قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

نشست سوم

 

 

سراي آخرت و لقاي خداوند

هدف اساسي زندگي

و حركت انسان

 

 

 

 

 

«يا ايها الانسان انک کادح الي ربک ...»

 

هدف اساسي حرکت در نظام هستي

زندگي انسان با حرکات اختياري همراه است. کسب و کار براي رفع نيازهاي مادي و تلاش براي تأمين نيازهاي روحي و رواني و نيز تأمين مصالح و منافع و جلوگيري از زيان و خسارت، همه با اراده و اختيار انسان انجام مي‌پذيرند. گذشته از انسان‌هاي خاص و استثنايي، بيشتر انسان‌ها که هنوز به تعالي روحي و معنوي نرسيده‌اند، در حرکات و رفتار خود اهداف متعدد و جهت‌گيري‌هاي گوناگوني دارند؛ براي نمونه هدف انسان از تأمين غذا تنها رفع گرسنگي و زنده ماندن است و اين با هدفي که او براي کسب علم و يا انس با خدا در نظر دارد متفاوت است. همچنين او براي مصون ماندن از سرما و گرما سرپناهي براي خود تهيه مي‌کند يا براي تأمين لذت‌هاي جنسي خود، همسري براي خود برمي‌گزيند. او گرچه آگاهانه و با اختيار اهداف زندگي خويش را برمي‌گزيند و با رنج و زحمت براي رسيدن به آن‌ها تلاش مي‌کند؛ اما نمي‌داند همه رفتارها و حرکت‌هاي او در بستر حرکت نظام هستي که

هدف مشخصي دارد، انجام مي‌گيرد و او در قافله‌اي به سر مي‌برد که به سوي هدفي از پيش تعيين شده در حرکت است و چون از آن هدف غافل است، هدف‌هاي محدود و موقتي را در زندگي دنبال مي‌کند. او از اين که اختيارات او بايد در بستر حرکت کلي نظام طبيعت و عالمي که داراي تغييرات و حرکت تدريجي است، اعمال گردند غافل است و چون اين عالم ثابت نيست، مؤمن ممکن است تا آخر مؤمن باقي نماند يا کافر ممکن است تا آخر در كفر خود باقي نماند.

اين جهان و از جمله انسان بيهوده آفريده نشده است و نظام تكوين و انسان با تقدير و مهندسي خداوند به سوي او در حرکتند و انسان مي‌توانددر حوزه اختيار و انتخاب خويش با کسب کمالات و بهره‌مندي از توفيقات الهي و با محدود نکردن خود در اهداف دنيوي، بازگشتي مبارک و سعادتمندانه به سوي خدا داشته باشد و اين چيزي است كه بسياري از انسان‌ها به آن توجه ندارند. پس واژه «کادح» در آيه شريفه، حرکت‌هاي ارادي و اختياري همراه با رنج و زحمت انسان براي رسيدن به اهداف خاص را در نظر دارد و گرنه حرکت‌هاي طبيعي و تکويني همراه با رنج و زحمت نيستند؛ چراکه آن‌ها خود به خود در راستاي هدفي که خداوند برايشان در نظر گرفته انجام گرفته و برگشت‌ناپذيرند و کسي نمي‌تواند جلوي آن‌ها را بگيرد. به تعبير ديگر، حرکت‌هاي ارادي و اختياري انسان در بستر حرکت جوهري انجام مي‌پذيرند و مجموع آن‌ها يک هدف نهايي را جست و جو مي‌کنند و آن رسيدن به عالمي است که در آن جا همگي خدا را ملاقات كرده و با همه وجود حضور خداوند را درک مي‌کنند و سر و

كارشان با خداست. البته گنه‌کاران وقتي در سراي آخرت با مؤاخذه، قهر و عذاب خداوند رو به رو مي‌شوند، از ملاقات او شادمان و مسرور نمي‌شوند.

بنابر آنچه گفتيم، مجموع حرکت‌هاي اختياري انسان‌ها در بستر حرکت تکويني و جوهري جهان که از پيش طراحي شده انجام مي‌پذيرند و در اين كاروان عظيم به سوي هدفي واحد روان‌اند؛ همانند قطاري که به همراه مسافران به سوي مقصدي در حرکت است و علاوه بر حرکت عمومي آن‌ها به سوي مقصد واحد، مسافران در درون کوپه‌هاي قطارْ نيز از اين طرف به آن طرف و گاهي در جهت مخالف قطارحرکت مي‌کنند؛ اما آن حرکت‌ها و جا به جا شدن‌هاي درون قطار خللي در حرکت اصلي قطار ايجاد نمي‌کنند و سرانجام همه به مقصدي که قطار به سوي آن در حرکت است خواهند رسيد.

 

سراي آخرت و لقاي خدا هدف غايي انسان

سوره انشقاق و ديگر سوره‌هاي مکي و از جمله سوره‌هاي کوچک پاياني قرآن، توجه انسان را به اصالت نداشتن و پايدار نبودن زندگي دنيا و رويداد آخرت و دگرگون و نابود گشتن جهان در آستانه آخرت و نيز سفر و حرکت انسان به سوي مقصدي که براي هميشه در آن خواهد بود، جلب مي‌كنند:

- «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ * وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَت؛(1) آن گاه که خورشيد در هم پيچيده و بي‌نور شود. و آن


1. تکوير (81)، 3ـ1.

گاه که ستارگان تيره گردند و فرو ريزند. و آن گاه که کوه‌ها از جاي رانده شوند [و چون ريگ روان گردند]».

- «فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَخَسَفَ الْقَمَرُ * وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَر؛(1)  آن گاه که چشم [از ترس] خيره شود. و ماه تيره گردد. و خورشيد و ماه جمع شوند [به هم رسند و هر دو تيره گردند]».

- «يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ وَبَرَزُواْ للّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار؛(2)  روزي که زمين به غير اين زمين، و آسمان‌ها [به غير اين آسمان‌ها] مبدل گردند و [مردم] در برابر خداي يگانه قهار ظاهر شوند».

- «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُون؛(3) و خدا را آن چنان که بايد به بزرگي نشناخته‌اند و حال آن که روز قيامت زمين يکسره در قبضه [قدرت] اوست، و آسمان‌ها به هم پيچيده به دست اوست او منزه و برتر است از آنچه [با وي] شريک مي‌گردانند».

ضرورت استفاده از فرصت‌ها براي آخرت

قرآن بارها به انسان يادآوري مي‌كند که براي مقاصد و اهداف دنيوي آفريده نشده‌ است و حرکت او به سوي آخرت و سراي ملاقات با


1. قيامت (75)، 9ـ7.

2. ابراهيم (14)، 48.

3. زمر (39)، 67.

خداست؛ سرايي که هيچ کس بدون اذن الهي نمي‌تواند کاري انجام دهد. از آيات مربوط به معاد علاوه بر اين پيام كلي مطالب ديگري نيز استفاده مي‌شود، از جمله، زندگي دنيا گذرا و داراي سيري و حرکتي يک سويه و برگشت‌ناپذير است و عمر انسان که با گذشت زمان از آن کاسته مي‌شود و جايگزين ندارد، بسيار ارزشمند مي‌باشد، پس تا فرصت باقي است بايد از آن استفاده کرد و براي تأمين سعادت ابدي کوشيد و لحظه‌اي براي انجام اعمال نيک و مسؤوليت‌هايي که خداوند بر عهده ما نهاده را نبايد از دست داد؛ زيرا ممکن است مرگ انسان فرا رسد و فرصت جبران اشتباهات و لغزش‌ها از او گرفته شود.

براي انساني كه مي‌داند با هر نفسي قدمي به سوي آخرت برمي‌دارد و زندگي او سراسر سير و حرکت به سوي مقصد ابدي آخرت است، شرط عقل نيست به جاي پرداختن به آنچه براي آخرتش سودمند است، عمر خود را صرف کارهاي بيهوده‌اي کند که دستاوردي جز عذاب ابدي در پي ندارند. عاقلانه نيست تنها به فکر آسايش و راحتي اين دنيا باشد و سال‌ها تلاش و مثلاً کوشش خود را صرف تهيه خانه‌اي مجلل و باشكوه و چشم‌نواز کند. بايد عمر را در مسير جلب رضايت الهي سپري کرد؛ زيرا شادماني به دست آمده از آن ابدي و جاوداني است و خوشي‌هاي دنيا ناپايدار و گذرا هستند و دنيا و داشته‌هايش ارزش دل بستگي ندارند:

«وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُم

تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُون؛(1) و آن روز که كافران را بر آتش عرضه مي‌دارند [به آنان مي‌گويند:] نعمت‌هاي پاکيزه خود را در زندگي دنيايتان [خودخواهانه] صرف کرديد و از آن‌ها برخوردار شديد؛ پس امروز به [سزاي] آن که در زمين به ناحق سرکشي مي‌کرديد و به سبب آن که نافرماني مي‌کرديد، به عذاب خفت [آور] کيفر مي‌شويد».

انسان گمان مي‌کند دنيا مقصد و محل اقامت است، بي خبر از آن که هم او و هم محيطي که در آن زندگي مي‌کند در حرکت و دگرگوني هستند و روزي مرگ او فرا مي‌رسد و همه چيز نابود مي‌شود. بنابراين نبايد به دنيا و نعمت‌هاي نابود شدني آن دل‌بست و بايد آن‌ها را در جهت انجام تکاليف و کسب رضاي خداوند به کار گرفت و در بهره‌برداري از آن‌ها حدود الهي را رعايت کرد؛ چراکه

«مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق؛(2) آنچه پيش شماست تمام مي‌شود و آنچه پيش خداست پايدار است».

 

امکان تداعي حرکت و لقاي خاص از آيه شريفه

روشن شد مراد از حرکت در آيه مورد بحث، زندگي همراه با رنج و زحمت در بستر حرکت عمومي جهان است و سرانجام، حرکت عمومي انسان‌ها، ملاقات عمومي با خداوند در آخرت است و نيز روشن شد لقاء


1. احقاف (46)، 30.

2. نحل (16)، 96.

خداوند در عالمي که همه حقايق و اسرار در آن جا کشف مي‌شوند و حجاب‌ها کنار مي‌روند، براي نيکوکاران مطلوب و همراه با سرور و شادماني خواهد بود و براي گنه‌کاران همراه با ناراحتي و عذاب خواهد بود. حال اين پرسش مطرح مي‌شود که آيا اين برداشت، با برداشت عرفاني كه اين حرکت و لقاي را ويژه اولياي خداوند و عارفان مي‌داند که همراه با سرور و لذت بي‌پايان است و در دعاها و مناجات‌ها به عنوان آرزو و آرمان بزرگ از آن ياد شده، منافات دارد؟ آيا ممکن است آيات گوياي حرکت و لقاي عمومي انسان‌ها با خداوند، بر لقاي خاص از ديدگاه عرفا نيز دلالت داشته باشند؟ پاسخ اين پرسش آري است و براي تبيين آن ناچاريم به مبحث تداعي معاني و انتقال معاني از طريق گونه‌هاي دلالت الفاظ نظري بيفکنيم.

براي رساندن معاني موجود در ذهن گوينده به مخاطب، عرف بر اساس قرارداد دلالت‌هايي را براي الفاظ در نظر گرفته است که به اختصار به آن‌ها اشاره مي‌کنيم:

1. دلالت مطابقي: عبارت است از دلالت لفظ بر همه معنايي که لفظ براي آن وضع شده و بدان اختصاص يافته است؛ مانند لفظ کتاب که دلالت بر همه معناي کتاب مي‌کند يا لفظ آب و آتش که کاملاً مفهوم آب و آتش از آن‌ها استفاده مي‌شود.

2. دلالت تضمني: عبارت است از دلالت لفظ بر جزئي از معنايي که لفظ براي آن وضع شده است و آن جزء داخل معناي کلي لفظ مي‌باشد؛ مانند دلالت لفظ کتاب بر يک ورق و يا بر جلد کتاب.

3. دلالت التزامي: عبارت است از دلالت لفظ بر معنايي که از معناي موضوع‌له لفظ خارج است؛ اما لازمه معناي موضوع‌له لفظ است؛ مانند دلالت لفظ دوات بر قلم.

گذشته از دلالت‌هاي سه گانه الفاظ، دلالت‌هاي ديگري نيز وجود دارند که در آن‌ها آنچه از لفظ استفاده مي‌شود نه موضوع‌له لفظ است و نه لازمه معناي آن لفظ؛ مانند دلالت استعاره‌اي و دلالت کنايي.

الف) دلالت استعاره‌اي: عبارت است از به‌کارگيري لفظ در غير معناي موضوع‌له و معناي اصلي لفظ، به دليل شباهتي که بين معناي موضوع‌له و معناي استعاره‌اي وجود دارد و البته در اين دلالت بايد قرينه‌اي همراه لفظ باشد که نشان دهد معناي موضوع‌له مراد نيست؛ مانند وقتي گفته مي‌شود «شيري را ديدم که تير مي‌افكند».

ب) دلالت کنايي: عبارت است از عدم اراده جدي معناي اصلي لفظ و اراده معنايي که لفظ براي آن وضع نشده، در عين حال اراده معناي اصلي لفظ نيز جايز است؛ چون در اين دلالت قرينه‌اي که مانع اراده معناي اصلي لفظ باشد وجود ندارد؛ مانند وقتي گفته مي‌شود «فلاني دست‌باز است»؛ يعني او اهل بخشش و سخاوت مي‌باشد.

 

نقش تداعي معاني در انتقال مقاصد و کاربرد آن در قرآن

کارکرد دلالت التزامي، استعاره‌اي و کنايي و مانند آن‌ها در زمره تداعي معاني قرار دارند و در تداعي معاني، ابتدا معنايي به ذهن انسان خطور مي‌کند و ما از آن معنا به معناي ديگري منتقل مي‌شويم. هنوز

روان‌شناسان به طور كامل و دقيق نفهميده‌اند كه تداعي معاني چگونه در ذهن صورت مي‌پذيرد و از چه و چند گونه سازوکار برخوردار است. آنچه مسلم است تداعي معاني منحصر به دلالت التزامي، استعاره‌اي و کنايي نيست و گونه‌هاي ديگري از تداعي معاني وجود دارد که برخي از آن‌ها براي ما شناخته شده است. از جمله آن‌ها شيوه‌اي است که منبري‌ها در سخنراني خود و قبل از ذکر مصايب اهل بيت(عليهم السلام) به کار مي‌گيرند. در اين شيوه آنان براي ايجاد زمينه و آمادگي کافي جهت تأثيرپذيري روحي، مطلبي مي‌گويند که ارتباط چنداني با موضوع اصلي سخنراني آنان ندارد؛ پيش از خواندن مصيبت، حديث و يا مطلب تاريخي بيان مي‌کنند و از اين طريق دل‌ها را آماده شنيدن مصيبت مي‌کنند مثلاً در بيان مصيبت كربلا پيش از گفتن ماجراي آتش زدن خيمه‌ها ، به آتش زدن آشيانه پرندگان اشاره مي‌كنند. اين شيوه استفاده از تداعي معاني هنر ارزشمندي است که افراد داراي مهارت کافي، مي‌توانند ذهن‌ها را آماده انتقال به مطلب مورد نظر خود کنند و اين هنر براي کساني که آمادگي ذهني دارند، بسيار تأثيرگذار است.

در قرآن نيز تداعي معاني و استفاده از معنايي براي انتقال به معناي ديگر مورد توجه قرار گرفته است و ما به دو نمونه از آن مي‌پردازيم. در سوره نحل خداوند به ذکر برخي از نعمت‌هاي الهي و منافع آن‌ها براي ما اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد:

«وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ * وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّم

تَكُونُواْ بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ * وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَه وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُون؛(1) و چارپايان را براي شما آفريد. در آن‌ها براي شما [وسيله] گرمي و سودهايي است و از [گوشت و شير] آن‌ها مي‌خوريد. و در آن‌ها براي شما زيبايي است، آن‌گاه که [آن‌ها را] از چراگاه برمي‌گردانيد و هنگامي که [آن‌ها را] به چراگاه مي‌بريد. و بارهاي شما را به شهري مي‌برند که جز با مشقت بدن‌ها بدان نمي‌توانستيد رسيد، قطعاً پروردگار شما رئوف و مهربان است. و اسبان و استران و خران را [آفريد] تا بر آن‌ها سوار شويد و [براي شما] تجملي [باشد] و آنچه را نمي‌دانيد مي‌آفريند».

خداوند پس از آن که بندگان خود را متوجه نعمت‌هاي مادي؛ همانند استران مي‌کند که از آن‌ها هم براي جابه‌جايي مردم و کالاها و نيز براي تفريح و سرگرمي استفاده مي‌شود، با انتقال از بيان نعمت‌هاي مادي به ذکر نعمت‌هاي معنوي، ذهن بندگان خود را متوجه نعمت هدايت مي‌کند و مي‌فرمايد:

«وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَآئِرٌ وَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِين؛(2) و نمودن راه راست بر عهده خداست و برخي از آن [راه‌ها] کژ است و اگر [خدا] مي‌خواست مسلماً همه شما را هدايت مي‌کرد».

ممکن است، از باب تداعي معاني، گفتن نعمت‌هاي الهي از جمله


1. نحل (16)، 8 ـ 5.

2. همان، 9.

اسب‌ها و استراني که مردم از آن‌ها براي مسافرت و جابه‌جايي کالا استفاده مي‌کنند، افراد اندکي را متوجه حرکت و سفر به سوي ديار آخرت و نعمت هدايت الهي کند؛ زيرا به جهت توجه به آخرت، در آن‌ها زمينه ذهني لازم براي تداعي معاني و انتقال از يادآوري نعمت‌هاي دنيوي، به يادکرد نعمت‌هاي معنوي و از جمله نعمت هدايت الهي وجود دارد. اما براي بيشتر مردم که توجه چنداني به آخرت ندارند، اين انتقال و تداعي معاني حاصل نمي‌شود. شايد هنگامي كه سخن از نعمت‌هايي چون اسب و استر به ميان مي‌آيد، ذهن آن‌ها متوجه اسبان زيبا و اصيل و استراني مي‌شود که بار بيشتري را مي‌توانند حمل کنند و مسير طولاني‌تري مي‌پيمايند. از اين رو، خداوند در اين آيات نخست با توجه دادن مردم به سير و سفر، ذهنيت و زمينه کافي را براي پرداختن به مسأله سفر اخروي و هدايت الهي فراهم مي‌آورد و سپس مي‌فرمايد ما راه مستقيم را به شما نشان داديم که اگر شما با اختيار و انتخاب خويش در آن مسير قرار گيريد به کمال، تعالي و سعادت اخروي مي‌رسيد.

بنابراين خداوند با استفاده از تداعي معاني بندگان خود را به هدايت خويش و راه مستقيم که مردم را به سعادت مي‌رساند توجه مي‌دهد، و يادآور مي‌شود که حرکت در راه مستقيم جبري نيست و انسان‌ها بايد با اراده و اختيار خويش آن مسير را بپيمايند و اگر خداوند مي‌خواست، مي‌توانست مردم را ناچار به گزينش راه مستقيم کند. نمونه دوم از تداعي معاني و انتقال از نعمت‌هاي مادي به نعمت‌هاي معنوي و با هدف رهاندن مردم از غفلت، در سوره زخرف ديده مي‌شود:

«وَالَّذِي خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَالأَنْعَامِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَه رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُون؛(1) و همان کسي که جفت‌ها را يکسره آفريد و براي شما از کشتي‌ها و دام‌ها [وسيله‌اي که] سوار شويد قرار داد. تا بر پشت آن[ها] قرار گيريد، پس چون بر آن[ها] نشستيد، نعمت پروردگار خود را ياد کنيد و بگوييد پاک است کسي که اين[ها] را براي ما رام کرد و[گرنه] ما را ياراي [رام ساختن] آن‌ها نبود و به راستي که ما به سوي پروردگارمان باز خواهيم گشت».

خداوند در اين آيات مي‌فرمايد ما چارپايان و کشتي‌ها را در اختيار شما نهاديم که در روي زمين و دريا از جايي به جاي ديگر مسافرت کنيد و بايد در برابر اين نعمت‌هايي که خداوند در اختيار شما قرار داده و با آن بخشي از نيازهاي خود را تأمين مي‌کنيد، به تسبيح و ستايش او بپردازيد و بالاتر از آن، متوجه باشيد که علاوه بر سفرهاي دنيايي، سفر مهم‌تري در پيش داريد و آن سفر به سوي سراي آخرت است؛ سفري که مقصد آن خداست. به تعبير ديگر، سراسر عمر و زندگي انسان، مسير حركت به سوي الله است و در نهايت اين زندگي، انسان به ملاقات خداوند نايل مي‌گردد.

همچنان كه مي‌بينيم خداوند در درجه اول فايده وسايل حمل و نقل


1. زخرف (43)، 14 ـ 12.

دريايي و زميني و استفاده از آن‌ها در مسافرت‌ها را يادآور مي‌شود، سپس با استفاده از تداعي معاني، ذهن‌ها را به سفر انسان به سوي خداوند و ملاقات با وي که بسيار مهم‌تر و با ارزش‌تر از سفرهاي دنيوي است، منتقل مي‌کند. البته بايد توجه داشت که گرچه نگرش به نعمت‌هاي دنيا از راه تداعي معاني و استعدادي که خداوند در ذهن انسان براي انتقال از معنايي به معناي ديگر قرار داده، مي‌تواند ما را به نعمت‌هاي ارزنده‌تر و با ارزش‌تر آخرت منتقل کند و در نتيجه توجه انسان را به آخرت و زندگي ابدي جلب كند؛ اما چون استعداد تداعي معاني در انسان چون شمشيري دولبه مي‌باشد، ممکن است انسان از اين سازوکار ذهني سوء استفاده کند و توجه به نعمت‌هاي خدا او را به معاني و خواسته‌هاي پست منتقل سازد و به تحريك شيطان تداعي معاني در جهت باطل انجام گيرد.

 

کاربرد تأويل و تداعي معاني در روايات

قرآن در مواردي انتقال و تداعي معاني بجا و مؤثر باشد از اين ساز و كار ذهني استفاده مي‌كند؛ اما در مواردي نيز يا به دليل آن که سياق آيات اقتضا نمي‌کرده و يا به دليل وجود حکمت ديگري که ما از فهم و درک آن ناتوانيم، اين تداعي معاني در کلام خداوند صورت نپذيرفته است؛ اما امکان آن براي ما فراهم است؛ براي نمونه، وجود ستارگان در آسمان بهره‌ها و استفاده‌هاي زيادي  از جمله تشخيص وقت و تعيين جهات براي ما دارد. در گذشته که وسايل و تجهيزات جهت‌يابي وجود نداشت، در سفرهاي زميني و دريايي از موقعيت ستارگان شمال،

جنوب، مغرب و مشرق و سمت و سوي حرکت شناسايي مي‌شد و يا جهت قبله را با موقعيت ستاره قطبي تعيين مي‌کردند. با توجه به نقشي که ستارگان و از جمله ستاره قطبي در راهنمايي انسان‌ها در مسافرت‌ها، جابه‌جايي‌ها و ديگر امور دارند، خداوند ما را به اهميت آن‌ها توجه داده، مي‌فرمايد:

«وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُون؛(1) و نشانه‌هايي [ديگر نيز قرار داد]، و آنان به وسيله ستاره [قطبي] راه‌يابي مي‌کنند».

طبيعي است کساني که اهل انديشه، تدبر و داراي آمادگي ذهني هستند، با مشاهده اين آيه که در آن هدايت ظاهري و هدايت به وسيله ستارگان گفته شده، به هدايت معنوي؛ يعني هدايت به وسيله انبيا و ائمه معصومين(عليهم السلام) منتقل مي‌شوند. گرچه در ادامه آيه به اين انتقال و تداعي معاني اشاره نشده؛ اما اين انتقال و تداعي معاني مطلوب و بسيار تأثيرگذار است. بسيار بجا و شايسته است که با شنيدن آيه‌اي که در آن هدايت به وسيله ستارگان و استفاده از آن‌ها در تشخيص مسيرهاي زميني و دريايي و تعيين مسير و جهت حرکت با موقعيت ستارگان آمده، انسان به بزرگ‌ترين نعمت‌هاي معنوي خداوند؛ يعني هدايت و راهنمايي مردم به وسيله انبيا و اولياي خدا به سوي کمال و تعالي و سعادت اخروي، منتقل گردد. اين انتقال دادن در روايت امام صادق(عليه السلام) وجود دارد و آن حضرت با تأويل آيه شريفه، ما را به هدايت معنوي توجه داده‌اند. آن حضرت در تأويل «النجم» و «العلامات» در آيه مزبور فرموده‌اند:


1. نحل (16)، 16.

«النجم رسول الله(صلى الله عليه وآله) و العلامات الائمه من بعده(عليهم السلام)؛(1) منظور از النجم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و منظور از العلامات، امامان معصوم(عليهم السلام) هستند».

ممکن است کساني که تنها ظاهر آيات را مي‌پذيرند بگويند اين آيه درباره ستارگان سخن مي‌گويد که افراد در بيابان، دريا و در تاريکي شب به وسيله آن‌ها راهنمايي مي‌شوند و با موقعيت آن‌ها جهت و مسير حرکت خود را پيدا مي‌کنند و از ظاهر و سياق آيه هدايت معنوي و رهايي از تاريکي‌هاي معنوي و هدايت به نور الهي به وسيله پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) استفاده نمي‌شود؛ اما آنچه امام فرموده‌اند تفسير لفظي آيه نيست که از ظاهر آيه استفاده شود، بلکه تأويلي است که امام از باطن آيه استخراج کرده‌اند؛ زيرا قرآن ظاهري دارد و باطني که بجز ائمه اطهار و راسخان در علم کسي بدان آگاهي كامل ندارد و گاهي در روايات به آنچه از باطن آيات استفاده مي‌شود اشاره شده است. اين روش براي کساني که به باطن قرآن احاطه دارند کاملاً منطقي و عقلاني است. البته از عصر امامان معصوم(عليهم السلام) تا کنون در ارتباط با تفسير و تأويل قرآن لغزش‌هاي فراواني به عمد انجام گرفته است و افراد منحرف که درصدد سوءاستفاده از قرآن بودند، گاهي تأويلات باطلي از آيات ارائه مي‌دادند و مي‌گفتند که مراد از آن آيات اين تأويلات است نه آنچه از ظاهرشان استفاده مي‌شود. آن‌ها حتي براي پذيرفته شدن تأويلات خود، رواياتي نيز جعل مي‌کردند كه متأسفانه در لابه‌لاي مجامع روايي ما جاي گرفته‌اند و


1. بحارالانوار، ج 16، باب 6، روايت 25، ص 91.

تشخيص آن روايات جعلي از روايات صحيح کار بسيار دشواري است که تنها از فقيه، رجالي و حديث‌شناس ساخته است . برخي ازغلات گفته‌اند که منظور از «الصلوه» در قرآن علي(عليه السلام) است و «اقيموا الصلوه» به معناي پذيرش ولايت آن حضرت است و کسي که ولايت آن حضرت را پذيرفته است، ديگر لازم نيست نماز بخواند!

گفتيم اصل تداعي معاني و انتقال از معنايي به معناي لطيف‌تر مطلوب است، به ويژه اگر در مجموعه روايات مؤيدي براي آن وجود داشته باشد. تداعي بدان معنا نيست که از لفظ معناي اول اراده نشده و تنها معنايي که تداعي مي‌شود مراد است. البته اثبات اين که معناي دوم اراده شده نيازمند حجت شرعي است و گرنه صرف تداعي معاني و انتقال معنايي، انصراف لفظ به معناي دوم را اثبات نمي‌کند. در آيه مزبور «نجم» به معناي ظاهري خودش که همان ستاره است مي‌باشد و منظور از آيه اين است که ستاره قطبي و ديگر ستارگان مردم را براي يافتن مسير راهنمايي مي‌کنند، پس معناي ظاهري آيه در جاي خود محفوظ است؛ اما با ذکر اهميت و فايده ستارگان در آيه، ذهن انسان به نعمت هدايت معنوي به وسيله پيامبر و جانشينان آن حضرت نيز منتقل مي‌گردد و امام در روايت خود به اين انتقال اشاره کرده‌اند.

ما در اين جا نمي‌خواهيم با اين تأويل و انتقال معنايي که در آيه صورت گرفته، ولايت اميرمؤمنان و ديگر امامان(عليهم السلام) را ثابت کنيم؛ زيرا ولايت آن‌ها با بيش از هزار روايت مستند و خدشه ناپذير ثابت شده است، بلكه سخن در اين است که آيه  از نورافشاني ستارگان در شب،

سخن مي‌گويد كه علاوه بر زيبا و باشكوه كردن آسمان، راه را به گم شدگان و مسافران مي‌نمايند و ذهن ما را به اين مهم منتقل مي‌كند كه در عصرحاکميت جاهليت و فساد صدر اسلام، مردم نيازمند بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بودند تا با خورشيد وجود خود راه هدايت و سعادت را به آنان نشان دهد و آنان را از ظلمت، گمراهي و شرک برهاند و به نور ايمان و توحيد راهنمايي کند. همچنين پس از رحلت آن حضرت، باز مردم به پيشوايان معصومي نياز دارند که آنان را به راه مستقيم هدايت کرده و از تاريکي‌ها و نفاق نجاتشان دهند.

 

استدلال هشام بن حکم بر ضرورت وجود امام معصوم(عليهم السلام)

اهميت تداعي و انتقال معاني و كاركرد آن سبب شد مفسراني که داراي گرايش عرفاني بودند، پس از تفسير ظاهر آيات با همان روش رايج بين ديگر مفسران، نکات عرفاني را نيز با اين ادعا که آن آيات به اين نکات و معاني نيز اشاره دارند از آيات استخراج كنند؛ همانند انتقال از واژه «النجم» و «علامات» در آيه مزبور به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و علي و جانشينان معصوم ايشان (عليهم السلام) يا استفاده و انتقالي که در گفت و گوي هشام بن حکم، شاگرد امام صادق(عليه السلام)، با عمرو بن عبيد معتزلي صورت گرفت و جريان آن از اين قرار است:

جمعي از اصحاب که حمران، ابن نعمان، ابن سالم و طيار در بينشان بودند، در خدمت امام صادق(عليه السلام) حاضر شدند و گروه ديگري نيز در اطراف هشام بن حکمِ تازه جوان گرد آمده بودند. امام صادق(عليه السلام) فرمود:

«اي هشام، آيا گزارش نمي‌دهي در مباحثه با عمرو بن عبيد چه

کردي و از او چه پرسيدي؟» عرض کرد: «شکوه و جلال شما مرا گرفته است و شرم دارم و زبانم در حضور شما به کار نمي‌افتد». حضرت فرمود: «وقتي به شما امري کردم، انجام دهيد». هشام عرض کرد: «از وضعيت عمرو بن عبيد و نشست او در مسجد بصره به من خبر رسيد و بر من گران آمد. پس به سويش رهسپار شدم و در روز جمعه‌اي وارد بصره شدم و به مسجد بصره رفتم. در آن جا جمعيت بسياري ديدم که گرد عمرو بن عبيد حلقه زده‌اند. او جامه پشمينه سياهي به کمر بسته و عبايي بر دوش انداخته بود و مردم از او سؤال مي‌کردند. از مردم راه خواستم، به من راه دادند و من آخر جمعيت دو زانو نشستم. آن‌گاه گفتم: اي مرد دانشمند، من مردي غريبم، اجازه دارم مسأله‌اي بپرسم؟ گفت: آري.

گفتم: شما چشم داريد؟ گفت: پسرجان، اين چه سؤالي است، چيزي را که مي‌بيني چگونه از آن مي‌پرسي؟ گفتم: سؤال من همين‌طور است. گفت: بپرس پسر جانم، گرچه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما جواب همان را بفرماييد. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم داريد؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه کار مي‌کنيد؟ گفت: با آن رنگ‌ها و اشخاص را مي‌بينم. گفتم: بيني‌ داري؟ گفت:  آري. گفتم: با آن چه مي‌کني؟ گفت: با آن مي‌بويم. گفتم: دهن داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي‌کني؟ گفت: با آن مزه را مي‌چشم. گفتم: گوش داري؟ گفت: آري. گفتم: با آن چه مي‌کني؟ گفت: با آن صدا را مي‌شنوم. گفتم: شما دل داريد؟

گفت: آري. گفتم: با آن چه مي‌کني؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و بر دلم مي‌گذرد تشخيص مي‌دهم. گفتم: مگر با وجود آن اعضاء از دل بي‌نياز نيستي؟ گفت: نه. گفتم: چگونه؟ با آن که اعضاء صحيح و سالم باشد (چه نيازي به دل داري)؟ گفت: پسر جانم، هرگاه اعضاي بدن در چيزي که ببويد، يا ببيند، يا بچشد و يا بشنود ترديد کند، آن را به دل ارجاع مي‌دهد تا ترديدش برطرف شود و يقين حاصل گردد.

من گفتم: پس خدا دل را براي رفع ترديد اعضاي بدن گذاشته است؟ گفت: آري. گفتم: دل لازم است وگرنه براي اعضاي بدن يقيني حاصل نمي‌گردد؟ گفت: آري. گفتم: اي ابا مروان (عمرو بن عبيد)، خداي تبارک و تعالي که اعضاي تو را بدون امامي که صحيح را تشخيص دهد و ترديد را تبديل به يقين کند، وانگذاشته، آيا اين همه مخلوق را در سرگرداني، ترديد و اختلاف واگذارده و براي ايشان امامي که در ترديد و سرگرداني خود به او رجوع کنند قرار نداده، در صورتي که براي اعضاي تو امامي قرار داده که حيرت و ترديدت را به او ارجاع دهي؟ او ساکت شد و به من جوابي نداد، سپس به من متوجه شد و گفت: تو هشام بن حکمي؟ گفتم: نه. گفت: از همنشين‌هاي او هستي؟ گفتم: نه. گفت: اهل کجايي؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: تو همان هشامي. سپس مرا در آغوش گرفت و به جاي خود نشانيد و خودش از آن جا برخاست و تا من آن جا بودم سخن نگفت. حضرت امام صادق(عليه السلام) خنديد و فرمود:

اين را چه کسي به تو آموخت؟ عرض کردم: آنچه از شما شنيده بودم منظم کردم (و گفتم). فرمود: به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي مي‌باشد.(1)

هشام بن حکم در مناظره با عمرو بن عبيد از تداعي معاني و انتقال از معنايي به معناي ديگر استفاده کرد و به عمرو فهماند همان‌ گونه که قلب براي تنظيم و مهار رفتار انسان و تشخيص رفتار درست از نادرست لازم است، جامعه اسلامي نيز نياز به امامي دارد که مردم را در مسير زندگي خويش راهنمايي کند تا حق را از باطل بازشناسند؛ زيرا در سخنان کساني که از دين خدا گفته‌اند، اختلافات زيادي وجود دارد كه بسياري از آن‌ها باطل است و امام سخنان حق را از باطل تشخيص مي‌دهد و به مردم  مي‌شناساند.

 

چكيده گفته‌هاي پيشين

نتيجه‌اي که از اين چند نشست مي‌توان گرفت اين است که انسان در زندگي خود به دنبال مقاصد و اهدافي است و با اختيار و اراده خويش براي رسيدن به آن‌ها حرکت و تلاش مي‌کند. حرکت‌هاي ارادي انسان که با رنج و زحمت همراه هستند، ذاتاً مقصد معيني ندارند و مي‌توانند به سوي اهداف گوناگوني جهت‌گيري شوند؛ اما مجموع اين حرکت‌ها و فعاليت‌ها در بستر حرکت عمومي جهان هستي انجام مي‌پذيرند و از اين جهت قابل انطباق بر حرکت جوهري رسم‌کننده زمان مي‌باشند.


1. اصول کافي، ج 1، باب 58، روايت 3، ص 170.

بنابراين انسان از آن جهت که با اراده خود حرکتي را انجام مي‌دهد، آن حرکت ارادي و همراه با رنج و زحمت، مي‌تواند داراي اهداف متعددي باشد؛ اما از آن جهت که مجموع حرکات انسان در بستر حرکت عمومي جهان انجام مي‌گيرد و چون حرکت عمومي جهان به خداوند مي‌انجامد؛ انجامي كه درك حضور خداوند و ملاقات او را در در جهان ديگر به همراه دارد، حركت انسان در اين مجموعه سرانجام و هدفي واحد خواهد داشت. اکنون با توجه به آن که اين جهان پهناور با همه پديده‌هايش و از جمله انسان به سوي جهان ظهور حقايق و ملاقات با خدا در حرکتند و همه انسان‌ها در پايان حرکت خود و در مسير زندگي خويش خداوند را ملاقات خواهند کرد، اين پرسش پيش مي‌آيد كه آيا انسان نبايد کاري کند تا ملاقاتش با خداوند، ملاقاتي آرماني باشد؛ همانند محبوبي که پس از سال‌ها انتظار و دور ماندن از محبوب و معشوق خويش، به لقاي او نايل مي‌گردد و در آغوشش مي‌کشد و محبوب با روي گشاده او را بپذيرد؟ چنين باشد خوب است يا به هنگام ملاقات ، خداوند او را همچون حيواني پست از خود براند و به آتش جهنم گرفتارش کند؟

عالم آخرت، در زبان قرآن عالم بازگشت به سوي اللهاست و انسان در نهايت حرکت خويش به جهان آخرت وارد شده و به سوي پروردگار خويش باز گردانده مي‌شود و با او محشور مي‌گردد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُون؛(1) بدانيد که شما را به سوي او گرد خواهند آورد».


1. بقره (2)، 203.

خداوند در آيه ديگر مي‌فرمايد:

«اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون؛(1) خداست که آفرينش را آغاز و سپس آن را تجديد مي‌کند، آن‌گاه به سوي او بازگردانيده مي‌شويد».

اين عالم زوال‌پذير است و روزي طومارش در هم پيچيده مي‌شود و آن‌گاه جهان پايدار آخرت آغاز مي‌گردد:

«يَوْمَ نَطْوِي السَّمَاء كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ ...؛(2) روزي که آسمان را همچون در هم پيچيدن صفحه نامه‌ها در هم مي‌پيچيم...».

حال كه قرار است خداوند آسمان را با آن عظمت که فاصله نقطه‌اي از آن با نقطه ديگر ميلياردها سال نوري است، در پايان دنيا چون کاغذي در هم مي‌پيچد و در آخرت، انسان به دنيايي وارد مي‌شود که محل ظهور قدرت و سلطنت مطلق و بلامنازع خداوند است: «لمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار(3)». و در آن دنيا تنها فرمان و خواست خداوند جاري و حاکم است: « وَالأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّه(4)»، آيا انسان نبايد براي جلب خشنودي و رضايت خداوند بکوشد، هدف او در زندگي رسيدن به سعادت ابدي و لقاي همراه با سرافرازي و نيک‌بختي باشد و براي رسيدن به اين هدف متعالي نهايت تلاش خويش را به کار گيرد؟

همچنين گفته شد كه انتقال از ملاقات عمومي به ملاقات خاص 


1. روم (30)، 11.

2. انبياء (21)، 104.

3. غافر (40)، 16.

4. انفطار (87)، 19.

مدنظر عرفا بسيار به ‌جا و مطلوب است و اگر عرفا ملاقات در آيات قرآن را ـ از جمله آيه: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَه رَبِّهِ أَحَدا؛(1) پس هر کس به لقاي پروردگار خود اميد دارد بايد به کار شايسته بپردازد، و هيچ کس را در پرستش پروردگارش شريک نسازد». ـ به لقاي خاص اولياي خدا با معبود خويش تفسير مي‌کنند، منظورشان اين نيست که ملاقات عمومي منطبق بر تفسير ظاهري و لفظي آن آيات منظور نيست، بلکه آنان از معناي ظاهري به معناي باطني آن آيات منتقل شده‌اند.


1. کهف (18)، 110.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org