جلسه ششم
مراعات يتيم و همسايه
اللهَ اللهَ فِي الاَْيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَلاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ. وَاللهَ اللهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُم(صلى الله عليه وآله) مَا زَالَ يُوصِينَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ؛ خدا را خدا را در مورد يتيمان در نظر داشته باشيد؛ پس براى دهانهاشان نوبت قرار ندهيد و در نزد شما تباه نشوند؛ و خدا را خدا را در مورد همسايگانتان در نظر داشته باشيد كه آنان سفارش پيامبرتان هستند و آن حضرت همواره در مورد ايشان سفارش مىفرمود، تا آنجا كه گمان كرديم به زودى براى آنها ميراث قرار مىدهد.
تأكيد بر تحكيم روابط اجتماعى
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ادامه وصاياى آخرين ساعات عمر شريفشان مىفرمايند: اللهَ اللهَ فِي الاَْيْتَام. ما نظير اين تعبير را در فارسى نداريم و از اين روى نمىتوان آن را ترجمه تحتاللفظى كرد. در عرف محاورات عربى بهخصوص در ميان متدينان و كسانى كه به خداى متعال اعتقاد دارندـ در مواردى كه مىخواهند بر امرى تأكيد فراوان بكنند و اشاره
نمايند كه اگر رعايت نشود بسيار خطرناك است، چنين تعبيرى را به كار مىبرند. با اين تعبير (اللهَ الله) گويى اين مطلب را مىرسانند كه اگر اين كار را انجام ندهيد سر و كارتان با خداى متعال است و در معرض انتقام و عقوبت الهى قرار خواهيد گرفت. اين تعبير را مىتوانيم شبيه اين تعبير قرآن كريم بدانيم كه مىفرمايد:
وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ؛(1) و خداوند شما را از [كيفر] خود مى ترساند.
«اللهَ الله» نيز از نظر ادبى نوعى تحذير است؛ همانگونه كه كلمه «اِيّاكَ» نيز در مواردى براى تحذير به كار مىرود؛ نظير اين روايت شريف كه مىفرمايد:
اِيّاكُمْ وَالْهَوى فَاِنَّ الْهَوى يُعْمي وَيُصِمُّ؛(2) از هوس بپرهيزيد كه هوس انسان را كور و كر مى كند.
در هر صورت، از نظر ادبى كلمه «الله» در اين موارد منصوب به تحذير است؛ يعنى برحذر مىدارم شما را از خدا، بترسيد از خدا در اين مورد، اگر رعايت نكنيد سر و كار شما با خود خداى متعال است. اينگونه تعبير، نهايت تأكيد درباره كار و امرى را مىرساند. همانگونه كه اشاره شد، اين تعبير در ادبيات عرب شايع است، ولى ما در زبان فارسى اصطلاحى به اين شكل نداريم.
به هر حال، اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) سفارشى است درباره يتيمان. اين جمله و فرازهاى ديگرى در ادامه اين وصيت شريف مؤيد اين مطلب
1. آلعمران (3)، 28 و 30.
2. نهج الفصاحة، روايت 1001.
است كه اسلام براى زندگى اجتماعى اهميتى خاص قائل است. در جلسه گذشته درباره اهميت زندگى اجتماعى در آموزهها و معارف اسلام توضيح و مقدمهاى نسبتاً مفصّل را بيان كرديم. اشاره شد كه اسلام با ديدى واقعبينانه همه ابعاد زندگى انسان را مورد توجه و مد نظر قرار داده است. خداى متعال خالق انسان است و به شئون زندگى دنيا و آخرت او، گرايشها و عوامل سعادت و شقاوتش بيش از هركس آگاهى دارد. بر اين اساس، دستورات اسلام عزيز نيز برطبق همان عوامل فطرى كه خداوند خود در نهاد بشر قرار داده تنظيم و تشريع گرديده است. زندگى انسان در اين دنيا به گونهاى است كه هم از لحاظ تأمين مصالح مادى و دنيايى، و هم از لحاظ تأمين مصالح معنوى و اخروى به ديگران احتياج دارد. توضيح اين مطلب به قدرى كه ميسور بود در جلسه پيشين گذشت. در هر صورت، بر اساس همين اصل كه انسان براى بقا در اين عالم و براى تأمين منافع مادى و نيز رشد معنوى خود نياز به زندگى با ديگران دارد، يك اصل اساسى در تعليمات اسلامى اين است كه ارتباطات اجتماعى بايد تقويت شود. اين تقويت ارتباطات در درجه اول ناظر به كسانى است كه بالفعل براى يكديگر مفيدند و نيازى را از هم برطرف مىكنند، و در درجه بعد شامل كسانى مىشود كه امكان دارد انسان به آنها نياز پيدا كند و در تأمين نياز و منفعتى براى او مفيد باشند. اينگونه افراد بايد روابط خود را با يكديگر با اختلاف مراتبـ تقويت كنند و به هيچ وجه اجازه ندهند روابط دوستانه و برادرانه بين آنها دچار خدشه و آسيب شود. در زمينه اين تحكيم ارتباطات اجتماعى، يك راه مربوط به جلوگيرى از ايجاد كدورت بين برادران ايمانى و رفع اين فساد از طريق اصلاح
ذاتالبين بود كه در جلسه گذشته از آن بحث كرديم. بخشى ديگر از تقويت اين ارتباطات مربوط به دو گروه «ايتام» و «همسايگان» است كه در اين جلسه در توضيح فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) به آن مىپردازيم.
تحكيم روابط اجتماعى از راه عوامل طبيعى
همانگونه كه اشاره كرديم، زندگى اجتماعى براى انسان و رشد و تكامل مادى و معنوى او بسيار حايز اهميت و تأثيرگذار است. در اين زمينه، در وجود خود انسان عواملى وجود دارد كه به صورت خودكار او را به سوى ايجاد و حفظ زندگى اجتماعى و ارتباط با ديگران سوق مىدهد و ترغيب مىنمايد؛ يعنى خداى متعال انسانها را به گونهاى آفريده كه به طور طبيعى به سوى يكديگر گرايش پيدا مىكنند. در اين زمينه عوامل مختلفى را مىتوان برشمرد. براى مثال، يكى از اين عوامل، عواطفى است كه انسانها به صورت طبيعى به يكديگر دارند؛ مثلا عاطفهاى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند از اين قبيل است. اين عاطفه كه دست خلقت آن را در نهاد بشر قرار داده باعث مىشود اولا انسان درصدد برآيد و علاقه داشته باشد به اينكه داراى فرزند شود. سپس، بعد از آنكه صاحب فرزند شد، تحت تأثير همين عاطفه علاقه دارد كه با فرزندش انس داشته باشد، او را در آغوش بگيرد، به او محبت كند و به كارها و نيازهاى او رسيدگى نمايد. اين ميل طبيعى عاملى مهم براى حفظ و بقاى زندگى اجتماعى است.
از آن سو نيز عاطفهاى كه فرزند نسبت به پدر و مادر دارد اين پيوند را هرچه بيشتر تحكيم مىبخشد و موجب مىگردد اعضاى خانواده بيش از
پيش به يكديگر نزديك شوند و پيوند عاطفى عميقى بين آنها به وجود آيد.
نوعى ديگر از اين عاطفه، عاطفهاى است كه بين دو همسر به وجود مىآيد. عاملى طبيعى سبب مىشود كه زن و مرد به سوى يكديگر جذب شوند. پس از تشكيل خانواده نيز به طور طبيعى انس و الفتى خاص بين زن و مرد پديد مىآيد و هر يك احساس مىكند كه در كنار ديگرى به آرامشى خاص مىرسد؛ آرامشى كه از هيچ طريق ديگرى حاصل نمىشود. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة؛(1) و از نشانههاى او اين است كه از [نوع]خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و مهربانى قرار داد.
خداى متعال بشر را به گونهاى آفريده كه آرامش مرد در سايه زندگى با همسرش تأمين مىشود و همينطور بهعكس، زن در كنار مرد است كه آرامش خاطر پيدا مىكند. اين گرايش زن و مرد به يكديگر، عامل طبيعى ديگرى است كه انسانها را به يكديگر نزديك مىكند و موجب حفظ و تقويت رابطه بين آنها مىشود.
غير از اين دو نمونه كه ذكر شد، عوامل مختلف ديگرى نيز وجود دارد كه به همين ترتيب سبب ايجاد رابطه و پيوند بين انسانها و نزديكى آنها به يكديگر مىشود. البته در اين راه ممكن است موانع مختلفى پيش بيايد كه جلوى تأثير اين عوامل طبيعى را بگيرد و تأثير آنها را مختل
1. روم (30)، 21.
نمايد. در اين موارد بايد براى رفع مانع اقدام كرد، وگرنه به صورت طبيعى عوامل مختلفى براى «تجاذب» انسانها وجود دارد كه به شكلهاى مختلف موجب نزديكى و جذب آنها به يكديگر مىشود.
عامل طبيعى ارتباط و انجذاب به حدى قوى است كه حتى دو انسان كاملا بيگانه از هم را كه هيچ شناختى از يكديگر ندارند و حتى زبان يكديگر را نمىفهمند به سوى هم مىكشاند. براى مثال، فرض كنيد انسانى به سبب آنكه راه را گم كرده، يا به هر دليل ديگرى، چندين روز است كه از انسانهاى ديگر به دور افتاده و تك و تنها در جايى واقع شده است. آنجايى هم كه قرار گرفته، مكانى سرسبز و خرم است كه آب گوارا و ميوهها و غذاهاى گوناگونى به صورت طبيعى در دسترس او قرار دارد و از اين نظرها مشكلى ندارد. اين انسان اگر پس از چند روز به يكباره از دور انسانى را ببيند با شتاب به سوى او مىرود كه ببيند كيست، تا با او انسى بگيرد و از تنهايى به درآيد. اين دو انسان وقتى به يكديگر مىرسند غير از اينكه هيچ سابقه آشنايى با هم ندارند چهبسا اصلا زبان يكديگر را هم نفهمند، اما با اين حال هر كدام مىبيند به طور طبيعى ميل دارد در كنار ديگرى بنشيند و با او انس بگيرد. اين يك عاطفه طبيعى است كه خداوند در وجود انسانها قرار داده كه باعث مىشود انسانها به طور خودكار دوست داشته باشند با هم مأنوس باشند و از يكديگر فرار نكنند و به دنبال دورى و جدايى از هم نباشند. همانگونه كه اشاره شد، عوامل مختلفى هست كه چنين نقشى را ايفا مىكند و وجود آنها در نهاد و فطرت انسان او را به سوى برقرارى ارتباط با انسانهاى ديگر و تلاش براى حفظ و تحكيم آن سوق مىدهد.
عقل، عاملى ديگر براى تحكيم روابط اجتماعى
از عوامل طبيعى ايجاد ارتباط كه بگذريم، موارد ديگرى وجود دارد كه آدمى نه از سر عاطفه و احساس، بلكه به حكم عقل و براى تأمين مصالح و منافعى كه در نظر دارد درصدد برقرارى و ايجاد ارتباط با انسانهاى ديگر برمىآيد. براى مثال، رابطهاى كه كارگر و كارفرما، يا استاد و شاگرد و معلم و متعلّم دارند غير از رابطه عاطفى است كه بين دو همسر يا پدر و فرزند وجود دارد. در روابط عاطفى، عقل چندان نقشى ندارد. مثلا در رابطه پدر و فرزند اينگونه نيست كه پدر بنشيند و فكر كند براى آنكه نسل من منقطع نشود خوب است صاحب فرزند شوم، بلكه تمايل به داشتن فرزند فطرتاً در نهاد او وجود دارد. همچنين پس از آنكه صاحب فرزند مىشود به طور طبيعى دوست دارد فرزندش را در آغوش بگيرد، به او غذا بدهد و او را تر و خشك كند. انجام اين امور براى پدر فطرتاً و به طور غريزى لذتبخش است و اينطور نيست كه او بر اساس حكم عقل و محاسبات عقلى آنها را انجام دهد.
اما يك دسته روابط اجتماعى نيز وجود دارد كه انسان بيشتر تحت تأثير حكم عقل و براى تأمين مصالح خود، اعم از مادى و معنوى، به آنها روى مىآورد. در برقرارى اين نوع ارتباطات، انسان بيشتر نگاه مىكند كه ارتباط با چه افرادى منافع بيشترى برايش حاصل مىكند تا با آنها ايجاد ارتباط نمايد. در كسب و كار، هر كاسب و تاجرى به دنبال اين است كه معامله با چه كسى برايش منفعت بيشترى به همراه دارد. انتخاب طرف معامله در اينجا بر اساس عامل فطرى و غريزى نيست، بلكه محاسبات عقلى كه بر اساس سود و زيان استوار است عامل اصلى و تعيينكننده در
اين نوع رابطه است. اما بايد توجه داشت كه در اين نوع روابط نوعاً هر دو طرف چنين نگاهى دارند و از اين رو شرط حفظ و بقاى رابطه آن است كه طرفين به يكديگر منفعت برسانند و هر دو براى هم نافع باشند. در اينجا اگر يك طرف بخواهد به ديگرى منفعت برساند اما آن ديگرى قصد كلاهگذارى و فريب طرف مقابل را داشته باشد اين رابطه دوام پيدا نخواهد كرد. در اين موارد عقل انسان حكم مىكند كه حفظ و بقاى اين رابطه اجتماعى منوط است به تأمين متقابل منافع و اينكه هر طرف به فكر منفعت طرف مقابل هم باشد و همانگونه كه از او انتظار خيرخواهى و صداقت دارد خود نيز به خير و نفع طرف مقابل اهتمام داشته باشد.
نقش اصل عدالت در روابط اجتماعى
از اين رو اصل «تأمين منافع متقابل» بر اين نوع رابطه اجتماعى حاكم است و جريان آن كاملا تحت تأثير اين اصل مىباشد. در اينجا اگر انسان بخواهد به منافع مدّ نظر خود دست يابد چارهاى ندارد جز اينكه به منافع طرف مقابل هم بينديشد و در نظر نگرفتن منافع طرف ديگر در واقع به معناى از دست دادن منافع خود است. از اين رو براى حفظ اين رابطه، حفظ منافع طرفين لازم و ضرورى است. قاعده كلى براى حفظ منافع طرفين نيز «عدالت» است؛ يعنى براى آنكه اين سنخ روابط اجتماعى پايدار بماند عادلانه بودن آن لازم و ضرورى است. نتيجه اين سخن نيز آن است كه طبق يك مبناى كلى مىتوان گفت كه اصولا اساس زندگى اجتماعى عدالت است و اگر عدالت در زندگى اجتماعى حاكم باشد روابط انسانها با يكديگر محفوظ مىماند و روزبهروز تقويت مىشود.
اگر اين اصل كلى در روابط اجتماعى رعايت شود آنگاه هر كدام از افراد جامعه انگيزه دارند كه اين رابطه را حفظ كنند و آن را هرچه بيشتر استحكام بخشند، چرا كه تأمين منافع خود را وابسته به آن مىبينند.
اين قاعده كلى (تأمين منافع متقابل بر اساس عدالت) كه به صورت آگاهانه يا ناآگاهانه در ذهن همه انسانها وجود دارد و در بسيارى از ارتباطات اجتماعى آنها تأثيرى بهسزا دارد، در اكثر قوانين اجتماعى اسلام نيز لحاظ شده است وجه اينكه مىگوييم «اكثر» و تعبير به «همه» نمىكنيم، در ادامه بحث روشن خواهد شد. غالب قوانين اجتماعى اسلام بر اساس همين اصل عدالت و تأمين منافع متقابل تنظيم و تشريع گرديده است.
اگر كارگر به اندازهاى كه بهره مىرساند مزد بگيرد اصل عدالت رعايت شده است، و اگر به آن اندازه كه نفع مىرساند مزد نگيرد اين رابطه ظالمانه است و دوام پيدا نمىكند. اگر بخواهد بين مالك و مستأجر رابطهاى صحيح وجود داشته باشد، بايد به گونهاى باشد كه به همان اندازه كه سرمايه مالك درگير و پاىبند اين ملك شده است مستأجر هم به همان اندازه به مالك فايده برساند. به همين ترتيب اگر در همه مواردِ اين سنخ روابط اجتماعى تعادل بين منافع طرفين رعايت شود آن رابطه عادلانه خواهد بود و ضامن برقرارى، حفظ و تقويت آن نيز همين تأمين منافع متقابل است. به عبارت ديگر، از آنجا كه هم اين طرف و هم آن طرف مىخواهد به منافعش برسد، وقتى ببيند اين حفظ و تأمين منافع تنها از مسير عدالت حاصل مىشود، هر دو سعى مىكنند اين عدالت را حفظ و رعايت كنند.
اصل عدالت مىگويد هركس به جامعه نفع مىرساند به او نفع برسانيد. ميزان اين نفع هم متناسب با نفع و بهرهاى است كه فرد به جامعه مىرساند. همچنانكه اشاره كرديم، اين مبنا مبنايى عقلايى است. از اين رو، براى مثال، اگر بنا باشد دولت به فرد يا قشر و گروهى از جامعه كمكى بكند، اين كمك بايد متناسب با نفعى باشد كه آن فرد يا گروه به جامعه مىرساند. براى رعايت عدالت، اين تناسب بايد حفظ شود، تا مردم علاقهمند باشند كه روابط اجتماعى حفظ شود و در سايه آن، مصالح همه تأمين گردد. اگر افراد احساس كنند روابط اجتماعى به گونهاى است كه به آنها اجحاف مىشود، سعى مىكنند رابطه را تغيير دهند و به گونهاى تنظيم كنند كه به كسى باج ندهند. اين اصل عدالت است كه همه عقلا آن را درك مىكنند، گرچه ممكن است عنوانش را ندانند و از عهده تبيين فلسفى آن برنيايند. بر پايه اين اصل، هر انسانى ارتكازاً اين درك را دارد كه آدمى بايد آن مقدار بار بكشد كه در مقابلش چيزى دريافت مىكند و اگر كسى هم خدمتى به او كرد، بايد متقابلا حق خدمت او را بهجا آورَد. اين مطلبى است كه همه انسانها به عقل فطرى خود آن را مىفهمند.
در هر صورت، قطعاً گزاف نيست اگر بگوييم بزرگترين عامل براى حفظ زندگى اجتماعى عدالت است. در تأييد اين مطلب به آيات و روايات فراوانى نيز مىتوان استناد كرد كه فعلا از محل بحث ما خارج است.
احسان، اصل دوم در تحكيم روابط اجتماعى
اما سؤال اين است كه آيا اصل عدالت به تنهايى براى تأمين و تضمين
زندگى اجتماعى كافى است يا چيز ديگرى هم بايد به آن ضميمه شود؟ اگر افرادى در جامعه باشند كه يا به طور كلى در تمام دوره زندگى خود نمىتوانند نفعى به جامعه برسانند و يا به طور موقت و در دورهاى از حيات خود نفعى براى جامعه ندارند با آنها چه بايد كرد؟ اگر فردى خداى ناكردهـ به طور مادرزادى كور و فلج متولد شود كه هيچ حركتى نتواند انجام دهد، آيا به چنين كسى هم بايد خدمت كرد؟ اين فرد هيچ خدمتى به جامعه نمىتواند بكند و اگر پنجاه سال هم به او خدمت كنند سر سوزنى توان جبران نخواهد داشت. آيا اصل عدالت اقتضا مىكند كه به اين فرد زمينگير نابينا رسيدگى كنيم؟ بر اساس توضيحى كه داديم، عدالت حقوق متقابل را توصيه مىكند و مىگويد اگر كسى به شما خدمتى كرد متناسب با زحمتى كه كشيده، شما هم آن را جبران كنيد و كارى براى او انجام دهيد يا مزد و پاداشى برايش در نظر بگيريد. اگر تنها ارزش حاكم بر جامعه عدالت باشد، و عدالت را هم به همين بيانى كه گفتيم معنا و تفسير كنيم، هيچ كس متكفل اداره زندگى چنين افرادى نخواهد شد، چرا كه حقى بر كسى ندارد. بر اين اساس، چنين افرادى را بايد به طريقى هرچه زودتر سر به نيست كرد و آنها را از بين برد! همچنين سالمندان و كسانى كه ازكارافتاده مىشوند، بايد به طريقى دست به سرشان كرد؛ چرا كه آنان به مرحلهاى رسيدهاند كه فقط از جامعه بهره مىبرند و در مقابل هيچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارند. هستند افراد و گروهها و جوامعى كه بر اساس همين ديدگاه ماترياليستى، در عمل همين كار را مىكنند و اينگونه افراد را به راههاى مختلفى، از قبيل تزريق آمپول و مانند آن، از بين مىبرند و حق حيات را از آنان سلب مىكنند. البته اگر اصل اين شد كه نفع
و بهره فقط در برابر نفع و بهره قرار گرفت، طبيعى است كه چنين وضعى پيش بيايد.
اما نگاه اسلام به اين مسأله اينگونه نيست. اسلام در كنار «عدالت» ارزش ديگرى را نيز مطرح مىكند و آن ارزش، «احسان» است. قرآن كريم مىفرمايد:
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِْحْسان؛(1) همانا خداوند به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد.
اين ارزش طبق محاسبات مادى قابل تبيين نيست. اسلام مىفرمايد به چنين فردى بايد احسان نماييد و نسبت به او از كيسه خرج كنيد. گرچه او هيچ نفعى به شما نرسانَد اما شما بايد از او پذيرايى كنيد. اگر افراد هم اين كار را انجام ندهند دولت اسلامى بايد با استفاده از اموال عمومى اين كار را انجام دهد. چنين افرادى تا زمانى كه حيات دارند، بايد آنها را اداره كرد و به آنها خدمت نمود. ما حق نداريم حتى يك ساعت از عمر اين فرد كم كنيم و حتى اگر مىتوانيم با نگهدارى در بيمارستان يك ساعت بيشتر او را زنده نگه داريم، بايد اين كار را انجام دهيم. كسى نمىتواند به بهانه اينكه يك فرد هيچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارد و بلكه ضرر هم دارد و هزينه بر جامعه تحميل مىكند به حيات او پايان دهد يا چيزى از عمرش كم كند. اسلام مىفرمايد اينجا بايد احسان كرد و جاى عدالت نيست. منطق مادى نمىتواند اين امر را توجيه كند. بر اساس منطق مادى هيچ توجيهى ندارد كه به فردى خدمت كنيم كه هيچ نفعى براى جامعه ندارد. اما در منطق الهى اين مسأله توجيهپذير است. توجيه آن هم اين
1. نحل (16)، 90.
است كه اين فرد بنده خدا است، شما به او خدمت كنيد تا خداوند به شما پاداش دهد. در اين ديدگاه، خدمت به چنين افرادى گم نمىشود و بىاجر و مزد نمىماند، بلكه خداى متعال آن را در دنيا يا آخرت جبران خواهد كرد. اگر كسانى به معاد و آخرت ايمان نداشته باشند و صرفاً تحت تأثير يك ارزش اخلاقى به ديگران خدمت كنند، خداوند در همين دنيا به آنان پاداش خواهد داد، اما اگر مؤمن باشند علاوه بر دنيا در آخرت هم از پاداش خداوند بهرهمند خواهند شد.
بنابراين طبق منطق الهى و دينى، رفتارى كه از روى احسان باشد قابل توصيه است. رفتار از روى احسان يعنى خدمت يك طرفى و خدمتى كه فقط يك طرف خدمت مىكند و طرف ديگر نمىتواند مقابله به مثل كرده و آن خدمت را جبران نمايد. منطق الهى مىگويد چنين خدمتى را بايد انجام داد، و توجيه آن نيز اين است كه اين خدمتى است به بنده خدا و خداوند خود آن را جبران خواهد كرد.
گستره اصل احسان
اكنون مىتوان سؤال كرد محدوده و دايره ارزش احسان تا كجا است و چه كسانى را شامل مىشود؟ ما اگر خود بخواهيم اين محدوده را تعيين كنيم، مىتوانيم با مشخصكردن عنوانى كلّى اين كار را انجام دهيم. آن عنوان كلى عبارت است از: «كسانى كه كارى از دستشان برنمىآيد». اما با مراجعه به معارف اسلامى و آيات و روايات آشكار مىشود كه اسلام اين محدوده را توسعه داده و افراد ديگرى را نيز در دايره احسان وارد كرده است كه از جمله آنها مىتوان به پدر و مادر اشاره كرد. پدر و مادر
هرچند بتوانند كار كنند، فرزند وظيفه دارد به آنها خدمت كند. در مقابل پدر و مادر نمىتوان گفت من به اندازهاى به آنها خدمت مىكنم كه آنها به من خدمت كنند. اين معادله از نظر اسلام مردود است. فرزند بايد به پدر و مادر خدمت كند هرچند آنها هيچ خدمتى به او نكنند. البته پدر و مادر نيز وظايفى دارند كه به نوبه خود انجام خواهند داد، اما به هر حال تقابل وجود ندارد كه فرزند بگويد خدمت من در مقابل خدمت پدر و مادر است و اگر آنها خدمتى به من نكنند من وظيفهاى براى خدمت به آنها ندارم. از نظر اسلام شكستن دل پدر و مادر و «عقوق والدين» از بزرگترين گناهان محسوب مىشود. اسلام مىگويد پدر و مادر حتى اگر كافر هم باشند وظيفه احسانِ فرزند به آنها سر جاى خود محفوظ است. تنها موردى كه از اين امر استثنا شده جايى است كه پدر و مادر امر به كفر يا گناه كنند. اينجا خط قرمز است و سخن آنها در مقابل فرمان خداوند احترامى ندارد. اما غير از اين، فرزند وظيفه دارد پيوسته به پدر و مادر احسان كند. بگذريم كه امروزه متأسفانه اين تعاليم رعايت نمىشود و منطق جديد اين شده است كه پدر و مادرى بر فرزند حق دارند كه براى او زحمت كشيده باشند و خرج زندگى او را داده، وسايل تحصيلش را فراهم كرده، كسب و كار و سرمايهاى برايش تدارك ديده و هزينه ازدواج و خريد خانه و ماشين او را فراهم كرده باشند! چنين منطقى كه امروزه متأسفانه كم و بيش رايج گرديده منطق مادى است؛ اما بر اساس منطق الهى پدر و مادر بر فرزند حق دارند حتى اگر كافر باشند و هيچ كارى هم براى او نكرده باشند. بحث پدر و مادر بحث عدالت و منافع متقابل نيست بلكه از مقوله احسان است و اجر و مزد آن هم با خدا است:
وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً * وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيرا؛(1) و پروردگارت مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] «آخ» مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى. و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا آن دو را رحمت كن چنانكه مرا در خُردى پروردند.
همچنانكه ملاحظه مىكنيم، پس از سفارش به توحيد بلافاصله در مورد احسان به والدين سفارش مىكند. اگر اين دستور شرع نبود، عقل ما به تنهايى قادر به درك اين مسأله نبود كه اين مورد نيز از موارد لزوم احسان است. البته كسانى كه فطرت سالمى دارند بر اساس همان عاطفه طبيعى و فطرى مىفهمند كه بايد نسبت به پدر و مادر رفتارى مهربانانه و متواضعانه داشت، اما عموم مردم چنين ادراكى ندارند كه احسان به پدر و مادر در حد وجوب و الزام است. از اين رو قرآن كريم در چند مورد اين مسأله را گوشزد كرده و تأكيد خاصى بر آن دارد. در آيهاى كه گذشت، همانگونه كه اشاره كرديم، احسان به پدر و مادر را آنقدر مهم مىداند كه پس از امر به توحيد مردم را به آن دعوت مىكند. نظير اين تعبير در سه مورد ديگر نيز آمده است:
1. اسراء (17)، 23 و 24.
وَإِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا؛(1) و چون از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خدا را مپرستيد و به پدر و مادر احسان كنيد.
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا؛(2) و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْسانا؛(3) بگو: بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چيزى را با او شريك قرار مدهيد، و به پدر و مادر احسان كنيد.
در آيهاى ديگر، شكر و سپاس خداى متعال در كنار شكر و سپاس پدر و مادر قرار داده شده است:
وَوَصَّيْنَا الإِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَفِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوالِدَيْك؛(4) و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شير بازگرفتنش دو سال است. [آرى، به او سفارش كرديم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش.
همچنانكه ملاحظه مىشود، در اين آيه امر «اُشْكُر» را دو بار تكرار
1. بقره (2)، 83.
2. نساء (4)، 36.
3. انعام (6)، 151.
4. لقمان (31)، 14.
نكرده و نفرموده: اُشْكُرْ لي وَاشْكُرْ لِوالِدَيْك، بلكه شكر خداى متعال و شكر پدر و مادر را با يك امر در كنار هم آورده و مىفرمايد: اُشْكُرْ لي وَلِوالِدَيْك. اينگونه تعبير، نهايت اهتمام نسبت به پدر و مادر و وظيفه احسان به آنها را مىرساند. همچنانكه توضيح داديم اين مسألهاى است كه بر اساس منطق مادى به هيچ وجه قابل توجيه نيست و تنها با منطق الهى مىتوان آن را توجيه و تفسير كرد.
كاربرد اصل احسان در خدمت به ايتام
مورد ديگرى كه در معارف اسلامى از موارد و مصاديق احسان قلمداد گرديده، احسان نسبت به «ايتام» است. رسيدگى به ايتام از باب معاوضه نيست كه ما به اندازهاى به آنها خدمت كنيم كه بتوانند در حال حاضر يا در آينده جبران كنند. اين رسيدگى تكليفى است مستقل كه صرفنظر از اينكه ايتام خدمتى انجام مىدهند، يا مىتوانند انجام دهند يا خير، بايستى انجام پذيرد و نيازهاى آنان برطرف شود. يك نياز يتيم نياز مادى است، اما بايد توجه داشت كه اين تنها نياز او نيست. گاهى يتيم پول دارد اما به لحاظ كمى سن نمىتواند آن را به جريان بيندازد و از آن كار بكشد و بهره ببرد. در چنين موردى اگر يتيم به حال خود رها شود تا از سرمايه مصرف كند، به تدريج آن سرمايه تمام مىشود و او در آينده با فقر و تهىدستى دست به گريبان خواهد شد. از اين رو بايد سرمايهاش را به كار گرفت تا اصل سرمايه باقى بماند و حتى افزوده گرددـ و زندگى يتيم را با درآمد حاصل از منافع آن سرمايه اداره كرد.
اما كار به اينجا ختم نمىشود. نياز انسان تنها شكم نيست، بلكه
نيازهاى بسيار مهمترى نيز دارد. از جمله اين نيازها نياز عاطفى است. كودكى كه پدر يا مادر يا هر دوى آنها را از دست داده است شديداً نياز به محبت و نوازش و عطوفت دارد. كودكى كه از مهر و محبت پدر يا مادر محروم شده، اين نياز را بايد از كجا تأمين كند؟ طبيعى است كه من و شما و ديگر افراد جامعه وظيفه داريم او را زير پر و بال بگيريم و بسيار صميمانه و گرم و عاطفى همانند فرزند خودمان با او رفتار كنيم. اين كافى نيست كه دارالايتام درست كنيم و بچههاى يتيم را در آنجا جمع نموده و غذا و پوشاكى برايشان تدارك ببينيم. از ديدگاه اسلامى، وظيفه ما نسبت به يتيمان بسيار فراتر از اينها است. ما بايد با يتيم به گونهاى رفتار كنيم كه نياز عاطفى او در سرحد امكان تأمين گردد. همچنين بهجز نياز عاطفى بايد به ساير نيازهاى وى نيز توجه كنيم؛ تعليم و تربيت، فراگيرى عقايد صحيح و آموزههاى دينى، راه و رسم زندگى، رشد عقلى، و آشنايى با برخى كسب و كارها و مهارتهاى عملى، از جمله نيازهايى هستند كه در مورد ايتام بايد به آنها اهتمام ورزيد.
در اين وصيت شريف، يك قسمت از بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) مربوط به رفع نياز مادى ايتام است و قسمت ديگر بر تأمين ساير نيازهاى آنان اعم از عاطفى، تعليم و تربيت و ساير موارد تأكيد مىكند. بيان حضرت در مورد رفع نياز مادى كودكان يتيم اينگونه است: اللهَ اللهَ فِي الاَْيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم؛ يعنى اينگونه نباشد كه يك روز چيزى به آنها برسد و يك روز نرسد. در نوع جوامع، حتى جوامع مادى كه اعتقاد چندانى به خدا و معاد ندارند، معمولا اينطور نيست كه اگر طفل يتيمى باشد آنقدر به او بىتوجه باشند كه از گرسنگى بميرد. بالاخره مردم از سر ترحّم و
دلسوزى و وجدان هم كه شده، صدقهاى، چيزى به آنها مىدهند. اما آنچه كه هست اين است كه ممكن است اين رسيدگى مرتب و باقاعده نباشد و در نتيجه گاهى چيزى به آنها برسد و گاهى نرسد و درست تغذيه نشوند. بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اينجا ناظر به همين مطلب است كه مىفرمايند رفع نياز ايتام نبايد اينگونه باشد. «غبّ» يعنى يك در ميان؛ «حُمّاى غبّ» يعنى تب نوبه و تبى كه يك روز هست و يك روز نيست. بنابراين «لاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم» يعنى اينطور نباشد كه يك روز چيزى به دهان اينها برسد و يك روز نرسد؛ بلكه بايستى مراقب باشيد غذاى اينها به موقع و مرتّب به دستشان برسد. نبايد اينگونه باشد كه گاهى كسى صدقهاى، نذرى، چيزى به آنها بدهد و غذا داشته باشند و گاهى هم هيچ نباشد و گرسنه بمانند. اين مقدار كافى نيست و بايد به صورت فردى يا گروهى به گونهاى رسيدگى شود كه تغذيه ايتام تأمين باشد و آنها از اين بابت نگرانى و مشكلى نداشته باشند.
اما همانگونه كه اشاره كرديم، رفع نياز مادى به تنهايى كافى نيست و حضرت در ادامه مىفرمايد: وَلا يَضيعُوا بِحَضْرَتِكُم؛ يعنى غير از اينكه شكمشان بايد سير باشد و غذايشان تأمين شود، بايد رسيدگىهاى ديگرى هم بكنيد كه اينها ضايع نشوند. ضايع نشدن به اين است كه نيازهاى عاطفى آنان و همچنين نياز تعليم و تربيت، مسائل و اعتقادات دينى، رشد عقلى و فكرى، مهارتهاى عملى و ساير موارد لازم تأمين شود تا ايتام در آينده زندگى خود افرادى عاطل و باطل نباشند و بتوانند روى پاى خود بايستند و زندگى آبرومندانه و شرافتمندانهاى داشته باشند. در برخى روايات ديگر، از اين معنا به «استغناء» تعبير شده است؛ از جمله اين
فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) است كه مىفرمايد:
مَنْ عَالَ يَتِيماً حَتَّى يَسْتَغْنِيَ أَوْجَبَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ بِذَلِكَ الْجَنَّةَ كَمَا أَوْجَبَ اللهُ لاِكِلِ مَالِ الْيَتِيمِ النَّارَ؛(1) هركس يتيمى را سرپرستى كند تا آن گاه كه بى نياز شود، خداوند در مقابل اين كار بهشت را بر او واجب مى كند، همان گونه كه براى خورنده مال يتيم آتش را واجب كرده است.
«حَتّى يَسْتَغْنِي» يعنى تا حدى كه، به اصطلاح، خودكفا شود و روى پاى خود بايستد و نيازى نداشته باشد. يتيم وقتى به اين حد از استغنا و بىنيازى مىرسد كه تمام نيازهاى او، اعم از مالى، عاطفى، تعليم و تربيت و مانند آن مرتفع شود. بر اساس اين حديث اگر كسى يتيمى را سرپرستى كند تا آنجا كه به اين حد از بىنيازى برسد خداوند بهشت را بر او واجب مىكند. در نقطه مقابل نيز اگر كسى از مال يتيم سوء استفاده و در آن خيانت ورزد خداوند او را مستوجب آتش جهنم مىگرداند. اين تعبير از آن جهت است كه هر دو طرفِ برخورد با يتيم خصوصيت خاصى دارد. اينكه انسان با يتيم و كودكى كه از خون او نيست مانند فرزند خودش رفتار كند و براى او از هر حيث واقعاً مايه بگذارد گذشت و ايثارى ويژه مىطلبد. از آن سو نيز اينكه انسان در دارايى كودكى بىسرپرست كه مال و منالى از پدرش به ارث برده خيانت كند و از مال چنين كسى هم نگذرد بسيار خباثت مىخواهد. از اين رو خداوند بر اوّلى بهشت و بر دومى آتش جهنم را واجب گردانيده است.
1. بحارالانوار، ج 42، ص 248، روايت 51، باب 127.
در حديثى ديگر از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره توجه به يتيم چنين آمده است:
اَنَا وَكَافِلُ الْيَتِيمِ كَهَاتَيْنِ فِي الْجَنَّةِ؛(1) من و سرپرست يتيم، در بهشت مانند اين دو هستيم.
بر اساس اين روايت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حالى كه دو انگشت خود را كنار هم قرار داده بودند، فرمودند: من و آن كس كه يتيمى را سرپرستى كند مانند اين دو انگشت من، در بهشت در جوار هم هستيم. مطابق اين حديث، رسيدگى به حال يتيم از چنان جايگاهى برخوردار است كه هركس چنين كند در بهشت در جوار پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و همراه آن حضرت خواهد بود. البته اينكه چگونه يك فرد عادى مىتواند در بهشت همرتبه و همشأن سيد كائنات و اشرف اولاد آدم، حضرت پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)باشد مطلبى است كه بايد در جاى خود تفسير شود و شايد از عهده بنده نيز خارج باشد. اما اجمالا ممكن است منظور اين باشد كه ادراك اين شخص آن است كه خودش را از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) جدا نمىبيند، در حالى كه آن حضرت مقامات بسيار عالى و منيع ديگرى دارد كه از ادراك و معرفت او بيرون و از فهم وى غايب است؛ آنچه او مىبيند و مىفهمد اين است كه در خدمت رسولالله(صلى الله عليه وآله) است و از همان نعمتهايى كه آن حضرت برخوردار است بهره مىبرد. در هر صورت، رسيدگى به حال يتيم از نظر اسلام آنقدر اهميت دارد كه از جانب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين فضيلت و ضمانتى براى آن بيان شده است.
1. همان، ج 35، ص 117، روايت 58، باب 3.
احسان به همسايه
فراز بعدى اين وصيت شريف درباره همسايگان است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مىفرمايد:
وَاللهَ اللهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُم(صلى الله عليه وآله) مَا زَالَ يُوصِينَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُم؛ خدا را، خدا را در مورد همسايگانتان در نظر داشته باشيد! همانا همسايگان سفارش پيامبر شما هستند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوسته ما را نسبت به آنان سفارش مىكرد تا آنجا كه گمان برديم به زودى آنها را وارثِ [اموال و دارايىهامان] قرار خواهد داد.
در اسلام نسبت به همسايه بسيار تأكيد و سفارش شده است؛ از جمله در يكى از آيات قرآن كريم كه در آن از احسان نسبت به پدر و مادر و همچنين ايتام صحبت به ميان آمده، درباره احسان به همسايه نيز سفارش شده است:
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَبِذِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينِ وَالْجارِ ذِي الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُب؛(1) و خدا را بپرستيد، و چيزى را با او شريك مگردانيد، و به پدر و مادر احسان كنيد، و درباره خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و همسايه نزديك (خويشاوندان)و همسايه دور (از غير خويشاوندان) نيكى كنيد.
البته همانطور كه در آيه هم اشاره شده، همسايهها يكسان نيستند؛
1. نساء (4)، 36.
ممكن است همسايهاى خويشاوند هم باشد، ممكن است همسايهاى غير خويشاوند اما مؤمن و مسلمان باشد، و ممكن است همسايهاى كافر باشد. همسايه حتى اگر كافر باشد بىحق نيست و تفاوتش با همسايگان ديگر فقط در اين است كه آنها علاوه بر همسايگى حقوق ديگرى (نظير خويشاوندى يا اخوّت ايمانى) نيز دارند اما همسايه كافر فقط حق همسايگى دارد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت مىفرمايد، همسايه و رعايت حقوق او از وصاياى پيامبر شما است و آن حضرت آنقدر در مورد همسايه به ما سفارش كرد كه گمان كرديم مىخواهد او را وارث قرار دهد و در ارث با زن و فرزندانمان شريك گرداند.
در روايات اسلامى آثار و بركات مختلفى براى رعايت حق همسايگى و «حُسْن الجوار» ذكر شده است. از جمله اين آثار مىتوان به طولانى شدن عمر، زياد شدن مال و روزى و آباد شدن خانهها اشاره كرد. در اينجا برخى از اين روايات را مرور مىكنيم:
امام باقر(عليه السلام): صِلَةُ الاَْرْحامِ وَحُسْنُ الْجَوارِ زِيادَةٌ فِي الاَْمْوال؛(1)ارتباط با خويشان و خوشهمسايگى موجب فزونى ثروت است.
امام صادق(عليه السلام): صِلَةُ الرَّحِمِ وَحُسْنُ الْجَوارِ يُعَمِّرانِ الدِّيارَ وَيَزيدانِ فِي الاَْعْمارِ؛(2) ارتباط با خويشان و خوشهمسايگى، خانه ها را آباد و عمرها را زياد مى كند.
1. بحارالانوار، ج 74، ص 97، روايت 32، باب 3.
2. همان، ص 120، روايت 82، باب 3.
امام صادق(عليه السلام): حُسْنُالْجَوارِ يَزيدُ فِي الرِّزْق؛(1) خوشهمسايگى روزى را زياد مىكند.
در روايات اسلامى حقوق مختلفى براى همسايه ذكر شده است. از جمله اين حقوق آن است كه اگر همسايه بيمار شد از او عيادت كنيد. حق ديگر اين است كه اگر مشكلى دارد و از عهده شما برمىآيد، آن را حل كنيد؛ بهخصوص در روايات آمده كه اگر همسايه نياز به «ماعون» دارد از او مضايقه نكنيد. منظور از «ماعون» اسباب و وسايل زندگى، نظير كاسه، بشقاب، ديگ، ظروف مختلف و مانند آنها است.
از سوى ديگر، «سوء الجوار» و بدهمسايگى نيز عواقب بدى در پى دارد كه در عمل و به تجربه نيز به اثبات رسيده است. آزار و اذيت همسايه عمر را كوتاه، روزى را كم و زندگى را بر انسان تلخ مىكند و بركت زندگى را از بين مىبرد. درباره مراعات همسايه تا بدانجا تأكيد شده كه فرمودهاند انسان نبايد ديوار خانهاش را به اندازهاى بالا ببرد كه مزاحم آفتاب و نور و هواى خانه همسايه باشد. البته امروزه و با وضع زندگى و خانهسازىهاى كنونى ممكن است اين مسأله كمتر رعايت شود، اما به هر حال اسلام تا بدين حد به همسايه اهميت داده است.
همانگونه كه اشاره شد، درباره آزار و اذيت همسايه و ايجاد مزاحمت براى او مسائلى به تجربه ديده شده و عيناً اتفاق افتاده است. از جمله در خصوص همين مسأله مزاحمت از طريق بلند كردن ديوار خانه داستانى را بنده خودم از يكى از اساتيد و علما كه خداوند بهايشان طول عمر عنايت، و بركات وجودشان را بيشتر فرمايدـ شنيدهام كه مناسب است در اينجا آن را ذكر كنم.
1. همان، ص 153، روايت 14، باب 9.
ايشان نقل مىكردند كه تاجرى گويا از اصفهان براى حج به مكه مشرف شده بود و در نيتش اين بود كه خداى متعال به گونهاى به او بفهماند كه آيا حجش قبول شده است يا خير. ايام و اعمال حج تمام شد و تاجر اصفهانى همچنان منتظر بود. تا اينكه شبى خواب ديد و به گونهاى به او فهماندند كه حجش مورد قبول واقع نشده است. وى بسيار نگران شد و از علت اين امر سؤال كرد. به او گفتند مادام كه ديوار خانهات بلند و مزاحم همسايه است و او از اين بابت ناراضى است حجت قبول نمىشود. حاجى اصفهانى كه از اين بابت بسيار ناراحت و نگران شده بود نامهاى نوشت و توسط همكاروانىها و همولايتىهايش براى فرزندانش فرستاد. در آن نامه نوشته بود كه من امسال در اينجا مىمانم تا موسم حج سال آينده و مىخواهم يك بار ديگر حج بهجا بياورم؛ شما هم آن ديوار خانه را كه بلند و مزاحم همسايه است خراب كنيد و به من خبر دهيد. فرزندان امر پدر را اطاعت كردند و با خراب كردن آن ديوار، دل همسايه را به دست آوردند و او را راضى كردند. آن حاجى اصفهانى سال بعد كه حج بهجا آورد دوباره خواب ديد و اين بار به او گفتند كه حجت قبول شد.
در پايان بحث اين قسمت اين نكته را هم ناگفته نگذاريم كه فرمودند حسنالجوار تنها به اين نيست كه شما همسايه را اذيت نكنيد، بلكه بايد اگر او هم براى شما آزار و اذيتى داشت آن را تحمل كنيد. اگر هر دو همسايه و همه همسايهها به اين توصيه عمل كنند و رابطهاى عاطفى توأم با گذشت و مهربانى نسبت به يكديگر داشته باشند، زندگى براى همه آنان شيرين خواهد شد و بركات دنيايى فراوانى به همراه خواهد داشت، ضمن آنكه اجر اخروى آن نيز در جاى خود محفوظ خواهد بود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org