- مقدمه ناشر
- مقدمه معاونت پژوهش
- نشست اول: چيستي ملاقات با خداوند و حركت به سوي او (1)
- نشست دوم: چيستي ملاقات با خداوند و حركت به سوي او (2)
- نشست سوم: سراي آخرت و لقاي خداوند هدف اساسي زندگي و حركت انسان
- نشست چهارم: اميد به لقاي خداوند و راه دستيابي بدان
- نشست پنجم: جستاري در بازدارندهها و زمينههاي نااميدي از لقاي الهي
- نشست ششم: راهكار برخورداري از اميد به لقاي الهي
- فهرست منابع
نشست پنجم
جستاري در بازدارندهها
و
زمينههاي نااميدي از لقاي الهي
«إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَيه الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ * أُوْلَـئِكَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُون؛(1) كساني كه به ديدار ما اميد ندارند و به زندگي دنيا دل خوش كرده، بدان اطمينان يافتهاند و كساني كه از آيات ما غافلند، آنان جايگاهشان، به سزاي آنچه ميكردند آتش دوزخ است».
منشأ اميد و نااميدي از لقاي الهي
در نشستهاي پيشين درباره ملاقات با خدا در قيامت سخن گفتيم و دانستيم عمده آيات مربوط به لقاي الهي، به ملاقات عمومي بندگان با خداوند توجه دارند و البته آن آيات با لقاي خاص الهي كه ويژه اوليا و دوستان خداست نيز سازگارند و لقاي خاص الهي مدلول اشارهاي آن آيات ميباشد. اكنون با توجه به آيه بالا كه در آن خداوند از كساني كه اميدي به ملاقات عمومي با خداوند ندارند سخن گفته است، اين پرسش
1. يونس (10)، 8 ـ 7.
مطرح ميشود كه آيا نداشتن اميد به لقاي الهي ويژه كساني است كه به وجود پروردگار و يا به روز قيامت و محشر باور ندارند، يا كساني كه قيامت را باور دارند نيز ممكن است اميدي به ملاقات با خدا نداشته باشند. البته اصل اعتقاد به معاد كه با براهين و دلايل عقلي ثابت شده و امري تعبدي نيست، ملاقات با خدا در قيامت را ثابت نميكند و اين مسأله معمولاً با گزارههاي نقلي از جمله آيات قرآن ثابت شده است؛ همانند اين آيه كه ميفرمايد:
«وَاعْلَمُواْ أَنَّكُم مُّلاَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِين؛(1) و بدانيد كه او را ديدار خواهيد كرد و مؤمنان را (به اين ديدار) مژده ده».
با توجه به اينكه ملاقات با خدا ملازم با حشر در قيامت است و براي همه مؤمنان و كافران تحقق مييابد، چگونه ممكن است انسان اميدي به ملاقات با خدا در روز قيامت نداشته باشد؟ براي رسيدن به پاسخ اين پرسش لازم است بدانيم واژه «ظن» گاهي در معناي احتمال راجح كه به مرز علم نميرسد و گاهي به معناي مطلق احتمال راجح كه شامل علم نيز ميشود به كار ميرود. ظن و احتمال وقوع رخدادي هر اندازه قويتر باشد، تأثير بيشتري در نفس دارد و از اين رو، ظن به وقوع امري در آينده همراه و ملازم با اميد به آن امر است؛ براي نمونه، در برنده شدن دو گروهي كه مسابقه فوتبال شركت كردهاند و از ويژگيهاي آنها اطلاعي نداريم و نميدانيم مهارتهاي كدام گروه بيشتر است و كدام گروه بيشتر تمرين كرده است، ترديد داريم و احتمال پيروزي هر
1. بقره (2)، 223.
يك از آن دو، با احتمال پيروزي ديگري يكسان است؛ اما اگر از آن دو گروه اطلاعات كافي داريم و ميدانيم فلان گروه پيشينه بيشتري دارد و از شرايط بهتر و مربي ماهرتري برخوردار است، اميد و احتمال پيروزي آن افزونتر است؛ زيرا در بيشتر موارد برخورداري از تواناييها، مهارتها و شرايط بهتر، باعث ظن به پيروزي آن گروه ميشود. و يا دانشجويي كه ميخواهد در آزمون از كتابي چهارصد صفحهاي شركت كند و ميزان موفقيت و اميد او به قبولي در آن آزمون به ميزان مطالعه آن كتاب بستگي دارد، اگر نيمي از كتاب را مطالعه كرده باشد، براي قبول شدن شك دارد، در نتيجه اميد چنداني به موفقيت خويش ندارد؛ اما اگر سيصد صفحه از آن كتاب را خوانده باشد، احتمال موفقيت او بيشتر است و در نتيجه اميدش براي قبول شدن بيشتر ميشود و هر اندازه احتمال موفقيت افزونتر گردد، اميد او نيز افزايش مييابد و اگر او همه كتاب را با دقت خوانده باشد، به موفقيت خود صد در صد اميدوار است. در كيفيت مطالعه نيز، اگر با شتاب و سطحي و بدون تمركز كتاب را خوانده باشد، اميد چنداني به موفقيت خويش ندارد؛ اما اگر با دقت و صرف وقت كافي و در شرايط مساعدي كتاب را خوانده باشد، به موفقيت خويش كاملاً اميدوار است.
بنابراين ظن كه از قبيل شناخت و اعتقاد است و با اميد كه به احساسات، روح و روان انسان مربوط است، همپايي و رابطه مستقيمي دارد و هر اندازه شناخت انسان به چيزي بيشتر باشد، اميدش به آن نيز افزايش مييابد و هر اندازه شناختش بدان كمتر باشد، اميدش نيز كاهش
مييابد. اين معادله و ملازمه در بيشتر موارد وجود دارد و هر اندازه احتمال وقوع چيزي بيشتر باشد، اميد به آن نيز بيشتر خواهد بود. پس شناخت كه كيف نفساني است، منشأ اميد كه در زمره احساسات و كيفيات نفساني است ميگردد؛ اما گاهي عامل احساسي در شناخت انسان تأثير ميگذارد.
گاهي نميتوان با محاسبات و راههاي علمي تحقق چيزي را ثابت كرد؛ اما چون انسان علاقهمند و خواهان تحقق آن است و بدان اميدوار است، علاقه و اميد او باعث پيدايش ظن و حتي اطمينان و جزم به تحقق آن چيز ميشود. گاهي چون انسان از چيزي خوشش نميآيد و با اينكه دليل بر بودن آن وجود دارد و ميتوان به بودن آن ظن و حتي اطمنيان داشت؛ اما او آن را برنميتابد و انكار ميكند. در اين جا عامل احساسي نفرت و اكراه، ناخودآگاه در شناخت او اثر گذاشته و سبب شده او ظن و حتي جزم به نبود چيزي پيدا كند كه دليل بر وجود آن در دسترس ميباشد.
اين قبيل تأثير و تأثرات در حالات روحي و رواني انسان فراوان است و در دانش روانشناسي نيز مورد تأييد قرار گرفته است. چنان كه گفتيم گاهي عامل پيدايش آن حالات براي انسان نيز شناخته شده نيست و احساسات انسان ناخودآگاه سبب پيدايش حالات و شناختي در انسان ميشوند و او وقتي با دقت به درون خود ميپردازد، شايد بتواند به آن عامل ناشناخته پي ببرد. تأثير عوامل احساسي سبب ميشود گاهي انسان چيزهايي را بپذيرد كه دليل منطقي بر آنها وجود ندارد. بر اثر تأثير عامل احساسي گاهي انسان به سيگار و ديگر چيزهاي اعتيادآور رو ميآورد و
حتي ممكن است آن اعتياد را براي خود مفيد و ثمربخش بداند و سخن پزشكان و كساني كه آن را براي سلامتي انسان مضر ميدانند نميپذيرد و گاهي انسان بيدليل از چيزي بدش ميآيد و از آن دلزده ميشود. ممكن است عامل آن دلزدگي اتفاقي باشد كه در كودكي براي او رُخ داده و آن اتفاق، ناخودآگاه در ضمير او اثر گذاشته تا براي هميشه از چيزي نفرت داشته و بيزار باشد و هر اندازه بر بيمورد بودن نفرت و دلزدگي او دليل آورند، نپذيرد.
در مواردي كه عامل احساسي در شناخت انسان اثر ميگذارد، ظن به معناي منطقياش (نه ظن به معناي حالتي رواني) از اميد و رجا جدا ميشود و با اين كه دلايل كافي و ظنآور وقوع چيزي را تأييد ميكنند و يا بر مفيد و يا زيانبار بودن چيزي تأكيد دارند، انسان آن دلايل را نميپذيرد و به مدلول آن ظن منطقي ملتزم نميگردد.
كسي كه اميدي به پيروزي خويش ندارد، هر اندازه به او اميد بدهيم و با او گفت و گو كنيم، با اين بيان كه اميدي به موفقيت خود ندارم گفتهها و رهنمودهاي ما را نميپذيرد و گاهي نيز عكس اين حالت صادق است كه با وجود اميد و اراده و خواستن، بر تحقق كاري كه انجام پذير نيست پافشاري دارد و تسليم دلايلي كه بر عدم تحقق آن وجود دارد نميشود؛ چرا كه بين خواستن و پذيرفتن رابطه تنگاتنگي وجود دارد.
سركشي و نپذيرفتن بندگي خدا عامل انكار معاد
كافران و منكران معاد، چون نميخواهند وجود معاد را بپذيرند و از زير
بار بندگي خدا شانه خالي ميكنند، با وجود دلايل قطعي بر معاد، آن را انكار ميكنند. در اين باره خداوند ميفرمايد:
«أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَه؛(1) آيا انسان ميپندارد هرگز استخوانهايش را گرد نخواهيم آورد؟ چرا، [آنها را گرد ميآوريم] در حالي كه تواناييم بر اين كه سر انگشتان او را هم درست كنيم. بلكه آدمي ميخواهد فرا پيشين خود [يعني در آينده نيز] بدكاري كند. ميپرسد روز رستاخيز كي خواهد بود؟»
وقوع معاد امري قطعي است و براهين عقلي بر تحقق آن وجود دارد و دريافتهاي عقلي انسان بر وجود روز رستاخيز تأكيد دارند. هنگامي عقل بپذيرد خداوند انسان را آفريده و به او وجود بخشيده و با قدرت تصويرگري خود از قطرهاي آب گنديده، او را به وجود آورده است، بيترديد خواهد پذيرفت كه جمعآوري اجزاي پراكنده انسان و زنده كردن دوباره او براي خداوند بسيار آسان است، پس انكار معاد خاستگاه عقلاني ندارد و از ديدگاه قرآن، عامل رواني سبب انكار معاد گرديده است. احساس بيتعهدي و شانه خالي كردن از زير بار وظايف بندگي خدا و به تعبير ديگر «بيبندوباري» سبب انكار معاد است تا بدين وسيله منكران در برابر رفتارشان از خويش سلب مسؤوليت كنند. اين همان احساس و حالتي است كه در غرب از آن به «حق آزادي» تعبير ميشود و
1. قيامت (75)، 6 ـ 3.
در قوانين كشورهاي غربي و همچنين در قوانين بينالمللي بر آن تأكيد دارند. بر اساس اين حق، انسان حتي در پذيرش و يا مخالفت با دين خدا آزاد است. آموزهها و ارزشهاي ديني و اعتقادي هيچگونه تعهد و مسؤوليتي براي انسان ايجاد نميكنند. حق آزادي چيزي نيست كه غرب كشف كرده باشد، بلكه برگردان خوي طغيان، ناسپاسي و گريز از مسؤوليت بندگي خداست كه پيشينهاي به درازاي حيات انسان در زمين دارد.
كسي كه ميخواهد آزادانه به هر كاري دست بزند و به خواستههاي ناپسند نفس خود جامه عمل بپوشاند، براي اين كه بازدارندههاي انگيزشي و اعتقادي سد راه او نشوند، يكسره منكر آخرت، روز واپسين و حساب و كتاب ميگردد. چون اگر او پذيرفت كه آخرت و حساب و كتابي در كار است، كار برايش سخت ميشود و نميتواند دست به هر كاري بزند و هر حرفي را بر زبان آورد؛ چون بر اساس باور به معاد، روزي بايد حساب رفتار و گفتار خويش را پس دهد. باور به معاد او را واميدارد كه حلال و حرام را رعايت كند. او براي اين كه از زير فشار اين حسابرسيها و محدوديتهاي ناشي از مسؤوليت پذيري در قبال بندگي خدا و باور به معاد خارج شود و به خيال خام خويش، خود را آسوده و راحت گرداند، قيامت را انكار ميكند. بنابراين، منشأ انكار قيامت و معاد دليل منطقي و برهان عقلي نيست، بلكه بيبندوباري و آزادي از قيد و بند مسؤوليتها و وظايفي است كه بر بندگي خدا و پذيرش معاد مترتب ميگردند. همچنان كه گفتيم اين عامل رواني و احساسي نپذيرفتن معاد و مسؤوليتهاي مترتب بر آن، خود سبب انكار علمي اصل وجود معاد ميگردد و عليرغم
نبود دليل علمي و منطقي بر انكار معاد، آن عامل احساسي به تدريج و ناخودآگاه فرد را واميدارد كه به نبود معاد نيز اعتقاد پيدا كند و به گمان خود دليل علمي نيز بر انكار معاد ارائه كند.
كساني كه در معرض شبهات قرار دارند گاهي به دليل قوي بودن شبهات و يا القاي پياپي آنها، محتواي آن شبهات را باور ميكنند. پس اگر كسي به هر دليلي آخرت را باور نداشت، طبيعي است كه اميدي بدان نداشته باشد، اما اگر كسي آخرت را باور داشت و دليلي علمي و برهاني و دست كم از طريق گواهي مخبر صادق ظن راجح به وجود آخرت داشت، آيا ميشود كه به آخرت اميدوار نباشد؟
نقش توجه به باورها در تأثير عملي داشتن آنها در انسان
گاهي با دليل مطلبي براي انسان ثابت ميشود؛ اما از آن جايي كه انسان توجهي به آن ندارد، به لوازم آن نيز ملتزم نخواهد بود؛ چرا كه اصل اعتقاد كه از راههاي علمي حاصل ميگردد يك مسأله است و توجه داشتن و زنده داشتن آن، مسأله ديگري است؛ به عنوان نمونه، ما همهجا حاضر و ناظر بودن خداوند متعال را باور داريم؛ اما گاهي به اين باور توجه نداشته و آن را فراموش ميكنيم و در نتيجه، تأثير آن باور در ما از بين خواهد رفت.
در بسياري از موارد هر چند آخرت را باور داريم؛ اما به دليل بيتوجهي به آن، اين باور در ما تأثيرگذار نخواهد بود. بنابراين، اميد به آخرت در صورتي در انسان زنده ميشود كه در وهله اولْ آخرت را باور داشته باشد و عامل احساسي ناخودآگاه جلوي اين اعتقاد را نگيرد و
انسان در برخورد با حقيقتي چون آخرت و معاد بيطرفانه در پي كشف حقيقت باشد و هنگامي كه دليل و برهان بر آخرت و معاد وجود داشت آن را بپذيرد و احساس بيبندوباري و رهايي از قيد و بند مسؤوليت بندگي خدا و التزام به معاد، مانع پذيرش معاد نگردد. در وهله دوم به آن باور و لوازم آن نيز توجه داشته باشد؛ چون اگر انسان به باورهاي خود توجهي نداشته باشد و يا عاملي دروني او را از اين توجه باز دارد، طبيعي است كه اميد بدان نيز از بين خواهد رفت.
ما مرگ را باور داريم؛ اما برخي نميخواهند به آن فكر كنند و حتي از شنيدن نام آن نيز ناراحت ميشوند؛ زيرا انديشيدن درباره مرگ را مانع خواستههاي نفساني و اميدها و آرزوهاي خود در دنيا ميدانند. پس با اين كه احتمال مرگ و معاد راجح و عقلايي است و ميتواند منشأ اثر باشد؛ اما چون با خواستههاي نفساني انسان هماهنگ نيست، برخي نميخواهند درباره آن فكر كنند.
بنابراين، اين پرسش كه چگونه كسي كه علم و دليل بر وجود آخرت دارد و از راه دلايل تعبدي دريافته است كه آخرت همراه با ملاقات خداست، اميدي به ملاقات خدا ندارد؟ با اين كه لازمه آن اعتقاد اميد به ملاقات خدا است، پاسخ اين پرسش آن است كه گاهي عوامل احساسي به شكل ناخودآگاه مانع توجه به اعتقاد به آخرت و زنده داشتن آن ميشوند و در نتيجه آن اعتقاد بيخاصيت و بياثر ميشود و انسان به لوازمش ملتزم نميشود و به مقتضاي آن رفتار نميكند. مشاهده رفتار افراد مسلماننما اين واقعيت را براي ما آشكار ميسازد كه هستند افرادي
كه به آخرت و رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) معتقد هستند؛ اما اين اعتقاد بازتابي در رفتارشان ندارد و بسان انكار كنندگان آخرت و اسلام رفتار ميكنند و شيوه زندگي و سلوك فردي، خانوادگي و اجتماعي آنان با يك غير مسلمان هيچ تفاوتي ندارد. در جوامع اسلامي به ويژه در بين مسلماناني كه در كشورهاي اروپايي زندگي ميكنند، فراوانند كساني كه مانند افراد غير متدين مسيحي به اعتقادات ديني خود پايبند نيستند و به لوازم اعتقادات خود ملتزم نميباشند. اگر كسي بخواهد اعتقاداتي اثربخش داشته باشد و خود را به اعتقاداتش پايبند كند، بايد همواره آنها را در درون خود زنده و پويا نگه دارد و آنچه او را از اين كار باز ميدارد، از جمله ميل به بيبندوباري، بيقيدي و رهايي از مسئوليت پذيريهاي ديني و الهي را كنار نهد. بايد متوجه اين حقيقت باشد كه پذيرفتن يكسري اصول و قواعد، قيود و محدوديتهايي را نيز در پي خواهد داشت كه بايد به آنها تن دهد و از آزاديهايي كه با آن اصول و باورها ناسازگار است چشم بپوشد. براي اين كه آن اصول و اعتقادات در درون او زنده بماند، بايد همواره به آنها توجه داشته و به لوازمش ملتزم باشد؛ چرا كه وقتي عاقل با دليل عقلي چيزي را پذيرفت، به اقتضاي عقل خود به لوازم آن نيز عمل ميكند و بازدارندههاي آن را كنار مينهد.
بازدارندههاي روحي
دو دسته از حالات رواني، مانع پايبندي و التزام انسان به باورها و عمل كردن به مقتضاي آنها هستند: عامل اول «هيجانات» هستند كه در شرايطي
ويژه در انسان پديد ميآيند و تقريباً اختيار را از انسان سلب ميكنند و او را ناخواسته به رفتاري كاملاً مخالف با باورهايش واميدارند. از اين دسته ميتوان به عصبانيت اشاره كرد كه به هنگام پديد آمدن اين حالت در انسان ، مانند كسي كه عقل از دست داده به فحاشي و حتي كارهاي جبرانناپذير دست ميزند؛ نمونه ديگر هيجانات، اوج غلبه شهوت در انسان است كه كاملاً عقل انسان را تحت الشعاع خود قرار ميدهد و اختيار را از او ميگيرد و ممكن است او را به گناه و ناپاكي آلوده سازد كه پيامدي جز ننگ و بدنامي براي او نخواهد داشت.
عامل دوم «عادات» ميباشند. «عادت» عبارت است از انس نفس انسان به يك رفتار و يا لذتي كه چه بسا آن لذت هم غير واقعي است و بر اثر اُنس نفس به آن، تبديل به لذتي موهوم گرديده است؛ مانند كساني كه به كشيدن سيگار عادت كردهاند. با اين كه سيگار براي انسان ضرر دارد و مزه و بوي بد آن نيز آزار دهنده است؛ اما كساني كه به آن عادت كردهاند، از كشيدن آن لذت ميبرند و حتي ممكن است آن را از غذا براي خود ضروريتر بدانند. بيشك چنين عادتي عاقلانه نيست و هيچ توجيه منطقي و عقلي ندارد و اگر چنين معتادي به عقل و وجدان خود مراجعه كند، پوچ و بيفايده و بلكه زيانبار بودن آن را درمييابد. با اين حال هنگامي كه براي برخي از افراد سيگاري از زيانهاي سيگار و بيماريهاي خطرناكي كه پيامد مصرف آن است گفته ميشود، نميپذيرند و تسليم نظر خبرگان و متخصصان نميشوند و سيگار را براي خود مفيد ميدانند. اگر شخص سيگاري انصاف داشته باشد، ميپذيرد كه كارش
بيفايده زيانبار است و بيدليل پولش را صرف خريد سيگار ميكند؛ اما با اين حال ميگويد به كشيدن سيگار عادت كردهام و نميتوانم اين عادت بد را ترك كنم. اگر او از نيروي اراده كافي برخوردار بود و بر رفتار خود تسلط داشت، با پي بردن به زيان مصرف سيگار ، آن را كنار ميگذاشت. چنان كه درباره مرحوم آيتالله سيد احمد خوانساري(رحمه الله) گفته شده است كه ايشان مدتي به كشيدن سيگار عادت داشتند؛ اما وقتي پزشك به ايشان گفت سيگار براي شما ضرر دارد، ايشان سيگار را براي هميشه كنار گذاشتند.
نقش دلبستگي به دنيا در غفلت از آخرت
از آيه شريفه مورد بحث چنين استفاده شد كه برخي با اين كه به قيامت و معاد يقين و باور دارند و ميدانند در قيامت خداوند را ملاقات خواهند كرد؛ اما به تشكيك در آن ميپردازند و به لوازم پذيرش معاد و قيامت ملتزم نيستند. عامل بيتوجهي به آخرت و بياهميت بودن ملاقات با خدا براي آنان، دلبستگي و آرام گرفتن آنها به زندگي دنيايي است كه چنان فريفته مظاهر دنيا شدهاند و ثروت، جاه و جلال، لذتها، برخورداري از مقام و موقعيتهاي اجتماعي و دنيوي چنان آنان را به خود مشغول داشته كه نميتوانند به آخرت بينديشند و بر اين باورند كه همه چيز در همين دنيا براي آنها فراهم است و دغدغهاي جز دنيا ندارند. اين گروه غافل و دلبسته به دنيا، اگر داوري عقل را ميپذيرفتند و تسليم منطق عقل و وحي ميشدند، درمييافتند كه دنيا
مرحلهاي كوتاه از حيات ابدي انسان و وسيلهاي براي سفر ابدي انسان است. دنيا شبيه مركبي است كه انسان براي رسيدن به مقصد بر آن سوار ميشود و مهم آن است كه هرچه زودتر به مقصد برسد و اين مركب تنها وسيلهاي است كه او را به مقصد ميرساند. اگر كسي به خود مركب دلبستگي نشان داد و از آن براي مسافرت استفاده نكرد، ديگران او را فاقد عقل و شعور ميدانند.
كساني كه به دنيا دلخوش كردهاند و علاقهاي به آخرت ندارند، در واقع برخلاف هدف آفرينش خود قدم بر ميدارند و استعدادهايي كه خداوند در آنها قرار داده تا به وسيله آنها به زندگي سعادتمندانه ابدي در آخرت برسند را تباه ميكنند. آنان خويش را از مقام بلند انسانيت و جانشيني الهي به مرتبه حيوانات پايين ميآورند و روزي بايد پاسخگوي رفتار خود باشند. روزي بايد در برابر بياعتنايي به نعمتها و استعدادهاي الهي و غفلت از آخرت و تلاش نكردن براي رسيدن به هدف آفرينش خود و دلبستن به زندگي زود گذر دنيا كيفر شوند.
بنابراين سّر آن كه انسان علاقهاي به گفت و گو درباره آخرت ندارد و به باور به آخرت پايبند نيست، انس و عادت يافتن به زندگي دنيا و لذتهاي آن است. او نميخواهد از لذتهاي دنيا جدا شود و نميتواند درباره مسائلي بينديشد كه دلبستگي او را به دنيا كم ميكنند. او به مرگ نميانديشد؛ چون ميداند مرگ او را از لذتهايش جدا ميكند؛ اما كسي كه به باطن دنيا پي برده و دريافته است كه دنيا ارزش دلبستن ندارد و لذتهاي حقيقي و سعادت واقعي و ابدي در آخرت است، با
پشتوانه عمري بندگي خداوند و انجام كارهاي خداپسندانه براي مرگ خويش لحظهشماري ميكند. به همين خاطر است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) ميفرمايد:
«وَاللهِ لَابنُ أَبِي طَاِلبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدْيِ أُمِّه؛(1) سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابيطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است».
1. نهجالبلاغه، خطبه 5.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org