مفهوم امر به معروف و نهي از منکر
واژه «معروف» از ريشه «عرف» به معناي کار خوب و پسنديده است، و خداپرستان از آن «پسنديده نزد خدا» را اراده ميکنند. «منکر» نيز از ماده «نکر»، و معناي آن برخلاف معناي معروف بوده، در عرف دينداران، به معناي کاري است که خداوند از آن راضي نباشد. بدينترتيب، امر به معروف، يعني دستور دادن به کارهاي خير، و نهي از منکر يعني باز داشتن از کارهاي زشت و ناپسند.
در مسير تحول واژهها، معناي آنها گاه توسعه و گاه تضييق مييابد. در برخي نمونهها، استعمال يک واژه سبب ميشود مفهوم آن از مقتضاي اصلي خود، وسعت بيشتري یابد. درباره مفهوم امر به معروف و نهي از منکر نيز چنين است. فقها و بزرگان وقتي درباره موضوع امر به معروف و نهي از منکر بحث ميکنند، ميگويند در کلمه امر، مفهوم «علو» يا «استعلا» نهفته است؛ يعني کسي که امر ميکند، يا بايد بر مأمور برتري داشته باشد، يا خود را در چنين مقامي قرار دهد و از موضع بالاتر امر
کند. خواهش و استدعا کردن «امر» نيست. اينکه کسي بگويد «خواهش ميکنم اين کار را بکنيد» امر نيست. مقتضاي کلمه امر اين است که بايد بهصورت استعلا باشد. حتي برخي فقها احتياط کرده، ميگويند تکليف امر به معروف و نهي از منکر زماني تحقق مييابد که امرکننده به معروف، با لحاظ «استعلا» امر کند.(1) مقام معظم رهبري نيز مراد از استعلا را اينچنين مشخص کردهاند:
طرف امر به معروف و نهي از منکر فقط طبقه عامه مردم نيستند. حتي اگر در سطوح بالا هم هستند شما بايد به او امر کنيد نه اينکه از او خواهش کنيد. بايد بگوييد آقا! نکن؛ اين کار يا اين حرف درست نيست. امرونهي بايد با حالت استعلا باشد. البته اين استعلا معنايش اين نيست که آمران حتماً بايد بالاتر از مأموران و ناهيان بالاتر از منهيان باشند؛ نه، روح و مدل امر به معروف، مدل امرونهي است؛ مدل خواهش و تقاضا و تضرع نيست. نميشود گفت که خواهش ميکنم شما اين اشتباه را نکنيد؛ نه، بايد گفت: آقا! اين اشتباه را نکن؛ چرا اشتباه ميکني؟ طرف هر کسي است؛ بنده که طلبه حقيري هستم؛ از بنده مهمتر هم باشد، او هم مخاطب امر به معروف و نهي از منکر قرار ميگيرد.(2)
1. سيدروحالله خميني، تحرير الوسيله، ج1، باب القول في اقسامهما و کيفيه وجوبهما، مسئله 13، ص399.
2. مقام معظم رهبري، در ديدار با مسئولان و کارگزاران نظام جمهوري اسلامي، 19/4/1379.
با توجه به توضيحاتي که در زمينه مفهوم امر به معروف و نهي از منکر ذکر گرديد، ميتوان گفت که امر به معروف و نهي از منکر در نگاهي کليتر عبارت است از هرگونه تلاشي که بهمنظور اثر گذاشتن بر ديگري صورت ميگيرد تا وي را به انجام کار واجبي وادارد، يا از کار حرامي باز دارد.
اهميت و جايگاه امر به معروف و نهي از منکر
اسلام ملاک وحدت در جامعه اسلامي را ايمان به خدا ميداند و ازاینروی بر افرادي که با اين ملاک وحدت در جامعه حضور دارند، به گونه خاصی حساس است. اين حساسيت بهقدري است که هر فردي را در برابر فرد ديگر مسئول قرار داده است تا همگان به نقشي که در تشکيل جامعه دارند توجه کنند و به اين وحدت خدشه وارد نشود. امر به معروف و نهي از منکر در اسلام چنين ماهيتي دارد و ازاینروی براي فرد مسلمان، این مفهوم بامعناست؛ اما در جامعه و فرهنگ غربي اصلاً چنين مفهومي مورد توجه نيست. در آن جوامع، حداکثر، دولت، آن هم بهحد ضرورت که نيازهاي جامعه را تأمين کند، مسئولیت دارد، و ديگر به هيچ مسئوليتي براي افراد در برابر يکديگر معتقد نيستند. بالاتر از اين، آنان بر اين اعتقادند که حتي فرد حق ندارد در زندگي فردي ديگران ـ يعني هر آنچه ضرر محسوسي براي ديگران ندارد ـ دخالت کند؛ بنابراين در ذهنيت فرهنگ غربي، نهتنها امر به معروف و نهي از منکر، ارزش مثبت ندارد بلکه امري منفي قلمداد ميشود؛ يعني آنچه در فرهنگ
اسلامي ما بهمنزله تکليف واجب و گاهي بزرگترين واجبات ناميده ميشود، در فرهنگ غربي نهتنها واجب نيست، بلکه مذمت هم ميشود؛ زیرا این کار، از نگاه آنان، دخالت در امور ديگران است.
در جامعه اسلامي، مسلمانان موظفاند در برابر يک حرکت ناهنجار اجتماعي از ديدگاه ارزشهاي اسلامي، به نام منکر، حساس باشند و تکليف خود را دراينزمينه انجام دهند. بر اساس آيين اسلام، امر به معروف و نهي از منکر، در کنار فرايضي همچون روزه، حج، نماز و جهاد، از فروع دين شمرده میشود؛ بنابراين امر به معروف و نهي از منکر جزء ضروريات دين اسلام است. اما اين در فرهنگ غربي هيچ معنا ندارد و حتي داراي ارزش منفي است. در جامعه غربي، اگر کسي مشروبات بنوشد و مست کرده، عربده بکشد، کسي حق ندارد او را از این کار نهی کند. اگر هم کسي تذکر دهد، فرد مقابل، او را از دخالت در امور خودش بر حذر ميدارد و اين امرونهي را منافات با آزادي خويش ميپندارد. البته اگر کار بدانجا بکشد که آزاد گذاشتن فرد منجر به هرجومرج و به مخاطره افتادن زندگي ديگران شود، مقرراتي براي کنترل چنين افرادي وضع ميکنند.
اسلام، درست، نقطه مقابل ديدگاه مرسوم در غرب را پی میگیرد و بر آن است هر فردي در برابر فرد ديگر، و نيز هر جامعهای در برابر فرد، يا جامعه ديگر هر رهبر و پيشوایی در برابر افراد، و همچنين افراد در برابر رهبر و پيشواي خود مسئولاند. اين مسئوليتی يکپارچه، همگاني و متقابل است. درواقع، همچون رابطه ارگانيک اندامهاي بدن، در ميان
اجزاي جامعه نيز پيوستگي وجود دارد. همانگونه که تمام قسمتهاي بدن، در زمان گرفتاري، سهيماند و از سهم خون خود کم ميگذارند تا عضو آسيبديده ترميم شود، در جامعه اسلامي نيز چنين رابطهاي وجود دارد و مهم اين است که اين ارتباط و همياري تنها درزمينة امور مادي نيست، بلکه، مهمتر از آن، درزمينة امور معنوي است.
پس در اسلام فرد در برابر رفيق، همسايه و جامعه، هم در امور مادي و هم در امور معنوي، مسئول است؛ بنابراين اگر کسي همسايهاش گرسنه و خودش سير باشد، مسئول است و شرعاً وظيفه دارد غذاي خود را با او تقسيم کند. بر اساس بينش و تربيت اسلامي، ارتباط و مسئوليت افراد در مسائل مادي حائز اهميت است. در مسائل اجتماعي نيز اگر کسي شاهد بیسبب ريخته شدن آبروي مؤمني باشد، بايد از او در برابر اتهامات دفاع کند. بالاتر از همه اينها، مسئله ارزشهاي ديني و مذهبي است. اگر کسي در جامعه اسلامي دچار ناهنجاري ميشود و خود را به گناه آلوده ميسازد، بايد دست او را گرفت و اجازه نداد که گناه دامان او را بهکلي بگيرد.
برخي با ناديده گرفتن ماهيت واقعي امر به معروف و نهي از منکر، تحت تأثير فرهنگ الحادي غرب، اين فريضه را دخالت در امور شخصي ديگران تصور کردهاند و میکوشند مفاهيمي را بهمنزله ارزش در جامعه مطرح سازند تا ديگر جايي براي توجيه امر به معروف و نهي از منکر باقي نماند. آنان آنچنان در رسانههاي مختلف و با تدوين مقالات در روزنامهها و نشريات يا ايراد سخنراني، تبليغات به راه مياندازند تا به مردم القا کنند که دخالت کردن در امور اعتقادي، ارزشي و اخلاقيِ
ديگران فضولي در کار آنان و عملي ناپسند است. نتيجه آن ميشود که اگر کسي هم تذکري دهد او را از دخالت در کار ديگران منع مي
کنند و در واقع، امر به معروف به صورت منکري درميآيد که بايد از آن جلوگيري کنند! ازاینروی کساني به خود جرئت خواهند داد تا در پارکها مشروب مصرف کنند و از مستي با شيشه مشروب به جان هم افتند. آنگاه زماني فرا خواهد رسيد که يَقْتُلُونَ الِّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ؛(1)«مردمي را که امر به عدالت ميکنند به قتل ميرسانند».(2)
ضرورت امر به معروف و نهي از منکر
1. دو گرايش درزمينه مسئوليت اجتماعي افراد
کساني که در قالب علوم سياسي و فلسفه سياست درباره اداره جامعه بحث کردهاند، اين مسئله را نيز مطرح کردهاند که آيا بايد مديريت جامعه بر عهده نهاد مشخصي به نام دولت، حکومت يا تعبيراتي ازاينقبيل باشد و دیگر مردم، براي مديريت جامعه نه وظيفهاي دارند و نه حقي، يا اينکه غير از هيئت حاکم رسمي، کسان ديگري نيز در مديريت جامعه نقشي مؤثر دارند، و نهتنها ايفاي چنين نقشي حق آنان، بلکه به يک معنا وظيفه آنان نيز هست. اين، دو ديدگاه متقابل است که هریک از آنها لوازم ويژه خود را در پی دارد.
1. آل عمران (3)، 21.
2. در کتاب حاضر، در موارد متعددي، در ذکر ترجمه آيات قرآن کريم، از ترجمه آيتالله مکارم شيرازي نيز بهره گرفته شده است.
گرايش غالب امروز حاکم بر جهان غرب اين است که مردم جامعه بايد در انجام خواستههاي فردي خود، هرچهبيشتر آزاد باشند و هيچ مسئوليتي در برابر اداره جامعه برعهده افراد نيست، و تنها گروه خاصي را همين مردم انتخاب و تعيين ميکنند تا حد لازم و ضروري مديريت جامعه را عهدهدار شوند و در اجراي مقرراتي که خود مردم وضع ميکنند، سهيم باشند. بنابراين دولت بايد کمترین تصرف را در زندگي مردم داشته باشد، و هريک از افراد بايد از بیشترین آزادي در رفتار خود برخوردار باشند. اين آزادي شامل فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي ميشود و دولت تنها حق دارد آن اندازهاي که برای حفظ نظم جامعه ضروری است در امور مردم دخالت کند؛ نه بيش از آن. اين گرايش را، بهطور عام، ليبراليسم مينامند. بر اين اساس، حداکثر آزادي براي افراد ثابت ميشود، اما آنان در برابر مشکلات اجتماعي مسئوليتي ندارند.
بنابر اين گرايش، اگر در جامعهاي حوادثي ـچه حوادث طبيعي و چه حوادث اجتماعيـ پيش آيد که براي قشر خاصي در جامعه، يا حتي براي اکثريت مردم مشکلاتي به وجود آورد، افراد هيچ مسئوليتي براي رفع اين مشکلات ندارند. برای نمونه، اگر بخش عظيمي از جامعه مبتلا به فقر کشندهاي شدند که آنان را در آستانه بيماري، مرگ و فساد قرار دهد، افراد در برابر اين پديده اجتماعي هيچ مسئوليتي ندارند. در اين صورت، اگر کسي دلش خواست، از روی عاطفه انساني يا بهمقتضاي مذهبي که پذيرفته، کمکي به مردم ميکند و اگر دلش نخواست، هيچکس نميتواند
او را ملزم به داشتن مسئوليت اجتماعي و صرف کردن نيرو و توان براي رفع مشکلات اجتماعي کند. بر اساس اين نظريه سکولاريستيِ فردگرايانه و انسانمحور، حتي اگر در جامعهاي مردم زيادي مبتلا به فقر باشند، کساني که ثروتهاي هنگفت دارند، حق دارند بهمنظور جلوگيري از پايين آمدن نرخ کالاهايشان، کالاهاي افزوده خود را به دريا بريزند يا بسوزانند. همينگونه، اگر مرض و بيماري در قشر خاصي از افراد جامعه شایع شد و به ثروتمندان و سرمايهدارها سرايت نکرد، اين اهل ثروت و مکنت، هيچ احساس مسئوليتي در برابر آن قشر ضعيف نخواهند داشت. آنان با خود خواهند گفت اگر دولت ميتواند آنها را معالجه کند و اگر نميتواند، هر بلايي که به سر آنان آيد به ما ربطي ندارد. حداکثر کاري که ما ميکنيم پرداخت کردن ماليات بهميزاني است که دولت براي ما در نظر گرفته است. البته ممکن است در بين آنها کساني باشند که بهاقتضاي عاطفه انساني يا مذهب خاص، به ارزشهاي اخلاقي پايبند باشند و در اين جهت نيز تلاشي صورت دهند. اما اينان بهاقتضاي گرايش ليبراليستيشان احساس مسئوليتي نميکنند؛ دولت هم در يک محدوده خاصي که قانونگزار براي آن تعيين کرده است، ماليات را اخذ ميکند. اين مالياتها هم تا حد مشخصي است که دولت آنها را به مصارف خاص تعيينشده ميرساند و اگر اين مالياتها کفاف آنها را نداد، باز بايد قانوني وضع شود و سهم مالياتها بالا رود. در اينجا وظايف ديگري به عهده دولت خواهد آمد که همان گرايش ليبراليستي مانع از آن ميشود؛ زيرا از منظر چنين ديدگاهي، نبايد بار دولت سنگين شود. اگر
نمايندگان مجلس هم ليبرال باشند، اجازه نميدهند که سطح مالياتها بهمنظور امکان خدمت بيشتر توسط دولت، بالا برود؛ چه، بايد مالياتها از جيب خود آنها هم درآيد. اين گرايش امروزه در کشورهاي غربي و بهویژه کشورهاي سرمايهداري، بسيار رواج دارد و حتي آنان در تلاشاند تا اين فرهنگ را به کشورهاي ديگر هم صادر کنند.
در مقابل گرايش پیشگفته، گرايش ديگري وجود دارد که اساسش يک ديدگاه فلسفي و عقلاني و يا اعتقاد مذهبي است. بر اين اساس، هر فردي در برابر افراد ديگر و جامعه مسئول است، و چنان نيست که هرکس بتواند در زندگي، به هر قدر و هر شکلي که بخواهد، فعاليت کند و نگران مردم دیگر نباشد. فعاليتهاي اقتصادي هم تا آن حد آزاد است که به منافع کل جامعه ضرر نزند. منافع جامعه هم تنها بر اساس درآمد ملي، آنگونه که در کشورهاي غربي مرسوم است، تعيين نميشود. در کشورهاي غربي وقتي درصدد سنجش ميزان رشد اقتصادي بر ميآيند، مجموع درآمدهاي کشور را در نظر ميگيرند و ديگر کاري به اين ندارند که اين درآمدها از چند درصد مردم به دست آمده و در اختيار چند درصد قرار گرفته است. زماني هم که درصدد تعيين درآمد سرانه برميآيند، مجموع اين درآمد را بر تعداد افراد تقسیم ميکنند؛ اما ديگر کاري به اين ندارند که اين درآمد سرانه در دست چه کساني جمع شده است؛ چهبسا نود درصد مجموع اين ثروت، در اختيار تنها ده درصد مردم باشد و نود درصد مردم از گرسنگي رنج ببرند. اما گرايش مقابل، اين چگونگی محاسبه رشد اقتصادي و درآمد سالانه را زير سؤال برده،
ملاک رشد اقتصادي يک کشور را ميزان درصد جمعيت زير خط فقر و بالاي خط فقر ميداند.
بر اساس گرايش اخير، يک جامعه همانند يک پيکر است؛ پيکر انسان از چندين دستگاه (همچون دستگاه بينايي و شنوايي) يا سيستم (همچون سيستم عصبي، تنفس و گوارش)، و هریک از اينها، خود، از چندين عضو تشکيل شده، و هر عضوي هم از ميليونها و ميلياردها سلول به وجود آمده است. اگر بخشي از اين سيستم کلي بدن ناقص ماند، به کل بدن ضربه ميخورد. برای نمونه، اگر دستگاه گوارش کارش را بهدرستي انجام ندهد، خون هم بهدرستي ساخته نخواهد شد و اگر خون سالم به همه بدن نرسد، تمام اندامها در معرض ضعف و ناتواني قرار خواهند گرفت. اگر دستگاه تنفس نيز نتواند بهدرستي به وظايف خود عمل کند، اکسيژن کافي به بدن نميرسد و مشکلاتي براي تمام قسمتهاي بدن پيش خواهد آمد. چنانچه سيستم عصبي هم نتواند بهدرستي کار خود را انجام دهد، ممکن است اندامها فلج شود و کل بدن نتواند کار خود را بهدرستي انجام دهد. بنابراين بخشهاي بدن همه به هم مربوطاند؛ بر يکديگر تأثير و تأثر متقابل دارند؛ و همه در برابر هم مسئولاند.
به همينگونه، هریک از انسانها که در درون جامعه زندگي ميکنند، همانند سلولها در پيکر انسان، به هم مرتبطاند و دستگاههاي جامعه نيز بههمپيوسته است. البته دراينزمينه برخي، گرايشهای افراطي دارند؛ چنـانکه طرفداران انداموارگي(1) در جامعه معتقدند که جامعه در حقيقت
. Organicism.
يک ارگانيزم زنده و داراي همين اندامهاي بههممربوط است، و هويتي واحد و مستقل از هويت افراد دارد. اما در مقام تشبيه، شبيه شمردنِ جامعه به يک پيکر زنده و داراي اندامهاي مرتبط، تشبيه معقولي است که ميتواند بهمنزله موضوع مشترک بين تمام کساني که به مسئوليت اجتماعي اهميت ميدهند، مطرح شود. اين گرايش به مردم میآموزد که خود را همانند سلولي در پيکر فرض کنند که احتياج به همکاري ديگران دارند: از سويي بايد بکوشند که نيازهاي دیگر اندامها تأمين شود؛ و از سوي ديگر، بايد نظارت داشته باشند تا مبتلا به آفت و بيماري نشوند؛ چراکه اگر يک بيماري در درون سيستم وارد شود، کل بدن را به خطر مياندازد. افراد در درون يک جامعه، نبايد تنها به خود بينديشند، بلکه بايد به فکر همشهريان، همسايگان و نزديکان خود نیز باشند. آنان بايد بدانند که نفع شخصيشان در صورتي ضمانت بقا خواهد يافت که ديگران هم سهمي در آن داشته باشند. اين گرايش کلي، در درون خود، مکاتب مختلفي همچون مکاتب سوسياليستي را جاي داده است. همچنين مکاتبي در غرب همچون سوسيالدموکراسي نيز از آن سخن گفتهاند و در اديان الهي بهويژه دين اسلام نيز اين نظريه با ويژگيهايي مطرح گرديده است.
حال با توجه به اين دو نظريه، نقش مردم در مديريت جامعه تفاوت ميکند؛ بر اساس گرايش ليبراليستي، هيچ فردي در برابر ديگران احساس مسئوليت نميکند، مگر آنکه کسي بر اساس عاطفه يا وجدان خود کارهايي انجام دهد. بهمقتضاي اين نظريه نميتوان انسان را ملزم کرد که
حتماً مسئوليتي را بپذيرد، خدمتي را انجام دهد يا به کسي کمک کند. بنابر اين عقیده، بهجز آن هيئت حاکمه خاص و آن تعداد محدودي که براي جلوگيري از بينظمي و هرجومرج تعيين شدهاند، ساير مردم فقط به زندگي خود ميپردازند و هيچ وظيفه و مسئوليتي در برابر جامعه احساس نميکنند. اما بر اساس نظريه ديگر، افراد بايد در برابر يکديگر احساس مسئوليت کنند و در شرايط بحراني خاص، همانند زمان وقوع زلزله، سيل، جنگ، و شيوع بيماري خاص به هم ياري رسانند. در اينگونه نمونهها، تقريباً تمام کساني که گرايش اجتماعي دارند و قائل به اصالت جامعهاند، بهگونهای ميپذيرند که همه مردم بايد در چنین نمونههایی با يکديگر مشارکت کنند. اما کساني معتقدند در شرايط عادي هم، افراد در برابر ديگران مسئولاند.
برخي بر آناند که در دين اسلام، انسان فقط در مقابل خدا وظايف فردي را بر عهده دارد؛ درحاليکه اين تنها بخشي از وظايف ماست. بخش بزرگ مسئوليتهاي انسان در ارتباط با ديگران است. براي يک انسان مسلمان و مؤمن و متعهد کافي نيست که فقط واجباتي که مستقيماً بر عهده خودش آمده، انجام دهد، بلکه افزون بر اينها، موظف است که در اصلاح جامعهاش بکوشد. متأسفانه گاهی، با انگيزههاي گوناگون، طوري وانمود شده که اگر ما وظيفهاي هم در برابر ديگران داشته باشيم، نه امري واجب، بلکه مستحب است و وظيفه اصليمان اين است که کار خود را انجام دهيم. حتي گاهي از بعضي مضامين ديني، آيات و روايات هم براي اين برداشت انحرافي استدلال ميشود. برای نمونه، از آيه شريفه
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْکمْ أَنفُسَکمْ لاَ يَضُرُّکم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ؛(1)«اي کساني که ايمان آوردهايد، مراقب خود باشيد. اگر شما هدايت يافتهايد، گمراهي کساني که گمراه شدهاند به شما زياني نميرساند»، چنين برداشت ميشود که هرکس بايد به فکر شخص خود باشد و مصالح خود را تأمين کند. اما اين برداشت صحيح نيست؛ بلکه آيه در خطاب خود به مؤمنان درصدد بيان اين نکته است که اگر شما براي هدايت کفار کوشیدید، اما آنان شما را کمک نکردند و کارشکني کردند، نااميد نشويد و متوجه باشيد که گمراه شدن آنها ضرري به ايمان مؤمنان نميزند. خداوند متعال درباره پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز مطالب مشابهي دارد. آياتي نظير: وَمَا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ؛(2)«و بر رسول چيزي جز رساندن آشکار نيست»؛ فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْک إِلَّا الْبَلَاغُ؛(3)«و اگر رويگردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار ندادهايم؛ وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت است»؛ وَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَيْهِمْ وَکيلاً؛(4) «و ما تو را بهمنزله مأمور بر آنان نفرستادهايم»؛ و فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَّفْسَک عَلَي آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا؛(5)«گويي ميخواهي به سبب اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاک کني اگر به اين گفتار ايمان نياوردند»، از جمله آياتي هستند که به پيامبر(صلي الله عليه و آله) تأکيد
1. مائده (5)، 105.
2. نور (24)، 54.
3. شوري (42)، 48.
4. اسراء (17)، 54.
5. کهف (18)، 6.
ميکند که به وظيفه خود عمل نمايد و ديگر به سبب ايمان نياوردن مردم غصه نخورد.
2. امر به معروف و نهي از منکر، ضرورتي عقلي
همانگونه که گفته شد، در کشورهاي اروپايي و بسياري از کشورهاي ديگر، مردم در برابر بعضي مسائل حساساند و اگر کسي تخلفي کند، عکسالعمل نشان ميدهند. مثلاً اگر کسي مقررات راهنمايي و رانندگي را رعايت نکند، افزون بر برخوردي که دستگاههاي انتظامي با او ميکنند، مردم نیز حساسيت نشان ميدهند؛ مثلاً فوري ماشينهاي مجاور بوق ميزنند و متخلف را تحت فشار قرار ميدهند. اين خود نوعي نهي از منکر است. پس قسمي از امر به معروف و نهي از منکر در همه جوامع بشري وجود دارد. دليل آن نیز اين است که همه مردم متوجه شدهاند که اگر بنا باشد در يک زندگي اجتماعي کساني از قانون تخلف کنند، سنگ بر روي سنگ بند نميشود و دودش به چشم همه مردم خواهد رفت. چنین مضمونی در قالب اين مثال مطرح گرديده که گروهی در کشتي چوبي در حال حرکت نشسته بودند. شخصی خواست کشتی را در قسمت جلوي خود سوراخ کند. ديگران به او گفتند که کشتي را سوراخ نکن؛ ممکن است به غرق شدن ما در آب بینجامد. او پاسخ داد من جايي از کشتي را سوراخ ميکنم که خودم نشستهام و کاري به شما ندارم. آنان گفتند درست است که تو جاي خود را در کشتي سوراخ ميکني، اما وقتي آب در کشتي افتاد، ديگر من و تو را نميشناسد، و همه غرق
ميشوند. با اين مثال، اهميت امر به معروف و نهي از منکر، بيشازپيش، نشان داده شده است. بنابراين کسي که در جامعه زندگي ميکند، نميتواند بگويد من يک چهارديواري دارم و خودم صاحباختيار آنام. بايد توجه داشت با رواج گناهی در جامعه، قبحش ريخته ميشود و ديگران هم مرتکب آن ميشوند. ارتکاب آن معصيت، آثار اجتماعي زيانباري را نيز در پي دارد.
پس اين امری عقلي است که اگر در جامعهاي، مقرراتي که به نفع جامعه است، رعايت نشود، ديگران بايد حساسيت نشان دهند؛ نه آنکه منتظر شوند تا پليس يا مأموران دولتي جلوي آن عمل را بگيرند. پليس، درواقع نيرویي کمکي براي جلوگيري از قانونشکنيهاست و اين مردماند که بايد خود حساس باشند تا عمل ناپسندي واقع نشود. حساسيت هر جامعهاي که پيشرفتهتر و متمدنتر باشد، در برابر وضع و عمل به قانون بيشتر است؛ بهویژه مردم به آن امور که نفع آن را همه آنها تشخيص ميدهند، امر به معروف، و از آن امور که ضررش را همه ايشان ميفهمند، نهي از منکر ميکنند. پس، امر به معروف و نهي از منکر امری عقلي است و بهنوعي، در همه جوامع پيشرفته وجود دارد.
نکته قابل توجه در اينجا اين است که برخي از اين امر به معروفها و نهي از منکرها که در جوامع غربي هم کانون توجه است، بجاست. برای نمونه، انداختن پوست ميوه در خيابان، سبقت بيجا و سرعت غيرمجاز در رانندگي و اموري از اين دست، از منکراتي است که واقعاً به ضرر مردم است و نهي از منکر در اين نمونهها کاملاً بجاست. اما برخي
ديگر از نهي از منکرها، که غالباً به شکل گروهي نيز انجام ميگيرد، در جوامع غربي هست که وضعيت کاملاً متفاوتي دارد. برای نمونه، سازمانهايي همچون طرفداران حقوق بشر، ديدهبان حقوق بشر، عفو بينالملل، حمايت از حيوانات، هماکنون به شکلي در حال انجام امر به معروف و نهي از منکرند. آنان زماني که در کشور خودشان يا کشور ديگري، تجاوز به حقوق انسانها يا حتي حيوانات را مشاهده کنند، حساسيت نشان ميدهند و از طريق نوشتن مقاله، سخنراني و ابزارهاي ديگر رسانهاي و تبليغاتي اعتراض خود را اعلان ميکنند تا دولتها ناگزير شوند اين حقوق را رعايت کنند و از طريق قانوني و بينالمللي، حقوق بشر، احيا گردد. کار بدانجا رسيده که يکي از اين سازمانهاي طرفدار حقوق بشر، اعلام کرده است که در تمام کشورهاي دنيا بايد مجازات همجنسبازي لغو شود؛ زيرا اين حق مردم است که هرگونه که بخواهند غريزه خود را اشباع کنند. اگر هم در ديني همچون دين اسلام با همجنسبازي مخالفت شده است، بايد قوانين آن تغيير کند، حتي کار بدانجا کشيده ميشود که گاهي کشوري همچون ايران را به دليل مجازات و اعدام قاچاقچيان حرفهاي مواد مخدر مؤاخذه میکنند. حقيقت اين است که چنين کساني از نگاه خود، تصور ميکنند که منکراتي در جهان واقع ميشود و آنان موظفاند نهي از منکر کنند. آنان مجازات همجنسبازها و مجازات اعدام قاچاقچيان را مصداق منکر ميدانند. ازاینروی درصدد مقابله با آنها برآمدهاند.
بنابراين امر به معروف و نهي از منکر، در ميان عقلا توجيهپذير
است و ازاینروی شاهديم که تا اين مراحل هم گسترش يافته است که مردم کشوري به کشور ديگري، به قوانينی همچون مجازات همجنسبازان و اعدام قاچاقچيان اعتراض ميکنند و اينگونه اعمال را ناقض حق حيات براي انسانها بهشمار ميآورند. البته چنين توجيهاتي بر اساس نگاه خوشبينانه به چنين سازمانهايي است؛ وگرنه با نگاه بدبينانه هم ميتوان به عملکرد اينگونه سازمانها پرداخت که در گفتار حاضر مجال آن نيست.
مسئله اساسي اين است که اصل مبارزه با کار ناشايست و ناروا نهتنها در جامعه اسلامي، بلکه در همه جوامع مطرح است. حال تعيين اينکه واقعاً چه عملي منکر است و چه عملي معروف، کلام ديگري است که خود جاي بحث دارد. بهعبارتديگر، عقل هر انساني حکم ميکند که بايد با منکرات، کارهاي زشت، و هر عملي که حقوق انسان را از بين ميبرد، مبارزه کرد؛ اما اينکه مصداق اين منکرات کدام است، اختلاف نظر وجود دارد. برخي اعدام قاچاقچي حرفهاي، که عامل فلج شدن و مرگ تدريجي هزاران انسان ميشود، و برخي ديگر آزاد گذاشتن او را مصداق ظلم به جامعه تلقي ميکنند. همچنين برخي ايجاد خانههاي امن براي همجنسبازان و مراکز معروف مختص آنان با پرچم مشخص و امکان ترويج تفکر آنان از طريق کتابخانه، فيلم، هنرکده، فرهنگسرا و نظاير آنها را مصداق ظلم به انسانيت ميدانند، و برخي ديگر مجازات کردن همجنسبازان و محدود کردن آنان را ظلم قلمداد ميکنند. در مسائل فراوان ديگري نيز شاهد چنين اختلافاتي هستيم. در اين امور، هرچند
نوعی دوگانگي در تشخيص مصداق معروف و منکر پيش ميآيد، به اين مطلب خدشهاي وارد نميسازد که هم ما و هم مردم مغربزمين معتقديم که امر به معروف و نهي از منکر هيچ منعي ندارد؛ هرچند به دخالت در امور ديگران يا در جامعه ديگري بینجامد که فرهنگ، دين، يا قانون ديگري دارند. دليل اينکه آنان اجازه دخالت به خود مي دهند اين است که خود را موظف به دفاع از حقوق بشر ميدانند.
بنابراين کسي نبايد امر به معروف و نهي از منکر را به دليل آنکه دخالت در امور ديگران شمرده ميشود، زشت بپندارد؛ چراکه هر دخالتي در امور ديگران ناپسند نيست و در اين مطلب هم ترديدي وجود ندارد و اختلاف ما با غربيها نه بر سر اين نکته، بلکه بر سر آن است که چه چيزي منکر است تا از آن نهي کنيم، و چه چيزي معروف است که به آن امر کنيم. درواقع، مسئوليت انسانها در قبال يکديگر و ضرورت نظارت بر رفتار يکديگر، واقعيتي است که کمابيش در جامعههاي متمدن انساني، با اختلاف مراتبي که در مدنيت داشته و دارند، همواره وجود داشته است. شايد هيچ جامعهاي را نتوان يافت که بهرهاي از تمدن برده باشد، اما در ميان مردم آن، چنين احساسي وجود نداشته باشد.
حاصل آنکه، انسان بايد در قبال رفتار ديگران احساس مسئوليت کند، اما مراتب چنين احساس مسئوليت و مصادیق کار خوب و بد در جوامع گوناگون، بر اساس نظام ارزشي حاکم بر آنها، متفاوت است. مرتبه حساسيت مردم در قبال رفتار ديگران، به نوع جهانبيني و نگرش آنان درباره انسان و جامعه انساني بستگي دارد.
بهعبارتديگر، ديدگاه حاکم بر جوامع را درباره انسانها، ميتوان به دو دسته کلي تقسيم کرد: فردگرايي(1) و جامعه گرايي.(2) برخي انسانها در زندگي، تنها به خود ميانديشند و در پي آسايش و رفاه خويشاند. براي اين گروه تفاوتي ندارد که اين راحتي و پيشرفت مادي باشد يا معنوي. محور افکار و فعاليت آنان، نفي ضرر و کسب منفعت براي خودشان است. در سوي ديگر، کساني هستند که خود را با ديگران در زندگي اجتماعي شريک و وابسته ميدانند و فقط به فکر خود نيستند. اين گروه، اگر خير و برکتي طلب ميکنند، براي همه ميخواهند و اگر پيشرفتي را پی میگیرند، آن را براي همه ميجويند، حتي اگر پيشرفت معنوي و سعادت اخروي هم ميخواهند، آن را براي همه آرزو ميکنند.
مکتب انبياي الهي و بهویژه دين مقدس اسلام، نگرش جامعهگرايي را تقويت ميکند؛ بدون اينکه حقوق فردي را ناديده بگيرد. دين اسلام ميکوشد بهگونهاي انسان را تربيت کند که در همه مراحل زندگي، به کل انسانها ـ بهویژه اعضاي جامعه اسلاميـ نظر داشته باشد. براي مثال، در نماز که يک عبادت فردي است و در قرائت سوره حمد، شخص نمازگزار، در مقام اظهار عبوديت، خطاب به خداوند نميگويد: إياک أعبُد؛ «من تو را ميپرستم»، بلکه ميگويد: إِيّاک نَعْبُدُ؛ «ما تو را ميپرستيم». اگر انسان در نيمه هاي شب بهتنهايي در محراب عبادت ميايستد و نماز ميخواند، يا در بياباني که هيچ انساني هم حضور
Individualism.
Socialism.
ندارد، بهتنهايي به نماز بايستد، بايد بگويد: «ما تو را ميپرستيم». همچنين هنگامي که نماز رو به اتمام است، نمازگزار توجه خود را به سمت تمام صالحان معطوف کرده، ميگويد: السلام علينا وعلي عباد اللّه الصالحين؛ سلام بر شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) در عبارت السلام عليک ايها النبي ورحمه اللّه وبرکاته نيز به جهت شخصيت برجسته پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) و امتياز جداگانهاي است که ایشان دارند. پس انسان در نماز، همواره مؤمنان را در کنار خود ميبيند، و نيز هنگامي که ميخواهد از نماز خارج شود، باز بايد بر همه مؤمنان سلام دهد. در تمام دستورهای اسلامي، اعم از عبادتهاي فردي و اجتماعي و مسائل فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي، مسلمان بايد خود را با دیگر مؤمنان شريک و همراه بداند. اقتضاي تربيت خاص اسلامي چنين است. اما در نگرش غربي، تفکر فردگرايي غالب است و انسان فقط مصلحت خود را در نظر ميگيرد. ازاينرو، امروزه در جهان غرب نزديکترين و انسانيترين روابط عاطفي رو به ضعف مينهد: خانوادهها متلاشي ميشوند؛ زنان، شوهران، پدران و فرزندانِ بسياري جدا از هم زندگي ميکنند؛ و همسايهها هم از يکديگر خبر ندارند. در اين ديدگاه، محور فکري انسان، منفعت و لذت شخصي است.
گذشته از اينکه گرايش فردي، زشتيها و کاستيهاي فراواني دارد، اگر فردگرايي نيز اصل و زيربناي نگرش به انسان باشد، در جامعه نميتوان از مسئوليت اجرايي و نظارت بر کار ديگران بهکلي کناره گرفت؛ زيرا مصالح و منافع و نيز لذتها و رنجهاي انسانها در خارج به
يکديگر بستگي دارد، و هر قدر نيز انسان به فکر منافع شخصي خود باشد، ميفهمد که منفعت شخصي او جز با کمک ديگران تأمين نميشود. اگر انسان بخواهد در زندگي لذتي داشته باشد، بهتنهايي نميتواند به اين لذت برسد، بلکه بايد فرد ديگري نيز باشد تا بتواند با او لذت ببرد. اگر انسان بخواهد در فعاليت اجتماعي، تجارت يا صنعت پيشرفت کند، بهتنهايي نميتواند موفق شود، بلکه مجبور است با ديگران همکاري کند. اگر انسان بخواهد از بهداشت مناسب برخوردار بوده، محيط سالمي داشته باشد، بهتنهايي نميتواند تصميم بگيرد. زماني محيطْ سالم ميماند که ديگران نيز به سلامت محيط کمک کنند.
بنابراين در جوامع غربي هم که فردگرايي بر آنها حاکم است، همه ميفهمند که اگر تا حدي در کار ديگران نظارت نکنند، همگي زيان خواهند ديد. ازاينرو، آنان لازم ميدانند که در مواردي يک دستگاه رسمي بر کارها نظارت داشته باشد؛ اما اگر عمل فردي ـ هرچند خيلي قبيح و زشتـ به آنان ارتباطي پيدا نکند و منافع ماديشان را به خطر نيندازد، با آن کاري ندارند. آنان معتقدند ضرر اين عمل قبيح به خود شخص باز ميگردد، و به ديگر افراد جامعه ربطي ندارد.
3. مسئوليت افراد در برابر نيازهاي معنوي جامعه
کساني که معتقد به مسئوليت افراد در برابر يکديگرند به دو دسته کلي تقسيم ميشوند؛ يک دسته معتقدند مسئوليت هر فردي در برابر جامعه، فقط در حد نيازهاي ضروري مادي جامعه است. پس فقط در زمان
قحطي، زلزله، شيوع بيماري واگير و مواردي ازاينقبيل بايد به کمک مردم شتافت. اين دسته، در برابر امور اخلاقي و معنوي مسئوليتي قائل نيستند. اين همان گرايش سوسياليستي است که کمابيش در بعضي از کشورها امروزه نيز طرفداراني دارد. در برخي کشورهاي غربي نيز که احزاب سوسياليست يا سوسيالدموکرات حکومت را اداره ميکنند اين مباحث مطرح ميگردد؛ برخلاف آن کشورهاي غربياي که به دست ليبرالها و ليبرالدموکراتها اداره ميشوند؛ چراکه آنان اينچنين، دغدغه مسائل اجتماعي را ندارند.
دسته ديگر معتقدند که انسانها نهتنها در برابر نيازهاي مادي جامعه، بلکه نيازهاي معنوي هم مسئولاند و حتی مسئوليتشان در برابر امور معنوي بيش از نيازهاي مادي است. طرفداران اين ديدگاه، عمدتاً پيروان اديان الهياند که بارزترين مصداقشان، پيروان اسلام هستند. فرق اساسي جهانبيني اسلامي با جهانبينيهاي غربي، اعم از ليبرال و سوسيال، اين است که مسلمانان بر اساس تعاليم ديني معتقدند که هر فردي افزون بر اينکه موظف است نيازمنديها و منافع خود را تأمين کند تا سربار ديگران نباشد، بايد به فکر تأمين نيازمنديهاي ديگران نیز باشد و اين نيازمنديهاي ديگران هم منحصر به نيازمنديهاي مادي نيست، بلکه نيازمنديهاي معنوي، روحي و اخلاقي را هم شامل ميشود.
پس بر اساس نظام ارزشي اسلام، هر مسلماني، همانگونه که در برابر نيازهاي مادي مسلمانهای دیگر مسئوليت دارد، در برابر مسائل اخلاقي آنها هم مسئول است. رسول اکرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: مَا آمَنَ بِي مَنْ بَاتَ شَبعانا
وَجَارُهُ الْمُسْلِمُ جَائِعٌ؛(1) «کسي که شب سير بخوابد، درحاليکه همسايه مسلمانش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است». از منظر اسلام، فقط دولت وظيفه ندارد گداخانهاي در جايي ايجاد کند و به وضع فقرا برسد، بلکه افراد هم دراينزمينه مسئولاند: کسي که پدر و مادر ناتواني دارد بايد از آنها دستگيري کند؛ پدر و مادري که فرزند تهيدستي دارند، بايد نيازمنديهاي او را تأمين کنند؛ و همسايگان هم بايد به حال يکديگر رسيدگي کنند. بعضي از اين دستورها، در حد مستحبات و سفارشهای اخلاقي، اما بعضي ديگر در حد وجوب است و کساني که دراينزمينه کوتاهي کنند، مرتکب معصيت ميگردند. تا اين مرحله سخن از نيازهاي مادي بود که ممکن است در نظامهاي ديگر نيز کمابيش وجود داشته باشد؛ اما امتيازي که نظام اسلامي بر دیگر نظامها دارد اين است که نهتنها افراد در برابر نيازمنديهاي مادي مردم ديگر مسئولاند، بلکه در برابر نيازمنديهاي معنوي و اخلاقي آنها نيز بايد پاسخگو باشند. نام کلي اين نظارت و مسئوليت «امر به معروف و نهي از منکر» است.
غربيها گاهي در مسائل مادي رفتارهاي تحسينبرانگيزي از خود نشان ميدهند؛ برای نمونه، آنان نظم و انضباط را بهخوبي رعايت ميکنند، يا در رعايت بهداشت و نظافت شهرها، اهتمام بيشتري در قیاس با کشورهاي ديگر دارند. اما آنجا که مسائل اخلاقي و معنوي مطرح میشود از خود ضعف نشان ميدهند. اينان نهتنها هيچ احساس مسئوليتي در قبال يکديگر ندارند، بلکه اگر کسي دخالتي در امور ديگري کند، آن را بيادبي تلقي
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج71، باب صله الرحم، روايت 22، ص94.
ميکنند. از اين منظر، اگر از کسي رفتاري غيراخلاقي سر زد، کسي حق ندارد در جایگاه يک برادر مسلمان و با کمال مهرباني و ادب، به او تذکر دهد که کاري غيراخلاقي و ناروا انجام داده و در دنيا و آخرت دچار خسران شده است. اگر هم کسي اين تذکر را بيان کند، با ناراحتي، از او روي برميتابانند، يا به دليل دخالت در امور ديگران، به او اعتراض ميکنند. اما اسلام تأکيد دارد که افراد، همانگونه که در برابر بهداشت محيط خود مسئوليت دارند، در رفتار ديگران هم مسئولاند و همانگونه که کسي حق ندارد آب شهر را مسموم کند، حق ندارد فضاي فرهنگي يک شهر اسلامي را مسموم کند. اگر کسي برخلاف اين مسير گام برداشت، بايد تحت تعقيب قرار گيرد. تمام افراد جامعه در زمان ايجاد يک ناهنجاري اخلاقي در جامعه مسئوليت دارند و موظفاند بنابر مراتب مختلف امر به معروف و نهي از منکر، به وظيفه خود عمل کنند.
بنابراين عمل به امر به معروف و نهي از منکر، يک ويژگي مهم جامعه اسلامي است که بر اساس فرهنگ اصيل ديني شکل گرفته است و عنصري محوري شمرده ميشود: فريضه عظيمه بها تُقام الفرايض.(1) بر اساس اين روايت، اين فريضه، از هر واجبي واجبتر است و قوام دیگر واجبات هم بستگي به انجام آن دارد؛ درصورتيکه به اين واجب عمل گرديد، دیگر واجبات هم جايگاه خود را پيدا خواهند کرد. حفظ امنيت، سلامت و بهداشت، جلوگيري از بحرانهاي اقتصادي و فقر، تأمين
1. محمدبنيعقوببناسحاق الکليني، الفروع من الکافي، ج5، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر، روايت 1، ص55.
نيازمنديهاي مادي و معنوي جامعه، و اموري ازايندست، همه و همه، مترتب بر انجام اين فريضه است. حاصل آنکه، از ديدگاه اسلام، همه مردم در برابر يکديگر مسئوليت دارند؛ هم بايد نيازمنديهاي ضروري يکديگر را تأمين کنند و هم نظارت مستمر داشته باشند تا فساد در عرصه اخلاق و معنويت، رایج نشود، و اگر کساني به چنين فسادي گرفتار شدند، آنها را معالجه کنند. بنابراين امر به معروف و نهي از منکر جايگاه بسيار مهمي در اسلام دارد و اهميت آن در تأمين نيازمنديهاي معنوي انسانها بر کسي پوشيده نيست.
حاصل آنکه، اقتضاي فردگرايي اين است که هرگاه نفع و ضرر کار يک فرد به ما مربوط نباشد، او را رها کنيم. اين نگرشي است که امروزه کموبيش در غرب حاکم است. اما جامعه گرايانِ غربي، نظارت بر کار ديگران را صحيح ميدانند، اما فقط در امور مادي، و در جايي که اعمال افراد مربوط به امور معنوي ـ مانند کفر، ايمان، حق و باطل ـ ميشود، دخالت را مجاز نميدانند. بهعبارتديگر، در غرب، آنجا که اعمال افراد به دين، اخلاق و معنوياتِ افراد ديگر باز ميگردد به هيچکس اجازه دخالت داده نميشود.
اما اسلام با هر دو نگرش درباره عدم لزوم نظارت در امور معنوي و بعضي از امور مادي که به فرد مربوط ميشود، مخالف است. اسلام مردم را بهگونهاي تربيت ميکند که هميشه به فکر ديگران باشند؛ حتي در نماز که فرد در حال برقراري رابطه با معبود خويش است، مسلمانان بايد از ضمير جمع استفاده کنند نه مفرد. نظارت اجتماعي هم فقط به امور مادي
محدود نميشود، بلکه مسلمانان بايد به امر معنوي نيز توجه داشته باشند. اگر کسي کاري انجام ميدهد که سبب فساد معنوي جامعه ميشود، بايد وي را از آن کار نهي کرد. بلکه در امور معنوي نهي از منکر لزوم بيشتري دارد؛ زيرا آنچه به روح انسان و امور معنوي او باز ميگردد، مهمتر از ماديات و اموري است که به جسم و دنياي او مربوط ميشود. ماديات، فاني و تمامشدني، اما امور معنوي، باقي و پايدارند؛ همانگونه که صحيح نيست در مقابل کسي که ميخواهد خود را درون چاهي بيندازد، بياعتنا بود، يا کسي که ميخواهد خود را از بالاي پلْ درون رودخانه اندازد تا غرق شود، يا در آتش بيندازد و خود را بسوزاند؛ زيرا وجدان انسان برنمیتابد که بگذارد شخصي، فقط به اين دليل که خودش خواسته است، برضد خود هر کاري بکند:
چو ميبيني که نابينا و چاه است*****اگر خامـوش بنشيني گناه است(1)
درحاليکه نهي ديگران، از امور دنيايي و مادي، که ضرر و درد آنها موقتي و تمامشدني است، ضرورت دارد، درباره گناه، که سبب عذاب ابدي ميشود، بهطريقاولي لازم است. خداوند متعالی در قرآن ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ کفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا کلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ کانَ عَزِيزًا حَکيماً؛(2) «کساني که به آيات ما کافر شدند بهزودي آنها را در آتشي وارد ميکنيم که هرگاه پوست تن آنها بريان شود و بسوزد، آن را با پوستهاي ديگري جايگزين سازيم تا عذاب الهي
1. سعدي.
2. نساء (4)، 56.
را بچشند». بنابر فرمايش خداوند متعال، اين روند که کافران در جهنم ميسوزند و پوست آنها بر اثر سوختن خاکستر ميشود و دوباره بر بدن ايشان پوست جديدي ميرويد، تمامشدني نيست. اينان افرادي هستند که از فرمان خدايْتعالي سرپيچي کرده و مرتکب گناه شدهاند. وقتي کسي چنين گناهي مرتکب ميشود که سرانجام آن، صدها مرتبه بالاتر از اين است که آن فرد خود را در آتش اين دنيا بيندازد و بسوزاند، آيا با وجدان انسان سازگار است که دست اين فرد را نگيرد و او را از گناه دور نسازد؟ ازاينروي، امر به معروف و نهي از منکر در اسلام فقط به ضررهاي مادي باز نميگردد، بلکه اسلام ميگويد جلو گناه را هم بگيريد؛ زيرا گناهکار به عذاب ابدي آخرت دچار ميشود.
در فرهنگ غرب چنين حقي به کسي نميدهند تا بتواند مانع ارتکاب گناه ديگران شود يا در امور معنوي ديگر افراد جامعه دخالت کند. اگر کسي نيز چنين کاري کند، او را سرزنش ميکنند. ولي در اسلام، اينگونه نيست. در مکتب اسلام همه مؤمنان بهمنزله يک پيکرند؛ همانگونه که خود را از گناه دور ميسازند، وظيفه دارند ديگران را نيز از گناه دور کنند. در اسلام، افزون بر بينش اخلاقي و عاطفي که انسان را واميدارد تا مانع از سوختن ديگري بر اثر گناه شود، امر الهي و دستور خداوند نيز وجود دارد که مؤمنان نگذارند افراد جامعه بر اثر گناه بسوزند. اين کار از مهمترين واجبات است و همانگونه که ذکر گرديد، در روايات، فريضه عظيمي خوانده شده است که ديگر فرايض بهواسطه آن پايدارند. اگر در جامعه به امر به معروف
عمل شود، به واجبات ديگر نيز عمل خواهد شد، و اگر این کار ترک شود، بقيه واجبات نيز ترک ميشوند.
حاصل آنکه، دستکم، به همان اندازه که ما در برابر شخص خود مسئوليت داريم، در برابر خانواده، فرزندان، همسايگان، شهروندان و تمام مسلمانان روي زمين نيز مسئوليم. حتي بالاتر از اين، ما در برابر تمام انسانهاي روي زمين مسئوليم. درواقع، اسلام و قرآن رحمت براي جهانيان است(1) و ما بهمنزله کسي که اين رحمت جهاني را به امانت در دست داريم، بايد آن را به ديگران برسانيم: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُکمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا؛(2) «خداوند به شما فرمان ميدهد که امانتها را به صاحبانش بدهيد». سنت الهي بر اين قرار گرفته که بعد از انبيا(صلي الله عليه و آله)، پيروانشان، معارف ايشان را به ديگران برسانند؛ ازاينرو بر ماست که اسلام را به ديگران بشناسانيم و اگر کساني نيز پیش از اين، اسلام را شناخته و داخل آن شدهاند، و نيازمند راهنمايي ما هستند، به ايشان ياري رسانيم. بديهي است که دراينزمينه، مسئوليت ما در قبال مسلماناني که وارد حوزه اسلام گرديدهاند، در قیاس با کساني که هيچ شناختي از دين اسلام ندارند، جديتر است؛ چه رسد به شيعياني که افزون بر اسلام، مذهب حق يعني تشيع را شناختهاند، اما براي اجراي دينشان و تحقق بخشيدن به اهداف مذهبيشان، نيازمند کمک و راهنمايي ما هستند. بنابراين براي احياي دين در عالم، موظفيم اول در خانه خود، سپس شهر
1. انعام (6)، 90.
2. نساء (4)، 58.
و پس از آن کشور خويش در اين امر به کساني که نياز دارند، کمک و راهنمايي رسانيم و آنگاه در کشورهاي اسلامي، و سرانجام، در ساير کشورها به اين مسئوليت خود عمل کنيم.
پس به يک معنا انتظار دين از ما اين است که پیش از هر چيز، ما خود، به دين عمل کنيم، و در مرحله بعد، دين را به ديگران معرفي کنيم تا آنها هم مشمول اين رحمت الهي شوند؛ چون اين، رحمتي است که خدا براي تمام انسانها نازل کرده است و به ما هم دستور داده که به اشخاص بياطلاع، آگاهی رسانیم. بنابراین در جامعه اسلامي، فرد، تنها مسئول رفتار خود نيست، بلکه مسئوليت جلوگيري از گمراهي ديگران را هم بر عهده دارد. هر فرد در جامعه اسلامي يک مسئوليت نظارتي دارد و بايد برای عملي شدن قوانين ديني در جامعه تذکر لازم را داده، اقدامات جدياي را دراينزمينه انجام دهد. خداوند متعالی، در ايران، افزون بر نعمتهاي فراواني که در طول تاريخ به مردم ما داده، ميراث گرانبهاي اهلبيت(عليهم السلام) را نيز براي ما حفظ کرده است که در هيچ جاي دنيا چنين نعمتي با اين وسعت و فراواني وجود ندارد. اين معارف والاي الهي به قيمت فدا شدن خونهاي پاک سيدالشهدا(عليه السلام) و يارانش و دیگر ائمه اطهار(عليهم السلام) به دست ما رسيده است. افزون بر همه اين برکات، خداي متعال در اين عصر، نعمت بينظيري را نصيب ملت ايران کرد و مسلمانان اين خطّه را توفيق داد تا با ياري علماي دين، بهويژه امام خميني(رحمهَ الله) حکومتي بر اساس دين تأسيس کنند؛ چيزي که تا پيش از آن تصور ميشد که تا زمان ظهور ولي عصر(عجل الله فرجه الشريف) امکان وقوع ندارد؛ و وضع
کشور به گونهاي بود که تا پیش از پيروزي انقلاب اسلامي، در شهرهاي ديني و مذهبي هم، تعداد مشروبفروشيها بيش از کتابخانهها بود. يک دانشجو در محيط دانشگاه خجالت ميکشيد نمازش را بخواند؛ و کمکم کار به جايي ميرسيد که دخترها حتي با روسري مجاز نباشند وارد دانشگاه شوند.
حداقل وظيفهاي که هريک از ما در برابر اين نعمت بزرگ داريم اين است که بکوشیم اين نعمتها و اين عظمت و عزت را حفظ کنيم؛ و اين، جز با درک بيشتر اهميت وظايف اجتماعي خود و تلاش براي مصون نگه داشتن جامعه از آفاتي که ممکن است اين نعمت را از ما باز پس گيرد به دست نمیآید. حتي اگر هيچ دليل شرعي هم دراينزمينه وجود نداشت، همين حکم عقل به لزوم شکر نعمت در اين مسئله کافي است؛ علاوه بر دلايل نقلي و بهويژه آيات و رواياتي که دلالت دارد که شکر نعمت سبب حفظ نعمت ميگردد. ازاينروست که متکلمان در بحث ضرورت رفتن به سمت دين، تصريح ميکنند که شکر مُنعِم واجب است و به سبب شکر نعمتهايي که مُنعِمي به ما داده، بايد در درجه نخست بکوشیم او را بشناسيم و آنگاه اطاعت و عبادت او را بهمنزله شکر او به جاي آوريم. پس با چنين حکمي که عقل به وجوب شکر مُنعِم دارد، ديگر نيازي به دليل تعبدي نيست؛ هرچند دراينزمينه، دليلهاي خاص شرعي و تعبدي از کتاب و سنت هم وجود دارد که ما را وادار ميکند تا درباره دين بينديشيم و وظيفهمان را در برابر ديگران انجام دهيم.
امر به معروف و نهي از منکر در آيات و روايات
آيات و روايات فراواني در حوزه بحث امر به معروف و نهي از منکر وارد شده است که هرچند در گذشته به برخي از آنها در ضمن مباحث ديگر اشاره کردهايم در اينجا برخي ديگر از آيات و رواياتي را که در اين باب وارد شده است، بررسي ميکنيم تا اهميت اين بحث، بيشازپيش، مورد توجه قرار گيرد.
1. آيات
الف) ارتباط ولايت با امر به معروف و نهي از منکر: در ميان همه آياتي که بر امر به معروف و نهي از منکر دلالت دارند، اين دو آيه داراي ويژگي خاصي هستند: الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛(1) «مردان و زنان منافق طرفدار يکديگرند. مردم را به کار زشت امر ميکنند و از کار نيک باز ميدارند و دستهايشان را به هم ميسايند. خدا را فراموش کردهاند و خدا نيز آنان را فراموش کرده است، که منافقان مردمي فاسق و زشتکارند»، ووَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَيُقِيمُونَ الصَّله وَيُؤْتُونَ الزَّکه وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِک سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَکيمٌ؛(2) «مردان و زنان مؤمن دوستدار يکديگرند. مردم را به کار نيک
1. توبه (9)، 67.
2. توبه (9)، 71.
امر ميکنند و از کار زشت باز ميدارند و نماز به پا ميدارند و زکات ميپردازند و خدا و پيامبرش را اطاعت ميکنند. البته خدا آنان را مشمول رحمت خود گرداند، و خدا صاحب اقتدار و درستکردار است». در اين آيات، خداوند متعالی ميفرمايد: «زنان و مردان مؤمن نسبت به يکديگر ولايت دارند، و در پرتو اين ولايت است که امر به معروف و نهي از منکر ميکنند». اين ولايت را به هر معنايي بگيريم، چه به معناي محبت و چه به معناي نوعي سلطه و قدرت قانوني، يا به هر معناي ديگر، چنين اقتضايي دارد که مؤمنان يکديگر را از کارهاي زشت باز دارند.
در فرهنگ غربي چنين حقي به کسي داده نميشود تا درباره گناهان و امور ديني و معنوي ديگران دخالت کند؛ اما اسلام تأکيد دارد همانگونه که شخص، بايد خود را از گناه برهاند، در برابر ديگران هم وظيفه دارد که آنان را از آتش جهنم دور کند. آمر به معروف و ناهي از منکر براي آنکه بتواند به ديگري تذکر دهد و يا عملاً جلو معصيت را بگيرد بايد نوعي ولايت و اجازه قانوني داشته باشد. شايد عبارت الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ اشاره به اين باشد که خداوند متعال چنين ولايت و قدرت قانوني را به مردان و زنان مؤمن داده است. البته اين، يک معناي آيه است و ممکن است ولايت در آيه مزبور، به معناي دوستي نيز باشد که در اين صورت مفهوم آن اين است که چون مردان و زنان مؤمن به هم محبت دارند و دلسوز هماند، نميخواهند مبتلا به گناه شوند و راهي را در پيش گيرند که سرانجام آن، عذاب ابدي باشد. آن محبت حاکم بر مؤمنان ايجاب ميکند که امر به معروف و نهي
از منکر کنند. نيز ممکن است مراد از ولايت در اين آيه، هر دو معنايي باشد که در بالا ذکر گرديد. اما زماني که در آيه 67 سوره توبه، از منافقان سخن به ميان آورده ميشود، تعبير الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ ذکر ميگردد. در اينجا ديگر از واژه ولايت استفاده نشده و خداوند نفرموده است: بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ. همچنين بهجاي تعبير يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ، عبارت يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ بهکار رفته است.
درباره اين دو آيه چندين سؤال به ذهن ميآيد: نخست اينکه، چرا خداوند درباره مردان و زنان مؤمن فرمود: بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ، اما درباره مردان و زنان منافق ميفرمايد: بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ؟ درباره مؤمنان که تعبير «اولياء» بهکار رفته است، اگر به معناي ولايت باشد، اشاره به اين مطلب دارد که آنان يک تسلط و قدرت قانوني براي امرونهي به ديگران و دخالت در امور ايشان دارند که اين ولايت و قدرت قانوني بايد براي ايشان جعل و اعتبار شود. اما منافقان نيازي به ولايت و قدرت قانوني ندارند؛ چون قانون هيچگاه امر به منکر و نهي از معروف را تجويز نميکند تا مقتضی ولایتی باشد که بتوانند امر به منکر يا نهي از معروف کنند. درواقع، امر به منکر و نهي از معروف، بهنوعي سوءاستفاده از قانون و جوّ حاکم بر جامعه است نه آنکه بر اساس قانون، اين امر تحقق يابد. اما اگر مراد از تعبير «اولياء»، دوستي و مودّت باشد، اشاره به اين دارد که مردان و زنان منافق، دلداده و شيفته يکديگر نيستند و هرکدام از آنها، به فکر منفعت خويش است. اگر اجتماعي هم شکل دهند و با يکديگر
مشارکت کنند، به این سبب است که دامي براي تأمین منافع خود باشد؛ اگر در کسب منافع تزاحمي بين خود آنها پيش آيد، به جان هم ميافتند. ازاینروی آنان هرچند در جبهه واحدي با هم جمع شدهاند و ظاهرشان اجتماع، هماهنگي، اشتراک و مشارکت است، دلهايشان پراکنده است: تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّي؛(1) «آنها را متحد ميپنداري درحاليکه دلهايشان پراکنده است».
پرسش معماگونهاي نيز در اينجا مطرح است و آن اينکه، چگونه ميشود باور کرد در جامعهاي کساني امر به کار ناپسند کنند؟ آيا ميتوان مردمي را يافت که در جامعهاي، بهويژه جامعه اسلامي، امر به منکر کنند و نهي از معروف نمايند؟ چگونه ميشود که عدهاي در جامعه اسلامي جرئت پيدا ميکنند که به انجام فعل ناپسند دستور دهند و افراد را از انجام فعل نيکو بر حذر دارند؟ حاصل اين پرسش معماگونه آن است که چرا در جامعه اسلامي کساني پيدا ميشوند که به کار زشت امر ميکنند، و چرا اين امر هم مؤثر واقع ميشود و برخي مردم آن را ميپذيرند؟ پاسخ اين پرسش اين است که اگر منظور از معروف و منکر، معروف و منکر به حمل اوّلي باشد، يعني کسي خطاب به مردم بگويد که کار زشت و ناپسند انجام دهند، يا کار نيکو را کنار گذارند، بديهي است که هيچ عاقلي چنين سخن نخواهد گفت؛ زيرا احتمال تأثير چنين سخني در ميان مردم، صفر يا نزديک به صفر خواهد بود. پس قطعاً مراد قرآن کريم چنين چيزي نيست؛ بلکه در اينجا مراد اين است که مردان و زنان منافق،
1. حشر (59)، 14.
در تعيين مصداق، جاي معروف و منکر را عوض ميکنند؛ يعني به چيزي امر ميکنند که مصداق منکر است و از چيزي نهي ميکنند که مصداق معروف است؛ درواقع، آنان در جامعه، معروف را منکر، و منکر را معروف جلوه ميدهند و با سوءاستفاده از مفاهيم و تبليغهاي غلط و شيطاني درصددند تا به اهداف و مقاصد خود دست يابند. براي نيل به اين هدف، آنان نخست زمينهاي فراهم ميکنند تا مجموعهای از امور، خوب وانمود شود، و سپس به انجام آن امر ميکنند يا نخست بر برخي کارهاي خوب دست ميگذارند تا وانمود کنند که آن کارها ناپسند است و سپس از انجام آن نهي ميکنند.
در وضعيت کنوني، ما در جامعه خود نيز شاهديم که برخي میکوشند تا معروف را منکر، و منکر را معروف جلوه دهند. ريشه هاي نفاقي که هنوز هم در کشور ما شاخههايي دارد در پی چنين هدفي است. برای نمونه، براي انسان و بهویژه بانوان يک مفهوم ارزشي به نام حيا وجود دارد، که قرآن هم از آن تعريف و تمجيد ميکند. درباره داستان دختران شعيب(عليه السلام)، نقل گرديده زماني که يکي از دو دختر ایشان درصدد بود تا دعوت پدر از موسي(عليه السلام) را به ايشان ابلاغ کند، بسيار با عفاف و حيا به اين امر اقدام ورزيد: فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوک لِيَجْزِيَک أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛(1) «ناگهان يکي از آن دو به سراغ او آمد درحاليکه با نهايت حيا گام برميداشت، گفت: پدرم از تو دعوت ميکند
1. قصص (28)، 25.
تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که براي ما انجام دادي به تو بپردازد». اين امر در فرهنگ ما هم بهخوبي جا پيدا کرده است. اما برخی ميگويند که شرم و حيا همان خجالت است، و انسان خجالتي در هيچ کجاي دنيا هيچ کاري نميتواند انجام دهد؛ ازاینروی شرم و حيا و خجالت کشيدن امري مذموم است و نبايد دختران از پسران خجالت بکشند! ما هم معتقديم که دختران بايد رو داشته باشند و بتوانند در مقابل ديگران حرف خود را بزنند؛ کار خود را انجام دهند، از خود دفاع کنند و وظيفه شرعي خويش را در جامعه به جای آورند؛ همانگونه که زينب(سلام الله عليها) براي اداي وظيفه خود در جمع ديگران سخنراني نيز کرد. اين موارد از نقطههاي مثبت و باارزش است؛ اما شرم داشتن دختري که هنوز ازدواج نکرده در مقابل يک مرد بيگانه، نیز يک ارزش است.
آنان که عفاف و حيا را مساوي با خجالتي بودن و بيعرضگي ميدانند، برآناند که براي فرار از روحيه خجالتي نبودن، بايد شرم و حيا را کنار گذاشت و براي اينکه اين امر تبديل به ملکه براي انسان گردد، لازم است دختر و پسر با هم، بدون حد و مرز، معاشرت داشته باشند. در پی اين طرز فکر است که ميگويند پس بايد دختر و پسر را آزاد گذاشت تا با هم معاشرت داشته باشند، و ازاینروی در اينجا يَأْمُرُونَ بِالْمُنکرِ درباره آنان تحقق مییابد.
در اينجا پاسخ پرسش ديگري نيز مشخص ميشود که چرا خداوند در مقابل واژه الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ از واژه الکافرون و الکافرات استفاده نکرده است، بلکه واژه الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ را بهکار برده است. دليل اين امر اين
است که اين خصلت، مخصوص منافقان است و اساساً کافر نيازي نميبيند که امر به منکر يا نهي از معروف کند. منافقصفتان در جامعه اسلامي بهگونهاي عمل ميکنند که بتوانند منکري را بهجاي معروف و معروفي را بهجاي منکر مطرح کنند. منافق میکوشد زمينه مناسبي فراهم کند تا عمل نيکويي ناپسند جلوهگر شود و آنگاه نهي از معروف کند، و عمل ناپسندي، نيکو پنداشته شود و آنگاه امر به منکر کند. چنين عملي تنها از نفاق ريشه ميگيرد نه از کفر؛ چراکه کافر آنچه ميخواهد، بدون اين جلوهگريها و وانمودها، از خود بروز ميدهد، اما منافق وانمود ميکند که مسلمان و به اسلام علاقهمند است، ليکن بايد اين کارهاي خجالتي و عفاف و حيا را کنار گذاشت. در توجيه اين عمل خود، منافق میکوشد نشان دهد که اينگونه امور از اسلام نيست و يا چنين وانمود ميکند که قرائت ما از اسلام اين نيست؛ اين قرائت قديميها بود که ميگفتند اسلام حيا و شرم را دوست دارد نه قرائت جديديها.
ب) ضرورت و وجوب امر به معروف و نهي از منکر: بر اساس آيه شريفه وَلْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَ أُولئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) «و بايد از ميان شما گروهي باشند دعوتگر به خير که به نيکي فرمان دهند و از ناشايستي باز دارند و اينان رستگاراناند»، امر به معروف و نهي از منکر، امري ضروري در جامعه اسلامي است.
درباره اين آيه شريفه، بحثهايي صورت گرفته است که آيا دعوه الي
1. آل عمران (3)، 104.
الخير واجبي افزون بر امر به معروف و نهي از منکر است يا اينکه امر به معروف و نهي از منکر، يکي از مصاديق دعوت بهسوي خير است؟ ولي درهرصورت، ترديدي نيست که در اسلام چيزي به نام دعوت بهسوي خير وجود دارد که همان ارشاد فرد جاهل است. خداوند هيچگاه راضي نميشود که انسانها در برابر یکديگر بياعتنا باشند، بلکه موظفاند درصورتيکه کساني در جهل بهسر ميبرند، تعليمشان دهند، اگر در غفلتاند، آنان را متنبه سازند، اگر آلوده به گناهاند، آنان را از انجام معصيت نهي و به انجام واجبات، امر کنند.
ج) امر به معروف و نهي از منکر، سلاحي در دستان پيامبر(صلي الله عليه و آله): در آيه شريفه الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْره وَالاْنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکر؛(1)«کساني که از فرستاده و پيامبر امّي پيروي ميکنند، که نام و نشان او را در تورات و انجيل که در نزدشان است، نوشته مييابند، همو که آنان را به نيکي فرمان ميدهد و از ناشايستي باز ميدارد»، تصريح شده است که پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) از امر به معروف و نهي از منکر بهمنزله سلاحي براي تحت تأثير قرار دادن پيروان خود استفاده ميکردند تا ريشههاي انحراف در آنان شکل نگيرد.
د) امر به معروف و نهي از منکر، ويژگي مثبت اهل کتاب: هرچند قرآن کريم اهل کتاب را بارها به دليل ويژگيهاي منفيشان مذمت کرده است، در مواردي نيز گروهي از آنان را تمجيد کرده است. در آيه لَيْسُواْ
1. اعراف (7)، 157.
سَوَاء مِّنْ أَهْلِ الْکتَابِ أُمَّه قَآئِمَه يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاء اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ؛(1)«آنها با هم يکسان نيستند؛ از اهل کتاب، جمعيتي هستند که (به حق و ايمان) قيام ميکنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را ميخوانند درحاليکه سجده ميکنند»، اشاره شده است که اهل کتاب، با يکديگر برابر نيستند، بلکه برخي از آنان از تلاوتکنندگان آيات الهي و سجدهکنندگان بر خداوندند. در ادامه، در آيهيُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَيُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَأُولئِک مِنَ الصّالِحِينَ؛(2)«به خداوند و روز بازپسين ايمان ميآورند و به نيکي فرمان ميدهند و از ناشايستي باز ميدارند و به نيکوکاري ميشتابند و اينان از شايستگاناند»، خداوند متعالی اين دسته از اهل کتاب را به سبب ايمانشان به خدا و قيامت و نيز امر به معروف و نهي از منکر تمجيد کرده، که حاکي از مطرح بودن این فریضه در اديان ديگر است.
ه) امر به معروف و نهي از منکر، توصيه انبيا و اولياي الهي: برخي آيات قرآن کريم تصريح دارند که فريضه امر به معروف و نهي از منکر، از توصيههاي اساسي انبيا و اولياي الهي بوده است؛ بهگونهايکه لقمان(عليه السلام) پس از توصيه به فرزندش درباره اقامه نماز، او را به امر به معروف و نهي از منکر فرمان داده است: يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّله وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکر؛(3) «اي فرزندم، نماز را بهپا دار و امر به معروف و نهي از منکر کن».
1. آل عمران (3)، 113.
2. همان، 114.
3. لقمان (31)، 17.
و) امر به معروف ونهي از منکر، عامل رهايي از عذاب الهي: ممکن است در مقاطعي، عليرغم تلاش آمران و ناهيان، ستمپيشگان دست از رويه خود برندارند. در اين صورت، بر اساس صريح برخي از آيات قرآن کريم، آن آمران و ناهيان، چون به تکليف خويش عمل کردند، از عذاب رها ميگردند، اما آنان که در معصيت غوطهور گرديدند، به عذاب مبتلا ميگردند: فَلَمّا نَسُوا ما ذُکرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا؛(1) «پس چون پندی که به ايشان داده بودند، از ياد بردند، کسانی را که ناهيان از منکر بودند، نجات داديم و ستمکاران را به عذاب گرفتار کرديم».
2. روايات
از ميان روايات متعددي که از زواياي مختلف به بحث امر به معروف و نهي از منکر پرداختهاند، چندين نمونه را ذکر کرده، شرحي اجمالي از آنها بيان خواهيم کرد:
الف) مرحوم کليني در اصول کافي روايت کرده است که امام باقر(عليه السلام) به جابر ميفرمايد: يَکونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ يُتَّبَعُ فِيهِمْ قَوْمٌ مُرَاءُونَ يَتَقَرَّءُونَ وَيَتَنَسَّکونَ حُدَثَاءُ سُفَهَاءُ، لَا يُوجِبُونَ أَمْراً بِمَعْرُوفٍ وَلَا نَهْياً عَنْ مُنْکرٍ إِلَّا إِذَا أَمِنُوا الضَّرَرَ، يَطْلُبُونَ لِأَنْفُسِهِمُ الرُّخَصَ وَالْمَعَاذِيرَ، يَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَفَسَادَ عَمَلِهِمْ، يُقْبِلُونَ عَلَي الصَّلَه وَالصِّيَامِ وَمَا لَا يَکلِمُهُمْ فِي نَفْسٍ وَلَا مَالٍ، وَلَوْ أَضَرَّتِ الصَّلَه بِسَائِرِ مَا يَعْمَلُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَبْدَانِهِمْ لَرَفَضُوهَا کمَا رَفَضُوا
1. اعراف (7)، 165.
أَسْمَي الْفرايض وَأَشْرَفَهَا. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ فَرِيضَه عَظِيمَه بِهَا تُقَامُالْفرايض. هُنَالِک يَتِمُّ غَضَبُ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهِمْ فَيَعُمُّهُمْ بِعِقَابِهِ فَيُهْلَک الْأَبْرَارُ فِي دَارِ الْفُجَّارِ وَالصِّغَارُ فِي دَارِ الْکبَارِ. إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ سَبِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ، فَرِيضَه عَظِيمَه بِهَا تُقَامُ الْفرايض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَيُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَيَسْتَقِيمُ الْأَمْرُ، فَأَنْکرُوا بِقُلُوبِکمْ وَالْفِظُوا بِأَلْسِنَتِکمْ وَصُکوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَلَا تَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَه لَائِمٍ، فَإِنِ اتَّعَظُوا وَإِلَي الْحَقِّ رَجَعُوا فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ هُنَالِک فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِکمْ وَأَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِکمْ غَيْرَ طَالِبِينَ سُلْطَاناً وَلَا بَاغِينَ مَالًا وَلَا مُرِيدِينَ بِظُلْمٍ ظَفَراً حَتَّي يَفِيئُوا إِلَي أَمْرِ اللَّهِ وَيَمْضُوا عَلَي طَاعَتِهِ قَالَ وَأَوْحَي اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَي شُعَيْبٍ النَّبِيِّ ص أَنِّي مُعَذِّبٌ مِنْ قَوْمِک مِائَه أَلْفٍ أَرْبَعِينَ أَلْفاً مِنْ شِرَارِهِمْ وَسِتِّينَ أَلْفـاً مِنْ خِيَارِهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) يَا رَبِّ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارُ فَمَا بَالُ الْأَخْيَارِ فَأَوْحَي اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَيْهِ دَاهَنُوا أَهْلَ الْمَعَاصِي وَلَمْ يَغْضَبُوا لِغَضَبِي؛(1)«در آخرالزمان مردمي خواهند بود که از گروه خاصي پيروي ميکنند که رياکارند و تظاهر ميکنند که قاري و اهل عبادت اند. آنان تازه کار و ساده لوح اند، نه امر به معروفي را بر خود واجب ميدانند نه نهي از منکري را، مگر زماني که از ضرر و زيان محفوظ باشند؛ پيوسته در اين راه براي خود عذر و بهانه ميتراشند. اينان اشتباهات و لغزشهايي را که در رفتار و گفتار
1. محمدبنيعقوببناسحاق الکليني، الفروع من الکافي، ج5، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر، روايت 1، ص55.
عالمان حقيقي رخ داده است، پی میگیرند؛ در انظار مردم به نماز و روزه، و اعمالي که براي مال و جانشان خطري ندارد، روي ميآورند. اگر زماني شرايطي پيش آيد که نماز خواندن هم سبب بروز مشکلي براي مالها و بدنهايشان شود، نماز را نيز ترک ميکنند؛ همانگونه که کاملترين و والاترين فرايض را ترک کردند. همانا امر به معروف و نهي از منکر فريضه عظيمي است که اقامه دیگر فرايض به آن وابسته است. زماني که مردم اينگونه شدند و دنباله رو چنين افرادي گشتند، غضب خدا بر آنان کامل ميشود و خداوند همه مردم را عقوبت ميکند؛ بدينترتيب نيکوکاران همراه با فاسقان و کودکان نيز همراه با بزرگترها هلاک خواهند شد. امر به معروف و نهي از منکر راه و روش و شيوه صالحان و فريضه بزرگي است که اقامه واجبات ديگر نيز در گرو عمل به آن است. امنيت راهها در سايه امر به معروف حاصل ميشود، کسبها در سايه آن حلال ميگردند. حق به صاحبش برميگردد و سبب عمران و آباداني زمين ميشود. در سايه امر به معروف و نهي از منکر، دشمنان نيز به رعايت انصاف وادار ميشوند و کارها به سامان ميرسد. با قلب خود انکار کنيد و با زبانتان با آنان سخن گوييد و به پيشاني آنها بزنيد و از ملامت ملامتگران نهراسيد؛ اگر بهسوي حق برگشتند و از گناهان خود توبه کردند، ديگر سرزنش آنان سزاوار نيست. همانا اشکالْ متوجه کساني است که به مردم ستم روا ميدارند و در روي زمين به ناحق سرکشي ميکنند. در اينجا با آنان جهاد کنيد، آنان را از عمق دل، دشمن بداريد و در اين امر، نه در پی کسب قدرت و مال باشيد، و نه بخواهيد از روي
سرکشي بر ديگران پيروز شويد تا سر به فرمان خدا بگذارند، و بر اساس طاعت الهي سلوک کنند. (ایشان در ادامه) فرمود: خداوند به شعيب پيامبر(عليه السلام) وحي کرد: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد که چهل هزار نفرشان اهل معصيت و گناهاند و شصت هزار نفرشان هم از خوبان قوم تو هستند. شعيب(عليه السلام) عرض کرد: خداوندا، [برای] آن اشرار جز اين انتظار نيست؛ اما چرا آن خوبان عذاب ميگردند؟ پس خداوند وحي فرمود: چون در مقابل اهل معصيت مماشات به خرج دادند و به دلیل غضب من، غضبناک نشدند».
بر اساس اين روايت، آن گروه خاص که مردم به رفتار و گفتارشان اعتماد ميکنند، کسانياند که مردم آنان را با عنوان عالم و شخصيتهايي موجّه ميشناسند و سخنشان را ميپذيرند. اين اشخاص داراي صفات مشخصي هستند. آنان تظاهر به عبادت ميکنند: يَتَقَرَّؤُونَ ويَتَنَسَّکونَ. «يتقرّؤون» از ماده قرأ است. در صدر اسلام، کساني داراي مرتبه علمي بالا بهشمار ميآمدند که قرآن و علوم قرآني را خوب ميدانستند و ميتوانستند به ديگران تعليم دهند. اين افراد را «قرّاء» ميناميدند. براي مثال، هنگامي که ميخواستند براي شهري، کشوري يا گروهي که تازه مسلمان شده بودند، مبلّغ بفرستند، يکي از اين قُرّاء را ميفرستادند، و آنان قرآن را به مردم تعليم ميدادند و تفسير ميکردند و بهاينترتيب، آنان را با معارف اسلام آشنا ميکردند. ازاينروي قرّاء، عالمان و دانشمندان برتر صدر اسلام بهشمار ميآمدند. اما دراينميان، افرادي نيز بودند که خود را به لباس قرّاء در ميآوردند، درحاليکه صلاحيت اين
عنوان را نداشتند. آنان تنها به اين کار تظاهر ميکردند. امروزه، «روحاني نما» معادل مناسبي براي اصطلاح قرّاء ميتواند باشد. همچنين اين افراد تظاهر به عبادت ميکنند: «يتنسّکون»؛ اين واژه از ماده «نُسک» است و ناسک کسي است که عبادت ميکند. تنسُّک يعني تظاهر به عبادت کردن. کساني که چندان اهل عبادت نيستند، اما در حضور مردم بهگونهاي رفتار ميکنند که مردم ميپندارند آنان اهل عبادتاند.
از ديگر صفات اين افراد، تازهکاري و سطحينگري است: حُدَثاء وسُفَهاء. همچنين اين افراد که مردم از آنها تبعيت ميکنند، خود را به امر به معروف و نهي از منکر مکلف نميدانند و از وجوب امر به معروف و نهي از منکر در ميان مردم سخني به ميان نميآورند، مگر جايي که براي آنان ضرري نداشته باشد. آنان اينگونه به مردم القا ميکنند که امر به معروف و نهي از منکر فقط هنگامي واجب است که عمل به آن براي انسان مشکلي ايجاد نکند. ويژگي ديگر چنين کساني اين است که يَطْلُبُونَ لأِنْفُسِهِم الرُّخَصَ وَالمَعاذِيرَ؛ اين متظاهران به تقوا، پيوسته در پی بهانهاند که از زير بار تکليف شانه خالي کنند؛ زيرا امر به معروف و نهي از منکر، خواه ناخواه، مشکلات و تبعاتي در پي دارد و کساني که نهي از منکر ميشوند، از گِرد شخص نهيکننده پراکنده شده، رفتار دوستانهاي با او در پيش نخواهند گرفت. درواقع، چنين کساني به بهانه ضرر به مال و جان، فرايض خود را ترک ميکنند؛ و يک روز امر به معروف و نهي از منکر را، با اينکه کاملترين و شريفترينِ فريضهها بهشمار ميرود، به کناري ميزنند و روزي ديگر نيز نماز و ساير واجبات شرعي خود را به بهانه حفظ مال و
جان ترک ميکنند. در اينجاست که امام(عليه السلام) هشدار ميدهد که اگر چنين وضعي پيش آمد، بايد از عقاب خدا بترسيد؛ زيرا عذابي که نازل ميشود، تر و خشک، و نيز بزرگ و کوچک را با هم ميسوزاند.
امام(عليه السلام) نخستين وظيفه براي رهايي از عذاب الهي را در اين ميداند که اگر کار ناروايي در جامعه ديده شد، در دل بايد در قبال آن احساس نفرت و انزجار داشت، نه آنکه در دل خود گفت هرچند گناهي انجام شد، گناه بدي هم نبود! در مرحله بعد هم بايد آن نفرت و انزجار را به زبان آورد و لب به اعتراض گشود. در مرحله زباني هم نخست بايد با نرمي باشد، اما اگر گنهکار با حرف نرم، آرام نگرفت و رودرروي شما ايستاد، اينجا ديگر جاي نرمي و ملاطفت نيست. البته در اين مسير حتي دوستان هم به ملامت انسان ميپردازند و آمران و ناهيان را متهم به خشونتطلبي ميکنند، اما نبايد از ملامت ملامتکنندگان هراسي به دل راه داد. بايد در امر به معروف و نهي از منکر تا آنجا پيش رفت که حتي ممکن است جان به خطر افتد تا کساني به امر خدا تن دردهند و از پيروي دستور شيطان دست بردارند.
در پايان روايت، امام باقر(عليه السلام)، باز براي تأکيد بيشتر و بالا بردن انگيزه انجام اين تکليف، داستاني را از شعيب(عليه السلام) نقل ميفرمايد. بر اين اساس، امام(عليه السلام) فرمودند: خداوند به شعيب(عليه السلام) وحي کرد که من صد هزار نفر از قوم تو را هلاک خواهم کرد، چهل هزار نفرشان اهل معصيت و گناهاند و شصت هزار نفر هم از خوبان. شعيب(عليه السلام) تعجب کرد؛ زیرا آنهايي که اهل گناهاند، حقشان است اما چرا خوبان هم بايد عذاب شوند؟! خداوند در
پاسخ فرمود: خوبان را به اين دليل عقاب ميکنم که با اهل معصيت مماشات ميکنند؛ يعني براي اينکه اصطکاکي ميان افراد جامعه ايجاد نشود و هميشه روابطشان با هم خوب باشد، در امور يکديگر دخالت نميکنند. پس آن خوبان هم بايد مجازات شوند؛ چون با اهل معصيت با نرمي و سازش رفتار کردند؛ امر به معروف و نهي از منکر را کنار نهادند؛ و در آنجا که خداوند غضبفرمود، آنان غضبناک نشدند. پس، گاه امکان دارد که به سبب غضب نکردن، کسي مستوجب عذاب گردد؛
ب) رواياتي در مذمت ترک امر به معروف و نهي از منکر وارد شده است که هريک از آنها ميتواند تکاندهنده باشد. بر اساس برخي از روايات، اگر اين فريضه ترک گردد، بلايي بر افراد نازل خواهد شد که ديگر اگر خوبان هم دعا کنند، دعايشان مستجاب نميشود. برای نمونه، در روايتي نقل گرديده است: لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکرِ أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْکمْ شِرَارُکمْ فَيَدْعُو خِيَارُکمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ؛ «يا امر به معروف و نهي از منکرکنید، يا بدان شما بر شما چيره ميگردند و خوبان شما دعا ميکنند، اما مستجاب نميگردد».(1) گفتنی است درباره هيچ تکليفي، اينگونه تهديدات به چشم نميخورد و اين نشانه اهميت فوقالعاده اين فريضه الهي است؛
ج) ماجراي اصحاب سَبت نمونه سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر است که روايات فراواني را نيز به خود اختصاص داده است.(2)
1. همان، روايت 3، ص56.
2. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، ص49ـ64، باب 4، روايات 1ـ15.
بر اساس روايات مربوط به اصحاب سبت، صيد روز شنبه در شريعت موسي(عليه السلام) حرام بود و اکنون نيز يهوديان سنتگرا و پايبند به احکام تورات، شنبه ها آتش روشن نميکنند؛ چيزي نميپزند؛ ذبح نميکنند؛ و به صيد نميروند. گروهي از يهوديان، که کنار دريا يا رودخانه زندگي ميکردند، در روزهاي شنبه ميديدند ماهيان احساس امنيت ميکنند و تا کنار ساحل هم ميآيند، درحاليکه روزهاي ديگر چنين نبود. سرانجام گروهي از آنان نتوانستند تحمل کنند و براي استفاده از اين فرصت حيلهاي بهکار بستند؛ به اینگونه که در کنار ساحل حوضچه هايي کندند، و روز شنبه راه حوضچه ها را باز ميگذاشتند و زماني که آب رودخانه همراه با ماهيان وارد حوضچه ها ميشد، جلو آب را ميبستند و درحقيقت ماهيها را در آن حوضچه ها حبس ميکردند، تا روز شنبه بگذرد و سپس آنها را صيد کنند. خدايْتعالي به سبب اين کار، آنان را مسخ کرد و بهصورت ميمون درآورد.
در آيات شريفه قرآن کريم، اين ماجرا چنين نقل گرديده است: وَسْئََلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَه الَّتِي کانَتْ حَاضِرَه الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ کذَلِک نَبْلُوهُم بِمَا کانُوا يَفْسُقُونَ * وَإِذَ قَالَتْ أُمَّه مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِکهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُواْ مَعْذِرَه إِلَي رَبِّکمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا کانُواْ يَفْسُقُونَ * فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُـواْ عَنْهُ قُلْنَـا لَهُمْ کونُـواْ قِرَدَه خَـاسِئِينَ؛(1) «و از ايشـان
1. ر.ک: اعراف (7)، 163ـ166.
درباره (سرگذشت) شهري که در ساحل دريا بود، بپرس؛ زماني که آنها در روزهاي شنبه، تجاوز (و نافرماني خدا) ميکردند؛ همان هنگام که ماهيانشان، روز شنبه (بر سطح آب) ظاهر ميشدند، اما در غير روزهاي شنبه به سراغ آنها نميآمدند. اينگونه آنها را به چيزي آزمايش کرديم که نافرماني ميکردند، و (به ياد آر) هنگامي را که گروهي از آنها گفتند: «چرا جمعي (گنهکار) را اندرز ميدهيد که سرانجام خداوند آنها را هلاک خواهد کرد يا به عذاب شديدي گرفتار خواهد ساخت؟! گفتند: (اين اندرزها) براي اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه پروردگار شماست؛ افزون بر آن، شايد آنها تقوا پيشه سازند. اما هنگامي که تذکراتي را که به آنها داده شده بود فراموش کردند، نهيکنندگان از بدي را رهايي بخشيديم و کساني را که ستم کردند به سبب نافرمانيشان به عذاب شديدي گرفتار ساختيم. (آري)! هنگامي که در برابر آنچه از آن نهي شده بودند سرکشي کردند، به آنها گفتيم به شکل ميمونهاي طردشده درآييد».
آيات کاملاً گوياست که تمام افرادي که به عذاب الهي دچار شدند، از جمله کساني نبودند که برخلاف نهي خداوند صيد ميکردند، بلکه همچنين در ميان عذابشدگان کساني بودند که در روز نهيشده صيد نميکردند. بهطور کلي، اين مردم به سه دسته تقسيم ميشدند: دسته اول کساني بودند که برخلاف نهي خداوند در روز شنبه صيد ميکردند؛ دسته دوم، کساني که خود در روز شنبه صيد نميکردند، ولي صيدکنندگان و گناهکاران را نيز از اين منکر باز نميداشتند؛ و دسته سوم
کساني بودند که نهتنها خود صيد نميکردند، ديگران را نيز از اين کار منع، و گناه آنان را گوشزد ميکردند. دسته دوم که خود، گناهکاران را از صيدِ روز شنبه نهي نميکردند، به دسته سوم ميگفتند: نهي کردن آنان سودي ندارد؛ ازاینروی آنان را به حال خود رها کنيد تا خداوند، در موعد خود، آنها را هلاک سازد. بههرحال از ميان اين سه گروه، دستهاي که نهي از منکر ميکردند، بهرغم بيتأثير بودن عملشان، نجات يافتند، و دو دسته ديگر دچار عذاب الهي شدند.
پس بر اساس آيات و روايات موجود درزمينه سرگذشت اصحاب سبت، مشخص گرديد که: اولاً امر به معروف و نهي از منکر، منحصر به اسلام نيست و در تمام اديان الهي ديگر نيز مطرح بوده است؛ ثانياً در هنگام نزول عذاب، تنها کساني که به اين تکليف عمل ميکردند، نجات مييافتند.
د) علي(عليه السلام) در خطبه 192 نهج البلاغه، در توصيهاي، به عبرتگيري از سرنوشت گذشتگان و يادآوري دور شدن آنان از رحمت الهي به سبب ترک امر به معروف و نهي از منکر توجه ميدهند: وَإِنَّ عِنْدَکمُ الْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللَّهِ وَقَوَارِعِهِ وَأَيَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ، فَلَا تَسْتَبْطِئُوا وَعِيدَهُ جَهْلًا بِأَخْذِهِ وَتَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَيَأْساً مِنْ بَأْسِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِيکمْ إِلَّا لِتَرْکهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْکرِ، فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُکوبِ الْمَعَاصِي وَالْحُلَمَاءَ لِتَرْک التَّنَاهِي. أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلَامِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْکامَهُ. أَلَا وَقَدْ أَمَرَنِيَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْيِ وَالنَّکثِ وَالْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ؛(1) «مردم، از مثلهاي قرآن درباره کساني که عذاب و کيفر شدند، و روزهاي سخت آنان، و
1. علي، نهج البلاغه، خطبه 192، ص396.
آسيبهاي شديدي که ديدند آگاهيد؛ پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد، و به عذر اينکه آگاهي نداريد، خود را گرفتار نسازيد، و انتقام خدا را سبک و خود را از کيفر الهي ايمن مپنداريد؛ زيرا خداي سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براي ترک امر به معروف و نهي از منکر. پس خدا بيخردان را براي نافرماني، و خردمندان را براي ترک بازداشتن ديگران از گناه لعنت کرد».(1)
بنابراين بايد تا راه چارهاي باقي است اين اندرزها را بهکار بست تا ديگر چنان سرنوشتي برايمان پيش نيايد. امیر مؤمنان(عليه السلام) در اين بيان خود، بر نکتهاي تأکید کردهاند که براي امروز ما نيز کاربرد دارد و حتي ميتوان ادعا کرد که در دوره حاضر، بيش از هر دوره ديگري، ابتلاي به آن عذابها وجود دارد؛ زیرا خداوند به اين دليل گذشتگان را لعن کرد که امر به معروف و نهي از منکر را به سبب سستي و تنبلي ترک ميکردند. اما امروزه با بهانههاي ديگري اين فريضه ترک ميشود. برخي معتقدند که دوران عمل به برخي احکام الهي سپري گشته و در اين زمان، جا ندارد تا از قصاص، ارتداد، حدود و اموري ازاينقبيل سخن گفت؛ چراکه ترويج اين احکام، ترويج خشونت در جامعه است و مردم متمدن امروزين، چنين احکامي را برنميتابند! به اين بهانه، احکام الهي به تعطيلي کشانده شد و افسارگسيختگي در جامعه اسلامي حاکم گرديد.
1. در کتاب حاضر، در ذکر ترجمه فرمايشهای علي(عليه السلام) در نهج البلاغه، از ترجمه مرحوم محمد دشتي بهره گرفته شده است.
شرايط امر به معروف و نهي از منکر
در کتب فقهي براي اقامه امر به معروف و نهي از منکر، شرايط مختلفي ذکر شده است. تلاش خواهد شد تا از ميان اين شرايط، برخي از آنها که امروزه اهميت بيشتري دارد، در اينجا بررسی شود تا زمينههاي لازم براي عمل دقيق و صحيح به اين فريضه در جامعه فراهم آید.
1. عدم خوف از ضرر
در امر به معروف لازم است که انسان خوف از ضرر نداشته باشد؛ بنابراين بايد در مرحله اجراي آن در پی شيوهای بود که يا هيچ ضرري نداشته باشد و يا کمترين ضرر را متوجه افراد سازد. برای نمونه، اگر در خانوادهاي مرد دچار لغزشي شد، زن حق ندارد به اسم امر به معروف و نهي از منکر، در کوچه فرياد بزند و آبروي او را بر باد دهد. مرد هم حق ندارد در صورت ارتکاب يک اشتباه از سوي همسر خود، بهمنظور امر به معروف و نهي از منکر، مسئله را همگاني
و مهارناپذیر سازد؛ بلکه بايد با حداقل ضرر، جلو يک آسيب را در جامعه گرفت.
در کلمات و فتاواي فقها آمده است که اگر انجام امر به معروف و نهي از منکر سبب خطر جاني شود، اين تکليف ساقط است. وجوب امر به معروف و نهي از منکر تا آنجایی است که به خطر جاني براي انسان نینجامد. اما آيا استثنایي هم دراينزمينه وجود دارد يا خير؟ درزمينه امر به معروف و نهی از منکر، بين فقها کمابيش اختلافاتي به چشم ميخورد. در بين فقهاي زمان ما کسي که صريحاً نمونه استثنا را ذکر فرموده و دراينزمينه اعلاميه داده است، امام خمینی(رحمهَ الله) است. ایشان در جمله تاريخي خود با صراحت در مقابله با رژيم پهلوي بيان ميدارند که «اصول اسلام در معرض خطر است. قرآن و مذهب در مخاطره است. با اين احتمال تقيه حرام است، و اظهار حقايق واجب؛ ولو بلغ ما بلغ».(1) از نگاه ايشان، در شرایطی که رژيم محمدرضا شاه، به احکام اسلامي حمله ميکند و ميخواهد برخلاف احکام اسلام عمل، و قانون وضع کند، تقيه حرام است؛ هرچند هزينه جاني دربر داشته باشد.
پس آنجا که مسئله حفظ دين مطرح است و بناست احکام اسلام فراموش و نسخ شود، تقيه کردن نهتنها واجب نيست، بلکه حرام است. حتی اگر افزون بر جان و مال، ناموس او هم به خطر افتد، تکليف از او
1. سيدروحالله خميني(رحمهَ الله)، صحيفه امام(رحمهَ الله)، ج1، نامه خطاب به علماي تهران به مناسبت تهاجم عوامل رژيم شاه به مدرسه فيضيه و ضرب و جرح مردم و طلاب، 13/1/1342، ص178؛ ر.ک: همان، ج8، سخنراني در هيئت قائميه تهران، 8/3/1358، ص11.
ساقط نميشود. چنين بينشي در بين مراجع کمنظير بوده است. در مقامات پايينتر از مرجعيت نیز کساني بر اساس چنين برداشتي اقدامات عملي انجام ميدادند. برای نمونه، شهيد نواب صفوي بهقدري در اين اعتقاد خود راسخ بود که هيچ نظر ديگري در مقابل اين ايده، در او اثر نميگذاشت. براي او اين مسئله يقيني بود و جاي تقليد هم نداشت که از ديگري تکليف خود را دراينزمينه سؤال کند. اين برداشت، صفاي روح، شجاعت نفساني و غيرتی عالي ميطلبد.
گفتنی است که امام خميني(رحمهَ الله) به اين مسئله توجه کردهاند که تقيه در امور بسیار مهم، جايي ندارد و امر به معروف و نهي از منکر، حتي اگر ضرر جانياي هم دربر داشته باشد، بايد به اين فريضه عمل کرد. ايشان دراينزمينه مثالهايي نيز آوردهاند؛ از جمله اينکه اگر دشمن قصد داشته باشد که کعبه را ويران کند، نميتوان به بهانه امکان خطر، نهي از منکر نکرد، بلکه به هر بهايي بايد به اين تکليف عمل کرد و مانع ويراني خانه خدا شد؛ هرچند بهاي آن، جان انسان باشد. همچنين اگر جان پيامبر يا امامي در خطر باشد، نميتوان به دليل زخم يا سيلي خوردن يا خوف ضرر، کنار ايستاد؛ بلکه بايد پيامبر و امام معصوم را نجات داد؛ اگرچه هزاران تن کشته شوند. امام خميني(رحمهَ الله) با بيان مثالهاي ديگر، به گونه کلي به اين مطلب اشاره دارند که در نمونههایی که اصل و کيان اسلام در خطر باشد، تقيه جايز نيست و بايد به اين فريضه عمل کرد.(1)
1. سيدروحالله الخميني، تحرير الوسيله، ج1، باب القول في شرايط وجوبهما (شرط چهارم)، مسئله 6ـ8، ص406.
البته لازم است امروزه اين نمونهها، با توجه به مسائل اجتماعي روز بررسي شود. در روزگار حاضر، پيامبر و امام معصوم را نميکشند؛ زيرا آنان را نمييابند؛ ولي قصد دارند پيامبري پيامبر و ولايتِ امام را نابود سازند. ازاینروی به زبان هم ميآورند که بعد از ارتحال پيامبر(صلي الله عليه و آله)، ديگر ولايتي در کار نيست. وحي را نیز امري شخصي میپندارند و بر آناند که واقعاً نميتوان پيامبري کسي را اثبات کرد. از دید آنان، پيامبر نيز همچون ديگران است و دچار خطا و اشتباه ميشود. اين عمل از کشتن پيامبر بدتر است؛ زيرا با شهادت پيامبر هدف او از ميان نميرود؛ چنانکه خون امام حسين(عليه السلام) هدف او را حفظ کرد؛ ولي اگر پيامبري و امامت خدشهدار شد، چيزي از هدف پيامبران و امامان(عليهم السلام) باقي نميماند.
در اين سالها، به کيان اسلام حملههاي بسيار شده، روز به روز دين در جامعه تضعيف ميشود؛ بهگونهايکه مسلمانان خارج از کشور نيز اين خطر را دريافتهاند و از ضعف معنويت در کشور ما بسيار نگران شدهاند. درباره اين تنزل معنوي و ديني، به دو دسته عامل ميتوان اشاره کرد: اول، مطبوعات و نشريات و کتابهاي گمراهکننده، که وزارت ارشاد دراينباره مسئول است؛ و ديگری، اقداماتي که در کشور صورت ميگيرد تا زشتي گناه از بين برود، و به بهانه ارج نهادن به مقام جوانان، مردم به گناه کردن تشويق شوند. البته دراينزمينه نقش تلويزيونهاي خارجي در ارائه فيلمهاي مبتذل در مناطق مرزي، يا استفادههاي غيرقانوني از ماهواره انکارناپذير است. دراينزمينه، ديگر وزارتخانهها نيز نقش دارند، ولي سهم وزارت ارشاد بيش از همه آنهاست.
ذکر اين نکته در اينجا بجاست که افراد ترسو، بهمحضاينکه کمترين احتمال خطر هم داده شود، به بهانه احتمال ضرر، از زير بار مسئوليت شانه خالي ميکنند؛ اما براي انسانهاي شجاع، چنين احتمالاتي اصلاً تأثيري ندارد و با صرف کمترين احتمال خطر، از زير بار اين وظيفه شانه خالي نميکند. فرد ترسو وقتي با حادثهاي مواجه ميشود، خطر يک درصد را نود درصد ميبيند، اما براي انسان شجاع، خطر نود درصد هم به اندازه يک درصد ارزش ندارد. اين روحيات افراد در تشخيص مصاديق و تشخيص وظايف بسيار ميتواند اثر داشته باشد. از همین روست که علما و بزرگان از زمان اهلبيت(عليهم السلام) تاکنون تأکيد ميکنند که افراد پیش از تحصيل علم بايد حتماً اخلاق خود را تهذيب کنند، و تحصيل علم بدون خودسازي اثر نميبخشد و گاهي حتي اثر سوء هم دارد. در اينجا نيز آدمي که روحيه ترس و خودخواهي و راحتطلبي در او قوي باشد، نميتواند وظايف اجتماعياش را درست انجام دهد.
زماني که سيدالشهدا(عليه السلام) تصميم گرفت براي تحقق امر به معروف و نهي از منکر تا سرحد شهادت آماده شود، و خانواده و فرزندان خود را در اين راه آماده اسيري کند، شهادت را براي خود خسارتي نميديد، بلکه آن را سبب فوز عظيم ميدانست. ريشه نهايي کوتاهي انسان در انجام هر وظيفهاي هراس اوست از اینکه خود يا خانواده و نزديکانش را به زحمت اندازد و سبب فقر، افتادن در زندان، شکنجه، اتهامات ناروا، اهانت، تمسخر و امور ديگري شود. اما آيا بالاتر از کشته شدن هم چيز ديگري وجود دارد؟! هرگاه کسي تصميم بگيرد که در راه انجام وظيفه تا سرحد شهادت
پيش رود و اين را براي خود فوز عظيم، و نه ضرر بداند، ديگر از کشته شدن هم هراسي نخواهد داشت. ازاينروست که امام حسين(عليه السلام) تصريح فرمود: إِنِّي لَا أَرَي الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَه وَالْحَيَه مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً؛(1) «من مرگ را چيزي جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملال نميدانم». اين مطلب را امام حسين(عليه السلام) شعار نميداد، بلکه باور داشت که مرگ باعزت بهتر از تحمل زندگي در کنار ستمکاران است.
نمونه ديگري از شجاعت در انجام وظيفه، در حضرت قاسم(عليه السلام)، نوجوان سيزدهساله کربلا، بود که او هم به اين عقیده عموي خويش باور داشت و ازاینروی در شب عاشورا، زماني که عمويش، امام حسين(عليه السلام) از او پرسید مرگ در نزد تو چگونه است؟ پاسخ داد: أحلَي مِنَ العَسَل؛(2) «از عسل هم شيرينتر است». او بر آن بود که با مرگ در راه خدا، همچون عاشقي که براي هميشه در آغوش معشوقش بيفتد، در قرب الهي جاي ميگيرد. اينجا ديگر ضرري وجود ندارد. عاشقي که آرزو ميکرد يک لحظه معشوقش را ببيند، حال که براي هميشه در آغوش او قرار گرفته است، چه ضرري کرده است؟ اين روحيه افزون بر سيدالشهدا(عليه السلام) و خانوادهاش، در ميان اصحاب ايشان نيز موج ميزد.
اين باور نقطه امتيازي است که در هيچ مکتبي جز مکتب انبياي الهي(عليهم السلام) يافت نميشود. منطق تمام کساني که در راه خدا جهاد ميکنند، اين است
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 44، باب 26 (باب مکارم اخلاقه و جمل احواله و تاريخه و احوال اصحابه (صلوات الله عليه))، روايت 4، ص192.
2. الحسينبنحمدان الخصيبي، الهدايه الکبري، ص204.
که درهرحال پيروز ميدان خواهند بود. ازاینروی در برابر دشمنان خود بيان ميکردند: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ؛(1)«آيا درباره ما جز يکي از دو نيکي را انتظار داريد؟!» آن کسي که عاشق شهادت است يک حُسن برايش وجود دارد، و توجهي به پيروزي دنيوي هم ندارد، و اگر در پی پيروزي دنيوي است، به اين سبب است که مقدمهاي براي رواج دين، نزديک کردن مردم به خدا و نشان دادن راه سعادت به ديگران باشد؛ والاّ زنده ماندن، به خودي خود، برايشان موضوعيتي ندارد. ازاينرو، مولاي متقيان(عليه السلام) فرمود: وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِيطَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ؛(2) «سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابيطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است».
چنين باوري در این بزرگواران بود که سبب پيروزي آنها گرديد و همين موجب شد که بعد از چهارده قرن، مردم آرزو کنند که در عمرشان براي يک بار هم که شده صورت خود را به خاک قبر آنها بمالند يا در راه زيارت قبور آنها، دستها و پاها را فدا کنند. امروزه هم ميليونها انسان عاشق وجود دارند که حاضرند با هر سختياي که شده، ولو فروش تمام دارايي خود، ضريح سيدالشهدا(عليه السلام) را زيارت کنند. اين، اثر همان باور و ايمان است.
چنانچه اين روحيه که در ميان انبيا و اولياي الهي(عليهم السلام) وجود داشت، در کسي پيدا شود، ميتواند خود را از تابعان آنها بداند. بايد فرد به اين باور
1. توبه (9)، 52.
2. نهج البلاغه، خطبه 5، ص50.
برسد که مرگ در راه خدا ضرر نيست، بلکه فوز عظيم است: يَا لَيتَنِي کنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا؛(1) «اي کاش ما هم با آنها بوديم و به رستگاري بزرگ ميرسيديم». اگر کسي فقط شعار ندهد و باور داشته باشد که شهادت در راه خدا فوز عظيم است، هيچ مانعي در برابر انجام وظيفه او وجود نخواهد داشت. کسي نميتواند به زبان بگويد: يَا لَيتَنِي کنتُ مَعَهُمْ، اما در دل خوف اين را داشته باشد که کسي به او سيلي بزند، به او اهانت کند يا او را به تمسخر گيرد. اگر ائمه اطهار(عليهم السلام) از چنين چيزهايي ميترسيدند، ديگر دين رواج پيدا نميکرد. کدام پيامبري است که استهزا نشده باشد؟ در آيات صريح قرآن آمده است که هر پيامبري را که فرستاديم، از طرف مردم استهزا شد: کذَلِک مَا أَتَي الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ * أَتَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ؛(2)«اينگونه است که هيچ پيامبري پیش از اينها بهسوي قومي فرستاده نشد، مگر اينکه گفتند: «او ساحر است يا ديوانه»! آيا يکديگر را به آن سفارش ميکردند (که همه چنين تهمتي بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومي طغيانگرند». در اين آیه خداوند، بدون اینکه استثنایی قائل شود میفرماید، هر پیامبری که از سوي خدا فرستاده شد، مردم ايشان را به تمسخر گرفتند. اگر بنا بود که انبياي الهي(عليهم السلام) از مسخره شدن و اهانت بترسند، هرگز نميتوانستند به وظايف خود عمل کنند.
حتي کار به جايي رسيد که وقتي خبر شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) در
1. نساء (4)، 73.
2. ذاريات (51)، 52 و 53.
مسجد کوفه به مردم شام رسيد، آنان با تعجب ميپرسيدند که مگر علي هم نماز ميخواند؟ تبليغات معاويه آنچنان اثر کرده بود که مردم شام باور نميکردند، علي(عليه السلام) نماز بخواند. اگر بنا باشد کسي از تهمت و استهزا بترسد، بايد در خانهاش بنشيند و حرفي نزند.
2. پرهيز از توهين و رعايت حفظ شئون طرف مقابل
مؤمن هرگاه اشتباهي از کسي ببيند و درصدد امر به معروف و نهي از منکر برآيد، بايد بکوشد اين وظيفه را با حفظ شئون طرف ديگر انجام دهد؛ يعني براي نصيحت او، بايد تلاش کند تا آبروي او حتيالامکان حفظ شود و در خفا معايب و اشکالات او را یادآوري کند. بر اساس آموزههاي اسلام، امر به معروف و نهي از منکر، بايد با لحاظ حفظ مراتب مختلف آن باشد. پس اگر راهي وجود داشته باشد که فرد بتواند در خفا وظيفه امر به معروف و نهي از منکر خود را به انجام رساند، و حتي به روي طرف مقابل هم نياورد که از معصيت او آگاه است، بايد چنين کند؛ مثلاً کليگويي کند يا قصهاي را براي او بگوید، و يا هر روش مناسب ديگري را در پيش گيرد تا هم او را غيرمستقيم نصيحت کرده باشد، و هم او متوجه نشود که فرد از گناهي که مرتکب شده اطلاع دارد.
بنابراين تا حد امکان آمر و ناهي بايد سرّ مؤمن را حفظ کند؛ راز او را برملا نسازد؛ آبرويش را نبرد؛ و دست به عملي نزند که او را خجالتزده کند؛ چراکه اسلام احترام مؤمن را حفظ ميکند و به مؤمنان هم فرمان ميدهد که رازدار يکديگر باشند و تا آنجا که امکان دارد، آبروي
کسي را نريزند. آری! اگر طرف مقابل ابايي از تجاهر به فسق ندارد، يا اينکه خود، آبروي خود را ريخته، و يا اينکه براي نهي از منکر کردن او چارهاي جز اين نباشد که آمر و ناهي به او بفهماند که از معصيت وي آگاه است، اشکالي ندارد که به او بفهماند از گناهش مطلع است. از ويژگيهاي شخص منافق این است که به اسم نهي از منکر، آبروي طرف مقابل را در مخاطره مياندازد و مطلبي را که ميتوانست در خلوت و با زبان ديگري به او يادآور شود، در حضور مردم مطرح ميکند، و از کاهي کوهي ميسازد. شخص منافق بدون رعايت شرايط امر به معروف و نهي از منکر، به نکوهش و کشف اسرار ديگران ميپردازد: وَإِنْ عَذَلُوا کشَفُوا؛(1) «و اگر نکوهش کنند، پردهدري ميکنند».
پس، از علائم منافق اين است که به شکل امر به معروف و نهي از منکر، و به بهانه اصلاح میکوشد آبروي ديگري را بريزد؛ افشاگري کند؛ و اسرار او را بر ديگران مکشوف سازد. بر اساس فرمايشهایی از امير مؤمنان(عليه السلام) در نهج البلاغه، نبايد کسي با ديدن يک شيوه خاص از اهل نفاق تصور کند که همين است و بس؛ بلکه آنها براي هر حقي باطلي در مقابل آن ساختهاند: قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِکلِّ حَيٍّ قَاتِلًا وَلِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِکلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً؛(2) «آنها براي هر حقي باطلي، و براي هر دليلي شبههاي، و براي هر زندهاي قاتلي، و براي هر دري کليدي، و براي هر شبي چراغي تهيه کردهاند».
1. نهج البلاغه، خطبه 194، ص408.
2. همان.
البته گاهي کار بدانجا ميکشد که افرادي در تجاهر به فسق وضعشان روشن گرديده، جز از طريق رسوا کردن آنان، راهي باقي نميماند. در احکام فقهي ما، بلاترديد غيبت کردن حرام است و حتي نميتوان گمان بد درباره کسي داشت؛ اما آنجايي که مصالح اجتماعي در میان است، و ممکن است فرد ناصالحي بر سر کار بيايد، بايد به مردم فهماند که فلان آقا صلاحيت براي اين کار ندارد. درواقع، در چنین نمونههایی غيبت کردن نهتنها حرام نيست، بلکه واجب نيز ميگردد. بر اساس کتب فقهي و اخلاقي، از جمله مواردي که غيبت کردن واجب است، آنجايي است که کسي ميخواهد زمام امور مسلمانان را به دست گيرد، درحاليکه صلاحيت آن را ندارد. در اينجا بايد افشا کرد و بیصلاحيتی او را به اطلاع مردم رساند؛ والا خيانت به اسلام و مصالح مسلمانان خواهد بود. اگر راه جلوگيري از فساد کسي منحصر به غيبت باشد، این کار واجب ميگردد. علماي بزرگوار شيعه در کتب خود تصريح کردهاند که يکي از مواردي که غيبت حرام نيست، جايي است که نهي از منکر جز از راه غيبت امکانپذير نباشد. اگر فرد ظالم يا گنهکاري در محلهاي به فساد گراييده، مزاحم ناموس مردم ميشود، يا مرتکب مفاسد ديگري ميگردد و از سوي ديگر هم تا پشت سر او حرف زده نشود، دست از کارش برنميدارد، در اينجا غيبت او واجب است. بنابراين اگر کسي با نصيحت از معصيت خود دست بردارد، بايد در وهله اول او را نصيحت کرد؛ اگر در خفا موعظه کردن او مؤثر است بايد چنین کرد؛ اگر نهي از منکر پیش رويش مؤثر است، بايد از همين طريق او را نهي از منکر کرد؛ و
سرانجام، اگر هيچ راهي براي جلوگيري از تجاهر به فسق او جز غيبت کردن وجود ندارد، بايد از او غيبت کرد.
زماني که سیدالشهدا(عليه السلام) از تصمیم معاويه مبني بر وليعهد کردن يزيد آگاه شد، نسبت شرابخواري و سگبازي به يزيد داد. معاويه از بدگويي امام(عليه السلام) در غياب يزيد تعجب کرد و به امام(عليه السلام) تذکر داد! در اينجا معاويه براي ایشان مسئله شرعي بيان ميکند و ميخواهد به امام(عليه السلام) ياد دهد که شما غيبت مؤمن ميکنيد و غيبت مؤمن هم حرام است! او از اين نکته غافل بود که هر غيبتي حرام نيست و دراينزمينه استثنائاتي نيز وجود دارد و ممکن است در مواردي غيبت واجب گردد. از جمله اين موارد، جايي است که اگر افشاگري درباره افرادي نشود، سبب ميشود که امور مسلمانان را به دست گيرند و به اسلام و مسلمانان خيانت کنند. همان کسي که فرمود روزه گرفتن ماه رمضان بر شما واجب است گفته است اگر براي شما ضرري داشت، انجام آن حرام است، و همو در اينجا نيز فرموده است که غيبت کردن حرام است، اما اگر با غيبت نکردن، فساد در جامعه اسلامي پيش ميآيد، غيبت واجب ميگردد. در اينجا ديگر مسائل شخصي مطرح نيست، بلکه مصالح اسلام و مسلمانان مطرح است. ازاینروی بايد کساني را که براي تصدي امور مسلمانان صلاحيت دارند، بشناسيم و به ديگران هم بشناسانيم، و کساني را که براي اين کار صلاحيت ندارند، با رعايت شرایط، افشا کنيم. البته اين مسئله نبايد به سوءاستفاده برخي بینجامد، و بدون در نظر گرفتن شرایط به اين امر اقدام کنند.
باز یادآور میشویم که تا جايي که ممکن است کسي نبايد به اسم
امر به معروف و نهي از منکر به ديگري توهين کند؛ بلکه تا حد امکان بايد کوشید اين فريضه ديني را با ظرافت، غيرمستقيم و بدون هيچگونه توهيني به انجام رساند و ضرر کمتري را متوجه کسي ساخت. در امرونهي حاکمان در جامعه اسلامي نيز بايد به اين مسئله توجه داشت؛ به اعتقاد ما کسي که در رأس هرم حکومت اسلامي قرار ميگيرد، جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) و امام معصوم(عليه السلام) است و اگر کسي بخواهد چنين مقامي را امر به معروف و نهي از منکر کند، بايد بهگونهاي عمل کند که سبب توهين به جامعه و نظام اسلامي نگردد و اصل مشروعيت نظام زير سؤال نرود. بدينمنظور، در ساختار جمهوري اسلامي، يک دستگاه قانوني به نام کميسيون هيئت تحقيق در مجلس خبرگان براي نظارت بر عملکرد رهبري قرار داده شد تا با کمترين ضرر، اشتباه محتمل رهبري کانون توجه قرار گيرد و بررسي شود. اگر ثابت شود که اين مطلب صحت دارد و رهبري دچار انحراف از مسير اصلي انقلاب گرديده است، خودبهخود از مقامش کنار ميرود و اين مطلب را مجلس خبرگان به اطلاع مردم ميرساند.
بنابراین بايد در امر به معروف و نهي از منکر جوانب مختلف را در نظر داشت. وظيفه شرعي ما اين است که چه مسئول و چه غيرمسئول را در صورت تخطي امرونهي کنيم. دايره امر به معروف و نهي از منکر وسيع است و همه امت را، از رهبر گرفته تا هر فرد ديگر، دربر ميگيرد. انتقاد از هر مقامي در جمهوري اسلامي هيچ اشکالي ندارد و همه مردم، هم حق و هم تکليف دارند که از مسئولان انتقاد کنند. اما بايد توجه
داشت که اين انتقاد نبايد تبديل به تخريب و تضعيف ولايت فقيه، مبارزه با نظام و براندازي آن شود. اشکالات مسئولان نظام جمهوري اسلامي بايد به آنان گوشزد شود؛ اما اين دليل نميشود که از آنان بدگويي، و به آنها توهين شود. يکي از شرايط امر به معروف و نهي از منکر اين است که به طرف مقابل توهين نشود، مگر اينکه جلوگيري از فساد اجتماعي، بدون آن امکانپذير نباشد.
يکي از مراجع عظام ميفرمود که در زمان مرحوم ميرزاي شيرازي، روضهخواني در منزل ايشان منبر رفت و در روضه خود مطلبي گفت که برخلاف واقع بود. يکي از آقايان که کنار مرحوم ميرزاي شيرازي نشسته بود، گفت: مگر اين دروغ نيست؟ فرمود: چرا. گفت: چرا نهي از منکر نميکنيد؟ فرمود: بايد به تو بگويم که نهي از منکر ميکنم؟! اگر من الان به او تذکر دهم، اين فرد از فردا از هستي ساقط ميشود و ديگر نميتواند در جامعه زندگي کند. بنابراين ميرزاي شيرازي براي پرهيز از اهانت به روضهخوان، تذکر را در جلسهاي خصوصي مطرح ميکرد تا لازمه اين نهي از منکر، فساد ديگري نباشد و به شخصيت کسي توهين نشود. وقتي که ميرزاي شيرازي، در امر به معروف و نهي از منکر تا اين حد رعايت يک روضهخوان و فرد عادي را ميکند، آيا رواست که کسي در مقابل بزرگترين شخصيت عالم اسلام، بدون آنکه قداست مقام ايشان را در نظر بگیرد، در روزنامه، تريبونهاي عمومي و رسانههاي گروهي بهگونهاي سخن بگويد که سبب وهن اين مقام و تضعيف قداست آن شود؟
3. احتمال تأثير
معروف است که وجوب امر به معروف و نهي از منکر، مشروط به احتمال تأثير است، و درصورتيکه احتمال تأثير امرونهي نميرود، تکليف از انسان ساقط ميگردد. اما در اينجا بايد توجه داشت که ممکن است اگر کاري بهتنهايي انجام پذيرد، تأثيري از خود بر جاي نگذارد، اما اگر بهصورت جمعي و تشکيلاتي صورت پذيرد، تأثير خود را خواهد داشت. در اين صورت نميتوان شانه از بار مسئوليت خالي کرد و کنار نشست.(1) گاهي ممکن است که امر به معروف و نهي از منکر اگر بهصورت انفرادي انجام پذيرد، تأثيري نگذارد، ليکن با انجام ارتباط ميان يکديگر ميتوان تأثيرگذار بود؛ حال ممکن است اين تأثير با ارتباط ميان افراد معدودي همچون 5 نفر محقق شود و ممکن است با ارتباط ميان هزاران نفر امکانپذير گردد. اگر آن ارتباط لازم برقرار گردد و کار بهصورت دستهجمعي و برنامهريزيشده انجام گيرد، قطعاً اثر خود را خواهد داشت.
با کمي تأمل متوجه خواهيم شد که قدرت بر امر به معروف و نهي از منکر، فقط قدرت شخصي نيست، بلکه انسانها بهمنظور امر به معروف و نهي از منکر ميتوانند قدرتشان را متمرکز کنند و با جمع کردن قدرتهايشان، قدرتي را ايجاد نمايند که بتوانند در مقابل قدرت فساق و فجره، عوامل بيگانه در کشور، و بالاخره نوکران شيطان مقاومت کنند.
1. سيدروح الله خميني، تحرير الوسيله، ج1، باب القول في اقسامهما و کيفيه وجوبهما، مسئله 3، ص398.
اگر همه ما نيروهايمان را يکي کنيم و تشکل صالحي را بنا کنیم، قطعاً شاهد تأثير امر به معروف و نهي از منکر خواهيم بود. انقلابهاي حق يا باطلي که در قرون گذشته شاهد آنها بودهايم، نشان از آن دارد که وقتي اراده جمعي شکل گيرد ميتواند در برابر سلاحهاي قدرتمندان پيروز شود؛ بهويژه اين امر را در تحقق انقلاب اسلامي ايران بهخوبي شاهد بودهايم. دستگاه جهنمي ساواک آنچنان بر کشور مسلط بود که کسي جرئت نميکرد حتي با بستگان نزديک خود در درون خانه برضد رژيم پهلوي سخني بگويد. در خانوادههايي، به دليل تسلط دستگاه ساواک، حتي خواهر و برادر جرئت نميکردند که برخلاف منافع رژيم با يکديگر سخني بگويند. با وجود چنين دستگاه حاکمه مخوفي، زماني که گروهی از مردم با نداي امام خميني(رحمهَ الله) احساس مسئوليت کردند و از خواب غفلت بيدار شدند، پي بردند که امر به معروف و نهي از منکر فقط همان نيست که کسي در کوچه و خيابان از فرد ديگري خواهش کند که از ارتکاب معصيت دست بردارد و در مقابل هم، آن شخص بگويد به تو ربطي ندارد و در کار من دخالت نکن. با آگاه شدن مردم از وضعيت کشور و با هدايتهاي امام راحل(رحمهَ الله) مردم پابرهنه، بدون هيچگونه تجهيزات و حمايت خارجي به ميدان آمدند و با احساس مسئوليتي که داشتند، انقلاب اسلامي را به پيروزي رساندند. همينکه آنان از امام خود شنيدند که اسلام در خطر است، بر خود وظيفه ديدند که جان و مال خود را در طبق اخلاص گذارند و فريضه امر به معروف و نهي از منکر خويش را به انجام رسانند. آنان بهجاي نشستن در خانه و فرياد
«وا اسلاما» سردادن، فريادهاي خود را در هم ادغام کردند و با تجمعات و تظاهرات، صداها را در هم فرو بردند. همينگونه از امر به معروف و نهي از منکر بود که کاخهاي ستبر رژيم را لرزاند.
پس امر به معروف و نهي از منکر فقط اين نيست که هر کسي بهتنهايي و با خواهش و تمنا از کسي بخواهد معصيتي را ترک کرده، يا فعل واجبي را انجام دهد. اين، تنها يک مرتبه از مراتب اين فريضه است و براي زماني مناسب است که جامعه، اسلامي باشد و ارزشهاي اسلامي در آن احيا شده باشد؛ بهگونهايکه تا به کسي امرونهي ميشود، از کار خود شرمنده شود و عذرخواهي کند. اما اگر طرف مقابل گستاخانه، آن امرونهي را رد ميکند و کار آمر و ناهي را دخالت در امور خود ميداند، ديگر، چنين شيوهاي پاسخ نميدهد. در اينجا بايد فکر ديگري کرد و جامعه باید قدرتی به دست آورد تا بتواند امر به معروف و نهي از منکر کند. اين مطلب، هيچ نيازي به ادله تعبدي ندارد، بلکه عقل انسان حکم ميکند که بايد برای امر به معروف و نهی از منکر، آنگونه که اقتضا دارد اقدام کرد. عقل انسان نميپذيرد که خونهاي شهدا براي اين انقلاب ريخته شود و بزرگان دين در زندانها عمر خود را سپري کنند و انقلابيهای مسلمان شکنجه شوند، اما حاصل آن اين شود که کسي در مقام امر به معروف و نهي از منکر به کسي بگويد «اين کار را نکن» و طرف مقابل هم بگويد «به توربطي ندارد! آزادي است و هرکس هر کاري که دلش بخواهد ميتواند انجام دهد»! آيا اين همان امر به معروف و نهي از منکري است که قرآن درباره آن ميفرمايد: کنتُمْ خَيْرَ أُمَّه
أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ؛(1) «شما بهترين امتي بوديد که به سود انسانها آفريده شدهاند؛ [چه] امر به معروف و نهي از منکر ميکنيد و به خدا ايمان داريد» و اين همان فريضهاي است که موجب برپايي دين و تحقق ساير فرايض ميگردد؟!
1. آل عمران (3)، 110.
مراتب امر به معروف و نهي از منکر
بحث از مراتب مختلف امر به معروف و نهي از منکر را ميتوان با دو بيان مطرح ساخت. در بيان اول، که به شيوه بيان کتب فقها و بر اساس روايات صريح در اين قسمت مطرح گرديده است، اين مراتب شامل احساس قلبي، اظهار ناراحتي، اظهار به زبان، برخورد فيزيکي و سرانجام، جهاد ميشود؛ در بيان دوم که بيشتر ناظر به مراتب عملي امر به معروف و نهي از منکر است، سه مرحله مطرح گرديده است. در اينجا تلاش خواهد شد به هر دو بيان، اين مراتب توضيح داده شود.
بيان اول
هرگاه در جامعهاي بيماري خاصي شيوع يابد، در درجه اول ارگانهاي دولتي که مسئول حفظ بهداشت جامعه هستند، ميتوانند به دو اقدام دست زنند. اولين کاري که ميتوان انجام داد اين است که براي پيشگيري از ابتلاي مردم به اين بيماري، آنان را واکسينه کنند. اين
وظيفه اوليه دستگاه بهداشتي کشور است که نگذارد جامعه، به يک بيماري واگيردار مبتلا شود. کار بعدي اين است که مبتلایان، تحت معالجه قرار گيرند.
اگر ما در برابر امور معنوي هم احساس مسئوليت کنیم بايد دو کار را انجام دهيم: نخست بايد براي پيشگيري بکوشیم و اجازه ندهيم جامعه مبتلا به فساد اخلاقي شود؛ پس از آن نيز بايد بکوشيم مبتلایان به فساد را، معالجه کنيم. معالجه هم انواع مختلفي دارد: برخي بيماريها ممکن است با خوراندن يک دارو يا حتي يک رژيم غذايي مناسب معالجه شود، اما برخي بيماريها نه با چنين دارويي و نه با رژيم غذايي قابل معالجه است. در اين صورت، گاهي بايد يک جراحي صورت پذيرد يا حتي عضو فاسد قطع گردد تا مرض به دیگر اندامها سرايت نکند. در امور معنوي نیز چنين است؛ مردم و حکومت در مسائل معنوی وظيفهای جز پيشگيري دارند، و آن معالجه مبتلايان است که ممکن است به اشکال مختلف صورت پذيرد: نخستين راه معالجه نصيحت کردن است. اگر کسي دچار بيماري شود و نزد پزشک رود و پزشک تشخيص دهد که او مرض قند دارد، به او توصيه ميکند که کمي از خوردن مواد قندي پرهیز کند تا نيازمند دارو نباشد. اگر بيمار به حرف آن پزشک عمل کند، با پرهیز غذايي معالجه ميشود. در اينجا پزشک فقط ميتواند بيمار را نصيحت کند؛ اما اگر بيمار به نصيحت عمل نکرد، به او داروي انسولين ميدهد. اما اگر بيماري خيلي شديد شد، ممکن است بگويد فلان اندام را بايد قطع کني.
در مراتب امر به معروف و نهي از منکر نيز همين مراحل وجود دارد. مراتبي براي امر به معروف و نهي از منکر شمرده شده است که در صورت انجام پذیرفتن در يک مرتبه، نميتوان به سراغ مرتبه بعدي آن رفت. در برخي روايات، از جمله بخشي از فرمايش امام محمد باقر(عليه السلام)، که پیش از اين نيز ذکر گرديد، به اين مراتب اشاره شده است. در اين روايت تصريح شده است: فَأَنکروا بِقُلوبِکم والفِظُوا بِاَلْسِنَتِکمْ وصُکوا بها جِباهَهُم ولا تخافوا في اللّهِ لَومَه لائمٍ فَإِنِ اتَّعَظُوا وإلي الحَقِّ رجعوا فلا سبيل عَلَيْهِم إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَيَبْغُونَ فِي الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُولئِک لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ هنالک فَجاهِدُوهُم باَبْدانِکمْ وأَبْغِضُوهُم بِقلوبِکم غيرَ طالبين سُلطانا ولا باغينَ مالاً ولا مُريدينَ بالظُّلم ظَفَرا حتي يَفيئُوا اِلي امر اللّه ويَمْضُوا عَلي طاعَتِهِ؛(1) «با قلب خود انکار کنيد و با زبانتان با آنان سخن گوييد و به پيشاني آنها بزنيد و از ملامت ملامتگران نهراسيد؛ اگر بهسوي حق برگشتند و از گناهان خود توبه کردند، ديگر سرزنش آنان سزاوار نيست. همانا اشکالْ متوجه کساني است که به مردم ستم روا ميدارند و در روي زمين به ناحق سرکشي ميکنند. در اينجا با آنان جهاد کنيد، آنان را از عمق دل، دشمن بداريد و در اين امر، نه در پی کسب قدرت و نه درصدد کسب مال باشيد، و نه بخواهيد از روي سرکشي بر ديگران پيروز شويد تا سر به فرمان خدا بگذارند، و بر اساس طاعت الهي سلوک کنند».
1. محمدبنيعقوببناسحاق الکليني، الفروع من الکافي، ج5، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر، روايت 1، ص56.
بر اين اساس، مراتب امر به معروف و نهي از منکر، به ترتيب، عبارتاند از:
1. احساس قلبي
نخستين مرتبه نهي از منکر، انکار به قلب است؛ يعني زماني که انسان گناه و انحرافي را در جامعه ميبيند، در دل خودْ آن را تقبيح، و احساس ناراحتي کند. در روايتي امام صادق(عليه السلام) فرمود: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّاً إِذَا رَأَي مُنْکراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکارَهُ؛(1) «براي عزت مؤمن همين کافي است که آنگاه که منکري را مشاهده نمايد، خداوند ميداند که او در قلب خويش آن را انکار ميکند».
2. اظهار ناراحتي
در مرتبه بعد انسان بايد ناراحتي خود را در چهره ظاهر کند. وقتي انسان در جامعه با کار زشتي روبهرو ميشود و گناهي را ميبيند، بايد افزون بر انکار دروني، ناراحتي و اشمئزاز خود را با اخم و درهم کشيدن چهره اظهار کند.
در کتاب تهذيب شيخطوسي از امام صادق(عليه السلام) روايت شده که به نقل از جد خود، امير مؤمنان(عليه السلام)، فرمود: أَدْنَي الْإِنْکارِ أَنْ يُلْقَي أَهْلُ الْمَعَاصِي بِوُجُوهٍ مُکفَهِرَّه؛(2) «کمترين اقدام در مواجهه با منکر، برخورد سرد و عبوس با اهل آن است».
1. محمدبنالحسن الطوسی، تهذيب الاحکام، ج6، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر، روايت 10، ص178.
2. همان، روايت 5، ص176.
در حديثي ديگر امام صادق(عليه السلام) فرمود: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَ مَلَکيْنِ إِلَي أَهْلِ مَدِينَه لِيَقْلِبَاهَا عَلَي أَهْلِهَا، فَلَمَّا انْتَهَيَا إِلَي الْمَدِينَه وَجَدَا رَجُلًا يَدْعُو اللَّهَ وَيَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ الْمَلَکيْنِ لِصَاحِبِهِ: أَمَا تَرَي هَذَا الدَّاعِيَ؟ فَقَالَ: قَدْ رَأَيْتُهُ وَلَکنْ أَمْضِي لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّي. فَقَالَ: لَا وَلَکنْ لَا أُحْدِثُ شَيْئاً حَتَّي أُرَاجِعَ رَبِّي فَعَادَ إِلَي اللَّهِ تَبَارَک وَتَعَالَي، فَقَالَ: يَا رَبِّ إِنِّي انْتَهَيْتُ إِلَي الْمَدِينَه فَوَجَدْتُ عَبْدَک فُلَاناً يَدْعُوک وَيَتَضَرَّعُ إِلَيْک، فَقَالَ: امْضِ بِمَا أَمَرْتُک بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لِي قَطُّ؛(1) «خداوند متعالی دو فرشته را مأمور کرد تا شهري را زيرورو کنند. وقتي به آن شهر رسيدند، مردي را [در آن شهر] يافتند که دعا ميکرد و به درگاه خداوند با ناله و زاري ميگريست. يکي از دو فرشته به ديگري گفت: اين مرد را ميبيني؟ رفيقش پاسخ داد: آري، ولي تو [به او کاري نداشته باش و] آنچه خدا دستور داده، انجام بده. فرشته اولي گفت: من کاري انجام نميدهم، مگر اينکه نزد پروردگارم بازگردم. پس بلافاصله نزد خداوند تبارک و تعالي برگشت و عرض کرد: بارخدايا، من به آن شهر رفتم؛ ولي فلان بندهات را در حال دعا و تضرّع به درگاه تو ديدم. خداوند فرمود: آنچه به تو دستور دادهام، انجام بده؛ زيرا او مردي است که هيچگاه رنگ صورتش به سبب خشم و غضب به خاطر من تغيير نکرده است». بنابراين همانگونه که عذاب خدا مردمان گستاخ و متجاهر به فسق را که از کرده خود پشيمان نميشوند، دربر ميگيرد، کساني را نيز که اهل نهي از منکر نيستند و معصيتِ
1. محمدبنيعقوببناسحاق الکليني، الفروع من الکافي، ج5، باب الامر بالمعروف و النهي عن المنکر، روايت 8، ص58.
گناهکاران هيچ تغييري در رفتار آنان پديد نميآورد، شامل ميشود؛ اگرچه خودشان اهل عبادت بوده، از گناه بپرهيزند.
حاصل آنکه، اگر در مقام امر به معروف و نهي از منکر کاري از کسي برنميآيد، دستکم لازم است که در برابر گنهکار چهره خود را عبوس کند و ناراحتي خود را از انجام معصيت نشان دهد. اين تکليفِ حداقلي، از هيچکس برداشته نيست. البته ممکن است کسي براي تأثيرگذاري بهتر، روش مهربانانهاي نيز در مقابل شخص گنهکار در پيش گيرد تا زمينه راهنمايي و موعظه او فراهم شود. اين مطلب، منافاتي با مطلب فوق ندارد؛ چراکه عبوس نمودن چهره و نشان دادن مخالفت خود، در مقابل گستاخاني است که اهل معصيتاند و به معصيت خود مباهات ميکنند. در مقابل چنين کساني نبايد کوتاه آمد، بلکه در نخستين قدم بايد در برابر آنان چهره در هم کشيد.
3. اظهار به زبان
مرتبه سوم، به زبان آوردن و تذکر دادن است، که خود مراتبي دارد. در مرحله نخست، چنانچه شرايطْ مناسب بود و زمينه هاي لازم براي تأثيرگذاري وجود داشت، با زبان ليّن و نرم، تذکر بدهد؛ و اگر تذکر با زبان نرم اثر نداشت، در مرحله بعد، بايد با لحني تندتر، از منکر جلوگيري کرد.
در موردي که تجاهر به گناه نباشد بايد توجه داشت که در حد امکان، امر به معروف و نهي از منکر در لفّافه بيان گردد؛ بهگونهاي که
طرف مقابل، حتي متوجه نشود که امر یا نهیکننده، در پی برطرف کردن عيب اوست. ترديدي نيست که اگر مؤمني عيبي در دوست خود ببيند، نميتواند آرام بنشيند؛ بلکه موظف است با رعايت مراتب، به وظيفه خود عمل کند. ولي نميتوان براي نشان دادن عيوب کسي، مراتب را ناديده انگاشت. ازاینروی برخي بزرگان اگر در پی بيان عيب کسي برميآمدند به مناسبتي، آيه يا حديثي ميخواندند يا داستاني را نقل ميکردند. گويا با ذکر آيه، حديث و داستان، با طرف مقابل سخن ميگفتند و او را به اشتباه خود ميآگاهاندند. بنابراین اين شيوه، راهي براي بيان عيب طرف مقابل است، بدون اينکه به روي او آورده باشد. گاهي هم کساني از طريق کليگويي میکوشند عيوب افراد را یادآور شوند، بدون اينکه به گونه مستقيم به فرد خاصي اشاره کرده باشند.
اگر هيچيک از شيوههاي پیشگفته براي بيان عيوب کسي کارساز نبود، ناگزير بايد بهطور مستقيم براي او بيان کرد که فلان عيب را دارد و بايد خود را اصلاح کند. در اين صورت هم، همين امرونهي بايد بهگونهاي باشد که در خلوت صورت پذيرد تا کسي ديگر متوجه اين تذکرات نگردد. آري! اگر کار بدانجا کشيده شد که کسي آلوده به گناهي بزرگ شده است و هيچ راهي جز گفتن در حضور دیگران برای بازداشتن او وجود ندارد، و حتي ممکن است کار بدانجا کشيده شود که تا عيوبش پشت سر او بيان نشود، تأثيري نداشته باشد، اگر نهي از منکري جز از راه غيبت کردن ميسر نباشد، آن غيبت واجب ميشود تا اين سخنان به گوش طرف مقابل برسد و از گناهش دست بردارد.
4. برخورد فيزيکي
اين مرتبه ديگري از امر به معروف و نهي از منکر است که اگر امر به معروف و نهي از منکر بهصورت تذکر و برخورد لفظي اثر نکرد و سخن نرم، ملاطفت و موعظه اثر نبخشيد، يا سبب جرئت و گستاخي بيشترِ گناهکار گرديد، بايد با چنين شخصي با تندي برخورد کرد و با اعتراض شديد مانع عصيان او شد. البته بنابر فرمايش امام باقر(عليه السلام)، چنين برخوردي، اعتراض و ملامت ديگران را در پی دارد؛ حتي ممکن است دوستان فرد نهيکننده، او را به دليل پرخاشگري سرزنش کنند. اما از ملامتِ ملامتکنندگان نبايد ترسيد؛ اگرچه ملامتگران از نزديکترين دوستان آمر يا ناهي باشند؛ زيرا اگر مردم از ترس ملامت و سرزنش ديگران، نهي از منکر را ترک کنند، بلا نازل ميشود و تر و خشک با هم ميسوزند.
البته در جامعه اسلامي که دولت اسلامي حاکميت دارد، برخورد فيزيکي بايد از طرف مقام رسمي و با مجوز رسمي صورت گيرد؛ يعني در جايي که بحث اعمال قدرت فيزيکي مطرح ميگردد، بايد اجازه حکومت و مقامات قضايي باشد. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود که در چه مواردي مردم مجاز به برخورد فيزيکي هستند؟ اين پرسش را بدينگونه ميتوان پاسخ گفت که اگر در زماني يا در سرزميني، دولت اسلامي وجود نداشته باشد، يا دولت اسلامي، ضعيف و ناکارآمد بوده، قدرت برخورد با منکرات را نداشته باشد و مردم احساس کنند که در اين سرزمين، اسلام در خطر است، لازم است براي نهي از منکر قيام کنند تا حقيقت اسلام و احکام آن حفظ شود و ارزشهاي اسلامي در جامعه احيا گردند.
5. جهاد
مراحلي که تاکنون ذکر شد، همه در موارد متعارف امر به معروف و نهي از منکر است؛ اما مراتب ديگري از امر به معروف و نهي از منکر در روايات ذکر شده که بعضي از مراتب جهاد را نيز دربر ميگيرد. بر اساس روايت امام باقر(عليه السلام)، پس از امر به معروف و نهي از منکر، يکي از اين دو حالت پيش ميآيد: فرد گناهکار بعد از امر به معروف و نهي از منکر تحت تأثير قرار ميگيرد و از گناه و کارهاي ناشايست دست برميدارد، که در اين صورت تکليف انجام گرفته، بايد با مهرباني و عطوفت با او رفتار کرد؛ اما اگر آنان از کارهاي ناشايست خود دست برنداشتند، در اينجا بايد با آنان مبارزه کرد. در اين صورت، وظيفه از سخن گفتن و ملامت و حتي تندي کردن فراتر ميرود. چنين افرادي دشمن اسلاماند و با چنين افرادي که گستاخانه و بهطور علني، احکام اسلام را انکار، و به مقدسات اسلام اهانت ميکنند، بايد مبارزه کرد و با آنان دشمني ورزيد. در اين مقام نبايد بُعد محبت و رأفت دين را در نظر گرفت؛ زيرا رأفت اسلام شامل اين افراد نميشود.
در کتابهاي فقهي جهاد بر سه قسم تقسيم شده است: جهاد ابتدايي؛ جهاد دفاعي؛ و جهاد با اهل بغي. قسم اول، يعني جهاد ابتدايي، به دستور امام و براي کنار زدن موانع هدايت از سر راه ولي خدا انجام ميشود تا حکومت اسلامي بتواند اسلام را در پهنه جهان گسترش دهد و معارف الهي را به همگان عرضه کند، و بهاينترتيب، راه هدايت باز گردد. ازاينروي خداوند ميفرمايد: فَقاتِلُوا أَئِمَّه الْکفْرِ؛(1) «با پيشوايان کفر پيکار
1. توبه (9)، 12.
کنيد»؛ اما قسم دومِ جهاد، هنگامي صورت ميگيرد که به مسلمانان حمله شود و آنان در مقام دفاع برآيند؛ نوع سوم جهاد نيز زماني مصداق مييابد که بين دو دسته از مسلمانان جنگ درگيرد و راهي براي اصلاح نباشد، مگر اينکه به کمک دستهاي که مظلوم واقع شده، بشتابند، يا حاکم اسلامي دستور دهد با کساني که برضد حکومت اسلامي شوريدهاند، جهاد کنند، که اين را، در اصطلاح، جهاد با اهل بغي گویند.
اما قيام و جهاد امام حسين(عليه السلام) که بهمنظور امر به معروف و نهي از منکر شکل گرفت، در کداميک از اين اقسام سهگانه ميگنجد؟ با اندکي تأمل به اين نتيجه ميرسيم که قيام ایشان، در هيچيک از اين سه قسم جهاد که در کتابهاي فقهي آمده است، قرار نميگيرد. جهاد ایشان جهاد ابتدايي با کفار نبود. جهاد دفاعي نيز بهشمار نميآمد؛ زیرا جهاد دفاعي در مقابل کساني صورت ميگيرد که به مسلمانان حمله کردهاند. همچنين قيام امام حسین(عليه السلام) قتال با اهل بغي يعني کساني که ضد حکومت اسلامي قيام کردهاند نيز نبود. پس قيام سيدالشهدا(عليه السلام) چه نوع جهادي بود که ايشان براي انجام آن با تمام افراد خاندانش به کربلا رفت و حتي طفل شيرخوارهاش را فدا کرد؟
براي روشن شدن جواب اين سؤال بايد توجه داشت که «جهاد» اصطلاحات مختلفي دارد. معناي جهاد، ازيکسوي بهقدري وسيع است که حتي جهاد با مال، در راه ترويج اسلام و مبارزه با کفار و جلوگيري از هجوم فرهنگي دشمن را دربر ميگيرد؛ چنانکه خداوند متعالی در قرآن ميفرمايد: وَجاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛(1)«با مالها و جانهايتان
1. توبه (9)، 41.
در راه خدا پيکار کنيد». البته اين، نوعي توسعه در مفهوم جهاد است؛ اگرچه معناي لغوي جهاد همه اين موارد را دربر ميگيرد. جهاد در لغت يعني کوشش کردن، و ازآنجاکه مجاهدت، مصدر باب مفاعله است به معناي تلاش کردن در مقابل يک دشمن يا يک مانع ميباشد. البته منظور از مانع در معناي لغوي، تنها شمشير نيست، بلکه ممکن است اين مانع، دشمن اقتصادي، سياسي، فرهنگي يا اجتماعي باشد. بنابراين فعاليتهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي يا اجتماعي که متناسب با اقدامات دشمن باشد نيز جهاد بهشمار ميآيد؛ چنانکه خداوند متعالی ميفرمايد: فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدِينَ دَرَجَه؛(1) «خدا کساني را که با مال و جان خود جهاد ميکنند، به درجهاي، بر نشستگان برتري بخشيده است». گفتنی است که نوعي از جهاد، آن است که جان در معرض کشته شدن قرار گيرد؛ قسمِ ديگری نيز وجود دارد و آن مجاهده با نفسِ خود است، که نام جهاد اکبر بر آن نهاده شده است. دراينزمينه، کتب اخلاقي متعددي نگاشته شده،(2) و حتي بخشي از کتب روايي به «جهاد النفس» اختصاص يافته است.(3)
بنابراين، مفهوم جهاد، بهقدري گسترش مييابد که جهاد با مال، جهاد با زبان و قلم، و حتي مجاهده با نفس را شامل ميشود. اما جهاد در مفهوم اصطلاحي و فقهي آن، شامل قيام امام حسين(عليه السلام)
1. نساء (4)، 95.
2. ر.ک: سيدروحالله خميني، جهاد اکبر يا مبارزه با نفس، کل کتاب.
3. ر.ک: محمدبنالحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه، ج11، ص122-392.
نميشود؛ زيرا گاهي مفاهيم دو گونه معنا دارند: عام؛ و خاص. «معناي خاص» مفهوم اصطلاحي ویژهای که در فضايي خاص و جامعهاي خاص بهکار ميرود؛ اما «معناي عام» ممکن است همان معناي لغوي باشد، يا اينکه بر اثر تحولات اجتماعي، مصاديق جديدي بيابد و گسترش یابد.
بدينترتيب با توجه به معناي عام جهاد ـ يعني تلاش در راه خدا برضد دشمنـ بسياري از نمونههای امر به معروف و نهي از منکر را ميتوان مصداق جهاد دانست. از سوی ديگر، اگر امر به معروف و نهي از منکر را به معناي عام آن در نظر بگيريم، تقريباً تمام مصاديق جهاد، بهجز جهاد با نفس، در دايره آن ميگنجند؛ زيرا امر کردن ديگران به کارهاي خوب و نهي کردن آنان از کارهاي بد مصداق تلاش در راه خدا بهشمار ميآيد، و بدينترتيب اين دو مفهوم با هم تداخل مييابند. نکته قابل توجه آنکه، هرگاه امر به معروف و نهي از منکر در کنار جهاد بهکار رود، معنايشان با هم فرق دارد و در اين وضعيت این دو شامل هم نمیشوند. اما اگر هريک از آنها بهتنهايي بهکار روند، فيالجمله شامل معناي ديگري هم ميشود.
با توجه به نکات پیشین مشخص گرديد که بهطور کلي، همه انواع جهاد مصطلح، از مصاديق امر به معروف و نهي از منکر شمرده میشود. حتي جهاد ابتدايي نيز که روشنگرانه بوده، هدف آن از بين بردن موانع هدايت مردم است، درواقع، نوعي امر به معروف بهشمار ميآيد. همچنين جهاد با عنوان دفاع و جنگ با بغات نيز نوعي نهي از منکر است. بر اين
اساس حرکتهاي شهادتطلبانه نيز ميتواند از مصاديق جهاد بهشمار آيد که جنبه امر به معروف و نهي از منکر نيز دارد. گاهي ممکن است در جامعه، دولت اسلامي قوياي که بتواند جلو فساد ـ اعم از فساد در عقيده يا فساد در عملـ را بگيرد، وجود نداشته باشد؛ يا اصلاً دولت کفر حاکم باشد و کساني به نام اسلام حکومت کنند که درواقع، اهل نفاق باشند؛ يعني عناصري از نفاق در ميان آنها باشند و امکان اينکه دستگاه حاکم وظيفه امر به معروف و نهي از منکر را انجام دهد، نباشد. همچنين ممکن است افرادي که در جامعه براي اصلاح امور و جلوگيري از فساد، امر به معروف و نهي از منکر ميکنند، آنقدر توانايي نداشته باشند که بتوانند بر حاکمان زورمدار پيروز شوند و حق را اِعمال کنند. ممکن است اين افراد در انجام اين فريضه، چنان حرکتي انجام دهند که به سبب آن مظلومانه به شهادت برسند، و شهادت مظلومانه ايشان موجب بقاي اسلام گردد. مصداق بارز آن، حرکت و قيام امام حسين(عليه السلام) است. هدف ایشان از قيام اين بود که جامعه را از طريق امر به معروف و نهي از منکر اصلاح کند. چنين حرکتي که به شهادتش انجاميد، مصداق کامل امر به معروف و نهي از منکر بود. اين امر به معروف و نهي از منکر تنها به اخم کردن، تذکر زباني يا به يک حرکت فيزيکي ساده، محدود نشد؛ بلکه حرکتي بود که با عظمت، شکوه و با عمقي خاص، تاريخ را متحول ساخت، و تا جامعه انساني باقي است، آثار آن باقي خواهد ماند. البته چنين مصاديقي ـ بهویژه در حد اعلاي آن، که براي امام حسين(عليه السلام) واقع شد ـ بهندرت رخ ميدهد.
بيان دوم
بر اساس بيان دوم از مراتب امر به معروف و نهي از منکر که از تعليم جاهل آغاز ميشود و تا جهاد ادامه مييابد، بيشتر به مراتب عملي و راهکارهاي تحقق بخشيدن به هدف اين فريضه توجه ميشود.
1. تعليم جاهل
نخستين مرتبه امر به معروف و نهي از منکر، برحسب اين بيان، آموزش واجبات شرعي به ناآگاهان است. اين مطلب که در زبان روايات، از آن به تعليم جاهل تعبير شده است،(1) بيشتر به آموزش احکام و تکاليف شرعي براي نوجوانان و امثال ايشان باز ميگردد. البته همانگونه که تعليم واجبات و وادار کردن مردم به انجام آنها واجب است، تکاليف مستحبي نيز وجود دارند که امر به آنها، مستحب است.
ممکن است فردي به ادله مختلف از احکام و قوانين اسلام بياطلاع باشد؛ ادلهای همچون تازه به تکليف رسيدن، يا دور بودن از مرکز اسلام، يا زندگي در منطقهاي که تحت تسلط کفار است. اين فرد را در اصطلاح «جاهل قاصر» گويند؛ يعني کسي که حکم اسلام يا شيوه اجراي آن را نميداند، ازآنرو که شرايط فرا گرفتن احکام اسلام براي او فراهم نيامده، نه اینکه او در اين امر کوتاهي ورزیده باشد. تعليم احکام اسلام به چنين فردي واجب است. اين کار بايد با ملايمت و مهرباني صورت گيرد؛ زيرا اين فرد در جهل خود تقصيري نداشته است. همچنين در اين تعليم به
1. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق، روايت 18، ص240).
فراخور سن، شرايط زندگي و مرتبه استعداد و فهم شخص، بايد از شيوههاي مناسب آموزشي استفاده کرد.
حالتِ ديگرِ جاهل به احکام، «جاهل مقصّر» است. جاهل مقصّر، کسي است که توانايي آموختن داشته، اما در اين کار کوتاهي کرده است. در اين حالت ممکن است کسي بهگونهای به مسئله علم داشته باشد، اما در شرايطي واقع شده که اصلاً از وجود چنين حکمي و مسئلهاي غفلت کرده است. بههرروی، جهتگيريها و موضعگيريهاي انسان تابع ذهنيات اوست. اکثر ذهنيات مردم نيز تابع شرايط محيط و متأثر از ديدنيها و شنيدنيهاست. توجه انسان به مسائل، اغلب تابع شرايط محيط است. اگر محيط آلوده، تاريک و فاسد باشد، ممکن است بسياري از مردم از تکاليف خود غافل شوند و اگر به ايشان گفته شود که در اسلام فلان تکليف وجود دارد، ميپذيرند؛ اما از اينکه خودشان نيز چنين تکليفي دارند و بايد انجام دهند، غافلاند. در اين حالت، امر به معروف و نهي از منکر همان تذکر دادن به غافل، يا تنبيه به معناي لغوي آن، يعني بيدار کردن، است. بر اين اساس، اگر جاهلِ مقصّر درخواست تعليم کند، اجابت خواسته او واجب است؛ اما اگر درخواستي صورت نگرفت، ولي ديگران ميدانند که او وظيفه خود را نميداند يا در آموختن آن کوتاهي کرده است، افزون بر اينکه بايد به او تعليم داد، براي تعليم او بايد روشي برگزيد که او به يادگيري تشويق شود. جاهل قاصر، خود، انگيزه آموختن داشته است، اما شرايط يادگيري براي او فراهم نيامده و ازاينروي، نميتوانسته احکام را ياد بگيرد. اما براي جاهل مقصّر شرايط يادگيري فراهم بوده، ولي او خود
در اين کار کوتاهي ورزيده است. ازاينروي، براي راهنمايي او نخست بايد در او انگيزه ايجاد کرد. براي تعليم چنين کسي بايد روش دقيقتري بهکار گرفت تا آماده شود که خود درخواست تعليم کند. در غير اين صورت، اگر تنها براي اتمام حجت از او خواسته شود که مسائل شرعي را ياد بگيرد، و او نپذيرد، تکليف از عهده امرکننده به معروف برداشته نميشود. در امر به معروفِ جاهل مقصّر، بايد روشي پيچيدهتر و ظريفتر بهکار بست. حال ممکن است برحسب شرايط، تکليف بر دوش يک فرد يا بر عهده نهادي همچون آموزش و پرورش باشد.
قسم سوم، تعليم جاهل مرکب يا ارشاد ضالّ است؛ یعنی تعليم کسي که به خيال خود، حکم و روش انجام آن را ميداند، ولي درواقع اشتباه ميکند؛ چنانکه افرادي پارهاي مسائل فردي مانند قرائت نماز را به اشتباه آموختهاند، ولي ميپندارند عملشان صحيح است؛ يا در امور اجتماعي اشتباه ميکنند، درحاليکه به خيال خود تکليفشان را بهدرستي ميدانند. براي مثال در دوران پيش از انقلاب که شرايط فرهنگي و ديني جامعه بسيار متفاوت با امروز بود، کساني با تندي، ترشرويي و حتي گاه با توهين، امر به معروف ميکردند و شيوه خود را نيز صحيح ميدانستند. اين افراد گمان ميکردند وظيفه خود را بهدرستي انجام ميدهند؛ اما در حقيقت از سرِ ناآگاهي، همراه انجام تکليفِ خود، مرتکب گناهِ توهين به مؤمن نيز ميشدند. چنين کسي را نيز بايد تعليم داد؛ اما روش تعليم چنين فردي پيچيدهتر از دو شيوه گذشته است. با اين فرد بايد چنان با نرمي سخن گفت تا آماده شود؛ بهگونهايکه نخست احتمال دهد اشتباه
کرده است؛ چراکه او گمان ميکند وظيفه خود را بهدرستي انجام ميدهد، و ازاينروي بهآساني نميپذيرد که مرتکب خطا شده است. در مرحله بعد، پس از اينکه او پذيرفت اشتباه ميکند، بايد عمل صحيح را به او تعليم داد. روزي امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) ـ در دوران کودکيـ پيرمردي را ديدند که بهغلط وضو ميگرفت. ازاينرو، آنان تصميم گرفتند تا روش صحيحِ وضو گرفتن را به او بياموزند. نزد او رفتند و سلام کردند و گفتند که ما دو برادر، ميخواهيم وضو بگيريم؛ شما ببينيد که وضوي کداميک از ما بهتر از ديگري است. پيرمرد موافقت کرد و دو برادر نزد او وضو گرفتند. پيرمرد ايستاد و پس از مشاهده وضو گرفتن آنان دريافت که ايشان چه منظوري داشته اند. ازاينروي به حسنين(عليه السلام) گفت: پدر و مادرم فداي شما باد. هر دو خوب وضو ميگيريد؛ اين من بودم که اشتباه ميکردم.(1)
هر سه نمونه، یعنی جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مرکب، نيازمند تعليم و آموزشاند و بايد مسائل شرعي را به آنان تعليم داد. اما درباره هر گروه بايد روشها، متناسب با سن، استعداد و موقعيت اجتماعي افراد باشد تا انسان در امر به معروف و نهي از منکر موفق شود. اينکه انسان تنها براي «اتمام حجت» چيزي بگويد، کافي نيست. در جامعه اسلامي بايد افراد يا نهادهايي باشند که با روشهاي مناسب عهدهدار تعليم شوند. شرايط هريک از اين موارد متفاوت است.
1. ابيجعفر محمدبنعليبنابنشهرآشوب السروي المازندراني، مناقب آل ابیطالب، ج3، ص400.
ازاينروي، بايد دقت کرد که چه کسي متصدي تعليم باشد؛ چه افرادي تعليم داده شوند؛ چه کساني مديريت مراکز آموزشي را بر عهده گيرند؛ چگونه معلماني سر کلاس بروند. نهادي که متکفل اين امر است، بايد همه اين شرايط را رعايت، و روشي فراگير را پيشه کند. هدف، تعليم جاهل است، نه اتمام حجت. بايد توجه داشت، در اين سه قسم امر به معروف و نهي از منکر، که به «تعليم جاهل» اختصاص دارد، نيازي به استفاده از رفتار تند و برخورد فيزيکي نيست، بلکه در اين نمونهها، تمام همت ما بايد صَرف بهتر ياد دادن شود.
اين سه وظيفه که در اين مرتبه اول بدانها اشاره شد، از قبيل تعليم است. تعليم نيز گاه بهصورت فردي است و هرکس مسئوليت دارد که اگر در نزديکان و خانواده خود، فردي جاهل، گمراه و غافل وجود داشت، او را تعليم داده، ارشاد کند: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِيکمْ ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَه؛(1) «اي کساني که ايمان آوردهايد، خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد که هيزم آن مردم و سنگ است». بنابراين انسان همانگونه که مکلف است به وظايف شخصي خود عمل کند، مکلف است که به خانواده، نزديکان و کساني که تحت تأثير فکر اويند، نيز آموزش دهد.
اين وظيفه در سطح بالاتر، براي عالمان و کساني که در اين مسائل تخصص دارند، تکليفي سنگينتر، وسيعتر و عميقتر است که بايد آن را در سطح جامعه انجام دهند، و در زماني که جامعه به دست نهادهاي
1. تحريم (66)، 6.
مختلف اداره ميشود، بايد نهاد خاصي اين مهم را بر عهده گيرد. گفتني است در جوامع پيشين که بهصورت ساده اداره ميشد، اينگونه وزارتخانهها و تقسيمات بهصورت امروزي رايج نبود. براي مثال در صدر اسلام، حداکثر سه نفر کارهاي حکومتي منطقهاي را انجام ميدادند: شخصي را در مقام والي و حاکم ميفرستادند، و شخص ديگري را در جایگاه معلم و قاري؛ يعني کسي که قرآن ميدانست و به ديگران تعليم ميداد و نيز در معارف و احکام، مردم به او مراجعه ميکردند. شخص سومي را نيز بهمنزله خزانهدار ميفرستادند که اموال را جمعآوري ميکرد و امور حسابِ و کتاب آن مناطق بر دوشش بود. به مرور زمان و با گسترش و پيچيدهتر شدن روابط اجتماعي، شمار اين نهادها افزايش يافته است تا جايي که امروزه کابينه ها و دولتها از بيست تا سي وزارتخانه تشکيل ميشود.
در روزگار ما، آموزشهاي سهگانه را دستکم سه وزارتخانه به عهده دارند: وزارت آموزش و پرورش که در کنار سوادآموزي و علوم متعارف مادي و دنيوي، موظف است آگاهيهاي ديني را نيز به کودکان بياموزد. دراينزمينه بايد انصاف داد که در نظام اسلامي، و حتي در زمان رژيم گذشته، وزارت آموزش و پرورش از بهترين نهادهايي بوده که به جامعه خدمت کرده است. اين امر ادلهای دارد؛ از جمله اينکه بيشتر کارمندان آن، آموزگاران و دبيراني هستند که از طبقه متوسط و از کساني هستند که با محافل ديني سر و کار دارند و باورهاي ديني محکمي دارند؛ به همين دليل، در قبال کارشان احساس مسئوليت ميکنند.
وزارت آموزش عالي نيز بخشي از مسئوليت آموزش جامعه را در دانشگاهها عهدهدار است. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز از جمله اين نهادهاست، که عنوان ارشاد اسلامي گوياي وظيفه آن است. متأسفانه عملکرد اين دو وزارتخانه در حد مطلوب نيست و بهرغم آنکه مقام معظم رهبري سالياني است که بر اسلامي شدن دانشگاهها تأکيد ميورزند، کار جدياي دراينزمينه صورت نگرفته است؛ شايد به اين دليل که در برخي مقاطع، برخي مسئولان آن، عزمي جدي براي اين کار نداشتهاند. البته اين امر نيز ادلهای دارد؛ از جمله اينکه بسياري از استادان دانشگاهها و حتي مديران اين نهاد، تحت تأثير جوّ حاکم بر خارج از کشورند؛ زيرا آنان غالباً چند سالي را در اروپا گذراندهاند، يا زيردست غربيها بودهاند. ازاینروی خلق و خو، فرهنگ و معلومات آنان بيشتر به فرهنگ غرب شبيه است تا به فرهنگ اسلام. بهطورقطع، کساني هم که به دست اين افراد پرورش يابند، تحت تأثير آنها قرار خواهند گرفت. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز عملکرد ضعيفي تاکنون از خود به نمايش گذاشته است، تا جايي که برخي مسئولان اين نهاد در مقاطعي، تصريح ميکردند که نام اسلامي اين نهاد ربطي به دين ندارد؛ وظيفه اين وزارتخانه همان وظيفه وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوي است. سر و کار ما با دين مردم نيست؛ ما بايد فرهنگ ملي و فرهنگ باستاني و رقص و آواز، و اموري ازاينقبيل را ترويج کنيم؛ زبان فارسي و فرهنگ ملي ايران را بايد در کشورهاي ديگر رواج دهيم و کاري به اسلام نداريم!
در چنين وضعيتي، که اين نهادهاي دولتي به وظيفه اجتماعي خود
عمل نميکنند، مردم وظيفه دارند خود، اين تکليف را برعهده گيرند. در اصل نيز اين وظايف بر عهده مردم است، ولي شرايط پيچيده اجتماعي امروز اين وظايف را به دولت منتقل ساخته است. البته لازم است در اين مقام، وظايف دولت را توضيح داد، و اينکه آيا سلسله وظايفي وجود دارد که اصالتاً بر عهده دولت بوده، مردم در آن نقشي نداشته باشند؛ يا برعکس، سلسله وظايفي وجود دارد که خود مردم بايد انجام دهند، لکن چون از عهده مردم برنميآيد يا آنان بهقدر کافي داوطلب انجام دادن آنها نيستند، دولت به نيابت از مردم آنها را سامان ميبخشد. آموزش و پرورش از اموري است که بر عهده مردم است و آنان خود بايد بکوشند که معارف اسلامي را در جامعه رواج دهند، اما امروزه به لحاظ شرايط اجتماعي، بخشهايي از اين وظيفه بر عهده دولت گذاشته شده است و دولت بايد اين امور را سامان دهد و مردم نيز بايد از دولت انجام دادن آنها را مطالبه کنند. ازاینروی، اگر دولت به هر دليلي اين وظيفه را بهدرستي انجام ندهد، از دوش مردم ساقط نميشود.
هماکنون نيز يکي از وظايف مردم، بهويژه در شرايطي که دو نهاد آموزش عالي و وزارت ارشاد به وظيفه اصلي خود، بهطور کامل، عمل نميکنند، تعليم جوانان و نوجوانان است. منظور از اين تعليم واجب، تعليم امور ديني است. البته مسائل ديگر هم گاهي ضرورت پيدا ميکند؛ اما آنچه امروزه محور توجه ماست، و آن را از مصاديق امر به معروف و نهي از منکر ميدانيم، آموزههاي دينياند؛ يعني بايد جوانان آنچنان به معارف ديني مجهز شوند که بههيچوجه، تحت تأثير جوّ نامطلوبي که به دست
دشمنان فکري و عقيدتي اسلام پديد آمده، قرار نگيرند، تا دينشان ضعيف و ايمانشان سست نشود و در اصول و پايههاي دين شک نکنند. بخش عظيمي از اين مسئوليت بر عهده نهاد روحانيت است. روحانيان بايد بکوشند در اين زمينهها کتابهايي را در سطوح مختلف بنويسند؛ اساتيدي تربيت کنند؛ کلاسهاي مختلف، آموزشهاي حضوري و غيرحضوري، رسمي و غيررسمي، محدود و طولاني، کوتاهمدت و درازمدت فراهم کنند، تا جوانان بتوانند از اين امکانات بهرهمند گردند. اينگونه آموزشها بهمنزله امر به معروف و نهي از منکر بر ما واجب ميشود.
2. تذکر و موعظه
پس از تعليم جاهل، بايد کساني را به معروف امر کرد که از حکم و تکليف شرعي ناآگاه نيستند، ولي تکليف خود را انجام نداده يا مرتکب عمل منکري شدهاند. در چنین حالتی، آگاه کردن آنان به وظيفهشان لازم است. امام صادق(عليه السلام) دراينباره فرمود: إِنَّمَا يُؤْمَرُ بِالْمَعْرُوفِ وَيُنْهَي عَنِ الْمُنْکرِ مُؤْمِنٌ فَيَتَّعِظُ أَوْ جَاهِلٌ فَيَتَعَلَّمُ؛(1) «گاهي مؤمني امر به معروف و نهي از منکر ميشود و بدينترتيب موعظه شده، آن را ميپذيرد؛ گاهي نيز جاهل است و نميداند، و به اين شيوه ميآموزد».
در اين مرحله، شرط تأثير امر به معروف مطرح ميشود. البته گاه در جامعه فضايي حاکم است که احکام شرعي ارزش اجتماعي بالايي دارند
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 23 (باب مواعظ الصادق(عليه السلام)، روايت 18، ص240).
و ترک آنها گناهي بزرگ، و ضد ارزش بهشمار ميآيد. در اين شرايط، تارکالصله ناميدن يک فرد براي او از هر ناسزايي بدتر است. در چنين وضعيتي، نهي از منکر تأثير خوبي برجا ميگذارد. احکامي که در رسالههاي عمليه براي امر به معروف ذکر شده، بيشتر ناظر به چنين اوضاع و احوالي است.
موعظه افراد نزديک و تحت تکفل و کساني که انسان در ايشان نفوذ فکري دارد، وظيفهاي همگاني است. همه مسلمانان وظيفه دارند، در حد معلومات خود، فرزندانشان را نصيحت کنند؛ راه خير و شر را به آنان نشان دهند و ايشان را تشويق کنند که واجبات خود را ـ اعم از واجبات فردي و اجتماعيـ انجام دهند. اين مسئوليت را در سطح وسيعتر، افراد و نهادهاي ديگر، از جمله وعّاظ به عهده دارند. واعظان بايد اهميت اين مسئوليت را در اوضاع کنوني دريابند، و در مجالس خود در پی رفع نيازهاي جامعه باشند. آنان ميبايد با پرهيز از طرح مباحث کماهميت و تکراري، لغزشگاههاي فراروي جوانان را به ايشان بنمايانند.
مرتبه موعظه کردن و پند و اندرز دادن نيز چند صورت متفاوت دارد، و اين منوط به اين است که فردي که از روي علم و عمد، گناهي مرتکب ميشود، در چه حالتي قرار دارد؛ ممکن است فرد در خلوتِ خود مرتکب گناهي شده باشد و شخص ديگري بهطور اتفاقي از عمل او اطلاع يابد، درحاليکه او نميخواسته کسي از عملش باخبر شود، و اگر بفهمد که کسي از کار او آگاه شده، شرمنده و خجالتزده خواهد شد. دراينصورت، بايد امر به معروف و نهي از منکر بهگونهاي انجام گيرد که سبب خجالت
شخص نشود؛ زيرا خجالت دادن افراد، از جمله مصاديق آزار مؤمن، و حرام است. پس دراينباره بايد بهگونهاي صحبت کرد که شخص متوجه نشود که فرد نهيکننده، از گناه او خبر دارد؛ بلکه بايد با گفتن مسائل کلي، او را نصيحت کرد، نه اينکه راز او را نزد ديگران فاش سازد و گناه او را به ديگران بازگو کند؛ زيرا بازگو کردنِ گناه ديگران، خود، گناه کبيره است. اگر شخصي در خفا، گناه صغیره و سادهاي مرتکب شود و فرد ديگري گناه ساده او را به اسم نهي از منکر در مقابل ديگران بازگو کند گناهی کبیره است، و اينکه شخص مرتکب گناه، خجالت بکشد، گناهی دیگر. بنابراين اگر کسي در خفا گناهي انجام دهد، حتي اگر اين گناه کبيره باشد، کسي حق ندارد که راز او را فاش کند و گناه او را براي کس ديگري ـ حتي برای پدر و مادرش ـ باز گويد؛ زيرا آن فرد خجالت ميکشد و آبروي او ميريزد، و ريختن آبروي مؤمن حرام است؛ مگر در موردي که راه اصلاح فرد گناهکار منحصر در اين باشد که گناه او را براي ديگري باز گويند؛ يعني فرد بههيچروي حاضر نباشد دست از گناه خود بردارد و تنها راه باز داشتن او از گناه اين باشد که به شخص ديگري که ميتواند او را از گناه باز دارد، بگويند تا او به تدريج، شخص خلافکار را به اصلاح وادار کند. البته تا حدي که ممکن است، بايد فردي که از گناه مطلع است، درصدد اصلاح گناهکار برآمده، او را از منکري که مرتکب آن ميشود، نهي کند؛ ولي اين کار بايد بهگونهاي صورت گيرد که او متوجه نشود که از گناه او خبر دارند؛ زيرا خداوند ستارالعيوب است و راضي نميشود که راز مؤمن براي ديگران فاش شود، و آبرويش بريزد.
بسياري از مردم از اين موضوع غافلاند و گمان ميکنند هرکس گناهي مرتکب شد، بهويژه اگر اين گناه کبيره باشد، بايد افشاگري کرد و او را به مراجع ذيصلاح سپرد، يا بايد او را تعزير کرد؛ و اگر مرتکب گناهي شده است که حد دارد، بايد بر او حد جاري کرد. درصورتيکه حتي افشاي گناهي که موجب حد است، بهسادگي جايز نيست، مگر درصورتيکه چهار نفر مؤمن عادل، شخص را در حال گناه مشاهده کرده باشند، که در اين صورت، آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذيصلاح گزارش دهند. ولي اگر سه نفر در محکمه نزد قاضي شهادت دهند که شخصي مرتکب چنين عملي شده است و نفر چهارم حاضر نباشد، قاضي بايد آن سه نفر را مجازات کند. اسلام تا اين حد به آبروي مردم ارزش نهاده و خواسته است که اسرار مردم آشکار نشود. البته اگر انجام گناه بهگونهاي بود که چهار نفر عادل با هم آن را شاهد بودند، آن هم بهگونهایکه جاي هيچ شبههاي براي آن چهار نفر عادل باقي نماند، در اين هنگام بايد حد الهي اجرا شود؛ ولي تا جايي که ممکن است، نبايد اسرار مردم فاش شود و حتي نبايد بهگونهاي رفتار کرد که خودِ شخص گناهکار بفهمد که ديگران از گناه او خبر دارند تا مبادا خجالتزده شود.
اما گاه فرد گناهکار، انساني لاابالي است. اين فرد اگرچه در خلوت مرتکب گناه شده است، از اينکه ديگران متوجه عمل او شوند، بههيچوجه احساس شرم نميکند. درباره چنين فردي، مانند کسي که از گناه خود خجالت ميکشد و شرمسار ميشود،
پنهانکاري و حفظ سر لازم نيست؛ اما درعينحال، بايد بهگونهای او را از منکر نهي کرد و بهگونهاي محرمانه و خصوصي به او تذکر داد تا کساني که از گناه او بيخبرند، بيجهت مطلع نشوند و اين امر سبب اشاعه فحشا و از بين رفتن قبح گناه نگردد. در قِسم پیش که گناهکار دوست ندارد کسي از گناه او باخبر شود و تجاهر به فسق نميکند، بايد راز او پنهان بماند و آبرويش نريزد؛ درعيناينکه بايد کوشید شخص گناهکار متنبه گردد؛ براي نمونه با کليگويي، او را متوجه گناهش ساخت يا حديث و داستاني بيان کرد که پند گيرد، يا او را به مجلس موعظهاي راهنمايي کرد تا پند و اندرز در او مؤثر افتد. اما اگر کسي تجاهر به فسق کند و در حضور ديگران مرتکب گناه شود و از اين عمل خود احساس شرمساري نکند، امر به معروف و نهي از منکر درباره چنين کسي سختتر از ديگران است. بااينکه برخورد با چنين فردي مراحلي دارد، اما مسئله حفظ سر مطرح نيست، و ضرورتي ندارد بهگونهاي به او تذکر داد که متوجه نشود از گناه او خبر دارند؛ زيرا او خود از اينکه در حضور ديگران مرتکب گناه شود، باکي ندارد و براي آبروي خود ارزش قائل نيست. در اين صورت، ديگران لازم نيست در حال امر به معروف و نهي از منکر هم آبروي او را حفظ کنند.
در اينجا نيز بايد مراحلي را براي امر به معروف در نظر گرفت؛ در وهله اول، با ادب و احترام، و با نرمي بايد او را موعظه کرد و از او خواست که گناه را ترک، يا به وظيفه واجب خود عمل کند. بايد او را
نصيحت کرد و نتايج دنيوي و اخروي اين عمل را براي او باز گفت تا تشويق شود و گناه را ترک کند. حتي در صورت امکان، بهتر است غير از تشويق زباني، تشويقهاي ديگري نيز براي جذب او انجام داد؛ مثلاً کساني که توانايي دارند، او را مهمان کنند، او را به سفري ببرند يا از وي پذيرايي کنند. اين تشويق، به نوع گناه و اطلاعاتي که اشخاص پيدا ميکنند، بستگي دارد. بنابراين مرحله اول امر به معروف و نهي از منکر اين اشخاص بايد با نرمي، ملاطفت، ادب و تشويق همراه باشد. اگر نهي از منکر در مرحله اول اثر نکرد، نوبت به مرحله دوم ميرسد. در اين مرحله، نخست بايد چهره درهم کشيد. اما اگر اخم کردن و چهره درهم کشيدن نيز تأثير نگذاشت، بايد با خشم و غضب، و تندي برخورد کرد و با لحني آمرانه فرد را از گناه برحذر داشت. مصداق قدر متيقن امر به معروف، که همه معاني امر به معروف در آن جاري ميشود، همين قِسم است. اگر گفتار آمرانه نيز تأثير نداشت، ميتوان شخص گناهکار را تهديد کرد که اگر دست از گناه برندارد، او را به مراجع ذيصلاح معرفي خواهند کرد. مراجع ذيصلاح، مانند نيروي انتظامي و قوه قضائيه، نيز حق دارند بر اساس قانون با او رفتار کنند. البته تعزير و زنداني کردن مراحلي دارد که در قانون تعيين شده است. اين تدريج در مراحل امر به معروف بايد مراعات شود تا بيسبب به کسي تندي و بياحترامي نشود.
گفتني است که بايد مراقب بود تا در اين کار افراط و تفريط صورت نگيرد. بعضي حوادث، عکسالعمل کارهاي ديگرند؛ زيرا گاه
کندروي سبب تندی عمل دیگران میشود، و رفتارهاي نابجاي برخي، علت انکار اصل يک عملِ معروف میشود. اسلام براي همه چيز، حد و اندازه قرار داده است. دراينزمينه نيز تا حدي که ممکن است، بايد با نرمخويي و ملاطفت رفتار کرد؛ ولي اگر چنين رفتاري مؤثر نيفتاد، نبايد مصالح جامعه فداي خواستِ فرد خلافکار شود، بلکه لازم است بهگونهاي رفتار شود که قبح گناه از ميان نرود. در جامعه اسلامي حريمها بايد محفوظ بماند. کسي که گناه ميکند، بايد احساس خجالت کند. اگر در جامعه اسلامي ارزشها رعايت نشوند، مشکلات ديگري پديد ميآيد. البته همه اين مراحل ـ جز لحن آمرانه و تهديد به برخورد قانوني ـ از مصاديق موعظه بهشمار ميآيند. موعظه بدين معناست که کسي را با حرف و سخن به کار خوب تشويق کنند و فوايد انجام کار خوب و زيانهاي ترک آن را باز گويند و نيز زيانهاي انجام کارهاي بد را گوشزد کنند. اين تلاشها، مصداق موعظه کردن است که تنها نتايج خوب و بدِ کاري بيان شود تا افراد براي انجام کار انگيزه يابند و تشويق شوند. اما لحن آمرانه آن است که به کسي بگويند بايد فلان کار را انجام دهد. همه مسلمانان بايد در چنين موقعيتي فرد خاطي را امر کنند. در اين مرحله، جاي نصيحت و موعظه نيست، بلکه لازم است به فرد خطاکار امر شود که بايد دست از گناه بردارد. اين مصداق قطعي امر به معروف و نهي از منکري است که در آن، علوّ و استعلا شرط است. علوّ و استعلا، يعني اينکه از موضع بالاتر به طرف مقابل گفته شود که بايد فلان کار را انجام دهد. پس از انجام اين مراحل، اگر
شخص گناهکار، همچنان بر رفتار خود اصرار ورزيد، مراحل و مراتب ديگري پيش ميآيد.
3. برخورد اجتماعي با توطئه ها
گاه فضاي فرهنگي حاکم بر جامعه اينگونه نيست و انجام تکليف واجب، ارزش، و ترک آن، ضد ارزش تلقي نميشود و گناهکاران هيچ شرم و حيايي از ارتکاب گناه و معصيت به خود راه نميدهند. تا آنجا که با جسارت به گناه اقرار ميکنند و اگر به آنها گفته شود براي اجراي احکام، زحمتهاي زيادي کشيده شده، آشکارا خواهند گفت که ما احکام اسلام را نميخواهيم. در چنين فضاي فرهنگياي تظاهر به مخالفت با اسلام، زشتي خود را از دست داده است. شرايط حاکم بر جامعه عصر امام حسين(عليه السلام) نيز اينگونه بود: احکام قطعي اسلام ترک ميشد؛ حدود الهي تعطيل شده بود و کسي که از سوي معاويه نامزد خلافت بر مسلمانان شده بود، آشکارا شراب ميخورد و به اين کار تظاهر ميکرد.(1) در چنين اوضاعي احکام اسلامي، يکي پس از ديگري انکار ميشد و براي اندک مخالفتي با حکومت، بهآساني خون مسلمانان بر زمين ميريخت. نهي از منکر و موعظه نيز سودي نداشت. از همين روی امام حسين(عليه السلام) فرمود: فَعَلَي الإسلامِ السَّلامُ إذ قَد بُلِيَتِ الاُمَّه بِراعٍ مِثلَ يَزيد؛(2) «وقتي که مردم به حاکمي مثل يزيد مبتلا شوند، بايد فاتحه اسلام را خواند». البته در اواخر
1. ر.ک: عليبنحسين مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص79.
2. عليبنموسيبنجعفربنمحمدبنطاووس الحسيني، اللهوف في قتلي الطفوف، ص18.
دوران حکومت معاويه نيز جز ظواهر محدودي، از اسلام چيزي باقي نمانده بود، ولي وضع بهگونهاي نبود که حاکمان بتوانند بهراحتي به گناه تظاهر کنند و مردم نيز خاموش بمانند.
در چنين اوضاعي که امر به معروف و نهي از منکر بيتأثير است و مردم با کسي که به اين فريضه عمل ميکند، دشمني ميورزند يا حتي او را ميکشند،(1) چه بايد کرد؟ در روايتي که پيش از اين در ذکر مراتب امر به معروف و نهي از منکر از امام باقر(عليه السلام) نقل گرديد، بهروشني اين پيام دريافت ميشود که در اين هنگام بايد با آنان جهاد کرد تا به امر خدا گردن نهند.
در پايان ذکر اين نکته بايسته است که برخي فقها معتقدند که در آيه شريفه وَلْتَکن مِّنکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) «و بايد از ميان شما گروهی باشند دعوتگر به خير که به نيکي فرمان دهند و از ناشايستي باز دارند و اينان رستگارند»، بخش اول آيه، يعني يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْر، که دعوت بهسوي خير است و به تعليم جاهل باز ميگردد، امر به معروف نيست. آنان بر اين باورند که اگر کسي از تکليفي بيخبر باشد و بدين دليل آن را انجام ندهد، آموزش اين تکليف به او امر به معروف نيست، بلکه امر به معروف يادآوري تکليفي است که کسي آن را ميداند، ولي انجام نميدهد.
1. چنانکه خداوند متعالی در قرآن میفرمايد: يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ؛ «آنان مردمی را که به قسط و عدل امر میکنند، میکشند». (آل عمران، 21).
2. آل عمران (3)، 104.
بنابراين مفهوم متعارف امر به معروف هنگامي مصداق پيدا ميکند که حکومت اسلامي مقتدر بوده، ارزشهاي اسلامي در جامعه حاکم است. در اين زمان، مردم از انجام کار زشت و گناه خجالت ميکشند و نهي از منکر بر آنها تأثير ميگذارد. اين نوع امر به معروف همان شرايطي را دارد که در منابع فقهي و رسالههاي عمليه آمده است. البته اين شرايط، شامل امر به معروفي نميشود که به معناي جهاد است؛ زيرا امر به معروفي که مصداق جهاد باشد، ديگر مشتمل بر شرط عدم خوف از ضرر نيست و ازاینروی امام خميني(رحمهَ الله) تأکيد داشتند در چنين مواردي تقيه جايز نيست؛ هرچند با هزينههاي سنگين همچون کشته شدن شمار زيادي از انسانها همراه باشد.
بدينترتيب، امر به معروف و نهي از منکر در معناي عام خود، ازيکسوي، تعليم جاهل را دربر ميگيرد و از سوي ديگر، تا مرحله جهاد ميرسد؛ زيرا هدف جهاد، برتري سخن خداست: وَکلِمَه اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا؛(1) «و سخن خدا (و آيين او) بالا (و پيروز) است». منظور امام حسين(عليه السلام) نیز از امر به معروف و نهي از منکر، مفهوم عام آن است، نه معناي متعارف محدود آن، که عدم احتمال ضرر يکي از شرايط آن است؛ زيرا امام بهيقين ميدانست که کشته خواهد شد. ايشان افزون بر علم امامت و اخباري که از جد و پدرش درباره شهادت خود شنيده بود، از طريق علم عادي نيز ميتوانست از شهادت خود آگاه شود؛ چنانکه
1. توبه (9)، 40.
افراد پرشماري ايشان را از رفتن به عراق برحذر ميداشتند و متذکر ميشدند که اگر به عراق رهسپار شوند، کشته خواهند شد و رفتار کوفيان را با پدر و برادرش به ايشان متذکر ميشدند. ایشان در پاسخ ميفرمود که تکليفي دارد که بايد بدان عمل کند.(1)
1. محمدبنجرير الطبری، دلايل الامامه، ص181.
جلوههاي عملي امر به معروف و نهي از منکر در سيره اهل بيت(عليه السلام)
حقيقت اين است که رسالت همه انبيا و اولياي الهي، به يک معناي عام، براي امر به معروف و نهي از منکر بوده است؛ زیرا مبارزه با هر ظلمي مصداقي از نهي از منکر و اقامه هر عدلي مصداقي از امر به معروف است، بلکه ارشاد و موعظه هم مراتبي از امر به معروف و نهي از منکر شمرده میشود؛ هرچند از مصاديق مصطلح آن نباشد. کار مهم انبياي الهي و ائمه اطهار(عليهم السلام)، تعليم و ارشاد، و سپس اجراي احکام الهي و وادار کردن مردم به شناخت وظايف و عمل بر طبق آنها بوده است.
از شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) تا زمان شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) بيست سال طول کشيد. در اين مدت که امام حسين(عليه السلام) در مدينه حضور داشت، کساني قدرت را در دست داشتند که ادعاي مسلماني ميکردند. آنان بتپرست و منکر خدا نبودند؛ در ظاهر، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و احکام دين را انکار نميکردند؛ خود را خليفه رسولالله ميخواندند؛ نماز ميگزاردند؛ و نماز جمعه ميخواندند. عمربنسعد، روز عاشورا، پیش از اينکه حمله به
اردوگاه امام حسين(عليه السلام) را آغاز کند، نماز خواند و سپس گفت: يا خيلَ اللّه ارْکبي و بِالْجَنَّه أبْشِري؛(1) «اي لشکر خدا سوار شويد و به بهشت مژده يابيد». همچنين مردمي که در زمان سيدالشهدا(عليه السلام) ميزيستند، همه نماز ميخواندند و ادعاي مسلماني داشتند، و حکومت نيز ظاهر اسلامي داشت. در چنين وضعيتي سيدالشهدا(عليه السلام) تا بيست سال نتوانست از عدم مشروعيت حکومت دم بزند، مگر بهصورت سرّي و خصوصي، و با افرادي معدود؛ و از همين روي بود که پس از مرگ معاويه ایشان، بنابر نقلي، به حاکم مدينه تسليت گفت.
در دورههاي بعد نيز امامان معصوم(عليهم السلام) نميتوانستند صريحاً به مردم بگويند که حکومتها باطلاند؛ زيرا خلفا به نام اسلام حکومت ميکردند، نه با نام کفر. اگر هم منکر خدا بودند، اظهار نميکردند و به نام خليفه رسولالله(صلي الله عليه و آله) حکم ميراندند؛ چنانکه هارونالرشيد پيش از زنداني کردن امام موسيبنجعفر(عليه السلام) بر سر مزار پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) رفت و چنين عذرخواهي کرد: «يا رسولالله، از عزيمتي که نمودهام، پوزش ميخواهم؛ هدف من اين است که فرزند شما، موسيبنجعفر، را دستگير کرده، زنداني نمايم؛ زيرا او ميخواهد ميان امت شما تفرقه بيندازد و خونهاي بيچارگان را بريزد».(2) درواقع، بهانه هارون اين بود که تأمين مصلحت جامعه اسلامي و ايجاد امنيت و رفع اختلاف از جامعه، مستلزم
1. الشيخ المفيد، الارشاد، ص440؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، باب 37 (باب ما جري عليه بعد بيعه الناس ليزيد الي شهادته)، ص391.
2. الشيخ المفيد، همان، ص582.
زنداني کردن امام(عليه السلام) است. ازاينرو، بلافاصله پس از اين سخنان، دستور داد تا ايشان را دستگير کنند.
البته گاهي شرايط بهگونهاي است که تنها ميتوان با فعاليتهاي فرهنگي متفرق و پنهاني، اصل دين مردم را حفظ کرد، به اين اميد که روزي معرفت آنان رشد يابد و بتوانند کارهاي مهمتري انجام دهند. تقريباً از زمان امام سجاد(عليه السلام) به بعد، به ادله مختلفي، تمام معصومان(عليهم السلام) چنين برنامهاي داشتند. برخی مسلمان در محضر ائمه(عليهم السلام) و با تلاش آن بزرگواران، بر اساس فرهنگ اسلامي تربيت يافتند، و در اطراف بلاد اسلامي پراکنده شدند و براي هدايت مردم تلاش کردند. شاهد اين مدعا، بارگاههاي پرشمار امامزادگاني است که تحت تأثير تربيت ائمه اطهار(عليهم السلام)، در مناطق مختلف، و در اقصا نقاط سرزمينهاي اسلامي به ارشاد و هدايت مردم ميپرداختند و فعاليتهاي آنان تقريباً منحصر در فعاليتهاي فرهنگي بود و ميکوشيدند تا اصل دين مردم از بين نرود.
قيام امام حسين(عليه السلام)، جلوه بارز مرتبه عالي امر به معروف و نهي از منکر
امر به معروف و نهي از منکر، بهويژه در بُعد عملي آن، در شخصيت و زندگي سيدالشهدا(عليه السلام) به شکل ويژهاي ظهور کرد. در ميان انبياي الهي(عليهم السلام)، در گذشته هم کساني بودند که در راه رسالت خويش به شهادت رسيدند؛ برای نمونه، در ميان آنان کساني، مدتها در چاه زنداني شدند، و سرشان را با ارّه بريدند، ولي بااينحال، تمام آنها تحمل کردند. اما کاري که امام حسين(عليه السلام) با آن وسعت و عمق انجام داد، در سراسر تاريخ نمونهاي از آن
يافت نميشود. اين تقديري بود که خداوند متعالی براي ایشان در امت آخرالزمان مقرر فرموده بود تا امتي که بعد از او ديگر پيامبري نخواهند داشت، به آخرين درمان براي دردهاي اجتماعي و روحي و معنوي جامعه دست يابند. در جايي که هيچ راهي براي تبليغ دين، احياي احکام الهي و مبارزه با ظلم و ستم وجود ندارد، اين راه وجود دارد که کسي با مبارزه تا سرحد شهادت، حقانيت دين را اثبات کند و مظلوميت خويش را به مردم نشان دهد.
رسالت سيدالشهدا(عليه السلام) در حماسه کربلا، اقامه امر به معروف و نهي از منکر بود. سيره ایشان در اقدام به امر به معروف و نهي از منکر ميتواند الگوي ما در اين زمان قرار گيرد؛ چگونگي بهکارگيري وسايل و ابزار خاصي که آن امام بزرگوار بهمنظور امر به معروف و نهي از منکر بهکار گرفت، ميتواند الگوي مناسبي براي ما دراين زمينه باشد. با الگوگيري از اين حرکت بزرگ، بايد اين روح را در کالبدهاي مختلفش شناسايي کنيم و متناسب با شرايط زمان و مکان، آن روح را زنده نگه داريم و ترويج کنيم. همچنين عواملي را که مانع انجام امر به معروف و نهي از منکر ميشود، بشناسيم و در جهت تضعيف، و بلکه در جهت نفي آنها بکوشیم.
امام حسين(عليه السلام) در زمانه خود، همواره نگران بود که وضعي به وجود آيد که مردم نتوانند حق را از باطل تميز دهند. در چنين موقعيتي، نه با فعاليتهاي تبليغي و نه با پول ميتوان اقدامي انجام داد. همچنين جنگ و جهاد نيز سودي نميبخشد؛ زيرا جبهه حق طرفدار ندارد و قدرت و ثروت در دست باطل است. در زمان معاويه، بر اثر تبليغات و نيز ارعاب
و تهديد، فضاي خفقانآوري بر جامعه حاکم شده بود. مخالفان را دار ميزدند، يا ترور ميکردند؛ نه کسي به خود جرئت قيام ميداد و نه نيرو و تواني براي کسي مانده بود. در چنين شرايطي جامعه نيازمند حرکتي بود که از يک نفر يا يک گروه کوچک برنميآمد. تبليغ نيز تأثيري نداشت؛ چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فرياد امام(عليه السلام) فقط به گوش گروه معدودي ميرسيد. ازاینروی تا بيست سال، ایشان مجبور بود پنهاني و در خفا، با ياران و اصحاب خود صحبت کند.
اما در فلسفه قيام امام حسین(عليه السلام) که به انگيزه امر به معروف و نهي از منکر صورت گرفت، لازم است به يکي از خطبههاي ایشان اشاره شود که پس از ممانعت حرّ و لشکريان کوفه، ايراد گرديد. ايشان در منزل بيضه چنين فرمودند: أَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسوُلَ اللّهِ(صلي الله عليه و آله) قالَ: مَنْ رَأي سُلْطانا جائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللّهِ ناکثا لعَهْد الله مُخالِفا لِسُنَّه رَسُولِ اللّهِ يَعْمَلُ في عِبادِ اللّهِ بِالإثْمِ وَالعُدْوانِ فَلَمْ يُغيِّر عَلَيهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّا عَلَي اللّهِ أَنْ يُدخلَه مَدخلَه. اَلا وإنَّ هؤلاء قد لَزِمُوا طاعه الشَيْطانِ وَتَرَکوا طاعَه الرَّحْمنِ وأَظْهَروا الفَسادَ وعَطَّلوا الحُدُودَ واسْتأثروا بالفَيْءِ واَحَلُّوا حرامَ اللّه وحَرَّموا حلاله وأنا أحق من غَيِّر؛(1) «اي مردم، همانا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «کسي که حاکم ستمگري را بنگرد که ستم ميکند و حرام خدا را حلال ميشمارد، و عهد و پيمان خدا را ميشکند، و با سنّت رسول خدا مخالفت ميکند، و در ميان بندگان خدا با فساد و ستمکاري عمل ميکند، با عمل يا با سخن اگر برضد آن حاکم قيام نکند، سزاوار است بر خداوند که او را با
1. علي ابنابيالکرم الشيباني (ابنالاثير)، الکامل في التاريخ، ج2، ص552.
آن حاکم ستمکار محشور کند». مردم، آگاه باشيد! اين مردم (بنياميه) اطاعت شيطان را به جان خريدند و اطاعت خدا را رها کردند و فساد را آشکار، و حدود الهي را ترک، و بيتالمال را غارت کردند و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام شمردند، و من از ديگران، سزاوارترم که براي تغيير اين وضع قيام کنم».
بر اساس اين بيان، اگر کسي مشاهده کند که فرد سلطهجويي با زور بر ديگران چيره شده، پيمان خدا و عهد عبوديت(1) را ميشکند و با دستورهای پيامبر(صلي الله عليه و آله) مخالفت ميورزد و با ظلم و تعدي با مردم رفتار ميکند، بايد با گفتار و رفتار خود بکوشد تا وضع موجود را تغيير دهد؛ والّا خداوند حق دارد او را نيز با همان ستمکار وارد جهنم کند تا در آنجا با او همنشين شود؛ زيرا سکوت در برابر منکر، امضاي عمل کسي است که مرتکب آن شده است.
در آن زمان، بنياميه ملازم اطاعت شيطان شدند و از پيروي خدا روي گردانيدند؛ درنتيجه فساد را در جامعه ظاهر، و حدود الهي را نيز تعطيل کردند؛ در آنجا که بايد دست دزد را بريد، نميبريدند؛ جايي که بايد زاني و زانيه را تازيانه زد، نميزدند؛ و ديگر احکام الهي را اجرا نمیکردند. در فرهنگ امام حسين(عليه السلام) اين قبيل امور، تعطيل حدود الهي، و از جمله مصاديق فساد است. آنان همچنين بيتالمالي را که بايد صرف همه مسلمانان شود و امکاناتي که بايد به گونه يکسان، در اختيار همگان قرار گيرد، به نزديکان و خويشان ميدادند و حلال خدا را حرام، و حرام
1. يس (36)، 60 و 61.
او را حلال ميکردند؛ مانند سخنان کساني که اسلام را سيّال ميخوانند و به بهانه پويايي فقه پارهاي از امور را که تا به حال حرام بوده حلال ميشمارند. آنان با اين سخنان بهگونهای امر را مشتبه ميکنند که متدينان نيز ميپرسند آيا ممکن است روزي رقص هم حلال شود؟ يا چه زماني روابط آزاد پسر و دختر جايز ميشود؟ در چنين موقعيتي امام حسين(عليه السلام) خود را سزاوارترين شخص براي عمل به فرمايش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و اعتراض به رفتار چنين حاکمي ميدانست. ازاینروي امام حسين(عليه السلام) قيام کرد تا اين فسادها را براندازد.
امام حسين(عليه السلام) با تعبير ديگري نزديک به همين مضمون، خطاب به فرزدق فرمود: يا فَرَزدَق، إنَّ هؤلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعه الشَّيطانِ وتَرَکوا طاعَه الرَّحمنِ وأَظهَروُا الفَسادَ فِي الاَرْضِ وأَبْطَلوُا الحُدُودَ وشَرِبوا الخُمُورَ، واستأثروا بأموال الفقراء والمساکين، وأَنَا أَوْلي من قام بِنُصْرَه دينِ اللّهِ وإِعْزازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ في سَبِيلِهِ لِتَکونَ کلِمَه اللّهِ هِيَ العُلْيا؛(1) «اين قوم (بنياميه) ملتزم اطاعت شيطان شدند و اطاعت رحمان را ترک کردند و فساد را روي زمين آشکار ساختند و حدود را باطل کردند و به شرابخواري پرداختند و اموال فقرا و مساکین را به نفع خود مصادره کردند، و من براي ياري دين خدا و عزيز داشتن شريعتِ او، و جهاد در راه او، بهمنظور اعتلاي سخن خداوند، از ديگران سزاوارتر هستم».
تعبيري که امام(عليه السلام) در اينجا آوردهاند، اين است که اين قوم حدود
1. يوسفبنقزا و غلي ابنالجوزي، تذکره الخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، ج2، ص40.
الهي را باطل کردند. باطل کردن حدود الهي با تعطيل کردن آنها تفاوت دارد. باطل کردن بالاتر از تعطيل کردن است. زماني ممکن است گفته شود که امروزه شرايط بهگونهاي نيست که ما بتوانيم حدود الهی را اجرا کنيم؛ ولي گاه گفته ميشود که اين حکم، نابجا، و خلاف انسانيت و ارزشهاي انساني است؛ همانگونه که جبهه ملي در ابتداي استقرار نظام جمهوري اسلامي درباره لايحه قصاص چنين ادعايي کرد و امروزه نيز اتباع آنها بهصورت صريحتر، اينگونه سخنان را بر زبان ميرانند و در محافلي، رسماً احکام اسلامي را محکوم کرده، قائل به تغيير احکام در اين زمان هستند.
امام حسين(عليه السلام) در اين خطبه نيز، مانند خطبهاي که در مني، در حضور عالمان و نخبگان ايراد کردند، بر قيام در برابر حکومت بنياميه تأکيد ميورزند؛ چراکه بنياميه شريعت خدا را منزوي ساخته و از صحنه جامعه کنار نهاده بودند. آن امام بزرگوار(عليه السلام) خود را موظف ميداند که دين را ياري کند؛ احکام شريعت را عزيز گرداند؛ و بهمنظور اعتلاي کلمه الله، جهاد کند؛ نه اينکه مانند روشنفکرنمايانِ امروزي بگويد صحيح است که اين سخنِ خداست، ولي اين سخنان براي هزار و چهارصد سال پيش مناسب بود و امروز ما خود مصلحت خودمان را بهتر ميفهميم.
حاصل آنکه، ایشان در آن موقعيت حساس، بهترين اقدامي که ميتوانست انجام دهد اين بود که در جامعه اسلامي چنان حرکتي به وجود آورد که تا قيامت تأثير آن برجاي بماند؛ لرزهاي که باقي خواهد ماند و باز نخواهد ايستاد. قيام سيدالشهدا(عليه السلام) واقعهاي است که نميتوان
آن را تحريف کرد و تفسير غلطي از آن بيان نمود؛ درحاليکه هر آيه محکمي را در قرآن ميتوان بهغلط تفسير و معناي آن را تحريف کرد، و آن را با قرائت جديدي باز خواند. حديث را نيز بهسادگي ميتوان دروغ، جعلي و از اسرائيليات قلمداد کرد، يا درنهايت، ميتوان گفت اين معنا و مفهوم يک نوع قرائت است، و براي آن، قرائت ديگري نيز ميتوان يافت. به مراجع تقليد نيز ميگويند شما فهمتان را مطلق نکنيد؛ قرائتهاي ديگري نيز هست. اما حرکت امام حسين(عليه السلام) تحريفناپذير است و نميتوان از آن تفسير ديگري بيان کرد. تنها تفسير قيام ايشان اين است که آنان گروهي پاکباخته بودند که در راه خدا و براي احياي دين، جان خود و عزيزانشان را فدا کردند. تا به حال، هيچ تاريخنگار و انسان باانصافي تفسير ديگري براي داستان کربلا بيان نکرده است. البته امروز کساني يافت شدهاند که ممکن است قرائتهاي جديدي از واقعه کربلا داشته باشند و بگويند اقدام امام حسين(عليه السلام) اشتباه و واقعه کربلا عکسالعمل خشونت جدش در برابر بنياميه بود؛ زيرا جد امام حسين(عليه السلام) پدر آنان را کشته بود؛ آنان نيز در کربلا فرزندان او را کشتند. اين شيطانيترين تفسيري است که تا به امروز از حماسه کربلا صورت گرفته و تا کنون چنين تعبيري سابقه نداشته است. پيشازاين، دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بتپرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظيم فرود آوردهاند. اينگونه بود که حسين(عليه السلام) مصباح هدايت شد؛ چراغ فروزاني که طوفان دشمنيها و دينستيزيهاي دشمنان هرگز نميتواند آن را خاموش سازد.
امام حسين(عليه السلام) درصدد انجام يک وظيفه مقدّس، يعني امر به معروف و نهي از منکر بود، و سرانجام، به هدف خود نيز دست يافت. حاصل اين امر به معروف و نهي از منکر عبارت بود از هدايت و شناساندن حق و باطل به انسانها. البته همچون دیگر انبياي الهي و امامان معصوم(عليهم السلام) درصورتيکه مردم حاضر ميشدند رهبري ايشان را بپذيرند، ايشان حکومت نيز تشکيل ميدادند؛ زيرا تشکيل حکومت در صورتي ميسّر ميشود که مردم بپذيرند و اقدامکنندگان را ياري کنند؛ چنانکه امير مؤمنان(عليه السلام) در خطبه شقشقيه فرمود:أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّه وَبَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّه به وجود النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَي الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَي کظَّه ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَي غَارِبِهَا؛(1) «سوگند به خدايي که دانه را شکافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعتکنندگان نبود، و ياران حجت را بر من تمام نميکردند، و اگر خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود که برابر شکمبارگيِ ستمگران و گرسنگي مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهايش ميساختم».
بنابراين اگر مردم به تشکيل حکومت از سوی امام حسين(عليه السلام) راضي ميشدند، ايشان موظف بودند که به اين تکليف عمل کنند؛ اما اگر مردم به چنين امري تن در ندادند، وظيفه تشکيل حکومت از ايشان ساقط ميشود، ولي وظيفه هدايت همچنان باقي است. پس اين وظيفه هيچگاه برداشته نميشود، و اگر راه ديگري نباشد، بايد مانند امام حسين(عليه السلام) مردم
1. نهجالبلاغه، خطبه 3، ص48.
را با شهادت خويش هدايت کرد، و بدين شيوه، حق و باطل را به آنان نشان داد. در اين صورت، اگر مردم انصاف داشته باشند، درمييابند که اين کار به سبب وظيفه ديني صورت گرفته است. البته موارد اينگونه امر به معروف و نهي از منکر بسيار نادر است. از سويي، تشخيص چنين وظيفهاي نيازمند آگاهي فراواني است، و گذشتن از همه چيز براي اداي تکليف و امر به معروف و نهي از منکر، فداکاري بسياري ميطلبد؛ ازاينروي چنين شخصيتهايي نادرند.
درباره روشها و مصاديق بارز امر به معروف و نهي از منکر
امر به معروف و نهي از منکر در هر زمان، شرايط و اقتضائات خاص خود را دارد و به تناسب زمان و مکان، روشها و مصاديق آن گوناگون ميشود. بهمنظور ملموس کردن مطالبي که درباره اين فريضه ديني مطرح گرديد، برخي روشها و مصاديق بارز آن را، بهويژه با توجه به وضعيت کنوني نظام جمهوري اسلامي، ذکر خواهيم کرد. مطالب ذيل دربرگيرنده مباحثي درباره ضرورت توجه به تنوع روشها و مصاديق، و ذکر برخي از آنهاست.
1. ضرورت توجه به اختلاف در روشها به تناسب شرايط زمان و مکان
پس از آنکه مشخص گرديد که هريک از افراد جامعه در برابر نيازهاي معنوي ديگران مسئولاند، اکنون، گوناگون بودن مسئولیت افراد بهتبع شرايط و موقعيتهاي زماني و مکاني، مطرح میشود. هدف امر به معروف و نهي از منکر، اصلاح مفاسد و جلوگيري از رواج بدعتهاست. براي
رسيدن به اين هدف، در هر زمان و مکاني، و تحت شرايط مختلف، راههاي عمل به اين فريضه هم تغيير ميکند. بايد با دقت در رهنمودهاي کتاب و سنت و نيز سخن بزرگان، علما و مراجع، وظيفه خود را با توجه به موقعيت خاص دریابیم. اگر آنچه وظيفهمان بود، انجام داديم و براي انجامش حاضر بوديم تا سرحد شهادت پيش رويم، حسيني خواهيم بود؛ والاّ از اين نمد، کلاهي جز اسم و ادعاي تهي نخواهيم داشت.
مطالعه سير تاريخ صدر اسلام و سيره امير مؤمنان(عليه السلام) و دیگر ائمه اطهار(عليهم السلام) نشان ميدهد که بهقدري اختلاف روشها و رفتارها دراينزمينه وجود دارد که آدمي تصور ميکند بين رفتار اين بزرگواران تناقض وجود داشته است. البته همه ما معتقديم که آنها حلقه هاي يک زنجير بههمپيوستهاند؛ ولي چون شرايط زماني هريک از آنها متفاوت بود، روشهايشان نيز متفاوت به نظر ميرسيد. همه آنان، در پی احياي دين بودند؛ منتها بر اساس مقتضيات و شرايط زماني و مکاني خاص خود. بدون ترديد، اين تشخيص وظيفه، خود مهم است و کوشش براي تشخيص هم، خود نوعي عبادت بهشمار ميرود. اينکه کسي مدتي فکر، و با ديگران مشورت کند و تحقيقات لازم را دنبال کند تا وظيفه خود را تشخيص دهد، در ثمربخشي امر به معروف و نهي از منکر کاملاً مفيد خواهد بود.
در اهميت و ضرورت تشخيص وظيفه، به تناسب شرايط زماني و مکاني خاص، ميتوان نمونههاي فراواني را در صدر اسلام جستوجو کرد. ابوذر(عليه السلام) يکي از بزرگترين صحابه پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) بهقدري به فريضه امر به معروف و نهي از منکر عنايت داشت و بدان عمل ميکرد که
عثمان، خليفه سوم، را به ستوه آورد و موجب شد که وي او را به شام تبعيد کند. او در مقابل خليفه، از باب نصيحت حاکم مسلمين، با صراحت انتقاد ميکرد و رسواييهاي مالي، بذل و بخششهاي بيجا و جناحگرايي و باندبازي دستگاه خلافت را گوشزد مينمود تا کار به رسوايي کشيده شد.(1) انتقادهاي تند و صريح ابوذر در مقابل عثمان، به دليل موقعيت خاص او در آن زمان بود؛ بهطوريکه عثمان نميتوانست با او مقابله کند. موقعيت ابوذر در جامعه اسلامي، آنچنان بود که به اين زودي نميشد با او برخورد تند کرد.
در شام نيز چون تمام مردم، ابوذر را بهمنزله يکي از صحابه بزرگ پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميشناختند، نميتوانستند به او جسارتي کنند. او انتقادهاي خود را از دستگاه معاويه ادامه داد تا اينکه معاويه از عثمان خواست که او را به مدينه باز گرداند.(2) نقل شده در مجلسي، کعبالاحبار، يهودي تازهمسلمان، براي نشان دادن خود، صحبتي کرد تا جواب ابوذر را داده باشد. ابوذر چنان به کعبالاحبار حمله کرد که سرش شکست و خون از آن جاري شد. ابوذر به او گفت اي يهوديزاده! تو ميخواهي دين را به ما ياد بدهي؟!(3)
1. عبدالحسين احمد الاميني النجفي، موسوعه الغدير في الکتاب و السنه و الادب، ج8، ص413.
2. همان، ص417.
3. ر.ک: محمد جواد آل الفقيه، سلسله الارکان الاربعه (ابوذر الغفاري؛ رمز اليقظه في الضمير الانساني)، ص69؛ عليبنحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص84.؛
در همان زمان، موقعيت امير مؤمنان(صلي الله عليه و آله) با ابوذر کاملاً متفاوت بود که وظيفه ديگري را ميطلبيد. البته امام علی(عليه السلام)، به صورتهاي کلي و خصوصي، انتقادهايي را مطرح ميکرد اما نه آنگونه که ابوذر عمل ميکرد؛ چراکه موقعيت ايشان با ابوذر متفاوت بود. ايشان میکوشید تا با موعظه کردن، مردم را از اعمال ناصواب برحذر دارد. پس ابوذر وظيفهاي داشت و امير مؤمنان(عليه السلام) وظيفهاي ديگر. ازاينروست که نهتنها علي(عليه السلام) دراينزمينه با ابوذر مخالفتی نکرد، بلکه وقتي ابوذر را به ربذه تبعيت کردند، علي(عليه السلام)، امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) را فرستاد تا او را مشايعت کنند. آنگاه کلام عجيبي را خطاب به ابوذر فرمود که در نهجالبلاغه نيز آمده است: يَا أَبَاذَرٍّ إِنَّک غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوک عَلَي دُنْيَاهُمْ وَخِفْتَهُمْ عَلَي دِينِک؛(1) «اي اباذر، همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به کسي داشته باش که به خاطر او غضبناک شدي. اين مردم براي دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي».
موقعيت علي(عليه السلام) در آن زمان، موقعيتي ويژه بود؛ بهگونهايکه مصلحت ايجاب نميکرد برخورد ایشان همچون ابوذر باشد؛ زیرا ايشان، درصورتيکه بناي انتقادات شديد را در پيش ميگرفتند، متهم ميشدند که چون اعضاي شوراي ششنفره، که علي(عليه السلام) هم خود در ميان آنها بود، او را براي خلافت رد کردهاند، کارشکني ميکند. علي(عليه السلام) بهقدري تنها مانده بود که اگر انتقاد تندي ميکرد، فوراً از دستگاه حکومتي شايعه ميکردند که چون علي رأي نياورده، حسادت ميورزد و اسلام و نظام
1. نهج البلاغه، خطبه 130، ص246.
اسلامي را تضعيف ميکند. اما ابوذر هيچگاه ادعاي خلافت نداشت و ازاینروی نميتوانستند او را چنين متهم کنند.
بنابراين هر کسي در هر موقعيت اجتماعي که قرار دارد، بايد بکوشد وظيفه خود را درست تشخيص دهد و در هر پست و مقامي که قرار دارد، متناسب با شأن، مقام، موقعيت و شرايط زماني و مکاني، آن کاري را انجام دهد که به نفع اسلام است؛ مثلاً نويسنده بايد بنويسد، سخنران بايد حرف بزند و مسئول رسمي کشور هم بايد در اجراي احکام اسلام اهتمام داشته باشد. البته گاه تشخيص کار صحيحي که به نفع اسلام باشد، مشکل است؛ چون در بسياري از نمونهها، تعارض مصالح و مفاسد پيش ميآيد؛ اما درهرحال بايد مصمم بود که به هرچه تشخيص داده شد عمل شود هرچند به قيمت شهادت باشد. بديهي است تلاش کردن در راه شناخت وظيفه هم، خود، نوعي عبادت است که براي آن ثواب نوشته ميشود.
2. ضرورت بهرهگيري از طرح و برنامه در اجراي امر به معروف و نهي از منکر
امر خلاف شرع و مصالح جامعه اسلامي، گاه بهگونهاي ساده و با انگيزه فردي و از سر گستاخي و بيادبي انجام ميگيرد، و گاه اقدامي است پيچيده و حساب شده که کساني آن را برنامهريزي کردهاند. بهعبارتديگر، ممکن است پشتِ پرده يک حرکت، نقشهاي در کار باشد و کساني آن را بدين هدف طراحي کرده باشند که اسلام و نظام اسلامي را از پاي درآورند و آنها را ناکارآمد سازند. مثلاً، ميگويند آنقدر کارهاي
زشت انجام دهيد که اين اعمال براي مردم عادي شود. به گونه طبيعي اين افراد به اسلام علاقهاي ندارند. اينان يا منافقاند و از صميم قلب ايماني ندارند، يا مزدور بيگانگان شدهاند و ميخواهند حاکميت اسلام را در جامعه از بين ببرند. در اين صورت، ضررهاي گوناگوني جامعه را تهديد ميکند که بايد با آنها مبارزه کرد. اين ضررها ممکن است در قالب کارهاي فرهنگي، اقتصادي، هنري، اخلاقي و حتي نظامي بر جامعه اسلامي وارد شود. در چنين موقعيتي، اين وظيفه از عهده يک فرد، و از قالب يک امر به معروف و نهي از منکر ساده خارج شده، نوع ديگري از مبارزه را ميطلبد، و از نمونههای امر به معروف و نهي از منکري نيست که بحث آن در رساله هاي عمليه ذکر شده باشد.
اينگونه امر به معروف و نهي از منکر، مبارزه با تهاجم است و از عهده يک فرد برنميآيد، و در اجراي آن روشهاي ساده پيشگفته نتيجه نميدهد. اين نوع تهاجم، امري شيطاني است که نقشهها و طراحيهاي پيچيدهاي دارد و بايد براي مقابله با آن انديشيد و طراحی و سازماندهي کرد. اين تهاجم ممکن است، مانند داستان تنباکو، در قالب اقدامي اقتصادي باشد. همچنين برخي نمونههای آن پيچيدگيهاي خاصي دارند که فقط اهلش ميتوانند آنها را تشخيص دهند. از جمله آنها پايين آوردن قيمت نفت است که به مثابه ضربهاي اقتصادي برضد مسلمانان بهکار ميبرند. اين يک خيانت و منکر اجتماعي ـ اقتصادي برنامه ريزيشده است که با نقشه هاي جهاني و بين المللي طراحي شده است؛ بهگونهايکه حتي يک کشـور نيـز بهتنهايي نميتوانـد بِدان دست يازد؛ بلکه شيـاطين کشورهـاي
مختلف با يکديگر هماهنگ ميشوند تا بتوانند چنين ضرري بر مسلمانان وارد سازند، و مثلاً قيمت نفت را در بازارها کاهش دهند. اينگونه منکر، «ضرري» است که به همه مردم يک کشور، بلکه به همه مسلمانان جهان وارد ميشود و بايد با آن مقابله کرد؛ زيرا با انجام اين منکر، کفار بر مسلمانان برتري مييابند؛ درحاليکه خدايْتعالي راضي نميشود که کافران، هرچند در مسائل اقتصادي، بر مسلمانان برتري يابند و مقاصد شوم خود را بر آنان تحميل کنند: وَلَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِينَ عَلَي الْمُؤمِنِينَ سَبِيلاً؛(1) «و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان سلطه نميدهد».
پس برای مقابله با اين منکرات و یافتن راهحل مناسب بايد مسلمانان با طرح و فکر جمعي به ميدان آيند و صاحبنظران بينديشند و طرح و نقشهاي کارآمد تهيه کنند. زماني که راهحل مناسب براي مقابله با چنين منکراتي پيدا شد، همه مسلمانان در مرحله عمل، بايد آن را اجرا کنند. گاه ممکن است راهحل، تحريم اقتصادي باشد؛ مثلاً خريد اجناس امريکايي تحريم شود. در اين هنگام، بر همه مسلمانان لازم است که اين فرمان را اطاعت کنند. بدينترتيب خريد جنس امريکايي حرام ميشود؛ اگرچه لازم باشد همان جنس از کشور ديگري با دو برابر قيمت خريداري شود؛ اما براي مقابله با توطئه هاي خائنانه دشمن که ضرر آن گريبان همه مسلمانان را ميگيرد، عمل به اين تحريم، بهمنزله نهي از منکر، بر همه مسلمانان واجب ميشود. در جامعه اسلامي نهي از منکر تا اين حد قابل گسترش است.
1. نساء (4)، 141.
اجراي نهي از منکر در مسائل نظامي بسيار روشنتر است؛ زيرا همواره دشمن دسيسههايي ميچيند تا در مرزها نفوذ کند و يا عوامل خود را ميفرستد تا ترورهايي انجام دهند، يا عوامل نفوذي را در ارتش و نيروهاي نظامي و انتظامي وارد ميکند. دراينزمينه مسائل پيچيده فراوان ديگري وجود دارد که بايد صاحبان نظر آنها را مطالعه و بررسي کنند. بههرحال، در جامعه بايد با گناه مقابله شود، و يگانه راه مقابله با آن، تصميم گيري فردي نيست، بلکه واجب است در وهله نخست، صاحبنظران و متخصصان با يکديگر مشورت، و طرحي تهيه کنند؛ سپس دولت اسلامي دستور اجراي آن را به مردم ابلاغ کند. در اين مقام، عمل به اين طرح بر همه مردم واجب ميشود. وجوب عمل به اين طرح، هم به سبب وجوب نهي از منکر، و هم به دليل لزوم اطاعت از دولت اسلامي است که به معناي اطاعت از وليّ امر مسلمانان است.
فرض ديگر اين است که، در منطقه اي وليّ امر مسلمين يا دولت اسلامي، حضور نداشته باشد، يا در کشوري، دولت اسلامي بر سر کار نباشد، يا دولت اسلامي باشد، ولي نتواند مانع دسيسههاي دشمن گردد. از جمله، ممکن است عدهاي معادن و ديگر سرچشمههاي اقتصادي و تجاري را در دست گيرند و براي رسيدن به مطامع شخصي خود، دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند. در اين موقعيت، خود مردم بايد براي مبارزه با دسيسه هاي دشمن برنامه ريزي کنند و دشمن را به زانو درآورند، و نقشه او را نقش بر آب کنند؛ زيرا دولت اسلامي، به هر دليل، نميتواند اين توطئه ها را خنثي کند.
همچنين احتمال دارد دولت اسلامي از دسيسه هاي دشمنان باخبر باشد و توان مقابله با آنان را نيز داشته باشد، ولي دراينزمينه اقدامي صورت ندهد. در اين شرايط واجب است خود مردم براي دفع خطر اقدام کنند و براي مقابله با چنين توطئه هايي طرح بريزند و براي اجراي آن تصميم بگيرند. اگر اين اقدام مردم موقتاً ضرر اقتصادي براي جامعه دربر داشته باشد، بعدها اين ضرر جبران خواهد شد. بههرحال، اين امري واجب است که متأسفانه نمونهها و جوانب آن بهدرستي بررسي و تدقيق نشده است. بنابراين هرگاه خطري از سوي دشمنان خارجي يا داخلي در يکي از زمينه هاي حيات اجتماعي، جامعه اسلامي را تهديد کند، بر مردم مسلمان واجب است که با استفاده از علم عالمان، متخصصان و صاحبان تجربه، تصميم قطعي براي مقابله با آن خطر را اتخاذ کنند، و نقشه هاي دشمنان را خنثي سازند.
3. ضرورت رعايت اولويتها در اجراي امر به معروف و نهي از منکر
يکي از آفاتي که ممکن است هريک از ما در اجراي امر به معروف ونهي از منکر دچار آن شويم، اين است که شيطان از غفلت ما استفاده کرده، مسائلي را که چندان اهميتي ندارد، براي ما بزرگ جلوه ميدهد و توجه ما را به آنها جلب ميکند تا از مسائل مهمتر غفلت کنيم. اين نکته، مهم است که هرکس در زندگي خود ممکن است بارها مشاهده کرده باشد. اشخاص متديني بودهاند که هم برخوردار از علم و تقوا بودهاند، اما در اينگونه مباحث، بر مسائلي تأکيد ميکردند که اهميت چنداني نداشت و
از ديگر سو، اشتغال به آن مباحث، آنان را از پرداختن و توجه به مسائل اصلي باز ميداشت.
اين نکته، پیش از انقلاب، بسيار شايع بود؛ مثلاً يکي از روحانيان وارسته و عاليمقام، در آن زمان در منبر خود صحبت از مسائلي ميکرد که اهميت چنداني در آن زمان نداشت و طرح برخي مسائل از ايشان در آن مقطع تعجبانگيز بود. مهمترين مسئلهاي که آن شخص، به آن اهميت ميداد، مسئله ريش تراشي بود. او مصمم به امر به معروف ونهي از منکر بود، اما گويا در عالم هيچ حرامي جز ريشتراشي وجود ندارد. هرکس پيش او ميآمد، به سبب تراشيدن ريش او را مذمت ميکرد و گاهي با خواندن روايت يا بيان تشبيهات زننده اي، طرف مقابل را بهکلي از خود ميراند. برفرض که تراشيدن ريش، حرام قطعي هم باشد، اما آيا در مقام امر به معروف و نهي از منکر، اهميت اين معصيت از دیگر معاصي در آن زمان بالاتر بوده است؟!
ترديدي نيست که بايد در امر به معروف و نهي از منکر، هر حرامي را به اندازه اهميتش در نظر گرفت و اينگونه نباشد که از بسياري گناهان کبيره که در جامعه اتفاق ميافتد، غفلت شود و تنها به معصيتي توجه شود که اهميت آن کمتر از آنهاست. برای نمونه، روا نيست که با وجود آنهمه انحرافات فکري و عقيدتي در جامعه، کسي آنها را ناديده انگارد و تمام همّ خود را صرف مسئله کوچکي کند که در مقابل آن مفاسد و انحرافات، هيچ شمرده میشود. متأسفانه نهتنها در گذشته برخي بزرگان ما به اين نکته توجه نداشتند، هماکنون نيز برخي دلسوزان اسلام، که
حتي از معلوماتی در سطح عالي برخوردارند و در مراتب بالاي تقوا هستند، وقتي درصدد امر به معروف و نهي از منکر برميآيند، مسائل مهم را به حال خود واميگذارند و به سراغ مسائلي ميروند که اهميت آنها بسيار کمتر است؛ برای نمونه، مطرح کردن مفاسد در جامعه با عاليترين سطوح مسئوليت کشوري و درخواست اصلاح جامعه، تذکر به نمايش عکسهاي زنان سربرهنه در تلويزيون بهمنظور جلوگيري از ادامه پخش آنها، تا زمينه گناهان کبيره در جامعه از بين رود، و مصاديقي ازايندست، ميتواند نمونههايي از مسئوليت سنگين در جلوگيري از ارتکاب معاصي در جامعه باشد. اما باز هم بالاتر از اين، آنجاست که از بالاترين مسئولان اجرايي کشور خواسته شود که جلوي گسترش روزافزون انحرافات عقيدتي و شبهاتي که سبب کفر جوانان کشور ميشود، گرفته شود. کار، در مقاطعي از عمر نظام اسلامي، به آنجا کشيد که برخی به ضروريترين مسائل دين، شبهه وارد کردند و در روزنامه ها، مجلات و رسانههاي گروهي ديگر، ضروريات اسلام را به استهزا گرفتند. اهميت اين انحراف، از نمايش يک عکس زن سربرهنه در تلويزيون بسيار بيشتر است.
بنابراين کساني هستند که واقعاً صاحب فضلاند، از مسائل فقهي بهخوبي آگاهاند؛ و قصد خدعه، فريب دادن، تقدسمآبي و ظاهرسازي ندارند، بلکه درحقيقت، در پی اجراي امر به معروف و نهي از منکر و آگاه کردن مسئولان به مفاسد موجود در جامعهاند، ليکن ذهنشان تنها مشغول مسائل کماهميتتر است و توجه ندارند که چه خطرهاي بزرگتري در جامعه وجود دارد. ازاینروی تا در تلويزيون فيلم نامناسبي
به نمايش درآيد، صدايشان بلند ميشود، اما زماني که برخي مطبوعات و رسانههاي گروهي کشور، به نشر مطالبي ميپردازند که زمينه انکار خدا، وحي، عصمت انبيا وائمه اطهار(عليهم السلام) و معاد را توسط جوانان فراهم ميسازد، سکوت ميکنند. گويا از نظر ايشان، معصيت در همين نواختن و گوش دادن موسيقي و نمايش صحنههاي بيحجابي خلاصه ميشود. آفتي که ذکر گرديد، بدترين چيزي است که در اجراي امر به معروف و نهي از منکر توسط بزرگان ميتوان آن را تصور کرد. اگر اين مطلب را تحليل کنيم، نبايد هيچ بعيد بدانيم که شياطين جن يا انس، و يا هر دو، زمينههايي فراهم ميکنند که توجه بزرگان ما معطوف به يک سلسله مسائل جزئي شود تا از مسائل اصلي غفلت کنند و آنها بتوانند هدف خود را، بدون اينکه حساسيتي در جامعه به وجود آيد، پيش برند.
از اين آفت نبايد ساده گذشت؛ چراکه آسيب شديدي را به جامعه اسلامي وارد ميکند. همچون يک طبيب که وقتي متوجه ميشود بيمار او چندين مرض دارد، اول بايد آن مرض اساسي را که کشنده است و ممکن است خطر زيادي بيافريند، علاج کند. اگر بيمار سردردي هم داشته باشد، ميتوان بعد از اين هم معالجه کرد؛ اما نميتوان از مرض مهلکي گذشت که اگر به درمان آن نپردازد، بيمار را با خطر مرگ روبهرو ميسازد. پس با وجود آن بيماري مهلک و پیش از درمان آن، نوبت به درمان مرض کماهميتتر نميرسد. طبيبان مشکلات اجتماعي نيز بايد براي درمان جامعه اولويتسنجي کنند؛ چون تمام مسائل جامعه را نميتوان با هم و در يک زمان اصلاح کرد. بنابراين پس از شناخت
ضعفهاي موجود در يک جامعه، بايد براي برطرف کردن آنها اولويتسنجي کرد.
يکي از مهمترين اولويتها براي ما، که بسيار مغفول مانده بود و امام خميني(رحمهَ الله) همگان را بيدار کرد و نجات داد، مسئله نظام و حکومت اسلامي بود. تا پیش از استقرار نظام جمهوري اسلامي، آنچه که در ميان بسياري از روحانيان و دینداران مطرح نبود اين بود که آنها براي ايجاد يک حکومت اسلامي، وظيفهاي دارند. چنين چيزي اصلاً در ميان آنها طرح نميگرديد که ممکن است يک علت آن اين باشد که آنان هيچ اميدي به پيروزي نداشتند. اما امام(رحمهَ الله) با آن بينش و همت عالي خود، هم تشخيص داد که اين، مهمترين مسئله است و هم همت کرد و تمام توانش را به کار گرفت تا با ياري خداوند، حکومت اسلامي تحقق یابد. از آن زمان، اين مسئله بهصورت اساسي در جامعه روحانيان و دینداران کشور حل شد که يکي از مسائل اولويتدار، استقرار نظام اسلامي است. امروزه اين مسئله کانون توجه اکثريت روحانيان و متدينان قرار گرفته است؛ هرچند ممکن است افراد نادري نيز در همين زمان و دراينزمينه دچار افکار انحرافي باشند و به مسئله حکومت اسلامي اهميتي ندهند. درهرحال، اين بيماري فراگير به دست آن طبيب الهي، امام خميني(رحمهَ الله)، علاج گرديد؛ ولي شياطين هنوز هم بيکار ننشسته اند و دست اندرکارند تا بهصورت ديگري ما را از اين حقيقت غافل کنند؛ کمااينکه کساني القا کردهاند که اگر اين نظام بخواهد باقي بماند، بايد از بسياري مسائل اسلامي صرفنظر کند.
حاصل آنکه، بايد در امر به معروف و نهي از منکر اولويتسنجي کرد و با رعايت اولويتها، جايگاه رفيع اين فريضه را حفظ کرد. اين نکته دراینزمینه قابل توجه است که کساني با همين منطق، که در بحث رعايت اولويتها گفته شد، عليه همين هدف سوءاستفاده کردند؛ برای نمونه، کساني را نزد برخي بزرگان ميفرستادند و به ايشان القا ميکردند که اگر شما به وظايف امر به معروف و نهي از منکرتان عمل، و به انکار ضروريات در جامعه اعتراض کنيد، نظام اسلامي از بين خواهد رفت و اگر شما خواهان آنيد که جوانانمان مسلمان بمانند، به آنان نگوييد که اسلام اين مسائل را دارد، بلکه اسلام گفته است که شما آزاديد و هر کاري که دلتان ميخواهد انجام دهيد. از اين طريق، جوانان اصل دينشان باقي ميماند؛ والّا اگر بر ضروريات دين تأکيد کنيد، آنان اصل دين را هم منکر ميشوند.
مطلب فوق، يکي از شگردها براي کوبيدن محتواي امر به معروف و نهي از منکر است. نميتوان ادعا کرد که تمام این کسان آگاهانه چنين سخن ميگويند، ولي آن شياطيني که اين نقشه را در بيرون از مرزهاي جمهوري اسلامي کشيدهاند و آن را پی میگیرند، آگاهانه دست به چنين اعمالي ميزنند تا به کساني القا کنند که بايد از يک سلسله معارف و احکام اسلامي صرفنظر کرد تا نظام اسلامي باقي بماند. از جمله مسائلي که به اعتقاد اينان، براي حفظ نظام بايد آن را کنار گذاشت، مسئله ولايت فقيه است. ولايت فقيه را با حکومت ديکتاتوري و فاشيستي يکسان ميگيرند و ميگويند: اگر مردم دنيا بگويند که حکومت اسلامي، حکومتي
ديکتاتوري است، ديگر کسي مسلمان نميشود؛ پس براي اينکه جوانان، اسلام را بپذيرند، بايد بگوييم حکومت اسلام، از نوع دموکراسي است و در دموکراسي هم ملاک مشروعيت، رأي مردم است و درنتيجه اگر مردم رأي دادند که فلان حکم اسلامي بايد تعطيل شود، بايد چنين شود و بالاتر از اين، حتي در برخي نشريات تصريح کردند که اگر مردم اصل اسلام را نخواهند، کسي حق ندارد به آنان اعتراض کند! همچنين، اگر مردم نظام ولايت فقيه را هم نخواسته باشند، مشروعيتي ندارد و اگر مردم اراده کردند که عليه خدا هم تظاهرات کنند، کسي حق ندارد جلوي آنها را بگيرد؛ چون ملاک رأي مردم است! براي اينکه اين ديدگاه خود را نيز بتوانند توجيه کنند، از يک کلام امام خميني(رحمهَ الله) هم دراينزمينه سوءاستفاده ميکنند که فرمود: «ميزان رأي ملت است».(1) اينان بدون اينکه اشاره به کلمات قبل و بعد اين سخن و نيز سخنان صريح ديگر امام(رحمهَ الله) داشته باشند، کلام ايشان را به نفع ديدگاه خود مصادره ميکنند و کار را به جايي ميرسانند که ميگويند حتي از اين کلام امام(رحمهَ الله) ميتوان استفاده کرد که مردم حق دارند دين را از بين ببرند؛ چراکه ملاک رأي مردم است! آيا مغالطهاي رسواتر و ظالمانهتر از اين امکانپذير است؟!
بههرحال، آنچه براي ما ضرورت دارد اين است که اولويتها را در بحث امر به معروف و نهي از منکر در نظر بگيريم و يکي از مهمترين اولويتها، مسئله اهميت نظام اسلامي است. اما بايد توجه نيز داشته
1. سيدروحالله خميني، صحيفه امام، ج8، سخنراني در جمع پرسنل نيروي هوايي در قم، 25/3/ 1358، ص173.
باشيم که بقاي نظام اسلامي به احکام اسلام است؛ والّا اگر نظامي باشد که احکام اسلام در آن، روز به روز، يکي پس از ديگري، به بهانههاي مختلف، همچون قرائت جديد از دين، حذف شود، ديگر از اسلام چيزي باقي نخواهد ماند که از آن دفاع کنيم. به نظر ميرسد که شيطانيترين و خطرناکترين سمّي که امروز در جامعه اسلامي ما ترزيق ميشود، اين است که اسلام قرائتهاي مختلف دارد و صراطهاي مستقيم هم متعددند؛ ازاینروی کسي حق ندارد بگويد يک قرائت بر قرائت ديگر از دين اولويت دارد. نتيجه اين ديدگاه اين خواهد شد که فردي که اصلاً از الفباي اسلام و فقه آن هيچ اطلاع ندارد، ميتواند در مقابل تمام مراجع بگويد که فهم من از اسلام اين است و شما حق نداريد به آن اعتراض کنيد. اين شبهه، کشندهترين شبههاي است که ديگر جايي براي استدلال و ترويج و بيان حقايق و نيز امر به معروف و نهي از منکر باقي نميگذارد.
4. ضرورت بصيرت به توطئههاي دشمنان داخلي و خارجي
بخش مهمي از امر به معروف و نهي از منکر، که متأسفانه بسياري از مردم ـ بهویژه پیش از نهضت امام خميني(رحمهَ الله)ـ از آن غفلت ورزيده اند، مبارزه با توطئه هاي ضد اسلامي است. اين توطئه ها در زمينه هاي مختلف اقتصادي، فرهنگي، سياسي و نظامي صورت ميگيرند. البته نميتوان با اقدامي ساده و آموزشي چندروزه خود را براي چنين امر به معروفي آماده کرد؛ بلکه اين کار، آموزشهاي پيچيده و طرحهاي بسيار سنجيده و
متناسب با نقشههاي شيطاني آنها را ـ که سالها و با صرف هزينههاي هنگفت طراحي ميشوند ـ ميطلبد. در فرمايشهای مقام معظم رهبري تصريح شده است که حتي دشمنان، بعضي از مطبوعات ما را براي خودشان پايگاه قرار دادهاند، تا از آنها برضد اسلام و نظام اسلامي استفاده کنند.(1) مطبوعات داخل کشور به دست بعضي از افراد خودفروخته، که چهبسا بعضي از آنها با بودجه بيتالمال اداره ميشوند، پايگاه امريکا يا بعضي دشمنان ديگر و صهيونيستها شده اند و اغراض آنها را پي ميگيرند، و آنان را در توطئه هايشان کمک ميکنند. کاري که ـ به فرمايش مقام معظم رهبري ـ بي. بي. سي.، يا راديو امريکا بايد انجام دهد، اينان انجام ميدهند. اين، تنها بخشي از اقداماتي است که دشمن عليه نظام جمهوري اسلامي ترتيب ميدهد. اما براي مقابله با اين نوع توطئهها چه ميتوان کرد؟ مقابله با اين حرکت مرموز شيطاني و فعاليت گسترده و حساب شده، نيازمند تفکر و انديشه فراوان است. اين موارد است که بايد ما را به فکر وادارد که مسئوليت امر به معروف و نهي از منکر را در اين قبيل مسائل جديتر بگيريم. در اين مقام، سخن از گناه فردياي در ميان نيست که کسي مرتکب شود و شخصي ديگر به او تذکر دهد. چهبسا اين منکر، کيان اسلام را به خطر اندازد و روزي فرا برسد که همه چيز به دست دشمن بيفتد. ما نيز نبايد دشمن را کوچک بشماريم. البته بايد به لطف خدا و توجهات وجود مقدس ولي عصر(عجل الله فرجه الشريف) دلگرم باشيم؛ ولي معناي اين دلگرمي آن نيست که آرام بنشينيم و به
1. مقام معظم رهبری، بيانات در اجتماع جوانان در مصلاي تهران، 1/2/1379.
کاري دست نزنيم؛ بايد با توکل بر خدا و اعتماد به ياري او بکوشیم و بدانيم که نصرت خدا ثابت است: إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْکمْ؛(1) «اگر خدا را ياري کنيد، او نيز شما را ياري خواهد کرد». اما نصرت خدا مشروط است به اينکه ما آنچه در توان داريم، در طَبَق اخلاص بگذاريم؛ آنگاه خداوند خود، کاستيهاي ما را جبران خواهد کرد.
5. مقابله با تهاجم فرهنگي
تهاجم فرهنگي، که تا حدودي ناشي از ضعفهاي فرهنگي جامعه مسلمانان است، از جمله مهلکترين خطرهايي است که از سوي دشمنان، جامعه اسلامي را تهديد ميکند. به تعبير مقام معظم رهبري، در تهاجم فرهنگي، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار دادهاند.(2) اين سخني جدي است و بر زبان کارشناسي جاري شده که اينگونه مسائل را بهتر از هر کسي درک ميکند. در چنين شرايطي نميتوان تنها به وظايفي فردي همچون نماز و تعلم بسنده کرد و از اين امور کناره گرفت. دولت نيز نميتواند از اين وظيفه، شانه خالي کند. جناحهاي مختلف نيز نبايد تنها در پي درگيري ميان خود باشند، و هرچه رهبر مسلمانان فرياد بزند که به فکر تهاجم فرهنگي باشيد و چارهاي براي اسلامي کردن دانشگاهها بينديشيد، کسي توجه نکند.
اگرچه دولت، اسلامي است و ولي فقيه در رأس نظام قرار دارد،
1. محمد (47)، 7.
2. مقام معظم رهبري، بيانات در ديدار کارگران و فرهنگيان کشور، 15/2/1372.
ممکن است کساني که بايد مجري فرمانهاي او باشند، در انجام وظيفه کوتاهي کنند. آيا در اين زمان، ميتوان دست روي دست گذاشت و سکوت کرد، تا مبادا اين کار خشونت ناميده شود؟ آيا ميتوان تساهل و تسامح پيشه ساخت، درحاليکه مقام معظم رهبري پيوسته سخن از شبيخون فرهنگي به ميان ميآورند؟(1) آيا در وضعيتي که دشمن، ايمان جوانان را آماج حملههاي پيدرپي قرار داده است، باز هم نبايد احساس وظيفه کرد!؟ اگر شخصي در خانه خود و در بستري گرم و آرام خوابيده باشد، و ناگهان صداي گوشخراشي فرياد بزند که سيل آمده است! فرار کنيد! ممکن است بيدار شود و خوابآلوده بگويد: اين موقع شب چه کسي فرياد ميزند؟! و دوباره بخوابد. اما زماني که کاملاً از خواب بيدار شد و چند بار اين فرياد را شنيد، مسئله را جدي ميگيرد، و بعدها از آن کسي که فرياد ميزد، به سبب نجات او و خانوادهاش تشکر ميکند، يا اگر در محلی آتشسوزي شده باشد و کسي فرياد بزند: آتش! آتش! و مردم را نيمهشب از خواب بيدار کند، فرد پس از اينکه متوجه خطر شد، ميفهمد که آن شخص چه خدمت بزرگي کرده است، و هيچگاه به او اعتراض نميکند. امور مادي اينگونه است و اگر کسي مردم را متوجه خطر زلزله، سيل، آتش و بمباران کند، آنان فايده آن را ميفهمند و از او تشکر ميکنند. اما امور معنوي اينگونه نيست و اهميت آنها بهآساني درک نميشود، و همه مردم از شخص خيرخواه و دلسوزي که هشدار ميدهد، استقبال نميکنند و شايد او را خشونت طلب بخوانند و به
1. مقام معظم رهبري، پيام به کنگره جامعه اسلامي دانشجويان در مشهد، 10/6/1380.
آرامش دعوت کنند. اگر هنگام خطر، و به ويژه خطرهاي معنوي که مردم حساسيت چنداني درباره آنها ندارند، آرام سخن بگويند، کسي بيدار نميشود؛ زيرا طبيعت بشر بيشتر با امور حسي انس دارد و آنچه فراتر از حسيات او باشد، زود باور نميکند.
اگر به ما بگويند که اموال ما را ميبرند، بهسرعت ميفهميم. ولي اگر بگويند دينمان را به تاراج ميبرند، باور نميکنيم و به نماز خواندن و روزه گرفتنمان دل خوش ميداريم، و درک نميکنيم که چگونه دين ما را ميبرند. درحاليکه اگر توجه کنيم ميبينيم ايمان سال گذشته ما با ايمان امسال تفاوت دارد. سال گذشته به خدا و پيامبر(صلي الله عليه و آله) يقين داشتيم، اما امسال شک ميکنيم. براي نمونه، امسال گاهي ممکن است به ذهن ما خطور کند که شايد آنچه عالمان دين ميگويند، صحيح نباشد؛ زيرا کساني سخناني متناقض با سخنان روحانيان ميگويند که در دانشگاههاي لندن درس خواندهاند و شايد بهتر از اين روحانيان مسائل را بفهمند. دين انسان اينگونه بهتدريج رنگ ميبازد، و او وقتي به خود ميآيد که ديگر از دينش چيزي باقي نمانده است. اما کسي که بيدار و هوشمند است، از دور حضور دشمن را درک ميکند و ميتواند هدف و حرکات او را ارزيابي کند و ميتواند حدس بزند که اکنون به چه کاري مشغول است. اينگونه متوجه کردن جامعه به خطر دشمن، گونهاي نهي از منکر است. خطرهاي بزرگي ايمان جامعه را تهديد ميکند که اگر به آنها توجه نشود، ضررشان دامانِ همه مردم را ميگيرد؛ زيرا اگر جوانان بيايمان شوند، مفاسد اخلاقي، از جمله اعتياد، ايدز، جنايت و قاچاق جامعه را فرا خواهد گرفت.
خداوند متعالی درباره نتايج انحطاط فرهنگي جوامع ميفرمايد: لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَيه الدُّنْيا وَلَعَذابُ الآْخِرَه أَشَقُّ؛(1) «آنان در زندگاني دنيا عذابي دارند و عذاب اخروي سخت و سنگينتر است». عذاب دنيوي همان متلاشي شدن خانوادهها، اختلافات بيشمار زنها با شوهرها، سوء تربيت فرزندان، شيوع عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و... است.
براي آنکه جامعه دچار چنين پيامدهايي نشود، بايد از آغاز در قبال مسائل فرهنگي حساسيت به خرج داد و حل تمام مشکلات را به رفع مشکلات اقتصادي موکول نکرد. ازاينروي، کساني که گمان ميکنند معضلات اجتماعي با رفع مشکلات اقتصادي برطرف ميشود، سخت در اشتباهاند؛ چراکه هرگز فقر منشأ اينگونه مفاسد نيست. البته گاه فقر و نابساماني اقتصادي به اينگونه انحرافات کمک ميکند، ولي نميتواند علت تامه باشد. بهرغم اينکه حل مشکلات اقتصادي، وظيفه دولت اسلامي است، يگانه وظيفه دولت اسلامي بهشمار نمیرود. نخستين و مهمترين وظيفه دولت، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزشهاي معنوي است. بعد از آن، نوبت به مسائل ديگر ميرسد. البته منظور از تقدم، اهميت است و بهاصطلاح تقدم رتبي است نه زماني.
بنابراين در مقابله با تهاجم فرهنگي، بخشي از مسئوليت بر عهده مسئولان اجرايي کشور است؛ اما بخش عظيمتر آن بر عهده مردم است. مردم بايد در صحنههاي مختلف از خود حساسيت نشان دهند و تنفر خود را از فساد فرهنگي در قالب ايراد سخنراني، تدوين مقالات، نوشتن
1. رعد (13)، 34.
طومار و... ابراز کنند. اگر اين مخالفتها با فساد فرهنگي در کشور استمرار يابد، مسئولان دولتي هم به تنگ خواهند آمد و ناچار خواهند شد که به اين مخالفتها توجه کنند. بايد با تلاش مستمر دراينزمينه، شرايط فرهنگي مناسب براي مقابله با تهاجم فرهنگي را مهيا سازيم و با تذکار پي در پي، هم معصيتکاران را در فشار قرار دهيم تا در جامعه اسلامي از ارتکاب معصيت شرمنده گردند و هم افکار عمومي را به سمت و سويي سوق دهيم که اگر مسئولان دولتي هم بخواهند دراينزمينه مقاومت کنند، خود را در جهت مخالف مسير مردم احساس کنند و به مقابله با تهاجم فرهنگي تن دردهند. مقام معظم رهبري تأکيد دارند: «امر به معروف و نهي از منکر حوزههاي گوناگوني دارد که باز مهمترينش حوزه مسئولان است؛ يعني شما بايد ما را به معروف امر و از منکر نهي کنيد. مردم بايد از مسئولان کار خوب را بخواهند؛ اين مهمترين حوزه است».(1)
گفتنی است نفوذ فرهنگ غربي در جامعه در صحنههاي مختلف خود را نشان ميدهد. اين نفوذ ميتواند اعتقادات و اخلاقيات و نيز کليه رفتارهاي فردي و اجتماعي، اعم از فرهنگي، سياسي و اقتصادي را دربر گيرد. بنابراين اگر کساني شاهد نفوذ چنين فرهنگي بودند، بايد پیش از هر امر به معروف و نهي از منکر ديگري، جلوي نفوذ آن را بگيرند. تهاجم فرهنگي، بالاترين معضل و منکر و ريشه تمام منکرات است. برای نمونه، يک ديدگاه اين است که بايد جلوي شيوع مواد مخدر در
1. مقام معظم رهبري، خطبههاي نماز جمعه، 25/9/1379.
جامعه را گرفت؛ اما ديد عميقتر اين است که بايد جلوي شيوع فرهنگي را در جامعه گرفت که استفاده از مواد مخدر را خوب جلوه ميدهد. بديهي است که دومي، منطقيتر است.
روشن است که وقتي يک بلاي عمومي فرهنگي در جامعه پديد آيد و همه اقشار جامعه را تحت تأثير قرار دهد، راهي باز خواهد شد که همه افراد آلوده گردند. در اين صورت، حرکتهاي آرام و رفرميستي و ارشاد و موعظه در امر به معروف و نهي از منکر پاسخگو نيست؛ بلکه بايد يک حرکت قاطع، فوري، جدي و شديد انجام داد تا جلو نفوذ بيشتر آن را بگيرد.
پس، قضيه تهاجم فرهنگي را با تعارف، لبخند و خواهش نميتوان حل کرد. چنین کاری مثل اين است که کسي مبتلا به بيماري وبا باشد و ما از او خواهش کنيم که مواظب باشيد بيماري شما به ديگران سرايت نکند. اين با خواهش و تمنا درست نميشود، بلکه بايد بيمار قرنطينه شود. در امر به معروف و نهي از منکر نيز حرکتهاي آرام و اصلاحگرانه تا يک مرزي ميتواند مفيد باشد، و نصحيت، ارشاد، موعظه، خواهش و تمنا، و مقداري هم اخم و تندي کردن ميتواند مؤثر باشد. ولي گاهي کار بدانجا ميرسد که ديگر، اين برخوردها ثمري ندارد؛ مثل آنجا که انسان با کسي همچون يزيد مواجه باشد که به هيچ چيز پايبند نبود، علناً مشروب میخورد، و سگبازي میکرد. در چنين مواردي، بهجاي حرکتهاي رفرميستي و اصلاحگرانه، بايد حرکتي قاطع انجام داد و جلو معصيت را گرفت. ازاینروی بود سيدالشهدا(عليه السلام)
حدود ده سال با معاويه زندگي کرد و هيچگاه خروج نکرد، بلکه امر به معروف و نهي از منکر را در قالب تبليغ، سخنراني، موعظه و تذکار پی گرفت؛ اما در شش ماه آخر عمر شريف خود، که مقارن با به حکومت رسيدن يزيد بود، براي احياي امر به معروف و نهي از منکر خروج کرد تا به شهادت رسيد.
متأسفانه فرهنگ غربي در جامعه ما نفوذ کرده است و روز به روز هم شيوع بيشتري مییابد. در چنين وضعيتي وظيفه ما تنها اين نيست که به ديگري گوشزد کنيم دروغ نگويد يا به کسي بگوييم پوشش خود را مناسب گرداند. چنین عملی به این میماند که کسي مبتلا به سرطان گرديده باشد و پزشک به فکر معالجه ريزش موي ابروي او برآيد! اگر سرطان چنين شخصي را هلاک کند، ديگر معالجه ريزش موي ابروي او چه ثمري دارد؟! منکر اصلي و ريشهاي آن است که اصل اعتقاد، باورها و ارزشهاي ما را زير سؤال ميبرد و نهتنها زير سؤال ميبرد، بلکه آن را نفي هم ميکند. با وجود چنين تهديداتي، تذکر به مسائل فردي، صدها مرتبه، متأخر است. در مواردي، ميليونها دلار، که بعضاً از بودجه همين مردم مستضعف و پابرهنه برداشت ميشد، صرف تأسيس و کمک به نشرياتي ميشد که اصل اعتقادات اسلامي را زير سؤال ميبردند.
بلاي اصلي جامعه ما اين است که افزون بر اينکه عموم مردم نميتوانند اينگونه مسائل را ريشهيابي کرده، اقدامي انجام دهند، آن کساني هم که متخصص امر هستند، به جزئيات سرگرماند و به ريشه يابي اين مسائل نميپردازند. بالاترين منکري که بايد آن را مهم بدانيم و براي
مبارزه با آن آماده شويم، ترويج فرهنگ غربي به اسم آزادي و نفوذ آن به جامعه اسلامي است. وظيفه ايجاب ميکند که آن عناصري از فرهنگ الحادي غرب، را که آرامآرام در فرهنگ ما نفوذ ميکند، بشناسيم و از نفوذ بيشتر آن جلوگيري کنيم.
6. حفظ آمادگي براي پاسخگويي به شبهات اعتقادي و اخلاقي
منکرهايي که در حال حاضر در جامعه ما وجود دارد، در يک سطح نيست، ازاینروی لازم است در امر به معروف و نهي از منکر، اولويتها را در نظر گرفت. ما امروز بزرگترين منکري که داريم و وظيفه همگان است که با آن مبارزه کنند، همين شبهاتي است که در سطح جامعه بهويژه در مراکز علمي و دانشگاهي وجود دارد که اگر با تمام نيرو هم کساني درصدد برآيند آنها را برطرف سازند، باز هم به دليل گستردگي و وسعت آن، مجال کافي براي اين امر ندارند. برای نمونه، آن منکري که هماکنون دانشجويان ما بايد با آن مقابله کنند، شيوع فساد اعتقادي و اخلاقي در دانشگاههاست. اين منکر، بزرگترين منکري است که دانشجويان متدين ما با آن مواجه هستند و تنها راه براي آنان بهمنظور مقابله با اين منکرات فکري، تجهيز کردن خود به سلاح علمي، اخلاقي و معنوي است.
بنابراين امر به معروف و نهي از منکر، تنها محدود به برخي مسائل جزئي همچون بدحجابي و دیگر حرکتهاي اخلاقي خلاف ادب نيست، بلکه ما نسبت به اساس دين و توهينها، شبهات و انکارهايي که به اصل آن ميشود نيز مسئوليت داريم. البته مؤمن بايد در برابر هر گناهي
حساس باشد؛ ولي اولويتها را نبايد فراموش کرد. زماني که کسي تيشه به اصل ريشه دين ميزند اگر به يک شاخه و برگي بچسبيم که آن را سالم نگه داريم، دچار غفلت شدهايم. هماکنون خطرهايي وجود دارد که ريشه و اساس اسلام را هدف گرفته است و اساس نظام اسلامي، اعتقادات اصلي ما و اصول، باورها و ارزشهاي ديني ما را تهدید میکند. اگر دراينزمينه غافل شویم، ممکن است در جامعه به ضروريترين مسائل شک کنند و زماني که شک و شبههاي پيدا شد، علاج آن بهآساني امکان نخواهد داشت. ما بايد اين خطرها را جدي بگيريم و در تقويت مباني فکري و عقيدتي خود و ديگران حساس باشيم که اگر درنگ کنيم، زماني متوجه خواهيم شد که کار از کار گذشته است. خدا را سپاس ميگوييم که هنوز براي انجام اين رسالت دير نشده و زمينههاي قوي ديني مردم همچنان باقي است؛ هنوز روح ديني مردم و علاقهمنديشان به اسلام، ولايت فقيه، نظام اسلامي و نهادهاي اسلامي بسيار قوي است. ولي بههرحال، اين وضعيت هميشه به اين شکل باقي نخواهد ماند و دشمن میکوشد آرامآرام، گوشههايي از دين را بسايد تا سرانجام چيزي از آن باقي نماند. در مقابله با چنين خطري، وظيفه متدينان اقتضا ميکند که راههايي را بيابند و برنامههايي را معرفي کنند تا جوانان، از لحاظ منطق ديني بيش از اين، تقويت شوند و قادر گردند از افکار، عقيدهها، و ارزشهايشان در برابر شبهاتي که مطرح ميشود، دفاع کنند، و فراتر از اين، بتوانند ديگران را رسوا و عقايد آنها را تسخيف کنند و به شبهات آنان پاسخهاي منطقي و قابل فهم بدهند.
7. ايجاد تشکلهاي اسلامي براي انجام فعاليتهاي اجتماعي
درباره تشکلهاي اسلامي که شيوه اسلامي کار گروهي است، ميتوان از اقداماتي نام برد که در اوايل نهضت امام خميني(رحمهَ الله) صورت گرفت. در آن زمان، برخی علاقهمندان و فداييان امام ـ بهویژه از تهران ـ که هدايت چند هيئت سينهزني و مذهبي را بر عهده داشتند، خدمت ايشان ميرسيدند و درباره روش کار از ايشان رهنمود خواستند. تأکيد امام خمینی(رحمهَ الله) بر اين بود که خود اين هيئتها نيز بايد به هم نزديک شوند و در عين حفظ استقلال خود، ائتلافي از هيآت مختلف را تشکيل دهند و اصول مشترکي را تنظيم، و در امور مشترک با هم همکاري کنند. بنابر نظر ايشان بود که هيئتهاي چهارگانهاي تشکيل شد و هريک، زير نظر افرادي همچون مقام معظم رهبري هدايت ميگرديد. بعدها اين هيئتها براي اينکه با هم ائتلاف داشته باشند، از امام(رحمهَ الله) خواستند که نمايندهاي تعيين کند و ايشان نيز شهيد بهشتي(رحمهَ الله) را تعيين فرمود.
امروزه نيز اگر بخواهيم فعاليتهاي مؤثري داشته باشيم، بايد در قالب تشکل و کار گروهي باشد. البته اين به معناي تأييد اين کارها در قالب حزب نيست؛ باآنکه کار حزبي بهطور کلي نفي نميشود، بهترين شکل فعاليتهاي گروهي که با ارزشهاي اسلامي تناسب دارد، همان الگويي است که امام خمینی(رحمهَ الله) عرضه کردند. در شيوه فعاليتهاي حزبي اشکالاتي وجود دارد که در اين شکل از کار گروهي نيست. احزاب همواره به دست چند نفر تأسيس ميشوند که آنان درواقع، گرداننده کارند، و تفکر حاکم بر حزب نيز تفکر آنان است. ايشان ادعا ميکنند از
اعضا رأي ميگيرند و با رأي اکثريت انتخاب ميشوند؛ اما حقيقت امر اينگونه نيست و برنامهها را همين افراد تنظيم ميکنند و حزب را ميگردانند. اگر رياستي باشد به همين اشخاص ميرسد؛ نقشها را اينان ايفا ميکنند، و چون درواقع، رؤساي احزاب هستند که با پيروزي حزبي در انتخابات ـ اعم از انتخابات مجلس و غيره ـ حکومت را به دست ميگيرند، انگيزه اصليشان اين است که به هر بهايي، حزبشان غالب شود. در داخل حزب نيز براي اينکه در کادر رهبري قرار گيرند، بسيار فعاليت ميکنند تا به هر قيمتي، به سطح بالا برسند. انگيزه هاي مادي و دنيوي در فعاليتهاي حزبي بسيار مؤثر است. بعضي از احزاب براي پيروزي در انتخابات، از اموال شهرداري، کارکنان شهرداري، ماشينهاي شهرداري، اموال بانکها، امکانات دانشگاهها، امکانات وزارت آموزش و پرورش، مدارس و امکانات بسياري از ديگر نهادهاي دولتي استفاده کردهاند؛ بااينکه در قانون آمده استفاده از اين نوع امکانات در انتخابات ممنوع است.
اما در روشي که حضرت امام خمینی(رحمهَ الله) پيشنهاد کردهاند، چنين معضلاتي رخ نميدهد: در هيئتهاي مذهبي، انگيزه افراد دين است و اگر کسي در جمعيت يا هيئتي انتخاب ميشود تا نقش بيشتري ايفا کند، براي اين است که واقعاً تشخيص داده اند او ميتواند بيشتر خدمت کند. انگيزه ديگري در اين تشکلها نيست. در حزب امکان سوءاستفاده از امکانات خارجي، تبليغات سوء و مسائلي ازاينقبيل وجود دارد که در هيئتهاي مذهبي چنين نيست، يا احتمال بروز آن بسيار اندک است. اين دو شکل
کار گروهي با يکديگر قابل مقايسه نيستند. کساني که در هيئتها شرکت ميکنند، انگيزه ديني دارند و ميکوشند که ارزشها و شعائر ديني را خوب بشناسند. آفت بزرگ احزاب، رقابتهايي است که ميان آنان واقع ميشود. اگر کانديداي حزب ديگر از کانديداي اين حزب، اصلح نيز باشد، اعضا به سبب تصميم حزب و وفاداري به آن، از کانديداي حزب خودشان که غيراصلح است، حمايت ميکنند؛ درحاليکه در هيئتهاي ديني اين انگيزهها ضعيف است. بنابراين لازم است تشکلهاي ديني قوي داشته باشيم، اما نه با مدل غربي آن؛ زيرا در اسلام مدل حزب وجود ندارد. اگرچه اين شيوه ممکن است نقاط مثبتي نيز داشته باشد، روش بومي و اسلامي تشکيل هيئتهاي مذهبي، بهتر از آن است.
بايد اين فرهنگ را ميان خود تقويت کنيم که براي مبارزه با شياطيني که کيان اسلام و نظام جمهوري اسلامي را هدف گرفته اند، با کار فردي نميتوان مقابله کرد، بلکه بايد به کار جمعي روي آورد. کار جمعي نيز به تشکل، ارتباط و همبستگي نياز دارد. اما اگر هيچ راه ديگري غير از تشکیل حزب نبود، ساماندهی حزب هم مجاز ميشود. امام خمینی(رحمهَ الله) نيز اين شيوه را بهطور کلي نفي نفرمود؛ اما نظر و توصيه اصلي ايشان، همان شيوه ائتلاف هيئتهاي مذهبي بود. ازاينروي جوانان مؤمن و دلسوز ميبايد بکوشند تا در محله خود، مسجدي را که جامعيت و امکانات بيشتري دارد، برگزینند و کودکان، نوجوانان و جوانان محل را به آن مسجد دعوت کنند. راه دعوتِ ديگران و تأثير بر نوجوانان و جوانان بر يکديگر را نيز خود آنها بهطور طبيعي و بهخوبي
ميشناسند. براي مثال، در کلاس درس شاگرد ممتاز ميتواند بهتنهايي تمام کلاس را با خود همراه سازد. لازم است براي گرد هم آوردن نوجوانان و جوانان محل در تشکل، آنها را تشويق کرد؛ اگر هم کسي وجود داشت که در خط انقلاب نبود، نخست بايد در خارج از هيئت با وي ارتباط برقرار کرد و براي هدايت او کوشيد و هر زمان که اطمينان به او حاصل شد، او را عضو تشکل کرد.
بعد از تشکيل اين هيئتها نيز بايد کوشید از ميان افراد موجود، کساني که کارآيي بيشتري دارند، کارها را بر عهده گيرند، و بيشتر فعاليت کنند: شورا تشکيل دهند؛ جلسات مشورتي داشته باشند؛ فکرهايشان را صادقانه با هم جمع کنند؛ بکوشند خودشان فکر کنند و خودشان تصميم بگيرند. چنين نظامي، مردمي خواهد بود. مردمسالاري غربي دروغ است و اکثريت مردم کشورهاي غربي هيچ نقشي در آن ندارند. مردمسالاري اين است که همه مردم يک منطقه، به دور از تبليغات فريبنده، تهديد و تطميع، خودشان تصميم بگيرند، و بدون اينکه اجبار و ترسي در کار باشد، آنچه انجام ميدهند، برخاسته از احساس وظيفه باشد. در حکومت مردمي اسلامي، هرکس بر اساس وظيفه ديني خود، فردي را انتخاب ميکند که بتواند به اسلام بهتر خدمت کند. اگرچه ممکن است در اين شيوه نيز سوءاستفاده هايي صورت گيرد، اين نمونهها، بسيار کم خواهد بود؛ درحاليکه دموکراسي غربي بر سوءاستفاده، فريبکاري و تبليغات سوء به نفع اغراض شخصي استوار است. بنابراين توصيه ميشود که جوانان مؤمن جلسات
مذهبي را احيا کنند و محور آن را مسجد قرار دهند، و بکوشند تا همه اهل محل را از کساني که ايمان به اسلام دارند و خواهان اجراي احکام آن هستند دعوت، و اين ارتباط را بهطور مستمر حفظ کنند.
مشکل آنجاست که بيشتر مردم گمان ميکنند امر به معروف و نهي از منکر هميشه يک امر فردي است و اگر اگر کسي بخواهد خدمتي به دين کند، حداکثر لازم است در تظاهراتها شرکت کرده، شعار دهد؛ در حالي که اين تصوري اشتباه است، و شعار دادن، آغاز کار است. هنگامي که دهه اول محرم تمام ميشود، مجالس سينه زني و عزاداري بهتدريج کم و تعطيل ميشود، و ما حرارت و شور و شوقي را که در سايه نام سيدالشهدا(عليه السلام) پيدا کرده ايم، از دست ميدهيم؛ درحاليکه اين برنامه ها بايد آغازي باشد براي اينکه کار اصلي ما آغاز شود، و آن را ادامه دهيم؛ نورانيتي را که در سايه عزاداري به دست آوردهايم، حفظ کنيم؛ وحدت و همدلياي را که براي ما ميسر شده، تقويت کنيم؛ نه اينکه تا سال بعد، همه چيز را رها سازيم. اين جلسات بايد ادامه يابند. اما لازم است که محور بحث در آنها ياد گرفتن معارف اسلامي، پاسخ به شبهات و آشنايي با مسائل سياسي کشور با استفاده از تحليلهاي افراد معتمد باشد. اگرچه عزاداري براي سيدالشهدا(عليه السلام) روحبخشِ اين جلسات است، بايد به ياد داشت که تنها سينه زني از شب تا به سحر نيز صحيح نيست، و اين کار بههيچوجه مشکل ما را حل نميکند؛ زيرا نام سيدالشهدا(عليه السلام) ما را گرد هم آورد تا اسلام را بهتر ياد بگيريم و با دشمنان آن بهتر مبارزه کنيم.
حاصل آنکه، بايد افراد مؤمن و دلسوز، نوجوانان و جوانان محل را در
هيئتي پاک و بيغلوغش، سازماندهي کنند تا دين را بهتر ياد بگيرند، و در زمان مقتضي، بهره لازم از اين اجتماع برده شود. همچنين بايد کوشید بعد از اينکه اين هيئت قوام يافت، با هيئتهاي مجاور رابطه برقرار کنند و از هر هيئتي در يک منطقه، نمايندهاي در جلسات مشترک حضور داشته باشد تا کار هيئتها را هماهنگ کنند. تقويت اين روحيه راه پيروزي بر دشمنان اسلام و تقويت روابط انساني و اسلامي ميان کساني است که به احکام اسلام و ولايت فقيه معتقدند. اگر اينگونه رابطهاي تحقق يافت و تقويت شد، بهيقين نهتنها امريکا، بلکه تمام دنيا نيز اگر متحد شوند، نميتوانند ضربهاي به کشور اسلامي وارد سازند.
8. تقويت روحيه شهادتطلبي براي احياي دين
پس از آنکه احياي دين و مبارزه با ظلم و بدعت، بهمنزله هدف اساسي امر به معروف و نهي از منکر قرار داده شد، بايد ابزار لازم هم در دست باشد تا اين فريضه تأثير خود را باقي گذارد. يکي از ابزارهاي مهم در اين عرصه اين است که فرد خود را براي شهادت در راه احياي ارزشهاي ديني آماده سازد. اين روحيه بزرگترين سرمايه براي انجام وظيفه است. کسي که داراي روحيه شهادتطلبي است، نهتنها در ايفاي وظيفه امر به معروف و نهي از منکر موفق است، بلکه زندگي او متفاوت با ديگران خواهد بود. کسي که آماده شهادت است، ديگر براي کسب مال بيارزش دنيا، مرتکب حرامخواري نميشود؛ به نزديکان و دوستان خود خيانت نميکند؛ و مرتکب ظلم نيز نميگردد؛ چراکه او درصدد فدا
کردن جانش در راه دين است؛ حال چگونه ممکن است برای دنيا، ذرهاي به کسي ظلمي کند؟! روحيه شهادتطلبي يک کيمياست که انسان را از هزاران مشکل، و از هزاران درد و رنج بيدرمان روحي، معنوي و اخلاقي نجات ميدهد.
پس در مرحله اول بايد بکوشیم روحيه شهادتطلبي را در خود تقويت و تثبيت کنيم؛ آنگاه سعي کنيم اين روحيه در ميان مردم نيز ايجاد و تقويت گردد. چهارده قرن است که علما، وعاظ، منبريها و مرثيهخوانها، هریک بهگونهای کوشیدهاند اين روحيه را در شيعيان علي(عليه السلام) و سيدالشهدا(عليه السلام) زنده نگه دارند. در هر زماني از اين روحيه بهگونهای استفاده شد تا اينکه بهترين استفاده در چهاردهمين قرن به دست فرزند سيدالشهدا(عليه السلام)، امام خميني(رحمهَ الله)، در اين کشور انجام گرفت. اين ميراث حسينبنعلي(عليه السلام) بود که به دست فرزندش مورد بهره برداري قرار گرفت و زلزلهاي بينظير در عالم به وجود آورد. اين انقلاب اسلامي در عالم آنچنان اثري گذاشت که کسي نميتواند به ابعاد آن پي ببرد. پيدايش اين اثر عظيم مرهون بهره برداري از اين روحيه اي بود که امام حسين(عليه السلام) به ما ارزاني داشت و اينکه در آينده، چه بهره هاي ديگري از اين روحيه گرفته خواهد شد، تنها خداوند از آن آگاه است.
ايجاد، تقويت و تثبيت روحيه شهادتطلبي در ميان شيعيان، ناشي از شرکت در همين روضه هايي است که در مقام تجليل از اهلبيت(عليهم السلام) و خاندان مطهر ايشان برگزار ميگردد؛ برای نمونه، آنکس که در پاي روضه قاسمبنالحسن مينشيند، بدون هيچ تحليل و تعليقي، خودِ اين روضه،
روحيه شهادتطلبي را در او ايجاد ميکند. زماني که او براي قاسم ميگريد، به اين معناست که ميخواهد همچو او باشد و ازاینروی هرکس به اندازه ظرفيتش، از اين روحيه بهرهاي ميگيرد و میکوشد او هم اين معنا را درک کند که مرگ از عسل هم ميتواند شيرينتر باشد. ازاینروی امام خميني(رحمهَ الله) تأکيد ميفرمود: «محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است».(1) همچنين تأکيد داشتند که اسلام با استمرار همين روضهها زنده مانده است: «روضه سيدالشهدا(عليه السلام) براي حفظ مکتب سيدالشهدا(عليه السلام) است. آن کساني که ميگويند روضه سيدالشهدا(عليه السلام) را نخوانيد اصلاً نميفهمند مکتب سيدالشهدا(عليه السلام) چه بوده و نميدانند يعني چه؛ نميدانند اين گريهها و اين روضهها حفظ کرده اين مکتب را».(2)
بنابراين تکرار داستان عاشورا و حماسه اهلبيت(عليهم السلام) و فرزندان و اصحابشان، ايمان و معرفت شيعيان ايشان را تقويت ميکند و آنان را آماده شهادت ميسازد. آمادگي براي شهادت لزوماً به اين نيست که کسي شمشير به دست گيرد و بجنگد؛ بلکه وجودِ آن استعداد و قابليت، و روحيه است که اهميت دارد، و همين است که دشمن را ميترساند. مراد از آيه شريفهوَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکمْ؛(3) «هر نيرويي در قدرت داريد، براي مقابله با آنها آماده
1. سيدروحالله خميني، صحيفه امام، ج15، سخنراني در جمع وعاظ و خطباي تهران و قم و اعضاي دفتر تبليغات اسلامي و اعضاي انجمن اسلامي شهرداري تهران، 4/8/1360، ص330.
2. همان، ج8، سخنراني در جمع وعاظ تهران، 17/4/ 1358، ص526.
3. انفال (8)، 60.
سازيد و (همچنين) اسبهاي ورزيده (براي ميدان نبرد)، تا به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»؛ نيز اين نيست که هرچه شمشير داريد حتماً بهکار گيريد و کساني را با آن به قتل رسانيد، بلکه مراد اين است که اين نيروهاي فيزيکي و رواني را در خود داشته باشيد تا دشمن از شما به هراس افتد.
چنانکه اگر گفته ميشود که روحيه شهدا، همچون نواب صفوي، را در خود حفظ کنيد، معنايش اين نيست که سلاح به دست گيريد و ديگران را بکشيد؛ بلکه منظور اين است که آن روحيه را در خود ايجاد يا تقويت کنيد؛ بهگونهاي که هرکس اين روحيه را در شما ميبيند، بفهمد که اگر ادعاي پيامبري کند، به سرنوشت کسروي مبتلا ميشود. اما اگر اين روحيه غيرتمندانه وجود نداشت، دشمن قدم به قدم جلو ميآيد و کار را به آنجا ميکشاند که قرآن را هم انکار ميکند و آن را کلام خدا نميداند، يا کشته شدن امام حسين(عليه السلام) را نتيجه خشونت جدّ ايشان در جنگ بدر ميداند!
حاصل آنکه، آنچه وظيفه مشترک ماست، بيان تاريخ صحيح کربلا با تحليل روشني از آن است. زنده نگه داشتن تاريخ کربلا و فداکاريهاي سيدالشهدا(عليه السلام) و اصحابش(عليهم السلام) سبب ميشود که اين روحيه شهادتطلبي در مردم باقي بماند؛ چراکه اگر اين روحيه از بين رود، هرچه مسئولان نظام جمهوري اسلامي سفارش کنند، ديگر کسي در عرصههاي نبرد حاضر نخواهد شد. به دلیل وجود روحيه شهادتطلبي در مردم بود که تا امام راحل(رحمهَ الله) اشاره ميفرمود، بهقدري بسيجي به جبهه ها سرازير ميشد
که ديگر امکان سازماندهي آنها وجود نداشت. اما بايد مراقب بود؛ زیرا اگر دشمن بهجاي چنين روحيهاي، روحيه تساهل و تسامح را در ميان مردم تقويت کند و آن را يکي از عناصر دين معرفي کند، غيرت افراد از آنها گرفته خواهد شد و آنان را تبديل به انسانهايي بيتفاوت خواهد ساخت. در اين صورت، حتي اگر رهبرْ امرِ صريح هم کند، گوش شنوايي وجود نخواهد داشت.
9. ضرورت فراهم کردن زمينههاي تأثير امر به معروف و نهي از منکر
بايد هرکس که در مقام ايفاي وظيفه خود در اقامه امر به معروف و نهي از منکر برميآيد، پیش از هرچيز، زمينههاي پذيرش آن از سوي طرف مقابل را فراهم کند تا تأثير خود را برجاي گذارد. برای نمونه، چنانچه امرونهي شونده، به اين باور رسيده باشد که آمر يا ناهي دلسوز اوست و خير او را ميخواهد، سريعتر سخن او را میپذیرد. ازاینروی رفتار آمر يا ناهي بايد بهگونهاي باشد که طرف مقابل باور کند که با اين امر يا نهي، واقعاً درصدد خدمت به اوست، و درواقع، او خودش را براي ايشان ميخواهد نه آنکه ايشان را براي خود. اگر او به اين باور رسيد، آن زمان است که از دل و جان به سخن آمر يا ناهي گوش فرا ميدهد؛ سخنان او را باور ميکند؛ و میکوشد آن را رعايت کند؛ زيرا پیشازاين، زمينه لازم رواني براي او فراهم شده و به اين باور رسيده است که آمر يا ناهي خير او را ميخواهد.
بزرگترين عامل پيشرفت پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله)، اين بود که پیش از هرچيز،
و در زمان جاهليت و قبل از اسلام، ايشان را به نام «امين» ميشناختند؛ يعني مردم باورشان بر اين بود که ايشان اهل خيانت نيست و بدِ کسي را نميخواهد. پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) از همين نقطه قوت در خويش براي جلب توجه افراد بهسوي دين استفاده کردند. پس ميتوان بهخوبي اين نکته را دريافت که در آن زمان که مردم به اين آساني سخن کسي همچون پيامبر(صلي الله عليه و آله) را گوش نميدادند، ايشان از کجا آغاز، و چگونه توجهات را بهسوي خود جلب کرد. يکي از نکات مهم، روانشناسي اجتماعي است؛ همين است که اگر کسي بخواهد در ديگران، البته از راه ارتباط مستقيم و ارتباط شخصي و تنبهتن، اثر بگذارد، بايد ابتدا براي آنان ثابت کند که خير آنها را ميخواهد.
راهحل ديگر براي تأثير بيشتر امر به معروف و نهي از منکر اين است که، آمر و ناهي در گفتار خود از منطق قوي برخوردار باشند و حرف سست و بيدليل نزند. چنين کساني بايد بکوشند تا بتوانند مطلبي را که درصدد اثبات آن هستند، با دليل محکم اثبات کنند و اگر چيزي را نميدانند، پس از تأمل و اطمينان پاسخ دهند. اين امر زمينه را فراهم ميسازد تا طرف مقابل مطمئن شود که آن آمر يا ناهي حرف بيحساب و بيدليل نميزند، و اگر پاسخ پرسشی را نميداند، در پی پاسخ آن ميرود و آنگاه سخن ميگويد.
حاصل آنکه، براي فراهم شدن زمينههاي تأثير امر به معروف و نهي از منکر لازم است که اولاً از نظر رفتار، طرف مقابل احساس کند که از سر دلسوزي و خيرخواهي امرونهي شده است؛ و ثانياً از نظر گفتار نيز
طرف مقابل به سخن آمر يا ناهي اطمینان یابد و اين امر مستلزم داشتن منطق محکم و قوي و سخنان همراه با ادله قانعکننده در شخص آمر و ناهي است. اينها شرطهاي لازم براي موفقيت دراينزمينه است. البته فوق تمام اينها و در سطح عالي، توکل به خدا و اخلاص در عمل است که تأثير شگرفي از خود برجاي ميگذارد.
ناگفته نماند که ايجاد فرهنگ متناسب با امر به معروف و نهي از منکر نيز ميتواند يکي از زمينههاي لازم براي پذيرش امرونهي از سوي طرف مقابل باشد. اصولاً عمل به اين فريضه، مستلزم اين است که پیشازآن، زمينه فرهنگي در جامعه براي اين امر فراهم گردد؛ والّا نه افراد آماده انجام چنين تکليفي خواهند شد و نه ديگران حاضر به پذيرش آن ميشوند. اگر در جامعهاي امر به معروف و نهي از منکر، دخالت در امور ديگران بهشمار آيد، ديگر کسي جرئت انجام اين فريضه را نخواهد داشت. مشکل اساسي ما، اين است که فرهنگي غيراسلامي، به نام فرهنگ غربي، بر سطوحي از جامعه ما سايه انداخته است. اين فرهنگ، بدون آنکه حساسيتي در ما ايجاد کند، بهگونهای خزنده، و آرامآرام، در جامعه نفوذ کرده است. به جرئت ميتوان گفت که فرهنگ جامعه ما در اثر چنين حرکتي، دستکم، نيمهغربي شده است. در اين حالت، چنین چیزی نهتنها در سطوح پايين جامعه و در ميان افراد ناآگاه، بلکه در سطح نخبگان جامعه نيز قابل مشاهده است؛ بهگونهایکه حتي اساتيد دانشگاه يا شخصيتهاي روحاني نيز ممکن است ناخودآگاه، تحت تأثير اين فرهنگ قرار گرفته باشند.
10. تقويت نهادهاي احياگر امر به معروف و نهي از منکر در جامعه
مسئلهاي که ممکن است به ذهن خطور کند اين است که اگر بنا باشد هر فردي در برابر همه مردم مسئوليت امر به معروف و نهي از منکر را عهدهدار شود و در پی انجام آن باشد، ديگر هيچگاه به کار خود نخواهد رسيد. اگر کسي موظف شود که هم، نيازهاي مادي همسايگان، خويشاوندان، اهل محله و دیگر افراد جامعه را تأمين کند، و هم نيازهاي اخلاقي را پاسخگو باشد، کارهاي فردي او، و درنتيجه، کارهاي اجتماعي نيز مختل میماند، و نقض غرض خواهد شد. اما اگر کساني در جامعه، که هم بلاغت نسبي دارند، هم احساس مسئوليت بيشتري ميکنند، و هم حاضرند داوطلبانه، دراينزمينه فداکاري کنند، عهدهدار مسئوليت اين امر گردند، اين مسئوليت از ديگران ساقط ميشود. در آيه وَلْتَکن مِّنکمْ أُمَّه يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکرِ وَأُوْلَـئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1) «و بايد از ميان شما گروهي باشند دعوتگر به خير که به نيکي فرمان دهند و از ناشايستي باز دارند و اينان رستگارند»، اگر «مِن» را تبعيضيه بگيريم، اين احتمال وجود دارد که آيه اشاره به همين مطلب باشد که بايد هميشه در جامعه گروهي براي رسيدگي به نيازمنديهاي مادي و معنوي ديگران آماده باشند.
طبعاً چنين کساني نه يک هيئت حاکمه محدود، متشکل از اعضاي کابينه يا تعدادي کارمند دولت هستند، و نه عموم مردم؛ بلکه قشر متوسطي بين عموم مردم و بين آن هيئت حاکمهاند که بيش از ديگران به
1. آل عمران (3)، 104.
مسئوليتهاي اجتماعي اهميت ميدهند. برای نمونه، موقعيت بسيج در جامعه ما، چنين است؛ کساني که وظايف فردي خود را درست انجام ميدهند، در تأمين نيازهاي مادي و معنوي ديگران داوطلب ميشوند؛ چنين کساني در هنگام شيوع يک بيماري، براي ياري رساندن به بيماران پيشقدم ميگردند، در هنگام بروز جنگ، داوطلبانه وارد ميدان جنگ ميشوند و در هنگام بروز مشکل اخلاقي در جامعه نيز، در عمل، خواهند کوشید. پس بسيجي در جامعه ما بار جامعه را به دوش ميکشد و براي سالم ماندن و تأمين نياز ديگران فداکاري ميکند تا ديگران به فساد مبتلا نشوند.
در چنين صورتي، جامعه در مسير سعادت قرار خواهد گرفت؛ چراکه هم صاحبان مشاغل مختلف ميتوانند کارهاي خود را با جديت انجام دهند و ديگر نگران مسئوليتهاي اجتماعي نباشند و هم خاطر دولت آسوده است که بهقدر کافي نيرو براي تأمين نيازمنديهاي جامعه وجود دارد و همه بارها به دوش کارمندان رسمي دولت نيست. در آن زمان که بسيجيان جانبرکف، دست از کار و زندگي خود ميکشند و حاضر ميشوند به کمک هموطنان و همدينانشان بشتابند، و براي تأمين نيازمنديهاي جامعه سر از پا نميشناسند، ديگر، نهادهاي مسئول نگراني نخواهند داشت و کارشان به سامان خواهد رسيد.
امروزه براي کساني همچون بسيجيان، نوبت حضور در جبهه فرهنگي است؛ اين همان جبهه اي است که سالياني پيش گشوده شد و مقام معظم رهبري نيز بارها هشدار دادهاند که ما مورد هجوم و شبيخون فرهنگي
قرار گرفتهايم، و دشمنان ما از اين طريق درصددند فرهنگ ما را غارت کنند.(1) در اين موقعیت نميتوان منتظر ماند تا دولت با نيروهاي محدود خود، با آفت فساد در جامعه مبارزه کند. همانگونه که دولت در زمان جنگ قادر نبود، بهتنهايي جنگ را اداره کند، در اين جنگ فرهنگي هم قادر نخواهد بود بهتنهايي از پس مقابله با آن برآيد. از سوي ديگر هم اگر منتظر باشيم تا همه مردم دراينزمينه وارد عمل شوند و يکسان مشارکت کنند، کارهاي ديگر مختل میشود. در اينجا هم بار ديگر نوبت کساني همچون بسيجيان فداکار است که به مقابله با اين تهاجم فرهنگي برخيزند. در دوران دفاع مقدس، بسيجيان تعليمات زياد نظامي نديده بودند، اما دورههاي کوتاهمدت و فشرده چهل و پنجروزه را ميگذراندند و عازم ميدان رزم ميشدند. در اين جبهه فرهنگي نيز همين بسيجياناند که بايد پيشگام باشند و ضمن مجهز کردن خود به مباني اعتقادي و ديني، با بيماري خانمانبرانداز فساد اخلاقي در جامعه مبارزه کنند. پس بسيجي بايد در اين مسير، شناخت خود را درباره حقايق اسلام افزايش دهد، راه پاسخگويي به شبهات ايمانسوز را بهتر بياموزد و با احساس مسئوليت، به مداواي مبتلايان به شک در اعتقادات و نيز مبتلايان به فسادهاي اخلاقي بشتابد.
1. مقام معظم رهبري، پيام به کنگره جامعه اسلامي دانشجويان در مشهد، 10/6/1380.
چالشها در بحث امر به معروف و نهي از منکر
1. تغيير منکر به معروف و معروف به منکر، مهمترين آفت جامعه اسلامي
يکي از بزرگترين حقوقي که بايد از آن دفاع کرد، حقوق انسانيت است و از جمله این حقوق، که دفاع از آن لازم است، امر به معروف و نهي از منکر است؛ زیرا با اقامه اين فريضه است که جامعه انساني، يک جامعه شايسته و سالم خواهد بود. اما اگر امر به معروف و نهي از منکر ترک شود، جامعه بهتدريج، به تباهي سوق داده خواهد شد و انسانها از اين حق خود محروم خواهند گرديد. پس براي اينکه انسانها از حق داشتن يک جامعه سالم و شايسته محروم نشوند، بايد امر به معروف و نهي از منکر کرد و اگر کساني مانع از آن ميشوند بايد با آنها جهاد کرد. جهاد سيدالشهدا(عليه السلام) بر اين اساس تبيين ميشود. قيام ایشان بدين جهت شکل گرفت که زمينهاي در جامعه مسلمانان فراهم شده بود که ديگر اقامه امر به معروف و نهي از منکر ميسور نبود، و بدتر از آن، زمينهاي فراهم کرده بودند که اصلاً منکر تبديل به معروف شود و معروف نيز منکر تلقي گردد.
البته علي(عليه السلام) پیش از اين وقايع، چنين چيزي را پيشبيني فرموده بود: وَإِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْکمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَي مِنَ الْحَقِّ وَلَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَلَا أَکثَرَ مِنَ الْکذِبِ عَلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَلَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِک الزَّمَانِ سِلْعَه أَبْوَرَ مِنَ الْکتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَلَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَلا فِي الْبِلادِ شَيْءٌ أَنْکرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَلا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکرِ فَقَدْ نَبَذَ الْکتَابَ حَمَلَتُهُ وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ؛(1)«همانا پس از من روزگاري بر شما فرا خواهد رسيد که چيزي پنهانتر از حق، و آشکارتر از باطل و فراوانتر از دروغ به خدا و پيامبرش نباشد؛ و نزد مردم آن زمان کالايي زيانمندتر از قرآن نيست، اگر آن را درست بخوانند و تفسير کنند؛ و متاعي پرسودتر از قرآن يافت نميشود، آنگاه که آن را تحريف کنند و معاني دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چيزي ناشناختهتر از معروف و شناختهتر از منکر نيست، حاملان قرآن، آن را واگذاشته و حافظان قرآن، آن را فراموش ميکنند». بنابر اين فرمايش، ممکن است روزي فرا رسد که معروفي مصداق منکر و منکري مصداق معروف معرفي شود و محتمل است که در چنين وضعيتي، جهاد تبديل به منکرترين منکرات شود؛ امر به معروف و نهي از منکر دخالت در امور ديگران تلقي گردد؛ و اقامه احکام دين واپسگرايي و ارتجاع تلقي گردد!
مختصر آنکه، انسانها حق دارند در جامعهاي زندگي کنند که معروف، يعني آنچه خدا ميپسندد، در جامعه رواج داشته باشد و منکرات، يعني آنچه شيطان ميپسندد، در آن جامعه، متروک، منفور و
1. نهج البلاغه، خطبه 147، ص270.
مطرود باشد. اگر کساني جلوي امر به معروف و نهي از منکر را بگيرند، درواقع، حق انسانيت را تضييع کردهاند. ازاینروی جهاد با چنين اشخاصي، يکي از موارد جهاد واجب در قانون اسلام است.
بدون ترديد، آن معروف و منکري که در اسلام مطرح است، آن معروف و منکري است که ارتباط با دين دارد؛ والا افراد اگر چيزي براي دنيايشان ضرر داشته باشد، با جديت براي مقابله با آن اقدام ميکنند؛ مثلاً اگر کسي بخواهد بهداشت عمومي را با خطر مواجه سازد، يا احتمال مبتلا شدن مردم به امراض مسري وجود داشته باشد، گروههاي مختلف عکسالعمل نشان ميدهند. ازاينروست که در بسياري از کشورهاي غربي سيگار کشيدن در مجامع عمومي و در ساختمانهاي سرپوشيده ممنوع است؛ چه، ضرر سيگار را براي بدن و براي زندگي ماديشان درک کردهاند. اما آنچه ضرر براي دين و روحشان دارد، درک نميکنند و به آن اهميتي نميدهند. در همان کشورهاي غربي مشروبات الکلي همچون آب مصرف ميشود؛ اعتياد، دامان درصد فراواني از آنان را گرفته است؛ جنايت در هر روز بلکه در هر ساعت به وقوع ميپيوندد؛ و مفاسد اخلاقي، کانونهاي خانوادگي را بهشدت به خطر انداخته است. اين نمونهها، بلاياي خانمانسوز عمومي است که بسياري به آن مبتلایند، ولي براي جلوگيري از آنها اقدامي نميکنند؛ چراکه لازمه زندگي مدرن را در همين ميدانند. گاهي ممکن است مشابه همين سخنان در داخل يک کشور اسلامي همچون کشور ما هم زده شود. مثلاً وقتي براي مسئولاني، در مقاطعي از تاريخ
کشور، مفاسد موجود را برميشمردند، آنان پاسخ ميدادند که اينها بهايي است که بايد براي آزادي بپردازيم.
امروزه شاهد آنيم که برخي از معروفها تبديل به منکر شده و برخي از منکرها تبديل به معروف گرديده است. برای نمونه، اکنون در برخي از مناطق کشورمان، اگر کسي را امر به معروف و نهي از منکر کنند، نهتنها توجهي به آن نميکند، بلکه آن را فضولي و دخالت در امور ديگران میشمرد. از ديد بسياري از مردم، تکليفِ واجبِ امر به معروف و نهي از منکر، خود تبديل به يکي از منکرات در جامعه گرديده، دخالت در امور شخصي ديگران محسوب ميشود. متأسفانه اين امر ناشي از برخي سياستهاي اشتباهي بوده است که برخي از مسئولان ما در پيش ميگرفتند و گاهي برخي از روحانينماها هم آنان را تأييد و از دولت تقدير ميکردند که در جهت توسعه آزاديها میکوشد! درنتيجه، آزادي تبديل به يک ارزش و معروف در جامعه گرديد؛ و حالآنکه به اسم همين آزادي، آن فسادي که انبيا(عليهم السلام) براي ريشهکن کردن آن قيام کردند، امام(عليه السلام) براي مقابله با آن انقلاب کرد، و ملت ما صدها هزار شهيد براي برطرف شدن آن داد، تبديل به يک ارزش گرديد، و کار بدانجا کشيده شد، که اين ايده مطرح گرديد که نهتنها نبايد با آن مفاسد مبارزه کرد، بلکه ايجاد آنها خدمت به جامعه است. طرح و ترويج مباحثي همچون جامعه چند صدايي، آزادي، دموکراسي، حقوق بشر و اموري ازاينقبيل در جامعه تبديل به معروف گرديد.
براي اجراي امر به معروف و نهي از منکر در جامعه اسلامي بايد اين
فرهنگ وارداتي اصلاح شود و اين، کار يک روز و دو روز، يا کار يک نفر و دو نفر نيست؛ بلکه يک عزم ملي و همت والاي همگاني را ميطلبد. حال اي کاش! در برخي مقاطع عمر نظام جمهوري اسلامي، که هيچ اقدام ارزندهاي از سوي دولتيان در اصلاح فرهنگ جامعه صورت نگرفت، دستکم، از سوي همانان چراغ سبز به بزهکاران نشان داده نميشد. اي کاش! به مروجين فحشا و منکر، سيمرغ بلورين نميدادند. متأسفانه در سالهایی، در کشور ما، برخي مسئولان نهتنها درصدد نبودند تا فرهنگ جامعه را بهگونهاي بسازند که امر به معروف و نهي ازمنکر رواج پيدا کند، بلکه با اقدامات خود، کاري کردند که آمرين به معروف و ناهيان از منکر، بهراحتي مورد ضرب و شتم قرار ميگرفتند و بعضاً به شهادت ميرسيدند. در همان زمان، اگر در جايي، روزنامهاي به دليل اهانت به مقدسات و به مخاطره انداختن نظام جمهوري اسلامي بسته ميشد، اکثر نيروهاي سياسي و جناحها بهکار ميافتادند و اين عمل را اجحاف به حقوق بشر معرفي ميکردند، اما زماني که آمرين به معروف و ناهيان از منکر را در روز روشن و در وسط شهر ميکشند، هيچ سروصدايي از آنان بلند نميشد و کسي، از آن وزير و نماينده مجلس گرفته تا آن روزنامهها و نشريات، اعتراضي نميکرد. در اين وضعيت، مشخص است که امر به معروف و نهي از منکر رواج نخواهد يافت و اگر هم کساني درصدد اجراي آن برآيند، محکوم به دخالت در کار ديگران ميشوند، و همين کار آنان، ضد ارزش و منکر معرفي ميشود. در مقابل، به نام آزادي، فحشا و منکر تبديل به ارزش و معروف ميگردد.
ازاینروی مراسم چهارشنبهسوري و رقص دختر و پسر در خيابانها و احياي فرهنگ ملي و باستاني تبديل به معروف و ارزش ميشود.
در مقابل چنين وضعيتي، همه موظفيم بهمنزله کساني که با فرهنگ اسلامي آشناییم، بکوشیم تا اين فرهنگ را به حال اول خود برگردانيم و بالاترين و نخستین وظيفه اين است که منکر را منکر و معروف را معروف کنيم. بهعبارتديگر، بکوشیم تا مردم مصاديق منکر و معروف واقعي را تشخيص دهند. بالاترين امر به معروف و نهي از منکري که بر ما واجب است، اين است که اين فکر و بينش مردم را عوض کنيم؛ والا تا اين فکر و بينش بر جامعه حاکم است، هيچ فعاليت عملي به جايي نميرسد. در اين بينش، آمر به معروف و ناهي از منکر مزاحم تلقي ميشود و هرکس که بخواهد، براي حفظ ارزشهاي اسلامي قدمي بردارد، متهم به خشونت طلب، فضول، مخالف آزادي و صفاتي ازاينقبيل ميگردد، و همين قبيل القاب کافي است تا مردم به آمر و ناهي بدبين شوند؛ چون مردم عادي تا اين اندازه بينش عميق ندارند که بتوانند دراينزمينه قضاوت کنند؛ بهویژه نوجوانان و نسلي که تازه بر سر کار ميآيد، هنوز با فرهنگ اسلامي، به گونه کامل، انس نگرفته است؛ ازاینروی، با همين حرفها و ادعاها، براي ايشان فرهنگ ميسازند. در اين فرهنگ ساختگي، دفاع از اسلام يعني خشونت طلبي و امر به معروف و نهي از منکر يعني دخالت در کار مردم و سلب آزادي و محروم کردن آنان.
کار به آنجايي رسيده که عدهاي، با صراحت ميگويند که معروف يعني آن چيزي که مردم آن را معروف بدانند و منکر هم همان چيزي
است که مردم آن را نپسندند! با اين برداشت، ممکن است در جامعهاي همجنسبازي تبديل به معروف گردد، که البته در برخي از کشورها چنين نيز شده است. در اين صورت، ديگر همجنسبازي منکر نخواهد بود، بلکه به دليل پذيرش آن توسط افراد يک جامعه، تبديل به معروف گرديده است. بر اساس اين ديدگاه، معروف و منکر، متغير است و ما معروفهاي ثابتي نداريم.
دراينزمينه، تمام مسلمانان وظيفه دارند؛ اما وظيفه روحانيت دراينزمينه، وظيفه خاصي است. روحانيت به منزله قشري که با قرآن و سنت، معلومات اسلامي، ميراث انبيا و اوليا و ائمه اطهار(عليهم السلام) سروکار دارد، يک وظيفه بالاتر از ديگران دراينزمينه دارد. نخستین وظيفهاي که روحانيت، در مقام قشري از مردمي که علاقهمند به اسلام و مدافع آن قلمداد ميگردند، بر عهده دارد، اين است که بکوشد اين فرهنگ غلط را اصلاح کند. البته اين کار، آسان نيست و تلاش جدي و مجاهدت ميخواهد. در انجام اين وظيفه، هر روحاني نخست بايد اين مسائل را براي خود حل کند که اصلاً کلام معروف و منکر چيست و ملاک حقوق و تکاليف چيست. در مرحله بعد نيز موظف است معروف و منکر را به مردم معرفي کند، و جلو اين سيل فرهنگ الحادي را، که جامعه را از لحاظ ارزشها و اخلاق به سمت ويراني ميبرد، بگيرد. البته، اين کار، سخت است، اما ناشدني نيست. ازاینروی بايد کمر همت را بست؛ اراده را قوي ساخت؛ و خود را براي تحمل سختيها و مشکلات آماده کرد. چنين کار سنگين و سختي را با حرکتهاي ساده و آرام نميتوان به
سرانجام رساند. پس روحانيت موظف است بهگونهای جدي وارد عمل شود، و مسائل را از نظر علمي براي خود حل کند، و در مرحله بعد، کيفيت تفهيم مطلب و راه بيان آن را براي ديگران فرا گيرد.
2. امر به معروف و نهي از منکر، تساهل و تسامح و خشونت
از همان روزهاي اول انقلاب، يکي از مسائلي که امام خمینی(رحمهَ الله) بر آن تأکيد ميفرمودند و دیگر انقلابيان نيز به آن دل خوش کرده بودند، اين بود که با برقراري حکومت اسلامي، فريضه متروک امر به معروف و نهي از منکر احيا خواهد شد. يکي از خواستههاي انقلابيان در آن زمان اين بود که وزارت امر به معروف و نهي از منکر تشکيل شود. اما پس از سالياني، کار به آنجا رسيده است که امر به معروف و نهي از منکر، خود، تبديل به يکي از منکرات گرديده است؛ بهطوريکه اگر به کسي تذکر داده شود که از معصيت بپرهيزد، جواب ميدهد که شما حق محدود کردن آزادي افراد و دخالت در امور آنان را نداريد، بلکه اين کار شما فضولي کردن در کار ديگران است که در دوران مدرنيته و پستمدرن، ديگر معنا ندارد. بر اساس اين ديدگاه، اين دوران، ديگر دوران توحش و احکام خشونتآميز نيست و تاريخ مصرف احکامي همچون جهاد، امر به معروف و نهي از منکر، اجراي حدود الهي، بريدن دست سارق، تازيانه زدن و اين قبيل امور گذشته است، و اين احکام براي زماني مناسب بود که همه مردم وحشي و نيمهوحشي بودند و لازمه برخورد با آنان، چنين احکامي بود؛ اما هماکنون اصلاً قبيح است
که اسمي از اين احکام برده شود! اگر کسي به صاحبان اين ديدگاه بگويد که در اسلام، احکام جزايي اينچنيني وجود دارد، ايشان را متهم ميسازند که با اين سخنان اسلام را بدنام ميکنيد و جلوي مسلمان شدن ديگران را ميگيريد!
طرفداران فرهنگ تساهل و تسامح، اسلامي را ميخواهند که در آن کسي به کس ديگر کاري نداشته باشد، و امر به معروف و نهي منکري هم در کار نباشد. حتي اگر در منابع ديني تصريح شده باشد که اين فريضه، از بزرگترين فرايض است که اقامه دیگر فرايض هم به آن وابسته است، آنان ميگويند اين حرفها براي دوران مدرنيته نيست؛ بلکه اگر امروزه کسي ميخواهد اسلام را ترويج کند، بايد از آزاديْ سخن بگويد تا همه مردم او را تحسين کنند و از او و اسلام طرفداري نمايند. از اين منظر، امر به معروف و نهي از منکر، فضولي در کار ديگران، و نوعي بيادبي است و طبيعي است که مردم وقتي چنين بيادبيها را ببينند، ممکن است بيادبان را هم بکشند. وقتي يک آمر يا ناهي در کشور کشته ميشود، اينان مقصر اصلي را خود او ميدانند؛ چون از نگاه آنان خشونت به خرج داده است. پس، از نظر قائلان به اين ديدگاه، آن کشتن آمر به معروف يا ناهي از منکر، خشونت نيست، بلکه يک مقاومت طبيعي در برابر خشونت ديگران است.
در منابع ديني، با صراحت اشاره شده است که هميشه جاي رأفت و عاطفه نيست، بلکه گاهي بايد در برابر برخي با خشونت عمل کرد. بنابر صريح آيه الزَّانِيَه وَالزَّانِي فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَه جَلْدَه وَلَا تَأْخُذْکم
بِهِمَا رَأْفَه فِي دِينِ اللَّهِ؛(1) «هريک از زن و مرد زناکار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت در برابر آن دو شما را از اجراي حکم الهي مانع شود»، افراد در اجراي احکام الهي نبايد تحت تأثير عاطفه و رأفت قرار گيرند و حکم الهي را به تعطيلي کشانند. حکم اين آيه، ابدي است و مختص زمان صدر اسلام نيست؛ اما صاحبان تفکر تساهل و تسامح، معتقدند تاريخ مصرف آيه گذشته است! پس اگر تاريخ مصرف هريک از آيات، بهتدريج، بگذرد، ديگر چه اسلامي باقي ميماند که بخواهيم از آن دفاع کنيم؟! در آن صورت، ديگر انقلاب اسلامي ضرورتي نداشت و احياي احکام اسلام و اجراي آنها در جامعه بيمعنا بود.
نخستین وظيفهاي که دراينزمينه بر دوش ماست، اين است که بکوشیم خود ما دچار چنين اشتباهات و شبهاتي در مباني فکري و اعتقاديمان نشويم و روزي نرسد که ترديد کنيم آيا سخنان اين مدرنيستها و پستمدرنسيتها صحيح باشد. لازمه چنين امري اين است که دين را همانگونه که هست بشناسيم و دچار اين آفت نيز نشويم که در مقابل غوغاسالارها، ضعف نفس پيدا کنيم و خود را ببازيم و ديگر جرئت نکنيم از ترس از دست دادن موقعيت و محبوبيت خود، در مقابل موج فساد سخن بگوييم. بنابراين پس از شناخت صحيح اسلام، موظفيم آن را با تمام لوازمش، ترويج کنیم و بديهي است که انجام اين وظيفه، هزينه خواهد داشت؛ ممکن است افرادي به سبب انجام اين رسالت، ناچار باشند، دشنام بشنوند؛ شخصيتشان، يا حتي خودشان ترور
1. نور (24)، 2.
گردند؛ ولي بههرحال، وظيفهاي است سنگين که بايد عملي گردد؛ والّا لعن خداوند و لعنتکنندگان شامل حال کساني خواهد شد که اين وظيفه را به انجام نرسانند:إِنَّ الَّذِينَ يَکتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَي مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکتَابِ أُولَـئِک يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛(1) «کساني که ادله روشن و وسيله هدايتي را که نازل کردهايم، بعد از آنکه در کتاب براي مردم بيان کردیم، کتمان کنند، خدا آنها را لعنت ميکند، و همه لعن کنندگان نيز آنها را لعنميکنند».
البته شايد هيچ دوراني از تاريخ بشر را نتوان يافت که انجام وظيفه فوق همچون امروز مشکل بوده باشد؛ زماني ممکن است انسان در مقابل شخص کافر، وظيفه مشخصي داشته باشد که به آن عمل ميکند و مشکل چنداني ايجاد نميشود، ولو اينکه در اين راه جان خود را نيز از دست بدهد. اما مشکل اساسي در جايي است که اگر انسان به وظيفه خود عمل کند، دوستان و همکيشانش، فتوا به قتل او ميدهند؛ در اينجا دوستان، او را ابتدا ملامت، و متهم به تندروي ميکنند. افزون بر اين، زماني که دشمنان او را ترور شخصيت ميکنند، آنان سکوت اختيار ميکنند. در مرحله بعد که زمينه مناسب فراهم گرديد، او را ترور فيزيکي ميکنند. سرانجام، دوستان هم ميگويند که ما به او نصيحت کرديم اما او گوش نکرد و به اين روز افتاد. بديهي است که تحمل فشار اين نوع برخورد از قسم اول بسيار سختتر است.
نکته ديگر آنکه، برخي تصور ميکنند لازمه امر به معروف، همواره
1. بقره (2)، 159.
رأفت، مهرباني و مدارا، و لازمه نهي از منکر خشونت است، درصورتيکه چنين نيست؛ نه هميشه معناي امر به معروف نرمي و مهرباني است و نه هميشه لازمه نهي از منکر خشونت است. در نهي از منکر، مرحله اول، سخن گفتن با زبان نرم و مؤدبانه است و هيچ نهي از منکري نيست که از آغاز با خشونت همراه باشد. اصولاً خشونت، آخرين دارويي است که ممکن است در مواردي تجويز شود؛ مثل جراحي که آخرين راهحلي است که پزشک تجويز ميکند. هيچ عاقلي و هيچ ديني نميگويد که از همان آغاز بايد با خشونت رفتار کرد. اما آنچه که بايد بر آن تأکيد شود، اين است که دشمنان ما درصددند که از طريق ترويج فرهنگ تساهل و تسامح، غيرت و حساسيت را از مردم ما بگيرند و بهانه آنان نيز اين است که حساسيت داشتن به مسائل اخلاقي خشونت است. ازاینروی بايد مراقب بود و دراينزمينه تسليم اين ترفند دشمن نشد. همانگونه که مثلاً در ورود گوشت به کشور سختگيري ميکنيم تا آفتي را به همراه خود نداشته باشد، در مفاسد اخلاقي هم بايد اين حساسيت را داشته باشيم. اگر اسم چنين کاري خشونت باشد، ما از چنين خشونتي دفاع ميکنيم و معتقديم که در اسلام خشونت قانوني و مشروع وجود دارد. آري! در فرهنگ غربي، چنين کاري را خشونت ميدانند، چون براي دين ارزشي قائل نيستند.
در فرهنگ غربي، دين را تابع سليقه افراد ميدانند و معتقدند همانگونه که سلیقه افراد در پسندیدن رنگ لباسها متفاوت است و ممکن است کسي رنگ سبز و ديگري رنگ قرمز يا زرد و يا رنگ ديگري را دوست
بدارد، دين هم به همين شکل است و امکان دارد فردي، اسلام و فرد ديگر، مسيحيت يا دين ديگري را دوست بدارد. پس سليقهها مختلف است و سليقه هرکس براي خودش معتبر و قابل احترام است. اما اسلام معتقد است همانگونه که بايد جلو ورود کالاي بهداشتي را در زماني که ضد بهداشت است، گرفت، کالاهاي اخلاقي و هنري هم زماني که تبديل به ضد اخلاق و ضد ارزش گرديد، بايد قاطعانه جلو آن را گرفت. اسم چنين چيزي در اسلام خشونت نيست؛ بلکه حفظ بهداشت اخلاقي و روحي است؛ اما در فرهنگ غربي، اينگونه نمونهها، خشونت تلقي ميشود. ترويج فرهنگ تساهل و تسامح در جامعه، حرکتي در جهت بيغيرت کردن مردم در قبال ارزشهاي ديني و اخلاقيشان است. مروّجان اين فرهنگ، به مردم ميآموزند که اسلام يک صراط مستقيم است، گاوپرستي، بهائيت و اديان ديگر هم هرکدام، صراط مستقيم ديگري هستند. همچنين، در اين فرهنگ ازدواج با جنس مخالف يک نوع ازدواج است و ازدواج با جنس موافق هم يک نوع ديگر ازدواج است. پس نبايد به يک نوع خاص حساسيت نشان داد و با آن مخالفت کرد، و همين فرهنگ ميگويد مخالفت با هريک از اين انواع ذکر شده، خشونتطلبي است و کسي که چنين مباحثي را مطرح ميسازد او را تئوريسين خشونت مينامند. اما حقيقت اين است که اين نمونهها، نهتنها خشونت نيست بلکه حفظ بهداشت اخلاقي، روحي و معنوي در جامعه است و مانند حفظ بهداشت جسماني، امري ضروري و مقدس است.
از مشکلات فراروي جامعه ما، تأثير تبليغات شيطاني چندساله اخير
براي ترويج فرهنگ تساهل و تسامح است. بههرروي، اشخاص مختلف، با بيانهاي گوناگون ـ گرچه ممکن است بعضي از ايشان حسن نيت داشته باشندـ بهقدري تساهل و تسامح، تحمل افکار ديگران و گزارههايي ازايندست را تکرار کردهاند که سرانجام تا حدي بر همگان اثر کرده است. گرچه ممکن است استثنائاتي نيز وجود داشته باشد، همگان باور کردهاند که در اين زمان و در اين اوضاع، نميتوان زياد سخت گرفت و به اصطلاح «خشونت» ورزيد. امروزه داشتن غيرت ديني، تعصب در برابر احکام اسلام، اعتقاد به اينکه دين برحق و اصيل فقط يکي است و احکام آن بايد به اجرا درآيند و اموري از اين دست، جزمگرايي تلقي ميشود. امروزه دنياي مدرن چنين حرفهايي را نميپسندد، و در عوض، بازار پلوراليسم ديني و کثرتگرايي گرم است. اين حرفها آنقدر گفته و نوشته شده است که هر کسي بهگونهای تحت تأثير قرار گرفته است.
اگر بخواهيم از اين خواب غفلت بيدار شويم بايد در قدم اول دام «تساهل و تسامح» را پاره کنيم. اسلام ديني آسان است و سهولت و يسر دارد: يُرِيدُ اللّهُ بِکمُ الْيُسْرَ؛(1) «خدا درباره شما آساني و سهولت را اراده کرده است»؛ اما تساهل و سهلانگاري ندارد. دين اسلام آسان است؛ اما در آنچه هست، سهلانگاري و بياعتنايي را روا نميداند. مراد پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) از اَلْحَنيفيَّه السَّهْلَه السَّمحَه، در عبارت: لم يرسلني الله بالرهبانيه ولکن بَعَثَني بالحَنيفيَّه السَّهْلَه السَّمْحه؛(2) «خداوند مرا به رهبانيت و
1. بقره (2)، 185.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج22، باب 5 (باب احوال عشائره و اقربائه)، روايت 3،
انزواطلبي مبعوث نفرمود، بلکه مرا با دين حنيفِ آسان مبعوث کرده است». جواز سهلانگاري نيست. اسلام دين آساني است، اما اين دين آسان را بايد جدي گرفت؛ نبايد اجازه داد حتي سر سوزني در آن خدشه وارد شود. اما بههرروي، اين روحيه ترويج شده است، و با ترويج آن، جوانان ما تحت تأثير قرار گرفتهاند. برخي کوشيدهاند با شعر، رُمان، تئاتر و فيلمهاي سينمايي و... در جامعه ما اين عقيده را رسوخ دهند. بايد اين تار عنکبوت را پاره کرد، و انجام اين کار مهم، دينداري، غيرت، و پايبندي و تقوا، قاطعيت و جديت ميطلبد. اگر بخواهيم گرفتار دام شياطين نشويم و نظام اسلامي به خطر نيفتد، نخست بايد اين دام را از هم گسيخت.
اما در قدم بعدي، بايد به ضعفهاي فرهنگي توجه کنیم. اين ضعفها، نتيجه اقداماتي است که در طول زمان و بهخصوص در دوران پهلوي، صورت گرفته است، و بعضي از ما نيز در آن سهيم بودهايم. اين ضعف عبارت است از نوعي حالت بياعتنايي در قبال کارهاي ديگران. بر اين اساس، هرکس بايد به کار خود مشغول باشد و در حوزه ديگران دخالتي نکند و آنچه که ملاک عمل است تشخيص هر فرد است. روحيه تکروي و عدم احساس نياز به ديگران در انجام فعاليتها، نقص فرهنگي خطرناکي است که در جامعه ما وجود دارد. ما معمولاً براي انجام وظايف اجتماعي، در پي پيوستگي بيشتر و مؤثرتري نيستيم. اينها همه در حالي است که اسلام ما را به اتحاد، همبستگي و الفت، دعوت کرده است. خداوند متعالی مؤمنان را به اتحاد و عدم تفرقه دعوت کرده
است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(1) «همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده نشويد». اسلام به وحدت و همبستگي دستور ميدهد، چنانکه همه مسلمانان در حکم پيکري واحد شوند. در روايتي از پيامبر اکرم(صلي الله عليه و آله) آمده است: المُؤْمِنُ اَخُ المُوْمِنِ کالجَسَدِ الْواحِدِ؛(2) «مؤمن برادر مؤمن و مانند يک جسماند». سعدي اين حديث را چنين به نظم درآورده است:
بنيآدم اعضاي يکديگرند ....... که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار ...... دگر عضوها را نمانَد قرار
براي عمل به فرمايش پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مؤمنان ـ يعني کساني که علاقهمندند به وظيفه شرعي خود عمل کنند و نميخواهند اسلام و نظام اسلامي تضعيف شود ـ بايد بکوشند بيشتر با هم ارتباط داشته باشند و مانند اعضاي يک پيکر باشند. همچنين در روايت ديگري نيز نقل شده است: المُؤمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف؛(3) «مؤمن کسي است که با ديگران انس بگيرد و ديگران نيز با او انس گيرند». امير مؤمنان(عليه السلام) در اين زمينه ميفرمايد: مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَک وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکهَا فِي عُقُولِهَا؛(4) «هرکس خودرأي شد، به هلاکت رسيد و هرکس با ديگران مشورت کرد، در عقلهاي آنان شريک شد».
1. آل عمران (3)، 103.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج58، باب 43 (باب آخر في خلق الارواح قبل الاجساد)، روايت 25، ص148.
3. همان، ج64، باب 14 (باب علامات المؤمن و صفاته)، روايت 41، ص309.
4. نهج البلاغه، حکت161، ص664.
با وجود چنين تأکيداتي، مشکلي که سبب تکروي مؤمنان و دلسوزان اسلام شده، اين است که از حدود يک قرن پيش تا به حال، چنين وانمودهاند که انجام کار اجتماعي در قالب تشکل، بايد بهصورت حزب باشد. از صدر مشروطيت تا به حال، احزاب کارنامه موفقي نداشتهاند. حتي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيز بسياري از احزابي که تشکيل شدند، سرانجام مطلوبي نداشتند. بههرروي، اينگونه براي ما توجيه شده که فعاليتهاي سياسي و اجتماعي، يا فردياند يا حزبي و چون از کار حزبي نيز خاطره خوشي نداريم؛ فقط کار فردي انجام ميدهيم؛ غافل از اينکه راه سومي نيز هست. شيوه اسلامي همان است که خودِ امام(رحمهَ الله) به آن رسيد و آن ايجاد و تقويت تشکلهاي مذهبي و فعاليت اجتماعي در اين قالب است که متأسفانه دراينزمينه، پژوهش لازم و تلاش کافي صورت نگرفته است.
3. امر و نهي مسئولان و التهابآفريني در جامعه
بديهي است که بعضي از رفتارهاي ناهنجاري که در جامعه اسلامي سر ميزند، از ناحيه برخي مسئولان نظام است. ازاینروی وظيفه اقتضا ميکند که آنان نيز مخاطب امر به معروف و نهي از منکر قرار گيرند. از سوي ديگر، به فرمايش مقام معظم رهبري، نبايد افراد در جامعه اسلامي دست به اقدامي بزنند که به ايجاد التهاب در جامعه بینجامد. حال پرسش اين است که چگونه ميتوان هم به فريضه امر به معروف و نهي از منکر درباره مسئولان عمل کرد و هم از ايجاد التهاب در جامعه جلوگيري کرد؟ آيا اين دو با هم قابل جمعاند؟
به نظر ميرسد پاسخ اين پرسش، چندان سخت نباشد؛ زیرا وقتي مقام معظم رهبري تأکيد دارند که دشمنان درصدد ايجاد التهاب در جامعهاند و بايد مردم بکوشند تا آنان به اين هدف خود نائل نگردند، مرادشان اين نيست که امر به معروف و نهي از منکر ديگر منسوخ شده است؛ بلکه ايشان به امر به معروف و نهي از منکر در قبال مسئولان نظام عنايت خاص دارند. آنچه که بيشتر در نظر ايشان است، کيفيت عمل است. ايشان تصريح فرمودند: «در نظام اسلامي اگرچه رسم و سنت انتقاد و نصيحت مشفقانه به مسئولان، يکي از مواهب الهي و مفاخر اسلامي و مايه رشد و ارتقا و پيشرفت امور و مصداق بارز فريضه امر به معروف است و بايد در جامعه بماند، و توسعه و کيفيت بيابد، ولي مخلوط کردن اين کار مستحسن و لازم، با اشاعه روحيه بدبيني و سوءظن به کارگزاران اصلي کشور و بدگويي از آنان ـکه به تضعيف روحيه يا تضعيف جايگاه آنان بينجامدـ خطايي بزرگ و خيانتآميز خواهد بود».(1) بنابراين ممکن است کساني در پی تحریک مردم به سبب برخي حساسيتها باشند، و از آنها در جهت مقاصد خود، سوءاستفاده کنند. آنان در پی ایناند که تحريکاتي در مردم ايجاد، و آنان را عصباني کنند تا يک رفتار نامناسبي از کسي سر زند و آنوقت، بتوانند از آب گلآلود ماهي بگيرند. ما بايد در اينجا بکوشیم بهانه به دست دشمن ندهيم؛ نه اينکه امر به معروف و نهي از منکر را ترک کنيم.
امر به معروف و نهي از منکر، در هيچ حال ترککردني نيست و اگر
1. مقام معظم رهبري، پيام به مناسبت دومين سالگرد ارتحال امام خميني، 13/3/1370.
زماني اين فريضه فراموش شود، دين از بين ميرود و هيچ واجبي اقامه نخواهد شد. شياطين درصددند تا با اجراي نقشهاي دراينزمينه، در هر حال پيروز ميدان باشند؛ اگر رفتاري از کسي سر زد که تنش و التهاب در جامعه را به همراه داشته باشد، و جامعه دچار هرجومرج و ناامني گردد، آنان پيروز ميدان خواهند بود و چنين رخدادي به نفع آنان خواهد بود. از سوي ديگر هم، اگر به بهانه عدم ايجاد التهاب و ثبات و امنيت در جامعه، کساني امر به معروف و نهي از منکر را ترک کنند، باز هم آنان به هدف خود رسيدهاند. پس بايد تدبيري انديشيد که هيچيک از اين دو موفقيت براي دشمن به دست نيايد و در ميان اين دو نقشه شيطاني، راه صحيح را برگزيد تا هيچيک از آنها محقق نگردد.
پس بايد امر به معروف و نهي از منکر برای مسئولان بهگونهاي باشد که بهانه به دست دشمن ندهد. فعاليتهايي همچون نوشتن اعلاميهها، تهيه طومار و فرستادن آن براي روزنامهها و مسئولان، تدوين نامههاي اعتراضي براي مسئولان، تدوين مقالات و ايراد سخنرانيهاي اعتراضي به عملکرد نامطلوب برخي از مسئولان، تا زماني که به التهاب در جامعه نینجامد، نهتنها مذموم نيست، بلکه از باب امر به معروف و نهي از منکر، واجب هم ميگردد.
4. امر به معروف و نهي از منکر و آزادي
از آنچه در برخي از فرازهاي پیشین گذشت، آزادي به مفهومي که امروز در دنياي غرب ترويج ميشود، با امر به معروف و نهي از منکر تنافي
دارد، اما اگر آزادي در چهارچوب ارزشهاي اسلامي معنا گردد، هيچگونه تنافي وجود نخواهد داشت. اگر بپذيريم که آزادي بايد در محدوده قانون اسلام باشد و از سوي ديگر بپذيريم که يکي از قوانين اسلام، امر به معروف و نهي از منکر است، دايره آزادي به همه قوانين اسلام از جمله امر به معروف و نهي از منکر محدود ميشود.
امروزه بت عصر ما، همين آزادي است و بهجاي خدا بت آزادي پرستش میشود. بديهي است که اگر آزادي را به معناي غربي آن بگيريم که بر اساس آن هيچکس حق ندارد در امور مربوط به کس ديگر دخالت کند، امر به معروف و نهي از منکر، ازآنرو که دخالت در امور ديگران شمرده میشود، با آزادي در تنافي خواهد بود. با وجود چنين منافاتي، بايد فرد تصميم بگيرد؛ يا آن آزادي را بپذيرد و دستور خداوند را کنار زند، يا اينکه به دستور خداوند گردن نهد و آزادي را کنار گذارد. به همين جهت است که از ديدگاه غربيان، امر به معروف و نهي از منکري که از ضروريات دين و واجبترين واجبات اسلام است، فضولي و دخالت در کار ديگران بهشمار میآید. بر اساس همين برداشت از آزادي است که افزون بر امر به معروف و نهي از منکر، برخي ديگر از فروع دين همچون تولّا و تبرّا، جهاد و حج کنار زده ميشود و کار سرانجام بدانجا کشيده خواهد شد که ديگر از اسلام چيزي باقي نخواهد ماند.
تحت تأثير فرهنگ منحط غربي، در جامعه اسلامي ما، تا مدتي، بت آزادي جاي خدا را گرفت؛ تا زماني گفته ميشد: «هرچه که خدا بگويد عمل ميکنيم»، اما کار بدانجا کشيده شد که گفته ميشود: «ما آزاديم و
هرگونه که بخواهيم عمل ميکنيم». ترويج آزادي به شيوه غربي، يعني جايگزيني آن به جاي خدا. آزادي واژه مقدسي است ولي تحت لواي اين واژه، به هر عملي دست ميزنند؛ به نام آزادي ضروريات اسلام را در کشور اسلامي به تمسخر ميگيرند. بايد ريشه را کند، تا ريشه فاسد است هر روز برگي تازه درميآورد. بايد متوجه باشيم که امروز به اسم واژه مقدس آزادي، بزرگترين خيانت به اسلام و فرهنگ اسلامي صورت ميپذيرد. فرهنگ اسلامي، فرهنگ مسئوليت و معناي آزادي به معناي غربي آن، نفي هرگونه مسئوليت است. البته، واژه آزادي با معناي اسلامي آن، واژهاي مقدس است؛ اما غربيان، آزادي بيحدومرزي را دنبال ميکنند که در آن خواهشهاي نفساني و حيواني خود را اشباع نمايند: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؛(1) «آيا ديدي کسي را که هواي نفس خويش را معبود خود برگزيده است». آزادي در فرهنگ غربي، ارزشها را انکار ميکند و اين ارزشها را محدودکننده انسانها ميداند.
1. فرقان (25)، 43.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org