صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 4.83 مگابایت |
بسم اله الرحمن الرحيم
همايش ملي سبک زندگي اسلامي - 26/11/1391
شناخت سبك زندگي اسلامي؛ ضرورتها و کاستيها
مفهومشناسي سبك زندگي اسلامي
انگيزة برگزاري اين همايش، فرهنگسازي دربارة سخنان مقام معظم رهبری پيرامون سبک زندگي است. خداوند را بسيار شاکرم که رهبري به ما عنايت كرد که به همة جنبههاي زندگي و نيازهاي جامعه توجه کافي دارد و اقدام بهموقع انجام ميدهد. احساس من اين است که يکصدم آن حقي را که بر گردن ما دارند، نميتوانيم ادا کنيم. به هرحال، موضوع مورد بحث، سبک زندگي اسلامي است. طبق روال معمول، نخست به توضيح مفردات عنوان «سبك زندگي اسلامي» ميپردازم و بعد مطالبي را درباره این عنوان بیان ميکنم. به طور اجمال، منظور از سبک زندگي، نخست سبک زندگي اجتماعي است که همه يا بيشتر مردم يا قشر مؤثري از جامعه بدان عمل ميکنند و در رفتارشان منعکس ميشود. البته عواملي که موجب اختلاف سبکهاي زندگي ميشود، گاهي طبيعي و اقليمي است، و در مواردي طايفهاي، قومي و نژادي، و گاهي عوامل ديگري است که از ارزشهاي خاصي سرچشمه ميگيرد. در سبک زندگي اسلامي، مسائلي مورد نظر است که اسلام در آنجا نظر دارد؛ يعني موضوعهايي كه مورد قبول اسلام، و يا مورد انتقاد، طرد و نفي اسلام است. به عبارت ديگر، اين مسائل شأنيت آن را دارد که اسلام دربارة آنها اظهارنظر کند. مراد از سبك زندگي نيز همين موارد است که قابل تقسيم به اسلامي و غيراسلامي است.
ضرورت طرح موضوع سبك زندگي
حال سؤال اين است كه چرا در اين شرايط حساس مملکت که بسياري از عوامل در امور اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و بينالمللي مؤثرند، مقام معظم رهبري اين عنوان را مطرح، و با دقت و دغدغهاي خاص، پرسشهايي را مطرح ساختند؛ مانند اينکه چرا دروغ در جامعة ما رواج دارد؟ چرا تقليد حاکم است؟ چرا روابط اجتماعي خانوادگي و اختلافات خانوادگي زياد شده است؟چرا طلاق زياد است؟ پيداست که انگيزة ايشان براي طرح اين مسئله، نگراني از رفتارهاي اجتماعي است که با بينشها و ارزشهاي اسلامي سازگار نيست، و در نتيجه به ضرر جامعه خواهد بود. به همين دليل، ايشان اين مسئله را مطرح كردند تا همة کساني که به نوعي ميتوانند براي اصلاح اين نقيصهها، کمبودها و ضعفها تلاش کنند، احساس وظيفه، و فعاليت بيشتري داشته باشند تا بتوانند از اين مشکلات بکاهند.
روشهاي پرداختن به موضوع سبك زندگي اسلامي
امكان ورود به اين بحث و مشارکت در آن، به دو شکل کلي امكانپذير است؛ يکي اينکه فهرستي از مشکلات و کمبودهاي اجتماعي ناظر به سبک زندگي را تهيه كنيم و بعد هر کس متناسب با معلومات، موقعيت اجتماعي و تجربياتش، براي رفع آن مشکل خاص، چارهاي بينديشد. البته چون همة آنها با هم قابل بررسي و اصلاح نيست، بايد اولويتها را رعايت کنيم؛ يعني مورادي را برگزينيم كه نقش بيشتري در زندگي، و سعادت و شقاوت ما دارند. پس يک سبک کار اين است که موضوعهاي خاص، بررسي، و براي رفع آنها چارهجويي شود. روش ديگر آن است كه ريشة اين مشكلات را بيابيم؛ يعني براساس اين قاعده که همة رفتارهاي انسان برخاسته از شناخت و ارزش است، شناختهايي را که موجب اين رفتارها ميشود يا کمبود شناختهاي صحيحي که موجب ترک روشهاي مطلوب ميشود، شناسايي، و سعي کنيم آنها را در جامعه گسترش دهيم و مردم را با آن معارف بيشتر آشنا سازيم تا سطح زيرين اين ساختار محکم شود. پس بايد بر اساس شناختها، بينشها و ارزشهايي را که برخاسته از آن شناختهاست شناسايي و معرفي کنيم و تقريباً به شکل هرموار مشكلات و مسائل جزئي موجود در جامعه را دستهبندي کنيم. برخي از مشکلات شاخة خاصي دارد و همة اينها در نهايت به يك تنة واحد منتهي ميشود. اين تنه نيز به ريشههايي متصل است. ما بايد اين ريشهها را اصلاح کنيم تا پس از آن، بهتدريج، تنه و شاخهها اصلاح شود و در نهايت ميوهاي صحيح به بار آورد. در واقع، اين يك روش تحليلي و ترکيبي است؛ يعني بايد علت عيوب و نقايص را تحليل، و منشأ آنها را پيدا، و آن را حل كنيم.
البته هيچکدام از اين دو راه بهطور کامل جايگزين ديگري نميشود؛ يعني اگر فقط بخواهيم روش تحليلي را برگزينيم و ريشهها را اصلاح کنيم، زماني طولاني نياز است تا تحليل عقلاني صحيحي ارائه شود. بعد از آن، شناسايي راههايي براي محكم كردن اين ريشهها نيز به زمان زيادي نياز دارد.
ضرورت حل ريشهاي مفاسد
البته اينگونه نيست كه بهسادگي بتوان در مدت چند روز يا چند ماه يا حتي چند سال، آنهم در سطح کلي جامعه، ريشهاي را مستحكم كرد. بههرحال، اين حقيقتي است که نميتوان آن را ناديده گرفت. براي نمونه، برخي از مشکلاتي که در سبک زندگي فعلي ما هست، به مالدوستي و زراندوزي بازميگردد. اين مسئله در شاخههاي فرعي مختلفي ظاهر ميشود؛ مانند: رانتخواري، رشوهخواري، تقلب، کمکاري، رعايت نكردن انضباط و چيزهايي مانند آنها؛ علت همة اينها آن است که ميخواهد پول بيشتري نصيبش شود؛ کمتر کار ميکند، براي اينکه از وقت کمتر پول بيشتري دريافت کند؛ تقلب و رانتخواري و ... نيز به همين صورت است؛ يعني منشأ اصلي به زراندوزي، ثروتاندوزي و حرص بازميگردد. بخشي ديگر از مشکلات بهطور مستقيم به مال مربوط نميشود؛ براي مثال، حتي فرد ثروتمند حاضر است مالش را صرف کند تا به چيز ديگري برسد؛ مانند رياستطلبي، جاهطلبي، محبوبيت اجتماعي، شهرتطلبي و چيزهايي از اين قبيل؛ اينها نيز يک شاخة ديگري است. اگر آن ريشههاي اصلي را اصلاح نکنيم، به فرض آنکه شاخة فرعي را ببريم، از يک شاخة ديگر سربرميآورد. براي نمونه، اگر مانع دزدي و رانتخواري فردي شويد، رشوهخواري، تقلب و احتکار را در پيش ميگيرد. به هر حال، عشق به مال را بايد بهگونهاي ارضا كند. تا زماني كه اين عشق پابرجاست، اصلاح اين سرشاخه نتيجة چنداني ندارد. با زحمت فراوان شما اين راه را براي او مسدود ميکنيد؛ اما او راههاي ديگري پيدا خواهد کرد. بهقول معروف، گربه را به هر صورت به آسمان بيندازيد، چهار دست و پا به زمين ميآيد؛ يعني راه خودش را پيدا ميکند. اگر واقعاً به ريشة اين مفاسد توجه نکنيم و برنامهاي براي اصلاح آنها نداشته باشيم، ريشهكن كردن يا كم شدن آنها عملي نخواهد شد.
خاطرهاي را براي شما بيان ميكنم؛ به يكي از بزرگان كه احاطهاي بر نفوس داشت گفتم عيبهاي مرا به من بگوييد. ايشان گفت تا نفس باقي است، همة عيوب باقي است؛ امروز از يك مجرا ببندي، از مجراي ديگر سردرميآورد. راه اصلي اين است که نفس را رام کني. اين يک حقيقت است؛ اين مفاسد ريشههاي بنيادي دارد كه تا آنها وجود دارد، مفاسد نيز باقي خواهد ماند؛ يك قسمت آن را اصلاح کنيد، از جاي ديگر سربرميآورد. بنابراين، ما بايد برنامهاي براي روش تحليلي داشته باشيم. خوشبختانه انبيا و اولياي خدا اين راه را به ما نشان دادهاند. نقطههاي ضعف و قوت نفس و راههاي معالجة آن را با دستورهاي اخلاقي و فقهيشان بيان کردهاند؛ اما اگر بخواهيم فقط به آن راه اکتفا کنيم و به مسائل خاص نپردازيم، چهبسا تا زمان به دست آوردن راههاي اصولي، فرصت از دست برود و تا آن هنگام مريضها از دنيا رفته باشند. از اينرو، در کنار آن بايد به مسائل خاص نيز توجه کرد و لااقل براي مواردي كه اولويت دارند، راه علاجي پيدا كرد.
استفاده از روشهاي نرم و عقلايي براي تغيير
براي مثال، موضوع تحريم کالاهاي دشمنان و کفار، بهويژه لباس، مسئلهاي است که در همة دنيا وجود دارد و مصلحان جامعه در بسياري از کشورها و در بسياري از مقاطع، از همين راه استفاده کردهاند. شايد مهمترين نمونة آن در عصر ما، کاري است که گاندي در هندوستان انجام داد. مبارزة گاندي از همين نوع بود كه با پيگيري او و ضميمه شدن عوامل ديگر، در نهايت موفق شد قدرت بريتانياي کبير را در هندوستان شکست دهد و اين كشور مستقل شود. گاندي با همين مبارزة نرم و تحريم کالاهاي انگليسي و چيزهايي مانند آن اين كار را انجام داد ـ اين داستان خواندني است، جوانها آن را مطالعه کنند ـ اين يك راه موفقيتآميز است؛ هرچند اسم آن سبک زندگي اسلامي نيست. اين روش مربوط به گاندي هندو بود. البته انسان منصفي بود و به اسلام و بهويژه به مكتب تشيع و حضرت سيدالشهداءعليهالسلام علاقه داشت. اما مذهبش هندوئيسم بود و اين روش را نيز از اسلام نگرفته بود؛ يعني نگفت در مقام يک مسلمان يا روش اسلامي، کالاهاي خارجي را تحريم کنيد؛ بلكه يک روش عقلايي است و همة کشورها ميتوانند از آن استفاده كنند. افرادي نيز در عصرهاي گذشته چنين اقداماتي انجام دادهاند و بهطور نسبي نتايج خوبي هم گرفتهاند؛ اما اين يك روش عقلايي است، نه سبک اسلامي؛ يعني همة عقلا ميپسندند و ميگويند اين کار خوبي است. براي عملي شدن اين روش، از يک انگيزة ملي و ناسيوناليستي استفاده ميشود. در همين مثال، گاندي ميخواست هندوستان مستقل شود، نه براي اينكه بخواهد مذهب هندوئيسم رواج پيدا کند؛ بلكه براي اينکه هندوستان از زير يوغ استعمار انگليس خارج شود. اين يک انگيزة ملي بود. خود او هم نگفت من ميخواهم مذهب يا ارزشهاي خاصي را ترويج کنم؛ گفت ما ملتي هستيم كه ميخواهيم آزاد باشيم؛ چيزي که در همة دنيا يک ارزش پذيرفتهشده است. لااقل وقتي آزادي بهمنزلة يک شعار سياسي مطرح ميشود، همه اين جنبه آن را قبول دارند كه زير سلطة ديگري نباشند و ديگران بر آنها به ناحق حکومت نکنند. پس اين يک ارزش عام عقلايي است. البته معتقديم همة ارزشها ميتوانند قيود و حدودي داشته باشند؛ بهويژه وقتي با ارزش ديگري تعارض پيدا ميکنند. بههرحال، يک ارزش عام عقلايي است و همة کشورها براي مبارزه با دشمنانشان، بهخصوص مبارزه با استعمار و استکبار جهاني، ميتوانند از اين حس ناسيوناليسم استفاده کنند. وقتي ميخواهيم سبک زندگي اسلامي را اجرا كنيم، يك روش اين است كه با همين انگيزه بگوييم ما ملت مستقلي هستيم و نميخواهيم زير سلطة ديگران باشيم. چرا ديگران بايد بر ما ظلم کنند؟ ما ايراني هستيم و فرهنگي ديرپا و سابقة تاريخي چند هزار ساله داريم؛ پس ما بايد مستقل باشيم. اين يک راه موفق است و در بسياري از کشورهاي دنيا نيز از آن استفاده، و آثاري نيز بر آن مترتب شده است و ما نيز آن را نفي نميکنيم.
اسلام يا ناسيوناليسم؟
اما پرسش اين است كه آيا اين روش، استفاده از ارزشهاي اسلامي براي ايجاد يک سبک زندگي مطلوب است يا اسلامي بودنش لازمة ديگري دارد؟ پس از آن، اين پرسش مطرح است که اگر دو راه در پيشرو داشته باشيم، يکي با استفاده از انگيزهها، تعصبات، غرور ملي و حس ناسيوناليسم و ديگري روشهايي كه دين و اسلام ارائه ميدهد، كداميك ترجيح دارد؟ چهبسا شما بگوييد از راه معارف اسلامي، ارزشهاي اسلامي و اعتقاد به خدا، قيامت و ترويج آنها استفاده شود و ديگري بگويد از موضوعهايي كه بيشتر مردم درک ميکنند، استفاده شود؛ زيرا اين روش تجربه شده است و در کشورهاي ديگر نيز همين کار را ميکنند. در اينجا يک مسئلة جدي مطرح است که الان در مسائل روزمرة اجتماعي و سياسي خودمان نيز کاربرد دارد و آن اينكه، ترويج گرايشهاي ناسيوناليستي و مليگرايي که ميتواند منشأ بسياري از خوبيها براي کشور باشد و موجب ميشود انسان تسلط ديگران را نپذيرد و براي خود شخصيت و هويت ملي و اجتماعي قائل شود، در کنار معارف اسلامي، بهمنزلة ابزاري براي رفع اين مشکلات، چه نسبتي با آنها دارد؟ آيا اين دو ابزار مساوي و هم عرضاند؟ آيا کارآيي يکي بيش از ديگري است؟ ارزش و اهميت آنها مساوي است يا با هم فرق دارند؟ كداميك ارزش بيشتري دارد؟ اين مسئله به اين بازميگردد كه بينشمان نسبت به اسلام و معارف اسلامي چگونه باشد و در نهايت اينكه، نگاهمان به هستي و جايگاه انسان در اين عالم و فرجام او ـ هم فرجام فردي و هم اجتماعي ـ چگونه است. يک نوع نگرش اين است که فقط به زندگي مادي دنيوي و منافع آن توجه كنيم؛ البته لازم نيست خدا و آخرت هم نفي شوند؛ براي نمونه، بعد از انقلاب كارهاي عمراني زيادي در كشور انجام شده، و سطح زندگي مردم ارتقا يافته است يا كارخانجات زيادي تأسيس شده يا پيشرفتهاي علمي و تکنولوژيک زياد داشتهايم. اينها نتايج انقلاب، از همين منظر مادي است. در اين نگرش، با اينکه ما انسانهاي ماديگرا و ماترياليست نيستيم؛ بلكه خدا و قيامت را قبول داريم؛ اما اين اعتقادات در متن زندگي ما خيلي مؤثر نيست؛ بلكه جنبة حاشيهاي دارد. چنين تصور ميشود که بايد مملکت ما آباد، و صنعتمان پيشرفته باشد و بتوانيم ماهواره هم بسازيم؛ و در ضمن، اسلام هم خيلي خوب است؛ نماز هم بخوانيد، سينه هم بزنيد، عزاداري هم بکنيد؛ خيلي هم خوب است؛ اما ما ميخواهيم زندگي خوبي داشته باشيم! يک نگرش ديگر اسلام را اصل ميداند. اين دو نگرش است؛ آيا اين دو نگرش در عرض هم قرار دارند يا مساويند يا ضد هم هستند؟ ما اين دو را در طول هم ميدانيم؛ يعني اصالت با اسلام است. مسائل مادي و انگيزههاي مادي، هرچند خودش اصالت نداشته باشد، ميتواند ابزاري براي پيشرفت اسلام باشد؛ اما توجه داشته باشيم که هدف اصلي آن است. براي مثال، سيدالشهداءعليهالسلام در روز عاشورا به دشمنان خود فرمود اگر اسلام نداريد، مسلمان نيستيد، آخرت را قبول نداريد، فَکونوا أحْرارًا في دُنْياکُم،[1] لااقل آزادمرد باشيد؛ يعني آزادگي را که يک ارزش انساني است، رعايت کنيد. استفاده کردن از اين ارزش، بدين معنا نيست كه يا بايد خدا را انتخاب کرد يا آزادگي را؛ بلكه آزادگي در خدمت به اسلام و در راه پيشرفت به سوي اهداف اسلامي است؛ يعني يك ابزار است. گاهي نيز ممکن است از آن سوءاستفاده شود. صدام نيز به سپاه خود ميگفت عراقي باشيد، براي کشورتان کار کنيد و با ايرانيها بجنگيد تا کشورتان آباد شود؛ الاهواز از ماست و شما برويد آنجا را بگيريد و چاههاي نفت را تصاحب كنيد. او نيز همين حس ناسيوناليستي را تبليغ ميکرد. پس ناسيوناليسم اصالت ندارد؛ ولي ميتواند در شرايطي خاص، براي هدف عاليتر ابزار قرار بگيرد؛ ولي نبايد فراموش کنيم که هدف آن است؛ اينها وسيله است، و وسيله در حدي که براي آن هدف مفيد باشد، مطلوب است. اگر از حد خودش تجاوز کند، چهبسا اثر منفي داشته باشد. پس اينکه ايرانيگري را بهجاي اسلام قرار دهيم، پذيرفتني نيست؛ اما ميتوانيم از ايراني بودن بهمنزلة يك ابزار استفاده كنيم؛ زيرا ما ايرانيها اسلام را پذيرفتيم؛ اسلامي که باعث سعادت دنيا و آخرت است. اين براي ايرانيها يك افتخار بوده است كه بيش و پيش از ديگران، اين دين و حقيقت را پذيرفتند. ما نيز بايد همين سبك را ادامه دهيم و آن را در خودمان تقويت کنيم. در اين صورت، استفاده از ناسيوناليسم ميتواند بهمثابة وسيلهاي براي تحقق هدف عاليتر مقبول باشد؛ کما اينکه اميرالمؤمنينعليهالسلام ميفرمود اگر ايمان نداريد، عروبت را رعايت کنيد. عِرق عربي بودن با بخل و تنگنظري منافات دارد. عربها مهماندوست هستند و تعصب دارند. شما از عربيت استفاده کنيد و لااقل نگذاريد دشمن بر ناموستان مسلط بشود. عرب حاضر نميشود ناموسش در اختيار دشمن قرار گيرد. هدف اين است که ناموس در پناه اسلام و ارزشهاي اسلامي حفظ شود؛ اما استفاده از عروبت براي حفظ ناموس قابل قبول است؛ اما اينكه به جاي اسلام و ارزشهاي اسلامي، فقط بر اساس اقتضاي عروبت عمل کنيد، نه معقول، و نه مورد تصديق و عمل بزرگان دين است؛ بلکه در مواردي كه در اين جهت قرار نميگيرد، مذمت، و با آن هم مبارزه شده است: الأعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ ألا يَعْلَمُواْ حُدُودَ ما أنْزَلَ اللهُ عَلَى رَسُولِه.[2] البته «الاعراب» به معناي عربها نيست؛ يعني اعراب بياباني و دور از فرهنگ. بههرحال، در سبك زندگي اسلامي، بايد معيار ارزشيابي ما باورها و ارزشهاي اسلامي باشد.
ضرورت شناخت سبك زندگي اسلامي
وقتي گفته ميشود در جامعه طلاق زياد شده است، عدهاي ميگويند اين موضوع اشكالي ندارد؛ زيرا برخي مردم تنوع همسر را دوست دارند؛ همجنسبازي در کشورهاي غربي شايع شده است و حتي يکي از شعارهايي که نامزدهاي رياست جمهوري براي جلب آراي همجنسبازان از آن استفاده ميکنند، طرفداري از همجنسبازي است. اين مسئله چه عيبي دارد؟ يک روزي مردم خوششان نميآمد و حالا خوششان ميآيد! چه كسي گفته همجنسبازي بد است؟ معيار ارزشيابيمان چيست؟ بر چه اساسي بگوييم سبک زندگي فعلي ما مطلوب است يا نيست؟ بايد براي تشخيص اين موضوع معياري داشته باشيم. نخست بايد بدانيم معيار سبک زندگي اسلامي چيست؛ سپس آنچه را كه مخالف اين سبک زندگي است، اصلاح كنيم. اگر سبک زندگي اسلامي را بهدرستي نشناسيم، چگونه ميتوانيم بگوييم اين سبك زندگي مطلوب يا نامطلوب است؟ نهايت آن اين است که بر اساس فرهنگ عام جهاني نظرخواهي کنند و هر چه را اکثريت مردم گفتند، بدان عمل كنند. امروزه بسياري از مسائل وجود دارد ـ مانند همجنسبازي ـ كه ما نام آنها را هم با شرمندگي بيان ميكنيم؛ اما در بسياري از کشورهاي دنيا، مراکزي براي ترويج اين فرهنگ وجود دارد. بنده با يكي از مسئولين فعلي كشور، براي سخنراني در واشنگتن دعوت شده بوديم. در يکي از ايالتهاي امريکا، نبش خياباني در كنار يك ميدان بزرگ، ساختمان بزرگي با يک تابلوي کتابخانه وجود داشت. به همراه خود گفتم خوب است اينجا بايستيم و از كتابهاي اين کتابخانة مهم استفاده کنيم. ايشان گفت: نه، نه؛ اينجا پياده نشويد! پرسيدم چرا؟ گفت چند لحظه صبر كنيد به شما ميگويم. يک مقداري که جلوتر رفتيم، چند نفر با شورت و آرايش كرده در حال رفتن به آن مركز بودند. گفت اينها مرد هستند و اينجا محل همجنسبازان است؛ اينها کتابخانه، فلسفه، فيلم و نشريات خاص مربوط به خود دارند و بهطور علني افتخار ميکنند و به دولت هم ميگويند و بر آنها منت نيز ميگذارند که ازدواج ميکنيم. ازدواج مرد با مرد هزينهاي براي دولت ندارد؛ اما افرادي که با غيرهمجنس ازدواج ميکنند و بچهدار ميشوند، مخارج زيادي دارند كه دولت بايد آنها را تأمين كند. به همين دليل، منت هم سر دولت دارند که زندگيشان کمهزينه است. اينها فلسفهاي مربوط به قرون قبل از ميلاد دارند و با استفاده از تجارب علمي، و حتي زيستشناسي و روانشناسي به نتايجي رسيدهاند که انسانها دو نوع گرايش دارند؛ براي مثال، برخي افراد به طور ذاتي به همجنس گرايش دارند. چه كسي گفته اين بد است! پس بايد مقياسي براي سنجش سبك زندگي اسلامي داشته باشيم. نخست بايد سبک زندگي اسلامي را درست بشناسيم و اين مقدور نيست، مگر اينكه باورها و ارزشهاي اسلامي درست شناخته شود و مورد توجه قرار گيرد. آيا واقعا ما هم بايد دنيا زده باشيم يا نه؟ آيا بايد در طول 24 ساعت، دقايقي را هم براي دين، آخرت و خدا در نظر بگيريم يا نه؟ حتي گاهي كار به جايي ميرسد که از منظر برخي، ارزشهاي اسلامي تاريخمند است؛ يعني آموزههاي اسلامي براي 1400 سال پيش مفيد بوده است و امروز تاريخ مصرفش گذشته است؛ امروز ارزشهاي ديگري بايد در جامعه اجرا شود؛ ارزشهايي که دنيا ميپسندد! يعني ملاک اين است که دنيا چه ميپسندد.
مراحل تحقق سبك زندگي اسلامي
بههرحال، تحقق سبك زندگي اسلامي مراحلي دارد. نخست بايد سبک زندگي فعليمان را مشخص کنيم. بعد سبك زندگي اسلامي را بشناسيم. در ادامه اين دو را با هم مقايسه، موارد افتراق را مشخص، و براي رفع اين افتراقها تلاش كنيم. بخشي از اين كار مربوط به مسائل معرفتي و شناختي است؛ اول، اثبات اينکه اين رفتارها موافق با اسلام يا ضداسلام است. بايد اين مطلب را به مردم باوراند كه برخي کارهايشان با اسلام موافق نيست. دوم اينکه، وقتي اين رفتارها موافق اسلام نيست، بايد آنها را تغيير داد. بايد بگوييم ارزشهاي اسلامي مطلق و دائمي است، نه تاريخمند و مربوط به زماني خاص؛ بلكه بايد هميشه اين ارزشها رعايت شود. اين دو مسئلة به شناخت مربوط ميشود. مسئلة سوم، پيدا کردن راهي براي تغيير اين سبك است. چه برنامههايي بايد تهيه کرد تا بتوان اين سبک و رفتار را تغيير داد. تغيير در رفتار، هميشه معلول شناخت نيست. خودمان بارها مسائلي را تجربه كردهايم؛ يعني ميدانيم برخي كارها بد است و براي آن دليل هم ميآوريم؛ اما آنها را انجام ميدهيم. براي نمونه، کسي که در اداره کمکاري ميکند، آيا نميداند كمكاري عمل بدي است؟ كسي دير ميآيد، زود ميرود، فرد ديگري براي او ساعت كاري ثبت ميكند، به بهانههاي مختلف سر کار نميرود، در اداره وقتي پشت ميز نشسته مشغول انجام دادن امور شخصي خود است، آيا اين فرد نميداند كار بدي انجام ميدهد؟ آيا اگر خود اين فرد به ادارة ديگري برود و با کارمندي مواجه شود که اينگونه رفتار ميکند، خوشش ميآيد؟! به تعبير ديگر، آيا كسي هست كه نداند، دزدي بد است؟ آيا افرادي نيستند كه از بيتالمال، حقوق ديگران، وقت و موقعيتشان ميدزدند؟ پس تنها شناخت کافي نيست؛ بايد بررسي کرد كه چه عواملي با هم جمع ميشوند تا رفتاري شکل گيرد و در جامعه رواج پيدا کند. يکي از اين عوامل، مسائل معرفتي و شناختي است؛ اما مسائل ديگر آن، به برنامهريزي عملي جامع نياز دارد. اگر فقط به يك بخش آن ـ براي مثال گراني نان ـ بپردازيم، اين مسئله حل نخواهد شد. اين موضوع در بخشي از سلسله مسائل مختلف اقتصادي، که عوامل شناختي و گرايشي هم در آن مؤثر است، مطرح ميشود. در اين زمينه، برخي مسائل مديريتي نيز بايد اعمال شود. بعضي از امور نيز بايد با قوة قهريه اعمال شود، متخلفان نيز بايد مجازات شوند؛ مجازات نيز بايد در ملاء عام باشد تا بازدارنده باشد: وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ[3] مجازات و اعدام كردن در زندان فايدهاي ندارد؛ بايد در حضور مردم باشد تا بازدارنده باشد و البته همة اينها بايد تابع دستورهاي اسلام باشد. از سوي ديگر، بين مسائلي که اصل حرمت و حليت يا وجوب و حرمت چيزي را بيان ميکنند با مسائلي که روشهاي اجرايي را تعليم ميدهند، تفاوت وجود دارد. در مقام عمل نيز مديران بايد براي اجراي ارزشها در جامعه از اين روشها استفاده کنند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org