قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه اول

جلوه اطاعت از خدا و فرجام آرزوهاى طولانى

 

بخشى از رواياتى كه از طريق اهل‌بيت(عليهم السلام) به ما رسيده، احاديث قدسى(1) است كه خداوند بر قلب برخى از پيامبران القا كرده است. قسمتى از آن احاديث، مربوط به حضرت موسى(عليه السلام) است كه هنگام حضور آن


1. حديث قدسى، حديثى است كه معنا و مضمون آن بر قلب پيامبر القا مى‌شود و آن پيامبر با لفظ خود آن را از خداوند نقل مى‌كند. از اين رو، در الفاظ آن تحدّى و اعجاز نيست، برخلاف قرآن كه با الفاظ مخصوص وحى شده است و ديگران در آوردن مانند آن عاجزند.

   هفت فرق بين قرآن و حديث قدسى برشمرده‌اند: 1. قرآن معجزه است، اما حديث قدسى معجزه نيست؛ 2. در قرائت نماز تنها مى‌توان قرآن خواند؛ 3. منكر قرآن كافر شمرده مى‌شود، اما منكر حديث قدسى كافر نيست؛ 4. قرآن به وساطت جبرائيل وحى مى‌شود، برخلاف حديث قدسى؛ 5. قرآن با الفاظ مخصوص از لوح محفوظ وحى مى‌شود، ولى در حديث قدسى لفظ از پيغمبر است؛ 6. برخلاف حديث قدسى، مسّ قرآن بدون طهارت جايز نيست؛ 7. در ايصال حديث قدسى به پيغمبر، كيفيت خاصى شرط نيست؛ چه ممكن است در رؤيا به پيغمبر القا شود يا به زبان ملك در بيدارى يا به القاى در خاطر باشد (كاظم مدير شانه‌چى، علم‌الحديث و دراية‌الحديث، بخش دوم، ص 14 ـ 13).

حضرت در كوه طور، خداوند خطاب به ايشان بيان فرموده است. از زمره آن احاديث قدسى، گفتوگويى است كه بين خداوند و حضرت موسى(عليه السلام) صورت پذيرفته و ما بخشى از آن را محور مباحث خويش قرار مى‌دهيم.

* * * * *

إِنَّ مُوسَى(عليه السلام) نَاجَاهُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فَقَالَ لَهُ فِي مُنَاجَاتِهِ: يَا مُوسَى لاَ يَطُولُ [لاَ تُطَوِّل] فِي الدُّنْيَا أَمَلُكَ [أَمَلَك]فَيَقْسُوَ لِذَلِكَ قَلْبُكَ وَقَاسِي الْقَلْبِ مِنِّي بَعِيدٌ. يَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِي فِيكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِي أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى؛(1) خداوند به گفتوگو و نجوا با حضرت موسى(عليه السلام. پرداخت و خطاب به آن حضرت فرمود: در دنيا آرزوى دراز و طولانى نداشته باش قلبت قساوت يابد. كسى كه قلبش سخت و قساوت‌زده است، از من دور مى‌باشد. اى موسى! تو بسان سُرور و خوشنودى من باش (يعنى مرا خوشنود ساز). همانا خوشنودى من در اطاعت و پيروى از من و پرهيز از معصيت من است

نقش آرزوهاى طولانى در قساوت و تاريكى دل

گرچه همه پيامبران از عنايات ويژه خداوند برخوردار بودند و به دليل


1. براى آگاهى از متن حديث، ر.ك: روضه بحارالانوار، ج 77، ص 34 ـ 31؛ روضة الكافى، ص 46 ـ 40 و تحف العقول عن آل الرسول، ص 496 ـ 490.

نايل گشتن به عالى‌ترين كمالات الاهى، سرآمد بندگان خدا به شمار مى‌آمدند، اما هر يك از آن‌ها در مقايسه با ديگر پيامبران نيز از خصوصيت و امتياز ويژه‌اى برخوردار شدند كه بدان معروف گرديدند. در اين بين، حضرت موسى(عليه السلام) به مقام «كليم‌اللهى» اختصاص يافت. او در كوه طور سخن خداوند را مى‌شنيد و بر اين اساس از وى در آموزه‌هاى دينى و وحيانى با عنوان «هم‌سخن خداوند» ياد شده است:

وَكَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْلِيماً؛(1) و خدا با موسى آشكارا سخن گفت.

   آن پيامبر بلندمرتبه، به مقام و منزلتى ره يافت كه در خلوتِ با معبود در كوه طور، مخاطب نجوا و رازهاى پروردگار گرديد و در طليعه يكى از گفتوگوهاى خصوصى و نجواهاى الاهى، خداوند از او مى‌خواهد خاطر خويش را به آرزوهاى طولانى نيالايد كه باعث قساوت قلب و در نتيجه محروم گشتن از جوار و رحمت الاهى مى‌گردد. براى روشن شدن اين بخش از روايت، لازم است به تبيين مفهوم قلب و سپس قساوت قلب بپردازيم و آن‌گاه نقش آرزوهاى طولانى و دراز را در قساوت قلب بررسى كنيم.

1. مفهوم قلب و نقش آن در آموزه‌هاى دينى

واژه «قلب» فراوان در قرآن و احاديث به كار رفته و از آنجا به ادبيات مسلمانان راه يافته است. بى‌ترديد مقصود از قلب در اين كاربرد، معناى


1. نساء (4)، 164.

لغوى آن، يعنى عضو مادى و صنوبرى شكل درون سينه نيست، بلكه به معناى مركز ادراكات، عواطف و احساسات است و از اين جهت، قرآن براى قلب دو ويژگى بيان مى‌كند. ويژگى اول، همان آگاهى، علم و شناخت است كه هم شناخت حصولى و هم كشف و شهود حضورى را دربر مى‌گيرد. ويژگى دوم، تمايلات، احساسات و عواطف است. قرآن در تبيين ويژگى اول مى‌فرمايد:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها‌...؛(1) آيا در زمين گردش نكرده‌اند، تا دل‌هايى داشته باشند كه با [آن حقايق] را دريابند.

   درباره ويژگى دوم مى‌فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‌...؛(2) مؤمنان همان كسانى هستند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد.

در قرآن، كلمه «فؤاد» مترادف با قلب به كار رفته است و از اين روى، شهود، شناخت حصولى، تمايلات و عواطف بدان نسبت داده مى‌شود. از جمله خداوند درباره منشأ بودن فؤاد براى شهود و علم حضورى مى‌فرمايد:

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛(3) آنچه را دل ديد انكار[ش] نكرد.

   بى‌ترديد رؤيت و مشاهده در اين آيه، مشاهده حسى، نظير رؤيت و مشاهده با چشم سر نيست؛ بلكه چون فؤاد امرى معنوى و غير حسى


1. حج (22)، 46.

2. انفال (8)، 2.

3. نجم (53)، 11.

است، رؤيت و مشاهده فؤاد نيز امرى معنوى و به معناى شهود و درك حضورى خواهد بود.

 

2. انحراف و قساوت قلب در قرآن

از منظر قرآن، قلب كه عبارت است از روح آدمى، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و عواطف دارد، وقتى هم‌سو و هم‌جهت با نداى فطرت، مركز ايمان به خداوند گشت، به حق و حقيقتْ هدايت مى‌شود و از زنگارها و تيرگى‌ها پاك مى‌گردد:

وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛(1) و كسى كه به خداوند ايمان بياورد، دلش را به هدايت كند.

   اما هنگامى كه قلب از ايمان به خداوند تهى گشت، چه در زمينه ادراكات و چه گرايش‌ها، گرفتار آفت و انحراف مى‌گردد. قرآن در آيات بسيارى، به انحراف قلب در زمينه‌هاى فوق اشاره دارد. از جمله درباره انحراف قلب در زمينه ادراكات مى‌فرمايد:

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ؛(2) آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را خداى خود گرفته است و خدا بر روى دانش (يعنى با وجود علمى كه داشت) گمراهش كرد و بر گوش و دلش


1. تغابن (64)، 11.

2. جاثيه (45)، 23.

مُهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟ پس كيست كه او را پس از [فرو گذاشتن] خدا راه نمايد؟آيا پند نمى‌گيريد؟

   همچنين خداوند مى‌فرمايد:

خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ؛(1) خداوند بر دل‌هايشان و بر گوش‌هايشان مُهر نهاده و بر ديدگانشان پرده‌اى است و آنان را عذابى است بزرگ.

   در آيه ديگر، دل بيمارى كه بر اثر طغيان، لجاجت و سرپيچى از اطاعت و پيروى خداوند، از هدايت الاهى محروم مانده، به مثابه دل كورگشته‌اى معرفى مى‌شود كه دريچه‌هاى شناخت حقيقت به روى آن بسته شده است و محروم از بصيرت و فرقان الاهى، در كوره‌راه‌هاى جهالت و گمراهى قدم مى‌سپرد:

فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور؛(2) چشمان [سر] نابينا نيست، بلكه [چشم ]دل‌هايى كه در سينه‌ها است، كور و نابينا است.

   در آيه ديگر مى‌فرمايد:

فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ؛(3) پس چون [از حق روى گرداندند و] كجروى كردند، خدا هم دل‌هايشان را [بگردانيد و] كج ساخت.


1. بقره (2)، 7.

2. حج (22)، 46.

3. صف (61)، 5.

اما درباره انحراف قلب در زمينه گرايش‌ها مى‌فرمايد:

وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ وَإِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُون؛(1) و چون خداوند به يگانگى ياد شود، دل‌هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، منزجر گردد و چون كسانى جز او ياد شوند، ناگاه شادمان گردند.

   همچنين خداوند در نكوهش بنى‌اسرائيل مى‌فرمايد:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَْنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ‌...؛(2) پس از آن، دل‌هايتان سخت شد همچون سنگ يا سخت‌تر، و همانا از برخى سنگ‌ها جوى‌ها روان شود و برخى از آن‌ها بشكافد و آب از آن بيرون آيد، و برخى از آن‌ها از بيم خدا [از كوه] فرو ريزد.

   در اين آيه، قساوت قلب به عنوان اثر و نتيجه انحراف قلب در زمينه گرايش‌ها ذكر شده است. قساوت به معناى سختى و انعطاف‌ناپذيرى است. گاهى گفته مى‌شود كه دلْ نرم و داراى رحم، انكسار و انعطاف است. قساوت، درست در مقابل اين ويژگى است و به معناى تهى گشتن دل از نرمى، رحمت و خشوع است، چونان سنگ كه نفوذناپذير است. قساوت، دل را از سنگ سخت‌تر و نفوذناپذيرتر مى‌كند و باعث مى‌شود


1. زمر (39)، 45.

2. بقره (2)، 74.

كه فرد در برابر غم و ناراحتى ديگران متأثر نگردد و به حال ديگران دل نسوزاند. همچنين قساوتْ باعث مى‌شود كه موعظه و اندرز در دلْ اثر نكند و اشك انسان جارى نگردد.

 

3. تأثر شديد حضرت يحيى در برابر موعظه و اندرز

انسان به تجربه درمى‌يابد كه گاه حالات متفاوتى براى او رُخ مى‌دهد. زمانى تحت تأثير موعظه قرار مى‌گيرد و يا بر اثر شنيدن مصيبتى متأثر مى‌گردد و اشكش جارى مى‌شود، اما گاه در مقابل تأثيربخش‌ترين موعظه‌ها و تأثربرانگيزترين مصيبت‌ها واكنشى نشان نمى‌دهد.

   كسانى كه دل پاك و نورانى دارند، در برابر موعظه و پند و اندرز خيلى زود واكنش نشان مى‌دهند و حالت شكستگى كه ويژگى قلب نرم و انعطاف‌پذير است، در آن‌ها هويدا مى‌گردد. برجسته‌ترين و عالى‌ترينِ اين حالات، البته با تفاوت‌هايى براى انبيا و اولياى خاص خدا رُخ داده است. در بين انبيا معروف است كه حضرت يحيى(عليه السلام) خيلى زود تحت تأثير موعظه قرار مى‌گرفت و تأثر و انقلاب شديدى در ايشان پديد مى‌آمد. تا آنجا كه هرگاه حضرت زكريا مى‌خواست بنى‌اسرائيل را موعظه كند، به جانب چپ و راست نگاه مى‌كرد و اگر حضرت يحيى حاضر بود، نام بهشت و جهنم را نمى‌برد. پس روزى حضرت يحيى در مجلس نبود و زكريا شروع به موعظه كرد، يحيى سر خود را در عبايى پيچيده وارد مجلس شد و در ميان مردم نشست. حضرت زكريا او را نديد و فرمود:

حبيب من جبرائيل مرا خبر داد كه حق تعالى مى‌فرمايد:

«در جهنم كوهى است كه آن را «سكران» مى‌نامند و در پايين كوه، وادى‌اى هست كه آن را «غضبان» مى‌گويند؛ زيرا از غضب الاهى افروخته شده است. در آن وادى چاهى هست كه صد سال راه عمق آن است و در آن چاه تابوت‌هايى از آتش هست و در آن تابوت‌ها، صندوق‌ها، جامه‌ها، زنجيرها و غل‌هايى از آتش است».

چون حضرت يحيى اين‌ها را شنيد، سر برداشت و فرياد برآورد: «واغفلتاه! چه بسيار غافليم از سكران». پس برخاست و متحيرانه متوجه بيابان شد. حضرت زكريا از مجلس برخاست و به نزد مادر يحيى رفت و فرمود: يحيى را طلب كن كه مى‌ترسم او را جز بعد از مرگش نبينى. مادر يحيى در طلب او بيرون رفت تا به جمعى از بنى‌اسرائيل رسيد. ايشان از او پرسيدند: اى مادر يحيى! به كجا مى‌روى؟ گفت: به دنبال فرزندم، يحيى مى‌روم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسيد. از او پرسيد: آيا جوانى را با چنين ويژگى و صفتى ديدى؟ گفت: بله، يحيى را مى‌خواهى؟ گفت: بلى. گفت: اكنون او را در فلان عقبه ترك كردم كه پاهايش در رطوبت حاصل از آب جارى از ديدگانش فرو رفته بود و سر به سوى آسمان بلند كرده مى‌گفت: به عزت و جلال تو اى مولاى من، كه آب سرد نخواهم چشيد تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببينم. چون مادر به او رسيد و نظرش بر وى افتاد، به نزديك او رفت و سرش را در دامن خود نهاد و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه برگردد. پس همراه مادر به خانه برگشت.(1)


1. محمدباقر مجلسى، حياة القلوب، قم، انتشارات سرور، ج 2، ص 1050 ـ 1049.

4. ضرورت پالايش دل از قساوت

برخى از روان‌شناسان، قساوت، سنگدلى و تأثرناپذيرى را ويژگى اخلاقى مثبت پنداشته‌اند و نرم‌دلى و انعطاف‌پذيرى را ويژگى منفى و برخاسته از خصيصه زنانه و بچه‌گانه مى‌دانند. از اين رو، آنان نمى‌پسندند كه فرد در مقابل برخى حوادث و صحنه‌هاى تأثربرانگيز، خيلى زود متأثر شود و اشكش جارى گردد. اما از منظر قرآن، قساوت و سنگدلى، ويژگى اخلاقى منفى به حساب آمده و از آن مذمت و نكوهش شده است. پس ما كه در پى انجام

دستورات و آموزه‌هاى قرآن هستيم، بايد در درجه اول بكوشيم دلمان به بيمارى اخلاقى قساوت و سنگدلى مبتلا نگردد و راه‌هاى نفوذ اين ويژگى ناپسند در دلمان را مسدود سازيم. اما در صورتى كه به اين بيمارى اخلاقى مبتلا گشتيم، بايد عوامل پيدايش اين روحيه نكوهيده را بشناسيم و بكوشيم با مبارزه با آن عوامل، به درمان آن روحيه موفق گرديم.

 بدون شك دل خاشع، نرم و انعطاف‌پذير، پذيراى موعظه است و اگر دل به قساوت مبتلا گشت، هيچ پند و موعظه‌اى در آن اثر نمى‌كند. پس براى تأثير موعظه، ابتدا بايد قساوت را از دل بركند تا زمينه پذيرش موعظه فراهم گردد. دل مبتلا به قساوت قلب، با شنيدن آيات عذاب الاهى متأثر نمى‌گردد و واكنشى در آن پديد نمى‌آيد. ذكر آيات عذاب الاهى نظير آيات خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوه؛(1) او را بگيريد و در بندش كنيد، آن‌گاه ميان آتشش اندازيد، سپس در زنجيرى كه در ازاى آن هفتاد گز است او را در


1. حاقه (69)، 32 ـ 30.

بند كنيد، دل مؤمن را از جاى مى‌كند و لرزه بر اندامش مى‌افكند، اما براى دل مبتلا به قساوت قلب، شنيدن و نشنيدن آن‌ها يكسان است. با توجه به نكته ياد شده، خداوند در مناجات و گفتوگوى خويش با حضرت موسى(عليه السلام)، به آرزوى طولانى كه عامل مهمى براى پيدايش قساوت قلب است، اشاره مى‌كند و از آن حضرت و ديگر بندگان خويش مى‌خواهد دل را به آرزوى طولانى و دراز آلوده نسازند؛ چون آرزوى طولانى، باعث قساوت قلب و در نتيجه، تأثير نداشتن پند و اندرز در قلب و محروم گشتن از هدايت مى‌گردد.

 

5. تفكيك آرزوهاى مفيد از آرزوهاى نكوهيده

بايد توجه داشت كه نفسِ آرزو داشتن نكوهيده نيست و بسيارى از آرزوها، مفيد، ارزشمند و تحرك‌بخش است. آرزوى رسيدن به مراتب والاى علمى و اجتهاد، يا آرزوى نيل به مقام اولياى خدا و حتى آرزوى كسب امكانات و مقام‌هاى دنيايى براى خدمت به بندگان و دستگيرى از نيازمندان، ارزشمند است. منظور از آرزوى طولانىِ ناپسند، آن دسته از آرزوهاى دنيايى است كه رسيدن به آن‌ها، تلاش گسترده و عمرى طولانى مى‌طلبد و جهت‌گيرى آن‌ها، صرف رسيدن به منافع دنيوى است. از اين جهت، اين آرزوها به شدتْ طمع و محبت به دنيا را در انسان برمى‌انگيزاند و باعث مى‌گردد كه آدمى براى نيل به آن‌ها، از هيچ تلاش و رفتارى، هرچند ناپسند و ناحق، فروگذار نباشد. كسى كه در مراحل آغازين زندگى است و دستش از مال دنيا تهى است، اگر آرزو كند خانه و

كاخى پرزرق و برق داشته باشد، براى رسيدن به آن آرزو، راهى بس طولانى را فرا‌روى خويش قرار مى‌دهد. او براى رسيدن به چنين آرزويى، بايد ساليان متمادى بكوشد و از راه‌هاى مشروع و نامشروع سرمايه‌اندوزى كند تا با تهيه سرمايه‌اى كلان كه به قيمت غفلت از خدا و زير پا نهادن حقوق ديگران فراهم گردد، آرزوى خويش را عينيت بخشد.

كسى كه نعمت‌هايى را از خداوند درخواست مى‌كند تا بدين وسيله به عبادت بيشتر خدا و تقرب فزون‌تر به خالق خويش نايل گردد و همچنين زمينه خدمت بيشتر به خلق خدا را فراهم آورد، به دنبال آخرت است. همچنين او در كنار اين درخواست‌ها، علامت‌هايى از خويش بروز مى‌دهد كه نشان مى‌دهند در پى نيرنگ ديگران نيست و از آن ادعا، پوششى براى كسب بيشتر سرمايه دنيوى براى اعمال خواسته‌هاى نفس خويش نساخته است. بى‌ترديد اين فرد، اهل آخرت‌طلبى و خداجويى است.

آرزوهاى طولانى ناپسند كه از دنيادوستى و عامل غفلت از خدا برخاسته، آن دسته از آرزوهايى است كه چه‌بسا سراسر عمر انسان را به خود اختصاص مى‌دهد و فكر و ذهن انسان را مشغول خويش مى‌سازد و توجه آدمى را كاملا معطوف به دنيا مى‌كند. مهم نيست اين آرزو، رسيدن به پول، پست، مقام، رياست دنيوى و حتى سمت معنوى، چون مرجعيت دينى باشد. چون اين عناوين، به خودى خود نبايد مطلوب باشد و اگر براى كسى مطلوبيت ذاتى داشته و هدف باشد، نكوهيده است و باعث انحراف از حق مى‌گردد؛ چنان‌كه از امير مؤمنان درباره رياست‌طلبى نقل شده:

أَنَّهُ ذَكَرَ رَجُلا فَقالَ إِنَّهُ يُحِبُّ الرِّئاسَةَ. فَقالَ: ما ذِئْبانِ ضارِيانِ في غَنَمِ قَدْ تَفَرَّقَ رُعاؤُها بِأَضَرَّ في دِين الْمُسْلِمِ مِنْ طَلَبِ الرِّئاسَةَ؛(1) امير مؤمنان(عليه السلام) از شخصى نام بردند و فرمودند: او دوستار رياست و مقام است. پس فرمودند: زيان و خسارت دو گرگى كه به گله بدون چوپان حملهور شده‌اند، كمتر از زيان رياست‌طلبى براى دين مسلمان است.

خداوند در وصف دوستان خود مى‌فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛(2) مؤمنان، همان كسانى‌اند كه چون خدا ياد شود دل‌هايشان بترسد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى‌كنند.

   در جاى ديگر، درباره ضرورت فروتنى قلب مؤمنان در برابر ذكر خدا مى‌فرمايد:

أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ‌...؛(3) آيا براى كسانى كه ايمان آورده‌اند هنگام آن نرسيده كه دل‌هايشان به ياد خدا و آن حقيقتى كه نازل شده نرم [و شكسته] گردد.


1. محمدباقر، مجلسى، بحارالانوار، ج 73، باب 124، ص 145.

2. انفال (8)، 2.

3. حديد (57)، 16.

طبيعى است دلى كه از محبت دنيا آكنده گشته و براى آينده دورِ خود نقشه‌هايى دارد و گرفتار آرزوهاى طولانى دنيوى است، جاى محبت خدا نيست، چه رسد كه در برابر ذكر خدا خاشع و نرم گردد؛ چون دل، جاى دو معشوق نيست و وقتى انسان مشغول لهو و لعب دنيا گشت و به زخارف آن دل بست، ممكن نيست محبت و عشق به خدا در اندرونش راه يابد؛ چرا كه:

ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُل مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ‌...،(1) خداوند براى هيچ مردى دو دل در درون او ننهاده است.

   برداشت ديگرى كه از اين بند از حديث مى‌توان داشت اين است كه بزرگ‌ترين آرمان و آرزوى مؤمن، رسيدن به قرب الاهى و در مقابل، بدترين خسارت براى انسان، دور گشتن از قرب و جوار الاهى است و خداوند در اين حديث قدسى مى‌فرمايد: كسى كه دلش به قساوت آلوده گردد، از قرب و جوار من دور مى‌گردد.

* * * * *

يَا مُوسَى كُنْ كَمَسَرَّتِي فِيكَ فَإِنَّ مَسَرَّتِي أَنْ أُطَاعَ فَلاَ أُعْصَى‌...

 

حكمت پيروى از دستورات الاهى

تشبيه در جمله «كُنْ كَمَسَرَّتِي فِيكَ؛ تو بسان شادمانى من باش» براى مبالغه است و منظور از آن اين است كه اى موسى! چنان رفتار كن كه پيوسته من از رفتار تو مسرور گردم. رفتار نيك تو چنان مرا شادمان مى‌سازد كه


1. احزاب (33)، 4.

گويى تو خود شادمانى و سرور من هستى. اى موسى! شادمانى من در اطاعت، پيروى و پرهيز از معصيت است.

   در سراسر دستوراتى كه در شرايع الاهى آمده و پيامبران مبعوث شدند تا آن‌ها را در اختيار مردم قرار دهند، از اطاعت، بندگى خداوند و پرهيز از معصيت او سخن گفته شده است. براى مثال، خداوند در جايى مى‌فرمايد:

وَإِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللهَ وَاتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1) و ابراهيم را [فرستاديم] آن‌گاه كه به قوم خود گفت: خداى يكتا را بپرستيد و از او پروا كنيد، اين براى شما بهتر است اگر مى‌دانستيد.

   يا در جاى ديگر خداوند مى‌فرمايد:

فَاتَّقُوا اللهَ وَأَطِيعُونِ؛(2) پس از خدا پروا كنيد و مرا فرمان بريد.

   جا دارد انسان در اين‌باره بينديشد كه چرا خداوند، فراوان بندگانش را به اطاعت از خويش و پرهيز از معصيت دستور داده و چرا آن همه امر و نهى در سخنان خداوند وجود دارد؟ چرا اطاعت دستورات خدا، باعث شادمانى، و عصيان خدا، باعث برانگيخته شدن غضب او مى‌گردد. فهم اين معنا، بر شناخت خدا و صفات او، و آن‌گاه شناخت هدف از آفرينش انسان و تشريع دين مبتنى است. پاسخ اجمالى پرسش پيش‌گفته آن است


1. عنكبوت (29)، 16.

2. شعراء (26)، 126.

كه اوامر و نواهى الاهى، اعم از واجبات، مستحبات، محرمات و مكروهات، نمودار مسير تكامل انسان است و آدمى از بستر آن‌ها به تعالى مى‌رسد. از اين جهت، نفع پيروى از آن‌ها متوجه خود انسان مى‌شود، وگرنه خداوند بى‌نياز و غنى مطلق است و از گذر رفتار ما نفعى براى خود نمى‌جويد. خداوند بر اساس رحمت و فيض بى‌نهايتش، تمام عوامل و راه‌هايى را كه به تعالى و كمال منتهى مى‌شود، فراروى انسان نهاده و قابليت‌ها و ظرفيت‌هاى لازم را براى رسيدن به آن تعالى و كمال نيز در وجود او به وديعت سپرده است. حتى وقتى انسانِ خودسر، عَلَم طغيان بر‌مى‌افرازد، راه بازگشت به سوى خويش را به رويش نمى‌بندد و زمينه‌هاى لازم را براى تدارك گناهان براى او فراهم مى‌آورد، تا انسان بيشترين بهره را از رحمت و فيض الاهى ببرد و از عذاب الاهى مصون بماند. از اين روى، وقتى پيامبرى نااميد از هدايت مردم مى‌شد و از خداوند درخواست مى‌كرد عذابش را بر گنهكاران نازل كند، خداوند بلافاصله دعاى پيامبر خويش را اجابت نمى‌كرد و به مردم فرصت مى‌داد توبه كنند و دست از طغيان و سركشى بردارند.

 

واكنش خداوند به درخواست عذاب از سوى حضرت نوح (عليه السلام)

از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه حضرت نوح(عليه السلام) پس از آن كه سيصد سال روزگار گذراند و در آن مدت قومش را به سوى خدا دعوت كرد، اما كسى به وى ايمان نياورد، تصميم گرفت در حق آنان نفرين كند. ملائكه به محضر او آمدند و درخواست كردند نفرين نكند. آن‌گاه آن حضرت

سيصد سال به قومش مهلت داد تا توبه كنند و به پيروى خدا تن دهند. پس از آن‌كه ششصد سال از عمر نوح گذشت و باز قومش ايمان نياوردند، آن حضرت دوباره تصميم گرفت در حق آنان نفرين كند. باز ملائكه به محضر آن حضرت آمدند و درخواست كردند نفرين نكند. حضرت نوح(عليه السلام) سيصد سال ديگر به قومش مهلت داد تا ايمان آورند. سرانجام نهصد سال از عمر آن حضرت گذشت و جز اندكى، ايمان نياوردند و از آن پس تصميم گرفت در حق قومش نفرين كند. پس خداوند اين آيه را بر او نازل كرد:

وَأُوحِيَ إِلى نُوح أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ؛(1) و به نوح وحى شد كه از قوم تو، جز آنان كه ايمان آورده‌اند ديگر كسى ايمان نخواهد آورد. بنابراين از آنچه مى‌كردند غمگين مباش.    سپس، حضرت نوح(عليه السلام) نفرين كرد و فرمود:

وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَْرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيّاراً * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَلا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً؛(2) و نوح گفت: پروردگارا! هيچ كس از اين كافران را بر زمين مگذار، كه اگر آن‌ها را واگذارى، بندگان تو را گمراه مى‌كنند و جز بدكار و كافر نمى‌زايند.

   پس از آن‌كه حضرت نوح(عليه السلام) در حق قومش نفرين كرد، خداوند به او


1. هود (11)، 36.

2. نوح (71)، 27.

فرمان داد نهال نخلى در زمين بنشاند. مردم از كنار او مى‌گذشتند و مسخره‌اش مى‌كردند كه پس از گذشت نهصد سال از عمرش، نخل بر زمين مى‌كارد و به او سنگ مى‌زدند. وقتى آن نخل پنجاه ساله شد، خداوند دستور داد آن را قطع كند. پس از آن بود كه خداوند عذابش را نازل كرد.(1)

   محبت خداوند به بندگانش بى‌نهايت است و درك آن براى ما ممكن نيست. در بين محبت‌هاى انسانى، عالى‌ترين و بى‌شائبه‌ترين محبت را مادر به فرزند خود دارد. اما همين محبت كه خداوند در قلب مهربان مادر قرار داده، حتى قطره‌اى از اقيانوس بى‌نهايت محبت الاهى نيز به شمار نمى‌آيد. خداوند بر اساس همين محبت و رحمت بى‌پايان، مى‌خواهد بندگانش به سعادت و قرب الاهى برسند و بر اين اساس، تكاليفى در اختيار آن‌ها نهاده، آنان را به كارهايى فرمان داده و از كارهايى بازداشته كه نتيجه عمل به اين دستورات، جلب خوشنودى خداوند و نيل به سعادت است. حتى اگر بنده گناهى مرتكب مى‌شود، خداوند به او مهلت مى‌دهد توبه كند و به جبران رفتار ناپسند خود بپردازد.

 

شادمانى و غضب خداوند

چنان‌كه ملاحظه شد، خداوند فرمود خوشنودى من در اطاعت و پيروى از من و پرهيز از معصيت است. حال با توجه به اين كه شادى همچون غم،


1. على بن ابراهيم قمى، تفسير القمى، قم، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر، 1404 ق‌، ج 1، ص 326 ـ 325.

خشم و غضب، از واكنش‌ها و انفعالات نفسانى انسان به شمار مى‌آيد و اين احساسات و حالات تحت تأثير آنچه پيرامون يا درون انسان پديد مى‌آيد، براى او رخ مى‌دهد، مثلا او پس از رسيدن به خواسته و مقصودش، شادمان مى‌شود و اگر كسى با او مخالفت كند خشمگين مى‌گردد، اكنون اين پرسش مطرح مى‌شود كه چرا در گزاره‌هاى دينى، خداوند به ويژگى‌هايى چون شادمانى، رضايت و غضب(1) متصف گرديده است و چه تفسيرى در اين باره مى‌توان ارائه كرد؟

   پاسخ اين است كه كاربرد اين ويژگى‌ها در مورد خداوند، براى تقريب به ذهن و آمادگى ما براى درك بسيار ضعيف و غير مستقيم صفات الاهى است. كاربرد چنين عناوينى در خصوص صفات الاهى كه بى‌پايان و درك فهم كُنه آن‌ها براى ما ناممكن است، استعاره است و به دليل اندك‌شباهتى كه آن ويژگى‌هاى موجود در خداوند با خصوصيات هم‌نام آن‌ها در انسان دارد، عناوين واكنش‌هاى نفسانى انسان به خداوند نيز نسبت داده شده است. از اين رو، آن ويژگى‌ها در خداوند نقص و محدوديت ندارد و حالات متغير و زوال‌پذير نيست. چنان نيست كه در خداوند حالتى پديد مى‌آيد كه نامش شادى است يا در او حالتى رخ


1. براى نمونه، در آيه 207 سوره بقره كه در آن صفت «خوشنودى» به خداوند نسبت داده شده، خداوند مى‌فرمايد: «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ‌...؛ و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خوشنودى خدا مى‌فروشد» يا در آيه 81 سوره طه كه ويژگى «غضب» به خداوند نسبت داده شده، چنين آمده است: «كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَلا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي‌...؛ از خوراكى‌هاى پاكيزه‌اى كه روزى شما كرديم، بخوريد، و ]لى[ در آن زياده‌روى نكنيد كه خشم من بر شما فرود آيد».

مى‌دهد كه نامش غضب است. رضايت و مسرّت خدا جاودانه و هميشگى است و به چيزهايى تعلق مى‌گيرد كه مرضىّ خداوند است. غضب خداوند نيز هميشگى و جاودانه است و به چيزهايى تعلق مى‌گيرد كه مرضىّ خداوند نيست. براى نمونه، امام حسين(عليه السلام) در دعاى عرفه درباره منزه بودن صفت رضاى الاهى از نقص ذاتى و نقص عارضى مى‌فرمايد:

إِلهي تَقَدَّسَ رِضَاكَ أَنْ يَكُونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ فَكَيْفَ يَكُونُ لَهُ عِلَّةٌ مِنّي؛ خدايا! خوشنودى و رضاى تو منزه‌تر از آن است كه از طرف تو نقص و عيبى داشته باشد. پس چگونه از طرف من كاستى بدان راه مى‌يابد؟

در حقيقت، چون ذات الاهى عين كمال است كمال هر موجودى مناسب ذات الاهى و حاكى از رضايت اوست و چيزهاى كه موجب نقص و سقوط انسان شود نقطه مقابل كمال الاهى است و به غضب و سخط الاهى تعبير مى‌شود.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org