قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

بخش اول

 

 

تعدد قرائت‌‌ها

 

بيان مدعا و زمينه‌‌هاى ظهور

 

 

 

مفهوم‌‌شناسى قرائت

قرائت در لغت به معناى «خواندن» و در اصطلاح به معناى نحوه خواندن الفاظ آيات قرآن كريم است و به عنوان دانشى مستقل در زمره علوم قرآنى پديد آمده و ده‌‌ها جلد كتاب در باره آن ازسوى عالمان و قرآن‌‌پژوهان نگاشته شده است. برخى از اين كتاب‌‌ها به بيان قرائت‌‌هاى مختلف از برخى آيات پرداخته‌‌اند(1) و برخى ديگر به دليل هر قرائت اختصاص دارد.(2) در بسيارى از اين قرائات بدون آن كه حرفى از كلمات آيه كم يا زياد شود، به گونه‌‌هاى مختلفى خوانده مى‌‌شود؛ مانند قرائت به تخفيف همزه يا نَبْر آن و ياقرائت كلمه به روم يا اشمام يا اماله يا به تشديد و تخفيف.(3) مثلاً«يَطْهُرْن» در آيه 222 سوره بقره «يَطَّهَرْنَ» نيز خوانده شده است. اختلاف قرائت گاهى نيز به كم يا زياد شدن حرفى در كلمه است؛ مانند «مالك يوم الدين» در سوره حمد كه «مَلِك» نيز خوانده شده و مى‌‌شود.

قرائت را اينك در معناى جديدى نيز به كار مى‌‌برند كه ارتباطى با چگونه


1. برخى از مؤلفان همه موارد اختلاف قرائت آيات قرآن از قاريان مشهور را گردآورى كرده‌‌اند؛ مانند: «معجم القرائات القرآنية» نوشته احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرّم.

2. مانند: «الحجة فى علل القرائات السبع» نوشته ابوعلى حسن بن احمد فارسى.

3. براى آگاهى از اين اصطلاحات به كتاب‌‌هاى تجويد قرآن مراجعه كنيد.

خواندن الفاظ و عبارات ندارد بلكه در باره چگونه معنا كردن آنها است. قرائت در اين كاربرد، با قرائت‌‌هاى مختلف قرآن كه از دير زمان در ميان مسلمانان به عنوان «فن» و دانش خاصى مطرح بوده هيچ مناسبت و پيوندى ندارد، بلكه خاستگاه ديگرى دارد كه در آينده بدان مى‌‌پردازيم. مراد از تعدّد يا تكثّر قرائت در اين كاربرد جديد، امكان برداشت‌‌هاى مختلف و گاه متضاد از يك عبارت يا متن است كه همه آنها صحيح و مقبول بوده و نمى‌‌توان هيچ يك از آنها را باطل شمرد.

 

مدعاى نظريه تعدد قرائت‌‌ها

تكثر قرائت متون، به ويژه متون دينى، عبارت است از پذيرفتن چند معناى مختلف و غير قابل جمع براى يك متن. اين معانى گرچه فى حد نفسه قابل جمع نيستند ولى قابل جمع تلقى مى‌‌شوند. تلقى قابل جمع بودن معانى متعدد به دو صورت توجيه شده است: يكى اين كه لفظى دو يا چند معناى متضاد داشته و همه آنها نيز درست باشد؛ و دوم اين كه اين معانى در مقام عمل هيچ‌‌يك بر ديگرى برترى و رجحانى ندارد و هركدام را كه بپذيريم صحيح است گرچه ندانيم كه كدام يك مطابق با واقع است.

 

زمينه‌‌هاى طرح نظريه تعدد قرائت‌‌ها در غرب

زادگاه و بستر طرح مسئله تعدد قرائات، مغرب زمين است. بنابراين براى بحث و بررسى اين شبهه نخست لازم است عوامل مهم پيدايش آن را در غرب بررسى كنيم. به نظر مى‌‌رسد دو عامل بسيار مهم انگيزه طرح اين نظريه شده است كه در اين جا به توضيح آنها مى‌‌پردازيم.

1. ناسازگارى مفاد كتاب مقدس با اكتشافات علمى

دير زمانى بود كه كليسا بر بخش‌‌هايى از اروپا حاكميت داشت. حكومت پاپ‌‌ها گاهى مستقل و گاهى با كمك حاكمان دست‌‌نشانده و يا هم‌‌پيمان خود بود. دوران حاكميت كليسا مشكلات اقتصادى، سياسى و اجتماعى فراوانى براى جامعه اروپا پديد آورد و جنگ‌‌هاى بسيار طولانى به دنبال داشت. اين دوران به قرون وسطا يا قرون تاريك معروف است كه تا قرن شانزدهم ادامه داشت. از اين قرن به بعد، تحول همه جانبه‌‌اى در اروپا آغاز و به تدريج فراگير شد و همه عرصه‌‌هاى اجتماعى را در برگرفت. دين، فلسفه، اقتصاد، سياست، حقوق و غيره، همه متحول شد. مبدأ اين حركت به نام «رنسانس»(1) يا نوزايى معروف است؛ يعنى جامعه اروپايى كه عمرى تحت سيطره كليسا و مسيحيت به سر برده بود (كه در اين دوران ـ به گفته آنان ـ خدا حاكم بوده است) از نو متولد مى‌‌شود. اين تحول در واقع عكس‌‌العملى نسبت به دوران قرون وسطا به حساب مى‌‌آيد. در اين دوران جديد انسان به جاى خدا مى‌‌نشيند، كه در ادبيات فلسفى به نام «اومانيسم» يا «هيومنيزم»(2) تعبير شده و به معناى انسان‌‌مدارى است. مراد از انسان‌‌مدارى آن است كه پيش‌‌تر خدا، محور افكار و انديشه‌‌ها و همه چيز بود و از اين پس انسان، محور است. از جمله پى‌‌آمدهاى اين تفكر آن است كه به جاى آن‌‌كه به دنبال تكليف خود در برابر خدا باشيم، بايد به دنبال حقوق خود برآييم و دغدغه تكليف را كنار بگذاريم.

زمينه پيدايش اين نهضت آن بود كه اكتشافات علمى با محتواى كتاب مقدس سازگار نبود و اندك‌‌اندك روشن شد كه نمى‌‌توان «مطالب علمى» و «مفاد


Renaissance

Humanism

متون دينى» را در كنار هم پذيرفت. داستان كشف حركت زمين به دور خورشيد نمونه معروف اين ناسازگارى است. پيش از اين كشف علمى، عالمان كليسايى معتقد بودند كه زمين مركز عالم است و خورشيد به دور آن مى‌‌چرخد، ولى پس از تلاش‌‌هاى علمىِ دانشمندانى مانند كپرنيك، كپلر ، گاليله و ديگران معلوم شد كه زمين و ديگر سيارات منظومه شمسى به دور خورشيد مى‌‌چرخند. اين مسئله نوعى تضاد و ناسازگارى ميان علم و دين تلقى شد و كم‌‌كم ساير مطالبى كه در اين متون دينىِ تحريف شده وجود داشت نيز به چالش كشيده شد و به اين نتيجه رسيدند كه يا بايد علم و عقل را پذيرفت و دين را به كنارى نهاد و يا اين كه دين را پذيرفت و از علم و عقل چشم‌‌پوشى كرد. با ظهور اين گرايش، برخى از افرادِ آگاه از فوايد دين دارى (از قبيل رشد اخلاقى مردم و كنترل رفتار انسان‌‌ها) كه با از بين بردن دينْ مخالف بودند در پى آشتى دادن علم و دينِ مورد قبول كليسا برآمدند. آنان در اين صدد راه‌‌هاى مختلفى پيمودند كه منشأ تحولاتى در فلسفه و كلام و شاخه‌‌هاى ديگرى از علوم انسانى شد. در پى اين تحولات، امروزه شاخه‌‌اى به نام «فلسفه دين» پديد آمده و مباحث مختلفى مانند: كثرت‌‌گرايى در دين، زبان دين و ... در آن مطرح شده است.

در بحث «زبان دين» سؤال اصلى اين است كه آيا زبان دين، زبان واقع نما است؟ آيا زبانى كه در متون دينى استفاده شده، همان زبان عرفى و زبانى است كه در محاورات مردم به كار مى‌‌رود و واقعيتى را به مخاطب القا مى‌‌كند؟ يا آن كه زبان ديگرى است كه به روش متعارف، محتواى كلام را به مخاطب القا نمى‌‌كند؟(1)


1. در مبحث زبان دين انواع مختلف زبان‌‌ها، نظير: زبان عرفى، زبان علمى (دقيق)، زبان شعر، زبان رمزى و سمبليك و... مورد بحث قرار مى‌‌گيرد. به هر حال در اجتماع انسانى، غير از زبان عرفى و رايج، زبان‌‌هاى ديگرى نيز پذيرفته شده است؛ مانند زبان شعر. ديوان شاعرى مانند حافظ اگرچه فارسى است و ما با واژه‌‌هاى آن آشناييم، اما بسيارى از دانشمندان به ويژه عارفان و اديبان بزرگ ما معتقدند آن معانى كه عرف مردم از كتاب حافظ مى‌‌فهمند مراد او نبوده است؛ مثلا آن‌‌جا كه از «مى» سخن مى‌‌گويد منظور وى همين مى مستى‌‌آور نيست بلكه معناى ديگرى است كه در كتاب‌‌هاى بيان‌‌گر اصطلاحات عارفان آمده است. هم‌‌چنين زبان‌‌هاى سمبليك كه رمزى است و ظاهر كلام گوينده با آنچه اراده كرده تفاوت دارد و فقط كسى كه با آن رمز آشنا است از محتواى آن آگاه مى‌‌شود.

آشتى‌‌دهندگان علم و دين گفته‌‌اند كه زبان دين، زبانى ديگر است. راز ناسازگار انگاشتن مطالب كتاب مقدس با اكتشافات كپرنيك و ساير دانشمندان نيز در اين است كه زبان تورات را واقع‌‌نما فرض كرده‌‌اند؛ اما اگر آن را زبانى رمزى و خاص دانستيم (چنان‌‌كه در كلام شاعران «مى» و «ساغر» و مانند آنها معنايى خاص دارد) مشكل ناسازگارى برطرف مى‌‌شود. بنابراين انگيزه طرح مسئله زبان دين در كلام جديد و در فلسفه دين اين بود كه راهى براى برطرف كردن ناسازگارى متون دينى (تورات و انجيل) با اكتشافات علمى بگشايند.

 

2. اختلافات مذهبى

حادثه ديگرى كه پس از دوران رنسانس در اروپا پديد آمد اختلافات و برخوردهاى مذهبى بود.(1) اين مسئله پس از آن بود كه مارتين لوتر و كالوين و ديگران مذهب جديدى به نام «پروتستان» در برابر كليساى كاتوليك بنيان نهادند. آنان تفسير ويژه‌‌اى از كتاب مقدس ارايه داده و طرفدارانى در


1. امروزه در حدود هزار فرقه مسيحى (علاوه بر مذاهب كاتوليك، پروتستان و ارتدكس) در جهان شناخته شده است. فقط پروتستان‌‌ها بيش از پانصد فرقه‌‌اند!

كشورهاى اروپايى ـ به ويژه شمال اروپا ـ پيدا كردند و فرقه بزرگ پروتستان شكل گرفت و به دنبال آن سال‌‌هاى طولانى ميان آنان و كاتوليك‌‌ها جنگ‌‌هاى خونينى در گرفت. هنوز هم در برخى از كشورهاى اروپايى، مانند ايرلند، نمونه‌‌اى از اين درگيرى‌‌ها وجود دارد. مصلحان جامعه براى از ميان برداشتن درگيرى‌‌هاى مذهبى، به تئورى‌‌سازى روى آوردند و پلوراليسم دينى و پذيرفتن قرائت‌‌هاى متعدد را مطرح كردند. آنان گفتند همه دين‌‌ها درست است و بر اين اساس نه كاتوليك‌‌ها بر خطا هستند و نه پروتستان‌‌ها بدعت‌‌گذارند و نه اديان ديگر باطلند؛ زيرا متون مقدس بيش از يك معنا دارد و اين معانى نيز در عرض يكديگر هستند و هيچ‌‌يك بر ديگرى برترى ندارد.

بنا بر آنچه گفتيم، انگيزه طرح پلوراليسم و تعدد قرائت‌‌ها از دين(1) در دو عامل خلاصه مى‌‌شود: يكى عامل فكرى (سازگار كردن مفاد كتاب مقدس با داده‌‌هاى علوم تجربى) و دوم عامل سياسى اجتماعى (خاتمه دادن به جنگ‌‌هاى مذهبى).

 

اهداف و انگيزه‌‌هاى طرح بحث تعدد قرائت‌‌ها در ايران

1. انگيزه سياسى

هيچ‌‌يك از دو زمينه پيش‌‌گفته در مورد مغرب زمين، در ايران وجود ندارد. دست‌‌كم از صدها سال پيش تا كنون ـ كه تاريخ مدوّن و مشخص در دست داريم ـ جنگى در ميان اقليت‌‌ها و مسلمانان يا در ميان مذاهب مختلف


1. چنان‌‌كه در آينده خواهيم گفت، نتيجه اين نظريه آن است كه هيچ‌‌يك از اديان و مذاهب واقعيتى ندارند؛ چرا كه اگر همه واقعيت داشته و صحيح باشند نتيجه آن، جمع ميان نقيضين است كه محال مى‌‌باشد.

اسلامى روى نداده است تا براى رفع آن به تعدد قرائت‌‌ها پناه ببريم و بگوييم كه مسيحيان و يهوديان و مسلمانان و زرتشتيان همه درست مى‌‌گويند و بدين وسيله به جنگ و خونريزى خاتمه دهيم!

انگيزه دوم غربيان ـ تضاد علم و دين ـ نيز در ايران مطرح نيست؛ زيرا در دين اسلام و منابع اصيل اسلامى (قرآن و سنّت قطعى) مطالب ناسازگار با قطعيات علوم وجود ندارد.(1)

با نفى دو احتمال پيش‌‌گفته، مى‌‌توان حدس قوى زد كه انگيزه طرح بحث قرائت‌‌ها در ايران، سياسى است. احتمال بسيار خوش‌‌بينانه آن است كه بگوييم، افرادى از روى حسن نيت و آينده‌‌نگرى، و براى پرهيز از پديد آمدن اختلاف در صفوف مسلمانان انقلابى، از هم‌‌اكنون با روا دانستن و صحيح انگاشتن دو يا چند برداشت از متون دينى، مى‌‌كوشند وحدت جامعه را تضمين كنند.

اما ظن قوى در اين باره همان انگيزه سياسى است. استعمار گران و كسانى كه در پى جهانى‌‌سازى فرهنگ غربى هستند به ايادى خود در كشورهاى مختلف سفارش كرده‌‌اند تا زمينه فرهنگى اين امر را فراهم آورند. يكى از آن زمينه‌‌ها اين است كه مردم را براى پذيرفتن افكار و آراى متضاد آماده كنند؛ زيرا تا زمانى كه ديگران، مثلاً مسلمانان، بر حقانيت عقيده خود اصرار داشته باشند زمينه جهانى شدن فرهنگ امريكايى فراهم نخواهد شد. بدين منظور بايد مردم را اندك‌‌اندك به تساهل و تسامح و پذيرش افكار ديگران


1. البته در مطالب مظنون و غيرقطعىِ دينى - كه يا سند و يا دلالت آنها قطعى نيست ـ اختلاف‌‌هايى وجود دارد، كه اين امر نيز چيز جديدى نيست و افزون از هزار سال پيش تا كنون چنين بوده است و اساساً در هيچ آيين و مذهبى بلكه در هيچ مجموعه‌‌اى از افكار و آراء نظرى (غيربديهى) گريز و گزيرى از آنها نيست.

و تعصب نداشتن نسبت به عقايد دينى خود، عادت داد. مثلا خاتم بودن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا حضرت موسى(عليه السلام) براى آنان تفاوتى نكند. به ويژه اگر قرار باشد كه به هيچ‌‌يك از اديان عمل نشود و تاريخ مصرف آنها را تمام شده تلقى كنند، انگيزه‌‌اى براى اثبات حقانيت اسلام نخواهد بود. در اين ميان ممكن است برخى از خواص نيز شك كنند كه آيا احكام اوليه اسلام هم ابدى و جاودانى است يا آن كه قابل نسخ و تغيير است؟ اينها برخى از آثار زيان‌‌بار گفتار و نوشتار مبلّغان پلوراليسم دينى است كه براى از ميان بردن اسلام كمر بسته‌‌اند و متأسفانه در برخى از كشورهاى اسلامى، در حكومت هم نفوذ كرده‌‌اند.

پس براى اين‌‌كه زمينه رواج فرهنگ غربى و فرهنگ جهانى (يعنى فرهنگ امريكايى) در كشورهاى اسلامى فراهم شود بايد عقايد اسلامى سست شود. راه سست شدن آن نيز بدين صورت است كه بگوييم معنايى كه تا كنون از متون دينى فهميده‌‌ايد مربوط به گذشته بوده و تاريخ مصرف آن تمام شده است! ضرورت زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين احكامى را اقتضا كرده است اما در اين زمان كاربردى ندارد! و اصلا از كجا مى‌‌گوييد كه قرآن كلام خدا است؟! قرآن كلام پيامبر است و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم يك انسان است و انسان نيز در معرض اشتباه قرار دارد، پس ممكن است احكام و مطالب قرآن اشتباه باشد! به دنبال آن نيز نظريه نقدپذيرى قرآن مطرح مى‌‌شود. نقد پذيرى قرآن در واقع به معناى دروغ بودن برخى از مطالب آن است! اما از آن‌‌جا كه قايلان به نقدپذيرى قرآن، جرأت دروغ خواندن قرآن را ندارند اين مطلب را در قالب ديگرى بيان مى‌‌كنند. آنان مى‌‌گويند مراد ما از نقدپذيرى، فهم رايج از قرآن است، كه آن را فهم يا قرائت «سنّتى» نام نهاده‌‌اند. آنان ادعا مى‌‌كنند كه حقيقت قرآن چيزى است كه تنها در پيشگاه خدا است و هيچ‌‌كس ـ حتى

پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ از آن با خبر نيست! پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم اگر مطلبى به عنوان قرآن فرموده باشد تلقى و برداشت شخصى وى بوده است كه چون امكان اشتباه در آن مى‌‌رود قابل نقد است!

اكنون اگر از اين افراد بپرسيد كه با چه معيارى به نقد قرائت سنّتى از قرآن مى‌‌پردازيد، خواهند گفت كه با محك علوم بشرى. معناى اين سخن آن است كه اصالت با نظريات علمى است كه دانشمندان علوم بشرى عرضه كرده‌‌اند، و به طور طبيعى متغيّر است، و قرآن را بايد با اين ديدگاه‌‌ها سنجيد. آنان تصريح مى‌‌كنند كه دين احكام اجتماعى ندارد، عقايدش نيز نظريه‌‌ها و برداشت‌‌هاى شخصى است كه متكى بر تجربه شخصى افراد است و از اين رو از نظر علمى ارزشى ندارد. سرانجام نيز كار بدان‌‌جا مى‌‌رسد كه مى‌‌گويند اصولاً وجود خدا نيز قابل اثبات نيست و برهان‌‌هاى فلسفى كه بر اثبات وجود خدا اقامه شده، همگى مخدوش است!

با چنين ديدگاه و مطالبى، طبيعى است كه ديگر معنايى براى دين تصور نمى‌‌شود. اما اين كج انديشان چون جرأت ندارند اين مطلب را به صراحت بيان كنند آن را در پوشش قرائت‌‌هاى جديد مطرح مى‌‌كنند. گزاف نيست اگر بگوييم اين عامل خطرناك‌‌ترين و شيطانى‌‌ترين حيله‌‌اى است كه تا كنون براى نابودى و امحاى دين و دين دارى انديشيده شده است.

 

2. انگيزه روانى

علاوه بر عامل پيش گفته، در مورد برخى نيز نوعى ضعف نفس و غربزدگى باعث شده تا به بحث تعدد قرائت‌‌ها روى آورند. اين افراد در برابر جهان متمدنى كه پيشرفت‌‌هاى صنعتى و اقتصادى نسبتاً خوب و چشم‌‌گيرى داشته

است مرعوب شده‌‌اند، به گونه‌‌اى كه ساير ديدگاه‌‌هاى آنان را نيز پذيرفته‌‌اند؛ مانند كسانى كه به نظريه يك ستاره سينما يا يك قهرمان ورزشى در باره مسايل سياسى استناد مى‌‌كنند، به خيال آن‌‌كه نظريات چنين فردى در زمينه مسايل سياسى نيز معتبر است. اين امر در مورد كسانى اتفاق مى‌‌افتد كه اعتماد به نفس و شخصيت قويّى ندارند. از اين رو مى‌‌توان اين عامل را عامل روانى در روى آوردن به نظريه تعدد قرائت‌‌ها به حساب آورد. در اين ميان برخى نيز انگيزه خيرخواهانه دارند و مى‌‌خواهند مردم به ويژه جوانان را به دين جذب كنند. آنان به اين منظور به طرح تعدد قرائات متون مى‌‌پردازند تا متون دينى با نظريات رايج علمى منافاتى پيدا نكند.

 

زمينه‌‌هاى رشد نظريه تعدد قرائت‌‌ها در فرهنگ ما

مسأله تعدد قرائت‌‌ها سوابقى فرهنگى در جامعه ما دارد و همين امر موجب رواج سريع آن در كشور ما گرديده است. در اين‌‌جا اين سوابق را مرور مى‌‌كنيم.

 

1. قرائات مختلف آيات قرآن

يكى از سوابق آشنايى ما با قرائت‌‌هاى مختلف «قرائت‌‌هاى مختلف قرآن» است. از صدر اسلام در باره برخى آيات قرآن، قرائت‌‌هاى مختلفى مطرح بوده و گاهى يك آيه به دو يا چند شكل خوانده مى‌‌شده است؛ مانند «مالك يوم الدين»(1) كه «مَلِك» نيز قرائت شده و مى‌‌شود. اين زمينه سبب مى‌‌شود كه تعدد قرائت «الفاظ» آيات به موارد ديگرى نيز تعميم داده شود؛ زيرا در برخى


1. حمد(1)، 4.

از اين موارد به طور طبيعى، تعدد قرائت به تعدد «معنا» مى‌‌انجامد كه همه آن معانى نيز محتمل و مقبول است. اين تعميم هم چنان ادامه مى‌‌يابد تا آن كه به مسايلى كه دلايل عقلى (غيرلفظى) دارد كشيده مى‌‌شود و از تعدد آرا (آرايى كه ترجيحى بر يكديگر ندارند) در چنين مسايلى نيز به تعدد قرائت تعبير مى‌‌كنند. هم چنين از آن جهت كه دين داراى بخش‌‌هاى مختلفى است و در مهم‌‌ترين تقسيم به «اصول» و «فروع» تقسيم مى‌‌شود، اين تعدد قرائت در آنها نيز مطرح مى‌‌شود. تعدد آرا و اختلاف در فروع و احكام عملى به طور نسبى بيش از اختلاف در اصول دين است. نمونه آن در زمان غيبت امام معصوم(عليه السلام)، اختلاف نظر مجتهدان در باره مسايل و احكام شرعى است. تعدد قرائات در اصول و اعتقادات دينى نيز در مواردى، هرچند اندك، قابل تصور است؛ مانند اختلاف نظر در باره چگونگى سؤال در شب اول قبر. اصل سؤال از ميّت در شب اول قبر مطلبى اجماعى به‌‌شمار مى‌‌رود و جاى بحث ندارد، اما چگونگى آن مورد اختلاف است. يك احتمال اين است كه روح دوباره به بدن برمى‌‌گردد و بدنى كه در قبر است زنده مى‌‌شود. احتمال ديگر اين است كه فقط از روح سؤال مى‌‌شود و بدن در آن نقشى ندارد. راه سومى نيز وجود دارد و آن اين كه روح به بدن برزخى تعلق مى‌‌گيرد و سؤال و جواب به اين بدن مربوط است. البته در اين‌‌جا قصد داورى در اين مسأله را نداريم و فقط خواستيم مصداقى از اختلاف نظر در باره مسايل اصولى و اعتقادى را يادآور شويم.

در آينده خواهيم گفت كه وجود اين‌‌گونه اختلاف‌‌نظرها به صورت «موجبه جزئيه» مورد قبول است (يعنى گاهى از اين قبيل اختلافات اتفاق مى‌‌افتد) ولى اعتقادات و احكام بنيادى اسلام مورد اتفاق و اجماع است و اختلاف قرائات در الفاظ و معانى قرآن و حديث، شامل آنها نمى‌‌شود.

با توضيحى كه بيان كرديم «تعدّد قرائت‌‌ها» معناى وسيع‌‌ترى پيدا كرد؛ اول اختصاص به قرائت لفظ داشت، سپس تعدد معنا و در مرحله سوم تعدد فتوا در احكام فقهى و در مرحله چهارم اختلاف نظر در مسايل عقيدتى و كلامى را هم دربرگرفت. نظير اين سير تحول در واژه «قرائت‌‌ها» بيش از چهارصد سال است كه در اروپا نيز تحقق پيدا كرده است. اخيراً نيز نظريه جديدى به عنوان نظريه‌‌اى فلسفى در بين فيلسوفان معاصر اروپايى و سپس كل جهان غرب، پديد آمده است كه تعدد قرائت‌‌ها را ويژه متون يعنى نوشته‌‌ها و خواندنى‌‌ها نمى‌‌دانند. بر اساس اين نظريه، كلام اشخاص و حتى بالاتر از آن، هر گزاره قابل تصورى كه در ذهن انسان منعكس شود، مى‌‌تواند معانى متعددى داشته باشد. اين نظريه به نام «هرمنوتيك فلسفى» مطرح است.

در هر حال، مقصود اين است كه بدانيم «قرائت‌‌هاى متعدد» از كجا آمده و شكل گرفته و چگونه با فرهنگ ما آشتى داده شده و وارد آن گرديده است؛ اصطلاحى كه در گذشته ـ حتّى پنجاه سال پيش ـ در كتاب‌‌هاى اسلامى، به معنايى كه امروز استعمال مى‌‌شود وجود نداشته است.

 

2. وجود آيات متشابه

خداى متعال بنا به مصالحى، برخى از آيات قرآن كريم را به صورت متشابه بيان فرموده است. آيات متشابه به آياتى اطلاق مى‌‌شود كه داراى احتمالات متعددى بوده و تفسيرهاى گوناگونى را بر مى‌‌تابد. از اين رو تفسير آنها دقت و تأمل بيشترى مى‌‌طلبد و در نهايت ممكن است مفسران دو يا چند تفسير از آن آيه ارايه كنند كه اثبات رجحان يكى از آنها آسان نباشد و همه آنها قابل قبول تلقى شود. وجود اين تفسيرهاى متعدد نيز مى‌‌تواند زمينه‌‌اى براى پذيرش تعدد قرائات و پلوراليسم دينى باشد.

3. تفسير به رأى

در كنار مفهومِ مقبولِ «تفسيرهاى متعدد»اصطلاح ديگرى به نام «تفسير به رأى» داريم كه بار ارزشى منفى دارد و آگاهان به فرهنگ قرآنى با آن آشنايند. «تفسير به رأى» از روش‌‌هاى ناپسند و نكوهيده در تفسير قرآن يا روايات است. تفسير به رأى آن است كه كسى براساس دلخواه خود معنايى براى آيه و روايتى بيان كند بدون آن‌‌كه قواعد و ضوابط فهم كلام و اصول محاوره عقلايى آن را تأييد كند؛ همين امر نيز نشان دهنده آن است كه اين نوع تفسير، پذيرفتنى نيست. به هر حال وجود اين نوع تفسيرها نيز زمينه طرح تعدد قرائت‌‌ها را پديد مى‌‌آورد.

در آينده خواهيم گفت كه وجود قرائت هاى مختلف ـ با اصطلاحات گوناگون آن ـ بدين معنا نيست كه همه آيات تفسيرهاى متعددى دارند، يا به فرض داشتن تفسيرهاى متعدد، مى‌‌توان به دلخواه و بدون ضابطه يكى را گزينش كرد. تفسير هر متنى قطعاً بايد بر اساس قواعد عرفى و اصول محاوره عقلايى باشد.

 

4. تأويل داشتن آيات

واژه «تأويل» گاهى به معناى تفسير به كار مى‌‌رود، ولى گاهى مراد از آن، حقايقى غير مادى است كه آيات بدان اشاره دارند و از محدوده درك ما خارجند. قرآن كريم خود به وجود تأويل براى قرآن تصريح فرموده است: فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ؛(1) اما آنها كه در دل كژى ـ و انحرافى ـ دارند متشابهات را پى مى‌‌گيرند تا فتنه جويى كنند و به تأويل آن دست يابند و حال آن كه تأويل آن را جز خدا نمى داند.


1. آل عمران(3)، 7.

در اين آيه افزون بر پذيرش تأويل براى همه آيات، به تلاش كژدلان براى پى‌‌جويى تأويل قرآن با بهره‌‌گيرى از آيات متشابه اشاره شده است. واژه «تأويل» با آنچه امروزه در غرب به نام «هرمنوتيك» مطرح شده مناسبت دارد؛ زيرا هرمنوتيك به حسب اصل واژه، معنايى شبيه به تأويل دارد. وجود تأويل در ادبيات قرآنى ما، زمينه‌‌اى براى طرح مباحث هرمنوتيكى است. كسانى در اين صدد با استفاده از افكار هايدگر و گادامر و ديگران تلاش مى‌‌كنند همين مباحث را در باره قرآن طرح كرده نتايج دلخواه خود را از آن بگيرند.

 

5. تفسيرهاى مختلف براى برخى از آيات

برخى از آيات قرآن كريم ـ هرچند اندك شمار ـ داراى تفاسير متعددى است و مفسران در ذيل آنها وجوه و معانى متعددى ذكر مى‌‌كنند و گاهى ترجيحى نيز براى هيچ‌‌يك به اثبات نمى‌‌رسد. اين نكته زمينه تعميم تعدد قرائات به موارد ديگر را فراهم كرده است و برخى با تكيه بر اين موارد اندك، در پى درست پنداشتن همه تفسيرهاى متعدد و بى‌‌ضابطه از كل مفاهيم دينى برآمده‌‌اند!

 

6. بحث ظاهر و باطن قرآن

در روايات متعددى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به باطن داشتن آيات قرآن و در برخى از آنها به وجود هفت معناى باطنى براى آيات قرآن، تصريح شده است.(1) بر اساس اين روايات، افزون بر معناى ظاهر قرآن، مى‌‌توان به يك يا چند معناى باطنى براى آن نيز معتقد بود.


1. فيض كاشانى، محمد، تفسير صافى، ج 1، ص 39 و نيز ر.ك: مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج92، باب8، روايت37.

مدعيان تعدد قرائات با سوء استفاده از اين زمينه فرهنگى نيز در پى طرح افكار فاسد خود به عنوان قرائت نو از متون دينى هستند. گاهى هنگامى كه از دليل و شاهد تفسير يا قرائتشان سؤال مى‌‌شود، پاسخ مى‌‌دهند كه متون دينى، بواطن و معانى تو در تو دارد كه همه نيز در عرض يكديگر صحيح هستند و اين سخن ما نيز بخشى از اين معانى است!

 

اهميت شبهه تعدد قرائت‌‌ها

شايد بتوان گفت كه مهم‌‌ترين شبهه براى دين‌‌زدايى و دور كردن مردم از هدايت الهى و تعاليم انبيا(عليهم السلام) همين شبهه تعدد قرائات است. از روزى كه خداى متعال آدم را آفريد و شيطان براى گمراه كردن او با شيوه‌‌هاى گوناگون همت گماشت هيچ خطرى به اندازه شبهه تعدد قرائات، دين را تهديد نكرده و به عقايد و باورهاى مردم ضربه نزده است! اهميت اين خطر به اندازه‌‌اى است كه تمام اهداف انبيا(عليهم السلام) و كتاب‌‌هاى آسمانى را به سادگى از بين مى‌‌برد؛ زيرا اين شبهه اختصاصى به يك دين يا يك كتاب آسمانى ندارد. اگر كسى در پى فهم تورات فعلى (كه برخى از مطالب درست نيز در آن باقى مانده است) برآيد خواهند گفت كه اين قرائت شما است و ما قرائت ديگرى داريم. بر اين اساس حتى اگر اين دو قرائت ضدّ يكديگر باشد باز هم هر دو قابل پذيرش است. اكنون در كشور ما نيز نمونه‌‌هايى از اين قرائت‌‌ها وجود دارد. اگر به عيان نمى‌‌ديديم، شايد باور نمى‌‌كرديم كه انسان عاقلى فرضيه‌‌اى را بپذيرد كه بر اساس آن، يك متن مى‌‌تواند دو معناى متضاد داشته باشد و هر دو نيز صحيح شمرده شود! امروزه كار اين مدعيان بدان‌‌جا رسيده كه نيازى به توجيه ادبى تفسيرهاى خود نمى‌‌بينند و در اين زمينه به هيچ قاعده و قانونى ملتزم

نيستند! آنها معتقدند كه قواعد ادبى و واژه‌‌شناسى و اصول محاوره عقلايى هيچ يك در فهم متون دينى معتبر نيست و آنچه ملاك است ذهنيت خود مخاطب است و فهمى كه به مقتضاى موقعيت خود از اين متن دارد.از اين رو آنان هيچ ابايى ندارند كه براى يك آيه يا روايت، معنايى را برخلاف قواعد ادبيات عربى و فهم عرفى بيان كنند! و از اين بالاتر، آنان براى كل اسلام ـ صرف نظر از آيات و روايات و ادله عقلى ـ قرائت جديدى مطرح مى‌‌كنند و برداشت مسلمانان را از صدر اسلام تاكنون قرائت سنّتى مى‌‌نامند. آنان مى‌‌گويند: «خداوند كه مبدأ و مبدع جهان و انسان است انسان و تمدن‌‌سازى او را قبول دارد و او را به گونه‌‌اى آفريده است كه با احساسات و عقل و منطق، مشكلات زندگى‌‌اش را حل مى‌‌كند...‌‌. تدبير براى اداره زندگى كه اسم آن را تمدن و فرهنگ مى‌‌گذاريم به عهده خود انسان است.»(1) بر اين اساس كل آنچه تحت مقوله فرهنگ و تمدن قرار مى‌‌گيرد، و از آن جمله، احكام حقوقى، جزايى و روابط بين‌‌الملل، مسايل اعتقادى، ارزش‌‌هاى اخلاقى و... همه به عهده خود انسان است! معناى اين سخن آن است كه خداوند نه حكمى براى زن و مرد تعيين كرده و نه شيوه‌‌اى براى زندگى زناشويى و غير آن. بلكه هرچه انسان خود بخواهد همان درست است و چون انسان‌‌ها در كشورهاى مختلف، فرهنگ‌‌ها و خواست‌‌هاى متفاوت و چه بسا متضادى دارند، همه برداشت‌‌ها بايد درست باشد.

از اين بالاتر، گفته‌‌اند: مسأله اين است كه در حال حاضر واقعاً اثبات قطعى حقانيت يا بطلان يك دين غير ممكن شده است و هيچ راهى نيست كه


1. ن.ك: مجتهد شبسترى، محمد، نقد قرائت رسمى از دين، ص 499 و نيز ص 103 و 104.

بگوييم اسلام حق است يا باطل! از اين رو بين اسلام با ديگر اديان و مذاهب فرقى نيست!

در پاسخ اين افراد بايد گفت، اگر خداوند تمدن‌‌سازى انسان را به اين معنا و با اين لوازم قبول دارد، پس بعثت اين همه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نزول كتاب‌‌هاى آسمانى براى چه بوده است؟ اگر اثبات بطلان يا حقانيت مكتبى ممكن نباشد، بنابراين تلاش همه انبيا: بيهوده بوده است؛ زيرا هرچه آنان بياورند قابل تفسيرهاى متضاد است به گونه‌‌اى كه نقطه مقابل هدف آنان نيز صحيح خواهد بود! اهميت اين شبهه تا بدان‌‌جا است كه در زمان ظهور حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) نيز گروهى با اين حربه در برابر ايشان صف‌‌آرايى فرهنگى مى‌‌كنند. آنان چنان كار را بر ايشان دشوار مى‌‌كنند كه بر اساس برخى روايات، دشوراى و رنج ايشان در عصر فرانوگرايى و شكوفايى تمدن مادّى بشر، از رنج پيامبر(صلى الله عليه وآله) در هدايت عرب‌‌هاى جاهلى بيش‌‌تر خواهد بود! با آن‌‌كه بر اساس روايت نبوى معروف كه شيعه و سنى نقل كرده‌‌اند، رنج پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از مردم زمان خود فراتر از رنج همه انبيا(عليهم السلام) بوده است،(1) با اين حال رنج امام زمان(عليه السلام) بر اساس روايات از رنج جدّ بزرگوارشان نيز بيش‌‌تر است! فضيل بن يسار كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) است، اين حديث را از آن حضرت نقل كرده است:

اِنَّ قائمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهَلَةِ الناسِ اَشَدَّ مِمّا اسْتَقْبَلَهُ رسولُ اللّهِ مِنْ جُهّالِ الجاهِليّة. قُلْتُ: وَ كيفَ ذلك؟ قال: اِنّ رسولَ اللّه(صلى الله عليه وآله)اَتَى النّاسَ وَ هُمْ يَعْبُدُونَ الْحِجارَةَ وَ الصُّخورَ وَ الْعيدانَ وَ الْخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنّ قائمنَا اِذا قامَ اَتَى النّاسَ وَ كُلُّهُمْ يَتَأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتابَ اللّهِ يَحْتَجُّ عَلَيهِ بِهِ...‌‌.(2)


1. ما اُوذىَ نبىٌّ مثلَ ما اُوذيتُ؛ هيچ پيامبرى به اندازه من آزار نديده است. (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 39، باب 73، روايت 15.)

2. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52، باب 27، روايت 131. در پايانِ روايت ديگرى به همين مضمون (بحارالأنوار ج52، باب27، روايت 133) به جنگ آنان بر عليه حضرت تصريح شده است:... و ان القائم يخرجون عليه فيتأوّلون عليه كتاب اللّه و يقاتلونه عليه؛ يعنى راز فزونى رنج و زحمت امام زمان(عليه السلام) از جدّش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن است كه كسانى كه خود را پيرو قرآن مى‌‌دانند با تأويل قرآن بر عليه آن حضرت به نبرد مى‌‌پردازند.

امام صادق(عليه السلام) مى‌‌فرمايد، زمانى كه قائم ما قيام كند از سوى مردم نادان عصر خود با سختى‌‌ها و مشكلاتى مواجه مى‌‌شود سخت‌‌تر از آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جاهلان دوران جاهليّت ديد! فضيل بن يسار با تعجب از امام مى‌‌پرسد چگونه چنين مى‌‌شود؟ حضرت مى‌‌فرمايند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى مردمى مبعوث شد كه سنگ‌‌ها و صخره‌‌ها و چوب‌‌هاى تراشيده مى‌‌پرستيدند، اما قائم ما كه قيام كند به سوى مردمى خواهد آمد كه همگى با تأويل كردن قرآن برعليه او استدلال مى‌‌كنند؛ يعنى مى‌‌گويند قرائت ما از قرآن درست است و حرف شما باطل است! و بدين‌‌ترتيب خون دلى كه امام زمان(عليه السلام) از عالِم‌‌نماهاى زمان خود مى‌‌خورد بيش از خون دلى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در راه هدايت مردم دوران جاهليت خورد.

 

پيشينه تعدد قرائت‌‌ها در اسلام

پيشينه تعدد قرائت‌‌هاى متون اسلامى به صدر اسلام بازمى‌‌گردد، با اين تفاوت كه نام اين كار در آن هنگام «تفسير به رأى» بود. هم چنين در آن زمان، صاحب هر رأى ـ يا قرائت ـ ديدگاه ديگران را نادرست مى‌‌دانست، اما مفسران نوين، شگرد بهترى يافته‌‌اند و همه تفسيرها و برداشت‌‌ها را در عرض يكديگر صحيح مى‌‌دانند، گرچه هيچ وجه جمعى ميان آنها نباشد و كاملا بر ضد يكديگر باشند!

بنابراين براى بررسى تاريخى و ريشه‌‌يابى اين بحث بايد به بيان مسأله «تفسير به رأى» بپردازيم. البته سخن در اين باره فراوان است، ولى براى رعايت اختصار، ما تنها به نقل بخشى از روايات بسنده مى‌‌كنيم:

1. قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) قال اللّه ـ جَلَّ جلالُه ـ ما آمَنَ بى مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ كَلامى؛(1)پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: خداى متعال فرموده است: «كسى كه سخن مرا بر اساس رأى خود تفسير كند به من ايمان نياورده است.

از اين روايت معلوم مى‌‌شود كه مقتضاى ايمان به خدا آن است كه مفسّر همان معنايى را بپذيرد كه عرف محاوره از كلام مى‌‌فهمد و مورد تأييد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) و عالمان اسلامى است. اگر او معناى مطابق با قواعد و اصول تفاهم را بى‌‌هيچ دليلى قبول نكند، اين در واقع بازى با الفاظ است. اگر در ظاهر بگويد، آيه را قبول دارم، اما معناى ديگرى براى آن بيان كند كه نه خدا و نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نه هيچ امام يا عالِمى گفته است، چنين مفسّرى در واقع به خدا ايمان نياورده، بلكه هوس خود را حاكم كرده است. ايمان به خدا مستلزم اين است كه قرآن را همان‌‌گونه كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) و عالمان راستين معنا كرده‌‌اند، بپذيرد. جعل معنايى جديد با اين ادعا كه برداشت و قرائت تازه‌‌اى است، ايمان به هوس و دلخواه خود است نه ايمان به خدا.

2. مَنْ فَسّرَ القرآنَ بِرَأْيِهِ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ؛(2) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند بر خداوند دروغ بسته است.

راز يكى بودن تفسير به رأى با دروغ بستن بر خدا در اين است كه مفسّر


1. صدوق، محمد، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 2، ص 107.

2. همان.

مى‌‌داند كه معناى مراد خداوند را قبول ندارد و به جاى آن، مطلب ديگرى ارائه مى‌‌كند. پس با اين كار، دروغى بر خداوند مى‌‌بندد.

3. مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِن النّار؛(1) كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، پس بايد جايگاه خود را در آتش (جهنم) فراهم كند.

از اين روايت نيز معلوم مى‌‌شود كه پايان راه كسانى كه با آيات خدا بازى كرده و به دلخواه خود چيزى را به خداوند نسبت دهند، جايى جز جهنم نخواهد بود.

4. در نهج‌‌البلاغه نيز نكاتى در باب تفسير به رأى وجود دارد؛ از جمله، در فرازى از خطبه‌‌اى چنين مى‌‌خوانيم:

وَ آخَرُ قَد تُسَمّى عالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهائِلَ مِنْ جُهّال وَ اَضاليلَ مِنْ ضُلاّل وَ نَصَبَ لِلنّاسِ اَشْراكاً مِنْ حَبائِلِ غُرور وَ قَوْلِ زور، قَدْ حَمَلَ الْكتابَ عَلى آرائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلى اَهْوائِهِ... فَالصُّورَةُ صُورةُ اِنْسان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حيوان، لا يَعْرِفُ بابَ الْهُدى فَيَتَّبِعَهُ و لا بابَ الْعَمى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِكَ مَيِّتُ الاْحْياءِ؛(2) و فرد ديگرى است كه خود را عالم ناميده ولى (واقعاً) عالم نيست، مطالب جاهلانه و شبهه هايى را از نادانان و گمراهان اقتباس كرده و دام هايى از فريب و سخنان باطل براى (فريب دادن) مردم گسترده است، قرآن را بر آرا (و افكار) خود حمل (و تفسير) كرده و حق را به هوس هاى خود متمايل مى كند... صورت او صورت انسان و قلب او قلب جانور است، نه راه هدايت را مى شناسد تا از آن پيروى كند و نه راه كورى (و گمراهى) را تا (ديگران را) از آن باز دارد، و اين مرده اى است در ميان زندگان.


1. فيض كاشانى، محمد، تفسير صافى، ج 1، ص 35.

2. نهج‌‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خ 86.

ويژگى عالِم‌‌نُمايى كه مطالب جاهلانه‌‌اى را از افراد نادان ديگرى گرفته و گاهى نيز به نام خود عرضه مى‌‌كند آن است كه قرآن را بر طبق آرا و ديدگاه‌‌هاى خود تفسير مى‌‌كند و همان را مراد خدا مى‌‌داند. او آن جا كه بايد حق را از آميزه باطل جدا نمايد، به جاى آن كه حق را كاملا آشكار و شفاف كند تا به باطل نياميزد، آن را به هوس‌‌هاى خود متمايل مى‌‌كند؛ يعنى به گونه‌‌اى بيان مى‌‌دارد كه بتواند در جهت خواست‌‌هاى خود از آن بهره‌‌بردارى كند. براى اين‌‌گونه مفسّران در اين كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) دو لقب مطرح شده است: يكى اين كه اينان «آدم‌‌نماهاى حيوان صفت»اند و با آن كه در ظاهر، صورت انسانى دارند سيرتشان حيوانى است؛ و ديگرى آن كه «مرده‌‌اى در ميان زندگان»اند.

عالم‌‌نُمايان عصر ما نيز نمى‌‌توانند حق را بشناسند و جالب آن كه خود نيز به اين ناتوانى و نادانى معترفند. آنان معتقدند كه نه تنها ما از شناخت حق و واقعيت ناتوانيم بلكه ديگران هم نمى‌‌توانند به علم و يقين دست يابند. از نظر آنان ادعاى علم و يقين و معرفت واقعى، ادعايى پوچ و گزاف است كه نادانان دارند! آنان مى‌‌گويند، ما كه در دانشگاه‌‌هاى معتبر اروپا و امريكا درس خوانده‌‌ايم، مى‌‌فهميم كه اساساً علمى وجود ندارد؛ راه كسب علم واقعى و معرفت يقينى مسدود است و آدمى نبايد طمعى در آن داشته باشد!

نتيجه اين حالت، خروج از سيرت انسانى و ورود به عالم حيوانى است كه يكى از ويژگى‌‌هاى آن، سلب قدرت فهم از انسان است. قرآن كريم در چند آيه، كيفر برخى از گمراهان را اين مى‌‌داند كه قدرت درك حقيقت را از آنان سلب مى‌‌كند: خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ.(1) آنان به


1. بقره،(2)، 7.

كيفر كج‌روى‌‌هايشان به حالى مبتلا شده‌‌اند كه قدرت شناخت حقيقت را ندارند و هدايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در آنان تأثيرى نخواهد داشت: سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون.(1)

اين سخنان اميرالمؤمنين(عليه السلام)، در زمانى بيان گرديده كه بسيارى از صحابيان پيامبر(صلى الله عليه وآله) حضور داشتند و سخنان آن حضرت هنوز در گوششان طنين‌‌انداز بود و على(عليه السلام) باب شهر علم پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در ميان مردم بود. با اين حال، آن حضرت از گروه تفسيركنندگانِ به رأى مى‌‌نالد كه چگونه كلام خدا را تحريف معنوى كرده و مردم را از شناخت حقايق قرآن بازمى‌‌دارند.(2)


1. همان، 6.

2. در اين باره موارد ديگرى نيز از پيشوايان دينى نقل شده كه بخشى از آن در جلد 92 كتاب بحارالانوار آمده است؛ مانند روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه در باب 10، روايت 20 چنين نقل شده است: اكثر ما اخاف على امّتى من بعدى رجل يناول القرآن يضعه على غير مواضعه؛ بيشترين نگرانى من در باره امتم پس از خود، فردى است كه با قرآن سر و كار داشته و آن را در جايگاهى جز جايگاه‌‌هاى ويژه خود قرار مى‌‌دهد. مراد پيامبر(صلى الله عليه وآله) تحريف‌‌گران معنوى آيات قرآن هستند كه آيات را به دلخواه خود معنا كرده و به خداوند نسبت مى‌‌دهند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org