قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل سوم:

 

 

دلايل از سوي خدا بودن قرآن

 

 

درس هفتم: دلايل از سوي خدا بودن قرآن (1): آيات تحدي

درس هشتم: شرايط اثبات اعجاز قرآن و نصاب آن

درس نهم: راز اعجاز قرآن

درس دهم: وجوه اعجاز قرآن: اعجاز در هماهنگي و عدم اختلاف

درس يازدهم: وجوه اعجاز قرآن: اعجاز در فصاحت و بلاغت

درس دوازدهم: وجوه اعجاز قرآن: اعجاز از جهت امّي بودن آورنده

درس سيزدهم:‌ دو استدلال ناتمام بر از سوي خدا بودن قرآن

درس چهاردهم: دلايل از سوي خدا بودن قرآن (2): نويد نزول قرآن از سوي انبياي پيشين

 

 

 

 

درس هفتم:

 

دلايل از سوي خدا بودن قرآن (1)

دليل عقلي

 

 

دسته‌بندي آيات دال بر الهي بودن قرآن

آيات بيانگر دليل عقلي

الف) آيات تحدي قرآن

1. تحدي به مثل

2. تحدي به ده سوره

3. تحدي به يک سوره

ب) تحدي به آورنده قرآن

ج) تحدي به هماهنگي آيات و معارف قرآن

د) سير آيات تحدي به قرآن

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. آيات بيانگر دلايل از سوي خدا بودن قرآن را دسته‌بندي كند؛

2. با تفسير آيات بيانگر دليل عقلي از سوي خدا بودنِ قرآن آشنا شود؛

3. سير هماوردخواهي قرآن را بر اساس آيات، توضيح دهد.

 

چون كتاب‌الله بيامد هم بر آن

اين‌چنين طعنه زدند آن كافران

كه اساطير است و افسانه نژند

نيست تعميقي و تحقيقي بلند

گفت اگر آسان نمايد اين به تو

اين‌چنين آسان يکي سوره بگو

جنيان و انسيان و اهل کار

گو يکي آيت از اين آسان بيار

‌‌

(جلال‌الدين مولوي، مثنوي)

 

در درس‌هاي گذشته يادآور شديم كه قرآن مجيد در آيات فراواني بر اين نكته تأكيد دارد كه سخن خداوند و نازل شده از سوي او بر پيامبر گرامي اسلام است؛ افتراي بر خدا نيست و انتسابش به خدا جاي ترديد ندارد.(1) اکنون مي‌خواهيم بدانيم كه در آيات قرآن چه دلايلي براي اثبات مدعاي مورد اشاره ذكر شده است.

 

دسته‌بندي آيات دال بر الهي بودن قرآن

آيات شريفه‌اي كه دلايل از سوي خدا بودن قرآن را بيان نموده‌اند، مي‌توان به دو دسته كلي تقسيم كرد:


1. همانند آيه 37 سوره يونس و نيز آيه دوم سوره بقره.

1. آياتي كه حاوي نوعي استدلال عقلي بر انتساب قرآن به خداوند هستند.

2. آياتي كه مشتمل بر خبر دادن پيامبران گذشته و كتاب‌هاي آسماني پيشين، از آمدن پيامبر اسلام و نزول قرآن بر او مي‌باشند. اين آيات جنبه تاريخي و نقلي دارند.

طبيعي است كه دليل عقلي، مدعا را براي همگان ثابت مي‌كند؛ ولي دليل نقلي، صرفاً براي كساني مفيد است كه پيامبران و كتاب‌هاي آسماني گذشته را پذيرفته و آنها را حق مي‌دانند. البته در اين مبحث با توجه به مجموعه شرايط، در خصوص بشارت كتب آسماني و پيامبران گذشته و ويژگي‌هايي كه براي پيامبر اسلام و قرآن مجيد مطرح است، دليل نقلي براي غير معتقدان به پيامبران گذشته نيز تا حد زيادي اطمينان‌آور است.

 

آيات بيانگر دليل عقلي

آيات بيانگر دليل عقلي كه به شكل‌هاي مختلفي از سوي خدا بودن قرآن را بر اساس نوعي تبيين عقلي اثبات مي‌كنند، آيات تحدي ناميده مي‌شوند. در اين آيات مردم به آوردن مثل قرآن به مبارزه فراخوانده شده‌اند. اين فراخوان و دعوت به همانندآوري به صورت‌هاي مختلف در قرآن مطرح شده است. گاه به آوردن همانند قرآن، گاه به آوردن ده سوره مانند قرآن، گاه به آوردن يك سوره همانند قرآن و گاهي به آوردن يك سوره از كسي همانند پيامبر (آورنده قرآن) و گاه نيز دعوت به همانندآوري با توجه به هماهنگي خارق‌العاده قرآن است.

 

الف) تحدي به قرآن

1. تحدي به مثل قرآن

در آيه 88 اسراء، از عدم توانايي انس و جن، بر آوردن همانند قرآن سخن به ميان آمده است: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً؛ «بگو اگر آدميان و پريان گرد هم آيند تا همانند اين قرآن را بياورند، همانندش را نمي‌آورند؛ هرچند برخي پشتيبان برخي (ديگر) باشند».

در آيه‌اي ديگر، از مردم خواسته شده که اگر واقعاً به ‌زعم منکران، قرآن از سوي خدا نيست، پس آنان گفتاري همانند قرآن بياورند: أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لا يُؤْمِنُونَ * فَلْيَأْتُوا بِحَدِيث مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ؛ طور: 33، 34؛ «يا كه مي‌گويند او (پيامبر) آن (قرآن) را به دروغ به خدا نسبت مي‌دهد؛ بلكه آنان ايمان نمي‌آورند؛ پس اگر راستگويند، گفتاري همانند آن بياورند».

 

2. تحدي به ده سوره

در آيه 13 سوره هود از منكران آوردن ده سوره مانند سور قرآن درخواست شده است: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ «يا كه مي‌گويند او (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) قرآن را به دورغ بر خدا بسته، بگو پس ده سورة به خدا بسته همانند آن بياوريد؛ و جز خدا هر كس را كه مي‌توانيد به كمك فراخوانيد، اگر در اين ادعاي خويش راستگو هستيد».

 

3. تحدي به يك سوره

در آيه 37 از سوره يونس منكران حقانيت قرآن به همانندآوري يك سوره قرآن فراخوانده مي‌شوند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ «يا آنكه مي‌گويند او (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) قرآن را به دروغ به خدا بسته است، بگو پس سوره‌اي همانند آن بياوريد و هر كس را كه مي‌توانيد جز خدا به ياري فرا خوانيد اگر راستگو هستيد».(1)


1. برخي از قرآن‌پژوهان آيه «وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ...» (بقره:23) را بر اين مبنا كه ضمير در «مِّن مِّثْلِهِ» اين آيه به كلمه « ما» در عبارت «مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا» برمي‌‌گردد، از اين دسته قرار داده‌اند؛ ولي در بحث از وجوه اعجاز قرآن اثبات خواهد شد كه اين مبنا درست نيست و آن آيه درصدد اثبات تحدي به مثل آورنده قرآن است.

ب) تحدي به آورنده قرآن

در آيات 23 و 24 از سوره بقره بر آوردن سوره‌اي همانند سور قرآن از سوي شخصي درس‌ناخوانده و به مكتب نرفته مانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تحدي شده است: وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَي عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ؛ «اگر در (الهي بودن) آنچه که به بنده خود نازل کرديم، شک داريد، پس شما نيز همانند او (پيامبر) سوره‌اي بياوريد و (براي اين کار) از غير خدا، شاهدان (و ياوران) خود را فرا خوانيد، اگر راست مي‌گوييد. اما اگر از عهده اين کار برنيامديد که هرگز نيز از عهده آن برنخواهيد آمد، پس از آتشي که هيزمش مردمان و سنگ‌هاست و براي کافران مهيّا شده، بترسيد».

در اين آيه علاوه بر تحدي به مثل آورنده قرآن، يک خبر غيبي نسبت به آينده را هم مطرح كرده و صريحاً از ناتواني هميشگي بشر بر اين نوع همانندآوري خبر مي‌دهد.

درس‌ناخوانده بودن پيامبر و عدم آگاهي او از معارف بلند قرآن پيش از بعثت، در برخي آيات ديگر نيز ذكر شده است كه به اين نوع تحدي اشاره دارد. در آيه 16 سوره يونس مي‌فرمايد:قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ؛ «بگو اگر خدا مي‌خواست قرآن را بر شما تلاوت نمي‌كردم و او شما را از اين معارف آگاه نمي‌ساخت. من مدتي (طولاني) پيش از اين در ميان شما درنگ كردم، آيا خرد خويش را به كار نمي‌بنديد و حقايق را درك نمي‌كنيد؟»

در آيه 48 از سوره عنكبوت نيز آمده است: وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ؛ «و تو پيش از (فرود آمدن) آن (قرآن) نوشته‌اي را نمي‌خواندي و با دستانت آن را نمي‌نوشتي وگرنه ياوه‌گويان دودل مي‌شدند».

‌‌

ج) هماهنگي و عدم اختلاف

در آيه 82 از سوره نساء عدم اختلاف و هماهنگي موجود در قرآن را نشان از سوي

خدا بودن دانسته، چنين مي‌فرمايد: أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ «آيا با تدبر در قرآن نمي‌نگرند (تا دريابند كه) اگر آن از سوي غير خدا مي‌بود، ناهماهنگي بسيار در آن مي‌يافتند؟»

در اين آيه بين «از سوي خدا نبودن قرآن» و «يافتن ناهماهنگي فراوان در آن» ملازمه برقرار شده است. هرچند با صراحت در آيه فوق دعوت به همانند‌آوري نشده است، اما با تكيه بر اين ويژگي فوقِ توان بشري قرآن، تلويحاً انسان‌ها به تدبر و احياناً خودآزمايي و همانندآوري دعوت ‌شده‌اند. شايد سرّ عدم فراخوان صريح به همانند‌آوري، دشواري زياد اين ‌گونه همانندآوري باشد كه قرآن به طريقي آسان‌ياب‌تر بشر را راهنمايي مي‌كند تا سهل‌تر و سريع‌تر به نتيجه دست‌ يابد.

 

سير آيات تحدي به مثل قرآن

همان‌طور که اشاره شد، در آيات تحدي به مثل، گاه تحدي به مثل قرآن، گاه تحدي به ده سوره مثل قرآن و گاه تحدي به يك سوره از آن شده است. اين اختلاف تعبيرها در مقام تحدي، زمينه‌ساز اين سؤال شده كه به راستي سير مراحل تحدي چگونه بوده و راز اين درخواست‌ها و طلب همانندآوري‌هاي متفاوت چيست؟

پاسخي كه به صورت متعارف داده مي‌شود، اين است كه سير تحدي از كل قرآن به ده سوره و سپس يك سوره بوده است و قرآن با اين شيوه، از سخت‌تر به ‌آسان‌تر (اشد به اخف) تحدي كرده تا اعجازش، بهتر به كرسي نشيند. در آغاز درخواست كرده تا همانند كل قرآن را بياورند؛ پس از آنكه تلاش براي همانندآوري كل قرآن صورت گرفت و ناتواني بشر از آوردن همانند آن روشن شد، ده سوره همانند سوره‌هاي قرآن را طلبيد و پس از تلاش و اثبات عجز آنان از آوردن ده سوره، قرآن از آنان خواست كه يك سوره همانند سوره‌هاي قرآن بياورند؛ به اين ترتيب، قرآن مجيد سه بار با فاصله زماني، انگيزه‌هاي مردم را به همانندآوري قرآن سوق داده و عجز آنان را از آوردن همانند قرآن در سه مرحله با سير از دشوارتر به آسان‌تر ثابت كرده است.

ارزيابي: اين پاسخ، بر دو پيش‌فرض استوار است: نخست آنكه مقصود از تحدي به «قرآن»(1) و «حديث»،(2) تحدي به كل قرآن باشد و دوم آنكه نزول و ابلاغ آيات ياد شده به ترتيبي بوده باشد كه در اين پاسخ مطرح شده است؛ يعني اول آيات تحدي به كل قرآن، سپس آيات تحدي به ده سوره و در نهايت، آيات تحدي به يك سوره نازل شده باشد.

پيش‌فرض نخست ثابت نيست؛ زيرا همان ‌‌گونه که در فصل اول گفتيم قرآن مجيد دو واژه «قرآن» و «حديث» را در معناي لغويشان به کار برده است و اين دو ناظر به حجم خاصي نيست. اين موضوع را در بحثِ «نصاب اعجاز قرآن» با تفصيل بيشتري بررسي خواهيم كرد. درباره پيشفرض دوم هم‌ مي‌توان گفت كه در آيات قرآن هيچ شاهدي بر اين مدعا وجود ندارد و ديدگاه مشهور بين مفسران و دانشمندان علوم قرآن در خصوص تحدي به يك سوره و ده سوره، آن است كه سوره يونس كه مشتمل بر آيات تحدي به يك سوره است، قبل از سوره هود كه آيات تحدي به ده سوره را در بردارد، نازل شده است؛(3) بر اين اساس، پيش‌فرض ياد شده مورد ترديد قرار گرفته و پاسخ ياد شده دچار تزلزل خواهد شد؛ زيرا پس از آنكه مردم از آوردن يك سوره همانند قرآن ناتوان ماندند، معنا ندارد كه از ايشان خواسته شود، ده سوره مانند قرآن بياورند.

اين مشكل، مفسران را بر آن داشته تا تبيين و توجيه‌هاي ديگري را مطرح يا از پيش‌فرض ياد شده دفاعي ويژه كنند. برخي، تقدم نزول سوره يونس بر هود (ديدگاه مشهور) را پذيرفته و مدعي شده‌اند كه استثنائاً آيات مشتمل بر تحدي در اين دو سوره، برخلاف ترتيب نزول اين دو سوره نازل شده يا پيامبر به دستور خدا آنها را در مقام


1. أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ (اسراء:88).

2. فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِ (طور:34).

3. ر.ك: ابوعبدالله زنجاني، تاريخ القرآن، الفصل التاسع و العاشر، ص 55 ـ 64 و محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج1، ص 192، 193.

ابلاغ، برخلاف ترتيب نزول، تلاوت كرده است. بعضي، تحدي به يك سوره را مطلق و تحدي به ده سوره را ويژه ده سوره خاص و گروهي، وجه اعجاز در اين دو نوع تحدي را متفاوت دانسته‌اند.

از آنجا كه اين بحث نسبت به محور اصلي اين فصل بحثي حاشيه‌اي است، لذا از ذكر اقوال و بررسي آنها خودداري كرده به بيان وجهي كه به نظر ما سازگارترين وجه با آيات ياد شده است اكتفا مي‌نماييم.

همان‌طور كه اشاره شد، در آيات تحدي، گاه به مثل قرآن، گاه به ده سوره و گاه به يك سوره تحدي شده است. گرچه اكثر قريب به اتفاق مفسران و دانشمندان علوم قرآن، مفاد آيات دسته اول را تحدي به كل قرآن دانسته‌اند، ولي اين احتمال كه مقصود از قرآن در اين آيات، معناي جنسي آن (خواندني) باشد و نه مجموعه كتاب الهي (اسم عَلَم)، به صورت جدي مطرح است كه در اين صورت، بحث از ترتيب تحدي در اين مورد رنگ مي‌بازد و از مراحل و ترتيب سه‌گانه ياد شده خارج مي‌شود؛ اما با فرض پذيرش قول معروف بين مفسران، در اين خصوص مي‌توان گفت: آيات تحدي در مرحله اول از بشر مي‌خواهد كه اگر در خدايي بودن قرآن ترديد دارند، كتابي «همانند قرآن كه داراي همه امتيازات قرآن باشد»، بياورند و پس از آنكه عجزشان ثابت شد، تخفيف داده، مي‌فرمايد: يك سوره كه «از هر جهت شبيه سوره‌هاي قرآني باشد و همه امتيازات يكي از سوره‌هاي قرآن را در برداشته باشد»، بياورند و پس از آنكه از چنين امري نيز عاجز شدند، تخفيف داده، از ايشان مي‌خواهد كه ده سوره بسازند كه «هر كدام داراي يكي از جهات اعجاز قرآن باشد»، به طوري كه مجموع آن ده سوره بتواند ويژگي‌هاي يكي از سوره‌هاي قرآن را دارا باشد. بديهي است كه ساختن يك سوره شبيه يكي از سوره‌هاي قرآن در همه جهات، مشكل‌تر از فراهم آوردن چند سوره است كه هر يك در يك جهت شبيه سوره‌اي از قرآن باشد؛ پس تحدي از دشوارتر به آسان‌تر صورت گرفته و معقول است.

اين بيان با ذيل آيات تحدي به يك سوره و ده سوره كه عدم توانايي بشر را به نشئت گرفتن قرآن از علم الهي و عدم اطلاع بشر از آن ربط مي‌دهد، كاملاً سازگار

است؛ زيرا عدم توانايي بر آوردن يك سوره كه كاملاً شبيه قرآن باشد و نيز ده سوره كه روي هم رفته به منزله يك سوره قرآن باشد، هر دو دلالت دارد كه سوره‌هاي قرآن از پشتوانه علمي بي‌نهايت برخوردارند و آن علم در اختيار انسان‌هاي ديگر قرار نگرفته و خدا آنان را از علم غيب خويش آگاه نساخته است. به‌علاوه، اين بيان با عموميت افترا نسبت به كل سوره‌هاي قرآن كه ظاهر آيات شريفه است، تناسب دارد.(1)

افزون بر آن، تعبير «مثله» در جمله «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيات» توجيه معقول و درستي مي‌يابد؛ توضيح آنكه مفسران در مورد اين واژه كه وصف «سور» است و بايد «امثالها» گفته مي‌شد، توجيهاتي را ذكر كرده‌اند؛ مثلاً گفته‌اند كه اصل اين جمله چنين بوده است: «فأتوا بقدر عشر سور مثله» و «مثله» صفت «قدر» است يا آنكه مقصود «كل واحد منها مثله» بوده است(2) يا آنكه چون مجموع ده سوره، يك امر است كه درخواست شده، «مثله» آورده شده است.(3) برخي نيز گفته‌اند: چون كلمه عشر صيغه جمع نيست، در توصيف آن مفرد هم به كار مي‌رود؛(4) اين توجيهات، جز مورد اخير، خلاف ظاهر است و قرينه‌اي در خود آيات نمي‌توان بر آنها يافت. در مورد اخير نيز مي‌توان گفت: با توجه به اينكه كلمه مثل، همانند آيه 160 سوره انعام به صورت جمع هم مي‌توانسته به كار رود،(5) سرّ كاربرد آن به صورت مفرد در آيه 13 سوره هود طبق وجه مورد نظر ما اين است كه مقصود آيه اين بوده كه ده سوره ساخته فكر بشر، به منزله يك سوره قرآن باشد، پس مناسب، بلكه تنها تعبير درست آن است كه كلمه مثل به صورت مفرد آورده شود تا به اين نكته اشاره كند كه ضرورت ندارد ده سوره، هر يك شبيه يك سوره قرآن باشد، بلكه كافي است همه آنها شبيه يك سوره قرآن باشند.


1. برخي گمان کرده‌اند نسبت افترا ويژه ده سوره‌اي است که مشتمل بر قصص انبيا باشد.

2. ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 17، ص 194؛ ناصرالدين عبدالله بيضاوي، همان، ج 2، ص 255، ذيل آيه 13 سوره هود.

3. ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان.

4. شهاب‌الدين محمود آلوسي، همان، ج 7، ص 30، ذيل آيه 13 سوره هود.

5. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها؛ «هر كس كار نيكي (به جاي) آورد، برايش ده‌چندان آن (پاداش) خواهد بود».

از سوي ديگر، جمع آوردن كلمه «مفتريات» و نيز توصيف سوره‌هاي دهگانه به «مفتريات» نيز تبيين مناسبي مي‌يابد؛ زيرا آنچه آورده مي‌شود، هر يك سوره‌اي افترايي است و در نتيجه مفتريات هستند؛ نه آنكه روي هم رفته يك امر مفتري باشند.

اما وجه توصيف سُوَر درخواستي به «مفتريات» كه جز در اين مورد در هيچ يك از آيات تحدي نيامده، طبق اين توجيه آن است كه سوره‌هاي ده‌گانه‌اي كه آورده مي‌شود، چون هر يك در يك بُعد مانند قرآن است، پس در واقع مانند قرآن نيستند. به عبارت ديگر، هر يك از سُوَر قرآن در چند بُعد برجستگي‌ها و ويژگي‌هايي دارد؛ ولي ده سوره بشر ساخته، هيچ يك، كل ويژگي‌هاي يك سوره قرآن را ندارد؛ بنابراين نمي‌توان گفت: هر يك از سُوَر انسان ساخته، همانند قرآن است و اگر قرآن سخن خداست، پس اين سوره‌ها هم سخن خداست؛ بلكه بايد گفت: چون هيچ يك همانند سُوَر قرآن نيست، پس هر يك «مفتري» است. گويا قرآن مجيد در مرحله بسيار خفيف تحدي مي‌فرمايد: شما كه از همانندآوري يك سوره هم ناتوان هستيد، حال چيزي مادون قرآن بياوريد و آن اينكه ده سوره بشر ساخته بياوريد كه هرچند هيچ يك عِدل قرآن نيست و با قرآن هماوردي ندارد، ولي روي هم رفته شبيه يك سوره قرآن باشد.

نكات ذكر شده، همه مؤيد وجهي است كه براي مراتب تحدي به نظر رسيد و امتياز اين توجيه را بر ساير توجيهات نشان مي‌دهد.(1)


1.  براي آگاهي از ساير توجيه‌ها و تبيين‌ها به پيوست همين درس مراجعه كنيد.

خلاصه

1. آيات بيانگر دلايل از سوي خدا بودن قرآن در دو دسته كلي قرار مي‌گيرد:

الف) آيات بيانگر دلايل عقلي (آيات تحدي)؛ ب) آيات بيانگر دلايل نقلي.

2. در آيات دسته اول گاه به مثل قرآن، گاه به ده سوره و گاه به يك سوره از آن تحدي شده است و گاه بر آورنده امّي آن و گاه به هماهنگي آيات و معارف قرآن تحدي شده است.

3. ديدگاه مشهور در مورد سير تحدي ترتيب نزول آيات بيانگر تحدي، تحدي به كل قرآن، تحدي به يك سوره و تحدي به ده سوره است.

4. به احتمال قوي مراد آياتي كه به همانندآوري مثل «قرآن» فراخوانده، معناي جنسي کلمه «قرآن» است و درصدد بيان مقدار همانندآوري نيست و در اين صورت ترتيبي در اين مرحله از همانندخواهي وجود نخواهد داشت.

5. با صرف نظر از آنچه در بند 4 مطرح شد با پذيرش سه نوع تحدي (به كل قرآن، يك سوره و ده سوره) تحدي از اشد به اخف صورت گرفته است به اين صورت كه در مرحله اول تحدي، آوردن كتابي همانند قرآن كه همه امتيازات آن را در برداشته باشد درخواست شده است و پس از ناتواني از اين كار، به آنان تخفيف داده مي‌فرمايد يك سوره كه از هر جهت شبيه سوره‌هاي قرآن باشد بياورند و پس از آنكه از اين كار نيز عاجز شدند تخفيف داده و از ايشان مي‌خواهد كه ده سوره بسازند كه هر كدام داراي يكي از جهات اعجاز قرآن باشد.

6. گويا قرآن كريم در مرحله بسيار خفيف تحدي مي‌فرمايد: شما كه از همانندآوري يك سوره همانند سوره‌هاي قرآن نيز ناتوانيد چيزي فروتر از قرآن بياوريد و آن اينكه ده سوره بشر ساخته بياوريد كه هرچند هيچ يك به تنهايي با قرآن همانندي ندارد، ولي روي هم رفته شبيه يك سوره قرآن باشد.

 

پرسش‌ها

1. آيات بيانگر دليل عقلي از سوي خدا بودن قرآن چند نوع تحدي را مطرح كرده‌اند؟ توضيح دهيد.

2. آيا از آيات قرآن، تحدي به كل قرآن، به ده سوره و به يك سوره استفاده مي‌شود؟ توضيح دهيد.

3. ترتيب نقل شده آيات تحدي چگونه است و توجيه صحيح اين ترتيب همانندخواهي قرآن چيست؟

4. بهترين توجيه تحدي به ده سوره پس از تحدي به يك سوره چيست؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه دلايل از سوي خدا بودن قرآن و مراتب تحدي، ر.ك:

1. جوادي آملي، عبداللّه، تفسير موضوعي جلد1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 127ـ177.

2. معرفت، محمدهادي، علوم قرآني، قم: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، 1378، ص 342ـ 414.

3. حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378، ص 127ـ147.

4. سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: منشورات رضي، بيدار، عزيزي، نوع 64، ج 4، ص 3ـ27.

5. فاضل، محمد، مدخل التفسير، تهران: مطبعة الحيدري، 1400 ق، ص 33 ـ 40.

6. موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت: دار الزهراء، 1401 ق، ص 33ـ77.

7. مركز الثقافة و المعارف الاسلامية، علوم القرآن عندالمفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 413ـ567.

8. رشيدرضا، محمد، تفسير القرآن الحكيم الشهير بتفسير المنار، بيروت: دار المعرفة، [بيتا]، ج 11 ـ 12.

9. الرازي، فخرالدين محمد بن عمر، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، بيروت: دار احياء التراث، ج 17، ص 255 (ذيل آيه 13 سوره هود) و ص 324 ـ 326 (ذيل آيه 38 سوره يونس).

 

 

 

پيوست درس هفتم

‌‌

ديگر توجيه و تبيين‌‏هاي مطرح شده در باب مراتب تحدي

الف) برخي مدعي شده‌‏اند كه گرچه سوره يونس، قبل از سوره هود نازل شده، ولي آيات تحدي سوره يونس، پس از آيات تحدي سوره هود به پيامبر(صلى الله عليه وآله) وحي شده؛ بنابراين تحدي از دشوارتر به آسان‏تر به صورت طبيعي انجام گرفته است.(1)

ب) برخي ديگر مدعي شده‌‏اند كه كل سوره يونس قبل از سوره هود نازل شده؛ ولي پيامبر(صلى الله عليه وآله) موظف بوده آيات تحدي سوره يونس را بعد از آيات تحدي سوره هود براي مردم تلاوت كند تا تحدي از دشوارتر به آسان‏تر تأمين شود.(2)

اين دو ديدگاه، صرفاً يك ادعاست و هيچ شاهد و دليل روشني بر آن وجود ندارد و نمي‏توان با صرف ادعا از قول مشهور در نزول آيات دست برداشت و دليلي بر آنكه پيامبر در جايي به ابلاغ آيات نازل شده برخلاف ترتيب نزول مأمور شده باشند نيز در دست نيست.

ج) مقصود از آيه سوره يونس، مطلق سوره‌‏هاي قرآن است؛ ولي مقصود از سوره هود كه ده سوره را تحدي مي‌‏كند، ده سوره خاص است و آن سُوَر عبارت‌اند از: نُه سوره قبل از سوره هود (بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، انفال، توبه و يونس) به اضافه سوره هود.(3)


1. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج12، ص33، ذيل آيه 13 سوره هود.

2. ر.ك: شهاب‏الدين محمود آلوسي، همان، ج 7، ص 30، ذيل آيه 13 سوره هود.

3. ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان ج17، ص 324 ـ 325. وي اين را از ابن عباس نقل مي‌کند.‌

اين قول، خلاف ظاهر آيه است كه واژه سوره در آن بدون هرگونه قيدي ذكر شده و هر ده سوره‏اي را شامل مي‏شود؛ مگر آنكه قبل از سوره هود، فقط همان نُه سوره نازل شده باشد؛ ولي قايلان به اين قول هم آن را نمي‌‏پذيرند. هيچ قرينه حالي يا مقالي ديگري نيز بر اراده خلاف ظاهر و تخصيص اطلاق آيه به سوره‏‌هاي ده‏گانه ياد شده وجود ندارد؛ به‌علاوه، كساني كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت افترا مي‏دادند، اين نسبت را در مورد سُوَر معيني قايل نبودند و همه سوره‏هاي قرآن برايشان يكسان بود؛ در اين صورت، تحدي به سُوَر خاص، آن هم سُوَر بزرگ قرآن، بي‏وجه خواهد بود و معنا ندارد به كسي كه مي‏گويد سوره «كوثر» افترا است و از سوي خدا نيست، گفته شود ده سوره مانند سور اول قرآن موجود بياور.

گذشته از اين، سوره‌هاي بقره، آل‌عمران، نساء، مائده، انفال و برائت كه در اين مجموعه قرار دارد، به اتفاق اهل فن، مدني است و در زمان تحدي به ده سوره، هنوز نازل نشده بود تا به آن تحدي شود.(1)

افزون بر آن، قايل به اين قول، خصوصيت اين ده سوره را كه به سبب تحدي به خصوص اين سور شده، ذكر نكرده است و وجه خاصي براي آن نمي‏‌توان ذكر كرد.

د) رشيدرضا با تكيه بر اينكه از ميان آيات تحدي، فقط در آيه شريف سوره هود، صفت مفتريات براي سوره‌‏هاي درخواستي ذكر شده، راز مطلب را در همين صفت نهفته مي‏‌بيند. وي بر اين باور است كه در بيانات قرآن، اخباري وجود داشته كه مشركان ادعا مي‏‌كرده‌‏اند اين اخبار واقعيت نداشته و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دروغ آنها را به خدا نسبت مي‌‏دهد و با توجه به اين مطلب، اخباري را كه در قرآن آمده به اين شكل دسته‌‏بندي كرده است:


1. ر.ك: جلال‌‏الدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع اول، ج 1، ص 43 ـ 44 و سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 13، ص 234.

 

 

آن‏گاه مدعي مي‏شود كه نسبت افترا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) از سوي مخالفان در مورد اخبار آفرينش، اصلاً مطرح نشده است. اخبار غيبي دنيايي در سُوَر قصار در كمتر از ده سوره و در سُوَر طوال در بيش از ده سوره آمده است. اخبار غيبي آخرتي نيز در بيشتر سور قرآن مطرح شده است؛ بنابراين در سه نوع اخبار ياد شده، هيچ ده سوره مشخصي را نمي‌‏توان يافت كه مشتمل بر اخبار غيبي باشد تا مشركان، به‌ويژه يهود كه مخاطب اين آيات هستند، نسبت افترا داده باشند و پيامبر بفرمايد: برويد و ده سوره مانند اين ده سوره‏اي كه ادعاي مفتري بودن آن را مي‏‌كنيد، بياوريد. فقط قصص انبيا است كه در ده سوره مشخص مطرح شده و يهود نسبت افترا به پيامبر‌(صلى الله عليه وآله) در آن زمينه مي‏‌دادند و آن ده سوره عبارت‌اند از: اعراف، يونس، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، قمر، ص و سوره هود. رشيدرضا مدعي است كه نه سوره ديگر قبل از سوره هود نازل شده‌‏اند؛ پس مقصود از «فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ» ده سوره مانند سُوَر ده‏گانه پيشين است كه درباره قصص انبيا سخن گفته و شما آن را مفتري مي‌‏دانيد.(1)

سپس مي‏‌نويسد: «الخلاصة ان مشركي مكة المعاندين لم يجدوا شبهة علي القرآن ـ بعد شبهة السحر القديمة التي لم تلق رواجاً عند العرب لأنّه كلام بلغتهم عرفوه وعقلوه وأدركوا علوه علي سائر الكلام ـ إلاّ زعمهم أنّ محمّداً(صلى الله عليه وآله) قد افتراه في جملته وما هو وحي من عند الله تعالي فتحداهم بالإتيان بمثله بالإجمال وبسورة مثله في جملة مزاياه من


1. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج 11، ص 34 ـ 45.

نظمه وأُسلوبه وبلاغته وعلومه وتأثير هدايته وسلطانه الإلهي علي الأرواح والعقول فعجزوا وبقيت لهم شبهة عليه في قصصه إذا ادعي أنّها من أنباء الغيب أوحاه اللّه إليه، فزعموا أنّه إفك افتراه وأعانه عليه قوم آخرون، وأنّه أساطير الأولين اكتتبها لنفسه فهي تملي عليه ويلقنها لئلا ينساها وهذه شبهة خاصة موجهة إلي قصصه المتفرقة في سورة الكثيرة لا يدحضها عجزهم عن الإتيان بسورة واحدة مثله في بلاغتها التي حصروا الإعجاز فيها ولا إبداع نظمها ولا طرافة اسلوبها أيضاً ولا سيما إذا كانت قصيرة، فتحداهم بعشر سور مثله مفتريات أي مثل هذه القصص التي زعموا أنّها أساطير الأوّلين وإنّما تكون مثلها إذا كانت جامعة لمزاياها المعنوية العلمية... وجملة القول أنّ التحدي بعشر سور مثله مفتريات قد كان لإبطال هذه التهمة الخاصة من الإفتراء وقد بينا معناها والسور المفصلة فيها التي تمّت عشراً بهذه السورة (هود)».(1)

در جاي ديگر پس از ذكر مزاياي ده‌گانه‌‏اي كه به نظر وي در اين ده سوره وجود دارد، مي‏‌گويد:

«ثم إنّك تجد هذه المعاني أو المعارف التي أجمعتها في عشرة أنواع كلية... متفرقة في جميع تلك القصص من تلك السور ولا تجد فيها علي تكرارها تناقضاً ولا تعارضاً ولا في عباراتها اختلافاً ولا تفاوتاً علي ما فيها من إيجاز وقبض ومساواة وبسط وهذه مما يعجز عنه البشر أيضاً ولا يتحقق إلاّ بالتعدد وإذا كانت لاتوجد كلها مجتمعة في سورة ولا سورتين ولا ثلاث مما ذكرنا. فاحري بمن يدعي أنّها من علم البشر وكلامهم أن يفسح له في التحدي بأن يأتي بعشر سور مثلها تشتمل علي هذه المزايا كلها فالتحدي بهذه السور توسيع علي المنكرين أن تصدوا لمعارضتها لا تضييق عليهم».(2)

رشيدرضا وجه ديگري را نيز در اين خصوص بيان كرده كه بسيار شبيه به قول ششم (ديدگاه استاد محمد فاضل لنکراني) است.(3)


1. ر.ك: همان، ج12، ص44، 45.

2. همان، ص43.

3. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج1، ص193، 194.

در نقد اين ديدگاه مي‌‏توان گفت:

اولاً، اختصاص افترا به آيات دال بر اخبار و أنبا وجهي ندارد. گويا رشيدرضا چنين تصور كرده كه افترا در اخبار مي‌‏تواند مطرح باشد؛ اما در انشائيّات افترا صادق نيست و مشركان، آيات اخباري قرآن را مفتري مي‌‏دانستند؛ در صورتي كه مشركان قرآن «بما هو قرآن» را مفتري مي‏‌دانستند؛ اعم از اخبار و انشا و در افترا بودن آن به محتواي آيات كه خبر يا انشا است و مطابق با واقع يا غير مطابق با واقع است، نظري نداشتند؛ بلكه به لحاظ اينكه انتساب به خدا داده مي‏‌شود آن را مفتري مي‌‏دانستند؛ يعني به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قرآن در بعد انتساب به خدا افترا قايل مي‏‌شدند و انشائيّات، از اين ديد خبر مي‌‏شوند؛ پس صفت مفتريات كه اساس ديدگاه اوست، اختصاص به ده سوره معين ندارد.

ثانياً، نسبت افترا به پيامبر از صدر آيه استفاده مي‌‏شود و در سوره‌‏هاي ديگر هم مطرح است و آن با آنچه در مفتريات مد نظر است، تفاوت دارد. افتراي صدر آيه، افتراي مورد قبول مشركان است و افترا در مفتريات، افتراي مورد قبول مشركان و پيامبر(صلى الله عليه وآله) است. بنابراين، وصف مفتريات دلالت ندارد كه ده سوره معيني وجود داشته است كه مشركان نسبت افتراي آنها را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مي‏‌داده‌‏اند تا درصدد تعيين آن ده سوره برآييم؛ بلكه اين وصف، دلالت دارد كه ده سوره درخواستي، سُوَري است كه پيامبر و مخالفان بر مفتري‏ بودن آن اتفاق نظر دارند.

ه‍) مرحوم علامه طباطبايي(قدس سره) پس از نقل و نقد قول رشيدرضا، وجه ديگري را در اين باره مطرح مي‏‌سازد. ايشان پس از ذكر اين نكته كه مقصود از «بعشر سور» عدد ده نيست، بلكه چند سوره (كثرت) مراد است، مي‏‌نويسد: در تحدي كل قرآن، قرآن به عنوان يك كتابِ هدايتگرِ جامع و جاودانه مورد تحدي است و در تحدي به يك سوره، هدفْ تحدي به يك قطعه قرآن به لحاظ اشتمال بر يك غرض و هدف تام است و در تحدي به ده سوره، هدفْ تحدي به تنوع در اغراض و بيان انواع مقاصد است. ايشان در اين زمينه مي‏‌نويسد:

فالذي كلّف به الخصم في هذه التحديات هو أن يأتي بكلام يماثل القرآن مضافاً إلي

بلاغة لفظه في بيان بعض المقاصد الإلهية المشتملة علي أغراض منعوتة بالنعوت التي ذكرها اللّه سبحانه.

والكلام الإلهي مع ما تحدي به في آيات التحدي يختلف بحسب ما يظهر من خاصته فمجموع القرآن الكريم يختص بأنّه كتاب فيه ما يحتاج إليه نوع الإنسان إلي يوم القيامة من معارف أصلية وأخلاق كريمة وأحكام فرعية، والسورة من القرآن تختص ببيان جامع لغرض من الاغراض الإلهية المتعلقة بالهدي ودين الحق علي بلاغتها الخارقة، وهذه خاصّة غير الخاصة التي يختص بها مجموع القرآن الكريم، والعدة من السور كالعشر والعشرين منها تختص بخاصة اُخري وهي بيان فنون من المقاصد والأغراض والتنوع فيها فإنّها أبعد من احتمال الإتفاق فإنّ الخصم إذا عجز عن الإتيان بسورة واحدة كان من الممكن أن يختلج في باله أن عجزه عن الإتيان بها إنّما يدل علي عجز الناس عن الإتيان بمثلها لاعلي كونها نازلة من عندالله موحاة بعلمه فمن الجائز أن يكون كسائر الصفات والأعمال الإنسانية التي من الممكن في كل منها أن يتفرد به فرد من بين أفراد النوع اتفاقاً لتصادف أسباب موجبة لذلك كفرد من الإنسان موصوف بأنّه أطول الأفراد أو أكبرهم جثة أو أشجعهم أو أسخاهم أو أجبنهم أو أبخلهم.

وهذا الإحتمال وإن كان مدفوعاً عن السورة الواحدة من القرآن أيضاً التي يقصدها الخصم بالمعارضة فإنّها كلام بليغ مشتمل علي معان حقة ذات صفات كريمة خالية عن مادّة الكذب، وما هذا شأنه لا يقع عن مجرد الإتفاق والصدفة من غير أن يكون مقصوداً في نفسه ذا غرض يتعلق به الإرادة.

إلاّ أنّه أعني ما مرّ من احتمال الإتفاق والصدفة عن السور المتعددة أبعد لأنّ إتيان السورة بعد السورة وبيان الغرض بعد الغرض والكشف عن خبيئ بعد خبيئ لا يدع مجالاً لإحتمال الإتفاق والصدفة وهو ظاهر.

إذا تبين ما ذكرنا ظهر أنّ من الجائز أن يكون التحدي بمثل قوله: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً» (اسراء:88)، وارداً مورد التحدي بجميع القرآن لما جمع فيه من الأغراض الإلهية ويختص

بأنّه جامع لعامة ما يحتاج إليه الناس إلي يوم القيامة؛ وقوله: «قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ» لما فيها من الخاصة الظاهرة وهي أنّ فيها بيان غرض تام جامع من أغراض الهدي الإلهي بياناً فصلاً من غير هزل وقوله: «قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ» تحدياً بعشر من السور القرآنية لما في ذلك من التفنن في البيان والتنوع في الأغراض من جهة الكثرة، والعشرة من ألفاظ الكثرة كالمأة والألف. قال تعالي: «يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ»؛ (بقرة:96)، فالمراد بعشر سور (واللّه أعلم) السور الكثيرة الحائزة لبعض مراتب الكثرة المعروفة بين الناس فكأنّه قيل: فأتوا بعدة من سوره ولتكن عشراً ليظهر به أن تنوّع الأغراض القرآنية في بيانه المعجز ليس إلاّ من قبل اللّه.(1)

استاد محمد فاضل لنكراني(رحمه الله) در نقد ديدگاه مرحوم علامه فرموده است: اين وجه به خودي خود تام است و در صحت آن ترديدي نيست؛ ولي اين بيان، فقط توجيه‏‌كننده اصل تحدي به يك سوره و ده سوره است؛ نه توجيه ‏كننده تحدي به ده سوره پس از تحدي به يك سوره.(2)

اين اشكال در صورتي بر بيان مرحوم علامه وارد است كه ايشان درصدد بيان اين نكته باشند كه در مقام تحدي، مقتضاي ترتيب طبيعي آن است كه تحدي به ده سوره، لزوماً پس از تحدي به يك سوره باشد؛ ولي چنين مدعايي صريحاً در عبارات ايشان نيامده؛ بلكه در اين خصوص مي‌‏فرمايد: «ويمكن ان يقال في وجه الاختلاف الذي يلوح من آيات التحدي؛ در توجيه اختلافي كه در آيات تحدي به چشم مي‏‌خورد، مي‏توان گفت...».(3)

در اين صورت مرحوم علامه درصدد توجيه صحت تحدي به ده سوره پس از تحدي به يك سوره است، نه لزوم آن؛ و با توجه به اين نكته كه غرض در تحدي به يك سوره و تحدي به ده سوره متفاوت است، هم تحدي به ده سوره پس از تحدي به


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج10، ص 167 ـ 169.

2. محمد موحدي فاضل، مدخل التفسير، ص 37 ـ 83.

3. سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 10، ص 170.‌

يك سوره و هم تحدي به يك سوره پس از تحدي به ده سوره درست است و در هر دو صورت به اين معنا است كه پس از تحدي به يك بُعد از اعجاز قرآن و به كرسي نشستن آن، تحدي به بُعد ديگري از اعجاز قرآن صورت مي‏‌گيرد. اين نكته نيز شايان ذكر است كه مقصود مرحوم علامه طباطبايي از سوره، يكي از سُوَر يكصد و چهارده‌گانه قرآن نيست؛ بلكه يك قطعه و يك فقره از فقرات قرآن است. بنابراين تصريح ايشان به اين نكته كه برخي از سُوَر يكصد و چهارده‌گانه هدف واحدي ندارند، با تأكيد ايشان بر اينكه هر يك از سور قرآن غرض خاصي دارند كه آيات تحدي به يك سوره به آن نظر دارد، منافات ندارد.

و) استاد محمد فاضل لنكراني(قدس سره) بر اين باورند كه كلمه مفتريات كه فقط در اين آيه از آيات تحدي آمده، موجب مي‏‌شود تحدي بر روال نظم طبيعي از دشوارتر به ساده‌‏تر سير كرده باشد؛ زيرا در تحدي به يك سوره، بر محتواي سوره و نظم، هر دو تأكيد مي‌‏شود؛ ولي در تحدي به ده سوره با صرف نظر از محتواي آنها، ده سوره با نظم خاص قرآني درخواست مي‏‌شود؛ هرچند محتواي آنها كذب و افترا باشد. ايشان در مقام توضيح اين وجه مي‏‌نويسد:

«إنّ الإفتراء المدلول عليه بقوله «مفتريات» يغاير الإفتراء الواقع في صدر الآية في قوله: «أم يقولون افتراه» فإنّ الإفتراء هناك افتراء بحسب نظر المدّعي، ولا يقبله الطرف الآخر بوجه، وفي الحقيقة يكون الإفتراء المدعي افتراءً واقعياً غير مطابق للواقع بوجه، ولكن الإفتراء هنا إفتراء مقبول للطرفين، والغرض (والله أعلم) أنّ اتصاف القرآن بالإعجاز وإن كان ركنه الذي يتقوم به إنّما هي المقاصد الإلهية، والأغراض الربوبية، التي يشتمل عليها ألفاظه المقدسة، وعبارته الشريفة، إلاّ أنّه لا ينحصر بذلك، بل لو فرض كون المطالب غير واقعية والقصص كاذبة لكان البشر عاجزاً عن التعبير بمثل تلك الألفاظ، مع النظم الخاص، والاسلوب المخصوص.

ففي الحقيقة، يكون التحدي في هذه الآية (بعد الإغماض عن علوّ المطالب، وسمّو المعاني، وصدق القصص وواقعيّة المفاهيم) بخلاف التحدي الواقع في الآية الكريمة في

سورة يونس، بالإتيان بسورة مثل سور القرآن، فإنّ ظاهره المماثلة من جهة المزايا الراجعة إلي المعني والخصوصيات المشتملة عليها الألفاظ معاً».

سپس مي‏‌فرمايد:

«نعم، يبقي الكلام (بعد ظهور عدم كون المراد بالعشرة إلاّ الكثرة لا العدد الخاص) في حكمة العناية بالكثرة، ولعلّها عبارة عن التنبيه علي اشتمال الكتاب العزيز علي خصوصية مفقودة في غيره، ولا يكاد يقدر عليها البشر، وإن بلغ ما بلغ، وهي الإتيان بقصة واحدة بأساليب متعددة وتعبيرات مختلفة متساوية من حيث الوقوع في أعلي مرتبة البلاغة».(1)

«وبذلك ترتفع الشبهة التي يمكن أن يخطر بالبال، بل بعض الناس أوردها علي الإعجاز بالبلاغة الاسلوب، وهي أن الجملة أو السورة المشتملة علي القصّة يمكن التعبير عنها بعبارات مختلفة تؤدي المعني، ولابد أن يكون عبارة منها ينتهي أليها حسن البيان، مع السلامة من كل عيب لفظي، أو معنوي، فمن سبق إلي هذه العبارة أعجز غيره عن الإتيان بمثلها؛ لأنّ تأليف الكلام في اللغة لا يحتمل ذلك، ولكن القرآن عبّر عن بعض المعاني وبعض القصص بعبارات مختلفة الاسلوب والنظم، من مختصر ومطول، والتحدي في مثله لا يظهر في قصة مخترعة مفتراة، بل لابد من التعدد الذي يظهر فيه التعبير عن المعني الواحد والقصة الواحدة بأساليب مختلفة وتراكيب متعددة».(2)

و اين مطلب نكته‏‌اي است كه رشيدرضا و علامه طباطبايي(قدس سره) نيز در همين مورد به آن توجه كرده‏‌اند.(3)

اين وجه نيز هرچند به خودي خود صحيح است، ولي در صورتي با ظاهر آيه سازگار است كه خداوند مي‏‌فرمود: «فأتوا بسورة مثله مفتري»؛ بنابراين تأكيد آيه بر ده سوره به ‏جاي يك سوره، با اين توجيه منافات دارد و وجهي كه براي عنايت و تأكيد بر ده سوره ذكر شده، در صورتي درست است كه آيه در مقام بيان ويژگي‏‌هاي قرآن


1. محمد موحدي فاضل، همان، ص 38، 39.

2. همان، ص 39.

3. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج1، ص193 و سيد‌محمدحسين طباطبايي، همان، ج10، ص 168ـ170.‌

باشد، نه درخواست همانندآوري از مخالفان. توضيح اين نكته در پايان همين مطلب مي‏‌آيد.

قابل ذكر است كه رشيدرضا در تفسير المنار ضمن تبيين ديدگاه خويش، اشاره‏‌هايي به توجيه ذكر شده در مدخل التفسير دارد؛ هرچند به صورت وجه مستقل نيامده است.(1)

به‌علاوه با ذيل آيه كه مي‌‏فرمايد: «فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ...» چندان تناسبي ندارد. نزول به علم الهي با محتوا بيشتر تناسب دارد و چنان‏كه علامه ‏طباطبايي نيز فرموده، اشتمال بر معارف هدايتگر انسان‏ها و يا انواع كمالات، با توحيد در الوهيت كه از عجز مخالفان در آيه نتيجه گرفته شده، بيشتر تناسب دارد تا با تفنن در بيان بدون محتوا (شايان ذكر است كه نظير اين تذييل در آيه 39 سوره يونس آمده است. آنجا كه مي‌‏فرمايد: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»).

اما آنچه در وجه تأكيد بر «عشر سور» در بيانات رشيدرضا و اين دو بزرگوار آمده، مربوط به بُعد ديگري از تحدي است كه نبايد با آنچه اكنون بر آن تأكيد شد، خلط شود.

توضيح آنكه: گاه در بيان اعجاز قرآن، سخن بر سر آن است كه آيا امكان دارد قرآن با توجه به ويژگي‏‌هايي كه دارد سخن انسان باشد يا آنكه شواهد و دلايل، ما را به اين نكته رهنمون مي‌‏كند كه پشتوانه آن، دانش و قدرتي فوق دانش و قدرت بشر است؛ نظير آيه 82 نساء كه با تكيه بر خصوصيات قرآن مي‌‏فرمايد: اين كتاب با ويژگي عدم اختلاف آن، نمي‏‌تواند ساخته فكر و انديشه پيامبر باشد. در اين بُعد از بيان اعجاز، تحدي از اخف به اشد شيوه عقل‌پسند است؛ يعني اول بر يكي از خصوصيات و يا يك مورد و يك سوره و يك خبر غيبي تكيه مي‏‌شود و گفته مي‏‌شود اين خصوصيت، اين خبر غيبي، اين يك بخش از قرآن، اين يك مجموعه آيات نمي‏‌تواند از آن پيامبر(صلى الله عليه وآله)


1. ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج1، ص193، 194 و ج12، ص47.‌

باشد و در مرحله دوم، بر چند خبر غيبي، چند بُعد اعجاز يا سُوَر متعدد كه هر يك معجزه‌‏اند تكيه مي‏‌شود و گفته مي‌‏شود: در خصوص يك مورد كار خارق‏‌العاده، يك خبر غيبي، يك سوره، احتمال دارد كه معلول نبوغ شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد و يا اين توهم ممكن است در ذهن افراد خطور كند كه اين يك سوره با محتواي فوقِ توان انسان‏هاي ديگر شايد از صفات برجسته‌‏اي است كه همواره در بين انسان‏ها يك نفر فوقِ افراد ديگر قرار مي‏‌گيرد؛ ولي بيان خبر غيبي پي‌درپي، آوردن سوره بعد از سوره اين توهم را بهتر دفع مي‌‏كند. اين همان بياني است كه در بيانات علامه طباطبايي، محمد فاضل لنکراني و رشيدرضا آمده است؛ پس اين بيان در جايي مناسب است و اين شبهه در صورتي دفع مي‏‌شود كه تكيه بر اين نكته شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سُوَر متعدد پي‌درپي مي‌‏آورد و اين نشان مي‏‌دهد كه معلول نبوغ و خصوصيات شخصي ايشان نيست؛ زيرا هر كس در يك بُعد يا يك زمينه نبوغ دارد، نه در هر بُعد و هر زمينه، و اين شبيه نكته‌‏اي است كه متكلمان در خصوصيت معجزه ذكر كرده‌‏اند كه معجزه محدوديت ندارد.

بديهي است كه در اين بُعد، تحدي از اشد به اخف كه مورد بحث در آيات كنوني (تحدي به يك سوره و سپس به ده سوره) است، نمي‏‌تواند مطرح باشد؛ بلكه بايد تحدي از اخف به اشد سير كند (اگر به‌کارگيري تعبير تحدي در اين مورد بي‌‏اشكال باشد).

 

 

 

درس هشتم:

 

 

شرايط اثبات اعجاز قرآن و نصاب آن

 

شرايط تحقق اعجاز قرآن

نصاب اعجاز قرآن

دلالت اعجاز قرآن

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. اموري را كه با تحقق آنها اعجاز قرآن براي غير پيامبر(صلى الله عليه وآله) اثبات مي‌شود بشناسد؛

2. از ديدگاه‌هاي مختلف در نصاب اعجاز قرآن آگاه شود و ديدگاه درست و دلايل آن را بيان کند؛

3. بر تبيين دلالت اعجاز قرآن بر توحيد در الوهيت توانا شود؛

4. بتواند لوازم اثبات اعجاز قرآن را توضيح دهد و دلالت آن بر حقانيت همه معارف اسلامي را تبيين كند.‌

شرايط اثبات اعجاز قرآن

براي اثبات اعجاز قرآن، دست‌كم بايد سه امر به اثبات برسد؛ اموري كه در هر معجزه ديگر نيز ضرورت دارد: نخست آنكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را به عنوان يك امر خارق‌العاده كه فقط با امداد ويژه الهي تحقق مي‌يابد و دليل صحت ادعاي پيامبري اوست، مطرح كرده باشد؛ دوم آنكه مخاطبان پيامبر مسئله را جدي گرفته، درصدد بررسي قرآن و همانندآوري آن برآمده و تلاش جدي از ناحيه آنان در اين خصوص به عمل آمده باشد؛ و سوم آنكه در عين تلاش جدي صورت گرفته براي بررسي يا همانندآوري، موفق به اين كار نشده باشند يا به روشني دريافته باشند كه نمي‌توانند همانند قرآن را بياورند.

امر اول، افزون بر آنكه از نظر تاريخي و روايي مسلّم است، در آيات قرآن نيز به روشني مطرح شده است. آيات تحدي، مسئله را با رساترين بيان به ميان كشيده و همه انسان‌ها را از هر فرقه و گروه و در هر زمان و مكان به همانندآوري دعوت كرده؛ به گونه‌اي كه براي هيچ انسان منصفي كه با تاريخ قرآن آشنا باشد، در اينكه پيامبر قرآن را به عنوان نشان پيامبري خود مطرح و به آن تحدي كرده است، جاي ترديد و شكي باقي نمي‌گذارد.

امر دوم نيز از مسلّمات تاريخي و روايي است و آيات قرآن به خوبي بر آن دلالت دارد. موضع‌گيري‌ها و قضاوت‌هاي مخالفان قرآن كه در آيات شريفه و كتاب‌هاي روايي و تاريخي آمده، همه بر اين اصل گواهي مي‌دهد. مخالفان قرآن، بيشترين انگيزه را براي آوردن همانند قرآن داشتند. آنان اهل فصاحت و بلاغت بودند و بدان فخرفروشي‌

مي‌كردند؛ نسبت به آداب و رسوم خويش و به‌ويژه فرهنگ بت‌پرستي داراي تعصب،(1) و قومي لجوج، سرسخت و تكبر بودند(2) و قرآن را مظهر مخالفت با بت و بت‌پرستي مي‌دانستند. قرآن، آداب و رسوم آنان را نادرست و بت و بت‌پرستي را امر خرافي قلمداد مي‌كرد،(3) و فخرفروشي و تكبر آنان را نكوهش مي‌نمود.(4) اعمال آنان را تباهي و شقاوت ابدي مي‌دانست(5) و آنان را قومي بي‌منطق، غافل و نادان(6) و مخالفتشان را برخاسته از لجاجت، عناد، ناداني، نفهمي، استكبار، پيروي از شيطان و هواي نفس و دنباله‌روي نياكان معرفي مي‌كرد.(7) در عين حال، در آيات تحدي، از هر نكته و دقيقه‌اي


1. أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ * وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ؛ ص:5، 6؛ «آيا معبودها(ي متعدد) را معبود يگانه قرار داده؟ راستي كه اين چيزي سخت شگفت است. و مهترانشان (سران قريش) به راه افتادند (و به يكديگر گفتند) كه برويد و بر خدايان خويش شكيبا باشيد. راستي كه اين چيزي خواسته شده (و مقصود ماست)».

2. بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَشِقَاقٍ؛ ص:2؛ «بلكه كساني كه كافر شدند در سركشي و ستيزند». فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْمًا لُّدًّا؛ مريم:97؛ «همانا (خواندن) آن (قرآن) را به زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزكاران را بدان مژده و مردم سرسخت را با آن هشدار دهي».

3. إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم؛ نجم:23؛ «اين بت‌ها (كه خدايشان مي‌پنداريد) جز نام‌هايي (بيش) نيستند كه (با آن) شما و پدرانتان (اين سنگ و چوب‌ها را) نام‌گذاري كرده‌ايد».

4. ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ؛ حج:9؛ «از سر نخوت (از آيات الهي جدا مي‌كند) تا (مردم را) از راه خدا گمراه كند. براي او در اين جهان خواري و رسوايي است و در روز رستاخيز عذاب (آتش) سوزان را به او مي‌چشانيم».

5. وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا؛ جن:23؛ «و آنان كه خدا و پيامبرش را نافرماني كنند، به راستي كه بر ايشان آتش دوزخ است كه در آن جاودان باشند».

6. قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ؛ زمر:64؛ «بگو: آيا به من دستور مي‌دهيد كه جز خداي را بپرستم، اي نادانان؟!» وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ؛ حج:8؛ «و از مردمان كساني هستند كه بي هيچ دانش، رهنمود و كتابي روشن درباره خدا جدل و ستيز مي‌كنند».

7. بَل لَّجُّوا فِي عُتُوٍّ وَنُفُورٍ؛ ملک:21؛ «بلكه اينان در سركشي و نفرت پافشاري كردند». وَلَـكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ؛ انعام:37؛ «ولي بيشترشان نمي‌دانند». وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ؛ احقاف:10؛ «و گواهي از بني‌اسرائيل بر مشابهت (معارف) قرآن (با آنچه در تورات و انجيل آمده) گواهي دهد؛ پس ايمان آورد و شما بزرگي و گردنكشي كنيد». وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ؛ حج:3؛ «و از مردمان، كساني هستند كه درباره خدا بي هيچ دانشي جدل و ستيز مي‌كنند و از هر شيطان نافرمان و سركشي پيروي مي‌نمايند». بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ؛ زخرف:22؛ «(نه) بلكه گفتند: ما پدرانمان را بر آييني يافتيم و ما در پي ايشان ره يافته‌ايم». ‌

كه مي‌توانست آنان را به همانندآوري ترغيب، تشويق و تحريك كند استفاده كرد. برخي از اين نكات عبارت‌اند از:

تحدي از دشوارتر به ساده‌تر(1) كه موجب بسيج همگاني نيروها در سه نوبت براي همانندآوري قرآن مي‌شد، پيوند دادن پذيرش و عدم پذيرش قرآن با سعادت و شقاوت جاودانه،(2) تشويق به كمك گرفتن از تمامي نيروهايي كه مي‌توانند در آوردن همانند قرآن نقش ايفا كنند،(3) پيش‌گويي ناتواني ابدي انسان‌ها از آوردن همانند حتي يك سوره قرآن از شخصي همانند پيامبر،(4) دروغگو شمردن آنان در نفي معجزه بودن قرآن در صورت عجز از همانند‌آوري آن،(5) مطرح كردن روشن بودن اعجاز قرآن به گونه‌اي كه حتي براي ياوهگويان جاي ترديد باقي نمي‌گذارد،(6) شتاب‌زده دانستن و برخاسته از عدم تدّبر و تعقل قضاوت مخالفان نسبت به قرآن،(7) و نتيجه‌گيري بطلان آيين بت‌پرستي از نياوردن همانند قرآن.(8)

امور ياد شده، زمينه‌هاي لازم و انگيزه‌هاي كافي تلاش براي همانندآوري مخاطبان را فراهم مي‌آورد؛ به گونه‌اي كه اگر كوششي صورت نگيرد، كاملاً برخلاف جريان طبيعي است و بايد موانع و علل خنثي كننده اين انگيزه‌ها را جست‌وجو كرد. اما اين كوشش‌ها نه‌تنها صورت گرفت، كه مخالفان بيشترين و متنوع‌ترين تلاش‌ها را براي شكست دادن قرآن به عمل آوردند. به راه انداختن جنگ‌هاي طاقت‌فرسا، دعوت پيامبر اسلام به مسامحه و سازش‌كاري،(9) انكار نزول وحي بر بشر،(10) ايجاد ترديد در


1. توضيح آن گذشت.

2. بقره:24.

3. اسراء:88؛ هود:13 و يونس:39.

4. بقره:24.

5. بقره:23؛ هود:13؛ يونس:39 و طور:34.

6. عنكبوت:48.

7. نساء:81 و يونس:16.

8. هود:14.

9. وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ؛ قلم:9؛ «دوست دارند كه نرمي كني تا نرمي كنند».

10. وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَيْءٍ...؛ انعام:91؛ ق:1، 2؛ «خداي را چنان‌كه سزاوار اوست، قدر نشناختند و ارج ننهادند، آن‌گاه كه گفتند: خدا بر هيچ آدمي هيچ چيز فرو نفرستاده است». ‌

صلاحيت پيامبر براي نبوت،(1) بهانه‌گيري نسبت به كيفيت نزول قرآن،(2) ايجاد شبهه هنگام تغيير يا نسخ برخي از احكام،(3) ادعاي اينكه اگر بخواهند، همانند قرآن را مي‌آورند،(4) در‌خواست آوردن قرآني ديگر يا تبديل آن،(5) اتهام فراگرفتن قرآن از ديگران،(6) نسبت دادن جنون،(7) شاعر بودن،(8) افترا به خدا بستن(9) و سحر و جادوگري به


1. وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ؛ زخرف:31؛ «و گفتند: چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر (مكه و طائف) فرو فرستاده نشد؟»

2. وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً...؛ فرقان:32؛ «و كساني كه كافر شدند، گفتند: چرا قرآن بر او يكجا و يك باره فرو فرستاده نشد؟»

3. وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُواْ إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ؛ نحل:101؛ «و چون آيه‌اي را جايگزين آيه‌اي كنيم و خدا به آنچه فرو مي‌فرستد داناتر است، گويند: همانا تو دروغ‌بافي.(چنين نيست) بلكه بيشترشان نادان‌اند». و نيز سَيَقُولُ السُّفَهَاء مِنَ النَّاسِ مَا وَلاَّهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُواْ عَلَيْهَا...؛ بقره:142؛ «زود است كه نابخردانِ مردم گويند: چه چيز آنان را از قبله‌اي كه بر آن بودند (بيت‌المقدس) بگردانيد؟»

4. وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَـذَا إِنْ هَـذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ؛ انفال:31؛ «و چون آيات‌ ما بر آنها تلاوت شود، گويند: شنيديم. اگر مي‌خواستيم، ما هم مانند اين (سخنان قرآني) را مي‌گفتيم. اين (آيات) جز افسانه‌هاي پيشينيان چيزي نيست».

5. وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَـذَا أَوْ بَدِّلْهُ...؛ يونس:15؛ «و چون آيات روشن‌ ما بر آنان تلاوت شود، كساني كه به ديدار ما اميد ندارند، گويند: قرآني جز اين بياور يا آن را دگرگون كن...».

6. وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ...؛ نحل:103؛ «و به تحقيق مي‌دانيم كه به راستي آنان مي‌گويند: همانا آدمي به او (اين آيات) مي‌آموزد...». و نيز وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا؛ فرقان:5؛ «و گفتند: افسانه‌هاي پيشينيان است كه او درخواست كرده آنها را (برايش) بنويسند و اين افسانه‌ها كه هر بامداد و شبانگاه بر او خوانده مي‌شود...».

7. وَقَالُواْ يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ؛ حجر:6؛ «و گفتند: اي آن كسي كه قرآن بر او فروآمده! همانا تو ديوانه‌اي». و نيز وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛ قلم:51؛ «و به‌راستي نزديك است آنان كه كافر شدند، چون قرآن را شنيدند (كه مي‌خواندي) تو را با چشم‌هاي خود بلغزانند و بيفكنند و مي‌گويند: همانا او ديوانه است».

8. بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ؛ انبياء:5؛ «بلكه گفتند: (سخنان او) خواب‌هاي آشفته و پريشان است؛ بلكه آن را بربافته، بلكه او شاعر است؛ پس بايد براي ما نشانه‌اي (معجزه‌اي) بياورد؛ چنان‌كه پيشينيان (پيامبران پيشين با آن) فرستاده شده‌اند». و نيز أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَّتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ؛ طور:30؛ «بلكه گويند: شاعري است كه ما رويداد مرگ را درباره وي چشم مي‌داريم (در انتظار مرگ اوييم)».

9. وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ...؛ فرقان:4؛ «و كساني كه كافر شدند، گفتند: اين (قرآن) نيست؛ مگر دروغي كه (محمد) بربافته است...» و آيات تحدي.‌

پيامبر،(1) توصيه گوش فراندادن به قرآن و گفتن سخنان ياوه و بي ربط هنگام تلاوت آيات به منظور غلبه بر قرآن(2) و حتي سحر دانستن بيانِ مطالب حقي نظير برپا شدن معاد،(3) همه و همه از تلاشهاي متعدد و متنوع مخالفان قرآن است كه در آيات به آنها اشاره شده و در كتاب هاي تاريخي و روايي آمده است.

امر سوم نيز ترديدناپذير است. در كتاب‌هاي تاريخ و علوم قرآن، از افراد متعددي نام برده شده كه درصدد همانندآوري قرآن برآمده و خود با بررسي قرآن، به عجز خويش پي ‌برده‌اند يا به چيزي شبيه قرآن دست يازيده؛ ولي نمونه‌هايي را ارائه داده‌اند كه موجبات رسوايي خويش را فراهم آورده و عدم توانايي بشر از همانندآوري را به اثبات رسانده‌اند(4) و اگر نمونه‌هاي ديگري وجود مي‌داشت، به دليل اهميت مسئله و با وجود دشمنان قسمخورده و سرسخت اسلام و قرآن، حتماً آن نمونه‌ها به صورت برجسته در تاريخ ثبت مي‌شد و هم‌اكنون در دسترس ما قرار مي‌گرفت.

بنابراين با مسلّم بودن سه مؤلفه ياد شده، اعجاز قرآن مجيد به اثبات مي‌رسد و ناتواني بشر از همانندآوري آن به كرسي مي‌نشيند.

 

راه‌هاي تشخيص اعجاز قرآن

با توجه به آنچه گذشت، روشن مي‌شود كه اعجاز قرآن براي پيامبر، اهل فن و توده مردم از راه‌هاي متفاوتي اثبات مي‌شود. پيامبر كه قرآن را با علم حضوري مي‌يابد،


1. إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ... فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ؛ مدثر:18 ـ 25؛ «وي انديشيد و اندازه‌گيري و ارزيابي كرد؛ پس مرگ بر او باد! چگونه اندازه كرد؟! ... پس گفت: نيست اين (قرآن) مگر جادويي برگزيده؛ نيست اين مگر گفتار آدمي».

2. وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ؛ فصلت:26؛ «و كساني كه كافر شدند، گفتند: به اين قرآن گوش فرا مدهيد و (هنگام قرائت وي) سخن ياوه در آن افكنيد؛ شايد پيروز شويد».

3. ... وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَّبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِينٌ؛ هود:7؛ «و اگر بگويي كه شما پس از مرگ برانگيخته مي‌شويد، هر آينه كساني كه كافر شدند، گويند: اين نيست مگر جادويي آشكار».

4. براي اطلاع از اين نمونه‌ها ر.ك: كتب تاريخ و علوم قرآن، از جمله محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج4، ص 227 ـ 261.‌

اعجاز آن را نيز از طريق علم حضوري و همراه با دريافت قرآن مي‌يابد. اهل فن با بررسي و تأمل در قرآن و ويژگي‌هاي آن، پيش از پرداختن به همانندآوري، مي‌توانند اعجاز قرآن را درك كنند و از طريق همانند‌آوري نيز مي‌توانند به درك اعجاز و نيز تأييد شناخت پيشين خود در اين خصوص، نايل شوند و توده مردم از شهادت اهل فن بر اعجاز قرآن يا عدم همانندي نمونه‌هاي بشرْساخته با آيات قرآن و به عبارت ديگر نياوردن يا ناتواني بشر از آوردن همانند قرآن، به اعجاز قرآن دست مي‌يابند و لزومي ندارد اعجاز قرآن براي همگان به يك طريق اثبات شود يا براي هر كس مستقيماً به اثبات رسد.

 

نصاب اعجاز قرآن

قرآن مجيد، در آيات تحدي با چهار تعبير مختلف از مردم خواسته است كه همانند قرآن را بياورند. در سوره اسراء، آيه 88 تعبير «همانند اين قرآن» (بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ)، در آيه 34 از سوره طور «گفتاري همانند قرآن» (بِحَدِيث مِثْلِهِ) و در ديگر آيات تحدي، «يك سوره» (بسورة مثله يا بسورة من مثله) و «ده سوره» (بعشر سور مثله) را مطرح کرده است.گوناگوني اين تعابير، زمينه‌ساز طرح مسائل متعددي شده كه برخي از آنها در مباحث گذشته بررسي شد و اكنون به يكي ديگر از آن مسائل، يعني نصاب اعجاز مي‌پردازيم.

مقصود از نصاب اعجاز قرآن، كمترين مقدار از قرآن است كه معجزه بوده و براي پاسخ به تحدي، آوردن آن مقدار كافي باشد. در اينكه چه مقدار از قرآن معجزه است، از ديرباز اختلاف نظرهايي وجود داشته است. برخي هر يك از 114 سوره قرآن و تعدادي از آيات را كه به اندازه يكي از سُوَر كوچك قرآن باشد، معجزه مي‌دانند. عده‌اي مجموعه‌ زيادي از آيات را هرچند کمتر از يک سوره اصطلاحي باشد معجزه مي‌دانند. برخي هم كمتر از يك سوره و گاه حتي يك آيه از آيات قرآن را معجزه مي‌دانند.(1)


1. ر.ک: جلال‌الدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 4، ص 20 ـ 21؛ نيز محمد عبدالعظيم زرقاني، مناهل العرفان، ج 2، ص 334.

در فصل اول (اوصاف و عناوين قرآن)، در توضيح واژه «قرآن» و «حديث» گفته شد كه قرآن مجيد اين دو واژه را با همان معناي لغويشان به كار برده است؛ بر اين اساس، لفظ حديث به معناي گفتار است و مقصود از عبارت «حديث مثله» در آيات تحدي، «گفتاري همانند قرآن» است. پس تحدي به گفتاري از جنس قرآن شده است. واژه قرآن نيز هرچند به تدريج براي قرآن جنبه علميت پيدا كرده، ولي با توجه به اينكه طبق نقلهاي تاريخي، آيه 88 سوره اسراء، اولين آيه‌اي است كه در آن تحدي مطرح شده و دليلي بر علَم بودن اين واژه براي قرآن در زمان نزول اين آيه در دست نيست، نميتوان گفت كه مقصود از «القرآن» کتاب قرآن به عنوان يک مجموعه است؛ به‌ويژه اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه هنگام نزول اين آيه، هنوز بخش مهمي از آيات قرآن نازل نشده بود؛ و معنا ندارد كه از مخالفان خواسته شود همانند آياتي را كه از صورت و محتواي آن اطلاعي ندارند، بياورند. با توجه به نکات ياد شده، دو آيه مورد بحث درصدد تعيين مقدار معجزه قرآن نيستند، بلكه مقصود آن است كه چنين «خواندني»‌اي يا «گفتاري» قابل همانندآوري نيست؛ از آنجا كه اعجاز قرآن چه از نظر محتوا و چه از نظر قالب به نظم خاص حاكم بر مجموعه‌اي از جملات كه داراي هدف و آغاز و انجام مشخصي است، بستگي تام دارد و تقطيع و مثله كردن يك مجموعه آيات يا جملات به هم ‌پيوسته، نظم خاص، مزايا و برجستگي‌هاي آن را از بين مي‌برد، از اين دو آيه نمي‌توان اعجاز كمتر از «يك مجموعه به هم‌ پيوسته آيات قرآن، يعني يک سوره به معناي لغوي آن» را نتيجه گرفت.

 

سوره و نصاب اعجاز و تحدي

در مورد واژه «سوره» كه در ديگر آيات تحدي به كار رفته است، غالباً تصور مي‌شود كه مقصود، يكي از سوره‌هاي صد و چهارده‌گانه مصطلح قرآن است كه آغاز و انجام آن با بسمله مشخص مي‌شود؛ ولي مقتضاي تحقيق آن است كه اين واژه نيز در معناي لغوي‌اش به كار رفته و نزديك به معناي «فقره» در عربي و «پاراگراف» در انگليسي و‌

«فراز» فرانسوي در كاربرد رايج فارسي آن است(1) و مقصود از آن، بخشي از آيات به هم پيوسته و داراي نظم خاص (به مفهومي كه گذشت) است و سوره به اين معنا مي‌تواند شامل حتي يك آيه، نظير «آيه دين» (بقره:282) شود و يك سوره اصطلاحي، چه بسا مشتمل بر ده سوره يا بيشتر به مفهوم لغوي آن باشد. دليل اين برداشت از مفهوم سوره، همان بياني است كه در مورد واژه قرآن و حديث گذشت.(2)

 

دلالت اعجاز قرآن

يکي از مسائل مربوط به اعجاز قرآن اين است که با اعجاز قرآن علاوه بر نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چه امور ديگري اثبات مي‌شود؟ به عبارت ديگر معجزه بودن قرآن بر چه چيز‌هايي دلالت دارد؟

دانشمندان علم كلام، به‌ويژه برخي از متكلمان مسيحي در بحث اعجاز بر اين باورند كه مسائلي از قبيل وجود خدا، عصمت انبيا، مطابق با واقع بودن محتواي وحي و امثال آن را مي‌توان از اعجاز نتيجه گرفت و به اثبات رساند؛ ولي بايد توجه داشت كه نوع اين گونه مسائل از برهان‌هايي به‌دست مي‌آيد كه يكي از مقدمات آن اعجاز است و از اعجاز به تنهايي نمي‌توان اين نتايج را به دست آورد.

در خصوص اعجاز قرآن در آيات13 و 14 سوره هود آمده است: أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ *


1. واژه فراز به معناي يك يا چند گروه از كلمات است كه از جهت قواعد دستور زبان با هم مرتبط‌اند و از نظر معنايي از يك انديشه حكايت دارند. البته اين واژه در زبان فرانسوي به معناي جمله است.

2. به‌علاوه اگر مقصود از سوره، معناي اصطلاحي آن باشد، مناسب بود به جاي عبارت «فأتوا بسورة مثله» و نظاير آن، « فأتوا بمثل سورة منه» گفته مي‌شد، همچنين اگر حداقل مقدار معجزه قرآن را سوره به معناي اصطلاحي آن بدانيم، لازمه‌اش آن است كه بپذيريم آوردن همه آيات سوره‌اي مانند سوره بقره، بدون يك آيه يا چند آيه آن از سوي بشر امكان‌پذير است يا اگر كسي مطالبي همانند بخش عظيمي از آيات چنين سوره‌اي را آورده، بتوانيم ادعا كنيم كه مابقي را نمي‌تواند بياورد و يا همانند قرآن را هنوز نياورده است. روشن است كه چنين ادعايي نه با ظاهر آيات تحدي سازگار است، نه اثبات آن جز بر اساس قول به صرف يا اعتماد به سماع و نقل ميسر است و قبلاً گذشت كه ظاهر آيات تحدي، با قول به صرف و اثبات اعجاز از طريق نقل سازگار نيست.‌

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ «پس اگر (معبودهاي باطل شما) به شما پاسخ مثبت ندادند، بدانيد كه قرآن به علم الهي فرود آمده است و معبودي جز «الله» وجود ندارد؛ پس آيا شما (در برابر حق) تسليم هستيد؟»

در آيه 14، بر اعجاز قرآن (پس از تحدي به ده سوره، و پاسخ مثبت ندادن نيروهاي غير خدايي به مشركان در همانندآوري) دو اثر بار شده است: 1. نشئت گرفتن قرآن از علم خدا؛ 2. توحيد الوهي.(1)

در مورد ارتباط اعجاز قرآن با نشئت گرفتن قرآن از علم خدا، اتفاق نظر وجود دارد؛ به اين صورت كه اگر قرآن، برخاسته از علوم بشري بود، همانندآوري آن، امكان داشت؛ ولي از آنجا كه مشركان در عين استمداد از تمامي نيروهاي غير الهي، نتوانسته‌اند همانند ده سوره قرآن را بياورند، دانسته مي‌شود كه قرآن، از علم ويژه خدا نشئت گرفته است.

در خصوص ترتب اثبات توحيد الهي بر اعجاز قرآن، مفسران دو بيان متفاوت ارائه كرده‌اند:

بيان نخست: قرآن مجيد به همه انسان‌ها، به‌ويژه مشركان اعلام کرده است: از همه نيروهاي غير الهي استمداد كنيد تا با كمك ايشان، سوره‌اي همانند سوره‌هاي قرآن، فراهم آوريد. با توجه به اينكه قرآن از اساس با بت‌پرستي مخالف است و با شرك در هر صورت و نوعش دشمني دارد و مبارزه مي‌كند، اگر جز اللّه، خدا يا خدايان ديگري وجود مي‌داشت، بايد مشركان را در اين امر ياري مي‌دادند تا از آيين بت‌پرستي مورد تأييد ايشان، حمايت كرده باشند و نيز با اين كار، ربوبيت خود را نسبت به مشركان به منصه ظهور رسانند. اگر آلهه مشركان نتوانستند به استمداد پرستندگان خود در چنين


1. در باب مقصود از عبارت «فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ» ديدگاه‌هاي ديگري نيز در كتاب‌هاي تفسير آمده است؛ ولي آنچه مبناي استدلال مذكور در متن قرار گرفته، با ظاهر آيه سازگارتر، بلكه تنها وجه سازگار با ظاهر آيه است (براي اطلاع از وجوه ديگر و نادرستي آنها، ر.ك: ذيل آيه 14 سوره هود در اين تفاسير: سيدمحمدحسين طباطبايي، همان؛ شهاب‌الدين محمود آلوسي، همان و فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان).‌

شرايط بحراني و حساسي پاسخ مثبت دهند، شرايطي كه نياوردن سوره‌اي همانند سُوَر قرآن به معناي شكست مشركان و بطلان آيين بت‌پرستي و شرك است، اين امر خود نشان معبود نبودن و اله نبودن ايشان و دليل توحيد در الوهيت است.

بيان دوم: اگر مخالفان قرآن نتوانند همانند قرآن را بياورند و نيروهايي را كه به كمك طلبيده‌اند (از جمله آلهه ايشان) به ايشان پاسخ مثبت ندهند، از سوي خدا بودن قرآن و حقانيت معارف قرآن به اثبات مي‌رسد؛ و بخشي از تعاليم و معارف قرآن، بلكه اساسي‌ترين آنها توحيد در الوهيت است.(1)

با تأمل در آنچه گذشت، روشن مي‌شود كه لازمه اعجاز قرآن طبق بيان دوم، فقط اثبات توحيد در الوهيت نيست؛ بلكه معاد نيز كه ركن ديگر دين است، اثبات مي‌شود و مي‌توان گفت: آيه 23 سوره بقره كه پس از تحدي به يك سوره، احتراز از دوزخ و بشارت به بهشت را مطرح مي‌سازد، اشاره به اين نكته دارد؛ چنان‌كه «صفات خداوند»، بلكه «حقانيت كليه معارف الهي» را مي‌توان از آن نتيجه گرفت؛ ولي اين بيان تناسب كمتري با ظاهر آيه دارد و بيان اول بر آن رجحان دارد.


1. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 10، ص 172، 173 و فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج 17، ص 326، 327، ذيل آيه 14 سوره هود.

خلاصه

1. اثبات اعجاز قرآن به سه امر زير مبتني است:

الف) پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) قرآن را به عنوان امري خارق‌العاده و دليل صحت ادعاي پيامبري خود ارائه کرده است.

ب) مخاطبان مسئله را جدي گرفته و درصدد همانند‌آوري برآمده‌اند.

ج) به‌رغم تلاش فراوان، ناتواني خود را از همانندآوري براي قرآن دريافته‌اند. اين سه مقدمه از نظر تاريخي و روايي مسلّم است.

2. از واژه‌هاي قرآن و حديث در آيات تحدي معناي لغوي آنها اراده شده و به همين دليل به تنهايي دلالتي بر نصاب اعجاز ندارند؛ ولي با توجه به اين نکته که اعجاز قرآن به ‌لحاظ محتوا و قالب در يک مجموعه جملاتِ داراي وحدت معنايي که بيانگر يک ايده کامل باشد، قابل شناسايي است، بي‌شک تحدي در اين آيات کمتر از يک قطعه تام که داراي هدف و آغاز و انجام مشخصي است، يعني يک سوره به معناي لغوي آن، نمي‌باشد.

3. مراد از سوره در آيات تحدي 114 سوره مصطلح که جز سوره توبه با بسم الله آغاز مي‌شود نيست، بلکه يک قطعه مستقل از قرآن است که محتواي تام و کاملي را در بردارد، هرچند کمتر از يک سوره اصطلاحي باشد؛ بنابراين حتي آيه‌اي مانند آيه دين يک سوره مي‌تواند به شمار آيد.

4. با توجه به دو نکته ياد شده در بند 2 و 3 نصاب اعجاز قرآن، بخشي از آيات به هم پيوسته است که داراي نظم خاص و هدف و آغاز و انجام مشخصي است.

5. اعجاز قرآن علاوه بر اثبات نبوت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) سرچشمه گرفتن قرآن از علم بي‌نهايت خدا و توحيد در الوهيت، بلکه کليه معارف قرآني را اثبات مي‌کند.

 

پرسش‌ها

1. چه شواهد قرآني درصدد معارضه و همانندآوري بر آمدن مخالفان قرآن وجود دارد؟

2. نصاب اعجاز قرآن چيست و به چه دليل کمتر از يک قطعه کامل و مستقل قرآن مورد تحدي نيست؟

3. چگونه مي‌توان از اعجاز قرآن توحيد در الوهيت را نتيجه گرفت؟

4. آيا با اعجاز قرآن مي‌توان حقانيت همة معارف قرآن را اثبات کرد؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه دلايل از سوي خدا بودن قرآن، ر.ك:

1. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي جلد 1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 174 ـ 176.

2. حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378، ص 131 ـ 134.

3. سيوطي، عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: منشورات شريف رضي، بيدار، عزيزي، نوع 64، ج 4، ص 20، 21 و 40.

4. بلاغي، محمدجواد، آلاء الرحمان في تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 1، ص 3 ـ 16.

5. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416، ج 2، ص 436 ـ 564.

6. باقلاني، ‌محمد، اعجاز القرآن، [بي‌جا]، عالم الكتاب، [بي‌تا]، 257 ـ 260.

7. رجبي، محمود، درسنامه اعجاز قرآن، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، 1384 شمسي، ص 106 ـ 143 و 272 ـ 280.

درس نهم:

 

 

راز اعجاز قرآن

 

راز اعجاز قرآن؛ ديدگاه‌ها

ديدگاه‌ اول: كتاب بودن معجزه پيامبر

ديدگاه دوم: سلب انگيزه و علم و قدرت همانندآوران

دلايل قرآني ديدگاه صرف

ديدگاه سوم: خارق‌العاده بودن قرآن

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. با ديدگاه‌هاي مختلف در باب راز اعجاز قرآن و نقد آنها آشنا شود؛

2. ديدگاه صرف در اعجاز قرآن را تعريف كند؛

3. دلايل قرآني ديدگاه صرف را بيان و نقد كند؛

4. ديدگاه صحيح در تبيين راز اعجاز قرآن را توضيح دهد.

قرآن شاهكار بي‌مانند زبان عرب است و بايد اعتراف كرد كه جمال صوري آن با عظمت معنوي‌اش برابر است... . قرآن با سبك خاص خويش داراي مباحث مختلف و فوايد متعدد است: هم سرود مذهبي است هم ستايش ايزدي؛ و هم متضمن اصول، قواعد و قوانين مدني و جزايي است؛ هم بشير و نذير است و هم پندآموز و اندرزگوي؛ هم مؤمنان را به صراط مستقيم هدايت مي‌كند و هم قصه و داستان و امثال و حكم بيان مي‌كند... . در توصيف اهميت اين كتاب همين قدر كافي است كه اعراب با وجود نفاق و عناد و لجاج زياد كه در سرشت آن قوم است و با وصف اينكه هنري به غير از فصاحت و بلاغت و سخن‌سنجي نداشتند در پيش قرآن زانو بر زمين زده، آن را كلام الهي دانسته به ذيل ولاي آن دست زدند.

(بارتلمي سنت هيلر، محمد و قرآن، ص 187، 188)

 

راز اعجاز قرآن: ديدگاه‌ها

از منظر قرآن و بينش اسلامي، معجزه امري خارق‌العاده و فوق توان بشري است كه با خواست و اراده خداوند، به دست پيامبران الهي، براي اثبات نبوت آنها انجام مي‌پذيرد، و همان ‌گونه كه گذشت، آيات تحدي دلالت دارد كه قرآن، فوق توان بشر و معجزه است. اما راز فوق توان بشر بودن قرآن در چيست؟ معجزه بودن قرآن و عجز بشر از

همانند‌آوري آن در چه امري نهفته است؟ ديدگاه‌هاي مطرح شده درباره راز اعجاز قرآن مختلف است: برخي راز اعجاز را در خارق‌العادگي خود آيات و سوره‌هاي قرآن مي‌دانند و بعضي در کتاب بودن قرآن نه خارق‌العاده بودنش، و تعدادي هم اعجاز را كه طبق آيات شريفه، مربوط به متن قرآن كريم است، به عوامل خارج از متن نسبت داده‌اند. در هر صورت ديدگاه‌ها در باب راز اعجاز قرآن متفاوت است که در اين درس، به بررسي ديدگاه‌هاي ياد شده و بيان ديدگاه درست مي‌پردازيم.

‌‌

ديدگاه اول: کتاب بودن قرآن

برخي از شرقشناسان مدعي شده‌اند كه «طبق آيات قرآن، گرچه پيامبران گذشته، داراي معجزاتي بوده‌اند، ولي پيامبر اسلام، انديشه اثبات پيامبري با معجزات را صريحاً رد مي‌كرد؛ البته قرآن خود بزرگ‌ترين معجزه است؛ ولي آيات قرآن دلالت بر آن دارد كه معجزات به عنوان كاري كه خدا انجام مي‌دهد، در گذشته به وسيله پيامبران گذشته صورت مي‌گرفته و به صورت معناداري از پيامبر اسلام نفي مي‌شود».(1)

برخي از روشنفكران نيز اين موضوع را پذيرفته و به توجيه و تبيين آن پرداخته‌اند. ايشان بر اين باورند كه كمك گرفتن از معجزات و خرق عادات براي پيامبران گذشته، امري اجتناب‌ناپذير بود؛ زيرا جهان آنان مملو از ارواح و اسرار شگفت‌انگيز، خرافات، موهومات و خوارق عادات بود و جز آنچه برخلاف عقل و حس باشد، در آنان اثر نمي‌گذاشت. هدايت چنين مردمي از طريق استدلال عقلي در آن دوران، دشوار، بلكه محال مي‌نمود؛ ولي در عصر ظهور پيامبر اسلام، بشر به دوران بلوغ فكري پا مي‌گذاشت و پيامبر مي‌بايست تلاش مي‌كرد تا كنجكاوي مردم را از امور خارق‌العاده به مسائل عقلي، منطقي و علمي متوجه سازد و جهت حساسيت آنها را از عجايب و غرايب به واقعيات و حقايق بگرداند. بي‌دليل نبود كه پيامبر اسلام در اثبات حقانيت


1. R.J.Z. w; J. DI (1974) »Miracle«, Encyclopedia Britannica. Vol. 15, PP. 563 - 565.

Waida, manabu, »Miracles« The Encyclopedia of Religion, Vol. 9, PP. 547 - 548.‌

دعوت خويش، به استدلال عقلي و تجربي و شواهد تاريخي اتكا مي‌كرد و در برابر اصرار منكران و معاندان بر آوردن معجزات و خوارق عادات، به دستور خدا مقاومت مي‌كرد و با لحني كه گويا هرگز انتظار چنين كاري از او نمي‌رود، مي‌گفت: سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً؛ اسراء:93.

معجزهبودن قرآن از ديدگاه اين گروه در آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براي قومي كه برايش كتاب و خط و نوشتن ارزشي نداشت، از سوي خدا «كتاب» مي‌آوَرَد و با دلايل مندرج در آن، به اثبات مدعيات خود مي‌پردازد. آنان مي‌گويند: معجزه محمد(صلى الله عليه وآله) از مقوله امور غير بشري نيست؛ گرچه يك عمل غير بشري است. كتاب او معجزه نيست؛ معجزه او كتاب است. طرح مسئله كتاب و قسم خوردن به قلم و نوشتن در چنان جامعه‌اي و سوق دادن انديشه بشري آن زمان از غرايب و عجايب به امور عقلي و منطقي، خود معجزه است؛ گذشته از آنكه او حقانيت خود را با منطق و برهان به كرسي مي‌نشاند. عصر ظهور اسلام، عصر بي‌اعتباري ادعاي پيوستگي اشخاص با فوق طبيعت است. به تجربه باطني (وحي و خوارق عادت) هر اندازه كه غير عادي و غير متعارف باشد، بايد به چشم يك تجربه كامل طبيعي نظر شود و مانند ديگر تجربه‌هاي بشري... مورد بحث و تحليل قرار گيرد.(1)

ارزيابي: بررسي اين مسئله كه آيا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به جز قرآن، معجزه يا معجزات ديگري به معناي امور خارق‌العاده داشته است، جايش مبحث راهنماشناسي است.(2) در اينجا يادآور مي‌شويم كه آيات اول سوره‌هاي اسراء، تحريم و قمر به سه معجزه ديگر پيامبر اشاره دارد و اگر دلالت آيات سوره تحريم و قمر بر اين موضوع نيازمند بررسي بيشتر باشد، دلالت آيه اول از سوره اسراء به هيچ وجه ترديدبردار نيست.


1. ر.ك: محمد اقبال لاهوري، احياي فكر ديني، ترجمه احمد آرام، ص  146؛ حبيب‌اللّه پيمان، فلسفه تاريخ از ديدگاه قرآن، ص  15، 16 و علي شريعتي، اسلام‌شناسي (درس‌هاي دانشگاه مشهد)، مجموعه آثار، ج 30، ص 506، 507.

2. ر.ك: محمدتقي مصباح‌ يزدي، راه و راهنما‌شناسي، ص 133 ـ 145.  ‌

در مورد تفاوت اعجاز قرآن با معجزات انبياي گذشته نيز متذكر مي‌شويم كه برداشت و توجيه ياد شده، به كلي با آيات تحدي ناسازگار است و همان‌طور كه در تبيين ابعاد اعجاز قرآن خواهد آمد، آيات قرآن، تاريخ و روايات بر خارق‌العاده بودن قرآن، به همان معنايي كه در معجزات پيامبران گذشته مطرح است، گواهي مي‌دهد.

راستي اگر اعجاز قرآن، صرفاً در اين باشد كه با برهان و منطق سخن مي‌گويد و در قالب كتاب ظهور كرده است، مفاد درست آيات زير چه خواهد بود:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً؛ اسراء:88.

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ نساء:82.

مگر معجزه بودن امور خارق‌العاده پيامبران گذشته، معناي ديگري جز ناتواني بشر از همانندآوري دارد؟ به نظر مي‌رسد كه اين روشنفكران، هم تصوير درستي از اعجاز قرآن و ويژگي‌هاي آن نداشته‌اند و هم در تصوير مفهوم معجزه و هدف معجزات پيامبران گذشته به خطا رفته‌اند. از يك سو معجزات انبياي گذشته را هرچند امور خارق‌العاده تلقي کرده‌اند، ولي آنها را صرفاً اموري عجيب و غريب دانسته‌اند كه براي جلب توجه انسان‌هاي رشدنيافته صورت مي‌گيرد تا آنان را اقناع و جذب کند و به هيچ وجه توان اثبات مطلبي را ندارد. و از سوي ديگر، خارق‌العاده بودن قرآن را به معناي ظهور كتاب در جامعه‌اي كه براي كتاب و قلم و نوشتن ارزش قايل نيست، مي‌دانند و اين دو تصوير، هر دو اشتباه و برخلاف ظاهر آيات، روايات، مسلّمات تاريخي و مباحث عقلي است. معجزه در هر قالبي كه ظهور كند (چه معجزات انبياي گذشته و چه قرآن) براي اثبات مدعاي پيامبر، مبني بر ارتباط با خدا و عالم غيب است و در اين جهت، هيچ تفاوتي بين قرآن و ساير معجزات نيست. معجزه، يك نوع استدلال برهاني بر مسئله است و قرآن نيز همان طور كه گذشت، از اين ويژگي (خارق‌العاده بودن) برخوردار است و خود بر آن تأكيد دارد.

آياتي كه شرق‌شناسان و روشنفكران با توجه به آنها توهم كرده‌اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) معجزه‌اي جز قرآن نداشته يا بهطور كلي، كار خارق‌العاده از او سر نزده است، نيازمند بررسي مفصلي است كه جايگاه اصلي آن، مباحث‌ راهنماشناسي است؛ ولي به اختصار يادآور مي‌شويم كه مقصود از آيات 109 انعام،(1) 50 عنكبوت،(2) 93 اسراء(3) و مشابه آنها كه در آنها به درخواست آوردن معجزات، پاسخ منفي داده شده، اين است كه معجزات، با اذن خدا و امداد ويژه او در شرايط معين و به منظور هدايت يا اتمام حجت صورت مي‌پذيرد و با وجود قرآن به عنوان يك معجزه روشن، پاسخ مثبت به درخواست مخالفان و آوردن معجزات درخواست شده ضرورت نداشته است.

توضيح آنكه: آوردن معجزات براي اثبات نبوت و فراهم آوردن زمينه لازم براي ايمان اختياري و هدايت انسان‌ها است و امور محال كه قابليت تحقق ندارند يا امور عادي كه دليل نبوت نيستند، خارج از قلمرو اعجازند؛ همچنين معجزات براي سرگرمي يا پاسخ دادن به بهانه‌جويي‌ها يا انجام نوعي معامله كه سودي مادي از ناحيه پيامبر عايد مخاطبان شود و آنها نيز در برابر، به سبب اين خدمت، به پيامبر ايمان آورند تا با ايمانشان سودي به پيامبر برسانند، تحقق نمي‌يابد؛ ولي معجزات درخواستي مطرح شده در آيات، چنين اموري بوده‌اند. امور درخواست شده، عبارت‌اند از:

1. آوردن خدا و ملائكه و روبه‌رو شدن مشركان با آنان (اسراء:92) كه از امور محال و غير قابل تحقق است.

2. نزول عذابي كه امكان انكار آن وجود نداشته باشد و به ناچار تسليم شوند (شعراء:4؛ انعام:37) كه سبب ايمان غير اختياري و جبري مي‌شود.

3. سقوط آسمان بر ايشان (اسراء:92) كه به جاي زمينه‌سازي هدايت و ايمان آوردن، امكان هدايت را از بين مي‌برد.


1. وَأَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءتْهُمْ آيَةٌ لَّيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءتْ لاَ يُؤْمِنُونَ.

2. وَقَالُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ.

3. أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى... .

4. داشتن باغ انگور يا خرما يا خانه‌اي از جواهرات (اسراء:91 و 93) كه هيچ يك دليل نبوت دارنده آنها نيست.

5. شكافتن چشمه براي ايشان و به سود ايشان (اسراء:90) كه به منظور انجام نوعي معامله و سودجويي درخواست شده است.

6. عروج پيامبر به آسمان و فرو فرستادن كتابي از آسمان بر مخالفان (اسراء:93) كه افزون بر محال بودن آن و اينكه هر كس صلاحيت دريافت وحي را ندارد، از آيات قرآن به دست مي‌آيد كه اين درخواست صرفاً يك بهانه‌جويي بوده است و اگر به آن پاسخ مثبت هم داده مي‌شد، ايمان نمي‌آوردند. قرآن مجيد در اين زمينه مي‌فرمايد: وَما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ؛ انعام:109؛ «چه مي‌دانيد كه اين آيات درخواستي اگر بر ايشان آورده شود باز هم ايمان نمي‌آورند» و يا مي‌فرمايد: وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُون َ* لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ؛ حجر:14، 15؛ «اگر درهاي آسمان بر ايشان باز شود و از آن مكرر بالا روند، باز هم خواهند گفت: چشمان ما واقعيت را وارونه مي‌بيند، بلكه ما به وسيله پيامبر سحر شده‌ايم».(1)

‌‌

ديدگاه دوم: سلب انگيزه، علم و قدرت همانندآوران

ديدگاه ديگر در راز اعجاز قرآن قول به صرف است.(2) برخي دانشمندان سني و شيعه بر اين باورند كه قرآن مجيد از آن جهت معجزه است و نمي‌توان همانندش را آورد كه خداوند هنگام همانندآوري بشر، انگيزه، قدرت و يا آن بخش از علوم همانندآوران را كه براي همانندآوري ضرورت دارد، از آنان سلب مي‌كند يا آنان را از تحصيل علومي كه براي انجام چنين كاري لازم است، باز مي‌دارد. روشن است كه با سلب امور ياد شده، هيچ‌گاه كسي


1. براي اطلاع بيشتر و تبيين و بررسي تفصيلي‌تر اين آيات، ر.ک: جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن؛ ج 4، ص 94 ـ 154.

2. اين ديدگاه، با عنوان «القول بالصرفة» مشهور است و ما در اين كتاب با عبارت «قول به صرف» از آن ياد مي‌كنيم.‌

نمي‌تواند مانند قرآن يا حتي سوره‌اي از آن را بياورد.(1)بنابراين قايلان به صرف، اعجاز قرآن را در خود قرآن نمي‌بينند، بلكه اعجاز را در سلب قدرت، انگيزه و علمِ همانندآوران هنگام همانندآوري مي‌دانند؛ از اين‌ رو، برخي به تلازم قول به صرف و اعتقاد به جبر (دست‌كم در اين مورد) قايل شده و برخي از قايلان به صرف نيز به آن تصريح كرده‌اند.(2)

ديدگاه صرف، طيفي از نظريات را در برمي‌گيرد که در کم و کيف و جزئيات آن هم‌داستان نيستند. برخي اعجاز قرآن را منحصر به صرف دانسته و بعضي صرف را يكي از وجوه اعجاز شمرده‌اند. جمعي به صرف در كل سوره‌ها و آيات قرآن قايل‌اند و تعدادي آن را ويژه سوره‌هاي كوچك قرآن مي‌دانند و سرانجام برخي، در مورد اعجاز قرآن، صرف و غير صرف را محتمل دانسته‌اند؛ بدون آنكه يكي را بر ديگري ترجيح دهند.(3) شايان ذکر است که اعتقاد به صرف، لزوماً به معناي نفي فصاحت و بلاغت فوق‌العاده و اتقان و غناي محتواي قرآن و ديگر امتيازهايي از اين قبيل نيست؛ بلکه مقصود آن است که اين امتيازها به حدي نمي‌رسد که به سبب آن نتوان همانند آن را آورد؛ هرچند در عبارات برخي از مدعيان صرف، کلماتي که حاکي از نفي اين امتيازها (دست‌کم در برخي آيات) از قرآن باشد، وجود دارد.(4)


1. براي اطلاع از قايلان به اين ديدگاه و سخنانشان، ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج4، ص 137 ـ 170 و يعقوب جعفري، علماء المسلمين والقول بالصرفة (المقالات و الرسالات (8) از مجموعه آثار كنگره هزاره شيخ مفيد).

2. ر.ک: علي بن احمد بن حزم اندلسي، الفصل في الملل والاهواء والنحل، ج 3، ص 17 ـ 19.

3. ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 4، ص 137 ـ 170؛ يعقوب جعفري، علماء المسلمين والقول بالصرفة؛ نصيرالدين محمد الطوسي، تجريد الاعتقاد؛ المقصد الرابع في النبوة، المسئلة السابعة في نبوة نبينا محمد(صلى الله عليه وآله)؛ محمدباقر مجلسي، همان، ج 92، ص 127 و شيخ مفيد، اوائل المقالات في المذاهب والمختارات، ص 63.

4. نوع ديگري از صرف وجود دارد كه مي‌توان آن را صرف اختياري و انتخابي و به تعبير دقيق‌تر، اختيار صرف ناميد. مقصود از اين نوع صرف كه نه‌تنها با اعجاز قرآن منافات ندارد، بلكه لازمه آن است، اين است كه معارضانِ اهل فن و دانشمندان، با بررسي قرآن به اين نتيجه برسند كه بشر به هيچ وجه نمي‌تواند همانند قرآن را بياورد و اين مطلب به قدري برايشان روشن شود كه هر گونه تلاشي را در اين زمينه لغو و بي‌اثر بدانند و به همين دليل از همانند‌آوري قرآن منصرف شوند. شايان ذكر است كه اعتقاد به صرف، لزوماً به معناي نفي فصاحت و بلاغت فوق‌العاده و اتقان و غناي محتواي قرآن و ديگر امتيازهايي از اين قبيل نيست؛ بلكه مقصود آن است كه اين امتيازها به حدي نمي‌رسد كه به سبب آن نتوان همانند آن را آورد؛ هرچند در عبارات برخي از مدعيان صرف، كلماتي كه حاكي از نفي اين امتيازها (دست‌كم در برخي آيات) از قرآن باشد، وجود دارد.‌

در هر حال، معتقدان به صرف، در مقام اثبات مدعاي خويش، چهار گونه بحث و استدلال ارائه كرده‌اند:(1)

الف) بعيد شمردن يا دشوار دانستن اثبات اعجاز سوره‌هاي كوچك قرآن؛

ب) ذكر موارد نقض و نشان دادن آيات يا سوره‌هايي كه به نظر ايشان اعجاز آن روشن نيست، بلكه عدم اعجاز آن روشن يا معقول‌تر است؛

ج) نقد و رد ابعاد اعجازي كه از سوي معتقدان به اعجاز قرآن از راه غير صرف مطرح شده است؛

د) ذكر شواهد قرآني بر صحت ديدگاه صرف.

در اينجا از پرداختن به دو محور نخست صرف نظر مي‌شود. بررسي محور سوم نيز در ضمن بررسي شبهات مربوط به ابعاد اعجاز قرآن صورت مي‌گيرد و فقط به ذكر و بررسي شواهد قرآني اين ديدگاه پرداخته، سپس دلايل مخالفان ديدگاه صرف ذكر مي‌شود.

 

دلايل قرآني ديدگاه صرف

در مقام دفاع از قول به صرف مي‌توان به چهار آيه از آيات قرآن استناد كرد كه برخي از آنها با صراحت در سخنان قايلان به صرف ذكر شده و برخي مورد اشاره قرار گرفته است يا امكان استناد به آن وجود دارد. اين آيات عبارت‌اند از: آيه 31 سوره انفال، آيه 146 سوره اعراف، آيه 39 سوره يونس و آيه 14 سوره هود.

دليل اول:

وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِيرُ الأَْوَّلِينَ؛ انفال:31؛ «و آن‌گاه كه آيات ما بر آنان تلاوت مي‌شود،


1. از مجموع سخنان قايلان به صرف، شانزده دليل و شاهد بر اين مدعا به دست مي‌آيد؛ ولي با بررسي انجام گرفته، معلوم شد كه هيچ يك، از اتقان كافي برخوردار نيست و توان اثبات مدعا را ندارد. براي اطلاع از اين شواهد و دلايل، ر.ك: محمدهادي معرفت، التمهيد، ج 4، ص 137 ـ 170.

مي‌گويند (آيات را) شنيديم. اگر مي‌خواستيم، همانند اين (آيات) مي‌گفتيم. اين آيات جز افسانه‌هاي پيشينيان چيزي نيست».

خداوند در اين آيه از مخالفان نقل مي‌كند كه مي‌گفتند: ما آيات قرآن را به راستي شنيديم و اگر مي‌خواستيم مانند آن را مي‌گفتيم. اين ادعا از سوي مخالفان نشان مي‌دهد كه آنان در ميان نظم و نثر مجموعه فرهنگ گفتاري و نوشتاري خود، گفته‌ها و نوشته‌هايي هم‌سنگ قرآن داشته‌اند، ولي نخواسته‌اند همانند قرآن را بياورند. قرآن مجيد نيز پس از نقل اين قول، موضع مخالفي اتخاذ نمي‌كند و با سكوتي كه حاكي از پذيرش مطلب است از آن مي‌گذرد.

ارزيابي: اولاً، استفاده از اين آيه براي درستي ديدگاه صرف بر يك پيش‌فرض نادرست و دست‌كم اثبات نشده مبتني است و آن اينكه مخالفان قرآن، در بيان مطلبي كه از آنان نقل شده، صادق بوده و دقيقاً آنچه را كه واقعيت داشته، بيان كرده‌اند؛ در صورتي كه بررسي تاريخ اسلام نشان مي‌دهد كه آنان به لحاظ تعصب و پيروي از نياكان و عواملي ديگر، معمولاً و در اكثر قريب به اتفاق موضع‌گيري‌هاي خويش، نسبت به قرآن و پيامبر، موضعي بي‌طرفانه نداشته و همواره درصدد نفي و رد معارف مستدل و متقن قرآن و پيامبر بوده‌اند.

ثانياً، بر فرض پذيرش اين برداشت، به هيچ وجه قول به صرف از آيه استفاده نمي‌شود؛ بلكه آيه دلالت دارد كه آنان درصدد همانند‌آوري برنيامدند، نه آنكه پس از تصميم بر همانندآوري، انگيزه، علم و قدرت از ايشان سلب شد.

ثالثاً، سكوت و عدم موضع‌گيري منفي قرآن نيز دليل پذيرش ديدگاه صرف نيست؛ بلكه به اين جهت بوده است كه اين سخن يك مدعاي بي‌دليل و واضح‌البطلان است؛ زيرا همانندآوري کم‌هزينه‌ترين و مؤثرترين راه مبارزه با قرآن بود و با توجه به اينكه قرآن بارها از همه انسان‌ها خواسته است براي روشنشدن حقانيت و اعجاز آن، همانند يك سوره از قرآن را بياورند و براي تشويق به اين کار بيشترين تعابير تحريك‌كننده و تشويق‌كننده را به كار گرفته است، بنابراين مخالفان مي‌توانستند با نشان دادن نمونه‌هاي مشابه قرآن، بيشترين سود را عايد خود سازند و از آن همه جنگ و سرمايه‌گذاري‌هاي‌

كلان براي نابودي اسلام فارغ شوند؛ راستي چه چيزي مانع آنان از آوردن يا ساختن و به تعبير خودشان گفتن همانند قرآن مي‌شده است كه تصميم بر چنين امري (همانند‌آوري) نگرفته‌اند؟ آيا جز اين بوده است که آنان در اين ادعا دروغگو و از آوردن همانند قرآن با شناختي كه از آن داشتند، نااميد بوده‌اند؟

دليل دوم:

سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَة لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ؛ اعراف:146؛ «آنان را كه به ناحق در روي زمين تكبر مي‌ورزند، به زودي از آيات خود بگردانم و اگر هر نشانه روشني را مشاهده كنند، به آن ايمان نمي‌آورند و اگر راه رشد را ببينند، آن را پيش نمي‌گيرند و اگر راه گمراهي را ببينند، آن را برمي‌گزينند. آن )موضع‌گيري (از اين رو است كه آنان آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند».

بر اساس ديدگاه صرف، خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: «من كساني را كه در زمين به ناحق تكبر مي‌ورزند، از آيات خويش برمي‌گردانم و منصرف مي‌سازم». مقصود از آيات، يا خصوص آيات قرآن است، يا معناي عامي است كه شامل آيات قرآن هم مي‌شود و برگرداندن متكبران از آيات قرآن يا هر معجزه ديگري كه مشابه قرآن باشد، از راه سلب علم، قدرت، همّت و تصميم‌گيري انسان‌ها صورت مي‌گيرد كه همان ديدگاه صرف است.

ارزيابي: استدلال به اين آيه نيز نادرست به نظر مي‌رسد؛ زيرا اولاً، اختصاص دادن واژه «آيات» در آيه، به قرآن يا معجزاتي مشابه آن، مدعايي بي‌دليل است و آيات، دست‌كم شامل كل معجزات انبيا مي‌شود و قايلان به صرف، صرف در معجزات انبياي گذشته را قبول ندارند.

ثانياً، در اينكه مقصود از صرف در اين آيه شريفه، همان معناي مورد نزاع باشد، جاي بسي ترديد است؛ بلكه به قرينه دنباله آيه، مقام و سياق آيات قبل و بعد و‌

جملاتِ ديگرِ همين آيه، روشن مي‌شود كه مقصود از صرف در آيه، برگرداندن مخالفان از ايمان و اثرپذيري و بهره‌مندي از آن به عنوان يك عقوبت است. اين نكته كه خداوند «متكبران به ناحق» را از آيات، صرف مي‌كند، مؤيد همين برداشت است؛ زيرا صَرفِ مورد بررسي، اختصاص به متكبران به ناحق ندارد.

ثالثاً، اگر بپذيريم كه مقصود از آيات، آيات قرآن و مقصود از صرف، منصرف ساختن در مقام معارضه و تحدي باشد، باز هم مقصود از منصرف ساختن، همان‌طور كه بسياري از مفسران گفته‌اند، منصرف ساختن آنان از همانندآوري قرآن به دليل اتقان، استحكام و اعجاز آيات آن است؛ به اين معنا كه خداوند، با خارق‌العاده قراردادن قرآن، زمينه‌هاي آفتابي شدن اعجاز قرآن را فراهم مي‌سازد و مخالفان، با پي بردن به اين امر، از معارضه با قرآن با اختيار خويش منصرف مي‌شوند؛ زيرا يقين مي‌كنند كه با توجه به خارق العاده بودن قرآن، هرگونه تلاشي براي همانندآوري آن بيهوده و محكوم به شكست است.

دليل سوم:

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ؛ يونس:39؛ «بلكه آنچه را كه به دانش آن آگاهي كافي نداشتند و تأويل آن برايشان نيامده است، تكذيب كردند. كساني كه پيش از آنان بودند )نيز( بدين‌سان تكذيب كردند؛ پس بنگر كه سرانجام ستمگران چگونه بود».

در اين آيه شريفه، طبق ديدگاه صرف، خداوند راز عدم توانايي بر همانندآوري قرآن را فقدان احاطه علمي مخالفانْ به قرآن و در اختيار نداشتن تأويل آن مي‌داند و اين بيان، به سلب علوم مورد نياز براي همانندآوري قرآن اشاره دارد كه مقتضاي قول به صرف است.

ارزيابي: با تدبر در اين آيه روشن مي‌شود كه استدلال به آن براي اثبات مدعاي صرف، عقيم است؛ زيرا در اين آيه به هيچ وجه سلب علوم مورد نياز براي همانندآوري مطرح نشده، بلكه از اينكه چنين علمي در اختيار بشر نيست، سخن به ميان آمده است و توضيح آن را در آيه 14 سوره هود مي‌يابيم كه مي‌فرمايد: فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ

اللّهِ؛ «پس اگر خدايان شما به درخواست شما پاسخ مثبت ندادند (و به ياري شما نشتافتند)، بدانيد كه همانا قرآن به علم خداوند فرود آمده است». چون قرآن از علم ويژه الهي برخاسته و چنين علمي در اختيار بشر و در توان او نيست، پس نمي‌توان همانندش را آورد؛ و اگر چنين نبود و در سطح و افق معارف بشري قرار داشت، همانند‌آوري آن ممكن بود.

اگر برداشت ياد شده از آيه را يگانه برداشت و تفسير درست آن ندانيم، برداشت ديگري از آيه مي‌توان داشت كه با ظاهر آن سازگارتر از تفسير آيه بر مذاق اهل صرف است. بر طبق اين برداشت كه مورد نظر بسياري از مفسران نيز هست، آيه درصدد توبيخ و سرزنش مخالفان قرآن است كه چرا بدون تأمل و تدبر در قرآن، و فهم معارف آن در مورد آن قضاوت مي‌كنند؟ اگر مخالفان قرآن در آيات تأمل و تدبر مي‌كردند و معارف آن را درمي‌يافتند، خارق‌العاده بودنش بر ايشان روشن مي‌شد و دست از تكذيب آن برمي‌داشتند؛ چنان‌كه اگر به تأويل دست مي‌يافتند، به تكذيب آن اقدام نمي‌كردند؛ و در اينصورت اين آيه، با آيه وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ؛ احقاف:11؛ «و چون به آن (حقايق قرآني) راه نيافتند، مي‌گويند اين دروغي كهن است»، هم‌معنا مي‌شود كه دليل عدم پذيرش و تكذيب قرآن را عدم شناخت كامل و دقيق آن ذکر مي‌کند.(1)


1. با صرف نظر از نادرستي دلايل ديدگاه صرف، نقدها و اشكال‌هايي بر اين ديدگاه شده كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

الف) تحدي، مبتني بر مباهات است و بنابر اعتقاد به صرف، مباهاتي وجود ندارد. مباهات در صورتي متصور است كه خود قرآن امتيازي داشته باشد؛ به‌علاوه، مباهات با سلب توانايي، آگاهي و همت‌گماري معنا ندارد و بي‌شمار و اندك شمار بودن تعداد آنان نيز در اين زمينه هيچ نقشي ايفا نمي‌كند؛ در صورتي كه در آيات تحدي بر آن تكيه و تأكيد شده است.

ب) شهادت فصيحان و حكيمان عرب و غير عرب بر فوق‌العاده بودن و احياناً خدايي بودن آن، نشان برجستگي خاصي است كه در خود قرآن نهفته است و زمينه عدم امكان همانند‌آوري را فراهم مي‌سازد.

ج) اگر اعجاز قرآن به طريق صرف مي‌بود، بايد معارضان و ديگراني كه با آنان مراوده داشتند، متوجه اين نكته مي‌شدند و از سلب قدرت، علم و همت آنان شگفت زده شده، آن را بازگو مي‌كردند.

د) در صورت پذيرش قول به صرف، بايد همانند آيات قرآن و سُوَر آن را در نظم و نثر پيش از نزول قرآن و پس از آن، در مقام غير معارضه به وفور يافت؛ در صورتي كه حتي يك نمونه ارائه نشده است.

ه‍( آيه شريفه « أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا»؛ نساء:83، به روشني بر بطلان قول به صرف دلالت دارد.‌

ديدگاه سوم: خارق‌العاده بودن قرآن

اكثر قريب به اتفاق دانشمندان اسلامي و برخي دانشمندان غير مسلمان معتقدند که راز اعجاز قرآن در خارق‌العاده بودن خود قرآن است و عدم امكان همانندآوري آن به سبب معجزه بودن قالب و محتواي آن است.

صاحبان اين ديدگاه بر اين باورند كه هم ظاهر آيات شريفه قرآن و هم روايات و تاريخ اسلام، گواه اين مدعاست كه قالب و محتواي قرآن به گونهاي است كه جز با علم و قدرت ويژه خداوندي تحقق نمي‌يابد و از اين روست كه بشر تاكنون نتوانسته همانندش را بياورد؛ بدون آنكه خداوند انگيزه علم يا قدرت و همّت معارضان و همانندآوران را سلب كند.

خلاصه

1. برخي از دانشمندان غربي و روشنفكران شرقي معتقدند که راز اعجاز قرآن در کتاب بودن آن است. قرآن از امور غير بشري نيست، گرچه يك عمل غير متعارف بشري است. كتابِ پيامبر، معجزه نيست، معجزة او كتاب است. اين ديدگاه با آيات تحدي ناسازگار است؛ زيرا آيات تحدي بر معجزه بودن قرآن دلالت دارد و خارق‌العاده بودن يكي از عناصر اصلي مفهوم معجزه است.

2. آيات مورد استدلال غربيان و روشنفكران در نفي معجزه داشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) قابل مناقشه است؛ زيرا آنچه در اين آيات مطرح شده، امور محالي است كه قابليت تحقق نداشته، يا دليل نبوت نبوده و يا با هدف معجزه، يعني هدايت اختياري انسان ناسازگار است، و صرفاً سودجويي و بهانه‌گيري بوده است؛ اموري مانند آوردن خدا و فرشتگان و روبه‌رو شدن مشركان با آنان، نزول عذاب غير قابل انكار و پديدآورنده ايمان غير اختياري و جبري، داشتن باغ انگور يا خانه‌اي از جواهرات، شكافتن چشمه براي آنان، عروج پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آسمان و فرو فرستادن كتابي از آسمان بر مخالفان.

3. برخي از دانشمندان گفته‌اند که راز اعجاز قرآن صرف است؛ به اين معنا که قرآن كتابي فوق توان بشر نيست و نياوردن همانند آن بدان دليل است كه خداوند، انگيزه، قدرت و دانش‌هاي بشر را براي همانندآوري از مردم گرفته است و يا از دست‌يابي بشر بدان‌ها جلوگيري مي‌كند؛ اين ديدگاه با عنوان «القول بالصرفه» مشهور است.

4. اكثر قريب به اتفاق دانشمندان اسلامي و برخي عالمان غير مسلمان به خارق‌العاده بودن قرآن معتقدند و ادلة قول به صرف را پاسخ گفته‌اند، و براي مدعاي خويش به آيات داراي صراحت يا ظهور قوي استدلال و استناد کرده‌اند.

 

پرسش‌ها

1. دلايل قرآني ديدگاه صرف چيست و شما آن را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

2. ديدگاه غربيان و روشنفكران درباره اعجاز قرآن را بيان و نقادي كنيد.

3. وجه دلالت آيات تحدي بر خارق‌العاده بودن قرآن را بيان كنيد.

4. آياتي را كه بر نفي معجزه داشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد استدلال قرار گرفته، دسته‌بندي كرده و مفاد آنها را بيان كنيد.

5. آيا اعجاز قرآن با معجزات پيامبران گذشته متفاوت است؟ چرا؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه راز اعجاز قرآن، ر.ک:

1. اقبال لاهوري، محمد، احياي فکر ديني، ترجمه احمد آرام، تهران: رسالت قلم، ص 143 ـ 147.

2. يعقوب جعفري،المقالات والرسالات 8: علماء المسلمين و القول بالصرفة، قم: المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد.

3. حکيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378، ص 128 ـ 147.

4. طباطبايي، سيدمحمدحسين،الميزان في تفسير القرآن، قم: جماعة المدرسين، ج 13، ص 202 ـ 208.

5. بلاغي، محمدجواد، آلاء الرحمان في تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 1، ص 7 ـ 9.

6. مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، تهران: صدرا، ج 2، ص 155 ـ 169.

7. مرکز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مکتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 413 ـ 567.

 

 

 

درس دهم:

 

 

وجوه اعجاز قرآن (1)

اعجاز در هماهنگي و عدم اختلاف

 

 

وجوه اعجاز قرآن

اعجاز از جهت هماهنگي و عدم اختلاف

هماهنگي محتوايي بين كل آيات

ملازمه بين بشري بودن قرآن و وجود اختلاف در آن

لوازم عدم اختلاف در قرآن

پاسخ به چند شبهه

شبهه ناهماهنگي آيات

شبهه وجود اختلاف اندك

شبهه تفاوت آيات در فصاحت و بلاغت

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. با ديدگاه قرآن كريم درباره وجوه اعجاز قرآن آشنا شود؛

2. آراي مختلف قرآن‌پژوهان را درباره اعجاز قرآن در هماهنگي به اختصار بيان كند؛

3. هماهنگي و عدم اختلاف آيات قرآن با يكديگر را با استناد به آيات قرآن توضيح دهد؛

4. شبهه‌هاي مهم ناسازگاري آيات قرآن را بيان و نقد كند.

فردي به اميرالمؤمنين(عليه السلام) عرض كرد: اي امير مؤمنان من در كتاب نازل ‌شده خداوند (قرآن) ترديد كرده‌ام.

امام فرمود: مادرت بر تو زاري كند، چگونه در كتاب خدا ترديد كرده‌اي؟

او گفت: زيرا بعضي از كتاب بعضي ديگر از آن را تكذيب مي‌كند، چگونه در آن ترديد نكنم؟

امام فرمود: به راستي كه بعضي از كتاب بعضي ديگرش را تصديق مي‌كند، نه آنكه تكذيب نمايد؛ اما عقل (و دانشي) كه از آن بهره‌مند شوي، روزي تو نشده، اكنون آنچه در آن ترديد كرده‌اي بيان كن. سپس آن مرد اشكال‌هاي خود را يكي‌يكي مطرح كرد و حضرت بدان‌ها پاسخ فرمود.

(محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 90، ص 127)

 

 

وجوه اعجاز قرآن

كساني كه راز اعجاز قرآن را در درون اين كتاب گران‌سنگ مي‌بينند، درباره وجوه اعجاز قرآن هم‌داستان نيستند. بسياري از مفسران و دانشمندان علوم قرآن در گذشته، اعجاز قرآن را در فصاحت و بلاغت آن دانسته و گاه ساير وجوه اعجاز قرآن را نفي کرده‌اند.(1)


1. ر.ک: فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج 17، ص 325، ذيل آيه 13 سورة هود.

برخي ديگر، قرآن را در همة جهات و ابعادش معجزه مي‌دانند(1) و گاه از بي‌نهايت بودن وجوه اعجاز قرآن سخن به ميان آورده‌اند.(2) عده‌اي نيز وجوه اعجاز محدودي براي قرآن قايل‌اند.(3) هر يك از گروه‌هاي ياد شده، براي اثبات مدعاي خويش دلايلي را آورده و احياناً به نقد ديدگاه‌هاي ديگر پرداخته‌اند. در اين فصل، به منظور اجتناب از طولاني شدن بحث، از نقل و نقد ديدگاه‌هاي مختلف صرف‌ نظر مي‌شود و به بيان و بررسي وجوهي از اعجاز قرآن مجيد مي‌پردازيم كه خود قرآن بر آن تأكيد دارد و مي‌توان آن وجوه را به روشني از آيات قرآن استفاده كرد.

 

اعجاز قرآن از جهت هماهنگي و عدم اختلاف

از آيه 82 سوره نساء مي‌توان معجزه بودن قرآن را از حيث هماهنگي و عدم اختلاف آن به روشني استفاده کرد: أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ «آيا با تدبر در قرآن نمي‌نگرند (تا دريابند كه) اگر از سوي غير خدا مي‌بود، ناهماهنگي بسيار در آن مي‌يافتند».

اعجاز قرآن در هماهنگي، مبتني بر سه مقدمه است که بايد روشن و اثبات شود:

الف) آيات قرآن، از جهت محتوا و نيز سطح بلاغت از هماهنگي كامل برخوردارند؛

ب) ملازمه و ارتباط مستحكمي بين از سوي بشر بودن قرآن و راه يافتن اختلاف و ناهماهنگي فراوان در آن وجود دارد؛

ج) اين ملازمه و آن هماهنگي با تدبر در آيات قرآن، براي انسان‌ها قابل كشف و دريافت است.(4)


1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 60.

2. ر.ك: جلال‌الدين عبدالرحمن سيوطي، معترك الاقران في اعجاز القرآن،  ج 1، ص 5.

3. ر.ک: محمد رشيدرضا، تفسير المنار، ج 1، ص 198 ـ 211 و زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 114.

4. آيات قبل از اين آيه، ناظر به مسلمانان ضعيف‌الايماني است كه از شركت در جهاد خودداري مي‌کردند و به نوعي نفاق دچار شده بودند. در آخرين آيات كه متصل به اين آيه شريفه است، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور اعراض از ايشان و توكل بر خدا داده شده و اين آيه، به منشأ برخورد نفاق گونه و عدم آمادگي آن گروه براي جهاد اشاره مي‌كند كه آنان بر اثر باور نداشتن كامل قرآن به عنوان سخن خدا چنين رفتاري دارند و اگر در قرآن بينديشند، به اين نتيجه قطعي خواهند رسيد كه قرآن از سوي خداست و اين گونه در جهاد سستي نمي‌كنند؛ به همين جهت برخي از مفسران گفته‌اند: اين آيه، عطف به فعل مقدري است و اصل آن چنين بوده است: «ايشكّون في ان ما ذكر شهادة الله تعالي افلا يتدبرون القرآن» (ر.ک: شهاب‌الدين محمود آلوسي، روح المعاني، ج 4، ص 136 ـ 138، ذيل آيه 82 سوره نساء. و برخي ديگر آن را پاسخ به سؤالي دانسته‌اند كه براي مخاطبان مطرح شده است مبني بر آنكه ما از كجا بدانيم حقيقتاً ايشان (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) رسول خداست؟ (ر.ک: فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج 10، ص 151، 152، ذيل آيه 82 سوره نساء). با توجه به سياق آيات، چنان‌كه مشاهده شد، آية شريفه، تدبرِ مسلمانان ضعيف‌الايمان را راهي براي پي ‌بردن به هماهنگي قرآن و ملازمه ياد شده مي‌داند.

هماهنگي محتوايي کل آيات قرآن

اين موضوع به سه صورت قابل بررسي و اثبات است:

نخست از راه اقامه برهان عقلي: بدين صورت كه در قالب يك برهان به صورت كلي، هماهنگ بودن تمام آيات قرآن با يكديگر به اثبات رسد. به عنوان مثال، با تكيه بر هدف نزول قرآن و حكمت خداوند و در نظر گرفتن لوازم آن، برهان بر اين مدعا اقامه شود؛ به اين بيان كه هدف از نزول قرآن، هدايت بشر به سوي سعادت نهايي او با بهترين شيوه است (مقدمه اول) و ناهماهنگي و اختلاف در آيات، با اين هدف سازگار نيست و نقض غرض و هدف الهي است (مقدمه دوم) و از آنجا كه نقض غرض با حكمت خداوند سازگاري ندارد (مقدمه سوم) پس خداوند قرآن را به گونه‌اي كاملاً هماهنگ نازل كرده است (نتيجه). اين بيان، حداقل، هماهنگي محتوايي كل آيات قرآن را به كرسي مي‌نشاند؛ و البته براي کساني مفيد است که حکمت خداوند و هدف نزول قرآن را آن گونه که در مقدمه اول و دوم آمده است، پذيرفته باشند.

دوم از راه بررسي تناسب آيات: به اين شکل كه با بررسي تناسب آيات قرآن با يكديگر، عدم اختلاف و هماهنگي آيات را مورد به مورد نشان دهيم. البته اين طريق، ديرياب است و فرصت و مجال گسترده‌اي را مي‌طلبد اما نتيجه‌اش عام و فراگير است و براي هر کس مي‌تواند مفيد باشد. با اينکه مفسران و دانشمندان علوم قرآني تا حد زيادي به اثبات هماهنگي محتوايي قرآن از اين طريق پرداخته‌اند، ولي هنوز هم موشكافي‌هاي بيشتر در اين زمينه ضرورت دارد.

سوم از راه تدبر در اوصاف قرآن: بدين‌ گونه كه با استناد به برخي از اوصاف قرآن، هماهنگي آيات قرآن را نتيجه‌گيري كنيم. به عنوان مثال، به استناد صفاتي نظير «مثاني» و «متشابه»، با توضيحي كه ذيل همين واژه‌ها در فصل اول گذشت، هماهنگي كل آيات قرآن را استفاده كنيم يا با استناد به صفاتي نظير «حق» و «صدق» كه به‌طور مطلق بر قرآن اطلاق شده، نتيجه بگيريم كه هيچ مطلب باطل و نادرستي در قرآن نيست و از آنجا كه حقايق با هم اختلاف و ناهماهنگي ندارند، هماهنگي كل آيات قرآن با يكديگر به اثبات مي‌رسد.

نکته شايان توجه اينکه قرآن براي از سوي خدا بودن خود به دليل وجود هماهنگي، مسير ميان‌بري را انتخاب کرده و به جاي تکيه بر يافتن هماهنگي بر اين نکته تأکيد کرده است که بشري بودن قرآن مستلزم يافتن ناهماهنگي فراوان در آن است. بنابراين براي پي‌بردن به حقانيت و خدايي بودن قرآن نيازي به اثبات هماهنگي کل قرآن نيست، بلکه همين که با بررسي قرآن ناهماهنگي‌هاي فراوان در آن يافت نشود، اثبات مي‌گردد که قرآن ساخته دست و فکر بشر نيست.

بايد توجه داشت كه صرف ادعاي ناهماهنگي در آيات، براي نفي اين ويژگي قرآن كفايت نمي‌كند و منكرانِ هماهنگي قرآن، بايد نمونه‌هاي فراوان روشن و گويايي به نفع مدعاي خويش بياورند كه به هيچ وجه قابل دفع نباشد. البته برخي از مخالفان قرآن به گمان خود نمونه‌هايي از آيات ناهماهنگ را جمعآوري و ارائه كرده و مي‌کنند، ولي قرآن‌پژوهان، اشتباه آنان در فهم آيات را به خوبي بازگو و وجود هماهنگي در آن آيات را آشكار کرده‌اند.(1)


1. قرآن‌پژوهان علاوه بر توضيحاتي که در ذيل آيات موهم ناهماهنگي ارائه کرده‌اند، کتاب‌هاي مستقلي با عنوان‌هاي «مشکل القرآن»، « متشابه القرآن» و «اسئلة القرآن» نوشته‌اند يا فصلي از کتب غير تفسيري خود را با عناوين ياد شده و يا عنوان موهم الاختلاف به اين موضوع اختصاص داده‌اند. به عنوان مثال مي‌توان از آثار زير ياد کرد: تأويل مشکل القرآن، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه دينوري؛ حقايق التأويل في متشابه التنزيل، سيد شريف رضي؛ اسئله القرآن و اجوبتها، زين‌الدين محمد بن ابي‌بکر رازي؛ الاتقان في علوم القرآن، جلال‌الدين عبدالرحمن سيوطي، نوع چهل و هشتم با عنوان «في مشکله و موهم الاختلاف و التناقض»؛ الخرائج والجرايح، قطب‌الدين راوندي، فصل «في مطاعن المخالفين في القرآن».

مقدمه سوم، يعني درک و قابل کشف بودن هماهنگي محتوايي کل آيات و نيز ملازمه ياد شده در مقدمه دوم نياز به بحث چنداني ندارد و روشن است كه راه پيبردن به اين هماهنگي و آن ملازمه، تدبر در آيات و بررسي و مقايسه آنها با يكديگر و تأمل در ويژگي‌هاي انسان است.

 

ملازمه بين بشري بودن قرآن و وجود اختلاف در آن

اما مقدمه دوم نقطه کانوني و اصلي بحث اعجاز قرآن از جهت هماهنگي است که تفضيلاً به آن مي‌پردازيم.

مقدمتاً به مفاد دو واژه «تدبر» و «اختلاف» اشاره‌اي مي‌كنيم. «تدبر» به معناي نظركردن در عواقب و پيامدهاي امور است(1) و مقصود از تدبر در آيات قرآن، انديشيدن در مفاد آيات و لوازم و ملزومات آن است. با توجه به اين‌ نکته، پيدايش اختلاف فراوان با در نظر گرفتن لوازم و ملزومات آيات، به روشني آشكار و موارد آن چندين برابر مي‌شود؛ گذشته از آن، اختلاف‌ها صرفاً در مدلول مطابقي آيات منحصر و محدود نمي‌شود.

«اختلاف» ضد اتفاق و به معناي هر نوع ناهماهنگي است و بنابراين اعم از تناقض و تضاد به مفهوم اصطلاحي آن است؛ و در كاربرد قرآني نيز همين معناي عام اراده شده است که شامل تفاوت نقض‌آفرين هم مي‌شود؛(2) مانند: وَمِنْ آياتِهِ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ؛ روم:22؛ «و از نشانه هاي او (خداوند) گوناگوني زبان‌ها و رنگ‌هاي شماست».

بر اين اساس، اختلاف مورد نظر در آيه 83 سوره نساء، تناقض، تضاد و عدم تناسب نقض‌آفرين بين آيات را به لحاظ محتوا شامل مي‌شود؛ همچنين تفاوت در مراتب فصاحت و بلاغت را به گونه‌اي كه برخي آيات از حد اعجاز فروتر شوند، در برمي‌گيرد.

بيان ملازمه:در آيه شريفه، ملازمه بين وجود اختلاف در قرآن و از سوي غير خدا


1. ر.ک: محمد بن احمد ازهري، تهذيب اللغة و احمد بن محمد فيومي، المصباح المنير.

2. ر.ک: احمد بن محمد فيومي، همان و راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن.

بودن (بشري بودن)(1) آن برقرار شده است؛ به اين معنا كه اگر كتابي با اين خصوصيات، از موجودي با ويژگي‌هاي انساني فراهم آيد، موارد اختلاف فراواني در آن مشاهده خواهد شد؛ بنابراين بايد ويژگي‌ها و شرايط دو طرف ملازمه را که مقدمات تبيين کننده اين ملازمه و زمينه‌ساز چنين نتيجه‌اي است، مورد بررسي قرار گيرد.

ويژگي‌هاي انسان: انسان، داراي تكامل تدريجي است. در آغاز تولد تقريباً از هيچ كمالي برخوردار نيست و به تدريج كمالاتي را کسب مي‌کند و استعداد‌هاي بالقوه‌اش به شكوفايي و فعليت مي‌رسد.(2) اين تكامل تدريجي، زمينه‌هاي تحصيل آگاهي، فراگيري علوم، کسب قدرت و توانايي، دستيابي به مهارت‌ها و نيز اکتساب روحيات و خصلت‌ها را در برمي‌گيرد و به‌طور طبيعي، تفاوت محسوسي را در دستاوردهاي فکري و عملي انسان در طول زمان به دنبال دارد.(3)

تأثيرپذيري و خطاپذيري انسان نيز از جمله عواملي است كه نقش مهمي در پيدايش اختلاف در آثار او دارد. تحول مداومِ شرايط بيروني و دروني انسان، و تعدد و تنوع عوامل مؤثر سبب مي‌شود كه انسان آثار ناهماهنگ و احياناً متضادي را پديد آورد؛ به‌ويژه آنكه در بسياري از موارد، اين اثرگذاري به صورت ناخودآگاه رخ مي‌دهد.(4) خطاپذيري انسان نيز موجب مي‌شود انسان با پي‌بردن به اشتباهات خويش، گفته پيشين خود را نقض كند و نيز


1. البته در آيه شريفه، در يک طرف ملازمه بر خصوص بشري بودن قرآن تكيه نشده است، بلکه از سوي غير خدا بودن آن مطرح شده که شامل ماسوي‌الله از تمامي موجودات هستي از جمله انسان مي‌شود. ولي از آنجا كه محور اصلي مبحث اعجاز قرآن و ديدگاه‌هاي مخالف و موافق آن، در حد توان بشر بودن يا فوق توان بشر بودن است، و کساني که در حقانيت قرآن شک دارند آن را کلام بشري تلقي مي‌کنند، براي اثبات اعجازِ در هماهنگي، در نظر گرفتن ويژگي‌هاي انسان كفايت مي‌كند؛ البته بيشتر اين ويژگي‌ها اختصاص به انسان ندارد و شامل ساير آفريدگان نيز مي‌شود.

2. البته شرايط خارجي و محيط بيروني در شکوفايي استعدادها و کسب کمالات تأثير بسزايي دارد که با گذشت زمان اين شرايط و محيط دائم در حال تحول است و اين تحول لازمه اجتناب‌ناپذير زندگي انسان است.

3. به همين جهت است كه نويسندگان و شاعران معمولاً در آثار خويش در طول زمان تجديد نظر مي‌كنند و احياناً آثار اوليه خويش را قابل نشر نمي‌بينند.

4. تأثير شرايط مختلف بيروني و دروني از قبيل آسايش و آرامش، تنگ‌دستي و گشايش، پيري و جواني، سلامتي و بيماري، فراغت و اشتغال و نظاير آن در رفتار و افكار انسان، امري است كه هر كس در زندگي شخصي خود مي‌يابد و تجارب فراوان برآن گواهي مي‌دهد و آيات و روايات بر آن صحه مي‌گذارد و به‌ويژه آثار فكري و قلمي انسان كه نيازمند تمركز ذهن و به كارگيري دقيق قواي فكري است، تحت تاثير اين شرايط متفاوت دچار تهافت و تناقض مي‌شود.

چون قبلاً سخني برخلاف مقتضاي فطرت خويش گفته، در شرايط ديگر، ناخودآگاه به مقتضاي فطرت و متناقض يا متفاوت با سخن پيشين خود مطلبي ارائه دهد. از سوي ديگر، انسان‌ها از نظر استعدادها متفاوت آفريده شده‌اند. هر يك در برخي از زمينه‌ها استعداد فوق‌العاده دارند؛ ولي در ساير زمينه‌ها از حداقل يا حد متوسط فراتر نمي‌روند(1) و اين


1. به عنوان نمونه مي‌توان يكي از استعدادهاي بشري، نظير سرودن شعر را در نظر گرفت. براي غير اهل فن ابتدا چنين مي‌نمايد كه همه انواع شعر از يك مقوله و در يک سطح‌اند و هر كسي توان شعر گفتن را داشته باشد، در زمينه مسائل مختلف به نحو يكسان مي‌تواند شعر بسرايد؛ ولي با بررسي دقيق روشن مي‌شود كه زمينه‌هاي متنوع بشري به گونه‌اي است كه حتي مقايسه شعرا با يكديگر را دچار مشكل مي‌سازد و روشن مي‌شود كه برخي شاعران، در غزل عرفاني، برخي در حماسه‌سرايي، برخي در موعظه و پند، و ديگران در ساير زمينه‌ها برتري دارند و هر يك در زمينه‌هاي ديگر، اشعارشان از رونق و امتياز چنداني برخوردار نيست و نوعي ناهماهنگي ميان انواع اشعاري که مي‌سرايند پديد مي‌آيد؛ مثلاً حافظ در غزل عرفاني بسيار عالي شعر مي‌سرايد:

يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو                        مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو

 

يا:                                                    کــه مــی‌رویـم بـه داغ بلنــد بــالایی                          به روز واقعه تابوت ما ز سـرو کنیـد

فردوسي در حماسه‌سرايي گوي سبقت را ربوده است:

نبندد مرا دست چرخ بلند                                    كه گفتت برو دست رستم ببند

 

 

شعر سعدي در پند و موعظه اوج مي‌گيرد:

چون نگه مي‌كني نمانده بسي                         هر دم از عمر مي‌رود نفسي

كسي نيارد ز پس تو پيش فرست                         برگ عيشي به گور خويش فرست

 

 

و مولوي در تمثيل عرفاني چيره‌دست است:

بشنو از ني چون حكايت مي‌كند                      وز جدايي‌ها شكايت مي‌كند

از نيستان تا مرا ببريده‌اند                              از نفيرم مرد و زن ناليده‌اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق                         تا كه گويم شرح درد اشتياق

از اين چند نمونه شعر شاعران حكيم و زبردست فارسي‌زبان به خوبي مي‌توان فهميد كه هر شاعر در يك بعد و در يك ميدان سمند سخن تاخته و بر ديگران برتري يافته است؛ به همين جهت، مقايسه هيچ يك با ديگري درست نيست و نمي‌توان گفت: حافظ برتر از فردوسي يا سعدي بهتر از مولوي مي‌سرايد و هم از اين رو است كه وقتي از امير مؤمنان(عليه السلام) مي‌پرسند: بهترين و بالاترين شاعر عرب كيست؟ مي‌فرمايد: « انّ القوم لم يَجْروا في حَلبَة تُعْرَفُ الغايَةُ عِندَ قَصَبتها فانْ كانَ وَلابُدَّ فالمَلِكُ الضِّليلُ؛ راستي كه اين شاعران در يك ميدان اسب نتاخته‌اند تا معلوم شود كدام يك گوي سبقت ربوده‌اند. اگر ناچار بايد اظهار نظري كرد، پادشاه تبه‌كار (امرؤ القيس كه ملك‌الشعراي عرب بود) بر ديگران مقدم است» ( نهج‌البلاغه، حكمت 455).‌

امر، سبب مي‌شود آثاري كه يک انسان ارائه مي‌دهد، به تناسب زمينه‌ها از جهت قوّت و ضعف متفاوت شود. همچنين هر يك از افراد انساني به لحاظ كسب كمالات در محدوديّت‌اند و امكان دستيابي به همه كمالات در سطح عالي براي همگان وجود ندارد. هر فردي، برخي كمالات را دارا مي‌شود و در برخي از آنها به اوج مي‌رسد، و اين محدوديت هم به نوبه خود، موجب تفاوت آثار متعدد يک انسان مي‌شود، به نحوي که در بعضي زمينه‌ها داراي برجستگي است نه همه آنها؛ تفاوت در استعدادها و محدوديت در كسب كمالات، به تعداد تخصص‌ها و رشته‌هاي علوم و فنون و تنوع كمالات، فراواني زمينه‌هاي اختلاف را در محصولات فکري هر انساني به همراه دارد.

در يك جمله، تكامل تدريجي، خطاپذيري و تأثيرپذيري، تفاوت استعدادها و محدوديت از ويژگي‌هاي جداييناپذير انسان است و هر يك سبب پيدايش تفاوت و ناهماهنگي آثار انسان‌ساخته به‌ويژه آثار فكري و معرفتي او مي‌شود.

ويژگي‌هاي قرآن: شرايط، اوضاع و احوال و مدت زمان تکوين قرآن و برخي ويژگي‌هاي ديگر آن به گونه‌اي است كه وجود اختلاف فراوان در آن، در صورت بشري بودنش امر حتمي و اجتناب‌ناپذير خواهد بود. مي‌دانيم که آيات قرآن طي 23 سال از طرف پيامبر اسلام بر مردم خوانده شده است، پس کاري است که به تدريج شکل گرفته و بنابراين آثار تكامل تدريجي (در صورت بشري بودن قرآن) بايد در آن مشاهده شود. از سوي ديگر، پيامبر طي اين 23 سال در شرايط و اوضاع احوال فردي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي بسيار متفاوت، با فراز و نشيب‌ها و تحولات بسيار ناهمگوني قرار داشت و آيات قرآن در سفر و حضر، جنگ و صلح، شرايط عادي و بحراني بر پيامبر نازل و از سوي او به مردم ابلاغ شده است. اين خصوصيات نيز زمينه را براي تأثيرپذيري دروني و بيروني انديشه‌هاي پيامبر از عوامل مختلف فراهم مي‌سازد. از جهت سوم، اين کتاب به گونه‌اي است که در برگيرنده مسائل مختلف و متنوع فلسفي، اعتقادي، اخلاقي، اقتصادي، عرفاني، اجتماعي و جز آن است. وارد شدن در‌

اين حيطه‌هاي مختلف و سخن گفتن در باب هر يک از آنها از سوي يك انسان، با توجه به تفاوت استعدادهاي وجودي و محدوديت‌هايش، ايجاب مي‌كند كه هم در سخن و بيان و رعايت دقايق و ظرايف سخنوري و قوانين ادبي، و هم در محتوا و ارتباط ابعاد مختلف مسائل و موضوعات گوناگون ياد شده با يکديگر، ناهماهنگي و تناقض پديد آيد.

با توجه به آنچه گذشت، به مفاد آيه برمي‌گرديم و استدلال بر اعجاز قرآن از حيث عدم اختلاف را به‌طور خلاصه اين‌ گونه تقرير مي‌کنيم كه آوردن كتابي با اين ويژگي‌ها در چنان شرايط و اوضاعي، از سوي يك انسان با آن خصوصيات و زمينه‌هاي اختلاف آفرين (مقدم)، ملازم با پديد آمدن ناهماهنگي زياد خواهد بود (تالي)؛ به‌ويژه اگر ارتباط آيات با يكديگر را از جهت لوازم معنا و اختلاف در بعد بيان و محتوا مورد توجه قرار دهيم؛ با اين همه، بررسي نحوه بيان و محتواي قرآن، ما را به اين نتيجه مي‌رساند كه بين آيات قرآن چه از نظر بيان و چه در بعد محتوا، نا‌هماهنگي يافت نمي‌شود و ناهماهنگي‌هايي كه ابتدا به نظر مي‌رسد، با تأمل و دقت در بيان و محتواي آيات رنگ مي‌بازد و هماهنگي موجود بين آنها آشكار مي‌شود (رفع تالي) پس اين هماهنگي، نشان معجزه بودن و از سوي خدا بودن قرآن است (نتيجه).

لوازم عدم اختلاف در قرآن

از عدم اختلاف در قرآن، نتيجه مهم ديگري نيز گرفته مي‌شود و آن نفي هرگونه مطلب نادرست و باطل از قرآن است؛ زيرا با توجه به اشتمال قرآن بر حقايق، اگر مطلب نادرست و باطلي در آن باشد، با توجه به ناسازگاري حق و باطل، بايد ناهماهنگي فراواني در آن يافت شود.

عدم اختلاف در قرآن، تحريف به زياده و تغيير را ـ در صورتيكه مفاد آيات را‌

دگرگون سازد و مطالب حق آن را به باطل مبدل كند ـ نيز نفي مي‌كند؛(1) زيرا در اين نوع تحريف، علاوه بر آنكه ممكن است از نظر محتوا، مطلب نادرستي به قرآن افزوده شود يا مطلب حق قرآني با تغيير حاصل شده، به سخن باطلي مبدل شود وناهماهنگي از جهت التباس و خلط حق با باطل را بيافريند، از جهت فصاحت و بلاغت نيز موجب ناهماهنگي در قرآن مي‌شود؛ زيرا فصاحت و بلاغت بخش تحريف شده، پايين‌تر از درجه فصاحت و بلاغت قرآن خواهد شد.(2)

‌‌

پاسخ به چند شبهه

اكنون به بررسي برخي از شبهاتي كه در خصوص «اعجاز قرآن در هماهنگي و عدم اختلاف» مطرح شده، مي‌پردازيم:

1. ناهماهنگي محتوايي آيات

ممکن است گفته شود که در قرآن، مواردي از تناقض يافت شده و كساني هم به جمع‌آوري آنها پرداخته‌اند؛ بنابراين، قرآن از تناقض و اختلاف تهي نيست. به عنوان مثال مي‌توان از تناقض وناهماهنگي ناسخ و منسوخ ياد كرد كه در قرآن چندين نمونه از آن وجود دارد.(3)

پاسخ

مواردي از آيات كه در ابتدا متناقض به نظر مي‌رسد، قبلاً به وسيله مفسران قرآن كريم


1. توضيح بيشتر دلالت اعجاز قرآن بر سلامت آن از تحريف، و ملازمه بين اين دو، در فصل تحريف‌ناپذيري قرآن خواهد آمد.

2. اين تبيين و لوازم ياد شده در بيانات مرحوم علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان، ج 1، ص 66، 67؛ ج 5، ص 19، 20 و کتاب قرآن در اسلام، ص 17 با عباراتي موجز آمده است.

3. ر.ک: هانري مارتين، حسن الايجاز في ابطال اعجاز القرآن و محمد خليفه، الاستشراق و القرآن العظيم، ص 155 ـ 180.‌

شناسايي و تعارض ظاهري و ابتدايي آنها توجيه و حل شده و در كتاب‌هاي تفسير و علوم قرآني آمده است؛(1) ولي عده‌اي از روي غرض‌ورزي بار ديگر آن موارد را با حذف پاسخ‌ها و راه حل‌هاي آن، گردآوري و دوباره به عنوان شبهات جديد مطرح كرده‌اند. برخي نيز بر اثر عدم آشنايي با قواعد محاوره يا غفلت از به كارگيري آنها در حل اين موارد، آيات را متعارض و غير قابل حل پنداشته‌اند. لذا بايد به اهلش مراجعه کرد.(2)

آيات ناسخ و منسوخ نيز كه به عنوان روشن‌ترين مصاديق اختلاف در قرآن ذكر شده، طبق اصول محاوره، تناقض بهشمار نميآيد و از مصاديق اختلاف محسوب نميشود؛ به‌ويژه آنكه در نسخ آيات قرآني، صاحب سخن هنگام جعل حكم منسوخ، خود از موقتي بودن آن آگاه است و تصميم بر نسخ آن در آينده دارد؛ ولي به علت مصالحي، موقتي بودن حكم منسوخ را يا بيان نكرده يا با صراحت ذكري از آن به ميان نياورده است؛ به اين ترتيب، ناسخ و منسوخ قرآن، نظير موردي است كه حكمي به صورت موقت اعلام شود و پس از پايان يافتن زمان آن، حكم جديدي جعل شود. روشن است كه در چنين شرايطي، هيچ كس چنين دو حكمي را متناقض و مخالف با يكديگر نمي‌داند.


1. ر.ك: بدرالدين محمد بن عبدالله زركشي، همان، نوع 35، ج 2، ص 53، جلال‌الدين عبدالرحمن سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، نوع 48، ج 3، ص 88 ـ 100؛ محمدباقر مجلسي، همان، ج 92، ص 141ـ 146؛ سيدابوالقاسم موسوي خويي، البيان في تفسير القرآن؛ ص 84 ـ 89 و محمد فاضل لنکراني، مدخل التفسير، ص 92 ـ 99. سيوطي در الاتقان في علوم القرآن مي‌نويسد: قطرب در اين باب كتابي نوشته و ابن عباس از جمله كساني است كه در اين زمينه سخن گفته است ( الاتقان في علوم القرآن، نوع 48، ج 3، ص 88).

2. پس از مراجعه به اهل آن (معصومين) اگر تعارضي باقي ماند مي‌توان پرسيد، پس اين اختلاف چيست؟ در زمان پيامبر و ائمه هم کساني بودند که خيال مي‌کردند جهات اختلافي در قرآن هست، ولي پس از مراجعه به اهلش مي‌فهميدند که چنين خيالي باطل است. براي نمونه در زمان امام عسكري‌(عليه السلام)، يک عالم مسيحي کتابي را در تناقضات قرآن جمع‌آوري کرده بود. اما پس از مراجعه به امام عسكري(عليه السلام) وقتي حضرت وجوه تناقض و اختلاف را رفع کردند، آن مسيحي از حرف‌هايش دست کشيد و نوشته‌هايش را پاره کرد.‌

2. وجود اختلاف اندک

مفاد آيه82 نساء آن است كه اگر قرآن از سوي غير خدا مي‌بود، در آن اختلاف زيادي مشاهده مي‌شد. لازمه چنين سخني اين است كه اگر قرآن از سوي خدا باشد، در آن اختلاف زيادي نيست و يا چون در قرآن اختلاف زيادي نيست، پس قرآن از سوي خداست. معناي اين سخن آن است كه امكان دارد در قرآن اختلاف كم وجود داشته باشد؛ در صورتي كه اختلاف كم هم نشان خدايي نبودن قرآن مي‌شود. افزون بر آن، طبق بياني كه در باب ويژگي‌هاي انسان و سببيت آنها براي پيدايش اختلاف در آثار فکري او ذكر شد، بايد در هر كتابي كه بشر فراهم مي‌آورد، اختلاف فراوان وجود داشته باشد؛ در صورتي كه كتاب‌هايي يافت مي‌شود كه اختلاف در آنها بسيار كم است.(1)

 

پاسخ

چنان‌كه در توضيح ملازمه گذشت، آيه، درصدد بيان اين مطلب است كه اگر قرآن محصول انديشه بشر بود، به لحاظ ويژگي‌هاي ياد شده انساني، بايد اختلاف فراواني در آن يافت مي‌شد؛ و اكنون كه لوازم ويژگي‌هاي آثار انسان در آن يافت نمي‌شود و هيچ اختلافي در آن وجود ندارد، پس سخن خداست. به عبارت ديگر، مفاد آيه آن است كه اگر اين كتاب را بشر مي‌نوشت، در آن اختلاف پديد مي‌آمد و آن اختلاف زياد مي‌بود؛ و به اصطلاح، قيد «کثيراً» توضيحي است، نه احترازي.(2)


1. مرحوم علامه طباطبايي اين شبهه را در الميزان مطرح نموده و پاسخ داده است (ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 5، ص 20).

2. ر.ک: همان. نكته ديگر در تعبير «لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» آن است كه خداوند خواسته است در اثبات اعجاز قرآن بر امري تكيه شود كه تشخيص آن و در نتيجه پي‌ بردن به اعجاز قرآن آسان باشد؛ زيرا اگر گفته مي‌شد: چون در قرآن هماهنگي كامل وجود دارد، قرآن معجزه است، بررسي هماهنگي كل آيات قرآن با يكديگر نيازمند طي مراحل و انجام بررسي‌هاي فراوان بود تا هماهنگي همه آيات با يكديگر به اثبات رسد؛ زيرا تنها راه اثبات آن براي معارضان قرآن كه نبوت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را قبول ندارند و قرآن را سخن خدا نمي‌دانند، بررسي مورد به مورد آيات قرآن است؛ ولي اكنون كه بر يافتنِ اختلافِ فراوان تكيه شده، هم لزوم پديد آمدن و يافتن اختلاف زياد در قرآن، در صورتي كه از سوي خدا نمي‌بود و هم پي‌ بردن به اينكه در قرآن اختلاف فراوان مشاهده نمي‌شود، به آساني براي همگان متناسب با سطح علمي‌شان قابل فهم و تبيين است.‌

اما اينکه گفته شود لازمه ويژگي‌هاي انسان وجود اختلاف فراوان در هرگونه اثر فکري بشري است، نيز سخن درستي نيست؛ زيرا در آيه سامان دادن کتابي با خصوصيات قرآن از سوي بشر ملازم با وجود اختلاف کثير در آن دانسته شده است، نه هر کتابي؛ پس سخن بر سر آن نيست كه هر كتابي بشر بنويسد، لزوماً اختلاف فراوان در آن يافت مي‌شود، بلكه مقصود آن است كه اين كتاب (قرآن) با خصوصياتي كه دارد، اگر بخواهد بشري باشد، اختلاف فراوان در آن پديد مي‌آيد.

 

3. تفاوت آيات در فصاحت و بلاغت

اعجاز قرآن از جهت هماهنگي، هماهنگي در فصاحت و بلاغت را نيز در برمي‌گيرد؛ در صورتيكه آيات قرآن از جهت فصاحت و بلاغت در يك حد نيستند، بلكه برخي نسبت به برخي ديگر فصيح‌تر و بليغ‌ترند. بنابراين، قرآن از جهت فصاحت و بلاغت داراي تفاوت و اختلاف است.

 

در بيان و در فصاحت كي بود يكسان سخن

گرچه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعي

در كـلام ايزد بـي‌چون كه وحي منزل است

كـي بـود تـبـت يـدا مـانـند يـا ارض ابـلـعي

پاسخ

چنان‌كه از ظاهر آيه هويداست، مقصود از اختلاف و تفاوت، تفاوت و اختلافي است كه نشان بشري و غير خدايي بودن باشد و پذيرش تفاوت در فصاحت و بلاغتِ آيات، در صورتي كه خارق‌العاده بودن آنها نفي نشود، لازمه‌اش بشري بودن نيست.

به‌علاوه، اين تفاوت، معلول ناديده گرفتن مجموعه آيات مرتبط با هم و مثله كردن‌

آنها است وگرنه با توجه به همه مقتضيات، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه هر آيه در جاي خودش و مجموعه آيات به عنوان يك كل، بهترين است.(1)


1. آرتور جان آربري، يكي از مترجمان نامدار قرآن به زبان انگليسي با اينكه خود مسيحي است، در باب آهنگ هماهنگ قرآن چنين رأيي دارد. او معتقد است كه آهنگ ويژه قرآن در سراسر قرآن با قدرت و تأثير تمام وجود دارد، ولي چنانچه آيات قرآن را تقطيع شده در نظر گيريم، مانند جسد بي‌جاني است كه روح خود را از دست داده است. وي در نقد ديدگاه كساني كه با تقطيع آيات و سُوَر و ربط دادن هر بخشي به رويداد خاصي از عصر پيامبر، وجود ناهماهنگي و تفاوت در قرآن را نتيجه گرفته‌اند، مي‌نويسد: اين پژوهشگران فاضل، بعد از آنكه پيكر وحي‌الله را قطعه‌قطعه كردند، بر سر دست خويش كالبدي يافتند كه روح آن از برابر ذهن اشغال شده آنها گريخته بود و بدين ترتيب، آماده شده بودند تا براي شرح و تبيين چيزي كه از تبيين آن ناتوان بودند، به همان وسيله كهنه دست يازند، ولي بال‌هاي ظريف وحي بلندپرواز، در لاي انگشتاني كه كورمال‌كورمال در جست‌وجو بودند، خرد شده و به صورت پودر در آمده بود. وي در پايان مقدمه دومين بخش ترجمه خود مي‌گويد: در اين صورت، نوسان‌هاي ناگهاني موضوع و حال، ديگر آن مشكلاتي را پيش نمي‌آورد كه نقادان بلندپرواز را سرگردان ساخته و ناگزير شوند اقيانوس بلاغت نبوت را با انگشتانه تجزيه و تحليل خنك و بي‌روح پيمانه كنند (ر.ک: آرتور ج. آربري، مقدمه ترجمه قرآن به زبان انگليسي، بخش دوم، ترجمه احمد احمدي، با عنوان «حقيقت جاودانه (2)»، که در مجله درس‌هايي از مکتب اسلام، سال هيجدهم، شماره 7، مهر 1357، صفحات 50، 51 و 53 به چاپ رسيده است).

خلاصه

1. اگرچه قرآن‌پژوهان و مفسران در باب راز اعجاز قرآن اختلاف نظر دارند و برخي از آنان اعجاز قرآن را در فصاحت و بلاغت خلاصه مي‌كنند، ولي قرآن كريم خود، برخي از وجوه اعجاز خويش را به روشني بيان كرده كه يكي از آنها اعجاز در هماهنگي و عدم اختلاف است؛ بر اين اساس آيات قرآن كريم در همه ابعاد هماهنگ‌اند.

2. آيه 83 سورة ‌نساء بر آن دلالت دارد که اگر قرآن از سوي غير خدا مي‌بود ناهماهنگي بسياري در آن يافت مي‌شد و اکنون که چنين نيست پس قرآن از سوي خداست.

3. هماهنگي آيات قرآن از سه راه قابل بررسي و اثبات است: الف) با تكيه بر هدف نزول قرآن و حكمت خداوند؛ به اين بيان كه در صورت وجود اختلاف در قرآن، هدف قرآن يعني هدايت بشر به سعادت نهايي با بهترين شيوه، تأمين نمي‌شود و اين امر با حكمت الهي ناسازگار است؛ ب) بررسي تناسب آيات با يكديگر و توجه به برخي اوصاف قرآن نظير مثاني، متشابه و...؛ ج) تبيين ملازمه ميان از سوي بشر بودن قرآن و راه‌يابي اختلاف فراوان در آن.

4. ملازمه ميان بشري بودن قرآن و يافتن اختلاف فراوان در آن با توجه به برخي از ويژگي‌هاي ذاتي انسان و قرآن به شرح زير قابل فهم است. تكامل تدريجي، خطا و تأثيرپذيري، تفاوت استعدادها و محدوديت كمال‌يابي از ويژگي‌هاي انسان است و هر يك سبب پيدايش تفاوت و ناسازگاري در آثار انساني، به‌ويژه آثار فكري و معرفتي است. نزول تدريجي، شرايط متفاوت نزول و اوضاع و احوال بسيار متفاوت فردي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي پيامبر(صلى الله عليه وآله) جامعيت قرآن و در برداشتن مطالب مختلف و متنوع فلسفي، اخلاقي، اقتصادي، عرفاني، اجتماعي و رعايت قوانين ادبي همه از عواملي است كه وجود هماهنگي در اين مجموعه را در محتوا و ظاهر آن در صورت بشري بودنش بسيار سخت و غير ممكن و زمينه را براي پديد آمدن اختلاف فراوان فراهم مي‌سازد.

5. بررسي قرآن نشان مي‌دهد كه آيات قرآن هم در محتوا و هم در بيان هماهنگي كامل دارند و ناهماهنگي‌هايي كه ابتدا به نظر مي‌آيد با تأمل و دقت در بيان و محتواي آيات از ميان مي‌رود و هماهنگي آنها روشن مي‌شود. اين هماهنگي نشان اعجاز قرآن و از سوي خدا بودن آن است.

6. لازمه عدم اختلاف در قرآن، نفي هرگونه مطلب نادرست و باطل از آن است و در اين صورت تحريف به تغيير يافتن يا افزوده شدن نيز، در صورتي كه مفاد آيات را دگرگون كند، نفي مي‌شود.

پرسش‌ها

1. هماهنگي محتوايي کل قرآن به چند صورت قابل اثبات و بررسي است، هر يک را توضيح و تبيين کنيد.

2. ملازمه ميان از سوي بشر بودن قرآن و راه يابي اختلاف فراوان در آن را تبيين كنيد.

3. نتايج و لوازم اثبات عدم اختلاف در قرآن چيست؟ توضيح دهيد.

4. آيا وجود آيات ناسخ و منسوخ، دليل تناقض گويي قرآن نيست؟ چرا؟

5. توضيحي بودن قيد «كثيراً» را در آيه شريفه «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً» شرح دهيد.

6. آيا تفاوت فصاحت و بلاغت برخي آيات با يكديگر، نشانِ ناهماهنگي قرآن نيست؟ چرا؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه وجه اعجاز قرآن از جهت هماهنگي و عدم اختلاف، ر.ك:

1. جوادي آملي، عبداللّه، تفسير موضوعي جلد 1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 138ـ149.

2. معرفت، محمدهادي، علوم قرآني، قم: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، 1378، ص 342ـ442.

3. حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378، ص 128ـ147.

4. سيوطي، جلال‌الدين عبدالرحمن، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: منشورات شريف رضي، بيدار، عزيزي، نوع 64، ج 4، ص 3ـ22.

5. فاضل، محمد، مدخل التفسير، تهران: مطبعة الحيدري،1400 ق، ص52 ـ 56.

6. بلاغي، محمدجواد، آلاء الرحمان في تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 1، ص 3 ـ 16.

7. موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت: دارالزهراء، 1401 ق، ص 55 ـ 70.

8. مركز الثقافة و المعارف الاسلامية، علوم القرآن عندالمفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 413ـ567.

 

درس يازدهم:

 

وجوه اعجاز قرآن (2)

اعجاز در فصاحت و بلاغت

 

 

معناي فصاحت و بلاغت

دلالت آيات تحدي بر فصاحت و بلاغت قرآن

ناكامي همانندآوران

بررسي چند شبهه

شبهه عدم احاطه علت بر معلول

شبهه بي‌همتايي بهترين‌ها

شبهه همانندي برخي از آثار بشري با قرآن

 

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. با ديدگاه قرآن كريم دربارة وجه فصاحت و بلاغت از وجوه اعجاز قرآن آشنا شود؛

2. اعجاز قرآن را در باب فصاحت و بلاغت تبيين و اثبات كند؛

3. مستند قرآني اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت را توضيح دهد؛

4. با نمونه‌اي از همانندآوري‌هاي بشر در برابر قرآن و نقد آن آشنا شود؛

5. شبهه‌هاي مربوط به اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت را بيان و نقد كند.

ابن سكّيت: چرا خداوند متعال، معجزه حضرت موسي(عليه السلام) را يد بيضا و اژدها كردن عصا و معجزه حضرت عيسي(عليه السلام) را شفا دادن بيماران، و معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را قرآن كريم قرار داد؟

امام هادي(عليه السلام): هنر رايج در زمان حضرت موسي(عليه السلام) سحر و جادو بود از اين روي، خداي متعال معجزه آن حضرت را شبيه كارهاي آنان قرار داد تا عجز و ناتواني خودشان را از آوردن مانند آن دريابند و هنر رايج زمان حضرت عيسي(عليه السلام) فن پزشكي بود از اين روي، خداي متعال معجزه آن حضرت را شفا دادن بيماران علاج‌ناپذير قرار داد تا جهت اعجاز آن را به خوبي درك كنند، اما هنر رايج در زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)سخنوري و چكامه‌سرايي بود از اين جهت، خداي متعال قرآن كريم را با زيباترين اسلوب، نازل فرمود تا برتري اعجازآميز آن را بازشناسند.

(کليني، اصول كافي، ج 1، ص 24)

 

 

يکي ديگر از وجوه اعجاز قرآن که از آيات قابل استفاده است، معجزه بودن آن از جهت فصاحت و بلاغت است. در اين درس ابتدا به معناي فصاحت و بلاغت و سپس بررسي آياتي که بر اين وجه از اعجاز قرآن دلالت دارند، مي‌پردازيم و در انتها به چند شبهه در اين زمينه پاسخ مي‌گوييم.

معناي فصاحت و بلاغت

«فصاحت» در لغت به مفهوم آشکار شدن(1) و در اصطلاح اهل ادب به معناي شيوايي كلمات و رواني تلفظ و گوشنواز بودن آهنگ آنهاست. و «بلاغت» نيز در لغت به معناي رسايي و گويايي است.(2) منظور از بلاغت در اصطلاح آن است که معنايي که مورد توجه گوينده است با توجه به مقتضيات حال و مقام با بهترين و شيواترين لفظ ممکن و زيباترين و خوش‌آهنگ‌ترين عبارات بيان شود به‌طوري که بيان آن معنا با توجه به مقتضيات حال و شرايط زماني و مکاني به بهتر از آن وجه ميسر نباشد.(3) دانشمندان علوم ادبي اين دو موضوع را تا حد بسيار زيادي ضابطه‌مند و قواعد و اصولي را به منظور درک و سنجش اين دو وصف و ويژگي، در گفتار انسان مقرر و مشخص كرده‌اند. شيوايي و رواني و گوش‌نوازي با آهنگ دل‌نشين داشتن، ارتباط مستحكمي دارد.

آهنگ ويژه قرآن از آغاز نزول آن تاکنون مورد توجه بوده(4) تاحدي که توجه


1. ر.ک: محمد بن منظور، لسان العرب، ماده فصح.

2. ر.ک: همان، ماده بلغ.

3. لغويان و اديبان عرب، کلام فصيح ـ نه کلمه فصيح ـ را نيز کلامي با همين ويژگي‌ها مي‌دانند. ر.ک: اسماعيل بن حماد جوهري، الصحاح؛ احمد بن محمد فيومي، المصباح المنير؛ المعجم الوسيط و سعدالدين مسعود بن عمر تفتازاني، مختصر المعاني، ص 11.

4. در كتاب‌هاي تاريخ آمده است كه پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) هنگام نماز شب، آيات شريف قرآن را با صوتي دل‌نشين مي‌خواند. ابوسفيان، ابوجهل و اخنس بن شريق كه از سران مخالفان اسلام بودند، در سياهي شب از خانه خويش بيرون مي‌آمدند و به صوت دل‌نشين قرآن گوش فرامي‌دادند. در يكي از اين شب‌ها هر يك بدون اطلاع از وضع ديگري، مخفيانه به تلاوت پيامبر گوش فراداده، پس از پايان يافتن تلاوت آيات، سپيده‌دم رهسپار خانه‌هاي خويش شدند. از روي اتفاق در بين راه به يكديگر برخوردند و به سرزنش يكديگر پرداختند و گفتند: مبادا ديگر بار به چنين عملي دست يازيد؛ زيرا اگر افراد ساده‌لوح از اين امر آگاه شوند، در پاي‌بندي به خرافاتي كه به آنان تلقين كرده‌ايم، ترديد خواهند كرد؛ پس از اين گفت‌وگو از يكديگر جدا شدند. شب دوم فرا رسيد و هر يك در آن شب نيز به‌رغم اعتراض و سرزنش قبلي، بار ديگر در جايگاه شب پيش حاضر شدند و تا صبح به صوت دل‌نشين قرآن، گوش دادند. هنگام بازگشت به منزل، يكديگر را در راه ديدند و همان سخنان روز گذشته را تكرار كردند و متفرق شدند. در شب سوم نيز گويا جاذبه‌اي دروني، آنها را به سوي خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كشاند و باز در همان مكان شب‌هاي گذشته تا صبح به شنيدن آيات قرآن مشغول شدند. اين بار نيز هنگام بازگشت، يكديگر را در راه ملاقات كردند و به يكديگر گفتند: براي پيشگيري از حوادث ناگوار و امكان گرويدن ديگران به اسلام، بايد با هم پيمان ببنديم كه براي هميشه اين كار را ترك كنيم و چنين كردند (ر.ک: ابن هشام، السيرة النبويّة، ج 1، ص 315).

مخالفان قرآن و نيز دانشمندان ديگر اديان را به خود جلب کرده است. آنچه مورخان و قرآن‌پژوهان در اين زمينه و جنبه‌هاي مختلف فصاحت و بلاغت قرآن آورده‌اند، ما را از پرداختن به اين موضوع بي‌نياز مي‌سازد؛(1) چنان‌كه شهادت اديبان بزرگ عرب از صدر اسلام تاكنون، بر فوق توان بشر بودن فصاحت و بلاغت قرآن، بهترين دليل خدايي بودن قرآن از اين جهت است.(2) به همين جهت به سراغ آياتي مي‌رويم که اعجاز قرآن در اين جنبه را اثبات مي‌کنند.

 

آيات تحدي و اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت

هرچند در آيات تحدي، آيه يا تعبيري وجود ندارد كه بر اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت به روشني دلالت كند، ولي با تأمل در اين آيات به بياني که در ذيل مي‌آيد،


1. آربري در مورد آهنگ دل‌نشين قرآن مي‌نويسد: من هر وقت بخواهم رمز اين نيروي شگرف هيپنوتيك كتاب مسلمين را به دست بياورم، به آهنگ بازمي‌گردم. وقتي با يكي از دوستان عرب‌زبانم در باب اين نيرو سخن مي‌گفتم، پيش از آنكه من مقصود خويش را بر زبان آورم، او درست همان مطلبي را كه من در نظر داشتم با اين عبارات بيان كرد: من هر وقت صداي تلاوت قرآن را مي‌شنوم، گويي دارم به يک آهنگ گوش مي‌دهم. در تمام مدت تلاوت، از لابه‌لاي اين لحن دل‌نشين صداي ضربات مداومي به گوش مي‌رسد؛ سپس افزود: اين ضربات مانند ضربات قلب من است (ر.ک: آرتور ج. آربري، مقدمه بخش دوم ترجمه انگليسي قرآن، ترجمه احمد احمدي با عنوان «حقيقت جاودانه»، که در مجله درس‌هايي از مکتب اسلام، سال هيجدهم، شماره 6، شهريور 1357، ص 35 به چاپ رسيده است).

2. وليد بزرگ‌ترين اديب و حكيم عرب كه از دشمنان اسلام و قرآن است، پس از شنيدن آياتي از قرآن گفت: واللّه لقد سمعت من محمّد كلاماً ما هو من كلام الانس ولا من كلام الجنّ وانّ له لحلاوة وانّ عليه لطلاوة وانّ اعلاه لمثمر وانّ أسفله لمغدق وانّه ليعلو ولايعلي عليه؛ «به خدا سوگند، به تحقيق سخني از محمد شنيدم كه از كلام آدميان و پريان نيست. به راستي براي آن شيريني ويژه‌اي است و بر آن شادابي خاص، شاخسارش پرثمر و ريشه‌هايش پربركت است، راستي كه آن كلام همواره برتري مي‌يابد و كلامي بر آن برتر نمي‌شود». پس از اين سخن، ابوجهل به او مي‌گويد: تو براي تأمين مالي زندگي خود، قرآن را اين‌چنين ستايش نموده‌اي! وليد مي‌گويد: همه مي‌دانند كه من از همه ثروتمندتر هستم. ابوجهل مي‌گويد: اگر مي‌خواهي درباره تو چنين قضاوت نشود، سخني عليه قرآن بگو. وي مي‌گويد: نقصي در آن نيست. ابوجهل مي‌گويد: بالأخره سخني بگو. او فكر مي‌كند و سرانجام مي‌گويد: « ان هذا الاّ قول البشر ان هذا الاّ سحر يؤثر؛ اين (قرآن) جز سخن آدمي چيزي نيست. اين جز جادوي برگزيده نيست» (ر.ک: محمد رشيدرضا، همان، ج 1، ص 199 و ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 584).

روشن مي‌شود كه اين وجه از اعجاز در تناسب معجزات با علوم و فنون عصر مد نظر است و برداشت همه اصحاب، علما و بزرگان از تحديات قرآن اين بوده که دست‌کم يک وجه اعجاز آن همين فصاحت و بلاغت قرآن است:

الف) پيامبران براي امت‌هاي خود، معجزاتي هماهنگ و هم‌سنخ با آنچه در زمان آنان رواج يافته و اوج گرفته بود، مي‌آوردند تا صدق مدعايشان به روشن‌ترين وجه اثبات شود.(1) به عنوان مثال در زمان حضرت موسي(عليه السلام) كه جادوگري به اوج خود رسيده بود، آن حضرت معجزه‌اي همسان با سحر رايج در آن زمان، يعني تبديل عصا به اژدها را آورد و در زمان حضرت عيسي(عليه السلام) كه پزشكي پيشرفت فراوان داشت، معجزه آن بزرگوار زنده‌كردن مردگان و شفا دادن كور مادرزاد بود؛ بر اين اساس، از آنجا كه در زمان نزول قرآن، فصاحت و بلاغت، رواج فراوان داشت و عرب معاصرِ نزول قرآن در زمينه فصاحت و بلاغت دست‌كم نسبت به امت‌هاي معاصر خود از برتري چشم‌گيري برخوردار بود، تناسب معجزات با علوم و فنون پيشرفته عصر اقتضا مي‌كرد كه معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در زمينه فصاحت و بلاغت باشد و مخاطبان خود را به آن تحدي كند.

ب) از سوي ديگر، مخالفان پيامبر و مدعيان نبوت در عصر آن حضرت و اندكي پس از آن، در مقام همانندآوري قرآن، بر اين بعد تكيه كرده و نمونه‌هاي خود را از نظر سبك، ساختار و آهنگ، همانند قرآن ساخته و پرداخته بودند، يا در مقام عجز از همانند‌آوري، به چنين امري (وجه بلاغت فوق توان بشري قرآن) اشاره داشته‌اند. نسبت شاعري دادن به پيامبر نيز از اين امر حكايت دارد.


1. اين نكته‌اي است كه در روايات نيز آمده است. در روايتي كه از حضرت رضا ـ عليه آلاف التحية والثناء ـ نقل شده، آن حضرت در پاسخ ابن سكيت كه از آن حضرت سؤال كرد: چرا معجزه حضرت موسي(عليه السلام) يد بيضا و عصا، و معجزه حضرت عيسي(عليه السلام) رموز مربوط به پزشكي و معجزه پيامبر اسلام كلام و سخن بود، همين مطلب را ذكر فرمودند که چون در زمان حضرت موسي(عليه السلام) سحر و در زمان حضرت عيسي(عليه السلام) طب و در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطابه و سخنان و اشعار فصيح و بليغ رواج داشته و ارتقا يافته بود، خدا در هر زمان معجزه‌اي متناسب با امر پيشرفته آن دوران به پيامبرانش عنايت فرمود (ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 17، ص 210).

ج) مخاطبان نخستين قرآن در آيات تحدي نيز كساني بودند كه از جهت فرهنگي و ديگر وجوه اعجاز مطرح شده در مورد قرآن، از برجستگي خاصي برخوردار نبوده‌اند تا بگوييم: روي سخن در آيات تحدي نسبت به آنان، خارق‌العاده بودن محتواي قرآن است، بلكه چنان‌كه گذشت، فصاحت و بلاغت مورد توجه آنان بود و جنبه برجسته فرهنگ ايشان را تشكيل مي‌داد.

د) اينکه در آيات مختلف تحدي، تعبير کرده که مثل قرآن يا حديثي مثل قرآن يا سوره‌اي مثل قرآن بياوريد، اين مثليت قدر متيقنش برحسب نظر مفسرين و علماي کلام ما، شامل بلاغت مي‌شود؛ يعني بليغ‌تر از سخن قرآن و آوردن کلامي در حد بلاغت قرآن براي بشر امکان ندارد.

 

ناكامي همانندآوران

همانندآوري‌هاي مخالفان قرآن به قدري از فصاحت و بلاغت قرآن فاصله دارد كه هر فرد آشنا به ادبيات عرب را به تفاوت فاحش آنها با آيات قرآن متفطن مي‌سازد؛(1) ولي به عنوان نمونه به يكي از همانندآوري‌هاي قرن اخير كه از سوي محافل استعماري در مقام معارضه با قرآن مطرح شده به اختصار مي‌پردازيم و يادآور مي‌شويم كه اين نمونه در مقايسه با نمونه‌هاي ديگر(2) يكي از بهترين نمونه‌ها است.


1. به عنوان مثال، بخشي از همانندآوري مسيلمه كذاب كه ادعاي نبوت داشت چنين است: والمبذّرات زرعا والحاصدات حصدا والذّاريات قمحا والطّاحنات طحنا والخابزات خبزاً والثّاردات ثردا والّلاقمات لقما... .

2. ساير نمونه‌هاي اين‌ گونه سوره‌هاي ساختگي کم نيست و برخي از مفسران و دانشمندان در آثار تفسيري و علوم قرآني خود به بعضي از اين سوره‌ها اشاره کرده و احياناً به نقد آنها پرداخته‌‌اند؛ از جمله سيوطي در الاتقان في علوم القرآن، نوع 19، ج 1، ص 226 ـ 227؛ سيدابوالقاسم موسوي خويي در البيان في تفسير القرآن، ص 97 ـ 99 و 250؛ همو در نفحات الاعجاز، ص 25 ـ 26؛ علامه طباطبايي در الميزان، ج 1، ص 68 و نويسندگان تفسير نمونه، در ج 1، ص 134 ـ 135. در سال‌هاي اخير در سايت‌هاي اينترنتي از سوي دشمنان اسلام و قرآن با اقتباس از آيات قرآن، سوره‌هايي در اين زمينه بافته شده و به عنوان همانندآوري قرآن ارائه گرديده است که برخي به نقد آنها پرداخته‌اند. براي نمونه ر.ک: اکبر اسدزاده، «سوره‌هاي دروغين در شبکه اينترنت»، مجله کلام اسلامي، شماره 33.‌

در سال 1912 ميلادي، چاپخانه‌اي انگليسي ـ آمريكايي در بولاق مصر، در نقد و رد اعجاز قرآن نشريه‌اي منتشر و در آن ادعا كرد كه سوره حمد از بلاغت كامل برخوردار نيست و در آن حشو و زوايد و مطالب تكراري وجود دارد و مي‌توان نه‌تنها همانند اين سوره، بلكه بهتر از آن را آورد. در اين نشريه چنين آمده است:

«چه نيكوست سخن برخي از منكران اعجاز قرآن كه گفته‌اند: اگر مؤلف قرآن به جاي سوره حمد، گفته بود: «الحمد للرّحمن ربّ الاكوان الملك الديّان لك العبادة وبك المستعان اهدنا صراط الايمان» با كمال اختصار مطلب را ادا كرده، در عين حال، همه محتواي سوره حمد را گرد آورده، از ضعف تأليف و مطالب زايد رهايي يافته و از قافيه‌هاي پست، مانند رحيم و نستعين خارج شده بود».(1)

در ابتدا بايد يادآور شويم كه آيه شريف «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بي‌ترديد يكي از آيات سوره حمد است و در آن نكات بسيار شگرف ومهمي وجود دارد و نويسندة رساله «حسن الايجاز» از آن غفلت كرده و به آن نپرداخته است. ما نيز به دليل آنكه مفسران و نيز نويسندگان كتابهاي اسرار الصّلاة در باب آن فراوان سخن گفته‌اند،(2) از آن صرف نظر مي‌كنيم و به بررسي آيات ديگر مي‌پردازيم:

1. در جمله اول تنها هنر نويسنده تبديل واژه «اللّهِ» به «الرَّحْمنِ» است؛ به توهم آنكه نيازي به ذكر اللّه نيست و با گذاشتن واژه الرّحمن به جاي واژه «اللّهِ» رعايت اختصار شده و همه آن مطالبي كه واژه الله و واژه‌هاي الرحمن و الرحيم در آيه سوم برآن دلالت مي‌كند، اين تعبير كوتاه قابليت گنجايش آنها را دارد؛ در حالي كه با اين تبديل، نكاتي از دست رفته است از جمله:


1. هانري مارتين، حسن الايجاز في ابطال الاعجاز، ترجمه نصيرالدين ظافر. مرحوم آيت‌الله سيدابوالقاسم خويي رساله‌اي با نام نفحات الاعجاز في ردّ الکتاب المسمي بـ «حسن الايجاز» در نقد اين کتاب نوشت و در سال 1342 قمري در نجف به چاپ رساند. چاپ سوم اين کتاب توسط دار المورخ العربي بيروت در سال 1411 ق منتشر شده است. ايشان در کتاب البيان خود نيز ذيل عنوان «سخافات و خرافات»  ص 93 ـ 99 به نقد و بررسي سوره ادعايي نويسنده حسن الايجاز و چند سوره ساختگي ديگر پرداخته‌اند.

2. به عنوان مثال، ر.ك: امام خميني، كتاب‌هاي تفسير سوره حمد و اسرار الصلاة.‌

الف) آيه درصدد است اختصاص همه ستايش‌ها به خداوند را با اشاره به دليل و علت آن(1) بيان كند و بر اين اساس، ضرورت دارد كه هم واژه «الله» مطرح شود و هم در ادامه، «رحمن» و «رحيم» به عنوان دو وصف خداوند در اين مقام ذكر شود.حمد، ستايش بر كمال يا بر انجام كار نيك اختياري است(2) و از نظر قرآن، موجودات جهان، همه فعل اختياري خدا(3) و همه نيكو هستند؛(4) بنابراين، هر جا حُسني يافت شود، منسوب به خداست و در نتيجه، هر جا ستايشي باشد، مختص به اوست و نيز خداوند داراي تمامي كمال‌هاست(5) و به اين دليل نيز همه حمدها به خدا اختصاص دارد؛ هرچند انسان‌ها خود به اين نكته توجه نداشته باشند.(6) از سوي ديگر، كساني كه به ستايش موجودي مي‌پردازند، يا به سبب كمال‌ها و امتيازهاي شخصي آن موجود است، يا براي سپاس‌گزاري از نعمت‌هايي است كه به آنان داده يا به اميد نعمت‌ها و موهبت‌ها و يا از ترس مجازات‌هاي آينده اوست و واژه «اللّهِ» به انگيزه نخست اشاره دارد. «رَبِّ الْعَالَمِينَ» دومين انگيزه، «اَلرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» انگيزه سوم و «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» انگيزه چهارم را مد نظر دارد؛ با توجه به اين نکات، اين آيات متذكر مي‌شوند كه با هر انگيزه و علتي


1. مقصود از دليل، برهاني است كه براي اختصاص حمد به خداوند آورده مي‌شود و مقصود از علت، اموري است كه در متن خارج، انسان‌ها به سبب آنها به ستايش موجودات مي‌پردازند.

2. ر.ك: کتب لغت، مانند: خليل بن احمد فراهيدي، کتاب العين؛ احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة و راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن.

3. قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ؛ رعد:16؛ «بگو خدا آفريننده همه چيز است».

4. الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ؛ سجده:7؛ «خدايي كه هرچه را آفريده، نيكو آفريده است».

5. وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا؛ اعراف:180؛ «و براي خدا بهترين نام‌ها است، پس با آن نام‌ها او را بخوانيد».

6. اين نكته شايان توجه است كه «اللّه» عَلَم شخصي و اسم جامع خداوند است؛ از اين‌ رو گفته شده كه اين واژه، اسم ذاتِ داراي همه صفات كماليه است؛ ولي در علم بودن «الرّحمن» براي خداوند اختلاف نظر است و نظر غالب برخلاف آن است و در اين صورت، وجه انتخاب الرّحمن براي اداي اين مطلب روشن نيست؛ زيرا فقط بر يكي از اوصاف خداوند دلالت دارد و هر قدر در معناي آن توسعه قايل شويم، دست‌كم شامل رحيم نمي‌شود و بدين ترتيب، دليل با مدعا سازگاري ندارد. به‌علاوه، در صورت علميت «رحمن» باز هم جهت علميت تفاوت دارد؛ الله به لحاظ اسم جامع بودن و رحمن به لحاظ گستردگي و وسعت رحمت علم است و در غير خدا مصداق ندارد. و روشن است كه باز هم اللّه با الحمد تناسب دارد، نه «الرحمن»؛ چون الرحمن شامل كل كمال‌هاي الهي نمي‌شود.

كه انسان بخواهد موجودي را ستايش كند، بايد خدا را ستايش كند؛ پس همه ستايش‌ها به خدا اختصاص دارد و بايد داشته باشد.

ب) با اين بيان، ارتباط مستحكم اين آيه با آيات بعدي نيز روشن مي‌شود؛ در صورتي كه با تبديل واژه اللّه به الرّحمن، ارتباط روشني بين جمله الحمد للرّحمن و عبارت ربّ الاكوان وجود ندارد.

2. در جمله دوم نيز نويسنده فقط كلمه «الْعالَمِينَ» را به «الاكوان» تبديل كرده است. خواننده بصير با اندكي تأمل درمي‌يابد كه بين وصف «رَبِّ الْعالَمِينَ» با جمله الحمدللّه و وصف «الرّحمن الرّحيم» تناسب كامل وجود دارد و فقدان ارتباط معقول بين «ربّ الاكوان» با «الحمد للرّحمن» و «الملك الدّيان» را نيز به خوبي مي‌يابد.

صرف نظر از اين مزيت، واژه اكوان جمع كَون به معناي پديد آمدن، واقع شدن، گرديدن (شدن) و عهده‌دار شدن است و اضافه شدن كلمه رب (خداوندگار) به اين واژه، به هر يك از معاني ياد شده كه معناي مصدري هستند، بي‌وجه است. به‌علاوه، واژه العالمين بر وجود عوالم متعدد و موجودات داراي شعور دلالت دارد كه از واژه اكوان چنين چيزي استفاده نميشود.

3. نويسنده «حسن الايجاز» چنين پنداشته است كه تعبير «الحمد للرّحمن» مفاد «الرّحمن الرّحيم» را در بردارد؛ غافل از آنكه «رحمن» بر سعه رحمت الهي و شمول آن نسبت به همه انسان‌ها يا موجودات دلالت دارد و «رحيم»، رحمت دائمي و جاودانه خداوند را كه ويژه نيكوكاران است بيان مي‌كند.

افزون بر آن، جمله قرآني از يكسو مظاهر ربوبيت الهي را در وصف پيش نشان مي‌دهد و از سوي ديگر، با واژه رحيم (رحمت خاصه) زمينه مطرح شدن وصف مالك يوم الدين را فراهم مي‌سازد و از اين رو حتي با وجود اين دو وصف در آيه اول «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» تكرار آن دو وصف در اينجا (آيه سوم) ضرورت داشته است.

4. در جمله سوم، نويسنده به زعم خود خواسته است وصف «مالك يوم الدّين» را با كلماتي كوتاه‌تر ادا كند؛ از اين رو، تعبير «الملك الديّان» را به جاي آن گذاشته است،‌

غافل از اينکه با اين تبديل، نكات مهمي از دست مي‌رود. توضيح آنكه: اين سوره درصدد تعليم و تلقين اصول معارف الهي به انسان است. در آيات قبل با ذكر اسم خاص و عَلَم شخصي خدا، يعني «اللّه» و سه صفت از اوصاف او، به معرفي اولين اصل اعتقادي (توحيد) پرداخت و از اختصاص ستايش‌ها به خداوند سخن به ميان آورد. در اين آيه (مالك يوم الدين) دومين اصل، يعني معاد را مطرح کرده و در آيات بعد، ضمن نتيجه‌گيري از آيات قبل، مسئله نبوت را كه سومين اصل اعتقادي اسلام است بيان مي‌كند؛ ولي تعبير «الملك الديّان» صرفاً دو صفت ديگر از اوصاف خدا را يادآور مي‌شود. بنابراين، آيه شريفه قرآن، خبر از جهاني ديگر براي پاداش و كيفر مي‌دهد كه سعادت ابدي انسان در گرو اعتقاد به آن است و جايگاه رحمت خاص خدا (رحيم بودن) را مشخص مي‌سازد؛ و نيز با نسبت دادن مالكيت يا ملكيت آن روز به خداوند، انحصار و اختصاص حاكميت و صاحب اختياري آن جهان به خدا را متذكر مي‌شود؛ و از اين طريق، به تفاوت اساسي نظام دنيايي و آخرتي اشاره دارد.

رابطه اين آيه با آيه بعد، نيز نكته مهمي است كه بايد به آن توجه شود: مالكيت انحصاري خداوند نسبت به روز جزا، زمينه را فراهم مي‌سازد كه بنده، عبادت را انحصاراً براي خدا انجام دهد و در اين مسير، فقط از او كمك بخواهد و در يك جمله، اغيار را به كناري نهاده، سر تسليم در پيشگاه خدا فرود آورد.

5. نويسنده حسن ‌الايجاز به‌جاي آيه شريفه «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ»، جمله «لك العبادة وبكالمستعان» را گذاشته است. صرفنظر از اينكه جمله ياد شده نه‌تنها مختصرتر از آيه شريفه نيست، بلكه يك حرف بيشتر دارد، جمله جايگزين، صرفاً انحصار عبادت و استعانت به خدا را افاده مي‌كند؛ ولي مقصود از «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين» آن است كه بنده، در مقام اظهار عبوديت و بندگي، با صراحت به وابستگي و تذلل خويش در درگاه الهي اعتراف مي‌كند و روشن است كه اين مطلب، بسيار مهم و حساس بوده و بهترين شيوه اظهار بندگي، در همين اعتراف صريح نهفته است.

افزون بر آن، در آيه قرآن وجه مناسبي براي التفات از غيبت به خطاب است كه

عبارت حسن الايجاز فاقد آن است: بنده، پس از آنكه اوصاف مختلف خداوند را برمي‌شمرد و در آنها همه چيز را از آنِ او مي‌داند، از يك‌سو به وابستگي كامل خويش به خدا پي‌ مي‌برد و از سوي ديگر، مشتاق ديدار و گفت‌وگو با محبوب خويش كه آفرينش و تدبيرش به دست اوست مي‌شود و از شدت اشتياق، خود را در پيشگاه او حاضر و او را بر خود و اعمال خود ناظر مي‌يابد و در اين حال، او را مورد خطاب قرار مي‌دهد و دست تضرع به سوي او دراز مي‌كند كه: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِين». اين حضور با وصف بندگي، در بيان قرآني به خوبي گنجانده شده است.

نكات ديگري هم در باب جمع آوردن نعبد و نستعين و تكرار اياك وجود دارد كه در كتاب‌هاي تفسيري به آن پرداخته شده و از ذکر آنها صرف نظر مي‌کنيم.

6. جمله «اهدنا صراط الايمان» كه به جاي «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» گذارده شده نيز در مقايسه، از محتواي كمتري برخوردار است. از يك‌سو «الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» نسبت به «صراط الايمان» فراگيرتر است. اگر راه‌هاي بندگان به سوي خدا به عدد انفاس الخلائق است و اگر هر چيز، آيه الهي است، صراط مستقيم بر نزديك‌ترين و استوارترين راه رسيدن به خدا دلالت دارد و آن را در آيات فراوان ديگر مشخص كرده است. اين نويسنده، حتي رنج اين تحقيق را به خود نداده كه به آيات ديگر رجوع كند و صراط مستقيم و مشخصات آن را دريابد تا واژه‌اي نزديك به مفاد صراط مستقيم را به جاي آن بنهد. در آيات ديگر آمده است كه خدا مؤمنان را به صراط مستقيم هدايت مي‌كند(1) و صراط مستقيم به عبادت محض و تبعيت تام از خداوند توصيف شده است.(2) و در آيه بعد، نقطه مقابل آن، مسير گمراهان و كساني دانسته شده كه مورد خشم خدا واقع شدهاند؛ ولي در هيچ آيه‌اي از صراط الايمان يا تطبيق و يا توصيف صراط مستقيم به صراط ايمان سخن به ميان نيامده است. به هر حال، اوصافي كه در قرآن مجيد براي


1. وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ؛ حج:54؛ «و به راستي كه خداوند راهنماي مؤمنان به راه مستقيم است».

2. وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛ يس:61؛ «(آيا با شما پيمان نبستيم كه...) و مرا بپرستيد اين راه مستقيم است».‌

صراط مستقيم آمده، با صراط الايمان نويسنده تناسب ندارد و غنايي كه در صراط مستقيم وجود دارد، صراط الايمان از آن بي‌بهره است.

ارتباط اين آيه با آيه پيشين نيز امتياز ديگري است كه «اهدنا صراط الايمان» فاقد آن است؛ اگر بنده در آيه قبل بر اثر بينشي كه پيدا كرده، مشتاق ديدار خدا مي‌شود و خود را در محضر او مي‌بيند و از جهت فكري به مرحله‌اي مي‌رسد كه عالَم براي او محضر خدا مي‌شود، خود مي‌داند كه بايد از جهات قلبي و وجودي نيز آن قدر ارتقا يابد كه به فيض حضور نايل شود؛ آنگاه موقعيت خود و مقام حضور در پيشگاه خدا را با يكديگر مقايسه مي‌كند و در اين انديشه است كه اين راه بسيار طولاني را چگونه بپيمايد؛ از اين رو درخواست او اين خواهد بود كه خدايا! ما را به راه مستقيم هدايت فرما! همان راهي كه در آيه‌اي ديگر فرمود: خداوند بندگان برگزيده خود را از صراط مستقيم به سوي خويش هدايت مي‌كند.(1) اما هيچ يک از اين نکات در «اهدنا صراط الايمان» يافت نمي‌شود.

نويسنده، از همانندآوري براي آيه بعدي خودداري كرده است و چنان پنداشته كه تعبير صراط الايمان، در بردارنده مفاد آيه بعد است؛ در صورتي كه در آيه بعد، با اينکه توضيح و تبيين صراط مستقيم است، نكاتي بيان شده که از تحليل صراط الايمان و يا الصراط المستقيم به روشني برنمي‌آيد، به‌ويژه تعيين اوصاف، مصاديق و سرانجامِ هر يك از سه گروهي كه در آيه بعد مطرح شده است. با توجه به ‌اينکه سالكان صراط مستقيم در آيات ديگر قرآن مشخص گرديده‌اند،(2) با بياني که در سوره حمد آمده، قدم به قدم سالك و بنده به سوي خدا و مسير درست وصول به قرب الهي رهنمون مي‌شود؛ اما اهدنا صراط الايمان به کلي عاري از اين امور است.


1. وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا؛ نساء:175؛ «و ايشان را به سوي خود به راهي راست هدايت نمايد».

2. وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِيقًا؛ نساء:69؛ «و كساني كه از خدا و رسول فرمان برند، پس آنان با كساني هستند كه خداوند به آنان نعمت داده است از پيامبران و صديقان و شهيدان و شايستگان و آنان خوب هم‌نشيناني هستند».

به‌علاوه، از جهت تربيتي ارائه الگو و اسوه و هشدار دادن نسبت به الگوهاي انحرافي و مسيرهاي نادرست، نقش چشم‌گيري در تعليم و تربيت و رشد و پيشرفت فرد دارد و اين نكات با صرف ذكر «اهدنا صراط الايمان» به هيچ وجه تأمين نمي‌شود.(1)

‌‌

پاسخ به چند شبهه

در مورد اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت، شبهاتي مطرح شده كه به بررسي مهم‌ترين آنها مي‌پردازيم:

1.غلبه معلول بر علت

وضع سخن و کلام زاييدة قريحه انسان است و فصاحت و بلاغت هم از اوصاف كلام مي‌باشد؛ قواعد بلاغي نيز، ساخته و پرداخته ذهن بشر است. با توجه به اين نکات اعجاز کلام در فصاحت و بلاغت به اين معنا است كه بر اساس همين قواعد، جملات و کلامي پديد آيد كه بشر (صاحب آن قريحه و واضع اين قواعد) نتواند همانند آن را بياورد. معناي اين سخن آن است كه اين قواعد ساخته ذهن بشر، محصولي به بار آورد که با قريحه بشري نتوان بر آن احاطه يافت و در چنان درجه‌اي از کشف معنايي قرار گيرد که به‌رغم سامان يافتن آن بر اساس قوانين ساخته فکر بشر، غلبه بر آن محال باشد؛ و اين امري نشدني است؛ زيرا فاعل هميشه اقوي از فعل خود، و منشأ اثر محيط بر اثر خود است.(2)

پاسخ

در فصاحت و بلاغت تام و كامل، سه نوع تطابق ضرورت دارد: 1. تطابق كلام با قواعد


1. براي پي بردن به نكات ديگري كه در آخرين آيه سوره نهفته است، به تفاسير سوره حمد و كتاب‌هاي سرّالصلوة مراجعه كنيد.

2. در تفسير الميزان و برخي آثار قرآني ديگر اين شبهه بررسي شده است. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 1، ص 69 ـ 73؛ محمد عبدالله درّاز،  النبأ العظيم، ص 89 و غازي عناية، شبهات حول القرآن و تفنيد‌ها، ص 208.

فصاحت و بلاغت، 2. تطابق محتواي كلام با ما في الضمير گوينده، 3. تطابق ما فيالضمير با واقعيت خارجي. براي تأمين تطابق نخست، گوينده سخن بايد از قواعد فصاحت و بلاغت كه در بيان اشكال كننده، ساخته ذهن بشر است، آگاهي كامل داشته باشد. افزون بر آن، بايد آن قواعد را دقيقاً در مقام سخن گفتن به كار بندد. تأمين تطابق دوم، وابسته به آن است كه نويسنده، بر ما في الضمير خويش آگاهي كامل داشته باشد و در مقام بيان، ما في الضمير خود را در قالب‌هاي دقيق و گويايي بريزد. تطابق سوم در گرو آن است كه گوينده، شناختي دقيق از جهان خارج (وقايعي كه مي‌خواهد بيان كند، وضعيت مخاطبان و ديگر شرايط خارجي موجود) در اختيار داشته باشد. از اين مجموعه، فقط قواعد فصاحت و بلاغت ساخته ذهن بشر است و ساير امور در پي تلاش گوينده سخن حاصل مي‌شود وانسان به دليل محدوديت‌‌هاي ذاتي اختلاف‌آفرين خود كه در بحث اعجاز قرآن در هماهنگي گذشت، در هر يك از اين سه مرحله ممكن است دچار اشتباه شود و به تأمين آنها موفق نگردد؛ چنان‌كه دانستن و آگاهي از قواعد منطق، هرگز موجب نمي‌شود، هيچ سخني برخلاف قواعد منطقي، حتي از برترين منطق‌دانان زبردست صادر نشود.

 

2. شبهه بي‌همتايي بهترين‌ها

اعجاز در فصاحت و بلاغت به آن معنا است كه بهترين تعبير ممكن براي اداي يك سخن فراهم شده باشد؛ و «بهترين» همواره يكي بيش نيست؛ در صورتي كه در قرآن بسيار ديده مي‌شود كه يك مطلب با تعابير متعدد و مختلف بيان مي‌شود. اگر بيان قرآن در فصاحت و بلاغت معجزه است، پس يا همه آنها در حد اعجاز است که اين خلاف فرض است، و يا فقط يك تعبير از آن تعابير مختلف معجزه است که در اين صورت بقيه موارد بايد از جهت فصاحت و بلاغت پايين‌تر از حد اعجاز باشند.(1)


1. اين شبهه در تفسير الميزان، ج 1، ص 69 طرح و بررسي شده است.

پاسخ

معيار معجزه بودن يك كلام از جهت فصاحت و بلاغت آن است كه بشر از آوردن همانند آن ناتوان باشد؛ بنابراين ممكن است چندين تعبير از يك حقيقت، همه معجزه باشند و هر يك به گونه‌اي باشد كه بشر از آوردن همانند آن عاجز باشد، و آيات قرآن اين‌ گونه هستند. البته تعابير مختلف از يك حقيقت يا واقعيت که در عين حال همه معجزه باشند، ممکن است از جهت فصاحت و بلاغت در يک درجه باشند و يا در درجات مختلف قرار گيرند و برخي نسبت به برخي ديگر داراي محسناتي باشند كه فقدان آنها در ديگري آن را از حد اعجاز تنزل ندهد. پس تعابير مختلف قرآن در مورد يك موضوع، مي‌تواند در يك درجه از فصاحت و بلاغت و همه، فوق طاقت بشر باشند و هم مي‌تواند در درجات متفاوت از فصاحت و بلاغت و در عين حال فوق قدرت بشر باشند.

 

3. شبهه همانندي برخي از آثار بشري با قرآن

برخي از آثار گفتاري و قلمي انسان‌هايي كه ادعاي نبوت نداشته‌اند، نيز به قدري در سطح بالاي فصاحت و بلاغت قرار دارد كه همانند آن يافت نمي‌شود و كسي همانندش را نياورده است؛ مانند سخنان امام علي(عليه السلام) در نهجالبلاغه، اشعار ابن فارض در عربي يا حافظ در پارسي و آثار شكسپير در انگليسي.

 

پاسخ

نمونه‌هاي ادعا شده چنين نيست كه بتوان آنها را هم‌سنگ قرآن دانست، و صرف آنكه همانند آنها يافت نمي‌شود، دليل آن نيست كه نمي‌توان همانند آنها را آورد. و صاحبان اين ‌گونه آثار چون چنين ادعايي نداشته‌اند، همگان درصدد معارضه و همانندآوري جدي در مورد آثارشان برنيامده‌اند. غناي محتوايي و تنوع مسائل مطرح شده و نحوه بيان قرآن از يک‌‌سو، و وجود دشمنان سرسخت و داراي عِدّه و عُدّه فراوان و انگيزه‌

وصف‌ناپذير آنان براي مبارزه با اين کتاب گران‌سنگ از سوي ديگر، و توجه به اين نکته که همانندآوري آسان‌ترين و کم‌هزينه‌ترين راه مبارزه با قرآن مي‌باشد، ولي در عين حال با گذشت بيش از چهارده قرن تاکنون حتي يک نمونه به اندازه کوچک‌ترين سوره قرآن را بشر نتوانسته بياورد، براي درک تفاوت ميان قرآن و نمونه‌هاي ذکر شده در شبهه کفايت مي‌کند.

سخنان حضرت علي(عليه السلام) در نهج‌البلاغه نيز فوقَ كلامِ المخلوق و دونَ كلامِ الخالق (فراتر از سخن بشر و فروتر از سخن خدا) است و در مقايسه با قرآن، برتري آيات الهي بر آن براي اهل فن آشكار است؛ به عنوان مثال، يكي از خطبه‌هاي برجسته نهج البلاغه خطبه 226 است؛ ولي در همين خطبه، آن‌گاه كه علي(عليه السلام) آيه‌اي از قرآن را اقتباس مي‌كند، خواننده دقيق به خوبي تفوق آيه قرآن بر ساير جملات را درمي‌يابد. آن حضرت در خطبه ياد شده مي‌فرمايد:

دار بالبلاء محفوفة، وبالغدر موصوفة لا تدوم احوالها ولا تسلم نزّالها... فكيف بكم لو تناهت بكم الامور وبعثرت القبور «هُنَالِكَ تَبْلُو كُلُّ نَفْسٍ مَّا أَسْلَفَتْ وَرُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ»؛(1) «(دنيا) خانه‌اي پيچيده در بلا و شهره به بي‌وفايي است. (اوضاع و) احوالش ناپايدار است و ساكنانش در (امان و) سلامت نباشند...؛ پس چگونه خواهيد بود آن‌ گاه كه امور (دنيا) شما را به آخر رسانند و (مردگان از) قبرها برانگيخته شوند. آنجا هر كس آنچه را پيش فرستاده، بيازمايد و به سوي خدا، مولاي حقيقي‌شان بازگردانده شوند و آنچه به دروغ مي‌بافتند، ناپديد شود».


1. يونس:30.‌

خلاصه

1. فصاحت به معناي شيوايي كلمات و رواني تلفظ آنها و گوش‌نواز بودن سخن، و بلاغت به معناي رسايي و گويايي و دقتِ تعابير در فهماندن مقصود است.

2. قرآن‌كريم در اين دو جهت معجزه است و با توجه به شرايط عصر نزول قرآن، اين بعد از اعجاز در آيات تحدي مد نظر بوده است؛ زيرا در زمان نزول قرآن، فصاحت و بلاغت رواج فراوان داشت و عرب‌ها در اين جهت بر امت‌هاي معاصر خود برتري داشتند و تناسب معجزه با علوم معاصر خود، اقتضا مي‌كرد كه معجزه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين جهت بوده و بدان تحدي كند.

3. مخالفان و مدعيان پيامبري در آن زمان و اندكي پس از آن، بر اين بعد تكيه كرده و با توجه به آن درصدد همانندآوري بوده‌اند. انتساب شاعر بودن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عدم برجستگي مخاطبان در ديگر زمينه‌ها نيز بر اعجاز قرآن در اين بُعد دلالت دارد.

4. همانندآوران نيز همين بعد را دريافته و درصدد همانندآوري در اين بعد برآمده‌اند، هرچند تاكنون از آوردن سخني كه در فصاحت و بلاغت هم‌وزن قرآن باشد، عاجز مانده‌اند.

5. در فصاحت و بلاغت كامل، تطابق كلام با قواعد فصاحت و بلاغت، و تطابق محتوا با ذهن و تطابق ذهن با واقعيت خارجي ضرورت دارد و انسان به دليل ويژگي‌هاي ذاتي اختلاف‌آفرين خود در هر يك از اين سه مرحله در معرض اشتباه است. بنابراين شبهه غلبه معلول بر علت در رد اعجاز در فصاحت و بلاغت، نادرست است.

6. معيار معجزه بودن سخن در فصاحت و بلاغت، آن است كه بشر از همانندآوري آن ناتوان باشد و ممكن است چندين تعبير از يك حقيقت، به گونه‌اي باشد كه بشر از آوردن همانند آنها عاجز باشد؛ بنابراين همه آنها معجزه است و آيات قرآن از اين مقوله است. بر اين اساس، شبهه معجزه نبودن آياتي كه مطلبي را با چند تعبير بيان كرده، نفي مي‌شود.

7. گرچه برخي از آثار بشري در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد و ديگران در آن حد سخني نياورده‌اند، ولي چنين نيست كه نتوان همانند آنها را آورد و بتوان آنها را هم‌سنگ قرآن قرار داد؛ زيرا آنان ادعاي اعجاز نداشته‌اند تا ديگران در پي همانندآوري باشند. در حالي که‌

نسبت به قرآن اين همانندآوري صورت گرفته، ولي عقيم و نافرجام بوده است. حتي در سخنان اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه به تصريح اهل فن برتر از سخن بشر است، هنگامي كه آيه‌اي از قرآن مطرح شود، به خوبي تفوق و برتري قرآن را مي‌توان مشاهده كرد.

 

پرسش‌ها

1. معجزه بودن قرآن در بعد فصاحت و بلاغت از چه راهي قابل اثبات است؟

2. آيا قرآن به اعجاز خود در فصاحت و بلاغت اشاره يا تصريحي دارد؟

3. فصاحت و بلاغت را تعريف كرده و شرايط فصاحت و بلاغت كامل را بنويسيد.

4. آيا آثار بي‌مانند بشري مانند سخنان امام علي(عليه السلام) در نهج البلاغه و اشعار شاعران چيره‌دست و... نيز معجزه است؟

5. آيا لازمه اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت و قواعد آن، آن است كه ساخته ذهن بشر محصولي غالب بر انديشه بشر پديد آورده است؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت، ر.ك:

1. جوادي آملي، عبداللّه، تفسير موضوعي جلد 1: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 134 ـ 136.

2. معرفت، محمدهادي، تلخيص التمهيد، قم: مؤسسة النشر الاسلامي، 1418 ق، ج 2،ص 196 ـ 459.

3. سعيدي روشن، محمدباقر، علوم قرآن، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، 1377 شمسي، ص 103 ـ 111.

4. فاضل لنکراني، محمد، مدخل التفسير، تهران: مطبعة الحيدري، 1400 ق،ص 64ـ70 و129 ـ 132.

5. موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت: دار الزهراء، 1401 ق، ص 93 ـ 99.

6. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مکتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 407ـ411 و 427 ـ 567.

7. طباطبايي، سيدمحمدحسين، ‌الميزان في تفسير القرآن، قم: جامعه مدرسين، 1425 ق، ج1، ص 68 ـ 73.

8. سيوطي، جلال‌الدين عبدالرحمن، معترک الاقران في اعجاز القرآن،‌ بيروت: دار الکتب العلمية، 1408 ق، ج 1.

9. درّاز، محمد عبدالله، مدخل الي القرآن الکريم، کويت: دار العلم، 1400 ق، ص 114ـ 128.

10. صالح، صبحي، مباحث في علوم القرآن، بيروت: دار العلم للملايين، 1990 م، ص 22 ـ 48.

11. عناية، غازي، شبهات حول القرآن و تفنيد‌ها، بيروت: دار و مکتبة الهلال، 2002 م، ص 189 ـ 324.

درس دوازدهم:

 

 

وجوه اعجاز قرآن (3)

اعجاز از جهت امّي بودن آورنده

 

اعجاز قرآن از جهت آورنده آن در آيات

مفهوم امّي

پاسخ به چند شبهه

شبهه‌ اُمّي به معناي منسوب به اُم‌القري (مكه)

شبهه گرته‌برداري قرآن از تورات و انجيل

شبهه نشانه‌هايي از باسواد بودن پيامبر در روايات و آيات

شبهه كمال بودن خواندن و نوشتن

 

از دانش‌پژوه انتظارمي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. با ديدگاه قرآن كريم دربارة اعجاز قرآن از جهت امّي بودن آورندة آن آشنا شود؛

2. امّي بودن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را با استناد به آيات قرآن اثبات كند؛

3. شبهه‌هاي مربوط به امّي نبودن پيامبر و گرته‌برداري وي از تورات و انجيل را بيان و نقد كند.

درباره تحصيل و آموزش، آن‌طور كه در جهان معمول است همه معتقدند كه محمد(صلى الله عليه وآله) تحصيل نكرده و جز آنچه در ميان قبيله‌اش معمول و رايج بوده، چيزي نياموخته است و آنچه را امروز ادبيات مي‌ناميم از توجه به آن غفلت داشته‌اند.

(جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 17، 18)

 

اعجاز قرآن از جهت آورنده آن

سومين وجه از وجوه اعجاز قرآن كه در آيات بر آن تأكيد شده، معجزه بودن آن از حيث امّي و درس‌ناخوانده بودن آورنده‌اش، يعني پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است. اين موضوع در چند آيه مطرح شده است:

1. در آيه 23 سوره بقره آمده است: وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْب مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ «و اگر در آنچه بر بنده خود فرو فرستاديم، دودل هستيد، سوره‌اي از (كسي) همانند او بياوريد و (در اين تلاش) شهدا (ياوران يا گواهان) غير خدايي خود را بخوانيد؛ اگر راستگوييد».

ارتباط آيه ياد شده با اين وجه از وجوه اعجاز قرآن، منوط به بازگشتن ضمير «مثله» به كلمه «عبد» در عبارت «مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا» است. قبلاً هم اشاره کرديم که مفسران در مرجع ضمير «مثله» در آيه اختلاف نظر دارند و حداقل دو احتمال درباره آن مطرح کرده‌اند: برخي ضمير مثله را به كلمه «ما» در «مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا» برگردانده و برخي ديگر مرجع آن را كلمه «عبد» دانسته‌اند. هر يك از دو گروه، براي مدعاي خود شواهدي نيز ذكر كرده‌اند؛‌

ولي شواهد قول دوم قوي‌تر به نظر مي‌رسد؛ زيرا به كار رفتن واژگان «مِن»، «ريب» و «شهداءكم» در اين آيه، و نه ساير آيات تحدي در عين مشابِهتِ در تعبير، و نيز مفاد روايات نقل شده در تفسير اين آيه شريفه، دلالت بر اين

(1) بنابراين، آيه درصدد بيان اعجاز قرآن با تكيه بر امّي بودن پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) است.


1. شواهدي كه براي بازگشت ضمير به كلمه «ما» در عبارت «ممّا نزّلنا» ذكر شده به اين شرح است:

الف) ارجاع ضمير به كلمه «ما» هماهنگي مفاد اين آيه با مفاد آيات ديگر را به همراه دارد.

ب) بحث در «منزّل» (قرآن) نه «منزّل عليه» (پيامبر) است و ارجاع ضمير به «ما» با اين مطلب سازگار است.

ج) در صورت رجوع ضمير به كلمه «عبد» اين آيه تحدي به غير امي را شامل نمي‌شود؛ ولي اگر به «ما» برگردد، تحدي به يك فرد و چند فرد و امي و غير امي همه را شامل مي‌شود.

د) اگر ضمير به «ما» برگردد، اعجاز قرآن با كمالي كه در قرآن نهفته اثبات مي‌شود؛ ولي اگر به «عبد» برگردد، اعجاز با فرض نقصي در پيامبر(صلى الله عليه وآله) اثبات مي‌شود و شكي نيست كه وجه اول بهتر است.

ه‍( اگر ضمير به «عبد» برگردد، موهم آن است كه صدور قرآن از غير امّي امكان دارد؛ ولي اگر به «ما» برگردد، اين ايهام منتفي است (ر.ک: فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 349 ـ 350، ذيل آيه 23 سوره بقره).

پاسخ شاهد اول اين است كه با توجه به تفاوت‌هاي موجود اين آيه با آيه سوره يونس و ساير آيات تحدي، نظير افزودن كلمه «من» در «من مثله» و «نفي ريب» و جمله «وادعوا شهدائكم» معلوم مي‌شود كه آيه درصدد بيان مطلبي ديگر است و هماهنگي در هر شرايطي نمي‌تواند مؤيد و مرجح باشد.

در پاسخ مؤيد دوم مي‌توان گفت كه طبق قول ديگر نيز بحث در منزّل است نه منزّل عليه، ولي وجه اعجاز آن متفاوت است. گاه اعجاز منزّل به لحاظ ويژگي‌هاي آن و گاه با تكيه بر ويژگي‌هاي منزل‌ عليه است.

پاسخ مرجح سوم آن است كه آنچه بيشترين اهميت را در معجزه دارد، به بهترين وجه به كرسي نشستن اعجاز آن است؛ به گونه‌اي كه هر گونه شك و شبهه در مورد نبوت و معجزه بودن كار خارق‌العاده پيامبر، منتفي شود و آيه شريفه درصدد توجه دادن به اين نكته است كه با در نظر گرفتن امّي بودن پيامبر، هيچ‌ گونه شك و شبهه‌اي در اينكه قرآن از سوي خدا است، باقي نمي‌ماند.

پاسخ شاهد چهارم آن است كه درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) براي آن حضرت نقصي محسوب نمي‌شود، بلكه چنان‌كه خواهد آمد، به يك معنا كمال هم به شمار مي‌آيد.

در پاسخ مؤيد پنجم بايد گفت كه آيه، بر حصر دلالت ندارد. اين آيه صرفاً درصدد بيان ناتواني شخص امّي از آوردن همانند قرآن است و راز تكيه بر اين مطلب هم در پاسخ مرجح سوم گذشت و منافات ندارد كه شخص غير امّي هم نتواند همانند قرآن را بياورد.

مهم‌ترين شواهد قول دوم، يعني بازگشت ضمير به كلمه عبد در سه نكته خلاصه مي‌شود:

الف) افزوده شدن كلمه «من» در تعبير «فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ» كه در هيچ يك از ديگر آيات تحدي نيامده است. در صورتي كه ضمير به عبد باز نگردد، كلمه «من» زايد تلقي مي‌شود كه خلاف قاعده است و معاني ديگر مانند تبعيض نيز در اينجا تناسب لازم را ندارد. علاوه بر آنكه بازگشت ضمير به عبد، رجوع به مرجع نزديك‌تر است.

ب) نفي ريب كه فقط در اين آيه و آيه چهل و هشتم سوره عنكبوت كه از اعجاز قرآن با تكيه بر امّي بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مي‌گويد، آمده و هم‌محتوا بودن اين دو آيه را مي‌رساند و دلالت بر آن دارد كه ضمير به عبد باز مي‌گردد و اعجاز قرآن با توجه به امّيبودن پيامبر شك‌بردار نيست.

ج) روايات وارده در ذيل اين آيه نيز ضمير در جمله «فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ» را به عبد برگردانده و بر امي بودن پيامبر تكيه كرده‌اند؛ به عنوان مثال، در روايتي از امام رضا عليه آلاف التّحية و الثّناء آمده است:

« فأتوا بسورة من مثله» من مثل محمّد مثل رجل منكم لايقرء ولا يكتب ولم يدرس كتاباً ولا اختلف إلي عالم ولا تعلّم من أحد وأنتم تعرفونه في أسفاره وحضوره بقي كذلك اربعين سنة ثم اوتي جوامع العلم؛ «سوره‌اي از كسي مانند او بياوريد» يعني از كسي مانند محمد مانند مردي از شما كه نمي‌خواند و نمي‌نويسد و نوشته‌اي را فرانگرفته و نه با دانشمندي رفت و آمد داشته و نه از كسي مطلبي فراگرفته است و شما او را در سفر و غير سفر مي‌شناسيد. چهل سال اين‌چنين در بين شما ماند، سپس به او جوامع دانش (گنجينه‌هاي معرفت) داده شد» (ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 9، ص 175، حديث 4؛ ج 17، ص 214، حديث 20 و ج 89، ص 28، حديث 33).

در روايت ديگري از امام زين‌العابدين(عليه السلام) آمده است:

« من مثله» من مثل محمّد أي لم يختلف إلي أصحاب كتب قطّ ولا تلمّذ لأحد ولا تعلّم منه وهو ممّن قد عرفتموه في حضره وسفره ولا يفارقكم قطّ إلي بلد ليس معه جماعة منكم يراعون أحواله ويعرفون أخباره ثم جاءكم بهذا الكتاب؛ «از كسي مانند» مثل محمد، يعني كسي كه هرگز با اهل قلم رفت و آمد نداشته و شاگردي هيچ كس نكرده و از هيچ كس چيزي ياد نگرفته و از كساني است كه او را در سفر و غير سفرش شناخته‌ايد و هيچ‌گاه از شما جدا نشده به شهري رود كه جمعي از شما مراقب احوال او نباشند و از سرگذشتش بي‌اطلاع باشند؛ سپس اين كتاب (بزرگ) را برايتان آورده است» (ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 17، ص 216، حديث 20؛ ج89، ص 30، حديث 33 و  سيد‌هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 68).

با توجه به اين قراين مي‌توان گفت: اين آيه نظير آيه 48 عنكبوت و 16 يونس است كه در آنها به درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دليل از سوي خدا بودن قرآن با توجه به اين ويژگي تكيه شده است.‌

2. آيه ديگري كه اعجاز قرآن را با تكيه بر امّيبودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد اشاره قرار مي‌دهد، آيه 48 سوره عنکبوت است: وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ؛ «و تو پيش از فرود آمدن قرآن، نوشته‌اي را نمي‌خواندي و نه با دستانت آن را مي‌نوشتي. در آن صورت ياوه‌گويان دودل مي‌شدند».

اين آيه دلالت دارد كه اعجاز قرآن، با توجه به امّيبودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گونه‌اي به كرسي مي‌نشيند كه حتي براي ياوه‌گويان نيز زمينه ترديد باقي نمي‌گذارد و اين بيان اشاره به آن دارد كه قرآن صرف نظر از امّيبودن پيامبر نيز معجزه است و انسان‌هاي با انصاف به اعجاز آن پي برده، تسليم مي‌شوند و با توجه به امّي بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) براي غير آنان (مبطلون) نيز شکي باقي نمي‌ماند.

3. در سوره يونس بعد از طرح تقاضاي مخالفان، مبني بر آوردن كتابي ديگر يا تبديل همين كتاب، تأکيد مي‌کندكه تبديل كتاب در اختيار پيامبر نيست و او صرفاً پيرو وحي الهي است؛ سپس در ادامه، زندگي پيش از بعثت پيامبر را گواه از سوي خدا بودن قرآن دانسته است: قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ؛ يونس:16؛ «بگو اگر خدا مي‌خواست، قرآن را بر شما تلاوت نمي‌كردم و او شما را بر آن آگاه نمي‌ساخت. من مدتي (طولاني) در ميان شما درنگ كردم. آيا خرد خويش را به كار نمي‌بنديد (و حقايق را درك نمي‌كنيد)؟»

هرچند در اين آيه، صريحاً از اعجاز قرآن سخن به ميان نيامده، ولي اشاره دارد كه اين معارف را پيامبر در اختيار نداشته و ندارد و زندگي نسبتاً طولاني آن حضرت پيش از بعثت گواه آن است. او مدت‌ها در بين شما زندگي كرده و اگر با شناختي كه از او در اين مدت داريد، درباره او و اين كتاب بينديشيد، به اين نتيجه خواهيد رسيد كه ساختن كتابي با اين صفات به وسيله چنين فردي امكانپذير نيست.

‌‌

مفهوم امّي

قرآن مجيد، در دو آيه نيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) را امّي خوانده است:

فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الأْمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ؛ اعراف:158؛ «پس به خدا و فرستاده درس‌ناخوانده او كه به خدا ايمان دارد ايمان آوريد».

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأْمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإْنْجِيلِ؛ اعراف:157؛ «آنان كه از فرستاده (خدا و) پيامبر درس‌ناخوانده‌اي پيروي مي‌كنند كه (نام و نشان) او را پيش خود در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند».

و در يک آيه او را فرستاده‌اي از ميان و زمره «امّي»‌ها قلمداد کرده است: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ؛ جمعه:2؛ «او کسي است که در ميان مردم درس‌ناخوانده فرستاده‌اي از صنف خودشان برانگيخت».با توجه به اين آيات، امّي به چه معناست و‌

امّي بودن پيامبر با اعجاز قرآن چه تلازمي دارد؟ امّي يعني منسوب به امّ (مادر) و مقصود از آن فردي است که معلوماتي طبق فطرت و استعدادهاي مادرزادي خود دارد و قدرت او بر خواندن و نوشتن اکتسابي نيست و معلومات وي از اين طريق حاصل نشده است؛ به عبارت ديگر درس‌ناخوانده و خط‌نانوشته است.

آيه دوم (157 اعراف) به اين مطلب اشعار دارد كه امّي بودن پيامبر در تورات و انجيل نيز مطرح شده است. آيه 5 سوره فرقان نيز اشاره دارد كه مخالفان و کافران باور داشتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) توان خواندن و نوشتن نداشته است و از اين ‌رو از ديگران خواسته تا قرآن را برايش بنويسند و بر او بخوانند: وَقالُوا أَساطِيرُ الأْوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلي عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛ «و گفتند: (قرآن) افسانه‌هاي پيشينيان است كه درخواست كرده تا برايش بنويسند و هر صبح و شام بر او خوانده مي‌شود».

موضوع درس‌ناخوانده و خط‌نانوشته بودن پيامبر از نظر تاريخي نيز امري مسلّم است و حتي شرقشناسان و مورخان غير مسلمان نيز بر آن صحه گذاشته‌اند.(1)


1. براي نمونه سخن چند تن از شرق‌شناسان و دانشمندان غير مسلمان را در اين باره مي‌آوريم: كارلايل مي‌گويد: محمد نزد كسي از استادان بشر درسي نخوانده و خطي ننوشته و صنعت خط هم در آن اوان در بلاد عرب جديدالعهد بوده است (توماس كارلايل، تاريخ حيات پيغمبر اسلام، ترجمه ابوعبدالله زنجاني، ص 32).

ويل دورانت در تاريخ تمدن چنين نوشته است: به ‌نظر مي‌رسد كه هيچ‌كس به آموزش خواندن و نوشتن به وي اهتمام نورزيده و خواندن و نوشتن در آن زمان براي عرب‌ها بي‌ارزش بوده و به همين دليل، در كل قبيله قريش فقط هفده نفر بر خواندن و نوشتن توانا بودند (ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ص 207).

ظاهراً هيچ كس در اين فكر نبود كه وي را خواندن و نوشتن بياموزد. در آن موقع هنر خواندن و نوشتن از نظر اعراب اهميتي نداشت، به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن، خواندن و نوشتن نمي‌دانستند (ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ص 207).

جان ديون پورت مي‌نويسد: درباره تحصيل و آموزش، آن‌طور كه در جهان معمول است همه معتقدند كه محمد تحصيل نكرده است و جز آنچه در ميان قبيله‌اش معمول و رايج بوده، چيزي نياموخته است و آنچه را امروز ادبيات مي‌ناميم آن روزها از توجه به آن غفلت داشته‌اند (جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدي، ص 13).

هنري دوكاستري مي‌گويد: بدون شبهه، محال است مردي در مشرق‌زمين تحصيل علم كند به طوري كه مردم مطلع نشوند؛ به جهت اينكه تمام ترتيبات زندگي شرقي‌ها علني و آشكار است؛ به‌علاوه، خواندن و نوشتن در آن زمان و در آن اقطار معدوم بود و كسي در مكه نبود كه خواندن و نوشتن بتواند، مگر يك مرد (كنت هنري دوكاستري، اسلام، افكار و انديشه‌ها، ترجمه سيدمحمد قمي فاطمي، ص 27).‌

اکنون با توجه به نکات ياد شده دربارة ملازمه امّي بودن پيامبر و معجزه بودن قرآن مي‌توان گفت:

1. با نگاهي گذرا به قرآن مجيد درمي‌يابيم كه با وجود حجم و كميت نسبتاً اندك در بردارنده انواعي از معارف، علوم، احكام و قوانين فردي و اجتماعي است كه با ديگر كتاب‌هاي موجود در ميان بشر قابل مقايسه نيست. در اين مجموعه ژرف‌ترين و بلندترين معارف و والاترين و ارزشمندترين دستورهاي اخلاقي و عادلانه‌ترين مواعظ و نكات تاريخي و سازنده‌ترين شيوه‌هاي تعليم و تربيت گرد آمده است.

2. اين كتاب بزرگ، به وسيله فردي درس‌ناخوانده و آموزش‌نديده كه هرگز نزد کسي تعليم نديده و خطي ننوشته و نخوانده، در محيطي دور از تمدن و فرهنگ پيشرفته آن دوران ارائه شده است و شگفت‌انگيزتر آنكه در طول دوران چهل ساله پيش از بعثت، حتي جمله‌اي از اين سخنان بر زبان جاري نساخته است و معارف ارائه شده از سوي او به عنوان وحي قرآني، داراي اسلوبي ويژه و هماهنگي و نظم خاصي است كه آن را از ديگر سخنانش كاملاً متمايز مي‌سازد.

3. فراهم آوردن اين همه معارف و حقايق در چنين مجموعه‌اي، فراتر از توان انسان‌هاي عادي است، چه رسد به اينکه آورنده‌اش فردي امّي باشد.

بنابراين آوردن کتابي با اين ويژگي از سوي فردي امّي با آن خصوصيات و سوابق، خارج از توان بشر بوده و جز به اراده و قدرت الهي (اعجاز) ميسر نيست.

‌‌

پاسخ به چند شبهه

دربارة اعجاز قرآن از جهت امّي بودن آورنده آن، شبهاتي مطرح شده كه به بررسي مهم‌ترين آنها مي‌پردازيم:

1. شبهة امّي به معناي منسوب به ام‌القري (يعني مکي)

استدلال به كلمه امّي بر درس‌ناخوانده بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) درست نيست؛ زيرا «امّي» منسوب‌

به «امّ‌القري» و امّ‌القري نام مكه است؛ پس امّي مترادف با مكي است. دليل ديگري نيز بر درس‌ناخوانده بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود ندارد.(1)

 

پاسخ

واژه امّي نميتواند منسوب به «امّ‌القري» باشد؛ زيرا ام‌القري وصف مكه است، نه اسم آن، و ياي نسبت، به اسم شيء اضافه مي‌شود نه وصف آن. به‌علاوه، در تركيب‌هاي اسنادي و مزجي به صدر (قسمت اول) آنها و در تركيب‌هاي اضافه معنوي و اضافه به أب، اُم و ابن، به عجُز (قسمت دوم) آن نسبت داده مي‌شود؛ به همين جهت، ابني و امّي در ابنعمرو و ام‌كلثوم نادرست، و درست آن عمروي و كلثومي است؛(2) بر اين اساس، امّي در نسبت به ام‌القري صحيح نيست و درست آن قروي است.

شاهد ديگر بر نادرستي اين شبهه، برخي کاربردهاي قرآني واژه امّي است که به روشني معناي درس‌ناخوانده بودن را افاده مي‌کند؛ مانند آيه 78 بقره كه در توصيف اهل كتاب، به‌ويژه يهوديان كه اهل مكه نبودند، گفته است: وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ؛ «برخي از آنان درس‌ناخوانده‌اند. كتاب را جز آمال و آرزوهايي (بيهوده) نمي‌دانند».

گذشته از نکات ياد شده، دليل درس‌ناخوانده بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) فقط اطلاق كلمه امّي بر آن حضرت نيست، بلکه چنانكه گذشت، در آيات ديگر و نقل‌هاي تاريخي، به روشني از درس‌ناخوانده بودن و خط نانوشتن او سخن به ميان آمده است.(3)

2. شبهه گرته‌برداري قرآن از تورات و انجيل

گفته مي‌شود پيامبر اسلام، معارف مندرج در قرآن را از ديگران، يعني برخي از اهل


1. ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج3، ص 229.

2. ر.ک: عباس حسن، النحو الوافي، ج 4، ص 680.

3. براي اطلاع از روايات در اين زمينه، ر.ك: علي احمدي ميانجي، مكاتيب الرسول، ج 1، ص 85 ـ 98.‌

كتاب كه در مكه بودند و با تورات و انجيل آشنايي داشتند، فرا گرفته است؛ مانند سلمان فارسي، يعيس، نضر بن حارث، عداس و يسار و نيز راهبان مسيحي‌اي كه آن حضرت در سفر شام با آنان ملاقات كرد.(1)

 

پاسخ

نظير اين شبهه و پاسخ آن، در آيه 103 سوره نحل آمده است. در اين آيه مي‌خوانيم: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ؛ «به تحقيق مي‌دانيم كه مي‌گويند: همانا قرآن را بشري به او مي‌آموزد، (ولي) زبان كسي كه قرآن را به او نسبت مي‌دهند، اعجمي (غير عربي و غير گويا) است و اين (قرآن به) زبان عربي و روشن است».

بر اساس مفاد اين آيه، سبكشناسي سخنان اهل کتاب و مقايسه آن با زبان قرآن، به خوبي نشان مي‌دهد كه قرآن نمي‌تواند سخن آنان باشد. درباره افراد ياد شده هم بايد گفت که حضرت سلمان در مدينه ايمان آورده و تا آن زمان، بخش قابل ملاحظه‌اي از آيات قرآن نازل شده بود؛ افراد ديگر هم، نه در آغاز دعوت اسلام ايمان آورده و نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از قبل با آنان مراوده‌اي داشته است. اما جريان سفر آن حضرت به شام كه يك بار در 9، 12 يا 13 سالگي به همراه عمويش ابوطالب با كاروان قريش و بار دوم با ميسره، غلام حضرت خديجه براي تجارت صورت گرفته است، توسط ابن اسحاق و ترمذي(2) نقل شده است و تمام نقل‌هاي ديگر نيز به اين دو نقل بازگشت دارد؛ وليکن اين دو نقل و ساير نقل‌ها از نظر سند معتبر نيستند، ضمن اينکه از جهت متن نيز مضطرب و آشفته‌اند و حداکثر مي‌توان دلالت آنها را بر اصل انجام دو سفر ياد شده پذيرفت. نسبت به فراگيري پيامبر از راهب يا راهبان مسيحي نيز اين نقل‌ها ساکت‌اند و


1. ر.ک: محمد خليفه، الاستشراق و القرآن العظيم، ص 43 ـ 50 و فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 20، ص 271، ذيل آيه 103 نحل.

2. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه، ر.ک: رسول جعفريان، نقد و بررسي منابع سيرة نبوي، ص 313 ـ 330.‌

يا بر مدعاي شبهه‌کننده در اين جهت دلالتي ندارند. افزون بر اينها، قرآن به تكميل، تصحيح و نقد مطالب تورات و انجيلِ تحريف شده و آنچه علماي اهل كتاب مطرح مي‌كردند، پرداخته است و معارفي را جز آنچه در آن كتاب‌ها آمده بيان مي‌كند. همچنين اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از ديگران گرفته بود، همانندآوري آن از سوي معلمان ادعايي پيامبر يا با همكاري آنان با يکديگر امري آسان بود و صورت مي‌گرفت.

 

3. نشانه‌هايي از باسواد بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در روايات و آيات

در روايات آمده است كه آن حضرت، مطالبي را نوشته يا تصميم بر نوشتن آن گرفته است؛ نظير آنچه در احاديثِ مربوط به هنگام رحلت آن حضرت وجود دارد كه آن حضرت فرمود:هلمّ اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده:(1) «بياييد برايتان نوشته‌اي بنويسم كه (با عمل كردن به آن) هرگز پس از آن گمراه نشويد».

در آيات قرآن نيز تلاوت و قرائت، به‌ويژه تلاوت صحف و كتب به رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) نسبت داده شده است؛(2) و تلاوت كتب و صحف، مستلزم قدرت بر خواندن و علم به قرائت آنهاست.(3)

 

پاسخ

اما روايات، برخي از آنها مي‌تواند ناظر به كتابت غير مستقيم باشد؛ زيرا با توجه به كاتبان وحي و دبيران آن حضرت كه عهده‌دار نوشتن نامه‌هاي وي بوده‌اند، ممكن است مقصود از نوشتن مطالب، دستور نوشتن آن باشد. به‌علاوه، محور سخن در امّي بودن، درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) است نه عدم توانايي بر نوشتن و خواندن. بنابراين اين


1. علي احمدي ميانجي، همان، ج 3، ص 693 ـ 702.

2. نظير اين آيات: رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً؛ (بيّنه:2)، قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ؛ (يونس:16)، وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ؛ (کهف:27)، وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ؛ (عنکبوت:45)، أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ؛ (عنکبوت:51)، وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ؛ (نمل:92).

3. ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 3، ص 234، 235.

روايات مي‌تواند ناظر به قدرت آن حضرت بر نوشتن يا خواندن به صورت معجزه‌آسا باشد؛ چنان‌كه در برخي از اين روايات آمده است: فاخذ رسول اللّه وليس يحسن ان يكتب فكتب: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) با آنكه نوشتن را نمي‌دانست، شروع به نوشتن كرد».(1)روشن است كه نوشتن به صورت معجزه‌آسا با درس‌ناخواندگي منافات ندارد و با آن قابل جمع است.

افزون بر آن، اين روايات با آيات قرآن و روايات ديگري كه دلالت بر درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد و نمونه‌هايي از آن گذشت، منافات دارد و بايد توجيه يا رد شوند.

نسبت به دلالت آيات بر توانايي پيامبر بر خواندن و قرائت‌ هم مي‌توان گفت: اولاً، قرائت و تلاوت، اعم از قرائت از روي متن كتاب و يا از حفظ است؛ ثانياً، لوحه‌ها، صحيفه‌ها و مكتوبات وحي مادي نبوده‌اند تا بر خواندن از روي نوشته‌اي مادي دلالت داشته باشند؛ ثالثاً، اين تلاوت و قرائت مي‌تواند به خواست خدا و به صورت خارق‌العاده صورت گرفته باشد و منافات با درس‌ناخواندگي ندارد.

 

4. شبهه كمال بودن خواندن و نوشتن

خواندن و نوشتن يك نوع كمال است و انبياي الهي كامل‌ترين انسان‌هاي زمان خويش‌اند؛ پس پيامبر(صلى الله عليه وآله) بايد از كمال خواندن و نوشتن برخوردار بوده باشد.(2)

 

پاسخ

اگر بپذيريم كه قدرت خواندن و نوشتن به‌طور كلي براي هر انساني كمال محسوب مي‌شود، مسلماً دستيابي به اين كمال، از راه تعليم و تعلم، كمال به شمار نمي‌آيد، در اين صورت، چه‌ بسا پيامبر اکرم اين كمال را به صورت معجزه‌آسا از خداوند دريافت


1. همان، ص 17.

2. ر.ک: مطهري، همان، ص 238.‌

كرده باشد و اين با درس‌ناخواندگي آن حضرت منافات ندارد.(1) به‌علاوه، مقصود از اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)كامل‌ترين مردم است، در قرب به خدا كامل‌ترين است و اموري مانند قدرت بر خواندن و نوشتن به خودي خود نقشي در تقرّب به خدا ندارد، به‌ويژه اگر قدرت بر خواندن و نوشتن از راه تعليم و تعلم باشد. آري، براي رساندن پيام خدا و هدايت انسان‌هاي ديگر، پيامبر بايد داراي كمال‌هايي باشد، ولي درس‌خواندگي از آن كمال‌ها نيست.

اما اينکه در برخي روايات آمده پيامبران بايد از سلامت جسماني برخوردار بوده و نقص مادرزادي نداشته باشند، در اين گونه موارد هم هيچ دليل عقلي بر ضرورت آنها نداريم و اعتقاد به آن، به لحاظ دليل نقلي خاصِ آن موارد است، ولي كتابت از آن موارد خاص نيست و با قياس نمي‌توان براي کتابت چنان شأني لحاظ کرد.

از آنچه گذشت، به اين نتيجه مي‌رسيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواندن و نوشتن را از راه‌هاي متعارف، يعني تعليم و تعلم بشري فرانگرفته است. همچنين قبل از بعثت خويش، خطي ننوشته و نوشته‌اي را نخوانده است؛ ولي دلايل ياد شده، قدرتِ پيامبر بر خواندن و نوشتن را به صورت خارق‌العاده پس از بعثت نفي نمي‌كند. البته دليل عقلي و قرآني روشني بر اين قدرت يا اعمال آن پس از بعثت در دست نيست؛ ولي برخي از روايات، چنانكه گذشت، دلالت دارد كه پيامبر به صورت خارق‌العاده، بر نوشتن و خواندن قدرت داشته و احياناً آن را اِعمال كرده است.


1. حتي قدرت بر خواندن بدون هيچ ‌گونه تعليم از طرق غير متعارف براي افراد عادي هم مي‌تواند حاصل شود، چه رسد به انبيا. يک نمونه از اين‌ گونه افراد در دوران معاصر، که قدرت بر خواندن قرآن و تشخيص جملات و کلمات قرآني و تصحيح قرائت نادرست کلمات و آيات قرآن را به صورت خارق‌العاده داشت مرحوم کربلايي کاظم ساروقي بود (ر.ک: حميدرضا مرادي، معجزه قرآن در عصر حاضر، قم، نور علي نور،1379 و ابوالفتح دعوتي، معجزه قرآن، کربلايي کاظم، قم، دفتر نشر معارف اسلامي، 1376).‌

خلاصه

1. سومين وجه اعجاز قرآن كه در آيات بر آن تأكيد شده، امّي بودن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.

2. امّي به معناي منسوب به مادر (ام) و مقصود از آن اين است كه فرد غير از معلوماتي كه طبق فطرت و استعدادهاي مادرزادي خود به دست مي‌آورد، معلومات ديگري ندارد و فاقد دانش‌هايي است كه در پرتو خواندن و نوشتن به دست مي‌آيد.

3. بر اساس برخي از آيات، اعجاز قرآن با توجه به امّي بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به گونه‌اي روشن است كه حتي براي ياوه‌گويان نيز زمينه ترديد نمي‌ماند.

4. چنان‌كه قرآن نيز مطرح ساخته است مخالفان باور داشتند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) توان خواندن و نوشتن نداشته و از اين رو به دروغ، كمك گرفتن وي از ديگران در نوشتن و خواندن قرآن را مطرح كردند. از نظر تاريخي نيز مورخان مسلمان و غير مسلمان، درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مسلّم مي‌دانند.

5. با توجه به آيات مي‌توان از امّي بودن پيامبر بر اعجاز قرآن اين‌ گونه استدلال کرد: الف) با نگاهي به قرآن درمي‌يابيم كه والاترين معارف هستيشناختي، انسان‌شناختي در ابعاد مختلف آن و ارزشمندترين دستورات اخلاقي و مواعظ و نكات تاريخي و غير آن با وجود حجم و کميت اندک در آن جاي گرفته است. ب) اين کتاب از سوي فردي درس‌ناخوانده و خط‌نانوشته، در محيطي دور از فرهنگ و تمدن پيشرفته ارائه شده و او پيش از آن در دوران چهل ساله عمر خود، هرگز چنين سخناني را بر زبان نياورده بود. ج) فراهم آوردن چنين مجموعه‌اي، فراتر از توان انسان‌هاي عادي است چه رسد به اينکه آورنده آن درس‌ناخوانده و امّي باشد. پس آوردن کتابي با اين ويژگي‌ها از سوي فردي امي، خارج از توان بشر بوده و جز به اراده الهي ميسر نيست (اعجاز).

6. شبهه‌هايي كه در نفي درس‌ناخواندگي پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اقتباس مطالب قرآن از تورات و انجيل و عالمان اهل كتاب، مطرح شده است، نادرست‌اند، زيرا هيچ دليل معتبري بر توانايي پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر خواندن و نوشتن پس از بعثت در دست نيست و سبك‌شناسي سخنان عالمان اهل كتاب و مقايسه آن با زبان قرآن، بر تفاوت آن دو و استقلال قرآن از آنها گواهي مي‌دهد.

پرسش‌ها

1. مقصود از امّي بودن پيامبر چيست؟

2. مستندات قرآني امّي بودن پيامبر را بيان کنيد.

3. چه شواهد تاريخي و روايي بر امّي بودن پيامبر وجود دارد؟ توضيح دهيد.

4. شبهه گرته‌برداري قرآن از تورات و انجيل را بيان و نقد کنيد.

5. با توجه به اين نکته که قدرت بر خواندن و نوشتن يک کمال است، آيا امّي بودن پيامبر نشان نقض آن حضرت نيست؟

 

براي مطالعه بيشتر

در زمينه اعجاز قرآن از جهت آورنده آن، ر.ک:

1. فاضل لنکراني، محمد، مدخل التفسير، تهران: مطبعة الحيدري، [بي‌تا]،‌ ص 50، 51.

2. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 427 ـ 567.

3. مطهري، مرتضي، پيامبر امّي، تهران: انتشارات صدرا، [بي‌تا].

4. رجبي، محمود، درسنامه اعجاز قرآن، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، 1384 شمسي، ص 158 ـ 161.

5. احمدي ميانجي، علي، مکاتيب الرسول، [بي‌جا]، دار الحديث، 1998 م، ج 1، ص 85 ـ 98.

6. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، قم: جماعة المدرسين، 1425 ق، ج 1، ص 63، 64.

7. الرازي، فخرالدين محمد بن عمر، التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1420 ق، ج 2، ص349 ـ 350 و ج 15، ص 380 و ج 17، ص 226 و ج 25، ص 64،‌ ذيل آيات 23 بقره، ‌16 يونس و 48 عنكبوت.

 

 

درس سيزدهم:

 

 

دو استدلال ناتمام بر از سوي خدا بودن قرآن

 

آيات متضمن شهادت خدا بر از سوي خدا بودن قرآن

مقصود از شهادت

انواع شهادت

من عنده علم الکتاب کيست؟

آيات دال بر تهديد و مجازات پيامبر

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. انواع شهادت را بشناسد؛

2. بتواند مقصود از شهادت خدا در آيات مورد بحث را بيان کند؛

3. راز تهديد پيامبر و مجازات وي در صورت افتراي بر خدا را فراگيرد؛

4. قدرت تبيين، ناتمامي استدلال به آيات متضمن شهادت خدا بر الهي بودن قرآن، و آيات دال بر تهديد و مجازات پيامبر در صورت افترا بر خدا را به دست آورد.

دو استدلال ناتمام بر الهي بودن قرآن

افزون بر آياتي كه به عنوان «دلايل از سوي خدا بودن قرآن» در درس هفتم بحث و بررسي کرديم، با دو دسته ديگر از آيات مواجهيم كه در دلالت آنها بر اثبات از سوي خدا بودن قرآن، اختلاف نظر وجود دارد: دسته نخست آياتي است که متضمن شهادت خداوند بر از سوي خدا بودن قرآن مي‌باشد. دسته ديگر آياتي است که دلالت بر تهديد و مجازات پيامبر اسلام در صورت افترا بستن بر خدا دارد.

‌‌

1. آيات متضمن شهادت خداوند بر از سوي خدا بودن قرآن

اين آيات در سه گروه قرار مي‌گيرند:

الف) آيات دال بر شهادت خداوند به رسالت پيامبر اسلام و افترا نبودن قرآن؛ همانند:

قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً؛ اسراء:96؛ «بگو ميان من و شما، خدا گواهي بسنده است. راستي كه او به بندگانش آگاه و بيناست».

قُلْ كَفي بِاللّهِ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ شَهِيداً يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ الأْرْضِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ كَفَرُوا بِاللّهِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛ عنکبوت:52؛ «بگو خدا ميان من و شما گواهي بسنده است. آنچه در آسمان‌ها و زمين است را مي‌داند و كساني كه به باطل گرويدند و به خدا كافر شدند، همانان زيان‌كاران هستند».

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ ... كَفي بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛‌

احقاف:8؛ «يا كه مي‌گويند به دروغ قرآن را به خدا نسبت مي‌دهد... بگو او ميان من و شما گواهي بسنده است و او آمرزنده و مهربان است».

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفي بِاللّهِ شَهِيداً؛ فتح:28؛ «او (خدا) كسي است كه فرستاده‌اش را با رهنمود و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين‌ها چيره سازد و خدا گواهي بسنده است».

وَ أَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَ كَفي بِاللّهِ شَهِيداً؛ نساء:79؛ «و تو را براي مردم (به عنوان) فرستاده (خويش) فرستاديم و خدا گواهي بسنده است».

در آيه 19 انعام خداوند بزرگ‌ترين شاهد(1) و گواه بر حقانيت قرآن دانسته شده است: قُلْ أَيُّ شَيْء أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ...؛(2) «بگو چه چيز گواهي‌اش (برتر و) بزرگ‌تر است؟ بگو خدا ميان من و شما گواه است».

ب) آيه دال بر شهادت خدا و ملائكه، بر از سوي خدا بودن قرآن:

لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفي بِاللّهِ


1. راز آنكه در اين آيه شريفه، شهادت خدا برترين شهادت و خداوند متعال بزرگ‌ترين شاهد دانسته شده، آن است كه برتري و بزرگي هر شاهدي به سه مقام تحمل، ضبط و ادا بستگي دارد و خداوند در هر سه مقام، برترين شاهد است؛ زيرا در مقام تحمل شهادت، قرآن مي‌فرمايد: وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ؛ يونس:61؛ «و از خداوندگارت هم‌سنگ ذره‌اي در زمين و آسمان پوشيده نيست، و نه كوچك‌تر از آن و نه بزرگ‌تر، مگر آنكه در كتابي روشن (لوح محفوظ) هست»، و در مقام ضبط مي‌فرمايد: قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ؛ ق:4؛ «همانا ما مي‌دانيم آنچه را كه زمين از ايشان مي‌كاهد. و نزد ما كتابي است نگاه دارنده (لوح محفوظ)»، و در مقام ادا هم بهترين بيان و تفسير از سوي خداست كه در اين زمينه فرموده است: بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ؛ شعراء:195؛ «به زبان تازي روشن». ونَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ؛ يوسف:3؛ «ما با اين قرآن كه به تو وحي كرديم، به نيكوترين بيان (داستان يوسف) را بر تو مي‌گوييم». بنابراين، خداوند در هر سه مقام، برترين فرد و بالاترين و بزرگ‌ترين شهادت‌دهنده و شهودكننده و ضابط شهادت است؛ از اين رو در چند مورد و حتي در آنجا كه شهادت ملائكه مطرح شده مي‌فرمايد: «وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً» (ر.ک: عبدالله جوادي آملی،‌ تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 3، ص 325ـ330).

2. در آيه 43 رعد نيز كفايت شهادت خدا براي رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح شده است: وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ.‌

شَهِيداً؛ نساء:166؛ «ولي خدا با آنچه به سوي تو فرو فرستاده است، گواهي مي‌دهد كه قرآن را به علم خويش فرو فرستاده و فرشتگان (نيز) گواهي مي‌دهند و خدا برای گواهي بسنده است».

ج) آياتي كه شهادت موجود ديگري با عنوان «منْ عِنْدِهِ عِلْمُ الْكِتابِ» و «شاهد منه» را مطرح مي‌كند:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفي بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛ رعد:43؛ «و كساني كه كافر شدند، مي‌گويند: تو فرستاده )خدا( نيستي. بگو ميان من و شما، خدا و كسي كه دانش كتاب نزد اوست، برای گواهي بسنده است».

أَفَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ...؛ هود:17؛ «آيا كسي كه بر دليلي روشن از خداوندگار خويش است و گواهي از )خويشان (وي به همراه اوست و پيش از او كتاب موسي راهبر و مايه رحمت بوده است (به خدا دروغ مي‌بندد) آنان (كه دليل روشني دارند و در پي حقيقت‌اند) به آن (قرآن) ايمان مي‌آورند؟»

درباره آيات فوق ابتدا بايد سه نکته را روشن کنيم:

 

1. مقصود از شهادت چيست؟

مقصود از شهادت، علم «خدا» يا «ملائكه» و «من عنده علم الكتاب» نيست؛ زيرا علم، غير از شهادت است. شهادت با اثبات مطلب و موضوعي مرتبط است، در صورتي كه علم، اعمّ از آن است؛ همچنين مراد از شهادت در همه اين آيات، تحمل شهادت نيست؛ بلكه در برخي از آنها كه ناظر به اثبات حقانيت قرآن است، مقصود اداي شهادت است؛ به دليل آنكه آنچه در مقام اثبات مدعا تأثير مستقيم دارد، اداي شهادت است، نه صرف تحمل شهادت؛ و سياق برخي از اين آيات نيز به روشني نشان مي‌دهد‌

كه مقام، مقام ِانكار و اثبات حقانيت رسالت و از سوي خدا بودن قرآن است. توضيح بيشتر اين نکته در ادامه خواهد آمد.

 

2. اداي شهادت چند گونه است؟

شهادت در مرحله ادا دو نوع است: شهادت لفظي كه در قالب الفاظ و عبارات ادا مي‌شود و شهادت فعلي كه شهيد با انجام «فعلي»، شهادت خود را ارائه مي‌كند و فعل او اداي شهادت است. شهادت لفظي در بحث قرآن و از سوي خدا بودن آن بايد متكي به شهادت فعلي باشد وگرنه شهادت لفظي نه‌تنها مدعاي پيشين را اثبات نمي‌كند، بلكه افزون بر مدعاي پيشين، مدعاي ديگري را مطرح مي‌کند كه خود نيازمند اثبات است. اتكاي شهادت لفظي بر شهادت فعلي به اين معناست كه ابتدا خداوند بايد با نزول معجزه‌اي، شهادت فعلي بر رسالت يک نبي بدهد و آن را اثبات كند و پس از اثبات رسالت او و الهي بودن آنچه مي‌گويد، آن پيامبر مي‌تواند شهادت لفظي و قولي خدا را بر هر امر ديگري بيان كند و فقط در اين صورت است كه شهادت قولي معتبر بوده و توان اثبات مدعا را دارد.(1)

 

3. مقصود از «من عنده علم الكتاب» کيست؟

در آيات ياد شده، از سه شهيد در مسئله رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حقانيت قرآن سخن به ميان آمده بود: «خدا»، «ملائكه» و «من عنده علم الكتاب». مقصود از خدا و ملائكه روشن است، ولي در مورد شاهد سوم اقوال مختلف است: برخي شاهد سوم (من عنده ام الكتاب) را نيز خدا و عطف را عطف تفسيري دانسته‌اند؛(2) برخي ديگر گفته‌اند:


1. ممكن است گفته شود: با اخبار پيامبران پيشين، پيامبري پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ثابت مي‌شود، پس شهادت لفظي كارساز است با آنكه بر شهادت فعلي متكي نيست؛ ولي بايد توجه داشت كه در اين صورت نيز شهادت لفظي پيامبران پيشين متكي به اعجاز و شهادت فعلي خدا نسبت به نبوت و الهي بودن سخنان آنان است، پس اعتبار آن اخبار به لحاظ اتكا به شهادت فعلي است.

2. حسن بصري، سعيد بن جبير و ضحاک (ر.ک: محمد بن جرير طبري، جامع البيان في تأويل آي القرآن، ج 7، ص 411، ذيل آيه 43 رعد).‌

مقصود، علماي اهل كتاب هستند كه ايمان آورده و شهادت داده‌اند يا بعداً ايمان خواهند آورد و شهادت خواهند داد يا مراد، علم ايشان به حقانيت قرآن (نه شهادت ايشان) است؛(1) برخي نيز معتقدند: مقصود كساني هستند كه حقانيت قرآن را از راه اعجاز دريافته‌اند؛(2) چنان‌كه در مورد كتاب نيز (متناسب با اقوال پيشين) برخي گفته‌اند: مراد قرآن است و برخي گفته‌اند: تورات و انجيل و به‌ويژه تورات منظور است و برخي ديگر لوح محفوظ را مطرح كرده‌اند.(3) ولي با توجه به زمان نزول و ويژگي‌هاي آيه، مناسب‌ترين وجه، آن است كه مقصود از «من عنده علم الكتاب» و «شاهد منه» كسي باشد كه به حقانيت قرآن از طريقي برتر از طرق متعارف (اعجاز و اخبار كتاب‌هاي آسماني گذشته) پي‌ برده است و در مقام اداي شهادت، با اتكا به آن معرفت و تحمل شهادت، گواهي مي‌دهد و ارتباط بسيار مستحكم او با پيامبر(صلى الله عليه وآله)سبب شده است كه انتساب ويژه‌اي با آن حضرت پيدا كند كه عبارت «يتلوه شاهد منه» در مورد وي به كار رود و مصداق آن، چنانكه در روايات متعدد آمده امير مؤمنان علي(عليه السلام) است.(4)

اكنون با توجه به نكات ياد شده، مقصود از اين آيات و ارتباط آن با «دلايل از سوي خدا بودن قرآن» را بررسي مي‌کنيم. چنان‌كه قبلاً نيز اشاره شد، ديدگاه مفسران در اين باب متفاوت است. اين ديدگاه‌ها در چهار نظريه خلاصه مي‌شود:

الف) مقصود از شهادت خدا، شهادت لفظي خداوند در آيات قرآن مجيد بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن از سوي خداست؛ مانند: يس * وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلي صِراط مُسْتَقِيم * تَنْزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ؛ يس:1ـ 5؛ «يس، سوگند به قرآن


1. ابن عباس، قتادة و مجاهد (ر.ک: همان، ص 410).

2. ر.ک: فخرالدين محمد بن عمر رازي، مفاتيح الغيب، ج 19، ص 55 و محمود زمخشري، الکشّاف، ج 2، ص 536، ذيل آيه 43 رعد.

3. ر.ک:‌ محمود زمخشري، همان و شهاب‌الدين محمود آلوسي، روح المعاني، ج 8، ص 253 ـ 254، ذيل آيه 43 رعد.

4. براي توضيح بيشتر در اين باره، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 11، ص 384 ـ 389 و عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن مجيد، ج 3، ص 282 ـ 321.‌

مستحكم. به راستي كه تو از فرستادگان (خدا) هستي بر راهي راست و درست (قرآن) فرو فرستاده خداي شكست‌ناپذير مهربان».

بررسي: اگر مقصود اين باشد كه خداوند با شهادت لفظي خود مي‌خواهد حقانيت قرآن و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را براي منكران به اثبات رساند، همان‌طور كه قبلاً يادآور شديم، قابل مناقشه است؛ زيرا با توجه به آنكه منكران، كل قرآن را افترا مي‌دانند، آيات شهادت لفظي را نيز از خدا نمي‌دانند و با آن نمي‌توان چيزي را براي منكران ثابت كرد.

ب) مقصود، شهادت فعلي خداوند به وسيله دلايل و معجزاتي است كه در اختيار پيامبر اسلام قرار داده است.

بررسي: اين ديدگاه نيز با سياق و ظاهر بسياري از اين آيات سازگار نيست؛ زيرا در آيات قبل و بعد اين آيات، دلايل و شهادت فعلي خدا، يعني اعجاز قرآن مطرح شده و پس از آن فرموده اگر با وجود معجزهبودن قرآن تسليم نميشويد، پس خدا شاهد است و او براي شهادت كافي است. به‌علاوه، اين برداشت با عبارت «بيني و بينكم» كه در بيشتر اين آيات آمده و نيز با عبارات ذيل آنها تناسب كافي ندارد.

ج) مقصود گواهي خداوند بر رسالت پيامبر در كتابهاي آسماني گذشته است.

بررسي: اين ديدگاه نيز قابل پذيرش نيست؛ زيرا اختصاص شهادت به شهادت در كتابهاي آسماني گذشته نيازمند قرينه‌اي است كه در اين آيات وجود ندارد و مخاطب آيات كه كفارند نيز با اين ديدگاه تناسب ندارد.

د) هدف از اين آيات، اثبات مدعايي نيست؛ بلكه پس از اثبات حقانيت قرآن و رسالت پيامبر به وسيله اعجاز قرآن و روشنشدن حقيقت براي منكران، به منظور تأثير عاطفي و رواني بر مخالفان و دست برداشتن آنان از لجاجت و تعصب، شهيد بودن خداوند را براي تهديد آنان و اعلام قطع مخاصمه و ارجاع امر به مالك حقيقي آن مطرح مي‌كند.(1) بنابراين استدلال به اين دسته از آيات براي اثبات از سوي خدا بودن قرآن ناتمام و نادرست است.


1. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، همان، ج 13، ص 208، ذيل آيه 96 اسراء.‌

2. آيات دال بر تهديد پيامبر به مجازات

مفاد آيات دسته دوم اين است كه خداوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در صورت افترا بستن به خدا، شديداً و سريعاً مجازات مي‌كند. آيات تهديد به مجازات در سه سوره از قرآن به شرح ذيل آمده است:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفي بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ؛ احقاف:‌8؛ «يا آنكه مي‌گويند: به دروغ آن (قرآن) را به خدا نسبت داده است. بگو اگر به دروغ آن را به خدا نسبت دهم، شما در برابر خدا براي من چيزي (در توان) نداريد. او به آنچه در آن غور مي‌كنيد، داناتر است. او ميان من و شما گواهي بسنده و او آمرزنده و مهربان است».

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ... * وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الأْقاوِيلِ * لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيمِينِ(1) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد عَنْهُ حاجِزِينَ؛ حاقه:43 ـ47؛ «(قرآن) فرو فرستاده از سوي خداوندگار جهانيان است، و اگر او (پيامبر) به دروغ برخي سخن‌ها را به ما نسبت دهد، با كمال قدرت او را گرفتار مي‌سازيم؛ سپس رگ حياتش را قطع مي‌كنيم و هيچ يك از شما نمي‌توانستيد مانع (از عذاب) او شويد».

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً * وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً * إِذاً لأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً؛ اسراء:73 ـ 75؛ «و چيزي نمانده بود كه تو را از آنچه به تو وحي كرديم،


1. در مورد معناي اين تعبير (اخذ باليمين) چهار وجه ذكر شده است: الف) مقصود از يمين همان دست راست است كه هنگام دستگيري مجرم، دست راست وي را مي‌گيرند؛ ب) مقصود نيرو و قدرت است كه خدا توان و قدرت افترازننده بر خدا را از وي سلب مي‌كند؛ ج) مقصود «حق» است؛ يعني به حق او را اخذ مي‌كنيم و از وي انتقام مي‌گيريم؛ د) مقصود همان قدرت خداوند است؛ يعني ما از او با كمال قوّت انتقام مي‌گيريم كه وجه دوم و چهارم با ظاهر آيه تناسب بيشتري دارد.‌

بلغزانند تا غير از آن (وحي قرآني) را به دروغ به ما نسبت دهي و در آن هنگام تو را به دوستي گيرند و اگر نه آن بود كه تو را استوار داشتيم، نزديك بود اندكي به آنان گرايش يابي و آنگاه (عذابي) دوچندان (در اين) زندگي و دوچندان (پس از) مرگ به تو مي‌چشانديم و براي خويش در برابر ما ياوري نمي‌يافتي».

برحسب ظاهر اين آيات، چنان‌كه در شأن نزولشان هم آمده،(1) مخالفان قرآن در تلاش بوده‌اند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را وادارند كه در معارف وحياني دست برده، مطابق خواست آنان سخني را به عنوان وحي قرآني تلاوت كند، ولي با امداد الهي و مقام عصمت چنين واقعه‌اي رخ نداده است؛ اما خداوند يادآور مي‌شود كه اگر چنين عملي از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سر مي‌زد، شديداً و سريعاً مجازات مي‌شد.

چنين به‌نظر مي‌رسد که اين مطلب يكي از مصاديق قاعده لطف باشد كه متكلمان آن را در بحث خداشناسي بر خداوند لازم شمرده‌اند. آنان لطف را به دو قسم «لطف مقرِّب» و «لطف محصِّل» تقسيم كرده و لطف مقرّب را چنين تعريف كرده‌اند:اللطف هو ما يقرّب العبد الي الطّاعة ويبعّده عن المعصية ولا حظّ له في الّتمكين ولا يبلغ الالجاء؛(2)«لطف چيزي است كه بنده را به طاعت نزديك و از معصيت دور مي‌كند و نقشي در توانايي بر انجام فعل ندارد و به حد جبر نمي‌رسد».(3)

بر اين اساس برخي از مفسران در تفسير آيات پيشين بياني مشابه قاعده لطف را


1. ر.ك: ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 5 ـ 6، ص 665.

2. حسن بن يوسف حلي، الباب الحادي عشر (تحقيق مهدي محقق)، ص32؛ همو، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 324. تعريف لطف محصِّل چنين است: «ما يخرج فعل الحكيم عن كونه لغواً او ما يتوقف عليه غرض الخلقة وصونها عن اللغو؛ آنچه فعل خداوند فرزانه را از اينكه لغو باشد بيرون برد يا آنچه كه هدف آفرينش و مصونيت آفرينش از بيهوده بودن، به آن وابسته باشد».

3. متكلمان، بر اساس قاعده لطف، امور متعددي از قبيل تكليف و بيان حلال و حرام، عصمت انبيا، ضرورت وجود امام، عصمت امامان و نيز ضرورت بعثت انبيا و اثبات نبوت نبي خاص از طريق اعجاز را بر خداوند واجب مي‌دانند (ر.ك: همان دو منبع به ترتيب، صفحات 36، 37 و ص 271 ـ 273 و 284، 285).

ارائه داده و از آن اثبات نبوت و از سوي خدا بودن قرآن را نتيجه گرفته‌اند.(1) مطابق اين ديدگاه اگر کسي ادعاي پيغمبري کند و کارهاي خارق‌العاده‌اي انجام دهد که باعث اضلال مردم شود طبق قاعده لطف بر خداي حکيم واجب است که او را رسوا کند و اگر جلوي او را نگيرد حجت بر مردم تمام نمي‌شود. مفاد اين آيات نيز همين است که اگر پيامبر اسلام چيزي را بر خدا به دروغ نسبت داده بود، او را به شدت و قوّت مي‌گرفت و رگ حيات او را قطع مي‌کرد و هيچ کس مانع از عذاب او نمي‌توانست بشود؛ اما خداوند با پيامبر اسلام چنين برخوردي نکرده است؛ پس اين آيات دلالت دارد بر اينکه قرآن از سوي خداست.

ارزيابي: بايد توجه داشت كه اين آيات، ناظر به نبوت تثبيت شده هستند و عصمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مد نظر دارند؛ به اين معنا كه پس از آنكه به واسطه اعجاز، حقانيت قرآن و رسالت پيامبر به اثبات رسيد، اين آيات درصدد تأکيد اين مطلب‌اند كه پيغمبر ما خلاف نمي‌کند و چيزي را از پيش خود به خدا نسبت نمي‌دهد، که اگر چنين کند، او را مجازات خواهيم كرد. بنابراين، آيات تأکيد کننده عصمت پيامبر اسلام است نه احتجاج يا دليلي بر اثبات از سوي خدا بودن قرآن.

به عبارت ديگر، اگر قاعده لطف را با اين عموميتي كه در تعريف آن آمده بپذيريم و آن را يک دليل تمام بدانيم، اين قاعده در جايي جريان پيدا مي‌كند كه اهل فن در تشخيص معجزه درمانده يا به گمراهي افتند؛ ولي در جايي كه در تمييز معجزه از غير معجزه ترديدي نباشد، چنين قاعده‌اي جريان ندارد؛ به اين معنا كه اگر كسي ادعا كند وي پيامبر است، ولي آنچه را به عنوان معجزه مي‌آورد، براي اهل فن روشن باشد كه معجزه نيست، اينجا بر خدا لازم نيست مدعي نبوت را فوري مجازات كند؛ چنان كه در خارج نيز مي‌بينيم مدعيان دروغين نبوت، فوراً مورد انتقام الهي قرار نگرفته‌اند؛ چنان‌كه اگر مدعي نبوت معجزه‌اي آورد كه مردم يقين كنند معجزه است، امر ديگري به عنوان لطف براي


1. ر.ك: ابوالحسن شعراني، مجمع البيان، ج 10، ص 350، تعليقه (1).

اثبات نبوت بر خداوند لازم نيست. بلي اگر مدعي نبوت ادعاي نبوت كند و كاري را به عنوان معجزه ارائه دهد و مردم نتوانند تشخيص دهند كه آن امر معجزه است يا خير، در صورت دروغگو بودن مدعي نبوت، خداوند بايد از باب لطف حقيقت را براي مردم روشن و مدعي دروغين نبوت را رسوا و يا مجازات كند؛ مورد بحث يعني اعجاز قرآن، از نوع دوم است. يعني اعجاز قرآن و عدم اعجاز غير آن از سوره‌هاي ساختگي بشر، به حدي روشن است كه مجالي براي جريان قاعده لطف باقي نمي‌ماند؛ زيرا در صورت روشن بودن اعجاز قرآن، نبوت پيامبر اسلام و حقانيت قرآن به اثبات مي‌رسد و ديگر نوبت به جريان قاعده لطف نمي‌رسد و نيازي به آن نيست. اگر پيامبر اسلام واقعاً پيامبر نبود، و اهل فن نمي‌توانستند تشخيص دهند که کار او بشري است يا الهي، بايد خدا او را از باب لطف بر بندگان مجازات مي‌كرد؛ اما اکنون که مردم، مي‌توانند راه قرب را تشخيص دهند و اعجاز قرآن و عدم اعجاز آنچه مدعيان نبوت، معجزه خويش معرفي كردهاند، بر ايشان روشن است و در قرب به خدا دچار گمراهي نمي‌شوند، ديگر جايي براي قاعده لطف و انتقام از مدعيان دروغين نبوت باقي نمي‌ماند.

آري، پس از اثبات نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از سوي خدا بودن قرآن از راه تحدي و غيره، اگر اين چند آيه در مجموعه آيات نازل شده، قرار گرفته باشند، از مفاد اين آيات استفاده مي‌شود كه هرچه بعد از اين از سوي پيامبر مطرح مي‌شود، دقيقاً سخن خداست و ايشان هيچ سخني را به دروغ به خدا نسبت نمي‌دهد؛ اما خود اين آيات اثبات از سوي خدا بودن قرآن را نمي‌کند، بلکه تأکيد بر سلامت عصمت پيامبر اکرم از افتراي بر خدا دارند.

با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه اين دو دسته آيات، دلايل ديگري بر از سوي خدا بودن قرآن و حقانيت ادعاي رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيست و راه اثبات اين امور كه ملازم با يكديگرند، همان اعجاز قرآن و اخبار پيامبران گذشته از آمدن چنين كتاب و پيامبري است.

خلاصه

1. برخي براي اثبات از سوي خدا بودن قرآن به دو دسته ديگر از آيات نيز استناد کرده‌اند: آياتي که متضمن شهادت خداوند بر الهي بودن قرآن است؛ و آياتي که دال بر تهديد پيامبر به مجازات در صورت افترا بستن بر خداست. ولي اين آيات دلالتي بر ادعاي ياد شده ندارد.

2. آيات متضمن شهادت خداوند بر الهي بودن قرآن سه دسته‌اند: الف) آيات دال بر شهادت خداوند بر رسالت پيامبر اسلام و افترا نبودن قرآن، نظير آيات 96 اسراء، 52 عنکبوت و 28 فتح؛ ب) آيه دال بر شهادت خدا و ملائکه بر از سوي خدا بودن قرآن، نظير آيه 166 نساء؛ ج) آياتي که شهادت «من عنده علم الکتاب» و «شاهد منه» را مطرح مي‌کند، نظير آيات 43 رعد و 17 هود.

3. مقصود از شهادت در آيات گروه اول علم نيست؛ زيرا شهادت با اثبات يک مطلب و موضوع ارتباط دارد، ولي علم اعم از آن است. مراد تحمل شهادت هم نيست؛ بلکه با توجه به اينکه برخي از اين آيات ناظر به اثبات حقانيت قرآن مي‌باشند، مقصود اداي شهادت است.

4. اداي شهادت دو گونه است: شهادت لفظي و شهادت فعلي. شهادت لفظي در مسئله از سوي خدا بودن قرآن بايد متکي بر شهادت فعلي باشد؛ به اين معنا که ابتدا خداوند بايد با نزول معجزه‌اي شهادت فعلي بر رسالت يک پيامبر بدهد و آن را اثبات کند، سپس آن پيامبر شهادت لفظي و قولي خدا را بر ادعاي خود يا هر امر ديگري بيان کند.

5. اينکه مقصود از من عنده علم الکتاب،‌ کيست، اقوال مختلف است: برخي گفته‌اند مقصود خداوند است و عطف اين جمله بر «الله» را عطف تفسيري دانسته‌اند؛ برخي گفته‌اند که مقصود علماي اهل کتاب است که شهادت داده يا خواهند داد يا علم به حقانيت قرآن دارند؛ بعضي هم گفته‌اند مقصود کساني هستند که حقانيت قر‌آن را از راه اعجاز دريافته‌‌اند. اما با توجه به زمان نزول و ويژگي‌هاي آيه مناسب‌ترين وجه آن است که مقصود از «من عنده علم الکتاب» و «شاهد منه» کسي است که به حقانيت قرآن، از طريقي برتر از طرق متعارف، يعني اعجاز و اخبار کتب آسماني پيشين،‌ پي برده است و در مقام اداي شهادت

با اتکاي به آن معرفت و تحمل شهادت، گواهي مي‌دهد و ارتباط مستحکم او با پيامبر سبب شده که انتساب ويژه‌اي به آن حضرت پيدا کند؛ و چنان‌که در روايات آمده، مصداق آن اميرالمؤمنين علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) است.

6. درباره ارتباط آيات گروه اول (متضمن شهادت) با از سوي خدا بودن قرآن چهار نظريه از سوي مفسران ابراز شده که از آن ميان تنها يک نظريه قابل قبول و دفاع مي‌باشد:

الف) مقصود از شهادت، شهادت لفظي خداوند بر رسالت پيامبر اسلام و نزول قرآن از سوي خداست؛ اما با توجه به اينکه منکران، کل قرآن را افترا بر خدا مي‌دانند آيات شهادت لفظي نيز داخل در آن کل خواهد بود و با آن آيات چيزي را نمي‌توان اثبات کرد.

ب)‌ مقصود شهادت فعلي خداوند به وسيله معجزاتي است که در اختيار پيامبر اسلام قرار داده است؛ اما اين نظر نيز با سياق و ظاهر بسياري از آيات اين گروه ناسازگار است؛ زيرا در آيات قبل و بعد آنها، شهادت فعلي خدا و اعجاز قرآن مطرح شده و شهادت خدا را در کنار آن مطرح کرده‌ است،‌ و با تعبيراتي چون «بيني و بينکم» تناسب ندارد.

ج) منظور گواهي خدا بر رسالت پيامبر در کتب آسماني پيشين است؛ اما اختصاص شهادت به اين امر نيازمند قرينه است که در آيات چنين قرينه‌اي يافت نمي‌‌شود؛‌ به‌علاوه، با ديدگاه مخاطب، يعني کفار تناسب ندارد.

د) هدف اثبات چيزي نيست،‌ بلکه پس از اثبات حقانيت قرآن و رسالت پيامبر از طريق معجزه بودن قرآن، به منظور تأثيرگذاري عاطفي و رواني بر مخالفان و منکران،‌ شهادت خدا را براي تهديد آنان و قطع مخاصمه و دست برداشتن آنان از لجاجت و تعصب مطرح مي‌کند.

بنابراين استدلال به اين گروه از آيات براي اثبات از سوي خدا بودن قرآن ناتمام و نادرست است.

7. مفاد آيات دال بر تهديد پيامبر به مجازات آن است که خداوند پيامبر اسلام را در صورت افترا بستن چيزي بر خدا شديداً و سريعاً مجازات مي‌کند که در سه مورد، 8 احقاف،‌ 43ـ47 حاقه و 73ـ75 اسراء مطرح شده است: برحسب ظاهر آيات و شأن نزول آنها، مخالفان قرآن تلاش مي‌کردند که پيامبر در وحي دست برده و چيزي مطابق ميل آنها به عنوان وحي تلاوت کند؛ ولي با امداد الهي و برخورداري از عصمت چنين واقعه‌اي رخ‌

نداده و خداوند در اين گروه ‌از آيات يادآور مي‌شود که اگر اين امر از پيامبر سر مي‌زد سريعاً و شديداً مجازات مي‌شد.

8. برخي مفسران در تفسير اين گروه از آيات بياني شبيه قاعده لطف را ارائه داده و از اين طريق اثبات نبوت پيامبر اسلام و از سوي خدا بودن قرآن را نتيجه گرفته‌اند؛ به اين بيان که اگر کسي ادعاي پيغمبري کند و کارهاي خارق‌العاده انجام دهد و باعث گمراهي مردم شود بر خداي حکيم واجب است که او را رسوا کند والاّ حجت بر مردم تمام نمي‌شود. مفاد اين آيات نيز همين است؛‌ اگر پيامبر اسلام چيزي را بر خدا به دروغ نسبت داده بود، خداوند با شدت و قوّت او را مجازات و رگ حيات او را قطع مي‌کرد و کسي نمي‌توانست مانع از عذاب او شود، اما خداوند با پيامبر اسلام چنين رفتاري نکرده است؛ پس اين آيات دلالت دارد که قرآن از سوي خداست.

در مقام ارزيابي مي‌توان گفت که اين آيات ناظر به نبوت تثبيت شده هست و عصمت رسول خدا را مد نظر دارد. به اين معنا که پس از اثبات حقانيت قرآن از طريق اعجاز، درصدد تأکيد اين نکته مي‌باشند که پيغمبر خلاف نمي‌کند و چيزي را از پيش خود به خدا نسبت نمي‌دهد که اگر چنين کند مجازات خواهد شد. به عبارت ديگر قاعده لطف در جايي جريان پيدا مي‌کند که اهل فن در تشخيص معجزه درمانده شده و به گمراهي بيفتند، ولي در جايي که بتوان معجزه را از غير معجزه تشخيص و تمييز داد قاعده لطف جريان پيدا نمي‌کند؛ يعني در مواردي که مدعي نبوت چيزي را ارائه دهد که از نظر اهل فن معجزه نبودنش روشن باشد، بر خدا لازم نيست فوراً آن مدعي را مجازات کند. اعجاز قرآن و عدم اعجاز غير قرآن به حدي روشن است که مجالي براي جريان قاعده لطف باقي نمي‌ماند.

9. البته پس از اثبات نبوت پيامبر اسلام و از سوي خدا بودن قرآن از راه تحدي و غير آن، اگر اين گروه از آيات (دسته دوم) نازل شده باشند مفادشان دلالت بر اين دارد که هرچه بعد از اين از سوي پيامبر مطرح مي‌شود دقيقاً سخن خداست و ايشان هيچ سخني را به دروغ به خداوند نسبت نمي‌دهد؛ يعني خود اين آيات اثبات از سوي خدا بودن قرآن را نمي‌کند، بلکه تأکيدي است بر سلامت پيامبر اکرم و عصمت او از افترا بستن بر خدا.

پرسش‌ها

1. مقصود از شهادت و انواع آن را بنويسيد.

2. آيا استناد به تورات فعلي در برخي روايات، دليلِ خدايي بودن آن است؟

3. مقصود از «من عنده ام الکتاب» در آية 43 رعد کيست؟

4. آيا آيات تهديد پيامبر به مجازات در صورت افترا، دلالت بر از سوي خدا بودن قرآن دارد؟ چرا؟

5. مقصود از قاعده لطف چيست و چه ارتباطي با حقانيت قرآن دارد؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه دلايل از سوي خدا بودن قرآن، ر.ك:

1. جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم، جلد اول: قرآن در قرآن، قم: مركز نشر اسراء، 1378 شمسي، ص 127ـ177.

2. معرفت، محمدهادي، علوم قرآني، قم: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي التمهيد، 1378، ص 342ـ442.

3. حكيم، محمدباقر، علوم قرآني، تهران: مؤسسه فرهنگي انتشاراتي تبيان، 1378، ص 128ـ147.

4. بلاغي، محمدجواد، آلاء الرحمان في تفسير القرآن، بيروت: دار احياء التراث العربي، ص 4 ـ 16.

5. موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت: دار الزهراء، 1401 ق، ص 33 ـ 77.

6. مركز الثقافة والمعارف الاسلامية، علوم القرآن عند المفسرين، قم: مكتبة الاعلام الاسلامي، 1416 ق، ج 2، ص 413ـ567.

7. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ذيل آيات مورد بحث.

 

درس چهاردهم:

 

 

دلايل از سوي خدا بودن قرآن (2)

نويد نزول قرآن از سوي پيامبران پيشين

 

آيات بيانگر دليل نقلي

تصديق و مصدق بودن قرآن نسبت به كتاب‌هاي پيشين

نويد نزول قرآن از سوي پيامبران پيشين

اطلاع اهل کتاب از نزول قرآن و آگاهي از حقانيت آن و شناخت رسول خدا

روايات بيانگر از سوي خدا بودن قرآن

از دانش‌پژوه انتظار مي‌رود پس از فراگيري اين درس:

 

1. آيات بيانگر نويد نزول قرآن از سوي پيامبران پيشين را دسته‌بندي و تفسير كند؛

2. بتواند صحت استدلال به کتب آسماني پيشين براي اثبات حقانيت قرآن را تبيين کند.

اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آن‌گاه از او سؤال كردند كه پس چه؟ آيا تو الياس هستي؟ گفت نيستم. آيا تو آن نبي هستي؟ جواب داد. كه ني. آن‌گاه بدو گفتند پس كيستي تا به آن كساني كه ما را فرستادند جواب بريم؟ درباره خود چه مي‌گويي؟ گفت من صداي ندا كننده در بيابانم كه راه خدا را راست كنيد چنان‌كه اشعياء نبي گفت و فرستادگان از فريسيان بودند. پس از او سؤال كرده، گفتند اگر تو مسيح و الياس و آن نبي نيستي پس براي چه تعميد مي‌دهي؟

(كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل يوحنا، فصل اول، بند 19 ـ 26)

 

 

آيات بيانگر دليل نقلي

راه ديگري كه قرآن مجيد براي اثبات حقانيت و از سوي خدا بودن خود پيموده، طريق نقلي است. قرآن مجيد در آيات متعدد و با بيان‌هاي مختلف، اين نكته را متذكر مي‌شود كه در كتاب‌هاي آسماني گذشته، آمدن قرآن از سوي خدا و نزول آن بر پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) و ويژگي‌هاي آن حضرت(صلى الله عليه وآله) مطرح شده است و دانشمندان اهل كتاب از آن مطلع بوده و از همين‌روي، برخي از ايشان بر اين امر گواهي داده و به پيامبر ايمان آوردند، ولي عده‌اي ديگر، به عللي از ايمان آوردن سر باز زده‌اند.

اين آيات را مي‌توان در چهار دسته قرار داد:

دسته اول: آياتي كه قرآن را «مصدّق» و «تصديق» كتاب‌هاي پيشين مي‌داند؛ نظير:

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَري مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ؛ يونس:37؛ «و اين قرآن آن‌گونه نيست كه به دروغ به خدا نسبت داده شود، بلكه تصديق كننده كتاب‌هاي پيش از خود است».(1)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ؛ نساء:47؛ «اي كساني كه به شما كتاب داده شده، به آنچه فرو فرستاديم كه تصديق كننده چيزي (كتابي) است كه با شماست ايمان بياوريد».(2)

مصدق بودن قرآن نسبت به كتاب‌هاي آسماني گذشته، يا به معناي «گواهي دادن قرآن بر نزول اين كتاب‌ها از سوي خدا» است، يا به معناي «تأييد محتواي آن كتاب‌ها بهطور كلي يا في‌الجمله» است و يا به اين معناست كه كتابهاي آسماني گذشته، از فرود آمدن قرآن از سوي خدا خبر داده‌اند و نزول قرآن در عالم واقع دليل صحت آن خبر غيبي، مطابقت آن با واقع است و نشانه از سوي خدا بودن كتب آسماني پيشين است. مصدق بودن قرآن به معناي اول و دوم با اثبات حقانيت قرآن ارتباط ندارد، ولي به معناي سوم، حقانيت قرآن را به كرسي مي‌نشاند.

دسته دوم: آياتي است که بيان مي‌دارد پيامبران گذشته از آمدن پيامبر اسلام و نزول قرآن خبر داده‌اند و اين موضوع در كتب آسماني پيشين مطرح بوده است:

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الأْوَّلِينَ؛ شعراء:196؛ «و راستي كه (ذكر نام و نزول) قرآن در كتب پيشينيان (آمده) است».

وَ إِذْ قالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ


1. نظير آن، آيه 111 سورة يوسف است.

2. نظير آن است آيات 41، 89، 91و 97 بقره؛ 3 آل‌ عمران؛ 48 مائده؛ 92 انعام؛ 31 فاطر و 12 و30 احقاف. در آيه 101 سوره بقره هم، شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به عنوان مصدق كتب آسماني پيشين مطرح شده است.

بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ؛ صف:6؛ «و آن‌گاه كه عيسي‌بن‌مريم گفت: اي بني‌اسرائيل! به راستي كه من فرستاده خدا به سوي شمايم در حاليكه تصديق كننده آنچه پيش از من آمده يعني تورات هستم و مژده دهنده به پيامبري كه پس از من مي‌آيد و نامش احمد است؛ پس چون برايشان نشانه‌هاي روشن (نبوت خويش) را آورد، گفتند: اين جادويي آشكار است».(1)

در آيه 29 سوره فتح، از ذكر اوصاف پيامبر اسلام و پيروان واقعي آن حضرت در تورات و انجيل سخن به ميان آمده است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَي الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الإِْنْجِيلِ كَزَرْع أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً؛ «محمد فرستاده خداست و كساني كه با او هستند، بر كافران بسيار قوي‌دل و سخت، و در ميان خود مهربان‌اند. آنان را در حال ركوع و سجود در جست‌وجوي فضل و خشنودي خدا مي‌بيني. بر اثر سجده (بسيار) نشان (معنويت و تقرب) آنان در رخسارشان (هويدا) است. آن است وصف ايشان در تورات و وصفشان در انجيل چون كشتي است كه جوانه خود برآورده، پس آن را نيرو داده تا ستبر شده و بر ساقه‌هاي خويش ايستاده است (به گونه‌اي كه) دهقانان را به شگفتي وا مي‌دارد تا (خداوند) كافران را با ايشان به خشم آورد. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردند، وعده آمرزش و پاداش بزرگي داده است».


1. در آيه 81 سوره آل عمران مي‌فرمايد: « وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ...». اين آيه، بر پيمان گرفتن خدا از همه پيامبران يا پيروان آنان در مورد ايمانآوردن و ياري كردن پيامبر آينده دلالت دارد. اگر مقصود از پيامبر آينده، خصوص پيامبر اسلام باشد، آيه مستقيماً و با صراحت بر آنچه در متن آمده دلالت دارد؛ ولي اگر مقصود تنها پيامبر اسلام نباشد، با توجه به سياق آيات قبل، بدون شك پيامبر اسلام مد نظر است و آيه به قرينه سياق، دلالت دارد كه دست‌كم در تعاليم حضرت عيسي از آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ضرورت ايمان آوردن و ياري رساندن به وي سخن به ميان آمده است. مقصود از پيمان گرفتن خدا از هر پيامبري، آن است كه از پيامبران، به عنوان رهبر جامعه و به تبع از امت آنان پيمان گرفته شده يا مقصود، پيمان گرفتن پيامبران از امت‌هاي خويش است.

و در آيه 157 اعراف مي‌فرمايد: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُْمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الإِْنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ «آنان ‌كه از فرستاده (خدا و) پيامبر درس‌ناخوانده‌اي پيروي مي‌كنند كه (نام و نشان) او را پيش خود در تورات و انجيل نوشته مي‌يابند؛ (پيامبري كه) آنان را به كار پسنديده دستور مي‌دهد و از كار ناپسند بازمي‌دارد».

دسته سوم: آياتي است كه تأكيد دارند اهل كتاب از نزول قرآن اطلاع كافي داشته، حقانيت آن را دريافته و نسبت به پيامبري رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) از شناخت كافي برخوردار بوده‌اند:

در آيه 196 و 197 شعراء، پس از ذكر اين موضوع كه مسئله نزول قرآن بر پيامبر در كتب پيشين آمده است، مي‌فرمايد: أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ؛ «آيا براي اهل كتاب، آگاهي دانشمندان بني‌اسرائيل از (آمدن) قرآن، نشانه گويا و روشني (بر حقانيت قرآن) نيست؟»

در آيه 114 سوره انعام چنين آمده است: وَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ؛ «و كساني كه كتابشان داده‌ايم، مي‌دانند كه قرآن، به حق فرودآمده از سوي خداوندگار توست؛ پس هرگز از دودلان مباش».

مقصود از اينكه «اهل كتاب مي‌دانند كه قرآن از سوي خدا به حق نازل شده»، اطلاع و آگاهي آنان از فرود آمدن قرآن از طريق كتاب‌هاي آسماني و تعاليم انبياي گذشته است؛ نظير اين مطلب را در آيه 94 سوره يونس نيز مي‌توان ديد: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ؛ «پس اگر در آنچه به سوي تو فرو فرستاديم، شك داري، از كساني كه پيش از تو كتاب (آسماني) را مي‌خواندند بپرس. به تحقيق كه تو را حق از سوي خداوندگارت آمده است؛ پس هرگز از دودلان مباش».

البته بايد توجه داشت كه هرچند دو آيه اخير، پيامبر گرامي(صلى الله عليه وآله) را مخاطب قرار داده و براي برطرف شدن شك در حقانيت قرآن، راه پرسش از اهل كتاب را در ميان مي‌نهد،

ولي چنان‌كه از ظاهر آيات استفاده مي‌شود و در جاي خود به اثبات رسيده، پيامبر اكرم وحي را به گونه‌اي دريافت مي‌کرد كه هيچ‌گاه در وحي بودن آن دچار شك نمي‌شد؛ بنابراين در اين گونه آيات با اينکه ظاهراً خطاب به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، ولي منظور ترديد ديگران و برطرف شدن آن با توجه به پيشگويي نزول قرآن در كتاب‌هاي آسماني گذشته و اطلاع اهل كتاب از آن است و خطاب به پيامبر از باب مثل معروف «به در مي‌گويند كه ديوار بشنود» است؛ به همين دليل در روايات آمده است كه قرآن به زبان «ايّاك اعني و اسمعي يا جاره» نازل شده است.(1)

در سوره بقره، آيه 89 در خصوص موضع‌گيري بني‌اسرائيل در برابر قرآن مي‌فرمايد: وَلَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الْكافِرِينَ؛ «و چون آنان را كتابي كه تصديق‌كننده آنچه با ايشان است از سوي خدا آمد و پيش از اين (از خدا) درخواست پيروزي بر كافران (در پرتو بعثت پيامبر) را داشتند، پس همين‌كه آنچه را مي‌شناختند (قرآن) برايشان آمد، به آن كافر شدند؛ پس لعنت خدا بر كافران باد!»

در اين آيه، اشاره شده است كه بني‌اسرائيل، افزون بر شناخت پيشين از قرآن، در جست‌وجوي پيامبري كه اين قرآن بر وي نازل خواهد شد يا در انتظار ظهور آن پيامبر و پيروزي بر كفار در پرتو آيين و حاكميت او بوده‌اند، ولي پس از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برخلاف مقتضاي علم خويش موضع‌گيري كرده‌اند.(2)

آيه 146 بقره، از شناخت دقيق اهل كتاب يا دانشمندان ايشان نسبت به پيامبر و از سوي خدا بودن قرآن سخن به ميان آورده است: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ؛ «كساني كه كتابشان داده‌ايم،


1. ر.ک: محمدباقر مجلسي، همان، ج 92، ص 382.

2. طبرسي در تفسير مجمع البيان، فخر رازي در مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، رشيدرضا در المنار و علامه طباطبايي در الميزان به نقل از تفسير عياشي، ذيل آيه 89 بقره، روايت نسبتاً مفصلي درباره جست‌وجوي يهوديان از پيامبر و خبر دادن به كفار از آمدن چنين پيامبري و شناسايي محل ظهور او نقل كرده‌اند كه مقصود از عبارت «يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ» را روشن‌تر مي‌سازد.‌

او (پيامبر يا قرآن) را چونان فرزندانشان مي‌شناسند و راستي كه گروهي از ايشان، حق را آگاهانه پنهان مي‌كنند».

نظير تعبير فوق در آيه 20 انعام نيز آمده است: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ؛«كساني كه كتابشان داده‌ايم، او (پيامبر يا قرآن) را چونان فرزندانشان مي‌شناسند؛ آنان كه هستي خويش را باخته‌اند و در نتيجه ايمان نمي‌آورند».(1)

در آيه 101 بقره در مقام بيان ناسپاسي قوم يهود مي‌فرمايد: وَلَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ؛ «و چون فرستاده‌اي كه تصديق‌كننده آنچه با ايشان است از نزد خدا آمد، گروهي از كساني كه كتاب (آسماني) بديشان داده شده، كتاب خدا را پشت سر انداختند؛ (چنان‌كه) گويا (از محتواي آن هيچ) نمي‌دانند».

آيه اخير بر اين نكته دلالت دارد كه اهل كتاب از آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ويژگي‌هاي آن آگاه بوده‌اند و پس از ظهور آن حضرت، به گونه‌اي موضع‌گيري كرده‌اند كه گويا اطلاعي ندارند.

دسته چهارم: آياتي است كه در آنها شادماني، اشك شوق ريختن جمعي از اهل كتاب و شهادت دادن برخي از آنان بر حقانيت قرآن و ايمان آوردن به آن مطرح شده است:

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ الأْحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ؛ رعد:36؛ «و كساني كه به آنان كتاب داده‌ايم، از آنچه به سوي تو


1. در مورد مرجع ضمير در جمله « يعرفونه» در اين دو آيه اختلاف نظر وجود دارد. برخي آن را به قرآن بازگردانده‌اند و برخي ديگر به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و معتقدند كه آيه از اطلاع دقيق بني‌اسرائيل نسبت به پيامبر و ويژگي‌هاي وي خبر مي‌دهد. احتمال اول مستقيماً با بحث مورد نظر ارتباط دارد، ولي احتمال دوم كه با ظاهر آيه سازگارتر است، به لحاظ آنكه يكي از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي پيامبر، نزول قرآن بر وي است، به صورت غير مستقيم با بحث كنوني مرتبط مي‌شود. قابل ذكر است كه در كتاب‌هاي تفسير نيز شأن نزولي براي اين آيه ذكر شده كه مؤيد احتمال دوم است (ر.ك: فخرالدين محمد بن عمر رازي، همان، ج 12، ص500، ذيل آيه 20 انعام).

فرو فرستاده شده شادمان مي‌شوند و از گروه‌ها كساني هستند كه پاره‌اي از آن را انكار مي‌كنند».

در آيه 83، مائده در وصف گروهي از نصاري آمده است:

وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ؛ «و چون آنچه را به سوي پيامبر فرو فرستاده شده بشنوند، مي‌بيني كه ديدگانشان از حقيقتي كه شناخته‌اند اشك مي‌بارد. مي‌گويند: خداوندگارا! ايمان آورديم، پس ما را با گواهان ثبت فرما».

در آيه 10 احقاف به شهادت دادن برخي از بني‌اسرائيل بر حقانيت قرآن، تصريح شده است:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ كَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلي مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ؛ «بگو به من خبر دهيد اگر آن (قرآن) از نزد خدا باشد و شما به آن كافر شويد و گواهي از بني‌اسرائيل بر مشابهت (معارف) قرآن (با آنچه در تورات است) گواهي دهد؛ پس او ايمان آورد و شما تكبر ورزيد (آيا ستمكار نيستيد) به‌راستي كه خدا مردم ستمكار را راهنمايي نمي‌كند».(1)


1. در برخي كتاب‌هاي تفسيري آمده است: كسي كه شهادت بر حقانيت پيامبر و قرآن داده، عبدالله بن سلام يكي از بزرگ‌ترين دانشمندان يهودي زمان رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) بوده است. وي خدمت رسول خدا شرفياب شد و پس از چند سؤال و شنيدن پاسخ، به آن حضرت ايمان آورد؛ آن‌گاه عرض كرد: يا رسول‌الله! يهود ملتي بهتان زننده‌اند و اگر پيش از آنكه درباره من از ايشان سؤال كني بفهمند كه من مسلمان شده‌ام، به من تهمت خواهند زد. يهوديان نزد پيامبر آمدند و پيامبر ابتدا از آنان راجع به عبدالله بن سلام سؤال كرد. آنان گفتند: او و پدرش بهترين، دانشمندترين و آقاي ما هستند. پيامبر به ايمان آوردن عبدالله بن سلام اشاره كرد. يهوديان گفتند: به خدا پناه مي‌بريم، آن ‌گاه عبداللهبن سلام وارد شد و به حقانيت پيامبر گواهي داد و يهوديان به عيب‌جويي وي پرداخته و گفتند: او و پدرش بدترين ما يهوديانند. عبداللهبن سلام گفت: اي رسول خدا! من از چنين برخوردي بيم داشتم (جارالله محمود زمخشري، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج 4، ص 229).

در آيه 52 و 53 سوره قصص، باورمندي اهل کتاب به حقانيت قرآن و ايمان آوردنشان مطرح شده است:

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ؛ وَإِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَا إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ؛ «كساني كه پيش از اين به آنان كتاب داده‌ايم، حتماً به آن (قرآن) ايمان مي‌آورند و هنگامي که بر آنان خوانده شود، مي‌گويند: به آن ايمان آورديم؛ اينها همه حق است و از سوي پروردگار ماست. ما پيش از اين هم تسليم و فرمانبردار بوديم».

استدلال بر حقانيت قرآن و اثبات نبوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از اين طريق، از سوي امامان معصوم نيز مورد توجه قرار گرفته و در روايات آنان آمده است. در مناظره امام رضا(عليه السلام) با اهل كتاب، آن حضرت به عباراتي از تورات و انجيل استدلال كرده‌اند كه حاكي از بشارتدادن موسي و عيسي‡ به بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.(1) اين عبارات در کتاب مقدس فعلي نيز موجود است.

با توجه به آنچه گفتيم ممکن است اين سؤال يا شبهه براي بعضي مطرح شود که اگر تا اين‌ اندازه قرآن بر اخبار و بشارت کتب آسماني گذشته نسبت به رسالت پيامبر اسلام و نزول قرآن و حقانيت آن تأکيد دارد و در برخي روايات نيز به اين‌ گونه فقرات کتاب‌هاي آسماني سابق استشهاد و استناد شده است، پس اولاً، بايد عهدين از نظر قرآن و روايات في‌الجمله معتبر باشند؛ ثانياً، چرا در عهدين موجود خبر چنداني از اين امور نيست؟

در پاسخ بايد گفت که بيانات قرآن مجيد، بيشتر بر آگاهي اهل كتاب، به‌ويژه دانشمندان آنان از اين موضوع تأكيد دارد و فقط برخي از آيات را مي‌توان ناظر به تورات و انجيل زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانست؛ در هر صورت، آسماني بودن «عهدين» كنوني قابل قبول نيست، بلكه بخش اعظم آن، به‌ويژه عهد جديد بي‌شك غير آسماني است و به همين


1. ر.ك: ابوجعفر محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق)، عيون اخبار الرضا؛ ج 1، ص 139 ـ 150، باب 12: ذكر مجلس الرضا(عليه السلام) مع اهل الاديان و اصحاب المقالات، روايت 1.

سبب، آنچه در قرآن مجيد در اين باب آمده به‌طور كامل در عهدين وجود ندارد و آنچه يافت مي‌شود، عباراتي كلي است كه بر پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) انطباق دارد.

استدلال امام رضا(عليه السلام) بر عباراتي كه در تورات فعلي نيز موجود است، مي‌تواند از باب جدال و استناد به مسلّمات طرف مناظره باشد؛ گرچه احتمالاً عبارات مورد استناد در مناظره، در تورات واقعي هم بوده است. در هر حال، عبارات موجود در عهدين كنوني، حتي يك مورد آن كه انطباق بيشتري بر پيامبر اسلام دارد، با صراحت از موضوع مورد بحث سخن نمي‌گويند؛ در صورتي كه بيانات قرآن دلالت دارد كه در كتاب‌هاي آسماني گذشته به روشني و با صراحت از آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خبر داده شده است.(1)


1. در اينجا سه نمونه از عباراتي كه در عهدين آمده و قابل انطباق بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است ذكر مي‌شود:

الف) من به شما راست مي‌گويم كه رفتن من براي شما مفيد است؛ زيرا اگر نروم، تسلي‌دهنده (فارقليط) نزد شما نخواهد آمد؛ اما اگر بروم، او را نزد شما مي‌فرستم و چون او آيد، جهان را بر گناه و عدالت و داوري ملزم خواهد كرد... و بسياري چيزهاي ديگر نيز دارم به شما بگويم، لكن الان طاقت تحمل آنها را نداريد و ليكن چون او، يعني روح راستي آيد، شما را به جميع راستي هدايت خواهد كرد؛ زيرا از خود تكلم نمي‌كند، بلكه به آنچه شنيده است، سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد ( كتاب مقدس، عهد جديد، انجيل يوحنا، باب 16، بندهاي 7 ـ 13).

در زبان يوناني دو واژه پريكليتوس (periclite) و پاراكليتوس (paraclite) وجود دارد كه از نظر تلفظ بسيار به ‌هم نزديك هستند. پريكليتوس به معناي عالي، جليل، مجيد، شهير، احمد، محمود و محمد، و پاراكليتوس به معناي تسلي‌دهنده است. در اينكه كداميك از اين دو واژه در انجيل اصلي و كهن بوده، بين دانشمندان مسيحي و مسلمان اختلاف نظر وجود دارد. مسيحيان واژه دوم را درست مي‌دانند و در ترجمه اين عبارت واژه تسلي‌دهنده را معادل‌گذاري كرده‌اند و جمعي از دانشمندان مسلمان معتقدند كه واژه نخست در نسخ قديمي انجيل بوده و شواهدي براي مدعاي خويش ذكر مي‌كنند؛ به هر حال، در صورتي كه واژه اول اصلي باشد، اين عبارات بر پيامبر گرامي اسلام منطبق است و شايد بتوان از برخي مباحث كلامي نيز براي آن تأييداتي ذكر كرد؛ ولي دانشمندان مسيحي اين عبارت و اوصاف كلي را به گونه‌اي توجيه مي‌كنند كه بر روح‌القدس منطبق شود و از موارد ديگرِ انجيل، مؤيداتي براي ادعاي خود ذكر مي‌كنند؛ در هر حال، چنان‌كه گفته شد، عبارات، به تنهايي، صراحتي در پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)  ندارد (ر.ک: احمد است، تسلي‌دهنده نيست، ص 4 ـ 10).

ب) يهوه خدايت، پيامبري از ميان تو از برادرانت مثل من (موسي) براي تو مبعوث خواهد گردانيد. او را بشنويد... پيامبري را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم، به ايشان خواهد گفت و هر كس كه سخنان مرا كه به اسم من گويد، نشنود، من از او مطالبه خواهم كرد (ر.ک: كتاب مقدس، عهد جديد، اعمال رسولان، باب سوم، بند‌هاي 22 ـ 24).

برخي از دانشمندان مسلمان مي‌گويند: با توجه به آنكه موسي از نسل حضرت اسحاق است، مقصود از اين عبارت (مبعوث شدن پيامبري از ميان برادران يعقوب بني‌اسرائيل) «پيامبر اسلام از نسل حضرت اسماعيل برادر حضرت اسحاق است و مقصود از «كلام خود را به دهان او مي‌گذارم» و «سخنان مرا كه او به اسم من گويد» قرآن است كه عين كلام خدا و به نام خدا به وسيله پيامبر تلاوت شده و پيامبر اسلام در بسياري از جهات مانند حضرت موسي است؛ همان‌طور كه در اين جملات، عبارت‌هاي «مثل من» و «مثل تو» آمده است؛ ولي حضرت عيسي با حضرت موسي وجوه تفاوت بسيار و جهات شباهت اندك دارد. دانشمندان يهودي معتقدند كه مقصود از برادران حضرت موسي، بني‌اسرائيل هستند و مسيحيان آن را بر حضرت عيسي تطبيق مي‌كنند و همانند مورد نخست به تنهايي صراحتي در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ندارد.

ج) اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آن‌گاه از او سؤال كردند كه پس چه؟ آيا تو الياس هستي؟ گفت: نيستم. آيا تو آن نبي هستي؟ جواب داد كه ني. آن‌گاه بدو گفتند: پس كيستي تا به آن كساني كه ما را فرستادند جواب بريم؟ درباره خود چه مي‌گويي؟ گفت: من صداي ندا كننده در بيابانم كه راه خدا را راست كنيد؛ چنان‌كه اشعياء نبي گفت و فرستادگان از فريسيان بودند. پس از او سؤال كرده، گفتند: اگر تو مسيح و الياس و آن نبي نيستي، پس براي چه تعميد مي‌دهي...؟ (كتاب مقدس، انجيل يوحنا، فصل اول، بند 19 ـ 26).

در باب هفتم از انجيل يوحنا بندهاي 40 و 41 نيز آمده است كه بسياري از آن جمع وقتي اين سخن را شنيدند، گفتند: اين شخص حقيقتاً عيسي مسيح است و ديگران گفتند اين شخص آن نبي است.

در مورد اين عبارت نيز مسيحيان گفته‌اند: امكان دارد مقصود از «آن نبي» حضرت عيسي باشد و امكان دارد مقصود پيامبر ديگري باشد و بعد ترجيح داده‌اند كه مقصود حضرت عيسي است؛ ولي دانشمندان مسلمان آن را بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) منطبق دانسته‌اند. اين مورد گوياترين موردي است كه بر حضرت عيسي و موسي منطبق نيست و دلالت دارد كه مسيحيان در انتظار پيامبر ديگري غير از حضرت عيسي(عليه السلام) بوده‌اند و عبارت به روشني دلالت دارد كه «آن نبي» غير از حضرت عيسي و انطباق آن بر پيامبر اسلام روشن است، مگر براي كساني كه در فاصله بين عروج حضرت عيسي و مبعوث شدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به پيامبر ديگري معتقد باشند؛ در هر حال، در دلالت اين عبارت بر آمدن پيامبري پس از حضرت عيسي(عليه السلام) هيچ ترديدي نيست.‌

 

خلاصه

1. آياتي كه قرآن را مصدق و تصديق كتاب‌هاي پيشين مي‌داند بر خدايي بودن قرآن دلالت دارد. به اين بيان كه منظور از مصدق بودن قرآن آن است كه كتاب‌هاي آسماني گذشته، از فرود آمدن قرآن از سوي خدا خبر داده‌اند و نزول قرآن، دليل صحت آن خبر غيبي، مطابقت آن با واقع و از سوي خدا بودن كتب آسماني پيشين است.

2. آيات بيانگر خبر دادن پيامبران گذشته از آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و نزول قرآن شاهدي ديگر بر خدايي بودن است.

3. آيات بيانگر آگاهي اهل كتاب از نزول قرآن و درك حقانيت آن و شناخت كافي از پيامبري حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) نيز دلالت بر خدايي بودن قرآن و آگاهي اهل كتاب از آن دارد.

4. آيات بيانگر شادماني و اشك شوق ريختن جمعي از اهل كتاب و شهادت دادن برخي از آنان بر حقانيت قرآن و ايمان آوردن به آن نيز بيانگر الهي بودن قرآن است.

5. در روايات نيز استدلال نقلي بر حقانيت قرآن و اثبات نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح شده و به عباراتي از تورات و انجيل استناد شده است.

 

پرسش‌ها

1. آيات بيانگر دليل نقلي از سوي خدا بودن قرآن كدام‌اند؟

2. چگونگي دلالت آيات بيانگر دليل نقلي بر از سوي خدا بودن قرآن را بيان كنيد.

3. آيا استناد به تورات فعلي در برخي روايات، دليلِ خدايي بودن آن است؟

4. دانشمندان اهل کتاب از چه طريقي از آمدن پيامبر آگاه شده بودند؟

 

براي مطالعه بيشتر

براي آگاهي بيشتر در زمينه دلايل نقلي از سوي خدا بودن قرآن، ر.ك:

1. کتب تفسير از جمله تفسير شريف الميزان ذيل آيات مورد بحث.

2. هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، احمد است، تسلي دهنده نيست، قم: مؤسسه در راه حق، [بي‌تا].

3. موسوي خويي، سيدابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن، بيروت: دار الزهراء، 1401 ق، ص 118 ـ 119.

4. رشيدرضا، محمد، تفسير المنار، بيروت: دار المعرفة، [بي‌تا]، ج 9، ص 230 ـ 300.

5. صدوق، محمد بن علي بن الحسين، عيون اخبار الرضا، بيروت: مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، ص 139 ـ 150، باب 12: ذكر مجلس الرضا(عليه السلام) مع اهل الاديان و اصحاب المقالات، روايت 1.

براي آگاهي از بشارات انبياي سابق به رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ر.ك:

6. احمد است، تسلي دهنده نيست، نشريه شماره 5 مؤسسه در راه حق، قم: مؤسسه در راه حق، [بي‌تا].

7. سبحاني، جعفر، احمد موعود انجيل، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1379.

8. شهاب‌پور، عطاءالله، بشارات عهدين، در كتاب محمد خاتم پيامبران، ج 1، ص 486 ـ 513، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1363 شمسي.

9. هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، حقيقت مسيحيت، قم: انتشارات مؤسسه در راه حق، 1361 شمسي، ص 60 ـ 64.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org