قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس سوم

تكامل و تنازل نفس

رشد و تباهى نفس

اين‌كه نفس چگونه رشد مى‌كند، يا چگونه آفت‌زده و فاسد مى‌گردد، امرى حسّى نيست كه ما مثلا آن را با چشم ببينيم. رشد و لاغرى جسم و صحت و مرض آن براى ما محسوس است، اما صحت و مرض روح و نفس، و صلاح و فساد آن را با حس ظاهر نمى‌توان ادراك كرد. آنان كه به درجاتى از
تكامل نفس دست يافته‌اند، درمى‌يابند كه رشد نفس و كامل شدن آن به چه معنا است. قرآن مى‌فرمايد نفس شما نيز ـ همانند جسم ـ پاكيزگى و آلودگى دارد. هر كس آن را پاكيزه گرداند، نفس او رشد مى‌كند، تكامل مى‌يابد و به فلاح مى‌رسد؛ همانند دانه‌اى كه ابتدا جوانه‌اى كوچك مى‌زند و مى‌تواند با مراقبت و رسيدگى تبديل به درختى تناور شود كه هر سال صدها و هزاران ميوه به بار آورد. هركس نيز نفس را آلوده سازد، نفس او فاسد و ضايع مى‌گردد؛ مانند نهالى كه در اثر عدم رسيدگى، گرفتار آفت گرديده، خشك مى‌شود و از بين مى‌رود.

گاهى نفس به مرحله‌اى مى‌رسد كه نه تنها ميوه و ثمرى ندارد، كه از درون آن آتش زبانه مى‌كشد. قرآن كريم مى‌فرمايد: فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا

النّاس؛(1) از آتشى بترسيد كه آتش‌زنه آن، انسان‌ها هستند. اين آتشى است كه براى افروختن آن لازم نيست هيزم و آتشى از بيرون بياورند، هيزم و آتش آن خود انسان‌ها هستند!

حقيقت تكامل نفس

تا انسان خود به مراحلى از تكامل نفس دست نيابد، نمى‌تواند حقيقت معناى رشد و تكامل نفس را درك كند. شبيه اين مسأله در امور حسى، افرادى هستند كه برخى از حواس را از اصل خلقت ندارند. كسى كه كور مادرزاد به دنيا آمده، مفهوم رنگ را درك نمى‌كند.

اگر بخواهيم از راه توصيف، چيزى را براى كسى معلوم داريم، بايد دست كم نمونه و مشابهى هرچند ضعيف از آن را قبلا خودش درك كرده باشد، وگرنه از توصيف ما چيزى دستگيرش نخواهد شد. مسأله تكامل نفس نيز همين گونه است. اگر كسى هيچ مرتبه و نمونه‌اى از كمال نفس را درك و لمس نكرده باشد، اگر هزاران بار نيز از پرواز روح و سير آن در ملكوت و تقرب آن به خداوند برايش بگويند، چيزى نخواهد فهميد. ممكن است اين الفاظ برايش زيبا باشد، ولى قطعاً از حقيقت آنها چيزى سر در نخواهد آورد.

براى بسيارى ممكن است «لذت انس با خدا» هيچ معنايى نداشته باشد. كسى هم ممكن است آن‌چنان شيرينى اين لذت را چشيده باشد كه بگويد: وَ اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِك؛(2) خدايا از هر لذتى غير از لذت ذكر تو استغفار مى‌كنم!


1. بقره (2)، 24.

2. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرين.

قرآن سعى مى‌كند با مطرح كردن يك سلسله مفاهيم و لذت‌هايى كه براى انسان‌ها آشنا است، آنان را به سوى بهشت و تحصيل سعادت اخروى و قرب الى اللّه سوق دهد.

نفس و «قرب الى اللّه»

مفهوم «قرب الى اللّه» كه در اين قبيل بحث‌ها بسيار به كار مى‌رود نيز چنين مفهومى است. براى تبيين و تفهيم يك حقيقت معنوى، از مفاهيم و الفاظى كه دالّ بر امور مادى و حسى است استفاده شده است. «قرب» و «بُعد» و دورى و نزديكى، در امور حسى و مادى معنا دارد. اما از باب توسعه در معنا، همين مفهوم را در قرب و بعد معنوى نيز به كار مى‌برند؛ مثلا وقتى مى‌گوييم، فلانى به رييس جمهور نزديك است، منظورمان اين نيست كه از نظر مكانى نزديك رييس جمهور ايستاده يا نشسته است؛ مقصود اين است كه با رييس جمهور دوست و صميمى است.

در مورد اين قرب اعتبارى و معنوى، انسان از نزديك بودن به بزرگان و تقرب نزد آنان احساس غرور، افتخار و شادمانى مى‌كند؛ حال ممكن است آن فرد از نظر مقام‌هاى معنوى فرد بزرگى باشد يا از نظر مقام‌هاى مادى و دنيايى. انسان نزديك بودن به بزرگان را مايه افتخار مى‌داند؛ مثلا اگر كسى از نزديك به مقام معظّم رهبرى سلام كند و با ايشان مصافحه و معانقه نمايد، از اين امر به خود مى‌بالد؛ كه من به رهبر معظّم انقلاب سلام كردم و ايشان جواب سلام مرا دادند و من ايشان را در آغوش گرفتم.

كسانى هم هستند كه عنايت خدا براى آنان مهم است و اگر خداى متعال به آنان گوشه چشمى كند، از فرط ابتهاج در پوست خود نمى‌گنجند. راستى آيا

تقرب به چنين كسى مايه افتخار و مباهات نيست؟! كسى كه همه هستى در دست او و متعلّق به او است. كسى كه خالق همه زيبايى‌ها و خوبى‌ها است. به واقع بايد گفت كه افتخار حقيقى، تقرب به چنين موجودى است.

«تقرب الى اللّه» مفهوم محورى معارف توحيدى است و در تعاليم همه انبيا بسيار بر آن تأكيد مى‌شود. انبيا و اوصياى ايشان آن قدر بر اين مفهوم تأكيد و اصرار ورزيده بودند كه حتى در ادبيات كفار و مشركان هم وارد شده بود. قرآن از قول مشركان مكه مى‌فرمايد: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛(1) ما آنها [بت‌ها] را جز براى آن كه ما را هرچه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمى‌پرستيم. حتى مشركان و بت‌پرستان به دنبال تقرب الى اللّه بودند؛ البته راه را اشتباه گرفته بودند. آنان تصور كردند، حال كه خدا را نمى‌بينند و نمى‌توانند سر به آستان خود او بسايند و با او مرتبط شوند، بايد با بت‌ها كه محسوس و در معرض ديد آنها هستند ارتباط برقرار كنند!

قرآن براى ايجاد انگيزه در انسان‌ها جهت حركت بسوى قرب الى اللّه، گاهى زبان تشويق را انتخاب مى‌كند و از باغ و درخت و حورالعين و نهر شير و عسل و مانند آنها صحبت مى‌كند اما هميشه زبان تشويق نيست، بلكه گاهى نيز از انذار استفاده مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه اگر از نفست مواظبت نكنى، به انواع آفت‌ها مبتلا مى‌گردد و مى‌پوسد و از بين مى‌رود.

يكى از ابزارهاى قرآن براى ايجاد انگيزه «تزكيه نفس» در انسان، همين هشدارها و بيم دادن‌ها است. آيات فراوانى با بيان‌ها و مطالب مختلف و متعدد در اين زمينه وارد شده است. بيان عذاب‌هاى جهنم يكى از همين هشدارها است:


1. زمر (39)، 3.

فلسفه خلقت جهنم

گاهى مى‌پرسند، اگر خدا جهنم را خلق نمى‌كرد چه مى‌شد؟

اين پرسش از سر ناآگاهى و توجه نداشتن به لوازم «اختيار» انسان است. بهشت و جهنم در واقع دو سر يك رشته‌اند. اگر جهنم نباشد بهشتى هم در كار نخواهد بود. بهشت پاداشى است براى «انسان مختار»ى كه «اختيار» خود را در مسير خير و صلاح به كار انداخته است. اختيار وقتى معنا پيدا مى‌كند كه حداقل دو راه پيش پاى انسان باشد و انسان نيز ميل و امكانات انتخاب هر يك از آن دو راه را داشته باشد.

اراده خدا اين چنين تعلق گرفته كه انسان موجودى «مختار» باشد. مختار بودن انسان در درجه اول به اين است كه هم گرايش به خير و خوبى و هم گرايش به شرّ و بدى در او وجود داشته باشد؛ هم چنان كه فرمود: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها؛(1) پرهيزكارى و پليدكارى‌اش را به او الهام كرد. در مرحله بعد نيز بايد كسانى كه اختيار خود را در مسير خوبى و صلاح به كار مى‌بندند پاداش عملشان را ببينند و كسانى هم كه از آن در مسير بدى و فساد بهره مى‌جويند به مكافات اعمال خود برسند. اگر صالح و طالح هر دو سرانجامى واحد داشته باشند پس عدل خدا چه مى‌شود؟! از اين رو علاوه بر بهشت، وجود جهنم نيز لازم است.

انسان دو راه در پيش دارد؛ يك راه او را به مقام «خليفة اللهى» مى‌رساند و پايان يك راه اين است كه او را «شرّ الدواب: بدترين جنبندگان» مى‌گرداند. ما عمرمان را در هريك از اين دو راه مى‌توانيم صرف كنيم؛ اين بسته به «اختيار» ما است.


1. شمس (91)، 8.

كار انسان ميان اين دو راه كارى بس سخت و دشوار است. يك طرف، كمال و سعادت بى‌نهايت است و يك طرف، سقوط و شقاوت بى‌نهايت. از اين رو انسان بايد با نهايت دقت و احتياط گام بر دارد؛ حالتى كه به آن «تقوا» گفته مى‌شود.

در هر حال، خداوند ما را آفريد و راه را از چاه به ما نشان داد: وَ نَفْس وَ ما سَوّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.(1) راه، «تزكيه» است: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها.(2)چاه نيز «تدسيه» است: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.(3)


1. شمس (91)، 7ـ8.

2. همان، 9.

3. همان، 10.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org