قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

بخش دوم

 

 

دست‌‌آويزها

 

 

مدعيان تعدد تفسير و قرائت متون دينى براى اثبات درستى ديدگاه خود، به گمان خودشان، دلايلى آورده‌‌اند كه با بخشى از آنها به اجمال آشنا شديم. اينك به تفصيل به بيان و نقد و بررسى آنها مى‌‌پردازيم.

 

دست‌‌آويز اول: باطن داشتن آيات قرآن

چنان‌‌كه گفتيم روايات مختلفى در باب باطن داشتن آيات قرآن از پيشوايان دين نقل شده است؛ مانند اين روايت امام باقر(عليه السلام): اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً و بَطْناً و لِلْبَطْنِ بَطْنٌ...؛(1) براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آن نيز باطنى است. در روايت ديگرى به وجود هفت بطن براى آيات قرآن تصريح شده است: اِنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْنَاً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ اِلى سَبْعَةِ اَبْطُن؛(2) همانا براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آن باطنى، تا هفت بطن است.

بعضى از طرفداران تعدد قرائات متون دينى با بهره‌‌گيرى نادرست از اين روايات، ديدگاه‌‌هاى انحرافى خود را به نام«باطن متن» عرضه مى‌‌كنند. آنان از سويى همه قرائات مختلف را به اين عنوان صحيح مى‌‌پندارند و از سوى ديگر با ترويج اين تفكر، مردم را از عمل به ظاهر قرآن باز مى‌‌دارند؛ زيرا بر اين


1. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 92، باب 8، روايت 37.

2. فيض كاشانى، محمد، تفسير صافى، ج 1، ص 31.

باورند كه اگر كسى به باطن قرآن دست يافت ديگر نيازى به ظاهر آن ندارد.

در نقد اين سخن بايد بگوييم كه باطن داشتن آيات قرآن، امرى انكار ناشدنى است، اما در برخى از همين روايات فهم همه بطون قرآن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) اختصاص داده شده است: لا يَسْتَطيعُ اَحَدٌ اَنْ يَدَّعِىَ اَنّهُ جَمَعَ الْقرآنَ ظاهِرَهُ وَ باطِنَهُ غَيْرُ الاْوْصياء.(1) البته ممكن است برخى از معانى عميق آيات با تأمل و تدبر در آنها براى ديگران نيز آشكار شود؛ مثل آيه 15 از سوره فاطر كه مى‌‌فرمايد: يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد؛ اى مردم شما نيازمند به خداييد و خداوند بى‌‌نياز و ستوده است. آنچه عموم مردم از ظاهر اين آيه مى‌‌فهمند اين است كه، شما به خداى متعال نيازمنديد و خداى متعال بى‌‌نياز و شايسته حمد است. آنچه از واژه «فقر» در اذهان تداعى مى‌‌شود همان نيازمندى‌‌هاى انسان در امر معاش، از قبيل خوراك، پوشاك، مسكن و غيره است كه خداى متعال با به وجود آوردن اسباب و علل آنها، زمينه ادامه حيات و رشد و تكامل انسان را فراهم مى‌‌كند. اين مرتبه از فهم اين آيه، كه از آن به مرتبه ظاهر تعبير مى‌‌شود، براى همه اهل زبان به خوبى قابل درك است، اما معانى عميق‌‌ترى نيز براى آن وجود دارد. هر اندازه كه انسان با ساختار سخن و نكته‌‌هاى ادبى آن آشنايى بيشترى داشته باشد و به سفارش قرآن در باب تدبر و تعقّل در آيات عمل كند، به نكته‌‌هاى دقيق‌‌تر و عميق‌‌ترى نيز پى خواهد برد. بر همين اساس با تأمل بيشتر در اين آيه در خواهيم يافت كه نيازمندى ما به خداوند فراتر از خوراك و پوشاك و مسكن و بهداشت و غيره است. ما فقير مطلقيم و خدا بى‌‌نياز مطلق. به بيان ديگر ما


1. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 92،باب 8، روايت 26.

«فقير بالذات» هستيم و خداوند «غنى بالذات». فقير در اصل لغت به معناى كسى است كه ستون فقرات او شكسته و قدرت ايستادن ندارد. انسان فقير است يعنى هرچند تمام امكانات مادى برايش فراهم باشد باز هم ناقص و وابسته است. وقتى با اين نگاه به آيه بنگريم درمى‌‌يابيم كه نياز ما انسان‌‌ها به خداوند بسى فراتر از خوراك و پوشاك و ديگر امكانات مادى زندگى است. ما در اصلِ وجود به خداوند نيازمنديم. او ما را آفريده و همو با ايجاد اسباب و علل وجودى، زمينه ادامه زندگى و رشد و تكامل انسان را فراهم كرده است. پس ما، هم در اصل وجود، و هم در ادامه وجود و هم در تكامل وجودمان بالذات فقير و نيازمند خداى متعال و غنى بالذات هستيم.

روشن است كه نگاه دوم عميق‌‌تر از نگاه اول به آيه است. اين معناى دوم را كه عميق‌‌تر از معناى نخست است مى‌‌توان باطن آيه ناميد و عميق‌‌تر از اين معنا، آن است كه انسان‌‌ها نه تنها در اصل وجود فقير و نيازمندند بلكه عين نياز و سراپا احتياجند. وجود و هستى انسان «عين ربط» به خداى متعال است. البته درك حقيقت اين معناى سوم، از حدّ فهم‌‌هاى عادى خارج است.

به هر حال، چه ديگران به برخى از معانى باطنى قرآن دست يابند و چه دسترسى پيدا نكنند، وجود بطون به معناى بى‌‌نيازى از ظاهر آيات و دست كشيدن از آن نيست، بلكه بايد با عمل به ظاهر قرآن به باطن آن رسيد. حقايق باطنى قرآن براى همه قابل درك نيست و تابع مراتب كمال انسانى است كه در پى عمل به ظواهر قرآن به دست مى‌‌آيد. چنان كه ما هيچ‌‌گاه نمى‌‌توانيم حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ديگر معصومان(عليهم السلام) را به هنگام عبادت خداوند درك كنيم و حتى نمى‌‌توانيم نسبت به درك آن طمع داشته باشيم. آرى، اگر كسى از راهى كه آنان دستور داده‌‌اند برود و به دقت همه دستورات آنان را به

كار بندد ـ كه البته اين كار چندان هم آسان نيست ـ ممكن است كم‌‌كم نسيمى از بطون قرآن و از آن كمالاتى كه بزرگان دين و اولياى خدا بدان رسيده‌‌اند بر مشام جانش بوزد.

براى فهم اين مطلب، خوب است به نماز خود توجه كنيم. در نماز مى‌‌گوييم: اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعِين؛(1) فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى‌‌خواهيم. اگر كاملا متوجه باشيم، سعى مى‌‌كنيم به هنگام قرائت اين آيات، به معناى آن نيز توجه كنيم. آيا به راستى ما در زندگى خود، از غير خدا كمك نمى‌‌خواهيم؟ چند لحظه در طول عمر خود چنين حالى داشته‌‌ايم كه فقط از خدا يارى بجوييم و اميدى به ديگران نداشته باشيم؟ ما انسان‌‌هاى عادى اگر براى چند لحظه نيز چنين حالى پيدا كنيم بسيار مغتنم است. اين در حالى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) «اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعِين» را پيوسته از عمق جان و كاملا راست مى‌‌گفتند. براى همين نيز «صادق» و «صدّيق» ناميده شده‌‌اند؛ يعنى بسيار راست‌‌گو بودند و واقعاً در هيچ كارى جز به خدا اميدى نداشتند و جز از او يارى نمى‌‌خواستند. در مناجات شعبانيّه نيز ـ كه همه ائمه(عليهم السلام) آن را مى‌‌خواندند ـ آمده است: اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الاِْنْقِطاعِ اِلَيْك؛(2) يعنى خدايا كارى كن كه من از همه چيز ببُرم و فقط به تو روى آورم. اين امر مطلب ساده و كوچكى نيست. اين نهايت آرزوى اولياى خدا است و باطن «ايّاكَ نَستَعين» نيز چنين مطلبى است.

اين نمونه‌‌اى نسبتاً ساده براى فهم ظاهر و باطن بود. اگر در آيات و معارفى كه ظاهرى ساده از آن مى‌‌فهميم عميق شويم، گوهرهاى نايابى به دست خواهيم


1. حمد(1)، 5.

2. قمى، عباس، مفاتيح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانيه.

آورد. حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌‌فرمايد، قرآن دريايى است كه كسى به عمق آن نمى‌‌رسد(1) و عجايبى دارد كه هيچ‌‌گاه تمام شدنى نيست.(2) هرچه زمان بگذرد عجايب بيشترى از قرآن پديدار خواهد شد.

بايد توجه داشت كه ظاهر و باطن‌‌هاى قرآن در طول يكديگرند و در عين حال كه هريك صحيح است هيچ‌‌كدام منافاتى با ديگرى ندارد. آنچه كه هست اين است كه اين معانى از نظر عمق با هم متفاوتند و چنان نيست كه همه مراتب قرآن براى همگان قابل درك باشد؛ چنان‌‌كه در روايات نيز به اين مطلب اشاره شده است.(3)

پس قرآن كتابى است كه همه مراتب معنا و حقيقتش را افراد عادى نمى‌‌فهمند و هر معنايى از معانى باطنى آن، بطن ديگرى دارد. با اين همه، نه مى‌‌توان دست از ظاهر آن برداشت و نه مى‌‌توان به دلخواه بطونى براى آن بيان كرد.

 

توضيحى در باب تفاسير باطنى

ممكن است برخى با ديدن تفسيرهاى عرفانى قرآن گمان كنند كه مى‌‌توان بدون توجه به ظواهر آيات، به بيان بطون پرداخت و از ظاهر آن صرف‌‌نظر


1. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 92، باب 1، روايت 21.

2. همان، روايت 25.

3. عن ابى جعفر(عليه السلام): فَقالَ يا جابِرُ اِنَّ لِلْقُرآنِ بَطْناً و لِلْبَطْنِ بَطْنٌ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ لِلظَّهْرِ ظَهْرٌ يا جابِرُ وَ لَيْسَ شَىٌْ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرآنِ... . امام باقر(عليه السلام) به جابر جعفى مى‌‌فرمايند: قرآن داراى باطنى است كه آن باطن نيز باطنى دارد، و داراى ظاهرى است كه آن ظاهر نيز داراى ظاهرى است.اى جابر چيزى دورتر از عقول مردمان به تفسير قرآن نيست. (يعنى آنها عاجزتر از آنند كه از عهده تفسير حقيقت و باطن قرآن برآيند). مجلسى،محمد باقر، بحارالانوار، ج 92، باب 8، روايت 37.

كرد؛ اما چنين توهمى نادرست است. اگرچه از دوران قديم تاكنون، تعدادى انگشت شمار از مفسران، از تفسير ظاهر آيات صرف‌‌نظر كرده و فقط به بيان نكته‌‌هاى ذوقى پرداخته‌‌اند، ولى آنان به ظاهر قرآن نيز باور داشته و بدان عمل مى‌‌كرده‌‌اند. اين مفسران در مقام تفسير ظاهر آيات نبوده‌‌اند، بلكه انگيزه اصلى آنان نگارش نكات ذوقى و تأويلى بوده و برخى از آنان در مقدمه كتابشان به اين مطلب تصريح كرده‌‌اند.(1) آرى اگر كسى معتقد باشد كه تفسير ظاهر الفاظ و عبارات قرآنى اعتبارى ندارد و فقط همان معناى ذوقى يا تأويلى مراد خدا است، فردى منحرف است و سخنانش مردود است.

به هر حال اگر نويسندگان تفاسير عرفانى به ظواهر قرآن نيز معتقد بوده و در كنار آن به نكته‌‌هاى ذوقى نيز بپردازند، تا اندازه‌‌اى ـ آن هم در صورتى كه دليلى بر بطلان آنها نداشته باشيم ـ قابل قبول است. اما اگر كسانى ظواهر قرآن را رها كنند و آن را معتبر ندانند از آنان تبرّى مى‌‌جوييم، زيرا اين كار با آيات و روايات متعددى ناسازگار است.

 

اشاره‌‌اى به دلايل لزوم توجه به ظاهر قرآن

برخى آيات بر قرائت(2) و گوش فرادادن به قرآن(3) و تدبر و تأمل در آن(4) تأكيد، و برخى، مخاطبان را به سبب عدم تدبّر در قرآن نكوهش نموده است:


1. مانند ملاعبدالرزاق كاشانى در مقدمه «تأويلات». در نسخه چاپى رايج، اين كتاب با نام جعلى «تفسير القرآن الكريم» به غلط به محى الدين بن عربى نسبت داده شده است.

2. فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ؛ پس هرچه ميسّر شود از قرآن بخوانيد. مزّمّل(73)، 20.

3. وَ اِذا قُرِئَ الْقُرآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ و هنگامى كه قرآن خوانده شود بدان گوش دهيد و ساكت باشيد شايد مشمول رحمت شويد. اعراف(7)، 204.

4. كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ؛ كتابى مبارك است كه آن رابه سوى تو نازل كرده‌‌ايم تا در آيات آن بينديشند. ص (38)، 29.

- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها؛(1) آيا در قرآن تدبّر نمى كنند يا بر دل ها(يشان) قفل ها است؟

- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيرا؛(2) آيا در قرآن تدبّر نمى كنند؟ و اگر از نزد غير خدا مى بود حتماً در آن اختلاف فراوانى مى يافتند.

علاوه بر اين، در سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معصومان ديگر نيز بر تدبر و تمسّك به قرآن تأكيد زيادى شده است؛ مانند اين روايت كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: فاِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآن؛(3) وقتى فتنه ها مانند پاره شب تار شما را فرا گيرد بر شما باد به قرآن.

اگر ظاهر آيات قرآن براى ما حجّيت نداشته باشد چگونه ما را از فتنه‌‌ها رهايى مى‌‌بخشد؟ و در اين صورت آيا نزول قرآن كار بيهوده‌‌اى نيست؟ قرآن بر نور بودن، موعظه بودن، شفا بودن و بيان روشن بودنِ آيات خود تأكيد كرده است؛ حال چگونه ممكن است چيزى كه نور و موعظه و بيان و شفا است از دسترس فهم ما خارج باشد و فقط باطنى كه برخى افراد ادعا مى‌‌كنند، از آن اراده شده باشد؟! لازمه هدف‌‌مندى نزول قرآن كريم آن است كه ظاهر آيات آن قابل فهم و معتبر باشد. البته در كنار آن، معانى باطنى نيز وجود دارد كه اهل آن ـ معصومان(عليهم السلام) ـ مى‌‌فهمند و ديگران نيز بر حسب ظرفيت خود و با استفاده از دانش آنان بدان راه مى‌‌يابند. تفكّرِ انحصار هدايت قرآن به باطن آن و دست كشيدن از ظواهر آيات، كاملا انحرافى است و ما از صاحبان اين انديشه ـ با گرايش‌‌هاى مختلفى كه دارند ـ بيزاريم.


1. محمد(47)، 24.

2. نساء(4)، 82.

3. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 92، باب 1، روايت 16.

نتيجه آن‌‌كه، باطن داشتن قرآن كريم با نظريه تعدّد قرائات متفاوت است. معانى باطنى قرآن در طول يكديگر بوده و با معناى ظاهر آيه نيز مرتبط است واز اين رو هيچ ناسازگارى و منافاتى ميان آنها وجود ندارد؛ در حالى كه نظريه تعدد قرائت‌‌ها وجود معانى متضاد با يكديگر را براى يك متن روا مى‌‌داند و همه را صحيح مى‌‌شمارد! هيچ عاقلى نمى‌‌تواند جمع بين معانى متضاد و متناقض را بپذيرد. آيا مى‌‌توان گفت كه زغال هم سفيد است و هم سياه؟! حقيقت يك چيز بيشتر نيست و هرچه غير آن باشد باطل خواهد بود.

 

دست‌‌آويز دوم: وجود متشابهات در قرآن

مروّجان نظريه تعدد قرائت‌‌ها در جامعه اسلامى، با استناد به وجود متشابهات در قرآن نيز ديدگاه خود را توجيه مى‌‌كنند. آنان معتقدند همان‌‌گونه كه آيات متشابه چند معناى متفاوت را برمى‌‌تابد و داراى احتمالات متعددى است، بقيه آيات را نيز مى‌‌توان به همين سبك داراى معانى مختلفى دانست و همه آن معانى را ـ هرچند با هم ناسازگار باشد صحيح انگاشت.

 

خاستگاه بحث متشابهات

خاستگاه بحث از متشابهات، قرآن كريم است. قرآن در آيه هفتم سوره آل عمران، آيات را به دو دسته محكم و متشابه تقسيم كرده است:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِه؛ او (خداوند) كسى است كه كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاد، بخشى از آن، آيات محكم است، آنها مرجع كتاب [آيات ديگر قرآن] هستند و بخشى ديگر آيات

متشابه‌‌اند، آنان كه انحرافى در دل دارند، به قصد فتنه‌‌جويى و دست‌‌يابى به تأويل آن، از متشابهات قرآن پيروى مى‌‌كنند.

بر اساس اين آيه، آيات قرآن به دو دسته تقسيم مى‌‌شوند: يكى محكمات كه ترديدى در معنا و مفاد آنها نيست و مرجع آيات ديگر هستند، و ديگرى متشابهات(1) كه داراى احتمالات متعدد و مشابه يكديگرند و در نگاه اول مراد از آنها روشن نيست. آنان كه به تعبير قرآن «انحرافى در دل دارند» به دنبال دست‌‌آويزى هستند تا افكار انحرافى و ناصواب خود را درست جلوه دهند و بدان مشروعيت بخشند. از اين رو آيه‌‌اى متشابه را كه معناى اصلى آن براى همگان درست روشن نيست، برگزيده، فكر باطل خود را بر آن تحميل مى‌‌كنند و افكار عمومى را با آن فريب مى‌‌دهند.

بحث از متشابهات و سوء استفاده از آن، سابقه ديرينه دارد و هم‌‌زاد قرآن كريم است. دانشمندان و مفسران بزرگ تحقيقات فراوانى در اين باره انجام داده‌‌اند و حتّى از دير زمان كتاب‌‌هايى ويژه متشابهات قرآن نگاشته‌‌اند. كتاب «حقائق التأويل فى متشابه التنزيل»(2) نوشته شريف، محمد رضى(رحمه الله) ـ گردآورنده نهج‌‌البلاغه ـ از جمله اين كتاب‌‌ها است. مفسران معاصر، مانند علامه طباطبايى(رحمه الله) و ديگران نيز بحث‌‌هايى در اين زمينه دارند. كسانى كه به مطالعه بيشتر در اين باره تمايل دارند، مى‌‌توانند به تفاسير معاصر ذيل آيه هفتم سوره آل عمران مراجعه كنند.


1. تشابه صفت آيات است و به قول اديبان، وصف به حال متعلَّق است؛ يعنى آيات متشابه‌‌المعانى آياتى است كه معناهايى مشابه هم يا معناهايى كه با هم اشتباه مى‌‌شود، دارد.

2. از اين كتاب فقط جلد پنجم آن باقى‌‌مانده كه طى سال‌‌هاى گذشته مكرر به چاپ رسيده و ترجمه فارسى آن نيز از سوى انتشارات آستان قدس رضوى(عليه السلام) منتشر شده است.

راه مواجهه با آيات متشابه

براى فهم آيات متشابه، قرآن كريم دو راه را بيان فرموده است: راه اول در فهم همه آيات قرآن سودمند است و آن، معرفى مفسران معصوم به مردم است. وقتى قرآن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) را مفسّر خويش قرار مى‌‌دهد،(1) روشن است كه در فهم اين آيات نيز بايد به آنان مراجعه كرد.

راه دوم براى فهم آيات متشابه آن است كه نخست آيات محكم را كه معناى روشنى دارند ملاك و معيار قرار دهيم و متشابهات را بر اساس آنها تفسير كنيم. تفسير متشابهات نبايد به گونه‌‌اى باشد كه با مفاد آيات محكم تنافى داشته باشد؛ زيرا آيات محكم به فرموده قرآن «اُمُّ الْكِتابِ:(2) اصل و مرجع» كتابند و هيچ ابهامى در آنها راه ندارد. اگر آيه متشابه دو يا چند احتمال را برمى‌‌تابد، بايد آن معنايى را انتخاب كرد كه با محكمات سازگار باشد. بر اين اساس گرچه در ابتدا آيات متشابه قرآن داراى احتمالات متعددى است كه نمى‌‌توان آنها را قبول و يا رد كرد، اما بعد از بازگرداندن آن به محكمات، بيش از يك تفسير نخواهد داشت و احتمالات ديگر مرجوح و غيرمقبول خواهد بود. پيدا است كه اين تعدد احتمالاتِ ابتدايى هيچ‌‌گاه به معناى درستى همه آنها نيست و با تدبّر در آيات محكم، احتمال راجح مشخص خواهد شد. بدين ترتيب، بحث آيات متشابه هيچ ارتباطى با نظريه تعدّد قرائت‌‌ها ندارد؛ زيرا


1. قرآن كريم در آيه «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ؛ و ما ذكر ـ قرآن ـ را بر تو فرو فرستاديم تا براى مردم آنچه را به سويشان فرو فرستاده شده است بيان كنى (و روشن‌‌سازى)، نحل / 44» بيانات پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در تبيين و تفسير آيات حجّت قرار داده است و پيامبر نيز به نصّ حديث ثقلين، قرآن و عترت را ملازم با يكديگر معرفى فرموده و در كنار قرآن صامت، قرآن ناطق ( امامان معصوم(عليهم السلام)) را نيز به يادگار نهاده است.

2. آل عمران(3)، 7.

چنان‌‌كه پيش‌‌تر گذشت، در نظريه تعدّد قرائات همه احتمالات و وجوه تفسيرى، درست و قابل قبول تلقى مى‌‌شوند حتى اگر وجه جمعى ميان آنها نباشد و با يكديگر ناسازگار باشند.

 

دست‌‌آويز سوم: اختلافات مذهبى و تعدد فتاوا

از ديگر دلايل مدعيان تعدد قرائات، مسأله اختلاف مذاهب اسلامى و ديدگاه‌‌هاى عالمان مسلمان است. در بين مسلمانان فرقه‌‌هاى مختلفى مانند شيعه و سنى وجود دارد كه هر يك از آنها نيز شاخه‌‌هاى فراوانى دارند. هم‌‌چنين وجود اختلافات كلامى، از قبيل اشعرى و معتزلى و غير آن و نيز اختلافات فقهى، مانند مذاهب فقهى چهارگانه معروف سنّى و فقه شيعه، امرى روشن و غير قابل انكار است. طرفداران نظريه قرائت‌‌ها مى‌‌گويند، همه اينها نشان‌‌گر وجود و صحت قرائت‌‌هاى مختلف از صدر اسلام است كه همه به نوعى آن را پذيرفته‌‌اند.

بايد بگوييم كه اين دليل از رسواترين و سخيف‌‌ترين دلايلى است كه براى اثبات صحت نظريه تعدد قرائت‌‌ها بدان استناد شده است. نظريه قرائت‌‌ها، تمامى قرائت‌‌هاى مختلف را درست مى‌‌داند، اما آيا در اختلاف‌‌هاى مذهبى و فقهى نيز مسأله به همين صورت است؟ در اين‌‌جا صاحب هر مذهب فقط ديدگاه خود را درست و ديگران را بر خطا مى‌‌داند و حتى گاهى مسأله به حدّ تكفير و حكم به ارتداد يكديگر مى‌‌رسد!

بنابراين اختلاف مذاهب و ديدگاه‌‌هاى كلامى و فقهى نه تنها دليل صحت تعدد قرائات نيست بلكه برعكس، ديدگاه تعدد قرائات را باطل مى‌‌كند؛ چرا كه بر خلاف نظريه قرائت‌‌هاى مختلف، در اين مسايل هر كس فقط ديدگاه و قرائت خود را صحيح مى‌‌داند و قرائت و نظر سايرين را قبول ندارد.

وجود اختلاف فتاوا نيز دليل صحت تعدد قرائات نيست. اولا بايد توجه داشت كه در همه مسايل دينى اختلاف وجود ندارد و فقط «مسايل ظنى» مورد اختلاف واقع مى‌‌شود. آن‌‌جا كه مسأله‌‌اى دليل قطعى داشته باشد ديگر جاى طرح تعدد قرائت نخواهد بود. ثانياً، وجود فتاواى مختلف نيز بدين معنا است كه مردم در مقام عمل و پاسخ‌‌گويى در پيشگاه خداى متعال، به هر كدام كه عمل كنند معذورند، نه اين كه همه صاحبان فتاوا به واقع رسيده باشند. به بيان فنى، ما شيعيان «مخطِّئه» هستيم نه «مصوِّبه»؛ يعنى نمى‌‌گوييم كه فقيهان ما هر فتوايى كه بدهند مطابق با واقع است، بلكه امكان خطا و اشتباه نيز وجود دارد. حتى گاهى ممكن است دو فتواى متعارض، هيچ‌‌يك مطابق با واقع نباشند و واقعيت، امر سومى باشد. در واقع، اختلاف علما در نظرات فقهى، مانند اختلاف صاحب‌‌نظران رشته‌‌هاى ديگر است. فرض كنيد دو پزشك، دو نسخه متفاوت به يك بيمار بدهند. بيمار براى درمان خود، چاره‌‌اى جز عمل به يكى از آن دو ندارد، اما اين به معناى وجود دو واقعيت نيست.

 

دست‌‌آويز چهارم: تاريخ‌‌مندى احكام اسلام

قبل از انقلاب، برخى از مدعيان تعدد قرائت‌‌ها(1) مدعى بودند كه احكام اسلام تاريخ‌‌مند است و امروز بعد از گذشت 1400 سال نمى‌‌توان به احكام صدر اسلام عمل كرد. آنان مى‌‌گفتند ما اسلام را قبول داريم ولى احكام آن را مخصوص همان زمان مى‌‌دانيم. اين فكر انحرافى پس از انقلاب اسلامى شيوع بيشترى يافت تا آن‌‌كه حتى برخى از خواص هم تحت تأثير قرار گرفتند.


1. مانند گروه منافقين (مجاهدين خلق).

امروزه براى برخى اين سؤال به جدّ مطرح است كه چه دليلى داريم كه احكام اسلام هميشگى و جاودانه است؟! يكى از اين افراد مى‌‌گويد: «آيا امروز هم مسلمان‌‌ها موظفند به همان مضمون‌‌ها عمل كنند؟ مثلا آيه قصاص در قرآن آمده است، اما اين‌‌كه آيا در عصر حاضر هم بايد به دستور قصاص عمل كرد يا نه، مطلب ديگرى است. اين رأى و نظر كه در اين عصر بايد به دستور قصاص عمل كرد در هر حال يك فتوا است... اگر كسى بگويد مراعات قصاص مقتضاى عدالت در عصر رسول خدا بوده و امروز مراعات آن لازم نيست، اين سخن هم يك فتوا خواهد بود. كسانى كه نظر دوم را مى‌‌پذيرند در واقع در فتواى گذشتگان تجديد نظر مى‌‌كنند.»(1)

در نقد اين سخن بايد بگوييم كه پذيرش جاودانگى احكام اسلام با پذيرفتن اصل اسلام مساوى است. انكار جاودانگى احكام اسلام به معناى انكار اصل اسلام و كفر صريح است. اگر بنا شود احكام اسلام نيز همانند ساير اديان منسوخ باشد، چه فرقى ميان اسلام و آن اديان منسوخ ـ يهوديت و مسيحيت و... ـ باقى مى‌‌مانَد؟ منسوخ نبودن اسلام بدين معنا است كه احكام آن بايد اجرا شود. پذيرفتن اسلام، مساوى و ملازم با پذيرفتن اجراى احكام آن در هر عصر است. جز چند حكم منسوخ كه در زمان خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نسخ شد ـ مانند مسأله قبله ـ ساير احكام اسلام قابل تخصيص زمانى نيست؛ يعنى قيد زمانى ندارد و از ضروريات اسلام است كه انكار آن مساوى با انكار اصل اسلام و موجب ارتداد خواهد بود.

بنابراين قصاص و ديگر احكام اسلام ويژه زمان خاصى نيست و نمى‌‌توان


1. مجتهد شبسترى، محمد، نقد قرائت رسمى از دين، ص 524 و 525.

آن را منحصر به مقطع زمانى صدر اسلام دانست، و اساساً درباره چنين احكامى اختلاف فتوا معنا ندارد؛ زيرا اجتهاد در احكام ضرورى و قطعى دين، در حكم اجتهاد در برابر نص است كه بطلان آن بر همگان آشكار است.

 

دست‌‌آويز پنجم: نمادين بودن زبان دين

مدعيان تعدد قرائت‌‌ها بر اين باورند كه زبان دين نيز مانند زبان رمزى و سمبليك و اسطوره، زبان مخصوصى است و براى بيان واقعيت نيست. پيش‌‌تر گفتيم كه برخى از عالمان غربى بعد از اكتشافات علمى به ويژه اكتشافات فضايى كپلر، كپرنيك، گاليله و ديگران، مطالب علمى را با مطالبى كه در آموزه‌‌هاى كليسا و تورات و انجيلِ تحريف شده آمده بود، معارض ديدند. بنابراين براى سازگار نمودن كتاب مقدس با مطالب علمى، اختلاف «زبان علم» با «زبان دين» را مطرح كردند. مطالب دينى در صورتى با مطالب علمى ناسازگار است كه زبان كتاب تورات و انجيل را واقع نُما بدانيم، اما اگر گفتيم زبان كتاب مقدس غير واقع نُما است مشكلى پيش نمى‌‌آيد. از اين رو اين عالمان با طرح بحث «زبان دين» تلاش كردند اين مشكل را حل كنند. آنان گفتند كتاب مقدس زبان ديگرى همانند شعر و اسطوره دارد و هدف از آن، بيان واقعيات نيست.كتاب مقدس اساساً در پى آن نيست كه در باره جهان عينى بحث كند، بلكه خواسته است با بيان مطالبى از قبيل بهشت و جهنم و خدا و وحى و قيامت و مانند آن، مردم را به كارهاى نيك وا دارد و از كارهاى بد دور سازد و مردم كمتر دروغ بگويند و كمتر در پى غيبت و ظلم برآيند. وقتى مى‌‌گويند: «اگر ستم كنيد در آخرت دچار شكنجه و عذاب الهى مى‌‌شويد» براى آن است كه بدى ستم‌‌گرى را بيشتر مجسّم كنند، نه آن كه واقعاً بهشت و

جهنمى در كار باشد و آخرتى در پيش داشته باشيم! واقعى پنداشتن زبان كتاب مقدس، قرائت عاميانه است!

برخى از اينان آن قدر در اين وادى پيش رفتند كه در باره اصل وجود خدا نيز به قرائت جديدى قايل شدند و گفتند وجود خدا هم ـ العياذ بالله ـ وجود واقعى نيست! اين كه در كتاب مقدس آمده كه خداوند جهان را آفريد، و يا به پيامبران(عليهم السلام) وحى فرستاد و مانند آنها، همه زبان افسانه و اسطوره است! حكيمانى چنين افسانه‌‌هايى نوشته‌‌اند تا مردم به كار خوب تشويق شوند و از بدى‌‌ها دورى گزينند! خوبى و بدى نيز اين است كه از زندگى لذت ببرند و موجب زحمت براى خود و ديگران نشوند! مطالب كتاب مقدس مانند افسانه‌‌هاى كليله و دمنه و يا اسطوره‌‌هاى يونانى قديم است كه مطالبى افسانه‌‌اى براى اهدافى خاص بيان شده است!

برخى از روشن‌‌فكران و غرب‌‌زدگان مسلمان نيز همين مطالب را درباره آيات قرآن كريم مطرح كرده‌‌اند. اين تفكر ابتدا در كشورهاى عربى كه از معارف اهل بيت(عليهم السلام) دور بودند رواج يافت. نويسندگان عرب كتاب‌‌هايى درباره زبان قرآن و واقع‌‌نما نبودن آن نگاشته‌‌اند(1) و از آيات قرآن نيز مؤيّداتى براى اثبات ديدگاه خود آورده‌‌اند، آياتى كه به نظر آنان با يافته‌‌هاى علمى ناسازگار است.

 

نمونه‌‌اى از تفسير سمبليك قرآن

در حدود سى سال پيش، يكى از دانش‌‌آموختگان غرب، در قرائتى جديد(!) تفسيرى اسطوره‌‌اى از داستان هابيل و قابيل ارائه كرد. او در نوشته‌‌اى آورده


1. مانند «نصر حامد ابو زيد» مصرى. وى چند كتاب در اين باره تأليف كرده است؛ از جمله: «مفهوم النص» كه به فارسى نيز ترجمه شده است.

بود كه «هابيل» در واقع نماد قشر زحمت‌‌كش جامعه ـ كارگران و كشاورزان ـ است. اين كه هابيل خوشه گندمى در راه خداوند داد، اشاره به اين است كه كشاورزى فقير بود. خدا نيز فقيران را دوست مى‌‌دارد و طرفدار كارگران است؛از اين رو قربانى او را قبول كرد. اما «قابيل» كه گوسفندى به خدا هديه كرد، در واقع نماد سرمايه‌‌دارى است. خدا هم چون با سرمايه دارى و سرمايه داران ميانه خوبى ندارد قربانى او را نپذيرفت!

در باره اين تفسير جديد(!) بايد بگوييم، اولا در قرآن سخن از خوشه گندم و گوسفند نيست.(1) ثانياً، در آن ابتداى پيدايش انسان بر روى كره زمين و دوران هابيل و قابيل سرمايه‌‌دارى چه معنايى داشت؟ كارگرى و كشاورزى چه مفهومى داشت؟ اين مفاهيم در اوايل قرن بيستم و در اثر ترويج مكتب‌‌هاى ماركسيستى رواج يافت.


1. قرآن اين داستان را چنين نقل مى‌‌كند: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِط يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ. إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمِينَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ. فَبَعَثَ اللّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمِينَ. [مائده(5)، 27ـ31]؛

و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنان برخوان هنگامى كه هريك چيزى (به عنوان تقرب به پيشگاه خدا) قربانى كردند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (برادرى كه قربانى‌‌اش رد شده بود به ديگرى) گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت (برادر ديگر در پاسخ) گفت: خداوند فقط از پرهيزگاران مى‌‌پذيرد؛ سوگند كه اگر تو براى كشتن من دست بگشايى من هرگز به كشتن تو دست نمى‌‌گشايم. به راستى من از خداوند پروردگار جهانيان مى‌‌ترسم؛ من مى‌‌خواهم گناه من و گناه خودت را برگيرى تا از دوزخيان باشى و اين پاداش ستم‌‌كاران است. پس نفس او كشتن برادر را براى او آراست و آسان نمود تا او را كشت و از زيان‌‌كاران گرديد. آن‌‌گاه خداوند كلاغى را فرستاد كه زمين را مى‌‌كاويد تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادر را پنهان كند؛ گفت اى واى بر من آيا نمى‌‌توانم مانند اين كلاغ باشم تا پيكر برادرم را پنهان كنم؟ آن‌‌گاه از پشيمانان گشت.

در اين ميان، يك نكته باقى‌‌مانده بود كه نياز به تفسير داشت، و آن اين كه مراد از كلاغى كه در اين داستان آمده است چيست؟! آن نيز توسط يكى از شاگردان ايشان تفسير شد و رمز آن اعلام گرديد! وى در مقاله‌‌اى نوشت كه اين غراب (كلاغ)، آخوندها هستند! زيرا كلاغ سياه است و اشاره به افرادى دارد كه بر فراز منبر از سياهى ترويج مى‌‌كنند و به عزادارى و روضه‌‌خوانى مى‌‌پردازند؛ تزويرگرانى كه مثلّث زر و زور و تزوير به وسيله آنان تكميل مى‌‌شود!

امروزه نيز متأسفانه چنين تفسيرها و ديدگاه‌‌هايى رواج بيشترى يافته است. اين گونه مطالب حتى از برخى افرادى كه در كسوت عالم دينى هستند و از لباس روحانيت استفاده ناروا مى‌‌كنند شنيده مى‌‌شود.

تشبيه تعدد قرائت‌‌ها در متون دينى به برداشت‌‌هاى متعدد از متون ادبى ديوان حافظ در بيشتر خانه‌‌هاى ما ايرانيان وجود دارد و گاهى با آن فال مى‌‌گيرند. كسى كه از مسافرش خبر ندارد و دل‌‌تنگ شده است، به ديوان حافظ تفأل مى‌‌زند. غزلى از غزل‌‌هاى عاشقانه و عارفانه حافظ مى‌‌آيد. آن را مى‌‌خواند و مناسب با نيّتش برداشتى مى‌‌كند؛مثلاً مى‌‌گويد: فهميدم مسافرم سالم است و به زودى مى‌‌آيد. ديگرى كه بيمارى دارد، اگر در تفأل او نيز همين غزل بيايد ممكن است بگويد: من فهميدم كه بيمارم خوب مى‌‌شود. فرد ديگرى كه ذهنيت ديگرى دارد ممكن است از همين غزل معناى بدى برداشت كند. اين در حالى است كه حافظ نه سلامت و بازگشت مسافر و نه شفا و بهبودى بيمار و نه آن ذهنيت بد، هيچ‌‌يك را قصد نكرده است. او در عالم خود شعرى گفته و مقصودى ديگر داشته، اما ديگران بر اساس پيش‌‌فرض‌‌ها و انتظارات خود چيزى ديگر از آن مى‌‌فهمند.

هركسى از ظن خود شد يار من *** از درون من نجست اسرار من

اكنون كسانى مى‌‌گويند قرآن نيز همين طور است و هركس بر اساس ذهنيت خود چيزى از آن برداشت مى‌‌كند. اين بدان سبب است كه زبان قرآن از گروه زبان‌‌هاى واقع‌‌نما نيست. پس هركس مى‌‌تواند از آن برداشتى داشته باشد و برداشت همه هم صحيح است!

اما اگر چنين مبنايى پذيرفته شود و تلقّى ما از قرآن كريم، كتابى شبيه ديوان حافظ باشد كه هركسى برداشتى از آن مى‌‌كند، آيا كتاب هدايت خواهد بود؟ آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) جانشان را براى ترويج چنين كتابى فدا كردند؟ پس اين همه هشدارهايى كه در پرهيز از تفسير به رأى داده‌‌اند و تأكيداتى كه بر تفسير صحيح قرآن شده است براى چيست؟ اگر قرآن را همانند زمان فال گرفتن از ديوان حافظ بفهميم چه چيزى از آن باقى خواهد ماند؟ در اين صورت قرائت شاه مقبور نيز صحيح خواهد بود كه پيش از انقلاب در برابر مراجع و مردم مسلمان مى‌‌گفت من قرآن را بهتر از علما و مراجع مى‌‌فهمم و آنچه من مى‌‌گويم با روح دين سازگارتر است!

 

تعارض قرائت‌‌هاى متعدد با ادلّه عقلى و نقلى

خداوند به اقتضاى صفات كماليه‌‌اش اراده فرموده است كه بندگان خود را هدايت كند. قرآن كريم را نيز به همين منظور نازل فرموده است تا موعظه و شفا و حجّت بر مردم باشد. اگر قرار باشد هركسى بتواند هر معنايى را به اين كتاب نسبت دهد، نه تنها هدايت‌‌بخش نخواهد بود بلكه گمراه كننده مردم نيز خواهد بود و نقض غرض خواهد شد. از سوى ديگر ده‌‌ها روايتى كه در باب اهتمام به تفسير صحيح قرآن و نكوهش از تفسير به رأى وارد شده است با چنين مبنايى ناسازگار است.

بنابراين قرائت صحيح يكى بيش‌‌تر نيست و آن، قرائت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل‌‌بيت(عليهم السلام) است. هرچه مدلول نصّ قرآن باشد ـ يعنى دلالت قرآن بر آن روشن و قطعى باشد ـ و يا ثابت شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليه السلام) فرموده‌‌اند، مى‌‌توان آن را به خداوند و اسلام نسبت داد، و در جايى كه شك داشته باشيم، بايد توقف كنيم.

 

هرمنوتيك(1) و تعدد قرائت‌‌ها

واژه هرمنوتيك در اصل، معنايى شبيه به تأويل دارد و شاخه‌‌اى از فلسفه يا معرفت‌‌شناسى است كه شاخه‌‌هاى فرعى متعددى دارد. برخى عالمان اين رشته اختلاف نظرهاى عمده‌‌اى با يكديگر دارند كه از جمله مى‌‌توان به ديدگاه‌‌هاى افراطى برخى از نظريه‌‌پردازان هرمنوتيك فلسفى اشاره كرد. بحث و بررسى همه اين ديدگاه‌‌ها از حوصله اين مقال خارج است و ما در اين جا فقط به گوشه‌‌اى از آنها اشاره مى‌‌كنيم.

به عقيده برخى از اين فيلسوفان، تعدد قرائت‌‌ها اختصاصى به متون، يعنى نوشته‌‌ها و خواندنى‌‌ها ندارد بلكه كلام اشخاص و حتى فراتر از اين، هر گزاره قابل تصورى كه در قالب مفاهيم در ذهن انسان منعكس شود، مى‌‌تواند معانى متعددى داشته باشد. اين نظريه به نام هرمنوتيك فلسفى ناميده شده و بيش


1. هرمنوتيك (Hermeneutice) در اصل از واژه يونانى «هرمينيا» به معناى تأويل گرفته شده و هرمينيا نيز از نام «هرمس» (Hermes) يكى از خدايان پيام‌‌آور يونانى، اشتقاق يافته است و كاربرد اوليه آن در باره متون دينى بوده است. سپس گسترش يافته و در باره تفسير و تأويل ساير متون از قبيل متون ادبى و تاريخى و... نيز به كار رفته و متضمّن عمل «به فهم درآوردن» است. (ن.ك: علم هرمنوتيك، ريچارد اى پالمر، ترجمه محمد سعيد حنايى، ص 20 و 21 و نيز: درآمدى بر هرمنوتيك، احمد واعظى، ص 23 و 24.)

از همه مارتين هايدگر(1) ـ فيلسوف اگزيستانسياليست آلمانى ـ بر آن تكيه كرده و آن را پرورانده است.

نتيجه اين نظريه آن است كه هيچ تفاهم واقعى بين دو انسان واقع نمى‌‌شود. وقتى گوينده‌‌اى سخنى مى‌‌گويد يا فرضيه و نظريه‌‌اى را بيان مى‌‌كند، خود او يكى از كسانى است كه برداشتى از سخن خود دارد. به عبارت ديگر، مسأله فهميدن و انتقال و برداشت معنا از لفظ يا گزاره‌‌اى تابع نظر گوينده آن نيست، بلكه امر مشتركى ميان گوينده و شنونده است. محور اين امر خود كلام است و الفاظ از انتقال ما فى الضمير گوينده به مخاطب ناتوانند. وقتى براى تفاهم از الفاظ خاصى استفاده مى‌‌كنيم، بدان معنا نيست كه شنونده به طور دقيق مقصود ما را فهميده است. به فرض، شما احساس خاصى داريد؛ مثلاً از چيزى تعجب مى‌‌كنيد. وقتى چنين احساسى به شما دست مى‌‌دهد تنها مى‌‌توانيد به مخاطب خود بگوييد: «من تعجب مى‌‌كنم»، اما نمى‌‌توانيد تعجب خود را به او منتقل كنيد. يا اگر به او بگوييد: «من به چيزى يا كسى عشق مىورزم»، او به دقت نمى‌‌تواند آنچه را در دل شما مى‌‌گذرد، درك كند. فقط لفظى از عشق مى‌‌شنود و ممكن است با توجه به قراين، چيزى از آن بفهمد، ولى اين غير از آن چيزى است كه در درون شما است.

در نقد اين ديدگاه بايد بگوييم، اولا اگرچه نمى‌‌توان احساسات درونى خود را عيناً به ديگرى منتقل كرد، اما از راه ذكر قراين و آثار و لوازم، قابل شناساندن است. در ادبيات ملل مختلف، عشق همواره رونق‌‌بخش آثار ادبى


Martin heidegger

بوده است. وقتى فردى ژاپنى مى‌‌گويد عاشقم، يا يك ايرانى يا چينى يا عرب اظهار عشق مى‌‌كند، همه مى‌‌فهمند كه منظور از آن چيست. آيا نمى‌‌توان موضوع داستان‌‌ها و منظومه‌‌هاى عاشقانه ليلى و مجنون و شيرين و فرهاد و غير آن را فهميد؟ اگر الفاظ نمى‌‌تواند احساسات را به مخاطب منتقل كند، اين همه شعر و نثر براى چيست؟ آيا براى امرى است كه كسى چيزى از آن نمى‌‌فهمد؟! آرى، انتقال عينى عشقِ خود به ديگرى ممكن نيست، اما فهماندن آن ممكن است. البته اگر كسى هيچ نمونه‌‌اى از عشق و محبت را در وجود خود تجربه نكرده باشد از داستان عشق ديگران چيزى نمى‌‌فهمد، اما اين شخص ديگر انسان نخواهد بود. اگر در درون فردى اندك محبتى باشد، مى‌‌فهمد كه همين محبت اندك، قابل اشتداد است و وقتى فزونى و شدّت يافت نامش عشق است. بنابراين مى‌‌توان احساسات باطنى خود را به ديگران منتقل كرد.

ثانياً، اگر به فرض، الفاظ توانايى انتقال احساسات درونى گوينده را به مخاطب نداشته باشند، آيا در باره علوم و فلسفه و مباحث منطقى و رياضى نيز چنين است؟ اگر پاسخ مثبت است پس اين همه كتاب و كلاس و استاد و شاگرد براى چيست؟ آيا آنان نمى‌‌فهمند كه در باره چه چيزى مى‌‌گويند و مى‌‌نويسند؟! پس اين همه تعليم و تعلم در دنيا بر چه اساسى انجام مى‌‌گيرد؟!

البته حقايقى ماوراى طبيعى نيز وجود دارد كه با همين الفاظ متعارف از آنها سخن مى‌‌گوييم و به طور طبيعى اين الفاظ نمى‌‌تواند بيان‌‌گر آن حقايق باشد. به همين جهت سخن گفتن از آنها خالى از ابهام و تشابه نيست. شايد منشأ تشابه برخى از آيات قرآن نيز از همين باب باشد. فهم اين حقايق راه ديگرى دارد كه مى‌‌توان با تهذيب اخلاق و سير و سلوك اخلاقى، بعضى از آن

حقايق را تا اندازه‌‌اى شناخت. اما همه آيات قرآن اين‌‌گونه نيست كه قابل فهم عمومى نباشد. از اين رو با همين الفاظ و مفاهيم مى‌‌توان تا اندازه‌‌اى مراد خداوند را شناخت، اما شناخت كامل ـ در حدّى كه براى بشر ممكن است ـ راه ديگرى دارد كه بدان اشاره كرديم.

 

تمثيلى بودن مطالب قرآن

در قرآن كريم و متون روايى، مطالبى از قبيل استعاره و تشبيه و تمثيل داريم؛ مانند اين آيه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْكاثا؛(1) مثل زنى نباشيد كه رشته خود را پس از محكم تابيدن باز گشود (و پنبه كرد). شايد چنين زنى اصلا در عالم نبوده و اين مطلب تنها براى مثال بيان شده است. يا در جاى ديگرى آمده است: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا؛(2)مَثَل آنان كه (عمل كردن به) تورات بر آنها نهاده شد و آن‌‌گاه آن را برنداشتند (و به كار نبستند) مَثَل الاغى است كه كتاب‌‌هايى را حمل مى‌‌كند. برخى از مدعيان تعدد قرائت‌‌ها مى‌‌گويند، با وجود چنين مثال‌‌هايى در قرآن چگونه مى‌‌توان ساير آيات قرآن را از اين شيوه بيانى خارج دانست و آنها را بر معانى حقيقى حمل كرد؟ شايد مراد از «خدا» و «قيامت» و «بهشت» و «جهنم» نيز معانى مجازى باشد!

در پاسخ بايد بگوييم، درست است كه قرآن مشتمل بر چنين مواردى است و خود نيز در برخى موارد به مثال بودن مطلبى كه ذكر مى‌‌كند تصريح فرموده، اما اين به معناى تمثيلى بودن همه آيات نيست. اگر كسى در گفتار يا نوشتار


1. نحل(16)، 92.

2. جمعه(62)، 5.

خود به بيتى شعر تمثّل جويد و يا مثالى بيان كند، آيا همه گفته يا نوشته او را شعر و مَثَل به حساب مى‌‌آورند؟! اگر گوينده‌‌اى در جايى از كلام خود، لطيفه‌‌اى بگويد، همه سخن او فكاهى خواهد بود؟!

در قرآن نيز به مقتضاى بلنداى فصاحت و بلاغت آيات، گاهى مثالى بيان شده، كه اين از زيبايى‌‌هاى معنوى كلام است و تأثيرى ويژه بر مخاطبان دارد. اين نحوه بيان، فهم مطالب عميق را براى عموم مردم به سادگى ميسّر مى‌‌كند. بنابراين، اين‌‌گونه مجازگويى نه تنها ناروا نيست بلكه از محسّنات قرآن است و اگر قرآن از استعاره و تشبيه و تمثيل و ديگر نكته‌‌هاى بلاغى استفاده نمى‌‌كرد، شيوايى و استوارى كنونى را نداشت. مهم آن است كه قرآن در عين زيباگويى، هرگز از مرز حقيقت‌‌گويى نيز خارج نشده است؛ چنان‌‌كه خود نيز در مواردى بدان تصريح كرده است:

ـ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَق؛(1) اينها آيات خدا است كه بر تو به حق (و درستى) مى خوانيم.

ـ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اْبْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ؛(2) و داستان دو پسر آدم را به حق بر آنان برخوان.

ـ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلالُ؛(3) پس بعد از حق (و راستى) به جز گمراهى چه خواهد بود؟


1. جاثيه(45)، 6.

2. مائده(5)، 27.

3. يونس(10)، 32.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org