قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

فصل چهارم

 

 

 

 

در آستان جانان

 

 

 

 

 

 

 

نقش «نيت» در تعالى و سقوط انسان

بر اساس آيات و روايات، بالاترين وظيفه انسان در خصوص خداى تعالى «نماز» است. نماز در همه شريعت‌هاى مختلف آسمانى وجود دارد و اهميتى كه در اين شريعت‌ها به آن داده شده، به هيچ امر ديگرى داده نشده است. اين به جهت تأثيرى است كه اين عمل مقدس، در سعادت انسان و كمال و رشد و ترقى معنوى و روحى او دارد.

يكى از مسايل بسيار مهم در عبادت‌ها، مسأله «نيت» است. «نيت» روح هر عبادتى به شمار مى‌آيد و ارزش عبادت، ارتباط تام و تمام به نيت انسان دارد. اگر نيت عبادت درست نباشد، آن عبادت هر چه هم حجم آن زياد باشد، كمترين فايده را براى انسان نخواهد داشت. ما در كارهاى عادى و روزمره زندگى خود نيز براى نيت ارزش زيادى قايليم و به كارهايى ارزش و بها مى‌دهيم كه از انگيزه صحيحى برخوردار باشد. براى مثال، اگر دوستى به هنگام احوال‌پرسى با ما، الفاظى از قبيل: «فدايت شوم، دوستت دارم، قربانت گردم، دلتنگت بودم و...» را به كار ببرد و ما بدانيم كه اين حرف‌ها واقعاً از روى محبت و صميميت اظهار مى‌شود، اين اظهار ارادت او براى ما بسيار ارزشمند است و البته محبت و ارادت ما هم به او زياد مى‌شود. اما اگر بدانيم اين حرف‌ها را به منظور فريب دادنمان مى‌زند و نيرنگى است براى آن‌كه از ما استفاده‌اى ببرد، هيچ ارزشى براى اين اظهار ارادت ظاهرى او قايل نمى‌شويم، بلكه هر چه بيشتر اين رفتار را تكرار كند، انزجار ما از او بيشتر مى‌شود. ظاهر

هر دو كار يكى است، ولى اين نيت است كه باعث اين تفاوت آشكار در قضاوت ما مى‌شود. اگر كسى نسبت به ما حركاتى را كه ظاهرش احترام و تعظيم است انجام دهد، ولى بدانيم نيت او از انجام آنها مسخره كردن است، نسبت به او چه حالتى پيدا مى‌كنيم؟ نه‌تنها آن را ارزش نمى‌دانيم، كه ضد ارزش قلمداد مى‌كنيم. بنابراين، اين يك قاعده كلى است كه افراد عاقل براى ارزش‌يابىِ برخى از كارها، به ظاهر آن نگاه نمى‌كنند، بلكه دقت مى‌كنند كه با چه نيتى انجام شده است. البته اين‌كه در هر مورد، چه درصدى از ارزش را به نيت مى‌دهند و چه درصدى را به ساير جنبه‌ها، بحثى گسترده و از بحث فعلى ما نيز خارج است. آنچه در اين‌جا مى‌خواهيم از آن بحث كنيم «نماز» است.

نماز مى‌تواند منشأ ترقى انسان به مدارج و مرتبه‌هايى شود كه حتى تصور آن براى ما مشكل است. بسيارى از اولياى الهى در اثر نماز به مقام‌هايى رسيده‌اند كه ما حتى از درك و تصور آن عاجزيم و اين حقيقت، انكار ناشدنى است.

در روايت است كه: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ‌؛(1) نماز معراج مؤمن است. آيا نماز تا كجا مى‌تواند انسان را عروج دهد؟ بايد گفت تقريباً مراتب معراجى كه در سايه نماز مى‌تواند به دست آيد، بى‌نهايت است. از سوى ديگر، همين نمازى كه معراج است، مى‌تواند انسان را به قعر جهنّم بفرستد! اين دو اثر متناقض از يك عمل واحد، مربوط به دو نيت مختلف مى‌شود. يك نيت باعث مى‌شود نماز، انسان را در ملكوت بالا ببرد، ولى همين نماز با نيتى ديگر، انسان را در جهنم سقوط مى‌دهد. در اين زمينه، روايتى است كه شيعه و سنى آن را با سندهاى مختلف نقل كرده‌اند. بر اساس اين روايت، امام صادق(عليه السلام)


1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روايت 2، ص 303.

مى‌فرمايد: دو نفر وارد مسجد مى‌شوند و هر دو نماز مى‌خوانند، اما يكى با نماز خواندن از عذاب و آتش نجات پيدا مى‌كند و بهشتى مى‌شود، و ديگرى به سبب همان نماز جهنمى مى‌شود. پرسيدند: يا‌ابن رسول الله! چگونه چنين چيزى ممكن است؟ امام صادق(عليه السلام)فرمود: نفر اوّل به نماز خواندن خود مى‌بالد و براى آن‌كه توجه ديگران را نيز جلب كند، قدرى هم ركوع و سجود و اعمال نمازش را بهتر انجام مى‌دهد و خضوع و خشوع تصنّعى آن را بيشتر مى‌كند. به سبب چنين نيتى كه در نماز خود وارد مى‌نمايد، هم نماز را باطل مى‌كند و هم باعث جهنمى شدن خود مى‌گردد. اما شخص دوم وارد نماز مى‌شود و نماز مى‌خواند، در حالى‌كه خجل، سرافكنده و در اين فكر است كه آيا اين نماز من قبول خواهد شد يا نه، و در هنگام نماز حالت توبه به او دست مى‌دهد و تصميم مى‌گيرد ديگر گناه نكند. اين نماز باعث مى‌شود از جهنم نجات پيدا كند و بهشتى شود.(1)

نيت تا اين حد مى‌تواند ارزش عمل را تحت تأثير قرار دهد. از اين رو، معيار ارزش‌گذارى كارهاى عبادى و روح عبادت، «نيت» است. مهم اين است كه عبادت را به چه «انگيزه‌اى» انجام مى‌دهيم.

اهميت و نقش نيت در اعمال، تا بدان حد است كه ما مى‌توانيم به جز عبادت‌هاى اصطلاحى، از راه نيت، كارى كنيم كه تمام اعمالمان عبادت شود! حتى كارهايى از قبيل: خوردن، آشاميدن، خوابيدن، استراحت كردن و لذت حلال بردن نيز مى‌تواند طورى واقع شود كه عبادت به شمار آيد! البته اين در صورتى است كه در همه افعال خود «رضايت خداوند» را مد نظر داشته باشيم. اگر هر نشست و برخاست و هر عملى را كه انجام مى‌دهيم، قصدمان واقعاً اين


1. ر. ك: بحار الانوار، ج 72، باب 117، روايت 21.

باشد كه رضايت و خشنودى خدا را به دست آوريم، آن عمل، عبادت مى‌شود. البته تفاوت عبادت‌هاى خاص با ساير اعمال اين است كه در ساير اعمال، اگر آنها را به قصد جلب رضايت الهى انجام ندهيم، مشكلى ندارد و ما را جهنمى نمى‌كند، ولى عبادات خاص مثل نماز و روزه، اگر به قصد ريا انجام شود، فرد را به جهنم خواهد فرستاد.

در خصوص نماز باز هم تأكيد مى‌كنيم كه در مورد نيت آن بسيار حساس باشيم. اگر نيت نماز درست شد، گوهرى قيمتى خواهد شد كه انسان را به اوج تقرب الى الله عروج خواهد داد و قدر و ارزش آن از تصور بيرون است. اگر هم خداى ناكرده نيت نماز فاسد شد، همان گوهر گران‌بها نه‌تنها از ارزش و اعتبار مى‌افتد، كه تبديل به عنصرى مضرّ و زيان‌بار مى‌گردد و صاحب عمل را تا جهنم به دنبال خود مى‌كشد. از خداى متعال مى‌طلبيم كه توفيق اخلاص در همه عبادت‌ها، به ويژه نماز را به همه ما عنايت فرمايد.

 

نيت و مراتب آن

مفهوم «انجام كار براى خدا»

دانستيم كه روح عبادتْ نيت است و به طور كلى، ارزش هر عملى به نيت آن بستگى دارد. اشاره كرديم كه در برخى اعمال عبادى مثل نماز، اگر نيتى فاسد كننده، مثل نيت «ريا» و «سُمعه» باشد، آن عمل نه‌تنها سودى ندارد و باطل است، كه موجب عقاب هم خواهد بود.

گاه در مقابل ريا، تعبير «خلوص» به كار برده مى‌شود. در قرآن كريم نيز تعبيراتى از قبيل «وجه الله» و «ابتغاء مرضات الله» به‌كار رفته است‌؛ چنانكه در سوره «انسان» مى‌فرمايد:

 

إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً‌؛(1)

ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مى‌كنيم و پاداش و سپاسى از شما نمى‌خواهيم.

در چند مورد نيز «ابتغاء مرضات الله» تعبير شده است‌؛ از جمله در سوره بقره مى‌فرمايد:

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ...‌؛(2)

و مَثَل كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا انفاق مى‌كنند... .

در اين ميان، شايد تعبير «مرضات الله» از دو تعبير ديگر، يعنى خلوص و وجه الله مفهوم‌تر باشد‌؛ يعنى عمل را انجام دهيم براى آن‌كه خدا راضى و خشنود باشد. رضايت در ما، يك حالت نفسانى است كه به علم حضورى آن را درك مى‌كنيم. وقتى از كار كسى رضايت مى‌يابيم، يك حالت خوشحالى در ما پيدا مى‌شود. آيا معناى رضايت خدا هم اين است كه بر اثر كار ما، حالتى در خدا پيدا مى‌شود كه شاد و خرسند مى‌گردد؟! از اين رو، پس از بررسى، مى‌بينيم اين تعبير نيز خيلى از دو تعبير قبلى روشن‌تر نيست‌؛ گرچه در ابتدا اين‌گونه به نظر مى‌آمد.

تعبير ديگرى كه بيشتر فقها آن را به كار مى‌برند، اين است كه مى‌گويند عبادت را بايد به «قصد امتثال» انجام داد. امتثال به معناى «فرمان‌بُردارى» است. قصد امتثال، يعنى اين‌كه كارى را به سبب آن‌كه خداوند به آن امر كرده و براى اطاعت امر او انجام دهيم. امر هم اعم از «وجوبى» و «استحبابى» است.


1. انسان (76)، 9.

2. بقره (2)، 265.

در هر حال، اين مفهوم نيز گرچه كمابيش براى ما روشن است، اما باز هم جاى اين سؤال هست كه چه حالتى بايد در ما به وجود بيايد تا بگوييم كارى را به قصد امتثال امر الهى انجام داده‌ايم؟

تعبير ديگرى كه براى ما بسيار هم آشناست، «قربة الى الله» است. بسيارى از افراد هنگامى كه مى‌خواهند نماز بخوانند، مى‌گويند: دو ركعت نماز صبح به جا مى‌آورم «قربة الى الله». «قربت» به معناى «نزديكى» است. با اين حساب، معناى اين‌كه عبادت را «قربة الى الله» انجام دهيم، اين است كه آن را براى نزديكى به خدا انجام دهيم. اما نزديكى به خدا يعنى چه؟ مگر خدا در مكانى قرار دارد كه ما خود را به او نزديك كنيم؟! بنابراين، اين مفهوم نيز خالى از ابهام نيست.

در اين‌جا نمى‌خواهيم وارد بحث‌هاى نظرى و فلسفى در اين باره شويم. اين قبيل بحث‌ها بيشتر فايده علمى دارد، در حالى كه مقصود از جلسات ما، طرح بحث‌هايى است كه اثر عملى داشته باشد و بتواند در اعمال و رفتار ما نمود پيدا كند. از اين رو، در اين زمينه، از موارد آشكار و روشن آغاز مى‌كنيم تا به موارد مبهم برسيم و ببينيم چگونه بايد آنها را حل كرد و پاسخ داد.

 

انواع نيت

يك معناى نيت در عبادت اين است كه به هنگام عمل، انسان توجه داشته باشد چه مى‌كند، تا زمينه براى چنين سؤالى فراهم شود كه آيا اين همان كارى است كه شرع دستور داده است؟ آيا خدا از اين كار راضى است؟ مقابل اين حالت، جايى است كه انسان عمل را بى‌نيت انجام دهد. ممكن است به ذهن بيايد كه مگر ممكن است انسان كارى را بى‌نيت انجام دهد؟ پاسخ اين است

كه البته چنين فرضى شايد بسيار نادر باشد. در شرايط عادى و در حالى كه انسان به هوش و در حال سلامت است، حتماً براى هر كارى كه انجام مى‌دهد قصد و نيتى دارد، ولى زمانى كه از خود بى‌خود گردد و چندان به هوش نباشد‌؛ مثل انسانى كه شديداً خواب‌آلوده است يا در اثر خوردن شراب مست شده و نمى‌فهمد كه چه مى‌كند، قصد و نيت خاصى در ذهنش وجود ندارد. در هر حال، اگر كسى در چنين وضعيتى عبادتى انجام دهد و مثلا نماز بخواند، گرچه همه واجبات آن را انجام دهد و تمام شرايط آن را رعايت كند، اما چون نيت ندارد، عملش باطل است. اين نماز مثل كارهايى است كه برخى افراد در خواب انجام مى‌دهند، كه اگر بعداً از آنها سؤال شود، هيچ چيز به خاطر نمى‌آورند.

فرض ديگر براى نيت در عبادت اين است كه انسان آن را صرفاً براى رسيدن به برخى مقاصد و آثار دنيوى انجام دهد‌؛ نظير نمازهايى كه منافقان در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌خواندند. آنان فقط براى اين‌كه جانشان محفوظ باشد و ساير احكام ظاهرى اسلام (مانند ارث بردن، ازدواج كردن و...) در موردشان جارى شود، مسلمان شده بودند و آداب و عبادت‌هاى اسلامى را انجام مى‌دادند‌؛ به گونه‌اى كه اگر مى‌دانستند در صورت نماز نخواندن نيز جان و مالشان محفوظ است و از ساير امتيازها برخوردار خواهند بود، هيچ‌گاه نماز نمى‌خواندند. چنين نمازى قطعاً باطل است.

از طرفى، اين مسأله نيز روشن و مسلّم است كه انگيزه همه كارهايى كه انسان انجام مى‌دهد، جلب منفعت يا دفع ضرر است. البته ممكن است افراد در مصداق‌هاى منفعت و ضرر با هم اختلاف داشته باشند و كسى چيزى را منفعت بداند، در حالى كه ديگرى همان را ضرر به حساب مى‌آورد‌؛ ولى اين‌كه انسان در هر كارى به دنبال جلب منفعت يا دفع ضررى مى‌باشد، امرى قطعى

است. كارهايى كه ما انجام مى‌دهيم، يا براى اين است كه به پولى برسيم، يا احترام و شخصيتى در جامعه كسب كنيم، يا پست و مقامى به دست آوريم، يا تنبيه و جريمه نشويم و از اين قبيل. اين امر در مورد عبادت‌ها و خصوص نماز نيز صادق است. بيشتر كسانى كه خدا را عبادت مى‌كنند و نماز مى‌خوانند، گرچه واقعاً به قصد پرستش و اطاعت امر خدا اين كار را انجام مى‌دهند، اما اين‌گونه نيست كه منافع انجام عبادت يا ضررهايى كه از ترك عبادت به آنان مى‌رسد، در انگيزه‌شان تأثير نداشته باشد. اين آثار زمانى دنيايى است، مثل اين‌كه تجربه كرده كه نماز به زندگى انسان بركت مى‌دهد يا صدقه بلاها را دفع مى‌كند، و گاه نيز آثار آخرتى است. دست كم اين است كه بيشتر افراد نمازخوان، در عين حال كه براى اطاعت امر خدا نماز مى‌خوانند، اما اين كار را يا به طمع بهشت و يا براى ترس از عذاب انجام مى‌دهند. بسيارى از افراد اگر نماز مى‌خوانند، براى اين است كه مى‌دانند خداوند افراد بى‌نماز را به جهنم مى‌برد و اگر جهنم نبود، بسيارى از افراد نماز نمى‌خواندند.

نماز خواندن برخى افراد نيز براى رسيدن به بهشت است. اينان اگر نماز مى‌خوانند، از آن روست كه مى‌دانند خدا هست و بهشتى با نعمت‌هاى فراوان و غير قابل وصف دارد، و آن بهشت پاداش كسانى است كه عبادت و اطاعت خدا را انجام دهند. نماز اين گروه، براى محروم نماندن از آن پاداش‌هاست، به طورى كه اگر بهشت و پاداشى در كار نباشد، آنان نيز هيچ‌گاه عبادتى نخواهند كرد و نمازى نخواهند خواند.

البته ترديدى نيست كه هستند بندگان مقرّبى كه نماز و عبادتشان با افراد معمولى قابل مقايسه نيست. آنان در نماز و عبادت خود، چشم‌داشتى به بهشت و ترسى از عذاب ندارند. اگر خدا بهشت و جهنم هم نداشت، آنان باز

هم خدا را عبادت مى‌كردند. در برخى از مضامينى كه از ائمه هدى و حضرات معصومان(عليهم السلام) نقل شده، آنان عرضه مى‌دارند كه خدايا! حتى اگر بلا و مصيبت بر سرم آورى، دست از عبادت و اطاعت تو بر نخواهم داشت. ما نيز بايد از خداى متعال بخواهيم و خود نيز همت كنيم كه عبادت‌ها و اطاعت‌هايمان به چنين مرتبه‌هايى نزديك شود. اما در هر صورت، انكارناپذير است كه بسيارى از عبادت‌ها و اطاعت‌ها، به طمع بهشت يا ترس از جهنم است‌؛ به طورى كه اگر خدا بهشت و جهنم را بردارد، آمار عبادت‌كنندگان بسيار كم مى‌شود، به گونه‌اى كه ميل به صفر مى‌كند. بحث ما هم در اين‌گونه عبادت‌هاست كه آيا از نظر احكام و معارف اسلامى چه حكمى دارند؟

 

نيت صحيح و مقبول

در برخى روايات عبادت‌كنندگان به سه قسم تقسيم شده‌اند. بر اساس اين روايات، عبادت برخى، عبادت بردگان است. برده چون از ارباب و صاحبش مى‌ترسد و حساب مى‌برد، فرمان او را اطاعت مى‌كند. گروهى از مردم نيز چون از خدا و عذاب او مى‌ترسند، عبادت و اطاعت مى‌كنند. روايات، اين‌گونه عبادت‌ها را «عبادة العبيد» ناميده‌اند. عبادت گروهى ديگر، حساب‌گرانه و كاسب‌كارانه است. تاجر و كاسب اگر بخواهد معامله‌اى انجام دهد، نگاه مى‌كند كه در اين معامله چه سودى عايدش مى‌شود و چه به دست مى‌آورد. گروهى از مردم نيز خدا را همين‌گونه عبادت مى‌كنند. آنان حساب مى‌كنند كه در قبال اين عبادت، چه چيزى عايدشان مى‌شود و اين عبادت چه نفع و سودى برايشان دارد. آنان چون مى‌بينند در مقابل عبادت، بهشت را به دست مى‌آورند، خدا را عبادت مى‌كنند. روايات، چنين عبادتى را «عبادة التجار»

ناميده‌اند. اينها سوداگرند‌؛ روزه مى‌گيرند و ساعت‌ها گرسنگى و تشنگى مى‌كشند، نماز مى‌خوانند، جهاد مى‌كنند و جانشان را در راه خدا به خطر مى‌اندازند، ولى همه اينها براى آن است كه مى‌دانند در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش مى‌گيرند.

از قضا، قرآن كريم نيز براى تشويق مردم به كار خير و اطاعت از خدا، از همين ادبيات استفاده مى‌كند. براى مثال در يك جا مى‌فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذاب أَلِيم‌* تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ‌؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مى‌رهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد. اين، اگر بدانيد، براى شما بهتر است.

در اين آيه از لفظ «تجارت» استفاده كرده است. در مواردى، تعبير خريد و فروش مى‌آورد‌؛ چنانكه مى‌فرمايد:

إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ‌؛(2)

در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان‌ها و مال‌هايشان را به [بهاى]اين‌كه بهشت براى آنان باشد، خريده است.

به هر حال، از قرآن و روايات استفاده مى‌شود كه چنين عبادتى مقبول است و طمع بهشت يا ترس از جهنم، خللى به خلوص نيّتى كه موجب ارزش عبادت مى‌شود، نمى‌زند. اگر انسان به همين مرتبه هم برسد كه بهشت و جهنم را


1. صف (61)، 10 و 11.

2. توبه (9)، 111.

واقعاً باور كند و جدّى بگيرد، كم مرتبه‌اى نيست. البته بايد وجهه نظر و همتش را آن مرتبه‌اى قرار دهد كه در عبادت‌هايش، فقط خدا را مد نظر داشته باشد و حتى اگر بهشت و جهنمى نيز در كار نباشد، دست از اطاعت و عبادت خدا برندارد.(1)

شايد معروف‌ترين نمونه اين روايت‌ها، اين فرمايش امير‌مؤمنان(عليه السلام) باشد كه پيش از اين نيز به مناسبتى آن را ذكر كرديم:

اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ‌؛(2)

گروهى، خدا را به اميد بخشش پرستش كردند، كه اين عبادت بازرگانان است‌؛ و عده‌اى، خدا را از روى ترس پرستش كردند، كه اين عبادت بردگان است‌؛ و گروهى خدا را از روى سپاس‌گزارى پرستيدند، كه اين عبادت آزادگان است.

«احرار» يعنى كسانى كه از قيد بهشت و جهنم و ترس از عذاب و طمع در


1. در اين ميان، گروه چهارمى هم در روزگار ما پيدا شده‌اند كه آنها هم مى‌گويند ما خدا را براى بهشت و جهنم عبادت نمى‌كنيم‌؛ چراكه اين اخلاق، اخلاق سودگرايانه است! تفاوت اينها با اولياى الهى ‌كه آنان نيز همين‌گونه خدا را عبادت مى‌كنند‌ـ در اين است كه اينها اصلا اعتقادى به بهشت و جهنم ندارند! چون معتقدند بهشت و جهنمى وجود ندارد، طبيعتاً اعمالشان نيز براى رسيدن به اين يا گرفتار نيامدن در آن نيست. اين افراد مى‌گويند اگر در قرآن و روايات از بهشت و جهنم سخن گفته شده، براى آن بوده كه در مردم انگيزه ايجاد شود تا به اصول اخلاقى و انسانى پاى‌بند باشند، وگرنه در واقع بهشت و جهنمى وجود ندارد! اينان اگر مى‌گويند ما از سر ترس، خدا را عبادت نمى‌كنيم، براى آن است كه اصلا ترسى از خدا ندارند و در واقع، اصلا به خدايى اعتقاد ندارند كه از او بترسند يا نترسند!

2. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 229.

نعمت‌هاى بهشتى آزاد هستند. آنان كسانى‌اند كه حتى حاضرند اگر خدا راضى باشد، سختى‌ها و عذاب‌هاى آخرت را نيز تحمل كنند. تنها مسأله آنها فقط خود خدا و رضايت و خشنودى و محبت اوست. در حديث معراج آمده است كه روح مؤمن هنگام عروج به عرش الهى عرض مى‌كند:

وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ في اَنْ اُقْطَّعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَيَّ‌؛(1)

به عزت و جلالت سوگند، اگر رضايت تو در اين باشد كه مرا تكه تكه كنند و هفتاد بار به بدترين و دشوارترين وضع كشته شوم، قطعاً رضايت تو براى من محبوب‌تر خواهد بود.

اگر رضايت تو در اين است كه هفتاد بار با سخت‌ترين شكنجه‌ها مرا بكشند، من آن را دوست دارم! گفتن اين سخن آسان است، ولى عمل كردن به آن كار هر كسى نيست. اگر انسان فقط يك ساعت شكنجه شده باشد، آن‌گاه كمى از عظمت اين كلام را درك مى‌كند. امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز در دعاى كميل مى‌فرمايد:

فَهَبْني يا اِلهي وَ سَيِّدي وَ مَوْلايَ وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ‌؛

خدايا! گيرم كه بر عذابت صبر كردم، اما دورى‌ات را چگونه طاقت بياورم؟!

ما ممكن است شاعرانه، اين‌گونه سخن بگوييم، ولى به يقين على(عليه السلام) اين سخن را از عمق وجود و به حقيقت مى‌گويد. براى على(عليه السلام)، دورى از خدا از هر عذابى دردناك‌تر و كشنده‌تر است.

كسانى كه به عشق‌ها و محبت‌هاى شديد دچار شده‌اند، مى‌دانند رضايت


1. بحار الانوار، ج 77، باب 2، روايت 6، ص 27.

محبوب چه اثرى بر انسان و زندگى او دارد و با انسان چه مى‌كند. چه بسا محب و عاشق حاضر است در سرماى يخ‌بندان زمستان، از سر شب تا به صبح سر پا بايستد، تا بلكه فقط لبخندى و گوشه چشمى از محبوب و معشوقش ببيند. همان يك لبخند و يك نگاه، تمام خستگى و سختى آن شب طولانى را از بين مى‌برد. اولياى خدا هم همين كه بدانند محبوبشان از آنان راضى است، تحمل همه سختى‌ها برايشان آسان مى‌شود، حتى اگر آن سختى آتش جهنم باشد.

 

گامى عملى براى تصحيح نيت

تا اينجا درباره ضرورت ارتقا بخشيدن به معرفت و آگاهى خويش از نماز سخن گفتيم و به برخى از روايت‌هايى كه درباره اهميت نماز وارد شده است، اشاره كرديم، اما آيا مطالعه كتاب‌هايى كه در زمينه نماز و عبادت نگاشته شده و نيز مطالعه روايات ـ نظير روايت «الصَّلاةُ خَيْرُ مَوْضُوع‌؛(1) نماز، بهترين عملى است كه خداوند آن را وضع كرده است» يا روايت «الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىّ‌؛(2)نماز، باعث تقرب هر باتقوايى به سوى خدا مى‌شود.» ـ براى خواندن نمازهاى مستحبى و خالص گردانيدن نيت نماز و اهميت دادن به آن كافى است؟ فراوان‌اند كسانى كه اهميت و جايگاه نماز را خوب مى‌شناسند و روايات فراوانى درباره نماز خوانده‌اند و درباره فضيلت‌هاى نماز فراوان شنيده‌اند. آنان مى‌دانند كه نمازهاى مستحبى، به ويژه نماز شب چقدر ارزشمند است و چه تأثيرى در سعادت و موفقيت انسان دارد، اما كوتاهى مى‌كنند و نمازهاى مستحبى و به ويژه نماز شب نمى‌خوانند. پس صرف دانستن و آگاهى كافى


1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روايت 9، ص 308.

2. بحار الانوار، ج 78، باب 23، روايت 41، ص 203.

نيست و بايد افزون بر دانستن، زمينه ديگرى در انسان تحقق يابد تا به انجام عبادت خالصانه خداوند بپردازد و از هر فرصتى براى بندگى خداوند استفاده بَرد.

دانش‌آموز و دانشجو براى موفقيت و گرفتن نمره قبولى، در طول سال درس مى‌خواند و حتى ممكن است شب امتحان نخوابد و تا صبح به مطالعه بپردازد، ولى ما با اين‌كه اهميت و ارزش نماز را مى‌دانيم، حاضر نمى‌شويم چند دقيقه از وقتمان را به خواندن نماز مستحبى اختصاص دهيم، با اين‌كه اين كار آسان است و چندان زحمتى ندارد. اولين پاسخى كه هر كس به كوتاهى در انجام مستحبات و اهميت ندادن به نماز مى‌دهد، اين است كه شيطان نمى‌گذارد ما نماز مستحبى بخوانيم و استفاده شايسته از عبادت خداوند ببريم. اما لازم است به تحليل روان‌شناختى اين مسأله بپردازيم تا عامل بى‌توجهى و بى‌اعتنايى به امور معنوى و از جمله نماز آشكار گردد. با توجه به اين‌كه ما مى‌دانيم نماز، بهترين كارها و سودمندترين تجارت‌هاست و در اين تجارت، ما در مقابل صرف چند دقيقه از وقت خود به قرب الهى مى‌رسيم كه عظمت و ارزش آن قابل اندازه‌گيرى نيست، چرا از اين تجارت پرسود خوددارى مى‌كنيم؟

روشن است كه انسان كارى را به صرف اين‌كه در آن نفع و سود است انجام نمى‌دهد، بلكه همه جوانب را بررسى مى‌كند و تمام زيان‌ها، سختى‌ها و گاه لوازم و پى‌آمدهاى سنگين آن را شناسايى كرده، سپس به مقايسه سود و نفع يا هزينه‌هايى كه متحمل مى‌شود مى‌پردازد و اگر كفه سود و نفع را سنگين‌تر يافت، به آن كار اقدام مى‌كند. اما در مورد خواندن چند ركعت نماز، پر واضح است كه ما متحمل هزينه و زحمت چندانى نمى‌شويم و اصلا ارزش و

عظمت دست‌آورد ما از نماز، با زحمتى كه تحمل مى‌كنيم قابل مقايسه نيست، پس چرا از انجام آن خوددارى مى‌كنيم؟

پاسخ روشن به سؤال طرح شده اين است كه عادت‌هاى جارى در رفتار افراد، مانع انجام كارهاى مهم معنوى و انجام شايسته عبادت خداوند مى‌گردد. ما در زندگى به لذت‌هايى عادت كرده‌ايم و از انجام كارى كه مزاحم آن لذت‌ها باشد، خوددارى مىورزيم. كسى كه به استراحت، بى‌كارى و خوابيدن عادت كرده است و از اين امور بى‌ارزش دنيايى لذت مى‌برد، گرچه آنها را با ثوابى كه نماز در پى دارد قابل مقايسه نمى‌داند، ولى نمى‌تواند از عادت خود دست بكشد و آن لذت‌هاى ناچيز و زودگذر، او را از كارهاى مهم و ارزشمند بازمى‌دارد. همچنين عادت‌هاى روزمره، مانع داشتن نيت خالص در عبادت و توجه بيشتر ما به خداوند مى‌گردد و اين عادت‌ها، ابزار شيطان است كه به وسيله آنها مانع رسيدن ما به موفقيت و سعادت مى‌گردد. ما بايد با عادت‌هايى كه مانع پرداختن به كارهاى مهم و ارزشمند مى‌شود مبارزه كنيم و آنها را از خودمان دور سازيم.

پس قدم اول در اين راه، كسب معرفت و آگاهى از منافعى است كه بر كنار نهادن عادت‌هاى بى‌ارزش و پرداختن به عبادت، بندگى خدا و كسب اخلاص در عمل مترتّب مى‌شود.

قدم دوم، جهادى سخت و طولانى با نفس و عادت به امور پست حيوانى و دنيوى است. براى مثال، با اين‌كه خواب زياد باعث كسالت گشته و براى انسان زيان دارد، اما برخى به آن عادت كرده و حاضر نمى‌شوند قبل از طلوع آفتاب از خواب برخيزند و نماز بخوانند و آن عادت بى‌ارزش، آنها را از انجام وظيفه واجب خود بازمى‌دارد. اين افراد بايد براى رسيدن به مدارج معنوى، با آن

عادت مبارزه كنند و خواندن نماز شب و نماز صبح در وقت فضيلتِ آن را بر لذت خواب ترجيح دهند. همچنين برخى به شكم‌بارگى عادت كرده‌اند و هر چه ميل داشته باشند مى‌خورند، شكى نيست كه اين عادت مى‌تواند سرچشمه بسيارى از انحراف‌ها و ناهنجارى‌ها و مانع پرداختن به امور ارزشمند گردد. پس ضرورى است كه انسان با آن مبارزه كند و بكوشد تنها براى رفع كمبود بدن، از غذا و نوشيدنى استفاده كند و از افراط و زياده‌روى در خوردن و آشاميدن بپرهيزد.

پس دومين مرحله براى تحصيل قصد قربت و رسيدن به اخلاص در عبادت، مبارزه با عادت‌هاى بى‌ارزش دنيايى است. البته اين مبارزه بسيار سخت و نيازمند همت و عزمى عالى و برنامه‌ريزى حساب‌شده است. به ويژه هر چه عمر انسان بالا مى‌رود، مبارزه با خصلت‌ها و عادت‌ها دشوارتر مى‌گردد. براى جوانانى كه هنوز خوى و عادت‌ها در آنها ريشه‌دار و ديرپاى نگشته، مبارزه با آن عادت‌ها چندان دشوار نيست. اما براى كسى كه در سنين پنجاه و شصت قرار دارد، مبارزه با عادت‌هايى كه در وجودش ريشه دوانيده و رسوخ يافته، بسيار دشوار است. از اين جهت حضرت امام(قدس سره) در بحث‌هاى اخلاقى خود خطاب به جوانان مى‌فرمودند: جوانان قدر خودتان را بدانيد، تا جوانيد مى‌توانيد به عبادت و خودسازى بپردازيد، اما وقتى پير شديد، اين توفيق از شما سلب مى‌گردد. ما آن روز مفهوم سخن امام را درك نمى‌كرديم و فرق بين پير و جوان در استفاده از زمينه‌هاى عبادت و خودسازى را تشخيص نمى‌داديم. اكنون مى‌فهميم كه انسان تا جوان است، چه توفيق‌ها و توانايى‌هايى دارد، ولى وقتى به سنين پيرى رسيد آنها از او گرفته مى‌شود.

خلاصه سخن اين است كه ما براى خودسازى و تحصيل قصد قربت در

نماز و انجام شايسته عبادت خداوند، افزون بر اين‌كه به انجام نمازهاى واجب اهتمام مىورزيم، بايد به انجام نمازهاى مستحبى نيز بپردازيم و به تدريج بكوشيم نيت خود را از شائبه‌هاى غير الهى و ريا و آنچه باعث شرك مى‌گردد، بزداييم و با خالص گردانيدن نيت و عمق بخشيدن به آن، مسير خود را براى رسيدن به مرتبه‌هاى عالى‌تر بندگى خدا هموار سازيم. البته در اين مسير سخت و دشوار بايد از دو عامل مؤثر بهره گيريم: يكى كسب معرفت و آگاهى و ارتقا بخشيدن به آن‌؛ يعنى شناخت فايده‌هاى عبادت ـ و به ويژه نماز ـ و زيان ترك آن، كه علم فقه و اخلاق آن را بيان مى‌كند. ديگرى، مبارزه با عادت‌هاى ناپسند‌؛ نظير تنبلى، راحت‌طلبى، شكم‌بارگى و ساير صفت‌هاى پست اخلاقى كه در نفس انسان راه يافته است.

 

مراتب عالى نيت

گفتيم كه برجسته‌ترين صفتِ عبادت آن است كه انسان به طمع بهشت يا ترس از جهنم عبادت نكند، ولى همين مقام نيز مرتبه‌هاى گوناگونى دارد و همه كسانى كه به چنين مقامى مى‌رسند، در يك حد و مرتبه نيستند. از اين رو، در روايات تعبيرهاى مختلفى درباره اين مقام به كار رفته است. در روايتى كه از امير مؤمنان(عليه السلام) نقل كرديم، براى اين گروه تعبير «شُكْراً» آمده است، آن‌جا كه مى‌فرمايد: گروهى خدا را براى «سپاس‌گزارى» عبادت مى‌كنند. طمع بهشت يا ترس از جهنم نيست كه آنان را به ركوع و سجود وا‌مى‌دارد، بلكه براى شكر نعمت‌هاى او عبادتش مى‌كنند.

اين، روحيه «حق‌شناسى» است كه محرك اينان براى عبادت و اطاعت مى‌شود. اينان حتى اگر بهشت و جهنمى هم در كار نباشد، دست از عبادت خدا

برنخواهند داشت‌؛ چراكه وجدانشان راضى نمى‌شود كه اين همه نعمت‌هاى خداوند را ناديده بگيرند و بى‌هيچ سپاسى از كنار آن بگذرند. روحيه حق‌شناسى و نمك‌شناسى، چيزى است كه ما آن را كم و بيش در مورد انسان‌ها و خدمت‌هايى كه آنها به ما مى‌كنند، درك كرده‌ايم. گاه در مقابل كسى كه براى ما خدمتى انجام داده، تعظيم مى‌كنيم صرفاً به اين سبب كه فطرت انسانى ما راضى نمى‌شود سپاس‌گزار خدمت او نباشيم.

در قرآن كريم نيز به اين مسأله اشاره شده است:

وَ وَصَّيْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ‌؛(1)

و به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كرديم‌؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شير باز گرفتنش در دو سال است. [آرى، به او سفارش كرديم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است.

شايد نكته اين‌كه شكر خدا و شكر پدر و مادر را در كنار هم آورده، اين باشد كه در ابتدا، انسان ارزش كارها و خدمت‌هاى پدر و مادر را بهتر از هر كار و خدمتى درك مى‌كند و برايش كاملا مشهود و محسوس است. مى‌بيند كه مادر چگونه براى بزرگ شدن و آسايش كودك، بى‌خوابى‌ها و سختى‌هايى را به جان مى‌خرد. شاهد و ناظر است كه پدر چگونه در سرما و گرما، ساعت‌ها كار مى‌كند و عرق مى‌ريزد، تا وسايل راحتى خانواده را فراهم آورد. از اين رو، براى شكرگزارى و سپاس در برابر پدر و مادر كاملا آمادگى دارد و اگر به او توصيه شود، به راحتى مى‌پذيرد. وقتى در مقام حق‌شناسى و شكرگزارى نسبت به


1. لقمان (31)، 14.

كارها و خدمات پدر و مادر برآمد، كم‌كم اين روحيه حق‌شناسى و شكرگزارى در او تقويت مى‌شود و به صورت «ملكه» درمى‌آيد و به هر كسى كه خدمتى به او كرده و نعمتى به او داده باشد، شاكر و سپاس‌گزار خواهد بود. از اين رو، هنگامى كه توجه مى‌كند همه نعمت‌ها را خدا به او بخشيده و بيشترين و بزرگ‌ترين خدمت‌ها را به او كرده است، به شكر و سپاس‌گزارى از خداوند متعال روى خواهد آورد.

تعبير ديگرى كه براى بيان اين مقام آمده «حُبّاً» است. امام صادق(عليه السلام) در روايتى مى‌فرمايد: ... و لكِنّي اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ.(1) اگر بين دو نفر رابطه «محبت» به معناى واقعى آن شكل بگيرد و رابطه‌اى قوى و شديد باشد، ديگر محب در انديشه آن نيست كه از محبوبش نفعى ببرد، بلكه به عكس، مى‌خواهد هر كار و خدمتى كه از دستش برمى‌آيد براى محبوبش انجام دهد و چشم‌داشت هيچ پاداش و احسانى را از سوى محبوب ندارد. لازمه محبت خالص و شديد اين است كه محبْ ديگر به خود توجه ندارد، در همه جا فقط عكس رخ يار مى‌بيند و تمام وجودش را وقف او مى‌كند. در چنين رابطه‌اى، محبْ ديگر به فكر آن نيست كه آيا عذابى در كار هست يا نه و بهشت و حورى وجود دارد يا خير، بلكه تمام توجه او به خود محبوب و رضايت اوست.

تعبير ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد، «اهلا» است. از امير‌مؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است:

ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتك‌؛(2)

 


1. بحار الانوار، ج 70، باب 43، روايت 9، ص 17.

2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روايت 1، ص 186.

خدايا! من تو را به شوق و رغبت بهشتت يا از ترس آتشت پرستش نكردم، بلكه تو را شايسته پرستش يافتم، پس تو را پرستيدم.اصلا غير از تو را شايسته پرستش نيافتم‌؛ اگر تو را نپرستم، چه كسى را بپرستم؟ و اگر به تو دل نبندم، به كه دل ببندم؟

 

سير تدريجى در تكامل و تعالى نيت

به هر حال، اينها مراتب و مفاهيم مختلفى است كه متناسب با سطح فهم مخاطبان مختلف بيان شده است. ما بايد از مرتبه‌هاى پايين آغاز كنيم و به تدريج به مرتبه‌هاى بالاتر برسيم. اولين مرحله، همان خوف از آتش و عذاب است. بسيارى از مناجات‌هاى منقول از ائمه(عليهم السلام) در همين حال و هواست. امام سجاد(عليه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى اين‌گونه با خدا مناجات مى‌كند:

فَمَنْ يَكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّي اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالي اِلى قَبْري لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتي وَ لَمْ اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتي. وَ ما لي لا اَبْكي وَ لا اَدْري الى ما يَكونُ مَصيري... فَما لي لا اَبْكي؟ اَبْكي لِخروجِ نَفْسي اَبكي لِظُلْمَةِ قَبْري اَبْكي لِضيقِ لَحْدي اَبْكي لِسؤال مُنكَر وَ نَكير اِيّايَ اَبْكي لِخروجي مِنْ قَبْري عُرياناً ذَليلا حامِلا ثِقْلي عَلى ظَهْري.

پس چه كسى وضعش از من بدتر است، اگر در چنين حالى به قبرم منتقل شوم؟! در حالى كه آن را براى خوابيدن خود مهيّا نكرده‌ام و فرشى از عمل صالح براى آن تدارك نديده‌ام؟! و چرا گريه نكنم، در حالى كه نمى‌دانم چه بر سرم خواهد آمد؟!... چرا نگريم؟ مى‌گريم براى خروج روح از بدنم‌؛ مى‌گريم براى تاريكى قبرم‌؛ مى‌گريم براى تنگى لَحَدم‌؛ گريه مى‌كنم از ترس آن هنگام كه نكير و منكر از

من سؤال مى‌كنند‌؛ گريه مى‌كنم براى آن ساعتى كه در محشر، برهنه و عريان سر از قبر بيرون مى‌آورم، در حالى كه سرافكنده‌ام و بار گناهانم بر پشتم سنگينى مى‌كند.

اگر انسان واقعاً قبر و قيامت و خطرها، مهلكه‌ها، عذاب‌ها و ترس‌هاى آن را به دل باور كند، كافى است براى آن‌كه پيوسته به ياد خدا باشد و گِرد گناه نگردد! اينها مهلكه‌ها و عذاب‌هايى است كه فراوان در خود قرآن به آنها اشاره شده است:

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ‌؛(1)

بگيريد او را و در غل و زنجير كشيد و آن‌گاه ميان آتش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازاى آن هفتاد گز است، وى را در بند كشيد.

هنگامى كه از فرط آتش و حرارت تشنه مى‌شود، جز آب جوشان و چرك و خونى سوزنده چيزى به او نمى‌نوشانند:

 

وَ يُسْقى مِنْ ماء صَدِيد‌؛(2)

و به او آبى چركين نوشانده مى‌شود.

لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيم‌؛(3)

شرابى از آب جوشان خواهند داشت.

 

نگاهى به اذان نماز

انديشه در محتواى نماز و آشنايى با عناصر معنوى اين معجون الهى، به ما


1. حاقه (69)، 30ـ32.

2. ابراهيم (14)، 16.

3. انعام (6)، 70.

كمك مى‌كند كه نمازمان را بهتر به جا آوريم و استفاده بيشترى از آن ببريم كه در اين صورت، ساير عبادت‌هاى ما نيز پذيرفته مى‌شود.

نماز به جز حركات و رفتارهايى نظير ايستادن، ركوع، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنى‌هايى نيز دارد كه خود به سه دسته تقسيم مى‌گردد:

دسته اول: ذكرها، مانند «الله اكبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله».

دسته دوم: قرائت قرآن كه بايد در ركعت اول و دوم نماز، سوره حمد و سوره‌اى ديگر از قرآن خوانده شود.

دسته سوم: دعاها مانند آنچه در قنوت، ركوع، سجده و نيز قبل از نماز يا در تعقيبات آن خوانده مى‌شود، ولى واجب نيست.

 

«تكبير در اذان و نماز»

الله اكبر

در بين ذكرهاى نماز، آن‌كه بيش از همه تكرار مى‌شود و شروع نماز بدون آن موجب بطلان مى‌گردد، «تكبير» است. هر نمازگزار در اذان نماز خود شش مرتبه تكبير را تكرار مى‌نمايد و سپس در اقامه، چهار مرتبه تكبير مى‌گويد، آن گاه با تكبيرة‌الاحرام نماز خود را آغاز مى‌كند. در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى نيز مستحب است تكبير بگويد. نيز پس از اتمام نماز، مستحب است سه بار تكبير بگويد. هم‌چنين در تسبيحات فاطمه زهرا(عليها السلام) كه پس از نماز مى‌خوانيم، سى و چهار مرتبه تكبير مى‌گوييم.

 

توحيد در اذان و نماز

اشهد ان لا اله الا الله

دومين فصل اذان و اقامه، شهادت به توحيد، يعنى ذكر «أَشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ

الله» است. شعار اصلى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز شهادت به توحيد و جمله «قُولُوا لا إلهَ إلاَّ اللهُ تُفْلِحُوا»(1) بود. در قرآن نيز مضمون‌هاى گوناگونى آمده كه شعار اصلى ساير پيامبران نيز كلمه توحيد و شهادت به توحيد بوده است. در «حديث سلسلة الذهب» به خوبى اهميت و جايگاه شعار توحيد بيان شده است. امام رضا(عليه السلام)وقتى در سفر خود از مدينه به سوى مرو، به نيشابور رسيدند، در جمع عالمان و محدثان، به نقل از اجداد بزرگوارشان فرمودند كه خداوند مى‌فرمايد:

كَلِمَةُ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنِي فَمَنْ قالَهَا دَخَلَ حِصْنِي وَ مَن دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِى‌؛(2)

كلمه لا إلهَ إلاَّ الله دژ محكم من است، هر كس به آن گواهى دهد، به دژ محكم من داخل شده است و كسى كه به دژ من داخل گردد، از عذابم در امان است.

 

يك پرسش اساسى

درباره حقيقت توحيد و مرتبه‌هاى آن، بحث‌هاى فراوانى انجام گرفته است. البته طرح آن مباحث در اين مقال ممكن نيست، ولى دست كم بايد به اين سؤال اساسى پاسخ داد كه اهميت كلمه توحيد چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجبِ نماز، آن قدر به آن توجه شده است؟ ما در اذان پس از تكبير، دو مرتبه شهادت به توحيد مى‌دهيم و در آخر اذان نيز دو مرتبه آن ذكر را تكرار مى‌كنيم. هم‌چنين در اقامه، سه مرتبه «لا إلهَ إلاَّ الله» مى‌گوييم. در تشهد نماز نيز بايد «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» بگوييم. از سوى ديگر، اهتمام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و تأكيد ائمه معصومان(عليهم السلام) به اين شعار را مى‌نگريم‌؛ چنان‌كه


1. بحار الانوار، ج 18، باب 1، روايت 32، ص 202.

2. بحار الانوار، ج 49، باب 12، روايت 3، ص 127.

در حديثى از حضرت امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه ايشان درباره پدرشان، حضرت امام محمد باقر(عليه السلام) فرمودند: «پدرم فراوان ذكر مى‌گفت. وقتى من با ايشان راه مى‌رفتم، ايشان پيوسته ذكر خدا را مى‌گفت، حتى سخن گفتن با مردم، ايشان را از ذكر خدا باز نمى‌داشت، تا آن‌جا كه پيوسته من مى‌ديدم كه زبان ايشان به سقف دهانشان چسبيده بود و مى‌فرمود: لا إلهَ إلاَّ الله(1) حال اين سؤال مطرح است كه چرا آن قدر بر ذكر لا إلهَ إلاَّ الله و اعلان يگانگى خداوند تأكيد شده است؟

پاسخ اجمالى به اين پرسش اين است كه حقيقت اسلام توحيد است. مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه) در اين باره مى‌فرمايد: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنيم، كلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مى‌آيد، و اگر اين كلمه را بسط دهيم، به همه معارف اسلام دست مى‌يابيم. بنابراين، همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحيد است». اما اين سخن در عين زيبايى، تصور و تصديقش براى ما مشكل و فهم آن براى ما دشوار است كه همه معارف اسلام در زمينه‌هاى گوناگون عقيدتى، اخلاقى، ارزش‌ها و احكام در كلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه گردد.

پاسخ روشن‌تر اين‌كه اسلام ترسيم كننده جهت زندگى و تكامل حيات انسانى و بر اساس روايات، همان صبغة الله و رنگ و بوى خدايى است(2) و خداوند نيز مى‌فرمايد:

 

صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً‌؛(3)

اين است نگارگرى الهى و كيست خوش‌نگارتر از خدا؟

 


1. بحار الانوار، ج 93، باب 1، روايت 42، ص 161.

2. بحار الانوار، ج 3، باب 11، روايت 15، ص 280، و ج 67، باب 4، روايت 1، ص 131 و باب 4، روايت 2، ص 132.

3. بقره (2)، 138.

اين دينى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده و ما به آن اعتقاد داريم و عمل و التزام به آن را واجب مى‌شمريم و روا مى‌داريم كه جان ميليون‌ها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اين‌كه انسان بايد در ابعاد گوناگون زندگى خود ـ يعنى در رفتار، افكار، عقايد، اخلاق و معاشرت‌هاى فردى و اجتماعى ـ جهت خدايى داشته باشد. حركت او در همه شئون حيات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد. بنابراين، اگر ما اين حقيقت را پذيرفتيم كه اسلام جهت‌دهنده حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى و هدايت‌گر او در همه شئون زندگى است، اين واقعيت براى ما آشكار مى‌گردد كه محتواى اسلام چيزى غير از توجه دادن به خداى يكتا نيست. آنچه در اسلام آمده، يا به طور مستقيم انسان را متوجه خداوند مى‌كند، و يا مقدمات توجه و نزديكى به او را فراهم مى‌آورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام، حتى احكام واجب يا مستحبى كه بر رفتار و كارهاى حيوانى انسان مترتب گرديده، براى اين است كه به همه رفتار انسان ـ و از جمله رفتار حيوانى او ـ جهت و رنگ خدايى بدهد‌؛ چون اگر همين رفتار حيوانى جهت خدايى داشت و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذيرفت، ارزش پيدا مى‌كند.

توحيد در اسلام، معجونى است كه شامل اعتقاد به توحيد در خالقيت، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند مى‌باشد و لازمه سعادت و تعالى بشر، پذيرش همه اجزا و اركان توحيد است، و اگر كسى ركنى از اركان توحيد را نپذيرد، اصل توحيد را نپذيرفته است‌؛ چنان‌كه اگر در يك معجونِ دارو، يكى از عناصر و اجزاى اصلى نباشد، نه فقط شفابخش نيست، بلكه ممكن است زيان‌آور نيز باشد. با توجه به اين حقيقت خداوند مى‌فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَ

رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا‌؛(1)

كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى گويند: ما به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و مى خواهند ميان اين دوراهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند.

مؤمن كسى است كه مجموعه دين را به طور كامل بپذيرد. اگر كسى بخشى از دين را پذيرفت و بقيه را رد كرد، او در حقيقت كافر است‌؛ چون به تمامى آنچه خداوند نازل كرده، ايمان نياورده است. به علاوه، او به درخواست دل خويش بخشى از دين خداوند را نپذيرفته، پس به واقع او هواپرست است، نه خداپرست‌؛ چراكه بر اساس ميل و درخواست دل خود، بخشى از دين را پذيرفته، نه بدان جهت كه خداوند به پذيرش آنها فرمان داده است. در حالى كه خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ايمان آورد و تابع ميل و خواست دل خود نباشد.

نتيجه اعتقاد به توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى و تشريعى، يعنى اعتقاد به اين‌كه خداوند خالق هستى است و تدبير و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست كه با قوانين و مقررات خود، راه سعادت را فراروى انسان مى‌نهد، اين است كه فقط انگيزه پرستش و عبادت خداوند در انسان پديد مى‌آيد. او چون مى‌داند كه تدبير عالم در اختيار خداست، براى رفع نيازمندى‌هاى خود سراغ ديگران نمى‌رود و در نتيجه، تسليم خواست آنها نمى‌گردد. اما اگر منكر ربوبيت تشريعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى ديگران كشانده مى‌شود و در نتيجه، تسليم خواست آنها مى‌گردد و به پرستش غير خدا تن مى‌دهد.

 


1. نساء (4)، 150 و 151.

پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبيت تكوينى و تشريعى و همه هستى از خداست، راهى جز تسليم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستى‌اش از خداست، با تكيه بر چه قدرتى مى‌خواهد در برابر خداوند بايستد؟ او وقتى خداوند را همه‌كاره عالم دانست، ديگر معنا ندارد كه سراغ ديگران برود‌؛ چون ديگران چيزى ندارند كه به او بدهند. بنابراين، اعتقاد به توحيد كه شعار اسلام و ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» بيان‌گر آن است، سه ركن دارد: اعتقاد به خالقيت، ربوبيت تكوينى و ربوبيت تشريعى خداوند كه اعتقاد به توحيد در عبوديت و پرستش خداوند يگانه، به پذيرش آن سه ركن وابسته است. اين همان شعار توحيدى است كه در كلام حضرت امام رضا(عليه السلام) به عنوان دژ خداوند ذكر شده است.

نتيجه آن‌كه «لا إلهَ إلاَّ الله» تنها لفظ و شعار نيست، بلكه حكايت‌گر مجموعه عقايد توحيدى است كه در قلب انسان يكتاپرست راه يافته و او بر اساس آن عقايد راستين، هستى را متعلق به خدا مى‌داند و او را تدبير كننده امور عالم و برآورنده نيازها مى‌شناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد. بر اين اساس، معنا ندارد كه در پى ديگران باشد. پس آن اهتمام ويژه به مسأله توحيد، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحيد در جنبه‌هاى اعتقادى، اخلاقى و تشريعى آن، باعث مى‌گردد كه انسان با تمام وجود خداوند را درك كند و به او توجه نمايد و لحظه‌اى از او غافل نگردد.

 

شهادت به رسالت در اذان و نماز

اشهد ان محمداً رسول الله(صلى الله عليه وآله)

در كنار اعتقاد به توحيد، انسان بايد به رسالت پيامبر خدا نيز معتقد باشد و

دينى را كه او از سوى خداوند آورده، بپذيرد و تسليم شريعت او گردد. البته شهادت به رسالت، متوقف بر آن است كه خداوند شخصى را به عنوان پيامبر و رسول به سوى ما فرستاده باشد تا دين خدا را كه دربرگيرنده قوانين و مقررات الهى است، به ما معرفى كند. آن‌گاه پس از آن‌كه ما فرستاده خداوند را به عنوان رسول و خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله) شناختيم و به دين او نيز آگاهى يافتيم، ملزم هستيم كه بر اساس آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند به ما ابلاغ شده، عمل كنيم و هر آنچه پيامبر به عنوان فرستاده خداوند و صاحب شريعت براى ما بيان مى‌كند، بپذيريم و تسليم اوامر و فرمان‌هاى او نيز باشيم. پس اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پرتو اطاعت از خداوند واجب است‌؛ چه اين‌كه شهادت به رسالت او نيز قوام‌بخش پذيرش اسلام و ايمان به خداست، و اين شهادت در ادامه و در طول شهادت به توحيد است.

 

ملازمه بين پذيرش رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امامت و ولايت فقيه

با توجه به اين‌كه رسول خدا فرستاده خداوند و صاحب شريعت است و از سوى خداوند به عنوان حاكم و هدايت‌گر مردم معرفى شده است و اذن او اذن خداست، اطاعت از كسى كه جانشين و اذن‌يافته از سوى رسول خداست، واجب مى‌باشد. از اين جهت، اطاعت از امام معصوم كه به وسيله پيامبر معرفى مى‌شود واجب است و اعتقاد به ولايت او، در طول اعتقاد به رسالت و تكميل‌كننده آن است. هم‌چنين با توجه به اين‌كه امام معصوم جانشين رسول خدا و اذن‌يافته از سوى اوست و اطاعت از او در پرتو اطاعت از رسول خدا واجب است، اطاعت از كسى كه با نصب عام يا نصب خاص توسط امام معصوم نصب شده نيز واجب مى‌گردد. از اين روى، اطاعت از ولى فقيه، در

پرتو اطاعت از امام معصوم لازم و واجب مى‌باشد. پس اطاعت از ولى فقيه، شعاعى از اطاعت امام معصوم و اطاعت از امام معصوم نيز شعاعى از اطاعت از رسول خدا و اطاعت از رسول خدا نيز شعاعى از اطاعت خداوند است و بدين جهت، مؤمنان در اذان و اقامه جمله اشهد ان علياً ولى الله را ذكر مى‌كنند.(1)

با توجه به آنچه گفتيم، اهميت رسالت و شهادت به آن روشن گرديد. از اين رو در اذان و اقامه، در كنار شهادت به توحيد، شهادت به رسالت نيز قرار گرفته است. هم‌چنين ما در تشهد نماز، به رسالت پيامبر شهادت مى‌دهيم. نكته جالب توجه اين است كه در احكام اسلامى آمده كه اگر از روى سهو در نماز نقصى پديد آيد و چيزى فراموش شود، در مواردى پس از نماز بايد سجده سهو به جا آورد. در اين سجده سهو كه انسان سر را بر خاك مى‌گذارد و در مقابل عظمت الهى به خاك مى‌افتد، بايد صلوات بفرستد يا ذكر «السلام عليك ايّها النبيّ و رحمة الله و بركاته» را بر زبان آورد. با اين‌كه سجده عبادت ذاتى است كه فقط بايد براى خداوند تعالى انجام پذيرد، اما براى جبران نماز، بايد در آن به وجود مقدس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) توجه كرده و به ايشان سلام و درود فرستاده شود.

 

ايمان مطلق به رسالت خاتم الانبيا(صلى الله عليه وآله) و ساير پيامبران الهى(عليهم السلام)

توجه به اين نكته لازم است كه اعتقاد به ربوبيت تشريعى خداوند، به اين معنا نيست كه ما از هر شريعتى مى‌توانيم پيروى كنيم، بلكه بايد بر اين اصل اعتقادى تأكيد داشت كه پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها بايد از ايشان


1. مخفى نماند كه مؤمنان اين جمله را نه به قصد ورود، بلكه به تعبير مرحوم آيت‌الله العظمى سيد محسن حكيم به عنوان رمز تشيع مى‌گويند و فقهاى بزرگوار فرموده‌اند كه اگر كسى اين جمله را به قصد اذان و اقامه بگويد، افزون بر بطلان آن‌دو، بدعت انجام داده است. (غياثى كرمانى)

اطاعت كرد و شريعت ايشان را پذيرفت و التزام عملى و رفتار بر اساس ساير شريعت‌ها پذيرفته نيست. البته از نظر ما شريعت‌هاى ساير پيامبران در همان قالبى كه نازل شده بودند، صحيح و براى محدوده زمانى خودشان معتبر و حجت بوده و احترام به آنها لازم است‌؛ چه اين‌كه احترام به ساير پيامبران نيز واجب است و هيچ كس حق ندارد به پيامبرى از پيامبران خدا اهانت كند، و انكار يكى از شريعت‌هايى كه از سوى خداوند نازل شده، به منزله انكار همه شريعت‌هاست.

در قرآن كريم، از حضرت ابراهيم، حضرت موسى و حضرت عيسى(عليهم السلام) ستايش شده و شريعت‌هاى آنها مورد تصديق قرار گرفته و براى زمان و دوران خودشان معتبر و حجت شناخته شده است. قرآن در اين باره مى‌فرمايد:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ‌؛(1)

پيامبر بدان‌چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب‌ها و فرستادگانش ايمان آورده‌اند [و گفتند] ميان هيچ‌يك از فرستادگانش فرق نمى‌گذاريم.

پس لازمه ايمان به خدا اين است كه انسان بين پيامبران الهى فرقى نگذارد و همه را بپذيرد و به آنها ايمان آورد و اطاعت كسى را كه پيام‌آور الهى است، واجب بشمارد. البته در تاريخ، كسانى به همه آنچه خداوند نازل كرده بود، اعتقاد و ايمان نداشتند و به همين جهت قرآن مى‌فرمايد:

 

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَ


1. بقره (2)، 285.

رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً‌؛(1)

كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى‌گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم» و مى‌خواهند ميان اين [دو]راهى براى خود اختيار كنند‌؛ آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفّت‌آور آماده كرده‌ايم.

اگر كسى حتى يكى از يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر را نپذيرد، كافر و مستحق جهنم است‌؛ چون ايمانْ مطلق و تفكيك‌ناپذير مى‌باشد، و اگر كسى به همه پيامبران الهى معتقد نگردد، مؤمن نخواهد بود و نمى‌توان گفت او به نسبت اعتقادى كه به تعدادى از پيامبران دارد، از درجه‌هاى بهشت و ايمان برخوردار مى‌شود. ما در بحث اعتقاد به توحيد گفتيم كه اين اعتقاد وقتى محقق مى‌گردد كه انسان به همه مرتبه‌ها و اركان توحيد معتقد گردد‌؛ يعنى به خالقيت، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند اعتقاد داشته باشد. در غير اين صورت، به جهت نقصى كه در ايمان او وجود دارد، كافر است. از اين رو، شيطان با اين‌كه به خداوند اعتقاد داشت و توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى را پذيرفته بود و هم‌چنين به قيامت معتقد بود،(2) ولى چون ربوبيت تشريعى خدا را نپذيرفت و زير بار فرمان الهى مبنى بر سجده به آدم نرفت و تسليم


1. نساء (4)، 150 و 151.

2. زمانى كه شيطان مى‌گويد: خَلَقْتَنِي مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين به خالقيّت خداوند اعتراف نموده، وقتى مى‌گويد: رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي ربوبيّت خداوند را پذيرفته، و هنگامى كه مى‌گويد: أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ به قيامت اقرار نموده است. (غياثى كرمانى)

مطلق خداوند نشد، از درگاه خداوندگارى رانده شد و در شمار كافران بلكه صدرنشين جهنم گشت و ديگران، با گمراهى‌هاى او وارد جهنم مى‌شوند. او با اين‌كه به خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند اعتقاد داشت، ولى به جهت طغيان در برابر خداوند، پست‌ترين و طغيان‌پيشه‌ترين گنهكاران است. همان‌طور كه بايد به خدا ايمان مطلق داشت، بايد به رسالت همه رسولان الهى نيز ايمان مطلق داشت. اگر كسى يكى از 124 هزار پيامبر را انكار كند، مثل آن است كه همه پيامبران را انكار كرده است‌؛ زيرا اگر بقيه پيامبران را نه از روى هوا و خواست دل، بلكه بدان جهت كه پيامبران خدا هستند قبول دارد، بايد آن يكى را نيز قبول داشته باشد، چون او نيز پيامبر خداست و نبايد فرقى بين آنان بگذارد.

 

حىّ علات سه بند ديگر اذان

تاكنون مبحث توحيد و شهادت به توحيد و رسالت را به اختصار از نظر گذرانديم. اكنون درباره سه بند ديگر از بندهاى اذان و اقامه ـ يعنى «حيّ على الصّلاة» ، «حيّ على الفلاح» و «حيّ على خير العمل» ـ سخن مى‌گوييم و ارتباط بين آنها را برمى‌شماريم. چنان‌كه ملاحظه مى‌شود، اين جمله‌ها در قالب شعار و براى اعلان عمومى بيان شده‌اند: «حيّ على الصّلاة»‌؛ يعنى بشتاب به سوى نماز، و «حيّ على الفلاح» يعنى بشتاب به سوى رستگارى و منظورْ تحصيل رستگارى به وسيله نماز است. جمله «حيّ على خير العمل» نيز به معناى «بشتاب به سوى بهترين عمل» و باز منظور از بهترين عمل، نماز مى‌باشد.

 

 

 

 

«چند پرسش مهمّ»

اينك در پايان اين فصل، به طرح چند پرسش و پاسخ آنها در مورد نماز مى‌پردازيم.

 

پرسش اول

1. با توجه به اين‌كه اذان براى اعلان عمومى و توجه دادن نمازگزاران براى شركت در نماز جماعت است، چرا مستحب است كسى كه نمازش را به تنهايى و در خلوت مى‌خواند نيز اذان و اقامه بگويد؟ به عبارت ديگر، با توجه به اين‌كه در «حيّ على الصّلاة» ، «حيّ على الفلاح» و «حيّ على خير العمل» اعلان عمومى به انجام نماز آمده، كسى كه به تنهايى نماز مى‌خواند با گفتن اين جمله‌ها، چه كسى را به انجام نماز دعوت مى‌كند؟

 

پاسخ

پاسخ اين است كه گفتن آن جمله‌ها در نماز انفرادى، براى تلقين و توجه دادن خويش به درك موقعيّت نمازى است كه باعث فلاح و رستگارى مى‌گردد. چه اين‌كه كسى كه براى اعلان عمومى اذان مى‌گويد، خود نيز مشمول پيام آن اذان است و تلقين و توجه براى او نيز حاصل مى‌گردد. پس در اذان و اقامه، حتماً لازم نيست انسانْ شخص ديگرى را مخاطب خود سازد. گفتن اذان، از يك جهت براى اعلان عمومى و توجه دادن ديگران به نماز است و از جهت

ديگر، براى تلقين و توجه دادن نفس به موقعيت نماز و توجه به خداوندى است كه انسان در برابر او ايستاده است.

 

پرسش دوم

درباره «حيّ على الفلاح» كه يكى از بندهاى اذان و اقامه است، اين پرسش مطرح مى‌شود كه آيا نماز خودْ فلاح و رستگارى است، يا باعث رسيدن به فلاح مى‌گردد؟

 

پاسخ

پاسخ اين است كه «فلاح» قبل از اسلام در ادبيات عرب به كار مى‌رفته، اما پس از ظهور اسلام و با توجه به كاربرد وسيع آن در قرآن، تبديل به يك اصطلاح كليدى در معارف اسلامى گرديد و مسلمانان نيز با پيروى از قرآن، در ادبيات خود، فراوان از آن استفاده مى‌كنند. گرچه واژه «رستگارى» برگردان و ترجمه فارسى «فلاح» است، اما با توجه به اختلاف ويژگى‌هاى زبان عربى با زبان فارسى، واژه رستگارى نمى‌تواند تمامى بار معناى فلاح را داشته باشد. افزون بر اين، صرف نظر از ادبيات دينى، ما در سخنان روزمره خود كمتر واژه «رستگارى» را به كار مى‌بريم.

چنان‌كه اشاره كرديم، در قرآن واژه «فلاح» و مشتقات آن فراوان به كار رفته است. براى نمونه، سوره مؤمنون با آيه «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ‌؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند» آغاز شده است و در سوره بقره نيز، پس از آن‌كه خداوند پرهيزكاران را معرفى مى‌كند، مى‌فرمايد:

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌؛(1)

 


1. بقره (2)، 5.

آنان برخوردار از هدايتى از سوى پروردگار خويش‌اند، و آنان همان رستگاران‌اند.

جا دارد كه به اين نكته ادبى اشاره كنيم كه باب «افعال» معمولا متعدى است، اما در برخى موارد متعدى نيست و در قالب «فعل لازم» به كار مى‌رود. در دو آيه مذكور «افلح» و «المفلحون» لازم هستند و «افلح» به معناى «صار ذا فلاح‌؛ برخوردار از فلاح شد» و «مفلح» به معناى برخوردار از فلاح و رستگارى به كار رفته است.

فلاح به معناى «فوز»، «سعادت» و «پيروزى» نيز به كار مى‌رود‌؛ چنان‌كه در آيه: «... قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى(1)‌؛ در حقيقت، امروز هر كه فايق آيد خوش‌بخت است»، «افلح» به معناى «فاز»، يعنى «غلبه يافت» و «كام‌ياب شد» است. هم‌چنين در آيه: «... وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى‌؛(2) و جادوگر هر جا كه رود پيروز نگردد»، «فلاح» به معناى «پيروزى» است.

پس مفهوم «فلاح» ارتباط نزديكى با مفهوم «فوز» و «سعادت» دارد و با دقت در موارد كاربرد آنها، مى‌توان اين ارتباط را شناخت. توضيح اين‌كه، هر كسى فطرتاً گمشده‌اى به نام «سعادت» و «خوش‌بختى» دارد و نمى‌توان كسى را يافت كه در جستوجوى سعادت نباشد. آنگاه كسى كه در جستوجوى سعادت است بايد موانعى را كه در مسير رسيدن به آن قرار دارد كنار زند تا بتواند به سعادت دست يابد. وقتى او به سعادت رسيد، از آن جهت كه او موفق گرديده موانع راه را كنار زند و از عواملى كه او را از هدف بازمى‌دارند نجات يابد، واژه «فلاح» درباره او به كار مى‌رود و گفته مى‌شود به فلاح رسيده است. پس


1. طه (20)، 64.

2. همان، 69.

واژه فلاح در موردى به كار مى‌رود كه شخص، موانع دست‌يابى به رشد و كمال و هدف را كنار مى‌زند و به تعبير ديگر، از آن موانع نجات مى‌يابد.(1) اما از آن نظر كه شخص سعادتمند به مطلوب و سعادت رسيده، كلمه «فاز» درباره او به كار مى‌رود و منظور اين است كه او موفق گرديده به مطلوب خود دست يابد.

نماز، عامل فلاح و رستگارى است و در اذان و اقامه، نمازگزاران به اين نماز دعوت مى‌گردند و ذكر «حيّ على الفلاح»، نمازگزار را به اين نكته متوجه مى‌سازد كه او با انجام نماز به فلاح و رستگارى مى‌رسد.

 

پرسش سوم

چرا نماز باعث فلاح و رستگارى مى‌شود؟

پاسخ

پاسخ اين است كه در زندگى، نيازها، تعلق‌ها و دل‌بستگى‌هاى مادى، خود به خود، نه فقط انسان را در رسيدن به سعادت يارى نمى‌رسانند، بلكه ممكن است مانع رسيدن به سعادت نيز بگردند. نيازمندى‌ها و تعلقات مادى از اوان كودكى در انسان ظاهر مى‌گردد و كودك، پس از تولد با گريه ميل خود را به غذا نشان مى‌دهد و از همين مرحله، تعلق و دل‌بستگى به خوردنى‌ها در او پديد مى‌آيد. البته، رفته‌رفته اين دل‌بستگى‌ها و تعلق‌ها فزونى مى‌گيرد و انسان به مرحله‌اى مى‌رسد كه تعلق و دل‌بستگى به مقام، رياست و شهرتِ دنيوى در او پديد مى‌آيد.

يكى از محرك‌هاى اصلى انسان براى تأمين خواسته‌ها و نيازهاى مادى، لذتى است كه براى انسان حاصل مى‌گردد. اين لذت افزون بر آن‌كه موقّتى


1. از اين رو، به كشاورز كه موانع رشد يك بذر را برطرف نموده، فلاّح مى‌گويند. (غياثى كرمانى)

است، رنج و زحمت فراوانى را به انسان تحميل مى‌كند. براى مثال، انسان با احساس گرسنگى غذا مى‌خورد، ولى همو با زحمت و تلاش غذا را به دست مى‌آورد و در هنگام خوردن غذا نيز بايد متحمل زحمت و رنج گردد. او پس از سير شدن نيز احساس رخوت و سنگينى مى‌كند. لذّت او منحصر به زمانى است كه اعصاب ويژه زبان مزه و طعم غذا را درك مى‌كنند. پس قابل توجه آن است كه براى رفع اين نياز ضرورى بدن كه حيات انسان در گرو آن است و اگر غذا نخورد مى‌ميرد، مردم چقدر تلاش مى‌كنند و در پرتو آن همه تلاش‌ها و زحمت‌هايى كه متحمل مى‌گردند، تنها لذتى موقتى براى آنان حاصل مى‌گردد. تأمين ساير تعلق‌ها و نيازهاى مادى نيز همراه با رنج و تلاش فراوان و برخوردار از لذت‌هاى محدود و زودگذر است.

اكنون با توجه به اين‌كه هدف نهايى انسان قرب خداوند است و راه رسيدن به آن، توجه به خداوند و اطاعت از اوست، آيا صرف زندگى و انرژى براى رسيدن به خواسته‌هاى مادى و پرداختن به رقابت‌هاى سالم و غير سالم دنيوى و مشكلات فراوان، باعث غفلت از خداوند و مانع دست‌يابى به قرب الهى نيست؟ در هر صورت، ضرورت‌هاى زندگى مادى كه گريزى از آنها نيست، دست و پاى انسان را بسته و مانع حركت او به سوى كمال و قرب خداوند مى‌شود.

حال اگر تعلق‌هاى مادى و استفاده حلال از امكانات مادى، چه رسد به استفاده نامشروع از آنها، غل و زنجيرى بر پاى انسان و مانع حركت او به سوى مقصد مى‌شود، و نيز با توجه به اين‌كه خداوند انسان را آفريد و هدف او را رسيدن به كمال نهايى، يعنى جوار و قرب الهى قرار داد، همان مقام والايى كه در وصف آن فرمود:

 

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّات وَ نَهَر * فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر‌؛(1)

در حقيقت، مردم پرهيزكار در ميان باغ‌ها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد فرمانفرمايى توانايند

 

چرا او را گرفتار تعلقات و دل‌بستگى‌هاى مادى كرد، تا مانع سير او به سوى خداوند گردند؟

پاسخ اين است كه خداوند انسان را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخت و حركت انسانى بايد با انتخاب و اختيار انجام گيرد. او براى رسيدن به كمال، بايد موانع را كنار بزند و با عواملى كه مخالف سعادت و كمالش هستند، مبارزه كند. او بايد با مشكلات و سختى‌ها دست و پنجه نرم كند و در بين راه‌ها و بيراهه‌هايى كه فرارويش قرار مى‌گيرد، با اختيار و انتخاب، خود راه كمال و سعادت را برگزيند تا با پيمودن آن، به تكامل انسانى و مقام خلافت الهى دست يابد. در اين راستاست كه وجود شيطان و عوامل شيطانى تبيين مى‌شود. اگر انسان از نيروى اختيار و انتخاب برخوردار نبود و چون فرشتگان، راهى جز اطاعت و بندگى خداوند در پيش نداشت و فاقد نيروى شهوت و غضب نيز بود، نمى‌توانست به مقام خليفة اللهى برسد كه برتر از مقام فرشتگان است و در نهايتِ حركت تكاملى انسان به دست مى‌آيد.

اكنون با توجه به اين واقعيت كه خداوند ما را براى رسيدن به كمال نهايى و قرب الهى آفريده است و در عين حال انسان، در دنيا، گرفتار مشكلات و گرفتارى‌ها و تعلقات مادى است و بدون آنها زندگى مادى تداوم نمى‌يابد، چه عاملى او را از منجلاب تعلقات مادى نجات مى‌دهد؟ او چگونه مى‌تواند قيد و بندها را از روح خود بردارد تا روح او آزادانه و فارغ از مزاحمت تعلقات مادى راه


1. قمر (54)، 54 و 55.

كمال و رستگارى را بپيمايد؟ پاسخ اين است كه بهترين عاملى كه مى‌تواند انسان را از دام تعلقات مادى برهاند، ياد خداست و بهترين جلوه ياد خدا در نماز تحقق مى‌يابد. بنابراين، اگر گفته مى‌شود كه «نماز عامل فلاح و رستگارى است»‌؛ يعنى مى‌تواند انسان را از آلودگى‌ها و تعلقات مادى و از اسارت شيطان و خواسته‌هاى حيوانى رها گرداند و او را به مسير اصلى حيات، كه همان مسير تكامل معنوى انسانى است، هدايت كند.

به واقع، انسان مانند موجودى است در فضا معلّق و بين دو نوع جاذبه متضاد قرار گرفته كه هر كدام او را متوجه خود مى‌كند:

يكى تعلق‌هاى مادى است كه همواره انسان را به سوى خود كشانده، توجه او را به خود معطوف مى‌سازد و اگر مهار نشود، انسان را به منجلابى گرفتار مى‌سازد كه رهايى از آن بسيار دشوار است.

جاذبه ديگر، جاذبه الهى و معنوى است كه در پرتو ياد خدا و نماز با خشوع و حضور قلب به دست مى‌آيد. اين همان جاذبه‌اى است كه مى‌تواند انسان را از دام تعلق‌هاى مادى و منجلاب آلودگى‌ها، تيرگى‌ها و انحطاط برهاند. پس نماز همراه با خشوع و خضوع در مقابل خداوند، عاملى اساسى براى رستگارى انسان و تقويت توجه به خداوند و ثبات بخشيدن به آن است‌؛ چنان‌كه خداوند فرمود:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ‌؛(1)

به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكسته‌اند.

 

پس بدان جهت كه نماز بهترين عامل و قالبى است كه ذكر خداوند در آن


1. مومنون (23)، 1 و 2.

تجلى مى‌يابد و باعث رشد، ثبات و دوام ذكر مى‌شود و انسان را از پليدى‌ها و پلشتى‌ها باز مى‌دارد، خداوند فرمود:

 

...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ...‌؛(1)

نماز [انسان را]از زشتى‌ها باز مى‌دارد و به يقين ياد خدا بالاتر است.

نيز در جاى ديگر خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) فرمود:

 

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي‌؛(2)

و نماز را براى ياد من بر‌پا دار.

 

نماز انسان را از آلودگى‌ها و حجاب‌هاى نفسانى و بندهاى شيطانى مى‌رهاند و باعث مى‌شود جاذبه‌هاى مادى و حيوانى بى‌اثر گردد و انسان جذب جاذبه‌هاى معنوى و الهى شود و به ملكوت خداوند توجه يابد. از اين رو، در اذان و اقامه، نماز عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.

 

پرسش چهارم

با توجه به اين‌كه اعمال ديگرى نيز وجود دارد كه موجب رستگارى است، آيا تنها نماز موجب رستگارى مى‌گردد؟

 

پاسخ

پاسخ اين است كه با ملاحظه و بررسى عواملى كه موجب رستگارى مى‌گردد، درمى‌يابيم كه نماز شرط لازم رسيدن به فلاح است و بدون آن، هيچ عامل و برنامه‌اى نمى‌تواند انسان را به فلاح و رستگارى برساند. از اين جهت در آياتى


1. عنكبوت (29)، 45.

2. طه (20)، 14.

كه درباره صفات رستگاران نازل شده، يا به صراحت اسم نماز برده شده،(1) يا تعبيرات عامى در آن آيات به كار رفته كه شامل نماز نيز مى‌شود‌؛ نظير:

 

... وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ‌؛(2)

و از خدا پروا كنيد باشد كه رستگار شويد

 

به يقين بدون نماز كسى نمى‌تواند تقوا داشته باشد.

چنان‌كه گفتيم، نماز شرط لازم فلاح است، نه شرط كافى و از اين رو، جايگزين ساير تكليف‌ها و وظيفه‌هاى انسان نمى‌گردد. پس اگر كسى شبانه‌روز مشغول خواندن نماز شد و از انجام وظايفى چون روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تحصيل علم واجب خوددارى كرد، رستگار نمى‌گردد‌؛ چون آن وظايف نيز عوامل رستگارى و فلاح هستند، ولى باز هم تأكيد مى‌كنيم كه در بين مجموعه عواملى كه موجب رستگارى مى‌گردد، نماز شرط لازم، بلكه مهم‌ترين و مؤثرترين عامل براى رسيدن به آن است.

 

پرسش پنجم

با توجه به اين‌كه در بعضى رواياتْ كارهاى ديگرى، چون شهادت در راه خدا به عنوان بهترين عمل معرفى شده‌اند و در روايتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

فَوْقَ كُلِّ ذي بِرٍّ بِرٌّ حَتّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ في سَبيلِ اللهِ فَإِذا قُتِلَ في سَبِيلِ اللهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ‌؛(3)

بالاتر از هر كار نيكى كار نيك ديگرى است تا اين‌كه مرد در راه


1. چنان‌كه در ابتداى سوره بقره (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) و آيه اوّل سوره مؤمنون (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) نماز به صراحت به عنوان عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.

2. آل عمران (3)، 200.

3. اصول كافى، ج 2، ص 348، روايت 4.

خدا شهيد مى‌شود كه وقتى در راه خداوند شهيد گرديد، بالاتر از شهادت كارنيك ديگرى وجود ندارد.

 

چگونه در اذان و اقامه گفته مى‌شود كه كه «بشتابيد به سوى نماز كه بهترين عمل است» و چرا نماز بهترين عمل معرفى شده است؟

 

پاسخ

بايد ابتدا توجه داشت كه امتيازها و ويژگى‌هاى نماز را كه باعث برترى آن بر ساير اعمال شده، مى‌توان به سه دسته كلى تقسيم كرد:

اوّل‌ـ نماز تنها عمل واجبى است كه هر روز و در هر شرايطى براى انسان واجب است و در هر حال انجام آن ميسّر مى‌باشد. در مقابل، جهاد همواره واجب نيست و همواره براى انسان امكان شركت در آن وجود ندارد، يا بدان دليل كه جنگ و جهادى در كار نيست، يا شرايط لازم و كافى براى شركت در جهاد فراهم نيامده است. ممكن است انسان در طول عمر خويش به همه وظايف واجب خود عمل كرده باشد، اما جنگى رخ نداده باشد تا در آن شركت كند‌؛ در حالى كه بر او واجب است كه در اوقات پنج‌گانه نماز بخواند و در غير آن زمان‌ها نيز مى‌تواند نماز مستحبى بخواند. حتى او مى‌تواند در هنگام كار كردن و حركت، و هنگامى كه سوار بر مركب است يا با ماشين و قطار و هواپيما سفر مى‌كند، نماز مستحبى بخواند و حتى نمازهاى نافله را قضا كند و در اين صورت، رعايت توجه به قبله و برخى از شرايطى كه رعايت آنها در نماز واجبْ ضرورى است، لازم نمى‌باشد. نيز روزه فقط در ماه مبارك رمضان واجب است، و حتى اگر كسى در ماه مبارك رمضان بيمار شد يا عذر ديگرى داشت، روزه از او ساقط مى‌شود و واجب است كه پس از ماه رمضان و پس از

برطرف شدن عذر شرعى، آن را قضا كند. اما در هر شرايطى انجام نماز واجب است، حتى در هنگام بيمارى كه انسان توان ايستادن و حتى نشستن ندارد و حتى كسى كه در حال غرق شدن است، بايد به هر شكل ممكن نماز را بخواند.

دوم‌ـ امتياز ديگر نماز بر ساير عبادت‌ها اين است كه نماز فقط به قصد عبادت و تقرب به خداوند انجام مى‌پذيرد و حقيقت، روح و ماهيت آن ارتباط با خداوند است و توجه به خدا، و بندگى او، در گفته‌ها و اعمال نماز تبلور مى‌يابد. توضيح اين‌كه، عبادت به معناى ارتباط با خداوند است و كارى عبادت به شمار مى‌آيد كه با قصد قربت و عبادت انجام گيرد و متضمن ارتباط با خدا باشد. پس اگر انسان بدون قصد قربت و عبادت كارى شايسته و ارزشمند انجام داد، كار او عبادت نيست و به او ثواب نمى‌دهند‌؛ چون با انگيزه شهرت‌طلبى يا انگيزه‌اى ديگر آن كار را انجام داده و قصد عبادت و قربت نداشته است. اما چنين شخصى گرچه قصد قربت نداشته و كار او به عنوان عبادت انجام نگرفته، اما چون آن كار در ظاهر عبادت به شمار نمى‌آيد و امكان دارد با انگيزه غير عبادى نيز انجام پذيرد، فوايدى بر آن مترتب مى‌گردد. مثلا «جهاد» را هم مى‌توان به قصد قربت و به عنوان عبادت انجام داد و هم مى‌توان آن را با انگيزه غير الهى انجام داد و فايده آن غنيمت جنگى يا حفظ كشور از هجوم دشمن و امنيّت و امتيازهايى از اين قبيل است.

روزه نيز گرچه عبادت است، ولى اگر بدون قصد قربت و بدون انگيزه عبادى و مثلا براى سلامت بدن انجام پذيرد، باز فوايدى بر آن مترتب است، چون در قالب كارى انجام گرفته كه خالى از فايده نيست.

هم‌چنين اگر انسان بدون قصد قربت و نيت الهى انفاق كند، گرچه آن

انفاق عبادت نيست، ولى بدان جهت كه در حد خود كار مثبتى است، فوايدى چون آرامش خاطر يا حفظ جامعه از خطر دزدى و ... بر آن مترتب مى‌گردد.

اين دسته از اعمال كه امكان تحققشان بدون قصد قربت نيز ممكن است، «عبادت‌هاى عرَضى» هستند‌؛ چون مى‌توان آنها را با انگيزه غير الهى نيز انجام داد و در آن صورت نيز برخوردار از حقيقت و هويتى هستند كه مى‌تواند فايده‌هايى داشته باشد. اما نماز ذاتاً عبادت است و بدون قصد قربت و انگيزه الهى تحقق نمى‌يابد. به عبارت ديگر، نماز چون روزه نيست كه اگر بدون قصد قربت نيز انجام گيرد، بدون فايده نباشد‌؛ بلكه اگر نماز بدون قصد قربت انجام شود، لغو و بيهوده است و هيچ فايده‌اى بر آن مترتب نمى‌گردد. تمام اعمال، حركات و گفتار در نماز ذاتاً به عنوان عبادت و عرض بندگى به پيشگاه خداوند انجام مى‌پذيرد و ذاتاً نمايان‌گر ارتباط با خداست، از اين جهت نماز از ساير عبادت‌ها برتر است.

سوم‌ـ امتياز ديگرى كه نماز بر ساير عبادت‌ها دارد، اين است كه در نماز اين امكان براى انسان وجود دارد كه تمام توجه خود را بر عبادت و ذكر خداوند متمركز كند و هيچ توجهى به غير او نداشته باشد. البته اين مرتبه عالى از حضور قلب و تمركز و توجه به معبود، در افراد معمولى وجود ندارد، ولى نماز اين شأن و قابليت را دارد كه همه توجه انسان را به خداوند معطوف كند‌؛ چنان‌كه تمام توجه اولياى خاص خدا در هنگام نماز به خداوند معطوف مى‌گردد و هيچ توجهى به غير خدا ندارند. اما در ساير عبادت‌ها اين امكان براى انسان وجود ندارد كه تمام توجه او فقط بر ياد خدا متمركز گردد. بلكه آن عبادت‌ها به گونه‌اى هستند كه انسان افزون بر حضور قلب و توجه به خداوند، بايد بخشى از توجه خود را به جنبه‌هاى ديگر نيز معطوف دارد. مثلا جهاد با

دشمنان خدا يكى از عبادت‌ها است، اما انسان نمى‌تواند در هنگام جهاد توجه خود را تنها به خداوند معطوف كند. بلكه او افزون بر اين‌كه قصد تقرب و عبادت دارد، بايد به دشمن و موقعيت اطراف خود نيز توجه داشته باشد و هشيارانه در صدد دفع دشمن برآيد. پس به ناچار بخشى از توجه انسان در هنگام جهاد متوجه غير خدا مى‌شود و عدم تمركز به نقطه‌اى خاص و توجه يافتن به جهت‌هاى متعدد، ضرورتى اجتناب‌ناپذير است‌؛ اما در نماز چنين ضرورتى وجود ندارد و مؤمن ره‌يافته به حقيقت بندگى خدا، مى‌تواند توجه خويش را بر بندگى و عبوديت خدا متمركز كند. پس از اين جهت نيز نماز از ساير عبادت‌ها برتر است.

با توجه به امتيازهايى كه برشمرديم، نماز نسبت به ساير عبادت‌ها و كارها برتر است و البته عبادت‌هاى ديگر نيز امتيازها و ويژگى‌هاى خاص خود را دارند و از اين جهت نمى‌توان از آنها صرف نظر كرد و هيچ‌گاه نماز جايگزين آنها نمى‌گردد. بنابراين، نبايد اين پندار براى انسان پديد آيد كه با انجام نماز و صرف وقت در نمازهاى مستحبى، ديگر به انجام واجبات ديگر نياز نيست، يا اين‌كه تأكيد فراوان بر روى نماز، افراد را از ساير وظايف غافل سازد. چنان‌كه اين پندار در صدر اسلام براى خليفه دوم پيش آمد و او در صدد گسترش قلمرو سرزمين‌هاى اسلامى برآمده، مردم را به شركت در جنگ تشويق مى‌كرد.

او مى‌پنداشت كه وقتى هر روز چندين بار در اذان و اقامه نماز به عنوان بهترين عمل معرفى مى‌گردد، ديگر كسى به جنگ با كفار اهميت نمى‌دهد و توجه به نماز به عنوان برترين عمل، آنان را از جنگ باز مى‌دارد. از اين جهت دستور داد جمله «حيّ على خير العمل» را از اذان و اقامه حذف كنند‌؛ غافل از اين‌كه نماز به هيچ‌وجه جايگزين ساير وظايف و عبادت‌ها نمى‌شود و ساير

عبادت‌ها نيز در جاى خود واجب هستند و بايد انجام پذيرند. نه نماز جاى روزه و جهاد با دشمنان خدا را مى‌گيرد و نه روزه و جهاد جايگزين نماز مى‌گردد.

 

حكمت خواندن قرآن در نماز

پس از گفتن تكبيرة‌الاحرام، واجب است نمازگزار سوره حمد و سوره‌اى ديگر از قرآن را بخواند. البته به اعتقاد شيعيان، نمازگزار نمى‌تواند سوره‌هايى را كه سجده واجب دارند در نماز بخواند. در اين‌جا دو سؤال مطرح مى‌شود:

اول اين‌كه چرا واجب است مردم در نماز قرآن بخوانند؟ و دوم اين‌كه چرا قرائت در نماز با سوره حمد آغاز مى‌گردد؟

اتفاقاً برخى اين دو سؤال را در محضر امام رضا(عليه السلام) مطرح كردند و آن حضرت در پاسخ سؤال اول فرمودند: «حكمت خواندن قرآن در نماز اين است كه مردم قرآن را كنار ننهند و ضايع نسازند، بلكه ارتباط مردم با قرآن حفظ گردد و مردم از آن درس بياموزند تا در نتيجه ناآگاه نمانند».(1)

پس مسلمانان بايد هر روز بخشى از قرآن را بخوانند و بدانند كه به جهت اهميت ارتباط با قرآن و حفظ پيام و رسالت آن، خداوند واجب كرده كه نمازگزاران روزانه ده بار در نماز قرآن بخوانند. اگر جز اين مى‌بود و خواندن قرآن در نماز واجب نمى‌گشت، چه بسا ارتباط بسيارى از مسلمانان با قرآن ‌كه بهترين تحفه و نعمت خداوند براى انسان‌ها و تنها راه رسيدن به سعادت دنيا و آخرت است ـ قطع مى‌گرديد. پس مسلمانان با اختلاف مرتبه‌هايى كه دارند، ناگزير هستند كه ارتباط ثابتى با قرآن داشته باشند. طبيعى است كه وقتى اين ارتباط با قرآن برقرار گرديد، كم كم با زبان و قرائت قرآن آشنا


1. شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 260.

مى‌شوند و هم‌چنين زمينه درك مفاهيم قرآن در آنها پديد مى‌آيد و مسير عمل به قرآن نيز هموار مى‌گردد. اما اگر خواندن قرآن در نمازْ واجب نمى‌گشت و خواندن قرآن تنها مستحب مى‌بود، بسيارى از افراد انگيزه‌اى براى خواندن قرآن نمى‌داشتند و با بسته شدن اين راه، عملا حكمت نزول قرآن كه هدايت انسان‌هاست تحقق نمى‌يافت.

اما در پاسخ به سؤال دوم كه چرا خداوند واجب كرده كه ما هر روز ده بار سوره فاتحة‌الكتاب را در نمازهايمان بخوانيم؟ حضرت فرمودند: «چون در هيچ سوره‌اى از قرآن، به اندازه سوره حمد سخنان حكمت‌آموز و نيك جمع نگشته است».(1)

افزون بر اين، مى‌توان فهميد كه ارتباط ضرورى و واجب با قرآن، از رحمت و لطف الهى در حق ما سرچشمه مى‌گيرد، تا بدين وسيله از معارف و حقايق بى‌كران قرآن، در راستاى سعادت و نيل به كمال بهره گيريم. چه بسا اگر خداوند ما را ملزم مى‌كرد كه در نماز تنها دعا بخوانيم، از بركات قرآن محروم مى‌مانديم. اما ما به عنوان مسلمان با خداوند پيمان بسته‌ايم كه در جهت كسب رضا و خواست او حركت كنيم و راه او را براى رسيدن به سعادت خويش برگزينيم. خداوند هم تنها راه ارتباط با خود را قرآن قرار داده تا ما در پرتو استفاده و عمل به اين كتاب آسمانى، به مقام قرب او دست يابيم.

 


1. همان.

 

 

 

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org