صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
صوت جلسه | 4.53 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
معيار ارزش شهيد و شهادت
يادواره شهداي مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) ـ 11/9/1391
شكر منعم، واجب عقلاني
ما وظيفه ديني و الهي و انساني خودمان ميدانيم که در مقابل هر کسي که خدمتي کرده، نعمتي را به ما ارزاني داشته، به نحو مناسبي تشکر کنيم. آن قدر اين مسأله واضح است که علماي کلام در کتابهاي کلامي براي اثبات وجوب تحقيق درباره خدا به اين قاعده استناد کردهاند. وقتي خواستند بگويند که لازم است هر انساني درباره خدا تحقيق کند که]خدا[ هست يا نيست، چه دليلي دارد که ما بايد برويم تحقيق کنيم که خدا هست يا نيست، گفتهاند يکي از ادلهاش اين است که انسان با فطرت خودش درک ميکند که شکر منعم واجب است. ما از نعمتهايي بهرهمند هستيم، بايد ببينيم چه کسي اين نعمتها را داده ]است[. پس دليل وجوب تحقيق، وجوب شکر منعم است. يعني اينقدر اين مسأله براي همه عقلا روشن است که اين را دليل قرار دادهاند براي اينکه بايد برويم خدا را بشناسيم.
اما نعمتها بسيار متفاوت است؛ يک وقت نعمتي است که، يک خدمت کوچکي است، آدم نيازي داشته، کسي برآورده کرده، نياز مالي، نياز کاري، احتياج به معرفي داشته، احتياج به بيان مطلبي داشته؛ به هر حال نيازها مختلف است و نعمتهايي هم که به انسان ميرسد بسيار متفاوت است. اما اگر نعمتي باشد که برکاتش حد و حصر ندارد، هرچه ما بشماريم چند تا، باز از آن فراتر ميرود؛ به اصطلاح رياضيدانها ميل به بينهايت دارد، نميشود هيچ حد خاصي برايش گفت که چقدر اين نعمت ارزش دارد. اگر چنين نعمتي باشد از کسي به ما رسيده باشد، چه شکري را ايجاب ميکند؟ شکر متناسب با اين نعمت اين است که آن هم حد و حصري نداشته باشد.
کساني که خدماتي براي جوامع انجام ميدهند بسيار متفاوتند. خدمتهايي که همه ميشناسيم؛ فرض کنيد پزشکي که بيماري را معالجه ميکند، خدمت بزرگي است گاهي به اصطلاح جانش را ميخرد. ولي همه اين خدمتها، که مهمترينش حفظ جان و برگرداندن سلامتي و ادامه حيات انسان است، اثرش موقت است؛ بالاخره آخرش تا موقع اجل است. اجل حتمي که آمد، ديگر اينها اثري نميکند. اما بعضي نعمتها هست که اثرش حد و حصر ندارد، تا بينهايت ادامه دارد. آنچه مربوط به سعادت آخرت انسان است، اگر کسي کمکي بکند به ديگري که موجب اين بشود که او به سعادت ابدي برسد. يک وقت است اين کمک براي يک نفر است. بهترين نمونهاش کسي است که انسان گمراهي را هدايت به دين حق کند، او را از آتش جهنم ابدي نجات داده. چقدر امتداد اين نعمت ست؟ حد و حصري ندارد؛ بينهايت است. براي اينکه آثارش «هُم° فيها خالِدُون» ]است[؛ اما بالاخره يک نفر را نجات داده و به سعادت ابدي رسانده. ]حال[ اگر کسي کاري بکند که يک گروهي، يک امتي، يک ملتي، ميليونها انسان، به سعادت برسند، عوامل شقاوت از آنها دور بشود، آنچه اثري دارد؟ چگونه بايد شکر آن را به جا آورد؟
نمونه بيّني که ما در اين فرض سراغ داريم، وجود انبياء ـصلواتاللهعليهماجمعين، ائمه معصومين ـصلواتاللهعليهماجمعينـ بودند، که نه تنها يک نفر، دو نفر، اهل محلشان، اهل کشورشان، اهل زمانشان را هدايت کردند و به سعادت رساندند، ]بلكه[ تا دنيا، دنياست، انسانها از آثار آنها بهرهمند ميشوند و سعادتمند ميشوند. يعني بزرگترين نعمتي که جاي بزرگترين شکر را دارد، دين است. حالا چه اندازه در اين جهت تلاش بشود تا اين دين پابرجا بماند، مردم از آن استفاده کنند؟ بستگي به شرايط زمان و مکان دارد. انبيائي بودند که فقط با تبليغ احکام الهي و رساندن پيام خدا تا پايان عمرشان، همين بود؛ نصيحت ميکردند مردم را؛ چيز ديگري برايشان پيش نيامد. انبياء زيادي ]اينچنين[بودند. ولي بعضي از انبياء بودند که در دوران عمرشان هزارها مصيبت تحمل کردند، سختيها کشيدند، زندانها رفتند، شکنجهها شدند و بالاخره جانشان را در اين راه فدا کردند، يا اوصياء آنها. ايام متعلق به سيدالشهداء، صلواتاللهعليه است؛ ما در عالم کسي را سراغ نداريم که اين همه خدمت براي پيشرفت دين خدا و سعادت انسانها کرده باشد و از خودش مايه گذاشته باشد. يعني شرايط طوري بوده که نه تنها خودش، جانش، مالش، متعلقاتش، فرزندانش، همسرانش، بستگانش، حتي تا طفل شيرخوارهاش را فدا کرده. ما سراغ نداريم در همه تاريخِ نويسا و نانويساي عالم، کسي را که موفق شده باشد چنين فداکاري را کرده باشد. اين نمونه نعمتي است که خداي متعال به دست يک انساني براي همه انسانها جاري ميکند. نعمتي که به دست سيدالشهداء ـصلواتاللهعليهـ براي همه انسانها تا روز قيامت فراهم شد، به دست هيچ انسان ديگري انجام نگرفت، و ظاهراً، بلکه واقعاً هرگز مثل آن تحقق نخواهد يافت. اين توفيقي است که خدا به اين بنده خاص خودش داده]است[.
شهيدان، پيروان سيدالشهداء
بعد از او کساني که شبيه به او باشند، در عداد کساني هستند که اين نوع خدمت را به جامعه کردند و اين طور نعمت را به مردم رساندند و مستحق شکر بيپايان هستند. آنها همان شهدايي هستند که جان خودشان را و هستيشان را در همان راهي دادند که امام حسين ـعليهالسلامـ داد. بزرگترين آرزويشان اين بود که موقع شهادت چشمشان به جمال سيدالشهداء بيافتد؛ اين بزرگترين آرزويشان بود. همه هستيشان فداي راه سيدالشهداء، نام سيدالشهداء، هدف سيدالشهداء، برنامه سيدالشهداء ]شد[، در طول تاريخ 1400ساله اسلام در مواردي به طور معدود چنين اتفاقاتي افتاده، زمينهاي فراهم شده که کساني به خاطر هدف سيدالشهداء و پيمودن راه او همه چيز خودشان را فدا کرده باشند؛ اما اين براي همه ميسر نميشود. بنده و جنابعالي هر چه آرزو کنيم چنين چيزي نصيبمان بشود، عليالظاهر اسباب اقتضا نميکند، نميشود چنين چيزي. ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء؛ خدا براي اين مقام بندگان خاصي را انتخاب ميکند. يک صلاحيتهاي خاصي دارند؛ چيست؟ نميدانيم. اما يک لياقتهايي ميخواهد که ]كسي[ چنين خدماتي ]را[ بتواند انجام بدهد.
در ميان چنين کساني که به فوز شهادت نائل ميشوند، بعضي افراد برجستگيهاي خاصي دارند؛ الگوهايي هستند، مثال زدني؛ اسطورههايي هستند، فکر کردني. کساني که نميشود آدم درست کنه کارشان را و ارزششان را و فداکاريهايشان را تشخيص بدهد و بتواند آن را بيان بکند؛ چه رسد به اينکه بخواهد حقش را اد کند. تنها کاري که از امثال بنده برميآيد اين است که در يک مناسبتهايي بياييم سر تعظيم فرود بياوريم، يک اظهار ارادتي بکنيم؛ بگوييم ما شما را دوست داريم. ما لياقت اين مقامي که شما به آن نائل شديد، نداشتيم. طمعش را هم نداريم. لياقتش را نداريم؛ اما خدا شما را برگزيد براي اين مقام و آن حقي که بر ما داريد، از عهده ادايش هم برنميآييم. کاري که از دست ما برميآيد فقط يک اظهار ارادتي است، تشکري است زباني، گفتاري است که از کسي برميآيد؛ رفتاري است که احياناً در مناسبتهاي خاصي، در مراسمي ابراز ميشود که از جمله آنها احترام به بستگانشان، خانوادههايشان و حتي احترام به نام آن عزيزان است.
اين مجلس همان طور که ميدانيد براي احترام به چنين شهيداني برپا شده و عزيزان وقتشان را صرف کردهاند، در اين جلسه شرکت کردهاند، که بنده به سهم خودم از همه بزرگواران، خانمها و آقايان تشکر ميکنم و از اينکه از ما جز همين گفتوگوها چيزي برنميآيد، پيش خودم احساس شرمساري دارم و در پيشگاه شهدا اظهار عذرخواهي.
وظيفه ما در برابر شهيدان
اما عزيزان! غير از اين عذرخواهي زباني و تشکر، ما وظايفي بر دوشمان ميآيد که در واقع، آنها شکر عملي براي اين خدمتها و نعمتهاست. آنها همه چيز خودشان را، هستي خودشان را فدا کردند، به خاطر هدفي. طبعاً دوست دارند که آن هدف پيش برود، تحقق پيدا کند. هر کس براي تحقق آن هدف کمک کند، در واقع شکر آنها را به جا آورده؛ يعني کمکشان کرده براي تحقق آن هدف. اين بهترين شکر عملي است. اين است که ما اين فرصتها را بايد مغتنم بشماريم و با دقت بيشتري درباره اهداف شهدايمان تأمل کنيم و سعي کنيم تا آنجا که ميتوانيم با دل و جان، با تمام وجود براي تحقق آن اهداف تلاش کنيم.
اهدافي که براي شرکت در جنگها و آفريدن حماسهها تصور ميشود و تحقق پيدا ميکند، بسيار متفاوت است. بالاخره مسأله شرکت در جنگها با ظن به اينکه آدم کشته ميشود، انحصار به جامعه ما و جنگ هشتساله ما ندارد. هر جا در هر کشوري، بين هر گروهي، نزاعي دربگيرد که شرکت در آن نزاع احتمال خطر براي جان باشد، معنايش اين است که کساني اقدام کردند به پذيرش اين خطر، اين ريسک را کردند؛ انگيزهشان چيست؟ آدميزاد در زندگي انگيزهاي بالاتر از ادامه حيات و بهره بردن از حيات ندارد. همه تلاشهايي که آدم ميکند براي اين است که عمرش طولانيتر بشود، بيشتر زندگي کند، رفاه بيشتري، نعمتهاي بيشتري، احترام بيشتري، پست و مقام بيشتري؛ اينهاست ديگر. اما چه انگيزهاي باعث اين ميشود که آدم جان خودش را، حيات خودش را به خطر بيندازد؟ اين چيزي است که در همه جا واقع ميشود؛ اما کساني که ميخواهند اين انگيزه را در افرادي ايجاد کنند تا آنها را به ميدان جنگ بکشانند و آنها را در معرض چنين خطري قرار بدهند، خود آنها انگيزههاي متفاوتي دارند و راههايي مختلفي را هم انتخاب ميکنند.
انگيزههاي فداكاري
از شايعترين عواملي که باعث ميشود کساني را وادار کند در جبهههاي جنگ حضور پيدا کنند، فداکاري کنند، عرضه کردن ارزشهايي است که روي آن ارزشها مانور ميدهند، آنها را خيلي بزرگ نمايش ميدهند، سعي ميکنند آنها در دلها اثر بکند، جا بنشيند، تا براي تحقق آن ارزشها کساني حاضر بشوند جانشان را هم بدهند. آنچه عموميت دارد در همه کشورهاي دنيا، از آن روزي که تاريخ به ما نشان ميدهد تا به حال، يکي از مهمترين ارزشهايي که عرضه کردهاند و کساني را به خاطر اين ارزش به پاي فداکاري کشاندهاند، وطندوستي است. همه جاي عالم ميبينيد در ارتشهايشان وقتي ميخواهند تبليغ بکنند، سربازها را ميخواهند تربيت بکنند، از روز اول آن قدر وطن، ميهن، آب و خاک ميگويند که سر تا پاي ذهن اينها را همين مفاهيم پر ميکند، و چنين وانمود ميکنند که در عالم هيچ ارزشي بالاتر از حفظ وطن و حفظ آب و خاک نيست.
منظورم توسعه بحث نيست. خواستم اشارهاي بکنم که ما در عالم ميليونها انسان ـاگر شايد حساب بکنيم بايد مقياسمان را از ميليونها به ميلياردها ببريمـ در طول تاريخ، جان دادند، به خاطر اين ارزش: وطن ما حفظ بشود، آب و خاکمان حفظ بشود. بزرگترين عاملي که وقتي آن مطرح ميشود، بحث ميکنند، ميگويند تو براي چه حاضر شدي؟ ميگويد: براي حفظ آب و خاکم؛ افتخاري از اين بالاتر نيست. شما اين ارزش را در نظر بگيريد؛ اين ارزش انساني است؛ يعني ارزشي که آدميزادها خودشان به فکرشان ميرسد که ما حاضر بشويم جانمان را بدهيم، عزيزترين چيزي که در زندگي داريم، که آب و خاکمان محفوظ باشد، وطنمان محفوظ باشد و چيزهايي از اين مقوله، مليت، قوميت، ايرانيت و چيزهايي از اين قبيل. همه محورش يک نوع وطن است. وطنمحوري است. اما به برکت اسلام، يک ارزشي مطرح شده که اين دو تا را که کنار هم ميگذاريد، نه مثل نور يک شمعي و نور هزار شمعي ميماند، ]بلكه[ مثل نور و ظلمت ميماند. اسلام آمد در مقابل اين ارزشهاي انساني که همه اقوام عالم دارند ـ]اينكه [بزرگترين عاملي که کساني را به جنگ ميکشاند، حاضر بشوند بروند کشته شوند، حفظ وطن استـ در مقابل اين، اسلام آمد چيزي را مطرح کرد که ارزشش بينهايت است. کساني اقدام کنند به فداکاري، ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ؛[1] يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ؛[2] همه چيز فداي خدا، فداي دين خدا، فداي خشنودي خدا.
وطن يا خدا؟
حالا شما اين دو تا را با هم قياس بکنيد: آب و خاکي که ما برايش جان بدهيم؛ اولاً في حد نفسه چقدر ارزش دارد؟ و وقتي اين آب و خاک ميماند، نفعش به چه کسي ميرسد؟ من که شهيد شدم؛ من شهيد شدم که اين آب و خاک دست ما باشد، دست دشمن نباشد؛ آن وقت چه ميشود؟ نفعش به چه کسي ميرسد؟ من که مُردم، تمام شد، ميرسد به فرزندانم يا آيندگان؛ ديگر خود اين آب و خاک چقدر ارزش دارد؟ و بعد، اين را مقايسه کنيم با ارزش خدا و ارزشهاي الهي. آن وقت ببينيم بين فرهنگ اسلام با فرهنگ انساني، جهاني چقدر تفاوت است. اسلام آمد مردم را از کجا به کجا سوق داد، پرواز داد؟ اولاً ارزش وطن چيزي مخصوص انسانها نيست؛ حيواناتي هم هستند که براي حفظ وطنشان، آن قسمتي که از جنگل در اختيار دارند، کلاغهايي در لانهاي که ميگذارند، براي حفظش حاضرند جنگ کنند، کشته بدهند. گاهي ديده شده يک مجموعه کلاغي در اين باغ، با يک مجموعه کلاغي در جاي ديگر جنگي ميشود، هم ديگر را ميزنند، خونآلود ميکنند، گاهي کشته ميشوند، فقط براي اينکه چرا به لانه من تجاوز کردي. بين حيوانات که فراوان است. اين چيز خيلي مهم انساني نيست. حفظ وطن يعني حفظ جايي که من ميخواهم در آن زندگي کنم، ميخواهم بهره ببرم.
ثانياً حالا چقدر ارزش دارد؟ جان آدميزاد ارزشش بيشتر است يا خاک؟ يک وجب خاک، يک هکتار خاک. حالا اينجا باشد مرز، يا يک وجب آن طرفتر؟ جان انساني با خاک چه قابل مقايسه است؟! و حالا گيرم خيلي ارزشمند، ما ارزشش را هم نتوانيم با اعداد و ارقام معين کنيم، اما به هر حال، ارزش محدودي است. آنچه مربوط به خداست بينهايت است؛ مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ.[3] چقدر بين اين دو تا تفاوت است؟ همان اندازهاي که بين متناهي و نامتناهي فاصله است؛ هيچ نسبتي نيست، نميشود گفت چند برابر ميارزد. بينهايت ارزشش بيشتر است.
اسلام آمد انسانهايي را که فقط بالاترين شرافتشان اين بود که براي حفظ لانهشان ميجنگند، رساند به آن جايي که براي ارزشمندترين چيزي که هيچ قابل مقايسه با هيچ ارزشي نيست، رساند به آنجا. چيزهاي ديگر را اصلاً مورد نظر قرار نداد. آن وقت ببينيد چقدر فرق است بين کساني که فرهنگ اسلامي و ارزشهاي اسلامي را ترويج ميکنند، مردم را متوجه اين ارزشها ميکنند، با کساني که مليگرايي و ايران و آب و خاک و از اين حرفها ميگويند؟ آب و خاک جماد است، تو انساني؛ مگر انسان بايد فداي آب و خاک بشود؟ حالا گيرم وطن هم ارزش عالي دارد، آخر وطن يعني چه؟ ]از[ کجا تا کجا وطن است؟ وطن ما ايران است، ايران از کجا تا کجاست؟ چه کسي معلوم ميکند که اين]جا[ ايران است و ما به آن افتخار کنيم؟ يک وقتي بود که مرز ايران از دروازههاي چين بود تا دروازههاي اروپا؛ يعني مجموع کشورهاي خاورميانه و خاور نزديک و بخشي از کشورهاي آسياي شرقي جزء کشور ايران بود.
در داستاني ميگويند در زمان ملکشاه سلجوقي يک کارگزاري خدمتي کرده بود براي دستگاه دولت، رفت پيش خواجه نظامالملک که مزدش را بگيرد. نامه نوشت، برو در فلان شهر ترکيه آنجا مزدت را بگير. اين رفت پيش شاه، شکايت کرد که آقا من اينجا زحمت کشيدم، بلند شوم بروم پولم را از آنجا بگيرم؛ يعني چه؟ هزينهاي که من بايد بکنم، شايد بيش از پولي باشد که گيرم بيايد؛ اين چه دستوري است که دادند؟ گفت: ميخواهم در تاريخ ثبت بشود که وسعت کشور ما در اين زمان از کجا تا به کجاست. در حدود بيستتا از کشورهايي که امروز کشورهاي مستقلي هستند، يک روز جزء سرزمين خاک ايران بوده، يک وقتي آنها را ايران ميگفتند. يکي از آنها عراق است. پايتخت ساسانيان در تيسفون بود ديگر، الان مدائن است ؛ جزء خاک ايران بود؛ پايتخت ساسانيان در تيسفون بود، همان شهر مدائني که الان در نزديکي بغداد است. خوب، ما حالا عراقي هستيم يا ايراني هستيم؟ ما به عراق بباليم که اين کشور ماست، چون يک وقتي جزء خاک ما بوده؟! يا کشورهاي شمال، قفقاز، و آذربايجان و کشورهاي ديگري که در اطراف ما است، همه اينها يک وقتي جزء قلمروي ايران بوده؛ حالا ما افتخار کنيم به وجود آنها؟
]اين[ يک چيز قراردادي است؛ امروز ميگويند «ايران»، فردا ميگويند «عراق»، پس فردا يک اسم ديگري. چه افتخاري دارد؟ چه ارزشي دارد که جان فداي اينها بکنيم؟ اين را مقايسه کنيد با خدايي که حقيقةالحقايق است. آن يک اعتباري قراردادي است؛ اين يک حقيقتي است که هر حقيقتي، حقيقتبودنش را از آن دريافت کرده. چقدر فرق است بين کسي که جانش را براي او ميدهد يا جاني که ]فدا ميشود[ براي خاک و لانهاش و ]قلمرويي[ که فردا اسمش هم يک کشور ديگري خواهد بود.
چقدر بايد آدم تنزل بکند از نظر فرهنگي، از نظر فهم، از نظر شعور و از نظر ارزش که به جاي خدا بگذارد مليت، ايرانيت، يا عروبت، عربيت. اين گرايشهاي ناسيوناليستي، يک کسي تاريخش را بررسي بکند و نتايجي که از آن گرفته شده، سودهايي که از اين گرايش عايد بشريت شده و ضررهايي که از اين گرايش عايد بشريت شده. من نمونه کوچکي به شما عرض بکنم که مقداري عيني باشد. اوائل انقلاب در مرزهاي غربي ما، بعضي از شهرهايي که طوايف عربي ]در آنها هستند[ ـبالاخره ما يک بخشي از کشورمان هم قوميت عربي داردـ يک خلق عربي درست شد و ميخواستند ـاينها استقلالطلب بودندـ ميخواستند کشور مستقلي تشکيل بدهند و «الاهواز» را ميخواستند پايتخت کنند و الي آخر. يکي از کشورهاي دوست ـدشمنان هيچـ يکي از کشورهاي دوست عرب به اينها کمک ميکرد. به او گفتند: آخر تو که با ما دوست هستي ـحالا دشمنان ما هيچـ تو چرا به اينها کمک ميکني؟ گفت: ما يکي از شعارهايمان «العروبة» است؛ شعار حزبشان «الاشتراکيه العربية»، «الوحدة العربية» بود. چون ما شعار داديم «طرفداري از عرب»، از عرب هرجا هست، حمايت ميکنيم، ولو مخالف شما باشد! اين معناي ناسيوناليسم است.
اسلام ميگويد: «حق» و «باطل»؛ نميگويد: «عرب» و «عجم»؛ نميگويد: «فارس» و «ترک». حق را بايد حمايت کرد، هر جا باشد. اين گرايش ناسيوناليستي نتيجهاش همان ميشود که: «نه غزه، نه لبنان». به ما چه؟! آنها، عربها بروند، کمک کنند! اسلام ميگويد: مسلمان، مسلمان است، هر جا ميخواهد باشد. ما اگر افکارمان را، ارزشهايمان را، بينشهايمان را براساس اسلام پيريزي کرديم و رشد داديم، آن وقت لياقت اين را پيدا ميکنيم که خدا به ما عنايت کند، اولياي خدا، ائمه اطهار ـصلواتاللهعليهماجمعينـ برکات شهدا نصيب ما بشود و روز به روز بر عزت ما، بر افتخار ما، بر سعادت ما، افزوده شود. اما اگر برگرديم به ارزشهاي جاهليت، افتخار به قوميت و نژاد و خاک و آب و امثال اينها، اينها افتخارات قومي است؛ اينها افتخارات جاهليت است.
تنزل مقام شهيد!
متأسفانه اختلاط فرهنگها کار را به جايي ميکشاند که در درون جامعه اسلامي، از کساني که هيچ انتظار نميرود، گاهي از اين حرفها زده ميشود و طرفداري ميشود و حتي به جاي اينکه از شعارهاي اسلامي طرفداري بشود، جايش شعارهاي ايراني و قومي مطرح ميشود؛ اين يعني خيانت به خون شهدا. کدام شهيدي شما ]سراغ[ داريد که در وصيتنامهاش نوشته باشد که من براي آب و خاک ايران شهيد شدم؟ همه نوشتند براي اسلام، براي اطاعت ]از[ رهبري، براي اطاعت از امام، براي ادامه راه امام حسين ـعليهالسلام؛ آن وقت ما بياييم اينها را فراموش کنيم، بفراموشانيم و برگرديم به شعارهاي جاهليت! براي آب و خاکمان! آب و خاک مگر ارزش دارد که امثال اين شهداي بزرگوار جانشان را فداي اين خاک کنند؟! مجموع کره زمين به اندازه يک انسان مؤمن ارزش ندارد، با همه مخازن و معادن زيرزميني و روي زميناش. ارزش مؤمن مثل ارزش کعبه است. آنچه ارزش دارد ايمان است؛ ارتباط با خداست.
قرآن وقتي ميخواهد مقام شهيد را بيان کند، ميگويد به شهيد نگوييد: «مرده»؛ چون اين: عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.[4] نميگويد اينها جانشان را فداي خاک شما کردند، براي شرافت شما، براي رفاه شما، براي اقتصاد شما، جان دادند. افتخار به اين است که اينها: عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. اينها پيش خدا هستند؛ در حضور خدا روزي داده ميشوند، بهرهمند ميشوند از نعمتهاي الهي. اين مايه افتخار است. اين حيات حقيقي است. آن وقت ما اينها را فراموش کنيم، برويم سراغ انديشههاي جاهلي و شعارهايي که در همه دنيا مطرح است. خوب، عراقي هم ميگويد: من هم براي وطنم ]فدا شدم[. شما افتخار ميکنيد که فداي آب و خاک ايران شده؛ خوب، او هم افتخار ميکند ]كه[ من هم فداي آب و خاک وطنم شدم؛ انگليسي هم ميگويد: من هم فداي آب و خاک وطنم. ]اينها[ چه فرقي دارند؟ اگر ملاک، وطن است، خوب، اين وطن است، آن هم وطن است ديگر. اين براي وطن خودش کشته شده، آن هم براي وطن خودش؛ چه فرقي ميکنند؟ فرقش اين است که اين وطنِ اسلامي است؛ اين جايگاه اسلام است؛ اين جايگاهي است که مردمش با خدا ارتباط دارند، دين خدا را ميخواهند رواج بدهند، رضايت خدا را ميخواهند کسب کنند، جانشان را فداي خدا ميکنند. اين وطن ارزش دارد، بالطبع، نه بالاصالة. اصل ارزش براي خدا و دين خداست. آنچه به اين، انتصاب پيدا ميکند، شد ميهن اسلامي، افتخار پيدا ميکند، چون ميهن اسلامي است، نه ميهن قومي.
اگر ما به عنوان کساني که سر و کارمان با مسائل فکري و فرهنگي است، فرهنگي که هدف شهدا بود، ]را[ دنبال کنيم، آنها خوشحال ميشوند؛ در همان عالم به ما دعا خواهند کرد. اما اگر اهدافشان را زير و رو کنيم، عوض کنيم، به جاي اسلام، مليت و آب و خاک از اين چيزها بگذاريم، آنها همان جا نفرينمان ميکنند؛ ميگويند: شما ما را مسخ کرديد؛ آن ارزشي که ما داشتيم، فداي خدا شده بوديم، گفتيد: ]تو[ فداي خاک شدي! ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
بنابراين به عنوان شکر عملي ]وظيفهاي[ که ما داريم اين است که اهداف شهدا را بهتر بشناسيم و در راه ترويج آن اهداف و تحقق آن اهداف تلاش کنيم و نگذاريم کساني، يا از روي جهل و يا خداي نکرده از روي اغراض فاسدي بيايند شعارهاي اسلامي، ارزشهاي اسلامي را تعطيل کنند و بهجاي آن شعارهاي جاهلي و ارزشهاي انساني و فرهنگهاي الحادي را مطرح کنند.
بار ديگر من احترام خودم را، تواضع خودم را، خضوع خودم را در مقابل ارواح شهداي عزيز، که جان خودشان را فداي اسلام و ارزشهاي اسلام کردند، با تمام وجود تقديم ميکنم و از خداي متعال درخواست ميکنم که ما را به برکت شهدا مشمول عنايتهاي خاص خودش قرار دهد. اين کشور، که کشور اسلام و کشور تشيع و کشور امام زمان است، به برکت خونهاي شهدا از همه آفات و بليات حفظ بفرمايد. رهبر اين کشور که نائب امام زمان است و بزرگترين افتخار ما اين است که در زماني زندگي ميکنيم که نائب امام در رأس حکومت ما قرار دارد. خدا وجودش را از همه آفات و بليات محفوظ بدارد. سايهاش را مستدام بدارد. هر روز بر اقتدار و شوکت و عزت و احترام و توفيقات و برکاتش بيفزايد.
والسلام عليکم ورحمةالله.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org