قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
صوت جلسه4.68 مگابایت

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 11/11/91 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

نقش اعمال جوانجي در تقويت ايمان

نگاهي به مباحث گذشته

در جلسات گذشته گفتيم: انسان به طور فطري طالب سعادت است و سعادت حقيقي آن‌ است که پايدار و دائمي باشد. از آيات قرآن کريم و آموزه‌هاي ديني به روشني استفاده مي‌شود که ايمان راه رسيدن به سعادت حقيقي، و کفر راه مبتلا شدن به شقاوت است. همچنين گفتيم: ايمان و کفر قابل تضعيف و تکامل و قابل تبديل شدن به يكديگر هستند. از اين رو ابتدا ما بايد در تحصيل ايمان بکوشيم و بعد از آن سعي کنيم آن را حفظ کنيم و در درجه سوم تلاش کنيم آن را تکامل بخشيم.

متعلق حقيقي ايمان

در اين‌جا مي‌توان سؤال کرد که ايمان بايد به چه اموري تعلق گيرد؟ در قرآن کريم امور مختلفي به عنوان متعلقات ايمان ذکر شده است. به عنوان نمونه در آيه شريفه: «وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلآئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ؛1 بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب و پيامبران، ايمان آورد»، پنج چيز به عنوان متعلق ايمان ذکر شده است. در برخي آيات و روايات، امور ديگري هم ذکر شده است. اما در يک جمله مي‌توان گفت: متعلق حقيقي ايمان، رابطه انسان با خداست يعني آنچه که با اين مفهوم متضايف بيان مي‌شود: «رب بودن خدا و عبد بودن من». اگر ما اين حقيقت را به درستي باور کنيم مطالب ديگر هم به دنبال آن خواهد آمد؛ خداي متعال رب انسان است. بنابراين او هدايت انسان را هم متکفل مي‌شود و براي اين منظور انبياي خويش را به سوي او مي‌فرستد و کتاب آسماني نازل مي‌نمايد. اين‌ها همه از شئون ربوبيت الهي است. پس براي تقويت ايمان بايد اموري را تقويت نمود که درک اين رابطه را تقويت نمايد. ان‌شاءالله خدا به ما لطف و مرحمتي نمايد که شهودا اين حقيقت را بيابيم.

ربوبيت فراگير تکويني و تشريعي الهي

چنان‌چه گفتيم، براي تقويت ايمان بايد رابطه ربوبيت و عبوديت را تقويت کنيم. از اين رو شايسته است قدري درباره معناي ربوبيت بيانديشيم. چرا که رسيدن به اين حقيقت نيز مانند همه اعمال اختياري ما به دو چيز قوام مي‌يابد؛‌ يکي شناخت و ديگري خواست. بنابراين ابتدا بايد معناي رب بودن خداي متعال را و متقابلا عبد بودن خويش را درک کنيم. آن‌چه ابتدا در اين باره به ذهن مي‌آيد اين است که خداي متعال ما را آفريده است و بنابراين ما بنده او هستيم و اين امر معنايي بيش از اين ندارد. اما تا اين حد تنها اعتقاد به خالقيت خداست و ربوبيت خداي متعال معنايي بيش از اين دارد. گرچه در حقيقت خالقيت و ربوبيت انفکاک‌ناپذيرند، اما به هر حال دو مقوله‌اند. رب به معناي کسي است که صاحب اختيار موجودي ديگر است و کارهاي او را سامان داده، نيازهايش را برطرف مي‌کند. عبد هم به معناي موجودي است که از خود هيچ ندارد و هرچه دارد صاحبش به او داده است و تحت تدبير صاحبش مي‌باشد.

ربوبيت خود دو شاخه کلي دارد؛ شاخه‌اي از آن عام است و شامل همه مخلوقات مي‌شود. خداي متعال رب همه چيز است و امور تکويني همه عالم به دست اوست (رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ)2. اختيار زمين، آسمان، جمادات، نباتات، حيوانات همه با خداست و او رب العالمين است. اين ربوبيت تکويني خداي متعال است. شاخه ديگر ربوبيت، رابطه‌اي بين خدا و موجودهاي مختار است. خداي متعال به برخي از مخلوقات اراده داده است. اراده و قدرتِ اعمال اراده را خداي متعال به موجود مختار عنايت کرده است. اما اين موجود مختار است که انتخاب مي‌کند. مديريت خداي متعال نسبت به چنين مخلوقي تنها اين نيست که نان و آب به او برساند، بلکه اين مخلوق به مديريتي ديگر هم نيازمند است تا راه سعادت را بيابد. اين هم نوعي ربوبيت است. اگر خداوند راه را به ما نشان ندهد ما خود نمي‌دانيم چگونه به سعادت برسيم. از اين رو سعادت وقتي حاصل مي‌شود که خداي متعال با دستورات خويش ما را راهنمايي نمايد و ما نيز به دستورات او عمل کنيم.

ايمان به ربوبيت تشريعي؛ شرط موحد بودن

هنگامي که مي‌گوييم: راه سعادت، ايمان به ربوبيت الهي است به معناي ايمان به ربوبيت در هر دو شاخه است. اما ايمان به ربوبيت تشريعي از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. موحد کسي است که علاوه بر اعتقاد به خالقيت و ربوبيت تکويني خداي متعال، همچنين معتقد باشد که بايد در برابر امر و نهي خداي متعال مطيع بود. ابليس که ملعون و رانده شده درگاه خداست خالقيت خدا را انکار نمي‌کرد. او بود که گفت: «خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ؛3 تو من را از آتش آفريدي و آدم را از خاک آفريدي!» پس خالقيت خدا را قبول داشت و از آن‌جا که گفت: «رَبِّ فَأَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛4 خدايا! تا روز رستاخيز به من مهلت ده!» روشن مي‌شود که مديريت تکويني خداي متعال را قبول داشته و مي‌دانسته است که مرگ او و برپايي قيامت به دست خداست. پس نقصان او چه بود که قرآن کريم درباره او مي‌فرمايد: «كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ؛5 او از کافران بود»؟ مشکل ابليس اين بود که ربوبيت تشريعي خدا را قبول نداشت. او مي‌گفت: چون من از آدم بهتر هستم نبايد براي او سجده کنم حتي اگر خدا دستور داده باشد!

بر اين اساس در ميان متعلقات ايمان آنچه از اهميت اساسي برخوردار است لزوم اطاعت از خداست. اگر انسان اين حقيقت را قبول نداشته باشد، گرچه ساير متعلقات ايمان را هم پذيرفته باشد در حقيقت کافر است. چراکه اين اعتقاد او به معناي انکار پيغمبران، ملائکه و کتب الهي و در يک کلام انکار هدايت تشريعي الهي است. ما بايد به ربوبيت الهي به طور کامل اعتقاد داشته باشيم و اين اعتقاد را تقويت نماييم. بر اين اساس بايد در هر دو شاخه ربوبيت الهي کار کنيم. بر اساس نظامي که خداي متعال خلق نموده است ما انسان‌ها نيازهايي داريم که بايد براي رفع آن‌ها تلاش کنيم. ما اگر آب ننوشيم و غذا نخوريم از پا در خواهيم آمد. نياز به آب و غذا و اموري از اين قبيل نيازهاي تکويني ما هستند که هرچه درباره آن‌ها بيانديشيم و ارتباطش را با خدا بهتر درک کنيم ربوبيت تکويني خدا را بهتر درک مي‌کنيم. ديگر اين‌که وقتي فهميديم همه چيز ما از خداست بايد بپذيريم که لازم است در مقابل او خاضع باشيم. چراکه از خود چيزي نداريم تا به پيشگاه او عرضه کنيم.

از اين‌جا دو مقوله پيدا مي‌شود؛ يکي مقوله عبادت خدا و ديگري مقوله کمک‌گرفتن از خدا. در سوره حمد مي‌خوانيم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين؛6 تنها تو را مي‌پرستم و تنها از تو ياري مي‌خواهم.» اين اداي حق ربوبيت الهي است. اگر پذيرفتيم که خدا رب ماست بايد تنها او را پرستش کنيم و تنها از او ياري بخواهيم نه از غير او. اين معنا لازمه اعتقاد واقعي به ربوبيت خداست.

هر کسي مي‌تواند خود را محک زده، ببيند تا چه اندازه به اين دو امر ايمان واقعي دارد و تا چه اندازه اين اعتقاد را در ميدان عمل به منصه ظهور مي‌رساند. رفتارهاي ما نشان مي‌دهد که اعتماد ما به خداست يا به ديگران، و در مقام خضوع مشخص مي‌نمايد که آيا خضوع ما تنها در برابر خداست يا نسبت به ديگران هم خضوع مي‌کنيم و براي رسيدن به نيازهايمان تملق گفته، سر خم مي‌کنيم! يکي از انبيايي که خداي متعال حظ او از ربوبيت الهي را به تفصيل بيان کرده و اين تفصيل بيان‌گر اين است که ايشان رابطه‌اي خاص با خداي متعال دارد حضرت ابراهيم عليه‌السلام است. ابراهيم خليل‌الله است، يعني دوست خاص و صميمي خداي متعال است. در ميان همه بندگان اين لقب اختصاص به حضرت ابراهيم عليه‌السلام دارد. هنگامي که حضرت ابراهيم با بت‌پرستي قوم خويش مواجه شد آنان را سرزنش کرد و خداي متعال را اين‌گونه توصيف فرمود: «الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ *وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ *وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛7 او کسي است که مرا خلق کرد، پس او مرا هدايت مي‌کند. و کسي که طعام به من مي‌خوراند و آب مي‌نوشاند و آن گاه که مريض گردم پس او مرا شفا مي‌دهد.» ابراهيم عليه‌السلام در برابر مردمي بت‌پرست که همه حاجات خويش را از بت‌ها طلب مي‌کنند ابتدا خالقيت خداي متعال را مطرح مي‌فرمايد و از آن‌جا که خالق بايد خلق خويش را هم هدايت کند، مي‌فرمايد: پس او مرا هدايت مي‌کند. سپس با بياني لطيف اين معنا را القا مي‌نمايد که او تمام نيازهاي مرا برطرف مي‌کند. نمي‌گويد: خداوند غذا را خلق مي‌کند، بلکه مي‌گويد: او کسي است که خوراک را به من مي‌خوراند و آب را به من مي‌نوشاند. ابراهيم عليه‌السلام ربوبيت را اين‌گونه تصوير مي‌کند، يعني واقعا خود را در مقابل خداي متعال صفر مي‌داند و همه امور هستي را به دست او مي‌بيند. ابراهيم عليه‌السلام اين حقيقت را مي‌بيند و بدان معتقد و پاي‌بند است. اين مرتبه‌اي از اعتقاد به ربوبيت است که ما به درستي آن را درک نمي‌کنيم. شايد بارها اين آيه را خوانده باشيم اما به معناي آن دقت نکرده باشيم يا با نگاهي سطحي بگوييم: اين بيان حضرت ابراهيم عليه‌السلام نظير اين است که مي‌گوييم: «بني الامير ‌المدينه؛ امير شهر را بنا کرد» يعني دستور ساخت آن را صادر کرد، و اگر حضرت ابراهيم عليه‌السلام فرمود: يَسْقِينِ، بدين معناست که خدا وسايلي را فراهم مي‌کند که من آب بنوشم! اما آيا ابراهيم عليه‌السلام واقعا چنين معنايي را اراده فرموده بود؟! نه، ايمان ابراهيم مرتبه ديگري از ايمان است.

براي اين سطح از معرفت هم، همانند اصل معرفت، دو شاخه وجود دارد؛ معرفت حصولي و معرفت حضوري. معرفت حضوريِ آن در حقيقت نوري است بايد خداي متعال عنايت کند و با اين بحث‌ها حاصل نمي‌شود. البته اين بحث‌ها بسيار مي‌تواند در رسيدن به آن حقيقت کمک کنند. بنده بارها به دوستان گفته‌ام که برخي از بحث‌هايي که فيلسوفان اسلامي مطرح کرده‌اند خدمت بزرگي در باب معرفت خداي متعال است که ما قدر آن‌ها را نمي‌دانيم؛ از جمله بحث وجود رابطي که صدرالمتألهين رضوان‌الله‌عليه اثبات کرده و به نظر من بزرگ‌ترين خدمتي است که در عالم فلسفه اسلامي انجام گرفته است. با اين حال ممکن است انسان بيست سال فلسفه بخواند اما نور هدايت در دلش نباشد. اين بحث‌ها مي‌توانند کمک کنند اما علت تامه نيستند. در کنار اين معرفت بايد خواست، اراده و تسليم بودن در مقابل خداي متعال هم باشد.

براي دست يافتن به چنين معرفتي بايد اين راه‌ها را پيمود. اما در ابتدا بايد بدانيم که اصلا کجا بايد برويم. بسيار زشت است که انسان در حوزه امام زمان صلوات‌الله‌عليه عمري درس بخواند و تدريس و تحقيق کند و هنوز گمان کند که همه انبياي الهي و حضرات معصومان عليهم‌السلام براي اين هدف آمدند که تنها ما چند رکعت نمازي بخوانيم که در آن تجويد به خوبي رعايت گردد، همين! اما حقيقت اين است که قرآن کريم و منابع روايي که در دست ما هستند حقايق ديگري هم دارند. آيا همه اين عالم آفريده شده و انبيا و ائمه عليهم‌السلام آمده‌اند تنها براي اين‌که ما اين الفاظ را بخوانيم و قدري خم و راست شويم؟! آيا مي‌توان گفت: معارف بلندي همچون توکل، صبر، شکر، رضا، تسليم و ... فرع است و اصل همان خواندن نمازي است که تجويد آن به خوبي رعايت شود هرچند از معناي آن هيچ نفهميم؟! نه اين‌ها قدم اول است تا براي برداشتن گام‌هاي بعدي و رسيدن به عمق معارف الهي آماده شويم.

توکل؛ نشانه ايمان راستين

پيش‌تر گفته بوديم که اعمال اختياري که موجب تقويت ايمان مي‌گردند به دو دسته تقسيم مي‌شوند؛ يکي امور اختياري دروني به معناي کارهايي که ما در ذهن و قلب خود بايد انجام دهيم (اعمال جوانحي) و ديگري کارهايي که بايد با اعضاي بدن خويش انجام دهيم (اعمال جوارحي). از اين رو مي‌توانيم ادامه بحث را در دو بخشِ اعمال جوانحي و اعمال جوارحي دنبال کنيم.

با مروري بر آيات قرآن کريم روشن مي‌گردد که خداي متعال بر برخي از اعمال دروني، بسيار تأکيد فرموده است که جاي تأمل فراوان دارد. از جمله موضوع توکل است که در آيات فراواني بر آن تأکيد شده است، به‌عنوان مثال مي‌فرمايد: «عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛8 اگر ايمان داريد پس بايد تنها بر خدا توکل کنيد.» پس موضوعي که در ادامه بدان خواهيم پرداخت از اموري است که موجب تقويت ايمان مي‌شود. البته اين موضوع به نوبه خود ميوه ايمان است، اما چنانکه پيش‌تر عرض کرديم رابطه ايمان و اعمال رابطه متقابل است، بدين صورت که ايمان در عمل اثر دارد و اين عمل برمي‌گردد و ايمان را تقويت مي‌نمايد. بايد ابتدا در اين باره بيانديشيم که اين چه حقيقتي است که قرآن کريم مي‌فرمايد: اگر در ايمان خويش راست‌گو هستيد بايد بر خدا توکل کنيد. تأکيد قرآن بر اين امر است که تنها بر خدا توکل کنيد نه اين‌که هم بر خدا و هم بر خود، يا هم بر خدا و هم بر ديگران توکل کنيد. در آيه مذکور جار و مجرور مقدم شده است و اين تقدم مفيد حصر است.

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛9 اگر راست مي‌گوييد که ايمان داريد پس بر خدا توکل کنيد!» بر اين اساس توکل بر الله نشانه ايمان صادق و ايماني است که در قلب راه پيدا کرده است. اکنون ما نظري به دل خويش بياندازيم ببينيم تا چه اندازه از اين صفت والا برخورداريم و در زندگي خويش تا چه اندازه به خدا اعتماد داريم؟

معناي توکل

در اين باره بحث‌هاي زيادي مي‌توان مطرح کرد. ابتدا شايسته است مفهوم توکل را قدري توضيح دهيم. واژه «توکل» از ماده «وکل» است و وکل با وکالت هم ريشه‌اند. وَکَلَ يعني «واگذار کرد» و «وَکَلَ إليه» يعني «کارها را به او واگذار کرد». «وکيل» را بدين جهت وکيل گويند که موکِّل، کار خود را به او واگذار مي‌کند. توکل به معناي وکيل گرفتن است. در قرآن هم همين تعبير به کار رفته است، چنانکه مي‌فرمايد: «فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا؛10 او را وکيل خود بگير!» خداي متعال با لطف و عطوفتي عجيب با بندگان خويش سخن گفته، مي‌فرمايد: شما که در کارهاي دنيوي خويش وکيل مي‌گيريد تا زحمت از دوش شما برداشته شود، بياييد من را وکيل کنيد و کارهاي خود را به من واگذار کنيد! «مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛11 کسي که بر خدا توکل کند پس خد براي او کفايت خواهد کرد.» اگر کار خويش را به خدا واگذار کنيد او براي شما کفايت خواهد کرد و بهتر از خود شما مي‌داند چگونه کار را انجام دهد. او، هم مي‌تواند کار شما را انجام دهد و هم مي‌خواهد که کار شما انجام گيرد، چراکه شما را دوست دارد. تنها شرط آن اين است که شما کار را به او واگذار کنيد. اين شرط هم بدان خاطر است که تو موجودي مختار هستي و کمال تو به اين است که به خواست خود پيش روي. اگر خداي متعال کار ما را به صورت جبري انجام دهد ديگر انسان نخواهيم بود. اگر بخواهيم انسان و خليفة‌الله باشيم بايد با خواست خويش مسير خود را انتخاب کنيم. اگر انساني خود بخواهد که کار خويش را به خدا واگذار کند خداوند حاضر است وکالت او را بپذيرد.

وفقنا الله واياکم ان‌شاءالله.


1 . بقره(2)، 177.

2 . شعراء(26)، 28.

3 . اعراف(7)، 12.

4 . حجر(15)، 36.

5 . بقره(2)، 34.

6 . الفاتحه(1)، 5.

7 . شعراء(26)، 78-80.

8 . مائده(5)، 23.

9 . مائده(5)، 23.

10 . مزمل(73)،9. 

11 . طلاق(65)، 3. 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org