قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید7.74 مگابایت

کاستي‌هاي خواص و نخبگان

حضرت آيت‌الله علامه مصباح يزدي ـ‌ پانزدهمين  نشست سراسري دفتر پژوهش‌هاي فرهنگي - 07/11/1390

بسم الله الرحمن الرحيم

 الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي‌القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين

 اللهم کن لوليک الحجة ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه‌ الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه أرضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً

براي بحث در باره موضوع اين نشست، يعني «کاستي‌هاي خواص و نخبگان» ابتدا بايد پيش‌فرض‌هاي آن را بررسي کرد. يکي از پيش‌فرض‌ها اين است که بدانيم نقش نخبگان در جامعه چيست و اگر بخواهيم عميق‌تر اين موضوع را بررسي کنيم، ابتدا بايد ببينيم بر اساس چه حکمتي خداي متعال انسان را به گونه‌اي آفريده که تمايل به زندگي اجتماعي دارد و در هر جامعه هم قشرهاي مختلفي وجود دارند که بعضي از آنها با عنوان نخبگان ناميده مي‌شوند و نقش خاصي را در جامعه ايفا مي‌کنند.

بررسي اين مسأله بحث‌هايي طولاني را مي‌طلبد که در مجال اين جلسه نيست؛ اما اجمالاً مي‌توان گفت اراده الهي بر اين تعلق گرفته که انسان زندگي اجتماعي داشته باشد تا از اين طريق با استفاده از رحمت‌هاي خدا زمينه رشد کمي و کيفي براي او فراهم شود. اگر زندگي اجتماعي نبود، نه همه انسان‌ها مي‌توانستند از نظر کميت تا اين اندازه از رحمت‌هاي خدا استفاده کنند، و نه از نظر کيفي مي‌توانستند به اين مرتبه از معرفت و رشد معنوي نائل شوند. وجود جامعه زمينه رشد بيشتري را  براي انسان‌ها فراهم مي‌کند.

پيكره جامعه و جايگاه نخبگان

از باب تشبيه مي‌توانيم جامعه را به يک پيکر زنده تشبيه کنيم که مجموعه جهاز‌هاي مختلفي آن را تشکيل مي‌دهند و در هر جهازي اندام‌ها و اعضاي گوناگوني وجود دارد و هر عضوي بافت‌هاي متفاوتي را شامل مي‌شود؛ ميلياردها سلول مختلف که هر يک از آنها نقش خاصي را بر عهده دارد. مجموع جهازها، اندام‌ها و سلول‌هاي مختلف با وظايف گوناگون پيکر انساني را تشکيل مي‌دهد. اما اگر سلولي نقش خود را به درستي ايفا نکند، يا نقص و کمبود و يا بيماريي در يکي از اندام‌ها موجب شود که آن اندام نتواند وظيفه خود را به درستي انجام دهد، بدن سالم نمي‌ماند و نمي‌تواند به خوبي رشد ‌کند.

جامعه هم از بخش‌ها و قشرهاي گوناگوني تشکيل شده که اگر همه آنها وظيفه خود را درست بشناسند و به آن عمل کنند، جامعه ايده‌آلي به وجود خواهد آمد و اين جامعه رشد و بالندگي خواهد داشت. اما اگر در بعضي از اين بخش‌ها يا اقشار نقص‌هايي وجود داشته باشد، خواه ناخواه اين نقص در رشد جامعه اثر منفي مي‌گذارد و چنين جامعه‌اي آن‌گونه که بايد، رشد نمي‌کند و به کمال مطلوب خود نمي‌رسد.

از ميان دستگاه‌ها و جهاز مختلف موجود در بدن ما که هر يک از آنها فعاليت خاصي را بر عهده دارند، دو سيستم نقش عام‌تر، اساسي‌تر و کارآمدتري دارند: اول، دستگاه گردش خون که نيازهاي مادي تمام بدن را تأمين مي‌کند و به کمک آن مواد غذايي لازم به سلول‌هاي مختلف مي‌رسد و بدون آن سلول‌ها نمي‌توانند به حياتشان ادامه دهند؛ دومين سيستم که مربوط به بعد شناختي، احساسي و عاطفي انسان است سيستم مغز و اعصاب است که در سراسر بدن انسان وجود دارد و نقش خودش را ايفا مي‌کند.

نقش نخبگان

اگر جامعه را به يک پيکر واحد تشبيه کنيم، مي‌توانيم بگوييم گر چه هر يک از بخش‌هاي جامعه همانند هر يک از اندام‌ها و جهاز موجود در يک پيکر زنده، جايگاه، نقش و ارزش خاص خود را دارند و با پيدايش نقص يا بيماري در هر بخشي تمامي جامعه دچار مشکل مي‌شود، اما دو نوع سيستم اجتماعي را مي‌توانيم در جامعه شناسايي کنيم که نقش آنها برجسته‌تر از ساير قشرهاست، دو گروه نخبه که امتياز خاصي بر ديگران دارند: دسته اول نخبگاني که براي تأمين نيازمندي‌هاي مادي جامعه مؤثرند و نقش آنها همانند قلب است که بدون آن بدن قادر به ادامه حيات نيست؛ گروه نخبه ديگر براي تأمين نيازمندي‌هاي فکري جامعه لازم هستند تا به کمک آنها افکار صحيح و شناخت‌هاي درست در جامعه رواج يابد و موضع‌گيري‌هاي مناسب و تشخيص مصالح و مفاسد انجام شود. اين گروه نقش اول را در جامعه ايفا مي‌کنند.

ما معتقديم اراده الهي بر اين تعلق گرفته که از ابتداي خلقت تا پايان دنيا برترين انسان هر دوران ـ‌که در عصر ما وجود مقدس امام زمان (صلوات‌الله‌عليه) است‌ـ در رأس اين گروه قرار گيرد؛ او کسي است که براي جامعه انساني بيش از همه مؤثر است و نقش او را هيچ کس ديگر نمي‌تواند ايفا کند و هر فرد ديگري غير از او به ميزاني که به وي شباهت داشته باشد، از تربيت مکتبش بهره برده باشد، و در راه او قدم بردارد، مي‌تواند اندکي از اين نقش را ايفا کند.

بنا بر اين، گر چه هر قشري نقش خاص خود را در جهت پيشبرد جامعه دارد، که در جاي خود مهم  و ارزشمند است، اما نخبگاني هستند که به واسطه برجستگي‌هاي خاص ذاتي و خدادادي و يا اکتسابي خود، نقش اول را در تأمين نيازهاي معنوي جامعه ايفا مي‌کنند؛ نقشي که هيچ يک از افراد عادي جامعه نمي‌توانند آن را بر عهده بگيرند. براي تقريب به ذهن مي‌توانيم سلول‌هاي چشم را با سلول‌هاي ناخن پا مقايسه کنيم؛ هر چند همه اين سلول‌ها از يک سلول مادر به وجود آمده‌اند، اما با توجه به شرايط تکوين و در مسير رشد، گروهي از آنها به سلول‌هاي چشم، و دسته‌اي ديگر به سلول‌هاي استخوان، ناخن و يا ساير اندام‌ها تبديل شده‌اند و هر يک نقش خاص خود را دارند که از نظر اهميت مساوي نيستند.

معيار سنجش

اين مقدمه براي يادآوري اين نکته بود که خواه ناخواه در جامعه نخبگاني هستند که وظيفه آنها اصلاح جامعه و هدايت آن به سوي سعادت است. اما براي اين‌که ببينيم آيا اين نخبگان در انجام وظيفه خود نقصي دارند يا نه، کمبود آنها چيست و از کجا ناشي شده است، بايد عملکرد آنها را با مقياسي بسنجيم. اين مقياس، نظام ارزشي است که جامعه بايد تابع آن باشد. يعني ما ابتدا بايد بدانيم الگوي کامل يک جامعه و هدف غايي آن چيست، تا بدانيم مسير حرکت به سوي اين هدف کدام است، و وظيفه نخبگان در اين مسير چيست و آنها براي انجام وظايف خود چه ويژگي‌هايي بايد داشته باشند. پاسخ اين سؤالات نيز زماني روشن مي‌شود که ما بفهميم اساساً انسان براي چه آفريده شده، تمايلش به زندگي اجتماعي چه نقشي در رسيدن او به هدف آفرينشش دارد و هدف از تشکيل جامعه انساني چيست، و پس از آن ببينيم نخبگان در جهت رساندن جامعه به اين هدف چه نقشي را بايد ايفا کنند؛ در اين صورت است که مي‌توانيم بفهميم نخبگان در انجام وظايف خود چه کاستي و کمبودي دارند.

تا زماني که ندانيم انسان براي چه آفريده شده و هدف از تشکيل جامعه انساني چيست، نمي‌توانيم نقش نخبگان در جامعه را دريابيم و هر کسي بر اساس فهم و شناخت خودش در اين زمينه قضاوت مي‌کند. تاريخ نيز گواه اين مدعاست که هميشه بخش عظيمي از جامعه در زمينه درک وظايف نخبگان، به عنوان برترين افراد جامعه که بايد هدايت‌گر سايرين باشند، مشکل داشته‌اند. زيرا نمي‌دانستند سعادت حقيقي جامعه چيست و اين امر، خود ناشي از اين بوده که جامعه مطلوب و ويژگي‌هاي آن را به خوبي نمي‌شناختند. هم‌چنان‌که امروزه نيز اگر از کساني که در کشورها و جوامع مختلف زندگي مي‌کنند، درباره جامعه ايده‌آل و ويژگي‌هاي آن سؤال شود، شايد بيش از هفتاد درصد از ايشان در پاسخ، جامعه‌اي را به عنوان يک جامعه ايده‌آل معرفي کنند که آسودگي و آرامش در آن برقرار و وسايل زندگي در آن فراهم باشد، جنگ و جدالي در آن نباشد و نيازهاي اوليه مردم از قبيل خوراک، پوشاک و مسکن تأمين شود. من خيلي بعيد مي‌دانم که بيش از سي درصد مردم ويژگي ديگري را براي جامعه مطلوب معرفي کنند. يعني اکثريت ـ اگر ‌نگويم قريب به اتفاق‌ـ جامعه انساني امروز معتقد است که جامعه ايده‌آل جامعه‌اي است که در آن وسائل زندگي مادي انسان و نهايتاً آرامش رواني‌اش فراهم باشد. اين، مثل اين است که گفته شود انسان سالم انساني است که خوب غذا بخورد، هاضمه‌اش درست عمل کند، قلبش منظم کار کند و مواد غذايي را به خوبي به همه اندام‌ها برساند، رشد بدني مناسبي داشته باشد و مريض نشود؛ اما در اين ميان عمل‌کرد مغزش اهميتي ندارد!

غفلتي بزرگ

متأسفانه اکثر مردم نسبت به اين موضوع توجه ندارند که ما غير از بدن و نيازهاي مادي، داراي جهات ديگري هم هستيم که اصل انسانيت ما به آن است و براي رشد آن جهات معنوي نيازهاي ديگري هم داريم. انبياء آمدند «ليُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول‏»،1 تا درک‌هاي خفته و نهفته آدمي را بيدار کنند و به او يادآوري کنند که او فراتر از حيوانات است و نبايد فقط به فکر شکم باشد؛ در غير اين صورت او هم حيواني خواهد بود در کنار ساير حيوانات؛ و چه بسا بعضي از حيوانات در جنبه‌هايي از زندگي‌شان بر انسان برتري داشته باشند؛ مثل زنبور عسل که به گفته متخصصان، نظم و انضباط حاکم بر زندگي‌اش مثال‌زدني است. اما آيا ما براي همين آفريده شده‌ايم؟! آيا رسيدن به اين حد از نظم، نزاکت و قانون‌مداري در جهات مادي ما را به مقام خليفة‌اللهي مي‌رساند؟!

همه انبياء ـ‌سلام‌الله‌عليهم‌اجمعين‌ـ از روز اول خلقت حضرت آدم تا زمان خاتم‌النبيين ـ‌صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم‌ـ تلاش کردند به آدمي بفهمانند که او سنخ ديگري از نيازها، فراتر از نيازهاي مادي دارد و گروهي از ميان  خود انسان‌ها بايد متعهد شوند که آن نيازها را بشناسند، راه تأمينش را پيدا کنند و ديگران را هم در جهت رفع اين نيازها ياري کنند. هر يک از انبياء موفقيت‌هايي در اين زمينه به دست آوردند؛ ولي بيشترين موفقيت در جهت افزايش سطح شناخت افراد جامعه و بهره‌مندي ايشان از اين نعمت ويژه الهي نصيب خاتم النبيين ـ‌صلوات‌الله عليه‌ـ‌گرديد.

آنچه جاي نگراني و تأثر شديد دارد اين است که کساني چنين شناختي را پيدا کنند و بفهمند که نيازهاي معنوي هم دارند، و برهه‌اي از زمان هم درصدد انجام وظايفشان برآيند و از تعاليم و آموزه‌هاي انبياء هم استفاده کنند، اما تدريجاً اين معرفت را از دست بدهند و يا از آن غافل شوند. از کساني که بهره‌اي از چنين معرفتي نبرده‌اند، توقعي نيست؛ اما کساني که راه را بشناسند، در مسير آن قدم بردارند، در اين جهت زحماتي را متحمل شوند، به زندان بروند، زجر و شکنجه ببينند و حتي تا مرز شهادت هم بروند، اما در جايي از اين مسير بازگردند، راه قهقرا را در پيش گيرند و همه رشته‌هاي خود را پنبه کنند،‌ براي چنين كساني بايد تأسف خورد. جا دارد که ما هم نسبت به آينده خودمان بيمناک باشيم؛ چون در طول تاريخ چنين افرادي كم نبوده‌اند؛ و چه بسا بسياري از آنها در جهات شناختي و رفتاري از ما جلوتر بود‌ه‌اند. ما نيز از اين خطر در امان نيستيم؛ البته خدا نکند چنين وضعيتي براي ما پيش آيد!

تكليف ما

با توجه به چنين خطري ما بايد سعي کنيم اولاً: خود ما در معرض چنين لغزش‌هايي واقع نشويم؛ اگر از نخبگان هستيم، نقش خود را بهتر بشناسيم، بكوشيم به وظيفه‌مان درست عمل کنيم و به اين آفت‌ها مبتلا نشويم؛ ثانياً: تلاش كنيم ديگراني که اشتباه کرده‌اند و دچار لغزش شده‌اند را نجات دهيم؛ ثالثاً: بكوشيم کسي که در معرض لغزش است را نجات دهيم و از سقوط او جلو گيري كنيم؛ رابعاً: طبق فرمايش قرآن، كساني هستند كه «وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ وَ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ‌ام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ»2، يعني نبايد انتظار داشته باشيد که همه مردم هدايت شوند؛ عده‌اي هستند كه هدايت و راهنمايي بر آنها تأثير ندارد؛ ما در برابر چنين كساني چه وظيفه‌اي داريم؟ ما بايد اجازه ندهيم آنها افراد ديگري را فاسد کنند و بيماري و بدي‌شان را به ديگران سرايت دهند. در غير اين‌صورت خواه ناخواه ديگران را هم مبتلا خواهند کرد.

حال، با توجه به آنچه گفته شد بايد ببينيم نخبگان ما که بايد هم نيازهاي مادي و هم احتياجات معنوي جامعه را تأمين کنند، در چه وضعيتي هستند. آيا آنها باور دارند که ما غير از نيازهاي مادي، نياز ديگري هم داريم؟ يا فقط از ماديات سخن مي‌گويند، پيشرفت در نظرشان فقط پيشرفت‌هاي مادي است و فقط به فعاليت‌هاي ماديشان مي‌بالند؟ آيا کساني که بايد درمان‌گر بيماري‌هاي جامعه باشند، در نتيجه مبتلا شدن به انحراف فکري از اين وظيفه‌شان غافل نشده و نسبت به تنزل فرهنگي جامعه و عوامل آن بي‌اعتنا نيستند؟ يا به اين بهانه كه مردم در زمينه نيازهاي معنوي درخواستي ندارند، از زير بار وظيفه خود ‌شانه خالي مي‌كنند؟!

مگر انبياء فقط براي رفع احتياجات مادي جامعه آمده بودند؟ اگر چنين بود، چرا بسياري از انبياء كشته شدند؟ چرا سيدالشهداء را در کربلا کشتند؟ آيا همه اين مصيبت‌ها براي تأمين آب و نان بود؟!

نياز جامعه اسلامي

جامعه اسلامي نخبگاني را لازم دارد که در کنار درک نيازمندي‌هاي مادي، دست‌کم به نيازمندي‌هاي معنوي هم توجهي داشته باشند. اما اگر احتياجات معنوي فراموش شود، همه‌جا صحبت از ماديات مي‌شود؛ در پيشرفت علمي، علوم مادي؛ و در زمينه صنعت، صنايع پول‌ساز اهميت مي‌يابد، و از فرهنگ، فرهنگ آن‌چناني مورد نظر قرار مي‌گيرد.

ممکن است نخبگان ما در جهاتي نقاط قوت خوبي داشته باشند؛ اما صلاحيت رهبري و مديريت جامعه را به طور کامل نداشته باشند. براي سنجش كاستي‌هاي نخبگان ابتدا بايد مقياسي را به دست بياوريم. در اين زمينه بهترين معيار را مي‌توان از آيات و روايات به دست آورد و آن، اين است كه ببينيم نظام حاکم بر فكر و عقيده ايشان چه اندازه با نظام انسان‌ساز و خداپسند اسلام مطابقت دارد؛ چه مقدار درک مي‌کنند که انسانيت انسان به ارتباطش با خداست و اگر چنين ارتباطي نباشد، اين موجود انسان نيست. مگر نه اين است كه «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ».3

ما بايد اين مطلب را بپذيريم كه آن‌چه براي جامعه ما مهم بوده، ايده‌آل نظام ماست، و انقلاب براي آن واقع شد، اسلام بود، نه شکم. حال، آيا اسلام در جامعه ما روز به روز در حال پيشرفت است، يا نه؟ اين بهترين معيار سنجش نخبگان است. تا جايي که بنده اطلاع دارم، متأسفانه بخشي از متصديان امور حکومتي و کارگزاران دولتي، مسائل اساسي اسلام و انقلاب را ـ‌آن طور که بايد‌ـ باور ندارند؛ چه بسا كساني كه اسمي از ولايت‌فقيه مي‌برند، اما در باطن حتي اين جايگاه را پست زائدي مي‌دانند و مي‌گويند: مردم با رأي خود رئيس‌جمهور را انتخاب مي‌كنند؛ و در كنار رأي مردم چه نيازي به رهبري است؟! امام ـ‌رحمه‌الله‌ـ فرمود: رئيس‌جمهور منتخب مردم اگر از طرف ولي‌فقيه نصب نشود، طاغوت است.4

اگر کساني اين مطلب را باور نداشته باشند، در شناخت، ايمان و اعتقادشان ضعف وجود دارد و بايد به فکر ترميم اين ضعف باشند؛ اگر كسي باورش نباشد که پيشرفت جامعه، فقط پيشرفت‌هاي مادي نيست، حتي با ساختن ماهواره هم قدمي در راه پيشرفت انساني برنداشته است. پيشرفت انساني به اين است که افراد جامعه انسان شوند، خداشناس و خداباور شوند و رفتارشان رفتار انساني باشد؛ چنين پيشرفتي، پيشرفت واقعي است؛ بقيه امور لوازم ثانوي اين پيشرفت است.

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا»؛5 اگر ايمان داشتيد و علاوه بر ايمان، تلاش کرديد و وظيفه‌تان را انجام داديد، در اين صورت خدا وعده داده كه زمينه پيشرفت‌هاي مادي را هم براي شما فراهم كند. اين يک جامعه ايده‌آل است؛ اما همه اين امور براي آن است كه: «يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بي‌شَيْئًا»، تا خدا را بندگي کنيد. ما براي اين آفريده شده‌ايم؛ ‌اما هنوز نمي‌توانيم درست اين مطلب را بفهميم. كساني تصور مي‌کنند عبادت خدا امري فانتزي است و براي بستن دهان مردم هم اقدام به ساختن مسجد، چاپ قرآن و اموري از اين قبيل مي‌کنند؛  اما باور ندارند که مسأله چيز ديگري است؛ دل بايد عوض شود؛ شخصيت انسان بايد الهي شود.

ما بايد به دنبال چنين نخبگاني بگرديم. الحمدلله، خدا بر ما منت گذاشت و شخصيتي مثل امام راحل ـ‌رحمةالله عليه‌‌ـ را به ما مرحمت فرمود، تا الگوي انسانيت خداپسند باشد و نمونه‌اي از حکومتي را تشكيل دهد که خدا مي‌پسندد و بعد از او هم جانشيني به او عطا کرد که شايد بر روي زمين انساني شايسته‌تر از او براي اين مقام وجود نداشته باشد. خدا را بر اين نعمت هزاران مرتبه شکر؛ اما من و شما چه؟ خدا در اين زمينه نعمت را بر ما تمام کرد؛ حال، ما بايد به هر ميزان كه مي‌توانيم، تلاش کنيم که چنين نخبگاني عهده‌دار امور شوند. موقع رأي دادن در انتخاب يك نامزد انگيزه من فقط اين نباشد كه شهر ما آباد شود، مترو بکشند و اموري از اين قبيل؛‌ در كنار اين مسايل بايد اين موضوع را هم در نظر بگيرم كه نامزد مورد نظر من براي دين مردم هم کاري کند، و براي فکر جوان‌هاي مردم هم فکري کند.

روشنگري، تكليف عمومي

هرکس، در هر پست و جايگاهي وظيفه‌اي الهي دارد و بايد در پيشگاه خدا پاسخگو باشد؛ تكليف من و شما هم به عنوان نخبگاني كه ديگران حرف ما را مي‌پذيرند و از راهنمايي ما مي‌توانند استفاده کنند، در چنين موقعيتي اين است كه اصلح را شناسايي کنيم و به ديگران بشناسانيم. اصلح كيست؟ كسي كه بيشتر دغدغه دين مردم را دارد. گاهي هم ممكن است مردم فريفته چهره‌اي منافقانه و وعده‌هاي ‌او شوند. در اين صورت هم وظيفه ماست كه مردم را متوجه اشتباهشان كنيم؛‌ هم‌چنان‌كه اگر پزشکي قلابي با اقدام به طبابت جان مردم را به خطر انداخت، كساني كه او را مي‌شناسند، چنين وظيفه‌اي دارند.

ممكن است بعضي گمان كنند ما وظيفه نداريم درباره ديگران حرف بزنيم. اما اين تصور اشتباه است و هيچ دليل شرعي و عقلي براي آن وجود ندارد. البته نبايد تشنج ايجاد شود و جو جامعه به هم بريزد؛ وظيفه هم نداريم هر فرد ناصالحي را به مردم معرفي کنيم؛ چون غيبت حرام است و نبايد آبروي کسي را ريخت. اما روشنگري، توجه دادن مردم به خير و صلاحشان و معرفي کردن افراد صالح در امور اجتماعي تكليف عمومي است. شناساندن فرد ناصالحي كه  ممكن است با فريب دادن مردم فرد اصلح را كنار بزند و پستي که صلاحيتش را ندارد، احراز کند،‌ مثل يک مشورت عمومي است؛ هم‌چنان‌كه اگر خطري از ناحيه فرد نااهلي متوجه مردم است، يا کسي كه به بيماري مسري مبتلا است، شما بايد او را به ديگران معرفي کنيد. البته روشنگري هم حد و حدودي دارد كه بايد رعايت شود؛ از جمله اين‌كه نبايد بي‌جا سخني گفت، نبايد آبروي کسي را بي‌جهت ريخت، نبايد ارزش‌هاي انساني را فراموش کرد؛ بلكه فقط بايد به اندازه‌اي که براي جلوگيري از به دام افتادن مردم لازم است، اكتفا كرد.

با مراجعه‌اي به تاريخ گذشتگان مي‌توان ديد هر گاه روشن‌گري صورت گرفته، جامعه به مسير صحيح هدايت شده است؛ به عنوان مثال اگر معرفي افراد فاسد نبود، اين انقلاب پيروز مي‌شد؟ اما در جايي كه مسامحه شده و افراد ناصالح معرفي نشده‌اند، خسارت‌هايي وارد شده كه گاهي جبران‌ناپذير بوده است. مگر هر سكوتي خوب و پسنديده است؟! کساني که ديدند سر سيدالشهداء ـ‌عليه‌السلام‌ـ‌ را مي‌بُرند و سکوت کردند، كار خوبي كردند؟! هر سکوتي مطلوب و علامت تقوا نيست. بايد مصالح اسلام را نظر بگيريم؛ خطرهايي که متوجه جامعه است را گوشزد کنيم و در صورت لزوم افراد فريبکار، فتنه‌جو و حاميان فتنه را به مردم معرفي کنيم. البته اگر فقط با معرفي اصلح مسأله حل شد، لازم نيست به ديگران بپردازيم؛ اما اگر امر بر مردم مشتبه شد، بايد اهل فتنه و فساد را به مردم بشناسانيم. در غير اين صورت دود آن به چشم همه خواهد رفت.

با توجه به آنچه گفته شد، کمبودهايي كه براي نخبگان قابل تصور است، از اين قرار است: اول: ضعف در شناختي که نسبت به اسلام و ارزش‌هاي اسلامي دارند. ممكن است كساني آن‌گونه که لازم است اسلام را نشناسند، يا بعضي از ايشان اعتقاد كامل به ولايت‌فقيه نداشته باشند. براي رفع اين نقطه ضعف ابتدا بايد خود ما شناختمان را در اين خصوص تقويت كنيم، تا بتوانيم در مرحله بعد آموخته‌هاي خود را  به ديگران ياد بدهيم و از اين طريق به فتنه‌گراني كه قصد دارند از ضعف شناخت مردم سوء استفاده كنند مجال ندهيم که نيت‌هاي پليدشان را عملي کنند.

نقص دوم در انگيزه افراد است. چه بسا كساني كه از شناخت كافي برخوردارند، و در مقام بحث و تبيين هم به خوبي از عهده بيان مسايل بر مي‌آيند، به اين دليل كه منافعشان در جهت ديگري تأمين مي‌شود، انگيزه‌اي براي عمل كردن مطابق دانسته‌هايشان را نداشته باشند.

در پايان بايد بدانيم هميشه پيروزي حق به دست عده معدودي بوده که مسايل را به خوبي شناخته‌اند و پاي شناخت خود استقامت کرده‌اند. پابرهنگاني كه ـ‌به فرمايش امام راحل‌ـ‌ تا پاي جان ايستادگي كردند و انقلاب به بركت خون آنها به پيروزي رسيد. اميدواريم ما هم از صدقه سر آنها بتوانيم قدمي در راه حفظ دين برداريم.

وفقنا الله واياکم لما يحب و يرضي


1. نهج‌البلاغه، ص 43، خطبه 1.

2. يس / 9-10.

3. انفال / 55.

4. رك: صحيفه امام، ج 10، ص 221.

5. نور / 55.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org