبه‌هاى مادى و معنوى از هم‌نوعان خود استفاده كند. اگر كسى بخواهد تنها و در انزواى از جامعه زندگى كند و ارتباطى با هم‌نوعان خويشتن نداشته باشد، نه زندگى مادى‌اش دوام مى‌يابد، چون دوام زندگى مادى مرهون استفاده از تجربيات و دانش ديگران و پيشرفت‌هاى مادى بشر است، و نه در جنبه‌هاى معنوى رشد مى‌كند، چون رشد و تعالى در اين جنبه، با شركت در جلسات مذهبى و استفاده از مواعظ و پندهاى آموزنده و روابط سازنده معنوى حاصل مى‌گردد. پس حتى ارتقاى معنوى و برخوردارى از مواهب معنوى نيز به بركت اجتماع تحقق مى‌يابد و اگر انسان‌ها از اجتماع و روابط جمعى بى‌بهره باشند و به تعامل و همكارى با يكديگر نپردازند، در جهات معنوى نيز رشد نمى‌كنند. البته ارتقاى معنوى در اجتماع انسان‌هاى صالح محقق مى‌گردد و هرقدر روابط انسان‌هاى صالح و شايسته گسترده‌تر و عميق‌تر گردد، تعالى و كمالشان فزون‌تر خواهد بود.

   انسان نمى‌تواند در انزوا و به تنهايى به زندگى خود ادامه دهد و ناگزير است با جامعه ارتباط داشته باشد، اما اقشار و افراد جامعه از نظر اخلاق، اعتقادات و رفتار در يك سطح قرار ندارند. به طور كلى مى‌توان جامعه را به دو گروه تقسيم كرد: گروه اول كسانى هستند كه در مسير بندگى خداوند قرار دارند و رفتارشان‌درست و خداپسندانه است. در مقابلِ گروه اول كه اقليت افراد جامعه به شمار مى‌آيند، اكثريت افراد جامعه قرار دارند كه يا با دين و ارزش‌هاى دينى و الاهى مخالف‌اند يا بى‌تفاوت‌اند و

به دين و ارزش‌هاى دينى اهميت نمى‌دهند و گرچه دين را قبول دارند، به دليل دلبستگى و علاقه به دنيا، معيارهاى دينى را در رفتارشان رعايت نمى‌كنند. اين دسته گاه رسماً به نادرستى رفتارشان اعتراف مى‌كنند، ولى گاهى با اين كه مى‌دانند رفتارشان نادرست است، اما به توجيه آن‌ها مى‌پردازند و مى‌كوشند رفتارشان را نيكو و پسنديده جلوه دهند.

   اكنون با توجه به اين كه اكثريت جامعه صالح و داراى رفتار درست نيستند و انسان‌هاى شايسته اندك‌اند، كسى كه مى‌خواهد نيكوكار باشد و بر اساس موازين الاهى رفتار كند و هدفش تقرب به خدا است، سه راه فراروى خويش دارد: راه اول اين كه جز براى امور حياتى و در حد ضرورت از جامعه فاصله گيرد و ارتباط او با جامعه بسان كسى باشد كه براى زنده ماندن ناچار شده مردار بخورد. راه دوم آن‌كه با همه افراد جامعه ارتباط برقرار كند و در عين حال مواظب باشد آلوده انحرافات و مفاسد نگردد. راه سوم و بهترين راه آن است كه دست به گزينش بزند و در درجه اول با افراد صالح ارتباط و معاشرت داشته باشد و ارتباط او با ديگران جنبه ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ يعنى ارتباط او با اكثريت افراد جامعه با هدف ارشاد، تعليم و هدايت آن‌ها باشد.

 

خاستگاه و انگيزه رهبانيت و انزواطلبى

چنان‌كه تاريخ گواهى مى‌دهد و در آيات و روايات نيز ذكر شده، اصحاب و ياران حضرت عيسى(عليه السلام)، رهبانيت و انزواى از جامعه را برگزيدند و با تلقى رهبانيت به عنوان ارزش، كوشيدند كه هرچه بيشتر از

جامعه و شهرها دور شوند و در بيابان‌ها، غارها و در ديرهايى كه مى‌ساختند، به گذران عمر و عبادت خدا بپردازند. قرآن درباره گرايش مسيحيت به رهبانيت و انگيزه آن‌ها مى‌فرمايد:

وَرَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها‌...؛(1) و [اما] ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را برايشان مقرر نكرديم، مگر براى آن‌كه كسب خوشنودى خدا كنند، ولى آن را آن‌سان كه سزاوار بود پاس نداشتند.

   امروزه گرچه با گرايش شديد جهان مسيحيت به دنيا و مظاهر دنيوى، از توجه به رهبانيت كاسته شده، اما در گوشه و كنار كشورهاى مسيحى، هنوز هم راهبانى يافت مى‌شوند كه به دور از جامعه و در ديرها عمر خود را مى‌گذرانند. در يكى از سفرهايم به كشورهاى خارجى، با گروهى از مسيحيان در منزل اسقفشان ملاقاتى داشتم. آن‌ها گفتند در كنار خانه اسقف ديرى هست كه راهبانى در آن زندگى مى‌كنند. آنان از هنگامى كه داخل دير شده‌اند، تا كنون از آن خارج نگرديده‌اند و پيوسته مشغول خواندن انجيل، دعا و مناجات هستند، نه روزنامه مى‌خوانند و نه تلويزيون مى‌بينند و نه به راديو گوش مى‌دهند و هيچ اطلاعى از آنچه در بيرون دير مى‌گذرد ندارند. در عالم مسيحيت وجود راهبانى كه در دير زندگى مى‌كنند و كم و بيش در اجتماع نيز حاضر مى‌شوند مشهود است،


1. حديد (57)، 27.

اما وجود راهبانى كه بيست يا سى سال در دير زندگى كنند و در طى آن مدت از دير خارج نشوند و هيچ اطلاعى از عالم نداشته و با هيچ كس معاشرت نداشته باشند، عجيب و دور از تصور مى‌نمايد. طبيعى است انگيزه آن‌ها از اين كار، تظاهر و خودنمايى نيست؛ چون در اجتماع مردم حاضر نمى‌شوند و كسى ايشان را نمى‌بيند و نمى‌شناسد تا بخواهند تظاهر و خودنمايى كنند. تشخيص آنان اين است كه براى تقرب به خدا و اجراى صحيح آيين مسيحيت، بايد به رهبانيت و دورى از دنيا روى آورد.

   افزون بر گرايش به رهبانيت در بين پيروان حضرت مسيح(عليه السلام)، در بين مسلمانان نيز عده‌اى به رهبانيت، عزلت‌گزينى و دورى از دنيا گرايش دارند و انديشه انزواى از اجتماع را ترويج مى‌كنند. برخى از فرقه‌هاى انحرافى و متصوفه نيز در عمل و انديشه، انزواگزينى از اجتماع را ترويج مى‌كنند و بدين وسيله از زير بار مسؤوليت‌هاى اجتماعى، سياسى و عمل به وظايف خويش در برابر ديگر مسلمانان و مقابله با دشمنان اسلام شانه خالى مى‌كنند. آن‌ها نه فقط در عرصه‌هاى جهاد علمى و فرهنگى و جهاد با دشمنان اسلام كه كيان اسلام را تهديد مى‌كنند وارد نمى‌شوند، بلكه با ارائه چهره واژگونه از اسلام، عملا هم‌سوى با دشمنان، به مقابله با كيان اسلام برخاسته‌اند. اين عده براى توجيه مرام خود، به برخى از روايات، از جمله رواياتى كه درباره شرايط آخرالزمان وارد شده (و در آن‌ها توصيه شده كه براى مصون ماندن و آلوده نشدن به انحرافات و مفاسدى كه در آخرالزمان عالم‌گير مى‌گردد، مسلمانان از اجتماع كناره‌گيرى كنند) تمسك مى‌جويند؛ نظير آنچه از امام صادق(عليه السلام)وارد شده كه فرمودند:

كُونُوا أَحْلاسَ بُيُوتِكُمْ؛(1) فرش‌هاى خانه‌هايتان باشيد (كنايه از آن‌كه در خانه‌هايتان بمانيد و در اجتماع مردم حاضر نشويد).

 

تعيين حد و مرز ارتباط با ديگران

آيا آنچه در روايت بالا درباره انزواطلبى آمده و در حديث قدسى مورد بحث نيز عبارت «كُنْ حِلْسَ الْبُيُوتِ» بر آن دلالت دارد، دستور اوّلى و همگانى اسلام است، يا مربوط به شرايط استثنايى است كه ضرورت ايجاب مى‌كند مؤمنان براى مصون ماندن عقايد و اخلاقشان، از اجتماعات فاسد دورى كنند؟ آيا اسلام به كسانى كه درصدد اصلاح خويش و حركت در مسير خدا هستند دستور مى‌دهد از جامعه كناره‌گيرى كنند يا دست‌كم رهبانيت و انزواطلبى، به عنوان گزينه‌اى برتر و مرامى ممتاز از سوى اسلام توصيه شده، گرچه الزامى در گزينش آن نيست؟ يا آن‌كه اسلام با توجه به اين كه همه افراد بشر فرزندان آدم هستند، معاشرت و ارتباط با همه افراد را صرف‌نظر از آن‌كه صالح يا فاسد باشند، روا مى‌داند و كناره‌گيرى از جامعه مورد پسند اسلام نيست، گرچه افراد بايد بكوشند دامن به گناه و فساد نيالايند؟ يا آن‌كه اسلام راه سوم و ميانه‌اى را معرفى مى‌كند، همان راهى كه در شريعت حضرت موسى(عليه السلام)معرفى شده و در روايات اهل‌بيت(عليهم السلام) نيز مورد توجه قرار گرفته است و آن اين كه مؤمنان در درجه اول بايد با انسان‌هاى صالح معاشرت و ارتباط


1. بحارالانوار، ج 52، باب 22، ص 138، ح43.

داشته باشند و ارتباط آنان با ناصالحان به عنوان ثانوى و در حد ضرورت باشد؛ يعنى براى هدايت و ارشاد يا كمك به آن‌ها. چون ممكن است افراد ناصالح، ضعيف و فقير و نيازمندِ يارى و كمك ما باشند و كمك به آن‌ها و حتى كمك به كفار غير حربى كه با ما در حال جنگ نيستند جايز است و در قرآن نيز بدان توصيه شده است:

لا يَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ؛(1) خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‌اند، بازنمى‌دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى‌دارد.

   اين همان راه ميانه‌اى است كه در شريعت حضرت موسى(عليه السلام) مطرح گرديد و اسلام نيز آن را تأييد كرده و به يقين در آغاز شكل‌گيرى آيين مسيحيت و بعثت حضرت عيسى(عليه السلام) مورد توجه و عنايت بوده است. گرايش به رهبانيت، زاييده شرايط خاص و خطرناكى بود كه براى پيروان كم‌شمار آن حضرت به وجود آمد. آنان چون مورد آزار و اذيت يهوديان قرار مى‌گرفتند، براى مصون ماندن از آزار يهوديان و حفظ جان خود، مجبور بودند از شهرها خارج شوند و از جوامعى كه مشرك و يا يهودى بودند و سرسختانه به دشمنى و مخالفت با حضرت مسيح(عليه السلام)


1. ممتحنه (60)، 8.

مى‌پرداختند، فاصله بگيرند و در غارها و ديرها زندگى كنند. رفته‌رفته اين نوع زندگى كه زاييده شرايط بحرانى و خاص بود و به عنوان امرى ضرورى و براى حفظ جان و حفظ آيين مسيحيت انتخاب گرديده بود، در شرايط عادى كه مسيحيان از خطرات و بحران‌ها رهايى يافتند نيز مورد توجه و عنايت بخشى از مسيحيان قرار گرفت.

   روشن شد كه خداوند حد و مرز قائل نشدن در معاشرت و هم‌نشينى با انسان‌هاى آلوده و فاسق را روا نمى‌داند و به مؤمنان فرمان مى‌دهد با افراد صالح معاشرت داشته باشند. اين به دليل تأثير و نقشى است كه معاشرت و هم‌نشينى با ديگران در اخلاق و رفتار انسان و حتى در دين و باورهاى انسان دارد. بر اين اساس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

اَلْمَرْءُ عَلَى دينِ خَليلِهِ فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِلُ؛(1) انسان بر دين رفيق و دوستش است، پس هر يك از شما بنگرد با چه كسى پيمان دوستى مى‌بندد.

   آن حضرت در جاى ديگر، در پاسخ اين پرسش كه معاشرت با چه كسانى براى انسان مفيد و سودمند است مى‌فرمايند:

مَنْ ذَكّرَكُمْ بِاللهِ رُؤْيَتُهُ وَزادَكُمْ في عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَذَكَّرَكُمْ بِالاْخِرَةِ عَمَلُهُ؛(2) كسى كه ديدنش خدا را به ياد شما آورد، سخنش بر علم شما بيفزايد و عملش شما را به ياد آخرت اندازد.


1. بحارالانوار، ج 74، باب 14، ص 192، ح12.

2. همان، باب 13، ص 186، ح3.

   همچنين ايشان درباره جايگاه و ارزش محل حضور و اجتماع مؤمنان مى‌فرمايند:

إِذَا رَأَيْتُمْ رَوْضَةً مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا فِيهَا. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللهِ وَمَا رَوْضَةُ الْجَنَّةِ؟ قَالَ: مَجَالِسُ الْمُؤمِنينَ؛(1) هرگاه باغى از باغ‌هاى بهشت را مشاهده كرديد به گشت و گذار در آن بپردازيد. شخصى پرسيد: اى رسول خدا! باغ بهشت چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: مجالس مؤمنان.

   بنابراين، دوستى و معاشرت با كسى لازم و بايسته است كه باعث رشد و كمال انسان و تقرب بيشتر او به خداوند گردد و معاشرت با كسانى كه باعث توجه و گرايش بيشتر انسان به دنيا و غفلت از ياد خدا و عصيان از دستورات الاهى مى‌گردد، حاصلى جز تباهى و گرفتار شدن انسان به آتش قهر الاهى و در نتيجه پشيمانى ابدى ندارد. خداوند در توصيف قيامت و كسانى كه معاشرت و دوستى با نااهلان و بدكاران، باعث انحراف و گرفتار شدن آنان به عذاب جهنم گشته است مى‌فرمايد:

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَكانَ الشَّيْطانُ لِلإِْنْسانِ خَذُولاً؛(2) و روزى است كه ستمكار دست‌هاى خود را مى‌گزد [و] مى‌گويد: «اى كاش با پيامبر راهى برمى‌گرفتم.


1. همان، ص 188، ح13.

2. فرقان (25)، 28 ـ 27.

اى واى! كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانيد پس از آن‌كه قرآن به من رسيده بود، و شيطان همواره فروگذارنده انسان است.

 

تأثير نامطلوب معاشرت با منحرفان و نااهلان

آرى، معاشرت با نااهلان، باعث غفلت از ياد خدا و بالاتر از آن، انحراف عقايد انسان مى‌گردد. افراد سست‌اراده و بى‌شخصيت، با هم‌نشينى و معاشرت با هر كس، رنگ جديدى به خود مى‌گيرند و به كلى رفتار و انديشه‌هايشان دگرگون مى‌شود. اين افراد پس از هر معاشرت، به گونه‌اى تغيير مى‌كنند كه گويى افراد پيشين نيستند. اما بايد در نظر داشت كه انسان‌هاى با شخصيت و داراى هويت و اراده نيز معصوم و مصون از انحراف و لغزش نيستند و معاشرت و هم‌نشينى مكرر آنان با افراد آلوده و فاسق و القائات آنان، باعث مى‌گردد كه آرام آرام افكار و رفتارشان آلوده و فاسد گردد. وقتى انسان با گروهى فاسد هم‌نشين شد و پيوسته رفتار و فكر فاسدى از آنان مشاهده كرد، سرانجام تحت تأثير آنان قرار مى‌گيرد. نقل شده عابدى گوسفندى داشت كه از شيرش استفاده مى‌كرد. روزى دو دزد رند و زرنگ تصميم گرفتند آن گوسفند را از چنگ عابد درآورند. طبق نقشه‌اى كه كشيده بودند، دزد اول نزد آن عابد رفت و پس از سلام و اظهار ارادت و اخلاص و تمجيد از آن عابد گفت: من تعجب مى‌كنم كه شما با آن مقام و منزلت و عنايتى كه به عبادت و رعايت مسائل شرعى داريد، چرا اين خوك را نزد خود نگه داشته‌ايد! عابد گفت:

اين حيوان خوك نيست و گوسفند است. بعد از رفتن دزد اول، دزد دوم نزد عابد آمد و پس از عرض سلام واظهار محبت و احترام، سخنان دزد اول را تكرار كرد و به عابد گفت: چرا شما اين خوك را نزد خود نگه داشته‌ايد و آن را به همراه خودتان مى‌بريد؟ سرانجام عابد به شك افتاد كه نكند اين حيوان خوك باشد و من تاكنون به جاى گوسفند، آن را نزد خود نگه داشته و از شيرش استفاده كرده‌ام! ترديد و شك باعث شد عابد گوسفند را رها كند و آن دو دزد بدون دردسر گوسفند را ببرند.

   هرقدر انسان به باورها و اعتقادات خود پايبند بوده و به چيزى يقين داشته باشد، وقتى شبهه‌افكنان و وسوسه‌گران مكرر خلاف آن عقايد و باورها را به انسان القا كنند، ترديد و شك در آن عقايد در ذهن انسان پديد مى‌آيد. از اين جهت قرآن مؤمنان را از گفتوگو و نشست و برخاست با منحرفان و شبهه‌افكنان در دين بازداشته است و مى‌فرمايد:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ‌...؛(1) و البته [خدا] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى‌گيرد، با آنان منشينيد تا به سخن غير از آن درآيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود‌...‌.


1. نساء (14)، 140.

اندك و كم‌شمارند كسانى كه در عقايد و باورهايشان چون كوه استوارند و از چنان بصيرتى برخوردارند كه سخنان منحرفان در آنان تأثير نمى‌گذارد. اما ديگر مردم خيلى زود تحت تأثير شبهات و سخنان ناصواب قرار مى‌گيرند. اگر در بار اول و دوم سخن منحرفان و فاسدان در آنان اثر نكند، سرانجام تحت تأثير قرار مى‌گيرند، به ويژه اگر شبهات و سخنان انحرافى با چاشنى استدلال و امور ذوقى و در قالبى فريبنده بيان شود كه در اين صورت شخص را مسحور خود مى‌سازد. نظر به تأثيرى كه سخنان حق و نيز سخنان ناصواب بر انسان مى‌گذارد امام هادى(عليه السلام) فرمودند:

مَنْ أَصْغَى إِلَى ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ عَنِ اللهِ فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَإِنْ كَانَ الْنَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ؛(1) كسى كه به سخنان گوينده‌اى گوش دهد او را بندگى كرده است. پس اگر آن گوينده از سوى خدا سخن گويد، خدا را بندگى كرده و اگر از زبان شيطان سخن گويد، شيطان را بندگى نموده است.

   بارها به تجربه دريافته‌ايم كه در معاشرت‌ها وقتى چندين بار شبهاتى طرح گرديده، بذر ترديد و شك را در درون انسان افشانده است. بر اين اساس، خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) امر مى‌كند كسى را شريك عبادت من قرار نده و سپس دستور مى‌دهد با صالحان معاشرت كن و از هم‌نشينى با نااهلان بپرهيز. در واقع مخاطب اصلى اين پندها ما هستيم؛ چون


1. بحارالانوار، ج 2، باب 14، ص 94، ح30.

حضرت موسى(عليه السلام) معصوم بود و معاشرت با نااهلان نمى‌توانست در ايشان اثرگذار باشد. اين پندها، از مهم و جدى بودن مسأله رفاقت و معاشرت با ديگران خبر مى‌دهد؛ چه اين كه اگر ما بررسى كنيم، درمى‌يابيم كه بيشتر ترقى و تنزل‌ها و فراز و فرودهاى معنوى، از تأثير رفيق بر روى انسان سرچشمه مى‌گيرد. پس بايسته است در گزينش دوست و رفيق دقت كنيم و كسى را براى معاشرت با خود برگزينيم كه انسان را به خدا دعوت كند و باعث توجه بيشتر انسان به خدا و دورى از دنيا گردد، نه كسى كه پيوسته از دنيا سخن گويد و علاقه و گرايش انسان را به دنيا افزون سازد و از توجه ما به خداوند و بندگى او بكاهد.

 

شرايط اساسى معاشرت با مردم

الف) رعايت آراستگى ظاهرى و باطنى

روشن شد كه از نظر اسلام، انزوا و عزلت‌گزينى پذيرفته نيست. پس خداوند راه ميانه‌اى مطرح مى‌كند و آن اين كه انسان در درجه اول با صالحان معاشرت كند و در شرايط خاص و استثنايى و در حد ضرورت، با افراد ناصالح معاشرت داشته باشد، آن هم با هدف ارشاد و راهنمايى آن‌ها. طبيعى است كسى كه مى‌خواهد با افراد صالح رفاقت و معاشرت داشته باشد، در درجه نخست بايد به شناسايى آن‌ها بپردازد و در درجه دوم، بايد شرايطى را فراهم آورد تا توجه آن‌ها جلب گردد و در نتيجه ارتباط او با آن‌ها برقرار شود. با توجه به اين مهم، خداوند دو شرط اساسى براى معاشرت با افراد صالح بيان مى‌كند و درباره شرط اول

مى‌فرمايد: «اغْسِلْ وَاغْتَسِلْ وَاقْتَرِبْ مِنْ عِبَادِيَ الصَّالِحِين». شرط اولِ معاشرت با افراد صالح اين است كه بدن انسان تميز و پاكيزه باشد؛ چون مردم رغبت نمى‌كنند با كسى كه بدنش آلوده و لباسش كثيف و ژوليده است معاشرت كنند. اما نبايد به شست‌وشوى تنها اكتفا كرد، بلكه افزون بر شست‌وشو و رعايت نظافت ظاهرى، بايد آن شست‌وشو جنبه عبادى و معنوى نيز داشته و همراه با قصد قربت باشد. از اين جهت، خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) فرمان مى‌دهد براى معاشرت با صالحان، هم به نظافت و شستوشوى بدن خويش بپردازد و هم به قصد عبادت خدا غسل كند، تا بدين وسيله باطن خود را تطهير سازد و آمادگى روحى براى هم‌نشينى با صالحان را در خود پديد آورد.

   توصيه و سفارش اسلام به پوشيدن لباس نظيف، تميز كردن موى سر، مسواك زدن و عطر زدن براى اين است كه مؤمن با ظاهرى خوشايند در جامعه ظاهر شود تا ديگران رغبت كنند با او معاشرت داشته باشند. معروف است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به نظافت و آراستگى خود توجه ويژه‌اى داشتند و خود را معطّر مى‌ساختند. هرگاه مى‌خواستند از منزل خارج شوند، به مرتب كردن لباس و شانه كردن محاسن و موى سر خود مى‌پرداختند. حتى اگر آينه در اختيار نداشتند، ظرف آبى مقابل خود قرار مى‌دادند و در آن نگاه مى‌كردند و به مرتب كردن سر و محاسن خود مى‌پرداختند.

   آراستگى ظاهر براى معاشرت و انس با ديگران براى همه مطلوب است و به مؤمنان اختصاص ندارد. اما آنچه براى مؤمن مهم و ارزشمند

است اين كه افزون بر آراستگى ظاهر، به آراستگى باطن خود نيز بپردازد و براى ايجاد ارتباط با صالحان، در شستوشوى بدن خويش قصد عبادت نيز داشته باشد تا بدين وسيله، به مرتبه‌اى از طهارت باطنى برسد و در نتيجه با معاشرت با بندگان صالح خدا، نورانيت بيشترى به دست آورد.

 

ب) هدايت معنوى و داورى بين مردم

شرط اساسى دوم براى معاشرت با صالحان در سخن خداوند، امامت نماز جماعت و عهده‌دارى امامت و داورى در اختلافات و مشاجرات مردم از سوى حضرت موسى(عليه السلام) است. حضرت موسى(عليه السلام) به عنوان فرستاده خداوند و راهنماى مردم، موظف گرديد دو نقش اساسى در جامعه ايفا كند. نقش و وظيفه اجتماعى اول، تشويق و دعوت مردم به انجام مناسك عبادى دسته‌جمعى و به عهده گرفتن امامت نماز جماعت مردم است. اين سمت، سمتى عبادى و اجتماعى است و از آنجا كه افزون بر عبادت، بخش گسترده رفتار و روابط مردم به امور دنيايى معطوف مى‌گردد و آن‌ها براى تأمين زندگى و سامان گرفتن امور خويش، نيازمند ارتباط و تعامل با ديگران هستند، خواه ناخواه بر سر تأمين منافع فردى و اجتماعى اصطكاك و نزاع پديد مى‌آيد. از اين رو، خداوند حضرت موسى(عليه السلام) را موظف مى‌سازد امامت، حكومت و داورى ميان مردم را بر عهده گيرد و به حل و فصل نزاع و اختلاف‌هاى مردمان بپردازد. طبيعى است كه در مسائل خانوادگى و روابط اجتماعى بين افراد، اختلاف و تنش پديد مى‌آيد و بايد كسانى عهده‌دار قضاوت و داورى بين مردم گردند؛ چون

اگر مرجعى براى حل اختلاف مردم نباشد و كسانى عهده‌دار داورى ميان آن‌ها نگردند، آن اختلاف‌ها گسترش مى‌يابد و نظام و شالوده اجتماع را به خطر مى‌اندازد.

   سپردن وظيفه داورى و قضاوت به حضرت موسى(عليه السلام) كه خود از شؤون حكومت است، گوياى نياز حياتى و مبرم جامعه به حكومت است كه در همه ابعاد اجتماعى به اداره و تدبير كلان جامعه بپردازد. از اين رو، خداوند حكومت بر مردم را از شؤون پيامبران و پيشوايان مردم قرار داده و به تبع حكومت، وظيفه قضاوت و داورى بين مردم نيز به عهده فرستاده و نمايندگان خدا نهاده شده كه افزون بر تدبير كلانِ جامعه و تنظيم مقررات و ساختارهاى مناسب براى اداره جامعه، به حل اختلاف‌ها و منازعات ميان مردم نيز بپردازند. از عبارت «كُنْ إِمَامَهُمْ فِي صَلاَتِهِمْ وَإِمَامَهُمْ فِيَما يَتَشَاجَرُون» كه خداوند خطاب به حضرت موسى(عليه السلام)مى‌فرمايد، استفاده مى‌شود كه در شرايع پيشين نيز وظيفه پيامبران، به اقامه و برپايى عبادات و نماز و روزه منحصر نبوده و آنان همچنين موظف به عهده‌دارى حكومت، قضاوت و داورى بين منازعات و تأمين نيازهاى اجتماعى مردم بوده‌اند.

 

تورات مبناى داورى و حكومت حضرت موسى (عليه السلام) بر مردم

طبيعى است كه قضاوت و داورى ميان مردم بايد بر اساس قانون انجام گيرد، اما چون حضرت موسى(عليه السلام) فرستاده خدا است، بايد مبناى حكومت، قضاوت و داورى او، قوانين و دستورات الاهى باشد و آن

حضرت اجازه نداشت بر اساس ميل و خواست خود رفتار كند. با توجه به اين حقيقت، خداوند خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) مى‌فرمايد: «وَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلْتُ عَلَيْك». آنچه بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شد و وى مأمور گشت مردم را بدان دعوت و بر اساس آن حكم كند، تورات بود كه پس از گذشت چهل روز از عبادت حضرت موسى(عليه السلام) در كوه طور كه به «اربعين كليميه» معروف است بر آن حضرت نازل گرديد. تورات در بر گيرنده قوانين و احكام شريعت حضرت موسى(عليه السلام) است كه بنا بر آنچه در قرآن و روايات آمده، در قالب لوح‌هايى يكجا بر آن حضرت نازل گرديد و همه آنچه بنى‌اسرائيل و مردم زمان حضرت موسى(عليه السلام) و مردم پس از ايشان تا هنگامه بعثت حضرت عيسى(عليه السلام) بدان احتياج داشتند، در آن‌ها گرد آمده است. قرآن در اين‌باره مى‌فرمايد:

وَكَتَبْنا لَهُ فِي الأَْلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْء مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْء فَخُذْها بِقُوَّة وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ؛(1) و براى او در آن لوح‌ها از هرگونه پندى و شرح هر چيزى نوشتيم. پس [گفتيم:] آن را به جدّ و با همه نيرو فرا‌گير و قوم خود را بفرماى تا بهترينش را فراگيرند. به زودى سراى نافرمانان را به شما مى‌نمايانم.

   امام صادق(عليه السلام) در روايتى در توصيف تورات و الواحى كه بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شده چنين مى‌فرمايند: در علم جفر مشاهده كردم كه


1. اعراف (17)، 145.

خداوند الواح را بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل كرد و در آن حكم آنچه بود و آنچه تا قيامت تحقق مى‌يابد بيان شده بود. چون دوران رسالت آن حضرت به پايان نزديك گشت، خداوند به آن حضرت وحى كرد آن الواح را كه از زبرجد بهشتى تهيه شده بود، در كوه «زينة» به امانت بسپارد. حضرت موسى(عليه السلام) به آن كوه رفت و قسمتى از كوه شكافته شد و آن حضرت الواح در هم پيچيده شده را درون شكاف كوه نهاد و سپس آن شكاف بسته شد و تا زمان بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن الواح درون آن كوه بود. تا اين كه كاروانى از يمن براى ملاقات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رهسپار مدينه شد و وقتى به آن كوه رسيد، ناگاه قسمتى از كوه شكافته شده و آن الواح آشكار گشت. اهل آن كاروان الواح را برگرفتند و به دلشان القا شد در آن ننگرند، تا اين كه آنان خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند و جبرئيل نيز جريان را به آن حضرت اطلاع داده بود. وقتى آن كاروان خدمت آن حضرت رسيدند، سلام كردند و آن حضرت پاسخ گفت و درباره الواح پرسيد. آنان گفتند: چه كسى شما را باخبر ساخت؟ حضرت فرمود: خداوند مرا باخبر ساخت. آنان گفتند: شهادت مى‌دهيم كه تو رسول خدا هستى و الواح را به حضرت دادند. حضرت آن الواح را كه به زبان عبرانى نگاشته شده بود مطالعه كرد و امير مؤمنان(عليه السلام) را فراخواند و فرمود: بگير اين را كه در آن علم پيشينيان و آيندگان است و اين الواح حضرت موسى(عليه السلام) است و خداوند مرا فرمان داد كه آن را به تو بسپارم. امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: من نمى‌توانم آن را بخوانم. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: جبرئيل فرمود به تو فرمان دهم امشب آن را زير سر خود نهى و

صبحگاهان بدان عالم خواهى شد. امير مؤمنان(عليه السلام) فرمود: من شب آن الواح را زير سر نهادم و وقتى صبح كردم، خداوند مرا به همه آنچه در آن‌ها بود آگاه ساخت. آن‌گاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمان داد نسخه‌اى از آن تهيه كنم و من نسخه‌اى از آن را در يك جلد ـ كه همان جفر است ـ تهيه كردم و در آن علم پيشينيان و آيندگان وجود دارد و آن نسخه، الواح، و نيز عصاى موسى(عليه السلام) نزد ما است‌...‌.(1)

   چنان‌كه گفته شد، تورات و الواح يكجا و يكپارچه بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شد و ظاهراً نزول يكپارچه احكام و قوانين شريعت، به حضرت موسى(عليه السلام) اختصاص داشته است. اما با ظهور اسلام، آيات قرآن به تدريج و در موقعيت‌هاى گوناگون و طى 23 سال بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نازل گشت:

وَقُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْث وَنَزَّلْناهُ تَنْزِيلا؛(2)و قرآنى [باعظمت را] بخش بخش [بر تو] نازل كرديم تا آن را به آرامى بر مردم بخوانى، و آن را به تدريج نازل كرديم.

 

ثبات و تغييرناپذيرى كليات احكام شرايع

در اين حديث قدسى، خداوند ظهور و بعثت حضرت عيسى(عليه السلام) و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را به حضرت موسى(عليه السلام)بشارت مى‌دهد و برخى از


1. عبدعلى، حويزى، تفسير نور الثقلين، بيروت، مؤسسة التاريخ العربي، 1422 ق، چ1، ج 2، ص 503.

2. اسراء (17)، 106.

ويژگى‌هاى آن دو پيامبر آسمانى را برمى‌شمارد. اين بشارت و تذكار، گوياى اين حقيقت است كه شريعت حضرت موسى(عليه السلام) تا زمان بعثت حضرت عيسى(عليه السلام) حجيت و اعتبار داشت و پس از آن بنى‌اسرائيل مى‌بايست به حضرت عيسى(عليه السلام) ايمان مى‌آوردند. همان طور كه با بعثت رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) نيز شريعت حضرت عيسى(عليه السلام) نسخ گرديد و همگان موظف بودند به آيين پيامبر خاتم بگروند و بدان ايمان آورند. اما جمله «يَنْطِقُ بِمَا كَانَ فِي الاَْوَّلِينَ وَبِمَا هُوَ كَائِنٌ فِي الاْخِرِين» مؤيد آن دسته از آيات قرآن است كه از آن‌ها استظهار مى‌شود كه اصول شرايع يكسان است و اختلافى در كليات و اصول شرايعى كه بر حضرت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر خاتم(عليهم السلام) نازل گشته نيست و اختلاف در شرايع، به جزئيات و امور فرعى مربوط است كه متناسب با شرايط و اقتضائات زمان بعثت تغيير مى‌يافته است. از جمله آن تفاوت‌ها و تغييرات، پاره‌اى از احكام است كه بر بنى‌اسرائيل حلال بود، اما چون آن‌ها عصيان و سرپيچى كردند، خداوند آن‌ها را برايشان حرام كرد تا بدين وسيله تنبيه شوند:

فَبِظُلْم مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّبات أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللهِ كَثِيرا؛(1) پس به سزاى ستمى كه جهودان كردند و به سبب بازداشتن بسيارى [از مردم] را از راه خدا چيزهاى پاكيزه‌اى را كه براى آنان حلال شده بود حرام كرديم.


1. نساء (4)، 160.

آن‌گاه وقتى حضرت عيسى(عليه السلام) مبعوث گشت، برخى از چيزهايى كه براى بنى‌اسرائيل حرام گشته بود حلال گرديد:

وَمُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَلاُِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِيعُون؛(1) و تورات را كه در پيش من است [پيش از من آمده است] باور دارنده‌ام و [آمده‌ام] تا برخى از آنچه را بر شما حرام شده است برايتان حلال كنم و با نشانه‌اى از پروردگارتان نزد شما آمده‌ام. پس از خدا پروا كنيد و مرا فرمان بريد.

   پس شرايع در اصول عقايد و احكام كلى و اصول اخلاق مشترك‌اند و مورد اخير، نه فقط در اديان، بلكه بين همه عقلا مشترك است و همه عقلاى عالم، به ارزش‌هاى اخلاقىِ معرفى شده از سوى اديان الاهى باور دارند. البته ممكن است هوا و هوسِ افراد در تشخيص عقلانى آن‌ها دخالت كند كه در اين صورت آنچه بدان دست مى‌يابند، مُدرك عقل آن‌ها نيست، بلكه ناشى و برخاسته از هوا و هوس است. بر اين اساس، در شريعت جديد، اصول شرايع پيشين تكميل مى‌گردد و متناسب با شرايط و اقتضائات زمانى، قومى و جغرافيايى، احكام فرعى جديدى وضع مى‌شود يا كيفيت احكام مشترك تغيير مى‌يابد. براى مثال، نماز در همه شرايع واجب بود، اما با آمدن شريعت جديد، كيفيت آن تغيير مى‌يافت. همان طور كه در شريعت واحد نيز بعضى احكام نسخ گرديده است: بعد از


1. آل عمران (3)، 50.

ظهور اسلام تا مدتى مسلمانان موظف بودند به سمت بيت‌المقدس نماز بخوانند و بعد از گذشت چند سال از بعثت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، اين حكم نسخ گرديد و بر مسلمانان واجب شد به سمت كعبه نماز بخوانند. پس چنان‌كه در شريعت واحد، نسخ و تغييرِ برخى از جزئيات و امور فرعى رخ داده، در اديان و شرايع گوناگون نيز جزئيات و امور فرعى تغيير مى‌يافته است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org