فصل ششم:
اثرى گرانسنگ
انگيزه نگارش
آنچه به عهده اين جانب گذاشته شده، توضيح مختصرى درباره كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم مىباشد، ابتدا از كتاب معرفى اجمالى مىنمايم و بعد انگيزه تأليفش و در خاتمه آثار اين نوشتار را در روند حركت فلسفى و فكرى معاصر مورد بررسى قرار مىدهم.
امّا معرفى كتاب: اين اثر در 5 مجلّد و شامل چهارده مقاله است، نخستين مقالهاش به تعريف فلسفه و مباحث شناختشناسى و به اصطلاح اپيستمولوژى اختصاص دارد و بقيه مقالات اين كتاب مربوط به هستىشناسى و فلسفه اُولى است، تمام مقاله چهاردهم درباره خداشناسى است، هر مجلّد كتاب از دو بخش متمايز و قابل تفكيك تشكيل شده است، يك بخش متن كتاب مىباشد به قلم مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) و يك بخش شامل مقدمه و پاورقىهايى كه استاد شهيد مرحوم مرتضى مطهرى آنها را مرقوم فرمودهاند.
براى روشن شدن انگيزه نگارش اين كتاب ضرورت دارد نظرى اجمالى به شرايطى كه در آن اوضاع اين كتاب نوشته شده، بيافكنيم. نوشتار مورد اشاره در حدود سال 1330 ه.ش، تأليف شده و جلد
اوّلش در سال 1332 ه.ش به حليه طبع آراسته گرديده است و مُجلّدات بعدى در طول چندين سال به تدريج به طبع رسيده است، در آن ايّام در فرهنگ كشور ايران، افكار فلسفى غربى و الحادى رسوخ يافته بود و روشنفكرها و فارغ التحصيلان دانشگاهها تدريجاً با مكاتب فلسفى غرب آشنا مىگرديدند، اين آشنايى از چند راه صورت مىگرفت: مباحثى كه در دانشگاه تدريس مىگرديد و نيز آثارى كه در دانشگاههاى اروپايى فرامىگرفتند، عدهاى نيز از طريق ترجمه چنين آثارى يا به زبان اصلى با اين مباحث آشنا مىشدند و بدينگونه مكاتب ماترياليستى و ضد الهى افكار خود را به جامعه فرهنگى و دانشگاهى ايران منتقل مىنمودند.
امّا در حوزه فلسفه اسلامى كار چشمگير و ارزشمندى انجام نگرفته بود و به تدريج دو نوع فلسفه پديد آمد يكى فلسفه شرقى و اسلامى و ديگرى هم فلسفه غربى كه حاوى مبانى فكرى چندين مكتب بود و هر كدام از اينها در گوشه و كنار جهان حاميانى داشت و در دانشكدههاى گوناگون دنيا مورد بررسى قرار مىگرفت.
كمكم اين فكر در اذهان شكل گرفت كه فلسفه اسلامى توان مقاومت در مقابل فلسفه غربى والحادى را ندارد و چنين پندارى را به دانشجويان و تحصيل كردههاى دانشگاهى القا كردند كه ديگر دوران فلسفه اسلامى سپرى شده و حالا نوبت فلسفههاى جديد است كه معمولا در غرب مطرح مىشود.
در صورتى كه اتقان و استحكام مباحث فلسفه اسلامى به مراتب بيشتر از فلسفههاى غربى بوده و آنچه مىبايست انجام مىگرفت تطبيق و مقارنهاى بود كه ضرورت داشت طىّ آن موضع فلسفه اسلامى درباره
حكمت غربى و اروپايى تبيين مىگرديد و حقانيّت و برترى اين فلسفه بر تفكّرات غربى والحادى ثابت مىگشت.
ولى در حوزههاى علميه چنين كارى انجام نگرفته بود و كسى هم درصدد انجامش نبود، علامه طباطبايى معتقد بودند بايد چنين مباحث تطبيقى انجام گيرد و مباحثى طرح گردد كه در آنها هم فلسفه غربى بيان شود و نيز از موضع فلسفه اسلامى اين تفكر نقد شود. آنچه موجب تقويت اين انگيزه مىگرديد، اين بود كه در آن دوران فلسفه ماركسيسم با عوامل گوناگونى كه سبب جاذبه دروغين و رشد كاذبش مىشد در اين كشور رواج مىيافت و دستهاى مختلفى بودند كه اين فلسفه را ترويج مىكردند كه البته برخلاف آن تبليغات شديدى كه طرفدارانش از آن مىنمودند، از نظر اتقان و استوارى بحثها چندان ارزشى نداشت ولى چون جهانبينى مكتبهاى اقتصادى و مادّى ماركسيستى مطرح مىگرديد و مباحث آن با شعارهاى فريبندهاى كه در طرفدارى از مظلومين، كارگران، كشاورزان و رنجبران، بين عدهاى جذابيت يافت، اينگونه شعارهاى بدون پايه و اساس در ايران نيز در حال رواج بود و توجه به چنين پديدهاى باعث گرديد كه مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) اهتمام جدّى به طرح مباحث تطبيقى فلسفى داشته باشد.
همانگونه كه علامه شهيد مطهرى در مقدمهاى كه بر كتاب مذكور (اصول فلسفه و روش رئاليسم) نوشتهاند يادآور شدهاند: يك انجمن علمى ـ فلسفى توسط علامه در قم بنيان نهاده شد و عدهاى از مشاهير و فضلاى برجسته حوزه و محققان دينى از جمله شهيد مطهرى در اين انجمن شركت داشتند و طى آن مباحث فلسفه تطبيقى مطرح مىگرديد و
مورد بحث و ارزيابى قرار مىگرفت و در نتيجه مقرّر گرديد حاصل اين بحثها و نقدها به صورت مقالاتى كه مجموع آنها كتابى را تشكيل مىدهد به نگارش درآيد، اين تلاش توسط شخص مرحوم علامه انجام پذيرفت و چهارده مقاله نوشته و مقرر گرديد براى طبع آن اقدام شود ولى با توجّه به اينكه مباحث فلسفى، مشكل است و فهمش براى عموم آسان نيست ضرورت داشته كه درباره هر كدام از موضوعات توضيحاتى داده شود تا گستره استفاده از آنها، گسترش يابد و كسانى كه به چنين مطالبى علاقه دارند و در هر سطحى از معلومات و آگاهى هستند بتوانند از اين كتاب استفاده كنند، از اين جهت قرار شد كه استاد مطهرى(رحمه الله) مقدمه، توضيحات و پاورقىهايى براى اين اثر بنويسند، كه ابتدا براى چهار مقالهاش نوشته شد كه در جلد اوّل درج گرديد و تقريباً حجم پاورقىها و مقدماتى كه آن متفكر شهيد مرقوم نمودند دو برابر اصل كتاب است.
پس انگيزه تأليف اين كتاب در درجه اوّل، انجام بحثهاى تطبيقى بين فلسفه اسلامى و فلسفه غربى و بهويژه نقّادى فلسفه ماركسيسم بود.
ماترياليسم ديالكتيك در آن ايام رواج چشمگيرى يافته و نشرياتى هم اين افكار را منتشر مىكردند، مجلهاى تحت عنوان نشريه «دنيا» تئورىهاى ماركسيسم را كه غالباً جنبه فلسفى داشت، طى مقالاتى مىنوشت، دكتر تقى ارانى،(1) نكاتى را به نگارش در مىآورد كه از نظر
1. تقى ارانى فرزند ابوالفتح در سال 1281 ه.ش در تبريز به دنيا آمد و در سال 1318 ه.ش مُرد او از نخستين مروّجان تفكر مادى و ماركسيسم طرفدار شوروى در ايران بود و بنيانگذار فكرى حزب توده مىباشد. در سال 1312 ه.ش وى در ايران روزنامه «دنيا» را منتشر كرد كه نخستين نشريهاى بود كه به بحث درباره اصول مسلك ماركس مىپرداخت.
فكرى در ميان ماركسيستها و كشورهاى كمونيستى و حاميان مكاتب الحادى اهميت شايان توجهى داشت.
روندى مورد تأمّل
براى اينكه مشخص گردد كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در روند تفكر فلسفى معاصر چه تأثيرى داشته است، بايد به مسير جريانهاى فكرى ايران قبل از نگارش اين اثر اشارهاى داشته باشيم. بعد از اينكه فلسفه با تأثيرپذيرى از انديشههاى ارسطو و افلاطونيان اسكندريه در جهان اسلام رواج يافت، دو مكتب فلسفى در بين متفكران مسلمان متداول گشت، مكتب مشائيين كه چهرههاى برجستهاش ابونصر فارابى و ابوعلىسينا بودند شيخ شهابالدين سهروردى هم مكتب اشراق را در جهان اسلام بنيان نهاد كه اين متفكران غالباً اهتمام به ترويج و نشر افكار افلاطون و قدماى فلسفه داشتند. اين روند فكرى ادامه داشت تا اينكه ملاصدرا در قرن يازدهم هجرى درصدد برآمد تا افكار اشراقى و مشايى را مورد نقد و بررسى قرار دهد و علاوه به مطالبى كه در اين دو جريان انديشه حكيمانه مطرح گرديد وى از مسايل عرفانى و ذوقى هم بهره گرفت و با استفاده از متون دينى و تعليم و تربيت اسلامى و آشنايى كه وى با آيات قرآن كريم و روايات ائمه(عليهم السلام) داشت مكتب فلسفى جديدى را پىريزى كرد كه آن را حكمت متعاليه ناميد و بدينگونه از زمان صدرالمتألهين تا دهههاى اخير تقريباً روند حركت فلسفى، سير يكنواختى را طى مىكرد و مباحث جديد و نگرشهاى بديع و تازه
كمتر مطرح مىگرديد و عملا در محافل فكرى و فلسفى نظرات ملاصدرا توضيح داده شده و تبيين مىگرديد و يا احياناً در خصوص تدوين و تبويب آنها اقداماتى صورت مىگرفت، در اين مدت كه فلسفه بدين صورت در كشور پيشرفت مىكرد ارتباط فلسفه اسلامى با فلسفه غربى قطع بود.
بديهى است برخلاف آنكه يونان باستان زادگاه حكمت و پرورشگاه فلسفه بود در اروپا، در قرون وُسطى تفكر فلسفى يك حالت ايستايى، توقف و جمود را پيدا كرد و حتى افكار ارسطو و افلاطون در اروپا درست شناخته نشد تا اينكه آثار و نوشتههاى ابن سينا و ابن رُشد در اندلس(1) رواج يافت و از راه اين سرزمين كه قرنها در اختيار مسلمانان بود، فلسفه اسلامى وارد اروپا شد. در واقع اروپايىها از طريق افكار و انديشههاى متفكّران مسلمان با افكار يونان باستان هم آشنا شدند ولى بعد از رنسانس تا زمان معاصر ارتباط روشنى بين مجامع فلسفى اروپا و محافل فلسفى شرق و اسلام وجود نداشت.
در اروپا حركت فلسفى روندى ويژه يافت و در اثر حسگرايى و علوم تجربى مكاتب جديد فلسفى حضور خود را نشان داد و به جاى اينكه مسير مستقيمى در فلسفه وجود داشته و پديد آيد برخى افكار پراكنده و ناهمگون در محافل فلسفى غرب طرح شد كه بسيار با هم متناقض و متفاوت بود و هيچ كدام از استحكام و اتقان كافى برخوردار نبودند.
1. اندلس سرزمينى است در جنوب غربى اروپا شامل اسپانيا و پرتغال كنونى كه در سال 92 هجرى توسط مسلمانان فتح گرديد و مسلمين مدت 8 قرن بر آن حكومت كردند.
ولى به هر حال اين مكاتب مختلف فلسفى اعمّ از آنهايى كه رسماً الحادى و مادّى بودند و يا آنهايى كه حتى خودشان را فلسفه الهى قلمداد مىكردند راههاى مشخص را طى نمىكردند و بدون اينكه از افكار فلاسفه اسلامى آن عصر مُطلع باشند همان مسير خودشان را ادامه مىدادند. در شرق هم حكمت سنتى به روش گذشته، روند خود را تداوم مىداد بدون اينكه توجهى به افكار جديد در محافل فلسفى غربى داشته باشند و اين شيوه براى فلسفه به عنوان يك علم و مجموعهاى از افكار و انديشههاى متفاوت ضرر داشت كه وقتى از برخورد صحيح و منطقى بين مكاتب و نظريات گوناگون محروم باشد از رشد و شكوفايى و تعالى لازم بىبهره مىگردد. يعنى فلسفه هم در شرق اسلامى در اثر عدم آشنايى با افكار فلسفى غرب يك حالت جمود و ركود پيدا كرده بود و از سوى ديگر، فلاسفه غربى هم از افكار درخشان مثل صدرالمتألهين و اصحاب و پيروانش محروم بودند تا اينكه در سده اخير در اثر ارتباط دانشجويان كشورهاى مسلمان با نواحى اروپايى، خواه ناخواه، آشنايىهايى غير مستقيم و پراكنده و ناقص با مكاتب فلسفى غرب پيدا شد و مخصوصاً بعد از اينكه ماترياليسم ديالكتيك به عنوان يك فلسفه علمى مطرح شد و شعار طرفدارى از علوم و بهره مندى از دانشهاى تجربى براى پى ريزى مبانى فلسفى و تبيين مبانى آن از طرف اين مكتب ارائه شد، در برخى كشورهاى اسلامى و جهان سوم به دليل استبدادزدگى، محروميت و برخى نابرابرىهاى اجتماعى از يك سو و نيز جاذبههاى سياسى و اقتصادى اين مكتب، طرفدارانى پيدا كرد.
ضرورت تحوّل در تلاشهاى فلسفى
به اين ترتيب، اين ضرورت احساس شد كه مىبايد بحثهاى تطبيقى انجام گيرد و موضع محكم و استوار فلسفه اسلامى در برابر فلسفههاى ديگر روشن شود و جلو چنين توهّمى گرفته شود كه ديگر دوره حكمت اسلامى به پايان رسيده است و حالا نوبت فلسفههاى جديد است. ولى متأسفانه در حوزههاى علميه و كانونهاى دينى به واسطه شرايط خاصى كه حكمفرما بود و نيز محدوديتهايى كه در اثر فشارهاى رژيم سياسى پهلوى، اعمال مىگرديد، امكان اينگونه حركتهاى فكرى و نهضتهاى فرهنگى بسيار ضعيف بود تا اينكه مرحوم علاّمه طباطبايى(رحمه الله) تلاش ارزندهاى براى جهان اسلام انجام دادند و با آن دورانديشى خاصى كه داشتند اقدام به چنين تحولى ابتكارى نمودند كه به صورت كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» شكل گرفت؛ كتابى كه ويژگىهاى منحصر به فردى داشت، در آغاز اصرار بر اين بود كه مباحث جديد فلسفه غربى طرح گردد و مورد نقّادى و ارزيابى قرار گيرد ولى اين به تنهايى كفايت نمىكرد براى اينكه اولا به كندى و بطئ انجام مىگرفت و ثانياً نتايجش در يك محدوده خاص از اهل فن و كسانى كه تحصيلات بالايى در فلسفه داشتند آشكار مىگرديد و به همان جمع فضلا و فلاسفه اسلامى محدود مىگشت.
در حالى كه فلسفههاى غربى به اشكال گوناگونى در ميان تودههاى مختلف مردم رواج پيدا كرده بود. از يك طرف از راه رُمان و داستاننويسىها مطالب را به خورد مردم مىدادند. از سوى ديگر با
كمك گرفتن از ادبيات هر كشورى سعى مىنمودند كه مطالبشان را با بهترين قلم و آرايشهاى ذوقى و ادبى بنويسند. نيز نكاتى را كه مىخواستند منتشر كنند، از جاذبههاى هنرى و ذوقى برخوردار باشد و مردم به دليل عبارات جذّاب و فنون هنرى، جذب اين مطالب مىشدند. اين شيوه يكى از سياستهاى مهم نظريهپردازان كمونيست بود كه در هر كشورى نفوذ مىكردند، بهترين نويسندگان و هنرمندان آن سرزمين را جذب مىنمودند و آنها را در عرصههاى فكرى، فرهنگى و ادبى به كار مىگرفتند تا انديشههاى بيمار خويش را با پيرايههاى ادبى و هنرى در سطح وسيعى در جامعه گسترش دهند. پس براى اينكه با اين برنامه مقابله شده باشد، لازم بود تلاش شود، فلسفه اسلامى علاوه بر اينكه جنبه تطبيقى پيدا مىكند در سطح جامعه شكل عمومى و فراگير به خود گيرد و اقشار وسيعى از مردم با اين مطالب آشنا شوند.
آموختن فلسفه به شيوه سنتى براى دانشجويان فلسفه كه مدت زيادى از وقتشان را صرف آموختن اين دانش مىكردند، كار دشوارى بود. معروف است كه فهم مباحث حكمت آسان نيست و افراد ويژه و ممتازى مىتوانند آن را درك كنند؛ ولى به هر حال چارهاى نبود جز اينكه فلسفه گسترش يابد و اقدامى اساسى در اين زمينه صورت گيرد و سعى شود مسايل فلسفى از چارچوب مدارس و محافل فلسفى خارج شود و در اختيار فرهنگيان، روشنفكران، تحصيل كردهها و ساير علاقهمندان قرار گيرد تا بتواند از اين رهگذر با فلسفههاى ديگر به مقابله برخيزد و بدانند كه حناى آن فلسفهها در مقابل حكمت اسلامى رنگى ندارد. بر اين اساس
و با وجود آنكه در يك كتاب سنتى فلسفى مباحث در قالب واژههاى ويژه فلسفى كه اصطلاحات غامض و پيچيده دارد به نگارش در مىآيد و زبانش نيز عربى است، كتاب اصول فلسفى و روش رئاليسم را علامه طباطبايى با مطالبى به زبان فارسى و عباراتى ساده و قابل فهم براى غير متخصّصان نگاشت.
مختصات برجسته
ويژگىهاى اين كتاب را مىتوانيم در چند محور مشخص كنيم:
1ـ طرح مباحث جديد در فلسفه اسلامى كه قبلا در فلسفههاى غربى مطرح شده بود خواه آنكه به صورت صحيحى پاسخ داده شده باشد و يا به صورت مغلوط.
2ـ طرح مباحث جديدى از علاّمه طباطبايى و همكاران و شاگردانشان كه موجب غناى فلسفه سنتى اسلامى گرديد يعنى در اين اثر مطالبى آمده است كه در كتابهاى علماى پيشين فلسفه ديده نمىشود از جمله آنها مباحثى است كه در مقاله پنجم و ششم آمده و شهيد مطهرى در مقدمه كتاب بدان اشاره نموده است.
3ـ سادگى بيان و رسا بودن مطالب در عين اتقان و استحكام، به طورى كه براى تمام كسانى كه صلاحيت درك اين گونه مطالب را دارند، مُيسّر گرديده است.
از اين جهت، كتاب مزبور را بايد نقطه عطفى تعيينكننده و سرنوشتساز در حركت فكرى و فلسفى تلقّى كرد. يعنى اگر اين كتاب به
رشته تأليف درنيامده بود و مباحث فلسفى به صورت گذشته و سنّتى و محدود در قالبهاى خاصى باقى مىماند، دانشجويان و فراگيران اين رشته از علوم اسلامى هيچگاه توان تطبيق اين مباحث را با فلسفه غربى پيدا نمىكردند و نمىتوانستند درباره آن به درستى و به شكل اصولى قضاوت كنند و درستى و نادرستى آن را از هم تشخيص دهند و به نقد و ارزيابى بگذارند.
4ـ مباحثى كه در كتاب مورد اشاره، توسط علامه طباطبايى و شاگرد برجستهاش به نگارش درآمده است در جهت تقويت فلسفه اسلامى و غناى حكمت شيعى بسيار مؤثر بود و چون سادگى و روشنى لازم را داشت، موجب گرديد كه قشر عظيمى از جامعه اسلامى با اين رشته از دانش دينى آشنا گردند.
جويبار بابركت
همانگونه كه شهيد مطهرى در مقدمه اين اثر ذكر فرمودهاند، هنوز چند سالى از اين حركت نگذشته بود كه طلاب و فضلاى زيادى از حوزه علميه قم با مباحث فلسفه غرب آشنا شدند و توان نقّادى آنها را به دست آوردند و اين حركت بابركت روز به روز شتاب افزونترى گرفت و امروزه كه چندين دهه از نگارش آن مىگذرد هر روز شاهد گسترش اين حركت هستيم و بايد چنين رشد، پيشرفت و شكوفايى را مرهون زحمات خالصانه و صادقانه علامه طباطبايى(رحمه الله) و شاگرد برومندش و يار و همكارشان مرحوم شهيد مطهرى بدانيم.
آرى اين نهال خجسته و مبارك به دست چنين بزرگوارانى غرس شد و همواره ثمرات فراوان و پربارى به ارمغان آورد و اميد داريم كه در آينده اين هم استمرار يابد و حال كه به بركت نظام جمهورى اسلامى امكان فعاليتهاى فرهنگى در كنار تلاشهاى ديگر فراهم شده است، پژوهشگران پرمايه بايد در اين زمينه هم مانند ساير زمينه گامهاى جدّىترى بردارند. انشاءاللهتعالى.(1)
1. سخنرانى آيتالله مصباح در تاريخ 21 / 2 / 1366 در معرفى كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org