قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

 

 

فصل سوم:

 

 

 

مفسّر گرانمايه

 

 

 

 

 

علماى شيعه و تفسير قرآن

همانطور كه از بررسى‌هاى آثار علماى شيعه در زمينه تفسير قرآن و علوم قرآنى برمى‌آيد و از تاريخ تشيع مستفاد مى‌گردد و بزرگانى چون آيت‌الله سيد حسن صدر(رحمه الله)(1) در مقام اثبات آن برآمده‌اند شيعه در اين علم يعنى تفسير پيشگام بوده و بزرگان اين مذهب از همان صدر اسلام اهتمام به فراگيرى معارف قرآنى داشته‌اند و تفسيرهايى از قرون اوّليه به قلم مفسّران شيعه، غير از آنچه مفقود شده، در دسترس است از جمله تفسير فُرات كوفى، تفسير على بن ابراهيم قمى، تفسير عياشى، تفسير منسوب به امام حسن عسكرى(عليه السلام)، كه البته اين اثر از امام نيست ولى روايات زيادى در آن وجود دارد كه از امام يازدهم نقل شده است، اين آثار نشان مى‌دهد كه شيعه از همان آغاز نسبت به مسايل قرآنى اهتمام مىورزيده است و تأليفاتى در اين زمينه نوشته كه همچون ساير آثار در علوم اسلامى كه در آن عصر به نگارش درمى‌آمد، بيشتر شكل جمع‌آورى داشت و


1. آية‌الله حسن صدر (1345ـ1272 ه‌.‌ق) كه از مشاهد برجسته جهان تشيع به شمار مى‌رود و از سال 1338 ه‌.‌ق تا زمان رحلت مرجعيت شيعيان را عهده‌دار بود، كتابى تحت عنوان «تأسيس الشيعة لعلوم الاسلامى» نگاشت كه در ايران هم به فارسى ترجمه شده است.

مجموعه‌اى از روايات را تشكيل مى‌داد كه از اهل‌بيت(عليهم السلام) نقل مى‌نمودند كه البته سليقه‌هاى افراد در اين تدوين دخالت داشت.

ولى از زمان شيخ طوسى كه تحولى در فقه شيعه پديد آمد و مُقارن با تحولاتى در ساير علوم بود و با بهره‌گيرى از روايات و برخى كتب مُعتبر تفسير جامع و پرمحتوايى كه قرآن را از ديدگاه ادبى، فقهى و كلامى مورد بررسى قرار داد، به رشته تأليف درآمد كه «تفسير تبيان»(1) نام دارد. البته قبل از آن هم كتاب‌هايى در متشابهاتِ مجازات قرآن نوشته مى‌شد از جمله كتاب «متشابهات القرآن» سيد رضى است ولى تفسير جامعى قبل از نگارش تبيان نداريم.

از آن ايام به بعد در كنار رواج فقه به صورت مبسوط و استدلالى و توأم با دقت‌هاى عالمانه و فقيهانه، مشابه اين تلاش در تفسير هم متداول گرديد و مفسّران بزرگى را مشاهده مى‌كنيم كه كتاب‌هايى در اين زمينه


1. محمد بن حسن طوسى معروف به شيخ الطائفه (460 ـ 385 ه‌.‌ق) تفسير تبيان را نگاشت كه نخستين تفسير جامع و فراگير شيعى است و به بحث‌هاى علوم قرآنى و تفسيرى به طور اجتهادى و تفسيرى مى‌پردازد. اين تفسير به زبان عربى و در ده جلد منتشر شده است. روش شيخ در اين تفسير در كنار تبيين و توضيح معانى آيات، عرضه اقوال گوناگون عقيدتى و كلامى است. وى توجّهى خاص به مباحث لغوى و اشتقاق كلمات و قرائت آيات دارد. قصص و تاريخ امّت‌هاى پيشين را نقل و ارزيابى مى‌كند و آن چه به نظرش ضعيف است رد مى‌نمايد. اين تفسير در قرن ششم هجرى توسط ابن ادريس (متوفى 598) تلخيص گرديد. تبيان نخست در سال‌هاى 1365 ـ 1360 ه‌.‌ق در دو مجلّد رحلى زير نظر حاج ميرزا على آقا شيرازى و حاج آقا رحيم ارباب اصفهانى تصحيح و چاپ گرديد. سپس در نجف اشرف بين سال‌هاى 1376 تا 1383 ه‌.‌ق با مقدمه مفصّل شيخ آقا بزرگ تهرانى در ده جلد منتشر شد. هم‌اكنون چند مركز تحقيقاتى در قم مشغول تحقيق و تصحيح آن هستند و برخى مجلدات آن نيز با اين اصلاحات و تعليقات چاپ شده است. (گلى‌زواره)

نوشته‌اند كه به لحاظ حجم و سبك يا از ديدگاههاى ديگر چند نوع تفسير نگاشته‌اند مانند طبرسى كه در كنار تفسير مجمع‌البيان، جوامع‌الجامع را هم تأليف كرد، برخى ديگر در سه سطح، از لحاظ حجم، به نگارش تفسير روى آورده‌اند: مختصر، متوسط و مفصل.(1)

در هر حال به موازات رشد و گسترش دانش فقه و اصول در ميان شيعيان، علم تفسير هم مورد توجه قرار گرفت و آثارى در اين عرصه، عرضه گرديد كه مايه مباهات شيعه است.

 

انزواى علوم قرآنى

ولى متأسفانه در اعصار اخير به دلايل مختلفى اين بالندگى متوقف گرديد بلكه مى‌توان گفت سير نزولى يافت كه بررسى علل اين روند در اين فرصت نمى‌گنجد امّا لااقل در قرن معاصر مى‌توان گفت عوامل متعددى باعث تضعيف علماى شيعه شده است. سياست راهبردى دشمنان اسلام و تشيع و كارگزاران داخلى آنان اين بود كه قشر روحانيت را در تنگنا قرار دهند و حوزه‌هاى علميه را تضعيف كنند و به سوى زوال و اضمحلالْ سوق دهند و لذا علما بر حسب نيازهاى اجتماعى و فرهنگى ناگزير مى‌گرديدند افكار و تلاش‌هاى علمى خود را بر مسايل فقهى كه مورد حاجت مردم بود متمركز كنند.


1. فيض كاشانى متوفى به سال 1091 ه‌.‌ق نخست تفسير صافى را نگاشت كه آن را تلخيص كرد و «الاصفى» ناميد و سپس برگزيده مطالب تفسير الاصفى را در كتابى تحت عنوان «مصفى» نگاشت.

يكى از علومى كه تقريباً به كلّى حذف شد يا به ضعف گراييد، تفسير قرآن بود و آشنايى با اين علم، امرى جنبى و حاشيه‌اى تلقّى گرديد. از آن زمان كه ما ياد داريم و اساتيدمان هم از زمان قبل نقل كرده‌اند، در اين قرن هيچ گاه تفسير به عنوان يك درس عمومى، همگانى و رسمى، در حوزه‌هاى علميه متداول نبوده است، شاهدش هم اين است كه كتاب‌هاى جالب و عميق و مطالب تازه تفسيرى در چنين دورانى ديده نمى‌شود. موقعى كه علامه طباطبايى به قم هجرت كرد، در حوزه، درس تفسير به عنوان يك درس رسمى وجود نداشت البته در گوشه و كنار افرادى پيدا مى‌شدند كه گاهى بحث‌هاى تفسيرى آن هم غالباً در ايام تعطيل داشتند و عده كمى هم در جلسات مزبور شركت مى‌كردند.

علاّمه و آيت‌الله بروجردى

هنگامى كه علامه به قم آمد، براى خويش وظيفه الهى دانست كه درس تفسيرى را در حوزه بنيان نهد و نيز درس فلسفه‌اى را براى تقويت بنيه عقلانى طلاب شروع كند و تمام تبعات و عوارض آن را كه چندان هم مطلوب نبود، تحمّل كند، بى‌مناسبت نيست در اين مورد به خاطره‌اى اشاره كنم. در اوايل شروع اين تلاش برخى افراد از بعضى شهرها از جمله مشهد و نجف به آيت‌الله بروجردى نامه نوشتند: با توجّه به اين‌كه در فلسفه انحرافاتى وجود دارد كه موجب فساد عقيده مى‌شود چرا بايد در حوزه علميه قم درس فلسفه به طور رسمى وجود داشته باشد و صدها نفر نيز در آن شركت كنند؟ سرانجام آن قدر به آيت‌الله بروجردى فشار

آوردند كه ايشان پيشكارشان را خدمت علامه فرستادند و پيغام دادند: (اين را من از خود مرحوم علاّمه طباطبايى شنيدم) كه من (آيت‌الله بروجردى) با فلسفه مخالف نيستم. خودم هم در حوزه علميه اصفهان نزد مرحوم ميرزا جهانگيرخان قشقايى(1) حكمت خوانده‌ام ولى آن زمان، استاد شاگردانى را انتخاب مى‌كرد كه مستعد و عميق باشند و به كسانى كه توانايى فكرى و صلاحيّت علمى نداشتند، اجازه نمى‌داد در درس حضور يابند امّا شنيده‌ام درس شما عمومى است و افرادى شركت مى‌كنند كه استعداد درك همه مطالب را ندارند. استاد ما، فلسفه را در اتاق دربسته‌اى تدريس مى‌كرد و همان شاگردانى كه صلاحيت لازم را دارا بودند، حضور مى‌يافتند ولى چون جلسه درسى شما عمومى است و هركس


1. عارف و حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقايى فرزند محمدعلى ايلخانى در سال 1243 ه‌.‌ق متولد گرديد. از دوران كودكى، جوانى و كيفيت زندگى وى تا چهل سالگى اطلاع چندانى در دست نمى‌باشد. در يكى از تابستان‌ها كه ايل قشقايى به ييلاق سميرم آمده بود وى براى فروش فراورده‌هاى دامى و خريد مايحتاج خويش و عائله، به اصفهان رفت، در آن شهر پس از انجام كارهاى ضرورى براى تعمير تار شكسته‌اى نزد استادى تارساز مى‌رود.

اما اين استاد پس از ملاقات به وى مى‌گويد: حق اين است كه پى كار بهترى بروى و دانش‌اندوزى كنى. اين سخنان كه از دل برمى‌آيد بر جانش مى‌نشيند و چنان شور و هيجانى در وجودش پديد مى‌آورد كه ترك ايل خود را مى‌نمايد و در مدرسه صدر اصفهان به تحصيل مى‌پردازد و رفته رفته و با طى نمودن مدارج علمى خود از اساتيد مسلّم و مشهور اصفهان در حكمت و عرفان مى‌گردد و ده‌ها دانشور و شخصيت پرآوازه علمى همچون شهيد مدرس، حسنعلى نخودكى اصفهانى، آيت‌الله بروجردى و محمدحسين فاضل تونى از محضرش استفاده مى‌كنند.

جهانگيرخان در تقوا و وارستگى و عرفان عملى زبانزد خاص و عام بود و هميشه با قبايى ساده و زيرجامه‌اى گشاد وكلاه قشقايى به‌سر مى‌برد. وى سرانجام در 1328ه‌.ق درگذشت و پيكرش در تخت فولاد اصفهان دفن گرديد. (شهيد مدرس، ماه مجلس، ص 32ـ33)

بخواهد شركت مى‌كند، اين موجب مى‌شود عده‌اى از شاگردان در برداشت از منابع فلسفى دچار شبهاتى شوند ولى پاسخ آن‌ها را نتوانند درك كنند. لذا اگر صلاح مى‌دانيد، درستان را محدود كنيد و به كسانى اجازه دهيد حضور يابند كه توانايى درك پاسخ شبهات را داشته باشند.

علامه مى‌افزايد: جوابى شفاهى به پيشكار آيت‌الله بروجردى، براى ايشان دادم ولى بيم آن را داشتم كه اين فرد نتواند مطلب را به درستى براى آقا بيان كند، از اين روى، نامه‌اى را براى آن مرجع بزرگ نگاشتم و حاصلش اين بود كه: وقتى به قم آمدم مطالعه‌اى در وضع موجود حوزه علميه اين شهر نمودم و در مورد نيازهاى اجتماعى فكر كردم و اين‌ها را با هم سنجيدم و ملاحظه كردم جامعه اسلامى نياز به اين دارد كه اسلام را با عنايت به منابع اصيل خود بشناسد و بتواند از معارف اسلامى دفاع كند كه وظيفه اصلى روحانيت هم در درجه اوّل همين است و شناخت اسلام به طورى كه بتواند از مواضع اسلامى صيانت نمايد، وظيفه مهمّى است و ما سه منبع داريم يكى كتاب خدا (قرآن)، دوّم سنت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) و سوم هم عقل كه بايد به كمك آن اعتقادات اوليه را اثبات نمود و از آن‌ها دفاع كرد. براى كسانى كه به قرآن كريم و حديث اعتقادى ندارند، نمى‌شود معارف اسلامى را از راه نقل مورد استفاده قرار داد و لازم است شبهات، و سؤالات آنان را به كمك دليل‌هاى عقلى پاسخ داد. بنابراين بايد در حوزه، درسى داشته باشيم كه طلبه را آن‌چنان از لحاظ استدلال تقويت نمايد كه بتواند عقايد اسلامى را اثبات كند و از مواضع آيين اسلام به صورت منطقى و با دلايل عقل‌پسند دفاع كند.

آنچه كه در حوزه رواج داشت، درس فقه و اصول بود كه از بخشى از سنّت استفاده مى‌كرد، يعنى به رواياتى نظر داشت كه به فقه و اصول مربوط بود، و از ساير احاديث، قرآن كريم و حكمت خبرى نبود. به‌علاوه در حوزه اين ضرورت احساس مى‌گرديد كه غير از دروس رسمى كه مفاهيم را به فراگيران انتقال مى‌دهد، درس تربيت اخلاقى هم باشد كه در روح و روان و رفتار افراد تحول ايجاد كند. من وظيفه خود دانستم به اندازه‌اى كه برايم ميسّر است در رفع اين نواقص بكوشم لذا سه درس تفسير، اخلاق و حكمت را شروع كردم.

علامه افزود: بعد از مدتى درس اخلاق را تعطيل كردم تا مانع از برنامه‌هاى ديگرم نشود زيرا همانگونه كه پيش‌بينى مى‌شد موجب بروز برچسب‌هايى شد كه اگر ادامه مى‌يافت بر ساير فعاليت‌هاى علمى لطمه مى‌زد. اما در مورد درس تفسير مى‌دانستم كه مرا به بيسوادى متهم مى‌كنند، چون جوّ حاكم چنين بود كه اگر كسى به تفسير مى‌پرداخت نشانه اين بود كه بر علوم ديگر احاطه ندارد و اين شيوه علامت كم‌مايه بودن استاد به شمار مى‌رفت! من حدس مى‌زدم اين برچسب را به من خواهند زد ولى هرچه فكر كردم آنرا عذرى براى ترك تكليف ندانستم.

ولى در مورد درس فلسفه مى‌دانستم اتهاماتى در پى خواهد داشت، آن‌ها را نيز عذرى براى متوقف نمودن اين رشته از معارف اسلامى نديدم. اين‌كه فرموديد در آن زمان افرادى گزينش مى‌شدند تا برايشان حكمت بگويند با زمان كنونى تفاوت دارد زيرا در آن زمان شبهات اعتقادى در منابع و بحث‌هاى فلسفى عنوان مى‌گرديد و اهل نظر درصدد پاسخ‌گويى

آن‌ها برمى‌آمدند اما امروز شبهات اعتقادى و الحادى نقل قهوه‌خانه‌هاست و بين مردم منتشر شده است و چون به صورت عمومى و فراگير درآمده، ديگر نمى‌شود چند نفرى را انتخاب كرد و به آنان درس گفت و از اين راه به شبهه‌ها جواب داد. آن‌گونه تدريس با اين زمان و گسترش شبهه‌ها تناسبى ندارد و تربيت عده‌اى معدود گره‌گشا نخواهد بود. در خاتمه اين نظرى است كه من دارم و بر اساس آن واجب دانسته‌ام كه اين‌گونه درس‌ها را ادامه دهم و تداوم آن‌ها را براى خويش واجب شرعى مى‌دانم، با اين وجود اطاعت از شما (يعنى آيت‌الله بروجردى) و جلوگيرى از اختلاف را هم لازم مى‌دانم. اگر شما امر بفرماييد عذرى است مورد قبول در پيشگاه پروردگار متعال ولى اگر غير از اين است به آنچه به عنوان وظيفه خود تشخيص داده‌ام عمل خواهم كرد.

اين نامه را علامه براى آيت‌الله بروجردى ارسال نمود، ايشان بار ديگر پيشكارشان را فرستادند و به علاّمه پيغام دادند: هرچه تشخيص مى‌دهيد همان را عمل كنيد. در اين ميان چند روزى طول كشيد تا پاسخ مرحوم آيت‌الله بروجردى به دست علامه برسد و در اين مدت استاد، درس‌هاى خود را تعطيل كردند و براى ما كه در جريان امر نبوديم مايه شگفتى بود كه چرا درس‌ها تعطيل گرديده است، بعداً متوجه شديم ايشان به احترام فرمايش آيت‌الله بروجردى درس‌هاى خود را ادامه نداده‌اند و بعد از آن‌كه آن مرجع عالى‌قدر اجازه دادند مشغول تدريس شدند. اين رفتار مخلصانه و مؤدبانه علامه پشتوانه‌اى قوى گرديد تا ديگر به درس‌هاى ايشان اعتراضى نشود.

 

فعاليت‌هاى مقدماتى

سخن درباره تفسير بود كه علامه طباطبايى مى‌فرمودند: براى خودم واجب شرعى مى‌دانم و تا آخر عمرشان تا آنجا كه طاقت داشتند در اين باره تلاش كردند چه آن موقع كه تفسير را تدريس مى‌كردند و چه زمانى كه به نگارش تفسير مشغول بودند. خودشان گفته‌اند:

«از وقتى احساس كردم جامعه ما نياز به چنين تفسيرى دارد، آن را كار سنگينى تلقّى مى‌كردم و در خود طاقت انجام چنين تكليفى را نمى‌ديدم، اين بود كه ابتدا شروع نمودم به نگارش رساله‌هايى درباره آيات قرآن نظير رسائل توحيدى درباره خداشناسى و صفات و افعال خدا و چند رساله هم درباره انسان قبل از دنيا، در دنيا و بعد از دنيا».

اين آثار را علامه نگاشت تا مباحث مهم قرآنى دسته‌بندى گردد كه اگر احياناً موفق نشدند تفسير كامل و جامعى بنويسند حداقل اين مباحث را تنظيم كرده باشند، اين تلاش را علامه در شهر تبريز و قبل از مهاجرت به قم انجام داده بودند و چون وارد قم شدند روزهاى تعطيل يك درس تفسير در مسجد سلماسى آغاز كردند. بنده از سال 1331 ه‌.‌ش كه به اين شهر آمدم در درس‌هاى پنج‌شنبه و جمعه ايشان شركت مى‌كردم. بعد از چندى اين درس رسمى و هر روزه شد و نگارش «الميزان» را شروع كردند.

يادم هست وقتى عازم مشهد بودم اولين فرم اين تفسير در شانزده صفحه چاپ شده بود و علامه آن را به من دادند تا براى مرحوم آيت‌الله ميلانى كه در جوار بارگاه قدس رضوى اقامت داشت ببرم. خدمت ايشان

مشرّف گرديدم و جزوه را خدمتشان دادم، تا نوشته استاد را ديدند، فرمودند:

«علامه طباطبايى از لحاظ جامعيت بين علم و تقوا كم‌نظير و بلكه بى‌نظير است.»

و بعد افزودند:

«سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوييد هر بخشى كه چاپ مى‌شود برايم بفرستند.»

 

الهامى الهى

علامه اهتمام وافى و كافى براى نگارش اين تفسير داشتند و از همان اوايل بنده افتخار شركت در درسشان را داشتم و تابستان‌ها كه براى رهايى از گرماى شديد قم به نواحى خوش آب و هوا مى‌رفتند، براى استفاده از محضرشان و گاهى براى كمكى كه از دستم برمى‌آمد خدمتشان مى‌رسيدم و شاهد بودم كه خداى متعال چه عنايت خاصّى براى تأليف آن داشت و چه مقدّراتى را فراهم مى‌كرد. به عنوان نمونه گاهى پيش مى‌آمد يك مساله مورد بحث ايشان قرار مى‌گرفت ولى براى اثبات آن، مدرك كافى در اختيارشان نبود امّا به طور اتفاقى دوستى به زيارت ايشان مى‌آمد و كتابى را همراه خود مى‌آورد كه از منابع بحث مورد نظر به شمار مى‌رفت يا در گفتگوها بحث به جايى مى‌رسيد كه علامه به اطلاعاتى نياز داشتند و از اين‌گونه صحبت‌ها استفاده مى‌كردند. از اين جهت است كه شهيد مطهرى عقيد دارد: «آنچه علامه (در تفسير) نوشته، تمامش با فكر خودش نبوده بلكه بسيارى از اين مطالب الهامى است.»

اجمالا اين اندازه مى‌فهمم كه ايشان براى نگارش اين كتاب از يك تأييد خاص و توفيق ويژه برخوردار بود.

 

پرهيز از تأويل‌هاى سليقه‌اى

تفسير الميزان ويژگى‌هاى زيادى دارد كه نياز به جاى بحث، دقت و ريزبينى دارند، از يك طرف كوشش بر اين بوده كه در مورد مطالب حاشيه‌اى و كم‌اهميت، كمتر بحث شود و يا با اشاره‌اى كوتاه از آن‌ها عبور كنند. مثلا بحث‌هاى ادبى وسيعى در اغلب تفاسير شيعه و سنّى ديده مى‌شود ولى علامه به قدر نياز و در حد ضرورت به چنين مباحثى پرداخته‌اند و به شكل گسترده و وسيع در بحث‌هاى لفظى و ظرايف ادبى وارد نشده‌اند.

همچنين گروههايى از مفسّرين تحت تأثير مكتب‌هاى فلسفى و عرفانى يا تحت تأثير علوم تجربى غربى نوعى تأويل را درباره قرآن به كار برده‌اند اما ايشان كوشيده‌اند از اين روند هم اجتناب كنند و اگرچه نكات جالب و لطيف عرفانى را مطرح مى‌كردند اما سعى مى‌نمودند به حدّى باشد كه از ظاهر آيات تجاوز نكند.

اگر مى‌خواستند به تناسب آيه مطلبى را بيان كنند كه از ظواهر آن نمى‌شد استفاده كرد، تحت عنوان بحث مستقلى مطرح مى‌كردند و به عنوان تفسير آيه نمى‌آوردند. گاهى عناوينى مانند بحث فلسفى در تفسير هست كه آن نكته علمى و فلسفى هم با دقت از آيه استفاده مى‌شود امّا ظاهر عرفى با آن موافق نمى‌باشد. ايشان اصرار نمى‌كرد كه اين را پاى

قرآن بگذاريد. در تفسيرهاى عرفانى غالباً از باب دليل الاشاره و يا گاهى به عنوان تفسير رسمى مطالبى مى‌گويند كه با ظاهر آيه وفق نمى‌دهد و اگر آدمى بخواهد با ذهن خالى و تنها بر اساس اصول محاوره آن را مطالعه كند، اين معانى از آن به دست نمى‌آيد. حتى تفاسيرى نوشته شده است كه سر تا پاى آنها خلاف ظاهر آيه است و اين يك نوع تأويل مى‌باشد كه ايشان از چنين مواردى پرهيز داشتند و مى‌كوشيدند شاگردان را به گونه‌اى تربيت كنند كه مباحثى را ذيل آيات مطرح نمايند كه دلالت آنها در قرآن روشن و قابل اثبات بر اساس اصول محاورات عقلايى باشد، البته آن مطالب را نفى نمى‌كردند. نسبت دادن آنها را به كلام وحى در جايى مى‌آوردند كه با ظاهر لفظ قرآن تطبيق مى‌نمود.

بعضى از مفسّرين معاصر به‌خصوص دانشمندان مصرى همچون طنطاوى(1) پاره‌اى مطالب علمى و حتى برخى فرضيه‌هاى ثابت نشده را به


1. طنطاوى منسوب به طنطا است كه شهرى در شمال مصر مى‌باشد، او در سال 1287 ه‌.‌ق به دنيا آمد و در 1358 ه‌.‌ق فوت نمود.

وى از مصلحان و نويسندگان نامدار مصر در نيمه اول قرن چهاردهم است و از جمله اساتيد جامع ازهر و مدرسه دارالعلوم قاهره آشنا به زبان‌هاى خارجى و آثار علمى جديد و آگاه به برخورد تمدن اسلامى با تمدن استيلاجوى غرب است.

تفسيرى كه او تحت عنوان «الجواهر فى تفسير القرآن الكريم» در 26 جلد نوشته در نوع خود بى‌سابقه است و آكنده از اطلاعات عمومى و علمى مى‌باشد اما در توجه به علوم جديد راه افراط را طى كرده و تفسيرش علم‌زده است. اگرچه نگارشى اين گونه دارد ولى نگرشى مذهبى بر افكارش روشنايى بخشيده است و با آرزوى پاك براى برانگيختن مسلمانان و روى آوردن به ترقى، دانش و فنون جديد تلاش كرده است.

هدف او اين است كه اصالت اولويت قرآن و وحى را ثابت كند نه اصالت يا اولويت علم را ولى مآلا نوعى خضوع بيش از حدّ در قبال علوم تجربى دارد. گويى در ذهن و ضميرش اين نگرانى نقش بسته است كه علم دين را تهديد مى‌كند و براى رفع اين تشويش و برطرف كردن برخى شبهه‌ها تأليفات متعددى در كنار تفسيرنگارى دارد. (گلى‌زواره)

قرآن تحميل مى‌نمودند و در واقع نوعى خودباختگى و غربزدگى داشتند، علامه از چنين امورى به شدت پرهيز مى‌كرد و بر اين باور بود كه:

«اوّل بايد معناى آيه قرآن را بفهميم و اگر با يك مطلب فلسفى، عرفانى و علمى مطابقت داشت آنرا بيان كنيم ولى اگر موافق نبود، نبايد درصدد باشيم كه با تأويل يا تفسير به رأى، آيه را بر معناى منظورْ تطبيق كنيم. اگر امر داير گرديد بين مطلبى كه قرآن اثبات مى‌كند و موضوعى كه ديگران طرح مى‌نمايند البته بايد مطمئن باشيم كه قرآن صحيح است».

البته نبايد اين توهّم به وجود آيد كه در قرآن خلاف ظاهر، استعاره و مجاز نداريم. به كار گرفتن مجاز، كنايه و استعاره از لطايف و محسّنات كلام و از فنون بلاغت است. در قرآن چنين تعابيرى را داريم و اين پديده بدان معنا نيست كه لفظ را از مفهوم ظاهريش منحرف كرده‌ايم، امّا استعاره، كنايه و مجاز در جايى پذيرفته است كه بر اساس اصول محاوره و بلاغت باشد. اگر مسايلى برخلاف اصول محاوره، بلاغت و طبق سليقه‌هاى شخصى بر قرآن تحميل گردد، چنين تفسيرى صحيح نيست. در هر حال حفظ ظواهر قرآن و دورى جستن از تأويل‌هاى بى‌دليل و متكى به سليقه‌هاى شخصى و يا فرضيه‌هاى علمى رايج همواره مورد توجّه آن بزرگوار بود.

البتّه كار بشر عادى همچون كار معصوم نخواهد بود كه هيچ قصورى در آن نباشد. امكان دارد در برخى موارد مطالبى قابل مناقشه بر اساس اصول خودشان هم وجود داشته باشد ولى اصولا بناى علامه بر اين بود كه از تأويلات خلاف ظاهر و اعمال سليقه‌هاى شخصى دورى گزينند و در اين كار موفق بودند.

درباره ايشان غلوّ نمى‌كنيم و ادعا نداريم كه اشتباهى در تلاش‌هايشان راه ندارد. مهم اين است كه اهتمام علاّمه به حفظ ظواهر قابل توجه بوده و روش ايشان با شيوه بسيارى از مفسّرين تفاوت داشته است. بزرگ‌ترين خدمتى كه آن فيلسوف فرزانه به جامعه اسلامى نموده، احياى تفسير قرآن در حوزه‌هاى علميّه مى‌باشد كه حقاً بايد گفت اين معارف تا آن زمان مهجور و متروك بود.

 

عنايت به منابع اهل سنّت

يكى ديگر از ويژگى‌هاى تفسيرى ايشان، اين است كه در سطح نوشته‌ها و انتخاب منابع و مآخذ كوشيده‌اند از مدارك اهل سنّت هم استفاده شود و مطالب و مضامين به گونه‌اى طرح گردد كه آهنگ تعصب‌آميز در بر نداشته باشد و همين ويژگى و نقل مطالبى از منابع اهل تسنن به ويژه تفسير الدر المنثور(1) موجب شد كه اهل سنت هم نظر خاصى روى الميزان داشته باشند به همين دليل هنگامى كه جلد نخست انتشار يافت دارالتقريب مذاهب اسلامى كه در كشور مصر مستقر بود براى اين اثر گران‌سنگ


1. تفسير «الدر المنثور فى تفسير المأثور» از تأليفات جلال‌الدين سيوطى (متوفاى 911 ه‌.‌ق) است. وى قبل از نگارش اين اثر كتابى تحت عنوان «ترجمان القرآن» تأليف كرد مشتمل بر تفاسير رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از آيات قرآن كريم كه بيش از ده هزار حديث مرفوع و موقوف را با ذكر سند در خود جاى داده بود. امّا در نهايت به اين نتيجه رسيد كه امكان دارد مطالعه اين كتاب ملال‌آور باشد. از اين روى آن را مختصر نمود و سندها را حذف كرد و نام اين مختصر را الدر المنثور ناميد كه كاملا روايى است.

اين كتاب بارها در شش جلد به طبع رسيده و در ايران با مقدمه آيت‌الله مرعشى نجفى همراه با تفسير ابن عباس، افست شده است.

تقريظى نوشت كه در جلد دوم و سوّم آن درج گرديده است، از اين تقريظ برمى‌آيد كه تلاش علامه مورد توجه آنان واقع شده و به همين جهت كوشش وى را مورد ستايش و تجليل قرار داده‌اند. اين شيوه فوايد زيادى در بر داشت زيرا از يك‌سو اهل سنت را به پذيرفتن مطالبى كه بر اساس مدارك خودشان بيان مى‌شد الزام مى‌كرد، و ضمناً نشان داد كه علماى شيعه به كتابهايشان آشنايند و به منابع اهل سنّت عنايت دارند و متقابلا سبب مى‌گردد تا ايشان هم به مدارك شيعه مراجعه كنند به‌علاوه وقتى ملاحظه نمايند كه در مهم‌ترين كتاب تفسيرى شيعه به منابعشان استناد شده، چنين روندى در ايجاد حُسن تفاهم و وحدت بين مذاهب اسلامى تأثير به‌سزايى دارد.

 

ارمغانى ارزنده

تفسير الميزان يك دائرة المعارف قرآنى است كه امروزه كمتر محققى است كه در رشته‌اى از مباحث اسلامى بخواهد تحقيق كند و به آن نياز نداشته باشد و براى آن مرد بزرگ همين افتخار بس كه چنين ارمغان ارزنده‌اى را به جامعه اسلامى اهدا كرد و خداوند چنين توفيق مهمى را نصيبشان نمود. ان شاء الله خداوند متعال آن مفسّر كبير را با اولياى الهى محشور سازد و بر عُلوّ درجاتشان بيفزايد.

يكى از مواردى كه مى‌توان در مورد تفسير الميزان، بدان اشاره كرد اين است كه معمولا هر كارى كه در يك محيط فرهنگى آغاز مى‌گردد مدت‌ها طول مى‌كشد تا جاى خودش را در چنين فضايى باز كند امّا اثر

مزبور در اندك مدتى رونق يافت و جايگاه ويژه خود را در ميان طلاّب جوان به دست آورد و درس تفسير علامه به قدرى پرازدحام بود كه به زحمت صدايشان به گوش حاضران مى‌رسيد.

البته وى عادت نداشت كه از طريق بلندگو، سخن گويد و به خود اجازه نمى‌دادند در برابر شاگردانشان روى صندلى قرار گيرند و هميشه مى‌فرمودند:

«حتى نمى‌توانم يك وجب بلندتر بنشينم».

در همان سطح شاگردان، در جاى خويش قرار مى‌گرفتند و براى اين‌كه صدايشان به همه برسد وسط محل تدريس، مى‌نشستند، سكوتى محض در درسشان حاكم مى‌گرديد تا كاملا از بياناتشان استفاده شود. آن وقت‌ها هم امكانات به گونه‌اى نبود كه بشود دستگاه ضبط صوت به طور مخفى نصب كرد تا صدايشان باقى بماند. اجمالا درس ايشان در مدت كوتاهى مورد استقبال علاقه‌مندان قرار گرفت و فضلاى جوان اهميت و لزوم اين درس را به خوبى درك كردند. تفسيرشان هم در فرصت كوتاهى به زيور طبع مزيّن گشت و در كشورهاى اسلامى مشتاقان معارف قرآنى، از آن استقبال شايان توجهى كردند و در نشريه‌اى كه از سوى دارالتقريب مذاهب اسلامى منتشر مى‌گرديد، درباره الميزان مقاله‌اى، به رشته تحرير درآمد. از نظر محتوا بايد گفت مسايلى كه ما امروزه نياز به آنها را لمس مى‌كنيم و در نيم قرن درست احساس نمى‌گرديد خصوص مباحثى كه در پرتو نظام اسلامى در ايران براى روحانيت مطرح شده است و بايد به آن‌ها پاسخ گويند و به طور عمده جوابگوى ابعاد اجتماعى اسلام است توسط

ايشان در تفسير الميزان طرح گرديده است. شگفت آن‌كه علامه به نسل قبلى تعلق داشت ولى از جوان‌هاى معاصر روشنفكر خيلى بهتر نسبت به مسايل اجتماعى و مقتضيات زمان انديشه مى‌نمود و در مقام علمى و معرفتى هم پيشگام بود يعنى پيش‌بينى مسايلى را مى‌نمود و درباره آنها بحث مى‌كرد كه هنوز فضلاى آن عصر هم اهميّت آنها را به درستى درك نمى‌كردند و نياز چندانى به طرح آنها نمى‌ديدند و امروزه ناظر و شاهديم كه آن بحث‌ها چقدر برايمان كارساز و گره‌گشاست.

روش نگارش الميزان

بنده افتخار داشتم كه سال‌ها در خدمت علامه طباطبايى باشم. در مواقعى كه تابستان‌ها به اطراف تهران مى‌رفتند در خدمتشان بودم و اگر كارى از دستم برمى‌آمد براى نگارش الميزان يا امور ديگر از انجام آن مضايقه نمى‌كردم. سبك ايشان در نگارش و از جمله تأليف تفسير الميزان اين بود كه چند دقيقه‌اى مطالعه مى‌نمودند، در اين باره فكر مى‌كردند و اگر لازم بود در خصوص موضوع مورد نظر به كتابهاى روايى مراجعه نمايند، آن منبع را هم از نظر دور نمى‌داشتند بعد قلم برمى‌داشتند و به نوشتن مشغول مى‌شدند، و همان دست‌نويس اوّل به چاپخانه مى‌رفت. اوّل تفسير را بى‌نقطه مى‌نوشتند، و در هنگام مرور مطالب نقطه‌گذارى مى‌كردند. اين الميزان 20 جلدى را كه مشاهده مى‌كنيد، همان است كه يك بار بر روى كاغذ آمده و بعد براى طبع به چاپخانه فرستاده شده است. پرسيدم آقا چه سرّى دارد كه اول بدون نقطه مى‌نويسيد بعد نقطه‌گذارى مى‌كنيد، پاسخ

دادند: حساب كردم اگر اين‌گونه عمل كنم در مجموع 20 صفحه، به اندازه يك صفحه صرفه‌جويى در وقت مى‌شود! اين‌قدر دقت داشتند كه اوقات را تلف نكنند و چنين قدر عمر را مى‌دانستند كه موفق شدند شهرت علمى و فكرى در جهان اسلام بدست آورند، شاگردان برجسته‌اى پرورش دهند و تأليفات مهمى از خويش برجاى نهند. در كنار اين كار چندين درس را براى علاقه‌مندان مى‌گفتند و تحقيقات زيادى هم نموده‌اند، عبادات و نوافل و ساير كارهاى عبادى را انجام مى‌دادند، و براى همه اين كارها برنامه‌ريزى داشتند.(1)

 

توجه به مسايل سياسى و اجتماعى

از آثار عملى كه درس تفسير ايشان داشت اين بود كه جوّ فكرى فضلاى جوان را دگرگون ساخت و سطح مطلوبى از تفكر اسلامى را در ميان آنان رواج داد و در وضع كنونى كمتر بحثى در مسايل اجتماعى اسلام و نيز سياسى و اخلاقى مى‌بينيم كه علاّمه آنها را مطرح نكرده باشد. راستى اگر ايشان به قم هجرت نكرده و اين درس‌ها و كتاب‌ها نبود، نگرش ما درباره مسايل اجتماعى و سياسى اسلام چه وضعى داشت؟ ايشان موقعى مسئله حكومت اسلامى را مطرح كرد كه هيچ‌كس احتمال نمى‌داد در همين نزديكى‌ها نظام اسلامى تشكيل گردد.

مطلبى كه علامه درباره حكومت و زعامت روحانيت و شيعه نگاشت


1. برگرفته از بيانات آيت‌الله مصباح در جمع طلاب مدرسه انوار الرسول (25/2/1382) و نيز سخنرانى ايشان در دارالقرآن زنجان (27/2/1381).

و نكته‌هاى جالب و دلايل بسيار متقنى كه در اين زمينه ارائه دادند پايه بسيارى از مباحثى است كه بايد درباره حكومت و سياست در اسلام، مطرح كنيم. دليل اين‌كه علامه در تفسير الميزان به مناسبت‌هاى مقتضى به مسايل گوناگون اجتماعى و سياسى پرداخته اين است كه يا ايشان روشنفكر و دورانديش بودند و يا آن طورى كه شهيد مطهرى يادآور شده‌اند اين نكات را با الهام الهى مطرح مى‌كرد. كما اين‌كه چنين موضوعى درباره بيانات و رفتارها و موضع‌گيرى‌هاى امام خمينى(قدس سره)مطرح است. آيا برخى از سخنان و نوشته‌هاى ايشان محصول فكر خودشان بود يا با امور غيبى ارتباط داشت؟

هر انسان منصفى كه با كتاب‌ها و دروس و شاگردان ايشان آشنايى داشته باشد، مشاهده مى‌كند كه اين تربيت‌يافتگان مكتب علامه چه مقام‌هاى مهم معنوى و سياسى را در جامعه كسب كرده‌اند و چه تأثيرات ارزشمندى بر فرهنگ، اجتماع، سياست و مديريت كشور گذاشته‌اند.

در آن دوران طرح آن مسايل و افكار مقدمه‌اى براى پرورش انديشه‌هايى بود كه در پيدايش حكومت اسلامى نقش مؤثرى را عهده‌دار شدند. نمى‌دانم ايشان مى‌دانست كه به چه كار مهمى دست زده است و چه افرادى را براى چنين روزگارى تربيت مى‌كند يا نه؟! به حسب ظاهر نمى‌دانست ولى خداى متعال آن‌چنان تدبير فرمود كه در آن عصر اين افراد پرورش يابند تا امروز بتوانند بر زخم‌هاى جامعه مرهمى بگذارند و اين وظيفه سنگين بر دوش كسانى است كه اولا شايستگى اين كار را داشته‌اند و ثانياً قدر چنين نعمتى را شناخته‌اند البته بايد چنين راهى را ادامه

داد و براى آينده بهتر انديشه نمود و براى رفع نيازهاى فرهنگى حال و آينده جامعه بيشتر تلاش كرد و از اين نعمت خدادادى يعنى قرآن كريم كه در اختيارمان است بيشتر استفاده نمود و بايد گنج‌هاى آن را استخراج كرد و در دسترس جهانيان قرار داد تا بشريت از اين ظلم‌ها و ظلمت‌ها رهايى يابد.

 

اعتبار روايات و تكيه بر قرآن

اساس دين اسلام و بزرگ‌ترين ميراث مسلمين از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرآن كريم است كه «ثقل اعظم» است و اين امتياز را دارد كه اولا خودش، خود را اثبات مى‌كند چون معجزه نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) مى‌باشد، ثانياً در سند آن هيچ‌گونه ترديدى وجود ندارد. مصونيت اين كلام وحى از تحريف و اعجازش دو امتياز بزرگ اين صحيفه آسمانى است كه با هيچ كتاب ديگرى قابل مقايسه نمى‌باشد، حتى اگر كتابهاى آسمانى ديگر تحريف هم نشده بودند، هم‌رديف قرآن نمى‌بودند.

طبيعى است كه هر مسلمانى بايد، بيش از هر مأخذ و منبعى به قرآن كريم تمسّك جويد و به استفاده از آن اهتمام داشته باشد و ضرورى است كه به محتويات اين كتاب شريف اعتماد ورزد.

بخش مهمى از سنت و كلمات پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) يا از بين رفته يا به دست ما نرسيده است زيرا غالباً كتابخانه‌هاى مسلمانان توسط دشمنان اسلام و شيعه طعمه حريق گرديده و نيز رعايت تقيه توسط عده‌اى و منعى كه برخى خلفاى صدر اسلام در نوشتن حديث مى‌كردند مانع از اين

گرديد تا بيانات گهربار رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) به دستمان برسد و درباره آنچه در اختيار داريم تحريف‌ها و جعل‌هاى زيادى واقع شده كه با اين وصف به دست آوردن حديث صحيح و درست و تفكيك آن از روايات نادرست كار آسانى نيست.

در بسيارى از احاديثى كه در دسترس ماست احتمال اين‌كه تحريفى صورت پذيرفته و يا كم و زياد شده باشد وجود دارد. اين‌گونه روايات علاوه بر اين‌كه مصونيّت و اعجاز را ندارند از لحاظ سند و دلالت هم قابل مقايسه با قرآن نخواهند بود و كسانى كه به دنبال انحراف و تحريف مى‌گردند، با تناقضاتى كه در اين احاديث وجود دارد به آسانى مى‌توانند دست‌آويزى براى عملى ساختن افكار و سليقه‌هاى خود بيابند.

هركسى هر مسلكى را كه مى‌پسندد به‌مقتضاى آن، از گوشه وكنار، روايت و مطلبى براى تأييد فكر خود به دست مى‌آورد كه چه بسا اعتبارى نداشته باشد و يا جزيى از روايات را نقل مى‌كند. اين برنامه خسارات فراوانى را متوجه مسلمانان نموده است زيرا فرمايش‌هاى پيامبر و ائمه(عليهم السلام) به‌دست آنان نرسيده است و افرادى از روى عمد و يا در اثر قصورهايى كه صورت پذيرفته، روايات را تحريف كرده‌اند امّا در قرآن كريم اين‌گونه اشكال‌ها وجود ندارد زيرا هم سند قطعى و مسلّم دارد و هم از آفت تحريفْ مصون است.

بنابراين بايد پيش از هر چيزى و در درجه نخست به قرآن مجيد اتكا كنيم و به آن اهتمام داشته باشيم. نكته ديگر اين‌كه اساساً اعتبار روايات و حتى حجيّت كلام ائمه و حتى اثبات اصل امامت را با استناد به قرآن به اثبات مى‌رسانيم. مهم‌ترين دليل براى حجيّت كلام ائمه اطهار(عليهم السلام) مستند

به قرآن كريم است يعنى ما با كسانى كه در اين مسئله تشكيك دارند همچون اهل سنّت بايد به مأخذى استناد كنيم كه مورد قبولشان باشد مگر رواياتى كه آنها هم اعتبارشان را بپذيرند كه چنين احاديثى زياد نيست.

به هر حال قرآن نسبت به روايات از مرتبه و درجه والاترى برخوردار است. علاوه بر اين‌كه مفاهيم قرآنى غير از مضامينى كه درخور فهم است دقايقى هم دارد كه هرچه در آن‌ها بيشتر غور گردد بهتر درك مى‌شود و از اين رهگذر جوينده به حقايق عظيم‌ترى مى‌رسد.

اين حقيقت در روايات ما، مكرّر وارد شده است كه قرآن به جز ظواهرش بطون و حقايقى هم دارد كه هرچه بيشتر در آنها دقت گردد، بيشتر استفاده مى‌شود، اين‌ها همه مؤيّد اين است كه ما بيشتر به عظمت قرآن پى برده و اهتمام افزون‌ترى به درك قرآن داشته باشيم.

 

عقل، موهبتى الهى

شكى نيست كه اعتبار قرآن، نبوت پيامبر و حتى وجود خدا را بايد با براهين عقلى اثبات كنيم ولى آنچه با برهان‌هاى خردپذير و منطقى اثبات مى‌شود كلياتى است در مسايل مورد نياز ما چه در زمينه عقايد و چه در مسايل عملى و به خصوص در مباحث اجتماعى نمى‌توانيم تنها به دليل عقلى اكتفا كنيم و گاهى به اسم دليل عقلى، مطلبى ادّعا مى‌شود كه اگر در آن‌ها دقت گردد، روشن مى‌شود كه اين‌ها برهان قطعى نمى‌باشد، به‌علاوه جز در چند مورد محدود كه قبل از حجيّت قرآن مطرح است مثل اصل وجود خدا، حجيّت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و حجيّت قرآن، در ساير مسايل به

ندرت مى‌توانيم به براهين عقلى اكتفا كنيم و اين بزرگ‌ترين موهبت الهى است كه پروردگار متعال در اختيار بشر قرار داده و او را به عقل خودش واننهاده است وگرنه انسان نمى‌توانست به آن هدف نهايى‌اش برسد و گمراه مى‌گرديد. به‌ويژه با اختلافاتى كه در ادلّه عقلى و مكاتب فلسفى هست، امروزه هركس استدلال مى‌كند كه عقل چنين حكمى را دارد و همان‌گونه كه مى‌دانيد كار به جايى رسيده است كه بسيارى از فلاسفه غربى معتقدند اصلا چيزى به نام عقل وجود ندارد و احكام عقلى، فلسفى و متافيزيكى يقين‌آور نيستند. متأسفانه چنين افكارى در جامعه ما هم رواج يافته و عده‌اى با صراحت و گاهى در لفافه همين نكات را تكرار مى‌كنند و مى‌كوشند آن‌ها را در اذهان تزريق كنند و چنين القا مى‌نمايند كه مابعدالطبيعه، متافيزيك و فلسفه اولى فاقد ارزش و اعتبارند به هر حال موجى از گرايش‌هاى حس‌گرايانه و پوزيتويستى كه در دنياى غرب رواج يافته است به محافل فرهنگى و دانشگاهى ايران هم رسيده است و به بسيارى از كسانى كه خود را طرفدار انقلاب اسلامى معرفى مى‌كنند سرايت نموده است. اگر بنا بود در شناخت مسايل اسلامى به ادلّه عقلى آن هم در چنين جوّ آلوده و ناسالمى از مباحث فلسفى و فكرى استناد كنيم، كارمان بسيار دشوار بود.

بنابراين در مقايسه با برهان‌هاى عقلى، ارزش قرآن خيلى بيشتر ثابت مى‌گردد و بعد از آن‌كه حجيّت قرآن را با دلايل خردمندانه به اثبات رسانيديم، خيالمان راحت است كه محتواى قرآن برايمان حُجّت خواهد بود تا كسانى كه غرض و مرضى ندارند، بتوانند حقايق دين اسلام را از لابه‌لاى آيات كريمه قرآن و دقت در معانى اين كلام وحى به دست

آورند. البته معناى اين مطلب آن نيست كه هركسى با مراجعه به قرآن قطعاً يك مفهوم غير قابل ترديد را خواهد فهميد.

 

برداشت‌هاى نادرست

كسانى كه درصدد ايجاد ترديد در اذهان مردم و گمراه كردن ديگران باشند مى‌توانند حتى از روشن‌ترين آيات قرآن هم سوء استفاده كنند، به خصوص در بحث‌ها و جدل‌ها مى‌توان شك و ترديد كرد كه به سادگى نمى‌توان جواب آن‌ها را داد. تنها كسانى كه دلى پاك و نيّتى خالص و روحى پالايش شده داشته باشند مى‌توانند درست استفاده نمايند. در خود قرآن مى‌خوانيم «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْوِيلِه» كژانديشان براى فتنه‌جويى و تأويل قرآن به دنبال آيات متشابه مى‌روند. و در نهج‌البلاغه آمده است كه وقتى حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) عبدالله ابن عباس (حِبر الامة) را براى بحث با خوارج فرستادند، فرمودند با آنان با قرآن بحث نكن زيرا كلام وحى «ذو‌وجوه» است و سفارش مى‌نمودند بر اساس كلمات صريح و رفتار رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با آن‌ها مجادله نما.

پس اين‌طور نيست كه وقتى مى‌گوييم قرآن بالاترين منبع است، ديگر جاى غرضورزى و استفاده منفى و امثال اين‌ها وجود ندارد و چنين راه‌هايى مسدود مى‌باشد. نمونه‌اش را در برخى گروهك‌هاى قبل از انقلاب و پس از پيروزى اين حركت اسلامى ملاحظه كرده‌ايد كه تفسيرهايى هم نوشتند مانند گروهك فرقان و احزاب و فرق ديگرى كه وجوه مشتركى با آنان دارند، آنان از آيات قرآن براى رسيدن به اهداف

پليد خود سوءاستفاده كرده‌اند ولى كسانى كه طالب حق‌اند و غرضى و مرضى ندارند و با ذهنى سالم و عُرفى بخواهند از قرآن كريم بهره‌مند شوند، به خوبى‌توانند از حقايق قرآن استفاده كنند. بنابراين بايد بيش از هر چيز در حوزه‌هاى علميه به قرآن كريم اهتمام ورزيم البته اين بدان معنا نيست كه صرفاً به بحث قرآنى اكتفا شود و سنّت و عقل به كنارى نهاده شود. بزرگ‌ترين منّت الهى بر ما اين است كه اين كلام ملكوتى را در ميان ما محفوظ نگه داشته است تا با مراجعه به آن بتوانيم خطوط اصلى دين را بشناسيم و در اين مسير انحرافى برايمان پيش نيايد البته اشتباهات جزئى در مسايل فرعى و امثال اين‌ها هميشه بوده و هست و خواهد بود.

 

لزوم آموزش‌هاى تفسيرى

امّا مى‌پردازيم به كيفيت طرح قرآن در برنامه‌هاى درسى و اين‌كه طلبه‌ها از كى بايد به تفسير و علوم قرآنى بپردازند، ما يك رشته مسايل و معلوماتى داريم كه بايد در برنامه‌هاى عمومى حوزه گنجانيده شود و هركسى كه بايد معلوماتى از حوزه را دارا باشد، يعنى اولين دوره تحصيلى حوزه را گذرانيده باشد بايد آن معلومات را به خوبى بداند و آن آگاهى‌هاى عمومى است كه براى تمامى روحانيان و دست‌اندركاران آموزش دينى لازم است. از آن جمله آشنايى با قرآن كريم مى‌باشد كه بايد در سطحى بالا مطرح گردد، به عنوان مثال طلبه‌اى كه سطح مى‌خواند امكان دارد قبل از به پايان رسانيدن اين مقطع تحصيلى به تلاشى آموزشى، فرهنگى و تبليغى روى آورد و به عنوان امام جماعت، مُبلّغ، يا

واعظ و احياناً در اداره عقيدتى سياسى مشغول كار شود. اين فرد بايد تا حدودى با قرآن و مباحث آن آشنا شود چنان‌كه تا حدّى با مسايل ديگر نيز بايد آشنايى لازم را به دست آورد.

يك سؤال در اينجا طرح است و آن اين‌كه در اين دوره عمومى معلوماتى كه بايد براى همه طلاب در برنامه قرار مى‌گيرد، قرآن به چه صورتى گنجانيده شود. يك پرسش ديگرى نيز به ذهنمان مى‌رسد و آن اين است كه قاعدتاً بعد از معلومات عمومى بايد رشته‌هاى علوم از هم تفكيك شده و در هر رشته‌اى متخصصينى داشته باشيم امّا چرا اين‌گونه نيست، البته حوزه متخصصينى در فقه و اصول دارد ولى افرادى كه در رشته‌هاى ديگر تخصص داشته باشند كم‌اند و بايد در برنامه‌هاى آموزشى تجديد نظر گردد و دوره‌هاى تخصصى به گونه‌اى تنظيم گردد كه در هر رشته‌اى به قدر كافى متخصص داشته باشيم و منتظر نباشيم تا فردى به دل‌خواه خودش رشته‌اى را انتخاب كند.

بايد برنامه‌ها طورى تنظيم گردد كه بعد از گذرانيدن دوره عمومى، روحانى بتواند در رشته‌هاى تخصصى از جمله علوم قرآنى ادامه تحصيل دهد. گفتنى است پيشنهادات زيادى عرضه شده و نيز تجربياتى، كم و بيش، به دست آمده كه همه اين‌ها در مراحل اوّليه قرار دارند و بررسى‌هاى علمى و حساب شده‌اى در اين زمينه‌ها كم داريم، بعضى‌ها بر اين باورند كه بايد تفسير نسبتاً متوسط يا مختصرى را انتخاب كرد و يك دوره تفسير ترتيبى را در برنامه حوزه گنجانيد و همان‌گونه كه مى‌دانيد در حوزه علميه قم تفسير جوامع الجوامع را انتخاب كرده‌اند و جزو برنامه

درسى قرار داده‌اند. البته اين مرحله آزمايشى است ولى برخى نظرشان اين است كه بايد بخش‌هايى از چندين تفسير را انتخاب كرد. مثلا براى يك سال، بخش ساده‌اى از تفسيرى را برگزيد و براى سال بعد سطح بالاتر و در سال آخر يك تفسير عميق‌تر مانند بخش‌هايى از تفسير الميزان گزينش گردد.

وجه ديگرى هم هست كه ما آن را به آزمايش گذاشته‌ايم كه به عقيده ما اين روش بهترى است و مى‌كوشيم تفسير موضوعى متناسب داشته باشيم و در طول 4 يا 5 سال مثلا از آن زمانى كه طلبه شرح لمعه را مى‌خواند تا آخر سطح همراه ساير دروس حوزه، يك درس تفسير موضوعى داشته باشد كه تمامى مطالب اسلامى و قرآنى را به صورت دسته‌بندى شده در بر گيرد و هر موضوعى با يكى دو آيه تبيين گردد و شرح نسبتاً متوسطى درباره‌اش داده شود، تا بعد از گذرانيدن دوره مذكور طلبه وقتى وارد جامعه مى‌شود به مسايل و مباحث قرآنى تا حدودى احاطه داشته باشد.

بر اين اساس است كه ما درس معارف قرآنى را 10، 15 سال است كه آغاز كرده‌ايم و بخش‌هاى عمده آن به نگارش درآمده و ويرايش و چاپ شده است و مى‌توان در اين باره كتابى چند جلدى به اندازه 3 يا 4 جلد از الميزان تهيه كرد كه در آن مفاهيم قرآنى به شكل دسته‌بندى شده و با ذكر مهم‌ترين آيات كه در موضوع مورد نظر است، مطرح گردد البته كاربردى نمودن اين شيوه، دشوارتر از روش‌هاى قبلى است، زيرا در راههاى گذشته به آسانى مى‌شود كتابهايى انتخاب و مشخص كرد و جزو برنامه گذاشت امّا تهيه و تدوين چنين كتابى كه همه مسايل اسلامى در آنها تبويب شده باشد، آسان نمى‌باشد. اگر مجموعه‌اش كه ما تحت عنوان معارف قرآن به نگارش

درآورده‌ايم كامل گردد و نكات آموزشى و تربيتى در آنها رعايت شود و بر اساس اصول و مبانى علمى و فنى تدوين گردد به نظرم بهترين راهى است كه مى‌شود طلبه را با معارف قرآنى مأنوس نمود و شايسته‌ترين برنامه‌اى است كه مى‌توان براى آموزش قرآن در سطح حوزه در نظر گرفت.

امّا در سطح‌عالى، براى متخصصين، مى‌توان يك‌دوره مقدّماتى برنامه‌ريزى كرد تا طى آن روش‌هاى تفسيرى و علوم قرآنى تدريس گردد و بعد از گذرانيدن اين دوره، متخصّصينى در رشته‌هاى خاص تفسير، تربيت شوند.

چون قرآن كتاب عميق و وسيعى است و نياز ما به موضوعات قرآنى در بخش‌هاى گوناگون احساس مى‌شود، لذا در هر سطح و بخشى نياز به ابزارهاى مختلف همان بخش را داريم طبعاً در مسايل فقهى قرآن هم بايد آشنايى با فقه و اصول افزايش يابد تا فراگير بهتر از آيات فقهى استفاده كند. البته تدوين برنامه‌اى با اين خصوصيات مطالعات وسيعى را مى‌طلبد.

چند سالى است كه ما هم تلاش خود را در اين زمينه آغاز كرده‌ايم تا عده‌اى را براى تخصص در علوم قرآنى تربيت كنيم و در اين راستا موفقيت‌هايى هم داشته‌ايم ولى هنوز زود است كه بتوانيم آن را به عنوان يك برنامه دقيق و حساب شده‌اى مطرح كنيم.

اميدوارم، ان شاء الله، خداوند هم به ما توفيق دهد از زحمات علماى سلف خصوص استاد فقيد علامه طباطبايى به نحوى شايسته قدردانى كنيم و به شكرانه استفاده‌هايى كه از ميراث اين دانشوران وارسته نموده‌ايم در پيشرفت و بهبود بخشيدن به تدريس و آموزش علوم قرآنى قدم‌هاى جديدترى برداريم.(1)


1. بر گرفته از مصاحبه استاد علامه آيت‌الله مصباح يزدى با روزنامه جمهورى اسلامى.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org