قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل سوم

 

 

قرآن و تهاجم فرهنگى

 

 

متضايف بودن حق و باطل

با توجه به مطالبى كه در دو فصل قبل بيان شد و در حدى كه هدف كتاب تأمين شود درباره موقعيت واهميت قرآن و نقش اين كتاب الهى از ديدگاه نهج‌‌البلاغه در هدايت انسان‌‌ها به سوى سعادت و كمال توضيحاتى به اختصار داده شد. اكنون اين سؤال مطرح مى‌‌شود كه آيا رعايت مطالب پيش‌‌گفته براى استفاده از قرآن كريم و تمسك به ثقل اكبر، اين ميراث بزرگ پيامبر عظيم‌‌الشأن(صلى الله عليه وآله)، كافى است؟ ممكن است گفته شود اگر تمام نكاتى كه در فهم صحيح و برداشت درست از قرآن نقش دارد، رعايت گردد قهراً احكام و معارف قرآن آن گونه كه هست فهميده مى‌‌شود و فرهنگ جامعه بر اساس رهنمودهاى قرآن كريم شكل مى‌‌گيرد و مردم در سايه حكومت دينى در پناه قرآن از خطر انحراف مصون مى‌‌مانند؛ زيرا تمسك به قرآن همان فهم صحيح معارف آن و عمل بر اساس رهنمودهاى قرآنى است. پاسخ مذكور هر چند تا حدودى در هدايت‌‌گرى‌‌هاى فردى قرآن درست تلقى مى‌‌شود؛ لكن تحقق كامل اين مسأله در صورتى است كه به نقش بايسته قرآن در سطح كلان نگريسته شود و جايگاه آن در مقابل افكار انحرافى و مهاجمان به فرهنگ دينى مورد توجه قرار گيرد. به نظر مى‌‌رسد بدون شناخت افكار انحرافى مخالفانِ قرآن و مقابله با آنها از طريق روشنگرى و برملا كردن توطئه‌‌هاى فرهنگى آنان، حاكم كردن فرهنگ قرآن و هدايت جامعه بر اساس اعتقادات و ارزش‌‌هاى دينى كار چندان آسانى نباشد. اين نكته‌‌اى است كه اغلب مورد غفلت قرار مى‌‌گيرد.

بنابراين به موازات سعى در فهم قرآن و عمل به رهنمودهاى آن، هيچ‌‌گاه دشمنان و مخالفانِ قرآن را نبايد از نظر دور داشت. تمسك به قرآن و حاكميت بخشيدن به اين كتاب آسمانى جز با شناخت تفكرات انحرافى ضد قرآنى و مقابله با آنها امكان‌‌پذير نيست. حق و باطل همچنان كه در مقام شناخت متضايفند در مقام عمل نيز متضايفند؛ يعنى همان‌‌طور كه اگر حق را بشناسيد باطل را نيز خواهيد شناخت و شناخت باطل نيز شما را كمك مى‌‌كند تا حق را بشناسيد، در مقام عمل نيز حاكميت بخشيدن به قرآن در جامعه بدون شناخت مخالفان و افكار انحرافى آنان و مقابله با توطئه‌‌ها و شگردهاى شيطانى آنها در تضعيف فرهنگ دينى مردم ممكن نيست. ما در اين زمينه ابتدا سخن حضرت على(عليه السلام) در نهج‌‌البلاغه را مورد توجه قرار مى‌‌دهيم آن گاه با بيان راه‌‌كارهاى مخالفانِ قرآن در منحرف كردن افكار جامعه، برآنيم تا با بيان شبهاتِ ملحدين، ذهن عموم مردم و به خصوص طبقه جوان و تحصيل‌‌كرده جامعه را با ترفندهاى شيطانى دشمنان آشنا كنيم.

شناخت دشمنان و مخالفانِ قرآن و فرهنگ دينى از چنان اهميت و حساسيتى برخوردار است كه حضرت على(عليه السلام) مى‌‌فرمايد: وَ اعْلَمُوا اَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِميثاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذلِكَ مَنْ عِنْدِ اَهْلِهِ فَأِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْل(1)؛ بدانيد شما هرگز راه هدايت را نمى‌‌شناسيد و در آن راه قرار نمى‌‌گيريد مگر آن‌‌كه كسانى كه هدايت الهى را رها كرده‌‌اند بشناسيد و هرگز به پيمان الهى كه همان قرآن كريم است پاى‌‌بند نمى‌‌شويد مگر آن‌‌كه پيمان شكنان را بشناسيد و هرگز از متمسكان به حبل‌‌المتين الهى و پيروان واقعى قرآن محسوب نمى‌‌شويد مگر آن‌‌كه كسانى كه قرآن را كنار گذاشتند و به اين كتاب الهى پشت كردند، بشناسيد. آن گاه مى‌‌فرمايد: تفسير و معارف قرآن را از اهل قرآن (اهل‌‌بيت) بگيريد؛ زيرا آنها هستند كه علوم و معارف الهى را زنده مى‌‌كنند و جهل و نادانى را مى‌‌ميرانند.

اين بيان روشنگر حضرت على(عليه السلام) مبنى بر لزوم دشمن‌‌شناسى و آشنايى با افكار


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 147.

انحرافى و ضرورت معرفى منحرفان، وظيفه عالمان دينى و مبلغان علوم و معارف الهى را مضاعف مى‌‌كند؛ زيرا زدودن افكار انحرافى و شبهات ملحدان از افكار مردم به خصوص جوانانى كه از نظر علوم و معارف دينى از بنيه علمى كافى برخوردار نيستند، از كارهاى زيربنايى تبليغ و حاكميت بخشيدن به فرهنگ قرآنى و دينى است و بدون آن نمى‌‌توان انتظار نتيجه مطلوب و بايسته داشت. براى روشن شدن اين مطلب، بحث را در سه بخش شبهات، شگردها و انگيزه‌‌هاى مخالفان از طرح شبهات پى مى‌‌گيريم.

هر چند قرآن بزرگ‌‌ترين نعمتى است كه خداى متعال به بندگانش عطا فرموده و هر چند خود، ضمانت حفظ آن را از دستبرد شياطين و تحريف انسان‌‌هاى شيطان‌‌صفت بر عهده گرفته است؛ لكن اين تمام داستان نيست. شيطان، اين دشمن قسم خورده فرزندان آدم، نيز در هر زمان، متناسب با شرايط و روحيات حاكم بر كسانى كه از نظر موقعيت‌‌هاى اجتماعى قادر به تأثيرگذارى بر اذهان مردم هستند، شبهه‌‌اى در راستاى هواهاى نفسانى آنان بر ايشان القا مى‌‌كند تا از طريق آنها عموم مردم را به دنبال خود بكشد و از قرآن و دين منحرف نمايد. از آن‌‌جا كه قرآن بزرگ‌‌ترين وسيله نجات و هدايت و سعادت انسان‌‌هاست، همه آرزو و هدف شيطان جدا كردن مردم از قرآن و دين است. يكى از كارهاى شيطان در اين راه، ترغيب و وسوسه انسان‌‌هايى است كه مى‌‌توانند با القاى شبهات پيرامون دين و قرآن، در ايمان و اعتقاد مردم خلل وارد كنند.

فعاليت شيطان و شيطان‌‌صفتان در مبارزه با قرآن كريم از همان ابتداى نزول قرآن وجود داشته است. اين فعاليت‌‌ها از سفارش به پنبه در گوش قرار دادن و ممانعت از شنيدن آيات الهى و تهمت و افترا‌‌زدن بر پيامبر شروع شد و امروز نيز به اشكال ديگرى ادامه دارد و از اين پس نيز ادامه خواهد داشت. در اين زمينه از ذكر جزئياتِ نحوه مقابله با قرآن در طول تاريخ صرف نظر مى‌‌كنيم و براى پرهيز از اطناب بحث، با ذكر برخى از شبهه‌‌هايى كه امروزه در سطح جامعه براى تضعيف فرهنگ دينى و عقايد مذهبى مردم و جوانان مطرح مى‌‌شود، سعى مى‌‌كنيم تا اذهان خوانندگان و جوانان را روشن كنيم تا با آگاهى از اين ترفندهاى شيطانى بتوانند با تهاجم فرهنگى دشمنان مقابله كنند.

آن‌‌گاه كه شياطين در مبارزه با قرآن، از نابودى و از بين بردن آن مأيوس شدند، تصميم گرفتند مردم را از آشنايى با محتواى آن محروم كنند. مخالفان قرآن در طول چندين قرن در ميان مسلمانان و به خصوص در ميان شيعيان چنين تبليغ مى‌‌كردند كه ما نبايد از قرآن چندان انتظار داشته باشيم؛ زيرا قرآن براى ما قابل فهم نيست و ما از باطن قرآن مطلع نيستيم، بنابر اين نمى‌‌توان به ظاهر قرآن استناد كرد. آنها با القاى اين فكر كه ما قادر بر فهم قرآن نيستيم سعى مى‌‌كردند مردم را از استفاده از قرآن محروم كنند و در نتيجه قرآن را از متن زندگى مسلمانان بيرون برانند. در اين بين هر چند احترام ظاهرى به قرآن در شكل قرائت و بوسيدن و مقدس و محترم شمردن آن در ميان مسلمانان رايج بود؛ لكن آنچه هدف دشمنان و مخالفان قرآن است محروم كردن مردم از محتواى قرآن و عمل به رهنمودهاى اين كتاب آسمانى است.

امروزه مدعيان روشن‌‌فكرى كه از علوم و معارف اسلامى بهره چندانى ندارند گمراه‌‌كننده‌‌ترين شبهه‌‌ها و ترفندهاى شيطانى را كه از قرن‌‌ها پيش در مغرب زمين در باب كتاب‌‌هاى تحريف شده اديان ديگر مطرح بوده است با نام افكار نو در مجامع فرهنگى و علمى جامعه مطرح مى‌‌كنند و طبقه در حال تحصيل و تشنه دانش و آگاهى را كه از مبانى افكار باطل و تخيلات شيطانى آنها بى‌‌اطلاع هستند تحت تأثير قرار داده، به گمان خود پايه اعتقادى آنها را سست مى‌‌كنند. غافل از آن‌‌كه مردم مسلمان و به خصوص جوانان در حال تحصيل و فرهيختگان تيزهوش مسلمان، به بطلان افكار بى‌‌بنيان و عاريتى و دور از منطق و عقل آنان پى خواهند برد. عقايد و افكار و انديشه‌‌هاى مردم مسلمان و فرهيختگانِ دين‌‌باور مبتنى بر عقل و منطق و برگرفته از علوم پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) است و از آبشخور وحى سرچشمه مى‌‌گيرد و هر گاه مسلمانى در زمينه‌‌هاى فكرى و اعتقادى با افكار انحرافى مواجه شود در صدد برمى‌‌آيد تا آن را با عالمان و متخصصان علوم و معارف دينى در ميان بگذارد تا جواب صحيح و منطقى دريافت كند.

 

شبهه دست نيافتنى بودن حقيقت دين

شبهه «دست نيافتنى بودن حقيقت دين» با انگيزه‌‌هايى بسيار شيطانى طرح گرديده و

آثارى بس ويران‌‌گر دارد كه فعلا مجال پرداختن به همه آنها وجود ندارد. در اين جا تنها با توضيح اصل اين شبهه و بيان صريح برخى زواياى پنهان و لوازم آن، قضاوت را به عهده خود شما مى‌‌گذاريم.

از آن جاكه بحث ما در خصوص قرآن كريم است شبهه مذكور را در خصوص قرآن مورد بحث و بررسى قرار مى‌‌دهيم. اين شبهه در مورد فهم قرآن كريم به اشكال گوناگون و در سطوح مختلف مطرح مى‌‌شود. گاه چنين گفته مى‌‌شود كه بعضى از آيات قرآن كريم تفسيرهاى مختلف دارد و مفسرين در تفسير و تبيين آنها اتفاق نظر ندارند و ما هر قدر هم تحقيق كنيم تا نظرى صايب كه بيانگر منظور واقعى قرآن باشد، به دست آوريم، در نهايت تنها تفسير و نظر يكى از مفسران را خواهيم پذيرفت كه طبيعتاً ديگر مفسران آن را نظر قرآن نمى‌‌دانند. بنابراين، دست‌‌يابى به منظور واقعى قرآن ميسّر نيست.

طبيعى است القاكنندگان اين شبهه در صددند تا با القاى تفكر مذكور كسانى را كه از قوت فكر و انديشه‌‌اى توانا برخوردار نيستند و قدرت تحليل و پاسخ‌‌گويى و مطالعه كافى در معارف دينى ندارند دچار ترديد كنند. آنها بر اساس پندارهاى غلط فكر مى‌‌كنند بنيان‌‌هاى فكرى و اعتقادى مسلمانان بر اساس تقليدِ كوركورانه استوار شده است كه با اين تخيل‌‌آفرينى‌‌ها ويران مى‌‌شود. آنان چون خوب مى‌‌دانند آن گاه كه فكر و عقل و منطق مطرح شود تنها قرآن و معارف اين كتاب الهى است كه مورد تصديق عقل سليم ومنطق صحيح قرار مى‌‌گيرد و هر انسان حق‌‌طلب با صدق دل آن را مى‌‌پذيرد، سعى كردند شبهه مذكور را به صورتى عميق‌‌تر مطرح كنند تا به زعم خود ضربه‌‌اى اساسى به تفكر دينى زده باشند. غافل از آن كه انديشه‌ورزان تيزهوش مسلمان با تحليل تفكر آنان، به پيامدها و لوازم باطل اين نوع تفكر، كه سرانجامى جز فروغلطيدن در ورطه شكّاكيت ندارد، پى خواهند برد.

به هر حال از طرح شبهه مذكور به شكلى كه بيان شد چنين برمى‌‌آيد كه طرح‌‌كنندگان شبهه معتقدند قرآن كريم داراى واقعياتى ثابت است ولى چون مفسران در تفسير قرآن اتفاق نظر ندارند، دست ما از مقصود واقعى قرآن كوتاه است. بنابراين استفاده از قرآن ممكن نيست و بايد آن را كنار گذاشت.

لكن وقتى با آيات صريح و روشن قرآن روبه‌‌رو مى‌‌شوند و نمى‌‌توانند خدشه‌‌اى در ظهور و معناى روشن آنها وارد كنند و خود را در برابر منطق و عقل و محكمات قرآن عاجز مى‌‌بينند پاى فراتر نهاده، شبهه را به گونه‌‌اى ديگر مطرح مى‌‌كنند. آنان براى دست‌‌يابى به هدف خود، كه بى‌‌اعتبار كردن قرآن و اعتقادات و ارزش‌‌هاى دينى است، از سخن قبلى خود، مبنى بر عدم امكان فهم قرآن و معارف دينى، كاملا تغيير موضع داده، درست در نقطه مقابل قرار مى‌‌گيرند. آنها در موضع قبلى خود با قبول معنايى ذاتى و واقعى براى سخن قرآن و معارف دينى آنها را وراى دسترسىِ انسان مى‌‌دانستند؛ امّا در اين موضع جديد، قرآن و آموزه‌‌هاى دينى را تهى از واقعيت دانسته، معارف و دستورات دينى را برداشت‌‌هاى ذهنى افراد از آيات تلقى مى‌‌كنند و مى‌‌گويند نه تنها قرآن، بلكه همه كتاب‌‌هاى آسمانى چنان نازل شده‌‌اند كه مى‌‌توانند به گونه‌‌هاى مختلفى تفسير شوند و همه آن تفاسير مختلف و برداشت‌‌هاى متفاوت درست و صحيح باشند. اگر سؤال شود: حتى در صورتى كه آن تفاسير و برداشت‌‌ها در حد تضاد با يكديگر اختلاف داشته باشند؟ آنان در پاسخ خواهند گفت: اختلاف برداشت‌‌ها و لو در حدّ تضاد و تناقض ايجادِ مشكل نمى‌‌كند؛ زيرا اصلا قرآن و دين، واقعيتى را بيان نكرده است. بلكه تنها الفاظ و قالب‌‌هايى تهى به اسم وحى الهى بر پيامبر القا شده و هر كس با مراجعه به آنها مطلبى در ذهنش تداعى مى‌‌شود!! آنچه تداعى مى‌‌شود فهم خود انسان است و چون انسان‌‌ها داراى ذهنيت‌‌هاى متفاوتند در نتيجه فهم‌‌ها متفاوت است. دين همان فهم‌‌هاى متفاوت انسان‌‌ها از الفاظ و آيات قرآن و آموزه‌‌هاى دينى است و چون قرآن و آموزه‌‌هاى دينى بيانگر هيچ واقعيتى نيست، فهم‌‌هاى متفاوت از آنها نيز قابل تصديق و تكذيب نيست. همه فهم‌‌ها بر حق، و محكوم به صحت و درستى است؛ زيرا قرآن حقايق ثابتى كه تنها يكى از فهم‌‌ها و تفسيرها با آن مطابق باشد، بيان نمى‌‌كند.

خيال‌‌پردازانِ نظريه «صراط‌‌هاى مستقيم يا قرائت‌‌هاى مختلف از دين» از اين نيز پاى فراتر نهاده، براى ضربه زدن به ريشه و اساس دين، يعنى وحى، مى‌‌گويند نه تنها بشر از قرآن و وحى الهى حقيقت ثابتى را درك نمى‌‌كند و هر كس ذهنيت خودش را با نام وحى،

بيان و تفسير مى‌‌كند؛ بلكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز به خاطر دارا بودن ويژگى بشرى، فهم و درك و برداشت خود را به اسم وحى براى مرم بيان كرده است. بنابراين، فهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز يك فهم شخصى و متناسب با ذهنيت و شرايط خاص زمانى و مكانى او بوده است كه به صورت الفاظ و آيات بيان كرده است. بنابراين نمى‌‌توان قرآن را كلام خدا و وحى الهى دانست؛ بلكه بايد گفت قرآن كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) است.

حتماً سؤال خواهيد كرد پس با آياتى از اين قبيل چه بايد كرد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى(1)؛ پيامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‌‌گويد، آنچه مى‌‌گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نيست. يا: تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ اْلعالَمينَ، وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الاْقاويلِ، لاَخَذْنا مِنْهُ بِالْيمينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين(2)؛ قرآن كلامى است كه از پروردگار جهان نازل شده است و اگر او سخن دروغ بر ما مى‌‌بست ما او را با قدرت مى‌‌گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى‌‌كرديم. طرفداران اين نظريه در پاسخ مى‌‌گويند اين مضامين نيز برداشت و فهم خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بيانگر احساسات اوست.

بديهى است چنين نظريه‌‌اى سرانجامى جز فرو رفتن در ورطه شكاكيت و انكار واقعيت و ناديده گرفتن عقل و منطق و بازى كرن با الفاظ ندارد؛ القاكنندگان اين تفكر، در مقابل روشن‌‌ترين معانى و واضح‌‌ترين مفاهيم خواهند گفت اين احساس و برداشت شماست و حاكى از هيچ واقعيتى جز ذهنيات شخص شما نيست، بنابراين براى خودتان خوب و محترم است ولى براى ديگران ارزش و اعتبارى ندارد!

به هر حال به نظر مى‌‌رسد ترويج چنين نگرشى نسبت به دين و قرآن، از پيشرفته‌‌ترين شگردها و دام‌‌هاى شيطانى باشد كه تاكنون براى اغوا و فريب فرزندان حضرت آدم(عليه السلام)تدارك ديده شده است.

 

تلقين و تكرار؛ سلاح مهم شياطين

يكى از راه كارهاى شياطين براى اغواى انسان‌‌ها اصرار و مقاومت آنان بر وسوسه آدميان


1. النجم، 3،4.

2. حاقّه، 43ـ46.

و نفوذ در ذهن و عقل آنهاست. به همين دليل، قرآن آنها را به لقب وسواس و خنّاس ياد مى‌‌كند و مردم را راهنمايى مى‌‌كند كه از شرّ شياطين انس و جنّ به خدا پناه ببرند؛ زيرا شياطين با وسوسه دمادم و القاى تخيلات بر قلب انسان درصدند تا ذهن و عقل انسان‌‌ها را در سيطره خود قرار دهند و افكار او را در سراشيب سقوط و گمراهى جهت بخشند.

شياطين و انسان‌‌هاى شيطان‌‌صفت خود مى‌‌دانند كه براى جاى‌‌دادن تخيلات شيطانى در اذهان مردم خداپرست بايد آن قدر بگويند و بنويسند و تكرار كنند تا اذهان را با تخيلات باطل خود مأنوس نموده، به تدريج در فكر و عقل آنها نفوذ كنند. خود آنان مى‌‌گويند آن قدر بايد گفت و نوشت و تكرار كرد تا مردم را دچار شک و ترديد نمود.

آنان با الهام گرفتن از ابليس، در درجه اول در صدد اغوا و منحرف كردن طبقه تحصيل‌‌كرده و در حال تحصيل‌‌اند؛ زيرا گمان مى‌‌كنند با فريب دادن آنها، بهتر مى‌‌توانند عموم مردم را منحرف كنند. غافل از آن كه خداى متعال مشعل‌‌هاى فروزانى براى هدايت مسلمانان و شيعيان قرار داده و مردم مسلمان به لطف الهى و با الهام گرفتن از علوم و معارف آنان به شگردهاى شيطانى دشمنان پى خواهند برد و روزبه‌‌روز در پيروى از قرآن پايدارتر و استوارتر مى‌‌گردند.

 

استناد به متشابهات؛ شگردى ديگر در مقابله با قرآن

پيش از اين به اين مطلب اشاره شد كه يكى از مقامات پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه‌‌معصومين(عليهم السلام)مقام تفسير و تبيين وحى الهى است؛ قرآن از يك سو داراى محكمات و متشابهات است و از سوى ديگر چنان كه قبلا بدان اشاره شده داراى ظاهر و باطن است كه دسترسى به عمق معارف آن جز براى پيامبر و ائمّه معصومين و آشنايان به علوم الهى ميسر نيست و تبيين باطن آن جز از عهده دانش‌‌آموختگان مكتب اهل‌‌بيت برنمى‌‌آيد.

بنابراين طبق حكم عقل و روش عقلا مبنى بر لزوم رجوع عالم به جاهل، براى فهم قرآن و معارف دين راهى جز رجوع به‌‌آورنده اين كتاب الهى و ائمّه معصومين(عليهم السلام) و دانش‌‌آموختگان مكتب آنها نيست. لكن چنين نيست كه همه انسان‌‌ها از روش عقلايى تبعيت كنند و يا خود را پاى‌‌بند عقل و اصول منطقىِ فهم و تفهيم و تفهّم بدانند. كسانى

وجود دارند كه تنها در پى گمراه كردن مردمند و هدفشان جز ايجاد شبهه و فتنه در جامعه نيست. قرآن نيز اين معنا را پيش‌‌بينى كرده است:

هُوَ الَّذِى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَاَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَاْويلَهُ اِلاّ اللهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ امَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ ما يَذَّكَّرُ اِلاّ اُولُوا الاْلْباب(1). اين آيه، قرآن كريم را به دو بخش محكمات و متشابهات تقسيم و از محكمات به «امّ الكتاب» ياد كرده است. بخشى از قرآن، آيات محكمند كه نسبت به بخش دوم، يعنى متشابهات، جنبه مادر و ريشه و اصل دارند.

محكمات قرآن عبارت از آياتى است كه معانى آنها روشن است و معارف آنها قابل ترديد نيست. اين آيات، اصول و امّهات معارف قرآن را تشكيل مى‌‌دهند. معيار و ملاك درستى و نادرستى «معارف دينى» محكمات و امَّهات قرآن است. در مقابل، آياتى هستند كه بدون كمك گرفتن از محكمات قابل فهم نيستند و چنان نيست كه همگان به عمق معناى آنها پى ببرند. از اين بخش از آيات قرآن به متشابهات تعبير مى‌‌شود.

قرآن مردم را از تبعيتِ متشابهات بدون توجه به محكمات و تفسير و تبيين پيامبر(صلى الله عليه وآله)و ائمّه معصومين(عليهم السلام) منع كرده است. قرآن كريم تبعيت از متشابهات را نشانه انحراف دل مى‌‌داند و مى‌‌فرمايد كسانى كه متشابهات قرآن را ملاك فكر و فهم و اعتقادات خود قرار مى‌‌دهند در پى فتنه و تأويل و تحريف قرآن هستند. به بيان قرآن، تأويل و تفسير آيات متشابه را جز خدا و راسخين در علم و ائمّه معصومين(عليهم السلام) نمى‌‌دانند. راسخين در علم كسانى هستند كه با دل و جان بندگى خدا را پذيرفته‌‌اند و مى‌‌گويند ما به قرآن ايمان آورده‌‌ايم؛ چه محكمات و چه متشابهاتش، همه از سوى پروردگار است.

 

حكمت وجود متشابهات در قرآن

در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا قرآن به گونه‌‌اى نازل نشده است كه


1. آل عمران، 7.

همه آيات آن بيّن و محكم و بدون هيچ ابهام و اجمالى باشد، تا براى همه به طور يكسان قابل فهم و استفاده باشد؟

براى پاسخ به اين سؤال ابتدا به ذكر مقدمه‌‌اى كوتاه مى‌‌پردازيم: ذهن ما انسان‌‌هاى عادى تابع عوامل طبيعى است. انسان‌‌هاى عادى هنگامى كه از مادر متولد مى‌‌شوند از طريق حواس ابتدا با محسوسات آشنا مى‌‌شوند و در آغاز، فهم و ادراك آنها در محدوده محسوسات و ماديات شكل مى‌‌گيرد؛ لكن به تدريج قواى فكرى انسان رشد مى‌‌كند و كم كم قدرت تجريد پيدا مى‌‌كند و در نتيجه قدرت درك مطالب مافوق مادى براى او حاصل مى‌‌شود. هر قدر عقل انسان از رشد و قدرت تجريد بيش‌‌ترى برخوردار شود و از فضاى مادّه و ماديات فراتر رود به همان ميزان حقايق ماوراى طبيعى را بهتر درك مى‌‌كند و چون همه انسان‌‌ها از نظر رشد عقلى در سطح يكسانى نيستند از نظر ادراك امور نامحسوس نيز يكسان نمى‌‌باشند. كم نيستند انسان‌‌هايى كه ده‌‌ها سال از عمرشان مى‌‌گذرد، امّا فهم و درك آنها در همان حدّ فهم و درك اطفال هفت، هشت ساله باقى مانده است و بعد از گذشت عمرى، هنوز ممكن است خدا و مجردات را زمانى و مكانى تصور كنند؛ زيرا فهم و استعداد آنها و قدرت تعقل و توانايى ذهنى آنان هم‌‌چنان در محدوده ماديات باقى مانده است، در حالى كه اساس دين، ايمان به غيب است؛ يعنى ايمان به حقايق مجرد و غيرمادى. قرآن مى‌‌فرمايد: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيب(1)؛ آن قرآن بى‌‌شك هدايت‌‌گر پرهيزكاران؛ يعنى كسانى كه ايمان به غيب مى‌‌آورند، مى‌‌باشد.

بنابراين اساس ايمان اين است كه انسان به حقايقى غير از محسوساتْ ايمان بياورد و به آنها اعتقاد داشته باشد. امّا حقيقت و كُنه آن حقايق چيست، مطلبى است كه فهم آن جز با الهام‌‌هاى الهى كه بر دل انبيا و ائمّه معصومين(عليهم السلام) وارد مى‌‌شود، قابل درك نيست. ما انسان‌‌هاى متعارف براى درك شمّه‌‌اى از امور و حقايق ماوراى طبيعى راهى جز


1. بقره، 2.

تقويت قواى عقلانى خود و گذر تدريجى از محسوسات به مجردات و امور ماوراى طبيعت نداريم.

از طرف ديگر، الفاظى كه در حوزه مجرّدات به كار مى‌‌رود، غالباً در ابتدا براى معانى محسوس وضع شده است؛ يَدُ اللهِ فَوْقَ اَيْديهِم(1)؛ دست خدا بالاى دستان آنهاست، يا: وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيم(2)؛ خدا بالا و بزرگ است. واژه‌‌هاىِ فوق، على، عالى و عُلوّ، همه به معناى بالا است در مقابل سافل و پايين. بديهى است انسان در ابتدا از اين واژه‌‌ها معنايى فراتر از معناى حسى درك نمى‌‌كند؛ مثلا انسان سَرِ خود را ملاكِ بالا بودن قرار مى‌‌دهد و هر چه از مُحاذات سر به طرف آسمان قرار گرفته باشد آن را «بالا» مى‌‌داند و براى معناى «پايين»، پاى خويش را ملاك قرار مى‌‌دهد و آنچه از آن فروتر باشد پايين مى‌‌داند. به همين لحاظ است كه مى‌‌گويد آسمان بالا و زمين پايين است. لكن با ورود به زندگى اجتماعى، به تدريج از اين معانى حسى، پاى فراتر نهاده، معناى غير حسى و انتزاعى آنها را درك مى‌‌كند؛ يعنى آن‌‌گاه كه گفته مى‌‌شود فلان شخص مقامش بالاست يا بالاتر رفته است، ديگر انسان از اين واژه آن معناى حسى بالاتر از سر بودن را نمى‌‌فهمد و از پايين آمدن مقام، آن معناى حسى برايش تداعى نمى‌‌شود.

بديهى است در اين گونه كاربردها معنايى كه منظور مى‌‌شود از لوازم مادى و محسوس، تجريد شده است. آن‌‌گاه كه گفته مى‌‌شود «كسى كه همه هستى را با يك اراده مى‌‌آفريند مقامش بسيار عالى است» آن علوّى كه به پروردگار نسبت داده مى‌‌شود بى‌‌نهايت فراتر از آن علوّى است كه به يك رئيس نسبت به زيردستانش اطلاق مى‌‌شود. و فاصله بين اين دو، فاصله بين صفر تا بى‌‌نهايت و فاصله بين حقيقت و مجاز است؛ زيرا هر علوّ و مقام اعتبارى، عاريتى و از بين رفتنى است، به جز علوّ حقيقى كه شايسته خداوند جهان‌‌آفرين و از آن اوست. اوست كه اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون(3).


1. شورى، 11.

2. شورى، 4.

3. يس، 82.

بنابراين وقتى قرآن مى‌‌گويد هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيم(1)؛ نه علوّ خداوند علوّ مادى و محسوس است، نه از عظيم و بزرگ بودنش معناى مادى و محسوس منظور است. اما اين كه حقيقت علوّ و بزرگى خدا چيست، مسأله‌‌اى است كه عقل بشر بدان نمى‌‌رسد. البته در بسيارى از موارد لفظ ديگرى هم غير از الفاظى كه براى معانى محسوس به كار مى‌‌رود وجود ندارد و به‌‌ناچار همين الفاظ براى اشاره به معانى مجرّد به كار مى‌‌رود؛ مثلا مى‌‌گويد خدا بالا و بزرگ است. بالا همان لفظى است كه براى بالايى سقف نسبت به كف به كار مى‌‌رود و بزرگ همان لفظى است كه درباره كوه دماوند به كار مى‌‌رود؛ لكن آن‌‌گاه كه اين الفاظ درباره خدا به‌‌كار مى‌‌رود از معانى محسوس خود تجريد مى‌‌شود؛ البته باز چنان نيست كه با تجريد نيز بتوان به حقيقت آن رسيد.

گفته مى‌‌شود الفاظ و معانى‌‌اى كه نزديك شدن به حقيقت آنها از طريق مذكور صورت مى‌‌گيرد از يك نوع تشابه برخوردارند كه مى‌‌تواند باعث ابهام و مغالطه شود. آن كس كه هنوز نتوانسته معانى مذكور را از شوائب و لوازم حسى تجريد كند وقتى گفته مى‌‌شود خدا بالاست گمان مى‌‌كند خدا بالاى آسمان‌‌هاست، در حالى كه خدا جسم نيست تا مكان براى او تصور شود: اَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ الله(2). امّا او بيش از آن نمى‌‌فهمد. البته تكليفى هم بيش از آنچه مى‌‌فهمد ندارد؛ چون بيش از آن قدرت ندارد.

آن كسى كه از اين مرحله گذشته و داراى قدرت فهم بيش‌‌ترى شده است و معانى اعتبارى را نيز درك مى‌‌كند، وقتى گفته مى‌‌شود اِنَّ اللهَ عَلِىٌّ عَظيْم، فكر مى‌‌كند بالايى و علوِّ خدا نيز مثل علوّ و بالا بودنِ مرتبه رئيس نسبت به زير دستان است؛ امّا اين معنا كجا و علوّ خدا كجا؟!

آن كسى كه عمر خويش را در راه تحصيل علم و دانش و حكمت و درك معانى مجرد سپرى كرده است معنايى بس فراتر از معانى مذكور، از علوّ و بالايى درك مى‌‌كند و مى‌‌گويد خدا نسبت به ماسواى خود علوّ وجودى دارد.


1. بقره، 255.

2. بقره، 115.

همه مخلوقات وجود دارند و خدا نيز وجود دارد، امّا وجود خداى تبارك و تعالى از نظر علوِّ مرتبه وجودى با موجودات ديگر قابل مقايسه نيست، امّا باز اين كه حقيقت آن علوّ و بالايى و بلندى مرتبه وجودى چيست، مطلبى است كه هر كس به قدر فهمش مى‌‌تواند بدان نزديك شود. هر چند درك كنه آن براى كسى ميسر نمى‌‌شود. اكنون با توجه به توضيح مذكور مى‌‌گوييم، وقتى خدا بخواهد براى ما انسان‌‌ها درباره امورى كه بالاتر از فهم عادى ماست سخن بگويد، بايد الفاظى به كار گيرد كه ما با تأمّل در آنها به قدر فهممان آن را درك كنيم، هر چند ادراك كنه آن معانى بالاتر از فهم ماست. در چنين مواردى چاره‌‌اى جز به‌‌كارگيرى الفاظ متشابه نيست.

بنابراين آياتى كه بيانگر امور ماوراى طبيعى و فراتر از فهم انسان‌‌هاى عادى است، خواه‌‌ناخواه، مرتبه‌‌اى از تشابه را خواهد داشت، و بايد به كمك محكمات به حقيقت آنها راهنمايى و نزديك شد. مثلا آن‌‌گاه كه قرآن مى‌‌گويد هُوَ العَلِىُّ الْعَظِيم(1)، و ما حقيقت و كنه علوِّ مرتبه وجودى، و حقيقت عظمت خدا را درك نمى‌‌كنيم و بايد آن را به وسيله محكمات قرآن، مانند لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىء(2)، تفسير كنيم تا دچار بدفهمى و تفسير نابجا نشويم. آيه اول مى‌‌گويد خدا بالا و بزرگ است و در آيه دوم مى‌‌گويد توجه داشته باشيد خدا مانند و مثل ندارد؛ يعنى هر نوع علوِّ مرتبه و بزرگى براى خدا تصور كنيد علوّ و بزرگى خدا را درك نكرده‌‌ايد؛ زيرا خدا از آن بالاتر است.

در باب صفات خدا نيز امر بدين منوال است. آن‌‌گاه كه گفته مى‌‌شود خدا عالم است، خدا قدرت دارد، بديهى است حقيقت علم در مورد خداوند، فراتر و غير از آن معنايى است كه درباره انسان با ادراك صورت‌‌هاى ذهنى در ذهن حاصل مى‌‌شود. امّا حقيقت علم يا قدرت خدا چيست، و به طور كلى حقيقت اوصاف خدا چيست، مطلبى است كه جز براى خدا كه ذاتش عين علم و عين حيات و قدرت است قابل فهم نيست.

خداى متعال نيز براى راهنمايى بشر به خود و اوصاف خداوندى‌‌اش همين الفاظى كه


1. شورى، 4.

2. شورى، 7.

بشر ابتدا از آن معانى محسوس را درك مى‌‌كند به كار گرفته است تا بشر از آن معارف بلند، هر چند به قدرى اندك، بى‌‌بهره نماند.

بنابراين وجود آيات متشابه در قرآن، از حكمت‌‌هاى الهى است كه بدون آنها راه انسان براى ادراك معانى و معارف مجرّد و غير محسوس كاملا بسته مى‌‌شود. امّا استفاده از متشابهات و تفسير و تبيين آنها چنان كه قبلا بدان اشاره شد مطلبى است كه بايد به كمك محكمات صورت گيرد؛ لكن چنان نيست كه همه افراد و كسانى كه درصدد فهم قرآن و معارف آن برمى‌‌آيند مسير منطقى و عقلايى و طبيعىِ مذكور را براى فهم معارف الهى برگزينند. در آيه مورد بحث، خداوند به وجود آيات متشابه و محكم در قرآن اشاره مى‌‌كند و مى‌‌فرمايد كسانى كه فى قُلُوبِهِمْ زَيْغ(1)؛ از نظر روحى داراى گرفتگى روحى و قلبى هستند و به كج‌‌فكرى و كج‌‌انديشى مبتلا شده‌‌اند و به تعبير ديگر فى قُلُوبِهِمْ مَرَض(2)؛ قلب و روح آنها بيمار است، آيات متشابه را ملاك فكر و عمل خود قرار مى‌‌دهند، و بدون توجه به آيات محكم قرآن، متشابهات را بر معانى محسوس حمل مى‌‌كنند و زمينه گمراهى خود و ديگران را فراهم مى‌‌كنند.

 

ممزوج كردن حق و باطل؛ سلاح ديگر منحرفان

طبيعى است كسانى كه در جامعه اسلامى مى‌‌خواهند با دين و قرآن و معارف و ارزش‌‌هاى دينى مقابله كنند براى رسيدن به اهداف خود هرگز راه مقابله مستقيم را انتخاب نمى‌‌كنند؛ زيرا به خوبى مى‌‌دانند در آن صورت با مخالفت عمومى مردم مسلمان روبه‌‌رو خواهند شد و در همان نخستين گام شكست خواهند خورد. آنها با استفاده از نكات روان‌‌شناختى راه‌‌كارهاى مناسب را در راستاى اهداف شيطانى خود برمى‌‌گزينند.

يكى از راه كارهاى آنها ممزوج كردن حق و باطل است. آنها حق و باطل را در هم مى‌‌آميزند و آميخته از سخنان حق و باطل را با بيانى زيبا تبليغ مى‌‌كنند تا مخاطبان


1. آل عمران، 7.

2. بقره، 10.

آنها كه احياناً آگاهى و كارشناسى لازم را در تشخيص حق از باطل ندارند، مجموع سخن آنها را قبول كنند، تا در نتيجه آن مطلب باطلى كه با لعاب حق تزيين شده و در زير نقاب بيانِ ادبىِ زيبا پنهان است، ناخودآگاه به فكر و ذهن شنونده القا شود.

حضرت على(عليه السلام) مى‌‌فرمايند: فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَم يَخْفَ عَلَى المُرتادينَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِل اِنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدينَ وَ لكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَ جان فَهُنالِكَ يَسْتَولِى الشَّيْطانُ عَلىَ اَوْلِيائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللهِ الْحُسْنى(1)؛ اگر سخن باطل از اختلاط با حق جدا شود، كسانى كه به دنبال حق بودند حق را مى‌‌شناختند و باطل بر آنها مخفى نمى‌‌شد و نيز اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى‌‌شد زبان معاندين از آن، قطع مى‌‌شد، ولى آنها حق و باطل را درهم مى‌‌آميزند و امر را مشتبه مى‌‌كنند. در اين فضا است كه شيطان ولايت و رهبرى خودش را بر منحرفان و دوستانش تحكيم مى‌‌بخشد و به وسيله آنها انسان‌‌ها را گمراه مى‌‌كند و انسان‌‌هايى كه با هدايت الهى به حق رهنمون مى‌‌شوند از تسلط شيطان و عوامل او نجات مى‌‌يابند.

طبيعى است منحرفان و كسانى كه به تعبير قرآن قلب و روح آنها دچار كژى و بيمارى است و در مقابل خدا حاضر به تسليم نيستند، آيات متشابه و آن دسته از رواياتى را كه از نظر سند مغشوش يا از نظر دلالت متشابه است، سرلوحه كار و تبليغ خويش عليه اسلام قرار مى‌‌دهند و از شنيدن محكمات قرآن و سخن حق و معارف الهى كه از زبان اهل‌‌بيت و ائمّه معصومين(عليهم السلام) با اسناد معتبر رسيده است، گريزانند.

اينان كه گاه خود را مسلمان مى‌‌دانند، دانسته يا ندانسته، با معاندين اسلام هم‌‌صدا مى‌‌شوند؛ زيرا آنها نيز در پى آنند كه نقطه ضعف‌‌هايى به دروغ به اسلام نسبت دهند و با بزرگ كردن آنها از رغبت انسان‌‌هاى حق‌‌طلبى كه تا كنون مسلمان نشده‌‌اند، بكاهند. در اين نوشتار، روىِ سخن با ملحدان و دشمنان غير مسلمان نيست؛ بلكه با كسانى است كه خود را مسلمان مى‌‌دانند.

البته ممكن است آنان براى گوش‌‌فراندادن به سخن حق و سرباززدن از تسليم در


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 50.

مقابل عقل و منطق، توجيهاتى از قبيل آنچه در قسمت قرائت‌‌ها و برداشت‌‌هاى مختلف از دين بدان اشاره شد، براى خود دست و پا كنند و بدون توجه به پيامدهاى سخنانشان بر موضع خود اصرار ورزند. ما نيز در اين قسمت، قضاوت درباره آن توجيهات و سرانجامِ تفكر مذكور را به عهده خوانندگان محترم مى‌‌گذاريم؛ لكن از سر دلسوزى و خيرخواهى آنان را به بازنگرى در عقايد و افكار و ايمانشان فرا مى‌‌خوانيم. هم‌‌چنان كه قرآن نيز از مؤمنين مى‌‌خواهد يكديگر را به تفكر و تعقل و صلاح و هدايت دعوت كنند و حق را به يكديگر يادآورى نمايند.

 

قرائت‌‌هاى مختلف؛ حربه‌‌اى براى مقابله با قرآن

در قسمت‌‌هاى پيشينِ كتاب سخنانى به اختصار درباره عظمت و ويژگى‌‌هاى بزرگ‌‌ترين نعمت الهى بر بندگان، يعنى قرآن كريم، بيان شد. نيز گذشت كه خداى متعال، قرآن كريم را به وسيله شريف‌‌ترين فرشتگان، حضرت جبرئيل امين، بر عزيزترين بندگان خود، حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل فرمود تا در اختيار انسان قرار گيرد و انسان با آشنا شدن و به كار بستن دستورات و رهنمودهاى اين كتاب آسمانى در زندگى فردى و اجتماعى، سعادت دنيا و آخرت خويش را تأمين كند.

بخشى از بيانات حضرت على(عليه السلام) در نهج‌‌البلاغه، مبنى بر لزوم تمسك به قرآن با هدف رفع فتنه‌‌ها و گم‌‌راهى‌‌ها و درمان دردها و مشكلات فردى و اجتماعى، مورد توجه قرار گرفت و نيز گفته شد تفسير و تبيين قرآن به معناى تبيين احكام و تفصيل جزئيات مسائل و وظايف دينى، تنها در صلاحيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه معصومين(عليهم السلام)است. اين مطلب نيز توضيح داده شد كه تفسير قرآن در خارج از حوزه احكام و وظايف دينى و تبيين معارف آن براى ديگران نيز تنها در صلاحيت متخصصان و عالمان دين و آشنايان به علوم قرآن و اهل‌‌بيت است گفتيم تنها، دانشمندانى كه عمر خويش را در فهم معارف دين و علوم اهل‌‌بيت مصروف كرده‌‌اند، قادرند متشابهات و محكمات قرآن را از يكديگر باز شناسند و به كمك محكمات و روايات اهل‌‌بيت(عليهم السلام) متشابهات قرآن را نيز تفسير و

معارف قرآن را براى مردم بيان كنند تا مردم بتوانند آن را مبناى حركت فكرى و الگوى عملى و تكامل فردى و اجتماعى خود قرار دهند و اين دعوت خداوند را كه: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُم(1)، لبيك گويند و زمينه رستگارى خود را فراهم سازند.

در مقابل اشاره كرديم كسانى از ديرباز با الهامات و وساوس شيطانى در صدد برآمده‌‌اند تا مردم را از قرآن جدا كنند. اينان براى رسيدن به اهداف شيطانى خود در تلاشند تا با شبهه‌‌آفرينى چنين وانمود كنند كه قرآن قابل فهم نيست و در نتيجه نبايد انتظار داشت كه قرآن ما را در زندگى هدايت و راهنمايى كند، و گفتيم اين شبهه شيطانى كه در طول تاريخ به اشكال مختلفى وجود داشته است، امروزه به شكل تكامل يافته‌‌اش به اوج خود رسيده و به صورت‌‌هاى جديدى مطرح مى‌‌شود؛ تا بدان‌‌جا كه گاه امروزه مخالفان قرآن و فرهنگ دينى تخيلات خود را به شكل اين تئورى كه «زبان دين زبان مخصوصى است» بيان مى‌‌كنند، تا كسانى را كه از علوم و معارف دينى آگاهى كافى ندارند فريب دهند. هنگامى كه از اينان سؤال مى‌‌شود منظورشان از اين كه «زبان دين زبان مخصوصى است» چيست، آنان در پاسخ، «خاص بودن زبان دين» را چنين بيان مى‌‌كنند كه آموزه‌‌هاى دينى و قرآن، الفاظ و قالب‌‌هايى است كه محتواى آنها را برداشت‌‌ها و ذهنيت‌‌هاى خود انسان‌‌ها تشكيل مى‌‌دهد. البته اين افراد معمولا با انتخاب عبارت‌‌هاى ادبى و خواندن اشعار احساسى، نظريه خود را به گونه‌‌اى بيان مى‌‌كنند كه مردم به آسانى به هدف و مقصود آنها پى نبرند؛ زيرا در آن صورت به بى‌‌اساس بودن سخن آنها پى خواهند برد.

به نظر مى‌‌رسد تفكر مذكور كه گاه با نام «صراط‌‌هاى مستقيم» و گاه با تعبير «برداشت‌‌ها، قرائت‌‌ها يا تفسيرهاى مختلف از دين» و گاه در قالب تئورى‌‌هاى «زبان دين» و يا «دين اقلّى و اكثرى» بيان مى‌‌شود هدفى جز مقابله با اعتقادات دينى و تفكر


1. انفال، 24. ترجمه آيه چنين است: اى كسانى كه ايمان آورده‌‌ايد، چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فراخواندند كه به شما حيات مى‌‌بخشد، آنان را اجابت كنيد.

توحيدى نداشته باشد. بر آگاهان پوشيده نيست كه متدينان و به خصوص انديشمندان تيزهوش مسلمان، زيرك‌‌تر از آنند كه به دور بودن سخنان آنان از عقل و منطق پى‌‌نبرند يا از اهداف پنهان القاكنندگان اين شبهاتِ بى‌‌اساس غافل بمانند.

 

انگيزه و هدف مخالفان فرهنگ دينى از نظر قرآن

با توجه به مطالب پيش گفته اين سؤال مطرح مى‌‌شود كه انگيزه و هدف مخالفان از اين شيطنت‌‌ها در مقابله با قرآن و فرهنگ دينى مردم چيست؟ براى پاسخ، ابتدا نظر قرآن را بررسى مى‌‌كنيم و سپس به توضيح سخن حضرت على(عليه السلام) در نهج‌‌البلاغه در اين باره مى‌‌پردازيم.

از قرآن چنين استفاده مى‌‌شود كه از همان آغاز نزول، شيطان درصدد برآمد و تمام سعى خويش را به كار گرفت تا با استفاده از نقاط ضعفِ شياطينِ انس و انسان‌‌هاى دنياپرست، مردم را از قرآن جدا كند. از شيطان نيز جز اين انتظار نمى‌‌رفت؛ زيرا قسم ياد كرده بود كه فَبِعِزَّتِكَ لاَغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمخْلَصين(1)؛ به عزتت سوگند، كه همه آدمى‌‌زادگان را گمراه مى‌‌كنم، مگر بندگان مخلَص تو كه از فريب دادن آنها مأيوس هستم. شيطان براى عملى كردن نقشه خود مبنى بر گمراه كردن مردم و محروم كردن آنها از معارف قرآن، آيات متشابه قرآن كريم را دست‌‌آويز قرار داد. دنياپرستان و اولياى خود را به تبعيت از متشابهات قرآن، بدون توجه به محكمات، تشويق و ترغيب مى‌‌نمود تا از طريق آنان سايرين را نيز به ترديد و گمراهى بكشاند. خداى متعال بعد از تقسيم آيات قرآن به محكمات و متشابهات مى‌‌فرمايد: فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَاْويلِه(2)؛ كسانى كه سرتا پاى وجودشان انحراف و پليدى و خود پرستى است و قلبشان بيمار است و تحت تأثير القائات شيطان قرار گرفته‌‌اند، محكمات قرآن و عقايد بديهى و روشن دين را رها مى‌‌كنند و با استناد به ظاهر آيات متشابه در


1. ص، 82 ـ 83.

2. آل عمران، 7.

تلاشند تا با تفسيرهاى نابجا و تحريف معارف قرآن مردم را گمراه كنند. اين‌‌چنين انسان‌‌هايى دست‌‌پروردگان شيطانند، كه او را در تحقق بخشيدن به هدفش يارى مى‌‌دهند. قرآن اين انسان‌‌ها را با عناوينى از قبيل «فى قُلُوبِهِم زَيْغٌ» يا «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ياد مى‌‌كند و مردم را از پيروى آنان بر حذر مى‌‌دارد.

آنچه در اين‌‌جا مورد تحقيق و بررسى قرار مى‌‌گيرد، تبيين انگيزه چنين انسان‌‌هايى در مخالفت با فرهنگ دينى، از نظر قرآن است. قرآن كريم مى‌‌فرمايد كسانى با انگيزه «اِبْتِغاءَ الْفِتْنَة»، متشابهات قرآن را ملاك فكر و عمل خود قرار مى‌‌دهند و با دست‌‌آويز قرار دادن متشابهات يا با تأويل و تفسيرهاى نادرست از آيات، ظاهر قرآن را رها كرده، فتنه‌‌جويى مى‌‌كنند.

سؤالى كه در اين‌‌جا مطرح مى‌‌شود اين است كه فتنه چيست؟ و فتنه‌‌جويى كدام است؟ متخصصان علم لغت، به خصوص آنهايى كه سعى دارند لغت را به معناى اصلى خود برگردانند و با توجه به معناى اصلى لغت واژه‌‌ها را معنا كنند، گفته‌‌اند «فتنه» در اصل به معناى داغ كردن شىء بر روى آتش است. آن گاه كه شىء بر روى آتش قرار مى‌‌گيرد تا داغ يا سوزانده يا ذوب شود، عرب از اين معنا به «فَتَنَهُ»؛ يعنى آن شىء را داغ كرد، تعبير مى‌‌كند. در قرآن نيز مادّه «فَتَنَهُ» به همين معناى لغوى به كار رفته است؛ آن جا كه مى‌‌فرمايد: يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُون(1)؛ يعنى روزى كه آنها با آتش سوزانده مى‌‌شوند.

بنابراين، اصل معناى لغوى «فتنه» سوزاندن و ذوب كردن است؛ لكن چنان‌‌كه لغت‌‌شناسان مى‌‌گويند گاه با توجه به لوازم يك معناى لغوى، آن معنا به لوازم يا ملزومات آن نيز سرايت مى‌‌كند و با اشراب لازمه معنا و استعمال آن لغت در لازمه معنا، كم كم آن لازم به صورت معناى دوم و سوم براى لغت در مى‌‌آيد. لغت و واژه «فتنه» نيز بدين صورت است؛ زيرا چنان‌‌كه گفته شد «فتنه» در اصل به معناى داغ شدن است، لكن «داغ شدن» يك لازمه‌‌اى دارد و آن اين‌‌كه اگر اين داغ شدن و در آتش قرار گرفتن در مورد


1. ذاريات، 13.

انسان اتفاق بيفتد ـ نظير آيه يَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ يُفْتَنُون(1) ـ انسان حالت اضطراب پيدا مى‌‌كند. اضطراب نيز گاه ظاهرى و بدنى است؛ مثل آن‌‌كه مربوط به داغ شدن و سوختن جسمانى است و گاه ناشى از امور باطنى و روحى است. پس اضطراب در واقع از لوازم «فتنه» و داغ شدن است؛ سپس از باب توسعه در معناى لفظ، به چيزهايى كه باعث اضطراب‌‌هاى معنوى و باطنى مى‌‌گردد نيز «فتنه» اطلاق مى‌‌شود. از آن‌‌جا كه يك قسم از اضطراب‌‌هاى روحى و روانى، اضطراب و نگرانى و ترديدى است كه در زمينه اعتقادات پيش مى‌‌آيد؛ به آنچه چنين اضطراب‌‌هايى را باعث شود نيز «فتنه» گفته‌‌اند.

آن‌‌جا كه گفته مى‌‌شود «فتنه در دين»؛ به اين لحاظ است كه كسانى در صدد برمى‌‌آيند تا با القائات موهوم و باطل، متدينان را در اعتقادات و ايمانشان دچار تزلزل و اضطراب كنند و آنها را از دين حق و اعتقادات دينى برگردانند.

به امتحان نيز «فتنه» گفته‌‌اند؛ زيرا موجب اضطراب و نگرانى است. چون انسان در هنگام امتحان، مضطرب و نگرانِ نتيجه است، آرامش روحى و سكونت قلب ندارد. واژه «فتنه» در قرآن نيز در آيات متعددى به همين معناى امتحان آمده است. قرآن مى‌‌فرمايد: اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْلادُكُمْ فِتْنَة(2)؛ اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش شمايند. يا مى‌‌فرمايد: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِ وَ الْخَيْرِ فِتْنَة(3)؛ ما شما را به وسيله خير و شر و نعمت و نقمت مى‌‌آزماييم. گاه نيز به خودِ عذاب و ناراحتى «فتنه» اطلاق شده است.

بديهى است در آيه مورد بحث (هُوَ الَّذى اَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذينَ فِى قُلوُبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ) فتنه به معناى فتنه در دين مراد است؛ زيرا تبعيت از متشابهات با امتحان و آزمون تناسبى ندارد و كسانى كه از متشابهات تبعيت مى‌‌كنند درصدد شكنجه و عذاب كردن ديگران نيستند. نيز به معناى داغ كردن و سوزاندن نيست؛ بلكه فتنه جويى آنها بدين علت است كه در


1. ذاريات، 13.

2. انفال، 28.

3. انبياء، 35.

صددند تا با دست‌‌آويز قرار دادن آيات متشابه، در افكار و عقايد دينى مردم تزلزل و اضطراب ايجاد كنند و آنها را گم‌‌راه نمايند.

 

موضع قرآن در مقابله با فتنه در دين

«فتنه در دين» به معنايى كه توضيح داده شد، مقابله پنهان و از نوع فريب و حيله محسوب مى‌‌شود. اين كار، با پوشش ايمان ظاهرى، به منظور از بين بردن اصل دين صورت مى‌‌گيرد. چنين فتنه‌‌گرانى با استفاده از چهره نفاق، انديشه‌‌هاى شيطانى خود را چنان پنهان نگه مى‌‌دارند كه تشخيص انگيزه‌‌هاى ضد دينى آنها براى عموم مردم كار آسانى نيست. به همين سبب نيز قرآن آن را بزرگ‌‌ترين گناه شمرده است و مردم را به اين بزرگ‌‌ترين خطرِ دنيا و آخرت توجه داده و از آنها خواسته تا به مقابله با آن برخيزند و از هستى مادى و معنوى خويش دفاع كنند.

دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان معمولا از دو شيوه عمده استفاده مى‌‌كنند. در اين‌‌جا ضمن توضيح راه‌‌كارهاى دشمنان قرآن و فرهنگ دينى، از موضع قرآن در مقابله با توطئه‌‌هاى دشمنان آگاه خواهيم شد.

 

1. فتنه نظامى

يكى از شيوه‌‌هاى معمول دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، مبارزه فيزيكى و جنگ علنى است كه سعى مى‌‌كنند با حمله نظامى به كشورها و مردم مسلمان و كشتن و قتل و غارت آنان به اهداف خود نايل آيند. در اين صورت هر چند ممكن است تعدادى از مسلمانان را شهيد كنند و موجب ضرر و زيان‌‌هايى براى كشور اسلام شوند؛ لكن هرگز به اهداف خود نمى‌‌رسند و نه تنها مسلمانان از كشته شدن در راه دين زيان نمى‌‌بينند، بلكه در دين و اعتقاد خود پابرجاتر و راسخ‌‌تر مى‌‌گردند. در فرهنگ دينى هدف از زندگى اين دنيا تكامل انسان و رسيدن به مقام قرب الهى در سايه اعتقادات برحقِ دينى و عبادت و بندگى است كه اوج آن به شكل شهادت در راه خدا تجلّى مى‌‌كند.

در مقابل اين استراتژى دشمنان، موضع قرآن نيز اين است كه: قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه(1)؛ با دشمنان اسلام بجنگيد تا ريشه فتنه نابود شود و دين حق حاكم گردد. در اين مقاتله، شعار مسلمانان نيز اين است كه: هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا اِلاَّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ اَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَاب مِنْ عِنْدِهِ اَوْ بِاَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُون(2)؛ آيا براى ما جز يكى از دو نيكى (پيروزى يا شهادت) را انتظار مى‌‌بريد؟ پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم.

 

2. فتنه فرهنگى

دومين شيوه عمده دشمنان براى مقابله با اسلام و مسلمانان، كارهاى فرهنگى است كه يكى از مهم‌‌ترين آنها القاى شبهات است كه به منظور گمراه كردن مردم مسلمان صورت مى‌‌گيرد. بديهى است راه‌‌كارها و ابزار و آلاتى كه در اين نوع مبارزه به‌‌كار گرفته مى‌‌شود و نيز روش‌‌ها و پيامدهاى آن با حمله نظامى به‌‌كلى متفاوت است. اگر در حمله نظامى، دشمن با پيشرفته‌‌ترين سلاح‌‌ها براى كشتن و قتل و غارت و از بين بردن جسم مسلمانان به ميدان مى‌‌آيد، در نوع دوم با سلاح قلم و بيان بر آن است تا فكر و انديشه آنان را منحرف و فاسد سازد. اگر در حمله نظامى دشمن با قساوت هر چه تمام‌‌تر با سربازان مسلمان روبه‌‌رو مى‌‌شد، در تهاجم فرهنگى با روى خوش و از در دلسوزى وارد مى‌‌شود. اگر در حمله نظامى، مسلمانان به روشنى دشمن را مى‌‌شناختند در تهاجم فرهنگى دشمن‌‌شناسى كار آسانى نيست. اگر در حمله نظامى دشمن با تعبيه ميدان‌‌هاى مين و استفاده از جنگ‌‌افزارهاى پيش‌‌رفته در صدد نابود كردن اجسام خاكى بود، در تهاجم فرهنگى در پى آن است كه با گستراندن دام‌‌هاى شيطانى و طرح شبهات بى‌‌اساس، روح‌‌ها و انديشه‌‌ها را تصاحب كند و با تهى كردن انسان‌‌ها از باورها و ارزشهاى دينى از درون، آنها را بكشند و در جهت منافع خود سوق دهد.


1. انفال، 39.

2. توبه، 52.

اگر در تهاجم نظامى دشمن قدرت داشت تنها عده‌‌اى از رزمندگان مسلمان را از دنياى پست مادى خارج كند، در تهاجم فرهنگى شياطين در كمين نشسته‌‌اند تا با به دام انداختن جوان‌‌هاى معصومى كه از علوم و معارف دينى آگاهى كافى ندارند، نسل آينده را به انحراف و سقوط بكشاند. هر چند دشمنان از اين شيوه دين‌‌ستيزى نيز طرفى نخواهند بست و ملت مسلمان و به خصوص جوانان تحصيل‌‌كرده مسلمان كه از مبارزه و تهاجم نظامى با سرافرازى و پيروزمندى بيرون آمدند، هوشمندتر از آنند كه از جابه‌‌جايى دشمن از جبهه نظامى به جبهه مبارزه فرهنگى غافل شوند؛ لكن قرآن كريم به خاطر عظمت خطر و غير قابل جبران بودن پيامدها و عواقب ناشى از شكست مسلمانان در جبهه تهاجم فرهنگى آن را مورد توجه قرار داده و ضمن هشدار به مسلمانان در اين باره، از آنان خواسته است با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا و دين ايستادگى كنند.

 

هشدار قرآن نسبت به فتنه فرهنگى

از آن‌‌جا كه خطر و پيامدهاى شكست در هجمه فرهنگى بر خلاف هجمه نظامى متوجه حوزه فكر و اعتقادات دينى مردم است و در صورت غفلت، انسانيت و سعادت دنيا و آخرت مسلمانان در خطر مى‌‌افتد، قرآن نيز با حساسيت فوق‌‌العاده آن را مورد توجه قرار داده، بدان هشدار مى‌‌دهد. بر آگاهان و هوشمندان مسلمان پوشيده نيست كه آثار و پيامدهاى شكست در جبهه نبرد ظاهرى و فتنه نظامى در مقايسه با پيامدها و عواقب غفلت از تهاجم فرهنگى بسيار اندك است؛ زيرا در تهاجم نظامى حيات چند روزه مسلمانان در معرض خطر قرار مى‌‌گيرد، امّا در تهاجم و فتنه فرهنگى، عقايد و دين و سعادت دنيا و آخرت مسلمانان در معرض خطر جدّى است.

بدين جهت قرآن نيز خطر فتنه در دين و تهاجم فرهنگى را بزرگ‌‌تر از تهاجم نظامى دانسته، مسلمانان را از غفلت از آن برحذر داشته است و اهميت و خطر جنگ و فتنه نظامى را در مقابل آن كمتر دانسته است.

قرآن كريم مى‌‌فرمايد: وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ اَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ اَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ اَشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1)؛ و آنها (مشركانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند) را هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد و از آن جا كه شما را بيرون كردند (مكه) بيرون كنيد و فتنه (بت پرستى) از كشتار مردم بدتر است. البته توجه داريم كه مخالفان قرآن و فرهنگ دينى در صدر اسلام و زمان نزول آيات قرآن، اغلب با تهاجمات نظامى و برخوردهاى فيزيكى در ميدان‌‌هاى نبرد در پى آن بودند تا اسلام و مسلمين را نابود كنند؛ امّا با اين همه، حساسيت قرآن نسبت به خطر فتنه دينى و فرهنگى، بيشتر از خطر تهاجم نظامى است. قرآن مى‌‌فرمايد: وَالفِتنَةُ اَكبرُ مِنَ القَتل(2) انديشه شرك از تهاجم نظامى و كشتن خطرناك‌‌تر و گناه آن از قتل و كشتن مسلمانان بزرگ‌‌تر است، كه دليل خطرناك‌‌تر بودن فتنه فرهنگى پيش از اين توضيح داده شد.

 

شرك در لباس جديد

انديشه شرك به موازات انديشه توحيد پيوسته در طول تاريخ بخشى از افكار بشر را در سيطره خود داشته است. انسان‌‌هايى كه از پذيرفتن بندگى خدا و تسليم در مقابل خداوند جهان‌‌آفرين سرباززده‌‌اند و در پى ارضاى هواهاى نفسانى خويش بوده‌‌اند، از گرويدن انسان‌‌هاى ديگر به دين حق ناخوشنود بوده، به شيوه‌‌هاى گوناگون از آن ممانعت مى‌‌كرده‌‌اند.

بديهى است طرف‌‌داران انديشه شرك در هر عصرى، شيوه‌‌اى متناسب با افكار مردمان آن زمان برمى‌‌گزينند و راه‌‌كارهاى مناسبى براى دست‌‌يابى به اهداف خود انتخاب مى‌‌كنند. بر اين اساس، در صدر اسلام به لحاظ آن‌‌كه انديشه شرك در شكل بت‌‌پرستى ظاهر مى‌‌شد سردمداران شرك و كسانى كه حاضر به بندگى خدا و تسليم در مقابل دين حق نبودند به تبليغ بت‌‌هاى سنگى و چوبى مى‌‌پرداختند و از گرويدن انسان‌‌ها


1. بقره، 191.

2. بقره، 217.

به توحيد ممانعت مى‌‌كردند. دليل اصلى اين كار نيز آن بود كه با حاكميت دين و فرهنگ توحيدى جايى براى ارضاى هواهاى نفسانى آنها باقى نمى‌‌ماند.

امروز نيز انديشه شرك به گونه‌‌اى مدرن و به صورت نظريه علمى در مجامع و محافل مختلف تبليغ مى‌‌شود. اگر در صدر اسلام تنها 360 بت و اِلاه مورد پرستش بود و انسان‌‌هاى دنياپرست براى تخدير افكار مردم به تبليغ آنها مى‌‌پرداختند، امروزه طرفداران انديشه شرك در تلاشند تا به تعداد انسان‌‌ها، بت‌‌هاى خيالى تراشيده، فكر و عقل انسان‌‌ها را از خداى متعال منصرف كنند و به اوهام و خيالات و القائات شيطانى متوجه سازند.

به نظر مى‌‌رسد انديشه «صراط‌‌هاى مستقيم و قرائت‌‌هاى مختلف از دين» در يك چنين بسترى قرار مى‌‌گيرد؛ زيرا همان‌‌طور كه از عنوان آن استفاده مى‌‌شود، مراد از اين انديشه آن است كه هر كس هر چه در باب خدا و دين از متون دينى برداشت مى‌‌كند، همان را بايد مبناى اعتقاد و عمل خود قرار دهد؛ زيرا همان حق و عين واقعيت است.

بنابراين به تعداد انسان‌‌ها و فهم‌‌هاى متفاوت آنها در باب خدا و دين، خدايان و اديان فردى واختصاصى تصوير مى‌‌شود. بديهى است اين سخن با روح توحيد كه در شعار «لا اِلهَ اِلاَّ الله» متبلور است در تضادّ است و درست در نقطه مقابل آن قرار مى‌‌گيرد.

به هر حال از آن‌‌جا كه پاى حساس‌‌ترين موضوع در زندگى انسان، يعنى مسأله توحيد و شرك، كه سعادت دنيا و آخرت او به آن بستگى دارد در ميان است جاى دارد كه انسان عقايد و افكار خويش را مورد تأمّل و بازنگرى قرار دهد و عقايد و انديشه‌‌هاى خود را بر قرآن و علوم اهل‌‌بيت عرضه كند و به دور از هوا و هوس، با منطق و عقل سليم، در صدد نقد افكار خويش برآيد؛ زيرا تنها در اين صورت است كه انسان قادر خواهد بود از دام تخيلات شيطان رهايى پيدا كند و خود را از سقوط در ورطه گمراهى نجات دهد. البته خودشكنى و پيروزى بر هواى نفس كارى بس دشوار است و بى‌‌جهت نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را جهاد اكبر دانسته است، به‌‌خصوص اگر انسان در موقعيتى باشد كه شياطين و دشمنان توحيد و اسلام او را تشويق كنند و حاضر باشند براى رسيدن به

اهداف سياسى و استعمارى خود و مقابله با اسلام از او شخصيتى جهانى بسازند. هر چند در چنين موقعيتى، به خود آمدن انسان و پا گذاشتن در ميدان جهاد اكبر و پشت پا زدن به وعده و وعيدهاى شياطين و دشمنان اسلام كارى شگفت و اعجازگونه است امّا غيرممكن نيست. در تاريخ كم نيستند افرادى كه در لحظه‌‌اى به خود آمدند و خود را از دام شياطين جنّى و انسى و هواهاى نفسانى رها كرده، از هلاكت نجات يافتند و به آغوش توحيد باز گشتند.

 

پيشگويى قرآن از وقوع فتنه در دين

قرآن كريم راه‌‌هاى رسيدن به سعادت و تكامل را به مسلمانان نشان داده است و همانند مشعل فروزنده‌‌اى كه هرگز به خاموشى نمى‌‌گرايد، صراط مستقيم هدايت را براى انسان‌‌هاى طالب حقيقت روشن كرده است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز گرد و غبار شرك و كفر را از چهره انسانيت زدود و بذر اميد و رستگارى را در جان و دل انسان‌‌هاى تشنه حقيقت كاشت و آن را بارور ساخت و نيز حكومت را بر اساس توحيد بنيان نهاد. در اين ميان، كم نبودند كسانى كه از روى مصلحت انديشى مسلمان مى‌‌شدند و ايمان آنها از مرحله زبان فراتر نمى‌‌رفت و توحيد در قلب آنها جاى نمى‌‌گرفت. طبيعى بود چنين كسانى كه خواسته‌‌هاى نفسانى خود را بر خواسته خدا و دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله)مقدم بدارند. اينان كه در باطن دشمن اسلام و پيامبر بودند، در زمان حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) مصلحت نمى‌‌ديدند آشكارا به مخالفت برخيزند و نقشه منحرف كردن جريان حكومت الهى و مخالفت با امام معصوم و محروم كردن مردم از رهبرى ائمّه معصومين را برملا كنند. اين شياطين و انسان‌‌هاى دنياپرست منتظر بودند تا پيامبر از دنيا برود و نقشه‌‌هاى شوم خود را عملى كنند.

قرآن كريم با پيش‌‌بينى اين توطئه، هشدار مى‌‌دهد: اَحَسِبَ النّاسُ اَنْ يُتْرَكُوا اَنْ يَقوُلُوا امَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون(1)؛ آيا مردم گمان مى‌‌كنند صِرف اين‌‌كه بگويند ايمان آورديم، رها


1. عنكبوت، 2.

مى‌‌شوند و به فتنه مبتلا نمى‌‌گردند؟! روزى حضرت على(عليه السلام) درباره قرآن كريم سخن مى‌‌گفت و مردم را به اجتماع بر محور اين حبل‌‌المتين الهى و عمل به دستورات آن فرامى‌‌خواند و اهل سعادت و شقاوت را به بهشت و دوزخ نويد و بيم مى‌‌داد. مردى برخاست و درباره فتنه سؤال كرد و از آن حضرت خواست تا سخنى از پيامبر در اين باره بيان فرمايد. حضرت در پاسخ فرمودند آن‌‌گاه كه خداى متعال اين آيه (اَحَسِبَ النَّاسُ...) را نازل كرد و مردم را از وقوع فتنه در دين و آزمايشى بس بزرگ مطلع ساخت، من متوجه شدم كه اين فتنه بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواهد بود. از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سؤال كردم اين فتنه‌‌اى كه در دين واقع مى‌‌شود و خداى متعال از آن خبر داده كدام فتنه است و حقيقت آن چيست؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: امّتم پس از من دچار فتنه خواهند شد. در اين‌‌جا حضرت على(عليه السلام) قبل از آن‌‌كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) انواع فتنه‌‌هاى بعد از وفاتشان را بيان كنند، از ترس اين‌‌كه مبادا از فوز شهادت در راه خدا محروم شود پيامبر را به ياد جنگ احد مى‌‌اندازد و عرض مى‌‌كند: حتماً به ياد داريد كه در جنگ احد چه شخصيت‌‌هاى بزرگى از عالم اسلام (امثال حمزه سيّدالشهدا) گوى سبقت را ربودند و به فوز عظيم شهادت نايل آمدند و بين من و شهادت در راه خدا، اين معشوق اولياى الهى، جدايى افتاد و اين جدايى بر من بسيار گران آمد. به ياد داريد مرا به نيل به آرزويم بشارت داديد و فرموديد: شهادت در راه خدا در انتظار تو است؛ و من همچنان در انتظارم. يا رسول اللّه آيا آن فتنه‌‌اى كه بعد از شما به وقوع خواهد پيوست به شهادت من منجر خواهد شد؟ پيامبر در جواب مى‌‌فرمايند آرى تو به آرزوى خود خواهى رسيد. آن‌‌گاه پيامبر از اميرالمؤمنين مى‌‌پرسند: وقتى در چنين فتنه‌‌اى قرار مى‌‌گيرى صبر تو چگونه است؟ حضرت عرض كردند يا رسول الله اين‌‌جا جاى صبر نيست؛ بلكه اين از امورى است كه بر آن شكر مى‌‌كنم و آن را براى خود بشارت مى‌‌دانم.

آن‌‌گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گوشه‌‌هايى از فتنه‌‌هايى كه در دين به وقوع خواهد پيوست اشاره مى‌‌كنند و مردم را به آنها هشدار مى‌‌دهند.

پيشگويى فتنه‌‌هاى پس از پيامبر

پيامبر(صلى الله عليه وآله) بعد از اطمينان دادن به حضرت على(عليه السلام) مبنى بر تحقق آرزويش و تكرار بشارت شهادت، آن حضرت رامورد خطاب قرار مى‌‌دهد و انواعى از فتنه‌‌هايى كه به دست دنياپرستان در دين واقع مى‌‌شود، بيان مى‌‌كند. حضرت در بيان خويش بر سه نوع فتنه تكيه مى‌‌كنند: يا عَلىُّ اِنَّ القَومَ سَيُفْتَنُونَ بِاَمْوالِهِمْ وَيَمُنُّونَ بِدينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ يَسْتَحِلُّونَ حَرامَهُ بِالشُّبَهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الاَْهْواءِ السّاهِيَةِ، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبيذِ وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَالرِّبَا بِالْبَيْع(1).

 

1. فتنه مالى

اولين مسأله‌‌اى كه پيامبر به آن اشاره مى‌‌كنند فتنه در اموال است. بر كسانى كه اطلاعى از فقه اسلامى دارند پوشيده نيست كه بخش عظيمى از احكام عملى اسلام درباره اموال و كسب و تجارت و امور اقتصادى است. در اسلام حقوق افراد به نيكوترين و دقيق‌‌ترين وجهِ ممكن مورد توجه شارع مقدس قرار گرفته است. ضوابط و قواعد خريد و فروش و كسب و تجارت كه شرع مقدس مسلمان‌‌ها را ملزم به رعايت آنها كرده است ضوابط و قواعدى است كه بر اساس مصالح واقعى زندگى اجتماعى انسان‌‌ها تشريع شده است، تا مردم با رعايت آنها از زندگى سالم و سعادت دنيوى و اخروى برخوردار باشند. از آن‌‌جا كه بيش‌‌ترين روابط اقتصادى در جامعه بر اساس بيع و خريد و فروش انجام مى‌‌گيرد و قوام زندگى اجتماعى و تعاون و هم‌‌يارى بين انسان‌‌ها در رفع نيازهاى يكديگر بر داد و ستد و معاملات استوار است، و از طرف ديگر به دليل غريزه زياده‌‌طلبى در انسان، معاملات ربوى، اين بدترين و مبغوض‌‌ترين نوع معامله از نظر اسلام، در ميان مردم شايع بوده است، قرآن مردم را از انجام داد و ستد و معاملات ربوى به شدت منع كرده است. لحن قرآن در منع از اين كار بسيار شديد است، تا جايى كه آن را به منزله جنگ با خداوند


1. بحار: ج 32، ص 241.

مى‌‌داند: فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْب مِنَ الله(1)؛ اگر دست از معاملات ربوى برنمى‌‌داريد پس با خدا اعلان جنگ بدهيد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌‌فرمايند بعد از من مردم در اموال و روابط اقتصادى خويش دچار فتنه خواهند شد و حكم صريح قرآن را، مبنى بر حرمت ربا، ناديده خواهند گرفت و به بهانه بيع و خريد و فروش، با حيله‌‌هاى واهى رباخوارى خواهند كرد.

 

2. فتنه اعتقادى

آنچه هر انسان عاقلى با تمام وجود آن را تصديق مى‌‌كند و بعد از تصديق بايد به لوازم آن پاى‌‌بند باشد اين است كه ما انسان‌‌ها آفريده و بنده خدا هستيم. خداى متعال است كه عالم را خلقت نموده و ما را از نعمت وجود برخوردار كرده است و براى اين‌‌كه ما انسان‌‌ها به تكامل و سعادت برسيم با فرستادن بهترين بندگانش همراه با كتب آسمانى، نعمت خويش را بر ما تمام كرده است. شكر و سپاس نعمت هدايت و دين، كه بزرگ‌‌ترين نعمت الهى بعد از نعمت وجود محسوب مى‌‌شود، جز با قبول بندگى و عبوديت خدا، كه اين نيز بالاترين مقام متصور در حق انسان محسوب مى‌‌شود، تحقق پيدا نمى‌‌كند.

از طرف ديگر اين خداى متعال است كه بر انسان‌‌ها منّت دارد كه نعمت خويش را در حق آنها تمام كرده و هدايت و دين حق را بر آنها فروفرستاده‌‌است. راستى چه اندكند آنها كه بى‌‌قدرى و ناچيزى خود را بشناسند و به عظمت خدا و بزرگى نعمت‌‌هايى كه براى انسان آفريده است پى ببرند و آن همه لطف و مهربانى خدا را در حق خود درك كنند!

راستى چه قدر زشت و ناپسند و ناسپاسى است كه انسان نادان بر خدا منّت داشته باشد كه هدايت و راهنمايى او را پذيرفته است. غافل از آن‌‌كه خدا بر ما منّت دارد؛ زيرا او ما را به دين حق هدايت كرده است.

قرآن كريم خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌‌فرمايد: يَمُنُّونَ عَلَيْكَ اَنْ اَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ


1. بقره، 279.

اِسْلامَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ اَنْ هَديكُمْ لِلاْيمان(1)؛ مردم بر تو منّت مى‌‌نهند كه اسلام آوردند؟! بگو اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه اين خداست كه بر شما منّت دارد كه شما را به ايمان هدايت كرده است. اين شما هستيد كه بايد با بندگى و اطاعت و عبادت، اين حق را به طور شايسته ادا كنيد، نه آن‌‌كه به بهانه ايمان آوردن خود را صاحب حق بدانيد و از خداى متعال طلبكار باشيد. بنابراين در بينش دينى، اصل بر بندگى و عبوديت و تسليم در مقابل خداست، نه بر مَنيّت و روح استكبارى در مقابل خدا. پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشتن روحيه منيّت و استكبارى به جاى روحيه بندگى و تسليم در مقابل خدا را يكى از مظاهر فتنه در دين معرفى مى‌‌كنند. حضرتش مى‌‌فرمايند بعد از من يكى از مظاهر فتنه در دين اين خواهد بود كه مردم به جاى آن‌‌كه خدا را بر نعمت دين و هدايت شكرگزار باشند و از او به خاطر دين حق ممنون باشند، بر خدا منّت دارند كه دين را پذيرفته‌‌اند و خود را صاحب حق و طلبكار خدا مى‌‌دانند و از خدا [از موضع طلبكارانه] انتظار پاداش و رحمت دارند! همچنين در قبال ايمان آوردن [از موضع متكبرانه] خود را مستحق هيچ نوع مجازاتى نمى‌‌دانند. هر چند خداى متعال هيچ مجازاتى را بدون دليل بر بنده‌‌اى روا نمى‌‌دارد، لكن پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشتن چنين روحيه‌‌اى را فتنه در دين مى‌‌داند؛ زيرا صاحبان چنين روحيه‌‌اى، آن‌‌جا كه رعايت دستور دينى با خواسته‌‌هاى نفسانى آنها سازگارى ندارد به راحتى با توجيهات نابجا در صدد فريب خويش و ديگران برمى‌‌آيند. بنابراين، داشتن روحيه استكبارى مذكور در مقابل خدا با حقيقت دين و روح اسلام، كه چيزى جز تسليم در مقابل دين خدا نيست، ناسازگار است.

 

3. توجيهات دروغين؛ خطرناك‌‌ترين فتنه

خطرناك‌‌ترين فتنه در دين، كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نگران كرده و با در ميان گذاشتن آن با حضرت على(عليه السلام) مردم را بدان هشدار داده است فتنه و توطئه تحريف در دين و تحليل محرّمات الهى در مقام اعتقاد است. هر چند عدم رعايت احكام شريعت در مقام عمل و داشتن


1. حجرات، 17.

روحيه استكبارى در مقابل خداوندىِ پروردگار، گناهى بس بزرگ است، لكن خطرناك‌‌تر از آن اين است كه انسان در صدد برآيد براى گناهان و اعمال ضد دينى خود توجيهات واهى و دروغين دست و پا كند و به خواسته‌‌هاى نفسانى خود رنگ دين و شريعت بزند.

در اين صورت شيطان با تمام قوا به كمك دنيا پرستانِ به ظاهر مسلمان مى‌‌شتابد تا آنها را در القاى شبهات و تحريف احكام دين يارى رساند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌‌فرمايند فتنه‌‌جويان براى تأمين خواسته‌‌هاى نفسانى خود با توسل به شبهات و توجيهات دروغين و تخيلات واهى در صدد برمى‌‌آيند تا محرمات الهى را حلال نمايند و با دين خدا بازى كنند.

آنچه تذكر آن ضرروى مى‌‌نمايد و پيامبر نيز در بيان وظيفه حضرت على(عليه السلام) در مقابل فتنه‌‌ها و فتنه‌‌گران، بدان توجه مى‌‌دهد، مسأله تداوم چنين فتنه‌‌گرى‌‌هايى است، كه تا ظهور حضرت صاحب‌‌الامر، امام زمان(عليه السلام) ادامه دارد. آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان حلال كردن شراب به بهانه اين‌‌كه شراب همان آب جو و كشمش حلال است، يا حلال دانستن رشوه به بهانه هديه، و يا حلال دانستن رباخوارى به بهانه خريد و فروش، بيان كردند، تنها نمونه‌‌هايى از انواع فتنه‌‌هايى است كه در دين واقع مى‌‌شود، نه اين‌‌كه مسأله فقط به همين موارد ختم شود.

امروزه نيز كسانى در ميان مسلمانان زندگى مى‌‌كنند و به حسب ظاهر مسلمانند و هرگز خود را از رقبه اسلام خارج نمى‌‌دانند؛ امّا به لحاظ روحى چنان نيستند كه احكام الهى را از روى طوع و رغبت پذيرا باشند. اينان كه بعضاً داراى موقعيت اجتماعى نيز هستند از سويى تحت تأثير فرهنگ غرب دچار خودباختگى شده‌‌اند و از هويت دينى خود فاصله گرفته‌‌اند و از طرفى اطلاعات آنها از معارف دين ناكافى است. در اين حال، اين افراد بى‌‌آن‌‌كه كمترين صلاحيت اظهار نظر در باب مسائل تخصصى دين را داشته باشند در مقام قضاوت مى‌‌نشينند و گاه تحت تأثير القائات شيطان و تشويق دشمنان دين قرار مى‌‌گيرند و خواسته يا ناخواسته چنان سخن مى‌‌گويند كه جز به معناى انكار دين و خارج شدن از رقبه اسلام نيست. براى مثال اگر كسى بگويد قوانين اسلام اختصاص به

زمان صدر اسلام و مردمان آن روزگار داشته و احكام و دستورات آن متناسب با جوامع صدر اسلام بوده است و در زمان حال و در آستانه قرن بيست و يكم، قرآن و احكام اسلام براى اداره جامعه كافى نيست و بايد احكام و دستورات آن را طبق صلاحديد و خواست انسان‌‌ها تغيير داد، يا اين‌‌كه كسى بگويد مردمان قرن بيست و يكم پيامبرى متناسب با زمان خود نياز دارند، چنين سخنانى هر چند به معناى انكار دين تلقى مى‌‌شود؛ لكن خود اين سخنان در درجه اول، نشانه عدم شناخت صحيح از دين و احكام آن است. بجاست صاحبان چنين تفكراتى قبل از اظهار نظر و سخن گفتن، درست به معنا و لوازم و عواقب سخن خويش توجه كنند. در آن صورت شايد از گفتن سخنانى كه موجب فتنه در دين مى‌‌شود پرهيز كنند و خود را از دام شيطان ودشمنان اسلام و قرآن نجات دهند.

 

تاريك كردن فضا به منظور گمراه كردن افكار عمومى

از آنچه تا كنون بيان شد دريافتيم كه راه‌‌كارهاى دشمنان دين و قرآن در فتنه و هجمه نظامى، با نحوه مقابله آنها در شكل تهاجم و فتنه فرهنگى به كلى متفاوت است. گفته شد آنها در جريان فتنه فرهنگى بر خلاف تهاجم نظامى هرگز به طور آشكار خود را در موضع انكار دين و مخالفت با فرهنگ دينىِ مردم نشان نمى‌‌دهند و به طور آشكار اعتقادات قلبى خود را ابراز نمى‌‌كنند. چرا كه در آن صورت كسانى كه سخنان آنها را مى‌‌شنوند با تأمّل در سخنان آنها به بطلان آنها پى مى‌‌برند و در صورت قبول عقايد باطل آنان، گمراهىِ حاصل، از روى علم و آگاهى است و آنچه اتفاق افتاده، تحت عنوان فتنه قرار نمى‌‌گيرد؛ زيرا گمراه كردن از طريق فريب و با تحريف افكار صورت نگرفته است. آنچه امروزه به عنوان فتنه فرهنگى در جامعه ما وجود دارد و دشمنان قرآن و فرهنگ دينى، با جديّت تمام، از طريق تهاجم فرهنگى در حال انجام آن هستند اين است كه جوّ فرهنگى جامعه را به گونه‌‌اى آشفته و تيره و تار كنند كه مردم و به خصوص طبقه جوانِ در حال تحصيل، قدرت تشخيص حق و باطل را

از دست بدهند و به طور ناخودآگاه در دام افكار و اعتقادات باطل و منحرف آنها گرفتار آيند. طبيعى است كه اگر قشر تحصيل‌‌كرده يك كشور دچار انحراف فكرى شد زمينه گمراهى و انحراف افكار عمومى آن جامعه نيز فراهم خواهد شد، كه اِذَا فَسَدَ الْعَالِمُ فَسَدَ الْعَالَمُ.

بنابراين فتنه فرهنگى مذكور كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدان هشدار دادند از خطرناك‌‌ترين امورى است كه سعادت دنيا و آخرت مردم را تهديد مى‌‌كند.

به نظر مى‌‌رسد براى مقابله با چنين خطرهايى، دولت اسلامى بايد چنان از نظر قدرت بيان حقايق دين و نشر فرهنگ و معارف قرآن، قوى باشد و نظام آموزشى از دبستان تا دانشگاه و تمام مراكز فرهنگى كشور را تحت نظارت دقيق بگيرد، كه بدخواهان و دشمنان اسلام قادر نباشند با مشوّش كردن فضاى فرهنگى، ديگران را گم‌‌راه كنند.

از طرف ديگر، اساسى‌‌ترين وظيفه عالمان دينى نيز روشنگرى مردم ـ به خصوص طبقه جوان جامعه كه از معارف دينى و علوم قرآنى آگاهى كافى ندارند ـ و مقابله با فتنه فرهنگى است. اين آشنايان به علوم دينى هستند كه موظفند با روشنگرى، مردم و نسل جوان را از خطرات فرهنگى و توطئه دشمنان دين، آگاه كنند و آنان را از دام‌‌هاى شيطانى برحذر دارند. اين مردم متدين هستند كه مى‌‌توانند با پشتيبانى از عالمان دينى متعهد، آنها را در انجام رسالت بزرگشان در هدايت جامعه يارى كنند.

چنان‌‌كه در ابتداى كتاب ذكر شد در اين قسمت به ذكر علل و انگيزه‌‌هاى مخالفان فرهنگ دينى از منظر على(عليه السلام) در نهج‌‌البلاغه مى‌‌پردازيم. در اين‌‌جا ابتدا به معرفى افراد مذكور از ديدگاه حضرت على مى‌‌پردازيم و سپس بحث را با بيان علل و انگيزه‌‌هاى افراد مذكور در مخالفت با فرهنگ دينى و آموزه‌‌ها و دستورات قرآن به پايان مى‌‌بريم.

 

تحريف‌‌كنندگان معارف دين از ديدگاه على(عليه السلام)

امام على(عليه السلام) كسانى را كه در صدد تحريف حقايق دين و اِفساد فرهنگ دينى مردم

هستند، جاهلانِ عالم‌‌نما مى‌‌خواند. حضرت مى‌‌فرمايند: وَ آخَرُ قَدْ تَسَمّى عالِماً لَيْسَ بِه(1)؛ در مقابل پيروان راستين قرآن، گروه ديگرى هستند كه گاه در ميان جامعه عالم و دانشمند تلقى مى‌‌شوند، در حالى كه از علم بهره‌‌اى ندارند. اينان با سوء استفاده از عناوين عاريتى و بدون واقعيت، مردم را گم‌‌راه مى‌‌كنند. ممكن است اين سؤال براى خوانندگان مطرح شود كه پس آنچه اينان با نام مطالب علمى و دينى بيان مى‌‌كنند، چيست؟ مخصوصاً آنان كه خود، سخنان خويش را فهم و برداشت از دين و قرآن بيان مى‌‌كنند. حضرت على(عليه السلام)در جواب مى‌‌فرمايند: فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال(2)؛ اينان آنچه را با نام مطالب علمى و برداشت‌‌هاى خود از دين بيان مى‌‌كنند و به بهانه قرائت‌‌هاى مختلف از دين در صدد تحميل عقايد باطل به دين برمى‌‌آيند جهالت‌‌هايى است كه از انسان‌‌هاى جاهل و نادان ديگرى گرفته‌‌اند و به اسم معارف دينى و مطالب علمى بيان مى‌‌كنند. شايد شما تعجّب كنيد كه چگونه ممكن است كسانى جهل و نادانى را از ديگرى اقتباس كنند! اقتباس جهل و نادانى از ديگرى يعنى چه؟! براى آن‌‌كه به اعجاز كلام حضرت واقف شويم و بر مسؤوليت خود نسبت به روشنگرى در مقابل منحرفان از حق بيش از پيش واقف گرديم، به نمونه‌‌اى از اقتباس جاهل‌‌هاى عالم‌‌نما از جهالت‌‌ها و نادانى‌‌هاى ديگران، كه امروزه با نام ره‌‌آوردهاى علمى بيان مى‌‌شود، اشاره مى‌‌كنيم.

امروزه در غرب اين تفكر فلسفى رواج دارد كه حصول علم براى انسان غير ممكن است و بشر بايد در همه چيز شك داشته باشد و هرگز به مطلبى يقين پيدا نكند. طرفداران اين تفكر معتقدند اگر كسى بگويد من به مطلبى يقين دارم نشانه نفهمى و حماقت اوست؛ زيرا علم به چيزى ممكن نيست. آنان با افتخار به اين شك و جهل خويش مى‌‌گويند علامت علم و دانش و خردمندى اين است كه انسان به هيچ مطلبى اعمّ از دينى و غيردينى علم و يقين پيدا نكند. چنين سخنان سخيفى از حدود يكصد سال پيش در ميان اروپاييان مطرح شده و قبل از آن نيز مبناى فكرى شكّاكان بوده است.


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 86.

2. همان.

امروزه در جامعه ما نيز كسانى با مبنا قرار دادن سخنان جاهلانه آنها درصددند تا با تشكيك در معتقدات دينى مردم، به بهانه اين‌‌كه ما در هيچ زمينه‌‌اى نمى‌‌توانيم معرفت يقينى پيدا كنيم، آنها را در اعتقادات دينى خود سست كنند و به مقاصد و هواهاى نفسانى خود جامه عمل بپوشانند. جالب آن‌‌كه آنها اين سخنان را به اسم مطالب علمى بيان مى‌‌كنند و انتظار دارند مردم فهيم و نكته‌‌سنج ما آنها را بپذيرند.

حضرت على(عليه السلام) به وجود چنين انسان‌‌هاى شيطان‌‌صفت در طول تاريخ اشاره مى‌‌كنند و مى‌‌فرمايند: فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَ اضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّل(1)؛ آنان از يك دسته گمراه و نادان مطالب جهالت‌‌آميزى اقتباس مى‌‌كنند و آنها را به اسم سخنان علمى بيان مى‌‌كنند. سخن علمى چنين كسانى اين است كه در همه چيز بايد شك كرد و بشر نبايد به چيزى علم و يقين پيدا كند! در امور دينى هر كس هر چه مى‌‌فهمد، همان حق است! زيرا اصلا حق و باطلى وجود ندارد! هيچ ملاكى براى حق و باطل، جز فهم شخصى هر كس وجود ندارد!

وَ نَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُرُور وَ قَوْلِ زُور(2)؛ اين دسته گمراه و نادان و اين جاهلان عالم‌‌نما دام‌‌هايى از ريسمان‌‌هاى فريب و گفتارهاى دروغ براى مردم گسترانيده‌‌اند و آنها را با گفتار و اعمال نادرست خود فريب مى‌‌دهند.

قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلى آرائِه(3)؛ اينان قرآن كريم را به رأى خويش تفسير، و آيات آن را بر انديشه‌‌هاى خود حمل مى‌‌كنند و حق را بر طبق خواهش‌‌ها و اميال نفسانى خود قرار مى‌‌دهند.

آن‌‌گاه حضرت شيوه‌‌هاى تبليغاتى اين افراد را مورد توجه قرار مى‌‌دهند و مى‌‌فرمايند: آنها براى جلب توجه مردم و جذب ديگران، مردم را از گناهان كبيره و پيامدهاى سوء اعمال و رفتارشان ايمن مى‌‌گردانند و هيبت و عظمت گناهان كبيره را در نظر مردم مى‌‌شكنند و مردم را به انجام آنها تشويق مى‌‌كنند و ارتكاب جرايم و معاصى را در نظر


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 86.

2 و 3. نهج‌‌البلاغه، خطبه 86.

مردم بى‌‌اهميت و آسان جلوه مى‌‌دهند. اينان در واقع با اين حرمت‌‌شكنى‌‌ها غيرت دينى و خداترسى را در مردم تضعيف مى‌‌كنند. حضرت مى‌‌فرمايند اين افراد در بحث و گفتگو چنين اظهار مى‌‌كنند كه ما از ارتكاب شبهات بر حذر هستيم و از گفتن سخنان و احكام مشكوك و مشتبه خوددارى مى‌‌كنيم؛ در حالى كه چون از احكام و موازين شرع و دين بى‌‌اطلاعند، در گرداب شبهات گرفتارند. در مقام سخن، چنين اظهار مى‌‌كنند كه ما از بدعت‌‌ها و احكام خلاف دين كناره مى‌‌گيريم، و حال آن كه در ميان بدعت‌‌ها آرميده‌‌اند و هر سخنى كه در باب دين مبتنى بر رأى خويش مى‌‌گويند، بدعت است. چنين انسان‌‌هايى هر چند به صورتْ انسانند لكن قلب و روح آنها قلب و روح حيوان است؛ چرا كه باب هدايت را نمى‌‌شناسند تا هدايت شوند و باب گمراهى و ضلالت را نيز نمى‌‌شناسند تا از آن بپرهيزند. اين افراد مرده‌‌هايى در ميان زنده‌‌ها هستند.

آن‌‌گاه حضرت مردم را مورد خطاب قرار مى‌‌دهند و مى‌‌فرمايند: بعد از روشن شدن حق و باطل و شناختن طرفداران هر يك، و در حالى كه پرچم‌‌هاى حق برپاست و نشانه‌‌هاى آن آشكار و هويداست به كجا مى‌‌رويد؟! چرا در حالى كه صراط مستقيم هدايت و عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان شماست و مى‌‌توانيد از انوار هدايت ائمّه(عليهم السلام) بهره‌‌مند شويد، خود را از علوم اهل‌‌بيت محروم كرده و حيران و سرگردانيد؟

قرآن كريم با بيانى بسيار شديدتر از بيان حضرت على(عليه السلام) از اين جاهلان عالم‌‌نما نام مى‌‌برد و مردم را از فريب‌‌كارى آنها برحذر مى‌‌دارد و مى‌‌فرمايد: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَياطِينَ الاِْنْسِ وَ الْجِنّ يُوحِى بَعْضُهُمْ اِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُون(1)؛ و بدين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‌‌هاى انس و جن برگماشتيم. بعضى از آنها به بعضى، براى فريب [يكديگر]، سخنان آراسته القا مى‌‌كنند؛ و اگر پروردگار تو مى‌‌خواست چنين نمى‌‌كردند. پس آنان را با آنچه به دروغ مى‌‌سازند واگذار.

دشمنان پيامبران و مخالفان هدايت الهى هر چند در ظاهر و به صورت، انسانند، لكن


1. انعام، 112.

از آن‌‌جا كه تمام فعاليت‌‌هاى آنها نتيجه‌‌اى جز گمراه كردن ديگران و محصولى جز القاى شبهات و در نتيجه تضعيف اعتقادات دينى مردم و مقابله با هدايت الهى ندارد قرآن آنها را شياطين انس معرفى مى‌‌كند ومردم را از پيروى آنها برحذر مى‌‌دارد.

 

برخورد دنياپرستان مسلمان‌‌نما با قرآن

كسانى كه از نظر ايمان به خدا و لوازم آن چندان قوى نيستند و آن‌‌طور كه شايسته و بايسته است ايمان در قلب و روح آنها رسوخ نكرده است، در مقام تعارض بين خواسته‌‌هاى نفسانى و خواسته خدا و ارزش‌‌هاى دينى، به دين و ارزش‌‌هاى دينى روى خوش نشان نمى‌‌دهند، و از نظر روحى متمايلند كه احكام و ارزش‌‌هاى دينى را طبق ميل خود و در جهت هواهاى نفسانى‌‌شان تفسير و توجيه كنند. و اگر تفسير دين و قرآن طبق هواهاى نفسانى آنها مجاز باشد، براى اين گروه بسيار خوشايند خواهد بود؛ چرا كه از يك طرف به خواهش‌‌هاى نفسانى خود رسيده‌‌اند واز طرف ديگر به ظاهر از رقبه اسلام خارج نشده‌‌اند و از مزاياى مسلمان بودن در جامعه اسلامى بهره‌‌مند هستند. همچنين طبيعى است كسانى كه ايمان و تقوا در جان و روح آنها رسوخ نكرده است و چندان پاى‌‌بند ارزش‌‌هاى دينى و احكام الهى نيستند نيز از چنين برداشت‌‌هايى از دين و قرآن استقبال كنند و ازكسانى كه دين و قرآن و ارزش‌‌هاى دينى را طبق خواسته نفسانى آنها تفسير و توجيه مى‌‌كنند پيروى نمايند و آنها را الگوى خود قرار دهند و از آنان تعريف و تمجيد كنند. نيز طبيعتاً چنين كسانى، با آن دسته از عالمان دينى كه قرآن و احكام را آن‌‌چنان كه هست و بدون در نظر گرفتن خوشايند و سليقه افراد و مردم تفسير و تبيين مى‌‌كنند ميانه خوبى نخواهند داشت.

با كمال تأسف امروزه شاهديم كسانى به بهانه قرائت‌‌هاى مختلف از متون دينى در صددند تا به خواسته‌‌ها و اميال نفسانى خود رنگ دينى بزنند و براى رسيدن به اغراض دنيوى خود با دين خدا و قرآن كريم بازى مى‌‌كنند.

حضرت على(عليه السلام) با پيش‌‌بينى وضعيت مذكور، از غربت قرآن در زمان خود و در

آخرالزمان شكوه مى‌‌كند و مى‌‌فرمايد: اِلَى اللهِ اَشْكُو مِنْ مَعْشَر يَعِيشُون جُهَّالا وَ يَمُوتُونَ ضُلاَّلا وَ لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ اَبْوَرُ مِن الْكِتَابِ اِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لا سِلْعَةٌ اَنْفَقُ بَيْعاً وَ لاَ اَغْلى ثَمَناً مِن الْكِتَابِ اِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه(1)؛ از جمعيتى كه در جهالت زندگى مى‌‌كنند و در ضلالت و گم‌‌راهى مى‌‌ميرند نزد خداوند شكايت مى‌‌كنم. جمعيتى كه اگر قرآن در بين آنها بحق تفسير شود، كسادترين كالا و بى‌‌مشترى‌‌ترين متاع است و اگر به رأى تفسير شود و از مواضع واقعى خودش تحريف گردد، از گران‌‌بهاترين و ارزشمندترين اشياست.

همچنين آن حضرت درباره جايگاه قرآن ومعارف دين در ميان مردم آخرالزمان مى‌‌فرمايند: وَ اِنَّهُ سَيَأتى عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدى زَمانٌ لَيْسَ فيهِ شَىْءٌ اَخْفى مِن الحَقِّ وَ لا اَظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ وَ لا اَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ اَهْلِ ذلِكَ الزَّمانِ سِلْعَةٌ اَبْوَرَ مِنَ الْكِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ وَ لا اَنْفَقَ مِنْهُ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ لا فِى البِلادِ شَىءٌ اَنْكَرَ مِنَ الْمَعرُوفِ وَ لا اَعْرَفَ مِن المُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتابَ حَمَلَتُهُ وَ تَناساهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتابُ يَوْمَئِذ وَ اَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيّانِ وَ صاحِبانِ مُصْطَحِبانِ فى طَريق واحِد لا يُؤْويهِما مُؤْو فَالْكِتاب وَ اَهْلُهُ فِى ذلِكَ الزَّمانِ فِى النّاسِ وَ لَيْسا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيسا مَعَهُمْ، لاَِنّ الضَّلاَلَةَ لا تُوافِقُ الْهُدى وَ اِنِ اجْتَمَعا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَن ِالْجَماعَةِ كَانَّهُم اَئِمَّةُ الْكِتابِ وَ لَيْسَ الْكِتابُ اِمامَهُم(2). بسيار شايسته و ضرورى است كه جامعه و مردم ما اين پيشگويى‌‌هاى قرآن و نهج‌‌البلاغه درباره آيندگان و اوضاع و احوال دينى را مورد توجه قرار دهند و وضع فرهنگى حاكم بر جامعه خود را نيز مورد مطالعه قرار دهند و آن را با اين پيش‌‌گويى‌‌ها مقايسه نمايند تا خداى ناكرده اگر وضعيت دينى جامعه را در جهت نامطلوب مى‌‌بينند، احساس خطر كنند و در صدد اصلاح فرهنگ دينى جامعه برآيند. مردم در هر زمان بايد با تبعيت و پيروى از ولىّ فقيه و علما و بزرگان دينى در صدد حفظ و حراست از مرزهاى عقيدتى و ارزش‌‌هاى دينى خود باشند و با الگو قراردن قرآن، خود را از فتنه‌‌هاى آخرالزمان در امان بدارند و از اين‌‌كه مصداق چنين پيشگويى‌‌هايى قرار بگيرند نگران و برحذر باشند.


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 17.

2. نهج‌‌البلاغه، خطبه 147.

به هر حال اميرالمؤمنين(عليه السلام) چنين پيشگويى مى‌‌كند كه: زمانى بعد از من خواهد آمد كه در آن زمان چيزى مخفى‌‌تر از حق و چيزى مشهورتر از باطل نيست. در آن زمان دروغ و افترا بر خدا و پيامبرش از بيش‌‌ترين امورى است كه جاهلان عالم‌‌نما و منافقان دنياپرست براى رسيدن به اهداف خود به كار مى‌‌گيرند.

 

هشدار على(عليه السلام) به مردم

آنچه در اين خطبه از اهميت بيش‌‌ترى برخوردار است و هشدارى جدى براى مردم تلقى مى‌‌شود اين است كه وضعيت روحى و فرهنگ عموم مردم را در آينده تصوير و ترسيم مى‌‌كند. آنچه تا كنون از آيات قرآن و سخنان حضرت على(عليه السلام) در اين نوشتار مورد بحث و گفتگو قرار گرفت هر چند خطاب به مردم است؛ لكن در بيش‌‌تر آنها روى سخن با خواص جامعه و كسانى بود كه در مقام تأثيرگذارى بر فرهنگ جامعه هستند. در اين خطبه حضرتش به صراحت، وضعيت روحى و فرهنگ دينى مردم را در آينده پيشگويى مى‌‌كنند و آنان را از مبتلا شدن به چنين فرهنگى يا غفلت در مقابل آن برحذر مى‌‌دارند. حضرت بعد از تبيين روحيه حاكم بر بعضى از خواص جامعه، مبنى بر اين‌‌كه آنها در جهت رسيدن به اغراض و اهداف دنيوىِ خود بيش‌‌ترين افترا و دروغ را به خدا و پيامبر نسبت مى‌‌دهند و قرآن و دين را به رأى خود تفسير مى‌‌كنند و مردم را به گم‌‌راهى مى‌‌كشانند، فرهنگ حاكم بر عموم مردم را چنين پيش‌‌بينى مى‌‌كنند: مردم و اهل آن زمان نيز چنين‌‌اند كه، اگر قرآن و كتاب خدا درست و بحق تفسير و تبيين شود، از بى‌‌ارزش‌‌ترين اشيا نزد آنان است و اگر طبق هواهاى نفسانى تفسير شود، از رايج‌‌ترين و پررونق‌‌ترين اشيا در نظر ايشان است. در آن زمان ارزش‌‌هاى دينى و الهى در ديد مردم از منكرترين اشيا و ارزش‌‌هاى ضد دينى از محبوب‌‌ترين امور محسوب مى‌‌شود.

بر آگاهان پوشيده نيست كه دشمنان قرآن و قدرت‌‌هاى استكبارى امروز در صددند تا چنين فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آنان در توطئه تهاجم فرهنگى، با حمله به مقدسات دينى و تبليغ ارزش‌‌هاى ضد دينى بر آنند تا به تدريج همان وضعيتى كه

اميرالمؤمنين(عليه السلام) پيشگويى كرده و مردم را از مبتلا شدن به آن برحذر داشته است در جامعه ما حاكم كنند.

حضرت در ادامه چنين مى‌‌فرمايند: در آن زمان، از آشنايان به كلام خدا جز بى‌‌اعتنايى و از حافظان قرآن، كه وظيفه آنان پاسدارى از ارزش‌‌هاى دينى است، جز فراموشى و اهمال در انجام وظيفه، حركتى ديده نمى‌‌شود. در آن زمان قرآن و پيروان راستين آن و عالمان دين هر چند در ميان مردمند امّا در حقيقت جداى از آنانند و مردم نيز از آنها دورند؛ زيرا مردم آنها را منزوى كرده، از آنها پيروى نمى‌‌كنند. آنان هر چند با مردم زندگى مى‌‌كنند، لكن دل‌‌هاى مردم با آنها نيست؛ چون راهى كه مردم در پيش مى‌‌گيرند گمراهى است كه با راه قرآن كه راه هدايت است، جمع نمى‌‌شود.

در پايان حضرت مى‌‌فرمايند: فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَماعَةِ كَاَنَّهُمْ اَئِمَّةُ الكِتابِ وَ لَيْسَ الْكِتابُ اِمامَهُم؛ مردم در آن زمان اجتماع مى‌‌كنند بر افتراق و اختلاف. گويا توافق مى‌‌كنند بر اين‌‌كه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند و به تبعيت از جاهلان عالم‌‌نما در حالى كه گويا خود را رهبر قرآن مى‌‌دانند و قرآن را طبق خواسته‌‌هاى نفسانى خود تفسير و توجيه مى‌‌كنند، از مسلمانان واقعى و عالمان دين و مفسران حقيقى قرآن جدا مى‌‌شوند و از آنها فاصله مى‌‌گيرند. به جاى اين‌‌كه در فكر و عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند از قرآن پيشى گرفته، از امامت و رهبرى آن سرباز مى‌‌زنند و قرآن و دين را به رأى خويش تفسير مى‌‌كنند.

اكنون دشمنان دين و قرآن تمام تلاش خود را در جهت تهى كردن ملت مسلمان از هويت دينى خود بسيج كرده‌‌اند و در تلاشند تا با تضعيف عقايد دينى آنها، استقلال و آزادى و هويت آنان را سلب كنند. با توجه به اهميت و حساسيت شرايط، بسيار شايسته است ملت مسلمان و به خصوص انديشمندان دينى احساس خطر كنند و به هوش باشند و هرگز خود را از خطر دشمنان اسلام و قرآن در امان ندانند.

در اين ميان، چنان‌‌كه قبلا اشاره شد، نكته مهم اين است كه دشمنان اسلام و كفر جهانى، براى رسيدن به اهداف استكبارى خود، در مقابله با فرهنگ دينى مردم و تهاجم

فرهنگى، بر خلاف تهاجم نظامى، به طور آشكار دشمنى خود را با اسلام و امّت اسلامى اظهار نمى‌‌كنند. در اين تهاجم، آنان پيوسته از انسان‌‌هايى كه به حسب ظاهر مسلمانند و در جامعه اسلامى زندگى مى‌‌كنند و از يك طرف داراى موقعيت‌‌هاى اجتماعى و فرهنگى هستند و از طرف ديگر مطالعاتى هر چند بسيار ناقص در زمينه معارف دينى دارند، استفاده مى‌‌كنند و اينان دانسته يا ندانسته، آلتِ دست عوامل بيگانه شده، با تحريف معارف دينى، اسباب گم‌‌راهى مردم را فراهم مى‌‌كنند. اين انسان‌‌ها در آيات بسيارى از قرآن كريم و روايات ائمّه معصومين(عليهم السلام) مورد مذمّت و نكوهش، قرار گرفته‌‌اند و به مردم توصيه شده است كه از گوش فرا دادن به سخنان آنان بر حذر باشند؛ زيرا موجب گمراهى و بازماندن از رسيدن به سعادت دنيوى و اخروى مى‌‌گردند.

 

انگيزه جاهلان عالم‌‌نما در تحريف معارف دين، از ديدگاه على(عليه السلام)

چنان‌‌كه پيش از اين گفتيم، قرآن كريم عملكرد چنين انسان‌‌هايى را در جامعه اسلامى، «فتنه» نام مى‌‌نهد و كسانى كه در صدد تحريف قرآن و حقايق و معارف دين برمى‌‌آيند فتنه‌‌جويانى مى‌‌داند كه با تحريف معارف دينى، شيطان را در گم‌‌راه كردن مردم، يارى مى‌‌رسانند. حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چرا كسانى، با اين‌‌كه حق را مى‌‌دانند و بر بى‌‌اساس بودن اوهام و جهالت‌‌هايى كه از ديگران به عاريت گرفته‌‌اند، واقفند، در صدد توجيه فريب‌‌كارى‌‌هاى خويش و گم‌‌راه كردن ديگران بر مى‌‌آيند؟ به عبارت ديگر از نظر روان‌‌شناسى، انسان‌‌هايى كه در صدد تحريف معارف دينى بر مى‌‌آيند و با تحريف حقايق دين، اسباب گم‌‌راهى مردم را فراهم مى‌‌كنند، از نظر روحى چه مشكلى دارند كه به بهاى بازى كردن با دين خدا به دنبال حل كردن آن هستند؟ در واقع، فتنه در دين، كه در شكل تحريف معارف دين بروز مى‌‌كند، از كجا ناشى مى‌‌شود؟

حضرت على(عليه السلام) در جواب اين پرسش مى‌‌فرمايند: اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَ اَحْكامٌ تُبْتَدَع(1)؛ آنچه از نظر روحى زمينه چنين انحرافى را در انسان فراهم مى‌‌كند و ريشه


1. نهج‌‌البلاغه، خطبه 50.

فتنه شناخته مى‌‌شود عبارت است از هواهاى نفسانى. فتنه‌‌هايى كه در دين واقع مى‌‌شود از هواهاى نفسانى و اميال و اغراض دنيايى سرچشمه مى‌‌گيرد. آنان كه با تحريف معارف دينى مردم را به گم‌‌راهى مى‌‌كشانند كسانى هستند كه داراى روحيه تسليم و بندگى در مقابل خداى متعال نيستند، يا در اثر القائات و وسوسه‌‌هاى شيطانى روحيه تسليم و بندگى را از دست داده‌‌اند.

روحيه تسليم و بندگى اقتضا مى‌‌كند انسان در مقابل خدا و دستورات او تسليم و در عمل و گفتار پاى‌‌بند شريعت و ارزش‌‌هاى دينى باشد. وجود اين روحيه از آن جهت لازم است كه ممكن است بسيارى از دستورات شريعت و دين با خواسته‌‌هاى نفسانى انسان موافق نباشد و انسان با طوع و رغبت حاضر به پذيرش و عمل بر طبق آنها نباشد. انسان‌‌ها در چنين مواردى دايماً بر سر دو راهى هستند و ناگزير مى‌‌بايد يك راه را انتخاب كنند؛ يا خواسته خدا و شريعت را برگزينند و با هواى نفس مخالفت كنند، يا هواى نفس و خواسته خود را بر خواست خدا و ارزش‌‌هاى دينى مقدم بدارند. كم نيستند انسان‌‌هايى كه در اين امتحان بزرگ خواسته‌‌هاى نفسانى بر آنها غلبه مى‌‌كند و با تحريك و وسوسه شيطان خواهش‌‌ها و اميال نفسانى را بر خدا و ارزش‌‌هاى دينى مقدم مى‌‌دارند. در اين ميان، برخى از اين گروه اين روحيه و شهامت را دارند كه به صراحت بگويند ما خود را پاى‌‌بند اعتقادات دينى و ارزش‌‌هاى آن نمى‌‌كنيم، البته در صدد تحريف و ضديت با ارزش‌‌هاى دينى هم نيستيم. اين نوع برخورد با دين، فتنه در دين محسوب نمى‌‌شود و چنين روحيه‌‌اى منشأ فتنه نيست؛ زيرا در چنين فرضى كسى با فريب‌‌كارى به گم‌‌راهى كشيده نشده است.

زمانى فقدان روحيه تسليم و بندگى در مقابل خدا و دستورات الهى منشأ فتنه در دين مى‌‌شود كه فاقدان آن در صدد برآيند تا با توجيهات واهى، دين را طبق خواسته‌‌هاى نفسانى خود تفسير كنند.

چنين انسان‌‌هايى به ويژه اگر از نظر موقعيت اجتماعى در مقامى‌‌باشند كه عده‌‌اى ممكن است از آنها حرف‌‌شنوى داشته باشند، بيش‌‌تر از هر كس ديگر مورد طمع شياطين هستند؛ زيرا اين اشخاص خواسته‌‌هايى دارند كه از يك طرف شريعت و دين

آدمى را از آنها نهى كرده است و از طرف ديگر گذشتن از اين امور و صرف نظر كردن از آن، براى اين اشخاص، به خاطر ضعف روحيه بندگى بسيار سخت است، و از سوى ديگر اينان از توانايى‌‌هايى برخوردارند كه با بهره‌‌گيرى از آنها گاه مى‌‌توان حق را بر خود آنان مشتبه كرد. شيطان از اين فرصت طلايى حداكثر استفاده را مى‌‌كند و با نفوذ در دل و جان چنين انسان‌‌هايى آنها را در جهت فتنه و انحراف دين تشويق و ترغيب مى‌‌كند. شيطان براى عملى كردن نقشه خود، خواسته‌‌هاى نفسانى اين اشخاص را پيش چشم آنها مجسم مى‌‌كند و آتش شوق بهره‌‌مندى از آنها را در جان آنها شعله‌ور مى‌‌گرداند. از طرف ديگر چنين به آنها القا مى‌‌كند كه از كجا آنچه علما و بزرگان دين به عنوان وظايف و ارزش‌‌هاى دينى بيان كرده‌‌اند همان‌‌هايى باشد كه خدا و دين از ما خواسته است؟

چنين افرادى چون مى‌‌بينند با وجود سخنان عالمان دين و علوم اهل‌‌بيت و با وجود قرآن، آنها به خواسته‌‌هاى نفسانى و هوس‌‌هايشان نمى‌‌رسند، در صدد برمى‌‌آيند تا راه جديدى پيدا كنند كه هم به خواسته‌‌هاى خود برسند و هم به حسب ظاهر از رقبه اسلام خارج نشده باشند و از مزايا و موقعيت‌‌هاى اجتماعى جامعه دينى برخوردار باشند. بنابراين آنچه از درون آنها را به سوى انحراف سوق مى‌‌دهد عدم روحيه تسليم و بندگى و تبعيت از هواهاى نفسانى است.

حضرت على(عليه السلام) در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى سبب مى‌‌شود تا كسانى در جامعه اسلامى در صدد ايجاد فتنه در دين برآيند، مى‌‌فرمايند ريشه همه فتنه‌‌هايى كه در دين واقع مى‌‌شود هواهاى نفسانى است كه اشخاص مذكور نمى‌‌توانند از آنها صرف نظر كنند و براى رسيدن به آنها، با اختراع راه جديد در مقابل احكام و ارزش‌‌هاى دينى، دست به فتنه مى‌‌زنند.

اما راه جديدى كه آنها براى پيشبرد مقاصد خويش به‌‌كار مى‌‌گيرند چيست؟ حضرت مى‌‌فرمايند آنها احكامى را طبق اميال نفسانى خويش ابداع مى‌‌كنند و آنها را به اسلام نسبت مى‌‌دهند و با تفسير و توجيه‌‌هاى خودساخته و بى‌‌اساس به تحريف حقايق دين مى‌‌پردازند و قرآن و آيات الهى را به رأى خويش تفسير مى‌‌كنند. در نتيجه، سخنانى

مى‌‌گويند كه با حقيقت دين و قرآن كريم سازگار نيست و مردم را در جهت خلاف قرآن و ارزش‌‌هاى دينى سوق مى‌‌دهد. البته بديهى است كه اين افراد برآنند تا به نحوى عمل كنند كه مردم از اهداف شيطانى آنها مطلع نگردند؛ زيرا مى‌‌دانند در آن صورت از آنها تبعيت نخواهند كرد.

بنابراين حضرت على(عليه السلام) ريشه همه فتنه‌‌ها و بدعت‌‌هايى كه در دين گذاشته مى‌‌شود فقدان روحيه تسليم و بندگى و وجود روحيه هواپرستى مى‌‌دانند و مردم و به خصوص خواص جامعه را، از تبعيت هوا و هوس برحذر مى‌‌دارند و از اين‌‌كه مصداق آيه اَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواه(1) قرار گيرند هشدار مى‌‌دهد.

البته شايد كسانى كه امروز در نقش كارآمدترين نيروها و عوامل شيطان در تحريف معارف دينى انجام وظيفه مى‌‌كنند در ابتدا چنين تصميمى نداشته‌‌اند. چه بسيار بودند انسان‌‌هايى كه در آغاز جزء مسلمانان راستين و در شمار مبلغان راستين قرآن و معارف دين به شمار مى‌‌رفتند، ولى در نيمه راه تغيير جهت دادند و به صف مخالفان اسلام پيوستند و از ولايت خدا خارج شدند و ولايت و سرپرستى شيطان را پذيرفتند. همچنان كه فراوان‌‌اند انسان‌‌هايى كه بعد از سال‌‌ها ضلالت و گمراهى و گمراه كردن ديگران، توبه كرده، به دامن اسلام بازگشتند و بقيه عمر خويش را صرف جبران گذشته نامطلوب خود كردند.

در هر حال، اين تغيير موضع‌‌ها و جابه‌‌جايى انسان‌‌ها در طول زندگى، امرى است كه در صحنه حيات انسان‌‌ها فراوان اتفاق افتاده است؛ لكن آنچه توجه به آن ضرورى است اين است كه از نظر قرآن هيچ گناهى خطرناك‌‌تر و بزرگ‌‌تر از فتنه در دين نيست. بزرگ‌‌ترين گناه آن است كه كسانى بعد از آن‌‌كه حق را شناختند و با احكام و معارف دين آشنا شدند، در صدد برآيند تا مردم را از آشنايى و عمل به آن باز دارند.

در هر صورت، آنچه در پايان توجه همگان را بدان جلب مى‌‌كنيم و از خداى متعال مى‌‌خواهيم ما را بدان موفق بدارد اين سخن گران‌‌قدر حضرت على(عليه السلام) است كه


1. فرقان، 43.

مى‌‌فرمايند حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحَاسَبُوا(1)؛ خود، عقايد و افكار و اعمال خويش را ارزيابى نماييد و خود، خويشتن را در دادگاه وجدان محاكمه كنيد و قبل از آن‌‌كه فرصت توبه و بازگشت به سوى خدا از دست برود به دامن قرآن و دين حق باز گرديد و خود را از دام شيطان و نفس امّاره نجات دهيد و از سوء عاقبت و بد‌‌فرجامى ناخواسته بترسيد.

سخن خود را با هشدار قرآن كريم در اين زمينه به پايان مى‌‌بريم كه مى‌‌فرمايد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اَسائُوا السُّوأَى اَنْ كَذَّبُوا بــَاياتِ اللّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزءُون(2)؛ آن گاه فرجام كسانى كه بدى كردند اين گونه شد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به مسخره مى گرفتند.

از خداى متعال درخواست مى‌‌كنيم همگان را به راه حق هدايت كند.

 

والسلام على من اتبع الهدى


1. بحار: ج 8، ص 145.

2. روم، 10.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org