قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه دوم

حيات قلب و ويژگى‌هاى دوستان خدا در سخن خداوند

 

فَأَمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْيَةِ وَكُنْ خَلِقَ الثِّيَابِ جَدِيدَ الْقَلْبِ، تُخْفَى عَلَى أَهْلِ الاَْرْضِ وَتُعْرَفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ، حِلْسَ الْبُيُوتِ، مِصْبَاحَ اللَّيْلِ. وَاقْنُتْ بَيْنَ يَدَيَّ قُنُوتَ الصَّابِرِينَ. وَصِحْ إِلَيَّ مِنْ كَثْرَةِ الذُّنُوبِ صِيَاحَ الْمُذْنِبِ الْهَارِبِ مِنْ عَدُوِّهِ. وَاسْتَعِنْ بِي عَلَى ذَلِكَ فَإِنِّي نِعْمَ الْعَوْنُ وَنِعْمَ الْمُسْتَعَانُ؛ دلت را با خشيت الاهى بميران. جامه‌هايت كهنه و دلت تازه و باطراوت باشد. براى مردمِ روى زمين ناشناس و گمنام، و نزد فرشتگان و آسمانيان آشنا و معروف باش. فرش خانه باش (يعنى خلوت‌نشين باش و از شهرت بپرهيز). چراغ و روشنايى شب باش (شب بيدار بمان و چون چراغ روشنى ببخش). در پيشگاه من چون صابران قنوت كن (با شكيبايى و حوصله به عبادت و مناجات بپرداز). در هنگام عبادت، از انبوه گناهانت، در پيشگاه من چون

گنهكار و كسى كه از دشمنش فرار مى‌كند فرياد بزن (چونان كسى كه از دشمن و تهديد كننده جانش مى‌گريزد و فرياد مى‌زند، تو از ترس گناهانت فرياد بزن و به من پناه آور). در آن حال از من يارى بخواه؛ چرا كه من بهترين ياور و بهترين كسى هستم كه از او يارى مى‌جويند.

 

تأثير خوف و خشيت از خدا بر قلب انسان

خداوندبه حضرت موسى(عليه السلام) توصيه مى‌كند كه قلبش را با خشيت بميراند. «خشيت» تفاوت چندانى با «خوف» ندارد و با بررسى آيات و روايات، تفاوت چشمگيرى ميان آن دو واژه ملاحظه نمى‌شود و در پاره‌اى موارد، آن دو واژه به جاى هم به كار مى‌روند. اما با نگرشى دقيق مى‌توان تمايز بين آن دو را چنين بازشناساند: «خشيت» به احساس شكستگى و خودباختگى انسان در برابر موجودى عظيم گفته مى‌شود، حتى اگر ضرر و خطرى از ناحيه آن موجود عظيم متوجه انسان نگردد. براى مثال وقتى انسان، عظمت الاهى را ادراك مى‌كند، احساس خودباختگى، شكستگى و خضوع در او پديد مى‌آيد. اين حالت و واكنش روانى را خداوند در نهاد انسان‌ها قرار داده است. البته اين حالت و واكنش منحصر به انسان نيست و ديگر موجودات زنده نيز در برابر قوى‌تر از خود چنين احساس و واكنشى دارند. اما «خوف» به معناى ترس از زيانى است كه متوجه انسان مى‌گردد. طبعاً كاربرد خوف در مورد خداوند، به معناى ترس از عقوبت و مجازات الاهى است كه فرجام اعمال بد انسان است.

خشيت و خوف از خدا كه لازمه درك حضور الاهى و توجه به معبود و در نتيجه، عدم غفلت از اعمال و رفتار است، صفتى است پسنديده كه در آيات و روايات بسيارى ستايش كرده و در برخى آيات، شرط بهره‌گيرى از راهنمايى‌هاى انبيا و رسيدن به سعادت معرفى شده است:

 

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَة وَأَجْر كَرِيم؛(1) تو كسى را مى‌توانى انذار دهى و بترسانى كه از آيات قرآن پيروى كرده است و در خلوت از (قهر) خداوند مهربان بترسد. پس او را به مغفرت و پاداش كريمانه خداوند بشارت ده.

   در اين بخش از حديث، ميراندن قلب به خشيت الاهى و پس از آن، تازه و باطراوت بودن قلب مطرح مى‌گردد كه همان سرزندگى و بانشاط بودن قلب است. در ابتدا و با نگاه سطحى، جمع ميان اين دو ويژگى كه متضاد به نظر مى‌رسد دشوار است. در آيات قرآن و روايات، موارد فراوانى يافت مى‌شود كه صفاتِ به‌ظاهر متفاوتى به قلب نسبت داده شده كه جمع بين آن‌ها بدون تأمل و تدبر دشوار مى‌نمايد. براى نمونه، در مقابلِ توصيه به ميراندن قلب به خشيت كه نوعى مطلوب بودن ميراندن قلب را تداعى مى‌كند، در مواردى به احيا و زنده داشتن قلب توصيه شده كه تداعى‌گر مطلوب بودن حيات قلب است؛ چنان‌كه در بيان بلند امير مؤمنان(عليه السلام) خطاب به امام حسن مجتبى(عليه السلام) آمده است:


1. يس (36)، 11.

أَحْىِ قَلْبَكَ بالْمَوعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ؛(1) دلت را به موعظه و اندرز زنده بدار و به پارسايى بميران.

   حضرت در اين روايت مى‌فرمايند دلت را با موعظه زنده بدار. شكى نيست كه موعظه، مشتمل بر انذار است كه پيامد آن خوف و خشيت الاهى است. حضرت پس از اين توصيه مى‌فرمايند دل را به پارسايى بميران؛ چنان‌كه خداوند نيز در حديث مورد بحث فرمود: دلت را با خشيت بميران. چطور مى‌توان بين دو ويژگى ميراندن و زنده داشتن جمع كرد؟

   يا خداوند درباره فلسفه نزول قرآن مى‌فرمايد:

لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ؛(2) تا هركه را [دلى] زنده است بيم دهد و گفتار [خدا] درباره كافران محقق گردد.

   در اين آيه، كسى داراى حيات قلب و زنده‌دل معرفى شده كه به انذارها و پندهاى الاهى گوش مى‌دهد و دلش را با نور هدايت الاهى روشن مى‌گرداند. از اين آيه به دست مى‌آيد كه حيات قلب، مطلوب است و خداوند بندگان مؤمن و مطيع خود را برخوردار از آن معرفى مى‌كند. نيز در آيه ديگرى، خداوند عبرت گيرنده از عقوبت بدكاران را برخوردار از قلب معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ


1. نهج‌البلاغه، نامه 31.

2. يس (36)، 70.

شَهِيدٌ؛(1) به يقين در اين «عقوبت‌ها» عبرت و تذكرى است براى آن‌كه او را دل باشد [عقل بيدار دارد و غافل نيست ]يا گوش فرا دارد و گواه باشد.

از اين آيه استفاده مى‌شود كه مردم دو دسته‌اند: دسته اول كسانى كه قلب دارند و از تذكرات و موعظه‌ها بهره مى‌گيرند و عذاب‌هاى الاهى براى آن‌ها مايه عبرت است. دسته دوم كسانى هستند كه غافل‌اند و قلب ندارند. روشن است كه منظور از اين قلب، نه قلب مادى و صنوبرى‌شكل درون سينه است، و نه قلب به معناى محل ادراكات، احساسات و عواطف؛ چون هيچ انسان عاقلى يافت نمى‌شود كه عاطفه و احساس، چه احساس خوشايند و چه احساس بد، نداشته باشد.

 

توجيه استناد صفات متضاد به قلب

پاسخ اين پرسش كه چرا در متون دينى، صفات متضادى به قلب نسبت داده شده و حتى برخى داراى قلب و برخى فاقد قلب معرفى گرديده‌اند، اين است كه واژگانى چون قلب و نفس، معانى و كاربردهاى متعددى دارد و به كمك قراين، مناسبت و شأن سخن مى‌توان كاربرد و معناى مورد نظر را تشخيص داد. چنان‌كه در جلسه قبل گفته شد، قلب سه ويژگى و كاركرد اصلى دارد:

   1. قلب، مركز فكر، ادراك و تعقل است و عمل فكر كردن، انديشيدن


1. ق (50)، 37.

و تجزيه و تحليل علمى به وسيله آن انجام مى‌پذيرد؛ چنان‌كه خداوند تعقل و انديشيدن را ويژگى قلب معرفى مى‌كند:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها...؛(1) آيا در زمين گردش نكرده‌اند تا دل‌هايى داشته باشند كه با آن بينديشند؟

   2. دريافت‌هاى شهودى و حضورى از سوى قلب حاصل مى‌گردد. اين دريافت‌ها از ادراك و علم حصولى متفاوت است و در گزاره‌هاى دين، گاه بر فرايند شهود و دريافت حضورى قلب «رؤيت» اطلاق گرديده است. امير مؤمنان(عليه السلام) در بيان اين ويژگى قلب مى‌فرمايند:

لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاِْيمَانِ؛(2) چشم‌ها او را چون اجسام درنيابند، اما دل‌ها در پرتو ايمان راستين او را دريابند.

   3. سومين كاركرد قلب، مركز بودن قلب براى احساسات و عواطف است. پس از شناخت كاركردهاى سه‌گانه قلب، روشن مى‌گردد كه منظور از قلب سالم و زنده، قلبى است كه از تفكر و دانش مطلوب و صحيح برخوردار گردد و همچنين داراى دريافت‌هاى حضورى و شهودى و دست كم برخوردار از قابليت و استعداد براى شهود روحانى باشد. نيز احساسات و عواطف سازنده و مطلوب داشته باشد؛ چه اين كه احساس كينه يا احساس دشمنى با ديگران نيز گرچه احساس هستند، ناپسند و نامطلوب شمرده مى‌شوند. به تعبير ديگر، قلب مطلوب و سالم، قلبى است


1. حج (22)، 46.

2. نهج‌البلاغه (صبحى صالح)، خطبه 179.

كه استفاده صحيح از آن مى‌شود و داراى فكر صحيح، احساسات و عواطف پاك است. اما قلبى كه كاركرد نامطلوب و ناسالم دارد، حقيقتاً قلب نيست و چنان‌كه در آموزه‌هاى دينى، چشم ناسالم و ناپاك و چشمى كه حقايق را نمى‌بيند نابينا معرفى شده، قلب ناسالم كه حقايق را درك نمى‌كند و خاصيت و اثر مطلوب ندارد، كور دانسته شده است:

فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛(1) در حقيقت، چشم‌ها كور نيست؛ ولى دل‌هايى كه در سينه‌ها است كور است.

 

ويژگى حيات مطلوب قلب

پاسخ اين پرسش كه آيا حيات براى قلب مطلوب است و يا مرگ، اين است كه حيات قلب گونه‌هاى متفاوتى دارد. گاه حيات قلب آثار سازنده و مطلوب دارد و انسان در پرتو اين حيات انسان به تعالى و كمال مى‌رسد. بى‌شك چنين حياتى براى قلب مطلوب است. اما گاه قلب داراى گونه‌اى از حيات است كه آثار نامطلوبى چون سرمستى، بدمستى و غفلت دارد. چنين حياتى كه امرى عارضى براى قلب است، از نگاه ارزشمدارانه، نامطلوب و ناپسند است و از اين جهت، براى قلب مرگْ بر چنين حياتى ترجيح دارد. چنان‌كه زندگى زمانى براى انسان ارزش دارد كه در بردارنده آثار مطلوب و سازنده باشد، وگرنه اگر زندگى بى‌فايده و بى‌ثمر باشد و آثار مطلوبى نداشته باشد، مرگ بر آن ترجيح دارد. در حقيقت


1. حج (22)، 46.

چون از گذر اين زندگى، قابليت‌ها و استعدادهاى ارزشمند انسان براى رسيدن به تعالى و كمالْ معطل مانده است، نمى‌توان نام حيات و زندگى بر آن نهاد. خداوند براى تبيين اين حقيقت، حيات و زندگى اهل دوزخ را چنين ترسيم مى‌كند:

ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَلا يَحْيى؛(1) آن‌گاه نه در آن [آتش] مى‌ميرد و نه زندگانى مى‌يابد.

   كسى كه گرفتار آتش جهنم شده، نمى‌ميرد؛ چون اگر بميرد، عذاب و آتش جهنم را احساس نمى‌كند و رنج نمى‌برد. اما از نظر قرآن، حيات و زندگى هم ندارد؛ چون در قيامت كسى حيات واقعى دارد كه از رضوان و تجليات الاهى و نعمت‌هاى بهشتى برخوردار باشد. كسى كه در قيامت رنج مى‌برد، از حيات واقعى بى‌بهره است.

   حياتى مطلوب است كه سرچشمه آثار مطلوب و زمينه‌ساز تكامل انسان باشد و مصالح واقعى انسان در پرتو آن تأمين گردد و او را به كمالات عالى الاهى برساند. اين همان حياتى است كه قرآن انسان‌ها را بِدان دعوت مى‌كند. به پاس چنين حياتى است كه قرآن بر مردمى كه در آغاز در غفلت و جهل به سر مى‌بردند و بهره‌اى از حقايق و معارف الاهى نداشتند و در واقع چون فاقد حيات متعالى انسانى بودند، مرده بودند، منّت مى‌گذارد كه ما با فرستادن پيامبران و هدايت خويش، به شما حيات بخشيديم:


1. اعلى (87)، 13.

أَوَمَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَجَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِج مِنْها...؛(1) آيا كسى كه مرده[دل] بود و زنده‌اش كرديم و براى او نورى [از علم و معرفت] قرار داديم كه بِدان در ميان مردم راه مى‌رود، همانند كسى است كه در تاريكى‌ها راه مى‌رود و از آن بيرون شدنى نيست؟

   آرى، از منظر قرآن، حيات واقعى انسان با نورى همراه است كه مسير صحيح زندگى را مى‌نماياند و در پرتو آن، انسان صلاح و فساد خويش را مى‌شناسد و با بصيرت و آگاهى به سوى سعادت گام برمى‌دارد. اما زندگى حيوانى كه با غرق گشتن در شهوت‌ها و لذت‌هاى مادى و غافل شدن از حق، همراه است، مرگ حقيقى انسان است؛ چون از گذر اين زندگى نكبت‌بار، انسان از هدايت به سوى سعادت و كمال بازمى‌ماند و بهره‌اى از ارشاد و راهنمايى فرستادگان خدا نمى‌برد و حتى اصرار و پافشارى بزرگ‌ترين پيامبر و برگزيده الاهى براى هدايت او سودى نمى‌بخشد و خداوند براى دلدارى وى مى‌فرمايد:

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ * وَما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛(2) تو نتوانى كه مردگان را شنوا گردانى و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى، آن‌گاه كه پشت بگردانند. و تو راهنماى كوران [كوردلان] از


1. انعام (6)، 122.

2. نمل (27)، 81 ـ 80.

گمراهى‌شان نيستى، نتوانى بشنوانى مگر كسانى را كه به آيات [نشانه‌ها و سخنان] ما ايمان دارند و مسلمان‌اند.

 

ضرورت زدودن سرمستى دل با خشيت از خدا

آنچه از آن سخن گفتيم، حيات معنوى و روحانى بود. اما گاه قلب از آن جهت كه مشاعر و احساسات حيوانى در آن زنده و بالنده است، برخوردار از حياتْ معرّفى مى‌شود و اگر كسى احساسات حيوانى بر قلبش چيره نشود و آن احساسات رو به خمودى و خاموشى نهاده باشد، دل‌مرده شناخته مى‌شود. البته آنچه طبيعت انسان خواهان آن است، به خودى خود مطلوب است؛ خواه جنبه دنيوى داشته باشد و خواه جنبه اخروى. صرف شادى و لذت بردن نامطلوب نيست، به ويژه اگر آن شادى و لذت دنيوى، مطلوب خدا و مورد رضايت او و امام زمان ـ عجل الله فرجه الشريف ـ و در نتيجه موجب سعادت اخروى گردد. اما به‌جز تربيت‌شدگان در مكتب انبيا، شادى‌هاى نوع مردم منحصر به لذت‌هاى دنيوى و براى دنيا است و با توجه به اين كه آنان به دنيا اصالت مى‌دهند، وقتى هوس‌هاى دنيوى‌شان ارضا مى‌شود، شاد مى‌گردند و اگر از اين هوس‌ها محروم بمانند، دلگير و اندوهگين مى‌شوند. البته چنين حالتى ناپسند و نامطلوب است و بر اين اساس خداوند مى‌فرمايد:

إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ؛(1) خدا شادى كنندگان [سرمست] را دوست نمى‌دارد.


1. قصص (28)، 76.

«فرِح» كسى است كه در شادى بر لذت‌هاى دنيايى افراط و زياده‌روى مى‌كند. بى‌ترديد چنين شادى و لذتى مطلوب نيست و در شمار شادى‌هاى كودكانه و نابخردانه جاى مى‌گيرد. در زبان فارسى واژه‌اى كه اين معنا را مى‌رساند، سرمستى و سرخوشى است.

   كسانى كه در مكتب انبيا تربيت نشده‌اند، گاه دچار سرمستى و سرخوشى مى‌شوند و غرق شادى مى‌گردند. آن‌ها در پوست خود نمى‌گنجند، حق و وظايف الاهى را فراموش مى‌كنند و غفلت و بى‌خبرى از حق، دلشان را تيره مى‌سازد. در نتيجه، ميل به عبادت و مناجات با خدا از آنان گرفته مى‌شود. اين دسته در هر مجلسى با خنده‌هاى پى‌درپى و شوخى‌هاى ناپسند و حتى در مواردى با پايكوبى و رقص، مى‌كوشند خود را سرزنده نگه دارند. اين نوع سرخوشى و سرزندگى در ديد برخى زنده‌دلى معرفى مى‌شود و اگر كسى چنين حالتى نداشت، گفته مى‌شود دل‌مرده است. بى‌شك چنين شادى و به تعبير ديگر اين سرمستى‌ها مطلوب نيست و اگر چنين حالتى در انسان پديد آمد، بايد با آن مبارزه كند و بى‌ترديد ميراندن اين شادى‌هاى كاذب، كودكانه، نابخردانه و سرمستى‌هاى جاهلانه لازم و مطلوب است. پس از اين نظر، دل‌مردگىِ به معناى مبارزه با شادى‌هاى جاهلانه، مضرّ و خطرناك، مطلوب است. انسان بايد زمينه حزن و اندوه را در خودش پايدار بدارد و با انديشه در رفتار و كردار خويش و پشيمانى از اشتباه‌ها و لغزش‌هاى خود و گريه و تضرع، زمينه‌هاى توجه به خدا و درك محضر او را فراهم آورد. بر اين اساس خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) فرمود:

أمِتْ قَلْبَكَ بِالْخَشْيَةِ؛ دلت را با خوف و خشيت از خدا بميران.

   آنچه باعث درك عظمت خدا و توجه به معبود مى‌گردد، خوف و خشيت دل است. در مقابل، سرمستى و غرور شيطانى، باعث عدم توجه به خدا و عدم درك عظمت او و احساس سرسنگينى در برابر معبود مى‌گردد. براى مبارزه با اين بيمارى خطرناك و كنترل نفس هوس‌باز چموش، بايد احساس خُردى و كوچكى در انسان زنده گردد و زشتى اعمال و رفتار نمايان شود. در نتيجه، خوف و خشيت از خدا در دل پديد آيد تا امكان بهره‌گيرى از افكار صحيح و پندهاى حكيمانه و سازنده فراهم شود:

إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ؛(1) بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه از كتاب حق پيروى كند و از خداى رحمان در نهان بترسد.

   انذار كه وظيفه اصلى پيامبران است، در كسى اثر مى‌كند كه از خدا خشيت و خوف داشته باشد؛ يعنى تا حالت خشيت در دل پديد نيايد و حالت غرور و سرمستى از دل زدوده نگردد و انسان عيوب و نقايص خويش را در پيشگاه الاهى مجسم نكند و در برابر عظمت پروردگار خويش خضوع نداشته باشد، مواعظ سازنده در دل او اثر نمى‌كند. او خوشى‌ها و سرگرمى‌هاى دنيا و گذران وقت در مجلس عيش و نوش و شنيدن و ديدن صداها و تصويرهاى شادى‌بخش را، بر حضور در مجلس


1. يس (36)، 11.

انذار و موعظه كه در آن از مرگ، قيامت، جهنم و عذاب سخن به ميان مى‌آيد ترجيح مى‌دهد. اگر هم به طور اتفاقى و به‌ناچار در چنين مجلسى حضور يابد، آن موعظه‌ها هيچ اثرى در او نمى‌بخشد.

   بنابراين، زدودن قساوت از دل و ايجاد حالت خوف و خشيت از خداوند در آن، باعث ميراندن جاذبه‌ها و جلوه‌هاى حيات حيوانى و جايگزين ساختن حيات انسانى و الاهى مى‌گردد. آن‌گاه در سايه اين حيات الاهى و معنوى، انسان در پيشگاه خدا احساس خردى و كوچكى مى‌كند و با پروردگار خويش انس مى‌گيرد. از توجه به مظاهر دنيا و غفلت و دنيازدگى و دلبستگى به زخارف پوچ دنيا كه از آثار غفلت از خدا و كمالات متعالى انسانى است، رها مى‌گردد. او به درستى درمى‌يابد كه هدف او و آنچه براى آن آفريده شده، تعالى و كمالات متعالى انسان و نيل به قرب الاهى و بهره‌مندى از رضوان حق در عالم آخرت است. مَثل او مَثل كسى است كه برليان‌شناس نيست و برليان قيمتى ارزشمند را از خرمهره و شيشه‌هاى بى‌ارزش تميز نمى‌دهد، وقتى به جاى برليان آن شيشه‌هاى بى‌ارزش را در اختيارش مى‌نهند، به تصور اين كه برليان است، بدان‌ها دل مى‌بندد، اما وقتى سر عقل آمد و متوجه بى‌مقدارى آن شيشه‌هاى داراى زرق و برق فريبنده گشت، آن‌ها را دور مى‌ريزد و به تلاش براى رسيدن به برليان قيمتى دست مى‌يازد.

   كسى كه قدر لذت‌هاى معنوى و اخروى، انس با خدا و رسيدن به قرب الاهى را شناخت و فهميد لذت‌هاى دنيا در مقابل آن‌ها پشيزى نمى‌ارزد، حاضر نمى‌شود دل خود را با لذت‌هاى دنيايى مشغول سازد و

لحظه‌اى انس با خدا، براى او از سراسر عمرى كه با لذت‌هاى دنيايى صرف گردد، ارزشمندتر است. اگر كسى لذت انس با خدا را درك كرد و به خلوتگاه نجواى با معبود باريافت و مقصد و مسير خويش را بازشناخت، ديگر به جلوه‌ها و جاذبه‌هاى دنيا، نظير پوشش فاخر و نو اعتنايى ندارد. از ديد او، اين دلبستگى‌ها بچه‌گانه است و نداشتن آنچه مايه شادمانى كودك‌صفتان است، او را اندوهگين نمى‌سازد. او به دليل بى‌اعتنايى به دنيا و تعلق خاطر نداشتن به مظاهر دنيوى، به راحتى از بهرمندى خويش از دنيا درمى‌گذرد و آنچه را دارد در اختيار ديگران مى‌نهد.

 

ساده‌زيستى و شهرت‌گريزى دوستان خدا

خداوند متعالى به حضرت موسى(عليه السلام) سفارش مى‌كند لباس نو نپوشد و لباسش كهنه باشد؛ چون از يك‌سو مؤمن چندان نبايد به ظاهرش توجه داشته باشد و بايد به جلوه‌ها و زيبايى‌هاى ظاهرى دنيا بى‌اعتنا باشد، و از سوى ديگر، پوشيدن لباس ساده و كهنه، بيشتر باعث پيدايش و تداوم حالت خشيت و احساس خضوع و شكستگى در برابر خداوند مى‌گردد. وقتى شخص لباس نو پوشيد، نظرها و نگاه‌هاى حسرت‌آميز به او جلب مى‌شود و او وقتى مى‌نگرد كه ديگران از ظاهرش خوششان آمده، تمايل بيشترى به آرايش و لباس خويش مى‌يابد و به موازات اين توجه و علاقه، از حالت خشيت و خوف او از خدا كاسته مى‌شود. اما وقتى او با لباس ساده و كهنه در بين مردم ظاهر شد، نه توجه مردم به او جلب مى‌گردد و نه

او دلباخته نظر و خوشايند مردم مى‌شود. براى او زيبايى‌ها و جاذبه‌هاى الاهى و معنوى، ارزشمندتر از برليان و جواهرات قيمتى است و در مقابل، جاذبه‌هاى دنيايى نظير داشتن لباس نو و فاخر، چون بهره‌هاى بى‌مقدار است. بنابراين مى‌كوشد كه لباس نو نپوشد تا توجه مردم به او جلب نگردد؛ چون مى‌داند براى كسى كه درصدد تكامل خويش است، توجه مردمْ آفت بزرگى به شمار مى‌آيد.

   شهرت، موقعيت يافتن بين مردم، احترام و ارج‌نهى مردم و رفت و آمد آن‌ها، از توجه قلبى انسان به خدا مى‌كاهد. از اين رو، كسى كه با خدا انس دارد، نه فقط از توجه مردم به خويش لذت نمى‌برد، بلكه ناراحت نيز مى‌شود؛ چون اين توجه، مانع و آفت توجه او به خدا است و باعث مى‌شود توجه به معبود، مستقر و تمركز يافته نباشد. فى‌المثل هر كس به او مى‌رسد، سلام مى‌كند و احترام مى‌گذارد و او مجبور مى‌شود پاسخ گويد و همين امر، براى لحظه‌اى او را از محبوب حقيقى جدا مى‌كند. پس با توجه به اين كه توجه و عنايت مردم به انسان، نه فقط سودى ندارد، كه مزاحم و مانع توجهات معنوى است، خداوند به محبوبش حضرت موسى(عليه السلام) سفارش مى‌كند لباس كهنه بپوشد و از مشهور شدن بين مردم بپرهيزد و براى آنان ناشناس باشد و در مقابل بكوشد بين اهل آسمان، فرشتگان، اولياى خدا و قدسيان مشهور و معروف باشد تا از اين گذر، نفعى و فايده‌اى براى او كه در مسير تعالى و تكامل است حاصل گردد.

   گفتنى است كه نبايد اين راهكارهاى اخلاقى، باعث افراط و تفريط در رفتار ما گردد. پرهيز از شهرت و انگشت‌نما نشدن ميان مردم و عدم جلب

توجه ديگران، ارزش و ويژگى مثبت اخلاقى است و صرف‌نظر از تأثير اجتماعى آن، از نظر اخلاقى نيز اثر مثبتى دارد. كسى كه در پى ترقى روحانى و معنوى است، اگر از اشتهار و شناخته شدن ميان مردم بپرهيزد، بهتر مى‌تواند توجه‌اش را مصروف معبود سازد و نگذارد آن توجه مصروف ديگران گردد. اما نبايد از اين راهكار اخلاقى سوء استفاده كرد و به بهانه عمل به آن، انزوا و گوشه‌گيرى از جمع و اجتماع را برگزيد و از حضور در بين مردم و اجتماعات آن‌ها خوددارى كرد. اگر كسى عزلت‌گزين گشت و از اجتماع فاصله گرفت، نمى‌تواند به وظايف و تكاليف اجتماعى خود عمل كند. خدمت به خلق، كمك به نيازمندان، ارشاد ديگران و كسب علم، در شمار وظايف ما هستند و انجام آن‌ها جز با زندگى اجتماعى و تعامل و حشر و نشر با مردم ميسرّ نمى‌گردد. اگر مردم عالمى را نشناسند و او خود را به مردم معرفى نكند، براى فراگيرى علم و وظايف دينى نزد او نمى‌روند و در نتيجه، علم او بى‌ثمر و بى‌فايده مى‌گردد. پس بسيارى از وظايف و حتى عبادات، جنبه اجتماعى دارند و بدون حضور در اجتماع انجام نمى‌پذيرند و اگر كسى بخواهد از اجتماع فاصله بگيرد، از انجام تكاليف مهمى چون امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد گمراهان، خدمت به ديگران و تعليم و آموزش مردم بازمى‌ماند.

   منظور از اين توصيه‌هاى اخلاقى اين است كه شهرت و موقعيت اجتماعى، مطلوب ذاتى انسان نگردد و شخص صرفاً در پى يافتن موقعيت اجتماعى و جلب توجه مردم نباشد، بلكه شهرت و موقعيت اجتماعى، مطلوب بالغير و وسيله‌اى گردد براى انجام وظايف و تكاليف

الاهى و اجتماعى؛ نظير نشر علم در جامعه، آموزش احكام و معارف دين، و خدمت به مردم. پس ناپسند و نكوهيده اين است كه شناخته شدن ميان مردم، شهرت، مقام و موقعيت اجتماعى، هدف و مطلوب ذاتى گردد. اما اگر آن‌ها وسيله‌اى براى انجام وظايف اجتماعى و عبادت خدا شود، نه‌تنها نكوهيده و ناپسند نيست، كه مطلوب است و وجوب مقدمى نيز دارد؛ اگر چه اين كه كسب مال و ثروت وسيله‌اى براى كمك به مردم، انجام وظايف و در راه رضا و خوشنودى خدا باشد، مطلوب است. پس نكوهيده آن است كه مال‌اندوزى و كسب ثروت، هدف و مطلوب ذاتى قلمداد گردد و روحيه مال‌پرستى در شخص به وجود آيد و اين روحيه او را وادارد كه حتى از راه‌هاى نامشروع، در پى جمع‌آورى مال و ثروت باشد. بر اين اساس، اگر مى‌نگريم كه علما و بزرگان ابايى از مشهور شدن ميان مردم ندارند و مثلا اقدام به تأليف كتاب و درج نام خود بر روى آن مى‌كنند و در اجتماعات مردم حاضر مى‌شوند، نبايد رفتار آنان را ناپسند بدانيم، بلكه اين رفتار چون باعث ترويج دين مى‌گردد نه فقط نكوهيده نيست، بلكه مطلوب و ارزشمند است.

 

مؤمن و ويژگى سرزندگى و خلوت‌گزينى

در كنار سفارش به پوشيدن لباس كهنه و عدم توجه ويژه به ظاهر و نوع پوشش، خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) سفارش مى‌كند قلب و دلش تازه و باطراوات باشد؛ يعنى قلب مؤمن بايد فعال، و كانون فكر، انديشه، احساس و عاطفه باشد. مؤمن بايد دلسوز مردم باشد و اساساً عطوف و

مهربان بودن با مردم، خاصيت و اثر ارتباط با خداوندى است كه منبع بى‌پايان مهر و محبت است. قلب مؤمن، كانون محبت و عاطفه به مردم است و اين محبت، باعث مى‌گردد كه او در انديشه خدمت به مردم و ايجاد هماهنگى و همبستگى ميان آن‌ها باشد. محبت به مردم، خاستگاه احساس مسؤوليت اجتماعى است كه از مظاهر آن، كمك و راهنمايى جامعه براى حركت در مسير صحيح براى رسيدن به آرمان‌هاى والا و متعالى است. ممكن نيست مؤمن چندان بى‌احساس و فاقد احساس مسؤوليت باشد كه در برابر رنج و محروميت ديگران واكنش نشان ندهد و بى‌تفاوت باشد.

   به هر حال، قلب مؤمن بايد زنده، بانشاط و فعال باشد و آن حزن و اندوهى كه در روايات از آن ستايش شده، حزن و اندوه سازنده است كه باعث تنبه، بيدارى، تضرع به درگاه خداوند و توبه از كردار ناپسند مى‌گردد، نه حزن بازدارنده كه باعث افسردگى و نااميدى و بى‌عملى انسان مى‌شود، حزنى كه پيامد آن دل‌مردگى است و باعث از دست دادن حال و نشاط براى انجام فعاليت‌هاى مثبت و عبادت است، حزنى كه باعث مى‌گردد انسان حال درس خواندن و نماز خواندن و صحبت كردن با ديگران نداشته باشد و حتى از همسر و فرزندان خود نيز فاصله بگيرد و با آنان ارتباط صميمانه و عاطفى نداشته باشد.

   در مقابلِ حالت افراطىِ سپرى كردن همه اوقات با ديگران و خلوت نكردن با خويش، خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) سفارش مى‌كند خلوت‌نشين باشد و چون فرش كه در خانه گسترده مى‌شود و جابه‌جا

نمى‌گردد، در خانه بماند و با خويش خلوت كند. برخى از تنهايى گريزان‌اند و همواره مى‌كوشند در كنار دوستان خويش باشند و براى اين كه دوستان آنان را از جمع خويش كنار ننهند، در انجام كارهاى زشت و ناپسند آنان را همراهى مى‌كنند. طبيعى است كه اين ويژگى ناپسند است و انسان بايد از خلوت و تنهايى استقبال كند و آن را فرصتى براى تفكر در خويشتن و مناجات با معبود قرار دهد. انسان بايد خود را به تنهايى عادت دهد و قدرت بر انزواگزينى از جمع را داشته باشد، در اين صورت مى‌تواند با نشاط و آرامش ساعتى را به مناجات با خدا اختصاص دهد. كسى كه انزوا و تنهايى برايش خستگى‌آور است، به سختى چند دقيقه از وقتش را به انجام نماز واجب خويش اختصاص مى‌دهد، چه رسد كه ساعت‌ها با خدا خلوت كند و از مناجات و خلوت با خدا لذت ببرد. برخى براى اين كه خود را فراموش كنند و براى گريز از وظايف و مسؤوليت‌ها، همواره خود را سرگرم كارهاى پوچ و بى‌ثمر مى‌سازند. براى مثال به تماشاى فيلم مى‌پردازند و پس از آن، به حل كردن جدول مى‌پردازند و بقيه وقتشان را به گفت‌وگو با دوستان مى‌پردازند. اما در مقابل، دوستان خدا از خلوت و پرداختن به خويش و انس با خدا لذت مى‌برند و حاضرند ساعت‌ها در خلوت و مناجات با معبود به سر برند. آنان براى انجام وظيفه و تكليفى كه خداوند بر عهده‌شان نهاده در اجتماع حاضر مى‌شوند و به تعامل و ارتباط با مردم مى‌پردازند و مى‌كوشند كه در بين جمع نيز خداوند را فراموش نكنند و چيزى مانع توجه و ارتباط آنان با خداوند نگردد.

گفتنى است كه نبايد از اين توصيه خداوند سوء استفاده شود و افراد براى عمل به اين توصيه، گرفتار انزواگزينى افراطى گردند و به طور كلى خانه‌نشين شوند و از اجتماع فاصله بگيرند و نه سراغ تحصيل و درس بروند و نه به مردم خدمت كنند. البته در اين دوران كه گرايش‌هاى مادى زياد شده، چنين انحراف‌هايى كمتر رخ مى‌دهد. اما پيش‌تر ما افرادى را مشاهده مى‌كرديم كه چون در روايتى به مردم آخرالزمان سفارش شده كه «كُونُوا أَحْلاسَ بُيُوتِكُمْ؛(1) فرش‌هاى خانه‌هايتان باشيد»، از خانه خارج نمى‌شدند و انزواگزينى از خلق را واجب مى‌دانستند. غافل از آن‌كه آن روايت، ناظر به انحرافات و مفاسدى است كه در آخرالزمان رخ مى‌دهد و براى مصون ماندن افراد از آن‌ها، توصيه شده كه از اجتماعات آلوده فاصله بگيرند. نه فقط انزواگزينى مطلوب نيست، بلكه از آن جهت كه مانع انجام وظايفى چون امر به معروف و نهى از منكر، خدمت به خلق خدا، رسيدگى به نيازمندان و مهم‌تر از همه، مانع شركت در سرنوشت اجتماعى مى‌شود، حرام و نامطلوب است.


1. بحارالانوار، ج 52، ص 138.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org