سفر
«بگو در زمين بگرديد...» (انعام: 11)
سفر، راهى براى رفتن، دريچهاى براى ديدن، پژواكى براى شنيدن، شميمى براى بوييدن، حضورى براى احساس كردن و تأملى براى عبرت گرفتن است. در سفر، دنياى ناديدهها، گستره ژرف و ناپيداى خويش را به پنجره نگاه ما باز مىكند و ما را سرشار شور و شوق و شگفتى، با رازها و رمزهاى نهان و آشكار خود دمساز مىسازد.
سفر، درسى است در كلاس خِلقت، براى رهيافتن به شكوه هستى، ديدن زيبا نقشبندىهاى پرافسون آفرينش و شناخت نقاش بىهمتاى آن، براى شنيدن سرود نيايش رود، ديدن كوه در قنوت، جنگل در قيام، خورشيد در ركوع، درياى در سجود و درك ذره بودن در بىكران عظمت خداوندى، و در نهايت، درك و شناختن او.
سفر، نقبى است بىانتها، با وسعت قدرت ادراك آدمى، به درازناى تاريخ حيات بشر، فراتر از حقيقت سياهاندود كتابها، براى تأملى ژرف در سرگذشت سپيد خداباوران و فرجام سياه ستيزهجويان، در مانايى مردمان پاك و در نسيان انسانهاى پست، در ويرانى كاخهاى ستم و نابودى نامهاى صاحبان شقاوتپيشهشان و در ماندگارى نامهاى كوخنشينان پروامنش و رهنمايىهاى بلندشان، و در فرو ريختن همه پايههاى پوچ، عظمتهاى پوشالى و باورهاى تهى.
در سفر، فرهنگها حكايت خود را بازگو مىكنند، رنگها رمز مىگشايند و نامها راز.
مسافر اگرچه در پيمودن راه و رسيدن به منزل، انبوهى از خستگى و غبارى از رنج را با خود همراه مىكند، ولى كولهبارى از تجربه را نيز به سوغات مىآورد و دفترى از خاطرههاى تازه مىگشايد.
سفر، چونان كلاسى كه در امتداد جادهها جارى است، از نگاههاى تأملبرانگيز و ژرفنگرىهاى درسآموز شكل مىگيرد. راهها و رفتارها،روشها و منشها، سيرتها و صورتها و... همه و همه، نكتههايى است براى آموختن و اندوختن.
انديشمندان، هفت گونه سفر را بدين شرح برشمردهاند:
1. سفر براى آگاهى از وضع و حال ديگر مردمان جهان و سياحت ديگر اقاليم؛
2. سفر به سوداى سود و تجارت؛
3. سفر مأموريت (سياسى و غير سياسى)؛
4. سفر دينى؛
5. سفر براى اندوختن دانش و افزودن داشتهها؛
6. سفر به منظور مهاجرت؛
7. سفر به قصد تفريح و تفرج.
و پايان اينكه
سفر، مربّى مرد است و آستانه جاه *** سفر خزانه مال است و اوستاد هنر
به شهر خويش درون، بىخطر بود مردم *** به كان خويش درون، بىبها بود گوهر
درخت اگر متحرك شدى ز جاى به جاى *** نه جور ارّه كشيدى و نه جفاى تبر
انورى
سفرنامه
سفرنامهنويسى، در تاريخ كهن ادب فارسى، پيشينهاى ديرين و سرگذشتى دور و دراز داشته است. از تحرير سفرنامه پرارج حكيم ناصر خسرو قباديانى، اكنون نزديك به هزار سال مىگذرد. از آن زمان سفرنامههاىبسيارى به نگارش درآمدهاند كه همگى گواهى روشن بر توجه پديدآورندگان و اقبال جدّى مخاطبان به اين گونه ادبى است.
اگرچه مىتوانپس از ناصر خسرو تا عصر صفوى، نمونههايى چند از آثار سياحان ديگر را به دست داد؛ اما بدون شك هيچ دورانى از تاريخ ما رواج سفرنامهنويسى عصر قاجاريان را نداشته
است؛ چراكه در اين دوران، دروازههاى ايران به روى اروپاييان گشوده شد و از آن سو ايرانيان نيز به منظور تحصيل، سياحت و تجارت، بار سفر به كشورهاى اروپايى و حتى ينگى دنيا بستند.
سياحتنامه ابراهيم بيگ نوشته حاجى زينالعابدين مراغهاى تقىاف، خاطرات حاجى سياح محلاتى، سفرنامه حاجى ميرزا علىخان امين الدوله، سفرنامه حاجى پيرزاده نائينى و...، از آن رو كه در بر دارنده نكات بسيار ارزشمند درباره اوضاع و احوال ايران عصر قاجار و برخى از كشورها بودهاند، از سفرنامههاى ممتاز اين عصر و ازمنابع موثق اسناد تاريخ ايران به شمار مىآيند.
سفرنامهنويسى، از گامهاى استوار به سوى آشنايى و ارتباط ميان ملتهاست. سفرنامهها به سبب روايت صريح و صميمانه و گزارش حقيقى و به روز از رخدادها و تحولات اجتماعى و فرهنگى و سياسى، بيش از آثار ديگر، مورد توجه مردمان و همچنين تحليلگران مسايل تاريخى و اجتماعى قرار گرفتهاند. امروز به مدد همين آثار مستند، بسيارى از گرههاى تاريخى گشوده و براى بسيارى از پرسشهاى بىپاسخ، جوابهايى شايسته ارائه مىشود.
تحقيق و پژوهش در بافت اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى هر ملتى، بسته به بررسى مسايلى است كه از سوى محققان و مطلعان عرضه شده است. در اين ميان، مشاهدههاى عينى كه دستكم همارز اسناد كتبىبه شمار مىروند از اهميت ويژهاى برخوردارند، و سفرنامهها نيز از اين مقولهاند.
محققان، سفرنامهنويسان را به پنج گروه تقسيم كردهاند:
1. عالمان، انديشمندان و فرهيختگانى كه از زمانهاى قديم تاكنون به علايق و انگيزههاى شخصى، رخت سفر بستهاند؛
2. صاحبمنصبان، شخصيتهاى سياسى، سفيران و گاه جاسوسان، كه به اقتضاى شغلى به سفر رفتهاند؛
3. كسانى كه در مأموريتهاى علمى، اجتماعى، فرهنگى و يا اقتصادى، ناچار به نوشتن گزارش سفر خود بودهاند؛
4. گردشگرانى كه صرفاً براى سير و سياحت در جهان و مشاهده شگفتىهاى گيتى، تن به لباس سفر پوشاندهاند؛
5. نويسندگان خوشذوقى كه بدون تحمل رنج جانفرساى سفر، با بهرهمندى از قوه تخيل و داستانپردازى، سفرنامههاى خيالى نوشتهاند.
سفر به سرزمينهاى دور، از خامه نويسندگان ايرانى، ايران از دريچه نگاه بيگانگان، گذرى به شهرها، دشتها، جنگلها، جلگهها، كوهها و سرزمينهاى ايران و...، موضوع صدها سفرنامهاى است كه در طول چند دهه گذشته در ايران به چاپ رسيده است. با اين حال به نظر مىرسد كه در كشورمان هنوز به تناسب جايگاه و اهميت سفرنامهنويسى پرداخته نشده است.
در اين راه، حوزههاى مقدس علميه، با بهرهمندى از استعداد بسيار، چه در حوزه مؤلفان و نويسندگان توانمند و چه در بهرهمندى از موضوع، در گستره سفرهاى تبليغى، اجتماعى، فرهنگى و گاه سياسى، هنوز آثار چندان چشمگير، ماندگار و
شايستهاى ارائه نكردهاند، و اين امر، تلاش و تدبير رهبران فكرى و فرهنگى حوزه، و هدايت و حمايت از نويسندگان اين گونه ادبى را بيش از پيش گوشزد مىكند.
هند
«اگر آرزو مىكنيد چيزى درباره هندوستان بدانيد بايد ذهن خود را از آنچه شنيدهايد يا خواندهايد پاك كنيد؛ زيرا هند متفاوت است.»اينديرا گاندى (نخستوزير اسبق هند)
كشور هفتاد و دو ملت، سرزمين خدايان بىشمار، جمهورى پارادوكسها، تضادها و تناقضها، كشور راهآهن، سرزمين سينما، جمهورى ادويه و موز و...، هند، چيزى فراتر از همه اينهاست؛ سرزمين حيرتانگيز عجايب؛ بالاتر از ادراك كتابهاى تاريخ، متفاوتتر از ترسيم اطلسهاى جغرافيايى، فراتر از خواندن و شنيدن، كشورى است براى ديدن.
تاريخ
آريايىها، ميان سالهاى 1500 ـ 2400 قبل از ميلاد مسيح به هند وارد شدند. اولين ريشههاى فرهنگى ايران و هند نيز در همين مهاجرت عظيم قوم آريايى شكل گرفته است؛ جايى كه گروهى از مردمان مناطق استپى شمال درياى سياه در جنوب روسيه تا تركستان و رودهاى جيحون و سيحون به دليل وضع نامساعد زندگى، از سرزمينهاى خويش مهاجرت كردند. دستهاى به جانب اروپا و گروهى ديگر به فلات ايران وارد شدند. اين دسته چون به فلات ايران رسيدند، به دو شاخه تقسيم گرديدند؛ شاخهاى راه جنوب شرق را گرفته، وارد سرزمين هند شدند و شاخهاى ديگر به سمت مغرب ايران پيش رفتند. تاريخ جدا شدن شعبه ايرانى و هندى از ساير آريايىها معلوم نيست؛ ولى مىدانيم كه آريايىهاى هند در دوره ودايى (1200 ق.م) پنجاب را تصرف كرده بودند. مذهب آريايىهاى ايران و هند در آغاز يكى بود؛ ولى بعدها از هم جدا شد.
آيين بودايى در قرن ششم قبل از ميلاد به ظهور رسيد و به سرعت در شمال هند گسترش يافت. هند در سال 327 (ق.م) از شعلههاى فراگير هجوم جاهطلبانه اسكندر مقدونى در امان نماند، و مناطق وسيعى از اين كشور پهناور به سلطه سپاهيان او درآمد.
واسكودوگاما (كاشف پرتغالى) در سال 1498 (م.) براى نخستين بار بر سواحل سرسبز هند قدم گذاشت. صد سال بعد پرتغالىها محصول اين كشف بزرگ را با انحصار تجارت با اين
كشور به دست آوردند. در قرن اول هجرى مسلمانان بخشى از سرزمين هندوستان را فتح كردند و بعدها مرزهاى كشور اسلامى را تا شهر دهلى گستردند و پنج قرن حكومت مقتدرانه حاكمان اسلامى را پايهگذارى كردند.
انگليسىها در سال 1600(م) با اهدافى شوم، كمپانى هند شرقى را در سرزمين هندوستان بنيان نهادند و آرام آرام و به شيوهاى فريبكارانه، همراه با استخدام افراد محلى، بر فرمانروايان هند سلطه يافته و رفته رفته امپراتورى خود را در اين كشور پى افكندند.
بر اساس شواهد تاريخى، مسلمانان نخستين گروهى بودند كه با حضور استعمارگرانه انگليسىها به مبارزه برخاستند، گاندى نيز كه از طبقه برهمنان بود، اين مبارزات را ادامه داد و سرانجام مردم به رهبرى مهاتما گاندى موفق شدند در 15 اوت 1947 (م.) از سايه سياه استعمار خارج شوند و استقلال دوباره خود را بازيابند.
جغرافيا
هندوستان با وسعتى حدود 3287263 كيلومتر مربع، در جنوب قاره كهن آسيا و شمال اقيانوس هند قرار گرفته و از طرف شمال با كشورهاى چين، نپال و بوتان، از شرق با بنگلادش و ميانمار، و در غرب و جنوب با اقيانوس هند و از شمال غربى با پاكستان هممرز و همسايه است.
هند پس از چين دومين كشور وسيع آسياست و بخش وسيعى
از دشت هند (چانجتيك) را كه از خليج بنگال در مشرق تا مرزهاى افغانستان گسترده شده، در بر گرفته است. اين دشت، حاصلخيزترين و پرجمعيتترين بخش اين شبه قاره است. نزديك به 5/19 درصد از كل مساحت هند، پوشيده از جنگل و تقريباً 75 درصد اين سرزمين، مساعد براى كشاورزى است. گنگ، سند (ايندوس) و برهماپوترا سه رودخانه مهم هند هستند كه از سلسله كوههاى هيماليا سرچشمه مىگيرند. اكتشافات زمينشناسى قدمت اين سرزمين را به 32000000 سالمىرساند.
كشور هند را از نظر ناهموارىها و عوارض طبيعى به سه ناحيه تقسيم كردهاند:
1. شبه جزيره دكن: اين ناحيه كه نيمى از وسعت هند را در بر گرفته، در نيمه جنوبى و مركزى اين كشور واقع شده است. جلگههاى آن وسيع، آب و هواى آن عمدتاً گرم و مرطوب و ميزان بارندگى آن نيز نسبتاً زياد است و جلگههاى آن در بخش شرقى و كنارههاى غربى قرار دارند؛
2. ناحيه گنگ و براهماپوترا: اين ناحيه از شرق به غرب، از نزديك مرزهاى كشورهاى ميانمار و چين، تا مرزهاى پاكستان گسترده شده است. جلگه پهناور گنگ با سه هزار كيلومتر طول و رود طويل گنگ در اين بخش است. آب و هواى آن در قسمتغربى، گرم و خشك و در ساير نواحى، گرم و مرطوب است؛
3. ناحيه هيماليا و تپههاى شرقى: اين ناحيه كه كوچكترين منطقه بين سه ناحيه اصلى هند است، در شمال هند ازمرزهاى
شمالى پاكستان تا مرزهاى چين، نپال، بوتان و ميانمار گسترده شده و كوهستانىترين ناحيه هند است. آب و هواى آن در ناحيه آسام مركزى، معتدل و در ساير نواحى، سرد و كوهستانى بوده و ميزان بارندگى آن بيش از ساير نواحى است.
به طور كلى مىتوان گفت: نواحى مرتفع هند، عمدتاً در شمال و بخشى از مركز و جنوب، جلگهها در كنارهها و اطراف رودهاى بزرگ، و تنها بيابان وسيع آن در غرب كشور واقع شده است.
پايتخت كشور هند، شهر دهلى نو و ديگر شهرهاى بزرگ آن، كلكته، بمبئى، مَدرس، بنگلور، حيدرآباد، پونا و... هستند.
جغرافياى انسانى
هندوستان با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت، پرنفوسترين كشور جهان پس از چين است؛ اگرچه با توجه به رشد روزافزون و بىشمار جمعيت در اين كشور و كنترل سختگيرانه آن در چين، تا چند سال ديگر هند در صدر اين جدول خواهد نشست. به طور متوسط در هر دقيقه بيش از 25 كودك، و در سال حدود 15 ميليون نفر به آمار اين كشور افزوده مىشود.
مردم اين سامان از نژادهاى سفيد، سياه و زرد تشكيل شدهاند. دراين كشور 1652 زبان و لهجه وجود دارد و قانون اساسى 18 زبان عمده را به رسميت شناخته كه در اين ميان، زبانهاى هندى، انگليسى، اردو و فارسى بيشترين استفادهكنندگان را دارد.
مردمان هندوستان عمدتاً نجيب، زحمتكش، درستكار و
اهل صنعت و ادب و هنر هستند. اگرچه در سالهاى اخير، اين كشور به پيشرفتهاى چشمگيرى در زمينههاى اقتصادى و نظامى دست يافته، و از آن سو از استعداد سرشار نيروهاى انسانى و منابع غنى زمينى نيز بهرهمند است، با اين وجود، دو پديده فقر و جهل هنوز بر سطح عمومى جامعه هند حكمفرماست.
اديان
هندوستان، مهد دينهاى بزرگ و در بر گيرنده بخش عظيمى از پيروان اديان جهانى همچون: هندو، بودايى، اسلام، مسيحيت، زرتشتى و... است. در اين كشور هريك از پيروان اديان، فرهنگ، زبان و عبادتگاه خود را داشته و با تعصبى خاص همراه با احترام به ديگر فرقههاى مذهبى، آداب و سنتهاى مذهبىشان را پاس مىدارند. وجود شگفتانگيز مسجدى در كنار بتكده و كليسايى در جوار كنيسه امرى عادى تلقى شده و تنها حيرت گردشگران خارجى را برمىانگيزاند؛ و تفاوتهاى فاحشى كه درآداب و رسوم، ازدواج و سبك زندگى مردمان هند ديده مىشود، ناشى از همين تفاوت اديان و تنوع تشريفات مذهبى است.
اسلام
در سال 15 هجرى، فرمانروايى امارت بحرين و عُمان، از سوى خليفه دوم به «عثمان بن ابىالعاص ثقفى» سپرده شد. او نيز برادرش «حكم» را به اميرى بحرين گماشت و پس از چندى فرمان حمله به هند را براى او نوشت. حكم ابن ابىالعاص از راه
دريا در سواحل «گجرات» نيرو پياده كرد و به شهر «تهانه» وارد شد؛ ولى در اين حمله ناكام ماند. وى در حملهاى ديگر شهر «بهروج» را ـ كه در حوالى شهر بمبئى فعلى قرار دارد ـ فتح كرد؛ ولى از آنجا كه خليفه دوم با مسافرت دريايى به شدت مخالف بود در اين باره به عثمان بن ابىالعاص نامهاى اعتراضآميز نوشت و او را از پيامدهاى اين عمليات برحذر داشت. در سال 93 هجرى لشكركشى نيمه تمام حكم را «محمد ابن قاسم ثقفى» (داماد حجاج بن يوسف) پى گرفت و در مدت اندكى بر «سنده» تسلط يافت. بعدها «جنيد ابن عبدالرحمن كومرى» از سوى هشام بن عبدالملك به امارت سند رسيد، او با حمله به گجرات ضمن تصرف شهر «سالوه» و «بهروج» غنايم بسيارى به دست آورد.
در سال 159 هجرى در زمان خلافت المهدى بالله (خليفه عباسى) «عبدالملك ابن شهاب العهمى» با لشكرى بسيار به هند حمله برد، اين سپاه اگرچه در ابتدا پيشروىهاى بسيار داشت، اما با شيوع بيمارى در ميان لشكريان، از پاى درآمد.
همزمان با ورود اين سپاهيان، تعدادى بازرگان مسلمان نيز به سواحل «كارناتاكا» و «كرلا» پا گذاشتند و همراه با حكمرانان مسلمان كه اينك حكومتهاى كوچك اسلامى را در هند ايجاد كرده بودند، با بذل مال و ايثار و فداكارى كه نشان از اعتقاد عميق آنان به اسلام بودـ با ترويج و تشويق مردم و حتى زمامداران هند، به تبليغ اسلام پرداختند.
اين روند ادامه يافت تا آنكه سلطان محمود غزنوى از طريق
شمال به هند حمله كرد. او هفده بار به اين سرزمين لشكر كشيد. سلسله غزنويان، نزديك به دويست سال در قسمتهايى از شبه قاره حكومت كردند. در حقيقت، زبان و فرهنگ فارسى همراه لشكريان سلطان محمود، به لاهور و مولتان رسيد و سپس در سراسر هند گسترش يافت.
طبق برخى از آمار رسمى دولت هند، هماكنون تعداد مسلمانان اين كشور بيش از 120 ميليون نفر است؛ ولى مسلمانان اعتقاد دارند از بسيارى از آنها سرشمارى نشده است، و تعداد حقيقى آنان به 230 ميليون نفر مىرسد كه حدود 17 درصد سكنه هند را تشكيل مىدهد. نزديك به 70 درصد مسلمانان هند، سنى مذهب و پيرو مكتب حنفى، و بقيه شافعى مذهب و يا شيعه هستند. اكثريت شيعيان، اثنىعشرى و تعداد كمى پيرو فرقه اسماعيليه مىباشند.
از 356 ناحيه هند، مسلمانان در 9 ناحيه در اكثريتند. در 19 ناحيه، متجاوز از 25 درصد، و در 94 ناحيه متجاوز از 10 درصد سكنه آنها را تشكيل مىدهند. حدود 10 درصد مسلمانان نيز در ايالاتى واقعاند كه اكثريت با هندوهاست.
در سالهاى اخير با وجود آنكه تعداد مسلمانان هندوستان رو به افزايش است؛ ولى نقش سياسى آنان در حكومت، به دليل تفرقه و قومگرايى رو به كاهش نهاده است، به عنوان مثال در انتخابات سال 1984 از 543 نماينده، 39 نماينده از مسلمانان بودند در حالى كه در سال 1989 اين تعداد به 32 نفر تنزل يافت.(1)
1. ر.ك: گلىزواره، غلامرضا، سرزمين اسلام، ص 198ـ197.
تشيع
ظهور تشيع در شبه قاره هند، با ورود مسلمانان به اين منطقه در زمان خلافت حضرت على(عليه السلام) همزمان است. رفتار انسانى كارگزاران حكومت امام على(عليه السلام)در سند، باعث برانگيختهشدن عشق و ارادت عميق مردم شبه قاره به امام على(عليه السلام) و اهلبيتاطهار(عليهم السلام) شد. در طول تاريخ اسلامى در هند، چندين سلسله حكومتى شيعه در شبه قاره به وجود آمد. برخى از حاكمان غزنوى هند نيز ايرانىنژاد و بسيارى شيعه مذهب بودند.
همزمان با ظهور حكومت قدرتمند شيعى صفوى در ايران در اواخر قرن نهم هجرى (يوسف عادلشاه در سال 895 ه.ق به حكومت رسيد) شيعيان هندوستان نيز نيروى جديدى به دست آوردند و مذهب شيعه در آنجا رواج يافت، چنانكه گفتهاند عادلشاهيان از سلسله صفوى تبعيت مىكردند و در زمان اسماعيل عادلشاه از پادشاه صفوى در خطبه نماز جمعه به نيكى نام برده مىشد.
در منابع تاريخى از تعداد و محل دقيق شيعيان هند اطلاعات چندانى در دست نيست. شايد علت، تقيه ايشان باشد كه اصل و هويت آنان را پنهان كرده است؛ اما درباره ظهور اسماعيليه در روزگار رضيه (638 ـ 634 ه) ترديدى نيست. نفوذ فرقه شيعه در «دكن» نيز از منابع كاملا مشهود است. بعدها بهمنيان اگرچه به صورت رسمى سنى مذهب شناخته مىشدند، اما با داشتن گرايشهاى شيعى، به فرقه رسمى خود رنگ و بويى ديگر داده
بودند، تا آنكه در سال 833 هجرى احمدشاه ولى بهمنى آشكارا به آيين تشيع درآمد.
بعدها يوسف عادلشاه و پسرش اسماعيل (916 ـ 898 ه) بنيانگذاران پادشاهى بىجاپور، با تبعيت از سلسله صفوى در ايران به آيينها و مراسم شيعى روى آوردند و اين آيين را بر نظام ادارى حاكم ساختند.
همچنين گل كنده قلى قطب شاه حكومتى شيعى تأسيس كرد و در آن به نام 12 امام خطبه خواند. وزير او عالمى شيعى و از شاگردان شيخ بهايى بود. در اين سالها ميان شيعيان و اهل تسنن اتحاد و دوستى حكمفرما بود تا آنكه با انحطاط امپراتورى مغول اين دو از هم دور شدند و اختلاف شديدى نسبت به هم پيدا كردند. رهبر جناح شيعه را «سادات بارهه» و هدايت آن را دو برادر وى به نامهاى عبداللهخان و حسينعلىخان شاهتراش بر عهده گرفتند.
ظهور سادات بارهه و بعدها سلسله شيعه مذهب وزراى نواب اوده، برادركشىها و كينهتوزىهاى بسيارى ميان اهلتسنن و شيعيان به وجود آورد. در آن زمان «لكنهو» پايتخت فرهنگى اوده، و بعد از آن تا اين اواخر «رامپور» مركز فرهنگى شيعيان بود. در لكنهو ارزشهاى شيعه به شعر و ادب راه يافت و حسينيههايى عظيم بنا شد. در عصر فرمانروايى امجدعلى (1264 ـ 1258 ه) قوانين فقه شيعه جانشين فقه حنفى شد و محققان چندى چون تفضّل حسينخان در اين شهر پرورش يافتند.
در دوران حكومتهاى شيعى در جنوب هند، نظام اجرايى، قضايى و دينى اين حكومتها در دست فقهاى برجسته اعزامى از ايران بود. اين عالمان و فقهاى مهاجر، تشيع را در جنوب هند در سطح گستردهاى ترويج كردند و به ويژه مراسم سوگوارى سالار شهيدان كربلا را در ماههاى محرم و صفر همگانى نمودند، تا آنجا كه اكنون بعد از گذشت چهار قرن، هنوز مسلمانان و گاه غير مسلمانان، مراسم عزادارى شهيدان كربلا را با شكوهى تمام برگزار مىكنند.
پيوند ايران و هند
ايران و هند دو كشور بزرگ، داراى تمدنى سترگ و با شكوهند؛ كشور اسطورهها و حماسههاى پهلوانى، سرزمين باورهاى روحانى و معنوى، خانه مردان و زنان صبور و خداجو، و تاريخى لبريز از سختىها و مشقتهاى دلگزا؛ از دوران باستان و حمله اسكندر مقدونى و حمله مغول و چپاول آنها گرفته تا سلطه پيدا و ناپيداى استعمارگران دنياى متمدن، اين دو ملت، همپاى هم پيش رفتهاند؛ ستمهاى تاريخى را استوارانه پاسخ گفته و با دشمنان خود مظلومانه مقابله كردهاند. در طول اعصار و در پى رخدادها و اتفاقات بسيار، روابطى ناگسستنى بين اين دو سرزمين پديد آمده است.
سرآغاز روابط فرهنگى دو تمدن باستانى ايران و هند، در افق تاريخ ناپيداست؛ روابطى نشأت گرفته از قرنها تلاش مؤمنان،
هنرمندان، فرزانگان، عرفا، بازرگانان و.... در اين باره «جواهر لعل نهرو» از رهبران بزرگ فقيد هند در كتاب «كشف هند» مىنويسد: «در ميان ملتها و نژادهاى بسيارى كه با هندوستان ارتباط داشتهاند و در زندگى و فرهنگ هند نفوذ كردهاند، قديمىترين و بادوامترين آنها، ايرانيان هستند».
پس از ظهور دين مبين اسلام، زبان فارسى مهمترين عامل تحكيم روابط فرهنگى ايران و هند بوده است. در قرنهاى متمادى، تربيت و تهذيب اسلامى از طريق فرهنگ فارسى در شبه قاره هند، بسط و گسترش يافته است. حكما و دانشوران بزرگى همچون ابوريحان بيرونى، ابوالقاسم ميرفندرسكى، عاقلخان رازى، و ابوالفتح گيلانى، توسط حكمرانان سند و شبه قاره، جذب شده و يا خود به اين سرزمين قدم گذاشتهاند. ادبايى همچون صائب تبريزى، عرفى، نظيرى نيشابورى و كليم همدانى به هندوستان راه يافتهاند و همراه ادباى فارسى زبان اين ديار، از اميرخسرو دهلوى و بيدل و غالب، تا اقبال لاهورى در اعتلاى ادب فارسى كوشش كردهاند. در معمارى، خط، كتيبهنگارى، تاريخنويسى و بسيارى از حوزههاى علمى و هنرى ديگر نيز اين دو سرزمين، پيوندى ژرف و طولانى دارند.
حكومت
هندوستان، در سال 1947 (م) به استقلال رسيد. نظام اين كشور، سوسيال دمكرات و حكومت آن جمهورى چند حزبى فدرال با
دو مجلس عوام با 500 نماينده، و مجلس اعيان با 250 نماينده است. افزون بر دو مجلس مركزى، در هند 25 ايالت وجود دارد كه هريك توسط يك مجلس و كابينه اداره مىشود. طبق قانون اساسى، رئيس جمهور، رئيس دولت و فرمانده كل قوا است.
آيا امكان دارد يك روز هم اين سرنوشتى كه نصيب مردم هند شد، نصيب ما بشود؟!
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در گزارش سفر خود از كشور هندوستان
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على سيد الانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابىالقاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
«اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ، فِي هذِهِ السّاعَةِ وَفِي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلِيلا وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَوِيلا»
اعياد مباركى كه گذشت و عيد بزرگى كه در پيش داريم صميمانه به همه منتظران ظهور، تبريك مىگويم و از خداى متعال مىخواهم كه به بركت صاحبان اين ايام، همه ما را در راهى كه مرضىِّ خودش هست هدايت فرموده و در انجام وظايف خويش موفق بدارد.
از جمله بركاتى كه در پرتو انقلاب اسلامى و فداكارىهاى مؤمنان صالح و به ويژه شهداى والامقام نصيب جامعه ما شد، اين است كه ما در اين ايام مىتوانيم چنين جلسهاى داشته باشيم تا به ياد خدا و اولياى خدا درصدد شناختن وظايفمان برآييم و از زمينههايى كه براى شناختن بهتر اسلام و شناخت و انجام بهتر وظايف فراهم شده، استفاده كنيم. يك پرتو كوچكش همين است كه اشخاصى مىتوانند از واقعيات عالم اسلام اطلاعاتى به دست آورند و در اختيار ديگران قرار دهند. اگر چنين انقلابى اتفاق نيفتاده بود، معلوم نبود خود اين اشخاص كجا باشند و آيا چنين امكانى برايشان فراهم مىشد كه از دنياى اسلام و از نيازهاى جوامع اسلامى اطلاع يابند؟ آيا برايشان ميسّر مىشد كه تكاليفشان را نسبت به مسلمانهاى دنيا انجام دهند يا نه؟ خدا را شكر مىكنيم كه
به بركت خدمات و زحمات علماى بزرگ، به ما توفيق داد كه وضع مسلمانها را در دنيا بدانيم و وظيفه خودمان را كمابيش بهتر بشناسيم.
يكى از زمينههايى كه باعث شناخت بهتر اين مطالب مىشود سفرهايى است كه در مدت اين بيست و چند سال براى بعضى از طلبهها و از جمله بنده اتفاق افتاده و اخيراً سفر هندوستان بود. هندوستان، زمانى كشور همسايه ما بود.(1) درباره اين كشور با اينكه از اشخاص، كتابها، روزنامهها و جاهاى مختلف مطالبى را خوانده و شنيدهايم، ولى واقعيت خارجى غير از آن چيزهايى است كه ما در ذهن خودمان تصور مىكنيم. سرزمين هندوستان، حقيقتاً يك شبه قاره است كه فعلا از سه كشور تشكيل مىشود كه همه اينها قبلا يك كشور بودهاند. پاكستان و بنگلادش در گذشته بخشى از هندوستان بودهاند كه با توطئه انگليسىها از هم جدا شدند و آن قدر بينشان اختلاف بود كه حتى بين دو بخش مسلماننشين بنگلادش و پاكستان جنگ رخ داد، تا در سايه اين اختلافات، استعمارگران بهترين بهرهها را ببرند. آنچه امروز به نام هندوستان باقى مانده، صرف نظر از بنگلادش و پاكستان، بيش از يك ميليارد جمعيت دارد. وقتى سراسر اين كشور را ـ كه همانند قارهاى است كه از دهها كشور تشكيل شده
1. قبل از استقلال پاكستان از آن.
مشاهده مىكنيم با اينكه يكى از كشورهاى معدودى است كه اين همه آثار ديدنى براى توريستها دارد، ولى به طور يقين، بيش از نود درصد از آثار ديدنى اين كشور باستانى، آثارى است كه مسلمانان ساختهاند. من از خود آنها شنيدم كه مىگفتند: بيش از 98 درصد از اين آثار از آن مسلمانهاست، بنده حالا با احتياط مىگويم بيش از نود درصد، اگر اين آثار اسلامى را بردارند، جز چند تا بتكده، چيزى به عنوان آثار باستانى هندوستان باقى نخواهد ماند. كاخهاى سلاطين، معابد، مساجد، حسينيهها، مدارس علميه و چيزهاى ديدنى فراوانى از مسلمانان باقى مانده كه بسيار گويا است. يكى از اين آثار به نام «امامباره» شهر لكنهو، بزرگترين حسينيه عالم است، يعنى ما در روى زمين حسينيهاى به اين عظمت نداريم.
در هند شهر بزرگى داريم به اسم حيدرآباد كه نشان مىدهد اصلا بانى اين شهر شيعه بوده و اين شهر را به نام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) بنيان كرده است. آثار اسلام و به ويژه تشيع در آنجا بسيار فراوان است؛ اما متأسفانه تمام اينها بلااستثنا رو به ويرانى است. موقوفات فراوانى داشته كه بخش عظيمى از مردم گرسنه هندوستان را تغذيه و تأمين مىكرده است، اما همه اين موقوفات را دولت تصرف كرده و الان اين ساختمانها را فقط به اندازهاى كه توريستها تماشا كنند و براى استفاده از درآمدش حفظ مىكنند؛ چون
مبالغ كلانى به خاطر همين تماشاى آثار باستانى نصيب دولت هندوستان مىشود. اين آثار از يك طرف ما را به ياد عظمت و مجد پنج قرن حكومت مسلمانها بر هندوستان مىاندازد و اينكه چه خدمات و چه تمدنى را بنيان گذاشتند، و از يك طرف ما را متوجه ضعفهاى مسلمانها در دورانهاى اخير مىكند كه اين همه آثار عظيم را از دستشان ربودند. درست است كه دشمن خيلى حيلهگر بوده ولى اين امر سستى مسلمانها را در مقابل دشمن توجيه نمىكند. در برابر اين پرسش كه چرا كشورهاى اسلامى به اين ضعف افتادند؟ مىگويند: آنها را استعمارگران به ضعف كشاندند؛ ولى جاى اين سؤال باقى است كه چرا قوى نبودند كه به ضعف كشانده شوند؟ چرا خودشان را تقويت نكردند؟ به هر حال عبرتهاى فراوانى در اينجا وجود دارد. علماى شيعه در آنجا تلاشهاى زيادى انجام داده و بسيارى از مردم هندوستان را با مجاهدتهاى خستگىناپذير و غير قابل وصفى مسلمان و شيعه كردهاند. من چند نمونهاش را عرض مىكنم براى اينكه ما قدرى توجه پيدا كنيم كه چگونه اسلام و تشيع در دنيا پيدا شده و رواج گرفته و امروز به دست من و شما رسيده است.
مقبره مرحوم قاضى نورالله شوشترى ـ كه شهيد ثالث ناميده مىشود ـ در هند است. اين مرد بزرگوار، ايرانى و از
علماى بسيار بزرگ و جامعالفنون بوده و در همه رشتههاى علوم اسلامى دست داشته است. ايشان در آنجا به گونهاى رفتار كرده كه از طرف سلطان وقت به عنوان قاضىالقضاة منصوب مىشود و براى هر مذهبى طبق مذهب خودشان قضاوت مىكرده است. او سالها به گونهاى رفتار كرده تا مخالفان نفهمند شيعه است، چون كسانى رقيبش بودند و اگر مىفهميدند، نمىگذاشتند فعاليت كند، ولى بدون اينكه خودش را معرفى كند زمينههاى فراوانى براى ترويج تشيع در آنجا فراهم كرده است، تا اينكه بالاخره رقيبانش از مذاهب ديگر او را مىشناسند و حكم قتلش را مىگيرند و شهيدش مىكنند. اكنون در آنجا از مذاهب مختلف براى تبرك و گرفتن حوائج به مقبره ايشان مراجعه مىكنند. مقبرهاى بسيار نورانى است. جمهورى اسلامى ايران درصدد است با كمك مردم، آنجا را تجديد بنا كند و طرحهايى دارد كه اميدواريم انشاءالله موفق شوند. اين يك نمونه، كه يك شيعه وقتى مىخواهد در يك كشور خارجى ـ كه اكثريتش بتپرست هستند و يك اقليت مسلمان دارد ـ مذهب شيعه را ترويج كند، سالهاى متمادى آنچنان رفتار مىكند كه مذهبش معلوم نشود، در عين حال، زمينه را براى رواج مكتب شيعه فراهم مىكند.
نمونه ديگرى را كوتاه عرض مىكنم براى اينكه جوانها بيشتر به آن اهتمام بورزند و بدانند كه چگونه
اسلام و تشيع در عالم رواج پيدا كرده است؛ يكى از علماى بزرگ هندوستان درباره اثبات عقايد شيعه، كتابى نوشته، به يك مدركى احتياج داشته كه اين مدرك در اختيار يك عالم اهل تسنن بوده است، و او اجازه نمىداده كه از آن كتاب استفاده شود، آن كتاب در كتابخانه شخصىاش بوده و اجازه بيرون بردن آن را نمىداده است. آن عالم از يك شهر ديگرى مىآيد آنجا، لباس كارگرى مىپوشد و مىرود پيش اين عالم سنى و مىگويد: من در اينجا آدم غريبى هستم، كسى را ندارم، گرسنه هستم، اجازه بده بيايم در خانه شما نوكرى كنم، و يك لقمه نانى هم اينجا بخورم. خلاصه آنچنان متضرعانه با اين عالم سنى صحبت مىكند كه او رقّت مىكند و مىگويد: خب بيا اينجا خدمتى كن، ظرفى بشوى...، يك نانى هم بخور. آنقدر آنجا خوشخدمتى مىكند كه پيش صاحبخانه، مقرب شده و خيلى مورد علاقهاش قرار مىگيرد، سپس مىگويد: من اينجا از شهرم دورم، كسى را هم ندارم، شبها از تنهايى خوابم نمىبرد، اجازه بدهيد كه من گاهى به كتابخانه شما سرى بزنم و مطالعهاى بكنم و از تنهايى بيرون بيايم. به اين بهانه، كليد كتابخانه را از صاحبخانه مىگيرد و شبها آن كتاب مورد نظرش را آنقدر مطالعه مىكند تا آن مطلبى را كه مىخواسته، به ذهن بسپارد. بعد كه به حاجتش مىرسد، از صاحبخانه عذرخواهى
مىكند و مىگويد: من ديگر بيشتر طاقت ندارم، غريب هستم و خانوادهام منتظرند، و خداحافظى مىكند و مىرود. بعد از شهر خودشان يك نامهاى براى اين آقا مىنويسد كه من فلانى هستم و آمدم آنجا يكسال نوكرى شما را كردم براى اينكه از آن كتاب استفاده كنم و حالا استفاده كردم و شما من را ببخشيد. آن عالم تحت تأثير قرار مىگيرد و مىگويد: اينكه شما براى مذهب خودت حاضر شدى يك سال نوكرى كنى براى اينكه از يك كتاب استفاده ببرى، من اين فداكارى شما را تحسين مىكنم و عذرت را مىپذيرم. براى اينكه از يك كتاب به عنوان يك منبع استفاده كند ـ كه حالا شايد مىخواسته يكى دو تا حديث از آن كتاب نقل كند ـ يك سال زحمت را مىپذيرد.
علماى بزرگى در هندوستان بودهاند كه ما اسمشان را نشنيدهايم، و مزار بعضى از آنها را در اين سفر زيارت كرديم. آقاى خواجهپيرى ـ كه 28 سال است در هندوستان هستند ـ مىگفتند: من نامهاى به خط صاحب جواهر ديدم كه براى يكى از علماى هندوستان نوشته بود، اسم مىبرد كه كدام عالم، ولى من حالا جزئياتش يادم نيست. صاحب جواهر بخشى از كتابش را كه مىنويسد، براى آن عالم هندى مىفرستد. آقاى خواجهپيرى مىگفت: ما اگر بخواهيم القابى كه صاحب جواهر براى آن عالم شيعى نوشته بنويسيم، يك صفحه مىشود. در آن نامه از او
خواهش كرده كه اين بخش از جواهر را مطالعه كند و درباره آن نظر بدهد. معنايش اين است كه در يك كشورى كه مركز بتپرستى عالم بوده، مسلمانها وارد مىشوند، حكومت آنجا را به دست مىگيرند، حكومت كشورى را كه حكم دهها كشور را داشته و اين كار آسانى نيست. آنقدر با مردم خوشرفتارى مىكنند كه آنها اين حكومت را مىپذيرند و اصلا اين حضور باعث مىشود كه هندوستان بهواسطه خدماتى كه اين سلاطين مسلمان كردند و آثار تمدن و فرهنگى كه بجا گذاشتند، در دنيا شهره آفاق شود؛ البته اينكه در ترويج اسلام تا چه اندازه خلوص نيت داشتند، من كارى ندارم. بالاخره آنها هم مثل ديگر سلاطين كشورهاى اسلامى نقطه ضعفهايى داشتهاند. منظورم اين است كه در آنجا مسلمانها توانستند تقريباً طى پنج قرن فرمانروايى، عده زيادى را به اسلام دعوت كنند؛ مردمى كه نسبت به دين خودشان خيلى متعصب بودند. در اين ميان علماى شيعه جايگاه خاصى دارند. اينكه ابتدا كدام يك از علما به آنجا آمد، اصلا ورود علماى شيعه به آنجا چگونه شروع شد و درباره رواج تشيع، داستانهاى زيادى هست. بههرحال با تدبيرهاى زيادى كه علما انجام دادند و البته در رأسش، تقدير الهى، اسلام در آن سرزمين شناخته شد. مدتها بزرگترين علماى اسلام در آنجا پرورش يافتند. بزرگترين
كتابخانههاى عالم اسلام در آنجا بنا نهاده شد، در همين دورههاى اخير كتابهايى در هندوستان چاپ شده، كه بعضى نسخههايش را خود بنده هم دارم و مورد استفادهمان هست، چاپ حيدرآباد دكن است؛ جايى كه پانصد سال مسلمانها حكومت كردند و چنين آثارى را بهوجود آوردند و چنين علمايى داشتند كه صاحب جواهر از آنها درباره كتاب جواهرش نظر مىخواسته است.
از جمله علماى بزرگ هندوستان، «ميرحامدحسين» صاحب عبقات الانوار است كه شصت جلد كتاب درباره امامت و ولايت نوشته و فرزندانش 120 جلد كتاب درباره مسانيد اهلبيت نوشتهاند، يعنى روايات هريك از چهارده معصوم را يك جا تدوين كردهاند، مجموع اينها 120 جلد است و كارهاى عظيمى كه واقعاً ديدنى و شنيدنى است؛ ولى امروز كار اسلام و تشيع در اين قاره به جايى رسيده كه به جاى آن علمايى كه صاحب جواهر در مقابلشان خضوع كرده است، الان كسانى كه مسائل ساده اسلامى را بيان كنند، زياد نيستند، آن تخصصها و آن اجتهادها پيشكش. چند نفرى كه فىالجمله توانستهاند آنجا تعدادى از جوانها را جمع كنند و برايشان برنامه بگذارند، اينها فارغ التحصيلان حوزه قم هستند و خيلىهايشان هم از مؤسسه در راه حق و از مؤسسه امام خمينى(رحمه الله) بودهاند. اينها غالباً يا دورهشان را تمام نكردند و يا همان دوره عمومى را
گذراندهاند و آنجا منشأ خدمات بسيار بزرگى شدهاند. بهترين مدرسه طلاب علوم دينى كنونى هندوستان، تا اصول فقه و شرح لمعه درس دارد. اينها سه زبان خارجى را غير از زبان مادرىشان به فراگيران مىآموزند؛ انگليسى، عربى و فارسى. زبان مادريشان هندى يا اردو است. آموزش عقايد و آموزش فلسفه آنجا تدريس مىشود، آموزش فلسفه، گويا تنها در اين مدرسه تدريس مىشود. ساير مدرسهها در سطحى نيستند كه برايشان آموزش فلسفه تدريس كنند، حداكثر همان آموزش عقايد است. در اين مدرسه يك طلبه فارغالتحصيل قم مشغول فعاليت است، يعنى سطح علم و روحانيت از صاحب جواهر به سطح يك طلبه ساده تنزل پيدا مىكند، تازه اين بهترينشان است.
اين چه چيزى را به ما يادآور مىشود؟ چگونه آن عظمت، آن علم، آن تمدن، آن فرهنگ اسلامى كارش به اينجا مىرسد كه آثارش محو و كتابخانههايش نابود شود؟ آقاى خواجهپيرى مىگفتند: با زحمت و با اصرار زياد و با اجازه وارثين توانستم به برخى از كتابخانههايى بروم كه سالها درِ آن قفل بود. عنكبوتها روى اين كتابها تار تنيده بودند، گرد و غبار، روى آنها نشسته بود به گونهاى كه به زحمت كتاب را از لاى گرد و غبار در آوردم. بسيارى از اينها را موريانه خورده بود. اين وضع كتابها، آن وضع كتابخانهها، آن وضع مساجد و معابد و حسينيهها. درباره
حسينيه امامباره حيدرآباد كه عرض كردم هيچ جاى عالم چنين حسينيهاى به اين عظمت، به اين وسعت و به اين زيبايى وجود ندارد و فكر نمىكنم به اين زودىها در جايى ساخته شود، اما در اين حسينيه صرفاً در ايام عاشورا و تاسوعا دستهجاتى مراسم عزادارى برگزار مىكنند. در طول سال در اختيار توريستهاست تا بيايند تماشا كنند و آثار باستانى هندوستان مايه شگفتىشان بشود و درآمدى هم براى دولت هند داشته باشد.
آيا اين وضع، به هندوستان اختصاص دارد؟ يعنى در عالم فقط تقدير هندوستان بود كه پانصد سال سلاطين اسلام در آنجا حكومت كنند و بعد كارشان به اينجا بكشد؟ خود مردم در اين كار نقشى نداشتند؟ آيا قاضى نوراللهها، ميرحامدحسينها و بسيارى از علماى ديگر، عوامل جبرى بودند كه اين كارها را انجام دادند؟ آيا در اين زمان ممكن نيست كسانى امثال آنها پيدا شوند؟ الان اگر يك فرد هندى بخواهد درس بخواند ممنوع است، جلويش را مىگيرند؟! الان وضع مسلمانها سختتر است يا آن وقتى كه سيطره بتپرستها بود و اصلا اسلام و مسلمانها با آنها پدر كشتگى داشتند و دائماً در حال جنگ بودند؟ آن وقتى كه سلاطين متعصب سنى حاكم بودند چى؟ چه جور بود؟ با چه زحمتى آنجا مقاومت كردند و با نفوذ در حكومت توانستند پايههايى براى ترويج تشيع
فراهم كنند. آيا ما هم احتمال نمىدهيم اگر سستى و تنبلى كنيم روزى در معرض چنين خطر و چنين سرنوشتى قرار بگيريم؟ ما نبايد زحمت و اهتمام بزرگان گذشته را كه با تأسيس اين حوزهها زمينه درس خواندن من و شما را فراهم كردند، فراموش كنيم. نبايد فقط دنبال نان و آب برويم، و براى تحصيلاتمان بهانه بياوريم كه قدر ما را نمىدانند، جامعه، قدرشناس نيست، اين تحصيلات و اين عمامهها ديگر خريدارى ندارد. آيا در دوران اختناق رضاخان ايجاد اين حوزه و حفظ آن سختتر بود يا حالا؟ اگر تنبلى كنيم و قدرشناس نباشيم و شكر اين انقلاب و فداكارى شهدا را بهجا نياوريم، آيا احتمال نمىدهيد كه يك روز هم سرنوشتى كه نصيب مردم هند شد نصيب ما بشود؟ آيا فكر مىكنيد چنين چيزى محال است؟
آيا فكر نمىكنيد اين تحولاتى كه در حكومتها پيدا مىشود و در بعضى از كشورهاى اسلامى سراغ داريد، انحرافاتى كه در افكار، عقايد، اعمال، رفتار و در قوانين پيدا مىشود، اينها تدريجاً به انحراف از دين بيانجامد و ديگر زمينه پيدايش خمينىها، طباطبايىها و مطهرىها فراهم نشود! از يك طرف عبرتى است براى ما كه از داستانهاى گذشتگان و جاهاى ديگر عبرت بگيريم و نقطه ضعفها را بزداييم و از طرف ديگر وظيفه خودمان را نسبت به زمانمان بدانيم. آيا بايد تماشا كنيم كه اسلام و
تشيع در يك سرزمين وسيعى افول كند؟ آيا ما هيچ وظيفهاى نداريم؟ ما به حسب عقل و نقل و همه بياناتى كه دهها بار خود شماها شنيدهايد و خواندهايد و بحث كردهايد، وظيفه داريم كه اسلام را در همه جاى دنيا معرفى كنيم، به تمام قارهها، به تمام جزاير، به تمام مناطق، چون اين يك امانت الهى است و بايد به اهلش برسانيم. اسلام كه فقط براى ايران نازل نشده است، همه مردم، تشنه حقايق آن هستند و اگر درست تبليغ كنيم بسيارى از مردم حقيقتطلب عالم از آن استقبال خواهند كرد. فكر نكنيد همه، دشمن آگاه قسمخورده اسلام هستند. اينجور نيست، شايد براى بيشتر مردم روى زمين، حقايق معرفى نشده و آنان تشنه حقيقتاند. ما در انجام وظايف، تنبلى مىكنيم، علت تنبلىمان چيست؟ علاقه به دنيا، علاقه به پول و مقام، علاقه به لذتها، علاقه به عنوانهاى اعتبارى، اينها مانع كار كردن مىشود؟ چه چيز باعث مىشود كه عالمى براى به دست آوردن مدرك يك مطلب، يك سال نوكرى كس ديگرى را بپذيرد؟! ببينيد چه خدماتى كردند، چه زحماتى كشيدند، آن وقت ما اين همه كتابها در اختيارمان هست، در خانه خودمان، و مطالعه نمىكنيم، شرايط زندگى به گونهاى شده كه اصلا مطالعه دارد فراموش مىشود، چه رسد به تحقيق، چه رسد به نوآورى، چه رسد به حل مشكلات و معضلات، ديگر وقتها
آنقدر صرف تلويزيون و ديدن فيلمهاى سينمايى و فيلمهاى ديگر داخلى و خارجى مىشود، كه نوبت براى مطالعه دقيق و عبادت و سحرخيزى و تهجد و اين حرفها نمىماند، آنوقت عاقبت كار به كجا خواهد انجاميد؟ اميدوارم كه اين سفر براى خود مسافر مايه عبرتى باشد و مقدارى از خواب غفلت بيدار شود و اگر چند روزى از عمرش باقى مانده، بيشتر قدرش را بداند، و براى شمايى كه برايتان نقل كردند و نقل مىشود زمينهاى باشد كه شما هم وظيفه خودتان را بهتر بشناسيد و بهتر عمل كنيد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
سهشنبه 18 شهريور(1)
«...متأسفم، نمىشود، حضرت آيتالله مصباح چند هفته آينده را در سفر هستند.» اين يكى دو هفته گذشته اين سخن را بارها و بارها با عبارتهاى مختلف تحمل كردهام هم از آقاى جلالى (مسئول دفتر) و هم از آقاى دهشيرى (مسئول نشر آثار) منتها يكى با صداى بلند چرت برانداز و با چاشنى شوخى و خوشمزگى، و ديگرى خيلى جدّى و بىتعارف اما با حجم لطيفى از صدا، دفتر حاجآقا را كثرت همين تفاوتها و تلفيقشان متعادل كرده است. بندگان خدا اين چند روزه در تراكم كارها حسابى كلافه شدهاند؛ پاسخگويى به تماسها و افرادى كه براى ملاقات با حاجآقا وقت مىخواهند، پىگيرى كارهاى سفر، ارتباط با سفارت، هماهنگى با سفير كه از قضا در ايران حضور داردـ بررسى نامهها و نوشتههايى كه بايد قبل از اين سفر به دست حاجآقا برسد، برقرارى ملاقاتهاى ضرورى با مسئولان و معاونان مؤسسه براى برخى كارها و كسب تكليفها، و بالاخره دهها كار بىفرجامى كه لازم بود در اين فرصت كوتاه باقى مانده با تدبير استاد به ساحل سامان مىرسيد.
از وقتى مقام معظم رهبرى از آيتالله مصباح خواستهاند كه در سفرى به هند، ديدارى از حوزههاى علميه آنجا داشته باشند و بالطبع وضعيت شيعيان و مسلمانان هند را بررسى كنند و اين دو سه هفتهاى كه فرصت اين سفر پديد آمده است، اين دو بزرگوار و
1. راوى: سيدعلىاصغر برقعى.
البته حقير، پيوسته در تكاپو بودهايم. منتها بنده كه قرار است تنها همراه حاجآقا در اين سفر نهچندان كوتاه باشم، استرس كارهاى ديگرى را نيز اضافه داشتهام؛ تهيه برخى ملزومات سفر، خريد آذوقه منزل، خداحافظى با خانواده و دوستان و... افزون بر اينكه از فردا مسئوليت سنگينى را نيز همراه دارم. دستكم دوستان دفتر در فرصت غيبت چند هفتهاى حاجآقا حسابى شرمنده استراحت مىشوند اما من، بماند كه توفيق همسفرى با حاجآقا وتجربه ديدن كشورى مثل هند، اين دغدغه را به شايستگى جبران كرده است.
امروز عصر يكى از شاگردان حاجآقا و دوستان حقير قبل از حضور به محضر ايشان مرا به گوشهاى مىكشاند و مىپرسد: انشاءالله ساعت چند پرواز داريد؟ و من مثل كسى كه بخواهد رازى محرمانه را بازگو كند آهسته در كنار گوشش مىگويم: چهار و سى دقيقه فردا صبح.
پرواز
وقتى دستاندركاران خوشذوق فرودگاه مهرآباد ساعت پرواز ما را چهار و سى دقيقه صبح تنظيم كنند، خواه و ناخواه ساعت بيولوژيك بدنمان گرفتار بىنظمى مىشود و خستگى مجال حضور مىيابد؛ اگرچه در انتهاى سفر، لطف بچههاى حفاظت اطلاعات سپاه كه در هواپيما مستقر هستندـ و دعوت از حاجآقا براى ديدن كابين هواپيما خيلى زود تلخى اين گلايه را از خاطرمان مىزدايد.
پرنده مكانيكى با هيبت آهنين خود سينه آسمان را مىشكافت و در
بسترى از مخمل سپيد ابرها به پيش مىرفت. اين بالا احساس مىكردى به عرش نزديكترى مثل اينكه صدايت بهتر به خدا مىرسد. انگار اينجا فرشتگان بيشتر موج مىزنند و... از تهران تا دهلى دو ساعت و چهل و پنج دقيقه حوصله مىخواهد البته به لطف فنآورى مدرن و الاّ با اسب و استر و شتر ماهها فاصله است. خب اين حُسن هم ميان دهها آفت تكنولوژى غنيمتى است گرانقدر. با پررنگ شدن مكالمات خلبان، حس مىكنيم به مقصد نزديك شدهايم. ظاهراً فرودگاه اينديرا گاندى دهلى بر ما سلام فرستاده است. با پرتاب نگاهم به بيرون اولين نكته را درباره هند شكار مىكنم: سرزمينى سبز و خرم، همه كشتزار و سبزه و جنگل با نقش مارپيچ رودخانههاى فراوان و بركتخيز. هواپيما كه بر زمين مىنشيند نگرانىهايمان را درباره اين سفر در آسمان جا مىگذاريم و فقط كولهبار شور و شوقمان را به همراه مىآوريم.
خانه فرهنگ
آقاى آهنى كاردار سفارت ايران در هند سفير براى مأموريتى در ايران بودـ حجتالاسلام والمسلمين رجبنژاد مسئول دفتر نمايندگى حوزههاى علميه هند، آقاى تمله سرپرست خانهفرهنگ دهلى و آقاى خواجهپيرى مسئول مركز ميكروفيلم نور، جمع استقبالكنندگان ما در فرودگاه دهلىنو هستند. ملاقات اولمان با اين دوستان طولانى نمىشود؛ چراكه بايد براى استراحتى كوتاه به «رزىدانس» يا همان مهمانسراى خودمان برويم.
امروز چهارشنبه 19 شهريور 1382 خودمان، دهم سپتامبر 2003 اينها، و البته 13 رجب 1424، سالروز ولادت حضرت امير مؤمنان(عليه السلام) است. تقارن ورودمان را با اين روز مبارك به فال نيك مىگيريم و از امروز خودمان را عادت مىدهيم كه زياد در پى تفاوت واژههاى اينها و خودمان نباشيم.
بعد از استراحتى كوتاه راهى خانه فرهنگ ايران مىشويم. رايزنى در خيابان 18 تلگمارگ دهلى و روبهروى دادگاه عالى هند واقع شده است؛ محلى به مساحت 12000 متر شامل چند بناى سفيد محصور در ميان درختان بلند و فضايى سبز. عكسى از برج آزادى و تصاويرى از شيراز، اصفهان، يزد و كرمان كه زير شيشههاى جا گرفته در ديوار رايزنى خودنمايى مىكنند، اولين معرفى كنندگان خاموش اين محل هستند.
بىشك فرهنگ كهن ايران و هند و پيوندهاى محكم و ناگسستنى اين دو سرزمين، اهميت وجود چنين جايگاهى را در شبه قاره به روشنى بيان مىكند. خانه فرهنگ فعاليتهاى گستردهاى دارد؛ طبع و نشر فصلنامهها و مجلاتى درباره تمدن و هنر ايرانى و پيوندشان با سرزمين هند، معرفى جلوههاى جهانگردى ايران، ترجمه برخى كتابهاى ايرانى به هندى و اردو و بالعكس، جمعآورى نسخههاى خطى، برقرارى ارتباطميان فرهيختگان ايرانى و هندى و...، اينها اگرچه گامهاى ارزشمندى است ولى توجهى بيش از اين و اهتمام سازمانيافتهترى را طلب مىكند.
آقاى تمله از قصه خريد زمين محل رايزنى مىگويد و اينكه
سالها پيش دكتر اقبال وزير نفت رژيم پهلوى در سفرى به هند، لزوم ايجاد چنين پايگاهى را احساس مىكند و مبلغ يك ميليون تومان آن زمان را براى خريد اينجا اختصاص مىدهد. موقعيت ممتاز و وسعت مناسب محل رايزنى، امتياز ويژهاى است كهمىبايست متوليان فرهنگى اينجا قدرش را بدانند، چراكه گفته مىشود قيمت زمين در دهلىنو بسيار بالاست و متأسفانه با توجه به بهره اندكى كه امور فرهنگى از بودجه كشور دارد، خريد چنين فضايى در زمان ما كارى شبيه محال نشان مىدهد. به هر حال تدبير آن زمان دكتر اقبال با هر غرضى كه داشته، امروز بستر بسيار مناسبى را فراروى فرهنگدوستان هر دو سرزمين فراهم آورده است.
آقاى تمله كارمندانبخشهاى مختلف و شرح فعاليتهايشان را با هم معرفى مىكند. ساختمان اينجا به شيوه معمارى شكوهمند ايرانى ساخته نشده است و اين براى محلى كه نماينده فرهنگى كشورش شمرده مىشود يك اشكال نهچندان كوچك است. همه تلاش مسئولان اينجا براى پر كردن اين خلأ به نصب چند تابلو و چيدن چند ظرف سفالى و سنگى و فلزى از صنايع دستى ايران و يك سماور و قليان و شايد هم چند پارچه ترمهاى خلاصه مىشود كه بر روى برخى ميزها كشيدهاند.
در ميان تابلوها يك خطاطى سوزنكارى شده توجه حاجآقا را به خود جلب كرد از همان كارهايى كه فقط آفريننده اثر، قادر به رمزگشايى از آن است. نه حاجآقا و نه آقاى رجبنژاد كه به كمك ايشان مىشتابد نمىتوانند نوشته تابلو را بخوانند و جالب اينكه
حتى دوستان خانه فرهنگ نيز از موضوع تابلويى كه بر ديوار نمايشگاهشان زدهاند، آگاهى ندارند.
در قسمت ديگرى از خانه فرهنگ، كتابهاى ترجمه شده به زبان اردو و يا هندى را به نمايش گذاشتهاند. مسئول مربوط تأكيد مىكند كه تمهيداتى را براى ارائه شايسته و مناسب اين آثار به ويژه براى دانشجويان در نظر گرفتهاند. در كتابخانه بزرگ خانه فرهنگ آثار بسيارى از بزرگان علم و ادب ايران و هند گرد هم آمده بود. آرشيو مطبوعات هم نسبتاً غنى مىنمود و بسيارى از مجلات معتبر و نامى ايران را با خود داشت.
آقاى تمله به افتخار حضور حاجآقا ضيافت ناهارى ترتيب داده است. در زمان باقى مانده تا نماز و ناهار، دكتر خواجهپيرى از فرصت پذيرايى در محفل دوستانهاى كه در گوشهاى از كتابخانه تشكيل شده، استفاده مىكند و بحثى علمى را به ميان مىكشد. دكتر را بعدها بهتر مىشناسيم.
دهلى
براى امروز بعد از ظهر، ديدار از دانشگاه «همدرد» را در برنامه داريم. فاصله بين خانه فرهنگ و دانشگاه، فرصت مناسبى است تا در گذر از خيابانهاى دهلى اولين تصويرهايمان را از اين شهر بزرگ ترسيم كنيم. دهلى را خود هندىها «دلّى» و انگليسىها «ديلهى» تلفظ مىكنند. اين شهر از دو بخش دهلىنو و دهلىكهنه تشكيل شده و يكى از چهار شهر بزرگ هندوستان است.
انگليسىها دهلى نو را در جنگل وسيع سرسبزى بنا كردهاند با ضوابط دقيقى در ايجاد ساختمانها و سختگيرىهاى بهجايى در تقسيم زمينها، مراكز بزرگ و مهم ادارى و تجارى پايتخت كه بيشتر با همان سبك و سياق ساختمانهاى انگليسى بنا شده و همچنين سفارتخانهها و مؤسسات بزرگ فرهنگى در همين بخش شهر واقع است. معمارى مدرن و نظم هندسى تحسينبرانگيز حاكم بر آن، اگرچه ستايشبرانگيز است اما در نهان، سلطه سياه استعمار كبير را در ذهن تداعى مىكند.
در دهلى نو از تراكم جمعيت و آلودگى هوا و خيابانها چندان خبرى نيست. در عوض هر چقدر از اين بخش شهر فاصله بگيريد، قيافه شهر عبوس و گرفته مىشود و چهره ديگر آن رخ عيان مىكند. در دهلىكهنه نه از منازل شيك و ويلايى خبرى است و نه از آن نظم و آراستگى و پاكيزگى. دهلى به لباس بزرگى مىماند كه از دو وصله به شدت ناجور دوخته شده است. مىتوان گفت دهلىكهنه تنوع شگفت زندگى است.
دانشگاه همدرد
حدود ساعت 15/3 دقيقه بعد از ظهر روبهروى ساختمان مركزى دانشگاه همدرد توقف مىكنيم. سرباز سيهچرده تشريفات با آن كلاه قرمز و شمشيرى كه بر كمر آويخته، شايد به رسم معمول و يا با ديدن پلاك سياسى ماشين سفارت، سلامى نظامى مىدهد. در همان بدو ورود تنى چند از مسئولان دانشگاه به استقبالمان مىآيند. هندىها به واسطه بهرهمندى از ميراث شرقى و شايد هم
به خاطر خلق و خوى مناطق گرمسيرى مردمانى مهماندوست و مهربان و خوشبرخورد هستند. ظاهراً هندىهاى متشخص در معارفهها كارت ويزيتشان را هم توزيع مىكنند. اين را ما در رفتار دكتر اوصافعلى دبير هيأت امناى دانشگاه ديديم.
دانشگاه همدرد به همت مرحوم حكيم عبدالحميد بنيان نهاده شده و هماكنون افزون بر دانشكده و دپارتمانهاى مختلف، داراى مجتمع آموزشى تعليمآباد، بيمارستان مجيديه، شركت بزرگ داروسازى و همچنين مزرعه اختصاصى گياهان دارويى است. از اهداف مهم اين دانشگاه، گسترش تحقيقات و توسعه طب اسلامى و نيز شناساندن نقش مسلمانان در تمدن و فرهنگ هند است. دانشگاه همدرد چند رشته منحصر به فرد هم دارد مثل فوقليسانس آسيب و زهرشناسى، شيمى صنعتى، گياهشناسى محيطى و دورههاى ويژه داروسازى يونانى. نكته جالبى كه در صحبتهاى دكتر اوصافعلى جلب توجه مىكند همكارىهاى گسترده اين مركز با دانشگاهها و مؤسسات معتبر جهانى است؛ مراكزى همچون مؤسسه طبى ابنسيناى آفريقاى جنوبى، مركز داروسازى نلسون ماندلا، دانشگاه استرافورد شاير انگليس، دانشگاه اوشكش امريكا و...، همدرد با «رنبكسى» بزرگترين كارخانه داروسازى هند نيز در زمينه تهيه مواد اوليه همكارى دارد. دكتر اوصافعلى همراه با اين توضيحات ما را به سالن كنفرانس دفتر رياست راهنمايى مىكند. در آنجا برخى ديگر از استادان و مسئولان دانشگاه نيز به ما مىپيوندند.
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُون»، آيه 9 سوره زمر، بر پارچه زربافت زيبايى بر ديوار سالن كنفرانس، ما را به گفتن يك تحسين قلبى براى اين حسن انتخاب وادار مىكند. اوصافعلى، اولين سخنران اين جلسه، هم خوشآمد مىگويد هم از همكارى خانه فرهنگ و روابط خوب آن با اين دانشگاه قدردانى مىكند و هم با گزارشى ديگر از فعاليتهاى دانشگاه، توضيحات قبلىاش را كاملتر مىسازد و بعد تازه از سرپرست شبكه رايانهاى آنجا مىخواهد كه به همراه آمار و ارقام و نمايش تصويرى، دانشگاه را معرفى كند. 1964. م تأسيس بنياد ملى همدرد، 1970. م گشايش مؤسسه تاريخ داروسازى و تحقيقات دارويى، 1972. م كالج داروسازى، يك سال بعد افتتاح كالج طبى، بيمارستان مجيديه 1982. م، كالج پرستارى رئوفيه 1984. م، و اينكه در سال 1989. م اين دانشگاه از سوى دولت به رسميت شناخته شده و به وسيله راجيوگاندى نخستوزير وقت افتتاح مىشود. تا يادم نرفته بگويم كه اين جوان همه اين توضيحات را به زبان انگليسى بيان مىكند. پيشتر دكتر اوصافعلى هم صحبتهايش را به فارسى مىگفت. مكالمه انگليسى هندىها و فارسى حرف زدنشان حكايتى شنيدنى دارد كه در مجالى ديگر روايت مىكنم. با پايان توضيحات مسئول شبكه رايانهاى دانشگاه كه گويا به جهت تكرارى بودن حوصله برخى از مهمانان را نيز به سر برده استـ آيتالله مصباح به ايراد سخن مىپردازد.
آقاى احمدى اهل همدان است و از يادگاران خوب جبهه و
جنگ، مدتهاست كه در هند زندگى مىكند و حتى همسرى هندى برگزيده، فعلا هم مسئول روابط عمومى خانه فرهنگ است. زحمت ترجمه سخنان حاجآقا را در سالن كنفرانس، او بر عهده داشت. بعد هم مشغول ترجمه صحبتهاى يكى از اساتيدى شد كه ما را با قسمتهاى مختلف دانشگاه آشنا مىكرد.
سالن بزرگ و دايرهاى شكل اصلى، شكوهمندترين بنايى است كه در اينجا مىبينيم دورتادور ما را تا فاصله دهها متر رو به آسمان تابلوهايى زيبا و رنگى احاطه كردهاند كه بر هر كدام نامى از اسماء مقدس الهى به شكلى جالب خطاطى شده است؛ فتّاح، ستّار، حكيم، حليم، رحمن، رحيم، طبيب، حبيب... در گوشهاى از همين سالن تعدادى تابلونوشته با خطوط قديمى مصرى، سريانى، كوفى، يونانى و لاتين خودنمايى مىكند.
بيش از 151 هزار كتاب در موضوعات مختلف علوم انسانى و مهندسى و كامپيوتر، نزديك بيست هزار كتاب به زبان فارسى و عربى در زمينههاى ادبيات، تاريخ، دين و فرهنگ و 4500 كتاب خطى كه بيشترشان به زبان فارسى است با قشر كمحجمى از گرد و غبار، قفسههاى آهنى قديمى و چند جوان سادهپوش هندى مشغول مطالعه، كتابخانه دانشگاه را تشكيل داده بود. مسئول كتابخانه كه مىفهمد ايرانى هستيم و از قم آمدهايم بخش كتابهاى فارسى را به ما نشان مىدهد و از يكى از قفسهها به انتخاب خودش كتابى را براى تورق به حاجآقا مىدهد. سالن مطالعه هم وضعيت مطلوبى ندارد؛ صندلىهاى قديمى با ميزهايى
بسيار ساده با نورى نهچندان استاندارد براى مطالعه، يحتمل به دليل گرانى سرسامآور برق، شبيه سالنهاى مطالعه برخى از مساجد خودمان، با اين تفاوت كه اينجا يكى از مهمترين دانشگاههاى هند و از مشهورترين آنها در زمينه گياهان دارويى در جهان است. نكته ديگرى را از زندگى هندىها به ذهن مىسپارم؛ سادهزيستى.
وقتى قالبهاى قيافهاى جديد مىبينى تازه مىفهمى كه اينجا از بيش از بيست كشور آسيايى و افريقايى دانشجو دارد، و مهمتر اينكه امكاناتى مثل آزمايشگاه، خوابگاه، كتابخانه، سالن ورزشى، مركز رايانه و بيمارستان هم به رايگان در اختيار دانشجويان قرار گرفته است، و باز جالبتر اينكه دانشجويان خارجى بدون امتحان و كنكور وارد اين دانشگاه مىشوند.
برخلاف ظاهر نهچندان آراسته برخى از مراكز علمى هند و سطح نسبتاً نازل زندگى كه غالب مردم را شامل مىشود، هيچكس نمىتواند در اعتبار علمى و جهانى برخى از دانشگاههاى بزرگ اين كشور همچون «دهلى»، «جواهر لعل نهرو» و «بمبئى» ترديد كند. اگرچه برخى كارشناسان با استناد به برخى آمار و تعاريف خاص از پيشرفت، هند را در رديف كشورهاى در حال توسعه قلمداد مىكنند، اما همانان نيز باور دارند كه اين كشور يكى از ده ابرقدرت علمى و صنعتى جهان است. خوب است دانشپژوهان ايرانى كه گاه در پى ادامه تحصيل، فريب برخى دانشگاههاى نهچندان معتبر و بعضاً پولى اروپا را مىخورند، نيمنگاهى هم به
كشور هند بياندازند. متأسفانه امروزه واقعيتهاى انكارناپذير علمى جاى خود را به جاذبههاى پرزرق و برق ظاهرى داده است. بىشك بسيارى از طرحها و تحقيقات علمى دانشگاههاى غربى فاقد كارايى مؤثر در كشورى چون ايران است و در برابر، بسيارى از يافتهها و نتايج كاوشهاى محققان و پژوهشگران هندى به دليل قرابت بافت فرهنگى اجتماعى با ما مىتواند الگوى مناسبى براى پيشبرد اهداف توسعه كشورمان باشد. اين واقعيت، دستكم در حوزه علوم انسانى و براى محققان علوم دينى و اجتماعى و سياسى امرى كتمانناپذير است.
كتابخانه همدرد، نمايشگاه كوچكى هم از آثار خطى قديمى دارد؛ كتابهايى كه بيشتر عربى و فارسى است. در سالن ديگرى انبوهى از رايانهها در صفى طولانى پشت سر هم رديف شدهاند، دانشجويان نيز آنقدر گرم كاوشند كه اصلا متوجه حضور ما نمىشوند. شنيده بوديم كه هند يكى از غولهاى رايانهاى جهان است و حتى بسيارى از كارشناسان شركت بزرگى مثل مايكروسافت، هندى هستند، اما نمىدانستيم كه اين كشور امسال بيش از ده ميليارد دلار صادرات نرمافزارى داشته است.
آخرين مرحله ديدار ما از همدرد قرائت فاتحه بر مزار حكيم عبدالحميد است. حاجآقا قبل از آن در دفتر يادبود دانشگاه اينچنين مىنويسند:
بسم الله الرحمن الرحيم
در سفرى كه روز ميلاد مولود كعبه در سال 1424
هجرى قمرى به دهلىنو داشتم، توفيق بازديد از دانشگاه عظيم همدرد حاصل شد و سخت تحت تأثير همت بنيانگذار آن قرار گرفتم. پيشرفتهايى كه در رشتههاى علوم مختلف تجربى به ويژه طب قديم در اين دانشگاه حاصل شده تحسينبرانگيز است. اميدوارم دستاندركاران اهتمام درخورى براى تقويت و توسعه بخش مطالعات اسلامى داشته باشند.
خط حاجآقا انصافاً زيبا و خوانا است برخلاف برخى علماى بزرگ ديگر.
مرحوم عبدالحميد در زير مقبرهاى كوچك در گوشهاى از فضاى سبز دانشگاه آرميده بود. مزارش سنگ سپيد ساده مرمرى بود با تاريخ تولد و مرگش، 91 سال زندگى از سپتامبر 1908 تا جولاى 1999 و اين جمله كه، «مژده مغفرت نصيب مولا» ما هم بر اين مرد فرهيخته فاتحهاى مىفرستيم.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباحيزدى«دامعزه»
در دانشگاه همدرد (دهلى)
بسم الله الرحمن الرحيم
...در اين فرصت، مطالب زيادى قابل گفتوگو و بحث است. متأسفانه وقت كم است، من سعى مىكنم چند جمله را به صورت اشاره عرض كنم. قبل از هر چيز من سخت تحت تأثير همت آن مرد بزرگى قرار گرفتم كه با اموال شخصى خود اين دانشگاه را احداث كرد و به اين سرانجام آبرومند رساند. جداً اين همت، قابل تقدير و قابل اقتباس است و ديگران هم بايد ياد بگيرند كه همتى بلند داشته باشند و در راه خدمات ارزشمند انسانى از هيچ چيز مضايقه نكنند. بدون شك، اين همت متأثر از فرهنگ اسلامى است كه با تعاليم خود چنين مردان بلند والايى را پرورش مىدهد و ارمغانآور خدماتى ارزشمند براى
جامعه بشرى است. اگر من يك طبيب بودم از تحقيقات طبى كه در اينجا انجام گرفته استفادههاى بسيار مىكردم، و احياناً ارمغانهايى هم براى كشور خودم مىبردم؛ ولى مىدانيد كه من يك روحانى هستم. خوشبختانه اين دانشگاه يك بخشى در مطالعات اسلامى دارد كه از اول مورد توجه بوده است. من از سروران ارجمند اجازه مىخواهم كه بر اين سخن تأكيد كنم كه اسلام نسبت به ساير مقولات فرهنگى، مثل روح مىماند نسبت به بدن. اگر استادان بزرگوار همت كردند و رشتههاى علوم تجربى و به ويژه طب را در اينجا توسعه دادند، سزاوار است كه نسبت به توسعه علوم اسلامى و باورها و ارزشهاى اسلامى هم چنين همتى را داشته باشند. ما اگر تعداد استادها و فارغالتحصيلهايى كه در اين دانشگاه در رشته علوم مطالعات اسلامى فارغالتحصيل شدند با ساير فارغالتحصيلان رشتههاى ديگر بسنجيم خواهيم ديد كه اين نسبت به هيچ وجه متوازن نيست. من به عنوان يك برادر مسلمان كه افتخار داشتم امروز در اين دانشگاه حضور يابم تقاضا مىكنم كه سروران ارجمند بر تقويت اين رشته هم اهتمام داشته باشند. بنده به عنوان يك خدمتگزار در يك مؤسسه تحقيقاتى اسلامى در قم افتخار خواهم داشت كه در اين زمينه در حد امكان با شما همكارى كنم. ما مسلمانها معتقديم كه سعادت دنيا و
آخرت همه انسانها در گرو اسلام است. اگر ما براى سلامتى بدن و بهبود بعضى از امراض بدنى اين همه تلاش مىكنيم جا دارد كه براى سعادت ابدى انسانها نيز تلاشى درخور داشته باشيم. من از افتخار حضور در جمع شما عزيزان خدا را شكر مىكنم و اميدوارم كه شما را در قم و در مؤسسه خودمان زيارت كنيم و بتوانيم همكارىهاى مثمرثمرى داشته باشيم.
مولاى كائنات
آخرين برنامه اولين روز حضورمان، شركت در جشن ميلاد حضرت على(عليه السلام) است در سالن اجتماعات خانه فرهنگ. جمعى از كارمندان سفارت، برخى از دانشجويان و تعدادى از ايرانيان مقيم گرد هم آمدهاند. سالن هم بزرگ است و هم شكيل و آبرومند با فرشها و پردههاى ايرانى، در انتهاى سالن و بدون هيچ حائلى خانمها نشستهاند بچهها هم كه مرزى نمىشناسند آزادانه و پرهياهو در رفت و آمدند. فضاى صميمانه جمع، شبيه يك مهمانى بزرگ خانوادگى است از سنخ كشورىاش، اين هم غنيمتى است در اين ديار غريب. برپايى مراسم عزادارى و جشنهاى مذهبى و ملى در اين سرزمين غربت، قطع نظر از اثرات روحبخش معنوى، به افزايش همبستگى، انسجام گروهى و آرامش روانى مىانجامد و حتى مىتواند بسترى باشد براى گرهگشايى از مشكلات ايرانيان مقيم.
سخنرانى آيتالله مصباح آخرين برنامه جشن است. پيش از
سخنرانى هم برنامه قوّالى بوده و هم شعرخوانى، «معراج احمد» يكى از هنرمندان مشهور هندى كه اشعار بسيار زيادى را از شاعران ايرانى به حافظه سپرده است قوّالى كرد و آقاى محتشمى شاعر اهلبيت، شعرخوانى. متأسفانه ما فقط به شنيدن وصف اين دو بزرگوار توفيق مىيابيم.
حاجآقا در سخنانشان از حضرت على(عليه السلام) مىگويند و از فضايل بىكرانش. در پارچهنوشتهاى كه در پشت سر حاجآقاست اين جمله را نوشتهاند: ميلاد مولود كعبه مولاى كائنات مبارك.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در محل رايزنى فرهنگى ايران در هند
بسم الله الرحمن الرحيم
...فرا رسيدن ميلاد مسعود مولود كعبه اميرالمؤمنين و امام المتقين على بن ابىطالب(عليه السلام) را به پيشگاه مقدس ولىعصر ارواحنا فداه و همه حقجويان عالم و طالبان
عدالت تبريك و تهنيت عرض مىكنيم و از خداى متعال درخواست مىكنيم كه ما را از پيروان راستين آن حضرت قرار بدهد و در دنيا و آخرت دست ما را از دامان آن بزرگوار كوتاه نفرمايد. امشب، شب ميلاد كسى است كه از ابعاد گوناگون در ميان انسانها منحصر به فرد است حتى برخى از ويژگىهاى شخصيت على(عليه السلام) را به زحمت مىتوان در ميان پيامبران هم يافت و به قول آن مرد بزرگ چه مىتوان گفت درباره كسى كه دشمنانش از روى حسد و عداوت، فضايلش مخفى كردند و دوستانش از بيم دشمنان لب فروبستند، با اين حال فضايل او جهان را پر كرد و اگر آن دشمنىها و عداوتها نبود و دوستان هم جرأت مىيافتند كه همه فضايل على(عليه السلام) را بيان كنند ديگر چه مىشد؟! اگر ما فرض كنيم اصلا العياذ بالله نه اسلام و نه مذهب شيعه را مىشناختيم و تنها به عنوان يك فرد ناظر بدون تعصب به تاريخ مسلمانان مىنگريستيم چه مىگفتيم درباره كسى كه دوست و دشمن، همكيش و غير همكيش درباره او اين چنين عاشقانه سخن گفته باشند؟ چه مىتوان گفت درباره فردى كه آنان كه حتى دين و مذهب او را قبول نداشتند دهها جلد كتاب در مدحش نوشتند.
شما حتماً كتاب صوت العدالة الانسانية(1) را ديدهايد، اين
1. نام كامل اين كتاب الامام على صوت العدالة الانسانية است كه جرج جرداق، نويسنده لبنانى آن را به رشته نگارش درآورده و سيدهادى خسروشاهى آن را به فارسى ترجمه كرده است.
كتاب را يك قاضى مسيحى لبنانى درباره حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نوشته است؛ فرياد عدالت انسانى، اين قاضى مسيحى در اين چند جلد كتاب بزرگ درباره شخصيت حضرت على(عليه السلام) همچون عاشقى شيدا سخن گفته است. حتى كسانى كه اصلا منكر خدا و دين بودهاند در مدح على قصيدهها سروده و سخنها گفتهاند. هركس از هر دين و از هر مذهبى نامى از على شنيده درباره فضايل على شك ندارد و اصلا آن امام را با اين اوصاف مىشناسد؛ حضرت على(عليه السلام) از لحاظ مقامات معنوى و عرفانى در بالاترين مرتبهها بوده است. مىدانيد كه در مسلمانان فرقههاى زيادى اهل تصوف هستند كه در پهناى عالم پراكندهاند، نهتنها در ايران، بلكه در شمال آفريقا (از مصر تا الجزاير)، شرق آفريقا (در سودان و تانزانيا) حتى در چين و دورترين نقاط جهان كسانى هستند كه به نحوى گرايشهاى صوفيانه دارند و فرقههاى مختلفى هستند. آن طور كه بعضى از محققان نقل كردهاند بيشتر اين فرقهها از اهل تسنن هستند مثل نقشبنديه، قادريه و...؛ فرقههايى كه ميليونها طرفدار هم در عالم دارند. تمام اين فرق جز يك فرقه ـ معتقدند كه خرقه از على(عليه السلام) دريافت كردهاند؛ يعنى فرقههاى متصوف اهل تسنن افتخارشان اين است كه
قطبشان على است. از همه اينها ما صرفنظر مىكنيم و مىگوييم شايد اينها بىجهت گفتهاند. اما آيا كسى در عالم پيدا مىشود كه على را با عدالت نشناسد؟ ما اگر اسم پدر و اسم مادر على(عليه السلام) را هم ندانيم اما عدالت على را مىشناسيم؛ على(عليه السلام) مظهر عدالت عالم بوده است. به غير از على(عليه السلام) چه كسى به نماد عدالت شناخته مىشود؟ اين صفت على احتياج به استدلال و سند تاريخى و اين حرفها ندارد نام على(عليه السلام) با عدالت توأم است.
حضرت على(عليه السلام) همچنين عبادت كننده مخلص خداست؛ آيا كسى پيدا مىشود كه بگويد من على را مىشناسم مىدانم على بوده اما اهل عبادت نبوده؟ آنچنان در اوصاف عبادت على سخن گفتهاند كه تصورش براى ما مشكل است. مىدانيد كه حضرت امام سجاد(عليه السلام) به دليل فشار شديد حكومت بنىاميه، بيشتر اوقاتش را به عبادت مىگذراند، ولى وقتى به آن حضرت گفتند آقا چرا اين قدر خودتان را در عبادت به زحمت مىاندازيد؟ فرمود: عبادت من كجا و عبادت جدّم على(عليه السلام) كجا! على(عليه السلام)نمونه بارز خداپرستى است؛ آن مناجاتها، آن دعاها، آن نمازها، آن گريهها، گاهى از شدت گريه چنان بىحال مىشد كه مردم خيال مىكردند از دنيا رفته است. على(عليه السلام) در هر شب يا هر شبانهروزى هزار ركعت نماز مىخواند، آيا اين شدنى است؟ در روايات هست
روايتها هم يكى دو تا نيست، اما تصورش براى ما مشكل است؛ مگر مىشود انسان شبانه روز هزار ركعت نماز بخواند؟! البته من بايد اضافه كنم كه نمازهاى مستحبى را حتى در حال راه رفتن هم مىشود خواند، شما در ماشينتان هم مىتوانيد نماز مستحبى بخوانيد به طرف قبله باشيد يا نباشيد، در كوچه راه مىرويد مىتوانيد نمازتان را بخوانيد، على آن وقت كه در مزرعه بيل مىزد مشغول نماز بود، آن وقت كه غذا بر دوش مىكشيد و به خانه فقرا مىبرد هم در حال نماز بود. در نمازهاى مستحبى لازم نيست كه حتماً تمام شرايط نماز واجب رعايت شود. درباره علامه بزرگوار امينى(قدس سره) صاحب كتاب الغدير(1) نقل كردهاند كه ايشان بنا گذاشته بود كه خواندن هزار ركعت را تجربه كند. سالى كه از عتبات به ايران آمده بودند يك ماه رمضان در مشهد مقدس متوسل به خود اميرالمؤمنين(عليه السلام)شده بودند كه اين شبهاى ماه رمضان را در حرم حضرت امام رضا(عليه السلام) شبى هزار ركعت نماز بخوانند. علامه امينى بعد از نماز مغرب و عشا در حرم امام رضا مشغول نماز مىشدند و تا موقع سحر در طول اين يك ماه هر شب هزار ركعت نماز مىخواندند تا ثابت كنند كه مىشود يك شب هزار ركعت نماز خواند. حالا تصور كنيد كه هزار ركعت
1. اصل عربى اين كتاب در 11 جلد تدوين يافته كه در 22 جلد به فارسى ترجمه شده است.
نبود، صد ركعتش هم نبود، اما در اينكه على نمونه بارز پرستشگر خدا بود هيچ شكى نيست.
صفت برجسته ديگر حضرت على(عليه السلام) كه نمىتوان دربارهاش شك كرد و احتياجى هم به سند تاريخى و حديث و تاريخ ندارد، شجاعت و شهامت و فداكارى على در راه خداست. آيا يك نفر در عالم پيدا مىشود كه بگويد على بن ابىطالبى كه در تاريخ نامش آمده، انسان ترسويى بوده است؟ آدمى بوده كه از جنگ فرار مىكرده؟ آدمى بوده گريزان از خطر؛ يك آدم تنپرور راحتطلب، بله على(عليه السلام)طالب عدالت بود اهل عبادت هم بود اما اهل جنگ و شمشير و كشتن و كشته شدن نبود، آيا مىتوان يك چنين چيزى تصور كرد؟ آيا كسى در عالم چنين حرفى زده است؟ اگر على وجود داشته نمونه بارز شجاعت در عالم انسانيت بوده است. قسم مىخورد كه اگر تمام فرقهها و طوايف عرب يك جا جمع شوند و پشت به پشت هم به جنگ من بيايند، يك تنه در برابرشان مىايستم و پشت به آنها نخواهم كرد؛ يعنى ميليونها انسان يك طرف من هم يك طرف، به همين جهت زره على پشت نداشت چون على(عليه السلام) هيچ وقت به دشمن پشت نمىكرد. اينها صفاتى است كه دوست و دشمن، مؤمن و كافر، قديم و جديد، پير و جوان، مرد و زن درباره على گفتهاند، شك كردن در اين صفات همچون ترديد در وجود على(عليه السلام) است. اگر على
بوده طرفدار عدالت بوده اگر على بوده نمونه شجاعت بوده اگر على بوده اهل عبادت بوده است. درست است كه در ميان بيش از شش ميليارد جمعيت انسانهاى روى زمين تنها ما شيعيان كه نسبتمان به شش ميليارد نسبت اندكى است،(1) خود را پيرو على مىدانيم اما ديگرانى كه چنين ادعايى هم ندارند، على را دوست دارند؛ يهودى، على را دوست دارد، مسيحى، على را دوست دارد، مشرك، على را دوست دارد، كمونيست، على را دوست دارد، اما نمىگويند ما پيرو على هستيم تنها كسانى كه در عالم خودشان را پيرو على مىدانند و به اين نام خودشان را معرفى مىكنند ما شيعهها هستيم، اما آيا ما پيروان على از صفات على هم بهرهاى داريم؟ چگونه مىخواهيم پيرو على باشيم؟ اگر به دوستى است كفار هم على را دوست دارند؛ اشعارى كه مسيحيان و حتى منكرين خدا در مدح على سرودهاند شعراى ما يا نتوانستند مثل آنها را بسرايند يا بهترش را نگفتهاند. دوست داشتن كه منحصر به ما نيست. مگر برادران اهل تسنن على را دوست ندارند بسيارى از كتابهايى كه در مدح حضرت على(عليه السلام) نوشته شده، از اهل تسنن است. شما مىدانيد فرقههاى اهل تسنن چهار گروه معروف هستند كه به واسطه مذاهب
1. تعداد مسلمانان جهان به 5/1 ميليارد نفر مىرسد كه از اين تعداد حدود 400 ميليون نفر شيعهاند.
فقهىشان شناخته مىشوند.(1) يكى از رؤساى مذهب شافعى اشعارى درباره على گفته كه ما شيعهها چنين چيزى نگفتهايم:
ومات الشافعي وليس يدرى *** عليّ ربّه ام ربّه الله
آنقدر اين مطلب سنگين است كه برخى گفتهاند شافعى نمىتواند چنين حرفى بزند. اين مطلب را هم هيچ كس نمىتواند انكارش كند كه نماز بدون صلوات بر محمد و آل محمد(عليهم السلام) كه على در رأس آنهاستـ باطل است. هيچ فرقه مسلمانى نيست كه بگويد نماز بدون صلوات در تشهد صحيح است. صلواتش هم بايد اللهم صلّ على محمد وآل محمد باشد، و على مشمول آل است. ما پيروان على، تابع چه چيز على هستيم؟ شايسته است كه امشب كه شب ميلاد على استـ با على پيمان ببنديم و بگوييم آقا ما از امشب سعى مىكنيم در اين سه صفت يك قدم به سوى شما برداريم. از فردا بنا بگذاريم كه به ديگران ستم نكنيم. اگر ما در رفتار خودمان بيانديشيم مىبينيم روزانه صدها ظلم مىكنيم؛ ظلم به خودمان، ظلم به همسرمان، ظلم به بچههايمان، ظلم به همسايهمان، ظلم به همكارمان، و...، كمكارى يك ظلم است، برخورد بد با ارباب رجوع، ظلم است، بىانصافى در معامله، ظلم است، بىاحترامى به يك
1. شامل فرقههاى حنبلى، مالكى، شافعى و حنفى.
مسلمان، ظلم است، نهتنها به مسلمان بلكه به كافر هم نبايد بىاحترامى كرد. وقتى حق كسى ادا نشود ظلم است، ظلم مگر چيست؟ فرزندانمان بر ما حق دارند اگر در تربيت و تأمين نيازمندىهايشان كوتاهى كنيم، اگر در ابراز محبت و عاطفه به آنها كوتاهى كنيم، دربارهشان ظلم كردهايم. درباره خويشان و همسايگان نيز همينطور است. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: جبرئيل آنقدر به من سفارش همسايه را كرد كه پنداشتم همسايه هم مثل خويشان ارث مىبرد.(1) ما چقدر رعايت حقوق همسايگانمان را مىكنيم؟ پيمان ببنديم كه از ظلمهايى كه مىكرديم بكاهيم. با همسر و بچههايمان بهتر رفتار كنيم، با همسايگانمان، با همكارانمان، با طرف معاملهمان، با ارباب رجوع رفتار بهترى داشته باشيم.
يك قدم هم در عبادت برداريم بگوييم علىجان امشب با شما پيمان مىبنديم. نماز هزار ركعت پيش كش ما اهلش نيستيم حتى قول نمىدهيم كه نوافل را مرتب بخوانيم، ولى به شما قول مىدهيم از فردا نماز واجبمان را درست بخوانيم مسائلش را ياد بگيريم حمد و سورهاش را درست بخوانيم و...، يك گام هم در راه شجاعت و فداكارى براى خدا برداريم، از فردا يك قدم در راه دفاع از اسلام و از مسلمين برداريم مردم فلسطين را اين چنين مظلومانه به
1. ما زال جبرئيل يوصينى بالجار حتى ظننت انه سيورثه (سفينة البحار، ج 1، ص 412؛ لئالى الاخبار، ج 3).
شهادت مىرسانند ما هم آرام و بىخيال مىخوابيم. مردم عراق را اينگونه ظالمانه شهيد مىكنند، اموالشان را غصب مىكنند، نفتشان را به يغما مىبرند اما ما چه كردهايم؟ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: ومن يسمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم،(1) اگر كسى بشنود مسلمانى مىگويد اى مسلمانها به فريادم برسيد و درصدد رفع ظلم از آنها برنيايد مسلمان نيست. فرياد فلسطينىها را نمىشنويد، فرياد شيعيان عراق را نمىشنويد؟ اگر جواب ندهيم مسلمان نيستيم. از فردا بنا بگذاريم يك قدم در راه كمك به اين مظلومان عالم برداريم؛ به مال، به جان، به زبان، به قلم، براى آنها كارى كنيم. بياييم ما شيعيان كه در ميان شش ميليارد انسان، تنها كسانى هستيم كه خود را پيرو على مىدانيم يك قدرى شباهت به على پيدا كنيم.
پروردگارا تو را به مقام على به آن كسى كه بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)هيچ مخلوقى را به اندازه او دوست نداشتى، قسم مىدهيم كه ما را با على آشناتر كن. معرفت على و اهلبيتش را بر ما افزون بفرما. عشق ما را به خاندان على بيشتر كن. ما را در راه پيروى و تشبّه به على و خاندان على يارى بفرما. به ما توفيق بده كه راهى را برگزينيم كه على پيمود. كارى را انجام دهيم كه على دوست داشت.
1. بحارالانوار، ج 74، ص 239، روايت 120.
پروردگارا به ما توفيق بده كه طرفدار عدالت و دشمن ظلم و ظالم باشيم. به ما توفيق بده كه به هيچ ظالمى كمك نكنيم و از دين تو با مال و جانمان حمايت كنيم و در اين راه از هيچ نيرويى نهراسيم. پروردگارا به ما توفيق بده كه در راه انجام وظايفمان شجاع باشيم نه بر مالمان بترسيم و نه بر جانمان و نه بر حيثيت و آبرويمان.
پروردگارا در دنيا و آخرت دست ما را از دامان على كوتاه نفرما. ما را در همه گرفتارىها مورد عنايت على و آل على قرار بده. در روز قيامت ما را مشمول شفاعت على قرار بده. پروردگارا تو را قسم مىدهيم به جان على به ما لياقت بده كه مشمول شفاعت على قرار بگيريم. پروردگارا نام على را همواره در كشور ما، در خانواده ما، در دل ما زنده بدار. به ما توفيق بده كه اين نام شريف را در جهان زنده بداريم و در راه احياى نام و صفات و راهش فداكارى كنيم.
اگر ما امشب اين توفيق را بيابيم كه اين پيمان را با على ببنديم بهترين عيدى را از خداى على دريافت كردهايم.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در سفارت ايران در هند
بسم الله الرحمن الرحيم
...از ديدگاه اسلام و قرآن، خداپرستى امرى فطرى است، اين فطرى بودن چند معنا دارد؛ يك معنايش اين است كه در نهاد انسان هرچند خودش آگاهانه درك نكندـ گرايشى به سوى خداى متعال هست. اين گرايش ناآگاهانه براى بعضى كاملا به حد آگاهى مىرسد. بعضى بايد با فكر و استدلال به آگاهى برسانند كه آن هم مراتب مختلفى دارد، و در بعضىها هم اين گرايش در اثر شبهات يا در اثر عوامل فرهنگى خاصى از مسير خودش منحرف مىشود. ما نيز در زندگى عادى خودمان يك گرايشهاى فطرى داريم ولى گاهى در اثر برخى عوامل، اين گرايشها از مسير اصلى منحرف مىشود. در ارضاى بعضى از غريزهها نيز اين گرايش فطرى وجود دارد ولى بعضى عوامل اين مسير را دگرگون مىكند. در خوردنىها، آشاميدنىها و نوشيدنىها
انسان به طور فطرى از دود غليظ بدبو بدش مىآيد. ابتدائاً بچهها از دود سيگار به سرفه مىافتند و ناراحت مىشوند ولى گاهى عادت و يك سلسله عوامل ديگر باعث مىشود كه انسان نهتنها بدش نمىآيد بلكه به آن علاقمند مىشود و نمىتواند رهايش كند با اينكه فطرتش مخالف اين بود و اصلا از دود بدش مىآمد اما عواملى اين مسير فطرى را عوض كرد. انسان از بوهاى خوب خوشش مىآيد، علاقه به بوى خوش، هواى لطيف، نسيم بهارى و... سر جايش هست اما در اين مورد خاص آن فطرت اوليه منحرف شده است. در مسائل معنوى هم كم و بيش چنين چيزى هست انسان به طور فطرى گرايش به سوى خدا دارد هرچند كه درست نشناسد. مىداند حقيقتى هست كه اين عالم متكى به اوست. گاهى اين گرايش فطرى به طور صحيح در مسير واقعى خودش پيش مىرود و به تكامل مىرسد مثل انبيا، اوليا و پيروانشان و احياناً بعضى از فيلسوفها، حكما، عرفا ولى گاهى از مسيرش منحرف مىشود مثل اعتياد انسان به دود سيگار.
از ديدگاه اسلام پيدايش اديان غير توحيدى انحراف از مسير فطرت است. بررسى اينكه چه عواملى موجب اين انحراف شده بحث گستردهاى است كه تا حدود زيادى مربوط به مطالعههاى جامعهشناسى است. جامعهشناسان در اين باره تحقيقات بسيارى انجام دادهاند، ولى اين
پژوهشها كافى نيست. در قرآن آمده است: كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَة(1) در تفسير اين آيه در روايت آمده: امة واحدة على التوحيد. به واسطه يك سلسله عوامل اجتماعى در اديان اختلاف پديد آمد، يكى از عواملش كه جامعهشناسان گفتهاند و خيلى هم دور از واقعيت نمىنمايد اين بود كه بشر در ابتدا غالباً به صورت قبيلهاى و ايلى زندگى مىكرد و اينها نسبت به رئيس قبيله، به پدربزرگهايشان و كسانى كه در يك مجموعهاى شخصيتى بزرگ شمرده مىشدند احترام خاصى قائل بودند. بعد از مرگ آنها نمادى از اينها مىساختند و به اين نمادها احترام مىگذاشتند. كمكم اين نمادها به صورت مجسمه درآمد. در آغاز، بشر چگونگى ساختن مجسمهها را نمىدانست اما كمكم با پيشرفت علمى و هنرى و تجربى آن را آموخت. جامعهشناسان يكى از عوامل پيدايش بتپرستى را اين مسأله مىدانند؛ البته مسايل ديگرى هم هست. اسطورههايى كه در يونان، هند، و در جاهاى ديگرى براى آفرينش قائل هستند اينها هم به پيدايى اين مسائل كمك كرده است. به هر حال جامعهشناسان و مردمشناسان در اين زمينه نظرياتى دارند كه بايد با شيوه خودش دنبال گردد. آنچه كه امثال من مىتوانند به عنوان كسى كه چهل يا پنجاه سال با قرآن و كتاب و حديث سر و كار داشته از اين ديدگاه مطرح كنيم
1. بقره: 213.
اين است كه تحريف در اديان يك مسأله بسيار جدى است. با اينكه اصل توحيد و يگانهپرستى امرى فطرى است و انبيا هم همين مسير فطرت را تقويت كردند، ولى بعد از هر پيامبرى در اثر عوامل مختلف تحريفهايى در دينها پيدا شد. در ادامه همين آيه آمده: كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ، در چند جاى قرآن تصريح شده كه لااقل يكى از عوامل پيدايش تحريف در اديان، نخبگان و عالمان همان دين بودهاند؛ كسانى كه به دليل خودپرستى، مقامدوستى، حسادت و اغراض شخصى در ميان مردمان ايجاد اختلاف كردند. تمام اديان و همه پيغمبران الهى عالم منادى توحيد بودند. نياى همهشان حضرت ابراهيم(عليه السلام) بود؛ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ،(1) بعدها نيز حضرت موسى و حضرت عيسى و ديگر انبيا منادى توحيد بودند، ولى در همه اين اديان تحريف واقع شد.
اكنون تنها كتابهاى دينى تورات، انجيل و قرآن از انبياى الهى باقى مانده است. از كتابهاى ساير اديان هيچ خبرى نيست. هيچ اثرى از كتاب حضرت نوح(عليه السلام)، كتاب حضرت ابراهيم(عليه السلام) و ساير كتابهاى آسمانى نيست. صرفاً كتاب حضرت موسى و عيسى در دسترس است.
1. انعام: 79.
درباره انجيل هم خود مسيحىها مىگويند اين كتاب حضرت عيسى نيست و چهار تا انجيل داريم كه هركدامش نويسنده معيّنى دارد. آنها نمىگويند اين كتاب را حضرت عيسى آورده است بلكه مىگويند اينها را حواريين با الهام الهى نوشتهاند، نه خدا وحى كرده و نه حضرت عيسى آورده است؛ يك الهامى از طرف خدا شده بود و اينها نوشتند و بينشان نيز اختلاف هست. به هر حال كار انبيا به اينجا كشيد كه يك دين سالمى باقى نماند. همه چيز تحريف شده بود. اراده خدا بر اين تعلق گرفت كه پيغمبرى را در آخرالزمان بفرستد كه خاتم انبيا و ناسخ همه اديان باشد و دين او تحريف نشود، يعنى كتاب اصلىاش محفوظ بماند كه: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ،(1) در قرآن نسبت به پيروان همه اديان اعتراضهايى هست. معروفترين اديان آن زمان كه امروز هم همين طور استـ اديان ابراهيمى به ويژه يهوديان و نصرانيان بودند و همان تورات و انجيل تحريف شده را داشتند. قرآن تصريح مىكند كه اينها كتاب اصلى نيست و تحريف شده است: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ؛(2) به دست خودشان مىنويسند و مىگويند اين كتابى است كه خدا نازل كرده است. اصلا احتياجى به اين هم
1. حجر: 9
2. بقره: 79.
ندارد كه اثبات شود كه اين كتاب خدا نيست. مرورى اجمالى بر آنها اين امر را روشن مىكند، به ويژه آنكه بينشان اختلاف هم هست. تورات هم مشكلات زيادى دارد. در خود تورات آمده كه حضرت موسى فلان وقت از دنيا رفت! اگر اين كتابى است كه بر حضرت موسى نازل شده چطور مىگويد موسى فلان وقت از دنيا رفت؟!
به هر حال قرآن نسبت به جعل احكام و رفتارهايى كه مردم و علمايشان داشتند انتقادهاى زيادى دارد از جمله انتقاداتى نسبت به اعتقادات آنه؛ وَقالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَقالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ،(1) اشكال اصلى قرآن درباره اعتقادات اينها آن است كه براى خداوند فرزند قائل شدهاند. اين مسأله درباره حضرت مسيح خيلى زمينه داشت؛ دختر باكرهاى كه از ابتدا وقف بيتالمقدس شده بود، تحت نظر حضرت زكريا بزرگ شده و صاحب كرامات هم بوده است، از جمله آنكه غذايش از بهشت نازل مىشد و... اينها نص قرآن است؛ كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً،(2) در ميان بنىاسرائيل مرسوم بود در اطراف بيتالمقدس اتاقهايى براى عبادت مىساختند، مثل ما كه اعتكافى سه روزه داريم و سه روز ماه رجب را در مساجد اعتكاف مىكنيم، آنها هم
1. توبه: 30.
2. آلعمران: 37.
مكانهايى داشتند كه در طول سال كسانى در آنجا مشغول عبادت بودند. طبق سنتى در بنىاسرائيل مادر حضرت مريم در هنگام آبستنى ايشان نذر كرد كه بچهاش را وقف بيتالمقدس كند. گفت آنچه كه در شكمم هست آن را براى عبادت در بيتالمقدس وقف كردم؛ فكر مىكرد فرزندش پسر است، معمول بود كه پسرها را خادم بيتالمقدس مىكردند. وقتى بچهاش متولد شد ديد دختر است. رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى،(1) تا آن وقت سابقه نداشت كه دخترى را خادم بيتالمقدس كنند، ولى نذر كرده بود كه آنچه در رحم دارد، تقديم كند، نگفته بود پسرم؛ نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي،(2) آمدند پيش حضرت زكريا كه به اصطلاح بزرگ بيتالمقدس بود كه چه كار كنيم؟ گفت: چون به طور مطلق نذر كردى بايد نوزادت را بياورى. بهناچار جايى مخصوص آن دختر مىسازيم. حضرت مريم در بيتالمقدس بزرگ شد و به حد بلوغ رسيد. بسيار هم مورد احترام بود و به ويژه آنكه هر روز غذايى از آسمان برايش نازل مىشد. حالا شما فرض كنيد اگر ما در يك گوشه كشورمان در يك مسجد يا معبدى، دخترى مشغول عبادت بود و غذايش از آسمان نازل مىشد و كسى غذاى طبيعى برايش نمىبرد، همه عالم جمع مىشدند تا يك
1. آلعمران: 36.
2. آلعمران: 35.
چنين چيزى را ببينند. اين خانمى كه اين احترام و اين قداست را داشت آبستن و بچهدار شد و آن داستان عجيبى كه همه مىدانيد زمينهاى شد كه بعدها پيروان حضرت عيسى به بهانه اينكه بچه بىپدر نمىشودـ او را فرزند خدا بدانند. بسيارى از يهودىها به حضرت مريم تهمت زدند كه او رفتار نامناسبى داشته و بچه به تعبير ما بلاتشبيه حرامزاده است، ولى پيروان حضرت زكريا گفتند: نه، اين يك معجزه الهى است و بعد كمكم گفتند بگوييم اين هم پسر خداست، مىگويند پسر كيست؟ مىگوييم پسر خداست. اين ابتدا يك لقب تشريفاتى بود. آدمى كه بچه ندارد، شوهر هم نكرده و خدا به او فرزند داده، فرزندش پسر كيست؟ مىگوييم پسر خداست. كمكم اين لقب تشريفاتى بعد از اينكه چند نسل گذشت جدّى شد، گفتند: بله، يك خدايى داريم پدر است و يك خدايى هم داريم پسر است. عيسى پسر خداست! اين سخن را تفسير كردند به اينكه خدا تنزل كرده در مقام جسمانيت در شكم حضرت مريم به اين صورت ظاهر شده است! حالا اسلام با اين قضيه مواجه است. حضرت عيسى(عليه السلام) پيغمبر برجسته خداست و مردم حالا دربارهاش مىگويند اين پسر خداست! حالا اسلام با اين قضيه چه كار كند؟ فرض بفرماييد پيغمبر اسلام به مسيحىها بگويد: شما خودتان مىدانيد كه خدا شأنش نيست كه بچهدار شود، اين يك
حرف مجازى بود. قضيه را جدى نگيريد. اين حرف لقبى بود كه خود شما داديد. برگرديد همان لقب را به صورت مجازى تلقى كنيد. به ويژه آنكه مسيحيان نسبت به مسلمانها علاقه داشتند. قرآن مىفرمايد از بين همه طوايف مردم كسانى كه بيشترين علاقه را به مسلمانها دارند مسيحيان هستند: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى،(1) خدا خيلى از اينها تعريف مىكند؛ ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْباناً وَأَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ،(2) وقتى آيات قرآنى را مىشنوند از چشمانشان اشك جارى مىشود. حالا اين مسيحيان دوستدار اسلام و مسلمانان چنين اعتقادى دارند. قرآن چگونه با اينها مواجه مىشود؟ ما بوديم چه كار مىكرديم؟ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)چگونه با اينها برخورد مىكند؟ مىفرمايد: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً * أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً،(3)مىگويد جا دارد آسمانها از هم بپاشيد، زمين بشكافد، كوهها فرو بريزد از اينكه كسانى براى خدا فرزند قائلند. مسأله توحيد و اعتقاد به خدا آنقدر مهم است كه اگر كسى از آن منحرف شود آنقدر در سعادتش اثر سوء دارد كه جا
1. مائده: 82.
2. همان.
3. مريم: 90.
دارد عالم متلاشى شود! اين نص قرآن است: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَْرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا...، چرا اسلام در برابر چنين انحرافى اين قدر محكم مىايستد؟ براى اينكه اگر رهايش كند ديگر توحيدى باقى نمىماند، فطرت خداپرستى از مسير اصلىاش منحرف مىشود و آنچه هدف همه انبيا بود از ميان مىرود. قرآن تأكيد مىكند حرفهاى شما آنقدر بد و خطرناك است كه با متلاشى شدن عالم مساوى است. شوخى برنمىدارد بايد راهتان را عوض كنيد؛ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللهُ إِلهٌ واحِدٌ،(1) به تثليث قائل نشويد، گاهى مىگويند اين سه تا يعنى سه تا صفت، گاهى هم مىگويند يعنى سه تا جلوه از خدا، لا تَقُولُو؛ اصلا حرفش را نزنيد براى اينكه حرفش كه زده شد از مجاز كمكم به حقيقت تبديل مىشود. از شوخى كم كم به جدى مىرسد. اول مىگويند اينها سمبل و نماد است، بعدها كمكم فراموش مىشود. امكان دارد دانشمندانشان توجيه كنند كه اصل موضوع چيز ديگرى بوده است، ولى اسلام كه براى چند تا دانشمند نيامده است، همه مردم بايد خداپرست شوند و از نور خدا استفاده كنند. قرآن به عنوان مربى و مصلح، قاطعيت به خرج مىدهد، حالا ما بايد چه كنيم؟ اسلام در برابر اعتقادات شركآميز به هيچ وجه
1. نساء: 171.
كوتاه نمىآيد. خيلى محكم مىايستد؛ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا به همان لا تَقُولُوا ثَلاثَة اكتفا نمىكند و مىافزايد اين حرفى كه مىزنيد جا دارد كه آسمانها از هم بپاشد. بدانيد كه كار خيلى خطرناكى مىكنيد.
در اصلِ فطرى بودن مسأله توحيد جاى هيچ شكى نيست حتى بتپرستهاى مكه هم در زمان خود پيغمبر با توحيد بيگانه نبودند. خود قرآن مىگويد: وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ،(1) اگر خوب باطنشان را بكاوى كه آيا واقعاً اين عالم را اين بتها آفريدهاند؟ خواهند گفت: لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ؛ مىگويند نه، خدا آفريده، الله آفريده، همان بتپرستهاى مكه مىگفتند الله، پس چرا اينها را مىپرستيدند؟ مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ،(2)ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى،(3) ما اينها را مىپرستيم تا اينها ما را به خدا نزديك كنند. مشركان مكه نمىگفتند اين بتى كه با خرما يا با سنگ و چوب ساخته و تراشيدهايم، اينها آفريننده آسمان و زمين هستند. اينها را كه خود ما ساختيم. مىگفتند چون ما آن خداى اصلى را نمىشناسيم و به او دسترسى نداريم، اين نماد او را مىپرستيم، تا اين واسطهها ما را به خدا نزديكتر كنند. مكتب اسلام اين
1. زخرف: 9.
2. يونس: 18.
3. زمر: 3.
اعتقادات شركآميز را كه مظهرش به نحوى بتپرستى و شبيه بتپرستى و چيزهايى از اين قبيل است، به هيچ وجه نمىپذيرد. اما اينكه چگونه بايد آنها را دعوت كنند، حرف ديگرى است. در هر زمان چگونه بايد حقايق را به مردم فهماند؟ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بايد از اول محكم سخن بگويد؛ چراكه اين خط قرمزى است كه شوخىبردار نيست اما ديگران بايد چه كار كنند؟ خود قرآن راهنمايى كرده است؛ وَإِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلال مُبِين،(1)وقتى مىخواهيد بحث كنيد ابتدا با خشونت برخورد نكنيد. وقتى آن مشركان در زندان به نزد حضرت يوسف آمدند و خوابشان را نقل كردند و از تعبيرش پرسيدند. آن حضرت ابتدا تعبير خوابشان را گفت كه چنين و چنان مىشود و بعد گفت: أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ،(2) رفيقها، همبندها حالا بگوييد و انصاف بدهيد كه خداى يگانه بهتر است يا اين ارباب متفرقون، اين خداهاى پراكندهاى كه شما داريد، اينها بهترند يا خداى يگانه؟ ببينيد با چه زبانى با آنها صحبت مىكند. اين راه درست صحبت كردن و دعوت كردن است، اما اينكه ما چگونه مرزهاى اعتقادى حق و باطل را بشناسيم و چه جاهايى قابل اغماض نيست، بحث ديگرى است. بايد بدانيم كه اسلام منادى توحيد خالص
1. سبأ: 24.
2. يوسف: 39.
است؛ فَاعْبُدِ اللهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ،(1) و از هرگونه چيزى كه شائبه شرك داشته باشد پرهيز مىكند.
آيا اين هندوها و بودايىها با مشركان مكه در بتپرستىشان فرقى دارند؟ يعنى آيا اينها چيزى بيش از آنچه كفار مكه مىگفتند كه مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى،(2) مىگويند؟ و آيا صرف اينكه آنها مىگفتند ما بتها را مىپرستيم تا ما را به الله نزديك كنند اين براى موحد بودنشان كافى بود؟ مشركانى كه قرآن مىفرمايد: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ...،(3) چه كسانى بودند؟ همينهايى بودند كه مىگفتند خالق، الله است و ما اين بتها را مىپرستيم تا واسطه نزديكى ما به الله باشند. اين مطلب به هيچ وجه باعث نمىشود كه ما ايشان را موحد بدانيم.
نظير اين مسأله شفاعت و وساطت را در فرهنگ اسلام هم داريم، به ويژه در مكتب تشيع، ما هم نسبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) خضوع داريم، به آنها توسل مىكنيم و از آنها مىخواهيم كه ما را شفاعت كنند؛ البته تقريباً همه مسلمانها، حتى وهابىها نيز به شفاعت اعتقاد دارند، ولى به شفاعت در آخرت قائلند و توسل در دنيا و
1. زمر: 2.
2. زمر: 3.
3. توبه: 28.
براى امور دنيا را جايز نمىدانند والاّ هيچكس اصل شفاعت را انكار نمىكند؛ إِدَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لاَِهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي،(1) اين روايت را منابع شيعه و سنّى نقل كردهاند. خود «محمدبنعبدالوهاب» در كتاب توحيدش اصل شفاعت را رد نمىكند، منتها توسلهاى شيعيان را براى حوايج دنيايى بدعت مىداند. شفاعت ما با آنچه كه مشركان قائل بودند چه فرقى دارد؟ بايد گفت ما معتقديم كه كارهاى عالم همه از يك اراده سرچشمه مىگيرد، هيچ چيزى در عالم بدون اذن خداوند تحقق نمىيابد، هيچ كس نمىتواند ارادهاش را بر خداوند تحميل كند. اصلا هيچ كس هيچ چيز غير از آنچه خدا به او داده، ندارد، همه كس همه چيزشان را از خدا دارند. براى هر كار يك اذن تكوينى الهى وجود دارد، ملائكه هم هيچ كارى را بىاذن خدا نمىكنند. قرآن مىفرمايد: ...لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ،(2) ما معتقديم كه حضرت اسرافيل فرشته حيات است چيزى شبيهش را بتپرستها قائلندـ عزرائيل واسطه در قبض روح است. ميكائيل واسطه در ارزاق است، جبرئيل فرشته وحى است؛ ولى همه بىاذن خدا هيچ حركتى نمىكنند؛ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، يعنى تا خدا نگويد قدم از قدم برنمىدارند، پس آنها واسطه هستند اما خداوند آنها را
1. بحارالانوار، ج 8، ص 30.
2. انبياء: 27.
تعيين كرده است. وقتى نمرود از حضرت ابراهيم(عليه السلام) پرسيد اين خدايى كه تو مىگويى كيست و چه كاره است؟ گفت: وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ؛(1) خداى من آن كسى است كه به من غذا مىخوراند؛ برايم سقايى مىكند، آب به كامم مىريزد. درست است كه آب را بايد از چشمه و از ظرف مخصوص آن برداريم، خدا آب در دهان ما نمىريزد، اما همه اينها وسيلهاى است كه او قرار داده است. اين يك بينش است، هزارتا واسطه هم باشد همه را او منظم كرده است و هيچ كس هم نمىتواند ارادهاش را بر خداوند تحميل كند.
اين نگاه، نوعى بينش آگاهانه و گونهاى از وساطت است، نه پارتىبازى. در پارتىبازى ما قانون را دور مىزنيم، رفيقى پيدا مىكنيم از او مىخواهيم كه از امرى صرف نظر كند يا كارى را انجام دهد؛ يا با پول يا با رفاقت يا به دليل نسبت خويشاوندى و...، در واقع آن واسطه ارادهاش را بر قاضى يا حاكم تحميل مىكند، او ابتدائاً نمىخواهد ولى روى رفاقت يا خجالت يا احتياجى كه به آن واسطه دارد، خواستهاش را انجام مىدهد. اين در واقع وساطت استقلالى است يعنى اين ارادهاش را بر اراده او تحميل مىكند او دلش نمىخواهد ولى چارهاى ندارد چون اگر حرف او را گوش نكند يك جاى ديگر كارش لنگ
1. شعراء: 79.
مىشود فردا كمكش نمىكنند و...، اين شفاعت استقلالى است يعنى وساطتى است كه واسطه مىآيد خواست خودش را بر طرف تحميل مىكند و علىرغم ميل باطنىاش تسليم حرف او مىشود؛ اين شفاعتى است كه مشركان به آن قائلند. مىگفتند فرشتگان، دختران خدا هستند و خدا آنها را خيلى دوست دارد. اين بتهايى كه ما مىسازيم، مجسمهاى از فرشتگان است ما در برابر اينها خضوع مىكنيم تا فرشتگان خوششان بيايد. مثل اينكه ما به عكس كسى احترام مىگذاريم تا صاحب عكس خوشش بيايد، پرستش آنها اصلا اين گونه بود آنها مىخواستند فرشتگان را پرستش كنند، منتها خود فرشتگان را كه نمىديدند مجسمهاش را مىپرستيدند. آنها به آن عكس و به آن بت احترام مىكردند براى اينكه آن فرشته خوشش بيايد، تا چه كار كند؟ آن وقت نعوذ بالله بيايد پيش بابا بگويد باباجان به خاطر من از اين شخص صرف نظر كن يا روزى او را زياد كن يا حاجتش را بده، او نمىخواست اين كار را بكند ولى چون دخترش دوست دارد، انجام مىدهد. اين شفاعت مشركان، شفاعت استقلالى است. يعنى نعوذ بالله خدا مجبور است براى رضايت دخترهايش حرف آنها را گوش كند. تفاوت شفاعت بتپرستانه و شفاعت موحدانه اينجاست.
انسانها خوبى يا احسان ديگران را درك مىكنند.
فرض كنيد كارتان در بيمارستانى به دليل بىپولى معطل مانده، يك لحظه كسى از راه مىرسد و مىگويد بيا اين صد هزار تومان را بگير برو بيمارت را معالجه كن. اين كار او خيلى به دل شما مىنشيند، اما اگر هزار بار بگويند پروردگار متعال معادل هزاران برابر اين پول را به تو داده است، درك نمىكنيم. اين چشمى را كه خدا به ما داده چند مىارزد؟! آيا حاضريم چشمهايمان را در برابر ميليونها تومان از ما بگيرند؟! اين گوشى كه با آن مىشنويم چند مىارزد؟! اگر كسى به ما بگويد عقلت را به ما بده، مغزت را به ما بده و در برابرش هرچه پول بخواهى به تو مىدهيم آيا اين كار را مىكنيم؟! آن وقت كه ديوانه شديم آن پولها به چه دردمان مىخورد؟! ارزش اين عقلى كه خدا به ما داده از همه عالم بيشتر است ولى اين را به درستى درك نمىكنيم، اما اگر يك نفر پيدا شد كه پولى به ما داد يا بيمارى ما را درمان كرد، اين را به خوبى مىفهميم، اما هرچه انبياى الهى گفتند همه اين عالم و نعمتهايش را خدا رايگان به شما داده، دستكم در برابر او تعظيم كنيد، به شكرانه اين نعمت دو ركعت نماز در پيشگاه الهى بخوانيد، اهميت نمىدهيم. دشمن خدا هم نيستيم اما درست درك نمىكنيم. خداوند متعال بر اساس رحمت خودش كسانى را قرار داده كه ما را به درك درست نعمتهايش رهنمون كنند.
شفاعت، امرى است كه خود خدا قرار داده براى اينكه ما مزه رحمت فوقالعادهاش را درك كنيم، همينطور بگويند خدا كرده خيلى جدى نمىگيريم؛ چون شعور و معرفتمان كم است. آن كسانى كه خودشان درك مىكنند، واسطه مىشوند تا به دست آنها خيرات و رحمتهايى به ديگران برسد تا مردم به اين وسيله خدا را بشناسند و بر معرفتشان افزوده شود. اين شفاعت، عين توحيد است و لذا خدا در همين عالم نهتنها براى حوايج مادّى كه براى آمرزش گناهان نيز شفاعت را مطرح كرده و فرموده است غير از اينكه خودتان استغفار مىكنيد نزد پيغمبر برويد تا او هم برايتان استغفار كند. اين حرف بسيار بلندى است. ما همه مىگوييم انسان گناهكار وقتى توبه كرد گناهش آمرزيده مىشود، اما قرآن مىگويد: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيم؛(1)اگر گناه مىكنند، نزد پيغمبر بروند خودشان استغفار كنند پيغمبر هم برايشان استغفار كند، آن وقت خدا آنها را مىبخشد. براى آمرزش گناهان غير از استغفار خود انسان پيغمبر هم بايد امضا كند. در مقابلش وقتى به منافقين مىگفتند بياييد نزد پيغمبر تا برايتان استغفار كند، مىگفتند: رهايمان كنيد خودمان مىرويم استغفار مىكنيم چرا منّت
1. نساء: 64.
پيغمبر را بكشيم؛ وَإِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ،(1) رويشان را برمىگرداندند وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ،(2) از روى خودبزرگبينى ننگشان مىشد كه نزد پيغمبر بيايند، درباره چنين كسانى قرآن مىفرمايد: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ؛(3)اينهايى كه عارشان مىشود، اگر تو هم برايشان استغفار كنى فايده نخواهد داشت؛ چون بندگى با روح خودبزرگبينى نمىسازد. بندگى يعنى خودشكنى. شفاعتى كه اسلام مطرح مىكند عين توحيد است چون دستور خداست و به نفع خود انسانهاست. اين شفاعت، انسان را به خدا نزديك مىكند اما آن شفاعتى كه آنها مىگويند يعنى ارادهشان را بر اراده خدا تحميل مىكنند، پارتىبازى است، شرك است، مرز شرك و ايمان همين جاست. ما مىگوييم خود خدا امر كرده، امرش هم ثابت است، در قرآن فرموده است به خانه پيغمبر برويد. اينجا اطاعت خداست و اين شفاعت خواستن هم عين بندگى است يعنى ما نزد بندهاى برويم گردن كج كنيم آن هم در كارى مثل آمرزش گناه كه مربوط به خداست، اين عين تجسم روح عبادت و بندگى است.
1. منافقون: 5.
2. همان.
3. همان: 6.
شيطان براى چه از درگاه الهى رانده شد؟ هيچ كس در عالم به اندازه شيطان عبادت نكرد. امير مؤمنان(عليه السلام) در نهجالبلاغه مىفرمايد: وَكَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة لاَ يُدْرَى أَمِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الاْخِرَةِ...،(1) قبل از حضرت آدم، ابليس ششهزار سال خدا را عبادت كرده بود. پروردگار متعال همين عبادت را وسيله امتحان ابليس قرار داد، كه اگر تو واقعاً مرا عبادت مىكنى هر كارى مىگويم بايد انجام دهى. فرمود: براى آدم سجده كن. ابليس گفت: من تو را عبادت مىكنم ولى سجده براى مخلوق نمىكنم. فرمود: اگر مىخواهى مرا اطاعت كنى هر كارى كه مىگويم انجام بده؛ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُطَاعَ مِنْ حَيْثُ أُرِيدُ؛(2) اگر حرف من را مىخواهى گوش كنى ببين من چه مىگويم آن را انجام بده. گفت: نه، اين كار را نمىكنم. همين امر باعث شد كه ملعون ازل و ابد بشود. اينها افسانه نيست، نصّ قرآن است؛ بنابراين مرز ايمان و كفر، ايمان و نفاق همينهاست. كسانى كه حاضرند همانطور كه خدا گفته است به در خانه پيغمبر و اهلبيت او بروند و از آنها شفاعت بخواهند، نشانههاى ايمان را دارند، و آنهايى كه عارشان مىشود، نشانههاى كفر باطنى دارند، براى اينكه در برابر خدا بزرگى مىفروشند همانطور كه ابليس از سجده كردن براى آدم
1. نهج البلاغه، خطبه 192.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 262، روايت 5.
عارش شد. حاصل آنكه: شفاعتى كه مشركان مىگفتند غير از شفاعتى است كه شيعه مىگويد، اين شفاعت چيزى است كه خود خدا فرموده و در مسير اطاعت اوست. پيغمبر و اولياى خدا هيچ كارى بىاذن او نمىكنند رحمتى كه از دست آنها نازل مىشود و حوائجى كه به دست آنها برآورده مىشود شعاعى از رحمت خداست. ما جاى ديگرى را نمىشناسيم، عقلمان نمىرسد؛ ولى اينها را خوب مىشناسيم و مىدانيم كه رحمت خدا بر اينها نازل مىشود. اين را هم خود خدا فرموده كه عين ايمان و توحيد است. ما مىگوييم كار، كار خداست و به امر او جارى مىشود. پس اگر كسانى واقعاً چنين اعتقادى داشته باشند همان اعتقادى كه ما به ائمه اطهار داريمـ اين شرك نيست، اما آن باورى كه مشركان مكه داشتند و مىگفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى، اين شرك است هرجاى ديگر نيز كسانى باشند كه بت را بپرستند و بگويند اين واسطه است براى اينكه ما را به الله نزديك كند تازه مىشوند مثل آن مشركان مكه، اين توحيد نيست، فرقى نمىكند كه اسم الله را بياورند يا رمز الله را بگويند. وقتى از مشركان مكه مىپرسيدند چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مىگفتند: الله؛ وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ،(1) مىگفتند ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى الله
1. لقمان: 25.
زُلْفى،(1) به صرف اينكه الله مىگفتند موحد نمىشدند، اين شرك در ربوبيت است. ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُون(2) يعنى كسانى كه دستاندركارند، بسيارى از كارها دست آنهاست؛ يكى اختيار عشق دست اوست، ديگرى اختيار روزى، اين شرك است. اما ما مىگوييم همه كارها دست الله است.
خدا بايد خودش بپسندد كه براى چه كسى شفاعت كند يعنى خدا بلاتشبيه مثل پدرى است كه به مادر مىگويد بيا براى بچهاى كه تخلف كرده است وساطت كن تا من ببخشمش، بلاتشبيه واسطه را خود او تعيين مىكند، اين شرك نيست. برخلاف اينكه پدر و مادرى با هم اختلاف دارند پدر مىخواهد پسر را بزند مادر مىآيد دست پدر را مىگيرد و ارادهاش را بر او تحميل مىكند، در اين صورت ديگر مديريت پدر نيست اين مديريت مادر است، كارى كه شفعاى ما و اولياى خدا مىكنند، بىاذن خدا نيست؛ وَلا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى،(3) مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِه(4)خود او اذن مىدهد خود او اشاره مىكند كه برويد شفاعت كنيد. بنابراين بتپرستان هرچند بگويند كه ما بتها را واسطه مىدانيم، موحد نيستند، اينها مشرك هستند، مثل
1. زمر: 3.
2. يوسف: 39.
3. انبياء: 28.
4. بقره: 255.
مشركان مكه، اما اينكه ما چگونه با آنها برخورد كنيم اين يك مسأله ديگرى است؛ در اين راه بايد ابتدا مراحل عقلايى دعوت را رعايت كنيم و در صورتى كه آنها نپذيرند اگر عنادى نداشته باشند بايد با آنها رفتارى توأم با محبت و صميميت داشت تا در آينده به تدريج نسبت به اسلام خوشبين شوند؛ اما اينكه ما واقعاً اينها را موحد بدانيم با روح اسلام سازگارى ندارد.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرين
شهيد ثالث
«القاضي نورالله بن شريفالدين بن نورالله المرعشي الحسيني التستري الشهير بالامير السيد، المعروف بالشهيد الثالث، ولد في سنة 956 فى بلدة تستر وتوفّي شهيداً فى سنة 1019. وفى تتمة امل الامل: احد اركان الدهر وافراد الزمان العالم العليم العلامة المتكلم الفريد المناظر الوحيد والمجاهد السعيد، بحر العلوم
وفحرس الخصوم متبحّر في كل العلوم ومصنف في سائر الفنون، حسن التقرير جيّد التحرير، محقق مدقق طويل الباع واسع الاطلاع من بيت شرف وعلم ورئاسة، وفضل وسياسة...»(1)
«آگرا» يا همان اكبرآباد شهرى است قديمى و توريستى با مناظرى زيبا و مفرح و آثار تاريخى شكوهمند مثل «تاجمحل» نگين زيباى هندوستان، اما حاجآقا بيش از همه اينها به زيارت مرقد شهيد ثالث مشتاق بود. تاريخ مرارتبار زندگى شهيد ثالث بسان همه عالمان راستين شيعه، رنجنامه شور و شعور و شيفتگى است. قاضى نورالله حسينى مرعشى به سال 956 ه.ق در شوشتررخ به گيتى گشود. آن بزرگوار در علوم نقلى و عقلى، علامه و سرآمد اكابر علما بوده است. وى تاليفات بسيار دارد كه مرحوم آيتالله العظمى مرعشى نجفى در مقدمه كتاب احقاق الحق 140 عنوان كتاب شهيد را با موضوعات آن نام برده و در عين حال مىنويسد: من يقيناً نام همه كتابهاى او را نمىدانم. بىشك مهمترين آثار قاضى دو كتاب احقاق الحق و مجالس المؤمنين است.
شهيد ثالث در سال 996 به هند مهاجرت مىكند؛ زيرا اطلاع مىيابد كه در آن ديار هيچ پرچمى به نام اهلبيت برافراشته نمىشود. قاضى نورالله با نبوغ شگرف علمى و درك درست زمانه توانست توجه عالمان اهلسنت و اعتماد برخى از امراى اكبرشاه را به خود جلب كند و حتى بعدها عنوان قاضى القضاة
1. اعيان الشيعة، ج 10، ص 229.
لاهور را به دست آورد. او در نقاب تقيه افزون بر قضاوت، به تدريس فقه بر شيوه مذاهب اهلسنت پرداخت، و در واقع، بر اساس چهار منبع اصلى شيعه و در قالب فتاواى يكى از امامان مذاهب اربعه قضاوت مىكرد. ژرفاى بينش و شكوه اخلاقى سيد شوشترى سببساز محبوبيت گسترده او در ميان مردمان و طالبان علم شد. اين امر غرضورزى مفتىهاى اهلسنت هند را برانگيخت تا اينكه روزى شنيدند قاضى درباره اميرالمؤمنين(عليه السلام) گفته است: عليه الصلاة والسلام، به او نسبت بدعت دادند و با تمسك به اين بهانه كه الصلاة والسلام مخصوص رسولالله(صلى الله عليه وآله) است، در نامهاى به پادشاه فتوا به اباحه خونش دادند. همه مفتىها اين نامه را امضا كردند جز يك نفر كه با اين كار مخالفت كرد و اين بيت شعر را براى اكبرشاه فرستاد:
گر لحمك لحمى بحديث نبوى هى *** بى صلِّ على نام على بىادبى هى
به دليل همين يك بيت، اكبرشاه از قتل قاضى منصرف شد و محبت و جلالت سيد را بيشتر در دل گرفت. بعد از مرگ اكبرشاه پسرش سلطان جهانگير شاه تيمورى كه مردى سستانديشه و ضعيفالرأى بود بر تخت سلطنت نشست.
آنان كه كينه قاضى نورالله را در سينه داشتند فرصت را غنيمت شمردند و با چيدن دسيسهاى، دانشجويى را كه شاگرد قاضى بود ملازم او كردند. آن دانشجو اطمينان قاضى را به خود جلب كرد تا آنجا كه قاضى پنداشت او نيز شيعه است. شهيد در ردّ ابطال
الباطل فضلابن روزبهان اصفهانى كتابى نوشته بود به نام احقاق الحق. شاگرد منافق يك نسخه از اين كتاب را براى جهانگير شاه برد. علماى اهلسنت با آتش سعايت خود غضب سلطان را شعلهور كردند. آن شقاوتپيشه دستور داد سيد را عريان كنند و با تازيانههاى آهنى بر بدن شريفش بكوبند. سپس آتش برافروختهاى را در ظرفى آهنى كرده و بر سر مباركش قرار دادند. روح طاهرش اينگونه مظلومانه به عرش رحمت الهى پرواز كرد. اين واقعه جانسور در سال 1019 هـ.ق رخ داد.
گنبدى كوچك با دو گلدسته زيبا با سنگ قبرى كه با پارچهاى سبز و گلبرگهاى سرخ پوشيده شده، بارگاهى است كه جسم پاك شهيد ثالث را در آغوش خود گرفته است. نخها و پارچههاى بسيارى كه به نردههاى اطراف قبر گره زدهاند اگر به همان نيت مردم ايران در زيارتگاه امامزادگان آن سرزمين باشد، نشان از اعتقاد راسخ هنديان به اين وجود و احياناً كرامات بىشمار مدفون اين خاك دارد. حاجآقا از همانآغاز ورودشان به اين بارگاه، معاملهاى ويژه با صاحب مزار دارند؛ ابتدا مدتى نهچندان كوتاه كنار قاضى نورالله مىنشينند. چه مىگويند من نمىشنوم. سپس به نماز مىايستند. من كه گرفتار غفلتم به يكباره از لرزش شانههاى حاجآقا به چشمهايشان مىنگرم كه بارانى است. قنوتشان هم طولانى شده، چه مىخواهند نمىفهمم.
تاجمحل
ظريفى مىگفت: مردمان جهان دو دستهاند آنان كه تاجمحل را ديدهاند و آنها كه هنوز به ديدن آن توفيق نيافتهاند. زيبايى توصيفناپذير و شكوه
كمنظير اين محل پيام پنهان اين جمله است. هندىها هم اين بنا را چونان تاجى مىدانند كه بر تارك هند مىدرخشد.
تاجمحل مجموعهاى است از يك گنبد بزرگ و چهار گنبد كوچكتر با چهار گلدسته، كه همگى از مرمر سفيد و شفاف با سنگهاى ريز قيمتى ساخته شده است. مىگويند وقتى قرص ماه كامل است تاجمحل چون نگينى درخشان در دل شب مىدرخشد و از صدها عاشق نشسته به تماشاى خود دل مىربايد.
اين شاهكار كمتاى بشرى تركيبى از معمارى اسلامى ـ هندى و ثمره عشق افسانهاى شاه جهان به همسر محبوبش «ممتاز محل بيگم» است. اين بانو در طول 18 سال زندگى مشترك با شاه جهان همواره نزديكترين دوست و مشاور او بود و حتى در ميدانهاى جنگ دوشادوش شوهرش پيكار مىكرد. شاه جهان آن قدر به اين زن علاقه داشت كه تصميم گرفت بهترين مقبره روى كره زمين را بر مزار ملكه خود بسازد. براى ساختن اين مقبره رؤيايى بهترين معماران دنيا به هند دعوت شدند. كار ساخت تاج محل را به تعداد زيادى از استادان معمارى آن زمان نسبت دادهاند از جمله استاد سنان عثمانى، عيسى خان شيرازى، استاد احمد لاهورى و حتى جرومينو و رونئو طلاسازان ايتاليايى.
در طول 22 سال، ميليونها روپيه صرف شد و هزاران كارگر استثمار، تا تاجمحل در زيباترين شكوه ممكن خلق شود. از راجستان، مرمرهاى سفيد آوردند از نواحى مركزى مرمرهاى زرد، از چين كريستال، از پنجاب سنگهاى قيمتى، از ايران
سنگهاى سليمانى (باباقورى)، فيروزه را از تبت و مرجان و مرواريدهاى اصيل را از دل اقيانوس.
صدها كارگر براى ساخت تاجمحل جان دادند و شهرتش را به شاهجهان سپردند. شايد گردشگرانى كه امروز از تاجمحل و از قبرهاى مرمرين شاه جهان و ملكهاش ديدن مىكنند، هرگز نه ياد آن صدها كارگر جان داده بيفتند و نه حتى معمار اصلى تاجمحل كه به دستور شاه، دستهايش را قطع و چشمهايش را كور كردند تا تاجمحل، ممتاز بماند، و حتماً خيلىها هم نمىدانند كسى كه تاج محل به خاطر او ساخته شد هرگز اين كاخ رؤيايى را نديد.
آرى چه عجب دارى كاندر چمن گيتى *** جغد است پى بلبل زاغ است پى الحان
گهگه به زبان اشك آواز ده ايوان را *** تابو كه به گوش دل پاسخ شنوى ز ايوان
دندانه هر قصرى پندى دهدت نو نو *** پند سر دندانه بشنو ز بُن دندان(1)
گفتيم كه مردمان جهان دو دستهاند آنان كه تاجمحل را ديدهاند و آنها كه هنوز به ديدن آن موفق نشدهاند و ما به رغم همه اين توصيفها، از گروه دوم بوديم اينكه چرا، بماند از اسرار اين سفر.
اكبرشاه
در تاريخ هند و به ويژه تاريخ فرمانروايى مسلمانان بر اين سرزمين، نام اكبرشاه (1014ـ963 هـ.ق) امپراتور نامآور گوركانى به چند دليل شهرت يافته است؛ دوران پرماجرا و سراسر فراز و
1. خاقانى شيروانى.
نشيب زندگىاش، شوكت و اقتدار حكومت او، شكوفايى فرهنگ و ادب فارسى در عصر اكبرشاه، تأسيس «دين الهى» و البته دعواى الوهيت كهما براى اين آخرى اين مقدمه طولانى را چاشنى كردهايم.
جلالالدين اكبر پس از درگذشت پدرش نصيرالدين محمد همايون بر اريكه سلطنت تكيه زد. او در پرتو تدبير و شجاعت كمنظيرش مرزهاى ميراث پدر را با اقتدار اداره كرد و عظمت و جلالى ويژه براى خود فراهم آورد. در سايهسار اين شكوه، ادبدوستان، برخى به آوازه بذل و بخشش پادشاه و به طمع مال و مقام، و بعضى رنجيده از جور حاكمان ولاياتشان راهى دربار اكبر شدند. امپراتور صاحب ذوق نيز با صرف انعام به تشويق و ترغيب شاعران پارسىگوى همت گمارد. در دربار، هر كدام از شاعران، فراخور استعدادشان رتبه، مقررى و لقب و مقامى خاص گرفتند. اكبرشاه بر ترجمه كتابهاى هندى به پارسى نيز اهتمام بسيار داشت و اين رسم و آيين و روش او تا ديرگاه باقى ماند. شمار شاعرانى كه در قصرحكومتى او به سر مىبردند و از دور و نزديك زبان به مدح او مىگشودند، بسيارند. شاعرانى همچون: عُرفى شيرازى، نظيرى نيشابورى، اسير رازى، ملك الشعراى فيضى، خواجه حسين ثنايى، حزنى اصفهانى، ميلى هروى و...، اكبر خود نيز شاعرى توانا بود:
از بار گنه خميده پشتم چه كنم *** نى راه به مسجد نه كنشتم چه كنم؟
نى در صف كافر نه مسلمان جايم *** نى لايق دوزخ نه بهشتم چه كنم؟
البته من برخلاف ترديد او در اين شعر و به سنت قضاوت بندگى، او را مستحق دوزخ مىشمارم، و اين حكم را بر اساس پايان عبرتآموزى كه او براى خود رقم زد، صادر مىكنم.
اكبرشاه از اولين بنيانگذاران پلوراليسم دينى و مؤسس فرقه التقاطى «دين الهى» بود. وى تحت تأثير شيخ مبارك كه از عالمان بزرگ آن زمان بودـ و فرزندش ابوالفضل، فرقه جديدى را تأسيس كرد. فرقه مزبور نفسپرستى، شهوت، اختلاس، نيرنگ، افترا، ستم، ارعاب و غرور را نهى مىكرد. كشتن حيوانات را عملى قبيح مىشمرد و آزادگى، بردبارى، پرهيز از دلبستگى شديد به ماديات، دورانديشى، نجابت و ملاطفت را از اصول آيين خود مىدانست. اين فرقه نوزده عضو داشت و تلفيقى ذوقى از آيينهاى موجود آن زمان بود؛ از آيين هندو گرفته تا رفتار زرتشتى و آداب و سنن اسلامى. اين دين به نص آسمانى اعتقادى نداشت. با گذشت زمان نيز پيروان اندك خود را از دست داد و خيلى زود از يادها رفت؛ اما درباره اينكه چرا اكبرشاه مسلمان به يكباره تغيير مسلك داد، اين نقل قول شنيدنى است:
در زمان او علماى اهلسنت، موبدان زرتشتى، بزرگان هند و عالمان مسيحى و يهودى، در مجلسى كه هر شب جمعه در حضور او تشكيل مىشد، به مباحثه و مناظره مىپرداختند. در يكى از اين گفتوگوها علماى اهلسنت در حضور او يكديگر را لعن كردند. اين امر سبب آزردگى و دلزدگى او شد و از همانجا به فكر تأسيس آيينى جديد افتاد.
روحيه استكبارى اكبرشاه به همين جا پايان نيافت چراكه او
بعدها به فكر الوهيت هم افتاد. وى اولين گامها را در استحكام پايههاى خداوندگارىاش! حوالى سال هزارم هجرى برداشت. او با الهام از اين نكته كه «به هر الفى الف قدى برآيد» بر مردم سر به زير و چشم بر حكم و گوش بر فرمان هندوستان نهيب زد كه «الف قدم كه در الف آمده استم.» اكبرشاه در سال 987 ه.ق تاريخ رسمى هجرى را با تاريخ خودساخته «الهى» عوض كرد با اين استدلال كه: چون پيغمبر اسلام 11 سال پيش از هجرت به مدينه به مقام رسالت مبعوث شده است و اكنون يك هزار سال از آن تاريخ مىگذرد شايسته است كه تقويم را به گونهاى ديگر ورق بزنيم. بعد از اين فرمان تاريخى ذات ملوكانه، مورخان دربارى نيز در نوشتههاى خود تاريخ جديد را به كار بردند. بدين روى اگر در آثار عهد اكبرى به عبارتى نظير سال چندم الهى برخورد كرديد، بدانيد كه منظور چندمين سال جلوس جناب سلطان مىباشد.
اكبرشاه در گامى ديگر سكههاى رايج كشور را تغيير داد. تا آن زمان، ضرب يك روى سكه عبارت «لاالهالاالله» بود با حاشيه اين جملات «بصدق ابىبكر بعدل عمر بحياى عثمان بعلم على» و روى ديگر «جلالالدين محمد اكبر پادشاه غازى خلد الله ملكه» او اين سكههاى گرد را به سكههاى چهارگوش تبديل كرد به علامت چهار درجه اخلاص پيروان مذهب جديد خود كه كنايه بود از چهار ترك؛ ترك جان و مال و ناموس و دين. بر يك طرف سكه عبارت «الله اكبر» را ضرب كرد به عنوان مبتداى موخر و خبر مقدم و بر روى ديگر سكه محل و تاريخ ضرب سكه را طبق سال الهى.
اينكه چگونه اكبرشاه مسلمان روز اول جلوس، به اين فرجام ناخوشايند گرفتار شد، بحثى عالمانه مىخواهد و تحليلى روانكاوانه و جامعهشناسانه كه در چنته بضاعت علمى حقير نيست؛ منتها در تحليل عوامانهام حلقه نوكران چاپلوس بىمقدار، هواداران پرهوس زرپرست و تلقينها و تشويقهاى غرورآفرين درباريان را بىتقصير نمىدانم.
اين مقدمه طولانى را با نوشتهاى از ابوالفضل مبارك كه از مقربان اكبر بوده و با اشاره او به تأليف اكبرنامه پرداخته است، به پايان مىبرم و به اين شيوه بر استدلالم نيز مُهر تاييدى مىزنم.
سزاوار شناسايى آنكه از نيايش گفتار به ستايش كردار گرايد و به نگارش لختى شگرفكارى جهانآفرين جاويد سعادت اندوزد (منظور از جهانآفرين اكبر است كه با شرح عجايب افعال او سعادت دو جهان نصيب گردد) روزنه دل به شكاف قلم برابر دارد، بو كه فروغ دولت شاهنشاهى بر او تابد....
امروز نه از عقيده باطل دين الهى سخنى در ميان است نه از آن همه جلال و شكوه ظاهرى، اثرى، اكبرشاه، خاموش و محكوم در گوشهاى از آگرا كه «سكندرآباد»ش مىگويند، پيش روى عبرتانديشان خفته است.
لالقلعه
اسامى و واژههاى فارسى در تركيب با لهجه و زبان هندى معجونى مىشود بىنشان از عناصر اوليهاش. وقتى كه مىشنوى
لال كالا خيلى باهوش باشى و هندى شنيده كه بفهمى اين همان لعل قلعه فارسى است كه هندى عوام لعل (سرخ) را لال كرده و قلعه را كالا تلفظ مىكند. بماند كه هندى خواص هم همراه گويش عوام، لعل را لال مىگويد.
آگرا را با توفيق زيارت شهيد ثالث، رؤياى تاج محل و داستان اكبرشاه ترك مىكنيم و براى ديدن لالقلعه با حاجآقاى رجبنژاد و دكتر خواجهپيرى همراه مىشويم. دكتر هم به واسطه سالهاى حضور بسيارش در هند و هم به دليل مطالعات تخصصىاش در اديان و هم اقتضاى شغلش در خانه فرهنگ، راهنماى كاملى است در اين سفر، افزون بر اينكه با طينت پاك و خلق و خوى خوبى كه دارد همراهى است خوشمشرب. ديدنىهاى اينجا را توضيحات دكتر شنيدنىتر مىكند.
لالقلعه كه ارگ سلطنتى شاهجهان پنجمين پادشاه گوركانى هند بوده اكنون يكى از مراكز مهم جذب جهانگردان خارجى است. قلعه، حصارهاى بلند دارد با نمايى از سنگهاى سرخ. ظاهراً سليقه هندى مثل مزاجش كه با غذاهاى تند و تيز دوستى دارد با رنگهاى تندى مثل سرخ هم رفاقتى برقرار كرده و در معمارى و پوشش و تزيين و رنگآميزى اين اشتها را به خوبى نشان داده است. اين گستره وسيع سرخرنگ را قبل از ديدارمان نيز پيشبينى كرده بوديم چراكه به ديدار لعل قلعه مىآمديم.
استحكام و استوارى ديوارهها، شيوه معمارى خاص و پرتنوع آن، حجّارىهاى حيرتانگيزش، همراه با شكوهى كه به چشمان
نظارهگران هديه مىكند، موضوعى است جالب هم براى سياحان كه عكسى به يادگار بگيرند و هم براى باستانشناسان و دانشجويان معمارى كه تاملى كنند و مطالعهاى.
مسئولان هندى با كشت گل و گياه و چمن و حفاظت شايسته از درختان كهن و حيوانات ريز و درشت مهمان، جاذبههاى تفريحى را هم به آثار باستانى افزودهاند و البته براى نظافت و مرمت و نگهدارى اين بنا نه از جيب خود كه از كيسه موقوفات اينجا خرج كردهاند، و اگرچه درآمدهاى ناقابل حاصل از گردشگران را قربة الى الله به جيب خود مىريزند. به قول آن ظريف، حيوانات اين اماكن، به لطف موقوفات بر جا مانده، از بسيارى هندىهاى فقير خوشبختترند؛ چراكه هم غذا دارند و هم سرپناه ولى ميليونها انسان هندى هم گرسنهاند و همبىخانمان.
سرسبزى چشمنواز و تنوع گسترده گياهى باغ، با انواع و اقسام پرندگان و چرندگان و خزندگان پرسهزن آن بيش از هر چيز ثروت طبيعى سرزمين هند را نمايش مىدهد. در سياحتمان از لالقلعه افسوس مىخوريم هم براى نديدههايمان و هم براى شنيدههايمان؛ اينكه فرصت كافى نداشتيم تا همه شاهكارهاى باواسطه و بىواسطه خدا راتماشا كنيم و اينكه اين همه پرنده خوشرنگ و خوشالحان نغمه داودى چرا آشفته مىخواندند و درهم و دردسرزا كه در رعايت نوبت و ترتيب حظى وافر مىبرديم از نعمت شنوايى.
حاجآقا كه مثل هميشه چند خيابان و ميدان از ما پيش افتاده است، در گوشهاى از مسجد بزرگ لالقلعه، مشغول اقامه نماز
است. باز مثل مزار شهيد ثالث، لرزش شانههايش را شكار مىكنم. شايد محزون بود از شكوه فرو ريخته مسلمانان، از عظمت بر باد رفته آنها، از غفلتهايشان، از نيرنگ هزار رنگ توطئه گران و.... همهاينها را در سخنرانىهايش در هند فرياد كرد. مىانديشم كهاى كاش رنگ دغدغهها و افسوسهاى من نيز اينگونه بود.
تمپلگلها
بلا تشبيه، هندوها به مسجدشان «مِندير» مىگويند. اينجا كشور هزار آيين است با مسجد و معبد و كنيسه و كليسا در همسايگى هم. به رغم تعجب ما، هندىها به اين مسأله خو كردهاند؛ نه از مناظره و بحث و جنجال و تعصب دينى خبرى هست نه از تحقير و توهين و تهمت. رويدادى مثل «درامجانما بهومى» (مسجد بابرى) هم استثنايى بود كه خيلى دير تكرار مىشود. بعد از زيارت شهيد ثالث به پيشنهاد دوستان خانه فرهنگ و در هواى روحنوازى كه پس از بارش باران پديد آمده، راهى معبد «راداسومى» مىشويم. ساخت معبد هنوز به پايان نرسيده، چند استادكار، با طمأنينه و آرامش كه ظاهراً يكى از ويژگىهاى مردمان اين سرزمين استـ مشغول فعاليتاند. گفته مىشود كه احداث اين محل از صد سال پيش آغاز شده، ولى به نظر مىرسد كه با اين شيوه كار و اين حجم حوصله تا دهها سال ديگر نيز كار به فرجام نرسد؛ اگرچه ثمره دلنشين اين حوصله و دقت، در شكوه و زيبايى نقشهاى اين بنا به خوبى رخ عيان كرده است.
هنرمندان هندى با ابتكارى در خور تحسين در هر بخش و هر ستون تصاويرى از گلهاى طبيعى را كندهكارى كردهاند و انصافاً در اين كار با تبحرى شگرف، ذوق و ظرافت و زيبايى را به اوج رساندهاند؛ گلستانى شگفتانگيز از گلهاى سنگى. در كنار يكى از درهاى ورودى، نوشتهاى سنگى، سندى استوار است بر پيوند ناگسستنى تمدن ايران و هند؛ شعرى فارسى با مفاهيمى اسلامى و عرفانى كه به اردو نيز ترجمه شده است. مطمئن هستم هم شاعر هم خطاط و هم حجّار اين اثر هندى هستند؛ چراكه اين سنگنوشته درست همان حال و فضاى فارسى حرف زدن هندىها را به خود گرفته است:
مرشدا عاشق ديدار جمالت گشتم *** دلخسته و جان باخته از خود رفتم
يك نگاه تو مرا چاك گريبان كرده *** همچو مجنون پى ليلى چه پريشان كرده
دردمنديم دگر هيچ نه درمان داريم *** لطف گفتار جگر ريش چو مرهم داريم
روى زيباى تو تار دل من نوران كرد *** مه و خورشيد هزاران فلك خجلان كرد
مرحبا بخت سفيدم قدر يار گرفت *** روح من شق قمر كرد و فلك را بگرفت
معمارى مندير، تركيب چشمنوازى است از تلفيق دو سبك معمارى اسلامى و هندى؛ گنبد پيازى شكل، طاقها و ستونها
همراه با كندهكارىهاى پيچيده گلها و گياهان. اين دو سبك معمارى بدون از دست دادن ماهيت خود در اين معبد به هم آميخته شدهاند.
چند صد سال پيش با ورود مسلمانان به شبه قاره، معمارى اين سرزمين بسان بسيارى ديگر از شئون زندگى ايشان تحت تأثير فرهنگ اسلامى قرار گرفت. معمارى هندى تأثير گرفته از جنگل و سرسبزى و مناظر طبيعت بود و معمارى اسلامى با مقتضيات صحرا و سادگى انطباق داشت. در برخورد اين دو سبك، شيوه جديدى از معمارى پديد آمد. بعدها در اواخر قرن هفتم هجرى و در خلال هجوم مغول، بسيارى از استادكاران ايرانى به اين سرزمين پا گذاشتند. استفاده از گنبد و طاق ايرانى البته با سبك و مصالح ساختمانى معابد هندو مثل ماسه سنگ قرمز و مرمر سفيد، از همان زمان رايج شد. بىشك شكوهمندترين دوره معمارى اسلامى هند را مىتوان در عصر «شاهجهان» و در يكى از شاهكارهاى معمارى دنيا يعنى تاجمحل به نظاره نشست.
لحن فرشتگان
سيهچرده با اندامى لاغر و تكيده مثل غالب هندىهايى كه ديدهايم و چشمانى نافذ كه در زير عينكى بزرگ جلوهنمايى مىكند، نشانههاى ظاهرى پرفسور اميرحسن عابدى است، همان كه دكتر خواجهپيرى او را پدر زبان فارسى هند مىداند، و البته فراموش مىكند كه واژه كنونى را همراه پدر بياورد؛ چراكه عمر
ادبيات فارسى در هند نسل چند پدر و پدربزرگ ديگر را هم به ياد دارد. پرفسور، خونگرم است و خوشبرخورد و با صحبتهاى دلنشينى كه دارد گذر وقت را از يادمان مىبرد، بيشتر، خاطرات خود را با دغدغههايش به هم مىآميزد و با لهجهاى شيرين كه خاص بيشتر هنديان پارسىگوست، سخن مىگويد.
هندىها و حتى پرفسور كه عنوان فخيم پدر زبان فارسى را با خود دارد، فارسى را در تركيب با آواهاى زبان هندى، دشوارفهم و گاهى نامفهوم تكلم مىكنند. برخى از اينان و از جمله پرفسور، تسلطى حيرتانگيز بر ادبيات ما دارند، مقالات بسيار به فارسى نوشتهاند و متون زيادى تصحيح كردهاند؛ اما در مكالمه با ما با دشوارىهاى بسيار روبهرو هستند. شايد اين ضعف مكالمه، محصول نديدن ايرانيان و نداشتن معلمان ايرانى است. يادگيرى زبان و ادبيات فارسى از كتابهاى مهجور با ادبيات امروز همچون تاريخ وصّاف و كليله و دمنه و آن هم از آموزگاران هندى، دانشجوى اين رشته را در سخن گفتن به فارسى روان و سليس ناتوان مىكند. بدون ترديد، شركت در كلاسهاى فشرده بازآموزى در كشور ما و زندگى در كنار فارسىزبانان در مدتى كوتاه، به حل اين مشكل كمك شايانى خواهد كرد.
آموختن فارسى براى هندىهامستلزم هيچ تلاش طاقتفرسايى نيست؛ فارسى، زبان نياكان و اجداد آنهاست و حتى پدرانشان در گسترش و غنابخشى به اين زبان افتخاراتى بزرگ داشتهاند. ولى
در يكى دو قرن اخير با حضور انگليسىها در شبه قاره و فعاليتهاى تعصبآميز ضد فارسى كمپانى هند شرقى و همچنين ضعف دولتهاى حاكمه ايران و تضعيف روابط تجارى با هند، زبان فارسى تا حدود بسيارى اهميت خود را از دست داده است. در گذشته طى روزگارى دراز، فارسى، زبان رسمى دربار و زبان فاخر فرهنگى كشور هند بود و مردم به انگيزه كسب مقام و تحصيل مال به آموختن فارسى مشتاق و نيازمند بودند. آن دوران كه شاهان صفوى ايران به تركى حرف مىزدند و ديوان شعر مىپرداختند، سلاطين بابرى هندوستان به فارسى سخن مىگفتند و بر سر بارگاهشان مىنوشتند:
اگر فردوس بر روى زمين است *** همين است و همين است و همين است
هنوز هم بهرغم سيطره دويست ساله استعمار پير و ستيز گسترده با ادبيات فارسى، فرهنگدوستانِ شبه قاره به اين زبان به عنوان ميراث مشترك خود و ايران عشق مىورزند. هنوز هم اگر به منزل خانوادههاى ريشهدار هندى قدم بگذاريد، صاحب منزل به عنوان اسناد اصالت خويش و شرافت خانوادهاش نسخههاى خطى متعددى از غزليات حافظ، كليات سعدى، شاهنامه فردوسى و ديوان اميرخسرو را به معرض تماشاى شما مىگذارد. بماند كه اين ميراث عظيم را چون گنجينهاى گرانبها فقط در خزانه خاطرات و افتخاراتش پنهان كرده است. بعدها درباره گسترش زبان فارسى در هند بيشترمىفهميم به ويژه آنكه ديدار با استادان زبان فارسى را هم در برنامه داريم.
همزبانى پرفسور با ما، همدلى ما را با او به همراه مىآورد و همسفريمان را در گذشتههاى مشترك دور و زيبايىهاى دلنواز زبانمان را كه لحن فرشتگان دارد:
با شيوه عاشقان سخن مىگويم *** با لهجه عارفان سخن مىگويم
از بس كه به پارسى سخن مىگويم *** با لحن فرشتگان سخن مىگويم
قطبمنار
بلندترين منار تاريخى جهان را مىتوان در جنوب غربى شهر دهلى ديد؛ در دوران باشكوه حاكميت مسلمانان در هند يكى از سلاطين ترك مسلمان به نام قطبالدين ايبك، مسجد عظيمى را در دهلى بنا مىنهد، اما متأسفانه پس از پىريزى شبستان و تكميل يكى از منارهها و نيمه تمام ماندن مناره ديگر آن، عمليات ساخت مسجد متوقف مىشود، بعدها تا اكنون كه نزديك نهصد سال از آن زمان مىگذرد ساختمان مسجد هيچگاه تكميل نمىشود، اما منارهاى كه ساخت آن به پايان رسيد اينك با نام قطبمنار يكى از آثار مهم باستانى هند به شمار مىرود.
قطبمنار 5/72 متر ارتفاع و 32/14 متر قطر دارد. منار به طور كامل از سنگ تراشيده شده و در تمام ديوارههاى سنگى و سرخ رنگ آن آيات الهى و كلمه طيبه «لا اله الا الله» حك شده است. اين بنا به دليل بلندى، استحكام و معمارى شگرفش سالانه هزاران گردشگر داخلى و خارجى را به تماشاى خود مىكشاند.
در اين ديدار، دكتر خواجهپيرى راهنمايمان بود. او هم اطلاعات تاريخى موثقش را بازگو مىكرد و هم شنيدههايش را همچون حكايت سرهاى بريده هندىهاى نگونبختى كه زير برخى ستونها و حتى خود منار دفن شدهاند.
قطبمنار به دليل قامت برافراشتهاش، از راه دور هم هويداست اگرچه ديدن بلنداى كلاه براندازش از نزديك لطف ديگرى دارد. براى رفتن به قله منار مىبايست پلههاى بسيارى را پيمود؛ هرچند كه سالهاست مسئولان مربوطه از ورود به داخل منار به دليل بازسازى و خطر ريزش احتمالى آن جلوگيرى مىكنند.
محوطهاى بسيار سبز و گسترده، بقاياى دو مسجد «قوة الاسلام» و «عليا»، ستونهاى قطور بىسقف، سنگفرشهاى قرمز رنگ، يكى دو مقبره با سنگهايى بزرگ همراه با دسته دسته مسافران و جهانگردانى كه عكس يادگارى مىگيرند، دور تا دور قطبمنار را احاطه كردهاند.
حجارى سنگها و ستونها با ظرافت و دقتى عجيب همراه است. بر روى ديوارهها آيات قرآن را با خطى شبيه كوفى نوشتهاند، نكته عجيب استفاده از نمادهاى اديان هندى در معمارى اين بناى اسلامى است. اشكال زيبا و شيوه ظريف و هنرمندانه حجّارىها به ويژه در ساخت محرابها، توانمندى استادكاران هندى را به نمايش مىگذاشت ولى با اين همه، ظرايف لطيف هنر مينياتورى ايرانى در اين آثار مشاهده نمىشد.
به نظر مىرسيد دولت هند همچون متوليان آثار فرهنگى و باستانى ايران اهتمام چندانى به نگهدارى شايسته گنجينههاى تاريخى خود ندارد؛ اين را وصول آسان و بىنگهبان ما به همه قسمتها و بناهاى ويران و در حال تخريبِ اينجا مىگويد.
برخى از دوستان مىگفتند اين سهلانگارى فقط در آثار تاريخى اسلامى خلاصه مىشود. اگرچه باور اين سخن اندكى سخت مىنمود چراكه بيش از نيمى از آثار باستانى هند مربوط به مسلمانان است و براى كشورى كه سالانه ميلياردها دلار از قِبل گردشگران اين آثار درآمد دارد چنين تعمد احمقانهاى بعيد به نظر مىرسد، اما دكتر خواجهپيرى با بيانى تأملبرانگيز مىگفت: من هم همين تصور و همين افسوس را داشتم تا آنكه سال گذشته در سفرم به اصفهان وقتى حال و روز آثار تاريخى خودمان و شيوه حفظ و مرمتشان را ديدم ديگر غصه آثار هندى را نمىخورم! سخن دكتر به تفكر وامىداردمان.
مقبره همايون
ما كه از برنامههاى فشرده و رسمى چند روز آينده مطلعيم، فرصت يكى دو روزه ابتداى سفر را در سياحت آثار تاريخى اسلامى غنيمت مىشماريم. امروز صبح به همراهى دكتر و حاجآقاى رجبنژاد به ديدن مقبره همايون مىرويم. اين بناى زيبا و ديدنى در منطقه نظامالدين دهلى قرار دارد. ظاهراً عيسىخان كه از وزراى دربار بودهـ به سفارش حاجىبيگم همسر اول نصيرالدين همايون دومين پادشاه گوركانيان هند، اين بناى عظيم را بنيان مىنهد. مقبره همايون وسعتى بسيار گسترده دارد؛ چيزى كه دستكم در ابنيه تاريخى ايرانى نظيرش را نديدهايم، و باغهايى باشكوه كه با هنر گُلكاران هندى صفايى طربانگيز يافته است. مصالح به كار رفته هم گران قيمت بودند و هم مستحكم و بيشتر به رنگ سرخ؛ همان رنگ دوست داشتنى هندىها، نظم هندسى تحسين برانگيزى هم بر معمارى بنا حاكم بود، و همه اينها هم وسعت نظر بانيان را نشان مىداد و هم قدرت و تمكن مالى گوركانيان را.
بناى اصلى با گنبدى خوشتركيب از سنگ مرمر سفيد در ميان چهار باغ زيبايى قرار داشت كه به شكل چهار باغهاى ايرانى با ديوار و دروازههاى ورودى از اطراف مجزا شده بود؛ بنايى چند طبقه با دهها شبستان و اتاقهاى متعدد تو در تو و فضايى وسيع در پيشرو با حوضهاى فوارهدار بزرگ به هم متصل.
براى رفتن به ساختمان اصلى بايد پلههاى زيادى را بالا
مىرفتى. اين كار براى من و دكتر و آقاى رجبنژاد كه در آغاز و ميانه راه زندگى هستيم، سخت و خستهكننده بود چه برسد به حاجآقا كه كهولتى دارند و اندك كسالتهايى. حاجآقا در راهِ رفتن شكوهاى نكردند اما هنگام برگشت كه تيغ گرما هم بُرّندهتر شده بود به خنده و از سر خستگى به من گفتند: مگر مجبور بوديم كه اين راه را بياييم. شايد شگفتىهاى اين مقبره ارزش اين خستگىها را داشت. براى سنگفرشها و نماى بيرونىساختمانهاى اينجا از سنگهاى سرخ استفاده كردهاند و براى حاشيه طاقها و پيشانى ايوانها از مرمر سفيد. در گوشه و كنار، مقبرههاى كوچك و بزرگ ديگرى هم مىبينيم كه هريك مربوط است به شاه و شاهزادهاى، يحتمل اندازه قبرها و ميزان نقش و نگارهاى هر كدام نشان قدر و منزلتشان را دارد در هنگام حياتشان.
در سايهسار صفاى يكى از باغها اندكى استراحت مىكنيم. كفپوش باغ، چمنى است طبيعى، روييده از استعداد آب و هوا و خاك اينجا، و پر از حيوانات كوچكى همچون سنجاب كه در ميان بوتهها به جستوخيز مشغولند. از ميان درختان پرشاخ و برگ هم آواى خوشالحان پرندگان مختلف به گوش مىرسد غير از طوطىها كه آوازشان به نوعى جيغ كمحجم مىماند. با اندكى مبالغه مىتوان گفت هندوستان به اندازه گنجشكهاى ما طوطى دارد به اشكال مختلف و فراوان ميان كوچه و بازار، آزاد و بىهراس از قفس. شما هم ياد داستان طوطى و بازرگان مولوى افتاديد؟
نظامالدين اولياء
به سفارش دوستان همراه و با استدلال نزديكى راه، راهى مزار نظامالدين اولياء مىشويم. بعد از گذر از يكى دو كوچه باريك به محوطهاى باز مىرسيم كه جمعيت چشمگيرى را در خود جاى داده است. آن طور كه به ما مىگويند نظامالدين از صوفيان بزرگ هند است و در نزد مسلمانان و به ويژه اهلسنت احترامى خاص دارد و حتى هندوها نيز براى زيارت قبرش بدينجا مىآيند. جمعيت بسيار زائران و شكل و شمايل متفاوت ايشان اين سخن را اثبات مىكرد. آن طور كه فهميدهايم تصوف در هند ريشهاى عميق دارد و پيروان بسيار، و حتى اين مسلك را نقطه تلاقى بين دو مذهب اسلام و هندو دانستهاند. بعد از ورود مسلمانان به شبه قاره به دليل اختلافات ريشهاى ميان دو آيين هندو و اسلام، برخوردهاى اوليه اجتنابناپذير بود اما بلافاصله روند سازگارى نيز آغاز شد، تصوف كه از نظر فلسفى به «ودانتا» نزديك بود، پل پيوند اين دو مذهب شد، و در اندك زمانى رواج يافت.
صوفيان فرقههاى متعددى داشتند كه مهمترين آنها عبارت بودند از طريقه چشتيه، سهرورديه، نقشبنديه و قادريه. دو سلسله نخستين در طىقرنهاى هشت و نه هجرى رو به انحطاط رفت و دو سلسله ديگر در عصر سلاطين مغول اهميت يافتند. نظامالدين محمد دهلوى معروف به خواجه نظامالدين اولياء از سلسله بسيار معروف چشتيه بود كه منسوب به چشت قريهاى نزديك هرات است.
چشتيه، ترك دنيا و قناعت، توكل، اجتناب از خشونت،
احتراز از صحبت سلوك خويش، ذكر جهر، ذكر خفى، پاس انفاس، مراقبت باطن و چلهنشينى را معمول داشتند. حتى در بعضى مراسمها بسيار افراطى شبيه جوكيان هند عمل مىكردند. آنان رسمى به نام چله معكوس داشتند؛ بدين طريق كه چهل روز آويزان در چاه مىماندند. چشتيه جلسات سماع بر پا مىكردند، جامههاى رنگين مىپوشيدند و تنها بادام مىخوردند. برخى صرفاً براى گذران زندگى زمينى باير را كشت مىكردند و بعضى چونان راهبانان هندو و بودايى، با زنبيل خانه به خانه به گدايى مىپرداختند.
بعد از اين مقدمه، به سراغ مزار نظامالدين مىرويم. سردرِ ورودى مقبره را با اين مصرع شعر فارسى زينت دادهاند: «شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را» و زير آن نوشتهاند: لا اله الا الله محمد رسول الله. ظاهراً معماران اين بنا، توجهى به شرافت و ترتيب اين دو نوشته نداشتهاند. قبر را با پارچه سبز رنگى پوشانيدهاند و به سنتى قديمى بر روى آن گلبرگهاى سرخ مىريزند. نكته ديگرى كه در رسوم هندى رعايت مىشود پوشاندن سر است هنگامه ورود به معابد و مزارها، اگر عمامه و كلاهى نداشته باشند به مدد دستمال پارچهاى و يا حتى تكه كاغذى سر خود را مىپوشانند. ازدحام جمعيت حاجتمند داخل، به اضافه هواى پررطوبت اين ماههاى هند، گرد سنگينى از گرما را بر سرمان آوار مىكند و سردى عرق را از بدنمان سرازير. حاجآقا كه از شدت گرما برافروخته شدهاند دستمال عرقگيرشان را رها نمىكنند حق هم
دارند با اين قبا و عبا و عمامه، تعجبى هم ندارد حتى هندى آشنا به اين هوا با پوشش يك پيراهن نيمآستين، در عذاب است. در لباس برخى از اينان فقط تكههاى كوچكى به رطوبت عرق خيس نشده است. معطل نمىكنيم و خارج مىشويم. در صحن بيرونى، جمعيت زيادى گرد هم نشسته و به آواى دلنشين و شوقانگيز چند قوّال گوش سپردهاند. قوّالى، موسيقى مشهور سنتى شبه قاره است كه بيشتر در مدح پيامبر و بزرگان دينى نواخته مىشود. قوالان با شوربخشى به اشعار كه بيشتر هم فارسى يا اردو يا تركيبى از هر دو است، مستمعان را به شور و جذبه فرو مىبرند:
شايد تو كوئى طاير سدره مقام هى *** قائم هوايى بهر تماشاى شام هى
يا خنجر فكنده از دست قاتلى *** يا ناخن بريده از پاى شاهدى
نكته جالب توجه قرن بيست و يكمى اينجا حضور چند خنككننده انسانى است؛ چند نفر كه به انتهاى يك چوب بلند، پارچهاى ضخيم بستهاند، در ميان جمعيت مىگردند و با سرعت آن را ميان حاضران به گردش در مىآورند. يكى از اينان يا به اشارت دكتر يا با فهميدن غريبه بودن ما و به طمع چند روپيه به كنارمان مىآيد و به گونهاى اختصاصى كار گرمازدايى از ما را بر عهده مىگيرد. در گوشهاى ديگر چند كارگر، مشغول مرمت قسمتى از ساختمان هستند منتها بىعاريت از داربست فلزى و رعايت استانداردهاى لازم، سوار بر چند تكه چوب كه به شكلى
نامنظم و با چند نخ و پارچه و طناب به هم متصل شدهاند. چوبها هر لحظه امكان اجلال نزول دارند ولى هندىهاى بىخيال غرق در افكار خود در سايه اين داربستهاى معلق استراحت مىكنند.شجاعتشان را تحسين مىكنيم و صحنه را ترك! براى خواندن فاتحهاى بر مزار اميرخسرو شاعر بزرگ پارسىگوى.
سعدى هند
اى به درماندگى پناه همه *** كرم توست عذر خواه همه
بند نعلينِ رهروان درت *** شرمته تكمه كلاه همه
قطرهاى ز ابر رحمت تو بس است *** شستن نامه سياه همه
در گوشهاى از بارگاه نظامالدين در بالاى آرامگاه كوچكى نوشته شده است: «ملك الشعراى طوطى هند ابوالحسن خواجه حضرت اميرخسرو» آشنايان با تاريخ ادبيات ايران مىدانند كه وى از شاعرانى است كه در ميان پارسىگويان هند مقام و موقعيتى ممتاز همشأن شاعران بزرگ ايرانى داشته است. حتى برخى اميرخسرو را به دليل خلق مضامين جديد، نوآورىهاى بسيار در سبك و همچنين تلاش براى شكوفايى شعر و ادب فارسى در هند به «سعدى هندوستان» لقب دادهاند. اميرخسرو به سال 632 هجرى در پتيالى (مؤمنآباد)، دهكده كوچكى در غرب اوتارپرادش
كنونى به دنيا آمد. وى علىرغم شغلهاى ديوانى، در خانقاه شيخ نظامالدين اوليا مىزيسته، سفرهاى متعدد و انقلابها و جنبشهاى گوناگونى را تجربه كرده و حتى در حمله مغول به اسارت گرفته مىشود. اميرخسرو در سال 704 هجرى در دهلى از دنيا مىرود. خمسه وى با عنوان مطلعالانوار در جواب مخزن الاسرار حكيم نظامى و شعر حماسى آيينه سكندرى و مثنوى طوطى هند او بسيار مشهور است. از ديگر آثار او مىتوان به ديوان سفر، مثنوىهاى تاريخى، اعجاز خسروى، ديباچه غرةالكمال، تاج الفتوح، خزاين الفتوح معروف به تاريخ علايى و افضلالفوايد نام برد.
بر روح اميرخسرو فاتحهاى مىخوانيم و به مسجدى مىرويم كه در همان نزديكى است. مردى با حالت تضرع و با چشمانى اشكبار دعاهايى را زمزمه مىكند و ديگرانى كه گرد او حلقه زدهاند، نجواكنان همراهىاش مىكنند. همه، دستها را به شكل قنوت، رو به روى صورت، به حالتى درآوردهاند كه گويا چيزى در دست دارند كه نبايد بر زمين بريزد. حاجآقا در اين چند جايى كه رفتهايم ظاهراً نماز تحيّت مىخوانند، بىمُهر و بر روى كاغذ، احتمالا در جيبشان مُهر دارند ولى به احترام برادران اهلسنت اينچنين مىكنند بهويژه آنكه چندتايى، چشم از ايشان برنداشتهاند. هرچند با همزيستى مسالمتآميز پيروان اديان در اين كشور، تقيه موردى ندارد.
بعد از نماز به پيشنهاد دكتر خواجهپيرى به ديدار متولى
نظامالدين مىرويم. در يك دالان باريك با قدرى كاغذ و كتاب كه روى زمين پريشان شدهاند، مردى كه تازه به مرز كهنسالى رسيده به گرمى به استقبالمان مىآيد، و با اصرار از حاجآقا كه همانجا رو به روى او بر زمين مىنشينند مىخواهد كه بر روى زيراندازى كه مىاندازد، بنشينند. دكتر كه هندى را به خوبى ياد دارد، باب سخن را با او مىگشايد و ظاهراً فراموش مىكند كه ما هندى نمىدانيم و محتاج ترجمهايم. به مدد چند واژه آشناى فارسى مىفهميم كه صحبت درباره ماست و اينكه از قمِ ايران آمدهايم. متولى، نامى از مشهد رضا مىبرد و حتى مىكوشد چند جملهاى به فارسى سخن بگويد كه در اين كار توفيقى نمىيابد. مصاحبت با او طولانى نمىشود. در راه برگشت، چشممان به يك رختشوىخانه عمومى مىافتد. دلمان نمىخواهد سخن ازلطافت طبع اميرخسرو را با صحبت از كثيفى اينجا و به طور كلى وضعيت نامناسب بهداشتى هند به پايان ببريم؛ پس بابى ديگر مىگشاييم.
بوى فقر
كوچههاى تنگ و باريك با جوىهاى كم عمقشان كه به دليل انباشته شدن از انواع زبالهها به كندى حركت مىكنند. گاوهاى مقدس كه آسوده خاطر گام برمىدارند. وسائل نقليه حيوانى كه بسيارند و بىضابطه در هر كجا كه باشد آلودگى مىزايند، و آنها كه حيوانند و بىادراك، كه برخى آدميان بزرگسال نيز بىهيچحجبى در جوىهاى پر از گِل و لاى ادرار مىكنند و تقليد مىكنند كارشان را
كودكان بىخرد. گدايان ژوليده شپش زده آشفته حال كه با كثافات خيابان يكرنگ شدهاند. فروشندگان دورهگرد كه هيچ گاه غصه زباله اجناسشان را ندارند، اغذيهفروشىهايى كه هنوز به شيوه آتش طبيعى پخت مىكنند و بوى تند غذاها و دود آتششان را رايگان به رهگذران مىدهند. بوى سوزاندن اجساد، بوى حشيش و ترياك و بالأخره بوى فقر و جهل، مشام ما را مىآزارد.
رختشوىخانه كنار مزار نظامالدين با انبوه زنان و مردانى كه راحت و بىپروا، كثيفى لباسهايشان را به گذرگاه مردم مىريختند، نمونهاى كوچك بود از تصويرى كه ترسيم كرديم، و جالب اينكه مسئولان هندى نيز دغدغهاى براى زدودن اين وضعيت ندارند و گويا اصلا نگران نيستند كه مظاهر فقر و پليدى مردمانشان به چشم جهانيان بيايد.
ديدار با استادان زبان فارسى
براى عقب نماندن از زمان و به شيوه بيشتر سفرنامهها امروز 23 شهريورماه است و اينجا خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران در هند. مسئولان خانه فرهنگ از استادان و رؤساى دپارتمانهاى زبان فارسى دانشگاههاى دهلى دعوت كردهاند هم براى ديدار و گفتوگو با آيتالله مصباح و هم ضيافت ناهار. ده يا دوازده استاد مرد و دو بانوى استاد جمع مدعوين را تشكيل مىدهند. ميزبانان هم آقاى تمله و دكتر خواجهپيرى هستند مهمان ويژه هم كه حاجآقا.
در سالن تشريفات بر پارچه سبز رنگ بزرگى نوشتهاند: ديدار دانشمند ارجمند حضرت آية الله مصباح يزدى با استادان زبان فارسى دانشگاههاى دهلى. كه بىشك در جلسه غير عمومى اينچنينى وقتى مدعوين در حد دانستن اسم، مهمان را مىشناسند، تجملى زائد است، بگذريم.
اولين سخنران آقاى تمله سرپرست رايزنى است. وى ابتدا از فعاليتهاى رايزنى مىگويد در حمايت و گسترش زبان فارسى، و برگزارى دورههاى مختلف آموزش زبان حتى در مقطع ويژه دوره دكترا و پيش دكترا، و اينكه در كنار اين دورهها، برنامههاى مختلفى همچون شعر و قصهخوانى با گرايش به انقلاب اسلامى برگزاركردهاند. همچنين براى توسعه و گسترش ادبيات فارسى به ويژه بررسى تحولات بعد از انقلاب نشستهاى علمى و ماهانه داشتهاند.
آقاى تمله، زبان فارسى را زبان رسمى آسيا در دوران تاريخ ميانه مىدانست و مىگفت: آثار بسيارى در كتابخانههاى مختلف سراسر هند وجود دارد كه مربوط به زبان و ادب فارسى است.بناهاى تاريخى دوران اسلامى نيز زبان فارسى را بر پيشانى خود دارند.
پرفسور سيد اميرحسن عابدى پيشكسوت استادان زبان فارسى هند كه او را به دليل ملاقاتى كه پيشتر با او داشتهايم، به خوبى مىشناسيمـ سخنران بعدى است. او فعاليتهاى بخشهاى مختلف نمايندگى فرهنگى ايران را مىستايد و مىگويد: براى گسترش زبان فارسى، نسخهبردارى و ايجاد ارتباط با ساير دانشگاههاى جهان لازم است. پرفسور تأكيد مىكند كه
هنوز بسيارى از نسخههاى خطى باارزش در كتابخانهها موجود است ولى براى تصحيح و چاپ آنها اقدامى نشده است.
بعد از پرفسور عابدى، پرفسور اظهر دهلوى (دبير انجمن استادان زبان فارسى) سخن گفت. به نظر من سخنان او اشارت كنايهآميزى بود به سخنان آقاى تمله كه ظاهراً از نقش ايرانيان در گسترش ادب فارسى سخن گفته بود. پرفسور مدعى بود كه در هند، غير از مدارس دينى، مراكز آموزشى و دانشگاهها و دانشكدههايى كه در آن زبان فارسى در دورههاى مختلف و تا مقطع دكترا تدريس مىشود چيزى نزديك پنجاه مركز است يا حتى به قول آقاى تمله 35 تا، در حالى كه در اين باره در ايران فقط بيست و چند مركز آموزشى وجود دارد. و بعد مىافزايد: زمانى در هند زبان فارسى به حدى رواج و اهميت داشت كه حتى نائبالسلطنه انگليسى نامههاى خود به حاكمان هندى را به فارسى مىنوشت. و بعد افزود: تاكنون 25 دوره كنگره استادان زبان فارسى هند برگزار شده است.
سخنان پرفسور دهلوى درباره نقش هنديان در گسترش قلمرو ادب فارسى و غنابخشى به آن، حرفى به دور از تعصب و سخنى عالمانه و حقيقتى آشكار است. يادمان نرود كه از حدود دويست فرهنگنامه معتبر فارسى به فارسى كه تا اوايل قرن حاضر تأليف شده است، بيش از 140 عنوان آن به دست هنديان دانشور و به اشاره راجهها و بزرگان و اميران هندى بوده و حتى در همان سرزمين چاپ شده و به دست ايرانيان رسيده است؛فرهنگنامههاى
معتبرى همچون: برهان قاطع، آنندراج، فرهنگ جهانگيرى، فرهنگ رشيدى، آصفاللغات، فرهنگ نظام، بهار عجم، غياثاللغات، چراغ هدايت و... بماند از هزاران كتاب ارزشمند ديگر فارسى كه چاپ هندوستان است و ما را مجبور مىكند كه به سهم عظيم برادران هندى در گسترش زبان و ادبيات فارسى اعتراف كنيم.
دكتر يونس جعفرى هم حرفهاى پرفسور دهلوى را اينگونه تأييد مىكند كه برخى از استادان زبان فارسى هند در بيرون از ايران و هند معروفترند و بسيارى از محققان اروپايى با فراگيرى زبان فارسى از اينان به دنبال استفاده از منابع تاريخى و اجتماعى در كارهاى تحقيقاتى خود هستند. بعد از صحبت استادان، پرفسور عابدى مطابق يك سنت ديرينه چند گردنآويز طلايى را كه هندىها به آن «هار» مىگويندـ به نشانه يادبود به حاجآقا و دكتر و آقاى تمله اهدا كرد. بعد از اين مراسم حاجآقا به ايراد سخن پرداختند.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در ديدار
با استادان زبان فارسى
بسم الله الرحمن الرحيم
...خيلى خوشوقتم كه خداوند متعال توفيق عنايت فرمود تا خدمت اساتيد بزرگوار و سروران ارجمند و خواهران گرامى برسم. حقيقت اين است كه من بضاعت قابل عرضهاى براى سروران ارجمند ندارم و اگر چند كلمهاى مىگويم براى خالى نبودن عريضه است. به نظرم رسيد بر اساس استفاده از آيات كريمه قرآن كريم چند جملهاى را يادآور شوم.
أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ وَمِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوانِكُمْ،(1) حكمت الهى اقتضا كرده است كه انسان در ابعاد مختلف زندگى اين عالم
1. روم: 22.
تدريجاً به تكامل دست يابد. روزى كه آدمى روى زمين مشغول زندگى شد، قاعدتاً همه ابعاد زندگىاش خيلى ساده بود. شواهد باستانى مهم نشان مىدهد كه زندگى بشر از سادگى به پيچيدگى تحول يافته، ابتدا اختلاف زبان آدمها كم بوده و طبعاً ادبيات و ظرافتهاى زبانى هم بسيار محدود بوده است. وقتى فرزندان آدم روى زمين پراكنده شدند، هر كدام طبق شرايط خاص زندگى اجتماعى و طبيعى و برحسب ذوق خدادادى و قدرت تفكر و همچنين سليقههاى مختلف، تحولاتى در زبانها پديد آوردند.
اين زبانها وسيلهاى شد براى اينكه انسانها هم دستاوردهاى فكرى و هم دستاوردهاى عاطفى و هم نيازهاى زندگى را به همديگر منتقل كنند. كار به آنجا رسيد كه فكر و زبان آنچنان به هم آميخت و تحول يافت كه برخى پنداشتند فكر، جز سخن گفتن نيست. اگرچه اين كلام مبالغهآميز است اما بدون شك، زبان نقش عظيمى در فكر كردن دارد. اگر تحولات زبان و لغات و تركيبات نبود ما نمىتوانستيم بسيارى از مطالب را به ذهن خودمان خطور بدهيم يا لااقل به ديگران منتقل كنيم. به هر حال زبانهاى مختلف نشاندهنده عظمت و قدرت و حكمت الهى است كه چگونه زبانها به صورتهاى مختلف ظاهر مىشوند و چگونه از همديگر تأثير مىپذيرند و باعث تكامل هم مىشوند. به مرور زمان هر زبان برحسب شرايط خاص
متكلمان آن تغيير مىكرد و مسايلى چون وراثت، محيط، آب و هوا، تجربههاى زندگى، اختلافات عاطفى، تعاليمى كه از همديگر مىگرفتند، كسب علوم، ابداع تئورىهاى جديد، خلق مطالب ذوقى و هنرى و... همه اينها در زبان انعكاس مىيافت. مجموع اينها سرمايه عظيمى مىشد كه خودش را در زبان نمايش مىداد و باعث بقا و انتقال سرمايههاى فرهنگى به نسلهاى آينده مىشد. هر زبانى كه توان انعكاس بيشترى داشت و ريزهكارىهاى افكار و ذوقيات و هنرها و عواطف را بهتر نشان مىداد، قدرت دوام بيشترى مىيافت. هرگاه سير تحولات زبان يك سير طبيعى و فطرى و بر اثر سنت الهى باشد تدريجاً همه زبانها رو به تكامل مىرود و همه بر همديگر اثر مىگذارند و در نهايت آنچه كاملتر است پايدارتر خواهد بود. متأسفانه در ميان انسانها هميشه كسانى هستند كه از امكانات و نعمتهاى الهى سوء استفاده مىكنند و حتى مسير فطرى تكامل را تغيير مىدهند. ما در زمان خودمان ديديم در گوشه و كنار دنيا كسانى با ايجاد بدعتهايى غير انسانى باعث شدند كه مسير فطرى و تكاملى انسان يا متوقف بشود يا به عقب برگردد. در اين باره من بر فرهنگ الحادى مادّى كه از طرف امريكا ترويج مىشود، تأكيد دارم. امروزه دستهايى در كار است كه اين فرهنگ بر همه فرهنگهاى دنيا مسلط شود و آنها را در خود هضم و
نابود كند؛ بنابراين در برابر آن عامل الهى و فطرى كه باعث كمال و رشد مىشود شاهد يك عامل شيطانى هستيم كه جلوى رشد را گرفته و باعث عقبگرد مىشود. خوشبختانه مردمان اين سرزمين از هزاران سال پيش فرهنگ خودشان را حفظ كردهاند و دائماً مىكوشند آن را تكامل بخشند. سنتهاى اصيل خودشان را حفظ كردهاند و سعى مىكنند آنچه را از سنتها و فرهنگهاى ديگر پذيرفتنى و قابل استفاده است، جذب كنند.
من دو نمونه از خوى پسنديده مردم اين سرزمين را كه بايد الگوى ديگران قرار بگيرد و موجب تحسين انسانهاى سراسر عالم باشد ذكر مىكنم: مردم اينجا علىرغم اينكه علاقه خاصى به سنتهاى فرهنگى خودشان دارند و در حفظ آن مىكوشند، اما از يك سو از زبان فارسى و از سوى ديگر از دين اسلام تأثير عجيبى گرفتهاند. اين دو نمونه نشان مىدهد كه چگونه فرهنگهاى ديگر مىتوانند باعث كمك به فرهنگى ديگر باشند و اين همان خواست خداست كه انسانها به امداد هم بشتابند تا ابعاد انسانىشان رشد كند، فلسفهها و نكتههاى عرفانى و هنرها را از هم بياموزند، و بالاخره همه اين سرمايههاى فرهنگى در زبان انعكاس يابد و به همين وسيله نيز منتقل شود. خدا كامل است و كمال را دوست دارد و هرچه را موجب كمال باشد مىپسندد. اصلا نازل كردن كتابهاى آسمانى و
فرستادن پيامبران براى همين بوده كه با گشودن راه تكامل، بهترينها را براى بشر عرضه كنند، تا همه انسانهاى كمالجو آنها را برگزينند. شايد اگر بخواهيم در تمام روى زمين چند قوم را نشان دهيم كه در انتخاب عناصر فرهنگى حُسن انتخاب داشتند، يكى از آنها مردم هند هستند كه در عين حال كه فرهنگ اصيل و زبان و آثار هنرى و فرهنگى خودشان را حفظ كردند، كوشيدند عناصر مطلوب فرهنگهاى ديگر را هم جذب كنند. در هندوستان حتى مردمى كه رسماً دين اسلام يا مذهب شيعه را نپذيرفتند، عناصر فرهنگى زيادى از اسلام و تشيع را جذب كردند. اينطور كه از دوستان شنيدم و كمابيش در كتابها خوانده بودم در هند كسانى كه تابع مذاهب مختلف ديگرى هستند و اسلام را نپذيرفتهاند، در زندگى و آداب و رسومشان، در سخنان و ادبياتشان، عناصر زيادى از اسلام ديده مىشود. يكى از دوستان نقل مىكردند كه برهمنها يك گروهى دارند به نام «حسينى برهمن»، خيلى عجيب است كه افرادى اينچنين بدون تعصب، طالب حق باشند. ما يك تعصب مثبت داريم يعنى تلاش براى حفظ خوبىهاى خودمان، اين بسيار مطلوب است. اما از آن طرف، انسان نبايد تعصب منفى داشته باشد و اگر چيز خوبى را در جاى ديگرى ديد آن را جذب نكند. مردم هند در اين دو جهت سرآمد مردم عالم هستند؛ در حفظ عناصر مطلوب فرهنگ
خودشان جدّى هستند، ولى اين مانع نشده تا عناصر نيكوى فرهنگهاى ديگر را جذب نكنند. اين نمونهاى از حسن انتخاب هندوها است، حتى اگر اسلام را نپذيرفتند اما عناصرى از آن را قبول كردند.
يكى هم در زبان، با اينكه زبان فارسى با زبان باستانى هندى فاصله زيادى دارد ولى ادبيات ايرانى و هندى آنچنان با هم آميخته است كه گويى دو شاخه از يك درختند و آنچنان به هم پيوند خورده كه تفكيك اينها از هم مشكل است. امروز اگر كتابهاى فارسى را از كتابخانههاى هند بردارند فكر نمىكنم يك مجموعه زيبا و كاملى باقى بماند. اين نشان مىدهد كه اين مردم حسن انتخاب داشتند و از زبانهاى ديگر، لغات و تركيبات و ادبيات و اشعارى را گرفتهاند كه اكنون جزء فرهنگشان شده است. از چيزهاى جالبى كه من در همين سفر ديدم معبدى بود كه در شهر «آگرا» مىساختند. هنوز سقف اين معبد را نزده بودند اما در سنگ نوشتهاى در آنجا يك قصيده فارسى را خيلى شيوا و شيرين با نكتههاى عرفانى لطيف و ترجمه آن به زبان اردو آورده بودند.
اين تأثير عجيب فرهنگ ايرانى را در فرهنگ هندى مىرساند، قصيده شعرى براى معبد هندو به زبان و خط فارسى با مضامين اسلامى با واژههايى كه اصلا از اسلام برخاسته است، اين بسيار گزينش پسنديده و شايسته و
قابل تقديرى است. من در ضمن اينكه حسن انتخاب مردم اين سرزمين را از عمق وجود مىستايم، نگران هستم كه آن فرهنگ جهانى مادّى آرامآرام سايه شومش را بر سر اين سرزمين بيفكند و سنتهاى ديرپاى مردم متمدن اين سرزمين را تحت تأثير قرار دهد. متأسفانه اين فرهنگ مادّى، ادبيات منحطى هم دارد كه به هرجا وارد شود خودش را تحميل مىكند. آرام آرام آن واژهها كه حاكى از مطالب دقيق و ظريف عقلانى و عاطفى است جاى خود را به واژههايى مىدهد كه چيزى جز خواستههاى حيوانى نيست و اين تأسفبرانگيز است كه مردمى كه هزاران سال با ظريفترين مفاهيم پرورش يافتهاند، عقلشان با دقيقترين مفاهيم رشد يافته، عالىترين مفاهيم انسانى را در جان خود پروراندهاند، لطيفترين مطالب عاطفى را درك و به صورت اشعار زيبا با ادبيات غنى منعكس كردهاند، آرام آرام با اين زهر كشنده و اين ويروس خطرناك، مورد هجوم فرهنگى قرار گيرند. من بيش از اينكه از زبان فارسى به عنوان زبان مادرىام دفاع كنم، مىخواهم از فرهنگ اصيل انسانى خودتان دفاع كنم. اگر ما زبان فارسى را توصيه مىكنيم به اين دليل است كه توان منعكس كردن بهترين مفاهيم را دارد. مىتوان بهترين نكتههاى عرفانى و بهترين زيبايىهاى معنوى را با زبان فارسى بيان كرد. اگر ما اصرار مىكنيم كه اين زبان باقى
بماند براى اين است كه توان بازگو كردن اين مفاهيم و اين مطالب را دارد. زبانهاى ديگر اين اندازه توان ندارند؛ البته كمابيش زبانهاى ديگر و به ويژه زبانهايى كه در همين مناطق هستند يا برخى زبانهاى ملل دوردست، آنها هم ويژگىهاى خاص خودشان را دارند و تا آنجايى كه ممكن است بايد همان عناصر را هم جذب كرد ولى به هر حال يك زبان در بين زبانها به عنوان يك مجموعه كامل زبانى كمتر يافت مىشود كه در منعكس كردن عواطف و مفاهيم بلند عقلانى و ماوراءالطبيعى و انسانى اينهمه توانمند باشد.
در درجه اول، خواهش من از بزرگان و سروران اين است كه نسبت به فرهنگ خودشان حساسيت داشته باشند تا كمتر تحت تأثير فرهنگ شوم امريكايى قرار بگيرند و بعد به دليل حفظ اين فرهنگ و انتقالش به نسل آينده، زبان فارسى را حفظ كنند تا وسيله خوبى براى انتقالش به نسلهاى ديگر در اختيار داشته باشند.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
پايتخت شيعيان
براى ديدار از مدارس علميه كه مهمترين وظيفه ما در اين سفر استـ مىبايست دهلى را به مقصد لكنهو ترك كنيم. لكنهو پايتخت فرهنگى شيعيان هندوستان است. اين شهر در كنار رودخانه كومتى واقع شده و از ديرباز مهد عالمان و ادبدوستان هند بوده است. درباره لكنهو اين جمله معروف است كه مىگويند: زبان و ادب اردو در كوچههاى دهلى به دنيا آمد و در لكنهو رشد يافت. ظاهراً پوشش لباس و آداب و رفتار و گفتار مردمان اين شهر در تمامى ادوار تاريخ، زبانزد عام و خاص بوده است. لكنهو همچنين به دليل بناهاى بسيار زيبا و تاريخىاش همچون عمارتهاى قديمى، مساجد، حسينيهها، آصفى امامباره و... پيوسته مورد توجه گردشگران داخلى و خارجى است. لكنهو از شهرهاى مهم هند هم به شمار مىرود و مهمترين مركز و كانون شيعيان اثنىعشرى است. بخش مهمى از آثار تاريخى شيعيان را
در اين شهر مىتوان ديد. هر ساله در موسم محرم و صفر، لكنهو به واسطه حضور عزادارانى از سراسر هند شكوهى ويژه مىيابد.
مسجد جامع لكنهو
استقبالكنندگان ما در لكنهو چند سيد روحانى هستند؛ سيدصفىحيدر، كلبجواد، حيدر مهدى و چند طلبه سيد جوان ديگر. ظاهراً سادات هندى علاقمندى بيشترى به درسهاى حوزوى دارند شايد همشيعيان هند بيشتر سيدند. در هر حال و به هر دليل در اين سفر تعداد روحانيان سيدى كه مىبينيم بيش از تعداد شيوخ است. در سفر لكنهو حاجآقاى رجبنژاد راهنماى ماست؛ او مسئول سازمان مدارس علميه هند است؛ روحانى خوشسيما و خوشاخلاقى كه به اقتضاى كارش، ادامه سفرمان را همراهى هميشگى است.
اولين نمازمان را در لكنهو در مسجد جامع اين شهر مىخوانيم؛ مسجدى تاريخى با قدمتى حدود 250 سال و يكى از بزرگترين و معروفترين مساجد شهر. نواب آصف الدوله از حاكمان با نفوذ لكنهو بانى اين مسجد عظيم بوده؛ جايى كه اولين نماز جمعه شيعيان هند به امامت آيتالله سيد دلدارعلى در آن اقامه شده است. اين مسجد همانند ديگر مساجد تاريخى، سقفى بلند و ستونهاى قطور بسيار دارد. معمارى آن هم بر همان اسلوب و تركيب سبك هندى اسلامى است؛ باشكوه و پرابهت اما كمبهره از ظرافت، در مساجد هندى از نقشبندىهاى لطيف و پيچيده كاشىكارىهاى ايرانى خبرى نيست.
امام جماعت، حاجآقا هستند و جمعيت به سختى دو صف مأمومين را كامل مىكند. بعد از پايان نماز با يكى از سنتهاى نيكوى مؤمنان هندى آشنا مىشويم، بعد از اهداى سلام به ارواح طيبه اهلبيت(عليهم السلام) اولين شخصى كه با امام دست مىدهد و غالباً ريش سفيد مأمومين است، كنار امام جماعت مىايستد. نفر بعدى هم با امام و هم با او دست مىدهد و خود در كنار اين دو قرار مىگيرد. اين شيوه تا آخرين نفر كه علىالقاعده كوچكترين مأموم است، ادامه مىيابد تا آنكه حلقه تشكيل شده تكميل شود. بعد از اين، يك بار ديگر همگى به دعا مىايستند.
مساجد هند شايد به دليل قيمت بالاى مصرف برق، شايد هم به خاطر خوى صرفهجوى هندى، كمنور است؛ اما دلهاى آنها به هم نزديك است و از پرتو معرفت، نورانى.
حوزههاى علميه
براى ديدار از حوزههاى علميه هند دانستن تاريخى كوتاه از سير كلى تأسيس اين مدارس دينى لازم بود:
تدريس و تعليم كلام و فقه اسلامى در هند از همان سدههاى نخستين ظهور اسلام آغاز گرديد. در طول زمان، مدارس و محلهايى براى شرح و بسط علوم عقلى و متون فقه و حديث و تفسير احداث شد، تا مشتاقان آموختن مسائل دينى گرد هم بيايند. بعدها با بروز اختلافات متعددى كه در ميان مسلمانان پديد آمد، گروههاى مختلف امر تعليم و تبليغ را جدىتر انگاشتند و
دايره نفوذ آن را گستردند. بدين ترتيب مدارس و حوزههاى علوم اسلامى رو به رشد رفت. در اين مدارس چه سنى چه شيعى از كتابهاى رياضى و هيئت و منطق و كلام و فلسفه ايرانيان استفاده مىشد. به عنوان مثال در رياضى و هيئت، كتابهاى خلاصةالحساب شيخ بهايى، تحرير اقليدس خواجه نصيرالدين طوسى و تشريحالافلاك شيخ بهايى. در علم منطق، تهذيبالمنطق سعدالدين تفتازانى و حاشيه ملاعبدالله يزدى. در علم كلام، شرح تفتازانى بر عقايد نسفى و شرح دوانى بر عقايد ايجى. در فلسفه، شرح ميبدى يزدى بر هدايةالحكمة و شرح ملاصدرا بر هدايةالحكمة ابهرى از مهمترين كتب مورد تدريس بود.
از حوزههاى مشهور اهلسنت مىتوان به حوزه فرنگىمحل و دارالعلوم ديوبند اشاره كرد، و از حوزههاى شيعيان به حوزه سلطانالمدارس. تدريس علوم عقلى و نقلى و كلام و حديث در مدارس شيعيان نقش بسيار مؤثرى در اشاعه فرهنگ تشيع داشته است. اين حوزهها بستر رشد و پرورش انديشمندان بزرگى بودهاند كه برخى تأثيراتى شگرف در حوزه مباحث فكرى و اعتقادى جهان اسلام داشتهاند. تأليفات گرانسنگ اين عالمان نيز بسيار ژرف و گسترده بوده است. برخى از اين فرزانگان عبارتند از: سيد دلدارعلى غفران مآب، سيدمحمد (سلطانالعلماء)، سيدحسين (سيدالعلماء)، پسر سيدحسين، سيد محمدتقى (ممتازالعلماء)، ميرحامدحسين و پسرش ناصر حسين (ناصرالملة). متأسفانه
حوزههاى علميه كنونى به هر دليل در پرورش دانشمندان فرهيخته ممتاز و بسط و عمقبخشى به انديشههاى دينى رونق گذشتههاى دور خود را ندارد.
مدرسه واعظين
امروز بعد از ظهر، ديدارمان را از حوزههاى علميه لكنهو با بازديد از مدرسه واعظين شروع مىكنيم. در سالن اصلى مدرسه، دو ميز چوبى متصل به هم، چند نيمكت رنگ و رو رفته و تعدادى طلبه جوان سرگرم مطالعه را مىبينيم. دفتر مدرسه كنار همين سالن است، و مدير، حاجآقاى كلبجواد از تحصيل كردههاى قم كه به همين دليل با زبان فارسى هم آشناست.
اولين نكتهاى كه در ديدار از اين حوزه در حافظه مىسپاريم، فقر شديد امكانات است. مشكلى كه حوزههاى علميه ديگر با اندكى تفاوت، تنها عمومى بودن آن را تأييد مىكنند. كلبجواد دفاتر مدرسه را به حاجآقا و آقاى رجبنژاد مىسپارد و اين دو با دقت مشغول مطالعهاند. در اين دو دفتر، نام استادان، برنامه كلاسها و عناوين درسها آمده است. در هند حوزههاى علميه از يك نظام منسجمِ هماهنگ پيروى نمىكنند؛ از همين رو در برنامههاى درسى هر حوزه تفاوتهايى مشاهده مىشود.
شب را مهمان يكى از دوستان تازه آشنا هستيم و در حضور عادلخان، كه در معرفى او تنها مىفهمم كه از بزرگان وزارت معارف است و به گفته كلبجواد پُستِ مهم دارد.
سلطانالمدارس
حوزه علميه سلطانالمدارس از مشهورترين مدرسههاى دينى شهر لكنهو است. در سنگنوشتهاى كه بر ديوار مدرسه نصب است به زبان اردوى ايرانى فهمى نوشتهاند: «اى مدرسه جليله كى تأسيس آيتالله العظمى مولانا السيد محمد ابوالحسن صاحب معروف به جناب ابوصاحب ابن آيةاللهالعظمى سيدعلىشاه صاحب طاب ثراه فى سنة 1892 عيسوى» و بعد به خط انگليسى ظاهراً همين حرفها را ترجمه كردهاند.
مسئول مدرسه، روحانى و سيد وارستهاى است به نام مولانا سيد محمد جعفر رضوى كه قبل از ديدن مدرسه به ديدار ايشان مىرويم. در گوشه يك تخت چوبى در كنار قاب عكس بزرگى از امام خمينى(رحمه الله) مولانا رضوى را ملاقات مىكنيم. به احترام ما با زحمت از جا برمىخيزد. سلاممان را آهسته پاسخ مىدهد و با لبخند خوشآمدمان مىگويد: «ايشان طلاب فاضل و انديشمند زيادى را پرورش دادهاند، بسيار بسيار كمحرفند و با زحمت مىشود از ايشان حرفى شنيد.» اين جملات را حاجآقاى رجبنژاد در معرفى مولانا رضوى مىگويد چند لحظهاى نگاه حاجآقا و نگاه مولانا با تبسمى كه هر دو بر لب دارند به هم قفل مىشود. برخى از استادان مدرسه هم به جمعمان مىپيوندند. وقتى صحبت از وضعيت درسى مدرسه مىشود «نقشه دروس مدرسه» را نشانمان مىدهند. كلاسها در دو سطح درجات عاليه و درجات فوقانيه تنظيم شدهاند. براى برخى استادان لقب عالم نوشتهاند و براى بعضى مولوى، بر حسب
ميزان فضل و مقدار تحصيلات، ظاهراً عالم به كسى اطلاق مىشود كه پايه يا كلاس ده را به پايان رسانده و مولوى كسى است كه تنها هشت پايه حوزوى را گذرانده است. عناوين درسها هم كتابهايى است مثل شرايعالاسلام، متنبى، مجانىالادب، زبدةالاحكام، شرح تهذيب و سلّمالعلوم و... كه در روزهاى هفته يعنى پهلا گهنه، دوسرا گهنه، تيسرا...، چوتها...، پانچوان...، چهنا... و ساتوان به تناوب خوانده مىشود. مولانا رضوى در نوشتن، مثل حرف زدن امساك نكرده و تأليفاتى دارد كه دو جلدش را به حاجآقا مىبخشد و در اولش مىنويسد: هدية الى الأخ المحترم آيةالله مصباح دام ظله. حاجآقا هنگام خداحافظى متواضعانه بر دستان مولانا بوسه مىزنند.
سلطانالمدارس فقط به قدر قدمتش سلطان ديگر مدارس لكنهو است والاّ پيكره و در و ديوار كهنهاش ابهت سلطانى ندارد. مدرسهاى نسبتاً بزرگ شبيه مدارس قديمى ايران با حجرهها و مدرسهاى متعدد. براى سركشى از طلاب به يكى از مدرسها مىرويم. طلبههاى جوان چند تخت چيدهاند و بر هر تخت پنج ياشش نفرى مشغول مباحثهاند يا تعليم. در ميان استادان افرادى ميانسال يا ريشسفيد مىبينيم كه هنوز معمم نشدهاند. لباسشان پالتويى لبّادهگونه است و كلاهى پشمينه. اينان رسم ديگرى را آشكار مىكنند؛ فقط كسانى معمم مىشوند كه تحصيل كرده نجف يا قم باشند، و هندى هجرت نكرده هرچند ملاّ و فاضل، سر به عمامه نمىدهد. سلطانالمدارس را به قصد مدرسه ناظميه ترك مىكنيم.
حوزه علميه ناظميه
مدرسه ناظميه هم بزرگتر از سلطانالمدارس است و هم پرجنبوجوشتر و هم چهار سال پيرتر يعنى به سال 1308 هجرى بنا نهاده شده، مؤسس اين حوزه مولانا نجمالعلماء ناظم صاحب بوده و حتماً به همين دليل ناظميهاش مىگويند. مسئول مدرسه روحانى سيدى است به نام حميدالحسن از تحصيلكردههاى نجف، حميدالحسن را اميرالعلماء لقب دادهاند. حميدالحسن برنامههاى درسى مدرسه را برايمان توضيح مىدهد. درسها با اندكى تفاوت همان مباحث حوزههاى ديگر هند است: تبصرةالمتعلمين، منهاجالصالحين، فصول اكبرى، شرايعالاسلام، سلّمالعلوم و... اينجا هم مثل سلطانالمدارس مَدرسها پر از تخت است ظاهراً به دليل گريز از رطوبت زمين. ناظميه نشاطى ويژه دارد هر گوشه كلاس و مباحثهاى برپاست، سر و صداى هيچ كدام هم مانع ديگرى نمىشود الاّ حضور بىصداى ما كه به يك باره نظم سالن اصلى مدرسه را به هم مىريزد. استادانى كه براى ديدار با حاجآقا درس را تعطيل مىكنند، شاگردهاى كنجكاو را هم همراهشان مىكشانند. حاجآقا با چند تن از اينان گرم صحبت مىشود منتها به مدد ترجمه حيدرمهدى كه روزگارى خود در همين مدرسه شاگرد همين ملاّيان بوده است.
به اشارت اميرالعلماء طلاب مدرسه براى شنيدن سخنرانى حاجآقا به سالن اجتماعات راهنمايى مىشوند. جامعه هندى
علىرغم سالها مبارزه دولت و زعماى فرهنگى براى زدودن سلسله مراتب طبقاتى هنوز به اين باور احترام مىگذارد. اين نفس رتبهبندى در بيشتر شئون زندگى آنان رسوخ كرده است. در ميان مسلمانان نيز كه طبق آيينشان معيارهاى كهن هندى را ملاك ارزش نمىدانند، دقت در انجام برخى امور ريشه در همان باور دارد، حتى در حوزههاى علميه نيز اين امر به شيوهاى ارزشمدار رخ نشان مىدهد. شيوه نشستن طلاب در سالن اجتماعات نمودى از همين معنا بود. استادان ممتاز در كنار سخنران و رو به روى مستمعان، استادان پايههاى پايينتر در صف اول، طلاب قديمىتر كه با پالتو و كلاهى مخصوص شناخته مىشوند در صفهاى بعدى، و طلاب تازه وارد كه لباس ساده بلند مىپوشند و كلاه سفيد مىگذارند در صفهاى انتهايى. اين نظم ارزشى اگر به يك امتيازدهى فكرى منجر نشود، قابل تقدير است.
ابتدا اميرالعلماء سخنرانى مىكند، به احترام حاجآقا به فارسى و نسبتاً روان و واضح، از تمركز و سكوت برخى طلاب و بالا و پايين بردن سرهايشان احساس مىكنم كه با زبان فارسى بيگانه نيستند. شايد با بهره گرفتن از وام سى چهل درصدى لغات اردو از فارسى، در ضمن شنيدهام كه در برخى مدارس دينى هند هنوز هم زبان فارسى تدريس مىشود اگرچه درباره حوزه ناظميه اين مطلب را نپرسيدهام. حميدالحسن خاطراتى از دوره تحصيلش مىگويد و از برخى استادانش، و بعد گوشزد مىكند كه اگر روزى انشاءالله براى ادامه تحصيل به قم رفتيد اين آقا را بيشتر
مىشناسيد و منظورش آيتالله مصباح است. بعد از او حاجآقا به ايراد سخن مىپردازند. كسى هم صحبتها را ترجمه نمىكند و باز خيلى از طلبهها مثل زمان سخنرانى حميدالحسن سر فهم و تأييد تكان مىدهند. اين بار شايد به احترام حاجآقا و مهماننوازى، والاّ فهم صحبتهاى حاجآقا سختتر از سخنرانى حميدالحسن بود كه دستكم فارسى را به لهجه هندى صحبتمىكرد.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در حوزه علميه ناظميه (لكنهو)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين مدرسه مباركه در محضر اساتيد بزرگوار و شما دانشجويان مكتب اهلبيت(عليهم السلام) افتخار حضور يابم.
از مسلمات معارف ما اين است كه خداى متعال بعد از خلقت همه آسمانها و زمين و فرشتگان و جنيان، موجودى را خلق كرد كه در ميان آنها خليفه خودش باشد يعنى بعد از خلقت همه اين جهان جاى يك موجود ديگرى خالى بود كه حتى فرشتگان مقرب الهى هم بايد در پيشگاه او خضوع كنند و به خاك بيفتند؛ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَةً،(1) ولى ويژگى اين مخلوق حتى براى فرشتگان هم روشن نبود، اينكه چه خصوصيتى دارد
1. بقره: 30.
كه مىتواند خليفه خدا بشود؟ لذا سؤال كردند: قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَيَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ؛(1) با اينكه ما اهل تقديس و تسبيح هستيم موجودى را كه ممكن است خونريزى و فساد كند خليفه قرار مىدهيد؟! قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ؛ در اينجا سرّى نهفته است كه شما نمىدانيد. طبعاً وقتى فرشتگان ندانند بنده هم آن سرّ را نمىدانم؛ اما از قرائن آيات بعدى استفاده مىشود كه شايد اين مخلوق مىتواند با اختيار و انتخاب خودش به مقامى دست يابد، به علومى برسد كه از دسترس فرشتگان دور است؛ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَْسْماءَ كُلَّها،(2) ملائكه نمىتوانستند آن معارفى را كه خداوند به آدم عنايت فرمود، فرا بگيرند. خدا در اعطاى آن به ملائكه بخلى نداشت ولى آنها توان دركش را نداشتند.
بايد اين موجود آفريده شود در طول هزاران سال رشد و تكامل بيابد و صلاحيت پيدا كند تا به آن مقام خلافت الهى برسد كه قدر متيقنش حضرات انبيا و ائمه اطهار(عليهم السلام) هستند. بعد از مقام انبيا و ائمه معصومين(عليهم السلام) هركس شباهتش به آنها بيشتر است به مقام قرب و خلافت الهى نزديكتر است. شباهت مردم به انبيا و اوليا در چيست؟ هرچه هست همان هدف آفرينش انسان است.
1. همان.
2. همان: 31.
هدف از آفرينش انسان، وجود خلافت در روى زمين بود و خلافت از آن انبيا و اوليا است. بقيه طفيلى هستند. به عنوان يك تشبيه ناقص، اين مثال را مىگويم: كسى كه مىخواهد قطعه برليان يا الماس قيمتى را از معدنى استخراج كند، ابتدا بايد خروارها خاك و سنگ را خارج كند تا از بين آنها دانهاى الماس بيابد. اصل هدف همان گوهرهاى گرانبهاى نايابى هستند كه تنها چندتا در عالم پيدا مىشوند، بقيه طفيلى آنها هستند. هرقدر به آنها شباهت پيدا كنند، بيشتر به هدف خلقت نزديك مىشوند و هرقدر از آنها دور شوند به گروه شياطين نزديك مىشوند. سؤال اين است كه چه كنيم تا به مقام انبيا و اوليا نزديك شويم؟ آيا راهى جز پيمودن راه آنها وجود دارد؟ آنها اصلا براى چه برگزيده شدند؟ ائمه اطهار(عليهم السلام) بعد از انبيا چه مسئوليتى داشتند؟ آيا جز براى اين است كه ديگران به سوى خدا هدايت شوند؟ همه چيزهاى ديگر اين عالم مقدمه رسيدن به آن هدف است. متأسفانه با اينكه ميراث انبيا و ميراث ائمه اطهار(عليهم السلام)بعد از چهارده قرن در اختيار من و شما قرار گرفته، اما قدر اين ميراث را نمىدانيم آن اندازهاى كه به فراهم كردن وسايل رفاه زندگى يا آموختن امور مادى و دنيوى اهتمام داريم، به فراگرفتن معارف اهلبيت اهميتى نمىدهيم. قطعاً در ميان ميلياردها انسان، خداى متعال به امثال من و شما توفيق بيشترى داده
كه درصدد فراگرفتن اين معارف بر بياييم و بايد خدا را خيلى شكر كنيم. در همين هندوستان، چند صد ميليون مردمى هستند كه از اين معارف بىبهرهاند. در مقابل اين نعمت عظيم، تكليف بزرگى هم به دوش ماست؛ اول اينكه اين علوم را درست ياد بگيريم، اين علوم داروى همه دردها و وسيله رسيدن به همه سعادتهاست. وسيله نزديك شدن به مقام انبيا و ائمه اطهار(عليهم السلام)است. به همان اندازه كه ما نسبت به آن مقام احترام قائليم بايد دوست داشته باشيم خودمان هم به آن مقام برسيم. رسيدن ما مشروط به اين است كه اول علوم آنها را بياموزيم، اما اين به تنهايى كافى نيست. ياد گرفتن براى عمل كردن است؛ از اين رو بايد از همان آغازى كه مشغول تحصيل علوم دينى مىشويم هر روز قدمى در راه تهذيب اخلاق و تزكيه نفس برداريم وگرنه علم اگر زياد شد اما تهذيب اخلاق و تزكيه نفس نبود، ممكن است عاملى براى دستگاه شياطين باشد. علم ابليس از دانش همه ما بيشتر است. در طول تاريخ انسانها همه علوم در اختيار او بوده، اما صِرف علم، كار او را به سامان نرساند، بلكه روزبهروز بر دورى او از خدا افزود. ضربالمثل معروفى در فارسى هست كه حتماً شما شنيدهايد:
چو دزدى با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا
اگر عالم، برخلاف دين حركت كند ضررش از هزاران
جاهل بيشتر است؛ پس ما بايد در كنار تحصيل علم از همان اول به تزكيه نفس و عمل كردن به دستورات اهلبيت و اقتدا به سنت آنها در تمام مراحل زندگى اهتمام داشته باشيم. اكنون در ماه رجب هستيم. سنت اهلبيت(عليهم السلام) اين بود كه ماه رجب و شعبان را روزه مىگرفتند و خودشان را براى مهمانى خداى متعال و ماه رمضان آماده مىكردند، اين سنت در ميان بسيارى از شيعيان، قرنها رواج داشته ولى متأسفانه آرامآرام فراموش شد. يك ماه رجب يا شعبانى، من در كنيا(1) بودم. يكى از شيعههاى هندىالاصل كه كارمند يكى از ادارات آنجا بود سه ماه روزه مىگرفت از ماه رجب شروع مىكرد تا آخر ماه مبارك رمضان، در قلب آفريقا، يك جوان اين سنت را حفظ كرده بود، با اينكه سالها از موطن خودش دور افتاده بود اما آن سنت و آن تربيت همچنان در او باقى بود. ماه آينده ماه شعبان است؛ فَأَعِنَّا عَلَى الاِْسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ،(2) در دعايى كه هر روز خوانده مىشود از خدا مىخواهيم كه به ما كمك كند تا سنت پيغمبر را احيا كنيم. رسولالله(صلى الله عليه وآله) در ماه شعبان شبها را به عبادت مىپرداختند و روزها را روزه مىگرفتند. اينها از ابزارهاى تزكيه است من نمىگويم كه
1. كشورى در افريقاى شرقى كه نزديك به سى درصد ساكنان آن مسلمان هستند.
2. فرازى از صلوات شعبانيه.
شما هم هر سه ماه را روزه بگيريد. شما محصل هستيد بايد سلامت مزاج و قوت بدنتان را حفظ كنيد تا بتوانيد انشاءالله ساليان طولانى به اسلام خدمت كنيد و وقتى به سن ما و بيشتر از ما رسيديد انشاءالله بتوانيد از بركات عمرتان به ديگران فايده برسانيد؛ اما خوب است انسان در يك ماه سه روز روزه بگيرد براى تأسى به رسولالله(صلى الله عليه وآله)انسان هركه را دوست دارد مىخواهد نشانهاى از او داشته باشد. اينكه ما اين همه اظهار محبت به اهلبيت مىكنيم بايد نشانهاى از زندگى آنها در خودمان باشد؛ لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَالْيَوْمَ الآْخِرَ وَذَكَرَ اللهَ كَثِيراً،(1)اول آموختن است و بعد عمل كردن؛ ولى كار به اينجا هم تمام نمىشود. اين اسلام و اين معارف، در دست من و شما امانتى است كه بايد به ديگران برسانيم. اسلام فقط براى من و شما نازل نشده، امام حسين(عليه السلام) فقط براى من و شما شهيد نشده، اسلام نازل شد تا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ باشد. قرآن نازل شد تا هشداردهنده جهانيان باشد؛ تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً،(2) اين قرآن و اين معارف، همانند امانتى است كه بايد به همه انسانها برسانيم. عمل كردن، تنها به احكام فردى نيست، بايد سعى كنيم احكام اجتماعى اسلام هم اجرا
1. احزاب: 21.
2. فرقان: 1.
شود. در اين كشور اين همه آثار اسلامى و آثار شيعى وجود دارد و بزرگانى از علم و فقاهت و حكمت و معرفت در سراسر اين شبه قاره وجود داشتهاند كه يكى پس از ديگرى رفتند و جايشان را به ما سپردند. خوشا به حال آنان كه توانستند در اين سرزمين درخت اسلام را بارور كنند و اين آثار گرانبها را به جا گذارند؛ اما حالا نوبت من و شما است كه آن آثار را حفظ كنيم و به آيندگان برسانيم؛ تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَلَكُمْ ما كَسَبْتُمْ،(1) ما مسئوليم كه نگذاريم زحمات گذشتگان هدر رود، نگذاريم اين مدارس و مساجد ويران شود، نگذاريم اين علوم و معارف فراموش گردد. آيندگان هم بايد از اينها بهرهمند شوند. ما بايد روزبهروز بر ميراث گذشتگان بيفزاييم. اميدوارم خداى متعال شما را از كسانى قرار دهد كه براى احياى دين و حفظ ميراثش و براى رساندن رحمتش به همه عالميان برگزيده است.
بحق محمد وآله الطاهرين
1. بقره: 134.
تنظيمالمكاتب
لكنهو هم مؤسسه تنظيمالمكاتب دارد و هم جامعه اماميهاى به اين نام كه زير نظر آن مؤسسه فعاليت مىكند. تنظيمالمكاتب در تاريخ 15 جمادى الاوّل سال 1388 هق با هدف تأسيس مدارس دينى براى مؤمنين و مؤمنات، ايجاد كتابخانههاى اسلامى در روستاها، تأسيس مراكزى براى تربيت معلمان دينى، تدريس معارف اسلامى به وسيله مكاتبات، تبليغ فرهنگ دينى در دبيرستانها و دانشكدهها، نشر مسايل دينى به زبانهاى مختلف و تشكيل كنفرانسهاى دينى بنا شده است. در طول اين چند سال، مؤسسه در 17 استان هند، نزديك هزار مدرسه ابتدايى را با حدود چهل هزار دانشآموز اداره كرده است.
انتشار مجله تنظيمالمكاتب، برگزارى هفته دانش در سراسر كشور، اعزام مبلغ، چاپ اولين تقويم شيعى در هندوستان و بالأخره تأسيس حوزه علميه جامعه اماميه كه ديدار از آن، آخرين برنامه امروز ماستـ از ديگر فعاليتهاى تنظيمالمكاتب است. بانى اين مؤسسه عالمى بوده به نام سيد غلام عسكرى و ظاهراً سخنرانى نامى؛ چراكه خطيب اعظمش مىگفتند. اكنون دبير كل، سيدصفىحيدر است؛ يكى از همان سادات شادابى كه روز ورودمان به لكنهو به استقبالمان آمد.
در دفتر جامعه اماميه، حاجآقا، به اصطلاح اردو، نقشه دروس مدرسه را مىنگرند. اين حوزه هفتاد و چند نفر طلبه دارد با 15 استاد و مديرى به اسم سيد منظر صادق زيدى كه از
دانشآموختگان حوزه علميه قم و از محصلان مؤسسه در راه حق بوده است؛ طلبهاى جوان و پرانرژى.
نماز ظهر را در همين مدرسه مىخوانيم به امامت آيتالله مصباح، در نمازخانهاى كه به مناسبت ايام ولادت حضرت على(عليه السلام) آراستهاند. هندىها در اين سالهاى اخير رقيب جدى صنعت فرش دستبافت ايران بودهاند، و حتى با يارى نقشه ايرانى و كارگر ارزان هندى بازار جهانى ما را به شدت تهديد كردهاند با اين حال در اين چند روزه از اين دستبافتههاى هندى چيزى در مدارس و مساجدشان نديديم كه هيچ، حتى از فرش ماشينى هم خبرى نيست. زيراندازها بيشتر موكت است.
بعد از نماز، طلبهها يكصدا و با نظمى خاص و آهنگى بلند با اندكى اصرار بر كشيدن هر واژه، دعاى ماه رجب را زمزمه مىكنند. با ناديده گرفتن ايرادهاى تجويدى قرائت، انصافاً هماهنگ و دلنشين مىخوانند. قرار است حاجآقا به تعدادى از طلاب ممتاز جايزه بدهند. به عنوان مقدمه سيدصفىحيدر صحبت مىكند؛ به هندى. خوشآمد مىگويد و حاجآقا را معرفى مىكند و مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله) قم را. كم و بيش حرفهايش را مىفهميم. اردو آن قدرها هم دور از درك نيست. لابد به جهت استفاده بسيارش از واژههاى فارسى؛ چيزى شبيه داستان زبان ما و عربى. اگر به اندازه فهم ما از اردو اينان فارسى بدانند، براى سخنرانى حاجآقا نيازى به مترجم نداريم.
بعد از سخنرانى، نوبت اهداى جوايز بود به طلبههاى ممتاز.
اسمها كه خوانده مىشد، ديگران صلواتى مىفرستادند و حاجآقا، جوايز را كه فقط كاغذ تذهيب شده سادهاى بود بىقاب و شيشه و هيچ تشريفات ديگرـ اهدا مىكردند. طلبهها هم خوشحال بودند و راضى. اين اندازه سادگى و اين قدر قناعت، دستكم براى ما كه اين چند روزه زندگى اينجا را تجربه كردهايم، تعجبى نداشت. سادهزيستى و تجملگريزى در هند سنتى نهادينه شده است. نه موج است و نه مد و نه ويژه برخى طبقات اجتماعى و اديانى خاص، در حقيقت سادهگرايى جلوهاى از فرهنگ عمومى اين كشور است و در همه شئون زندگى فردى و اجتماعى مردم هم تبلور يافته. عموم هنديان نه ويلا دارند و كاخ و خانههاى آن چنانى و ماشين فلان مدل و نه حرص داشتن اينها را. به نعمت قناعت و امساك از نقمت طمع و آز آزادند و اين بىنيازى و قناعت را پادشاهى مىدانند و سلطنت.
بعد از اهداى جوايز، به رسم اينجا حاجآقا گوشهاى مىايستند براى فشردن دستها هنگام خداحافظى. هركس كه به ايشان مىرسد، دستشان را مىبوسد وگرنه اندكى سر خم مىكند و سلامى مىدهد. يكى از طلبههاى زيرك تا فلاش دوربين عكاس رو به رو را مىبيند دستان حاجآقا را رها نمىكند. بعد از او يكى دو تن ديگر به همين خيال كنار حاجآقا رو به دوربين قرار مىگيرند اما صفىحيدر تأكيد مىكند كه بگذرند و بگذرند از اين فرصت كه فرصت نيست.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در جامعه اماميه تنظيمالمكاتب (لكنهو)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود به جمع نورانى شما عزيزان شرفياب شوم و اجازه يافتم كه چند لحظهاى مزاحم اوقات شريف شما باشم. از نعمتهاى بزرگى كه خدا به همه ما عنايت فرموده معرفت دين اسلام و مذهب حق تشيع و مودت اهلبيت(عليهم السلام) است كه با هيچ نعمتى قابل مقايسه نيست و نمىشود قيمتى براى آن تعيين كرد. اين نعمت عظيم آسان به دست ما نرسيده، زحمتش را پدران ما، علماى بزرگ، و شهداى راه حق كشيدهاند. در بين ميلياردها انسان، جمعيت كمى از شيعيان هستند كه اين راه حق را مىشناسند و از اهلبيت(عليهم السلام)پيروى مىكنند. اگر نبود فداكارىهاى علماى بزرگ و مردان راه حقيقت ما هم
امروز يا هندو بوديم يا بوديست يا پيرو يكى از مكاتبى كه باعث خسران دنيا و آخرتمان مىشد.
همانگونه كه گذشتگان ما با زحمت بسيار و ايثار جان در مقابل قدرتهاى شيطانى مقاومت كردند تا اين مذهب، سالم به دست ما برسد، ما هم موظفيم كه براى حفظ حقايق اين دين و معارف اهلبيت تا پاى جان مقاومت كنيم. مخصوصاً با توجه به اينكه امروز همه قدرتهاى بزرگ دنيا دشمن اصلى خودشان را اسلام و مذهب شيعه و به قول خودشان اسلام خمينى مىدانند و تمام نيروهاى نظامى، اقتصادى، سياسى، تبليغى و علمى، خودشان را بسيج كردهاند تا حقايق اسلام را از مردم مسلمان بگيرند. ما امروز افزون بر اينكه موظفيم معارف اسلام را به خوبى ياد بگيريم و به ديگران تعليم دهيم، بايد در مقابل شبهاتى كه دشمنان القا مىكنند مقاومت كنيم و نگذاريم ايمان جوانهاى ما خدشهدار شود؛ البته فطرت انسانى طالب حقيقت است و اگر حقيقت درست به او شناسانده شود به راحتى مىپذيرد ولى شياطين هم بىكار ننشستهاند و در مقابل حقيقت، شبهههايى را القا مىكنند. به مطالب باطل لباس حق مىپوشانند و به مردم نشان مىدهند تا مردم را از حقيقت، منصرف كنند. بايد به شكرانه اينكه خداى متعال ما را به راه حق هدايت فرموده اولا: بكوشيم محتواى دين و معارف اهلبيت را كاملا
بشناسيم. ثانياً: تصميم بگيريم به آنچه از معارف اهلبيت مىآموزيم عمل كنيم و دانش ما تنها آموختن مفاهيم و در ذهن نگه داشتن يا در كتابها نوشتن نباشد، بلكه زندگى ما با اسلام و معارف اهلبيت عجين باشد. ثالثاً: سعى كنيم كه اهل شهر و اهل كشورمان و ساير كشورهاى اسلامى به خصوص جوانان و نوجوانان را از انحرافات و اشتباهات نجات دهيم و آنها را با اسلام راستين آشنا كنيم، بايد بكوشيم معارف اسلامى را در تمام جهان گسترش دهيم تا آنهايى كه هنوز با اسلام آشنا نشدهاند، اسلام را بشناسند. مطمئن باشيد در ميان ساير انسانها، دلهاى حقيقتطلبى هستند كه اگر اسلام را بشناسند، به آن علاقهمند مىشوند. اگر شما تاريخ گسترش اسلام را در كشورهاى مختلف مثل اندونزى، مالزى و همينطور برخى كشورهاى اروپايى ملاحظه كنيد، خواهيد ديد كه در ابتدا پيدايش اسلام در اين كشورهاى بزرگ به وسيله چند نفر تاجر يا عالم بوده كه اينها با ايثار و استقامتشان توانستند بزرگترين كشورهاى اسلامى را به وجود بياورند. گاهى گفته مىشود كه اسلام به وسيله شمشير بر عالم گسترش پيدا كرد. ما سؤال مىكنيم كه جزاير اندونزى كه پرجمعيتترين كشور اسلامى دنيا استـ با كدام لشگر اسلامى فتح شد؟ جز به وسيله چند نفر تاجر مسلمان و علمايى كه به آنجا رفته بودند؟!
امروز همه عالم مىدانند كه دشمنترين نظامها نسبت
به اسلام، دولت ايالات متحده امريكا است؛ ولى هر روز در قلب همين كشور بر تعداد مسلمانها و علاقهشان به اسلام افزوده مىشود، به طورى كه مسئولان اين كشور را نسبت به آينده امريكا نگران كرده است. يكى از تحليلهايى كه براى واقعه يازده سپتامبر رواج دارد اين است كه امريكا از ناحيه اسلام احساس خطر كرد؛ از اين رو سياستمداران امريكا براى مخدوش كردن چهره اسلام اين جريان را در امريكا به وجود آوردند و آن را به اسلام گرايان، اصول گرايان و افراطيان مسلمان نسبت دادند تا مردم را نسبت به مسلمانها بدبين كنند. به هر حال چه اين تحليل صحيح باشد و چه نباشد ما هيچ شكى نداريم كه امروز دنياى كفر و الحاد تمام نيروهاى خودش را براى از بين بردن اسلام به كار گرفته است؛ بنابراين ما وظيفه داريم كه در برابر خصومتهايى كه در اين زمان شدت يافته تلاش خودمان را براى حفظ و گسترش اسلام مضاعف كنيم. اگر ما اين وظيفه را درست نشناسيم و به آن عمل نكنيم، بيم آن مىرود كه تدريجاً مذهب حق تشيع ضعيف شود و ناشناخته بماند يا بسيارى از شيعيان به مذاهب ديگر گرايش پيدا كنند، و يك وقت چشم باز كنيم و ببينيم كه مراكز اسلامى همچون مساجد، زيارتگاهها، حسينيهها، كتابخانهها، مدارس دينى و امثال اينها در اختيار كفار قرار گرفته است. انشاءالله چنين روزى
نخواهد آمد ولى شرطش اين است كه شما جوانهاى باغيرت و بااحساس و با استعداد كمر همت ببنديد و اول، علوم اسلامى را خوب بياموزيد و بعد با شيوههاى صحيح، اين معارف اسلامى را در سطح جهان گسترش دهيد. شما از بزرگانى كه از اين سرزمين برخاستند و اسلام را در اين شبه قاره و در كشورهاى ديگر رواج دادند هيچ كم نداريد. اگر قدر خودتان را بدانيد از امثال سيدميرحامدحسين و ديگران كمتر نيستيد. استعداد خودتان را به كار بگيريد. همت كنيد. دل به زخارف دنيا نبنديد. عظمت اسلام و مذهب حق را بشناسيد و در اين راه فداكارى كنيد.
در پايان سخنانم دوست دارم به شخصيت عاليقدرى اشاره كنم كه در همين حوزههاى علميه درس خواند و رشد يافت. طلبهاى بيش نبود، خداوند او را از مفاخر اسلام و جهان قرار داد. امام خمينى(رحمه الله) بزرگترين شخصيت معاصر به شمار مىرود كه با تأييدات الهى و عنايات معصومين(عليهم السلام)و ايمان و جهاد و پشتكار و جديت تمام توانست انقلابى را رهبرى كند كه در اثر آن تحولى عظيم در سراسر جهان پديد آمد. ساليان سال بايد بگذرد تا عظمت و ارزش انقلاب اسلامى امام راحل(رحمه الله) براى مسلمانان و مردم جهان شناخته شود. امام، زمانى طلبه جوانى مثل شما بود، اما با همت و همچنين توكل بر خدا، تحصيلاتش را ادامه داد و در راه اطاعت خدا از هيچ چيزى
فرو گذار نكرد. خدا هم او را يارى كرد و چنين عظمتى به او بخشيد كه دنيا را تحت تأثير قرار دهد. در آخرت هم خواهيم ديد كه ميليونها انسان به واسطه حركت ايشان از آتش عذاب جهنم نجات پيدا مىكنند و به سعادت ابدى نائل مىشوند. اميدوارم كه در ميان شما هم جوانهاى باهمتى باشند كه از هم اكنون تصميم بگيرند امام را الگوى خودشان قرار دهند و هم در راه تحصيل علم و هم در راه عمل به وظايف از ايشان پيروى كنند. انشاءالله.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
ريگشاها
راه حوزه علميه مدينةالعلم يا جامعةالتبليغ از چند كوچه تنگ و باريك مىگذرد. اينجا هم به روال بسيارى از كشورهاى جهان سوم، خواسته يا ناخواسته، همه ابعاد زندگى را با لوازم تكنولوژى وفق ندادهاند، و اين امرى تناقضآميز شده و مشكلزا. براى مثال وقتى فرهنگ ماشينسوارى پذيرفته شد، گذرگاه وسيع لازم است و خيابان آسفالته، ولى اينجا از اين تطابقها خبرى نيست. ما هم كه با اين خصيصه در كشورمان بيگانه نيستيم تن به پيادهروى مىدهيم. لااقل حُسن اينجا فراوانى وسايل نقليه مخصوص گذر از اين كوچههاست؛ از درشكه اسبى و گارى شترى و گاوى گرفته تا سايكل ريگشا كه سهچرخهاى است كه روى دو چرخ عقبش صندلى گذاشتهاند و رانندهاى دارد كه بايد نفسزنان و عرقريزان پا بزند و اين وسيله را با يكى دو مسافر به اين سو و آن سو بكشاند. اتوريگشا هم كه موتور سهچرخه هندلى است بىدر و پيكر به
منزله تاكسى، و البته مىشنويم كه هنوز در گوشه و كنار هندوستان مسافران با وسيلهاى جا به جا مىشوند كه نيروى محركه آن متأسفانه انسان پابرهنهاى است.
خوشبختانه سايكلريگشا و اتوريگشا فراوان است و تا اشاره كنى ده تايشان جلوى پايت نگه مىدارند و مثل سوارىهاى ترمينالهاى خودمان يكى دستت را مىكشد و ديگرى پايت را تا بالأخره از ميانشان يكى موفق شود سوارت كند. طبق قانون بايد كيلومترشمارشان را به كار اندازند كه مىاندازند و تأكيد هم مىكنند كه حتماً نگاه كنى اما خيلىهايشان كلك مىزنند چون مىدانند مسيرها را نمىدانى همينطور توى خيابانها مىچرخانند تا زمان بيشترى بگذرد. يك مسير خاص را يكبار ده روپيه مىدهى و بار ديگر بيستتا، بستگى دارد به انصاف راننده. رانندگىها هم محشر است با سرعت مىرانند و ميلىمترى از اتومبيلها و گارىها و ديگر ريگشاها سبقت مىگيرند. مهارتى دارند تحسينبرانگيز در اين صحراى محشر شلوغى و تراكم ترافيك.
ما اين توصيفها و برخى توصيهها را فقط شنيدهايم و شكر خدا نيازى به سوار شدن بر اين مركبهاى هراسآور هيجانبرانگيز را نمىيابيم.
جامعةالتبليغ
با ديدن كوچههاى دالان مانند منتهى به مدينة العلم و خرابى سنگفرشها و كثيفى حاشيههايش شهردارىهاى خودمان را
تحسين مىكنيم. براى ورود به مدرسه بايد راهروى باريكى را طى كنى كه نصفش را هم دوچرخههاى طلاب اشغال كرده است. حوزه علميه جامعة التبليغ يا مدرسه مدينة العلم، قديمى نيست. حدود سى سال قدمت دارد و به همت مرحوم ميرزا محمد عالم در منطقه شيعهنشين شهر لكنهو بنا شده است. مدرسه هم مختص درسهاى حوزوى نيست و برخى دروس عمومى هم تدريس مىشود.
مسئولان مدرسه به درخواست حاجآقاى رجبنژاد ابتدا چند تمثال بزرگ و كوچك روى ديوار را معرفى مىكنند و بعد هم گزارشى از وضعيت درسى و فعاليتهاى فرهنگى مدرسهشان مىدهند؛ هم كتاب چاپ كردهاند و هم پوستر، هفتهنامهاى هممنتشر مىكنند به اسم مدينة العلم به زبان انگليسى كه يكى از طلاب آشنا مىگفت گاهى جنجال برانگيز است. درستى و كذبش با خود او.
در گوشهاى از مدرسه، ميرزا محمد عالم مؤسس اين بنا مدفون است. حاجآقا بر مزارش فاتحهاى مىخوانند. بر سنگ قبرش نوشتهاند: «العالم حي و ان كان ميتا» بر درستى اين سخن باورى راسخ داريم.
بزرگترين حسينيه جهان
هندىها به حسينيه «امامباره» مىگويند يعنى بارگاه امام به باور عوام، و به نظر درستتر و دقيقتر؛ چراكه بيشتر حسينيهها در همه ايام سال گشودهاند و براى همه ائمه، جشن و عزا مىگيرند، اگرچه بيشتر براى پنجمين معصوم. لكنهو دو امامباره مهم دارد يكى امامباره كوچك (چهوتى امامباره) و ديگرى امامباره بزرگ
(آصفى امامباره) ما به ديدن دومى مىرويم چراكه شنيدهايم آنجا بزرگترين حسينيه دنياست.
آصفى امامباره فراتر از تصور ما بود؛ بسيار شكوهمندتر، با ابهتى مسحور كننده، يادگار روزگار عظمت مسلمانان در هند، و تبلور هنر بىنظير معمارى اسلامى. در كنار يكى از درهاى ورودى عكسى قديمى روى ديوار، خاطره سيل لكنهو را باز مىگفت كه همه شهر به زير آب رفته و تنها آصفى امامباره چون نگينى زيبا در ميان آبها سر برآورده است.
اين امامباره جداى از وسعت گسترده و معمارى هنرمندانه و تحسين برانگيز خود به دليل يكى دو مكان اسرارآميز و شگفتىزايش توجه گردشگران بسيارى را به سوى خود جلب كرده است؛ بارى، بهول بهليان و...، و حكايتهاى عجيب و حيرتانگيزى كه درباره آنها گفته شده است.
اكنون كه يادداشتهاى سفر هند را تنظيم مىكنم، از رحلت تأثيربرانگيز مرحوم سيد محمد مهدى (عبدالصاحب) مرتضوى لنگرودى چند روز بيشتر نمىگذرد. ايشان سالها پيش سفرى دو ساله داشت به هندوستان و خاطراتى شنيدنى از آن كشور. گفتم هم براى تنوع نوشتهها و هم يادبودى از آن مرحوم، خاطره ديدار او از امامباره را بىكم و كاست و با همان نثر ساده و دلنشين ايشان بياورم. به ويژه آنكه ما فرصت ديدار از بهول بهليان را نيافتيم و از توصيف اين شاهكار معمارى اسلامى ناتوانيم. اينكه چرا؟ هم ضيق وقت بود و هم خستگى و كسالت حاجآقا.
«در لكنهو شخصى به نام آصف الدوله يا آصفى، حسينيهاى بسيار عجيب و حيرتانگيز بنا كرده است. اين حسينيه داراى دو قسمت فوقانى و تحتانى است كه در قسمت فوقانى آن به دور حسينيه پانصد راهرو بنا شده كه تمام راهروها به راهرو اول منتهى مىشود و راهرو اول درب ورودى و خروجى دارد.
آنچه كه موجب تعجب و شگفتى مىباشد اينكه طورى راهرو اول ساخته شده است كه اگر هركس از آن راهرو به راهروى دوم و از دوم به سوم وارد گردد، در وقت برگشتن، خود به خود نمىتواند راهرو اول را پيدا كند و از آن خارج شود. فن عجيبى در آن به كار رفته است. بدون ترديد در وقت خروج احتياج به راهنما دارد وراهنما هميشه با واردين مىآيد، اگر نتوانستند راه خروجى را پيدا كنند (و هرگز نمىتوانند پيدا كنند) آن وقت او را راهنمايى مىكند، تاكنون نشده است كسى وارد آن بشود و بدون راهنما خارج گردد.
البته اين مطلبى را كه نقل نمودم، بعضى از آقايان روحانيون لكنهو براى من نقل نمودند، من باور نكردم و گفتم معقول نيست. چطورى مىشود كه انسان وارد سه راهرو بشود و در وقت برگشتن نتواند راهرو اول را پيدا كند و خارج گردد؟ آنان در جواب گفتند: ممكن است امتحان و آزمايش كنيد. به اتفاق آنان رفتيم، تا به راهرو سوم رسيديم، گفتند: برگرديد. گفتم: بايد ادامه داد. تا شش راهرو را پيمودم. گفتند: بدون راهنما ممكن نيست، برگرديد و از راهرو اول خارج شويد.
خلاصه اينكه در وقت خروج دانستم كه حق با آنان است چه
آنكه در حدود نيم ساعت، از راهرو ششم به پنجم و از پنجم به چهارم و از چهارم به سوم و از سوم به دوم و از دوم به اول و از اول به راهرو ديگر در طرف چپ برخلاف اول و دوم كه از طرفراست شروع كرده بودم وارد مىشدم، باز برمىگشتم و از راهرو اول مىگذشتم و به راهرو دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم مىرفتم همين طور مىرفتم و بر مىگشتم و راه خروجى را پيدا نمىكردم، ديدم جز خسته شدن و كار بيهوده انجام دادن چيز ديگرى نخواهد بود. به راهنما گفتم، راهنمايى كرد و از راهرو اول خارج شدم.»
آيتالله مرتضوى درباره اين امامباره خاطره ديگرى هم دارند كه شنيدنى است:
«نگهبان حسينيه به نزد من آمد و مرا مخاطب قرار داده و گفت: اجازه مىدهيد كه يك كار بسيار شگفتانگيز را كه مربوط به اين حسينيه است به شما نشان دهم؟ من در جواب گفتم بسيار شائق هستم.
وى گفت: شما در آن طرف حسينيه برويد و گوش خود را روى ديوار حسينيه قرار دهيد من در اين طرف حسينيه قرار مىگيرم، به من نگاه كنيد كارى را كه انجام مىدهم صداى آن را مانند اينكه جلوى شما انجام دهم خواهيد شنيد در صورتى كه فاصله صد متر است. وى در آن طرف و من در اين طرف حسينيه قرار گرفتيم. ديدم كه او كاغذى را در ميان دو دست خود گرفته و آن را پاره مىكند. صداى پارگى آن به طور طبيعى به گوشم رسيد، بعد يك كبريت به دست گرفت و از ميان آن يك چوب كبريت درآورد و آن را به جعبه كبريت زد و روشن نمود. صداىاصطكاك چوب كبريت به جعبه كبريت كاملا عادى به گوشم رسيد.
وى گفت در زمان قديم، واعظ در يك طرف حسينيه بر منبر وعظ سخنرانى مىكرد و شنوندگان از پاى منبر او تا آخر حسينيه كه مىنشستند همه كاملا صداى واعظ را به نحو يكسان مىشنيدند. در قسمت تحتانى حسينيه در يك قسمت آن در حدود ده متر در ده متر گودالى به صورت آب انبارهاى قديمى ايران پر از آب است كه مىگويند ساليان درازى است كه در آن نه آب ريخته شده و نه آب از آن برداشته مىشود، در همين حال از مقدار معينى كه آب دارد نه كمتر مىشود نه زيادتر و با مرور ساليان زياد، آن آب در كمال صافى و شفافى مىباشد. در يك طرف حسينيه دالان تاريكى بود و...» براى بلنداى مقام مرحوم آيتالله مرتضوى روح و ريحان الهى را آرزو مىكنيم.
درباره بهول بهليان يا همان راهروهاى اعجاببرانگيز، ما هم داستانهايى شنيدهايم مثل اينكه مسلمانان در هنگام حمله دشمنان، به اينجا پناه مىآوردند و با اين حربه از شرّ آنان در امان بودند. يا اينكه سالها پيش برخى از گنجينههاى مسلمانان را در اينجا پنهان كردند و انگليسىها به رغم كوشش بسيار از يافتن آن ناتوان بودند و...، ماجراى كاغذ و كبريت را هم در بازگشتمان به ايران شنيدم والاّ در امامباره اين ماجرا را امتحان كرده بوديم. اينها هم بماند مثل خيلى ديگر از افسوسهاى اين سفر.
جامعةالزهراء
روز جمعه بيستوهشتم شهريور، آخرين روز حضور ما در شهر
لكنهو است. اين ساعتهاى آخر را به ديدار از جامعةالزهراى لكنهو مىگذرانيم. حيدرمهدى، روحانى خوشخلقى كه اين چند روزه هرجا توانسته همراهيمان كرده، مسئول اين حوزه است و به نقلى مؤسس و پايهگذار آن. خانم ربابه زيدى نيز كه از دانشآموختگان جامعةالزهراى قم است، هم همسر حيدرمهدى است و هم يار همراه او در اداره مدرسه؛ نظارت بر تحصيل و تدريس را او بر عهده دارد و برنامهريزى و امور ادارى را حيدرمهدى. جامعةالزهراء از مراكز وابسته به مؤسسه تنظيمالمكاتب است و ساخت آن از سال 1410 هجرى آغاز شده، آن زمان آيتالله دينپرور (نماينده ولى فقيه در هند) كلنگ اين ساختمان را بر زمين زده و بعدها به همت مردمان مؤمن و از بركت كمكهاى آنان و وجوهات شرعى به سامان رسيده است.
جامعةالزهراء در منطقه شيعهنشين شهر لكنهو واقع شده است. بعد از ورود به آنجا و با گذر از يكى دو راهروى ورودى به سالن بزرگ كتابخانه و قفسههاى خالى از كتاب آن مىرسيم. حيدرمهدى در معرفى اين قسمت، نگاه سرشار از شرمش را با لحن تقاضامندى به هم مىآميزد و مىگويد: كتابخانه، اما كتاب ندارد، و مىرساند حاجآقا كه در اين سفر نماينده رهبرند، اين غصهها را به اهلش برسانند، و حاجآقا دلدارىاش مىدهند: الحمدلله جايش كه هست، كتابش هم مىرسد.
جامعةالزهراء در سه طبقه بنا شده با ساختمان مناسبترى نسبت به حوزههاى پسرانهاى كه تاكنون ديدهايم، و اينكه هنوز با
استانداردهاى لازم معمول فاصله دارد بحث ديگرى است. دفتر مدرسه بىبهره از تجملات و امكانات مدرن با اندك تزئينات ابتدايى با چند خطاطى و تصوير مذهبى و يك عكس رهبر و امام در كنار هم، همه بىقاب، نمايى است از سادهزيستى هندىها و شايد فقر مسلمانان و عميقتر تهىدستى شيعيان. حاجآقا برنامه درسى جامعةالزهراء را مىنگرند؛ اوايل تأسيس جامعه، درسها بر اساس برنامههاى مؤسسه تنظيمالمكاتب پىريزى مىشده با همان كتابهاى قديمى، اما از سال 1376 با توافق مدير مدرسه، برنامه مصوب سازمان حوزهها و مدارس علميه خارج از كشور، معيار آموزش حوزه قرار گرفته است. افزون بر اين، برخى از مهارتها همچون خياطى و گلدوزى هم آموزش داده مىشود؛ شاهد آن، چند نمونه كارى است كه مسؤولان جامعه به حاجآقا نشان مىدهند. يكى از بهترينها تصوير گل سرخ بزرگى است كه بر هر كدام از گلبرگهايش ساعت كلاس، نام مَدرس و اسم استادى ترسيم شده، ديگرى صفحه رنگى بزرگى است با طراحى بازى قديمى ماروپله خودمان منتها با ابتكارى جالب و جديد؛ بازى، بازى اخلاقى است؛ اگر به خانههاى فضايل رسيدى جايزه مىگيرى و بالا مىروى و اگر در خانههاى رذايل توقف كردى به يكباره چندين مرحله سقوط مىكنى. فىالمثل در منزل صبر، با پاداش نردبان صعود روبهرو مىشوى و در خانه حسد با نيش مار عذاب و گرداب سقوط. اين ابتكار، لبخند خرسندى بر لبان حاجآقا مىنشاند. مىانديشيم كه با همين شيوههاى ساده و اين
خلاقيتهاى كمهزينه چه آسان مىتوان آموزههاى اسلامى را به كودكان آموخت؛ دور از پند مستقيم، دلپسندتر و تاثيرگذارتر.
خواهران طلبه با نيت خير مقدم به حاجآقا مدرسه را به شكل گستردهاى زينت كردهاند. در گوشه و كنار، جملاتى از سر احساس و احترام بر مقواهاى سفيدى آوردهاند؛ با نيت خوشآمدگويى به حاجآقا و به فارسى؛ «صل على محمد مهر مبين خوش آمد.» «صل على محمد مصباح دين خوش آمد.» «صل على محمد خوشبوى مولا آمد.» و همين جمله نوشتهها را وقتى به سالن اجتماعات مىرسيم همگى يكصدا آواز مىكنند. خواهران طلبه پوشيههاى دولايه ضخيمى بر صورت دارند و چادرهاى ضخيمترى بر سر. اين حد از حجاب و اين شيوه پوشش، اگرچه لازم نيست و حتى طعنه به افراط مىزند اما در اين سرزمين و اين حجم از گرماى طاقتفرسا شايسته ستايش است و تحسين.
ظاهراً خواهران اين جامعه به برنامههاى جمعى و جانبى توجه ويژهاى داشتهاند؛ چراكه ابتدا سوره والضحى را قرائت كردند. بعد تواشيح مفصلى خواندند و سپس تازه نوبت دو سرود فارسى بود كه همگى هماهنگ و منسجم و البته از حفظ خوانده شد. والضحى و تواشيح، تعجبى نداشت؛ يكى زبان قرآن بود و ديگرى زبان درسهايشان ولى سرودهاى فارسى چرا. مگر در سال، چند مقام و مسئول فارسىزبان در اينجا حضور مىيابد كه پاس شخصيت او زحمت حفظ اين اشعار را آسان كند؛ الاّ آنكه شيرينى قند پارسى را دليل بياوريم. اشعار با همان لهجه و همان
توصيفى خوانده شد كه پيشتر در شرح ديدار با پرفسور اميرحسين عابدى گفتيم؛ يعنى اگر سابقه و خاطره شنيدن آنها در ايران به مددمان نمىآمد در فهم بسيارى از واژهها و ابيات ناتوان مىمانديم.
منم شاگرد و مهدى امام و مونس جانم *** دلم خواهد شوم لايق ببينم روى جانانم
خدا بخشا به او گناهان مرا *** كه شرم دارم دگر ببينم من تو را
به هر برگ كتابم آيههاى پاك قرآن است *** يگانه رهبرم روح خدا پير جماران است
خدا بخشا به او گناهان مرا *** كه شرم دارم دگر ببينم من تو را
به سر جز شور آگاهى ز احكام شريعت نيست *** تمناى دلم غير از حقيقت علم و حكمت نيست
و...
اباصالح اباصالح كجايى *** كجايى يوسف زهرا كجايى
بيا مهدى بيا دورت بگرديم *** بيا تا دست خالى برنگرديم
بيا مهدى بيا دردم دوا كن *** بيا با ديدنت حاجت روا كن
اباصالح اباصالح فقيرم *** بده دستى كه دامانت بگيرم
و...
بعد از تلاوت قران و تواشيح و شعرخوانى، ابتدا حيدرمهدى چند دقيقهاى صحبت كرد و سپس حاجآقا؛ كه از سرودخوانى
خواهران تشكر كردند و از وجود مقدس حضرت ولىعصر ارواحنا فداهـ گفتند و از اهداف بعثت انبيا.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در جامعةالزهراء (لكنهو)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در محفل نورانى شما خواهران گرامى جامعةالزهراء حضور بيابم. قبل از هر چيز از سرودهاى زيبايى كه قرائت شد و مجلس را با ياد حضرت ولىعصر ارواحنا فداهـ معطر كرديد به سهم خودم تشكر مىكنم. توجه به وجود مقدس حضرت صاحبالامر(عليه السلام)ستون محكمى است كه بايد انسان در تمام مراحل زندگى تكيهگاه خودش قرار دهد و از بركات مادى و معنوى و آثار نورانى اين توجه استفاده كند. توجه به وجود مقدس ولىعصر(عليه السلام) هم توجه به خدا و ياد خداست هم توجه به همه انبيا و اوليا و وجود مقدس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) است و هم توجه به همان هدفى است كه
خداى متعال، جهان و انسان را براى آن هدف آفريده است؛ براى اينكه وجود مقدس ايشان عصاره وجود همه انبيا و اولياى خداست و وديعهاى است كه خداى متعال تا پايان اين عالم براى بشريت ذخيره كرده است. در زيارات خطاب به حضرت مهدى عجل الله فرجه الشريفـ مىخوانيم كه همه آن نعمتهايى كه خداى متعال به ما داده به بركت وجود شماست، در آينده هم رسيدن به هر مقامى در طفيل وجود شما و به بركت عنايتهاى شماست. در يك جمله ياد امام زمان(عليه السلام) در حقيقت ياد خداست و هدف از اين توجه همان هدف عبادت خداست و همه بركتهايى كه از خداى متعال به ما انسانها مىرسد به بركت عنايتهاى آن حضرت است؛ مَنْ أَرَادَ اللهُ بَدَءَ بِكُمْ وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ؛(1) هركس اراده كند كه به خدا نزديك شود بايد از شما آغاز كند و هركس خدا را به يگانگى شناخت به بركت عنايتهاى شما بوده؛ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ وَيَكْشِفُ الضُّرَّ وَبِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ.(2)
بايد بدانيم چه كنيم كه بيشتر مورد توجه آن حضرت قرار بگيريم و با چه وسيلهاى مىتوانيم بيشتر به آن حضرت نزديك شويم؛ چراكه نزديك شدن به او نزديك شدن به خداست. مىدانيم كه انواع عبادتها به ويژه
1. فرازى از زيارت جامعه كبيره.
2. همان.
توسل به ائمه اطهار(عليهم السلام) و انواع دعاها، زيارتها، عزادارىها و مخصوصاً گريه براى سيدالشهدا(عليه السلام) يكى از راههاى نزديك شدن به آن حضرت و بعد به خداى متعال است؛ اما جا دارد كه بينديشيم اصلا وجود امام براى چيست؟ خداى متعال ائمه اطهار را براى چه آفريد و چرا به آنان مقام امامت عطا فرمود و براى چه هدفى به ما دستور داد كه از آنها اطاعت كنيم؛ أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَْمْرِ مِنْكُمْ،(1) بدون شك طبق نص قرآن كريم انسان براى پرستش و اطاعت از خداى متعال آفريده شده است؛ وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ،(2) خداى متعال همه انبيا و اولياى خودش را خلق فرمود و به مقام نبوت و امامت رساند تا راه بندگى و اطاعت خدا را به مردم ديگر نشان دهند. وقتى دانستيم كه هدف از خلقت انبيا و ائمه و دادن مقام نبوت و امامت به آنها نشان دادن راه عبادت و اطاعت خداست، نتيجه روشنش اين است كه هرقدر ما بيشتر از راهنمايىهاى آنها استفاده كنيم و بيشتر در مقام عبادت و اطاعت خدا باشيم به آنها نزديكتر مىشويم. برگزارى مجالس عزادارى، مراسم جشن، مهمانى دادن، اطعام كردن، و ساير آداب و رسومى كه براى ائمه اطهار برگزار مىشود، راههاى تقرب به آنهاست.
1. نساء: 59.
2. ذاريات: 56.
اما يك سؤال، اين كار چه نتيجهاى دارد؟ جز اين نيست كه ما بايد به ياد آنها باشيم تا به خدا نزديكتر شويم؛ پس هرقدر ما به دستورات آنها بيشتر عمل كنيم و بيشتر به ياد آنها باشيم در حقيقت هدف از بعثت انبيا بيشتر تحقق يافته است؛ بنابراين شما كه اهل تحصيل علم و اهل معرفت هستيد و سالها وقتتان را در راه فرا گرفتن معارف اهلبيت صرف مىكنيد بايد بدانيد كه آنچه بيش از هر چيز ائمه اطهار و وجود مقدس امام زمان ـ عجل الله فرجه الشريف ـ را خوشحال مىكند اين است كه ما، هم خودمان بيشتر به دستورات دين عمل كنيم هم ديگران را تشويق كنيم كه مطيع دستورات خدا و پيغمبر و ائمه اطهار باشند. اين بهترين راه نزديك شدن به خداى متعال و به دست آوردن سعادت دنيا و آخرت است. شما از ميان ميليونها انسانى كه در اين منطقه زندگى مىكنند، انتخاب شدهايد براى اينكه از معارف اهلبيت بيشتر استفاده كنيد. بايد از بنيانگذاران اين مركز و دستاندركاران اجراى اين برنامهها تشكر كرد و به آنها دعا كرد كه خدا بر توفيقاتشان بيفزايد. بايد به شكرانه اين نعمت عظيم درصدد باشيد كه به آنچه از معارف اهلبيت(عليهم السلام) مىآموزيد عمل كنيد و به ديگران نيز آموزش دهيد و تشويق كنيد كه احكام و آداب و سنتهاى اسلامى در جامعه رواج پيدا كند.
در پايان، از الطاف دستاندركاران اين مؤسسه و
همچنين از شما طلاب گرامى و اظهار محبتتان صميمانه تشكر مىكنم و به سهم ناچيز خودم دعا مىكنم كه خداوند روزبهروز بر توفيقات شما بيفزايد و شما را ذخائرى قرار بدهد كه بتوانيد اسلام و تشيع را بار ديگر در اين سرزمين احيا كنيد. اميدوارم هميشه مشمول عنايتهاى آقا امام زمان(عليه السلام) باشيد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
بومباى
بمبئى يا به اصلاح خود هندىها بومباى، معجون هفتجوشى است از هفتاد و دو ملت، شهرى شگرف با جمع قابل تصور همه زشتىها و زيبايىها، شهر افراطهاى بىهمانند. شهر همنشينى مسالمتآميز ثروتمند و گدا، پارسا و ترسا، كاخنشين و كوخنشين، شهرى بدون مرزبندىهاى رسمى و رايج، جايى كه همه چيز و همه كس زير چتر رنگهاى تند در ازدحامى پرهياهو
شانه به شانه هم زندگى مىكنند. بمبئى بزرگترين شهر هندوستان است و مهمترين بندر تجارى آن؛ شهرى كه نبض اقتصاد هند در آنجا مىتپد.
در سياحت از بمبئى مىمانى كه از سير افسارگسيخته و بىنظم اجزاى آشفته آن تعجب كنى يا تحسين كنى تركيب هماهنگ همين اجزاى آشفته ر؛ اينجا آلونكهاى كوتاهقد بىتوجه به ستاره هتلهاى بلندبالا در پيادهرو كنارشان برپا شدهاند. گاوها بىاعتنا به سيل جمعيت، در بستر خيابانها خوابيدهاند. مرتاضها بىخيال جنبش و تكاپوى مردمان گوشهاى به تفكر نشستهاند، و گروهى از زنان و مردان سپيدپوش پاى پياده و برهنه و با دقت تمام راه مىروند تا مبادا بر جنبندهاى كوچك پا بگذارند. اينجا موزه كاملى است براى هر پژوهشگر اديان، چون هم مسجد مىبيند و هم كليسا و كنيسه و بتكده، نه در جغرافيايى پراكنده كه گاه با پيمودن يك خيابان، و بهشت موعودى است براى جهانگردان؛ چراكه بمبئى چونان زنبيل پرتنوعى است كه هرگونه آداب و رسوم و زبان و دين و قبيله و مسلكى را در آن سرازير كردهاند، و بمبئى فراتر از همه اين توصيفهاست.
لطفاً بوق بزنيد
در بمبئى سرسام مىگيرى از انبوه وسايل نقليه ماشينى و حيوانى كه چون مور و ملخ در كوچه و خيابان مىلولند و كلافه مىشوى از صداى بوقهاى ممتد اين همه وسايل. رانندگان اينجا يك پا بر
پدال گاز دارند و يك دست بر دكمه بوق. در هند از درج عبارت مشهور و لطيفه گونه «لطفاً بوق بزنيد» بر بدنه ماشينها اصلا تعجب نكنيد؛ بوق زدن نوعى قانون است و حربهاى براى گذر از اين شلوغى، نوعى اخطار و اعتراض ملايم و شايد مؤدبانه. اينجا ياد گرفتهايم كه از ديدن و شنيدن هيچ چيزى تعجب نكنيم.
گاو
در خيابانهاى هند ديدن صحنهاى كه گاوى رها و آسودهخاطر بىاعتنا به انبوه ماشينهاى رودرويش مشغول نشخوار باشد، اتفاق عجيبى نيست. در اين هنگام بايد دعا كرد كه جناب گاو، خسته و در خواب نباشد و اراده برخاستن كند وگرنه هيچ كس حق ندارد او را به زور و اجبار به كنارى بكشاند.
اين حيوان مختار است كه هرجا بخواهد برود هرچه بخواهد بخورد از هر كارى حتى شير دادن معاف باشد، حتى گاهى به خوردن تخم مرغ و ديگر اطعمه لذيذ هم مهمان مىشود. هندو، بول و فضله اين حيوان را براى تبرك و تيمن به ديوار خانه خودمىمالد و با دود كردن فضله آن استشفا مىكند، اگر هم بخواهد به ميهمانى احترام كند قطرهاى از بول گاو مقدس را در فنجان چاى يا ليوان شربتش مىريزد.
گاو در نزد هندوها مقدس است اما برخلاف باور عموم نه هر گاوى؛ تنها گاوهاى ماده، مخصوصاً گاوهايى كه رنگ زرد طلايى دارند و بالأخص آن دسته كه پيشانيشان سفيد باشد؛ والاّ گاوهاى نر نهتنها احترام ندارند كه با ضرب چوب و شلاق به سختترين و
طاقتفرساترين كارها گمارده مىشوند. اين هم نكتهاى است جالب براى طرفداران فمينيسم.
اين احترام ويژه گاو به جهت جمعيت غالب هندوها و برخوردارى آنها از مناصب مهم حكومتى نكتهاى فراگير شده است تا آنجا كه شركت مكدونالد در تبليغ همبرگرهايش در بمبئى پيوسته بر اين مسأله تأكيد مىكند كه محصولاتمان را با گوشت بره تهيه مىكنيم تا هيچ كس به اين شركت پرآوازه مظنون نشود كه گاوهاى مقدس را براى پر كردن شكم مىكشند.
جزيره الفانتا
دوستان بامحبت ايرانى ما در هند، حاجآقا را و به لطف همراهى ايشان ما را به ديدار يكى از زيباترين جزاير بمبئى و شايد هند، يعنى جزيره الفانتا مىبرند. قايق ما سوار بر امواج ريز و درشت اقيانوس هند دل آبها را به آرامى مىشكافد و از كنار كشتىهاى تجارى بزرگ مىگذرد. بعد از گذشت ساعتى، پيدايى مناظر سرسبز و چشمنواز الفانتا از دور مسحورمان مىكند و ما را به شوق ديدن از نزديكش به حالت خلسهوارى مىبرد. با پهلو گرفتن قايق، اسكلهاى بزرگ را پيش رويمان مىبينيم. براى رسيدن به محوطه اصلى جزيره بايد مسافت نسبتاً زيادى را پيمود. خوشبختانه براى اين منظور قطار شهرى كوچكى را در نظر گرفتهاند. بىدرنگ بر نيمكتهاى ساده و چوبى آن مىنشينيم و از همين جا سياحتمان را از جزيره آغاز مىكنيم.
الفانتا صرف نظر از جنگلهاى گسترده و پوشش گياهى متنوع و آب و هواى دلپذيرش بيشتر به دليل معابدى كه در دل غارهاى آن ساخته شده مشهور است. در جاىجاى معابد، تنديسهاى بزرگ و مختلفى از خدايان هندى كه بيشتر از سنگ تراشيده شدهاندـ وجود دارد. در اين جزيره، جهانگردان اروپايى و آسيايىهاى جنوب شرقى بسيارند و با دوربينهاى ديجيتالشان بىهراس از قيمت فيلم و هزينه چاپ، مرتب با اين تنديسهاى سنگى عكس يادگارى مىگيرند.
در الفانتا مثل بيشتر شهرهاى هند ميمونهاى ريز و درشت همانند گربههاى خودمان آزادانه همه جا روى در و ديوارها و بالاى درختها در تردّدند و كسى هم كارى به كارشان ندارد، منتها ميمونهاى اين جزيره با مرور زمان به گرفتن بيسكويت و خوراكىهاى ديگر از دست گردشگران عادت كردهاند به همين دليل هميشه آماده استقبال از گروههاى جديدند و در اطراف آنها چرخ مىزنند. ظاهراً مردم جزيره از حضور توريستها راضى هستند چراكه صنايع دستى و اشيا و سنگهاى كمارزش چند روپيهاى را به قيمت گزاف به آنان مىفروشند. در گوشهاى ديگر زن ميانسال سارىپوشى را مىبينيم كه با التماس از مسافران خواهش مىكرد عكسى به يادگار از او بگيرند و بعد از برانگيختن ترحم آنان طلبكارانه از ايشان مىخواست پول عكسى را كه از او گرفتهاند بپردازند. حضورمان را در اين جزيره طولانى نمىكنيم و به بمبئى برمىگرديم.
جامعه امام اميرالمؤمنين
در بمبئى به ديدن جامعه امام اميرالمؤمنين مىرويم. نام ديگر اين حوزه «نجفىهاوس» است و حدود 25 سال قبل به دست آقاى سيد محمد موسوى وكيل آيتاللهالعظمى خويى(قدس سره) ساخته شده است. حاجآقا به دفتر مدرسه راهنمايى مىشوند. در گوشهاى از اتاق دفتر بر تابلويى به فارسى حضور حاجآقا را خوشآمد گفتهاند. عالمان بمبئى كه از آمدن حاجآقا مطلع شدهاند يك به يك به ديدار ايشان مىآيند و به وسيله دوستانى كه قبلتر آمدهاند معرفى مىشوند. از اين معرفىها فقط اين چند اسم را به خاطر مىآورم: علىمهدى امامجمعه باندره، انيسالحسن امامجمعه خوجه مسجد، احمدعلى عابدى، قيصر عباس، كلبحسين، حسنين رضوى، حسين مهدى حسينى، عزادار عباسخان و حاجآقاى ناصرى، و شيخى اهل كشمير كه امام جماعت ايرانيان است. اينجا هم غالب علما به همان گمانها كه قبلا گفتهام بيشتر سيّدند و از ذريه پيغمبر(صلى الله عليه وآله). وقتى ازدحام روحانيون استقبال كننده در دفتر مدرسه نفسگير مىشود از حاجآقا مىخواهند كه هم براى توسعه جا و هم ديدار عمومى با علما و صحبت براى طلاب به سالن اصلى مدرسه تشريف بياورند.
در آنجا چند تن ديگر از علما به جمعمان اضافه مىشوند. حاجآقا علىرغم آنكه خسته به نظر مىرسند و گويا گرما هم رمقشان را گرفته است با همه ميزبانان به گرمى احوالپرسى مىكنند. علما هم هر كدام سخنى مىگويند و نكتهاى و حاجآقا با
صبر و حوصله به حرفهايشان گوش مىسپارند. اينان غالباً تحصيلكردههاى قم هستند و به فارسى آشنا و از اين رو مشكلى در فهم گفتارشان نداريم. بعد به طلبههاى مدرسه رخصت حضور مىدهند. طلبههاى هند برخلاف سنت فراموش شده حوزههاى علميه ايران به پوشيدن لباسى مشخص و مشترك مقيدند؛ اگرچه اين تقيد مرسوم، در هر شهر و منطقه قواعد خاص خودش را دارد. طلبههاى مدرسه اميرالمؤمنين متفاوت از طلاب شهر لكنهو همگى لباس سپيد بلند عربى بر تن دارند و كلاه سپيد سبكى بر سر. پيش از سخنرانى حاجآقا ابتدا تلاوت قرآن بود و بعد تواشيح «رسول مدنى» در مدح پيامبر حكمت و رحمت. آيتالله مصباح درباره نور و ظلمت سخن گفتند و آيههايى از سورههاى نور، بقره و مائده را تفسير كردند.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در حوزه علميه اميرالمؤمنين (بمبئى)
بسم الله الرحمن الرحيم
فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ * رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ.(1)
خدا را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين ماه مبارك و اين محفل نورانى در خدمت اساتيد و علماى بزرگ و شما عزيزان و نور چشمان ـ كه اميد آينده اسلام و تشيع هستيد ـ حضور يابم. قرآن كريم مفاهيمى را در فرهنگ مردم برجسته كرد كه قبلا اگرچه استعمال مىشد اما چندان مورد توجه نبود. اصولا تغييراتى كه در جامعه پديد مىآيد به ويژه آنهايى كه با مسائل فكرى، اعتقادى و
1. نور: 37 و 36.
عاطفى انسانها ارتباط دارد، تحولاتى را در فرهنگ جامعه پديد مىآورد. در قرآن كريم و در بيانات پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كلماتى مورد تأكيد قرار گرفته است. بعضى از اين كلمات بعدها در ميان سخنان ائمه اطهار(عليهم السلام) تأكيد بيشترى به همراه داشت و جزء فرهنگ تشيع شد. از جمله كليد واژههاى مهم معارف اسلامى واژههاى نور و ظلمت و حق و باطل است. كلمه نور، واژهاى عربى است قبلا هم استعمال مىشد، اسلام اختراع نكرد، اما وقتى كاربردهاى اين كلمه و موارد استعمالش را در قرآن و روايات بررسى مىكنيم، مىبينيم مصاديق مختلف و متنوعى براى اين كلمه ذكر شده است؛ از يك طرف كلمه نور بر ذات مقدس حق تعالى اطلاق شده؛ اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ،(1) طبق اين آيه كريمه كه بعدها هم جز فرهنگ ما شد، نور يكى از اسماى الهى است. ذات خداى متعال نور است؛ البته معلوم است كه منظور، نور حسّى نيست. خدا كه جسم نيست. معلوم مىشود مفهوم واژه نور در عرف قرآن كريم آنقدر توسعه يافته كه درباره خداى متعال هم صدق مىكند. در اين باره مفسران بياناتى دارند مبنى بر اينكه چطور اين كلمه كه براى يك امر مادّى مخصوص وضع شده است درباره خداى متعال به كار مىرود، آيا مجاز است، استعاره است، كنايه است؟ در اين باره مفسران
1. نور: 35.
بحثهاى بسيارى كردهاند؛ ولى به هر حال وقتى با يك نظر كلى نگاه مىكنيم مىبينيم قرآن عنايتى خاص دارد كه اين واژه، برجسته و در اذهان مردم ماندگار شود. بعد وجود ديگرى را خدا اثبات مىفرمايد كه آن نور خداست بعد از اللهُ نُورُ السَّماواتِ مىفرمايد: مَثَلُ نُورِهِ، نمىفرمايد «مثله»، خدا كه نور است نمىفرمايد حالا مثل خدا كه نور است چنين و چنان است. به حسب آنچه از ظاهر كلام استفاده مىشود اين نور غير از آن نورى است كه بر خود خدا اطلاق مىشود. اين نورى منسوب به خداست، در روايات آمده كه اين نور، نور چهارده معصوم(عليهم السلام)است، سپس در آخر اين آيه مىفرمايد: يَهْدِي اللهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ، در بعضى از جاها داريم كه نور وسيله هدايت است. در آيه بعد مىفرمايد جايگاه اين نور خدا كه اين عظمت و اين اوصاف را دارد؛ فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ در بيوتى است كه خداى متعال اجازه داده كه اين بيوت رفعت يابد. از ديدگاه اسلامى هر بنايى ارزش ندارد كه رفعت پيدا كند؛ اما بيوتى هستند كه خدا رخصت داده كه مرتفع باشند؛ البته اين رفعت در درجه اول معنوى است ولى شعاع آن رفعت معنوى به ماديات هم مىتابد مثل شعاعى كه از نور به بدن مىتابد. بيوت اهلبيت(عليهم السلام) بايد مرتفع باشند و بارگاههاى آنها از دور ديده شوند تا مردم توجه كنند. اينكه در اسلام و به ويژه در تشيع مزارهاى پاك اهلبيت(عليهم السلام) مرتفع ساخته مىشود،
براى اين است كه مردم با ديدن آنجا به ياد خدا بيفتند. مگر همه انبيا و اوليا براى اين نيامدند كه مردم را به ياد خدا بيندازند؟ ويژگى اين بيوت چيست؟ فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ،(1) هر صبح و شام در اين بيوت انسانهايى مشغول تسبيحند؛ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ.(2)
نور در قرآن، معانى ديگرى هم دارد يكى از مواردى كه كلمه نور درباره آن اطلاق شده خود قرآن است؛ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلى صِراط مُسْتَقِيم،(3) نور يك حقيقتى است كه قرآن مجيد بر آن تأكيد دارد، مىخواهد توجه مردم را به اين حقيقت جلب كند، كه نور حقيقتى است در برابر ظلمتها، همه جا نور، واحد و مفرد ذكر شده و ظلمتها به صورت جمع آمده است؛ اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ،(4)از همين جا به يك حقيقت ديگرى آشنا مىشويم كه در عالم دو نوع عامل فعال داريم كه نسبت به
1. نور: 36.
2. نور: 37.
3. مائده: 16 و 15.
4. بقره: 257.
انسانها مؤثرند؛ يك عامل الهى كه كارش هدايت انسان از ظلمتها به سوى نور است؛ اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ، يك دستگاه، دستگاه الهى است كه يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور، و برابرش دستگاه طاغوت است؛ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ، اين يك بينش قرآنى است كه اسلام عرضه مىكند. در عالم هستى براى انسانها دو دسته عوامل متضاد معرفى مىكند؛ يك دسته از عوامل انسانها را به سوى خدا كه نور مطلق است و به انوار او كه مراتب مختلفى دارند هدايت مىكند، و دستهاى ديگر انسانها را به انواع ظلمتها مبتلا مىكند. بايد از اين آيات چه استفادهاى بكنيم؟ اولا بايد بدانيم كه هدف از آفرينش ما، بعثت انبيا، انزال كتب آسمانى و هدف از خلق اوليا و اوصيا و ائمه معصومين، و اعطاى منصب امامت و ولايت به آنها چه بوده است؟ هدف اين است كه من و شما از ظلمت به سوى نور برويم، آن نور چيست؟ مىدانيم كه ذو مراتب است مرتبه اعلاى آن ذات مقدس حقتعالى است؛ اللهُ نُورُ السَّماواتِ، ولى او يك موجود و مخلوقى دارد كه نور اوست. طبعاً مرتبه مخلوق پايينتر از خالق است، چقدر؟ بىنهايت. هرقدر هم مقامش عالى باشد، وقتى نسبت به خدا سنجيده شود بسيار از او پايينتر است. اين نور مراتب مختلفى دارد. ما بايد بكوشيم كه از ظلمتهاى اين عالم
نجات بيابيم و به سوى نور برويم. اگر همت كنيم مىتوانيم ظلمتها را از خود دور كنيم و به نور نزديك شويم. اگر كسانى همتشان بلند باشد به مقاماتى مىرسند كه اصحاب خاص ائمه اطهار(عليهم السلام)رسيدند؛ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْل الْبَيْتِ،(1)خودشان هم نور مىشوند. كسانى كه آن همت را نداشته باشند وابسته به آن نورها مىشوند. اين تعبير در روايات هست كه روز قيامت، متعلمين دست به دامن استادانشان مىشوند، و اساتيد دست به دامن اصحاب خاص؛ ممَّن يأخذ بحجزتهم،(2) مؤمنين و اصحاب دست به دامان اهلبيت هستند و آنها دست به دامن رسولالله(صلى الله عليه وآله)، اين سلسله مراتب رعايت مىشود. در روايات داريم كه معلم براى متعلم شفاعت مىكند، حتى مؤذن براى نمازگزار شفاعت مىكند چون وسيله خير مىشود اذان مىگويد مردم ياد نماز مىافتند و به خدا توجه مىيابند يك وساطتى پيدا مىكند. شفاعت هم يك نوع وساطت است. همين طور كه در اين عالم واسطه مىشود كه مؤمنين به سوى خدا بروند، در آن عالم هم دستشان را مىگيرد و از جهنم به سوى بهشت سوقشان مىدهد؛ البته خودش هم محتاج است كه يكى ديگر دستش را بگيرد و همه محتاج رسولالله(صلى الله عليه وآله) هستيم. اين يك جهانبينى است.
1. بحارالانوار، ج 10، ص 121.
2. فرازى از دعاى ندبه.
عالم هستى خلق شده براى اينكه كسانى حركت كنند و با آن سلسله مراتب به رسولالله اتصال يابند و ايشان هم آنها را به سوى خداى متعال هدايت كند و به مقامات عاليهاى كه خداوند براى اشرف مخلوقاتش در نظر گرفته سير بدهد؛ فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر،(1) اين مطلب را اگر درست تحليل كنيد مىشود درباره نگرش اسلام به جهان كتابى مفصل نوشت. بر اساس جهانبينى اسلامى ما بايد بكوشيم خودمان را از ظلمتها خارج كنيم. ظلمتها چه هستند؟ آنچه انسان را از خدا دور مىكند. اولين چيزهايى كه اشتغال به آنها مانع از توجه به خدا مىشود، محرّمات است. انسان مبتلا به گناه و كفر العياذ باللهـ اصلا رغبت نمىكند به طرف خدا رو كند؛ وَإِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ،(2) كسانى هستند كه وقتى نام خدا را مىشنوند ناراحت مىشوند. اينها به دليل ارتكاب محرماتى است كه شارع مقدس با كمال تأكيد منع فرموده كه مبادا نزديك اينها برويد، زيرا نهتنها شما را به خدا نزديك نمىكند اصلا هلاكتان مىكند. مرتبه بعدش گناهان صغيره است، مكروهات و مشتبهات است كه آدم را سرگرم مىكند و مانع مىشود از اينكه به سوى خدا
1. قمر: 55.
2. زمر: 45.
توجه پيدا كند؛ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ،(1)طبع اصلى كارهاى دنيا اين نيست كه آدمى را از خدا باز بدارد. اصلا بسيارى از كارهاى دنيا مىتواند عبادت و راه تقرب به خدا باشد. بعضى از كارهاى واجب دنيايى آدم اگر با قصد قربت باشد عبادت محسوب مىشود؛ حتى حيوانىترين كارهاى انسان اگر به قصد اطاعت خدا باشد مىشود يكى از بهترين عبادتها، پس طبع اينها طورى نيست كه مانع از سير به خدا باشد منتها به شرط آنكه آدم بخواهد از اينها براى تقرب به خدا استفاده كند يعنى آنها را وسيله قرار بدهد، به قول امروزىها نگاه ابزارى داشته باشد؛ آنها را مقدمه تلقى كند نه هدف، اما اگر دلبسته به اينها شد، همينهايى كه ممكن بود روزى وسيله خير شوند و آدم را به خدا نزديك كنند، مانع سير مىشوند. نشانه اين دلبستگى چيست؟ اينها اگر با تكليف واجبى تزاحم پيدا كردند و تو آن تكليف واجب را از سر باز كردى، اين نشانه دلبستگى است؛ قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا،(2) زن و فرزند مانع حركت به سوى خدا نيست اما اگر آدم دلبسته آنها شد،
1. نور: 37.
2. توبه: 24.
موقع جهاد كه بايد به امر امام معصوم يا جانشين او به جبهه جنگ رفت، اينها مانع مىشوند. اينطور نيست كه مردان خدا تجارت نمىكنند زن نمىگيرند بچهدار نمىشوند، نه، اينگونه نيست، بلكه امور دنيا آنها را از خدا بازنمىدارد؛ لا تُلْهِيهِمْ، آنها مثل ديگران كار مىكنند، درس مىخوانند، درس مىدهند، منبر مىروند، موعظه گوش مىكنند، زن مىگيرند، بچهدار مىشوند، خانه مىسازند، زندگى مىكنند، كشاورزى مىكنند، صنعت، اختراعات، اما لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ، موقع نماز كه مىشود نمىگويند حالا فلان كار لازمتر است. هيچ كارى مانع انجام نماز نمىشود. بايد سعى كنيم آنچه ما را از خدا باز مىدارد و سرگرم شدن به آنها باعث مىشود كه ابتدا نماز اول وقتمان كنارى برود، بعد دست و پا شكسته بخوانيم، حضور قلب نداشته باشيم، خداى نكرده يك وقت غفلت كنيم اصلا قضا هم بشود، بايد همه اين دلبستگىها را قطع كنيم. اگر شفاعت اهلبيت(عليهم السلام) را مىخواهيم بايد اينگونه باشيم، اگر ما بخواهيم راه آنها را برويم بايد اين چيزها را تمرين كنيم. سعى كنيم هميشه به ياد خدا باشيم، نماز را به موقع و با حضور قلب بخوانيم و ساير تكاليف واجب را انجام بدهيم، از گناهان اعراض كنيم، اگر يك لغزشى از ما پيدا شد كه البته معمولا افراد غير معصوم خالى از لغزش نيستندـ آن وقت انتظار داشته
باشيم كه آنها شفاعتمان كنند و لغزشهاى ما هم به واسطه شفاعت اهلبيت آمرزيده شود. اما اگر راهى برخلاف راه آنها پيش گرفتيم به سوى جهنم كشانده مىشويم. قرآن در وصف مؤمنين مىفرمايد: إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا،(1) و بعد اوصاف لغزشكاران را ذكر مىكند كه چگونه هستند: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا،(2) ما بايد خودمان را با اين دو معيار بسنجيم. آيا ما جزء كسانى هستيم كه وقتى آيات قرآن را مىشنويم از حالت خشوع و خضوع به سجده مىافتيم و اشك از چشمانمان جارى مىشود؟ يا العياذ بالله اهميتى نمىدهيم بلاتشبيه قرآن شنيدن هم مثل شنيدن يك شعر يا يك ترانهاى است. نتيجهاش چى؟ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا نمىفرمايد: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ نُوراً.
الحمدلله خداى متعال در اين زمان به دست بعضى از بندگان شايستهاش كه خدا بر توفيقات آنها بيفزايد زمينهاى فراهم كرده است كه شما جوانان پاكسرشت و كسانى كه در دامان مادر با نور ولايت و عشق اهلبيت پرورش يافتهايد، بتوانيد بعد از چهارده قرن از معارف اهلبيت بهرهمند شويد. در گذشته اين مسائل كمكم به دست فراموشى سپرده مىشد، اما بحمدالله خداى متعال به
1. مريم: 58.
2. همان: 59.
بركت توجهات حضرت ولىعصر ارواحنا فداه و به بركت خونهاى شهدايى كه در راه اسلام ريخته شد زمينهاى فراهم كرد كه حوزههاى علميه رواج پيدا كنند و جوانها مشغول تحصيل علوم مذهبى شوند.
عزيزان من! درس خواندن يك بال پرواز است، ولى هيچ پرندهاى نمىتواند با يك بال پرواز كند. براى پرواز از ظلمتها به سوى نور، غير از درس خواندن و علم آموختن، عمل، تهذيب اخلاق و تزكيه نفس هم لازم است. بايد هر قدمى كه در راه علم برمىداريد بر عملتان افزوده شود براخلاصتان و بر سعى و اجتهادتان در عمل به آداب و سنتهاى شرعى افزوده شود. اگر اين دو بال را با هم كسب كرديد و پرورش داديد، مطمئن باشيد كه عنايات خاص آقا امام زمان(عليه السلام) شامل حالتان خواهد شد. هم دليل عقلى و هم دليل نقلى دلالت دارد كه اشتياق وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) براى ترقى من و شما از علاقه خود ما بيشتر است. او بيشتر دلش مىخواهد كه شما ترقى كنيد، چرا؟ براى اينكه ما هنوز معرفتى نداريم نمىدانيم عالَم چه خبر است، آن معارف كجاست، آنها چقدر اهميت دارد. فىالجمله همين اندازه كه درباره اهميت دين و معرفت اهلبيت شنيدهايم علاقهاى هم داريم، اما او مىداند خدا چه مقامى براى اوليائش تعيين كرده است، او اشتياق دارد كه شما رشد كنيد. بكوشيد در خودتان لياقت ايجاد كنيد
ظرفيتتان را گسترش بدهيد. اين آبشار بىنهايتى است كه از عرش الهى ريزش مىكند و مىخواهد همه خلايق را مشمول نور حق كند. شما ببينيد چه ظرفى مىبريد؛ يك استكان يا يك كاسه، يا ظرفى وسيعتر، هرچه ظرفيت داشته باشيد از آنجا ريزش مىكند و ظرف شما پر مىشود. او بر ترقى شما حريصتر از خود شماست، به شرطى كه ظرفيتتان را گسترش دهيد و خالصانه بخواهيد كه محمدى، علوى و مهدوى بشويد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
ايرانيان مقيم هند
امشب را از سوى «انجمن فتوّت يزديان» دعوت داريم. اينكه هموطنان يزدى ما در اين سرزمين چه مىكنند و اينكه شنيدهايم ايرانيان بسيارى نسل در نسل در هندوستان ساكن هستند، مرا وادشت تا در اين باره بيشتر جستوجو كنم.
تا چند دهه قبل و تا هنگام استقلال كشور جديد پاكستان، هند با مرزى به طول نهصد كيلومتر همسايه ديوار به ديوار ما بود. اين همجوارى سبب شده بود كه در طول تاريخ، هر زمان كه گروهى از مردم ايران تحت فشار حكومتها قرار داشتند يا از سوى قوم مهاجمى تهديد مىشدند به كشور همسايه مهاجرت كنند. اولين ايرانيان مهاجر به هنگام حمله اسكندر مقدونى و گروه بزرگ ديگر در زمان فتح ايران به وسيله مسلمانان به هند مهاجرت كردند. امروز جمعيت نسبتاً قابل توجه زرتشتيان كنونى هندوستان را بايد در همان مهاجرتها ريشهيابى كرد. بعدها
مهاجرت ايرانيان در ادوار تاريخى ديگر به دلايل مختلف همچون آزار غزنويان، دعوت اكبرشاه، تجارت و بازرگانى، تبليغ اسلام و... تكرار شد و همين امر به گسترش اسلام و زبان فارسى در شبه قاره هند انجاميد به گونهاى كه حتى امروزه كشمير را ايران صغير مىنامند.
هماكنون گذشته از ايرانيان داراى اقامت كوتاه همچون مسافران و بازرگانان و ايرانيان داراى اقامت موقت شامل كارگزاران دولتى و دانشجويان، ايرانيان مقيم هند به يك جامعه پرنفوذ و قدرتمند تبديل شدهاند و با وجود جمعيت به نسبت اندك خود تأثير بسيارى در امور سياسى و اقتصادى هند دارند. به عنوان نمونه «داداباهاى نوروزجى» پارسى معروفى است كه از طرف مهماتاگاندى به پدربزرگ هند لقب يافت. وى رئيس اولين كنگره هندوستان بود و نقش بسيار مهمى در استقلال هند ايفا كرد. «جمشيد جىتاشا» و خانواده تاتاكه از ثروتمندترين خانوادههاى صنعتى جهان شمرده مىشوند و در هندوستان زندگى مىكنند ايرانىالاصل و زرتشتى هستند. شهر جمشيدپور نيز كه مركز پولاد هند است به وسيله اين خانواده تأسيس شده و به نام ايشان موسوم است. هماينك فعاليتهاى اين خاندان، هند را در رده پنجمين توليد كننده پولاد جهان قرار داده است. در خانهها و خيابانهاى هند همهجا نام تاتا را مىتوان ديد از اتوبوسها و سوارىهاى ساخت اين كارخانه گرفته تا تلويزيون، راديو و تلفنهاى آن. حتى گفته مىشود شهر بمبئى را كه مهمترين شهر
اقتصادى هندوستان مىنامند ايرانيان بنيان نهادند و اولين شهردار آنجا هم يك ايرانى بوده است. متأسفانه به دلايل پيدا، نسل كنونى اين جوامع اگرچه علاقمندى خود را به سرزمين مادرى حفظ كردهاند اما با زبان فارسى و فرهنگ اصيل ايرانى بيگانهاند و در منظومه ارزشهاى فرهنگى و بومى هندى استحاله شدهاند.
انجمن فتوّت يزديان
يزديان مقيم هند چند دههاى است كه در سرزمين هفتاد و دو ملت زندگى مىكنند. انجمن فتوت يزديان هم طبق آنچه در پارچهنوشته بزرگى كه نصب كردهاند آمده به سال 1925 ميلادى تأسيس شده است. حضور سفير فرهنگى رهبر معظم انقلاب و يك روحانى بزرگ شناخته شده كه از قضا همشهرى آنان نيز هست و همچنين پايان مأموريت دكتر هنردوست از كارگزاران جمهورى اسلامى در بمبئى سبب شده تا انجمن فتوت يزديان مجلسى را تدارك ببينند. آقاى حسينى مسئول انجمن و حاجآقاى حديدى روحانى ايرانى مقيم بمبئى همراه با جمع ديگرى از هموطنان ايرانى از جمله خوشآمدگويان ما هستند.
سالن اصلى انجمن پر شده است از جمعيت مدعوين كه علىالقاعده بايد همگى ايرانى باشند و اصالتاً يزدى؛ اما در قيافهها پيرمردها بيشتر شبيه ايرانىها هستند و جوانها كمتر، شايد از اين جهت كه اينان ثمرات ازدواج ايرانى هندى هستند و اصطلاحاً دورگه. يزدىهاى مقيم بمبئى همچون يزدىهاى ايران
اعتقادات راسخ مذهبى دارند با تفاوت اندكى تساهل دينى و معلومات كمترى از معارف اسلامى، كه همه رهآورد سالها زندگى در سرزمين هند است و همجوارى با اديان و اعتقادات ديگر. شايد تمركز اينان بر محور فعاليتهاى اقتصادى و تجارى و پراكندگى جغرافيايى خانوادههايشان مانعى بر سر فعاليتهاى فرهنگى درباره شناخت صحيح از معارف دينى بوده است.
اينجا هم به سنت هندىها در احترام به ميهمانان گرانقدر، گردنآويز قشنگى از گل را كه هار مىگويندـ به حاجآقا اهدا مىكنند همچنين يك جلد قرآن نفيس از طرف انجمن و جمع حاضر. صلوات و كف زدن هم پيوسته با هم تداخل دارند و طبيعى است و محصول التقاط دو فرهنگ، مثل فارسى سخن گفتنشان كه با لهجه هندى است و با كمى دشوارى در بيان و مخلوط با واژههاى اردو و انگليسى. جلسه امشب، توديع دكتر هنردوست هم هست و آقايى كه به عنوان تشكر، شعرى انگليسى را با حالت حماسى هندى مىخواند و ترجمه مىكند: «خردمند، احترام ما را جلب مىكند اما مرد نيكوكار قلبهاى ما را تسخير مىكند.»
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در انجمن فتوّت يزديان (بمبئى)(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در جمع نورانى همشهرىهاى عزيزمان حضور يابم و به ويژه در مراسم قدردانى يكى از خدمتگزاران نظام جمهورى اسلامى ايران كه با كمال صداقت و دلسوزى ساليانى در اين سرزمين خدماتى به مردم خوب اينجا ارائه دادند و الان مأموريتشان پايان يافته استـ عواطف بىشائبه مردم حقشناس ايران و همچنين همشهريان يزدى را شاهد باشم. خداى متعال به ايشان و همچنين به برادر عزيزمان جناب آقاى دكتر هنردوست كه ايشان هم از افراد بسيار
1. اين شهر مركز استان ماهاراشترا در غرب خاك هند و در كنار درياى عرب قرار گرفته است.
موفق و مخلص و خدمتگزار جمهورى اسلامى مىباشند و اينك با پايان مأموريتشان عازم ايران هستندـ پاداش درخور عنايت كند.
شما از بنده به عنوان يك همشهرى كه بعد از ساليانى او را مىبينيد البته نمىدانم چند نفر از شما در ايران بنده را ديده و شناخته باشيدـ توقع داريد كه وقتى از كشور و از وطن شما و وطن خودمان به اينجا مىآييم، سوغاتى براى شما بياوريم؛ اگرچه شما پيشدستى كرديد و هدايايى مرحمت كرديد كه باعث شرمندگى بنده است. اگر پزشكى از ايران به نزد شما مىآمد، حقش اين بود كه دارويى شفابخش را به شما هديه كند. اگر صنعتگرى، مبتكرى، مخترعى به اينجا مىآمد حقش بود كه يك نمونه از صنايع خودش، ابتكاراتش، اختراعاتش را به اين انجمن اهدا كند؛ اما وقتى يك روحانى به اينجا مىآيد شما چه توقعى داريد؟ به هر حال، ما هم به عنوان يك همشهرى بايد سوغاتى به شما بدهيم. طبعاً سوغاتى ما از سنخ چيزهايى است كه با آن سر و كار داريم، و مىدانيد بيش از پنجاه سال است كه عمده سر و كار ما با قرآن و حديث و كلمات بزرگان است. اگر من بتوانم هديهاى از دستاورد بيش از پنجاه سال ارتباطم با قرآن و حديث را در ظرف چند دقيقه خدمت شما ارائه دهم، فكر مىكنم از مثل بنده سوغات بدى نباشد.
به نظر مىآيد نكته بسيار مهمى كه لازم است به آن توجه شود ذوابعاد بودن انسان است؛ يعنى عرصههاى مختلفى براى تجلى جوهر انسانيت وجود دارد؛ بعضى از اين عرصهها مربوط به زندگى مادّى اين جهانى است. كشاورزى، صنعت، بازرگانى و علوم مربوطه همه به انسان خدمت مىكنند تا زندگى مادّى او در اين جهان بهبود يابد. كشاورز، محصول بهترى مىكارد. صنعتگر، وسايل بهترى مىسازد. بازرگان، آن محصول و آن وسايل را منتقل مىكند و در دسترس ديگران قرار مىدهد. دانشمندان نيز زمينه رشد حركتهاى اقتصادى و مادّى را فراهم مىكنند. اگر اين وسايل و امكانات نباشد زندگى انسان در اين دنيا ديرى نمىپايد. ما بايد به همه كسانى كه در اين بُعد زندگى انسان تلاش مىكنند احترام بگذاريم و آنها را تشويق كنيم كه كارشان را بهتر انجام دهند؛ چون تشويق و قدردانى باعث مىشود كه انسان با دلگرمى بيشتر كارش را انجام دهد؛ اما عرصه ديگرى هم براى تجليات انسان وجود دارد كه مستقيماً مربوط به بدن و زندگى مادّى نيست و اين نشانگر آن است كه انسان غير از اين بُعد مادّى، ابعاد ديگرى هم دارد. ملاحظه فرموديد كه برادر عزيزمان جناب آقاى پرفسور حسينى ـ كه من همين امشب افتخار آشنايى با ايشان را يافتم ـ با فراهم كردن چكامه زيبايى از اين عزيزان قدردانى كردند. مجرى محترم برنامه هم كوشيدند با ذكر
اشعار زيبايى دلهاى ما را متوجه وجود مقدس حضرت ولىعصر ارواحنا فداهـ كنند. چهبسا همه شما هنگام قرائت اين اشعار دلتان پرواز كرد، يك صفا و نورانيتى احساس كرديد كه مربوط به جسم و اندامهاى بدن نبود. نه به اين دليل كه صداى خوب گوشنوازى شنيديد؛ نه، خوش آمدن شما به دليل آن مفاهيم و آن معانى بود. آن معانى مربوط به اين اندامهاى مادّى نيست؛ يعنى انسان غير از اين جنبههاى مادّى يك جنبه روحى و روانى دارد كه سر و كارش با عواطف و احساسات است. اين يك ساحت ديگرى است كه اگرچه بىارتباط با جهان مادّى نيست ولى با اندامهاى بدن ارتباط مستقيم ندارد، حتى آثارى كه در سلولهاى مغز ظاهر مىشود خود احساس و عاطفه نيست بلكه اثرى از عاطفه است كه در سلولها ظاهر مىشود. حقيقت اينها يك امر روحى است به اصطلاح فلسفه يك امر مجردى است.
همه شما نسبت به جناب آقاى بهمنى احساس قدردانى و شكرگزارى داريد، اين چه جور پديدهاى است؟ اين احساس كه آدم فكر مىكند وامدار و بدهكار كسى است و تا با زبان و عمل قدردانى و تشكر نكند گويا كمبودى دارد. وقتى آدم از فردى كار نيكويى ديد، اگر به گونهاى تشكر كرد، آرامش مىيابد، و تا وقتى علاقه و تشكر خودش را ابراز نكند كمبودى در خودش احساس
مىكند، گويا يك گمشدهاى دارد بايد با اين تشكر آن خلأ روحىاش پر شود. بهترين نمونه ابراز اين احساس درباره پدر و مادر است. خداى متعال در قرآن مىفرمايد: أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوالِدَيْك(1) هم مرا شكر كن و هم پدر و مادرت را، چون زحمتهاى والدين و به ويژه مادر خيلى خالص و پاك است. همه ما البته با شدت و ضعف، اين احساس را داريم كه نسبت به پدر و مادر مديونيم و بايد به گونهاى حقشان را ادا كنيم. وقتى با زبان، قدردانى مىكنيم وقتى دست مادرمان را مىبوسيم و در برابرش خضوع مىكنيم، گويا يك خلأى از وجود ما پر مىشود، عطشى از ما برطرف مىشود. با اين شكرگزارى احساس مىكنيم بارمان سبك شد. بايد دست مادرى را كه اين قدر مورد احترام است، بوسيد. در مقابلش خم شد پايش را بوسيد حتى كفشش را بوسيد. اين قدردانى براى چيست؟ براى اينكه چند صباحى به ما خدمت كرده است، اول ما را در درون خودش پرورش داده، سپس با شير دادن بزرگمان كرده تا رسيديم به جايى كه بتوانيم روى پاى خودمان بايستيم. اين خدمات را اگر با نعمتهاى پروردگار هستى مقايسه كنيم ـ كه يكى هم نعمت وجود مادر است ـ بسيار ناچيز است؛ اين هوا، اين خورشيد، غذاهاى گوناگون، عقل، شعور، احساس، ايمان، عاطفه و هزاران نعمت گوناگونى كه
1. لقمان: 14.
نمىتوانيم شمارش كنيم آيا اين همه نعمت احتياج به شكر ندارد؟ آيا ما در خودمان احساس كمبود نمىكنيم؟! تا وقتى كه خدا را در برابر اين نعمتهاى بىكرانش شكر نكنيم، كمبود داريم، بدهكاريم. امام سجاد(عليه السلام) عرض مىكند: خدايا اگر من تمام عمرم را صرف كنم كه شكر يك نعمت تو را بهجا آورم نمىتوانم. فقط شكر يك نعمت؛ چراكه آن زبان شكر كننده را هم تو به من دادى، آن هوايى كه از دهان من خارج مىشود و لفظ مىآفريند تو خلق كردى، لغات و حروف را تو به من آموختى، و همه وسايل ديگرى كه براى يك كلمه شكر خدا گفتن لازم است. اگر آنها نبود نمىتوانستم اين كلمه را بگويم. حالا وقتى كه اين كلمه را گفتم، آيا خود گفتن اين كلمه يك نعمتى از خدا نيست؟ پس يك بار ديگر براى اينكه موفق شدم بگويم خدا را شكر، بايد خدا را شكر بگويم. بار دوم كه گفتم، نعمت دوم پيدا شد، يك بار ديگر بايد تكرار كنم و اگر تا پايان جهان فقط براى همين يك نعمت، خدا را شكر كنم حقش ادا نمىشود. ما در مقابل يك چنين خدايى قرار داريم با نعمتهاى بىكرانى كه از عهده شمارش آنها برنمىآييم. پس چگونه بايد شكر خدا را بهجاى آورد؟
آنچه خدا به عنوان شكر از ما مىخواهد چيزى است كه براى تكامل خود ما لازم است. خدا كمبودى ندارد. احتياج به شكر ما ندارد، مثلا ما وقتى مىگوييم خدايا
شكر، آيا العياذ باللهـ خدا باد به غبغبش مىاندازد كه بندگان من مىگويند خدايا شكر، لذت مىبرد از اينكه به او احترام مىگذاريم؟! مگر خدا كمبودى دارد كه از گفتن كلمات ما يا نماز خواندن ما كمبودش برطرف شود؟! خداوند شكر كردن را بر ما واجب كرده تا جوهر انسانيت ما را كامل كند تا به خدا نزديكتر شويم. اين كارها كه براى تكامل انسانيتمان انجام مىدهيم، اسمش عبادت است؛ وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون(1) اصلا هدف آفرينش اين بود كه ما شيوه بندگى كردن را بياموزيم، تا خودمان به كمال برسيم. انبيا آمدند تا اين راه را به ما نشان دهند. ما عقلمان نمىرسيد كه چه كارهايى بكنيم تا حق ربوبيت الهى ادا شود؛ البته هيچ وقت ادا نخواهد شد اما دستكم به اندازه توانمان. 124 هزار پيغمبر با اوصيا و يارانشان آمدند اين همه فداكارى كردند، زندان رفتند، شكنجهها ديدند، كشته و تبعيد شدند براى اينكه ما ياد بگيريم چگونه رفتار كنيم، تا خودمان به كمال انسانى برسيم. در اين زمان يك ذخيره الهى باقى مانده كه روزى بيايد و همه كمبودهاى ما را جبران كند، او منتظر چيست؟
ما انسانها علىرغم اينكه فطرتاً طالب كمال و خوبىها و زيبايىها هستيم، اما گرايشهايى هم به اعمال زشت و حيوانى داريم. اين گرايشها چون بيشتر محسوس است
1. ذاريات: 56.
سر و كارش با جسم ماست. مىبينيم مىشنويم احساس مىكنيم. بيشتر اوقات اين گرايشها بر احساسات معنوى ما غلبه مىكند. معمولا جوان تا نيازهاى جسمانىاش تأمين نشود كمتر به نيازهاى معنوى توجه مىكند، مخصوصاً وقتى در و ديوار عالم، انسان را به سوى شهوات و لذتهاى مادّى سوق دهد، ديگر مجالى نمىگذارد كه فكر كند كه من براى چه آفريده شدهام. نتيجه غالب شدن اين گرايشهاى حيوانى چپاول اموال ديگران است، حكومت كردن بر مردم و بيگارى گرفتن از آنهاست. فرض كنيد ابرقدرت قلدرى مىآيد چند كشور مسلمان را درگير جنگ مىكند، هزاران بىگناه را به خاك و خون مىكشد آيا اين كار را قربة الى الله مىكند يا از سر هوسهاى شيطانى؟! اين هوسهاى شيطانى زندگى اجتماعى را به فساد مىكشاند و ظلم و جور را فراگير مىكند؛ ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ،(1)خدا اين فسادها را نيافريده، اين فسادهاى در خشكى و دريا، در اثر رفتارهاى انسانها هويدا شده، چرا خدا مىگذارد اين فسادها تحقق يابد؟ براى اينكه آن كسانى كه اين اعمال وقيحانه را انجام مىدهند يك مقدارى مزهاش را بچشند و اثرش را ببينند؛ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا، تا معلوم شود براى چه خدا مىگويد اين كار را نكنيد. براى اينكه
1. روم: 41.
اينگونه نشويد. اگر عدل و داد رعايت مىشد، اگر از فحشا و منكر جلوگيرى مىشد، اين فسادها پديد نمىآمد. انبيا گفتند ظلم نكنيد؛ إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِْحْسانِ،(1) مردم گفتند وقتى ظلم كنيم چه مىشود؟ خدا يك مقدار آثارش را نشان داد تا بگويد اين گونه مىشود. وقتى عدل و احسان را رعايت نمىكنيد اينطور فساد مىآيد، عبرت بگيريد. اين هم لطفى از سوى خداست. چرا وقتى كسى مبتلا به يك بيمارى مىشود، عضوى از او درد مىگيرد، براى اينكه بداند در وجودش بيمارى هست تا درصدد علاج آن بر بيايد، اگر درد پيدا نشود آدم در پى معالجه بر نمىآيد. دردهاى اجتماعى را خدا در عالم ظاهر مىكند تا مردم آثار اين گناهان را بدانند تا از گناه دست بردارند و آماده اصلاح شوند.
اميدواريم وقت آن رسيده باشد كه بشر بعد از آزمودن راههاى پرپيچ و خم گوناگون و عبور از فراز و نشيبهاى خطرناك و سرخوردگى از همه مكتبهاى مختلف، آماده پذيرفتن هدايت الهى به دست وجود مقدس امام زمان(عليه السلام) باشد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
1. نحل: 90.
بُهرهها
در هندوستان و به ويژه بمبئى ششامامىها بسيارند و اينان دو قسمند؛ دستهاى سليمانى و گروهى داودى. سليمانىها را اسماعيلى و داودىهارا بُهرهاى مىگويند. از مجموعه ديدنىهاى دينى بمبئى يكى همين بُهرهها هستند و مسجد بسيار بزرگ و ديدنىشان.
مىشنويم كه اسماعيلىها شش امام ما را قبول دارند ولى نسبت به شش امام ديگر بىپروايى مىكنند. نماز نمىخوانند، روزه نمىگيرند و حج هم نمىروند. به جاى نماز اوراد مجعولى مىخوانند و به جاى ديگر عبادات نياز مىدهند، و مىدانيم كه رهبر آنها آقاخان محلاتى داماد فتحعلىشاه بوده كه از ايران گريخته و به هند پناه آورده است، و باز مىشنويم كه فرزندان و نوادگان آقاخان در انگلستان زندگى مىكنند و رهبر كنونى اينان سالى يكبار از انگلستان به هند مىآيد و طبق يكسنت بهاصطلاح مذهبى و طى تشريفاتى خاص بر روى يك كفه ترازو مىنشيند و پيروان مخلص اسماعيليه! در كفه ديگر ترازو. هموزن جناب داعى آنقدر طلا و جواهرات مىريزند تا شاهين
ترازو به حال تعادل درآيد و بعد همه اين جواهرات را به او تقديم مىكنند تا مبادا اقامت لندن جناب داعى به سختى بگذرد.
بُهرهها اما براى شش امام ديگر ما احترام و تقدس قائلند. نماز و روزه و حج دارند و به زيارت ائمه مىآيند و اگرچه اعتقادات نادرست و خرافات بسيار دارند ولى در قياس با اسماعيليه به مكتب تشيع نزديكترند. بُهرهها عموماً در دو كشوريمن و هند زندگى مىكنند و از ثروت و مكنت بسيار برخوردارند. لباسشان شامل قبا و كلاه سفيد خاصى است و بسيار مقيدند كه در هر شغل و هر منصب و هرجا با اين لباس و كلاه ظاهر شوند. به ما گفتهاند كه بُهرهها غير از خودشان كسى را به مسجدشان راه نمىدهند اما ظاهراً براى شخصيتهاى مهم مهمان استثنا قائل مىشوند؛ چراكه از حضور آيتالله مصباح در اين مسجد استقبال كردند.
همه شنيدههاى ما در وصف مسجد بُهرهها درست است؛ مكانى بسيار بزرگ و زيبا با سنگهاى سپيد مرمر اعلا و اسلوب معمارى تحسينبرانگيز، و برخلاف بسيارى از اماكن مذهبى كه تاكنون در اينجا ديدهايم بسيار تميز و پاكيزه. در مساجد ايران برهنه راه رفتن از جايى شروع مىشود كه مفروش است و اين رسم مطلوب معقولى است. در صحن حياط هم هيچ استحباب و اجبارى به كندن كفش نيست؛ اما در هند طبق يك سنت، كندن كفش چندين متر مانده به در ورودى مسجد نوعى احترام است و طبيعى است كه صحن و فرش و محراب...! و اينكه از تميزى مسجد بُهرهها تعجب كنيم. اينجا متفاوت از ديگر جاها بود،
دستكم در طهارت ظاهرى و گُلكارىهاى بسيار زيبا و دلربايش. در همان بدو ورود يكى از صدها بُهره همشكل و هملباس كه در حياط مسجد در تردد بود راهنماى ما مىشود براى ديدن قسمتهاى مختلف.
شايد ديدنىترين جا مقبره سيفالدين، داعى سابق و پدر برهانالدين، داعى كنونى بُهرههاست. مقبره سيفالدين در فضاى بسيار بزرگى كه ستونها و ديوارههايش همه از مرمر سپيد است قرارگرفته، بر ديوارهاى اطراف مقبره بر 114 قطعه سنگ 114 سوره قرآن را به شكلى هنرمندانه حجارى كردهاند. بر قبر سيفالدين، سنگ بسيار بزرگى تقريباً چندين برابر مزارهاى معمولى گذاشته و بر آن مخمل سرخ گرانقيمتى كشيدهاند. مىگويند برهانالدين سالى يكبار در ميان استقبال بسيار پيروانش به زيارت قبر پدر مىآيد.
بعد از ديدار از مسجد، حاجآقا با چند تن از بزرگان بُهرهها گفتوگو مىكنند، شايد درباره مسلك و مرام آنها. هنگام خداحافظى تعداد نسبتاً زيادى از بُهرهها كه امروز هرجاى مسجد كه مىرفتيم همراهمان مىآمدند و حتى هنگام نماز خواندن حاجآقا با تعجب به ايشان مىنگريستند ما را تا درِ مسجد بدرقه مىكنند. يكى از همينها حتى مىكوشد كه بر دستان حاجآقا بوسه بزند كه ايشانمانع مىشوند. بُهرهها هم خوشاستقبال بودند و هم خوشبدرقه.
پير حاج سيد علىشاه بخارى
آخرين برنامه ما در بمبئى، ديدار از مقبره پير حاج سيد علىشاه بخارى است. قبر او در نزديكى ساحل بمبئى بر تپه سر از آب
درآوردهاى است كه هنگام مدّ دريا تبديل به جزيره مىشود و در ساعات جزر به شبه جزيره. هندىها به پير حاج سيدعلى اعتقادى عجيب دارند و درباره او و كراماتش داستانهاى بسيار مىگويند از جمله آنكه در هنگامه مرگ، پير حاج سيدعلى وصيت مىكند كه تابوتش را به دريا بيندازند و هركجا تابوت ايستاد آنجا را مزارش كنند. به هر حال اين ارادت، تنها ويژه مسلمانان شيعه و سنى نيست و مزار او از ديگر اديان هم زائران بسيار دارد. بر قبر حاج سيد على، گنبد و بارگاهىساختهاند و صحن و سرايى، و گرداگرد صحن، حجرهها و رواقهايى.
قبر شاه بخارى مثل بسيارى ديگر از زيارتگاههاى هند ضريح ندارد فقط سنگ قبرى بسيار بزرگ و چند ستون حائل با ديواره كوتاهى به اندازه ارتفاع قبر. زائران با سرهاى پوشيده به نشانه احترام هريك چيزى آوردهاند به نيت تبرك، برخى نُقل و شيرينى و شكلات و بعضى پارچه و لباس. پيرمرد سرزندهاى بين ديواره كوتاه و قبر ايستاده و اينها را از زائران مىگيرد و به قبر مىمالد و به آنها برمىگرداند. بعضى هم گُل آوردهاند براى خود مزار، بىبازگشت. حاجآقا فاتحهاى مىخوانند و برمىگرديم.
گذرگاهى كه زيارتگاه را به ساحل متصل مىكند محل مناسبى است بر انبوه گدايان كه هريك به شيوه و شكلى متفاوت، برخى با دست استخوانى و چروك خورده و بعضى با چراغ نيممرده نگاهشان تقاضاگر پيسهاى از رهگذرانند. گدايان اينجا آخرين دسته از توزيع عمومى فقر هندند كسانى كه نسل در نسل كنار خيابان به دنيا مىآيند زندگى مىكنند و همانجا مىميرند.
حيدرآباد
بعد از ظهر صبحى كه به مزار پير حاج سيد علىشاه بخارى رفتيم عازم حيدرآباد شديم. درباره اين شهر، نام ويژه آن و تاريخ بنايش مىخوانيم:
حيدرآباد مركز ايالت مهم «آندراپرادش» و يكى از شهرهاى مهم صنعتى، نظامى و فرهنگى كشور پهناور هند است. اين شهر از يادگاران حكومت سلسله قطبشاهيان شمرده مىشود. قطبشاهيان كه همه فرمانروايانى شيعه بودند از سال 918 تا
1098 ه.ق در مناطق وسيعى از جنوب هند حكومت كردند. اينان با دربار صفوى ارتباطى نزديك داشتند و نظام قضايى و دينى خود را به دست فقهاى برجسته شيعه اعزامى از ايران سپرده بودند. اين عالمان دينى، تشيع را در سطح گستردهاى از جنوب هند رواج دادند. يكى از اين فقيهان برجسته علامه ميرمؤمن استرآبادى وزير دانشمند محمدقلى بود. علامه ميرمؤمن با حمايتهاى بىدريغ محمدقلى در كنار قلعه «گلكنده» شهرى بزرگ را بنيان نهاد و به نام مبارك اميرمؤمنان حيدر كرّار امام على(عليه السلام) اين شهر را حيدرآباد ناميد.
كنسولگرى حيدرآباد
در اولين شب ورودمان به حيدرآباد ميهمان اعضاى كنسولگرى و جمعى از علما و بزرگان اين شهر مىشويم. مراسم را در محوطه باز و چمنكارى شده كنسولگرى برگزار كردهاند. حيدرآباد هم محل اقامت ايرانيان مهاجر بسيارى است و هم محل زندگى بسيارى از شيعيان هند. وجود مركزى براى صدور رواديد و برخى امور مربوط به سفارت و همچنين ارتباط فرهنگى با شيعيان اين ديار همه دليل وجود اين كنسولگرى است.
حجتالاسلام والمسلمين سيد غلامحسين باقرى كه اينجا ايشان را به رضا آقا مىشناسندـ نماينده مقام معظم رهبرى در حيدرآباد، وزير موقوفات ايالت و همچنين آقاى شبير پيرزاده نقشبندى كه از سوى دولت مسئول مجمع پيوند بين مذاهب است
از ميهمانان ويژه امشب هستند. آقاى نيرومند مترجم كنسولگرى با حوصله و بىتوجه به ميهمانان ديگرى كه همه منتظر ايستادهاند تا به حاجآقا معرفى شوند براى هريك از مدعوين شرحى كوتاه مىگويد. آقاى نقشبندى كه از برادران اهلسنت است پس از معانقهاى صميمانه با حاجآقا دستشان را رها نمىكند، خوشآمد مىگويد و ديگر چه، نمىدانم فقط وقتى صداى حاجآقا را مىشنوم كه مىگويند من فقط يك طلبه ساده هستم مىفهمم كه دارد از ايشان تعريف مىكند، و بعد سفارش مىدهد كه هديهاش را بياورند؛ پارچه سبزرنگ نفيسى است با نوشته بافتههايى زرين، كه بر شانههاى حاجآقا مىاندازد، شايد شال يا يك نوع رداى كوتاه، اين هم از رسوم هندىهاست براى ميهمانان محترم و ويژه. آخر همين مجلس هم وزير موقوفات حيدرآباد چنين هديهاى به حاجآقا مىدهد.
براى مراسم امشب برنامههاى متنوعى تدارك ديدهاند؛ شعرخوانى، مداحى و چند سخنرانى كوتاه؛ از سركنسول، رضا آقا و شبير پيرزاده، همه منظم و بابرنامه به شيوهاى كه نشان مىدهد از مدتها پيش مجلس امشب را منتظر بودهاند. شعرهايى كه خوانده مىشود به تناسب ايام رجب بيشتر در وصف حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)است و حضرت على(عليه السلام) و فهمش نهچندان سخت:
«از ساقى خود جام مىگيرم و مست مىشوم. به او سلام مىكنم و جواب مىگيرم. بوى خوش على آمد، من حيران شدم، مالك حيات آمد. على، محمد است و محمد، على. على دامن
صدها هزار نفر را پر مىكند، اين پاداش مؤمن است. هركسى حيدرى باشد به جنت مىرود. از نور على ما راه حق را گرفتيم.»
برخى هم در وصف ايران و به ويژه انقلاب اسلامى شعر گفتهاند: «ايرانى، انقلاب، زنده باد زنده باد» با لهجه هندى بخوانيد بىنياز به ترجمه. هندىها عموماً و مسلمانان و شيعيان خصوصاً از علاقمندان به ايران هستند. يكى از شعرا هم در وصف حاجآقا شعرى سروده است با اين مضمون: «چراغ، مكان خاصى ندارد هرجا كه باشد همهجا را پرنور مىكند ما هم از نور ايشان فيض مىبريم...» و منظورش از چراغ، مصباح است. آخرين برنامه، سخنرانى حاجآقاست، منتها قبل از آن نوبت هداياى دوستان ايرانى است مثل محمدحسين ياورى رئيس سابق انجمن ايرانيان دكن، على دشتى و چند تن ديگر كه همه به رسم ايرانىها دسته گل آوردهاند. در فضاى سبز و زيباى اينجا و هواى مطبوع و مفرّحش گرماى آزاردهنده اين روزهاى هند را فراموش مىكنيم اما گرماى محبت و مهماننوازى اين آدمهاى خونگرم را هرگز.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در كنسولگرى حيدرآباد
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه در اين ماه مبارك ـ كه در بين همه ماههاى سال به لحاظ مراسم جشن و شادى ممتاز است ـ توفيق يافتم در جمع نورانى شما اساتيد و بزرگواران و دوستان عزيز حاضر باشم. همانطور كه مستحضريد سالروز ميلاد مسعود مولا اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و بر اساس اعتقاد ما شيعيان ميلاد چند امام ديگر نيز در اين ماه اتفاق افتاده است؛ ميلاد حضرت باقر(عليه السلام) ميلاد حضرت امام محمدتقى و امام على النقى(عليهما السلام)؛ ولى مسرتبخشتر از همه وقوع مبعث شريف در اين ماه مبارك است كه برحسب روايات ما در 27 ماه رجب اتفاق افتاده و در دعايى كه به اين مناسبت آمده، روز تجلى اعظم الهى ناميده شده است. برحسب آنچه بين برادران اهل تسنن
معروف است در اين ماه معراج پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اتفاق افتاده است و در بسيارى از كشورهاى اسلامى چند روز متوالى را به اين مناسبت جشن مىگيرند. به هر حال اين ماه در ميان همه ماههاى سال اين امتياز را دارد كه جاى بيشترين شادىهاست و اميد دريافت بيشترين رحمتهاى الهى است. من در اين جمع نورانى و در اين ايام شريف دريغم مىآيد كه از موضوع محبت اهلبيت بگذرم.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيمقُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى(1)
بر اساس آنچه در تفاسير شيعه و سنى وارد شده اين آيه در شأن اهلبيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمده و محبت اهلبيت، اجر رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) معرفى شده است. من از بزرگان و سروران اجازه مىخواهم به اندازه فهم قاصر خود چند كلمهاى در اين باره و موقعيت محبت در اسلام صحبت كنم.
روح انسان داراى ابعاد مختلفى است كه روانشناسان و فيلسوفان معرفةالنفس در اين باره سخنهاى فراوان گفتهاند. شايد عامترين و مهمترين تفسير درباره ابعاد روح انسان اين است كه روح انسان داراى دو بخش متفاوت است؛ يك بخش شناخت و يك بخش احساس و عواطف. بعضى از انسانها كه بُعد شناختىشان قوىتر است، بيشتر به مطالب علمى پرداختهاند، بيشتر عقل خودشان را به كار
1. شورى: 23.
بردهاند و در مسائل علمى و معرفتى پيشرفت كردهاند. دسته ديگرى از انسانها بيشتر به بُعد عاطفى و احساسى پرداختهاند و جهات محبت و عشق را در خودشان تقويت كردهاند. اسلام از آنجا كه براى تربيت و رشد دادن انسان در همه ابعادش نازل شده است، هم به مسائل عقلى و فكرى انسانها سفارش فراوان كرده و هم به عواطف و احساسات آنها. بعضى تصور كردهاند كه انسان يا بايد به بُعد عقلانى و علمى بپردازد يا به بُعد عاطفى و احساسى، اين مطلب كمابيش در ادبيات ما هم منعكس شده است و در بسيارى از اشعار عارفان آمده كه عقل با عشق سازگار نيست؛ ولى همانطور كه گفتم آن خدايى كه انسان را با اين ابعاد گوناگون آفريده، همه اينها را وسايلى براى رشد و تكامل روح او قرار داده است. اگر گاهى به ظاهر بين عشق و عقل تضادى ديده مىشود، اختصاص به امورى خاص دارد وگرنه عشق و عقل مثل دو بالى هستند كه انسان را به سوى ملكوت اعلى و قرب الهى پرواز مىدهند. اين مطلب درباره مظاهر الهى اين عالم هم صادق است. خداى متعال در اين عالم از بين مخلوقاتش مظاهرى را انتخاب فرموده كه اينها نشانههايى براى هدايت ديگر انسانها باشند. بايد هم آنها را شناخت و هم به آنها عشق ورزيد؛ اگرچه افرادى كه به امور عقلى و فكرى و علمى مىپردازند، طبعاً درباره شناخت اين مظاهر الهى بيشتر كار مىكنند و آنان كه
به پرورش ذوق و احساس و عواطفشان مشغولند، بيشتر به جهات عاطفى مىپردازند؛ ولى اين به معناى تضاد بين اين دو چيز نيست. بايد سعى كرد اين دو را با هم همراه كرد. ما درباره اهلبيت هم وظيفه داريم كه معرفت خودمان را زياد كنيم و بكوشيم مقام و صفات آنها را بهتر بشناسيم، و هم وظيفه داريم بر محبت خودمان نسبت به آنها بيفزاييم. در روايات، ادعيه و مناجاتهاى ما به اين نكته اشاره شده كه نهتنها شناخت خود اهلبيت بلكه شناخت دوستانشان هم از نعمتهاى بزرگ خداست؛ فَأَسْئَلُ اللهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُم(1) يعنى از خدا درخواست مىكند كه هم معرفت اهلبيت را به او عطا فرمايد و هم معرفت دوستان آنها ر؛ پس معرفت اهلبيت و حتى معرفت دوستان اهلبيت نعمتى بسيار بزرگ است.
بايد سعى كرد به صورتهاى مختلف آثار محبت و عشق به اهلبيت را ابراز كرد؛ هم با احساس و عواطف و هم با علم و عقل. خوشبختانه از ديرباز در اين سرزمين عشق به اهلبيت در طوايف مختلف وجود داشته است و شايد در جهان نمىتوان سرزمينى را يافت كه مثل اين منطقه محبت اهلبيت بين همه طوايف وجود داشته باشد مخصوصاً محبت به اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و سيدالشهدا حسين بن على(عليهما السلام). آثار اين محبت به ويژه در ايام
1. فرازى از زيارت عاشورا.
مخصوص خود از در و ديوار اين كشور نمايان است. عشق به اهلبيت نهتنها بين شيعه و سنى مشترك است بلكه ساير طوايف هم از اين نعمت بزرگ الهى بهرهمند هستند و شما بهتر مىدانيد كه حتى هندوها هم نسبت به اهلبيت عشق مىورزند حتى مراسم عزادارى برپا مىكنند و در آن شركت مىكنند. مجالس شادى براى آنها ترتيب مىدهند و حتى من شنيدهام كه گروهى از برهمنها «حسينى برهمن» ناميده مىشوند. به هر حال اين نعمت بزرگى است كه خدا به مردم اين سرزمين مرحمت فرموده و اميدواريم هر روز اين نعمت افزايش يابد و همه از آن بهرهمند شوند.
بايد تمام ابعاد وجودى ما از مظاهر صفات اهلبيت ـ كه خودشان نشانههاى الهى هستند ـ سرشار شود. من در اينجا فرصت را غنيمت مىشمارم و به هم لباسىهاى خودم سفارش مىكنم همانطور كه تابه حال سعى كردند محبت اهلبيت را در اين سرزمين به ويژه در بين مسلمانها زنده نگه دارند تلاش كنند كه روزبهروز معرفت ديگر افراد هم به اهلبيت بيشتر بشود، هم با دلايل عقلى و هم با دلايل نقلى، تا با كمك اين عشق و عقل به سوى كمالاتى كه اهلبيت، ما را به آن هدايت كردند بهتر نايل شويم. نشانه اينكه عقل و عشق در ما تقويت شده اين است كه دوست بداريم زندگى ما به زندگى آنها بيشتر شباهت پيدا كند، رفتار ما به رفتار آنها بيشتر شبيه شود،
مثل آنها عبادت كنيم مثل آنها از گناهان و از زخارف دنيا پرهيز كنيم و بيشتر فكر و ذهن خودمان را متوجه خدا و صفات اولياى او و اسماى حسناى الهى داشته باشيم. از خداى متعال درخواست مىكنم گوهر معرفت و محبت اهلبيت را كه قيمتىترين گوهرهاى اين عالم است، همواره براى ما باقى و پايدار بدارد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
قلعه گلكنده
حيدرآباد سالها پايگاه حكومت شيعيان بوده و از همين رو آثار بسيارى از دوران اقتدار و عظمت آنان به يادگار مانده است مثل چارمنار، قلعه گلكنده، مقبرههاى قطبشاهيان، مكه مسجد، و جالب اينكه براى هركدام هم نقل قولهاى متفاوتى بود كه متأسفانه مجال كوتاه اين سفر و انبوه برنامههاى پيشرو هيچ وقت اجازه فحص از صحت و سقم اين سخنان را به ما نداد. درباره همين قلعه گلكنده كه امروز صبح يعنى روز دوم اقامتمان در حيدرآباد به ديدنش مىرويم، مىگويند: يك تاجر ايرانىِ اهل همدان براى تجارت به هند سفر مىكند در مسير خود به منطقهاى مىرسد به نام گلكندا يعنى كوه گرد، مىبيند عجيب خوش آب و هواست، اطراق مىكند و ماندگار مىشود و قلعهاى مىسازد كه بناى اوليه همين قلعه امروزى است قبل از توسعه آن توسط قطبشاهيان. كشف «كوه نور» جواهر بسيار گرانقيمت غنيمتى
نادرشاه افشار از فتح هندوستان را هم از همين كوه گلكندا مىدانند.
چارمنار هم حكايت شيرينى دارد؛ قطبشاهيان هنگامى كه مىخواستند ساخت شهر يا بنايى را آغاز كنند قبلش مكانى را به نام امام رضا(عليه السلام) مىساختند به نيت بيمه و حراست آن. هندىها امام رضا را امام ضامن هم مىگويند. وقتى هم كه حيدرآباد را كنار قلعه گلكنده مىساختند ابتدا بناى باشكوهى به ياد امام رضا بنيان كردند كه به چارمنار معروف شد. درباره اين بنا معروف است كه طراح آن شيخ بهايى بوده است. به هر حال هرچه بوده اينها اكنون محل درآمد دولت از گردشگران و جهانگردان بسيارى است كه هميشه خدا در اينجا فراوانند. پيشتر گفته بودم كه دولت هند درباره آثار باستانى خويش بيش از همه مديون مسلمانان است، و البته مسلمانها بيش از همه مغبون شكوه ازدسترفتهشان.
امروز صبح از قلعه قطبشاهى هم ديدن مىكنيم اين قلعه در حقيقت باغ بسيار بزرگى است كه در داخل محوطه آن قطبشاه و هفت شاه ديگر كه همه فرزندان و نوادگان او بودهاندـ همراه با عدهاى از شخصيتهاى كشورى و لشكرى آن زمان مدفون هستند. براى هريك از اين هفت شاه مقبرههاى بزرگ با گنبدهايى پيازى شكل ساختهاند. اينان همه مسلمان و شيعه اثناعشرى بودهاند و از مروجان آيين تشيع در اين سرزمين. از ميان اين هفت تن به مزار محمدقلى قطبشاه مىرويم همان كه با حمايت او شهر حيدرآباد ساخته شد. سنگ قبر محمدقلى، سنگ
سياه بزرگ يك تكهاى است در چند طبقه با حجارى آياتى از قرآن كه به خطى زيبا نگارش يافتهاند. فاتحهاى مىخوانيم و بر بلنداى روحش ريحان الهى آرزو مىكنيم؛ چراكه شنيدهايم او از شيعيان راستين و حاكمان دينگستر بوده است.
در ايران از طلبهاى هندى سؤالات بسيار كردم از ابهامات اين سفر و يكى همين محمدقلى قطب شاه، پاسخ سؤالاتم را مكتوب كرد. درباره محمدقلى قطبشاه آورده بود: «يك مرد متدين از حكمرانان سلسله قطبشاهى بود كه شيعه و عالم دين بود و با عباس صفوى شاه ايران روابط صميمانه داشت. محمدقلى قطبشاه دوران حكومت خودش مىخواست يك مسجد جامع به نام مكه مسجد بنا كند. از عموم مردم خواست كه بنيان اين مسجد آن كس بگذارد كه اصلا نماز واجبش ترك و قضا نشده باشد. كسى با اين ادعا حاضر نشد كه بنيان اين مسجد بگذارد و بعداً خود محمدقلى قطبشاه بنيان اين مسجد را گذاشت چون نماز شب ايشان هم قضا نشده بود.»
موزه سالار جنگ
از ديدنىهاى حيدرآباد يكى هم موزه سالار جنگ است. اين موزه از يادگاران محبوب علىخان و عثمان علىخان از حاكمان سلسله آصفجاهى است. ظاهراً اين دو در قصرهاى خويش عتيقههاى گرانقيمت و اشياى كمياب و ناياب بسيارى فراهم آورده بودند. بعد از استقلال هند ماحصل طمع اين دو حاكم را در
موزهاى گرد هم مىآورند براى بازديد عموم. موزه انصافاً ديدنى است و همه رقم جنسى هم دارد از تابلوهاى نقاشى سران و سلاطين گرفته تا تير و تفنگ و نيزه و شمشير، كتابهاى خطى قديمى هم بسيار است و بيشتر مربوط به مسلمانان و برخى به زبان فارسى. دو پيراهن مردانه و زنانه هم مىبينيم كه بر هر كدامشان تمام قرآن را نوشتهاند. سكههاى عهد عتيق، مدالها و سينهآويزهاى نظامى، جواهرات و زينتآلات و بالأخره چند پيكره سنگى و فلزى و به ويژه مجسمه زنى كه حتى لباسهاى تور او را با دقتى بسيار و به شكلى هنرمندانه از سنگ سپيدى تراشيده بودند، از ديگر ديدنىهاى اين موزه هستند.
در قسمتى از محوطه باز موزه جمعيتى نشستهاند به تماشاى يك ساعت قديمى با مجسمه مرد آهنگرى كه براى هر ثانيه چكشى بر سندان مىكوبد. در امتداد او پيرمردى با يك ميله فلزى در دست منتظر است تا دو عقربه تعقيب كننده ساعت روى عدد 12 به هم برسند و او 12 ضربه بر زنگ بكوبد و بگريزد. با نمايش اين پيرمرد آهنى همه كف مىزنند، نه بر تشويق اين پير كوكى مأمور كه در حقيقت بر هنرمند سازنده آن.
پايان ديدار از سالار جنگ به صحبت حاجآقا با مسئول موزه گذشت و سخن از فرهنگ و هنر هند و بيشتر درباره گنجينه كتابهاى خطى اينجا. وقت خداحافظى، مسئول موزه دسته گلى اهدا كرد و چند كتاب و جزوه. درباره عثمان علىخان هم مىشنويم كه او به مكتب تشيع گرويده و اين شعر از اوست:
من على را دوست دارم خلق گويد رافضى *** پس خدا و مصطفى و جبريل باشد رافضى
تا يادم نرفته بگويم اين موزه هم همه شگفتىهايش را مرهون مسلمانهاست.
دربار حسينى
ايرانيان مقيم حيدرآباد حسينيهاى دارند به نام دربار حسينى و انجمنى به اسم اتحاديه ايرانيان دكن. اولى بيشتر مربوط است به امور مذهبى و دينى، و دومى به امور فرهنگى و اجتماعى و ايجاد اتحاد و همبستگى ميان ايرانيان مقيم. دربار حسينى مساحتى حدود 1500 متر دارد با موقوفاتى بسيار كه يكى آپارتمانى است با هشت واحد مسكونى كه آن را براى تأمين مخارج حسينيه اجاره دادهاند. در طول سال، جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا اقامه مىشود. در عيدها و وفيات هم مراسم پرشورى دارند كه غالباً با سور و سات شام همراه است. در همه شبهاى ماه مبارك رمضان هم افطارى مىدهند. با اين همه، از تبليغ و تبيين معارف ناب اسلامى آنطور كه انتظار داريم چندان خبرى نيست. سالها همزيستى اينان با مسلمانان هند و تأثيرپذيرى از فرهنگ ايشان اگرچه صدها حسن اما يك عيب بزرگ و درد مشترك نيز سوغات داشته است. متأسفانه در ميان مسلمانان هند و به ويژه شيعيان، مباحث عقلانى و استدلالى جايگاهى ندارد و شور خالص منهاى شعور لازم، شيعه هندى را از درك بسيارى از
انديشههاى انسانساز و فهم اضلاع فرهنگ نورگستر تشيع، دور ساخته است. شمار مسجد، سوگخانه، امامباره و قدمگاه كم نيست اما آنچه اندك است حضور شكوهمند اسلام حقيقى و حياتبخش است؛ در اينجا مراسم مذهبى با جلوه و جلالى خاص و شور و اشتياقى بسيار برپا مىشود و هنوز سيل سنتشكن غربى نتوانسته اساس اين سنتها را در هم بكوبد، اما آفت درونسوز بىتوجهى به فلسفه و اهداف و توجه به زوايد و فروع، اصالتش را نشانه رفته است. بعد از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران و حضور طلاب هندى در حوزههاى رشد يافته ايران و سپس بازگشت ايشان به شهر و ديار خود اميدوارىهاى بسيارى بر زدودن تدريجى تفكرات انحرافى و تقويت باورهاى اصيل اسلامى به چشم مىخورد.
افزون بر اين رنج قابل تأمل، برخى ايرانيان هند تنها اسمى ايرانى دارند و بعضى حتى كشورمان را هم به چشم نديدهاند. اينان زبان هندى را براى ارتباط با مردمان اطرافشان به راحتى تكلم مىكنند. انگليسى را به دليل كسب و كارشان به خوبى مىدانند ولى فارسى را بدون احساس نياز به حفظ اصالت و ريشه از ياد بردهاند بعضى با سختى و دشوارى و با وام از واژههاى انگليسى چند جملهاى سخن مىگويند. حاجآقا در سخنرانىشان در دربار حسينى از همين نكته نگران بودند و فرمودند: «با زبان فارسى دين را به شما آموختند امام حسين را به شما معرفى كردند اگر اين زبان را از شمابگيرند فردا به چه وسيلهاى اينها را مىشناسيد؟!...
دشمنان اهتمام دارند به اينكه ما اين زبان را فراموش كنيم چون مىدانند تا اين زبان هست ما دست از اسلام برنمىداريم. خاندان پيغمبر را با اين زبان شناختيم معارفشان را با اين زبان ياد گرفتيم. شخص مقام معظم رهبرى براى احياى زبان فارسى اهتمام دارند ايشان مىفرمايند: عربى زبان اسلام است و فارسى زبان انقلاب. انقلاب اسلامى دو زبان مىخواهد به دليل اسلامى بودنش زبانعربى و به دليل انقلابش زبان فارسى. ولى بنده عرض مىكنم براى شما حتى زبان اسلام هم زبان فارسى است براى اينكه همين معارفى كه از اسلام و از امام حسين داريد از زبان فارسى است...».
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در جمع ايرانيان مقيم حيدرآباد (دربار حسينى)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين دربار حسينى حضور پيدا كنم و خدمت برادران ايرانى و همشهريان عزيز باشم. چون ايام مبعث در پيش است مناسب ديدم دو سه جملهاى درباره اهميت بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و نعمتى كه خداى متعال به وسيله ايشان به انسانها عطا فرمود سخن بگويم. سخنم را با مثالى آغاز مىكنم. فرض كنيد كه در يكى از ايالتهاى هند يك بيمارى مسرى لاعلاجى آمده و همه افراد به آن مبتلا شدهاند. در دنيا بيمارىهايى هست كه هنوز براى علاج آن دارويى پيدا نشده است. بعد خبرى از يك كره ديگرى مىرسد كه در آنجا پزشكانى هستند كه داروى اين بيمارى
را كشف كردهاند و بناست راه ساخت و شيوه استفاده از اين دارو را در نسخهاى براى ما بفرستند. اين بيمارى، بسيار خطرناك و لاعلاج است و اگر كسى مبتلا شود، حاضر است تمام ثروتش را بدهد تا بهبود بيابد؛ ولى هيچ راهى نيست، تنها خبرى رسيده كه بناست يك چنين چيزى بيايد. اگر فردا به شما اطلاع دادند كه اين نسخه درمان از يك سياره ديگرى به زمين رسيده و در يكى از خانههاى اين شهر افتاده است، مردم چه كار مىكنند؟ درست تصور كنيد. بدون شك نهتنها مردم آن شهر بلكه همه مردم هندوستان و هركس ديگرى كه از اين واقعه اطلاع بيابد، با سر و دست مىشتابد تا زودتر اين نسخه را پيدا كند. هيچ كس به اين نمىانديشد كه مثلا راه طولانى است هوا گرم است مشكلات دارد با چه وسيلهاى بايد رفت اين نسخه با چه زبانى نوشته شده، چگونه بايد الفباى آن را كشف كرد، چگونه بايد مواد اوليهاش را تهيه كرد؟ همه مىدوند تا زودتر آن را به دست بياورند و استفاده كنند. در صورتى كه حداكثر كار اين دارو اين است كه چند روز ديگر به حيات اين آدم بر روى كره زمين كمك مىكند. فرض كنيد اگر پنجاه سال عمر داشت، مىشود هفتاد سال، هشتاد سال، صد سال، اين عمر ارزش اين را دارد كه آدم براى كشف اين دارو همه زندگىاش را خرج كند، سختىها را تحمل كند تا آن را به دست بياورد؟ خداى
متعال از ملكوت خودش دارويى را براى درمان همه دردهاى انسانها فرستاده آن هم به وسيله پزشك حاذقى كه به خوبى فوايد آن دارو را توضيح مىدهد، راه ساختنش را به مردم نشان مىدهد و بعد در برابر همه اينها هيچ مزدى هم از شما نمىخواهد، دارويى كه تمام دردهاى شما را شفا مىدهد نهتنها عمر صد ساله شما را قرين سلامت مىكند بلكه براى شما عمر ابدى با سعادت مىآفريند. كشف اين دارو چقدر ارزش دارد؟ من و شما بدون اينكه پولى خرج كنيم و زحمتى بكشيم، اين دارو در اختيارمان قرار گرفته است. كدام داروى شفابخش؟ قرآن، چون آسان به دست ما رسيده، قدرش را نمىدانيم. وقتى مىگويند در قرآن چه نوشته؟ مىگوييم عربى است، ما چه مىدانيم. براى اينكه يكى از مشكلاتمان حل شود حاضريم چند زبان خارجى بخوانيم اما براى فهم زبان قرآن تنبلى مىكنيم. حالا زبان عربى پيش كش، پدران ما زحمت كشيدند اين مطالب را به زبان مادرى ما ترجمه كردند، از دامن مادر به ما تلقين كردند تا به اينجا رسيديم. حالا ما اين زبان را هم داريم فراموش مىكنيم؛ آن وسيلهاى را كه بايد با آن از اين دارو استفاده كنيم. زحمتش را ديگران كشيدند ترجمهاش هم كردند شرحهايش را هم نوشتند. معارف دينى و ادبيات ما پر از نكاتى است كه از قرآن استفاده شده است. دشمنان، اهتمام دارند به اينكه ما اين
زبان را فراموش كنيم چون مىدانند تا اين زبان هست ما دست از اسلام برنمىداريم. ما امام حسين(عليه السلام) را با اين زبان مىشناسيم. خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را با اين زبان شناختيم. معارفشان را با اين زبان ياد گرفتيم. دين و احكاممان را با اين زبان آموختيم. تا اين زبان را داريم، دست از اين دين برنمىداريم. آنهايى كه مىخواهند اين دين را از ما بگيرند، مىگويند: آقا! اين زبان چه فايده دارد؟ برو فلان زبان را بخوان كه همه دنيا از آن استفاده مىكنند. در صورتى كه درمان درد ما در اين زبان است نه آن زبانها، آن زبانهاى ديگر اگر درد نيافرينند، درمانى ندارند. دواى همه دردهاى مادّى و معنوى و دنيوى و اخروى ما در قرآن است و زبان اين كتاب، عربى است، و ترجمان آن زبان فارسى است و آن معارف را براى ما شرح مىدهد. كيست كه در اين مطلب شك داشته باشد؟
با زبان فارسى دين را به شما آموختند، امام حسين(عليه السلام)را به شما معرفى كردند. اگر اين زبان را از شما بگيرند، فردا به چه وسيلهاى اينها را مىشناسيد؛ بنابراين عقل شما به روشنى قضاوت مىكند كه بايد مدرسهاى داشته باشيد كه با اين زبان تدريس كند. من در كنيا، تانزانيا، انگلستان و كانادا برادران شما را از نزديك ديدهام. وقتى مىبينند در آنجاها نمىتوانند مدرسهاى داشته باشند كه فقط به زبان خودشان صحبت كند، آمدند براى بچههايشان
مدارسى درست كردند. شبها بعد از نماز، يك ساعت در همان مسجد در بالاخانهاى براى بچهها كلاس برگزار مىكردند تا احكام دينشان را به آنها بياموزند. اين كار براى شما هم ميسّر است، حتى همين افرادى كه بعد از سى چهل سال اقامت در اينجا زبان فارسى را مىدانند، همين شماها مىتوانيد به بچهها آموزش بدهيد. برنامهريزى كنيد. اگر كمبودى هست از ايران استاد بخواهيد، برايتان مىفرستند، اگر اين هم نشد اقلا روزهاى شنبه و يكشنبه، هر كدام دو ساعت كلاس بگذاريد. اين كار را همه دنيا كردهاند؛ مسيحيان، يهوديان، زرتشتيان، در دو روز تعطيلى آخر هفته كلاسهايى براى بچههايشان برگزار مىكنند كه امور و آداب دينى را به آنها ياد بدهند.
آنها براى اين كار برنامهريزى كردهاند كتابهاى مخصوص به زبانهاى مختلف نوشتهاند. شما هم اگر همت و برنامهريزى كنيد از ايران هم حتماً به شما كمك خواهند كرد. مسئولين كشور و به ويژه شخص مقام معظم رهبرى دام ظله العالىـ براى احياى زبان فارسى اهتمام دارند. ايشان مىفرمايد: عربى، زبان اسلام است و فارسى، زبان انقلاب است. انقلاب اسلامى دو زبان مىخواهد؛ به دليل اسلامى بودنش زبان عربى و به دليل انقلابش زبان فارسى؛ ولى بنده عرض مىكنم براى شما حتى زبان اسلام هم زبان فارسى است براى اينكه همين معارفى كه از
اسلام و از امام حسين(عليه السلام) داريد، از زبان فارسى است. اگر اين زبان فراموش شود بچههاى شما معناى اين اشعار را نمىفهمند. فردا معناى نوحههايى را كه مىخوانند، نمىفهمند. پس دين شما در گرو آموزش اين زبان است و شما مثل همه اقوام عالم جاى خودتان را به آيندگان خواهيد داد. نسل آينده شما اگر از اين زبان بهرهمند نباشند دينشان را هم فراموش مىكنند و وقتى دين خود را فراموش كردند، روى آوردن به اديان ديگر بعيد نخواهد بود. اگر تاريخ هندوستان و تاريخ همين حيدرآباد را مرور كنيد مىبينيد چهارصد يا پانصد سال مسلمانها بر اين نواحى حكومت كردند، آثار باستانى و آثار هنرى اينجا همه از مسلمانان و شيعيان است؛ اما امروز چه خبر است؟ نيايد روزى كه همين اندازهاى كه شما از دين و اسلام و امام حسين(عليه السلام) مىدانيد، آيندگان همين را هم فراموش كنند؛ مسئوليت اين امر بر عهده شماست. همانطور كه پدران ما زحمت كشيدند و اسلام را براى ما زنده نگه داشتند، ما هم بايد همت كنيم و اسلام را براى آيندگان زنده نگه داريم....
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
غذاى هندى
دومين شب حضورمان در حيدرآباد ميهمان ضيافت شام سيد رضاآقا نماينده مقام معظم رهبرى در امور دينى اين شهر هستيم. رضاآقا به افتخار حضور حاجآقا زحمت دعوت از علما و بزرگان شهر را هم كشيده و مجلس مفصلى ترتيب داده است؛ اما من به جاى روايت امشب و شرح ديدار علما حكايت غذاهاى هندى را تعريف مىكنم بىتناسب با مجلس علما و با شيرينى همين بىارتباطى شايد هم به دليل شام رضاآقا.
غذاهاى هندى تند و تيزند و پر از اقسام فلفل و ادويه. وقتى مىخورى انگار همه وجودت آتش مىگيرد و متحير مىشوى كه اين هندىها چطور با ولع و لذت مىخورند اما ما نمىتوانيم و ناچار هستيم همراه هر قاشق غذا دو سه قاشق ماست هم مصرف كنيم و آبى بخوريم تا از سوزش دهان و گلويمان كاسته شود. اولين تجربه خوردن غذاى هندى تجربه باشكوهى نيست اما نه آنقدر كه دومين بار را تجربه نكنى و نه آن حد كه بعد از چند روز عادت نكنى به اين تندى و حتى بعد از بازگشت از اين سفر هوس نكنى براى يك وعده غذاى هندى. معمولا وقتى كه از سفر برمىگردى به تو مىگويند خوردنىها و نوشيدنىها مال خودت از ديدنىها بگو اما من از خوردنىها هم گفتم اگرچه غذاى هندى چشيدنى است نه گفتنى.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در منزل سيدرضاآقا (حيدرآباد)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را براى توفيق حضور در جمع نورانى شما شيعيان اهلبيت سپاس مىگويم؛ جمعى كه به بركت زحمات طاقتفرساى علما در طول چندين قرن، با مكتب آنها آشنا شدند و محبت آنها را در دل پروراندند. گوهر ولايت و محبت اهلبيت، كيميايى است كه هيچ انسانى قدرت ارزش نهادن بر آن را ندارد. اين گوهر گرانبها به آسانى به دست ما نرسيده است. در طول چهارده قرن، ائمه اطهار(عليهم السلام)، علما و بزرگان، خون دلهاى بسيار خوردند تا اين گوهر را براى آيندگان حفظ كنند. برخى از ائمه اطهار(عليهم السلام) سالها در تقيه به سر بردند و بسيارى از حقايق را حتى از بعضى از شيعيان
هم پنهان داشتند تا از حملات و اتهامات دشمنان در امان باشند.
همه ما مىدانيم كه غالب معارف اهلبيت در عصر امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) صادر و به وسيله راويان و محدثان براى آيندگان ضبط و نقل شد. شايد ما فكر كنيم كه در آن زمان احتياجى به تقيه و كتمان اسرار نبود، ولى چنين نيست. حتى شيعيان در زمان امام صادق(عليه السلام) براى ياد گرفتن احكام دينيشان ناگزير مىشدند به صورت افرادى مثل خيارفروش يا تخممرغفروش در كوچهها راه بيافتند و به بهانه فروختن خيار يا تخممرغ به منزل امام بروند و در آنجا مسائل دينىشان را بپرسند. اين نمونهاى است از سختىهايى كه ائمه اطهار و اصحاب آنان داشتند و بالاخره بالاترين فداكارىها را حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كرد كه با نثار خون پاك خود و فرزندان و اصحابش باعث بقاى اسلام شد.
ائمه اطهار(عليهم السلام) براى زمان ما هم چندين دستور كلى صادر كردند كه با رعايت اين دستورات مىتوانيم راه آن بزرگان را ادامه بدهيم و معارفشان را براى آيندگان حفظ كنيم. يكى از دستورات حياتى ائمه اطهار(عليهم السلام) كه باعث دوام اسلام و به ويژه مذهب تشيّع مىشود دستورى است كه درباره ولايت علما و مجتهدان جامعالشرايط دادهاند. همانگونه كه مردم در زمان حضور امامان معصوم(عليهم السلام)
احكام و دستورات ايشان را لازمالاطاعة مىدانستند، بايد احكامى را هم كه از طرف ولىامر مسلمين يعنى مجتهد جامعالشرايط صادر مىشود مثل حكم امام، محترم بشمارند و به آن عمل كنند. در حقيقت، پيروزى انقلاب اسلامى ايران يكى از بركات اطاعت از دستورات حياتبخش و انسانساز اهلبيت(عليهم السلام)است. مىدانيد كه معارف اهلبيت داراى مراتبى است؛ بعضى از حقايق آنها در سطح فهم افراد عادى نيست؛ از باب نمونه در اصول كافى روايتى با چند سند و با چند عبارت متحدالمضمون آمده است كه اگر ابوذر مىدانست كه در قلب سلمان چه مىگذرد، او را كافر مىشمرد؛ بنابراين دستور دادهاند كه علما طبقات مختلف مردم و ظرفيت وجودى و فكرى آنها را در نظر داشته باشند و با هركسى در حد ظرفيت او سخن بگويند؛ إِنَّا مَعَاشِرَ الاَْنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.(1) در همان اصول كافى ـ كه از معتبرترين منابع روايى ماست ـ روايات زيادى آمده است كه طى آنها سفارش كردهاند اسرار ما را حتى از بعضى از شيعيان هم پنهان بداريد و براى همه آنها بيان نكنيد. ما در اينجا مواجه هستيم با دو وظيفه متفاوت، يكى اينكه بكوشيم روزبهروز معرفت خودمان را نسبت به اهلبيت(عليهم السلام)
1. اصول كافى، ج 1، ص 23.
افزايش دهيم و سپس استعداد شناخت مقامات آنها را بيابيم و از طرف ديگر موظف هستيم كه براى ديگران به اندازه ميزان فهمشان سخن بگوييم. اميدوارم خداوند متعال همه ما را در راه انجام وظيفهاى كه بر دوش داريم، موفق بدارد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
حوزههاى علميه حيدرآباد
در اين سفر اگرچه اصلىترين هدفمان ديدار از حوزههاى علميه هند بود و بررسى اجمالى وضعيت آنها، اما در گزارش اين سفر و اين صفحات پيشرو چنين دغدغهاى نبود و هراس بود كه اين نوشته، تكرارى باشد ناقص بر چند جزوه و كتابى كه تاكنون به تفصيل به اين موضوع پرداختهاند، و همين بهانه سبب شد كه همه ديدارهاى آيتالله مصباح را از اين چند حوزه حيدرآباد، در يك روايت خلاصه كنيم و در عوض كليتى بگوييم از احوال و غصههايى كه دارند.
در حيدرآباد از چهار حوزه علميه ديدار كرديم؛ يكى مدرسه على مرتضى با مسئوليت رضا آقا، ديگرى حوزه القائم كه مديرش شيخى بود به نام علىحيدر فرشته كه چون در قم تحصيل كرده بود به او فرشته قمى مىگفتند. سومين حوزه هم المهدى؛ قديمىتر و بزرگتر از ديگر حوزهها، مؤسسش سيد محمد موسوى بود و
مديرش سيد ظفرياب حيدر، و با «نجفىهاوس» بمبئى ارتباط داشت. آخرين ديدار هم از حوزه علميه امام رضا بود با مديريت سيد ابراهيم موسوى جزائرى.
حاجآقا در هر چهار مدرسه سخنرانى كردند و وضعيت درسى و تحصيلى و تعداد استادان و طلاب و ميزان امكاناتشان را هم ديدند و هم پرسيدند. حضور حاجآقا به عنوان نماينده مقام معظم رهبرى سبب دلگرمى اينان بود و تشويق بر ادامه راهشان و اينكه بدانند رهبرى از حال شيعيان هند غافل نيستند و نگاهى مهرمندانه دارند به اين حوزهها و تربيت طلاب فاضل.
اينان هم با درك اين انس و علاقه، از شيفتگان مقام معظم رهبرى بودند. در همه اين حوزهها تصاوير زيباى رهبرى و امام بر سينه ديوارها مىدرخشيد و در برخى از آنها اين عكسها تنها تصاوير موجود از شخصيتهاى سياسى و كشورى بود. اين علاقمندى، از صحبتها و دعاهايشان هم هويدا مىشد. حاجآقا در اين ديدارها افزون بر صحبت با مديران و مسئولان با طلبهها هم گفتوگو مىكردند و دردها و دغدغههايشان را مىشنيدند.
نكته ملموس در همه اين حوزهها، فقر امكانات بود و نبود بودجه كافى براى تجهيز و خريد حداقل لوازم ضرورى و حتى كتابها. مخارج اين حوزهها با اندك كمك سازمان مدارس خارج از كشور و مقدارى وجوهات شرعى و كمك برخى افراد خيّر تأمين مىشد. متأسفانه بيشتر مسلمانان هندى در فقر مىلولند و از نقش و منزلت اجتماعى و سطح درآمد مناسبى برخوردار
نيستند. در اين ميان وضعيت شيعيان از ديگر مسلمانان تأثربرانگيزتر است. اينان از دوستان ايرانند و از عاشقان انقلاب و نظام، آنقدر هم دور نيستند؛ همين بيخ گوشمان كنار پاكستان همسايه، اگر غصه خيلى از كشورهايى را مىخوريم كه نه چندان دوست هستند و نه خيلى نزديك و اگرچه مسلمان نه شيعه، اشكالى ندارد اما حيف است و درد كه برادران شيعه خود را در اين كشورها يارى نكنيم. اينان در ميان دولتهاى جهان تنها چشم اميد به ايران اسلامى ما دارند والاّ مگر عربستان و مصر و امارات به اينها كمك مىكنند و اگر كمك كنند كه هدف، اهتزاز پرچم شيعه در سرزمين هفتاد و دو ملت نيست. اينان مردمان ساده و قانعى هستند همه انتظارشان شايد در حد حمايتهاى اندك سياسى، ارسال كتاب و محصولات فرهنگى، سهلگيرى در پذيرش و اسكان طلابشان و گسترش نمايندگىهاى فرهنگى و مذهبى خلاصه شود كه توقعات زيادى هم نيست، و فقط همت و توجه بيشتر مسئولان فرهنگى را مىطلبد.
نكته افسوسبرانگيز ديگرى كه در طول اين سفر و اين ديدارها به آن رسيدم، ضعف علمى و ناتوانى تأسفزاى حوزههاى كنونى هند در پرورش گسترده عالمان و فرهيختگان ممتاز دينى است. اين مسأله وقتى نمود مىيابد كه بدانيم زمانى مدارس هند از مهمترين حوزههاى فرهنگى و دينى سراسر عالم تشيع بوده است. علامه ميرحامدحسين، علامه سيد دلدارعلى، سلطانالعلماء، سيدالعلماء و بسيارى ديگر از چهرههاى شناخته
شده جهان تشيع از اين حوزهها سر برآورده بودند؛ عالمانى كه «صاحب جواهر» بخشى از كتابش را براى تأييد و اعلام نظر نزد آنها فرستاده است. برخى از بزرگترين كتابخانههاى جهان اسلام هم در اين سرزمين بودهاند. اصلا مرحوم علامه امينى(قدس سره) بسيارى از منابع الغدير را از كتابخانههاى شهرهاى حيدرآباد، عليكره، لكنهو، كانپور، جلالى و رامپور هند به دست آورده و از مطالب ارزشمند آنها با احترام ياد كرده است. در سالهاى نهچندان دور نيز بسيارى از كتابهاى فقهى و روايى و رجالى چاپ بمبئى و حيدرآباد هند بودند.
اينكه پاييز اين گلستان، آفت تيشه دشمن بود بر ريشه باغ يا محصول نبود باغبان دلسوز نمىدانم. اكنون فقط غصه آن همه عظمت افول كرده، غربت غمآلودى بر سينهام آوار مىكند.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در حوزه علميه على مرتضى (حيدرآباد)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خيلى خوشوقتم كه شما نوجوانان و جوانان عزيز مسلمان و شيعه اثناعشرى را در اين مدرسه مبارك كه به نام «على مرتضى» نامگذارى شده زيارت مىكنم. اميدوارم كه خداى متعال به همه شما توفيق دهد كه راه علىبنابىطالب(عليه السلام)را به خوبى بشناسيد و به درستى بپيماييد. بايد توجه داشته باشيد كه توفيق تحصيل در علوم اسلامى براى شما نعمت بسيار بزرگى است كه نصيب هركسى نمىشود. اين نعمت بسيار ارزندهاى است كه در ميان ميلياردها انسانى كه بر روى كره زمين زندگى مىكنند به عدهاى اختصاص يافته است و شما يكى از كسانى هستيد كه از اين نعمت بهرهمنديد. شما مىدانيد كه در
طول 1400 سالى كه از ظهور اسلام مىگذرد، در گوشه و كنار اين زمين و در كشورهاى مختلف، افرادى با فراگيرى علوم اسلامى ميليونها انسان ديگر را راهنمايى كردند و منشأ بركات و خيرات زيادى براى جامعه خودشان شدند. بسيارى از اين بزرگان، از همين سرزمين برخاستند و مثل خورشيدى بر همه عالم نورافشانى كردند. شما نيز اگر همت كنيد با توكل بر خدا مىتوانيد در آينده يكى از آن بزرگان باشيد و هم سعادت دنيا و آخرت را براى خودتان به دست آوريد و هم ميليونها انسان ديگر را هدايت كنيد. كسانى كه آن مقامات عالى را كسب كردند هيچ چيز بيش از شما نداشتند؛ اعضا و اندام بدنشان مثل شما بوده است. عقل و روح و فكرشان هم مثل شما بوده، منتها از يك طرف از خدا خواستند، توكل و توسل كردند و از سوى ديگر با همتى استوار، در راه تحصيل علم و معرفت كوتاهى نكردند تا اينكه توانستند با كسب علوم و معارف اسلام باعث هدايت انسانهاى ديگر بشوند.
در پايان از خداى متعال درخواست مىكنم كه هم ما و هم شما را بر راه راست استوار بدارد و بر معرفت و محبت ما نسبت به اهلبيت بيافزايد. در ظهور ولىعصر عجل الله فرجه الشريفـ تعجيل بفرمايد و همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت قرار دهد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در حوزه علميه القائم (حيدرآباد)
بسم الله الرحمن الرحيم
خدا را شكر مىكنيم كه ما را به نور ايمان و معرفت اهلبيت منور فرمود و به ما توفيق شناخت راه راست و مذهب حق را كه همان راه اهلبيت استـ عنايت كرد. به ما توفيق داد كه درصدد تحصيل علوم دينى برآييم تا دين خدا را بهتر بشناسيم، هم خودمان به سعادت دنيا و آخرت نائل شويم و هم دست ديگران را بگيريم و از منجلاب فساد و گمراهى نجاتشان دهيم. در اين عصر، ما بايد از يك سو حافظ ميراث گرانقدر انبيا و اوليا و علمايى باشيم كه در طول 14 قرن به دست ما رسيده است و از سوى ديگر بايد مراقب دشمنان اسلام باشيم كه تمام توان خودشان را براى مبارزه با دين ما متمركز كردهاند. بايد با توكل بر
خداى متعال و توسل به اولياى او بكوشيم كه دين خدا را بهتر بشناسيم، با دشمنان اسلام بيشتر مبارزه كنيم، ميراث گذشتگان را به آيندگان بسپاريم و با عمل به اين دين، زمينه را براى ظهور حضرت ولىعصر ارواحنا فداه آماده كنيم.
از خداى متعال مىخواهيم كه به همه ما توفيق شناخت بيشتر اسلام و عمل كردن بهتر به آن و ترويج اسلام را در دنيا مرحمت بفرمايد و همه ما را از خدمتگزاران آستان امام زمان عجل الله فرجه الشريفـ قرار بدهد.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرين
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدهعزه» در حوزه علميه المهدى (حيدرآباد)(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
...فرصتى شد كه هرچند كوتاه، دو سه جملهاى با شما صحبت كنم. حتماً شما نام بزرگانى از اين سرزمين و از ساير كشورهاى اسلامى را شنيدهايد كه خدمتهاى بزرگى به عالم اسلام و مسلمين انجام دادهاند، و شايد بارزترين آنها نام امام خمينى(رحمه الله)باشد كه امروز در سراسر جهان به عنوان بزرگترين شخصيت مسلمان شناخته مىشود. روزگارى امام خمينى نوجوانى مثل شما بود. او با خدا عهد بست كه عمرش را صرف شناخت و خدمت به دين خدا كند و در اين عهد و پيمانش صادق و پابرجا بود. خدا هم اين پيمان را از او پذيرفت و برايش امكاناتى فراهم
1. حيدرآباد مركز استان آندراپرادش در شرق هند است.
كرد تا بتواند پرچم اسلام را در عالم به اهتزاز درآورد. مىدانيد كه خدا با هيچ بندهاى نسبت خويشاوندى ندارد. خدا تنها بندهاى را دوست دارد كه مطيع او باشد و در راهش گام بردارد. اگر شما با خدا پيمان ببنديد كه تمام تلاشتان را در راه دين انجام دهيد و مطيع امر خدا باشيد، خدا به شما نيز مقامات بلندى عطا خواهد كرد. هيچ چيزى از لطف خدا دور نيست و به هركس هرچه بدهد از خزانه او كم نمىشود، حتى اگر به هر فرد به اندازه همه عالم بخشش كند. من به عنوان برادرى كه چند سالى بيش از شما در اين عالم زندگى كردهام سفارش مىكنم اكنون كه هنوز پاك هستيد و دامن شما به گناه آلوده نشده با خدا عهد و پيمان ببنديد كه در دين و اطاعت او صادق باشيد و بدانيد تا آنجايى كه توكلتان بر او باشد او هم شما را يارى خواهد كرد.
در پايان از خداى متعال درخواست مىكنيم كه در ظهور حضرت ولىعصر عجل الله فرجه الشريفـ تعجيل بفرمايد و همه شما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت قرار بدهد و عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرمايد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
مدينةالرسول
حيدرآباد، پنج يا شش حوزه شيعى دارد و نزديك صد مركز مذهبى براى اهلسنت. مدينةالرسول از مدرسههاى اهلسنت بود براى فراگيرى قرآن و زبان عربى و احكام و همچنين آموزش خياطى و گلدوزى، ويژه كودكان و نوجوانان. به دليل حضور ما، همه فراگيران را در دو سوى سالن بزرگ مدرسه به تفكيك دختر و پسر جمع كردهاند. تعدادشان زياد است؛ از طفل چهار و پنج ساله تا نوجوان 14 و 15 ساله، بدون فرم و پوشش مشترك مدارس ابتدايى ايران، با همان كلاه و لباسهاى محلى و مجموعهاى از رنگهاى متنوع كه ويژه لباسهاى هندى است.
از نظم و آرامش مجلس شگفتزده مىشوم؛ اين همه كودك، بدون هياهو، ساكت و منتظر؟! رازش فراتر از ترس از معلمانى كه در بينشان ايستادهاند، خوى آرام هندى است كه درون كوچك و بزرگشان نهادينه شده، مىانديشم كه اگر فقط نيمى از اين جمع، ايرانى بودند با حربه هيچ ترس و تشويقى كنترل نمىشدند.
پشت سرمان، جايى كه روى صندلىهاى روبهروى بچهها مىنشينيم، بر تخته سبز رنگى اينچنين نوشتهاند: «خوش آمديد جلالةالعلم نماينده حضرت رهبر معظم انقلاب آيتالله تقى مصباح حفظه الله و جميع معززين اسلاميه جمهوريه ايران». اولين برنامه، اجراى چند شعر و مدح مذهبى است. ابتدا دختركى كه به آواز مىخواند و به شيوه خوانندگان هندى، و بعد چند كودك ديگر كه شعر مىخوانند و قرآن، و سپس حاجآقا سخن مىگويند و به اقتضاى جلسه، بسيار كوتاه، با جملاتى ساده و كودكفهم با درك درست مخاطب. مىدانم كه حاجآقا از اوان جوانى، تجربه كلاسدارى با نوجوانان و كودكان را در توشه دارند؛ آيتالله مصباح مردى هستند براى تمام فصول. بعد از صحبت حاجآقا هم اهداى هار بود به عرف معمول و هم هديه عطر. عطرهاى هندى را نپسنديدم مثل ذائقه غذايىشان تند است و مثل سلايقشانخاص.
از كلاسهايشان بازديد كرديم؛ يكجا امتحان تجزيه و تركيب بود. گوشهاى ديگر آموزش گلدوزى، قسمتى ديگرخياطخانه با چرخهاى قديمى؛ اگرچه امروز هندوستان يكى از ده قدرت صنعتى جهان است و به زعم برخى هشتمين، ولى اين شكوفايى صنعتى به لايههاى عمومى زندگى مردم تعميم نيافته است.
از بخش رايانه هم ديدن كرديم؛ چند نوجوان نشسته بر چهارپايههاى آهنى، با رايانه مشغول بودند. يكى هم با خوشذوقى تمام در طرحى گرافيكى به دو زبان فارسى و انگليسى به حاجآقا خوشآمد گفته بود. با ديدن اين چند رايانه،
ذكر اين نكته را خالى از لطف ندانستم كه بگويم: هند سرزمين شيفتگان نرمافزارهاى رايانهاى است و در حال بدل شدن به بزرگترين ابرقدرت نرمافزارى جهان، تا آنجا كه برخى سياستمداران كشورهاى صنعتى به صورتى جدّى به دنبال جذب كارشناسان هندى هستند. امروز نرمافزارها در سبد صادرات هند سهمى قابل توجه دارند و با برنامهريزى دولت و شركتهاى هندى تا چند سال ديگر اين حجم به سى درصد مىرسد و فراتر از دهها ميليارد دلار.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه» در مدينةالرسول (حيدرآباد)(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق يافتم شما گلهاى باغ قرآن را در اين محفل نورانى ملاقات كنم. حتماً ديدهايد كه باغبان در بوستانى با زحمت گلهايى را مىكارد، آفتاب بر اين گلها مىتابد، باران بر آن مىبارد، باغبان رسيدگى مىكند تا بوتههاى گل رشد كند و زيبا و خوشبو پرورش يابد. شما آن گلهايى هستيد كه در اين باغ قرآن روئيدهايد. معلمان شما باغبانهايى هستند كه شما را پرورش مىدهند و عنايت خداى متعال نورى است كه بر شما مىتابد و بارانى است كه مىبارد و شما را رشد مىدهد تا مثل گلهاى زيبا و خوشبو پرورش يابيد. اگر بكوشيد از نور
1. مدرسه آموزش قرآن براى نونهالان و نوجوانان، مربوط به اهلسنت.
قرآن كريم استفاده كنيد و اين آيات را خوب بياموزيد و با لحن زيبا بخوانيد و حفظ كنيد و بعد هم انشاءالله به آنها عمل كنيد، زيباترين گلهاى باغستان اين عالم خواهيد بود، اما اگر خداىناكرده درست درس نخوانيد، نظافت را رعايت نكنيد و در عمل به قرآن كوتاهى كنيد، مثل گلهايى مىشويد كه آب و نور به آنها نمىرسد و زود پژمرده مىشوند.
اميدواريم كه خداى متعال به ما توفيق بدهد كه روزبهروز با معارف قرآن بيشتر آشنا شويم و به آنها بهتر عمل كنيم تا به سعادت دنيا و آخرت نائل شويم. در پايان از خداى متعال مىخواهيم كه ارواح علما، بزرگان، اساتيد، شهدا و همه كسانى را كه خدمت كردند تا اسلام به دست ما برسد، با روح رسولالله محشور كند.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
وسايل نقليه عمومى
در طول اقامتمان در هند هر وقت جايى رفتيم مركبمان ماشينهاى سفارت بود يا كنسولگرى و زحمت هماهنگى و رانندگىاش با كاركنان مهربان و شفيق آنجا كه همينجا از همهشان تشكر مىكنم. با اين حال حيفم آمد از وضعيت وسايل نقليه عمومى و آنچه اين چند روزه ديدهام و شنيدهام چيزى نگويم.
در شهرهاى هند براى رسيدن به مقصد يا بايد سوار اتوبوس شوى كه غالباً قديمى است و پيوسته پر از جمعيت با چند نفرى كه هميشه از ركاب و پنجرههايش آويزانند و وضعى دارد بدتر از خطهاى شلوغ شوش و شهررى در بيست سال پيش، يا بايد با تاكسى بروى كه هميشه آماده است و البته بسيار گران به دليل قيمت بالاى بنزين. تاكسىها ماشينهاى مدل قديمى است حداقل مال سى سال قبل شايد هم حالا به همين صورت ساخته مىشوند، به هر حال شكل و شمايلشان كه امروزى نيست.
سايكلريگشا يا همان سهچرخه كرايهاى و اتوريگشا (موتور سهچرخه هندلى) همه حكم تاكسى را دارند و هميشه فراوانند و منتظر تا شما را به تماشاى اماكن تاريخى و سياحتى ببرند و جالب اينكه اصرار مىكنند كه منتظر برگشتن شما بنشينند، هر چقدر هم طول بكشد اشكالى ندارد. قضيه مسافر و تاكسى در اينجا درست عكس ايران خودمان است. اينجا راننده در انتظار مسافر چرت مىزند و آنجا مسافر در انتظار تاكسى.
جايزه ويژه امام خمينى(رحمه الله)
سيد علىعباس موسوى را در مراسم كنسولگرى ديده بوديم. او از چهرههاى شناخته شده شيعيان حيدرآباد و از فعالان فرهنگى و اجتماعى اين شهر است. يكى از كارهايش تأسيس مؤسسهاى آموزشى است براى نوجوانان و جوانان، مثل مراكز پيشدانشگاهى ايران كه اولين مركز آموزشى از اين دست براى شيعيان حيدرآباد است؛ اگرچه به دليل پيوند قلوب، از اهلسنت و ديگر مذاهب هم دانشآموز دارد. از ديگر فعاليتهايش برگزارى هرساله همايشى است درباره نهجالبلاغه كه امسال سال پانزدهم آن بود.
سيد علىعباس حضور آيتالله مصباح را غنيمت شمرده بود براى سخنرانى در همايش نهجالبلاغه و همچنين اعطاى جايزه و گواهىنامه به شاگردان ممتاز و فارغالتحصيلان. در اين مراسم، شخصيتهاى مهم حيدرآباد هم دعوت بودند مثل رئيس پليس
شهر، رهبر سيكها، بعضى از بزرگان اهلسنت و برخى ديگر كه به نظر مىرسيد از والدين دانشآموزان هستند. با ورود حاجآقا به مراسم، يك نفر چند بار فرياد كشيد «نعره حيدرى» و ديگران هربار جوابش دادند «يا على»؛ سنتى مثل صلوات فرستادن ما در هنگام ورود شخصيتهاى مهم به مجلس، منتها با تفاوت آهنگ بلند صدا. جمعيت بسيارى آمده بود بيش از چندصد نفر و همه غير از صف اول كه ويژه ميهمانان خاص بود و همگى مرد، به تفكيك جنسيت نشسته بودند؛ سمت راست آقايان و ديگر سو خانمها.
ابتدا آقاى موسوى صحبت كرد با مقدمه خطبهاى طولانى كه بيشتر مدح بلندى بود در وصف حضرت على(عليه السلام) و ولايتش، بىمراعاتِ برخى ميهمانان غير شيعه، بعد به حاضران خوشآمد گفت و از حضور حاجآقا تشكرى ويژه كرد. سپس اهداى هار بود هم به حاجآقا و هم به همراهان ايشان مثل حاجآقاى رجبنژاد و سركنسول و يكى دو تن ديگر.
حاجآقا در سخنرانىشان از هدف بعثت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)گفتند كه تعليم و تربيت مردمان بود، و از بهترين شيوههاى تربيت كه ارائه الگوهاى شايسته است، و بعد اشاره كردند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضرت على(عليه السلام) را از دوران كودكى در دامان خود پرورش داد تا الگوى آينده رهروان راه حقيقت باشد. آيتالله مصباح از احترام و بزرگداشت حضرت على(عليه السلام) در همه فِرَق اسلامى، اديان الهى و حتى هندوها و بودايىها گفتند و يكى از اسباب اين ستايش و
مانايى را كتاب شگرف نهجالبلاغه دانستند كه اقيانوس بىكران معارف در ساحتها و عرصههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است.
بعد از سخنرانى حاجآقا نوبت اهداى جوايز بود؛ نفرات برگزيده اول، تنديسهايى ويژه در قاب چهارگوش شيشهاى و برخى تنديسى به شكل چارمنار حيدرآباد، گردنآويزهاى طلايى هم بود همراه لوح تقدير براى نفرات بعدى، عدهاى هم فقط گواهىنامه قبولى. صف طولانى دختر و پسرانى كه منتظر دريافت هدايايشان از دست حاجآقا بودند؛ بيش از همه مرا نگران ساخت؛ براى وضعيت جسمانى حاجآقا و اندك كسالتشان و اينكه بايد براى هر كدام اندكى خم مىشدند و كمى معطل، و البته سهم حاجآقا از هدايا بيش از همه بود؛ دو بازوبند سرخ رنگ امام ضامن كه شيعيان هندى به نيت سلامت و حفاظت از مسافران و ميهمانان ويژه بر بازويشان مىبندند، گردنآويزى طلايى كه حاجآقا را مجبور كرد چند لحظه عمامه از سر بردارند، و بالأخره تنديس ويژه چارمنار، زيباتر از همه تنديسهايى كه اهدا شد. موقع اهداى اينها، شيوه ابراز احساسات، متفاوت بود؛ شيعيان و بزرگان و آنها كه در صفهاى اول بودند با صلوات، و جوانان ديگر كه دورتر بودند با كف زدن در ضربآهنگى خاص.
دختركانى كه در صف ايستادهاند به جز انگشتشمارى همه باحجابند محفوظ در لباس بلند سنتى هندى، با سر و پا و اندام پوشيده، مگر معدودى كه نمىفهمم بر چه معيار و فتوايى فقط
دستها را نپوشاندهاند. نهتنها مسلمانان كه به حكم مذهبشان موظف به حجابند، بلكه عموم هندىها پوششى نجيبانه دارند.
لباسهاى تنگ و نازك و كوتاه غربى حتى در شهرهاى توريستى و تجارى چندان طرفدارى ندارد و از هرزگى و شهوتگسيختگى لااقل در منظر عموم خبرى نيست. هندوستان، محكم و استوار بر باورهاى اصيل شرقى خود تكيه كرده و از اين جهت شايسته تحسين و ستايش است.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در مؤسسه آقاى موسوى (حيدرآباد)
بسم الله الرحمن الرحيم
...بسيار خوشوقتم در مجمعى شركت جستهام كه به نام نهجالبلاغه و بزرگداشت سخنان يكى از برترين بندههاى شايسته خدا برگزار شده است. اى كاش فرصت، كافى بود تا با شما عزيزان گفتوگوى بيشترى داشته باشم و با افكار و انديشههاى همديگر بهتر آشنا شويم؛ ولى متأسفانه وقت تنگ است و شما هم از ساعات طولانى اينجا نشسته و حتما خستهايد. اين ايام با چند مناسبت مهم همراه است كه من درباره هريك از آنها جملههاى كوتاهى را به عرض شما مىرسانم كه زياد خسته نشويد. در اين هفته، روز مبعث يعنى بزرگترين عيد اسلامى را داريم كه بنا به روايات شيعه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در 27 ماه رجب مبعوث به
رسالت شدند، برادران اهل تسنن، اين روز را روز معراج مىدانند و به اين مناسبت جشن مىگيرند. قرآن، هدف از بعثت پيغمبر را دو چيز معرفى مىكند؛ هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الأُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلال مُبِين،(1) و در يك كلمه هدف از بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعليم و تربيت است؛ البته براى ما ميسّر نيست كه به طور مستقيم از تعليم و تربيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بهرهمند باشيم، چون بين ما و ايشان 1400 سال فاصله شده است. معمولا وقتى چنين فاصلههاى طولانى بين يك رهبر و پيروانش پديد مىآيد تخلفات، انحرافات و اشتباهات زيادى رخ مىدهد و گاهى كار به آنجا مىرسد كه رفتار و كردار پيروان يك مذهب و آيين با آنچه آيين اوليه بوده كاملا متفاوت مىشود. خوشبختانه در اسلام، خداى متعال ضمانت كرده كه متن تعليمى اسلام ـ كه همان قرآن است ـ تا روز قيامت دستنخورده باقى بماند؛ بنابراين ما مىتوانيم با استفاده از آن، تعاليم اساسى دينمان را دست نخورده و بدون تحريف دريافت كنيم.
امروز كارشناسان تربيت معتقدند كه بهترين راه تربيت ارائه الگوهاى شايسته است. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز براى اينكه بهترين الگوى انسانى را به ما معرفى كند، حضرت
1. جمعه: 2.
على(عليه السلام) را از دوران طفوليت در دامان خودش تربيت كرد. تا زمان رحلت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز حضرت على(عليه السلام)همواره در كنار رسول خدا بود و از علوم و از تربيتهاى او استفاده مىكرد؛ بنابراين اگر بخواهيم يك الگوى تربيتى را در اسلام معرفى كنيم بىشك بهتر از على(عليه السلام) نخواهيم يافت و به همين دليل است كه مىبينيد اين شخصيت، داراى چنان موقعيت ممتازى است كه نهتنها شيعيان كه اهل تسنن، و نهتنها مسلمانان كه يهودىها و نصرانىها و زرتشتىها، و نهتنها اهل كتابهاى آسمانى بلكه مردمانى مثل هندوها از شخصيت ايشان با احترام ياد مىكنند. حتى شنيدهام اشعارى كه هندوها و بودايىها در مدح حضرت على(عليه السلام) گفتهاند از نظر مضمون كمتر از اشعارى كه خود شيعيان درباره آن حضرت سرودهاند، نيست. اين سخن از يكسو نشانه اين است كه همه انسانها فطرتاً طالب حقيقتاند و وقتى حقيقتى را در جايى بيابند در مقابلش خضوع مىكنند؛ و از طرف ديگر مؤيّد اين است كه شخصيت على آنقدر شفاف و روشن و بلند است و هيچ نقطه تاريكى در آن وجود ندارد كه حتى كسانى كه از اسلام دور بودند باز هم شخصيت على(عليه السلام) را چونان مسلمانها شناختند و به او احترام گذاشتند. يكى از اسباب شناساندن شخصيت على(عليه السلام) به جهانيان همين كتاب نهجالبلاغه است كه نمونهاى از سخنان امير مؤمنان(عليه السلام) در ساحتها و
عرصههاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى است. البته مىدانيد كه اين كتاب را خود حضرت على(عليه السلام) ننوشتهاند بلكه گلچينى از خطبهها و كلمات قصار و نامههاى حضرت امير(عليه السلام) است كه به نظر جمعكننده و گردآورندهاش، از لحاظ بلاغت و فصاحت ممتاز بوده است و گرنه كلمات اميرالمؤمنين بسيار وسيعتر و پرمايهتر و فراوانتر از اينهاست. همين گلچينى كه مرحوم سيدرضى به عنوان نمونههاى ادبى جمع آورى كرده آنچنان گوياى شخصيت على است كه او را در باور همه جهانيان جاودانه كرده است. اميدواريم كه همه ما با استفاده بيشتر از اين كتاب و آموزههاى آن و با عمل كردن به دستوراتش، الگويى براى مكتب اسلام باشيم تا ديگران با مشاهده رفتار و كردار ما اسلام را بشناسند و به آن عشق بورزند.
در پايان از خداى متعال درخواست مىكنيم كه به همه ما توفيق دهد كه هم قرآن را به عنوان بهترين متن تعليم بياموزيم و هم نهجالبلاغه را به عنوان نمودارى از تربيت اسلامى بشناسيم و به آورنده و فراهم كننده آن احترام بگذاريم. اميدوارم كه پروردگار متعال دلهاى ما روزبهروز از معرفت و محبت به اهلبيت نورانىتر و سرشارتر سازد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در مؤسسه جعفرى
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را براى توفيق حضور در جمع شما بزرگواران شكر مىكنم. همچنين از اينكه برادران عزيزمان در حوزههاى علميه خدمات دينى و فرهنگى به مردم اين سرزمين ارائه مىدهند بسيار مسرورم به ويژه كه همت خودشان را بيشتر صرف جوانان كردهاند؛ جوانان عزيزى كه بيش از هر چيز محتاج شناخت معارف اسلام هستند تا ميراث گرانقدر گذشتگان را حفظ و حراست كنند.
ما مىدانيم كه بعثت انبيا بزرگترين نعمتى است كه خداوند متعال به بندگانش اعطا كرده است: لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِم(1) در حقيقت، خداى
1. آلعمران: 164.
متعال با فرستادن 124 هزار پيغمبر، زمينه را براى نزول شريعت اسلام و مبعوث شدن آخرين پيامبر كه عصاره همه انبيا و فخر همه اولياست، فراهم كرد. بنابراين ميراثى كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دست ما رسيده ميراث 124 هزار پيغمبر و حاصل زحماتى است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و سپس ائمه معصومين(عليهم السلام) براى هدايت بشر كشيدند و در اين راه حتى خونهاى پاك خودشان را نثار كردند؛ بنابراين اگر ما از ميراث هزاران پيامبر و صدها ولى و وصى خدا حراست كنيم در واقع شكر نعمتهاى الهى را بهجا آوردهايم و خون پاك انبيا و اوليايى را كه شهيد شدند، زنده نگه داشتهايم، و اگر خداىناكرده در اين راه كوتاهى كرديم و نتوانستيم اين ميراث را آنگونه كه شايسته است به آيندگان بسپاريم در حقيقت زحمات همه انبيا و اوليا و خونهاى پاك تمامى شهيدان را هدر دادهايم.
در اين عصر، ما وظيفه سنگينى برعهده داريم؛ اولا بايد معارف اسلام و اهلبيت را درست فرا بگيريم و در زندگى فردى و اجتماعيمان به كار ببنديم و ثانياً بكوشيم كه آن را سالم به دست آيندگان برسانيم. اگر به تاريخ خودمان چه تاريخ ايرانزمين و چه تاريخ هندوستان و چه تاريخ اسلام از آغاز تا به حال نگاهى كوتاه داشته باشيم، مىبينيم كه جامعه اسلامى در طول اين چهارده قرن در سراسر گيتى فراز و نشيبهاى بسيارى داشته است؛ در برهههايى از
زمان،اسلام در منطقهاى رواج يافته، مردم آن سرزمين را احيا كرده و آنها را با تمدن و فرهنگ صحيح الهى آشنا كرده است، ولى گاهى نيز بعد از مدتى بركات دنيوى و معنوى حاصل از نفوذ اسلام فروكش كرده و باز مردم دچار گمراهىهايى شدهاند. متأسفانه در تاريخ برخى از كشورهاى اسلامى مشاهده مىكنيم كه در اثر عدم احساس مسئوليت از طرف مردم مسلمان و همچنين در اثرتوطئههاى دشمنان نسبت به اسلام و مسلمين، فرهنگ و تمدن اسلامى گرفتار ركود شده و به ضعف گرائيده است. خوشبختانه در اين عصر و در يك ربع قرن گذشته با زحمات بسيارى كه علماى شيعه در ايران كشيدند جهشى بالنده در حركت اسلامى مسلمانها پديدار شد و دولتى اسلامى بر سركار آمد كه بتواند معارف اسلام را احيا و ارزشهاى اسلامى را در جامعه زنده كند. البته حاصل اين فداكارىها تنها به ايران محدود نشد و در بسيارى از كشورهاى اسلامى حركتهاى اسلامخواهانه و بهاصطلاح بيدارى اسلامى تحقق يافت. امروز تقريباً ما شاهد هستيم كه در همه كشورهاى اسلامى، مردم و به ويژه جوانها عطش خاصى نسبت به اسلام و معنويات احساس مىكنند و آماده فراگيرى حقايق اسلام و به كار بستن احكام آن هستند. همه ما بايد اين فرصت را غنيمت بدانيم و عطش مقدسى را كه در جوانهايمان پيدا شده، مغتنم بشماريم و آنها را با زلال اسلام ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) سيراب كنيم.
ما در دوران كوتاه عمر خودمان ياد نداريم زمانى را كه پسران و دختران جوان مسلمان اين اندازه براى فراگيرى و عمل به احكام اسلامى عطش داشته باشند؛ بنابراين، سنگينى اين مسئوليت بر دوش ما احساس مىشود كه بكوشيم با غنيمت شمردن اين فرصتها اسلام را به صورت صحيحى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از طرف خدا آورده بدون كم و كاست و بدون افزودن خرافات، به نسل جوان عرضه كنيم و حقايق و معارفش را براى نسل آينده محفوظ بداريم. شايد بعضىها تصور كنند براى اينكه اسلام مورد قبول نسل حاضر و آينده واقع شود بايد تغييرهايى در آن انجام بگيرد و چيزهايى از آن حذف شود تا مردم اين عصر آن را بپذيرند، اين پندار بسيار اشتباهآميزى است. خداى متعال بهتر مىدانست كه انسانها در هر عصر و زمانى چه چيزى لازم دارند و چگونه بايد زندگى كنند. اگر لازم بود تغييرى در اسلام داده شود آن را به عنوان شريعت جاويد ابدى نازل نمىكرد، بلكه پيغمبر ديگرى مىفرستاد كه تغييرات لازم را در آن ايجاد كند. معناى اينكه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خاتم پيامبران است يعنى اينكه بعد از او به راهنماى آسمانى ديگرى احتياج نيست، و معناى اينكه اسلام دين جاويد است آن است كه بشر احتياج به شريعت و احكام و قوانين ديگرى ندارد. آنچه تا روز قيامت براى بشر لازم است در اين دين پيشبينى شده و براى برخى
مقررات جزئى لازم نيز مرجعى كه فقيه جامعالشرايط باشد، تعيين شده است. يعنى براى مقررات جزئى ما بايد از فقيه اطاعت كنيم؛ ولى فقيهى كه براساس كلياتى كه از قرآن دريافت كرده جزئيات احكام را براى مردم تعيين مىكند. اميدوارم كه خداى متعال به بركت اين مبعث شريف كه روز تجلى اعظم الهى است همه ما را به آنچه مرضىّ خودش هست هدايت فرمايد و در انجامش موفق بدارد. در پايان از خداى متعال مىخواهيم كه عيدى عيد مبعث را ظهور ولىعصر ارواحنا فداهـ قرار دهد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
بنگلور
از آندراپرادش و مركز آن حيدرآباد به شهر بنگلور مركز ايالت كارناتاكا مىآييم. نام اين ايالت تا سالهايى نهچندان دور «پوربور» بوده، نامى اردو كه نشان از دوران حكومت و اقتدار مسلمانان داشته، اما دولت هند مثل مصادره اماكن تاريخى مسلمين نام اين ايالت را هم به كارناتاكا تغيير داده است. بيشترين جمعيت بنگلور هندو هستند و مسلمانان بزرگترين اقليت، حضور شيعيان هم قابل توجه است. نفوذ شيعيان در اين سرزمين، بيشتر، از زمان حكومت حيدرعلى حاكم شيعه اين ايالت بوده است. حيدرعلى پسرى داشته به اسم «تيپوسلطان» كه امروز از افتخارات شيعيان و مسلمانان و حتى از سمبلهاى ملى هندوستان است. تيپوسلطان از بزرگترين مبارزان انقلابى عليه استعمار سياه بريتانيا بوده با پيروزىهايى غرورآفرين، و البته با
داستان تلخ نيرنگ انگليسىها براى شكست اين مرد مبارز كه هم شنيدنى است و هم عبرتآموز. بنگلور امروز يكى از مهمترين شهرهاى اقتصادى هندوستان است به ويژه در صنعت نرمافزارهاى رايانهاى كه اين سالها در هند توسعهاى حيرتانگيز داشته است. آغاز حضورمان در اين شهر، اقامه نماز و سخنرانى است در مسجد امام حسن عسكرى(عليه السلام) كه يكى از مهمترين مساجد شيعيان بنگلور است.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه»
در مسجد عسگرى (بنگلور)
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الله تعالى فى كتابه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛(1) خداى متعال برادران ايمانى را از هر كجاى زمين و از هر نژاد و هر قوم و هر زبانى كه باشند، برادر يكديگر مىداند. ما بر اساس اين آموزه الهى همه مسلمانانى را كه در سراسر گيتى پراكندهاند و به ويژه شيعيان را برادر خودمان مىدانيم و وقتى آنها را از نزديك مىبينيم احساس آن برادرى را داريم كه سالها از برادرش دور بوده و اكنون به ملاقات او شتافته است. طبعاً برادرى كه ساليان درازى برادران خودش را نديده و تنها فرصت كوتاهى دارد كه آنان را زيارت كند دوست دارد بهترين هديهاى كه برايش ميسّر هست به آنان تقديم كند.
1. حجرات: 10.
برادران عزيز! بنده به عنوان كسى كه بيش از نيم قرن در زندگى اجتماعى مطالعه و تجربه دارم و بزرگترين بحرانهاى تاريخ معاصر را در انقلاب اسلامى ايران از نزديك گذراندهام به شما عرض مىكنم كه مطمئن باشيد سعادت دنيا و آخرت انسان جز از راه پيروى از دستورات اسلام ميسّر نخواهد بود. حتماً شما هم در اين باره با من هم عقيده هستيد ولى تأكيد مىكنم كه خوب بيانديشيد و نتيجه بگيريد. براى رسيدن به سعادت واقعى مىبايست در ابتدا اسلام را به درستى فرا بگيريم تا راه را اشتباه نكنيم. ما بايد دستكم به همان اندازهكه به دستورات بهداشتى و سخن متخصصان پزشكى براى سلامتى بدنمان توجه مىكنيم براى اسلام هم اهميت قائل شويم و دستورات آن را فرا بگيريم و نيز متخصصانى براى شناختن آن تربيت كنيم تا احكام نورانى اسلام را به بهترين وجه به ما بياموزند و شبهات ما را رفع كنند.
نكته ديگر اينكه ممكن است كسانى تصور كنند عمل كردن به احكام اسلام در زندگىشان مشكلاتى فراهم مىكند و نمىتوانند با كسانى كه در جبهه مخالف قرار دارند، مبارزه كنند. تجربه پيروزى انقلاب اسلامى ايران نشان داد كه وقتى انسان براى خدا قيام كند و حاضر شود كه آنچه در توان دارد براى اسلام مصرف كند خدا او را يارى خواهد كرد؛ البته اين بدان معنا نيست كه ما در هر
كشورى عيناً رفتار ايران را تكرار كنيم، بلكه منظور اين است كه يك درس كلى بگيريم كه در هر كشورى متناسب با شرايط آن كشور، آنچه توان داريم براى ترويج و گسترش اسلام و اجراى احكام آن هرچند در يك محدوده خاص و در ميان گروه خاصى باشد، كوتاهى نكنيم. يعنى مسلمانها بايد تصميم بگيرند در هر جايى كه هستند به هر اندازهاى كه برايشان ميسّر هست احكام اسلام را هرچند تنها در ميان خانواده و محلهشان باشد، رواج دهند و آن را وظيفهاى مهم بدانند. فرد مسلمان نبايد صرفاً خودش به بعضى احكام اسلام عمل كند، بلكه بايد مبلّغ احكام اسلام و تشيّع و ارزشهاى اصيل اسلامى در ميان جامعهاش باشد. نكته سوم اينكه همانطور كه شما بحمدالله ثابت كرديد نسبت به اهلبيت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)كاملا وفادار هستيد و اين ضامن بقاى اسلام در ميان مردم اين سرزمين است، مواظب باشيد كه اين گوهر گرانبها را از دست ندهيد و اين كيميايى كه سعادت دنيا و آخرت شما را تضمين مىكند همواره در ميان جامعه خودتان زنده نگهداريد و مطمئن باشيد بهترين چيزى كه مىتواند هم حوائج مادى شما را برآورده كند و هم به سعادت آخرت شما كمك كند توسل به اهلبيت(عليهم السلام) به ويژه به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) است كه اميدواريم خدا دست ما را در دنيا و آخرت از دامان ايشان كوتاه نفرمايد.
در پايان براى همه علما و گذشتگان از شيعيان اين منطقه و همه كسانى كه به نحوى در معرفى و تبليغ اسلام مؤثر بودهاند، دعا مىكنيم كه خدا روح آنها را با انبيا و اوليا محشور كند و به ما هم توفيق بدهد كه راه آنها را ادامه بدهيم و اسلام را بىكم و كاست به دست نسل آينده بسپاريم.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
علىپور
امروز دوشنبه 31 شهريور و 22 سپتامبر است و مقصد ما شهرك علىپور در 73 كيلومترى شمال شهر بنگلور. نكته جالب درباره علىپور آمار 99 درصدى شيعيان آنجاست كه جز معدودى همه سيدند و اجدادشان از مازندران ايران. قبل از ديدار علىپور از دوستان هندى مىشنوم كه مردمان اين ديار از شيفتگان سرسخت ايران و انقلاب اسلامى هستند و رخدادهاى كشورمان را به دقت
پى مىگيرند؛ حتى طلبهاى هندى مىگفت: علىپورىها ايرانيان را تا مرز تقدس مىستايند و اگر به آنها بگويى كه ايران هم دزد و خلافكار و متقلب دارد، باور نمىكنند، و بعد افزود مگر اينكه به ايران بيايند و خود ببينند، و اين جمله آخر را با لحنى كنايهآميز گفت. اين حد از علاقهمندى را فقط مىشنوم ولى وقتى به علىپور مىرسم و سيل جمعيت استقبالكنندگان و اشتياقشان را مىبينم، همه آن سخنان را باور مىكنم.
بيش از همهجا علىپورىها به حاجآقا حلقه گل يا هار اهدا كردند. جمعيت خوشآمدگوى بسيارى هم آمده بود، با سلام و صلوات و نعره حيدرى و گاه به فارسى؛ «سلامتى ميهمانان اسلام به آواز بلند صلوات». حوزه علميه باقرالعلوم كه محل سخنرانى حاجآقاست ساختمان نوسازى است ميان زمين سرسبز گستردهاى؛ براى گسترش ساختمان حوزه در سالهاى آتى. افزون بر پارچهنوشته بزرگى كه بر سردرِ باقرالعلوم آويختهاند، اين چند جمله هم در قسمتهاى مختلف سالن اصلى به چشم مىخورد: «آقاى مصباح ذوالشهادتين است.» و زير آن نوشتهاند: از فرمايشات امام خمينى(رحمه الله) كه اشاره است به رخدادى در سالهاى 41 و 42 كه شخصى از حضرت امام اجازهنامه مىخواست. براى اين مسأله مىبايست دو نفر شهادت مىدادند بر تأييد شخصيت او، وقتى آيتالله مصباح او را تأييد كردند حضرت امام شهادت ايشان را به جاى دو شاهد پذيرفته بودند. اين خاطره را آيتالله مسعودى خمينى يكى از شاگردان امام گفته است. در
گوشهاى ديگر سخنى از مرحوم علامه طباطبايى آوردهاند: «مصباح در ميان شاگردان من مانند انجير در ميان ساير ميوههاست؛ چراكه فكر او هيچ چيز دورانداختنى و زايدى ندارد.» و سخنى از مقام معظم رهبرى دام ظله العالى: «من خودم به اين آقا (مصباح) علاقه دارم، براى اينكه شمشير اسلام در مقابل كفر است.» ابتدا روحانى سيدى سخنرانى مىكند؛ در معرفى و تمجيد حاجآقا، اين را از چند واژه آشناى صحبتش مىفهمم مثل شمشير، مجتهدين واقعى، در راه حق، كه بيشتر ترجمه نوشتههايى است كه بر ديوار زدهاند، و بعد مىافزايد «وقتى من در قم تحصيل مىكردم شاگرد اين آقا استاد من بودند». بعد از صحبت او قارى نوجوانى از طلاب مدرسه آياتى از سوره تكوير خواند، و پس از تلاوت قرآن، ناطق علىپورى از شعراى اين منطقه، شعرى خواند در وصف انقلاب و امام با اين مضامين، كه از ترجمه يك طلبه هندى مىفهمم: «ايستادگى داشت در برابر كفر مثل لشكر جرار، ريشه ظلم و ستم را بركند مثل مختار ثقفى، در همه دنيا نام او طنين افكند، هرچه داشت از تسبيح حضرت زهرا بود! فتواى او بر قتل سلمان رشدى جهان را لرزاند، چقدر تأثير داشت سخن او و...».
ناطق علىپورى مثل بسيارى از سخنرانان هندى، با شور مىخواند و با فرياد، و با كمك از حركات دست و صورت؛ براى تأثير سخن و هيجانبخشى به مخاطبان، موفق هم بود جمعيت پيوسته با واه واه و احسنت و برخى با حركات دست تشويقش
مىكردند. شور او ما را به شوق آورد، با اين وصف، ناطق هم بايد لقب او باشد نه اسمش.
حاجآقا در صحبتهايشان، شعور و آگاهى اهالى علىپور را ستودند؛ اينكه اكنون مردمانى در سرزمين وحى، خاندان نبوت را نمىشناسند و در نزديكى منزل و مدفن آنها از حقيقت وجودشان دورند اما اينجا هزاران كيلومتر دورتر از سرزمين حجاز، يارانى همراه و دلهايى نزديك با اهلبيت زندگى مىكنند.
بعد از سخنرانى در فرصت باقىمانده تا اذان ظهر، نوبت پرسش علىپورىها بود و پاسخ حاجآقا، وقتى آيتالله مصباح در پاسخ كسى كه از تهديدهاى امريكا پرسيد، با استناد به سخن امام خمينى(رحمه الله) گفتند: امريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، يكى از ميان جمعيت فرياد زد: امريكا، و بقيه پرشور جوابش دادند: مرده باد. اسرائيل، مرده باد. جمهورى اسلامى، زنده باد. خامنهاى، زنده باد. اين هم نشان از شيفتگى مسلمانان دنيا به انقلاب اسلامى ايران و آرمانهايش.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيد عزه»
در مدرسه علميه باقر العلوم(عليه السلام) (علىپور)(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين سرزمين پاك كه سكونتگاه بسيارى از فرزندان پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)است، ميهمان مردمى باشم كه مذهب اهلبيت را در اين منطقه رواج دادند و بعد از چندين قرن بار ديگر با حمايت يكى از فرزندان رسول خدا ـ كه پرچمدار اسلام و مذهب تشيّع شد ـ عاشقانه در راه تحقق اهداف او فداكارى كردند.تحولات و فراز و نشيبهاى تاريخ اسلام و مسلمين توجه ما را به اين حقيقت رهنمون مىكند كه سنت الهى بر آن است تا هميشه زمينه انتخاب صحيح براى طالبان
1. حوزه علميه عليپور در شهركى به همين عنوان واقع در 73 كيلومترى شمال بنگلور (مركز ايالت كرناتاكا) قرار دارد.
حقيقت فراهم باشد، و از سوى ديگر كسانى كه بدسرشت و بدخواهند هرچند در لباس صلاح ظاهر شوند امتحان خود را باز پس دهند.
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سرزمين حجاز متولد شد و در آنجا رشد كرد و اسلام را در آنجا از خداى متعال دريافت و به مردم ابلاغ كرد. سالها اهلبيتش در آن سرزمين زندگى كردند و مايه افتخار مردم عرب آن سامان بودند؛ اما امروز بسيارى از مردمان همان مكه و مدينه، فرزندان پيغمبر را نمىشناسند و از مدفن آنها اطلاعى ندارند. وقتى سؤال كنيد كه اين جعفر صادق(عليه السلام) يا محمد باقر(عليه السلام) كه در اينجا مدفوناند چه كسانى هستند؟ نمىدانند. اين مردم مدينه حتى از فرزندان پيغمبر بىاطلاعند؛ اما از سوى ديگر در سرزمين علىپور كه هزاران كيلومتر از زادگاه پيغمبر دور است، مردمى را مىبينيد كه پيغمبر و خاندان و مذهب او را از اهالى مكه و مدينه بهتر مىشناسند. حقانيت آنها را بهتر درك مىكنند و حاضرند در راه احياى مذهب او سر و جانشان را هم فدا كنند. اين نشانه تدبير حكيمانه الهى است كه هر كجا مردمانى پاك سرشت، خيرخواه و طالب حقيقت باشند، قادرند راه خدا را بپيمايند و به مراتب كمال برسند؛ هرچند از نظر جغرافيايى از زادگاه اسلام دور باشند؛ اما ممكن است كسانى كه نزديكترين ارتباط را با زادگاه اسلام دارند از حقيقت اسلام دور باشند به گونهاى
كه حتى فرزندان پيغمبر را به درستى نشناسند. اين تدبير حكيمانه براى كسانى كه در اين امتحان رد مىشوند سبب شرم و رسوايى است و براى آنان كه از راههاى دور، حقيقت را مىشناسند، موجب سرافرازى است. اين انسان است كه بايد در ميان اين دو راه خير و شر راه صحيح را برگزيند و هزينهاش را هم بپردازد؛ از اين رو اگر منحرفانى را ديديم كه در نزديكترين سرزمينها به مولد پيغمبر و زادگاه اسلام حتى عليه اسلام قيام كردند، نبايد تعجب كنيم. ما از اينكه هر انسانى دچار بدبختى و عذاب شود ناراحت مىشويم ولى وقتى كسانى با سوء اختيار خودشان به عذاب ابدى مبتلا شدند، بايد بگوييم كه اين تدبير حكيمانه الهى است و به آن راضى باشيم. اين تدبير الهى پرفراز و نشيب به هيچ كس اطمينان نمىدهد اين چنين نيست كه چون پدر او فرد صالحى بوده يا سرزمين اوسرزمين مقدسى بوده يا اينكه بخشى از عمرش را در راه خير گذرانده نهايتاً در راه سعادت باقى خواهد ماند. همچنين اگر كسى دور از مولد اسلام باشد يا از پدران ناشايست و ستمگرى به وجود آمده و يا حتى بخشى از عمر خود را در راه خطا گذرانده است، نبايد مأيوس باشد و بايد بداند كه هر وقت تصميم گرفت كه راه پروردگار را بپيمايد خدا او را يارى خواهد كرد هرچند در دورترين نقاط روى زمين و از خاندانى ناشايست باشد.
ما در تاريخ، كسانى را مىبينيم كه توانستند با همت بلندشان دورترين نقاط آلوده به بتپرستى و فساد را به شهرى اسلامى و الهى مبدل سازند و سالها حكومت خدا را در آن سرزمين برقرار كنند، و از سوى ديگر شاهد بوديم همان سرزمينى كه زادگاه پيامبران بود و حتى در قرآن كريم به نام «بلده مبارك» ناميده شد، توسط ستمگران اشغال شود و در آنجا وحشتناكترين كارها و رفتارها را نسبت به انسانهاى بىگناه روا دارند؛ همين سرزمين فلسطين كه امروز در دست ناپاكترين انسانها قرار گرفته است. اين عبرت تاريخى به ما مىآموزد كه نه به گذشتههاى خودمان مغرور شويم و نه نسبت به آينده مأيوس. وقتى به گذشته مىنگريم، مىبينيم چند قرن مسلمانها در اين سرزمين زندگى كردند بهترين مساجد و مدارس، و بهترين مراكز عبادت را كه در عالم بىنظير است، در اين سرزمين بنيان نهادند. بايد بدانيم كه رفتار گذشتگان چاره كار ما نخواهد بود: تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَلَكُمْ ما كَسَبْتُم(1) ما امتى هستيم كه جاى آنها نشستهايم بايد وظيفه خودمان را بشناسيم و بدان عمل كنيم. اگر وظيفه خودمان را به درستى نشناسيم و درست عمل نكنيم، كار گذشتگان نفعى براى ما نخواهد داشت. خداى متعال در قرآن درباره سرزمين
1. بقره: 134.
فلسطين آورده است كه اينها دو بار در زمين فساد خواهند كرد ولى نهايتاً خداى متعال انتقام انبيا و اوليا و بندگان شايستهاش را از آنها خواهد گرفت. در سوره اسراء مىخوانيم: وَقَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأَْرْضِ مَرَّتَيْنِ...(1) اين يك قضاى الهىِ اعلام شده است كه بنىاسرائيل دو مرتبه در روى زمين فساد و برترىجويى خواهند كرد ولى در پايان خداى متعال انتقام خون پاكان را از آنها خواهد گرفت. همچنين در مناطقى كه مسلمانان سالها كارهاى شايسته كردند، وقتى از مسير حق منحرف شدند، خدا نعمتهاى خودش را از آنها سلب كرد. مىفرمايد آن مردمى كه بعد از بندگان شايسته خدا نماز را تباه كردند و به دنبال شهوات رفتند، خدا نعمتهاى معنوى را از آنها مىگيرد و عزت و شوكتشان را از ميان خواهد برد. پس بايد هم از تعليمات قرآنى و بيانات وحى استفاده كنيم و هم از تجربههاى تاريخى گذشتگان عبرت بگيريم. هميشه بكوشيم رفتارهاى فردى، خانوادگى و اجتماعى خود را براساس ارزشهاى اسلامى و الهى تنظيم كنيم و در همه جا احكام خدا را به اجرا درآوريم و مخصوصاً نماز و عبادت و توسل به اولياى خدا را فراموش نكنيم، و مطمئن باشيم كه اگر چند صباحى دشمنان يا گمراهان بر جايى مسلط شدند، سلطه آنان ديرى نخواهد
1. اسراء: 4.
پاييد. اين يك امتحان الهى است هم براى كسانى كه مرتكب گناه مىشوند و هم بر ما كه تا چه اندازه در مقابل آنها مقاومت مىكنيم و بر اصول و ارزشهاى خودمان استقامت مىورزيم.
در اين باره دو نمونه تاريخى را براى شما يادآور مىشوم؛ يكى انقلاب اسلامى ايران است. سالها در ايران كسانى بر ضد اسلام تلاش كردند، با نقشه بيگانگان خواستند تا ريشه اسلام را از اين كشور بركنند، حتى تاريخ اسلامى را هم از آنجا محو كردند و تاريخ زرتشتى را رواج دادند؛ ولى وقتى مردم مسلمان ايران تصميم گرفتند كه راه خدا را بپيمايند و رهبرى حضرت امام خمينى(رحمه الله) را پذيرفتند، خدا آنها را پيروز كرد و آنچنان عزتى به ايشان بخشيد كه قدرتمندترين كشورهاى دنيا بايد از قدرت و عزت آنان بهراسند. نمونهاى هم كه از نگاهى ديگر قابل عبرت است، داستان عراق است؛ كشورى كه به لحاظ داشتن عتبات عاليات، مورد احترام همه مسلمانهاى دنياست. قرنها مراجع تقليد در آنجا زندگى كردند. مسلمانان و به ويژه شيعيان دنيا احكام دينشان را از آنجا مىگرفتند. تا اينكه در آنجا طاغوتى به پا خاست و متأسفانه توانست بخشى از مردم عراق را از مسير صحيح منحرف كند و بعد به جنگ عليه انقلاب اسلامى ايران آمد و دستور امريكا براى مبارزه با انقلاب
اسلامى ايران را اجرا كرد؛ ولى ديديد كه سرانجام كار او به كجا انجاميد و امروز به چه ذلتى افتاده است. اين ذلتى در دنياست و ذلت سختتر و ابدى در آخرت خواهد بود؛ وَلَعَذابُ الآْخِرَةِ أَشَقُّ.(1)
اميدواريم خداى متعال به همه ما دلى آگاه و چشمى عبرتبين عطا كند تا با عبرت گرفتن از حوادث تاريخى و بهرهگيرى از بيانات وحى عقلمان را بهتر به كار گيريم و در راه اصلاح خود و جامعهمان در حد توان بكوشيم و به رحمت و نصرت الهى اميدوار باشيم. ما بر اساس آموزههاى شيعه معتقديم كه روزى سراسر جهان را عدل و داد فرا خواهد گرفت و ظلم و ستم از ميان خواهد رفت. اميدواريم آن روز نزديك باشد و همه ما از ياران حضرت صاحبالامر عجل الله فرجه الشريفـ باشيم. اعتقاد به ظهور، بيشترين نيرو را به شيعيان مىدهد كه هميشه در كارهاى خير فعال باشند، از پيشآمدهاى سخت نهراسند و از تسلط ستمگران نگران نباشند كه همه اينها امواجى گذرا است و نهايتاً حكومت عدل و داد به دست صاحبالامر برقرار خواهد شد. ما بايد بكوشيم همواره رضايت ايشان را در نظر بگيريم و كارى كنيم كه هم در زندگى فردى، هم در زندگى خانوادگى و هم در زندگى اجتماعىمان از ما
1. رعد: 34.
راضى باشند و اگر امروز ظهور كنند ما را جزو لشكريانشان بشمارند.
در پايان از محبتهاى شما صميمانه تشكر مىكنم و همه شما را به خدا مىسپارم. اميدوارم خداوند بركات مادّى و معنوىاش را بر شما و بر اين سرزمين پاك نازل فرمايد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
حوزه علميه الزهراء
«اين انقلاب، بىنام خمينى(رحمه الله) در هيچ كجاى جهان شناخته شده نيست.» اين سخن مقام معظم رهبرى را در راهروى ورودى مدرسه بر پارچه سبز رنگ بزرگى نوشته بودند البته به زبان اردو. بعد از جامعةالزهراى لكنهو اين دومين حوزه علميه خواهرانى است كه از آن ديدار مىكنيم. خواهران اين حوزه هم مثل جامعه لكنهو، پوشيه به صورت دارند منتها منهاى پوشش چشمها، بعد از تلاوت قرآن، ابتدا به احترام ميهمانان ايرانى، ايستاده، همگى سرود جمهورى اسلامى ايران را مىخوانند؛ از حفظ و بسيار هماهنگ، و بعد جمعى چند نفره تواشيح مىخوانند؛ از روى كاغذ و نهچندان منسجم.
آيتالله مصباح در صحبتهايشان در اين حوزه از بانوى مجتهده امين اصفهانى نام بردند و اينكه زمانى در ايران تعداد زنان عالمه بسيار اندك بود، اما امروز به بركت انقلاب اسلامى،
حركت عظيم امام راحل و خون پاك شهيدان، شمار زنان تحصيلكرده در رشتههاى مختلف معارف اسلامى بسيار است، بانوان فرهيختهاى كه همسان و همپاى مردان، مدارج عالى علمى را به دست آوردهاند. حاجآقا با اشاره به آياتى از سوره احزاب درباره زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)رفتار و منش خواهران طلبه را الگوى ديگر زنان مسلمان دانستند: «شما مثل ساير زنان نيستيد اگر تقوا داشته باشيد خدا دو برابر به شما ارج مىدهد و اگر گناه كنيد دو برابر عذاب خواهيد شد... اگر كار خوبى بكنيد ديگران از شما تقليد مىكنند و اگر كار بدى بكنيد مىگويند اگر بد بود اينها نمىكردند.»
علىپور به لحاظ جمعيت و برخى معيارهاى ديگر هنوز استعداد شهر شدن را نيافته است اما از جهت برخوردارى از مسجد و حسينيه و حوزه علميه بسيار فراتر از شهرى كوچك است و اين مرهون مردم ديندار و آگاه و حضور عالمانى پرتلاش در گذشته و امروز اين ديار است. بزرگانى چون حجتالاسلام حسين باقرى(رحمه الله). از نكتههاى شنيدنى علىپور يكى هم سفر مقام معظم رهبرى به اين منطقه در سالهاى آغازين انقلاب است.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه» در جمع خواهران مدرسه علميه الزهراء(عليها السلام) (على پور)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم كه توفيق سفر به اين سرزمين را عنايت فرمود تا شاهد حركتهاى بسيار ارزشمند اسلامى و فرهنگى باشم. بايد از همه دستاندركاران و كسانى كه اين زحمتها را كشيدند و چنين شرايطى فراهم كردند صميمانه تشكر كرد. من يادم هست كه اوايل طلبگى خودم يعنى تقريباً 55 سال پيش، كتابى خواندم از يك نويسنده زن كه حتماً شما اسمش را شنيدهايد؛ خانم مجتهده امين اصفهانى، آن روز من تعجب مىكردم كه چگونه ممكن است يك خانمى درس بخواند و به اين پايه از علم و معرفت برسد و چنين كتابى بنويسد. و يادم مىآيد كه از بوسنى و هرزگوين كه در آن زمان جزئى از يوگسلاوى بود
شخصيتى آمده بود اصفهان كه اين خانم تحصيل كرده عالمه مجتهده را زيارت كند. ما پيش از انقلاب شايد همين يك خانم مجتهده را داشتيم كه تحصيلكرده علوم دينى و مايه افتخار بود و حتى از كشورهاى ديگر مىآمدند با ايشان مصاحبه مىكردند و گزارش مىگرفتند، اما امروز به بركت انقلاب اسلامى ايران، زحمات امام راحل(رحمه الله) و به بركت خونهاى پاك شهيدان، در هر كوى و برزنى صدها خانم تحصيلكرده يا مشغول تحصيل وجود دارند كه پا به پاى برادرانشان و گاهى مقدم بر آنها از علوم اسلامى استفاده مىكنند، نويسنده و گوينده و مبلّغ هستند، در دانشگاهها بحث مىكنند، در محافل و مجالس، مسائل دينى و اخلاق اسلامى مىگويند، علوم اسلامى را تدريس مىكنند. امروز همه كارهايى كه يك مبلغ اسلامى و يك عالم دينى انجام مىدهد براى خواهران ما نيز فراهم است.
خدا را شكر مىكنم كه در اينجا نمونه اين كار ـ كه فراهم كردن زمينه تحصيل براى خواهران جوان است ـ فراهم شده و اين يكى از صدها و هزاران بركات انقلاب اسلامى است و بدون شك، در ثواب اين كار روح امام(رحمه الله)شركت دارد. از خداى متعال براى آن بزرگمرد تاريخ اسلام طلب رحمت و مغفرت و علوّ درجات مىكنيم و از خداوند مىخواهيم تا روح ايشان را با رسولالله و اجداد طاهرينشان و همچنين با شهداى انقلاب و نظام اسلامى و
كسانى كه جانهاى عزيزشان را فدا كردند تا امروز من و شما از اسلام سخن بگوييم و علوم اسلامى را فرا بگيريم، محشور بفرمايد. اكنون كه اين نعمت عظيم الهى شامل حال خواهران مسلمان شده و همراه برادرانشان امكان تحصيل علوم دينى و رسيدن به عالىترين درجات علم و معرفت و تقوا را يافتهاند بايد توجه كنند كه در مقابل اين نعمت، بار سنگينى هم به دوش آنهاست. اين بار سنگين، مظاهرى دارد؛ اول اينكه در همهجا شما را به عنوان نمونه تربيت شدگان انقلاب اسلامى و مكتب اسلام مىشناسند؛ بنابراين سعى كنيد آنچنان رفتار موقّر و موافق موازين شرعى و اخلاقى داشته باشيد كه براى ديگران الگو باشيد.
امام جعفر صادق(عليه السلام) خطاب به شيعيانشان فرمودند: كُونُوا لَنَا زَيْناً وَلاَ تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْن؛(1) يعنى شما بايد جورى رفتار كنيد كه زينت و مايه افتخار ما باشيد و مبادا باعث ننگ و عار ما بشويد. وقتى شما همانند يك خانم شريف بزرگوار رفتار كنيد، همه مىگويند تربيت شده مكتب امام صادق(عليه السلام) است و اين باعث افتخار ما است. اما اگر رفتار شما طورى باشد كه مردم، شما را به بدى بشناسند؛ انواع كارهاى ناهنجارى كه ممكن است يك انسان انجام دهد، از شما سر بزند، به ديگران ظلم كنيد، حقشان را تضييع كنيد، خودنمايى كنيد، و امورى از اين قبيل، اگر خداى نكرده
1. وسائل الشيعه، ج 12، ص 8.
اينگونه شديد، شما عار و ننگ امام صادق(عليه السلام)خواهيد بود؛ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَلاَ تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً، مبادا كارى كنيد كه باعث عار و ننگ امام صادق(عليه السلام) و صاحب مكتب جعفرى باشيد. البته اين اختصاص به شما ندارد براى ما هم هست ولى من چون مخاطبم شما هستيد تأكيد مىكنم توجه داشته باشيد كه شما ديگر يك فرد ساده نيستيد. شما را به عنوان يك فرد تحصيلكرده فرهيخته و نمونه مكتب اسلام و تشيع مىشناسند. بد نيست اشاره كنم به اينكه گاهى پستها و موقعيتهاى اجتماعى باعث مىشود كه تكليف انسان با ديگران فرق كند. آيات سوره احزاب را حتماً بارها شنيدهايد: يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَد مِنَ النِّساءِ،(1) به همسران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد: شما مثل ساير زنان نيستيد. اگر تقوا داشته باشيد خدا دوبرابر به شما اجر مىدهد و اگر گناه كنيد دو برابر عذاب خواهيد شد، چرا؟ براى اينكه مردم مىگويند اين همسر پيغمبر(صلى الله عليه وآله)است. از كار خوب شما تقليد مىكنند، و اگر كار بدى بكنيد مىگويند اگر بد بود اينها نمىكردند. وقتى شما تحصيلكرده علوم دينى هستيد، اگر خداى نكرده كار ناهنجارى از شما سر بزند مردم مىگويند اگر بد بود آنها نمىكردند. آنها هم از شما ياد مىگيرند. يك كار خوب از امثال شما ثوابش دو برابر خواهد بود براى اينكه موجب مىشود اين كار رواج پيدا
1. احزاب: 32.
كند و اگر خداى نكرده عكسش باشد آن هم عذابش دو برابر خواهد بود براى اينكه موجب تجرّى ديگران مىشود. در روايت داريم كه: يُغْفَرُ لِلْجَاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعَالِمِ ذَنْبٌ وَاحِدٌ؛(1) تكليف عالم بسيار سنگينتر از ساير افراد است. ساير افراد چون سطح معلوماتشان پايين است معرفتشان هم كم است، اگر گناهى هم بكنند وقتى متوجه شدند زود توبه مىكنند، خدا هم توبهشان را مىپذيرد؛ اما عالم چون دانسته گناه مىكند و از روى غفلت و نادانى نيست گناهش هم به زودى آمرزيده نمىشود. هفتاد گناه جاهل بخشيده مىشود قبل از اينكه يك گناه عالم بخشيده شود. اين بدان معنا است كه موقعيتهاى اجتماعى، تكليف آدم را سنگينتر مىكند. هركس در جامعه مورد توجه باشد مردم چشمهايشان را به او مىدوزند بايد رفتارش به گونهاى باشد كه ديگران هم از وى الگو بگيرند.
سفارش دوم اينكه بكوشيد با هر قدمى كه در راه علم برمىداريد تقيدتان به رعايت احكام و آداب شرعى بيشتر شود. علم و تقوا مثل دو بالِ پرواز مىمانند. با يك بال نمىشود پرواز كرد؛ چه علم تنها باشد چه عمل تنها، علم وقتى با عمل و تقوا توأم است آدم را به اوج مىرساند. سفارش ديگر اينكه سعى كنيد آنچه را مىآموزيد
1. اصول كافى، ج 1، ص 72.
حتىالمقدور به ديگران ياد بدهيد در فكر اين نباشيد كه بر معلومات خودتان بيفزاييد. سعى كنيد با همسايگان، دوستان و بچههاى فاميلتان جلساتى داشته باشيد و آنچه را ياد گرفتيد خلاصهاش را به آنها بياموزيد تا تدريجاً فرهنگ اسلامى گسترش پيدا كند، و سفارش آخر اينكه سنت حسنه توسل به اولياى خدا مخصوصاً وجود مقدس سيدالشهدا(عليه السلام) و توسل به حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) و همينطور حضرت زينب(عليها السلام)و ساير بزرگان را فراموش نكنيد. ما هرچه داريم از بركت عزادارىها و توسل به سيدالشهدا(عليه السلام) است. البته در مقام عزادارى، در مقام خطابه و در مقام تبليغ و برگزارى جلسات مذهبى سعى كنيد مطالبى كه مىگوييد صحيح و مستند باشد. بعضى از ذاكرين حرفهايى مىزنند كه خلاف شأن اهلبيت است. كارى كنيد كه عزادارىها و مجالس سيدالشهدا(عليه السلام) باعث بالا رفتن سطح فرهنگ مردم شود. مقامات و مناقبشان را بازگو كنيد. از الفاظ سبك و نامناسب كه اسباب وهن اهلبيت مىشود، پرهيز كنيد.
در پايان از اينكه در اين هواى گرم مزاحم شما شدم عذر مىخواهم. اميدوارم كه روزبهروز در صحنه علم و عمل، شكوفايىهاى بيشترى داشته باشيد تا هميشه مورد توجهات خاص مولا صاحبالامر(عليه السلام) باشيد. توسل به اولياى خدا را فراموش نكنيد و بدانيد كه هرچه داريم به
بركت محبت اهلبيت و توسل به آن بزرگواران است. هميشه هرچه بر علم شما افزوده مىشود بايد بر تواضعتان نيز افزوده شود. نشانه علم توأم با تقوا اين است كه هرقدر علم افزايش يابد آدم متواضعتر شود و خودش را بزرگ نبيند. اين خودبزرگبينى صفت شيطان است هر وقت احساس كرديد كه چنين حالتى برايتان پيدا شد كه گفتيد من از ديگران بهتر هستم، بدانيد كه آنجا شيطان بر شما مسلط شده است. سعى كنيد هميشه با تواضع و خوشرويى و مهربانى با مردم رفتار كنيد و مطمئن باشيد كه با اخلاق خوب و رفتار صحيح مورد توجهات آقا امام زمان(عليه السلام) و حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)قرار خواهيد گرفت و انشاءالله در دنيا و آخرت به نتايج و آثار پربركت توسل و ولايت اهلبيت نائل خواهيد شد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
با نخبگان و ايرانيان
در بنگلور دو ديدار ويژه داشتيم يكى با نخبگان مسلمان بنگلورى در شب دوم حضورمان و ديگرى در شب سوم با دانشجويان ايرانى. از حواشى اين دو مجلس مىگذريم؛ براى پرهيز از تكرار اهداى هار و استقبال بسيار و ميهماندوستى هندىها كه پيشتر بسيار گفته بودم و در عوض در مجال پيشرو و به بهانه اين دو ديدار چند نكته از سوغات اين سفر را پيشكش مىكنم:
1. من ميان عوام هندى با خواص، فاصلهاى طولانى ديدم؛ چيزى چند برابر فاصله آن در ايران. جهل عوام ايرانى عمدتاً محصول نبود امكانات است و ستم بيگانگان، و در اين اواخر فقدان برنامه و مديريت. والاّ استعدادشان كم و بيش مطلوب است. همين آحاد عامه هم در بستر خرد جمعى بسيار باهوشاند وزيرك و بماند كه گاه خواص جامعه هم رگههاى عوامى دارند. در هند اما اينچنين نيست، گويا ديوارى عظيم ميان اين دو قشر كشيدهاند اين را از برخى كژرفتارىها و ديرفهمىهاى عامه هندوها يا شايد تن دادنشان به فقر و جهلى خودخواسته، در قياس با بسيارى از پيشرفتهاى علمى و صنعتى خواص اين جامعه استنباط مىكنم. احتمالا آنچه هندوستان را امروز يكى از ده كشور برتر صنعتى جهان كرده است، هوشمندى، خلاقيت و ابتكار اقليتى از نخبگان هندى به اضافه نيروى كار ارزان و مطيع اكثريتى است.
2. هندوستان بهرغم فقر عمومى مردم آن و چهره ظاهرى نهچندان دلچسبش، در رده يكى از پنج كشور اول داراى سيستم تحصيلات عالى در جهان است. هند، صدها دانشگاه معتبر دارد و چندين هزار دانشكده وابسته، دانشگاههاى هند تقريباً از تمام رشتههاى زبان و ادبيات، هنرهاى زيبا، موسيقىشناسى و ديگر رشتههاى علوم انسانى گرفته تا رايانه و رياضى و علوم فضايى را در خود جمع دارد و حتى به سفارش مهاتما گاندى دو دانشگاه براى مطالعات صلح ساختهاند كه تجربيات پژوهش و آموزش در اين زمينه را تحت پوشش قرار دهد.
اگر جاذبههاى صورى را ملاك قضاوت و ارزيابى نگيريم و برخى واقعيتهاى انكارناپذير علمى را باور كنيم، هيچكس در اعتبار علمى و وجاهت جهانى برخى دانشگاههاى هند ترديد نمىكند. در دانشگاههاى اينجا هنوز آموختن و اندوختن اصالت دارد و دانشجوى هندى حال و هواى طلبههاى سالهاى پيشين ما را، كه دنبال درك مطلب است نه كسب مدرك. شايد تنها جاذبه ظاهرى دانشگاههاى هند هزينه اندك تحصيل در آنهاست دستكم در قياس با دانشگاههاى ديگر كشورها. با اين مقدمات، هيچ وقت از حضور دانشجويان ايرانى مقيم هند در دهلى و بمبئى و بنگلور تعجب نكرديم.
3. انگليسى، زبان آموزش و تجارت و حكومت هندوستان است. پس از سيطره سرطانوار استعمار بريتانيا و بعدها به پشتوانه ترويج استكبار امريكا و به مدد دلايل سياسى و اقتصادى، انگليسى، زبان رايج و رسمى سراسر شبه قاره اعلام شد. امروز تحصيل در دبيرستان و دانشگاه، تجارت در سطح كلان و استخدام در ادارهها و سازمانها مستلزمدانستن زبانانگليسى است؛ اگرچه انگليسى صحبتكردن هندىها خود داستانى شيرين دارد شبيه فارسى صحبت كردنشان و مثلى معروف كه خود به شوخى مىگويند: «استراليايىها، انگليسى را وارونه كردند و ما آن را ويران» و صد البته به تلافى ويرانى هند از سوى استعمار پير.
در اين چند روزه سفر، بر سردرِ هر مؤسسه و مركز علمى و آموزشى و تجارى و بر در و ديوار كوچه و شهر و بازار، انگليسى
ديديم و شنيديم و همچنين در ديدار با نخبگان بنگلور، اين نكته سوم را هم از اين جهت آورديم.
4. آيتالله مصباح در محفل دانشجويان ايرانى، از تفاوت مهم انبياى الهى با نوابغ بشرى گفتند و از ابعاد وجودى انسان و نياز فطرى او به دين، و در ادامه داستانى شنيدنى داشتند از يك امريكايى تشنه حقيقت و پايان شيرين سرگذشتش.
حضور حاجآقا در جمع نخبگان بنگلور هم براى سخنرانى بود و هم پاسخ به سؤالات و هم اهداى جوايز كه بيشتر لوح تقدير ساده كوچكى در كاغذى معمولى بود، شاهدى بر قناعت هندىها.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«زيدعزه»
در جمع نخبگان علمى شهر بنگلور(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خدا را شكر مىكنم در اين ايامى كه مقارن با بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است موفق شدم در جمع نورانى شما مسلمانان و شيعيان ارجمند اين سرزمين پاك حاضر شوم. مهمترين نكتهاى كه به مناسبت اين ايام تذكرش لازم است، اهميت نعمتى است كه خداى متعال به ما عطا فرموده و وظيفهاى كه ما در مقابل اين نعمت عظيم برعهده داريم. اگر بگوييم كه بعد از معرفت خدا هيچ نعمتى بالاتر از بعثت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) نيست، سخنى به گزاف نگفتهايم؛ چراكه مبعث باعث شد كه ميليونها بلكه ميلياردها انسان بتوانند در طول تاريخ و تا آخرين روزى كه بشر بر روى اين
1. بنگلور مركز استان كارناتاكا (مايسور) در سواحل غربى هند است.
كره خاكى زندگى مىكند راه سعادت ابدى را بيابند و از ظلمتها و پليدىها نجات يابند. خداى متعال در مقابل اين نعمت عظيم، وظيفهاى بر عهده ما گذاشته است؛ هركس محتواى بعثت و رسالت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) را بهتر شناخت بايد به ديگران بشناساند. در نعمتهاى مادّى گاهى خطرها و سمومى وجود دارد كه براى زندگى انسان مضر است. در مقابل نعمتهاى معنوى هم وسوسهها و شبهاتى وجود دارد كه شياطين انس و جن القا مىكنند و باعث محروم شدن بشر از هدايت انبيا مىشود. به يك معنا تقابل اين دو دسته از عوامل در اين عالم طبق تدبير الهى است. خداى متعال انسان را آزاد آفريده است تا او راه صحيح را انتخاب كند، او مىبايست هم خوبىها و خيرات را بشناسد و هم شرور و آفات را. از يك طرف انبيا راه حق را نشان مىدهند و از يك سو شياطين دعوت به باطل مىكنند. ما به عنوان كسانى كه بعد از 1400 سال با تلاش خود پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بعد ائمه اطهار(عليهم السلام) و سپس علماى بزرگ، ميراث همه انبيا و اوليا را به دست آوردهايم بايد از يك سو با محافظت از اين ميراث گرانبها آن را سالم به دست آيندگان بسپاريم و از طرف ديگر در مقابل دشمنانى كه مىخواهند اين ميراث را از دست ما بگيرند مبارزه كنيم. در طول تاريخ، مسلمين هر وقت به اين دو وظيفه اهتمام داشتند يعنى هرگاه سعى كردند كه اسلام را بهتر
بشناسند و عمل كنند و در برابر شياطين مقاومت كنند، هم سعادت دنيا نصيبشان شد و هم سعادت آخرت، و برعكس هر وقت از اين وظيفهها غفلت كردند دچار آفتهايى شدند كه هم سيادت دنياىشان را از ميان برد و هم به عذاب آخرت گرفتارشان كرد. شايد شما هم بتوانيد در تاريخ مسلمانان سرزمين خودتان نمونههايى از اين فراز و نشيبها را بيابيد. اميدواريم كه ما با عبرت گرفتن از تاريخ و با استفاده از آموزههاى دينى، اشتباهات گذشتگان را تكرار نكنيم و بكوشيم اسلام را بهتر بشناسيم و بهتر بشناسانيم و در زندگى فردى و اجتماعى به آموزههاى آن عمل كنيم. اهميت اين نكته وقتى روشن مىشود كه متوجه باشيم امروز بيشتر كشورهاى بزرگ دنيا اسلام را دشمن اصلى خودشان مىدانند و درصدد نابودى آن هستند؛ البته نه به اين صورت كه كلنگى به دست بگيرند و اين ريشه را بر كنند؛ بلكه با طرح نقشهها و سياستهاى شيطانى مرموز تدريجاً ايمان مردم را نسبت به اسلام سُست كرده و قوانين اسلامى را از صحنه زندگى اجتماعى مردم حذف مىكنند.
كسى كه مختصر آشنايى با سياستهاى جهانى و به ويژه سياستهاى دنياى استكبار داشته باشد در اين حقيقت، كمترين ترديدى نخواهد داشت كه اگر ابرقدرتها در هر چيزى اختلاف داشته باشند در نابودى اسلام با هم متفقند، پس بايد با توكل بر خدا و با تمام توان
خودمان نقشههاى شيطانى آنها را نقش بر آب كنيم. ممكن است به ذهن بعضى خطور كند كه اگر واقعاً همه دولتهاى استكبارى جهان چنين تصميمى گرفتهاند ما ملتهاى مسلمان چگونه مىتوانيم با اين توان محدود و با اين ضعفها و پراكندگىها در برابر قدرت عظيم شيطانى آنها مقاومت كنيم؟ قرآن اين پرسش را پاسخ گفته است. آيات بسيارى داريم مبنى بر اينكه اگر مؤمنين آنچه قدرت دارند به كار گيرند و به اندازه توانشان در راه خدا كوشش كنند، خداى متعال كمبود آنان را به صورتهاى ديگرى كه حسابش را نمىكنند، جبران خواهد كرد؛ وَلَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ،(1) اين جمله داراى چند ادات تأكيد است، مىفرمايد: البته البته خدا هركس كه او را يارى كند يارى خواهد كرد؛ چراكه خدا توانا و شكستناپذير است. در عمل هم خداى متعال نشان داده كه وقتى مردمى براى خدا قيام كنند هرچند ضعيف باشند و دستشان از وسايل ظاهرى كوتاه باشد، آنجا كه صداقت و صبر و بردبارى داشته باشند و استقامت كنند آنها را پيروز خواهد كرد. در آياتى از قرآن كريم آمده است كه مسلمانها و مؤمنان با قلت افراد و كمى عِدّه و عُدّه در مقابل دشمنان قوى و نيرومند در معركه نظامى پيروز شدند و اين جمله را يادآور مىشود: كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ
1. حج: 40.
فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللهِ،(1) چهبسا گروه اندكى كه در مقابل جمعيت كثيرى بهاذن خدا پيروز مىشوند.
امروز چند كشور از كشورهاى اسلامى درگير ستيز با سران استكبار هستند كه اميدواريم از اين امتحان سرفراز بيرون بيايند، يعنى بر خدا تكيه كنند و همه توان خودشان را در راه مقابله با دشمن دين و دنيايشان به كار گيرند و مطمئن باشند كه خدا آنها را پيروز خواهد كرد. ما مسلمانهاى ديگر هم كه در جنگ نظامى نيستيم اولا بايد هرچه مىتوانيم به مسلمانان محروم كمك كنيم و هم دعا كنيم كه خدا آنها را ثابتقدم بدارد تا تسليم دشمن نشوند؛ اما ما يك نبرد ديگر همگانى داريم كه تمام كشورهاى اسلامى را فرا گرفته و هيچ منطقهاى از جهان اسلام نيست كه از اين جنگ و نبرد مصون باشد؛ تمام كشورهاى اسلامى در معرض حمله فرهنگى بىامان سران استكبار جهانى هستند. استكبار با تجربههايى كه در طول چند قرن استعمار اندوخته است و با ابزارهايى كه امروز در اختيار دارد و به ويژه رسانههاى جمعى مىكوشد تا فرهنگ اسلامى را به شكست و انزوا بكشاند و فرهنگ شيطانى و مادّى خودش را بر دنيا تحميل كند. اين جنگ به وسيله تانك و توپ و موشك و بمب انجام نمىگيرد اين جنگ به وسيله تبليغات، به وسيله شكها و شبهاتى كه به
1. بقره: 249.
مسلمانها القا مىشود، به وسيله مقالات و سخنرانىها به وسيله تيترهاى روزنامهها و چيزهايى از اين قبيل اداره مىشود. استكبار مىخواهد جوانهاى ما را به ويژه آنان كه هنوز آمادگى كافى براى مقابله فرهنگى با اين دشمنان را ندارند، در دام بياندازد. اين جنگ فراگير همه جهان اسلام را در بر گرفته است و خطر آن بارها از خطر جنگ نظامى بيشتر است؛ حداكثر ضرر جنگ نظامى براى مسلمانها كشته شدن تعدادى از آنهاست يا تصرف مقدارى از زمينها و اموالشان؛ اما در اين جنگ، ما را از رحمت ابدى خدا محروم مىكنند و به عذاب ابدى خدا گرفتار مىسازد. بنده به عنوان برادر كوچكى كه بعد از هفتاد سال زندگى موفق شدم امشب چند دقيقه مزاحم شما باشم وظيفه خود مىدانم كه با اعلام اين خطر به شما هشدار دهم كه چنين توطئهاى شما و همه مسلمانها را تهديد مىكند. امروز وظيفه فرد فرد مسلمانهاست كه با تمام توان در برابر اين حمله فرهنگى مقاومت كنند و راههاى مبارزه را بياموزند و به كار ببرند. اگر اين جنگ را جدى نگيريم، به سرنوشت كشورى مثل آندلس (اسپانيا) گرفتار خواهيم شد، و نهتنها دين و فرهنگمان از دست خواهد رفت، بلكه با نابود شدن سيادت دنيايمان بردگان دنياى استكبار خواهيم شد. اگر كسانى به اسپانيا سفر كنند و آثار باقىمانده اسلامى آن عصر را ببينند، مىفهمند كه زمانى در اين كشور اروپايى
مسلمانها چه سيطره و قدرتى داشتهاند و امروز به چه ذلت و انزوايى مبتلا شدهاند. شما در همين سرزمين خودتان، مساجد، حسينيهها، مراكز فرهنگى و حتى كاخهاى سلطنتى را ببينيد كه روزگارى از بهترين آثار فرهنگى و آثار هنرى دنيا بود و امروز در دست ديگران قرار گرفته است و مسلمانها حتى قدرت استفاده از آنها را ندارند، حتى نمىتوانند از موقوفات آنها براى تعمير آن مراكز استفاده كنند. آيا اينها براى عبرت گرفتن ما كافى نيست؟ آيا نبايد درباره آينده خودمان بيشتر بيمناك باشيم؟ عامل ضعف مسلمانها و از ميان رفتن سيادت دنيايشان چيزى جز اين نبود كه بر احكام خدا چشم بستند و فريفته زخارف دنيا شدند و به نام دين دنبال ارضاى هوسهاى مادىشان رفتند. براى اينكه چنين عاقبت شومى نصيب ما نشود، بايد با خدا پيمان ببنديم كه اولا اسلام را بهتر بشناسيم. ثانياً در زندگى فردى و اجتماعى خودمان احكام اسلام را به كار ببنديم و ديگر اينكه بكوشيم اسلام را به ديگرانى كه هنوز نشناختهاند بشناسانيم.
پرسش و پاسخ
مترجم: سؤال مىفرمايند چون دين اسلام دينى عقلى و فطرى است لطفاً وجود مبارك حضرت ولىعصر را با دليل اثبات كنيد.
استاد مصباح
بسم الله الرحمن الرحيم
دين اسلام مطابق با فطرت است و مبانى اعتقادى اسلام با دليل عقل ثابت مىشود. بسيارى از احكام اسلام هم قابل تبيين عقلانى هستند، اگرچه هنوز همه دلايل عقلىاش روشن نشده و ما بايد با اطمينان از اينكه خداى آگاه آنها را به ما تعليم فرموده بپذيريم و منتظر باشيم كه در آينده به اسرار آن پى ببريم؛ اما بايد بدانيم همه آنچه كه در دين هست چيزهايى نيست كه بتوانيم با عقل خودمان اثبات كنيم. اولا: عقول انسانها متفاوت است و براى بسيارى از مطالب قابل اثبات عقلى فقط نخبگان عقلا مىتوانند اقامه برهان كنند. معناى عقلى بودن اين نيست كه همه مردم آنرا درست بفهمند. علم رياضى، همهاش عقلى است؛ ولى انسان براى فهم بسيارى از مسائل رياضى بايد سالها درس بخواند تا بتواند تنها صورت مسأله را تصور كند تا چه رسد به اينكه آن مسأله را حل كند. مسائل دينى هم عقلى است اما اينطور نيست كه عقل هر فردى بتواند بدون درس و تحصيل آنها را اثبات كند. همچنين بسيارى از مطالب اسلام مطابق با فطرت است؛ اما فطرت همه افراد هميشه سالم نمىماند. به عنوان نمونه فطرت هيچ انسانى از هواى كثيف و آلوده و دود تلخ خوشش نمىآيد ولى آنان كه به سيگار كشيدن و استعمال دخانيات و مواد مخدر
معتاد شدهاند نهتنها از بوى سيگار و دود آن بدشان نمىآيد بلكه نيازى شديدتر از نان نسبت به آنها احساس مىكنند. اين بدان معنا نيست كه فطرت انسان طالب دود است، در اينجا فطرت منحرف شده است. فطرت انسان هم موافق با شريعت است؛ اما در صورتى كه آن فطرت سالم باشد. وقتى در دنياى ما فطرتها اينچنين آلوده شد كه حتى كثيفترين و زشتترين كارها در بعضى از مناطق دنيا موجب افتخار است، كارهايى كه من شرمم مىآيد كه اسمى از آنها ببرم؛ چيزهايى كه رسماً باشگاه دارد، كتاب و فلسفه و فيلم دارد و حتى بر سر دولتهايشان منت مىگذارند كه ما با اين كار جلوى ازدياد جمعيت را مىگيريم و هزينه دولت را كم مىكنيم. وقتى كه زشتترين كارها براى كسانى مايه افتخار شده است، آيا توقع داريم كه چنين كسانى با فطرت خودشان حقايق دين را درك كنند؟! از آنجا كه هم عقل انسان در معرض نقص و اشتباه است و هم ممكن است فطرت آلوده شود، خداى متعال انبيا را فرستاد تا كمبود ادراكات و استدلالات عقلى را جبران كنند و همچنين انحرافات فطرى را برطرف سازنند، تا وقتى انسان مطمئن شد چيزى از طرف خداست، ديگر منتظر نباشد كه با عقل خودش بفهمد. به همان دليلى كه وجود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) براى بيان احكام لازم بود، وجود امام هم براى تبيين و تفسير آنها لازم است، و چون اين دين بايد تا
آخرالزمان باقى بماند و بعد از اين ديگر ناسخى نخواهد بود، مفسرى هم بايد باقى باشد تا آن روزى كه بشر نياز شديدى به چنين مفسرى براى احياى دين و احياى عدالت پيدا كرد، به اذن خدا ظهور كند و اين وظيفه سنگين را كه نهايت هدف انبيا بوده تحقق ببخشد.
مترجم: سؤال مىفرمايند چون وجود انسان نياز به ازدواج دارد و ازدواج سنت پيامبر است، مىخواهيم بپرسيم كه آيا حضرت ولىعصر(عليه السلام) ازدواج كردهاند و اگر ازدواج كردهاند، خانواده ايشان كجا هستند؟
استاد: در اينكه انسان به طور طبيعى به ازدواج احتياج دارد شكى نيست اما اينكه هر انسان در هر شرايطى بايد به اين امر اقدام كند، بستگى به شرايط خاص زندگى او دارد. در ميان انبيا هم كسانى بودند كه ازدواج نكردند. اين دليل نمىشود كه كار آنها درست نبود. حضرت عيسى(عليه السلام)و حضرت يحيى(عليه السلام) انبيايى هستند كه ازدواج نكردند. اينكه چون ازدواج خوب است پس همه بايد ازدواج كنند، دليل قاطعى نيست. ممكن است فردى شرايطى خاص داشته باشد و ازدواج براى او صحيح نباشد. كسى كه به جبهه مىرود و مىخواهد سالها بجنگد شايد ازدواج نكردن برايش بهتر باشد؛ چون خيالش راحت است و مىتواند بهتر بجنگد. به هر حال اگر منظور اين است كه چون ازدواج كار خوبى است امام زمان(عليه السلام) بايد حتما اين
كار را كرده باشد، اين دليل درستى نيست. ممكن است زندگى حضرت ولىعصر ـ روحى و ارواح العالمين له الفداء ـ طورى باشد كه ايشان مصلحت بدانند ازدواج نكنند؛ اما اينكه آيا ازدواج كردهاند يا نه، ما هيچ دليل قطعى نه بر انجامش داريم و نه بر تركش، انشاءالله وقتى ظهور كردند به ما خواهند فهماند.
مجرى: در حال حاضر مجتهد اعلم كيست و چه كسى نماينده ايشان در هندوستان است و اگر نمايندهاى ندارند، علت اين بىنظمى چيست؟
استاد: ما در باب مراجعه به علما و مراجع، دو تا مسأله داريم؛ يكى مسأله تقليد است يعنى هركسى كه خودش مجتهد نيست بايد احكام اسلام را از مجتهدى بياموزد، و به طور طبيعى هر انسانى دلش مىخواهد احكام خود را از كسى ياد بگيرد كه علمش بيشتر باشد چنانچه انسان بيمار سعى مىكند به پزشك حاذقتر مراجعه كند؛ منتها اينگونه نيست كه همه مردم به اين نتيجه برسند كه فلان پزشك حاذقترين است و همه از او نسخه بگيرند. در اسلام هم سختگيرى نشده است. هركس حجتى يافت بر اينكه فلانى اعلم از ديگران است، مىتواند از او تقليد كند، هيچ مشكلى هم ندارد. در عالم تشيع هميشه مراجع متعددى بودهاند كه مردم از آنها تقليد مىكردهاند مشكلى هم نبوده است. مسأله دوم مسأله ولايت امر و حكومت اسلامى است كه
نمىشود در آن سهلانگارى كرد. نمىتوان گفت هر شهر و هر محلهاى حاكم داشته باشد. يكى از فلسفههاى ضرورت حكومت اين است كه از اختلافات جلوگيرى شود. وقتى دو نفر يا دو گروه يا دو حزب، اختلافى پيدا مىكنند، بايد يك نفر بتواند حرف آخر را بزند تا جلوى اختلافات گرفته شود. اگر حكومت اسلامى هم به عهده اشخاص متعدد باشد، نقض غرض مىشود. همان دليلى كه حكومت را لازم مىداند، مىگويد حاكم هم بايد يك فرد مشخص باشد. به همين دليل در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران تأكيد شده كه بايد نخبگان و خبرگان كشور، مجلس رسمى تشكيل دهند و با هم مشورت كنند و آن كسى را كه از ديگران اصلح است، براى ولايت امر انتخاب كنند و چون انتخاب شد همه علما و مردم بايد به طور يكسان در احكام حكومتى از او اطاعت كنند؛ بنابراين ما نبايد اين دو را خلط كنيم. براى ولايت امر حتماً بايد ولىّ امر مسلمين را بشناسيم كه الحمدلله همه ما شناختهايم و جاى تأمل ندارد؛ اما در امر تقليد هركسى بايد درباره احكام شخصىاش، به شهادت دو نفر عادل، فقيهى را كه از ديگران اعلم است، انتخاب كند و وسواس هم خيلى لازم نيست.
مترجم: اگر فهم همه علوم در قرآن موجود است چرا علماى اسلام و به خصوص علماى تشيع مانند اروپايىها و امريكايىها اين همه اكتشافات و پيشرفتهاى مادّى نداشتهاند؟
استاد: وقتى آيه شريفه وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي كِتاب مُبِين،(1) را با آيات قبلىاش ملاحظه بفرماييد كاملا روشن است كه منظور از اين كتاب مبين، آن لوح محفوظى است كه خداى متعال در آيات ديگر اشاره كرده است همه چيزهاى اين عالم از آن عالم نازل شده؛ وَإِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم،(2) اينكه هر تر و خشكى در كتاب مبين هست، بدان معنا نيست كه در قرآن هست. كتاب مبين را اينجا مثل بسيارى از جاهاى ديگر «لوح محفوظ» تفسير كردهاند، و اما اينكه گفته شده همه چيز از قرآن استفاده مىشود، منظور احكام و حلال و حرام است، نه چيزهاى ديگر. هيچ عاقلى نگفته كه بنّايى يا آشپزى را بايد از قرآن آموخت، چگونگى ساخت مواد شيميايى را هم بايد از قرآن ياد گرفت. اين حرفها به يك شوخى شبيهتر است. هيچ عاقلى چنين حرفى را نمىزند. آن آيه بدين معنا است كه ما با داشتن قرآن، براى شناخت حلال و حرام نبايد سراغ چيز ديگرى برويم؛ مگر سراغ كلام پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)كه آن بزرگان هم مفسر قرآناند. ما اينجا دو مطلب داريم يكى اينكه همه احكام الهى كه بشر به آن نيازمند است، از قرآن استنباط مىشود. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) هم تفسيرش
1. انعام: 59.
2. حجر، 21.
مىكنند؛ اما اينكه تمام اشياى عالم در كتاب مبين است، آن كتاب مبين، اين قرآن نيست و هيچ عاقلى هم نمىتواند چنين حرفى بزند؛ البته قرآن علاوه بر اين ظاهر باطنهايى هم دارد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) با علم الهى از كلمات و حروف و تركيبات قرآن مطالبى استفاده مىكردند كه فهم آن از دسترس ما خارج است. پس اگر منظور اين است كه همه اشياى عالم در قرآن طورى بيان شده كه من و شما بفهميم اين دروغ است و هيچ عاقلى چنين ادعايى ندارد، و اگر منظور اين است كه همه احكام اشيا در قرآن هست، معنايش اين است كه كلياتش در قرآن است و تفاسيرش را بايد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت(عليهم السلام) بيان كنند. پس اين آيه كه مىگويد: وَلا رَطْب وَلا يابِس إِلاّ فِي كِتاب مُبِين،(1) به چه معناست؟ قرائن آيه قبلى شاهد بر اين معناست كه منظور از كتاب مبين، لوح محفوظ است. در بسيارى از جاهاى ديگر قرآن هم منظور از كتاب مبين، با قرائن آيات ديگر، لوح محفوظ است نه اين قرآن مكتوبى كه دست من و شماست.
همه شما در نماز غفيله اين آيه را قرائت مىكنيد: وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ،(2)اين آيه بدين معناست كه امور غيبى در نزد خدا معلوم
1. انعام: 59.
2. همان.
است و جز خدا كسى آنها را نمىداند. خدا از همه آنچه در آسمان و زمين است آگاه است؛ حتى اينكه برگى از درخت نمىافتد مگر اينكه خدا مىداند. بعد مىفرمايد: هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين نوشته شده، آن كتاب مبين كتاب علم الهى و همان لوح محفوظ است. در آيهاى ديگر مىفرمايد: قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتاب لا يَضِلُّ رَبِّي وَلا يَنْسى،(1) سؤال مىكنند از اعمال گذشتگان كه سرنوشت آنها چگونه شده است؟ مىفرمايد: علم آنها در كتابى نزد خدا محفوظ است. آن كتاب كه قرآن نيست (عِنْدَ رَبِّي) نزد خدا كتابى هست كه همه اينها در آن نوشته شده، خدا نه فراموش مىكند و نه اشتباه، پس صحبت از چيزهايى است كه خدا مىداند و علم همه اينها در كتاب مبين و همان لوح محفوظ است....
1. طه: 52.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در جمع دانشجويان ايرانى مقيم بنگلور
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين شب مبارك در حضور عزيزانى باشم كه ساليانى دراز از ديدارشان محروم بودم. مناسبت زمان اقتضا مىكند كه درباره عيد شريف بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كه در واقع زادروز اسلام است، سخن بگويم. در چنين شبى يا شب گذشته جبرئيل در غار حراء بر رسولاكرم(صلى الله عليه وآله) وارد شد و اولين آيات سوره علق را بر ايشان نازل كرد و بدين ترتيب اسلام متولد شد. اگر ما براى اين روز و صاحبش و كسى كه در چنين موقعيتى به مقام رسالت نائل گرديده، ارزش فوقالعادهاى قائليم به اين دليل است كه او آورنده اسلام است.
بايد خوب فكر كنيم كه اصولا اسلام در زندگى انسان
به عنوان يك دين چه جايگاهى دارد، و اين همه سخن از بعثت و اهميت رسالت پيغمبر و منت بر بندگان كه خدا چنين پيغمبرى را براى آنها مبعوث كردهـ براى چيست؟ و اگر خاتم پيامبران مبعوث نمىگرديد چه مىشد؟ در عالم، مردان بزرگى ظهور كردند نوابغى در علم، سياست، فلسفه و عرفان در نقاط مختلف زمين و در زمانهاى مختلف پديد آمدند، با اين حال دليل ما بر اينكه بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)داراى ارزشى فوقالعاده است و آن را نعمتى مىدانيم كه جا دارد خداى متعال به واسطه آن بر بندگانش منت بگذارد، چيست؟ در يك سؤال كلى، تفاوت انبيا و آورندگان شريعت با ديگر نوابغ انسانى چيست؟ تفاوت كسانى كه نام پيامبر نداشتهاند و در تاريخ فراوان ظهور كردند و تأثيرات زيادى به جوامع خودشان و گاهى به جوامع ديگر هم بخشيدند همانند فيلسوفان بزرگ، عارفان بزرگ، مخترعان و مكتشفان، با پيامبران در چيست؟ چرا ما حساب پيغمبران را از آنها جدا مىدانيم و براى فرستادگان الهى قداستى خاص قائليم به ويژه درباره حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) كه معتقديم وجود ايشان نعمتى بود كه با هيچ نعمت ديگرى قابل مقايسه نيست؟ اصولا انبيا با ديگران چه تفاوتى داشتند، ديگر اينكه در ميان انبيا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چه امتيازى داشت، و دين اسلام با ساير اديان و شرايع چه تفاوتى دارد؟
آنهايى كه با علوم انسانى و رشتههاى مرتبط با مسائل دينى آشنايى دارند مىدانند كه امروز در رشتههايى چون فلسفه دين، كلام جديد و الهيات، مسائلى از اين قبيل مطرح است كه اصولا حقيقت دين چيست؟ چه ضرورتى براى بشر دارد؟ دين چه نقشى در زندگى بشر ايفا مىكند؟ اگر نبود چه مىشد؟ در اين باره پاسخهاى متفاوتى داده مىشود. مىدانيد كه امروز بر اساس گرايش غالب در جهان غرب دين امرى حاشيهاى در زندگى انسان است، زندگى انسان يك متنى دارد كه مسايل مهم زندگى در آن متن قرار مىگيرد مسايلى همچون اقتصاد، سياست، تعليم و تربيت، مديريت و ساير رشتههاى علوم و متعلقاتش، تكنولوژى صنعتى و تجارى و... اينها در متن زندگى است. اگر كشاورزى نباشد زندگى بشر دوام نمىآورد، اگر صنعت نباشد پيشرفتى حاصل نمىشود، اگر مديريت و سياست نباشد جامعه توسعه نمىيابد؛ پس اينها جزو متن زندگى است! غربىها مىپندارند كه اگر دين نباشد اتفاقى نمىافتد! بسيارند جوامعى كه به هيچ دينى معتقد نيستند و به راحتى هم زندگى مىكنند. در علوم و صنايع نيز پيشرفت دارند، حتى كرات آسمانى را تسخير كردهاند. چهبسا اصلا اعتنايى به دين ندارند يا حتى بعضىهايشان ممكن است ضد دين هم باشند، ولى خوب زندگى كنند، مشكلى هم ندارند؛ پس معلوم مىشود كه دين در متن
زندگى نيست و امرى حاشيهاى است همانند خيلى چيزهاى ديگر زندگى كه گاهى ارزش هم دارد و انسانها خيلى دوستش دارند، براى آن سرمايه گذارى مىكنند، پول خرج مىكنند ولى جزو متن زندگى نيست مثل انواع هنره؛ نقاشى، خطاطى، مجسمه سازى و...، اينها بخش عظيمى از وقت و تلاش انسانها را به خود اختصاص مىدهد و اصلا كسانى سراسر زندگيشان را وقف همين كارها مىكنند و به آن عشق مىورزند. يك نقاش هنرمند براى كسب درآمد نقاشى نمىكند، او نياز روحىاش را با نقاشى ارضا مىكند.
اگر بعضى از هنرها هم بازارى و وسيلهاى براى پول درآوردن شده است اينها جنبه ثانوى دارد، ولى اصل هنر، وسيله پول در آوردن نيست اشتياق درونى ويژهاى است كه انسان به زيبايى دارد و آن را به صورتهاى مختلف در هنرهاى گوناگون تجلى مىبخشد. اگر اين نياز برآورده نشد، انسان نمىميرد. نه مانع صنعتش مىشود و نه جلوى ترقيات علمى او را مىگيرد. يك دانشمند ممكن است در شبانه روز، هشت ساعتش را صرف علم بكند و هشت ساعتش را هم صرف هنر، اصلا اينها هيچ ربطى هم به هم ندارد. بسيارى از دانشمندان بزرگ بخش مهمى از عمرشان را صرف كارهاى هنرى كردند و اين امر هيچ دخالتى در زندگى اجتماعى و زندگى سياسى و
اقتصادىشان نداشت. از كارهاى هنرى لذت مىبردند و ساعتهاى زيادى از وقتشان را صرف اين كارها مىكردند؛ پس هنر چيز مطلوبى است شايد لذت بعضى از هنرها از كارهاى ضرورى انسان هم بيشتر باشد، ولى در عين حال جزو مسايل اصلى زندگى نيست. شاعرى كه عمرى را صرف ادبيات و شعر و استعارات و كنايات و امثال اينها مىكند و آثارى را مىآفريند كه قرنها مردم از آن استفاده مىكنند و لذت مىبرند، چهبسا زندگى را هم با فقر و فلاكت و گرفتارى بگذراند. هر لذتى لزوماً مربوط به ماديات و خوردن و خوابيدن و لوازمش نيست. امكان دارد انسان فقيرى لذتهايى داشته باشد كه اغنيا هم از آن محروم باشند مثل لذت بعضى هنرها براى برخى هنرمندان؛ بنابراين اگر گفته مىشود كه دين هم يك مسايل خاصى دارد و آنهايى كه ديندار هستند يك عوالم و يك لذتهاى روحى براى خودشان دارند، جامعهشناسان مىگويند اينها سرجاى خودش درست است اما ضرورتاً به معناى اين نيست كه دين، متن زندگى باشد، حداكثر مىشود مثل شعر، مثل نقاشى، خيلى هم لذت دارد ولى در حاشيه زندگى است. اگر نباشد طورى نمىشود! يعنى انسان از گرسنگى نمىميرد و حتماً محتاج ديگران نمىشود، نبايد برود گدايى كند. اين تلقى بسيارى از مردم مغرب زمين است؛ البته منظور، مغرب زمين جغرافيايى
نيست بلكه كسانى كه اين تفكر را دارند؛ تفكرى كه زادگاه و پرورشگاهش مغرب زمين است. آيا ما هم نسبت به دين اينگونه مىانديشيم؟ آيا دين را امرى حاشيهاى مىدانيم كه اگر بود، بود و اگر نبود هم نبود؟ اگر باشد ممكن است خيلى خوبىها را با خود بياورد، فضايل خوبى عرضه كند، حالات روانى خوبى هم داشته باشد، ولى در متن زندگى نيست؟ آيا ما اين گونه فكر مىكنيم؟ آيا اين مسأله راه حل و پاسخهاى ديگرى هم دارد؟ بحث سادهاى نيست كه با چند جمله و طى چند دقيقه بتوانيم هم آنها را طرح كنيم و هم پاسخ بدهيم و هم استدلال كنيم و هم شبهاتش را جواب بدهيم. گفتيم كه بحث چيستى دين يك مسأله جدى در دنياست و كتابهاى فراوانى هم درباره آن نوشته شده است. بخش عظيمى از متون درسى فلسفه دين در سرزمينهايى كه به اين درس اهميت دادهاند مثل بعضى از كشورهاى غربى، به اين مبحث اختصاص يافته است، اينكه اصلا دين چيست، و چه ضرورتى دارد؟ حتى بحث سر تعريف دين است؛ بحثى كه شايد براى ما يك امر خيلى پيش پا افتادهاى باشد و بگوييم اين سؤالات چيست كه انسان وقتش را براى دانستنش تلف كند. مىگوييم دين همين است كه دينداران دارند! اجمالا عرض مىكنم كه اسلام با نظريهاى كه نقل شد موافق نيست.
اسلام معتقد است نياز بشر به دين از آن جهت كه
انسان است ـ يكى از ضرورىترين نيازهاى اوست، اين سخن به چه معناست؟ اين موجودى كه اسمش را انسان مىگذاريم، در زندگىاش عرصهها و جنبههاى مختلفى دارد. انسان در بخشى از شئون زندگى، با نباتات و حيوانات ساده و ابتدايى شريك است؛ جذب مواد غذايى، جذب اكسيژن، پس دادن گازهاى مضر و چيزهايى از اين قبيل. اينها شئون انسان از آن جهتى كه انسان است نيست؛ اينها از شئون انسان است از آن جهتى كه بهرهاى از حيات، اعم از زندگى گياهى يا جانورى دارد. بخشى ديگر از شئون انسانى ما كه تقريباً با همه حيوانات شريك هستيم، تغذيه و توليد مثل است. اين امر در حيوانات مختلف به اشكال گوناگون وجود دارد اگرچه كميت و كيفيتش تفاوت مىكند، ولى به هر حال نوع و جهت مشتركش يكى است؛ خوردن، خوابيدن، استراحت كردن، توليد مثل، و چيزهايى از اين قبيل. اين شئون، شئون انسان از آن جهتى كه انسان است نيست. اينها شئون حيوانى انسان است. آدمى هم مانند ديگر حيوانات نياز به غذا و نياز به ارضاى غريزه جنسى دارد، توليد مثل مىكند و... رفع اين نيازها كار بدى نيست بسيار هم خوب است و بايد هم باشد اگر خوردن و خوابيدن و استراحت و توليد مثل نباشد زندگى انسان دوامى نمىيابد. ما در مقام ارزشگذارى نيستيم كه بگوييم بد يا خوب است. انسان
ويژگىهاى ديگرى هم دارد كه يا اصلا در حيوانات نيست يا از نظر كيفيت خيلى تفاوت دارد؛ امورى همچون قدرت تفكر، آفرينندگى، خلاقيت، ابتكار؛ چه در زمينههاى علمى، چه در زمينههاى هنرى، اينها امورى است كه در حيوانات يا ديده نمىشود يا اگر هم ديده مىشود خيلى ضعيف است. شاهدش هم اين است كه زندگى حيوانات در طول تاريخ دهها قرن، يكنواخت بوده و تفاوت چندانى نداشته است. مثلا زندگى زنبور عسل تا بوده همينطور بوده است. زندگى ديگر حيوانات هم در طول تاريخ، چندان تفاوتى با امروزشان نداشته است؛ اما انسان بسيار تحولگراست از زمان انسان وحشى يا نيمه وحشى آغاز تاريخ انسان تا بشر امروز تحولات فراوانى انجام گرفته و جهشهاى بسيارى پيدا شده است. اين تحولها مربوط به انسانيت انسان است و بيشترش به قوه عقلى انسان و بُعد شناختى او برمىگردد. بخش ديگرى هم به بُعد احساسى و عاطفى انسان مربوط مىشود. آثار هنرى، شعرها، داستانهاى عشقى و امثال آنها از همين بُعد ريشه گرفته است. از حيوانات چنين آثارى را نداريم. در آنان اگر نوعى عواطف هست كه البته هستـ هيچگاه منشأ يك چنين تحولات و آثارى نمىشود. جانورشناسان هيچ حيوانى را نشان ندادهاند كه يك ديوان شعر داشته باشد، البته لازم نيست كه ديوان شعرش به خط ما باشد اما اينكه يك
مجموعهاى را خودش آفريده باشد، نداريم. چنين چيزى سابقه ندارد، لااقل ثابت نشده است. ما در زندگى حيوانات يكنواختى مستمرى را مىبينيم، و بعيد است كه چنين ويژگىهايى در آنها پيدا شود؛ البته احساس عواطف در حيوانات هست؛ هم بين خودشان و هم گاهى بين انسان و حيوان، بين گربه و انسان، بين سگ و انسان، و...، گاهى آنچنان به هم انس مىگيرند كه جدايى آنها ممكن است به مرگ ديگرى منجر بشود، ولى به هر حال آثار خلاقيت و ابتكار در آنها ديده نمىشود. در انسان، عواطف و احساسات هر روز مظهر جديدى را مىآفرينند اين ديوانهاى شُعرا، اين آثار هنرى، اين اسطورهها، اينها نشانههايى از تحول، تكامل و ترقى در بُعد عاطفى و احساسى انسان است. اينها جزو ويژگىهاى اوست. انسان يك بُعد روحى هم دارد كه در اشخاص نخبه و آنها كه لطيفتر هستند، برجستگى بيشترى دارد. روانشناسان اين بُعد وجودى انسان را بُعد برتر گفتهاند يعنى بعد از نيازهاى فيزيولوژيك و ساير نيازهاى احساسى ـ عاطفى، اين بُعد را بُعد برتر انسان دانستهاند. روانشناسان كمالگرا و انسانگرا مثل «مزلو»(1) معتقدند كه انسانيت انسان فراتر از اينهاست، اصلا وقتى انسان، انسان مىشود كه به آن بُعد
1. ابراهام هارولد مزلو (Abraham Harold Maslow) از روانشناسان انسانگراى معاصر است.
برسد. اگر به اين بُعد نرسد هنوز در فضاى حيوانى حركتمىكند. شما مىدانيد كه مؤسس مكتب «اگزيستانسياليسم» كشيشى دانماركى به نام «كىير كگارد» است او مىگويد: انسانى كه با خدا ارتباط نداشته باشد انسان نيست وقتى انسان، انسان مىشود كه با خدا ارتباط داشته باشد. اين سخن يعنى چه؟ چطور وقتى انسان با خدا ارتباط پيدا مىكند انسان مىشود؟ ما نه اين سخن را رد مىكنيم و نه فعلا قبول، منظورم اين است كه چنين فكرى در انسانها وجود دارد، شرقى هم نيست، فردى دانماركى و مؤسس يك مكتب بزرگ فلسفى است، ولى چنين عقيدهاى دارد. اين عقيده هم تنها منحصر به او نيست بسيارى از فيلسوفان ديگر، همين گرايشها را به صورتهاى مختلفى ابراز داشتهاند. لااقل بعضى از انسانها اگر همه نيازهاى مادّى، اجتماعى، فيزيولوژيكى و نيازهاى شناخته شدهاى كه همه مىدانند برآورده شود باز احساس كمبود مىكنند، گويا يك نياز جديدى تازه متولد مىشود يا بفرماييد ظهور مىكند يعنى انسان از درون خودش به فضايى بازتر، برتر و وسيعتر احساس نياز مىكند چيزى كه به آن به يك معنا گرايش عرفانى و به يك معناى ديگر گرايش دينى مىگوييم، اين اسمها را هم خود روانشناسان گذاشتهاند.
به هر حال، اين از نيازهاى آگاهانهاى است كه به انسان اختصاص دارد. بحث مراتب آگاهى و ناآگاهى و
نيمهآگاهانه را هم از روانشناس يا روانكاو معروف «فرويد»(1) عاريه مىگيريم. آن موجود و آن انسانى كه اين نياز را آگاهانه در خودش احساس مىكند، انسانى است كه چهبسا همه نيازمندىهاى ديگرش كاملا اشباع شده و وسايل زندگىاش كاملا فراهم آمده است؛ همسر و فرزندانى خوب دارد، موقعيت اجتماعى شايستهاى دارد و مورد احترام جامعه هم هست، همه اين چيزها سر جاى خودش، اما در درون خودش احساس كمبود مىكند.
در اين باره داستانى يادم آمد كه مربوط به پيش از انقلاب و حدود سى سال قبل است. من اين داستان را با يك واسطه از قول مسئول اداره توريسم(2) زمان پيش از انقلاب در مشهد نقل مىكنم؛ مرد و زنى امريكايى از طريق مرز افغانستان وارد خراسان مىشوند و در اداره توريسم آنجا حضور مىيابند. اين شخص از احوال آنها نقل مىكرد. از آن مرد امريكايى پرسيده بود براى چه به ايران آمدهاند؟ گفته بود: من در فلان ايالات امريكا در فلان دانشگاه مشغول تحصيل بودم ولى هميشه در درون خودم احساس خلائى مىكردم. بعد اشاره به سينهاش مىكند و مىگويد:
1. زيگموند فرويد (Sigmund Freud) (1939ـ1856) طراح فرضيه ذهن ناخودآگاه انسان است و عقيده دارد، رفتار آدمى توسط انگيزههاى ذهن ناخودآگاه تعيين مىشود.
2. گردشگرى
هميشه خيال مىكردم درونم خالى است! يك احساسى بود خوب نمىفهميدم يعنى چه؟ بعد با دختر دانشجويى آشنا شدم همين خانمى كه اينجا نشستهـ با هم دوست شديم و بعد ازدواج كرديم. من فكر مىكردم وقتى با ايشان زندگى مشتركى تشكيل دهم، اين احساس كمبود با پيدايش وضع جديد برطرف شود. من و همسرم با هم مهربان و صميمى بوديم ولى باز هم ديدم همان احساس خلأ، گهگاهى ظهور مىكند. خيلى ناراحت بودم تا حدى كه گاهى فكر مىكردم وقتى اين احساس پيدا مىشود ديگر حتى حوصله معاشرت با همسرم را هم ندارم. حالت انقباضى در من پيدا مىشد. يك روز با خودم گفتم ممكن است براى همسرم سوءتفاهم شود و فكر كند كه از او بدم مىآيد، مشكلى برايم پيدا شده يا دل به كس ديگرى بستهام. مسأله را خيلى صريح با ايشان در ميان گذاشتم. گفتم: يك احساسى است كه من قبل از ازدواج داشتم حالا هم همين طور وجود دارد، ولى نمىدانم علتش چيست؟ وقتى اين حرف را شنيد ايشان هم گفت اتفاقاً من هم يك چنين حالتى دارم و از آن روزى كه من به شما علاقمند شدم و تصميم به ازدواج گرفتيم فكر مىكردم اين مشكل با ازدواج حل مىشود حالا مىبينم هر دوى ما اين نياز مشترك را داريم. گفتيم چه كنيم؟ گفت: شايد اگر به كليسا برويم اين كشيشها چيزى بدانند و علتش را بفهمند و بعد
دعايى، مناجاتى، كارى بكنيم. در كليساى محل سكونتمان نزد كشيش رفتيم و حالتمان را گفتيم.
به حرفها و راهكارهاى او عمل كرديم ولى تأثيرى نداشت. گفتيم پيش روانشناس برويم و خصوصيات روحيمان را بيان كنيم شايد يك راه علمى براى علاج اين حالت بيابيم، ولى باز هم پيدا نشد. ديگر مأيوس شده بوديم. شنيده بوديم كه مرتاضانى در شرق و در كشورهاى چين و هند هستند كه آنها اين عوالم روحى را درك مىكنند و كارهايى شگفتانگيز دارند. گفتيم ما كه از اينجا نااميد شديم، پس بهتر است براى حل مشكلمان سفرى به مشرق زمين برويم و ببينيم آنجاها چه خبر است و چه كار مىكنند. از غرب امريكا به كشور چين رفتيم و در اداره توريسم آنجا گفتيم ما به دنبال مرتاضان ناب مىگرديم تا مشكل ما را حل كنند. گفتند در چند نقطه چين چنين كسانى هستند و مهمترينشان در فلان بخش از هيمالياست. با راهنمايى آنها به آنجا رفتيم و با مقدماتى ما را به آن مرتاض بزرگ معرفى كردند. بعد از اينكه حالات خودمان را گفتيم، گفت: شما بايد رياضت بكشيد، بايد به دستوراتى عمل كنيد كه تحملش سخت و مشكل است، گفتيم ما آنقدر ناراحت هستيم كه حاضريم هرچه باشد عمل كنيم. دستوراتى دادند براى رياضت كشيدن، ما به همه اين دستورات عمل كرديم؛ ولى نتيجه نداد و مأيوس
شديم. گفتيم برويم هند مىگويند آنجا مرتاضانى هستند شايد آنجا چاره مشكلمان را داشته باشند. نزد چند تا از مرتاضان هند هم رفتيم و دستوراتى گرفتيم و عمل كرديم ولى اثرى نبخشيد.
وقتى بعد از مدتها زحمت و رياضت و هزينههاى زياد نتيجهاى نديديم، مأيوس شديم. با خودمان گفتيم نهتنها درون ما خالى است عالم هم پوچ است و حقيقتى در عالم نيست، اگر چيزى بود ما كه دنبال حقيقتيم و در اين راه از چيزى هم مضايقه نكرديم، از كارمان، از تحصيلمان، از زندگيمان، از پولمان گذشتيم بالاخره به آن دست مىيافتيم؛ پس حقيقتى وجود ندارد. تصميم گرفتيم به امريكا برگرديم، نشستيم با هم فكر كرديم گفتيم حالا كه ما نصف دنيا را گشتهايم، بهتر است از راه كشورهاى خاورميانه و اروپا به امريكا برگرديم تا لااقل يك گردشى كرده باشيم. در پاكستان هنگام قدم زدن به يكى از دانشجويان همكلاسىام در امريكا برخورد كردم. با تعجب گفت: شما فلانى هستيد درست تشخيص مىدهم، اينجا براى چه آمدهايد؟ گفتيم براى گردش. گفت: اين چه وقت گردش است؟ گفتيم: حقيقت اين است كه ما دنبال پر كردن اين خلأ مىگرديم و تا به حال موفق نشدهايم و اكنون مأيوسانه بر اين باوريم كه عالم، خالى و پوچ است. گفت: حالا كه شما مذاهب و مرتاضهاى مختلف را ديدهايد،
پيش روانشناسان مختلف رفتهايد، ما هم مذهبى داريم شما بيا اين را هم مطالعه كن. گفتيم رهايمان كن، ما ديگر خسته شدهايم، مىدانيم كه مذهب شما هم راه درمان ما را ندارد. به دعوت او به منزلش رفتيم و شب را در آنجا خوابيديم. بعد گفتيم مذهب شما چيست، چه خصوصياتى دارد؟ گفت: دين ما اسلام است و اين دين مذاهبى دارد و يك مذهبش هم مذهب شيعه است. گفتيم عقيدهتان چيست و چه حرفى دارد؟ گفت: ما معتقديم كه آخرين فرستاده الهى، پيغمبر ماست. يك كتاب آسمانى بر او نازل شده كه ناسخ همه اديان است ولى چيزى آن را نسخ نخواهد كرد. گفتيم مىشود مقدارى از اين كتاب را براى ما بخوانيد ببينيم حرف اين كتاب چيست. قرآن را گشود و اين آيه را خواند؛ يُسَبِّحُ للهِ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَْرْضِ...(1)گفتم يعنى چه؟ گفت اينجا نوشته است كه آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح خدا را مىگويد. گفتم يك بار ديگر بگو، گفت اين آيه بخشى از قرآن است مىگويد هرچه در آسمان و زمين است تسبيح خدا را مىگويد. گفتم اين در، اين ديوار، اين من، اين تو، اين ميز چطور تسبيح خدا را مىگويند؟ گفت من نمىدانم، دين ما اين جورى است، گفتم اينكه نشد، كسى را معرفى كن كه بتواند توضيح بدهد اين آيه چه مىگويد. گفت اگر مىخواهى
1. جمعه: 1.
واقعاً مذهب ما را درست بشناسى بايد به ايران بروى. گفت از مرز افغانستان به خراسان برو، در آنجا يك شهرى به نام مشهد است كه مدفن يكى از امامان بزرگ شيعيان است. شما مىتوانيد آنجا تحقيق كنيد. گفتم امام كيست؟ گفت امام يعنى انسان كامل، پرسيدم انسان كامل يعنى چه؟ گفت انسان كامل، موت و حيات ندارد شما را مىبيند حرفت را مىشنود و مىتواند هر كارى برايت انجام دهد. گفتم عجب اين ديگر چه حرفى است. گفت برو تجربه كن.
آن مرد امريكايى نقل مىكند ما تصميم گرفتيم به ايران بياييم و بفهميم كه اين امام و اين دين چيست؟ تسبيح همه عالم يعنى چه؟ ما را راهنمايى كردند، ديديم وسط شهر يك جمعيت زيادى هست و بارگاه بزرگى، يك جايى بود كه مردم مىرفتند، خواستيم وارد بشويم و تماشا كنيم، ديديم يك نفر آنجا ايستاده و يك چماق هم در دستش دارد، وقتى نگاهش به ما افتاد ديد ما خارجى هستيم، گفت: ورود شما ممنوع است، گفتيم: آقا ما مىخواهيم تماشا كنيم توريست هستيم چرا ممنوع است؟ گفت اينجا غير مسلمان اجازه ورود ندارد. گفتم من غرضى ندارم مىخواهم بيايم ببينم چه خبر هست. گفت به هر حال اينجا يك آداب و رسومى دارد و غير مسلمان نبايد وارد بشود. ما خيلى ناراحت شديم. گفتيم ما دور دنيا را گشتيم حالا مىگويند اينجا امامى هست كه حقيقت نزد اوست
ولى اصلا ما را راه نمىدهند كه به زيارتش برويم. خيلى غمگين شديم روبهروى آن بارگاه (آن طرفها هنوز اين ساختمانهاى جديد دور حرم ساخته نشده بود) يك جوى آبى بود رفتيم لب جوى آب نشستيم، به فكر فرو رفتم كه چى شد؟ با خودم گفتم از دو حال خارج نيست يا واقعاً اين امام است و موت و حيات ندارد يا نيست و دروغ گفتهاند. اگر راست است بايد بداند كه من غرضى ندارم دنبال حقيقت هستم. همين جا با او صحبت مىكنم مىگويم تو اگر امام هستى مىدانى كه من دنبال حقيقت هستم آمدهام اينجا حقيقت را بشناسم. اگر بفهمم مىپذيرم اگر امام هستى و اگر حرف مرا مىشنوى و اگر از دل من خبر دارى يك جورى راه برايم باز بشود بيايم ببينم چه خبر است و بايد چه كار كنم. همين طور كه نشسته بودم كمكم بغضم تركيد و اشك از چشمانم جارى شد. گفتم ما پس از يك عمر زندگى بايد از حقيقت محروم باشيم؟! بىاختيار گريستم. در همين حال يك دستفروشى كه آيينه و شانه و مانند اينها مىفروخت، دست بر روى شانهام گذاشت و مرا با اسم صدا زد. گفت: فلانى چرا ناراحتى؟ به زبان انگليسى و با زبان محلى خودمان اسم مرا صدا زد. من هم اصلا توجه نداشتم كه او كيست و چه جور دارد با من انگليسى صحبت مىكند. گفتم ما دور دنيا را به دنبال حقيقت گشتيم حالا اينجا آمدهايم راهمان نمىدهند،
گفت: بلند شو برو اجازه مىدهند. گفتم من همين الان رفتم. اين آقا را كه مىبينى، اجازه نداد داخل شوم. گفت: آن وقت اجازه نداشت حالا بلند شو برو به تو اجازه مىدهد. بلند شدم و رفتم دم در ديدم اين نگهبان ايستاده، يك مقدار نگاهش كردم و آن هم به من نگاه كرد و چيزى نگفت. پايم را پايين روى پلهها گذاشتم، چند قدم رفتم گفتم شايد درست متوجه نشده كه من آن آدمى هستم كه گفت نمىشود بيايى، برگشتم نگاه كردم باز چيزى نگفت. بعد داخل رفتيم در بين جمعيت ديديم يك در كوچكى هست كه زائرين زيادى از آنجا رفت و آمد مىكنند. گفتيم لابد هر خبرى هست آنجاست. به زحمت از آن در وارد ساختمان ديگرى شدم ولى خيلى شلوغ بود، طورى كه انسان به راحتى نمىتوانست راه برود، ولى من ديدم اطرافم يك دايره هميشه خالى است. مردم به همديگر تنه مىزنند ولى دور من هيچ مانعى نيست و من جلو مىروم. ديديم يك جايى هست پنجرههايى هست و ضريح را ديدم. گفتم اينجا چيست؟ گفتند: اينجا مدفن امام است. همينطور كه آنجا ايستادم يك دفعه به نظرم آمد كه يك شخص بسيار خوشرويى جلوى ضريح ايستاده و به من نگاه مىكند و گويا منتظر است كه با او حرف بزنم. من سلام كردم، او هم با خوشرويى جواب داد، و گفت: چه مىخواهى؟ در آن حال، همه چيز را فراموش كرده
بودم، فقط به خاطرم آمد كه بپرسم: تسبيح همه موجودات براى خدا چگونه است؟ گفت: به شما نشان مىدهم. در آن حال، احساس كردم كه بايد برگردم، به همان ترتيب برگشتم و از همان درِ كوچك خارج شدم، ناگاه حالى به من دست داد كه ديدم تمام موجودات در حال تسبيح خدا هستند.
بىهوش شدم و ديگر چيزى نفهميدم تا يك وقت ديدم مرا روى يك نيمكتى خواباندهاند و آب به صورتم مىزنند. گفتند هوا كثيف بود؟ گفتم داستان ديگرى است. از آنجا بيرون آمدم همسرم را پيدا كردم و آمديم مسافرخانهاى كه بوديم. همه چيز براى من حل شد. فهميدم عالم خالى نيست حقيقت دارد. معناى امام را فهميدم. به حقانيت دين اسلام و مذهب شيعه پى بردم. آن مشكلى هم كه به نظر من لاينحل مىآمد كه همه هستى تسبيح خدا را مىگويند، آن را هم شهود كردم، ديگر هيچ ابهامى برايم نمانده است، ديگر در خودم احساس خلأ نمىكنم. حالا هميشه يك حالت نشاط و آرامش دارم و از زندگى لذت مىبرم. همسرم را خيلى دوست دارم او هم به من خيلى علاقه دارد. هميشه دلم با خدا و با اين امام است.
آن فيلسوفش مىگويد كسى كه با خدا آشنا نباشد انسان نيست. اين دانشجوى امريكايى مىگويد تا حالا من عالم را خالى مىديدم و در درون خودم احساس خلأ مىكردم
حالا فهميدم كه عالم پوچ نيست و انسان هم مىتواند آن خلأ درونىاش را پر كند. مىشود انسان به مرحلهاى برسد كه موت و حياتش مساوى باشد و خيلى چيزهاى ديگر. مقصودم از اين واقعهاى كه امشب عرض كردم اين بود كه بعضى از انسانها چنين حالاتى پيدا مىكنند و به اين حالات نمىشود روانپريشى گفت؛ آدمى است كه در امور زندگىاش، در كسبش، در كار و تحصيل و تدريسش، خيلى موفق است، ولى اين خلأ را در وجودش احساس مىكند.
ما الان در مؤسسه خودمان(1) يك استاد امريكايى داريم كه ايمانى قوى دارد. در ايران با همسر ايرانى ازدواج كرده، بچهدار شده، مكه رفته، خانه خريده آنچه از احكام دين ياد مىگيرد بدون هيچ تظاهرى عمل مىكند. شايد اسمش را شماها شنيده باشيد آقاى دكتر محمد لگنهاوسن، اسم محمد را براى خود انتخاب كرده، اصالت آلمانى دارد و اجدادش به امريكا مهاجرت كردهاند. ايشان استاد معروف دانشگاه تگزاس بوده است. داستان به ايران آمدنش بسيار جالب است: يك دانشجوى ايرانى شاگردش بوده، در هنگام جنگ تحميلى عراق عليه ايران اين دانشجو به ايران مىآيد هنوز يك ترم از درسش مانده بوده كه مىگويد من بايد به ايران بروم. مىپرسد چرا؟ مىگويد مىخواهم به جبهه بروم. اتفاقاً مىآيد جبهه و شهيد مىشود. اين استاد
1. مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره) واقع در شهر مقدس قم.
خيلى به اين شاگرد علاقه داشته، اين علاقه باعث مىشود كه بيايد تحقيق كند كه اين چه مذهبى است كه جوانى كه يك ترم به پايان دوره دكترايش بوده حاضر مىشود بدون اينكه كسى به سراغش بيايد، به طور داوطلبانه درس را رها كند و به جنگ برود و كشته شود. من سفرى به امريكا داشتم آقاى دكتر خرازى اين آقاى لگنهاوسن را به من معرفى كرد كه او مىخواهد به ايران بيايد، شما راهنمايىاش كنيد. بالاخره مطالعه درباره مذهب اين جوانى كه داوطلبانه رفته شهيد شده، اين آقاى لگنهاوسن را به آنجا رساند كه حقانيت مذهب شيعه را دريافت و تصميم گرفت كه در ايران زندگى كند تا تشيّع را بهتر بشناسد. اينها شاهد اين سخن است. من نمىخواهم بر اساس اينها قضاوت كنم و چيزى را ثابت كنم، مىخواهم بگويم چنين احساسى در بعضى آدمها پيدا مىشود. اين حالات، روانپريشى نيست كه بگوييم برو داروى آرامبخش بخور تا خوب شوى، فراموش بشود، اين احساس، انسان را آزار مىدهد مىخواهد حقيقت را كشف كند. اسلام مىگويد دين، شامل معارف و دستوراتى است كه كمك مىكند بُعد انسانى آدمى شكوفا شود، يعنى انسان بالقوه بشود انسان بالفعل، به عبارت ديگر انسان موجودى است كه ممكن است زندگىاش چهرهها و رنگهاى مختلف داشته باشد؛ يك رنگش حقهبازى،
كلك، شيطنت، يك رنگش شهوترانى، يك وجهش رياستطلبى يا چيزهايى از اين قبيل، يك وجهش هم اين است كه انسان مىخواهد يك موجود شايسته وارستهاى بشود، تنها عاملى كه مىتواند اين نياز را تأمين كند دين است؛ بنابراين، دين در زندگى انسان امرى حاشيهاى نيست، بلكه اصيلترين نياز بشر براى انسان شدن است. دين، رنگ ويژهاى است كه به زندگى انسان مىخورد. آدم ديندار با غير ديندار در خوردن، خوابيدن، زن گرفتن، بچهدار شدن، انتخاب شغل، فعاليتهاى سياسى و تجارت تفاوتى نمىكند، همه اينها مشترك است اما رنگ زندگى اين دو نفر با هم تفاوت دارد آن يكى همه چيزها را براى شكم يا مادون شكمش مىخواهد. براى رياست و تسلط بر ديگران مىخواهد اما اين براى وارستگى، براى تعالى، براى چيزى كه براى ديگران كاملا قابل درك نيست. تا انسان نيابد نمىفهمد چيست؟ يك گمشدهاى دارد كه جز در راه دين پيدا نمىشود. براى اينكه انسان به اين مرتبه واقعى انسانيت برسد شكل زندگىاش بايد جهتدار شود؛ يعنى همه چيزش به سوى خدا باشد، اگر اين جورى شد، خوردن آرى، اما براى خدا، ازدواج كردن آرى اما براى خدا، بچهدار شدن آرى اما براى خدا، دخالت در سياست آرى اما براى خدا. حتى هنرهايى كه مىتواند در جهت تكامل انسان نقش داشته باشد آرى در صورتى كه
در جهت سير انسان به آن هدف باشد و هرچه منافات با آن داشته باشد، نه. اگر همه رفتارهاى انسان در سراسر زندگى اعم از رفتارهاى فردى، خانوادگى، اجتماعى، سياسى و... همه يك جهت داشته باشد، اين ديندارى است؛ البته مراتبى هم دارد. ديندار بودن يعنى اينكه زندگى انسان رنگ خدايى بيابد؛ صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَة(1) اين تعبير قرآنى است، صبغه يعنى رنگ، به رنگريز هم صبّاغ مىگويند. صِبْغَةَ اللهِ؛ يعنى رنگ خدايى، اگر زندگى ما رنگ خدايى پيدا كرد، دين داريم والاّ نه. آيا بايد زندگى انسان رنگ خدايى بيابد؟ اگر مىخواهد انسان واقعى و با كمال باشد آرى، والاّ به حد حيوانات تنزل مىكند و گاهى پستتر از حيوانات مىشود؛ إِنْ هُمْ إِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل(2)اگر بخواهد انسان واقعى بشود، بدون دين و بدون ارتباط با خدا نمىشود، اين ارتباط با خدا چگونه حاصل مىشود؟ بعضىها كه استعداد فوق العادهاى داشتند، مستقيماً خدا با آنها ارتباط برقرار كرد. ما معتقديم 124 هزار نفر افراد نخبهاى در عالم بودند كه چنين استعدادى را داشتند كه خدا مستقيماً با آنها تماس بگيرد؛ وَلكِنَّ اللهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ،(3) بقيه چنين استعدادى را ندارند مثل استعداد در
1. بقره: 138.
2. فرقان: 44.
3. آلعمران: 179.
تحصيلات دانشگاهى كه همه استعدادها در يك سطح نيست؛ استعداد يك دانشآموز براى ياد گرفتن رياضى با يك متخصص فوق دكتراى رياضيات يكسان نيست. درست است كه اصل استعداد رياضيات در همه انسانها وجود دارد ولى مراتب خيلى فرق مىكند.
خداوند بر آنان كه در عالىترين مرتبهها بودند وحى فرستاد و حقايق را بىپرده بيان فرمود. ديگران بايد به وسيله آنها راه را ياد بگيرند. بعثت يعنى چه؟ امشب شب مبعث است يعنى برترين انسانى كه چنين استعدادى را داشته كه خدا به او وحى كند در مثل امشبى به او وحى شد و بهترين دستوراتى كه ممكن است انسان را به كمال انسانى برساند بر او نازل شد؛ بنابراين ما انسانهاى بعد از قرن ششم ميلادى، از چهارده قرن پيش تا به حال اين امتياز را بر ساير انسانها داريم كه توانستيم از پيامبرى استفاده كنيم كه برترين پيامبران است و دستورات او كاملترين است. شكر چنين نعمت عظيمى در يك كلمه، عمل كردن به دستورات قرآن و راهنمايى كردن ديگران در اين زمينه است. موفق باشيد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
مسجد جعفرى ميسور
«ميسور» شهرى است در جنوب هند و در كنار بنگلور با اكثريتى هندو و اقليتى مسلمان و جمعى شيعه و مسجد بزرگى به نام جعفرى كه حاجآقا در آنجا سخنرانى كردند؛ مسجدى وسيع در محوطهاى بسيار سبز و دلنواز با گنبد و منارهايى بزرگ و بلند و درهاى چوبى منبتكارى شده با طرح گلو درخت، ويژه سبك هندى. ديدار از ميسور و مسجد جعفرى با دانستن چند نكته و ماندگارى چند تصوير همراه شد.
يكى جاده ميسور بنگلور، كه ناهموار بود با برخى كلبهها و زاغههاى دود زده و درهم شكسته در اطراف، و اينكه عدم اهتمام دولت به ترميم جادههاى شهرى شايد دليلش توجه به گسترش خطوط راهآهن است كه بهترين و مؤثرترين و ارزانبهاترين اقدام ملى در ارتقاى وضعيت عمومى حمل و نقل است، و هند در اين باره بسيار موفق بوده وبزرگترين خطوط راهآهن آسيا و دومين راهآهن جهان را داراست كه روزانه ميليونها تن انسان و ميليونها تُن بار را جابهجا مىكند.
ديگرى ديدن رديف فيلها و فيلبانان بسيار بود كه در امتداد جاده به سوى ميسور مىرفتند و آماده مىشدند براى جشن مهاراجه. در هند ديدن حيوانات متفاوت در كوچه و خيابان و پاركها عادى است؛ ميمون و سنجاب و طوطى فراوان است به كثرت گربه و گنجشك ايران ما، گاو و شتر و فيل هم بسيار است بيشتر براى بار و مسافر. اما برخلاف تصور ما، حيوان و پرنده ملى نه فيل است و نه طوطى شكرشكن هندوستان. ببر ماده كه حيوانى است نيرومند، استوار، ترسناك و در عين حال زيبا و رنگارنگ و خيالانگيز، سمبل
حيوان ملى است و طاووس دلفريب با تاج زيبا و پرهاى رنگارنگِ خيره كننده، سمبل پرنده ملى. اين دو حيوان در افسانههاى كهن و فرهنگ باستانى و ادبيات معاصر امروز جايگاهى بس شايان دارند.
در راه برگشت از ميسور، در پارك وسيعى در ميانه راه توقف كرديم؛ باغى بسيار بزرگ، مفروش به چمن طبيعى، با انواع گل و گياه و سبزه، حاصل استعداد طبيعى خاك، همراه با نواى دلنشين پرندگان خوشالحان، بهشت چشمنوازى از عطر و صفا و صدا كه آدمى را در آرامشى عجيب به حالت خلسهوارى مىبُرد.
از حاجآقا مىپرسم نظرتان درباره اين باغ چيست؟ مىگويند از آن باغهايى است كه آدم نمىتواند زيبايىاش را طبعاً در ذهنش هم تصور كند. «تصديقحسن» روحانى سيدى كه همراهمان آمده مىپرسد: حاجآقا! اين باغ كه به اين زيبايى است پس باغهاى بهشتى چگونهاند؟ حاجآقا در پاسخش مىگويند: خدا اين باغها را در دنيا آفريده كه آدم يك خرده دلش هوس باغهاى بهشتى را بكند. من اضافه مىكنم: حاجآقا در وصف اين باغ شعرى بفرماييد. ايشان خيلى جدى مىگويند: يادداشت مىفرماييد؟ و بعد فىالبداهه شعرى مىسرايند به طنز؛ اين هم چشمهاى از ذوق و لطافت ايشان كه در بلنداى صلابت و علم و آگاهىهاى بىكرانشان كمتر به چشم آمده است.
امروز روز مبعث است و من يادم رفته ميمنت اين روز را به ايشان تبريك بگويم. دست و صورتشان را مىبوسم و از ايشان مىخواهم دعا كنند سال ديگر همين زمان، در جوار مرقد مطهر ارباب دلهاى عاشق باشيم. با خاطره اين باغ و شادى اين آرزو، ميسور را ترك مىكنيم.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در مسجد جعفرى (شهر ميسور)
بسم الله الرحمن الرحيم
...لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَة(1)
خدا را شكر مىكنم كه در ايام بعثت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) توفيق يافتم تا در اين سرزمين پاك در حضور مؤمنين و عاشقان اهلبيت حضور يابم و فرصت كنم هرچند كوتاه چند جملهاى را مصدّع اوقات شريف شما عزيزان شوم. موقعيت اقتضا مىكند كه درباره اهميت نعمت بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عرايضى تقديم كنم. يادآور مىشوم كه اين نعمت از همه نعمتهايى كه خداى متعال در اين عالم آفريده ارزشمندتر است. اگر نعمتهاى مادّى كمبود
1. آل عمران: 164.
داشته باشد و يا خداى نكرده بلاها، گرفتارىها و امراض شيوع پيدا كند، حداكثر، زندگى دنياى انسان را به خطر مىاندازد؛ اما اگر بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبود انسانها گرفتار بدبختى ابدى مىشدند. اگر نعمت رسالت پيغمبر نبود شايد ما هم امروز مانند بسيارى از انسانهاى ديگر در مقابل موش و مار هم سر تعظيم فرو مىآورديم و آنها را پرستش مىكرديم يا گرفتار خرافات ديگرى مىشديم و غرق در ظلمتها، راهى به سوى نور نمىيافتيم. به بركت نعمت بعثت، آنان كه ايمان آوردند، مستقيماً از نور رحمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بهره بردند؛ ولى ديگران هم از اين نعمت محروم نماندند. مسلمانهايى كه به سراسر جهان هجرت كردند با هدايت مردمان ديگر آنها را از كارهاى زشت بازداشتند. اگر درست بررسى شود بخش عظيمى از تمدن امروزى عالم مرهون زحمات مسلمانهايى است كه از تعاليم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)الهام گرفته بودند. همين شبه قاره هند را ملاحظه بفرماييد. آنچه از آثار و تمدن و فرهنگ و علم و صنعت و اخلاق و معنويات ديده مىشود، به بركت مسلمانها و به بركت نفوذ اسلام در اين سرزمين است.
متأسفانه مسلمانها قدر نعمت الهى اسلام را نشناختند و شكر اين نعمت را بهجا نياوردند تا آنجا كه تدريجاً از قدرت و شوكتشان كاسته شد و امروز به حدى رسيده كه جاى بسى تأسف است. بعضىها با استفاده از نام اسلام
رفتارهايى كردند كه سبب نفرت بسيارى از مردم شد؛ ولى خداى متعال از رحمت واسعهاى كه دارد همواره انسانهاى طالب حقيقت را كه صادقانه در مقام انجام وظايف و اطاعت از خدا و احكام اسلام برآيند، يارى خواهد كرد. ما هم اگر تصميم بگيريم كه وظيفه خودمان را نسبت به اسلام و مسلمانها به درستى انجام دهيم، خدا بار ديگر بر ما منت مىگذارد و رحمتش را بر ما گسترش مىدهد و بار ديگر شوكت و عظمت اسلام در اين قاره و در همه جهان احيا خواهد شد.
الحمدلله همه ما به وجود مقدس ولىعصر ارواحنا فداه ايمان داريم و منتظر ظهور آن حضرت هستيم؛ ولى بايد توجه داشته باشيم كه وقتى لياقت ظهور آن حضرت را مىيابيم كه ياران شايستهاى براى آن حضرت باشيم و اين شايستگى تنها از راه انجام وظايف و عمل به دستورات اسلام حاصل مىشود....
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
راوى شانكار
هندوستان مهد برخى اديان بزرگ و كوچك و بازار مكارهاى است از مسلكها و آيينهاى گوناگون، از مسلمان و هندو و بودايى و مسيحى و زرتشتى گرفته تا سيك و جين و بهايى، عالم و راهب و كشيش و موبد و مرتاض، همه در هند هستند و همه در تاريخ اين سرزمين نقش دارند و در جغرافياى اين كشور سهم. هند افزون بر جمهورى عجايب، جمهورى مذاهب هم هست. در اين سفر، بسيار ديديم از سيره و سلوك غير مسلمانان و پرسيديم از احوالشان، و تحسين كرديم قدرت دولت هند و مردان سياستشان را كه اين همه مختلفان متعصب را در اين حجم از فقر و جهل، دور از جنجال و تنشى جدى زير يك پرچم گرد آوردهاند.
تا اينجاى سفر به مقتضاى هدف كه گفتمان مياندينى نبود و نبودِ فرصت كه از دغدغههاى اصلى ما بود، ديدارى از نوع آنچه امروز در بنگلور رخ داد، نداشتيم.
«سرى سرى راوى شانكار» از رهبران روحانى هند است با فعاليتهاى گسترده در سطح اين كشور و در عرصه جهانى، از بنيانگذاران «اتحاديه بينالمللى ارزشهاى انسانى» و همچنين «بنياد هنر زندگى كردن»، گفته مىشود كه راوى شانكار سفرهايى به كشورهاى مختلف داشته و برنامههاى نيايشى و ورزشهاى روحى و معنوى او هزاران نفر را در هند و نود كشور دنيا مجذوب ساخته و...، همه اينها سبب شد كه حاجآقا سفارش دوستان را براى ملاقات با راوى شانكار بپذيرند.
مركز فعاليتهاى راوى شانكار ساختمان سفيد و سرخ دايرهاى شكلى است در پنج طبقه، بسيار مجلل و از دور شبيه كيك بزرگ عروسى، كه هر طبقه فوقانى كوچكتر از طبقه زيرين ساخته شده و آخرين طبقه به گنبد سفيد فلزى ختم مىشود. اين ساختمان، محل رفتوآمد پيروان و مركز ترويج انديشههاست. ما ابتدا به اين ساختمان رفتيم با همراهى حاجآقاى رجبنژاد و آقاى تصديقحسن و يك دوست هندى ديگر، در فرصت هماهنگى براى ملاقات، برخى از پيروان سپيدپوش و موبلند راوى شانكار را مىبينيم و همچنين فيلمى تبليغى از زندگى او شامل چند عكس از كودكى و صحنههايى از صحبتها و سفرهايش، جزوهاى هم مىدهند مربوط به بعضى نظرات و افكار او؛
«وى در نطق خود در پنجاهمين سالگرد تأسيس سازمان ملل مىگويد: در اينجا مايلم ميان دين و معنويت به طور روشنى تمايز
قائل شوم؛ دين، پوست موز و معنويت خود موز است. تمامى اديان سه جنبه دارند: ارزشها، نمادها و آداب و رسوم. در حالى كه ارزشها در تمامى اديان يكسانند و نمادها و آداب و رسوم، متفاوت، ما ارزشها را فراموش كرده و تنها به نمادها و آداب و رسوم چنگ زدهايم.» او درباره تكامل معتقد است: «تكامل انسان دو مرحله دارد؛ نخست از «كس» به «هيچكس» تبديل شدن و دوم از «هيچكس» به «هركس» تبديل شدن.»
راوى شانكار بر فراز تپهاى مرتفع در احاطه انبوهى از گلها و درختان زيبا زندگى مىكرد. براى رسيدن به محل اقامتش مىبايست پلههاى زيادى پيمود. او در كنار منزلش منتظرمان ايستاده بود و با ديدن ما به استقبالمان آمد و حاجآقا را به گرمى در آغوش فشرد و دست ايشان را رها نكرد تا اطرافيانش حلقه گل آوردند و بر گردن حاجآقا انداخت.
راوى شانكار مردى است ميانسال با موهايى بلند تا ميانه كمر و با چشمانى نافذ و لبرير از لبخند و لباسى سراسر سپيد. اتاق محل نشستن ما پر است از لوح و تابلو و مجسمههاى متفاوت از نمادهاى هندو و الهههاى مقدس آنان مثل شيوا و نتراج؛ زنى با چهار دست در حال رقص، فردى با صورت فيل و دستهاى انسان و زنى نشسته در ميان دستهاى گل و چند نماد و سمبل ديگر كه نمىشناسم.
گفتوگو خيلى زود علمى مىشود با پرسشى از سوى حاجآقا كه هدف نهايى شما از آموختن راه چگونه زيستن چيست؟ و
سؤالشان را توضيح مىدهند. راوى شانكار در هنگام صحبت از نگاه مستقيم دريغ مىورزد و از دستان و صورتش كمك مىگيرد. او سؤال حاجآقا را با معرفى شيوه و مرامش پاسخ مىدهد. حاجآقا قانع نمىشوند و سؤالشان را به شكلى ديگر مىپرسند. شانكار اما همان جوابها را به گونهاى ديگر تكرار مىكند؛ «وقتى بدن و روح آرامش يافت با نور ارتباط برقرار مىكند هركسى با روش خودش، همه راهها به يك راه منتهى مىشود.» حاجآقا با استناد به اين پاسخ، سؤال ديگرى مىپرسند. فرض، قبولِ ابتدايى سخن طرف مقابل است و بعد يافتن پاسخى بر اشكالات اين فرض، حاجآقا با اين شيوه با راوى شانكار گفتوگو مىكنند. پاسخهاى شانكار بيشتر ذوقى است با ظاهرى زيبا و عوامپسند اما تهى از استوارى و استدلال و خُرد و شكننده در رويارويى با انديشه ناب، و در نهايت، با اين جمله، سخنش را پايان مىدهد: «آنچه من مىگويم اين است كه اگر همه مردم دستورات دين و آيين خود را درست عمل كنند به يك حقيقت خواهند رسيد، و بيش از اين چيزى نمىدانم.» بعيد مىدانم كه راوى شانكار تاكنون چنين عالمى ديده بود و چنين گرفتارى را. آيتالله مصباح هم استاد كمنظير نقل است براى سالهاى بسيار تحصيل و تدريس معارف، و هم استاد عقل؛ چراكه عمرى فلسفه خوانده و درس دادهاند. گفتوگو با راوى شانكار طولانى نمىشود. هنگام خداحافظى، او بر شانه حاجآقا و آقاى رجبنژاد پارچه سپيد ظريفى مىاندازد با رسم احترام به ميهمانان ويژه.
شهيد رابع
سفرمان را در هند از دهلىنو شروع كرديم و بعد لكنهو، بمبئى، حيدرآباد، بنگلور و اكنون دوباره دهلىكهنه و ديدار از دو حوزه علميه؛ يكى مدرسه پنجه شريف يا شهيد رابع و ديگرى جامعه اهلبيت؛ اولى با مديريت سيدمحسن تقوى و ديگرى سيدقاضى عسگرى.
«درگاه عاليه شريف» يا «بارگاه شاه مردان» منطقهاى است در دهلىكهنه، يادگار پادشاهان مغول شيعه كه زمينهايى را نذر مجالس حسينى كرده بودند. در اين منطقه يك حسينيه بزرگ قديمى هست كه موفق به ديدنش نمىشويم، يك حوزه علميه، يك قدمگاه منسوب به حضرت على(عليه السلام) و دو مزار شريف. مزارها يكى مربوط به ميرزا محمدبن ميرزا عنايتاحمد است كه وهابيان او را به دليل تأليف كتابى در مذهب تشيع مسموم و شهيد كردهاند و بعد از قاضى نورالله حسينى شوشترى كه شهيد ثالثش مىگويندـ به شهيد رابع مشهور شده، و ديگرى مولانا مقبول احمد، عالمى از اهلسنت كه مستبصر مىشود و قرآن كريم را به زبان اردو ترجمه و تفسير مىكند و كتابى هم دارد به اسم تهذيبالاسلام كه ترجمه حليةالمتقين علامه مجلسى است. بر بلنداى مقام اين دو عالم دعا مىكنيم و بر شادى روحشان فاتحهاى مىفرستيم.
مدرسه پنجه شريف و قبر شهيد رابع كنار هم بودند و هر دو در محاصره مغازههاى بازار، استادان پنجه شريف بيرون از مدرسه
منتظرمان ايستاده بودند و شاگردان، در آستانه در و در دو رديف، خوشآمدگويى هم ابتدا با صلوات بود و بعد با شعارهاى «الله اكبر خامنهاى رهبر» و «صل على محمد يار امام خوش آمد». طلاب اين مدرسه بيشتر محصلان پايههاى ابتدايى بودند. در پنجه شريف، هم حاجآقاى رجبنژاد سخنرانى كرد و هم آيتالله مصباح، و هر دو كوتاه.
جامعه اهلبيت وسيعتر از پنجه شريف بود با كتابخانهاى نسبتاً بزرگ، چيزى كه در حوزههاى علميه اينجا كمتر ديده بوديم. نكته قابل تأمل در جامعه اهلبيت تعطيلى روزهاى يكشنبه بود، طبق قانون رسمى هند، و تعطيلى يك ساعته روزهاى جمعه، لابد براى نماز ويژه اين روز.
جامعه اهلبيت از مدارس مشهور دهلى است و قاضى عسگرى از روحانيون مورد احترام و شناخته شده اين شهر. حاجآقا در اين حوزه، از ارزش علم و عالمان گفتند كه برتر از جهاد و شهادت است.
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در حوزه علميه پنجه شريف (دهلى)
بسم الله الرحمن الرحيم
اراده الهى بر اين تعلق گرفته كه بعد از امام يازدهم همه خيرات و بركات در پرتو وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريفـ به مردم اعطا شود. به عنوان تشبيه، وجود امام زمان مثل رودى است كه از يك سرچشمه بزرگ انشعاب گرفته است؛ سرچشمه نامحدود و بىكران فيض خداى متعال. امام زمان(عليه السلام) از اين سرچشمه بىنهايت، فيض گرفته و سپس از وجود او جويبارهايى به سوى ديگر مخلوقات جارى شده است، در واقع امام زمان عجل الله فرجه الشريفـ باب رحمت خداست و كسى كه مىخواهد از رحمت الهى استفاده كند بايد متوجه اين در باشد. در دعاى ندبه مىخوانيم: أَيْنَ بَابُ اللهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤْتَى؛
كجاست آن باب الهى كه از طرف او رحمت خدا اعطا مىشود. شناخت اين معرفت و اين عقيده يكى از نعمتهايى است كه خدا به ما شيعيان عطا كرده است و بايد به شكرانه اين نعمت هميشه دلمان متوجه آن حضرت باشد.
يكى از اصحاب ائمه از حضرت سؤال مىكند كه مقام و منزلت من پيش شما چقدر است؟ حضرت فرمودند ببين مقام و منزلت ما پيش تو چه اندازه است. هرقدر شما به ما توجه داشته باشيد ما هم به شما توجه مىكنيم. هرقدر شما به ما توسل كنيد ما هم براى شما دعا مىكنيم. در قرآن داريم كه شما ياد خدا باشيد تا خدا ياد شما باشد. فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُم در روايت آمده كه ياد ائمه هم ياد خداست. براى اينكه آن بزرگان باب رحمت الهى و بنده شايسته خداوند هستند.
اميدواريم كه دلهاى ما آن لياقت را بيابد كه هميشه توجه به وجود مقدس حضرت ولىعصر ارواحنا فداهـ داشته باشيم. براى اينكه دلهامان به نور ولايت منوّر شود بايد بكوشيم كه از هرگونه آلودگى، خيال بد، بدانديشى و نيت بد نسبت به ديگران پاك باشيم. ما مطمئنيم كه اعمال و رفتار ما از نظر آن بزرگوار مخفى نيست هر كار خيرى كه انجام بدهيم هر احترامى كه به پدر و مادر و خويشاوندان و ارحام بگذاريم هر زحمتى كه براى تحصيل بكشيم و هر خدمتى كه براى جامعهمان انجام دهيم و بالاخره هر گامى
كه در راه اسلام و تشيع برداريم همه مورد توجه و رضايت آن حضرت خواهد بود و اين باعث مىشود كه ايشان هم براى موفقيت ما دعا كنند، و اگر خداى ناكرده كارهايى زشت از ما سر بزند باعث رنجش دل آن حضرت خواهد شد. من به عنوان برادرى كه چند صباحى از شما بيشتر عمر كردهام توصيه مىكنم كه قدر عمر عزيز خودتان را بدانيد و از تلاش در راه تحصيل علوم دينى كوتاهى نكنيد كه اگر چنين باشد روزى بسيار پشيمان خواهيد شد؛ روزى كه مىبينيم هر گامى كه در راه تحصيل علم برداشتهايم چه ارجهاى فراوانى در بهشت نصيب ما كرده است. از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره فضيلت علم حديثى خطاب به جناب ابوذر غفارى وارد شده كه به بعضى از فقراتش اشاره مىكنم. حضرت به ابوذر فرمودند: الْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاكَرَةِ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَى اللهِ تَعَالَى مِنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ كُلِّهِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ مَرَّة؛(1)يعنى ثواب يك ساعت در كلاس درس و مجلس علمى نشستن و بحث كردن از دوازده هزار ختم قرآن بيشتر است و بعد اضافه فرمود كه ثواب يك ساعت نشستن در مجلس علم از دوازده هزار تشييع جنازه مؤمن بيشتر است. باز فرمودند كه: كسى كه در راه تحصيل علم قدم برمىدارد ملائكه بالهاى خودشان را زير پاى او مىگسترانند.
شما حتماً اسم شهيد ثانى را كه از بزرگترين علماى
1. بحارالانوار، ج 1، ص 203، روايت 21.
شيعه است ـ شنيدهايد. صاحب كتاب شرح لمعه كه منبع درسى حوزههاستـ ايشان از خانه پابرهنه به طرف مدرسه و كلاس درس مىرفتند. وقتى از وى پرسيدند چرا كفشهايتان را درآوردهايد؟ پاسخ مىدادند كه چون در روايت آمده است كه فرشتگان بالهايشان را زير پاى طالب علم پهن مىكنند و من دوست ندارم با كفش روى بال فرشتگان راه بروم.
اميدواريم كه ما به اين حقايق يقين داشته باشيم و بدانيم كه خداوند متعال چه توفيقى نصيب ما كرده كه توانستهايم علوم دينى را تحصيل كنيم. خدا را بر اين نعمت بزرگ شكر مىكنيم و از او مىخواهيم كه بر توفيقات همه ما بيفزايد، و انشاءالله شما را ذخائرى براى آينده اسلام و تشيع قرار بدهد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
سخنرانى حضرت آيتالله مصباح يزدى«دامعزه»
در جامعه اهلبيت(عليهم السلام)
بسم الله الرحمن الرحيم
...خداى متعال را شكر مىكنم كه توفيق عنايت فرمود در اين محفل نورانى به خدمت شما اساتيد و طلاب عزيز شرفياب شوم. توفيق شما براى تحصيل، يكى از بزرگترين نعمتها و عنايتهاى خداى متعال به شماست. چه بسيارند علاقمندان آشنايى با معارف اسلامى كه اين زمينه براى آنها فراهم نمىشود؛ در كشورشان، در شهرشان استاد ندارند و امكان مهاجرت و رفتن به حوزههاى علميه را پيدا نمىكنند؛ بنابراين شما بايد خداوند متعال را براى اينكه در اين كشور بزرگ و در ميان صدها ميليون انسان به شما چنين توفيقى داده، شكرگزار باشيد و قدر اين نعمت را بدانيد. از ديدگاه قرآن و احاديث وقتى بخواهند ارزش
عملى را بيان كنند، آن را با ثواب شهيد مىسنجند؛ چون در فرهنگ اسلامى هيچ عملى بالاتر از شهادت در راه خدا نيست. گاهى مىگويند فلان عمل اگر درست انجام شود ثواب چند شهيد دارد. از يك طرف در قرآن و روايات درباره ثواب شهادت و اهميت جهاد بحث شده است و از يك سو درباره اهميت تحصيل علم. در همان زمان ائمه اطهار(عليهم السلام)گاهى براى افراد سؤال مىشد كه آيا ثواب جهاد بيشتر است يا ثواب تحصيل علم؟ البته هر كدامشان مراتبى دارد و ثواب هر شهادتى يكسان نيست. هر طالب علمى هم ثواب يكسان ندارد؛ ولى به طور كلى آيا آنكه به جهاد مىرود ثواب بيشترى دارد يا آنكه در پى تحصيل علوم دينى است؟ در چندين روايت اين مضمون با عبارتهايى شبيه هم آمده است: وُزن حبر العلماء بدم الشهداء فرجح عليه،(1) در روايت ديگرى آمده است: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ جَمَعَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ النَّاسَ فِي صَعِيد وَاحِد وَوُضِعَتِ الْمَوَازِينُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَيُرَجَّحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ،(2) در روز قيامت وقتى نوشته عالم و خون شهيد را با هم مىسنجند، نوشته عالم برترى پيدا مىكند، سنگينتر مىشود؛ ارزشش بيشتر است. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه عالم در خانهاش مىنشيند احياناً
1. كنز العمّال، ج 10، ص 141.
2. بحارالانوار، ج 2، ص 14، روايت 26، باب 8.
هواى خوب، منطقه خوب، روزى فراوان، چهبسا امكانات تحصيل هم برايش فراهم است، درس مىگويد مطلب مىنويسد؛ اما شهيد بايد از خانه و كاشانهاش مهاجرت كند برود در ميدان جنگ و خونش ريخته شود، چطور ثواب نوشته عالم از خون شهيد بيشتر است؟ گاهى مىپرسند اگر ما در ميدان جهاد شركت كنيم بهتر است يا اينكه دنبال تحصيل علم برويم؟ البته مىدانيم هر كدام از جهاد يا تحصيل علم اگر واجب عينى شد ديگر قابل مقايسه با ديگرى نيست. اگر يك وقت رفتن به جبهه وجوب عينى داشت آنجا ديگر نمىشود نشست و درس خواند و درس گفت. بايد به جبهه رفت، كما اينكه اگر تحصيل علم واجب شد ديگر نمىشود به جهاد مستحبى رفت. اگر هر دو مساوى باشد يعنى يك طرف، جهاد مستحبى است و از آن سو تحصيل علم هم مستحب است. در شرايط مساوى چرا تحصيل علم بهتر از جهاد است؟ امام در پاسخ فرمودند: آنكه براى حفظ مرزهاى كشور اسلامى به جهاد مىرود، مانع مىشود از اينكه دشمنان وارد كشور اسلامى شوند و به مال و جان و ناموس مسلمانها تجاوز كنند. اگر اين كار را نكند، زمينهاى مسلمانان دست كفار مىافتد، اموالشان غارت مىشود و نواميسشان به خطر مىافتد؛ اما تحصيلكنندگان علم، مرز قلبها را از خطر نفوذ شيطان حفظ مىكنند و نمىگذارند ايمان مردم غارت شود. وقتى
دشمنى وارد كشور شود اموالمان را مىبرد، ضرر دنيوى مىكنيم، ضررى كه در آخرت خدا جبرانش مىكند، حتى اگر كشته شويم چند روزى زندگى دنيا را از دست مىدهيم، در عوض خداوند در آخرت زندگى ابدى به ما مىدهد؛ اما اگر ايمان ما را غارت كنند، برايمان چه مىماند؟ عذاب ابدى؛ پس فايده تحصيل علم اين است كه ايمان مردم را حفظ مىكند، يعنى مانع مىشود از اينكه اشخاصى گمراه و به عذاب ابدى گرفتار شوند. پس به همان اندازه كه آخرت بر دنيا ترجيح دارد تحصيل علم هم بر جهاد ترجيح دارد. آيا اين دليل به نظر شما قانع كننده است؟ البته دليل امام معصوم جاى شبهه ندارد؛ ولى صرف نظر از اينكه اين دليل را امام معصوم بيان فرموده است عقل ما هم درك مىكند.
بالاترين خطرى كه امروز جامعه اسلامى را تهديد مىكند عاملى است كه به دين و ايمان مردم لطمه زند، همان كه ما در ايران به آن مىگوييم تهاجم فرهنگى؛ در اين تهاجم، دشمنان به فرهنگ، دين، ايمان و ارزشهاى مردم هجوم مىبرند، عقايد مردم را خدشهدار مىكنند، در دينشان شك مىاندازند، ارزشهايشان را كماهميت جلوه مىدهند تا ديگر براى افراد تفاوتى نكند ارزشهاى اسلامى رعايت بشود يا نشود، ربا بخورد يا نخورد، ازدواج او مشروع باشد يا غير مشروع، بگويد فعلا من درآمدى
داشته باشم از هر راهى مىخواهد باشد. اينها باعث مىشود كه ارزشهاى اسلامى از بين برود. به تعبير مقام معظم رهبرى مجموع عقايد و ارزشها فرهنگ نام دارد. آن فرهنگ حقيقى كه ما مىگوييم همان عقايد و اخلاق است، اين نصّ كلام مقام معظم رهبرى است. ما كه مىگوييم فرهنگ، يعنى عقايد و اخلاق، كه اگر اينها مورد يورش دشمنان قرار گيرد نتيجهاش گمراهى و پيآمدش عذاب ابدى است؛ بنابراين واجبترين كار، جلوگيرى از هجوم دشمن است. با چه وسيلهاى؟ با تير، با تفنگ، با تانك، با بمب اتم، و چه چيز ديگرى؟ با علم، علم دينى، با كلام معصومين، با آيات قرآن، با دلايل عقلى، با تربيت صحيح، اين كارى است كه از تحصيلات ابتدايى علوم دينى شروع مىشود تا به مقامى كه بزرگانى امثال امام راحل(رحمه الله)و ساير مراجع عظام ادام الله ظلهمـ رسيدند، به آنجا ختم مىشود كه البته آن هم حد و مرز مشخصى ندارد. اگر همه صدها سال عمر كنند باز هم زمينه تحقيق و مطالعه فراهم است؛ بنابراين موفقيت براى تحصيل علم يعنى موفقيت براى ارزشمندترين كارها نزد خدا، موفقيت براى واجبترين كارها در اين زمان و مخصوصاً در اين مناطق، مناطقى كه روزگارى جايگاه علماى بزرگى بود؛ روحانيونى كه در تاريخ تشيع جايگاه بسيار رفيعى داشتند. امروز متأسفانه وضع به گونهاى شده كه حتى برخى از
مدارس و مساجد هم به دست ديگران افتاده است؛ بنابراين شما اولا بايد قدر نعمت عظيمى را كه خدا به شما داده بدانيد. نگاه نكنيد كه در اين ساختمان محدود، سى چهل نفر درس مىخوانيد. امام راحل(رحمه الله)مىفرمودند: خانه فاطمه زهرا(عليها السلام)يك چهارديوارى خشتى بود كه سقفش از ليفهاى خرما بود. از آن خانه نورانيت به همه عالم منتشر شد. آيا كوچك بودن يا ارزش مادى نداشتن مانع شد از اينكه همه عالم به وسيله آنها نورانى شود؟ كمبود وسايل ظاهرى مهم نيست، مهم همّت مردانه و تصميم قطعى شماست. هرچه نيرو داريد به كار گيريد، خوب فكر كنيد، خوب درس بخوانيد و خوب مباحثه كنيد، مطالبى كه بايد به خاطر سپرده شود خوب حفظ كنيد؛ البته بيشتر كار شما بايد در مسائل فكرى باشد ولى گاهى هم نياز است آدم چيزهايى را به خاطر بسپارد. برنامه حفظ قرآن هم داشته باشيد. آيات قرآن باعث نورانيت قلب مىشود. كار را جدّى بگيريد.
اين درس خواندن مثل درس خواندن دبيرستان و دانشگاه نيست. اين درس خواندن مثل نماز يك واجب عينى است. آيا در هندوستان عالم به قدر كافى وجود دارد تا شبهات مردم را پاسخ بدهد و مشكلات دينى آنها را برطرف كند؟ قطعاً وجود ندارد، يك دهم آن هم وجود ندارد، يعنى تعداد علمايى كه در هندوستان هستند اگر ده
برابر هم شوند باز كافى نيست. وقتى چنين باشد، براى هركس كه تحصيل علم ميسّر است واجب متعيّن مىشود. واجب كفايى هم در صورت نبودن «مَن به الكفاية» حكم واجب عينى را دارد؛ پس بايد به كارتان بسيار اهميت بدهيد فرصت كم، و كار بسيار، و تكليف سنگين است. در مقابلش هم پاداش الهى بسيار است؛ هر اندازهاى كه شما ظرفيت داشته باشيد از كرم خدا استفاده كنيد.
يك حديث هم بخوانم خود حديث نورانيت خاصى دارد حتماً شما بارها اين حديث را خواندهايد. روايتى است از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به ابوذر، صحابه معروف و از اصحاب خاص خودشان كه فرمودند: يَا أَبَاذَرٍّ الْجُلُوسُ سَاعَةً عِنْدَ مُذَاكَرَةِ الْعِلْمِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ كُلِّهِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ مَرَّة؛(1) خداوند متعال يك ساعت نشستن در كلاس درس، در محل بحث علمى، و گفتوگوى علمى را از دوازده هزار ختم قرآن بيشتر دوست دارد؛ إِنَّ الْمَلاَئِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ؛(2) فرشتگان بالهاى خودشان را زير پاى طالبين علم مىگسترانند، چون از كار آنها شادمان مىشوند، ملائكه وقتى از كسى خوشحال شوند پذيرايىشان اينگونه است كه بالهايشان را زير پاهايش مىگسترانند؛ به دليل رضايتى كه از كار او دارند.
1. بحارالانوار، ج 1، ص 203.
2. كشف اللئام، ج 2، ص 533.
مطالب بسيار ديگرى در روايات وارد شده كه اهميت تحصيل علم را مىرساند. تحصيل علم اگر با قصد خالص شروع شود در اين راه كوتاهى و تنبلى نكند و بعد به حاصل علمش عمل كند و با آموزش ديگران آنها را هدايت كند، يك چنين علمى چنين ثوابهايى دارد؛ ثوابى بالاتر از اجر دهها شهيد. اميدواريم كه خداى متعال هم به ما و هم به شما و ساير عزيزانى كه در راه دين و در راه تحصيل علم كوشش مىكنند توفيق دهد كه قدر عمرمان را بدانيم، اهميت زمان و وظايفى كه در اين زمان داريم به خوبى درك كنيم. راه رسيدن به سعادت و احياى دين را فرا بگيريم و بفهميم كه چه بخوانيم؟ چه بگوييم؟ چگونه بخوانيم؟ چگونه تبليغ كنيم؟ چگونه ديگران را ارشاد كنيم؟ اينها همه جزء تحصيل علم است. اگر اين موفقيتها را داشته باشيم، بهترين نعمتهاى خداوند در اين عالم نصيب ما خواهد شد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
مركز ميكروفيلم نور
دكتر خواجهپيرى را در آغاز اين سفر شناختيم؛ ارجمندى فاضل، روشنضمير و متعهد كه بيش از 28 سال از عمرش را در غربت اين آشنا گذرانده، او مسئول ميكروفيلم نور است و اين مركز آخرين جايى كه در هند به ديدنش مىرويم.
درباره مركز ميكروفيلم نور، حكايت تأسيسش، اهداف و فعاليتها و برخى مشكلاتى كه با آن روبهروست، حرفهايى از دكتر خواجهپيرى مىشنويم و نكاتى مىخوانيم از كتاب راهنماى اين مركز:
1. با آغاز قرن دوازدهم هجرى ساختار امپراتورى بزرگ اسلامى در هند رو به ضعف و زوال نهاد. اين ضعف، مصادف بود با رنسانس فكرى و فرهنگى غرب و اكتشافات و اختراعات متعدد و نيازشان به كشف منابع و بازارهايى جديد. هند سرزمين رؤيايى استعمارگران بود. اينان هم منابع عظيم و ذخاير سرشار هند را به غارت بردند و هم بر فرهنگ كهن و چندين هزار ساله اين كشور لطماتى جبرانناپذير وارد كردند.
2. در ميان همه اقوام هند، شايد مسلمانان سهمگينترين آسيبها را ديدند و سهم عظيمى از گنجينههاى علمى و فرهنگى ايشان غنيمت يا غارت غرب شد. اين تهاجم، به اَشكال مختلف هنوز هم ادامه دارد.
3. پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، سرآغاز تحولى نوين در تحكيم روابط علمى و فرهنگى ايران با ساير ملل جهان شد. در اين ميان با توجه به روابط ديرينه دو ملت ايران و هند، زمينه رشد و همكارىهاى علمى و فرهنگى بيشترى فراهم آمد.
4. در سالهاى اخير به امر مقام معظم رهبرى كار شناسايى منابع مشترك علمى و فرهنگى ايران و هند آغاز شد، تا ضمن شناسايى و معرفى منابع اصيل و ناشناختهاى كه در بسيارى ازكتابخانههاى هند وجود دارد، زمينههايى فراهم آيد كه اين ميراث كهن علمى و فرهنگى در دسترس ارباب تحقيق قرار گيرد.
5. فقدان سيستم صحيح نگهدارى از كتاب، وجود مشكلات مالى، ناآشنا بودن با زبان فارسى و عربى، هواى گرم و مرطوب هند و...، از جمله عواملى هستند كه سالانه هزاران نسخه خطى را در كتابخانههاى شخصى و دولتى هند به نابودى مىكشانند.
6. به دليل فرسودگى كتابها و همچنين ارزش بسيار كتب خطى، بسيارى از متصديان و مالكان كتابخانهها حاضر به نشان دادن كتابهاى خود نيستند و محققان و دانشپژوهان راهى براى دسترسى به محتواى اين كتابها ندارند. در چنين شرايطى
تنها راه حفظ و نشر اين آثار علمى تهيه ميكروفيلم از نسخههاى خطى نفيس است.
7. با الطاف الهى و همت محققان و استادان دانشگاهها و مسئولان كتابخانهها، مركز ميكروفيلم نور تاكنون موفق به تهيه و جمعآورى بيش از 12 هزار ميكروفيلم از معتبرترين نسخههاى 19 كتابخانه دولتى و خصوصى شده است.
دكتر خواجهپيرى با شوق و حوصلهاى بسيار بخشهاى مختلف مركز ميكروفيلم را نشانمان داد و از برخى شگفتىهاى اين مجموعه رازگشايى كرد؛ كتابهاى فلزى با كندهكارى دشوار و زمانبر آن، كه فقط از حوصله هندىها برمىآمد، قرآنى سيصد كيلويى، كتابهاى چوبى قديمى و شيوه نگهدارى خاص آن در هند، نمونههاى بسيار ارزشمند نسخ خطى، كتابهايى به زبان سانسكريت، كاغذهاى مخصوص بزرگ قديمى با خطاطى قرآن و احاديث، نمونههايى از خط نقاشى هندى و از همه جالبتر كارى كه حاصل ابداع متخصصان اين مركز بود؛ دكتر در عين ناباورى ما صفحه يكى از كتابهاى خطى را در ظرف آبى گذاشت و با دست بر نوشتههاى آن كشيد اما در كمال تعجب، نه مركّب نوشته پخش شد و نه كاغذ، متلاشى، دكتر حتى آن صفحه را مچاله كرد و چند بار محكم آن را كشيد اما صفحه همان صلابت اول را داشت، از اين كار دكتر، حاجآقا چند بار سبحانالله گفتند. دكتر تحيرمان را طولانى نكرد و از كشف نوعى ماده مخصوص گياهى گفت كه در دنيا بىنظير است و هم بنيان كاغذ را تقويت
مىكند و هم مركّب نسخه را تثبيت، و حتى كاغذ را در برابر آفت حشراتى چون موريانه مصون مىدارد و كار ترميم را هم سرعت مىدهد. در اين مركز، روزانه حدود سيصد برگ آسيب ديده مرمت مىشود كه اين سرعت كار هم بىنظير است. دكتر از برخى نارسايىها و بعضى ناملايمات گلايه داشت اينكه فلان مسئول، قول رسيدگى و اعطاى بودجه داده ولى بعضى زيردستان كارشكنى مىكنند و...، همت دكتر خواجهپيرى و همكارانش و مجموع فعاليتهايى كه تاكنون انجام دادهاند شگفتانگيز بود و شايسته تحسينى درخور؛ گنجينهاى ارزشمند از آثار اسلامى و شاهدى استوار بر پيوند عميق فرهنگ ايران و هند. با لبخندى از رضايت و غرور، مركز ميكروفيلم نور را ترك مىكنيم.
پايان
پيمانه اين سفر هم پر شد كه روايتى بود از سفرى تمام شدنى، مثل سفر عمر همه ما، كه هرچه در گستره زمانى آغاز شود مىبايست كه روزى و جايى پايان بيابد مثل اين سفر، اينك بايد هندوستان را، سرزمين هفتاد و دو ملت را، جمهورى شگفتانگيز عجايب را با مجموع ديدنىهايى كه ديديم و آنها كه نتوانستيم، با روزها و مردمان گرمش و با همه خوبىها و ناخوبىها ترك كنيم و برداريم دفتر تجربهها و چمدان خاطرات را كه راه رفتنى است.
آسمان خدا همهجا يك رنگ است و همهجا زمين خدا با آدمهايى كه مخلوق اويند اما چه جدا و چه دور از هم و گاه چه نزديك.
نمايه موضوعى
سخنرانىها حضرت آيت الله مصباحيزدى«دامعزه»
. . . در گزارش سفر خود از كشور هندوستان
الف. بركات انقلاب اسلامى… . … 36
ب. گزارش سفر استاد مصباح به هندوستان… . …37
پ. واقعيتهاى هندوستان… . …37
ت. نقش مسلمانان در هندوستان… . …37
ث. آثار اسلام و تشيع در هندوستان… . …38
ج. تاريخچه پيدايش اسلام و تشيع در هندوستان… . …39
چ. نقش علما در پيدايش اسلام و تشيع در هندوستان… . …39
ح. افول اسلام و تشيع در هندوستان… . …44
خ. عبرتهاى تاريخ هندوستان… . …46
د. وظيفه ما در مقابل اسلام و تشيع… . …47
. . . در دانشگاه همدرد (دهلى)
سفارش به اهتمام به توسعه علوم اسلامى در دانشگاه دهلى… . …66
. . . در محل رايزنى فرهنگى ايران در هند
الف. ويژگىهاى شخصيت امام على(عليه السلام)… . …73
ب. شخصيت امام(عليه السلام) در كتاب «صوت العدالة الانسانية»… . …73
پ. امام على(عليه السلام) نزد فرق اهل تصوف… . …74
ت. عدالت امام على(عليه السلام)… . …75
ث. عبادت امام على(عليه السلام)… . …75
ج. هزار ركعت نماز در يك شب… . …75
چ. شجاعت امام على(عليه السلام)… . …77
ح. دوستداران على(عليه السلام) و پيروان على(عليه السلام)… . …77
خ. پيمان بستن با امامعلى(عليه السلام) در پيروى از او در صفت عدالت . . . … . …79
. . . در سفارت ايران در هند
الف. معناى فطرى بودن خداپرستى… . …83
ب. عوامل انحراف انسان از فطرت خداپرستى… . …83
پ. پيدايش اديان غير توحيدى و انحراف از فطرت… . …84
ت. عوامل پيدايش بتپرستى… . …85
ث. عوامل انحراف انسان از فطرت خداپرستى… . …85
ج. تحريف در اديان و انحراف انسان از فطرت خداپرستى… . …85
چ. عوامل پيدايش تحريف در اديان… . …85
ح. تحريف در تورات و انجيل… . …86
خ. تحريف در اديان از ديدگاه قرآن… . …87
د. نحوه برخورد اسلام با تحريف در اديان گذشته… . …90
ذ. قاطعيت اسلام در برخورد با انحراف در فطرت خداپرستى… . …92
ر. شيوه دعوت مشركان به توحيد… . …93
ز. روش دعوت مشركان به توحيد… . …94
ژ. تفاوت مسأله شفاعت با مسأله شرك… . …95
س. تفاوت شفاعت نزد موحّدان و مشركان… . …96
ش. عينيت شفاعت و توحيد در اسلام… . …100
ص. شفاعت و شرك… . …101
ض. عينيت شفاعت و عبادت… . …101
ط. مرز ايمان و كفر… . …101
ظ. شرك نبودن اعتقاد به ائمه(عليهم السلام)… . …103
. . . در ديدار با استادان زبان فارسى
الف. تكامل تدريجى انسان در ابعاد مختلف زندگيش… . …141
ب. تحولات زبان و فكر انسان… . …141
پ. نقش زبان در فكر… . …141
ت. حكمت الهى در اختلاف زبانها… . …141
ث. انتقال فرهنگ به آيندگان با زبان… . …141
ج. تأثيرپذيرى مردم هند از دين اسلام و زبان فارسى… . …144
چ. حسن انتخاب مردم هند در انتخاب عناصر فرهنگى… . …145
ح. سرآمدى مردم هند در حفظ فرهنگشان… . …145
خ. سرآمدى مردم هند در جذب عناصر خوب فرهنگ ديگران… . …145
د. تأثير فرهنگ ايرانى در فرهنگ هندى… . …145
ذ. اظهار نگرانى از تأثير فرهنگ مادى در فرهنگ هند… . …147
ر. علّت توصيه به آموختن زبان فارسى… . …147
. . . در حوزه علميه ناظميه (لكنهو)
الف. سرّ توانايى انسان براى خليفةالله شدن… . …161
ب. هدف آفرينش انسان و خليفةالله شدن… . …162
پ. شباهت به انبيا و ائمه(عليهم السلام) و هدف آفرينش انسان… . …162
ت. راه نزديك شدن به مقام انبيا و اوليا… . …163
ث. تكليف ما در مقابل نعمت فراگيرى معارف اهلبيت(عليهم السلام)… . …163
ج. اهميت توجه به علم و عمل… . …164
چ. اهميت اهتمام به سنّت اهلبيت(عليهم السلام) در تمام زندگى… . …165
ح. وظيفه ما در آموختن و عمل به اسلام… . …166
خ. وظيفه ما در رساندن معارف اسلام به آيندگان… . …166
. . . در جامعه اماميه تنظيمالمكاتب (لكنهو)
الف. اهميت نعمت اسلام و تشيع و مودّت اهلبيت(عليهم السلام)… . …171
ب. وظيفه ما در حفظ دين… . …172
پ. وظيفه ما در مقابله با شبهات… . …172
ت. تاريخ گسترش اسلام در كشورهاى مختلف… . …173
ث. تحليلهاى واقعه يازده سپتامبر… . …174
ج. احساس خطر امريكا از اسلام… . …174
. . . در جامعةالزهراء(عليها السلام)(لكنهو)
الف. اهميت توجه به وجود مقدس ولىعصر(عليه السلام)… . …190
ب. ياد خدا و ياد امام زمان(عليه السلام)… . …190
پ. بركات عنايات حضرت ولىعصر(عليه السلام)… . …190
ت. راههاى نزديك شدن به حضرت ولىعصر(عليه السلام)… . …191
ث. هدف خلقت و اطاعت انبيا و ائمه(عليهم السلام)… . …192
ج. اهميت عمل به دستورات دين… . …192
. . . در حوزه علميه اميرالمؤمنين(عليه السلام)(بمبئى)
الف. واژههاى نور و ظلمت و حق و باطل در معارف اسلامى… . …203
ب. معانى نور در قرآن و روايات… . …204
پ. اطلاق نور بر خداوند… . …204
ت. اطلاق نور بر چهارده معصوم(عليهم السلام)… . …204
ث. ويژگى بيوت اهلبيت(عليهم السلام)… . …205
ج. اطلاق نور بر قرآن… . …206
چ. عامل نور و هدايت و عامل ظلمت و گمراهى در زندگى انسان… . …206
ح. هدف آفرينش انسان… . …207
خ. هدف بعثت انبيا و امامت ائمه(عليهم السلام)… . …207
د. مراتب نور… . …207
ذ. نورها و ظلمتها در زندگى انسان… . …207
ر. مراتب ظلمت… . …209
ز. عدم منع كارهاى دنيا از سير الى الله… . …210
ژ. علامت و نتيجه دلبستگى به دنيا… . …210
س. صفات مردان خدا… . …211
ش. اوصاف مؤمنين در قرآن… . …212
ص. اهميت علم و عمل… . …213
. . . در انجمن فتوّت يزديان (بمبئى)
الف. ذو ابعاد بودن انسان… . …223
ب. ابعاد مختلف زندگى انسان… . …223
پ. بُعد مادى زندگى انسان… . …223
ت. بُعد روحانى زندگى انسان… . …223
ث. تشكر از خدا و تشكر از والدين… . …225
ج. ناتوانى انسان در شكر نعمتهاى خدا… . …225
چ. نقش شكر خدا در تكامل انسان… . …226
ح. هدف آفرينش و تكامل انسان… . …227
خ. غلبه گرايشهاى مادى انسان بر گرايشهاى معنوىاش… . …227
د. سبب پيدايش فساد… . …228
ذ. سبب اجازه خدا براى تحقق فسادها… . …228
. . . در كنسولگرى حيدرآباد
الف. اهلبيت(عليهم السلام) در قرآن… . …242
ب. محبت اهلبيت(عليهم السلام) و اجر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)… . …242
پ. محبت در اسلام… . …242
ت. ابعاد روح انسان… . …242
ث. بُعد شناخت و بُعد احساس در روح انسان… . …242
ج. توجه اسلام به بُعد عقلى و بُعد عاطفى انسان… . …242
چ. رابطه عشق و عقل… . …243
ح. وظيفه ما نسبت به اهلبيت(عليهم السلام)… . …244
خ. شناخت اهلبيت(عليهم السلام) و محبت به اهلبيت(عليهم السلام)… . …244
. . . در جمع ايرانيان مقيم حيدرآباد (دربار حسينى)
الف. اهميت بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)… . …255
ب. اهميت قرآن… . …256
پ. اهميت زبان عربى (زبان قرآن)… . …257
ت. اهميت زبان فارسى… . …257
ث. زبان عربى و زبان اسلام… . …259
ج. زبان فارسى و زبان انقلاب اسلامى… . …259
چ. زبان فارسى و عربى از ديدگاه مقام معظم رهبرى… . …259
. . . در منزل سيد رضاآقا (حيدرآباد)
الف. اهميت ولايت و محبت اهلبيت(عليهم السلام)… . …265
ب. دستورات ائمه(عليهم السلام) براى زمان ما براى ادامه دادن راه آنها… . …266
پ. دستور ائمه(عليهم السلام) درباره ولايت مجتهدان جامعالشرايط… . …266
ت. مراتب معارف اهلبيت(عليهم السلام)… . …267
ث. وظيفه شناختن و شناساندن اهلبيت(عليهم السلام)… . …267
. . . در حوزه علميه على مرتضى (حيدرآباد)
اهميت نعمت تحصيل علوم اسلامى… . …273
. . . در حوزه علميه القائم (حيدرآباد)
شناخت اسلام و مبارزه با دشمنان اسلام… . …275
. . . در حوزه علميه المهدى (حيدرآباد)
الف. اهميت اطاعت خدا و حركت در راه خدا… . …277
ب. سفارش جوانان به پيمان صادقانه بستن با خدا… . …277
. . . در مدينةالرسول (حيدرآباد)
تشبيه نونهالان حافظ قرآن به گلهاى باغ قرآن… . …283
. . . در مؤسسه آقاى موسوى (حيدرآباد)
الف. اهداف بعثت در قرآن… . …291
ب. بعثت انبيا(عليهم السلام) و تعليم و تربيت… . …291
پ. بهترين راه تربيت… . …292
ت. تربيت با ارائه الگوهاى شايسته… . …292
ث. امام على(عليه السلام) بهترين الگوى تربيت در اسلام… . …292
ج. ويژگىهاى شخصيت امام على(عليه السلام)… . …293
چ. نهجالبلاغه معرِّف شخصيت امام على(عليه السلام)… . …293
. . . در مؤسسه جعفرى
الف. اهميت نعمت بعثت انبيا(عليهم السلام)… . …295
ب. وظيفه سنگين ما در عصر حاضر… . …296
پ. وظيفه فراگيرى صحيح معارف اهلبيت(عليهم السلام)… . …296
ت. وظيفه رساندن معارف اهلبيت(عليهم السلام) به آيندگان… . …296
ث. جاودانگى و تغييرناپذيرى اسلام… . …298
. . . در مسجد عسگرى (بنگلور)
الف. برادرى مؤمنان… . …303
ب. سعادت دنيا و آخرت در پيروى از اسلام… . …304
پ. يارى خدا به عمل كنندگان به احكام اسلام… . …304
ت. اهميت مواظبت از نعمت رابطه با اهلبيت(عليهم السلام)… . …305
. . . در مدرسه علميه باقر العلوم(عليه السلام)(علىپور)
الف. منشأ علاقه مردم علىپور هند به اهلبيت(عليهم السلام)… . …313
ب. سنت الهى بر امكان انتخاب صحيح براى طالبان حقيقت… . …313
پ. لزوم مغرور يا مأيوس نشدن از خوب يا بد بودن گذشتگانمان… . …315
ت. عدم تأثير گذشتگان و سرزمين در سعادت و شقاوت انسان… . …315
ث. فساد بنىاسرائيل در سرزمين فلسطين… . …316
ج. تنظيم رفتارها بر اساس ارزشهاى اسلامى… . …317
چ. عبرت از تاريخ ايران و عراق… . …318
. . . در جمع خواهران مدرسه علميه الزهراء(عليها السلام) (على پور)
الف. تحصيل علوم دينى توسط خواهران… . …323
ب. وظايف خواهران محصّل علوم دينى… . …325
ت. تفاوت مراتب تكليف با تفاوت موقعيتهاى اجتماعى… . …325
ث. سنگينى تكليف عالمان… . …326
ج. سفارش به علم و تقوا… . …327
چ. سفارش به آموختن علم به ديگران… . …327
ح. سفارش به توسل به اهلبيت(عليهم السلام)… . …328
. . . در جمع نخبگان علمى شهر بنگلور
الف. اهميت بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)… . …337
ب. وظيفه ما در مقابل نعمت بعثت… . …338
پ. حفاظت از اسلام و مبارزه با دشمنان اسلام… . …338
ت. مبارزه استكبار جهانى با اسلام… . …339
ث. راه مبارزه با دشمنان اسلام… . …340
ج. وعده الهى به يارى يارىدهندگان خدا… . …340
چ. تهاجم فرهنگى استكبار جهانى به كشورهاى اسلامى… . …341
ح. ابزار تهاجم فرهنگى استكبار به جهان اسلام… . …341
خ. وظيفه مسلمانان در برابر تهاجم فرهنگى استكبار… . …342
د. عوامل ضعف مسلمانان… . …342
ذ. پرسش و پاسخ… . …343
ر. اثبات وجود مبارك حضرت ولىعصر(عليه السلام)… . …343
ز. اثبات مسائل دينى با دليل عقلى… . …344
ژ. مطابقت دين با فطرت… . …344
ژژ. نقصان عقل و انحراف فطرت در انسان… . …344
ژژژ. هدف فرستادن انبيا(عليهم السلام)… . …344
س. پيرامون ازدواج و خانواده حضرت ولىعصر(عليه السلام)… . …346
ش. پيرامون مجتهد اعلم در زمان حاضر… . …347
ص. موارد مراجعه به علما… . …347
ض. مراجعه به علما در مسأله تقليد… . …347
ط. مراجعه به علما در مسأله ولايت و حكومت… . …347
ظ. ضرورت حكومت و ضرورت يك نفر بودن حاكم… . …348
ع. وجود همه علوم در قرآن و عدم پيشرفت مادى مسلمانان… . …348
غ. پيرامون وجود همه چيز در قرآن… . …349
ك. پيرامون استفاده همه چيز از قرآن… . …349
گ. وجود همه چيز در كتاب مبين… . …350
ل. كتاب مبين و لوح محفوظ… . …350
م. كتاب مبين و قرآن… . …350
. . . در جمع دانشجويان ايرانى مقيم بنگلور
الف. جايگاه دين اسلام در زندگى انسان… . …353
ب. اهميت بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)… . …353
ث. نقش دين در زندگى انسان از ديدگاه غرب… . …354
ج. نقش دين در زندگى انسان از ديدگاه جامعهشناسان… . …356
چ. نقش دين در زندگى انسان از ديدگاه اسلام… . …357
ح. نياز بشر به دين از ديدگاه اسلام… . …358
خ. ابعاد مختلف انسان… . …360
د. انسان از ديدگاه روانشناسان كمالگرا… . …361
ذ. انسان از ديدگاه مكتب اگزيستانسياليسم… . …362
ر. داستانى درباره نياز بشر به دين… . …363
ز. داستانى درباره حقانيت اسلام و تشيع… . …366
ژ. داستان شيعه شدن دانشجوى امريكايى… . …366
س. داستان شيعه شدن دكتر محمد لگنهاوسن… . …372
ش. نقش دين در زندگى انسان… . …373
ص. نياز بشر به دين… . …373
ض. معناى ديندار بودن… . …374
. . . در مسجد جعفرى (شهر ميسور)
الف. اهميت بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)… . …381
ب. نقش اسلام در ايجاد تمدنها… . …382
. . . در حوزه علميه پنجه شريف (دهلى)
الف. امام زمان(عليه السلام) باب رحمت خدا… . …391
ب. اهميت توجّه به معصومين(عليهم السلام)… . …392
پ. سفارش به تلاش در راه تحصيل علوم دينى… . …393
ت. فضيلت علم در سخنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)… . …393
ث. پابرهنه رفتن شهيد ثانى به كلاس درس… . …393
. . . در جامعه اهلبيت(عليهم السلام)
الف. اهميت نعمت تحصيل علوم دينى… . …395
ب. معيار سنجش ارزش اعمال در اسلام… . …395
پ. ثواب جهاد و ثواب تحصيل علم… . …395
ت. مداد علما و دماء شهدا… . …395
ث. علت برترى تحصيل علم از جهاد در كلام معصوم(عليه السلام)… . …397
ج. خطر تهاجم فرهنگى… . …398
چ. اهميت مبارزه با تهاجم فرهنگى… . …399
ح. ابزار مبارزه با تهاجم فرهنگى… . …399
خ. سفارش به تلاش براى تحصيل علوم دينى… . …399
د. اهميت تحصيل علم در روايات… . …401
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org