قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل دوم:

 

 

چشمه فضل و فضيلت

 

 

 

 

فرزانگان ناشناخته

الحمد لله ربّ العالمين وصلى الله على سيدنا محمّد وآله الطاهرين.

علامه طباطبايى در زمره انسان‌هايى است كه سال‌ها بلكه قرن‌ها بايد بگذرد تا ابعاد وجودى‌اش به طور كامل شناخته شود و بركات بزرگى كه در جامعه اسلامى از خود بر جاى گذاشته مورد تحقيق و بررسى قرار گيرد.

اگرچه اين شخصيت در زمان حيات پرثمرش، فردى شناخته شده در ايران بود و حتى آوازه علمى و عرفانى‌اش از مرزهاى جغرافيايى اين كشور فراتر رفته و در جهان به عنوان دانشورى بزرگ در ابعاد علمى، فلسفى و عرفانى شناخته شده بود، در برابر آنچه مى‌بايست شناخته شود بسيار اندك است.

اصولا شخصيت‌هاى بزرگ تاريخ در زمان حيات دنيايى خويش چنان‌كه بايد، شناخته نمى‌شوند و اين مهم به عهده نسل‌هاى آينده است كه درباره چنين افرادى انديشه نمايند و آثارشان را معرفى و بررسى كنند و اثراتى را كه از خود در جامعه گذاشته‌اند، بازشناسند.

علامه طباطبايى نخستين كسى نبود كه در زمان حياتش كاملا شناخته نشد و نيز آخرين فرد هم نخواهد بود. چند عامل امكان دارد موجب

گردد كه اين‌گونه اشخاص در موقع زيستن در زندگى دنيايى شناخته نشوند. يكى از آن‌ها كه نويسنده‌اى آن را حجاب معاصرت ناميده، همان پرده هم‌زمانى است. يعنى اشخاصى كه در عصرى زندگى مى‌كنند با اين‌كه مى‌بايست اين هم‌زمانى موجب آن شود كه يكديگر را بهتر بشناسند و بشناسانند، انگيزه‌هايى موجب مى‌شود كه افراد در شناساندن ديگران و حتى به نوبه خود عللى داشته باشد. يكى از عللى كه تا حدّى قابل توجيه است، اين مى‌باشد كه هيچ انسانى چنان ساخته نشده كه تمام ابعاد وجودى‌اش موجب پسند همگان باشد. طبعاً هر شخصيتى هرقدر هم كه بزرگ باشد داراى ويژگى‌هاى خاصى خواهد بود كه مورد پسند همه مردم و حتّى همگنان خويش نباشد كه موجب مى‌شود چشم‌ها از مشاهده نقاط درخشان وجودى او بازماند و آن‌طور كه بايد و شايد مراتب كمال و فضيلتش آشكار نگردد ولى بعد از رحلت او، به تدريج ابعاد درخشان شخصيت او هويدا مى‌گردد و ديگران با تجديد نظر در ارزيابى‌ها و قضاوت‌هاى خود نسبت به وى، بيشتر انديشه مى‌نمايند و او را مورد ارزيابى دقيق‌تر قرار مى‌دهند.

يكى ديگر از علل ناشناخته ماندن مشاهير اين است كه گاه آثار وجودى چنين اشخاصى براى ظهور و بروز، نياز به گذشت زمان دارد، نظير دانه‌هايى كه در زمين كاشته مى‌شود يا نهال‌هايى كه غرس مى‌گردد و تا مدتى نگذرد اين بذرها رشد نمى‌كنند و به شكوفايى نمى‌رسند و آن نهال‌ها هم ميوه نمى‌دهند و چون براى عموم مردم و حتى براى اهل فضل قابل پيش‌بينى نيست كه اين نهال چه ثمراتى خواهد داد، اين است كه

نمى‌توانند مراتب شخصيت او را ارزيابى نمايند. بعد از كوچ او به سراى جاويد و بعد از آن‌كه نهال وجودش به بار نشست و ميوه‌هاى شيرين و سودمند داد، به عظمت و ارزش او پى مى‌برند. رجالى الهى حيات خويش را در جامعه همچون نهالى كه در زمين كاشته مى‌شود تا ميوه دهد، مى‌كارند و پرورش مى‌دهند ولى اين درخت پاك و بابركت احتياج به زمان دارد تا ميوه‌هايش در دسترس افراد اجتماع قرار گيرد:

كَشَجَرَة طَيِّبَة أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِين بِإِذْنِ رَبِّها.(1)

بنابراين پس از اين‌كه چنين افرادى حيات مادى را از دست دادند، مردم بر فقدان آنان تأسّف مى‌خورند كه چرا در زمان حياتشان، ايشان را نشناختند و آن‌طور كه مى‌بايست از وجودشان استفاده نكردند.

علت ديگر كه امكان دارد سبب ناشناخته ماندن شخصيتى گردد اين است كه تمامى مردم چنان نمى‌باشند كه رفتارشان در منظر ديگران قرار گيرد، بسيارى از اشخاص به دليل طبيعت كارشان، دور از چشم ديگران تلاش مى‌كنند و يا به دليل اخلاص و پاكى نيّتى كه دارند، مى‌كوشند تا اهتمامشان از ديگران مخفى بماند و با رحلت اين بزرگان، پرده از اسرار زندگيشان برداشته مى‌شود.

چه‌بسا بزرگانى كه داراى خصال معنوى شگرفى بوده‌اند و تنها در اين باره به دوستان و شاگردانى كه مصلحت مى‌دانستند چنين رموزى را بدانند، اشارتى مى‌كردند و حتى از آنان عهد و پيمان مى‌گرفتند كه تا


1. ابراهيم(14)، 24.

زمانى كه در قيد حياتند آن اسرار فاش نگردد. اين ويژگى نيز باعث ناشناخته ماندن مردان خدا مى‌گردد و با وفاتشان پاره‌اى از رازها روشن مى‌شود و مردم كم و بيش به آنها پى مى‌برند.

دليل ديگر ناشناخته ماندن شخصيت‌ها اين است كه طبيعت كارشان به گونه‌اى است كه آثار محسوس و ملموس ندارند و صرفاً كسانى كه با تلاش آنان آشنايند و اسرار و رموز اين بزرگان را مى‌دانند از اهميت كارشان آگاه مى‌گردند و تا ارزش اين تلاش‌ها براى عموم مردم روشن گردد، مدت‌ها طول مى‌كشد.

گاه برخى فعاليت‌ها نظير كوشش‌هاى سياسى و اجتماعى چنان با زندگى محسوس مردم سر و كار دارد كه در كوتاه‌ترين زمان در جامعه انعكاس مى‌يابد ولى برخى تلاش‌ها زود منعكس نمى‌شوند و همه كس پى به اهميت آنها نمى‌برد و آثارى نامحسوس و نامرئى دارند و مدت‌ها بايد بگذرد تا آثار آنها با واسطه‌هايى ديگر ظاهر شود. آثار فرهنگى از اين قبيل است. كسانى كه در جامعه چنين اثرى از خود بر جاى مى‌گذارند تلاششان به زودى قابل لمس نمى‌باشد. البته ناشناخته ماندن شخصيت‌ها غير از عللى كه بدانها اشاره كرديم، دلايل ديگرى هم دارد كه از آنها مى‌گذريم.

 

بُعد برجسته

مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) از تمام ويژگى‌هايى كه ذكر گرديد، برخوردار بود. هم حجاب معاصر مانع مى‌گرديد كه مردم آن‌چنان كه شايسته است

ايشان را بشناسند و هم اخلاص در تلاش و اجتناب از تظاهر و خودنمايى موجب اين مى‌شد كه اقشار وسيعى از جامعه، پى به اهميت كارش نبرند و نيز آن مفسّر عالى‌قدر از كمالات معنوى عظيمى برخوردار بود و به درجات والايى از معرفت و عرفان رسيده بود كه اين توفيق‌ها را براى ديگران بيان نمى‌كرد و در كتمان آنها مى‌كوشيد و اين باعث مى‌شد كه تنها عده‌اى معدود از درجات كمال و فضايلش آگاه شوند و به طور قطع مى‌توان گفت بسيارى از اسرار معنوى اين بزرگ‌مرد هنوز حتى براى خواص هم مكتوم است چه رسد به عوام. ولى آنچه مهم است اين مى‌باشد كه بُعد برجسته علامه طباطبايى، فرهنگى بود و ويژگى چنين تلاش‌هايى اين است كه آثارش به زودى در جامعه انعكاس نمى‌يابد. مدت‌ها بايد سپرى شود تا به تدريج و با كمك چندين واسطه اين اثرها به عينيّت برسد و آن وقت مردم از روى اين محصولات پى به مؤثر اصلى ببرند و متوجه شوند كه چه كسى چنين طرحى نو درانداخت.

 

كوشش‌هاى فرهنگى

براى اين‌كه تأثير فعاليت‌هاى علمى و فرهنگى اين شخصيت در جامعه اسلامى ايران و ديگر جوامع مسلمان و سپس در كلّ جهان ارزيابى شود، توجّه به دو نكته ضرورت دارد:

يكى اين‌كه در ابتدا اهميت كارهاى فرهنگى را به جامعه معرفى كنيم و بدانيم اجتماعى كه مى‌خواهد در راه تكامل حقيقى گام بردارد تا چه اندازه به كوشش‌هاى فرهنگى نياز دارد، آن هم چه نوع فعاليت‌هايى و در

چه بخش‌هايى‌؛ دوم آن‌كه به اين نكته توجّه كنيم كه جامعه قبل از طلوع خورشيد علامه در چه وضعى بود و با چه كمبودهايى مواجه بود تا متوجّه شويم ايشان چه كرد و چه اثرى از خود بر جاى نهاد.

امّا نكته اوّل: هر جامعه‌اى كه بخواهد از زندگى انسانى برخوردار باشد و از حيوانيّت فراتر رود در درجه اول مى‌بايست به فرهنگ، كه سر و كار مستقيم با انديشه و دل انسان دارد، اهميت دهد. انقلابى كه در سرزمين ايران به يمن رهبرى‌هاى بزرگ‌مرد الهى حضرت امام خمينى(رحمه الله) به وقوع پيوست بيش از هر چيز مرهون يك زمينه فرهنگى بود كه قبلا در اين جامعه پديد آمد. مردمى كه با فرهنگ اسلامى، كم و بيش، آشنا شده بودند و انديشه‌ها و ارزش‌هاى اسلامى در دل و جانشان رسوخ كرده بود زمينه‌هاى انقلاب را فراهم كردند امّا به رهبرى خردمند، نياز داشت كه نيروها را در جهت صحيح راه اندازد و رهبرى كند و به سرمنزل مقصود برساند كه خداى متعال بر ملت ايران منّت نهاد و چنين رهبر فرزانه‌اى را به ما عطا نمود. امّا اگر زمينه‌هاى فرهنگى در اين جامعه فراهم نشده و در طول انقلاب رشد نكرده بود، هرگز چنين انقلابى به وقوع نمى‌پيوست. چنان‌كه بقاى اين انقلاب هم بيش از هر چيز، مرهون بقاى اين فرهنگ و رشد و گسترش آن است. بنابراين فعاليت فرهنگى براى يك جامعه زنده از ضرورى‌ترين فعاليت‌هاى اجتماعى است و تأثير آن از هر عاملى براى رشد و تكامل جامعه مؤثرتر است. خصوص جامعه‌اى كه بر اساس باورها و ارزش‌هاى اسلامى بنيان نهاده شده است و انقلابش مكتبى است، نياز افزون‌ترى به تلاش‌هاى فرهنگى خواهد داشت.

وقتى از انقلاب فرهنگى براى جامعه‌اى اسلامى سخن گفته مى‌شود در درجه اوّل مقصود از فرهنگ، فرهنگى است برخاسته از مبادى اسلام و از سرچشمه زلال قرآن و سنت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) سيراب مى‌گردد و با نيروى انديشه و خرد بارور مى‌شود.

به همين دليل كه در نيم قرن گذشته يعنى هنگامى كه تمام شؤون جامعه به طور مستقيم و غير مستقيم زير نفوذ بيگانگان بود و با نقشه‌هاى آنان اداره مى‌شد، جامعه نيازمند به انقلابى در فرهنگ بود.

همه ما به خوبى مى‌دانيم كه چگونه استعمار در فرهنگمان رسوخ كرد و با چه شيوه‌هايى دانش‌آموزان، دانشجويان و روشنفكران را منحرف مى‌كرد، اگر اين روند تداوم مى‌يافت به طور قطع جامعه ايران محكوم به زوال بود. انديشه‌ها و ارزش‌هاى اسلامى مى‌بايست احيا مى‌گرديد اما به دست چه كسى و چه كسانى؟ آيا به دست آنهايى كه اسلام را هم از طريق اروپاييان شناخته بودند؟ يا به دست كسانى كه ارزش‌ها را هم از بيگانگان گرفته بودند؟ و يا به دست كسانى كه اطلاعى از متن قرآن، بيانات نبى اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) نداشتند؟ و حتى ترجمه تحت‌اللفظى آيات و روايات هم از آنها ساخته نبود؟

بديهى است چنين كار عظيمى بايد به دست كسى انجام مى‌شد كه عميق‌ترين و وسيع‌ترين اطلاعات اسلامى را از اصيل‌ترين مدارك اسلامى فرا‌گرفته باشد. اگر در جهان اسلام بخواهيم چند نفر را با اين اوصاف معرفى كنيم به طور قطع اولين فرد مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) خواهد بود. كسانى كه با اين مرد بزرگ از نزديك آشنايى داشته‌اند و با افكار، رفتار و

شيوه زندگى‌اش آشنايند و از خصال روحى و معنوى او آگاهند، مى‌دانند كه چنين سخنانى به هيچ وجه مبالغه‌آميز نيست.

 

توجه به نيازهاى جامعه

علامه طباطبايى هنگامى به حوزه علميه قم قدم نهاد كه اين كانون به صورت گياهى كه تازه جوانه زده و نهالى كه تازه به مرحله رشد رسيده، سخت نيازمند يك باغبان ماهر، توانا و دلسوز بود، تا بتواند آن را بارور كند. با اين‌كه در آن زمان در حوزه علميه قم بزرگانى بودند كه براى پيشرفت اسلام، دلسوزى مى‌كردند و تلاش‌هاى ارزشمندى هم صورت مى‌دادند ولى اين حوزه نياز به شخصى ديگر داشت.

اگر نگاهى به وضع تحصيلات طلاب در آن زمان بيفكنيم، خواهيم ديد بيش از 90% فعاليت‌هاى علمى كه در حوزه‌هاى روحانيت انجام مى‌گرفت بر محور فقه و اصول دور مى‌زد. در آن جامعه‌اى كه در خفقان شديد فكرى و سياسى قرار گرفته بود، شايد نياز روزمره مردم، بيش از اين هم نبود ولى براى جامعه‌اى كه بخواهد گام به حياتى نوين بگذارد و از ركود و عقب‌ماندگى و ذلّت نجات يابد آن وضع كافى نبود، مى‌بايست تجديد نظرى در برنامه‌هاى درسى مى‌شد و كلاس‌ها و كرسى‌هاى تدريس ديگرى افتتاح مى‌گرديد. البته عده‌اى هم در اين زمينه‌ها اقداماتى انجام دادند ولى متأسفانه به جايى نرسيد و پس از مدتى كلاس‌ها تعطيل شد و باز به وضع سابق برگشت.

جامعه‌اى كه مى‌بايست در برابر فرهنگ‌هاى ديگر عرض اندام كند و

شخصيت و هويت فرهنگى خويش را در برابر بيگانگان صيانت نمايد و اصالت مكتب اسلام را در مقابل مكاتب ديگر به اثبات برساند علاوه بر دروس متداول آن زمان، به درس‌هاى ديگرى هم احتياج داشت امّا چه درسى و از چه استادى. علامه مى‌فرمودند:

«وقتى به قم آمدم مطالعه‌اى در وضع تحصيلى حوزه كردم و يك فكرى درباره نياز جامعه اسلامى نمودم، بين آن نياز و آنچه موجود بود چندان تناسبى نديدم. جامعه ما احتياج داشت كه به عنوان جامعه‌اى اسلامى قرآن را به درستى بشناسد و از گنجينه‌هاى علوم اين كتاب عظيم الهى بهره‌بردارى كند ولى در حوزه‌هاى علميه حتى يك درس رسمى تفسير قرآن وجود نداشت. جامعه ما براى اين‌كه بتواند عقايد خودش را در مقابل عقايد ديگران عرضه كند و از آنها دفاع نمايد به قدرت استدلال عقلى احتياج داشت. مى‌بايست درس‌هايى در حوزه وجود داشته باشد تا قدرت تعقل و استدلال فراگيران را بالا ببرد. چنين درس‌هايى در حوزه تدريس نمى‌شد. روحانيت به عنوان قشرى از جامعه كه عهده‌دار رهبرى معنوى مردم است مى‌بايست آراسته به فضايل اخلاقى و آشنا به رموز معنوى باشد. چنين تعليم و تربيتى هم وجود نداشت مگر در گوشه و كنارى و براى افراد نادرى. به زبان ديگر، اساس اسلام بر كتاب، سنت و عقل است و كتاب و سنت براى شناخت محتواى رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و بيانات جانشينان معصوم اوست و قدرت تعقل براى اثبات مسايل اصولى دين و دفاع كردن در مقابل شبهاتى است كه از سوى مكتب‌هاى بيگانه نسبت به مبانى اسلام وارد مى‌شود.

اما در حوزه‌ها فقط فقه و اصول بود كه بخشى از سنت پيامبر و ائمه(عليهم السلام)

را مورد بررسى قرار مى‌داد، نه از فلسفه و معقول خبرى بود و نه از تفسير قرآن و نه از ساير بخش‌هاى كتاب و سنت. بر خود لازم ديدم كه يك درس فلسفه و يك درس تفسير قرآن و يك درس اخلاق در حوزه شروع كنم».

 

تدبيرى حكيمانه

اين اقدام مرحوم علامه در نوع خود قابل مقايسه با اقدامى است كه امام خمينى(رحمه الله) در فعاليت‌هاى سياسى آغاز نمود و بارها كسانى تجربه كرده و ناكام شده بودند، بنابراين آن‌قدر اين وظيفه مهم و به اندازه‌اى انجامش مشكل مى‌نمود كه كمتر كسى جرأت اقدام در اين موارد را به خود مى‌داد، لذا شجاعتى شبيه شجاعت امام در مسايل سياسى لازم داشت و نيز به حكمت و تدبير حكيمانه‌اى همچون تدبير علامه احتياج بود كه بداند چگونه اين كار را شروع كند تا بر موانع فائق آيد.

با اشاره‌هايى كه ذكر شد، كسانى كه وارد به مسايل هستند مى‌توانند به عمق مشكلات پى ببرند. امام بزرگوار در چهل سال قبل درس عرفان و فلسفه مى‌گفتند ولى شرايط به گونه‌اى شد كه به تعطيلى اين دروس انجاميد. علامه مى‌بايست كارى را شروع كند كه اين تجربه‌هاى ناكام را پشت سر گذاشته باشد. ايشان مى‌فرمود: «اين سه درس را شروع كردم». قيافه روحانى‌اى را كه تازه به قم آمده است در ذهن خود مجسّم كنيد، با يك عمامه كوچك سرمه‌اى‌رنگ. چنين شخصى مدعى ايجاد انقلابى در حوزه است، چه اندازه امكانات مادى در اختيار دارد؟ نشانه‌اش يك خانه دو اتاقى است كه آن را در مقابل ماهى هشتاد تومان اجاره كرده است.

فرزند برومند آن مرد به خاطر دارد كه در چه خانه محقّرى بزرگ شده است. خانه‌اى كه حتى مرحوم علامه نمى‌توانست دوستانش را در آنجا پذيرايى كند، چون از نظر امكانات بسيار محدود بود. اوايل آشنايى با استاد از رفتارشان خيلى تعجب مى‌كردم گاهى مجبور مى‌شدم به خاطر پاسخ گرفتن سؤالاتى كه برايم پيش مى‌آمد، خدمت استاد در منزلشان شرفياب شوم. ايشان در حالى كه جلوى درب منزل مى‌آمدند، دو دست خود را بر دو طرف درب گذاشته، سرشان را بيرون مى‌آوردند و به سؤال من گوش مى‌دادند و پاسخ مى‌گفتند. گاه اين سؤال برايم مطرح مى‌شد كه چرا استاد از من نمى‌خواهند كه داخل منزل بروم. بعدها كه آشناييم با ايشان افزايش يافت و گاهى كه اتفاق مى‌افتاد مى‌توانستم داخل منزلشان بروم، متوجه موضوع گرديدم. خود ايشان مى‌فرمود:

«اگر من كار كنم و روزى سه تومان مزد بگيرم برايم گواراتر است از اين‌كه به خانه كسى بروم و اظهار حاجتى كنم و وابستگى به بيتى و شخصيتى پيدا كنم».

مدت‌ها زندگى استاد از راه حق‌التأليف كتابهايشان اداره مى‌گرديد. سال‌ها مبلغ هنگفتى مقروض بودند و نزديكانشان حتى دامادشان مرحوم شهيد آيت‌الله على قدوسى(رحمه الله)(1) از اين موضوع اطلاع نداشت. با آن وضع


1. آيت‌الله على قدوسى پنجم رجب 1345 ه‌.‌ق / 12 مرداد 1306 در نهاوند ديده به جهان گشود. پدرش آخوند ملاّاحمد مرجع تقليد اين ديار و نواحى اطراف بود.

قدوسى دوران خردسالى و نوجوانى را تحت تربيت پدرش گذرانيد و با تشويق يكى از وعّاظ كه براى تبليغ به نهاوند آمده بود علاقه‌مند به تحصيلات علوم دينى گرديد و در سال 1321 شمسى در 15 سالگى به قم مهاجرت نمود و با وجود تنگناهايى كه حتى سلامتى او را به مخاطره افكند دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتيد وقت فراگرفت و براى ادامه تحصيل به جلسات درس آيت الله بروجردى راه يافت، آن مرجع عاليقدر كه با پدر قدوسى مأنوس بود نسبت به امور تحصيلى و فراهم آوردن وسايل تربيتى اين شاگرد توجه ويژه‌اى نشان داد. قدّوسى تمام دوره اصول، خارج مكاسب و مقدارى از بيع و كتاب طهارت را از محضر امام خمينى استفاده كرد و به بعد از تبعيد امام درس خارج را نزد آيت‌الله گلپايگانى تكميل نمود.

وى در درس‌هاى حكمت، تفسير و عرفان همراه شهيد مطهرى و دكتر بهشتى به محضر علامه طباطبايى راه يافت و به تدريج در زمره شاگردان برجسته اين متفكر بزرگ قرار گرفت، علامه برايش احترام ويژه‌اى قائل گرديد و چنان به او اعتماد كرد كه بخشى از كارهاى مهم پژوهشى و تنظيم پاره‌اى از مقالات كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم را بدو سپرد و دختر خود را به عقد ازدواج قدّوسى درآورد. علامه بارها گفته بود هر وقت كارى را به او محوّل مى‌كنم ديگر آسوده خاطر هستم.

قدوسى كه در نهضت امام خمينى نقش ويژه‌اى داشت، هنگام اداره مدرسه حقانى در جهت تعليم و تربيت طلاّب فاضل، مبارز و متعهّد همّت گماشت و تحولى مهم در برنامه‌هاى آموزشى حوزه پديد آورد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به فرمان امام خمينى به سمت دادستانى كل انقلاب برگزيده شد تا آن‌كه در روز شنبه 14 شهريور 1360 شمسى توسط منافقين به شهادت رسيد. (جرعه‌هاى جانبخش)

مادّى و امكاناتى بسيار محدود و در غربت و ناشناختگى مى‌خواست تحولى عظيم در فرهنگ كشور ايران و حتى جهان اسلام به وجود آورد.

علامه به مشكلات اين حركت واقف بود و مى‌دانست در مسيرى كه پيش گرفته است چه ناهموارى‌ها و پيچ و خم‌هايى وجود دارد. امّا با اتكا به خداوند بر مشكلات فائق آمد و بار ديگر خدا به انسان‌ها نشان داد كه كسانى را كه تنها به اميد او و با توكل بر او و براى جلب رضايتش كارى را آغاز كنند، موفق خواهد نمود و نهال كوچك آن‌ها را به درختى تنومند مبدّل مى‌كند و نيز شاخه‌هاى ضعيف آن را نيرومند مى‌سازد. كمك‌هاى غيبى و الهى به آنها ارزانى داشته از الهامات و اشراقات به آنان دريغ نخواهد نمود و چنين نيز كرد.

ابتدا اگر كسى به قيافه علامه طباطبايى و وضع و كارش مى‌نگريست، آن را كارى كوچك، كم‌اهميت، كم‌بازده و نافرجام مى‌پنداشت ولى طولى نكشيد كه خدا او را توسط شاگردانى چون شهيد مطهرى(رحمه الله)(1) كمك


1. مرتضى مطهرى 12 جمادى الاول 1338 ه‌.‌ق / 13 بهمن 1298 در فريمان به دنيا آمد. پدرش شيخ محمدحسين مطهرى از نظر زُهد و تقوا ممتاز بود، مرتضى مقدمات را نزد وى آموخت و در دوازده سالگى به مشهد رفت و برخى علوم اسلامى را در حوزه اين شهر آموخت. پس از چهار سال به قم رفت و در مدرسه فيضيه سكونت اختيار كرد و سطح را نزد شهيد صدوقى، مرعشى نجفى و محقق داماد فراگرفت.

در 1323 شمسى آموختن حكمت شرح منظومه و مبحث نفس اسفار را نزد امام خمينى آغاز كرد و از دروس خارج فقه و اصول او هم بهره‌مند شد. آيت‌الله بروجردى نيز از استادان وى در درس خارج مى‌باشد.

وى به سال 1329 شمسى به محضر علاّمه طباطبايى شتافت و فلسفه بوعلى را از معظم‌له آموخت و در يك حوزه درسى خصوصى كه ايشان براى نقد فلسفه مادى تشكيل داده بود حضور يافت كه كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در اين مجمع پربركت پايه‌گذارى شد.

علامه عقيده داشت مطهرى از هوش سرشارى برخوردار مى‌باشد، به علاوه از جهات تقوا، اخلاق و انسانيّت هم جزو برگزيده‌ها بود، علامه مى‌افزايد در جلساتى كه وى حضور داشت مطمئن بودم كه سخنانم هدر نمى‌رود بعد كه مباحث و مقالات اصول فلسفه را آغاز كرديم يگانه كسى كه اطمينان داشتم از هدر رفتن تلاش‌ها جلوگيرى مى‌كند مطهرى بود، از آن‌جا كه اين مطالب مجمل بود كسى كه مى‌توانست بر آنها توضيحاتى بنويسد وى بود كه موفق شد پاورقى‌هاى ارزشمندى براى آنها تدوين نمايد. مطهرى نيز در برابر اين استادش فروتنى ويژه‌اى نشان مى‌داد و گاه چنان از علامه سخن مى‌گفت كه گويى آن مفسّر اهل كرامات است و از جانبى غيبى حمايت مى‌شود و يك‌بار خاطرنشان ساخت حضرت علامه طباطبايى از نظر كمالات روحى به حد تجرّدِ برزخى رسيده و مى‌تواند صُوَر غيبى را كه افراد عادى از مشاهده آنها ناتوانند، ببيند.

ايشان در بياناتى گفته است:

اين فرد به راستى مجسمه تقوا و معنويت است و در تهذيب نفس مقامات عالى طى كرده است. ساليان دراز از فيض محضر پربركتش بهره‌مند بوده و الآن هم هستم. كتاب تفسير الميزان او از بهترين تفاسيرى مى‌باشد كه براى قرآن مجيد نوشته شده و مى‌توانم ادعا كنم بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز به نگارش درآمده است.

مطهرى بعد از ازدواج در سال 1331 شمسى به دلايلى از قم به تهران مهاجرت كرد و در مدرسه مروى تدريس فلسفه و حكمت اسلامى را آغاز نمود، سخنرانى‌هاى آموزنده‌اش در مساجد و ساير محافل مذهبى مورد توجه و استقبال آحاد جامعه بخصوص نسل جوان قرار گرفت، سه سال بعد به تدريس در دانشكده الهيات دانشگاه تهران مشغول شد.

آثار و انديشه‌هاى اين متفكر در مبارزه با انديشه‌هاى التقاطى، تحريف‌زدايى از تاريخ و فرهنگ اسلام، ستيز با جمود و تحجّر، تأثيرگذارى بر دانشگاه و جوانان، دفاع از مرزهاى عقيدتى، شناخت نيازهاى فرهنگى و اجتماعى، بسيار مورد توجّه بوده و مى‌باشد.

او با شروع نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى از سال 1341 به عنوان يكى از شاگردان برجسته و مورد اعتماد امام، فعالانه وارد ميدان مبارزه با استبداد و ستم گرديد. امام خمينى از او به عنوان دانشمندى سخن مى‌گويد كه خدمات ارزشمندى به اسلام و علم نمود و جنبه‌هاى مختلف در وجودش جمع و آثارش بدون استثنا خوب و انسان‌ساز است و افزود او حاصل عمرم محسوب مى‌شد و پاره تنم بود. مطهرى در 12 ارديبهشت 1358 توسط گروهك فرقان به شهادت رسيد، پيكرش در قم و جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(عليها السلام) دفن گرديد. (گلى‌زواره)

كرد. اجتماع چنين افرادى به گرد شمع وجودش، استاد را دلگرم نمود و از اين روى به تعليم و تربيت آنان همّت گماشت و از هيچ تلاشى در راه پرورش آنان خوددارى نكرد. شاگردان را همچون چشمان خويش دوست مى‌داشت و به قدرى نسبت به آنان مهربان بود كه مى‌توان گفت كمتر پدرى در خصوص فرزندان خود چنين محبتى دارد.

 

مشق مشقّت

علامه طباطبايى(رحمه الله) در مسير زندگى شخصى و علمى سختى‌هاى گوناگونى را تحمل كرد، آن هنگامى كه مشغول تحصيلات در تبريز و نجف بود با گرفتارى‌هاى زيادى مواجه شد، رژيم رضاخان از يك طرف و گروه‌هاى ماركسيستى، توده‌اى و دموكرات از سوى ديگر برايش دردسرهاى

زيادى فراهم مى‌نمودند، موقعى هم كه به قم هجرت نمود به عنوان شخصى ناشناس و غريب كسى از او حمايت نمى‌كرد و اين وضع برايش با ناملايماتى توأم گرديد.

ايشان در زندگيش مبالغ زيادى مقروض بود، با وجود آن‌كه خانه‌اى دو اتاقه اجاره نمود، در عين حال تهيه امكانات براى زندگى برايش مشقّت داشت. امرار معاش او از راه تأليف كتاب خصوص الميزان صورت مى‌گرفت كه بسيار كم بود، در همين سال‌هاى واپسين زندگى با وسايل عمومى رفت و آمد مى‌نمود امّا چون در راه خداوند فداكارى نمود و خالصانه به اين راه گام نهاد، پروردگار چنان به وى و آثارش بركت داد كه اگر كسى بخواهد در اعتقادات، تفسير و حكمت تعمّق كند نمى‌تواند خود را از آثار و محصولات فكرى و علمى وى بى‌نياز ببيند، خداوند كسى را كه اين‌گونه بر ساحل قرآن و عترت گام برمى‌دارد چنين مشمول عنايت‌ها و كمك‌هاى عينى قرار مى‌دهد.

هنگامى كه بعضى از شاگردان به ايشان پيشنهاد كردند كه اسفار را تلخيص كند تا بيشتر قابل استفاده باشد، رنگ چهره‌اش برافروخته شد و با اشاره به ايشان فهماند كه توان خريد يك دوره كتاب اسفار را ندارد كه آن را خلاصه نمايد!(1)


1. محمدهادى ميلانى در شامگاه محرم 1313 ه‌.‌ق در نجف ديده به جهان گشود. او پس از فراگيرى علوم مقدماتى، دروس سطح را نزد شيخ ابراهيم ساليانى، آقا سيد جعفر اردبيلى، حاج شيخ ميرزا على ايروانى، آقا شيخ غلامعلى قمى و شيخ ابوالقاسم مامقاتى (دائى‌اش) تكميل كرد و دروس خارج فقه و اصول را از محضر آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى، ميرزا محمدحسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى بهره برد و به درجه اجتهاد نائل گرديد. در علوم عقلى و تفسير نيز مهارت‌هايى بدست آورد و در اين زمينه‌ها حوزه درسى آيات محترم شيخ محمدحسين اصفهانى و شيخ محمدجواد بلاغى را مغتنم شمرد. او بعدها با علامه طباطبايى مباحثه و مناظره داشت.

جلسه درسى ايشان در حوزه نجف بسيار باشكوه و حاوى امتيازاتى فراوان بود و دقت عقلى، تبيين قوى مسايل و تسلط بر مبانى فقهى و اصولى در امر تدريس موجب شهرت او گشت و در مدت دو دهه تدريس شاگردان نام‌آورى تربيت كرد كه هركدام در زمره مراجع تقليد و فقهاى فرزانه بوده و مى‌باشند. او آثارى در فقه، اصول، كلام و اعتقادات، تاريخ، سيره و تفسير تأليف نموده است ولى مهم‌ترين اثرش «محاضرات فى الفقه الامامية» در ده جلد مى‌باشد كه نمايان‌گر وسعت فكرى او در زمينه‌هاى گوناگون فقهى است.

وى در ذيحجه 1373 ه‌.‌ق (1334 شمسى) به مشهد آمد و نسبت به احياى حوزه علميه اين شهر اهتمام ورزيد. در ايام مرجعيت آيت‌الله ميلانى به خصوص سال‌هاى اقامتش در مشهد مقدس شخصيت‌هاى برجسته‌اى از جهان اسلام به ديدارش شتافتند و از نظرات او درباره مسايل مذهبى، سياسى و فرهنگى مسلمانان آگاهى يافتند. او در نهضت امام خمينى و ستيز با استبداد رژيم پهلوى نيز تأثيرگذار بود و در خط مقدم مبارزه قرار گرفت و با صدور پيام‌ها، اعلاميه‌ها و نگارش نامه‌هايى و نيز موضع‌گيرى‌هاى جدّى و مهم در هدايت حركت‌هاى مردم عليه ظلم و تجاوز نقش عمده‌اى بر عهده داشت. آن مرجع بيدار و بااخلاص در جمعه 17 مرداد 1354 هجرى قمرى به سراى باقى شتافت و پيكرش در جوار بارگاه قدس رضوى مشهد دفن گرديد. (گلى‌زواره)

در اين‌جا بد نيست به خاطره‌اى كه خود علامه نقل كرده‌اند اشاره‌اى كنيم. ايشان مى‌فرمودند: «هنگامى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل گرديديم، مشكلاتى برايمان پيش آمد، زندگى ما از اجاره مزرعه‌اى كه در تبريز داشتيم تأمين مى‌شد و مبلغ مورد نظر را از ايران ارسال مى‌كردند امّا مشكلات سياسى، منطقه‌اى و تنگناهايى كه حكومت وقت ايران (رضاخان) پديد آورد موجب قطع شدن اين پول شد و ما در شرايط دشوارى قرار گرفتيم، گرفتارى چنان شدت يافت كه براى تأمين هزينه‌هاى ضرورى خانواده هم دچار مضايقى شديم. در همين افكار بودم كه شنيدم كسى درب مى‌زند، پاسى از شب گذشته بود، ديدم فردى با قيافه و لباسى

نامأنوس بر در خانه ايستاده است، سلام و احوال‌پرسى بين ما و او ردّ و بدل شد، پرسيدم شما كى هستيد؟ گفت: من شاه حسين ولى هستم، شگفت‌زده شدم زيرا چنين اسمى به گوشم نخورده بود. افزودم آيا فرمايشى داريد؟ گفت: آقا فرمودند از اين وضع نگران نباش، دوازده سال است ما متكفّل مخارجتان هستيم. اين را بر زبان آورد و رفت، من هم در را بستم و آمدم داخل خانه، در فكر فرو رفتم كه چنين شخصى با چنين قيافه‌اى كه مربوط به چند قرن قبل بود اين‌جا چه مى‌كرد، خانه ما را چگونه مى‌دانست، از يك سوى تصوّر كردم كه منظور وى آقا اميرالمؤمنين(عليه السلام) است بعد از ذهنم گذشت كه ما كمتر از دوازده سال است كه به نجف آمده‌ايم، ديدم اين تاريخ تطبيق نمى‌كند، ناگهان يادم آمد از مُعمّم شدن من بيش از دوازده سال نمى‌گذرد و آن وقت متوجه شدم منظور از آقا، مولا امام زمان(عليه السلام) است.

از فرداى آن روز گشايشى در كارمان بوجود آمد، مسافرى از تبريز به نجف آمد و مبلغى را كه بابت اجاره آن زمين كشاورزى دريافت شده بود برايمان آورد. امّا همچنان كنجكاو شده بودم كه بدانم اين آقا كيست كه من او را نمى‌شناختم ولى او محل سكونت ما را به خوبى مى‌دانست، تا آن‌كه برگشتم به ايران، در حوالى تبريز در يك قريه‌اى كه امروز جزو اين شهر شده، براى فاتحه به قبرستان رفتم ديدم در گوشه‌اى يك مقبره مخروبه‌اى ديده مى‌شود، از پيرمردى كه در آن حوالى بود پرسيدم چه كسى در اين‌جا آرميده است؟ جواب داد: نمى‌دانم، مى‌گويند: شاه حسين ولى مى‌باشد، معلوم شد آن صورتى كه من ديدم حالت برزخى وى بوده

و چون با امام عصر رابطه‌اى داشته، چنين مأموريتى را انجام داده تا مرا از نگرانى برهاند و مشكلاتم را حل كند».(1)

 

ثمرات ارزشمند

سرانجام اين شخصيت برنامه جديدى را بدون سر و صدا و به‌دور از تبليغات آغاز كرد و در اندك مدّتى به موفقيت چشمگيرى نائل آمد. از ثمره اين فعاليت علمى آنچه محسوس و ملموس ماست تأليف يك دوره كامل تفسير قرآن بود در بيست جلد كه از بدو انتشار اوّلين مجلداتش تحولى در عالم اسلام پديد آمد. اين كتاب تنها تفسير لفظى قرآن و توضيح مفاهيم ساده آيات نمى‌باشد. استاد در اين اثر سترگ، به مناسبت‌هايى بحث‌هاى مختلفى را كه جامعه اسلامى بدانها محتاج است تحت عنوان مباحث مستقلى مطرح كرده و براى حلّ آنها از آيات كريمه قرآن مدد گرفته است و خوب است اين جمله را هم از زبان شهيد مطهرى نقل كنم:

«تفسير الميزان همه‌اش با فكر نوشته نشد. من معتقدم كه بسيارى از اين مطالب از الهامات غيبى است. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حلّ آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم».

آرى گوهرشناس مى‌بايد تا گوهر را بشناسد. بى‌جهت نبود كه شهيد


1. برگرفته از سخنرانى آيت‌الله مصباح در حوزه علميه امام خمينى(رحمه الله) اروميه، 22 آبان 1379 و نيز مأخوذ از بيانات ايشان در مراسم افتتاحيه سال 1380 ـ 1379، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(رحمه الله).

مطهرى در نوشته‌هايش هر جا صحبت از علامه طباطبايى به ميان مى‌آمد به دنبالش «روحى فداه» را اضافه مى‌نمود.

مرحوم استاد ضمن تدريس تفسير قرآن به مسايل اجتماعى كه مى‌بايست افراد جامعه تدريجاً با آنها آشنا بشوند و برايشان از مدارك اصيل اسلامى راه حل بيابد، توجه خاصى مبذول مى‌فرمود. اين كتاب منشأ آن شد كه گويندگان و نويسندگان مسلمان براى تحقيق در مسايل دين، فرهنگ جامعه، اقتصاد، سياست، تاريخ و ساير ابعاد زندگى انسان به آن مراجعه كرده، از رهنمودهاى استاد در حلّ همه اين مسايل بهره گيرند. يعنى الميزان كليد بود براى حلّ همه مشكلات فرهنگى و دينى جامعه‌اى كه در راه تكامل و فراهم آوردن زمينه‌هاى انقلاب اسلامى، قدم برمى‌داشت.

استاد به تناسب نياز جامعه، مقالاتى مى‌نوشت، مطالبى كه توسط وى در كتاب «بحثى درباره مرجعيت و روحانيت»(1) نوشته شده، نشانه فكر عميق و ذهن دورانديش علامه است و ثابت مى‌كند كه وى براى استقرار نظام اسلامى چگونه راه‌جويى مى‌كرده و ديگران را بدان راهنمايى و ارشاد مى‌نموده است. ايشان زمانى از حكومت اسلامى و زعامت روحانيت سخن مى‌گفت كه حتى انديشيدن در اين باره از مغزهاى بسيارى از روشنفكران به‌دور بود. اين نمونه يكى از خدمات بى‌شمار ايشان است و شمارش همه آنها در اين فرصت اندك ميسّر نيست.


1. اين كتاب حاوى مقالاتى است كه توسط علامه طباطبايى، سيد ابوالفضل موسوى مجتهد زنجانى، مرتضى مطهرى، دكتر بهشتى، آيت‌الله سيد محمود طالقانى و سيد مرتضى جزايرى، به نگارش درآمده و شركت انتشار در سال 1341 ش به طبع آن اقدام نموده است.

در عرصه حكمت

علامه طباطبايى(رحمه الله) نه‌تنها ميراث فلسفى حكماى سلف را براى نسل آينده حفظ كرد و در دسترس علاقه‌مندان حكمت و انديشه قرار داد بلكه بر آنها مطالب بس ارزنده‌اى افزود و مى‌توان گفت كه پايه حكمتى نوين را بنيان نهاد كه بايد قرنى بگذرد تا ارزش اين بنيان‌گذارى نوين آشكار شود. هنگامى كه احساس كرد براى پاسخگويى به مشكلات فلسفى جامعه تنها فلسفه سنتى كافى نيست. اقدام به مطالعه فلسفه تطبيقى كرد و به بررسى افكار ديگران پرداخت و سعى كرد تا با تطبيق مبانى اسلامى بر اصول ديگر مكاتب، امتياز مبانى اسلام را روشن كند و شبهات مكتب‌هاى ديگر به‌خصوص مكاتب مادى را باطل نمايد.

علاّمه كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» را نگاشت تا آنجا كه بنده اطلاع دارم هنوز در جهان اسلام براى ردّ افكار مادّى و فلسفه ماترياليسم ديالكتيك، كتابى بهتر از آن ننوشته‌اند. البته نبايد فراموش كرد كه شهيد مطهرى در كمك به استاد و براى تهيه پاورقى‌هاى لازم براى اين كتاب، كه بسيار ارزنده است، نقش مؤثرى داشت.

با وجود آن‌كه چندين دهه از تدوين اين اثر مى‌گذرد و با وجود تمام رشدى كه در جامعه و خصوص در حوزه‌هاى علميه حاصل گرديده، هنوز بهتر از آن، كتابى در اين زمينه تأليف نگرديده است.

 

ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه

استاد يك درس عمومى اخلاق را شروع كرد و پس از چندى تربيت‌هاى اخلاقى را به جلسات خصوصى و چند نفرى منحصر نمود.

بديهى است كسانى كه در اين مكتب پرورش مى‌يافتند علاقه‌اى به تظاهر و خودنمايى نداشتند ولى در هر حال آثار اين‌گونه شاگردان در جامعه رشد يافت و آنها نيز به نوبه خود شاگردانى تربيت خواهند نمود و اين مشعل در جاهايى كه شايستگى داشته باشد همچنان روشن خواهد ماند.

علامه داراى چنان همّت بلندى بود كه تلاش خود را به حوزه محدود ننمود. در آن زمان بين حوزه و دانشگاه توسط عوامل استبداد و استعمار ديوارى آهنين كشيده شده بود و دستگاه حاكم هر روز بر استحكام اين ديوار مى‌افزود و كسانى كه فكر رخنه در اين ديوار را در ذهن خويش مى‌گذرانيدند، متّهم مى‌شدند. علامه در حدّ امكان، شجاعانه و بدون واهمه با اساتيد دانشگاه تماس برقرار مى‌كرد و براى آنان درس‌هايى مى‌گفت، جلسات بحث و بررسى برايشان تشكيل مى‌داد كه برخى از اين كوشش‌هاى علمى و فرهنگى به زيور طبع و نشر آراسته گرديده است.

به بركت همين جلسات بود كه بعضى از آثار استاد در همان زمان به زبان‌هاى اروپايى برگردانيده شده و به اين وسيله اسلام در غرب و تشيع در جهان غير شيعه معرفى گرديد. مسلّماً اگر امكانات افزون‌ترى در اختيار بود، بركات فراوان‌ترى نصيب اين ملّت مى‌شد. به هر روى، جاى بسى دريغ و تأسّف است كه در اين زمان كه جامعه ما به چنين مردانى اسلام‌شناس و انديشمند نيازمند است، دانشمندى چون علامه را از دست داده‌ايم. البته تقدير الهى چنين بود كه اين مرد متألّه و عارف والا به ملكوت اعلا بپيوندد و به مصاحبت اجداد طاهرينش بشتابد. بارى، انتظار ما از آن عواطف سرشار استاد اين است كه در همان عالم به ياد مسلمان‌ها

باشد كه تحقيقاً هست و در همان جا براى پيروزى مسلمين در تمامى جبهه‌ها و از جمله جبهه فرهنگى دعا كند كه البته مى‌كند و تحقيقاً اين دعاها به اندازه لياقت ما مستجاب خواهد شد.(1)

 

دورانديشى

مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) رهنمودهايى به ما دادند كه الآن ارزش آنها را درك مى‌كنيم، يك مقدارى تدبيرها و تلاش‌هاى ايشان شنا كردن برخلاف جهت آب بود، مشكلات و خطراتى در بر داشت، آينده‌هاى دور را به درستى مى‌ديد و در مقابل امواج شكوك و شبهات، جواب‌هاى حاضرى ارائه مى‌داد.

برخى بركاتى كه اكنون متوجه جامعه است محصول دورانديشى‌هاى آن حكيم و مفسّر عاليقدر مى‌باشد. يك بار دانشجويان پيشنهاد دادند كه يك جلسه تفسيرى برايشان در تهران قرار دهم. اگر مى‌خواستم دعوت آنان را اجابت كنم بايد روز سه‌شنبه از قم به تهران بروم، شب آن‌جا جلسه را برگزار كنم و روز بعد به قم برگردم.

رفتم خدمت علامه و عرض كردم برخى افرادى كه شما آن‌ها را مى‌شناسيد چنين طرحى دارند و اگر بخواهم تقاضاى آنان را عملى سازم بايد ميان هفته بروم كه در اين صورت درسم تعطيل مى‌شود و عقب مى‌افتم، با اين وجود هرگونه شما امر بفرماييد اجرا مى‌نمايم.


1. يادنامه علامه طباطبايى، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (1362)، مقاله نقش علامه طباطبايى در معارف اسلامى، ص 205ـ187.

فرمود: «آينده كشور در دست اين افراد است، اگر امروز با اسلام و موازين اين آيين آشنا گردند قطعاً فردا از چنين دينى حمايت مى‌كنند، شما حتماً بپذيريد و مضايقه ننماييد».

بنده به دستور ايشان يك روز درسم را تعطيل مى‌كردم و در تهران جلسات تفسير قرآن را برگزار مى‌نمودم. در آن محفل عزيزان دانشگاهى حضور بهم مى‌رسانيدند كه هم‌اكنون اكثرشان از افراد برجسته و تأثيرگذار نظامند. اگرچه علامه به نسل‌هاى گذشته تعلق داشت ولى نسل نوخاسته را مى‌ديد. شايد اگر با كسان ديگرى مشورت مى‌كردم مى‌گفتند آقا درست نيست درس خود را تعطيل كنيد ولى او اين امور را خوب درك مى‌كرد، البته اجازه نمى‌داد كار درس به هيچ بهانه‌اى عقب بيفتد. يك‌بار راجع به برنامه‌هاى اخلاقى از ايشان سؤال كردم و عرض نمودم بعضى از اين برنامه‌هاى عبادى و اخلاقى امكان دارد به امور درسى و آموزشى لطمه بزند، اجازه دهيد يك درسم را كم كنم، فرمود كارى نكنيد كه اينها مزاحم درس شوند، برنامه‌هاى عبادى در جاى خودش لازم است و ضرورت دارد انجام گيرند، درس هم بايد خوانده شود.

آرى او چنين نگرش‌هايى داشت و شاگردانش چون شهيد مطهرى و شهيد دكتر بهشتى هم آينده‌نگر بودند، امروز هم ما بايد اين روش علامه را در برنامه‌ريزى‌ها بكار ببنديم و مشخص كنيم در دو يا سه دهه آينده مردان ميدان فرهنگى و علمى چه كسانى هستند و لازم است براى تربيت چنين نسل‌هايى بررسى‌هاى دقيق و همه‌جانبه و كارگشايى داشته باشيم.(1)


1. بيانات آيت‌الله مصباح در حوزه علميه شهر بابل (لزوم آينده‌نگرى در حوزه‌ها)، 28 خرداد 1376.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org