قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه چهارم

 

 

نظم، عنصر حياتى و مهم جامعه اسلامى

أُوصِيكُمَا وَجَمِيعَ وُلْدي (وَلَدِي) وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ (إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ) أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّيَامِ؛شما و هركسى را كه نوشته من به او مى‌رسد سفارش مى‌كنم به تقوا، و نظم كارتان، و اصلاح رابطه بين برادران ايمانى؛ همانا من از جدتان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى‌فرمود: اصلاح رابطه بين برادران ايمانى از هر نماز و روزه‌اى برتر است.

 

تقوا، مبناى همه ارزش‌ها

اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بخشى از اين وصيت خطابشان فقط به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) است. اين بخش مشتمل بر همان جملاتى بود كه طى سه جلسه پيشين مورد بحث قرار داديم و توضيحاتى كه به نظر مى‌رسيد ارائه كرديم. در بخش ديگر كه از اين قسمت به بعد آغاز مى‌شود، حضرت در عين حال كه خطابشان به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) است كسان ديگرى

را نيز در اين خطاب شريك نموده، دايره خطاب را بسيار گسترده مى‌فرمايد؛ بدين ترتيب كه پس از «اوصيكما» كه ضمير تثنيه، و مخاطب آن امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) هستند اين عبارت را عطف مى‌فرمايد: وَجَمِيعَ وُلْدي (وَلَدِي) وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي؛همه فرزندان و خويشان و بستگانم و هركس كه اين نوشته من به او مى‌رسد؛ يعنى همه كسانى كه در آن هنگام در بالين سر اميرالمؤمنين(عليه السلام) حاضر نبودند ولى از فرمايش آن حضرت اطلاع مى‌يابند مخاطب اين وصيت‌اند و حضرت مى‌فرمايد من اين مطالب را به آنها نيز سفارش مى‌كنم. آن‌چه در جلسه اول اشاره كرديم، كه ظاهراً اين وصيت صرفاً شفاهى نبوده بلكه مكتوب مى‌شده است، شاهدش همين عبارت است كه مى‌فرمايد: وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي؛ هركس كه نوشته من به او مى‌رسد.

در هر صورت، اين بخش از وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) يك سلسله سفارشاتى است براى عموم مؤمنين و بالاخص امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ساير فرزندان آن حضرت. اين بخش نيز مانند بخش اول با سفارش به تقوا آغاز مى‌شود: أُوصِيكُمَا ... بِتَقْوَى الله. «تقوى الله» محور همه ارزش‌ها است. قرآن كريم مى‌فرمايد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ؛(1) همانا گرامى‌ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شما است.

اين ملاك نه تعميم دارد و نه تخصيص؛ يعنى نه چيز ديگرى عطف بر تقوا مى‌شود و نه با وجود تقوا استثنايى در ميان مى‌آيد. كرامت در نزد خداوند تنها به تقوا است و بس و هيچ چيز ديگر جز تقوا مايه كرامت


1. حجرات (49)، 13.

عند‌الله نيست؛ هم‌چنين با وجود تقوا چيز ديگرى علاوه بر آن لازم نيست. هركه تقوايش بيشتر است كرامتش نيز افزون‌تر خواهد بود. از اين رو اين‌كه گاهى گفته مى‌شود در اسلام ملاك‌هاى متعددى از قبيل: تقوا، علم، جهاد و... براى ارزش وجود دارد، بايد توجه داشت كه اين سخن با مسامحه بيان مى‌شود. واقعيت اين است كه براى ارزش يك ملاك بيشتر وجود ندارد و آن هم تقوا است؛ ساير امور در سايه و در پرتو تقوا است كه ارزش پيدا مى‌كنند وگرنه به خودى خود ارزشى ندارند. براى مثال، علم از آن حيث كه مصداقى از تقوا يا از لوازم و ملزومات آن است ارزش دارد، وگرنه در صورتى كه براى شيطان، براى شهرت و ثروت آموخته شود هيچ ارزشى ندارد. حتى اگر كسى علم را براى خود علم بياموزد از نظر بينش اسلامى فاقد حدّ نصاب ارزش است، زيرا هر كارى اگر جز براى خدا باشد، و به عبارت ديگر ملاكى جز تقوا داشته باشد در بينش الهى فاقد نصاب ارزش محسوب مى‌گردد. بنابراين باز هم تأكيد مى‌كنيم كه در اسلام تنها يك مفهوم ارزشى مطلق وجود دارد و آن هم تقوا است و ساير امور ارزش خود را از تقوا مى‌گيرند و در سايه آن ارزش مى‌يابند. از همين رو است كه مى‌بينيم همه جا كليد مواعظ سفارش به تقوا است.

در خطبه‌هاى نماز جمعه سفارش به تقوا واجب است و خطيب جمعه حتماً بايد در هر دو خطبه به آن سفارش كند و جايز نيست عمداً سفارش به تقوا را ترك نمايد.

تقوا براى ساير ارزش‌ها به منزله كليد است، كه فرد اگر بخواهد به ساير ارزش‌ها برسد حتماً بايد باب تقوا را بگشايد و از در تقوا وارد شود. و به

عبارت ديگر، تقوا روح همه ارزش‌ها است و آنها قالب‌هاى مختلفى هستند كه با دميده شدن روح تقوا در آنها به جرگه ارزش وارد مى‌شوند و بدون اين روح، جز قالبى خشك و مرده نيستند.

در هر صورت، چه از نظر بحث عقلى و چه از نظر بحث‌هاى تفسيرى و روايى و ادله نقلى نهايتاً به اين نتيجه مى‌رسيم كه يگانه ارزش مطلق از ديدگاه اسلام تقوا است. از اين رو اميرالمؤمنين(عليه السلام) در طليعه طرح يك سلسله مواعظ براى فرزندان، بستگان و پيروان خويش بار ديگر مسأله سفارش به تقوا را تكرار مى‌كند تا مواعظ ديگر توأم با اين سفارش مد نظر قرار گيرد و همراه با تقوا باشد.

 

اولين توصيه پس از تقوا: نظم

پس از سفارش به تقوا كه ارزش مطلق و روح همه ارزش‌هاى اسلامى است، در اين فقره از كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در ابتداى بحث اين جلسه آورديم دو موضوع مورد تأكيد واقع شده است؛ يكى نظم در امور و ديگرى اصلاح ذات‌البين:

أُوصِيكُمَا وَجَمِيعَ وُلْدي ... وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ وَصَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُم.

انسان در بدو امر و با نظرى ساده و ذهنى خالى و بدون در نظر گرفتن موقعيت و شرايط القاى سخن، هنگامى كه به اين بيانات اميرالمؤمنين(عليه السلام)توجه و آنها را مرور مى‌كند شايد نتواند به درستى اهميت مطلب را درك كند. به همين جهت باز هم تأكيد مى‌كنيم كه بايد دقت كرد اين مطالب و سخنان در چه موقعيت و زمان و شرايطى صادر شده است. فراموش نكنيم كه زمان طرح اين وصايا هنگامى است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بستر

شهادت قرار دارد و آخرين ساعات عمر شريفش را سپرى مى‌كند و ديرى نخواهد پاييد كه با اين عالم وداع خواهد كرد. در اين شرايط كه حضرت گاه به حال اغما فرو مى‌رود و گاهى به هوش مى‌آيد، در لحظات هشيارى چند جمله‌اى صحبت مى‌فرمايد و دوباره از هوش مى‌رود. امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ساير فرزندان و بستگان نزديك اميرالمؤمنين(عليه السلام) دور بستر آن حضرت را گرفته‌اند و چشم به لب‌هاى مبارك آن حضرت دوخته‌اند تا آخرين سخنان را از حضرتش بشنوند. در چنين موقعيتى اميرالمؤمنين(عليه السلام) بايد بر چه مطالبى انگشت بگذارد و فرزندانش را به آنها توجه دهد؟ بديهى است كه در چنين موقعيتى مطالبى ساده و معمولى طرح نمى‌شود، بلكه مهم‌ترين مطالبى كه براى زندگى و سعادت انسان در دنيا و آخرت در بعد فردى و اجتماعى ضرورت دارد مورد تأكيد قرار مى‌گيرد كه مبادا از آنها غفلت شود. طبيعتاً اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين شرايط مطالب را اولويت‌بندى مى‌فرمايد و آن‌چه را كه از اولويت و اهميت بيشترى برخوردار است مورد تأكيد و سفارش قرار مى‌دهد. در اين مقام اگر برخى مستحبات يا واجبات كم‌اهميت‌تر ذكر نشود چندان مهم نيست، اما نكات اساسى و كليدى نبايد از قلم بيفتد؛ نكاتى كه همه مردم بايد توجه داشته باشند و در صورت غفلت از آنها زيان و آسيب اساسى مى‌بينند، هدف اسلام از بين مى‌رود، سعادت مردم در خطر مى‌افتد و دنيا و آخرت آنها بر باد مى‌رود. كسانى هم كه در اين لحظات دور بستر اميرالمؤمنين(عليه السلام) نشسته‌اند طبعاً انتظار شنيدن چنين مطالبى را دارند. اكنون با ملاحظه اين نكته بحث را پى مى‌گيريم.

همان‌گونه كه اشاره كرديم، تقوا روح همه ارزش‌ها و اساس و محور

همه آنها است. از اين رو اگر هزار بار هم تكرار شود جا دارد. اما پس از تقوا چه؟ اكنون كه خطاب تعميم داده شده و غير از امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) ساير فرزندان و بستگان و هم‌چنين پيروان اميرالمؤمنين(عليه السلام) مخاطب قرار گرفته‌اند چه مطلبى مهم‌تر از همه است كه آن حضرت پس از تقوا به آن سفارش نمايند؟ فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين‌گونه است:

أُوصِيكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْرِكُم؛ شما را سفارش مى‌كنم ... به تقواى الهى و نظم امورتان.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از سفارش به تقوا بحث نظم را مطرح مى‌كند. به راستى عجيب است! آن حضرت چه خطرى را براى جامعه اسلامى احساس مى‌كند كه با اين جمله مى‌خواهد جلوى آن را بگيرد؟! در ميان همه مسائل و موارد قابل طرح آيا بحث بى‌نظمى، هرج و مرج، به‌هم‌ريختگى و حساب و كتاب نداشتن كارها مهم‌ترين خطرى است كه جامعه اسلامى را تهديد مى‌كند؟ آيا چشمان حقيقت‌بين و انديشه و نگاه دورانديشانه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مطلبى مهم‌تر از اين براى جامعه اسلامى سراغ نداشت كه بلافاصله پس از تقوا بايد بحث نظم و تأكيد بر رعايت نظم مطرح شود؟

براى روشن شدن مطلب نكاتى در اين‌جا وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گيرد. يكى اين‌كه در اين خطابات در برخى موارد ضميرْ تثنيه است و مخاطب كلام فقط امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) هستند و در برخى موارد ديگر ضمير جمع است. در همين جمله مورد بحث اگر دقت كنيم، ابتداى عبارت ضميرِ تثنيه (اوصيكما) است و پس از آن ضمير جمع به كار مى‌رود و دوباره بلافاصله ضمير تثنيه آورده مى‌شود:

أُوصِيكُمَا ... بِتَقْوَى اللهِ وَنَظْمِ أَمْركُمْ وَإِصْلاَحِ ذَاتِ بَيْنكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدكُمَا‌...

اين روشى مرسوم و متداول است كه اگر گوينده‌اى با جمعى سخن مى‌گويد كه نماينده يا نمايندگانى دارند و يا يك يا چند نفر نقش رئيس، مدير، بزرگ و سرپرست آن جمع را دارند، آن گوينده در كلام خود گاهى آن فرد يا افراد خاص را مورد خطاب قرار مى‌دهد و گاه نيز همه آن جمع را مخاطب خويش مى‌سازد، كه در اين حالت دوم نيز مخاطب اصلى و ويژه همان افراد خاص هستند. در اين‌جا نيز مخاطب اميرالمؤمنين(عليه السلام) امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) هستند و توجه ويژه آن حضرت به آنها است، اما در ضمن ديگران نيز مورد خطاب و توجه قرار مى‌گيرند. اين يك نكته است درباره اين‌كه در اين فرمايش چرا ضمير گاهى به صورت تثنيه و گاه به صورت جمع آورده شده است.

نكته ديگر اين است كه اكثر فقراتى كه از اين پس در اين وصيت شريف مى‌آيد به همراه آن تعليلى نيز آورده مى‌شود، اما براى برخى مطالب تعليلى ذكر نشده است. براى نمونه، پس از طرح مسأله «اصلاح ذات‌البين» اين تعليل آورده مى‌شود كه:

فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا رَسُولَ الله(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: إِصْلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلاَةِ وَالصِّيَامِ؛

چرا من شما را به اصلاح ذات‌البين سفارش مى‌كنم؟ چون جدتان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اصلاح ذات‌البين از هر نماز و روزه‌اى افضل است. اما در همين‌جا جمله قبل از مسأله اصلاح ذات‌البين، يعنى جمله «وَنَظْمِ أَمْرِكُم» هيچ تعليلى ندارد. اين‌كه چرا براى «نَظْمِ أَمْرِكُم» هيچ تعليلى

آورده نشده ظاهراً هيچ وجهى ندارد جز اين‌كه اين مسأله بديهى است و نيازى به تعليل و تبيين ندارد. چيزى نياز به بيان و ذكر فلسفه و علت دارد كه اصل ارزش آن و يا اهميتش مورد ترديد باشد. در مورد اصلاح ذات‌البين شايد اهميت آن تا حدودى پوشيده باشد؛ از اين رو تعليل مى‌فرمايد به اين‌كه اگر من شما را به اين امر سفارش مى‌كنم بدان سبب است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود، اصلاح بين دو مسلمان از هر نماز و روزه‌اى بالاتر است. اما «نظم امركم» را چرا سفارش مى‌كنم؟ اين ديگر نيازى به تعليل ندارد و هر عاقلى به ارزش و اهميت اين مسأله واقف است و تذكر ما نسبت به اين مسأله فقط از باب تأكيد و تنبيه است.

حقيقت امر نيز همين گونه است كه ما خود بر ارزش و اهميت مسأله نظم و نقش آن در زندگى فردى و اجتماعى واقفيم. از مسائل و امور ساده فردى گرفته تا مسائل و قضاياى پيچيده اجتماعى مى‌توان نقش نظم را به روشنى مشاهده كرد. كوچك‌ترين و ساده‌ترين مسأله تا مسائل بزرگ و بغرنج نياز به طرح و تدبير دارد و بدون نظم و برنامه پيش نمى‌رود. يك دانش‌آموز در امور درسى، يك معلم در كلاس، يك كدبانو در منزل و يك پزشك در مطب و بيمارستان، اگر كارشان طبق نظم و قانون و قاعده مشخصى نباشد چه مى‌شود؟ بديهى است بدون نظم و برنامه همه چيز به هم مى‌ريزد و بسيارى از اوقات انسان از رسيدن به هدف و مطلوب خويش باز مى‌ماند. گاه مى‌بينيم به دليل نبودن نظم، كارى كه ظرف چند دقيقه قابل انجام است، پس از ساعت‌ها صرف وقت نيز به نتيجه نمى‌رسد. شما اگر در خانه براى لباس‌هايتان جاى مشخصى نداشته باشيد و هرجا كه رسيد آنها را پرت كنيد، قطعاً براى پوشيدن لباس مشكل خواهيد داشت.

شايد گاه پيش آمده باشد كه براى پيدا كردن يك جوراب، يكى دو ساعت وقت شما تلف شده باشد، يا چون كتاب‌هايتان جاى خاص و مشخصى ندارد ساعت‌ها به دنبال كتابى گشته‌ايد و دست آخر نيز آن را پيدا نكرده‌ايد.

هر كارى كه انجام آن در گرو تلفيق مجموعه‌اى از عناصر است اگر نظمى در كار باشد به نتيجه مطلوب خواهد رسيد وگرنه يا اصلا به نتيجه نمى‌رسد و يا در صورت انجام، اگر هزينه انجام آن بيشتر نشود حتماً زمان بيشترى صرف انجام آن خواهد شد.

 

كدام نظم؟

در هر صورت، ضرورت و اهميت رعايت نظم در زندگى امرى نيست كه بر كسى پوشيده باشد. اين حد از مطلب براى همگان واضح است و حتى دانش‌آموزان دوره ابتدايى مى‌توانند درباره آن انشا بنويسند و دليل و برهان بياورند. اما آيا مطلبى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آخرين ساعات عمر شريفش و در چنان شرايط بحرانى به مردم سفارش مى‌كند همين است؟ آيا غرض آن حضرت از اين‌كه نظم را در كارهايتان رعايت كنيد اين است كه دانش‌آموز كتاب و وسايل مدرسه‌اش را، آهنگر و نجار ابزار كارشان را، و خانم خانه‌دار ظروف و وسايل منزل را با نظم و ترتيب در جايى خاص و مشخص قرار دهند؟! آيا مطلبى كه در چنان دقايق حساسى در كنار مسائلى هم‌چون جهاد و حج بيان شده اين است كه كتاب‌هاى كتابخانه‌تان و ابزار و وسايل كارتان منظم باشد تا بدانيد هر كتابى كجا است و هر وسيله‌اى در كجا قرار دارد؟ بسيار بعيد است كه خصوص چنين چيزى منظور بوده باشد.

اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) يا اصلا ربطى به نظم و ترتيب در چيدن كتاب و وسايل و ابزار كار و زندگى ندارد و يا مطلبى بسيار عام‌تر و كلى‌تر مراد است كه اين مسأله تنها جزئى كوچك از آن مسأله عام و كلى است. در جايى كه مسائل بسيار مهمى در حوزه‌هاى مختلف اخلاق، سياست، اجتماع و... براى جامعه اسلامى مطرح است هرگز باوركردنى نيست كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) همه آن مطالب را متروك و مسكوت بگذارد و در اين شرايط حساس نگران نحوه چيدن كتاب‌ها در كتابخانه‌هاى شخصى مسلمانان باشد! از اين رو مراد از «امركم» در اين‌جا مى‌تواند يكى از دو معنا باشد:

يك احتمال اين است كه بگوييم استعمال كلمه «امر» در اين عبارت اميرالمؤمنين(عليه السلام) (وَنَظْمِ أَمْرِكُم) نظير استعمال آن در آيه شريفه «وَشاوِرْهُمْ فِي الأَْمْر» و يا آيه شريفه «وَأَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم» است و مقصود از «امر» مسائل و مصالح جامعه و كشور اسلامى است.

داستان آيه «وَشاوِرْهُمْ فِي الأَْمْر» به كسانى بازمى‌گردد كه همراه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بودند اما ايمانشان ضعيف بود و مراتبى از نفاق در قلب‌ها و دل‌هاى آنان وجود داشت. آنان در مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خود شأنى قائل بودند و در تدبير امور جامعه اسلامى، به ويژه مسائل مربوط به جنگ، مى‌خواستند به اصطلاح ريشى بجنبانند و در مقابل رأى و تدبير پيامبر(صلى الله عليه وآله)تدبير و نظرى ديگر ارائه دهند. آنان براى آن‌كه ظاهر را حفظ كنند و خيلى هم گستاخانه عمل نكرده باشند خدمت پيامبر مى‌رسيدند و مى‌گفتند:

هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَيْء؛(1) آيا ما را در اين كار اختيارى هست؟


1. آل‌عمران (3)، 154.

منظور آنها اين بود كه اداره اين امور ‌و از جمله جنگ‌ـ و تصميم‌گيرى در مورد آنها را بر عهده خود ما بگذاريد تا هر طور كه خودمان مصلحت مى‌دانيم عمل كنيم. البته مقصود نهايى آنان اين بود كه چنين اختيارى به آنها داده شود تا بعداً هر روز بهانه‌اى از قبيل سرما، گرما، شرايط نامساعد اقتصادى و... بتراشند و بگويند مصلحت نيست كه جنگ كنيم و از زير بار شانه خالى كنند. اگر هم اختيار دخالت در امور به آنها داده نمى‌شد و به انحاى مختلفْ اشكال‌تراشى مى‌كردند و تصميمات و تدبيرهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مستقيماً يا تلويحاً زير سؤال مى‌بردند. مثلا در جنگ احد كه لشكر اسلام به علت عمل نكردن به دستورات پيامبر(صلى الله عليه وآله)متحمل شكست گرديد و عدّه قابل توجهى از مسلمانان به شهادت رسيدند، اين منافق‌صفتان گفتند:

لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا؛(1) اگر ما را در اين كار اختيارى مى بود در اين جا كشته نمى شديم.

مى‌گفتند اگر ما هم در تدبير جنگ دخالتى داشتيم اين همه كشت و كشتار نمى‌شد و ما طورى تدبير مى‌كرديم كه اين مقدار كشته ندهيم. غرضشان اين بود كه ‌نعوذ بالله‌ـ پيامبر اداره جنگ را بلد نيست و اين شكست نتيجه سوء تدبير پيامبر(صلى الله عليه وآله)است و اگر با ما مشورت مى‌شد و ما را دخالت مى‌دادند ما بهتر از اين تدبير مى‌كرديم. البته خداى متعال پاسخ آنان را اين‌گونه مى‌دهد:

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِم؛(2) بگو: اگر شما در خانه‌هاى خود هم بوديد،


1. همان.

2. همان.

كسانى كه كشته شدن بر آنان نوشته شده، به سوى قتلگاه‌هايشان مى‌رفتند.

اگر اجل آدمى سرآيد چه در جبهه باشد و چه در رختخواب، مرگ او را درخواهد ربود، و اگر كشته شدن در زمان و مكانى خاص براى كسى تقدير شده باشد به همان شكل كشته خواهد شد.

در هر صورت، غرضْ كلمه «امر» در اين آيات است كه: «لَوْ كانَ لَنا مِنَ الأَْمْرِ شَيْء» يا «هَلْ لَنا مِنَ الأَْمْرِ مِنْ شَيْء» و يا «وَشاوِرْهُمْ فِي الأَْمْر»؛ مقصود از اين «امر»، مسائل مربوط به جامعه اسلامى و اداره آن است. در اين وصيت هم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى‌فرمايد: «ونظم امركم»، احتمال دارد غرض حضرت اين باشد كه اگر بخواهيد امر جامعه اسلامى سامان بپذيرد، همه شما بايد احساس مسؤوليت كنيد كه كارها منظم و روى قانون و قاعده باشد. اگر نظم بر جامعه اسلامى حاكم نباشد مصالح جامعه به خطر مى‌افتد، حكومت اسلامى در مخاطره قرار مى‌گيرد و عزت و سيادت مسلمانان بر باد مى‌رود.

احتمال دوم در «امركم» اين است كه مراد از «امر» مفهومى عام و مقول به تشكيك باشد كه مراتب و مصاديق مختلفى را شامل مى‌شود كه در صدر آنها مصالح مربوط به جامعه اسلامى است و امور ديگر را نيز در بر مى‌گيرد. نظير اين‌گونه خطابات در قرآن و روايات فراوان است كه مفهومى عام موضوع قرار مى‌گيرد و مطلبى درباره آن بيان مى‌شود، كه طبيعتاً به جهت عام بودن موضوع، مصاديق و افراد مختلفى را شامل مى‌گردد؛ مصاديقى كه، براى مثال، برخى واجبند و برخى مستحب، و واجب آن هم مؤكد و غير مؤكد دارد، و مستحب آن نيز داراى مراتب مختلفى است. مثلا درباره نماز داريم:

اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است.

سؤال مى‌شود كه آيا حكم معراجيت مربوط به نماز واجب است يا نماز نافله و مستحب را هم شامل مى‌شود؟ پاسخ اين است كه هم نماز واجب و هم نماز نافله مشمول اين حكم هستند. هم‌چنين چه در نماز واجب و چه در نماز نافله، هم نمازهاى خيلى عالى و با حضور قلب و آداب، و هم نمازهاى دست و پا شكسته و معمولى داريم؛ همه اينها مى‌تواند برحسب مرتبه خودش مصداق معراجيت باشد. يا اگر، براى مثال، داريم كه:

اَلصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِيٍّ؛(2) نماز وسيله تقرب هر پرهيزگارى‌است؛

باز مى‌توان سؤال كرد كدام نماز است كه اين خصوصيت را دارد؟ نماز جمعه يا نماز يوميه؟ نماز جماعت يا نماز فرادى؟ نماز واجب يا نماز مستحب؟ نافله شب يا نافله يوميه؟ باز پاسخ اين است كه همه اين نمازها و هر نمازى مى‌تواند اين ويژگى را داشته باشد. «قربانيت» و وسيله تقرب بودن مفهومى عام است و مراتب مختلفى دارد و هر نمازى مى‌تواند مرتبه‌اى از آن را دارا باشد. مفاهيمى را كه قابل شدت و ضعف، و نقص و كمال هستند اصطلاحاً مفاهيم «مشكِّك» مى‌نامند و گفته مى‌شود مقول به تشكيكند. مثلا مفهوم «نور» از اين قبيل است كه شديد و ضعيف دارد. بسيارى از مفاهيمى هم كه در بيانات شرعى و آيات و روايات به كار رفته از همين سنخ مفاهيم و مقول به تشكيك و داراى مراتب و شدت و ضعف است.

اكنون مى‌توان احتمال داد كه تعبير «ونظم امركم» در اين فرمايش


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 82، ص 303، باب 4.

2. همان، ج 10، ص 99، روايت 1، باب 7.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز به همين صورت استعمال شده باشد؛ يعنى مراد حضرت اين است كه همه چيز بايد نظم داشته باشد، منتها برحسب اهميت امور، لزوم نظم در آنها تفاوت مى‌كند و طبيعتاً در امور كم‌اهميت‌تر تأكيد بر وجود نظمْ كمتر است و هرچه اهميت امرى بيشتر باشد تأكيد بر لزوم رعايت نظم در آن نيز بيشتر خواهد بود. در اين ميان، مهم‌ترين امرى كه نظم در آن لازم است مسائل مربوط به كل جامعه اسلامى است. البته مراتب ديگر نظم، مثل نظم در خانه، مدرسه، امور شخصى و... نيز مشمول اين فرمايش حضرت قرار مى‌گيرند، اما در صدر و مهم‌تر از همه، نظم در مسائل كلان جامعه اسلامى و مصالحى است كه به عموم مسلمانان مربوط مى‌شود.

در هر صورت، درباره اين كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام): «ونظم امركم»، يا بايد بگوييم خاص مسائل مربوط به جامعه اسلامى و نظم در آنها است و نظم در امور جزئى و مسائل شخصى اصلا مقصود نيست، و يا بايد آن را عام در نظر بگيريم، كه فرد برتر و مرتبه مهمترش نظم در امور اجتماعى و مسائل كلان جامعه اسلامى است و مسائل جزئى و شخصى را نيز شامل مى‌شود و يا بايد بگوييم اختصاص به مسائل اجتماعى و مصالح جامعه اسلامى دارد. اما اين‌كه بگوييم مقصود از «ونظم امركم» خصوص همين امور عادى و روزمره هر فرد مسلمان است، با توجه به شرايط و موقعيتى كه اين كلام در آن صادر شده، چنين معنايى بسيار بعيد و باورنكردنى مى‌نمايد.

 

نظم، واجب فراموش شده

اما ببينيم واقعاً چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى مسأله نظم تا اين حد اهميت

قائل شده كه پس از تقوا اولين سفارشى كه مطرح فرموده سفارش به نظم است. به راستى چرا اين مسأله تا اين اندازه اهميت دارد و هم‌چنين چگونه است كه مى‌گوييم ما از اين امر غافليم؟

براى روشن شدن اين مسأله ابتدا بايد اين نكته را تذكر دهيم كه ما معمولا تصور مى‌كنيم واجبات اسلام فقط آن چيزهايى است كه در رساله‌هاى عمليه آمده و گويا اگر چيزى در رساله نيامده واجب نيست؛ در حالى كه اين تصور كاملا اشتباه است. بسيارى از واجبات وجود دارد كه در رساله‌هاى عمليه ذكرى از آنها به ميان نيامده است. برخى از اين واجبات حتى از واجباتى كه در رساله‌ها ذكر شده مهم‌تر هم هستند. البته اين بحثى ديگر است كه چرا اين واجبات در رساله‌ها نيامده و اصولا در ابتدا داعى بر نوشتن رساله چه بود كه برخى مسائل و واجبات را در آن آوردند و بقيه را ذكر نكردند. اين‌كه آيا اين كار درست بوده يا نه، و اگر در آن مقطع درست بوده آيا در حال حاضر لازم است تجديد نظرى در انتخاب مسائل رساله‌هاى عمليه صورت گيرد يا خير، مسأله‌اى است كه فعلا درصدد بيان آن نيستيم و از بحث كنونى ما خارج است. به هر صورت بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه تكاليف واجب يك مسلمان منحصر نيست به آن‌چه كه در رساله‌هاى عمليه آمده است.

براى مثال، صله رحم يا نيكى و احسان به پدر و مادر و اطاعت از آنها از بزرگ‌ترين واجبات اسلام است، اما معمولا در رساله‌هاى عمليه چيزى در اين باره گفته نشده، و يا دست‌كم، به صورت مسأله و بابى مستقل مطلبى به آن اختصاص نيافته است. مسأله بِرّ والدين تا آن حد مهم است كه خداى متعال در قرآن كريم پس از سفارش به پرستش خود و نهى از

شرك، نيكى به پدر و مادر را آورده و اين دو مسأله (پرستش خدا و بِرّ والدين) را كنار يكديگر قرار داده است:

وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَبِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً؛(1) و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سال‌خوردگى رسيدند به آنها [حتى]آخ مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى.

صله رحم نيز از واجبات مهم اسلامى است و ترك آن از گناهان كبيره به حساب مى‌آيد. در اهميت اين مسأله همين بس كه روايات فراوانى وارد شده در اين باره كه قاطع رحم وارد بهشت نمى‌شود.(2) با اين حال در رساله‌هاى عمليه موجود درباره صله رحم و وجوب آن چيزى بيان نشده و يا اگر هم مطلبى ذكر شده باشد تطفلا و ضمناً و به مناسبت بحثى ديگر اشاره‌اى به آن شده است.

از اين رو نبايد پنداشت واجبات اسلام فقط همان‌هايى است كه در رساله‌ها نوشته شده است، بلكه واجبات فراوانى نيز وجود دارد كه به هر دليل در رساله‌ها ذكرى از آنها به ميان نيامده است. در بين واجباتى هم كه در رساله‌ها نيامده، برخى را مسلمانان خود مى‌دانند كه واجب و مهم


1. اسراء (17)، 23.

2. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 5، ص 10، روايت 15 و 16، باب 1؛ ج 8، ص 132، روايت 36، باب 23؛ و ج 46، ص 182، روايت 47، باب 11.

است، و برخى را نيز ممكن است بسيارى از مردم ندانند و توجه نداشته باشند كه اين امر از واجبات اسلام است. براى مثال، تا قبل از چند دهه اخير و آغاز نهضت روحانيت به رهبرى امام خمينى(قدس سره)، مسأله مبارزه با استعمار و دستگاه ظلم و كفر مطرح نبود و نوع مردم توجه نداشتند كه اين موضوع يكى از واجبات مهم اسلامى و قيام به آن امرى لازم و ضرورى است. تا پيش از نهضت حضرت امام(رحمه الله) نوع مردم تصورشان اين بود كه واجب فقط همين نماز و روزه و حج و امثال آنها است. البته منظور اين نيست كه اين مسأله (وجوب مبارزه با ظلم) هيچ‌گاه بيان نشده، اما دست‌كم، زمانى كه در اوان نوجوانى بوديم و رساله مى‌خوانديم و با تعاليم اسلام آشنا مى‌شديم و واجبات را فرا مى‌گرفتيم، جايى ننوشته بودند و به ما نمى‌گفتند كه يكى از واجبات هم مبارزه با ظلم و استعمار است. خداوند درجات حضرت امام(رحمه الله)را متعالى قرار دهد كه مردم را با اين ارزش حياتى و تكليف مهم شرعى آشنا نمود و كارى كرد كه امروزه ظلم‌ستيزى ملت رشيد و قهرمان ايران زبانزد خاص و عام است. البته اگر اين امر استمرار نيابد و كسانى مرتب اين تكليف را به مردم يادآورى نكنند، ممكن است دوباره به تدريج به دست فراموشى سپرده شود. اتفاقاً از همين وصيت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده مى‌شود كه پيش‌بينى آن حضرت نيز همين بوده كه اين تكليف مورد كم‌توجهى قرار خواهد گرفت.

قابل توجه است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از سفارش در مورد دل نبستن به دنيا و پرهيز از دنياطلبى، كه مسأله‌اى اساسى است و مسير زندگى انسان را تعيين مى‌كند و شكل مى‌دهد، بلافاصله به مسأله مبارزه با ظلم

توجه مى‌دهد و مى‌فرمايد: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا. گويا حضرت همان زمان پيش‌بينى مى‌كرد كه مسلمانانى ظهور خواهند كرد كه تصور مى‌كنند وارستگى از دنيا و آخرت‌گرايى و ارزش الهى و اسلامى اين است كه آدمى از مردم و اجتماع كناره بگيرد و رهبانيت و ديرْنشينى پيشه كند و كنج عزلت اختيار نمايد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) براى آن‌كه پيشاپيش از چنين تصور و برداشت غلطى جلوگيرى كرده باشد، سفارش به زهد و بى‌اعتنايى نسبت به دنيا را مقرون به اين وصيت مى‌كند و مى‌فرمايد: كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْنا.

نوع نگاه و بينش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت حقيقتاً جاى دقت و تأمل است. حضرت در صدر سفارش‌هاى خود و قبل از سفارش به امورى هم‌چون نماز، روزه، زكات، جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، بحث مبارزه با ظلم و كمك به مظلوم را مطرح مى‌فرمايد. در رساله‌هاى عمليه جايى نيامده كه يكى از واجبات و تكاليف يك مسلمان كمك به مظلوم و دفع ظلم ظالم است، اما اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از سفارش به تقوا اولين مسأله‌اى را كه در اين‌جا مد نظر قرار مى‌دهد و بر آن تأكيد مى‌كند تكليف مسلمانان نسبت به ظلم‌ستيزى است. شايد وجه مهم اين تأكيد غفلتى است كه معمولا در ميان مؤمنان و مسلمانان در مورد اين تكليفْ حاصل مى‌شود. بسيارى از افرادى كه متوجه خدا و آخرت مى‌شوند و به تزكيه نفس و تهذيب اخلاق مى‌پردازند، از وظايف اجتماعى خود غافل مى‌گردند. در حالى كه در روزگار ما در گوشه و كنار دنيا مسلمانان در معرض وحشيانه‌ترين جنايت‌ها و شديدترين ظلم‌ها و فشارها هستند و ما شاهد فجايع و نسل‌كشى‌هايى نظير قضاياى بوسنى و

فلسطين هستيم و دنياى به اصطلاح متمدن امروز در برابر اين جنايت‌ها در سكوت و خفقانى مرگ‌بار فرو رفته، متأسفانه كم نيستند مسلمانانى كه آنان نيز مهر سكوت بر لب زده و به نماز و روزه و كار خود مشغولند و در برابر اين جنايات هيچ عكس‌العملى از خود نشان نمى‌دهند! برخى مسلمانان موضعشان در مقابل اين جنايات و ظلم‌ها و فشارها اين است كه، اين قضايا به ما ربطى ندارد و فلسطينى‌ها و مردم بوسنى خود بايد مشكلشان را حل كنند و اين مسأله داخلى آنها است و ما نبايد در امور داخلى مردم و كشورى ديگر دخالت كنيم! اين افراد اگر خيلى به خودشان جرأت و زحمت بدهند از كشتار مسلمانان در مسجد ابراهيم خليل در قدس و فلسطين اشغالى اظهار تأثر و تأسف مى‌كنند!

اگر روح ظلم‌ستيزى در جامعه اسلامى وجود نداشته باشد امت اسلامى رو به ضعف و تحليل خواهد رفت و دچار اضمحلال خواهد گرديد. روحيه بى‌تفاوتى در برابر ظلم و ستمى كه بر مظلوم مى‌رود افيونى خطرناك است كه اگر در ميان ملت و جامعه و امّتى رواج پيدا كند به مرور پايه‌هاى آن امت و جامعه را سست و آن را از درون مضمحل خواهد كرد. از اين رو است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) با دورانديشى اين مسأله را مد نظر قرار داده و با تلفيق بُعد فردى و اجتماعى دين، در كنار توصيه به پرهيز از دنياگرايى، بر حساسيت نسبت به مسائل اجتماعى و مبارزه با ظلم و ظالم به عنوان يكى از مصاديق مهم آن، تأكيد مىورزد.

در هر صورت، غرض از اين مقدمه نسبتاً طولانى تذكر اين نكته بود كه واجبات اسلام منحصر نيست به آن‌چه كه در رساله‌هاى عمليه آمده، بلكه تكاليف واجب بسيارى وجود دارد كه به هر دليل در رساله‌ها

اشاره‌اى به آنها نشده است. مسأله نظم و نظام امور اجتماعى نيز كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين وصيت بر آن تأكيد فرموده از همين قبيل است. «وجوب ايجاد و حفظ نظم و نظام امور اجتماعى» نه در رساله‌اى آمده و نه بنده به ياد دارم كه از آقايان وعاظ و گويندگان و كسانى كه مسائل شرعى را براى مردم بيان مى‌كنند آن را شنيده باشم. هيچ كس در ارتباط با وجوب اين مسأله، آن هم به عنوان واجبى مهم و اساسى، مطلبى براى ما بيان نكرده است. اين در حالى است كه هم‌چنان كه اشاره كرديم، اهميت اين واجب تا بدان حد است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن لحظات حساس و دقايق پايانى عمر شريف خويش، قبل از سفارش به نماز و روزه و امثال آنها بر اين مسأله تأكيد مى‌فرمايد. امّا اين‌كه چگونه است كه اين مسأله واجب و تا بدين حد مهم و اساسى در بحث‌ها و گفتگوهاى ما جايى پيدا نمى‌كند و مورد تأكيد قرار نمى‌گيرد، امرى است كه بايد در جاى خود بررسى و تحليل شود. حتى گاهى متأسفانه نغمه‌هايى از اين قبيل به گوش مى‌رسد كه «اصولا نظم در بى‌نظمى است!» آن بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) در تأكيد بر نظم كجا و اين سخن و ايده و منش كجا! با چنين تفكرى آيا مى‌توان خود را شيعه على(عليه السلام) دانست؟ چگونه تفكر «نظم در بى‌نظمى است» با پيروى از اميرالمؤمنين(عليه السلام) قابل جمع است؟ مطلبى را كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) بى‌نياز از استدلال مى‌داند در آن مناقشه مى‌كنيم و در عين حال، ادعاى شيعه‌گرى داريم؟!

اشاره كرديم كه در اين وصيت، اميرالمؤمنين(عليه السلام) سفارش‌هاى خود را نوعاً با استدلالى همراه ساخته، و حتى براى جهاد نيز مطلبى در ارتباط با چرايىِ آن بيان مى‌فرمايد، اما در مورد «ونظم امركم» هيچ توجيه و تفسير

اضافه‌اى ذكر نمى كند و آن را بسيار واضح و بديهى و بى‌نياز از استدلال مى‌بيند. حقيقت امر هم همين است و هر عاقل بلكه هر كودك مميّزى نيز اين مسأله را مى‌داند و مى‌فهمد. اما سخن اين‌جا است كه با اين وصف چگونه است كه جامعه اسلامى از اين مسأله غافل مى‌شود؟! حقيقت اين است كه ما، هم در كارهاى فردى و شخصى و خصوصى زندگى خود و هم در مسائل اجتماعى و عمومى نوعاً از اصل «نظم» غافليم و كمتر آن را مراعات مى‌كنيم.

درباره نظم و در توضيح اين توصيه اميرالمؤمنين(عليه السلام) نسبت به اين مسأله سخن فراوان است، اما ما در اين‌جا به فراخور اين مقال برخى مطالب را در اين زمينه بيان مى‌كنيم.

 

دو شرط اساسى در تحقق نظم

از نظر مفهومى، نظم بر وجود هماهنگى بين اجزاى مختلف يك پديده دلالت دارد. در ادبيات هم، كلام را به دو نوع نثر و نظم (شعر) تقسيم مى‌كنند و نظم به كلامى گفته مى‌شود كه نوعى هماهنگى بين اجزاى آن وجود دارد و داراى وزن و آهنگ است. در كلام نثر چنين هماهنگى و وزن و آهنگى وجود ندارد. ذرات خاك نيز هنگامى كه باد مىوزد و در هوا پراكنده مى‌شوند عرب مى‌گويد: صار هباءً منثورا؛ يعنى: پخش و پراكنده شد. قرآن كريم نيز درباره وضع و حال گناه‌كاران در روز قيامت مى‌فرمايد:

وَقَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛(1)و به هر گونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آن را [چون]گَردى پراكنده مى‌سازيم.


1. فرقان (23)، 25.

هنگامى كه دانه‌هاى تسبيح را با رشته‌اى از نخ به هم پيوند مى‌دهيم و در كنار يكديگر گرد مى‌آوريم، گفته مى‌شود به آنها نظم و انتظام بخشيده‌ايم، و وقتى بند تسبيح پاره مى‌شود و دانه‌هاى آن پراكنده مى‌شوند، مى‌گويند نظم آنها بر هم خورد.

به بيان دقيق‌تر، وجود نظم اولا مبتنى است بر اين‌كه چند چيز، چند جزء يا چند عنصر وجود داشته باشد، و ثانياً، چينش و ارتباطى خاص بين آنها برقرار شود. در اين ميان آن‌چه براى پيدايش نظم مهم‌تر و اساسى‌تر است همان چينش و ارتباط خاص بين اجزا است، وگرنه چند چيز و يا اجزاى مختلف يك چيز به هر نحو كه كنار هم قرار گيرند بالاخره نوعى نظم و ترتيب بين آنها وجود خواهد داشت. شما چند شىء را مى‌توانيد به صورت افقى، عمودى، دايره‌اى، مربع، ذوزنقه، مثلث و... كنار هم قرار دهيد و هر كدام از اينها براى خود نوعى نظم و ترتيب است. حروف «ا ـ ب ـ ج ـ د ـ ه‌» را در نظر بگيريد. اين حروف را مى‌توان به طرق بسيار مختلفى كنار هم قرار داد و در همه اين حالات نيز نوعى ترتيب و تقديم و تأخير وجود دارد. حتى وقتى بند تسبيح پاره مى‌شود و دانه‌هاى آن به اطراف پراكنده مى‌شوند، اين دانه‌هاى پراكنده در نهايت در مجموع به صورتى خاص نسبت به يكديگر قرار مى‌گيرند و هيأتى خاص را ترتيب مى‌دهند كه در اصطلاح فلسفه از آن به «وضع» تعبير مى‌شود. اكنون سؤال اين است كه پس چرا ما فقط حالت و نوعى خاص از اين چينش‌ها و ترتيب‌هاى مختلف را نظم و بقيه را بى‌نظمى مى‌ناميم؟ اگر صرف ترتيب و چينش باشد، ترتيب حروف به صورت «ب‌گ‌ر» با ترتيب آن به صورت «ب‌ر‌گ» چه تفاوتى دارد كه يكى را حاكى از بى‌نظمى و ديگرى را حاكى از وجود نظم مى‌دانيم؟

اين‌جا است كه ملاك و شرط دوم براى حكم به وجود نظم در يك مجموعه مطرح مى‌شود؛ و آن عبارت است از اين‌كه ترتيب چينش اجزا بايد متناسب با «هدف» باشد. به عبارت ديگر، وجود هدف و نيز تناسب چينش اجزا با تحقق آن هدف است كه ركن اساسى در وجود و اطلاق «نظم» محسوب مى‌شود. در چينش حروف اگر هدف شما تشكيل كلمه «سخن» باشد، نظم اين است كه حروف به صورت «س‌خ‌ن» مرتب شوند، اما اگر هدف ايجاد كلمه «سنخ» باشد ترتيب حروف به صورت «س‌خ‌ن» مصداق بى‌نظمى است، چرا كه هدف مطلوب را تأمين نمى‌كند. يا، براى مثال، يك نقاش را در نظر بگيريد. مقصود و هدف نقاش از تركيب رنگ‌ها و شكل‌ها و صُوَر مختلف اين است كه هيئت و تركيبى خاص از رنگ و نقش پديد بيايد كه زيبا و چشم‌نواز باشد و افراد از ديدن آن لذت ببرند و به اصطلاح، حس زيبايى‌شناختى آنان ارضا گردد. از اين رو اگر رنگ‌ها و نقش‌ها به گونه‌اى تركيب شود كه آن وضع و شكل مطلوب و هيأت جالب و جاذب را پيدا كند، در اين‌جا مى‌گوييم نظم وجود دارد؛ اما اگر همان رنگ‌ها و نقش‌ها به گونه‌اى تركيب شد كه هيأتى نامطلوب پديد آمد كه چشم از ديدن آن خسته مى‌شود و بر ذهن و روان انسان اثر منفى دارد و در اثر ديدن آن، حالت اشمئزاز در آدمى پيدا مى‌شود، قضاوت اين خواهد بود كه بى‌نظمى وجود دارد.

اكنون سؤال اين است كه اگر نقاش بخواهد تابلويى زيبا و مطلوب و تركيبى موزون از رنگ‌ها و نقش‌ها بيافريند كه «نظم» در آن وجود داشته باشد و حس زيبايى‌شناسى افراد را ارضا نمايد چه بايد بكند؟ اولين گام اين است كه بايد طرحى را در ذهن خود ترسيم كند و در نظر بگيرد؛ يعنى

ابتدا بايد تصور و تصويرى ذهنى از نوع و چگونگى تركيب رنگ‌ها و نقش‌ها را در ذهن خود مجسم نمايد تا بداند و مشخص كند كه تابلو و نقاشى مورد نظرش چيست و چگونه است. پس از اين مرحله، در گام دوم بايد تدبيرى بينديشد كه براى خلق آن اثر چه اقداماتى بايد انجام دهد؛ از كجا شروع كند، به چه ترتيب ادامه دهد و به كجا ختم نمايد تا به طرح و نقاشى مورد نظر برسد. چنين چيزى را اصطلاحاً «برنامه» و چنين كارى را «برنامه‌ريزى» مى‌ناميم. بنابراين گام اول، طرح و گام دوم «برنامه» است.

اما براى آن‌كه برنامه تحقق پيدا كند و در حين اجرا اشتباهى نشود و مشكلى پيش نيايد نياز است كه كار دائماً مورد مراقبت و رسيدگى قرار گيرد. هنگامى كه يك معمار يا مهندس ساختمان نقشه‌اى را ترسيم مى‌كند و بنّاها و كارگرهايى را براى اجراى آن به كار مى‌گمارد، مرتب بايد سركشى و رسيدگى كند تا كارها بر اساس نقشه پيش برود و اشتباه و انحرافى رخ ندهد. اين كار اصطلاحاً «كنترل» ناميده مى‌شود. اصطلاحات «طرح»، «برنامه» و «كنترل» به ويژه در علم مديريت رايج است و در اين رشته علمى مباحث مفصّلى پيرامون اين قبيل مسائل و موضوعات انجام مى‌گيرد. در هر صورت، گام سوم براى تحقق نظم «كنترل» است.

بنابراين تحقق نظم در يك مجموعه، چه مجموعه انسانى و چه مجموعه‌هاى ديگر، بدين معنا است كه عناصر و اجزاى آن را طورى سامان دهيم كه ما را به هدف مورد نظرمان برساند. براى اين منظور ابتدا نياز به «طرح» داريم. پس از آن و براى تحقق آن طرح بايد «برنامه» داشته باشيم. در مرحله سوم نيز «كنترل» و نظارت مستمر لازم است تا برنامه به طور صحيح اجرا گردد و طرح مورد نظر محقق شود. با رعايت اين

مراحل است كه هدف مورد نظر تحقق مى‌يابد و مى‌توان گفت كه كارى داراى «نظم» است.

 

نظم در جامعه اسلامى

با توجه به توضيحات مذكور، اكنون تا حدودى سرّ تأكيد اميرالمؤمنين(عليه السلام)بر نظم امور در جامعه اسلامى روشن مى‌شود. جامعه اسلامى هدفى كلى دارد كه تحقق آن هدفْ منوط به وجود و رعايت نظم در سطح كلان اجتماعى است و بدون نظم، از رسيدن به هدف اعلا و نهايى خود باز خواهد ماند. هدف نهايى و اعلاى جامعه اسلامى به روشنى در اين آيه بيان گرديده است:

وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً...؛(1) خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همان‌گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد، و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان مستقر كند، و بيمشان را به ايمنى مبدّل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند.

مى‌فرمايد، غايتى كه از همه كارها و تلاش‌ها مد نظر خداى متعال


1. نور (24)، 55.

مى‌باشد اين است كه «يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئا». به تصريح اين آيه، غايت و هدف اعلاى اسلام و خداى متعال اين است كه جامعه خداپرست و جامعه‌اى كه روح خداپرستى و توحيد در تمام شئون آن متجلّى باشد ظهور پيدا كند. اين، هدف اعلا و غايت متعالى اسلام و جامعه اسلامى است كه قابل چشم‌پوشى نيست و در هيچ شرايطى تغيير نمى‌كند. البته اهداف متوسطى نيز وجود دارد كه با تغيير شرايط قابل تغيير و جابه‌جايى و حتى چشم‌پوشى است. اهداف متوسط را مى‌توان اولويت‌بندى كرد و به اقتضاى شرايط، برخى را در اولويت قرار داد و بعضى ديگر را از اولويت خارج ساخت. اين اهداف ـ كه مى‌توانيم آنها را راهبرد (استراتژى) بناميم ‌ـ گرچه جزو برنامه‌هاى اساسى جامعه اسلامى و در مدتى طولانى محفوظ و مد نظرند اما در هر حال ممكن است در نهايت به علت تغيير شرايط قابل بازنگرى و تغيير باشند. روش‌ها (تاكتيك‌ها) كه براى كوتاه‌مدت طراحى مى‌شوند حتى از راهبردها هم قابل تغييرترند و مى‌توان پس از دوره‌اى كوتاه آنها را تغيير داد. اما هدف اعلا و نهايى به هيچ وجه و در هيچ شرايطى قابل تغيير نيست و ساير اهداف، برنامه‌ها و روش‌ها بايد بر اساس آن تنظيم شود.

به قياس آن‌چه كه براى تحقق هر نظمى بيان كرديم، جامعه اسلامى نيز اگر بخواهد داراى نظم باشد، ابتدا بايد اهداف آن مشخص گردد. به عبارت ديگر، ما بايد بدانيم به دنبال چه هستيم و چگونه جامعه‌اى مى‌خواهيم داشته باشيم و «طرح» ما براى ايجاد و تحقق جامعه اسلامى چيست؛ همانند آن نقاش كه قبل از در دست گرفتن قلم نقاشى بايد بداند چه چيز را مى‌خواهد به تصوير بكشد. تا طرحى در كار نباشد ما

نمى‌توانيم قضاوت كنيم كه آن‌چه انجام مى‌گيرد آيا مصداق نظم است يا بى‌نظمى. همان‌گونه كه اشاره كرديم، نظم يعنى تناسب حركت و چينش و ترتيب با تحقق هدف. از اين رو اگر هدف معلوم نيست، جايى براى «ونظم امركم» باقى نمى‌ماند.

بنابراين در راه عمل به اين توصيه اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه «ونظم امركم»، اولين گام اين است كه طرح مطلوب و ايده‌آل خود را از جامعه اسلامى تعريف و مشخص كنيم. اكنون پرسش اين است كه چه كسانى بايد اين طرح را تهيه كنند؟ بديهى است كه اين وظيفه متوجه اسلام‌شناسان و كسانى است كه به صورت تخصصى و عميق با مبانى و معارف و مسائل اسلام آشنا هستند. به عبارت ديگر، اين علما و حوزه‌هاى علميه هستند كه بيش و پيش از همه، اين مسؤوليت متوجه آنها است و بايد به انجام آن مبادرت ورزند.

اما آيا اين كار انجام شده است؟ به نظر مى‌رسد با وجود گذشت بيش از دو دهه از پيروزى انقلاب، هنوز چنين طرحى، دست‌كم به صورت تفصيلى و با روشن بودن تمام جوانب و جزئيات، تدوين نشده و وجود ندارد. اين در حالى است كه به لحاظ منطقى ما بايد قبل از شروع نهضت و پيش از پيروزى انقلاب اسلامى چنين طرحى را آماده داشته باشيم. البته حضرت امام(رحمه الله) به عنوان رهبر اين حركت قطعاً طرحى اجمالى در ذهن داشت و چه بسا حتى طرح تفصيلى آن را نيز در ذهن خود تصوير كرده بود، اما به هر حال ما در ذهن ايشان نبوديم و حضرت امام نيز در جايى، گفته‌اى و نوشته‌اى به چنين طرحى اشاره نكرده‌اند. در هر حال اگر تا به حال اين طرح را ترسيم و تدوين نكرده‌ايم، اين عيب و اشكال كار ما است

و اكنون ديگر نبايد فرصت را از دست بدهيم. اگر مى‌خواهيم شيعه على(عليه السلام) باشيم و وصيت آن حضرت در آخرين ساعات و دقايق عمر شريفش به نظم در امور را عمل نماييم، بايد به جز نظم در امور و كارهاى شخصى، به فكر نظمى بس مهم‌تر و حياتى‌تر، يعنى نظم جامعه اسلامى نيز باشيم. ايجاد نظم در جامعه اسلامى نيز در گرو داشتن «طرح» است. پس از تهيه طرح نياز به «برنامه» داريم؛ يعنى پس از آن‌كه مشخص شد جامعه اسلامى چگونه بايد باشد، نوبت آن است كه راه رسيدن به آن را تعيين كنيم و مشخص نماييم از چه راهى بايد برويم تا آن طرح ذهنى جامه عينيت و تحقق بپوشد. طبيعتاً تحقق آن طرح نيازمند داشتن برنامه‌هاى بلندمدت و كوتاه‌مدت متعدد در زمينه‌هاى مختلف فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى، نظامى و... مى‌باشد. در اين ميان، بعد فرهنگى مهم‌تر از ساير ابعاد است و اصولا توجه به ساير ابعاد، همه براى آن است كه فرهنگ جامعه و مردم رنگ اسلامى و دينى به خود بگيرد، وگرنه صرف پيشرفت و ارتقا در زمينه‌هاى اقتصادى، سياسى، نظامى، علمى و... بدون پيشرفت و ارتقاى فرهنگ اسلامى چندان ارزشى ندارد.

با وجود اهميت ويژه بعد فرهنگى، متأسفانه طى سالهاى گذشته به دلايل مختلف و مشغله‌هاى گوناگونى كه وجود داشته، دولت‌مردان ما كمتر به مقوله فرهنگ پرداخته‌اند. گاهى هم كه از فرهنگ و اختصاص درصدى از بودجه كشور به آن، صحبتى به ميان مى‌آيد، مى‌بينيم بيشتر بحث ورزش و رقص و موسيقى و از اين قبيل مطرح مى‌شود و كار فرهنگى منحصر به چنين امورى مى‌شود! فراموش نكنيم كه قرآن كريم هدف اصلى و نهايى حكومت و جامعه اسلامى را هدفى فرهنگى معرفى

مى‌كند و آن هدف فرهنگى نيز نه ارتقاى رقص و موسيقى و ورزش و تئاتر و...، بلكه اين است كه:

يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً؛(1) مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند.

از اين رو پرداختن به اقتصاد و ساير مسائل نيز در حقيقت براى تحقق هدف فرهنگى و دميده شدن روح خداپرستى و توحيد در گستره جامعه است.

بدين ترتيب اين وظيفه دولت اسلامى است كه با تخصيص بودجه كافى عناصرى را به كار بگيرد تا طرحى اساسى در ترسيم جامعه ايده‌آل اسلامى در مراحل تحقق آن تدوين گردد. پى‌آمد آن نيز بايد برنامه‌هاى مختلفى كه براى عملياتى كردن اين طرح لازم است مشخص شود تا با اجراى آنها و عنايت خداى متعال و حضرت بقية‌الله‌الاعظم(عليه السلام) روز‌به‌روز شاهد پياده شدن و اعتلاى هرچه بيشتر احكام و ارزش‌هاى اسلامى در جامعه باشيم.

از سوى ديگر نيز علما، حوزه‌هاى علميه و اساتيد و اسلام‌شناسان بايد به اين مسائل بهاى لازم را بدهند و بخشى از تلاش‌هاى علمى خود را معطوف اين مسأله نمايند. مسأله اجتهاد و استنباط احكام شرعى از كتاب و سنّت فقط به نماز و روزه و بيع و دماء ثلاثه اختصاص ندارد و در اين زمان، استنباط مسائل مربوط به تهيه طرح جامعه ايده‌آل اسلامى و برنامه‌هاى اجرايى و عملياتى براى تحقق آن از اولويت ويژه برخوردار است. فراموش نكنيم كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آخرين وصيت خود و در


1. نور (24)، 55.

آن شرايط بحرانى در بستر شهادت، قبل از سفارش به نماز و روزه و جهاد، مسأله «نظم امركم» را مورد تأكيد قرار داده است. عمل به اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اين نيست كه با پليس و نيروى انتظامى و اِعمال زور و فشارْ نظم را در جامعه ايجاد كنيم، بلكه بايد مقدماتى را فراهم آوريم كه نظم به فرهنگ افراد و جامعه تبديل شود و يك مركز كنترل درونى در افراد براى رعايت نظم ايجاد گردد. تحقق اين همه نيز نياز به طرح و برنامه و نظارت دارد و در گرو طى مراحل و فراگردى است كه در اين جلسه در حدى كه فرصت اجازه مى‌داد بدان اشاره كرديم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org