قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
صوت جلسه5.38 مگابایت

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 18/11/91 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

رابطه متقابل توکل و ايمان

1. نگاهي به مباحث گذشته

بحث در جلسات گذشته به اين‌جا رسيد که ايمان در حقيقت به رابطه ربوبيت و عبوديت بين خدا و انسان تعلق دارد و اين رابطه عملا در دو چيز ظهور پيدا مي‌کند؛ يکي اين‌که انسان نيازمندي‌هاي خود را از خدا بخواهد و ديگر اين‌که در مقابل او خضوع نموده، اوامرش را هم اطاعت کند. گفتيم: شايد آيه شريفه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين1 به اين دو حيثيت اشاره داشته باشد که در حقيقت لازمه عبوديت انسان در مقابل ربوبيت خدا هستند. به اين مناسبت گفتيم: اعمال انسان، چه اعمالي که در درونش انجام مي‌گيرد و چه اعمال بيروني او، مي‌توانند در تقويت يا تضعيف ايمان مؤثر باشند. در اين ميان، آيات شريفه قرآن و روايات پيشوايان معصوم ما صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين روي چند عنوان از امور جوانحي و دروني انسان تکيه نموده‌اند که يکي از آن‌ها مسأله توکل بر خداست، بدين معنا که ما بايد تنها از او کمک بخواهيم و تنها به او اعتماد نماييم.

2. تأثير نگاه‌ هستي‌شناختي در توکل

اما چگونه مي‌توان به خدا اعتماد کرد و تفاوت مردم در اين زمينه در چيست؟ پاسخ به اين مسأله را از اين نکته آغاز مي‌کنم که انسان وقتي به چيزي احساس نياز مي‌کند (اعم از خوراک يا چيزي ديگر)، تلاش مي‌کند آن نياز را برطرف کند و خواسته فطري و غريزي‌اش را ارضا نمايد. اما او از همان اوائل حيات خويش متوجه مي‌شود که به تنهايي از عهده برطرف کردن همه نيازهاي خود برنمي‌آيد، و به تدريج که خواسته‌هاي او افزايش مي‌يابد اين معنا را بهتر درک مي‌نمايد. اما نحوه کمک گرفتن انسان‌ها از ديگران براي رفع نيازمندي‌هاي خويش متفاوت است و اين تفاوت ناشي از تفاوت در هستي‌شناسي آن‌هاست. اگر کسي اصلا به وجود خدا و ماوراي طبيعت ايمان نداشته باشد، يا به دلائلي اين حقيقت را انکار کند، يا اصلا از اين معنا غافل باشد، سعي مي‌کند با توانايي‌هاي خود ديگران را براي رفع نيازمندي‌هاي خود به خدمت گيرد. اوج چنين تلاشي از جهت اجتماعي به اين‌جا مي‌رسد که کساني با اعمال قدرت، و در نهايت به کمک سلاح، از ديگران بيگاري بکشند. چنين کساني اصلا از بحث ما خارج‌اند و إن‌شاءالله که هرگز فکر چنين روش‌هاي زشتي هم از ذهن ما نگذرد. اما کساني که به نحوي معتقد به عوامل ماوراي طبيعي هستند به صورت‌هاي مختلف سعي مي‌کنند که از آن عوامل کمک گيرند، گرچه ممکن است اعتقاد آن‌ها کاملاً باطل باشد. انواع بت‌پرستي‌ها و شرک‌ها هم از همين جا ناشي شده است. در ميان اين دسته کساني هم هستند که سعي مي‌کنند با ارتباط برقرار کردن با جنيان از آن‌ها براي رفع نيازهايشان کمک گيرند. قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَأَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا؛2 و اين‌كه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى‏بردند، و آن‌ها سبب افزايش گمراهى و طغيانشان مى‏شدند.»

 در مقابل همه اين‌ها، انبيا آمدند بشر را به سوي خداي متعال متوجه کردند و براي او اين آموزه را آوردند که خداي متعال بهتر از هر کسي مي‌تواند به انسان کمک کند، و با نشان دادن راه ارتباط با خدا، مردم را به اين حقيقت تشويق کردند که به جاي پناه بردن به جن و ارواح بر خدا تکيه کنند.

لازمه اصل ايمان‌ به خداي متعال اين است که انسان في‌الجمله براي خدا تأثيري در زندگي خود قائل باشد، بدين معنا که بعد از اعتقاد به اصل خالقيت، يک نحو ربوبيتي هم براي خدا قائل باشد. تأثير اين اعتقاد الهي در زندگي انسان را مي‌توان در طيف گسترده‌اي از مراتب شناخت و معرفي کرد.

کساني – حتي از پيروان اديان توحيدي و ابراهيمي— بود‌ه‌اند که به نوعي تفويض افراطي معتقد بودند، بدين معنا که قائل بودند خداوند انسان را آفريده و او را به خودش واگذاشته است. شائبه اين تفويض افراطي در يهوديان بيش از ديگران است. در بين فيلسوفان نيز برخي با طرف‌داري از چنين گرايشي، جهان را به ساعتي تشبيه کردند که ساعت ساز مي‌سازد و با کوک کردن آن، آن را رها مي‌کند و ساعت بدون احتياج به ساعت‌ساز به کار خود ادامه مي‌دهد.

به هر حال اين اعتقاد، نوعي تفويض افراطي است که اکثريت قريب به اتفاق موحدان آن را انکار کرده، و در برابر، مي‌پذيرند که خدا يک نحو تأثيري در عالم دارد. بيشترين مواجهه‌ي انبيا با بت‌پرستاني بود که معتقد بودند بت‌ها، ارباب آن‌ها، يا ارواح متعلق به آن‌ها، در عالم مؤثرند و از اين جهت آن‌ها را پرستش مي‌کردند. بين پرستش و کمک خواستن رابطه‌اي تنگاتنگ وجود دارد. به طور معمول انسان هنگامي انگيزه پرستش پيدا مي‌کند که براي رفع نياز خويش، به معبود احساس نياز کند. البته اين قاعده بدون استثنا نيست، اما استثنا‌هاي آن بسيار نادر هستند. همه کساني که به نحوي غيرخدا را مي‌پرستند، معتقدند که آن‌ها يا در عرض خدا يا در مرتبه‌‌اي پايين‌تر، مستقل از خدا گوشه‌اي از عالم را اداره مي‌کنند. عمده داستان‌هاي انبيا که در قرآن ذکر شده داستان مواجهه انبيا با چنين اشخاصي است و انبيا در اين مواجهه تلاش کردند به آن‌ها بفهمانند که بت‌ها در عالم کاره‌اي نيستند. برخي از پيروان انبيا هم معتقد بودند خداوند در اين عالم تنها تکاليفي را معين کرده و ما را به حال خود رها نموده است و خداوند تنها در عالم آخرت تأثير داشته و نفع يا ضرري مي‌رساند، پس بايد خدا را پرستش کنيم تا در عالم آخرت به ما پاداش دهد! ولي هيچ‌يک از اديان الهي در حقيقت چنين آموزه‌اي نداشته‌اند و در اثر تحريف چنين اعتقادي در آن‌ها وارد شده است. لحن قرآن کريم هم اين‌گونه نيست. قرآن کريم در مواردي به صراحت از نصرت‌هاي الهي به انبيا و انسان‌هاي موحد ياد مي‌کند. پس اصل اين‌که خدا در زندگي اين دنياي ما هم مي‌تواند اثر داشته باشد مسأله‌اي است که بايد آن را از ضروريات دين شمرد.

3. نقد برداشت غلط از توکل

برخي معناي توکل را به درستي نفهميده‌اند يا شايد چندان تمايلي هم به فهميدن درست آن نداشته‌اند و گمان کرده‌اند وقتي کسي مي‌گويد: «من بر خدا توکل کردم» ديگر هيچ وظيفه‌اي ندارد و لازم نيست کاري انجام بدهد. البته کسي را سراغ نداريم که ادعا کند همه کارهايش را به خدا واگذار کرده و بعد هيچ کاري انجام ندهد. بالاخره گرسنه‌اش که شود دست‌کم دستي به سوي غذا مي‌برد. اما عده‌اي بوده‌اند که در برخي موارد توکل را بهانه‌اي براي سوءاستفاده‌ها، تنبلي‌ها و راحت‌طلبي‌هاي خويش قرار داده‌اند.

آيا به راستي معناي توکل اين است که انسان هيچ فعاليتي انجام ندهد؟ قطعا مي‌دانيم که اين‌گونه نيست و هيچ پيامبر يا امامي چنين رفتاري نکرده، يا توصيه به چنين رفتاري نداشته است. برعکس، مي‌بينيم که پيشوايان ما توصيه‌هاي أکيدي نسبت به کار، فعاليت، تحصيل علم، عبادت، جهاد و ... دارند. اگر بدون فعاليت و تنها با گفتن توکل بر خدا همه کارها حل مي‌گشت پس اين همه دستور به کارهاي سخت و سنگين براي چيست؟ پس قطعا چنين برداشتي از توکل صحيح نيست.

4. برخي از مراتب ابتدايي توکل

بعد از روشن شدن اين حقيقت که خداي متعال در حيات دنيوي ما هم تأثير دارد، اين مسأله مطرح مي‌شود که اين تأثير به چه صورت است؟ با روشن شدن اين مسأله، چگونگي واگذاري کار به خداي متعال و توکل بر او نيز روشن خواهد شد.

1-4. توکل در رفع و دفع موانع

مرتبه بسيار ضعيف توکل از اين شناخت و معرفت سرچشمه مي‌گيرد که خداي متعال اسبابي در اين عالم فراهم کرده و به ما نيز توانايي‌هايي همچون قدرت تفکر، قدرت انجام اعمال بدني و ... عطا فرموده است، اما بالاخره مي‌تواند تأثيرات اين اسباب و توانايي‌ها را بگيرد، چنان‌که گاه چنين حقيقتي را مي‌بينيم. پس يک قدرتي هست که بتواند ما را از اين نعمت‌ها محروم کند و نقشه‌اي را که کشيده‌ايم بر هم زند. بر اين اساس، توکل بدين معناست که در هنگام استفاده از اين نعمت‌ها توجه داشته باشيم که خداي متعال مي‌تواند ما را از استفاده از آن‌ها محروم کند، بنابراين از او بخواهيم که توفيق استفاده صحيح از نعمت‌هاي خودش را به ما عنايت فرمايد. به تعبير ديگر در رفع و دفع موانع بر خدا توکل کنيم. چنين اعتقادي پايين‌ترين مرتبه توکل است.

2-4. توکل در اسباب خارج از اختيار انسان

يک مرتبه بالاتر توکل از انديشه در باره اين حقيقت حاصل مي‌شود که براي تحقق هر يک از خواسته‌هاي انسان اسباب و شرايط بسياري لازم است که خيلي از آن‌ها در اختيار او نيست. به عنوان نمونه وقتي همين سخن گفتن ساده با شخص ديگري را در نظر مي‌گيريم مي‌بينيم که اسباب فراواني نظير حيات داشتن، دستگاه عصبي سالم، زبان سالم، وجود شخص ديگر و ... بايد وجود داشته باشند تا سخن گفتن با ديگري تحقق پيدا کند و بسياري از اين شرايط در اختيار ما نيست، و در ميان اين اسباب و شرايط، اموري هست که اصلا به عقل ما نمي‌رسد. در اين هنگام کسي که مي‌خواهد بر خدا توکل کند براي رسيدن به خواسته خود نيروها و اسبابي را که خدا در اختيار او قرار داده است به کار مي‌گيرد، اما اسباب و شرايطي را که اصلا در حوزه شناخت يا قدرت او نيست‌ به خدا واگذار و به او توکل مي‌نمايد. اين مرتبه از توکل يک مرتبه بالاتر از مرتبه قبلي و قابل فهم‌تر از آن است. به تعبير ديگر اين مرتبه، توکل در فراهم شدن اسباب و شرايطي است که خارج از حيطه‌ي اختيار ماست.

3-4. توکل بر سلسله جنبان زنجيره اسباب

با شناخت بيشتر مي‌توان به مرتبه‌اي بالاتر هم دست يافت و آن اين است که ما اسباب و مسببات را به صورت حلقه‌هايي زنجيروار تصور کنيم که انتهاي آن به دست خداست و او به عنوان سلسله جنبانِ اسباب و مسببات در اين زنجيره مؤثر است، به گونه‌اي که اگر خداي متعال حلقه اول زنجير را به حرکت درنياورد بقيه حرکت نمي‌کنند. بنابر اين بايد به خدا اعتماد داشت که اين سلسله را به حرکت درخواهد آورد و مؤثر قرار خواهد داد. در اين مرتبه، حوزه توکل قدري وسيع‌تر مي‌گردد و انسان متوجه مي‌گردد حتي اسبابي هم که در اختيار خود او است، چه قواي بدني و چه قواي روحي و چه اسبابِ خارج از وجودِ شخص او، همگي حلقه‌هايي از يک سلسله هستند که ابتداي آن‌ها به دست قدرت خداست و او هر گاه سرسلسله را به حرکت دربياورد اين‌ها اثر مي‌کنند.

اگر ما تا همين مرحله هم واقعا توکل را بشناسيم و آن را در وجود خويش تقويت کنيم کار بسيار مهمي انجام داده‌ايم. اما بايد بدانيم که تازه اين ابتداي راه توکل اولياي خداست و هنوز مراتب بسيار بالاتري وجود دارد که هم در قرآن کريم و هم در روايات شريف متناسب با ظرفيت مخاطبان، راه‌هايي براي رسيدن به آن مراتب بيان شده است.

5. آثار توکل

1-5. دوري از غرور و تکبر

حقيقت اين است که توکل، روح توحيد و رابطه با خدا را در وجود انسان تقويت مي‌کند. بدين معنا که هر چه بيشتر خدا را در حيات خويش مؤثر بدانيم، خود را بيشتر عبد او مي‌دانيم و ربوبيت او را بيشتر درک مي‌کنيم. رابطه ربوبيت و عبوديت بدين معناست که خداي متعال غني است و ما فقيريم « يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُم‏ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ اى مردم شما نيازمند به خدائيد و تنها خداوند است كه بى‏نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است.» هر چه معرفت انسان به اين رابطه بيشتر گردد ايمان او و رابطه‌اش با خدا تقويت مي‌شود و به خدا نزديک‌تر مي‌گردد و اين قرب، هدف اصلي از آفرينش و تکامل انسان است.

هنگامي که ما تأثير خدا در پديده‌هاي هستي را در رفتارهاي خودمان و در تأمين نيازمندي‌هايمان درک کنيم توجه بيشتري به خداي متعال پيدا خواهيم کرد و کوچکي خود را بيشتر درک خواهيم کرد. به تعبير ديگر اولين فايده‌ درک اين تأثير دوري از ابتلاي به غرور است که به راستي بلاي بسيار بزرگي براي انسان است. انسان ضعيفي که قرآن در باره او مي‌فرمايد: «لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً؛3 چيز قابل ذكرى نبود» ممکن است به جايي برسد که بگويد: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى؛4 من پروردگار برتر شما هستم‏.» هر چه انسان بيشتر احساس بي‌نيازي کند کمتر خداي خويش را شناخته است. قرآن کريم به صراحت مي‌گويد: «أَنتُمُ الْفُقَرَاء»5 و اين تعبير افاده حصر مي‌کند. اگر قرآن مي‌فرمود: «أنتم فقراء» چندان دلالتي بر حصر و شدت فقر نمي‌کرد. اما تعبير «انتم الفقراء» بدين معناست که شما فقط فقير هستيد و چيز ديگري نيستيد. گويا فرموده است: «لستم شيئا الا الفقراء» بنابراين هرچه انسان احساس استغنا و بي‌نيازي کند در حقيقت دچار انحراف و دوري از خدا شده است. در حقيقت تأکيد بر توکل بدين خاطر است که توکل، راهي بزرگ براي تقرب به خداي متعال است. چراکه توکل باعث مي‌شود که انسان فقر خود را بهتر درک کند و به تدريج با عبور از علم حصولي به علم حضوري، واقعا بيابد که فقير است.

2-5. عزت دربرابر غير خدا

اگر حقيقتا توکل در وجود انسان شکل گيرد اثر ديگرش اين خواهد بود که انسان در برابر ديگران احساس ذلت نمي‌کند و هيچگاه براي ديگران تملق و چاپلوسي نمي‌کند و براي تحقق نيازمندي‌هايش از راه‌هاي حرام وارد نمي‌شود. زيرا مي‌داند که خداي متعال مي‌تواند از راه حلال نيازهاي او را بر طرف نمايد و نمي‌خواهد که او از راه حرام استفاده کند و بدين ترتيب نيازي به رفتن سراغ راه هاي حرام در خود نمي‌بيند.

3-5. رهايي از تدبيرهاي بازدارنده

نتيجه سوم توکل اين خواهد بود که ذهن انسان از نقشه‌کشي‌هاي طولاني که گاه مانع انجام تکاليف واجب هم مي‌شوند رهايي مي‌يابد. گاه انسان براي رفع نيازي از نيازمندي‌هاي خويش، حتي از راه حلال، مدت‌ها فکر خويش را درگير مي‌کند و نقشه مي‌کشد که چگونه به خواسته‌اش دست يابد. غالبا جوانان وقتي به نزديکي سن ازدواج مي‌رسند مدت‌ها فکرشان مشغول مي‌شود که با چه کسي ازدواج کنند و چگونه شرايط آن را فراهم کنند. گاهي اين نقشه‌ها آن قدر طولاني مي‌شود که مي‌بينيم تلاش‌هاي چندين سال يک نفر، نظير ورود به دانشگاه، گذراندن تحصيلات تکميلي، پيدا کردن شغل، خريدن خانه و ... همه مقدمه ازدواج با فلان دختر است. در حالي که براي رفع اين نياز طبيعي از همان ابتدا مي‌توان با توکل بر خداي متعال مسيري بسيار ساده را پيمود و چه بسا به نتايج بهتري هم رسيد. کسي که بر خدا توکل کند نيازي به اين نقشه‌کشي‌هاي طولاني و توسل به اسباب دور ندارد، به خصوص اگر فراهم کردن اين اسباب با بعضي از تکاليف شرعي هم تزاحم داشته باشد و نگذارد انسان وظيفه شرعي خويش همچون امر به معروف و نهي از منکر، تحصيل علم، و... را به درستي انجام دهد. غلبه چنين افکاري بر ذهن انسان ناشي از ضعف توکل است. اگر ما توکل بر خدا را در وجود خويش تقويت کنيم دچار چنين افکاري نمي‌شويم. بايد از خدا خواست: «إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي؛6 خدايا! با تدبير خود، مرا از تدبير و نقشه‌کشي‌هايم بي‌نياز گرادان!»

وفقناالله واياکم ان‌شاءالله


1 . حمد(1)، 5.

2 . جن(72)، 6.

3 . انسان(76)، 1.

4 . نازعات(79)، 24. 

5 . فاطر(35)، 15.

6 . بحارالانوار، ج95 ص226.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org