قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل نهم

آداب معاشرت

  • قرآن و سلام
  • اهميت سلام
  • ديدگاه قرآن درباره نجوا
  • نتيجه
  • رعايت آداب ويژه پيامبر

مقدمه

اكنون پس از آن كه درباره حقوق انسان و از آن جمله، رعايت و احترام به شخصيت و حفظ آبرو و حيثيت اعضاى جامعه، كه جزو مهم ترين حقوق اجتماعىِ انسان در اسلام بود، سخن گفته ايم، مناسب است درباره آدابى كه لازم است اعضاى جامعه در معاشرت خود با يكديگر رعايت كنند و طبعاً، ارتباط تنگاتنگى با مسئله رعايت احترام و حفظ حيثيت و موقعيت افراد دارد و در قرآن كريم، بر رعايت آن ها تأكيد شده است، نكاتى را يادآورى كنيم.

   در اين باره، در قرآن كريم، به طور كلى به دو دسته از آيات برمى خوريم:

   نخست، آن آياتى هستند كه به عموم افراد مربوط مى شوند و به آداب و دستوارتى اشاره دارند كه عمومى اند و همه ملزم به رعايت آن ها هستند و يا عمومى اند و درباره همه افراد و اعضاى جامعه بايد رعايت شوند.

   دسته دوم، آياتى هستند كه در اصل، عمومى نيستند و آدابى را مطرح مى كنند كه به رسول اكرم(ص) مربوط مى شوند؛ ولى چنان كه بعداً توضيح خواهيم داد، اين دسته از آيات نيز توسعه پذيرند و ثانياً و بالعرض، ديگران را هم دربر مى گيرند.

   1. دسته نخست، كه آداب عمومى را مطرح مى كنند و به عموم افراد و اعضاى جامعه مربوط مى شوند، درباره آداب مختلفى سخن مى گويند كه به كيفيت رفتن به خانه ديگران، يا تناول از غذاى ديگران، يا كيفيت برخورد و ملاقات با ديگران و نظاير اين ها مربوط مى شوند و در اين زمينه ها توصيه ها و دستوراتى دارند كه بر شخص مسلمان و مؤمن رعايت آن ها ضرورى و يا دست كم مطلوب و مستحسن است. ما در اين جا به ترتيب به بعضى از اين آداب و آيات مربوط به آن ها اشاره مى كنيم.

الف) سلام كردن و انس گرفتن

يك مسلمان هنگامى كه مى خواهد وارد خانه ديگران شود، اين كار، از نظر اسلام،

آدابى دارد كه بايد آن ها را رعايت كند. نخستين مورد از آداب ورود به خانه ديگران و يا حتى برخورد و ملاقات با ديگران، سلام و استيناس است.

   سلام كردن به صاحب خانه و انس گرفتن با او، كه طبعاً با نوعى احوال پرسى و تعارفات انجام مى گيرد، جزو نخستين و مهم ترين آداب اسلامى است كه هنگام رفتن به منزل ديگران لازم است رعايت شود و نمى توان سرزده و بى سر و صدا وارد خانه مردم شد، بلكه در گام نخست و قبل از هر چيز بايد با نرمى و آرامش، او را متوجه ورود خود كرد و با او ارتباط دوستانه و انس برقرار نمود تا وحشت زده، مضطرب و نگران نشود، به او گمان بد نبرد و عكس العمل نامطلوبى از خود نشان ندهد. سپس با سلام و درود و سپاس، محبت و همدلىِ خود را به وى منتقل كرد و او را از خود كاملا مطمئن ساخت.

قرآن و سلام

قرآن كريم در تعدادى از آيات به سلام كردن توصيه كرده، يا از سلام به شكلى ستايش آميز ياد مى كند. در يك آيه مى فرمايد:

(يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلى اَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)(1).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به هيچ خانه اى جز خانه خود وارد مشويد مگر پس از آن كه قبلا انس بگيريد (تا ساكنان آن، متوجه آمدن و برخورد دوستانه شما شوند) و به اهل خانه سلام كنيد كه اين براى شما بهتر است، باشد كه متوجه (اهميت اين دستور) شويد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(فَاِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)(2).

پس چون داخل خانه هايى شديد، به خودتان سلام كنيد كه اين يك تحيت (و دعاى زندگى) پر بركت و پاكيزه اى از سوى خدا است. خداوند اين چنين آيات خود را براى شما بازگو مى كند، شايد بينديشيد.


1ـ نور/ 27.

2ـ نور/ 61.

   نكته جالبى كه توجه مفسران را به خود جلب كرده اين است كه چرا خداوند در اين آيه، به مؤمنان دستور مى دهد كه به هنگام ورود بر خود سلام كنند؟

   آنان دو پاسخ متفاوت به اين سؤال داده اند كه خالى از لطف نيست و مى توان هر يك از آن دو پاسخ را با قرائن و شواهدى تأييد كرد:

   بعضى گفته اند: منظور اصلىِ آيه اين است كه به اهل خانه سلام كنيد؛ ولى از آن جا كه مؤمنان به منزله يكديگر شمرده شده اند، سلام به ديگران، سلام به خويش تلقى شده است. اين گونه اطلاق در قرآن، موارد مشابهى نيز دارد كه خداوند «انفسكم» را به ديگرانى اطلاق كرده است كه از جهت خاصى به منزله خود انسان شمرده شده اند؛ مانند:

(لاَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ)(1).

خون خود را نريزيد و خود را از خانه هاتان بيرون مكنيد.

و مانند:

(فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَ أَبْناءَكُمْ وَنِساءَنَا وَنِساءَكُمُ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ)(2).

پس بگو: بياييد ما و شما فرزندانمان و زنانمان و خودمان را دعوت كنيم.

   كه در دو آيه بالا منظور از «انفس» خود اشخاص مورد خطاب نيست؛ زيرا معنا ندارد كه خود را بكشد يا خود را از خانه خود بيرون و در به در كند و يا خود را دعوت كند.

   بعضى ديگر از مفسران، از اين آيه و از جمله (فَسَلِّمُوا عَلى اَنْفُسِكُمْ) استفاده كرده اند كه اگر به هنگام ورود، كسى در خانه نباشد، باز هم سلام كردن لازم است؛ ولى از آن جا كه صاحب خانه يا كس ديگرى در خانه نيست، شخصى كه وارد مى شود، بايد به خودش سلام كند؛ چنان كه در يكى از سلام هاى نماز هم به خودمان سلام مى كنيم و مى گوييم: «السّلام علينا و على عباد الله الصالحين»؛ سلام بر ما و بر بندگان شايسته خدا.

   قرينه اى كه مى تواند مؤيد اين ديدگاه باشد، اين است كه سراسر اين آيه، ظهور دارد در اين كه انسان در خانه اى هست كه صاحب خانه نيست يا وارد خانه اى مى شود كه صاحب خانه حضور ندارد، در چنين مواردى كه صاحب خانه حضور ندارد، انسان ممكن است شك كند كه صاحب خانه راضى به تناول از غذا و خوردنى ها هست يا نه.


1ـ بقره/ 84.

2ـ ال عمران/ 61.

آيه شريفه حكم مى كند كه در اين صورت، تناول از غذاهاى اين منازل اشكالى ندارد و ظاهراً جمله هاى آخر آيه هم در مورد همين خانه ها است كه هر چند صاحب خانه نيست، اما شما به خودتان سلام كنيد.

   به هر حال، سلام كردن، درود و تحيتى پر بركت و پاكيزه است از سوى خداوند. پر بركت است كه آثار خوب و مفيدى در زندگىِ اجتماعىِ انسان دارد. پاكيزه است؛ زيرا با طبع انسان، سازگار است و نفوس انسانى، آن را مى پسندند. مردم از سلام خوششان مى آيد و با آن، احساس آرامش مى كنند.

   غير از آياتى كه در بالا آورده شد، آيات بسيار ديگرى نيز داريم كه هر يك به شكل خاصى سلام را مطرح كرده اند. و ما به چند نمونه از آن ها اشاره مى كنيم:

   دسته ديگرى از آيات، درباره سلام به انبيا سخن مى گويند، پيغمبر اسلام و يا ديگر پيامبران. در يكى از آيات، خداوند به پيغمبر مى فرمايد:

(وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِه وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)(1).

وقتى آنان كه به آيات ما ايمان دارند، پيش تو آيند، بگو: سلام عليكم خداوند بر خويش رحمت را فرض داشته و هر كس كه از روى جهالت كار زشتى بكند، سپس پشيمان شود، توبه كند و خود را اصلاح كند، خداوند بسيار بخشنده و مهربان است.

   ممكن است اين آيه ناظر به مؤمنانى باشد كه از مكه مهاجرت مى كردند و در مدينه نزد پيغمبر(ص) مى آمدند؛ ولى چنان كه مى دانيم، مورد، مخصص نيست و آيه شامل ديگران هم مى شود؛ اما اين نكته، قابل تأمل است كه در هر حال، سلام در اين آيه، ظهور بيش ترى در امنيت و آرامش بخشيدن دارد؛ زيرا در مورد مهاجران است كه از ديار خود، يعنى شهر مكه، به ديار غربت، يعنى مدينه مى رفتند و در آن جا خويشاوند و فاميلى نداشتند و طبيعى بود كه احساس ناامنى كنند و نگران باشند.

   و اگر درباره همه مؤمنان باشد، باز هم چون اين افراد تازه ايمان آورده اند و قبلا عامل به آداب و رسوم و دستورات اسلامى نبوده اند، طبعاً نگران گذشته خويش و گناهانى كه قبل از اسلام از آنان سرزده است، خواهند بود. از اين رو، خداوند به وسيله پيغمبر خود


1ـ انعام/ 54.

و با خطاب (فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ) به آن ها امنيت و آرامش مى دهد تا نگران گذشته خويش نباشند. جمله هاى آخر آيه نيز، كه از رحمت و بخشش خدا و از توبه سخن گفته اند، شاهد و مؤيدى بر اين حقيقتند.

   در قرآن كريم، در ضمن نقل داستان انبيا، آمده است كه ملائكه به ايشان سلام گفتند؛ مثلا در داستان حضرت ابراهيم (ع) در چند آيه، اين مطلب تكرار شده است كه وقتى فرشتگان، براى تخريب شهر لوط آمدند، اول نزد ابراهيم رفتند و در آغاز ملاقات، به آن حضرت سلام كردند؛ مانند:

(وَلَقَد جاءَتْ رُسُلُنَا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرَى قالُواْ سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْل حَنِيذ * فَلَمَّا رَأَى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا اُرْسِلْنَا إِلى قَوْمِ لُوط)(1).

هنگامى كه فرستادگان ما نزد ابراهيم رفتند تا او را مژده دهند، به او سلام گفتند. و ابراهيم به آنان جواب داد. و پس از درنگى برايشان گوساله بريان شده اى آورد؛ اما هنگامى كه ديد آنان دست به طعام نمى برند، نگران شد. آنان (كه متوجه ترس و نگرانىِ ابراهيم شده بودند) به او گفتند: مترس، كه ما فرستاده خدا به سوى قوم لوط هستيم.

   و مانند:

(وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ * اِذْ دَخَلُوا عَلَيْه فَقالُوا سَلاماً قالَ إِنَّا مِنْكُم وَجِلُونَ * قالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَم عَلِيم)(2).

آنان را از مهمانان ابراهيم خبر بده، هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام كردند.ابراهيم به آنان گفت: ما از شما بيمناكيم. گفتند: مترس، كه ما تو را به آوردن پسرى دانا بشارت مى دهيم.

   در آيه اى ديگر آمده است: «هنگامى كه حضرت ابراهيم(ع) مى خواست از آزر جدا شود، به او سلام كرد و گفت: به زودى از خدا برايت طلب مغفرت مى كنم كه او به من مهربان است.»(3) و اين از موارد سلام وداع است؛ يعنى همان طور كه انسان به هنگام برخورد و در آغاز ملاقات، به مخاطب خود سلام مى كند، در هنگام جدا شدن از او نيز خوب است كه سلام كند. اين كار، هم اكنون نيز در ميان اعراب مسلمان، مرسوم است و آنان به هنگام جدا شدن، به يكديگر سلام مى كنند.


1ـ هود/ 69 و 70.

2ـ حجر/ 51 ـ 53.

(قَالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى إِنَّهُ كَانَ بى حَفِيّاً). (مريم/ 47).

   دسته سوم، آياتى هستند كه در آن ها خداوند به بندگانش سلام كرده است. در يك آيه، خداوند به موسى و برادرش، هارون خطاب مى كند كه برويد به سوى فرعون و به او بگوييد: ما فرستادگان خداى توييم. بنى اسرائيل را همراه ما بفرست و آنان را شكنجه مكن و در آخر آيه، با توجه به اين كه معجزاتى به آنان داده بود تا نشانه رسالت و صدق گفتارشان باشند، مى فرمايد: پيام مرا به فرعون برسانيد و به او بگوييد:

(قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَة مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)(1).

ما معجزات و نشانه هايى از سوى پروردگارت آورديم و درود و سلام بر آن كس كه راه هدايت را دنبال كند.

   خداوند در دو آيه به طور عموم، بر همه انبيا سلام فرستاده است. در يكى مى فرمايد:

      (وَسَلامٌ عَلى الْمُرْسَلِينَ)(2).

   و در ديگرى مى فرمايد:

      (قُلْ الْحَمْدُلِلَّهِ وَسَلامٌ عَلى عِبَادِه الَّذِينَ اصْطَفَى)(3).

      ستايش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزيده خدا.

   در آيات متعددى نيز خداوند به افراد خاصى سلام فرستاده است. در يك آيه، درباره حضرت يحيى مى گويد:

(وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً)(4).

سلام و درود خدا بر او (حضرت يحيى) باد، روزى كه پا به جهان گشود و روزى كه مى ميرد و روزى كه دوباره زنده شود.

در آيه ديگرى، از زبان حضرت عيسى درباره خودش آمده است:

(وَالسَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً)(5).

رحمت و سلام خدا بر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه دوباره زنده خواهم شد.


1ـ طه/ 47.

2ـ صافات/ 181.

3ـ نمل/ 59.

4ـ مريم/ 15.

5ـ مريم/ 33.

   در چند آيه نيز خداوند پس از نقل سرگذشت برخى از انبيا بر آنان درود مى فرستد:

(سَلاَمٌ عَلى نُوح فِى الْعَالَمِينَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)(1).

(سَلاَمٌ عَلى إِبْرَاهِيمَ * كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)(2).

(سَلاَمٌ عَلى مُوسى وهَارُونَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)(3).

(سَلاَمٌ عَلى إِلْ يَاسِينَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)(4).

   سلام بر نوح، ابراهيم، موسى، هارون و الياس كه آنان از بندگان با ايمان و نيكوكار ما بودند و ما اين گونه به نيكوكاران پاداش خواهيم داد.

   و باز درباره حضرت نوح، پس از فرو نشستن طوفان مى فرمايد:

(قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَم مِنَّا وَبَرَكَات عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَم مِمَّنْ مَعَكَ)(5).

به نوح خطاب شد كه از كشتى فرود آى كه سلام و بركات و رحمت ما بر تو باد و بر آن گروه هايى كه پيرو تو و با تواَند.

   دسته چهارم، از آيات سلام، متضمن سلام فرشتگان به انسان هاى مؤمن و نيكوكار است. آياتى از قرآن كريم، حكايت از اين دارند كه وقتى مؤمن قبض روح و يا وارد بهشت مى شود، فرشتگان به او سلام مى كنند؛ مانند:

(اَلَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا اْلجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)(6).

كسانى كه فرشتگان به پاكيزگى قبض روحشان كنند و به آن ها گويند: سلام بر شما، به خاطر كارهاى نيكتان داخل بهشت شويد.

(وَالْمَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ باب * سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبى الدَّارِ)(7).

فرشتگان از هر در بر آنان وارد شوند و بگويند: سلام بر شما كه صبر كرديد و جايگاه خوبى در آخرت داريد.


1ـ صافات/ 79 ـ 81.

2ـ صافات/ 109 ـ 111.

3ـ صافات/ 120 ـ 122.

4ـ صافات/ 130 ـ 132.

5ـ هود/ 48.

6ـ نحل/ 32.

7ـ رعد/ 23 و 24.

(اُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً * خالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً)(1).

به ايشان به خاطر صبرشان، قصرهاى بهشتى پاداش داده شود و تحيت و سلام به ايشان گفته شود و در آن جاودان بمانند.

   دسته پنجم، آياتى هستند كه مى گويند: تحيت مؤمنان در بهشت، سلام است؛ مانند:

(وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ)(2).

تحيت و تعارف مؤمنان در بهشت، سلام است.

(تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَرِيماً)(3).

تحيت مؤمنان، در روزى كه وارد بهشت شوند، سلام است و پاداش خوبى براى شان آماده شده است.

   اين آيات و امثال آن ها همگى نشانه اهميت سلام هستند و دلالت دارند بر اين كه سلام كردن از آداب مهم اسلامى است. اين اهميت تا جايى است كه در بعضى از آيات، دين اسلام، «سلام» تلقى شده و برنامه هاى اسلام، "سبل السلام" ناميده شده است؛ مانند:

(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَكِتابٌ مُبِينٌ * يَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ)(4).

محققاً از سوى خداوند، نورى و كتاب و نوشته اى روشن براى تان فرستاده شد تا خدا به وسيله آن، هر كس را كه خشنودى او را دنبال كند، به راه هاى امنيت و سلامتى هدايت كند.

   قرآن در چنين آياتى، در واقع مى خواهد اهميت اسلام و قرآن را بيان كند و با اين هدف مى فرمايد: خداى متعال به وسيله قرآن، راه هاى سلام و امنيت را به مردم نشان مى دهد و يكى از مهم ترين ويژگى ها و امتيازات قرآن در اين است كه مردم را به سوى راه هاى سلام، هدايت مى كند.


1ـ فرقان/ 75 و 76.

2ـ يونس/ 10؛ ابراهيم/ 23.

3ـ احزاب/ 44.

4ـ مائده/ 15 و 16.

اهميت سلام

در اسلام به مؤمنان سفارش و تأكيد شده است كه به يكديگر سلام كنند. پيغمبر اكرم(ص) به زنان و كودكان نيز سلام مى كردند. سلام با سلامتى هم خانواده است و مفهومش اين است كه هيچ خطر و تهديدى از سوى سلام كننده، متوجه مخاطب او نيست. اين شعار اسلامى، كه به عنوان تحيت و تعارف، به هنگام رو به رو شدن و ملاقات مسلمان ها با هم، از سوى هر يك به ديگرى، ادا مى شود، در قرآن كريم، انجام آن، با تأكيد سفارش شده است.

   شايد يكى از حكمت هاى سلام اين باشد كه هر انسانى در زندگىِ خود پيوسته، نگرانى ها، ترس ها و اضطراب هايى دارد و با هر كسى هم كه برخورد مى كند، چون احتمال مى دهد كه از سوى او ضررى متوجهش شود، نوعى نگرانى و اضطراب به او روى مى آورد. بنابراين، نخستين چيزى كه در هر ملاقات و برخورد انسان ها مطلوب و شيرين است، بر طرف شدن اين نگرانى و دلهره خواهد بود تا انسان احساس آرامش كند و مطمئن شود كه از سوى آن شخص، ضررى به او نمى رسد و خطرى او را تهديد نمى كند؛ چرا كه هيچ چيز براى انسان مهم تر از دفع ضرر نيست و پس از اين است كه مى تواند احساس آرامش كند، درست برخورد كند و درست تصميم بگيرد.

   بنابراين، در اولين برخورد، بهترين چيزى كه بايد مسلمان ها رعايت كنند، دادن امنيت و آرامش به طرف مقابل و مخاطب خويش است تا مطمئن شود كه از طرف مقابل ضررى متوجه او نيست. مسلمانان موظفند با سلام كردن به يكديگر، در لحظه برخورد، اين احساس را در روان يكديگر ايجاد كنند كه اين، مسئله بسيار مهمى است و ما نمى توانيم درست آن را ارزيابى كنيم كه چقدر براى زندگىِ انسان اهميت دارد تا آن جا كه مى توان گفت: پايه و اساس ديگر ابعاد زندگىِ انسان است.

   اهميت و ارزش سلام تا آن جا است كه بهشت، كه سمبل نعمت، و آسايش و زندگىِ شيرين انسان است، "دار السلام"، ناميده شده و به نوبه خود، اهميت سلامتى و امنيت را مى رساند.

   امنيت و سلامت، از ديد همه انديشمندان مكتب هاى سياسى نيز اهميت والايى دارد و نخستين، مهم ترين و عمومى ترين هدف هر نظام سياسى، تأمين امنيت و سلامت و

آرامش افراد جامعه است كه پس از فراغت از آن مى تواند براى اهداف ديگر قدم بردارد. از اين رو است كه مكتب هايى ديگر، غير از اسلام نيز بر اين حقيقت تأكيد كرده و ديدگاه ها و نظرياتى بر اساس آن ارائه داده اند و حتى بعضى از آن ها در اين مورد، راه افراط و مبالغه را پيموده اند؛ از آن جمله، پيروان مكتب اگزيستانسياليسم معتقدند كه زندگى با دلهره و اضطراب توأم است و اصلا زندگى بدون دلهره و اضطراب، امكان و تحقق خارجى ندارد.

   به هرحال، اين حقيقتى آشكار است كه نخستين چيزى كه مورد توجه يك موجود باشعور، به ويژه انسان قرار مى گيرد و براى وى ارزش حياتى دارد، احساس امنيت و آرامش در زندگى است، احساس اين كه جان و مال و هر چيز ديگرى كه او به آن ها علاقه دارد، از هيچ سويى تهديد نمى شود و هيچ زيانى به وى نمى رسد.

   بنابراين، در روابط اجتماعى، نخستين چيزى كه بايد تأمين شود، همين احساس امنيت و آرامش خاطر انسان است اين اساس و پايه اصلى زندگىِ انسان است كه اگر تأمين نشود، زندگىِ اجتماعى، براى او هيچ ارزشى ندارد.

   در واقع، سلام كه يك تحيت و تعارف رسمىِ اسلامى است، به معناى دعا و درخواست همين امنيت و سلامتىِ مخاطب است. از اين رو، در قرآن كريم، در برخى موارد، واژه سلام با كلماتى كه معناى امنيت دارند، همراه است كه اين تقارن لفظى، خود، قرينه تقارن مفهومىِ سلام و امنيت است؛ مانند:

(هُوَ اللَّهُ الَّذى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ العَزِيزُ الْجَبَّارُ)(1).

او است خدايى كه جز او خدايى نيست. او سلطان مقتدر جهان است، پاك از هر عيب و آلايش است، امنيت بخش و نگهبان جهانيان و قاهر و مقتدر و جبّار است.

   خداوند در اين آيه، از ميان اسماى الهى، "السلام" و "المؤمن" را كه بمعناى امنيت دهنده اند، در كنار هم آورده است كه نشانه نزديكىِ اين دو اسم خداوندند. خدا است كه سلامتىِ افراد را تأمين، خطر را از ايشان دفع و امنيت را براى شان ايجاد مى كند.

   در آيه ديگرى مى خوانيم كه در روز قيامت به مؤمنان گفته مى شود:


1ـ حشر/ 23.

      (اُدْخُلُوها بِسَلاَم آمِنينَ)(1).

      وارد بهشت شويد با سلامتى و در حال امنيت.

   در اين جا نيز كلمه سلام در كنار يكى از مشتقات كلمه امن، به معناى امنيت آمده است.

   انسان با گفتن "سلام عليكم" ممكن است يكى از دو منظور را داشته باشد: گاهى منظور اين است كه به مخاطب خود بفهماند كه از طرف من سلامتىِ شما تأمين مى شود يا از سوى من خطرى شما را تهديد نمى كند و زيانى به شما نمى رسد. گاهى نيز منظور اين است كه من خواهان امنيت شما هستم و از خداوند براى شما سلامتى و دفع ضررها و خطرها را طلب مى كنم؛ يعنى به قصد دعا مى گويد: «سلام عليكم». به بيان ديگر، ممكن است منظورش «سلام منّى عليكم» باشد و يا «سلام من الله عليكم». البته در بين افراد معمولى، بيش تر اين معنا منظور است كه از طرف او، كه سلام كننده است، خطرى متوجه مخاطبش نيست؛ اما كسى كه بينش توحيدى دارد و در همه حال، متوجه خدا است، هنگامى كه سلام مى كند، در واقع، به مخاطب خود دعا مى كند و سلامتى را از خدا براى او مى خواهد؛ زيرا بر اساس بينش توحيدى خود، سلامتى را مانند هر چيز ديگر، از سوى خدا مى داند و خودش را در برابر خداوند، مؤثر نمى داند. از خدا مى خواهد كه براى مخاطبش سلامت ايجاد كند و او را از خطرها حفظ كند كه در اين صورت، سلام هم اداى احترام است و هم دعا.

ب) جواب سلام

يكى ديگر از آداب معاشرت در اسلام، جواب سلام است كه مى توان گفت: از يك نظر، اهميت بيش ترى نسبت به سلام كردن دارد و در قرآن كريم، مورد تأكيد قرار گرفته است. خداوند در آيه اى مى فرمايد:

(وَإِذَا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْئ حَسِيبَاً)(2).

هنگامى كه به شما سلام و دعا كردند، پس بر شما است كه به شكلى بهتر از آن، او را


1ـ حجر/ 46.

2ـ نساء/ 86.

سلام و دعا كنيد يا (دست كم) همان سلام و دعا را به خود او برگردانيد، كه خداوند براى هر چيزى حساب باز مى كند (و به طور كامل به حساب هر نيك و بدى مى رسد).

   كلمه «تحيت»، كه در اين آيه به كار رفته، از ماده حيات است و در حقيقت، نوعى دعا و درخواست ادامه زندگى براى مخاطب خواهد بود. گويا در اصل، رسم بر اين بوده كه در برخوردها و ملاقات ها، براى اداى احترام، به يكديگر مى گفتند: «حيّاك الله» و به تعبير فارسى، «زنده باشى»؛ چنان كه در شعارها هم "زنده باد" مى گويند. كلمه تحيت، در حقيقت و دراصل، به معناى گفتن همين جمله «حيّاك الله» يا «زنده باد» است؛ اما بعدها، توسعه داده شده و اصطلاحاً، به هر سخنى كه در برخوردها براى اداى احترام گفته مى شود، بلكه به هر عملى كه به منظور اداى احترام، انجام شود، كلمه تحيت اطلاق شده است.

   البته در هر فرهنگ يا جامعه اى، ممكن است هنگام ملاقات، گفتن جمله خاصى يا انجام عمل خاصى، به نشانه اظهار محبت، مرسوم باشد كه اصطلاحاً، واژه "تحيت" به همه آن ها اطلاق خواهد شد؛ اما تحيت در فرهنگ و آداب اسلامى، در ملاقات ها چيزى جز سلام نيست. از اين رو، در آيات متعدد قرآن كريم، كلمه تحيت همراه با كلمه سلام آمده است و يا سلام، مصداق رسمى و شناخته شده اسلامىِ آن مطرح شده است. در يك آيه مى خوانيم:

      (وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً)(1).

      آن جا (در بهشت) با تحيت و سلام يكديگر را ملاقات كنند.

   در آيه اى ديگر آمده است:

      (وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ)(2).

      تحيت آنان در بهشت سلام است.

   و در آيه اى ديگر:

      (تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلاَمٌ)(3).

      تحيت و پذيرايىِ مؤمنان، روزى كه خدا را ملاقات كنند، سلام (از سوى خدا) است.


1ـ فرقان/ 75.

2ـ يونس/ 10 و ابراهيم/ 23.

3ـ احزاب/ 44.

   به هر حال، تحيتى كه به عنوان شعار اسلام تعيين شده "سلام" است و گفتن آن، مستحب؛ اما جواب دادن به آن، واجب خواهد بود.

   پاسخ هر تحيتى در آداب و فرهنگ اسلام بايد كامل تر از آن و يا دست كم، مطابق آن باشد؛ مثلا اگر كسى بگويد: "سلام عليكم"، در پاسخ او بايد گفت: "سلام عليكم و رحمة الله". و يا اگر بگويد: "سلام عليكم ورحمة الله" در پاسخ او بايد گفت: "سلام عليكم و رحمة الله و بركاته".

   البته هر كس با هر نوع تحيتى كه با ما برخورد كند، بهتر و مطلوب تر اين است كه به او پاسخ داده شود؛ اما اگر كسى با جمله "سلام عليكم" به ما تحيت بگويد، پاسخ دادن به آن شرعاً واجب خواهد بود و اگر با كلام ديگرى، غير از "سلام" به ما تحيت بگويد، پاسخ دادن به آن مستحب است.

تكميل بحث

يكى ديگر از تحيت ها و تعارف هايى كه در روايات بر آن تأكيد شده، جمله خاصى است كه خطاب به كسى كه عطسه كرده است، گفته مى شود. اين تحيت، در روايات و در اصطلاح متشرعان «تسمية العاطس» ناميده شده و با عبارت "يَرْحَمُكَ اللّه" كه متضمن دعا و درخواست رحمت براى كسى است كه عطسه كرده است، ادا مى شود و او نيز در پاسخ بايد بگويد: «يَغْفِرُاللّهُ لَكَ»، كه متضمن دعاى عفو و بخشش براى گوينده تحيت است.

   هم چنين هنگامى كه كسى آب مى نوشد، يا فردى عزيزى را از دست داده و يا در موارد ديگرى از اين قبيل، كه غم يا شادى براى افراد پيش مى آيد معمولا تحيت ها و تعارفات و نيز پاسخ هاى خاصى در بين افراد متشرع رايج و معمول است. شايد بتوان به طور كلى گفت كه هر كس، هرگونه محبتى را اظهار كند و هر نوع احترامى كه در مورد كسى به جا مى آورد، خواه به صورت دادن هديه باشد يا گفتن تسليت و يا تهنيت، مستحب است كه پاسخ محبت و احترام او، به شكل مناسبى داده شود و از جمله مواردى كه در روايات، بر آن تأكيد شده، لزوم پاسخ دادن به نامه است:

      «ردّ جواب الكتاب واجب كوجوب ردّ السلام»)(1).

      پاسخ دادن به نامه، مانند پاسخ گفتن به سلام، لازم است.


1ـ كافى، ج 2، ص 670، روايت 2.

ج) اجازه خواستن

دومين مورد از آداب شرعىِ ورود به خانه ديگران، اجازه خواستن از صاحب خانه است. انسان متشرع و مسلمان، حق ندارد بدون گرفتن اجازه از صاحب خانه، وارد خانه او شود، بلكه بايد نخست، رضايت او را به دست آورد و از او اجازه بگيرد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

(يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذلِكمُ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ)(1).

   اين آيه به مؤمنان سفارش مى كند كه بدون اجازه، به خانه ديگران وارد نشوند و اگر صاحب خانه اجازه ورود نداد و از او خواست كه برگردد، بايد برگردد.

   وارد شدن به خانه ديگران چند صورت دارد:

   نخست اين كه انسان مى داند كه صاحب خانه از آمدن او به خانه اش راضى است.

   دوم اين كه مى داند كه صاحب خانه از آمدن وى به خانه اش ناراضى و ناراحت است.

   سوم آن كه شك دارد و نمى داند كه صاحب خانه از رفتن او به خانه اش خشنود مى شود يا ناخشنود و ناراضى است؟

   بديهى است كه اگر بداند صاحب خانه ناراضى است و يا پس از اجازه خواستن، پاسخ رد بشنود، به دستور صريح قرآن، نبايد وارد آن خانه شود:

      (وَ اِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ اَزْكى لَكُمْ).

      اگر صاحب خانه اجازه نداد و گفت: برگرديد، پس بازگرديد كه اين براى شما بهتر است.

   يا اگر به هر شكل بداند كه صاحب خانه راضى به ورود او است، مى تواند وارد خانه او شود؛ اما بايد بداند كه ورود به خانه ديگران آدابى دارد كه رعايت آن ها لازم است: يكى از آداب ورود به خانه ديگران اين است كه سر زده وارد نشود. اگر كسانى با هم روابط دوستانه دارند يا كسانى براى حاجتى كه به شخص خاصى دارند، بايد به منزل وى بروند، نبايد سرزده، و بدون اجازه به خانه او وارد شوند؛ چون ممكن است وى آمادگى براى پذيرش را نداشته باشد و يا در حالى باشد كه مايل نيست كسى او را در آن حال


1ـ نور/ 27 و 28.

ببيند. اين است كه در قرآن تأكيد مى شود كه پيش از ورود به منزل ديگران، توجه آنان را جلب كنيد.

   قرآن در اين باره، جمله (حَتّى تَسْتَأْنِسُوا) را به كار برده و از واژه "استيناس" بهره مى برد. استيناس، انجام كارى است كه توجه صاحب خانه را جلب كند و او را به گونه اى متوجه حضور و ورود خود كند. بعضى روايات در توضيح استيناس مى گويند: منظور اين است كه صاحب خانه را صدا بزنيد، يا با سرفه كردن و يا شكلى ديگر، مانند گفتن «يا الله» توجه وى را جلب كنيد، تا آماده پذيرش شما شود و ورود سر زده شما باعث وحشت و نگرانى او نشود.

   حال، اگر بخواهد وارد خانه كسى شود، اما كسى در خانه نبود تا از او اجاره بگيرد، باز هم نبايد وارد شود؛ زيرا اين آيه مى فرمايد: اگر كسى را در خانه نيافتيد، داخل نشويد تا اين كه به شما اجازه داده شود. بنابراين، وقتى كسى در خانه نيست، طبعاً اجازه اى هم داده نمى شود و نتيجه اش اين است كه نبايد وارد شد.

   اكنون سؤال اين است كه آيا كسانى هم كه اهل همان خانه اند و رفت و آمد بسيار دارند، بايد هر بار اجازه بگيرند؟ توضيح اين كه مواردى هست كه رفت و آمد افراد و برخوردشان با يكديگر، بسيار زياد است؛ مثلا اهل يك خانه، گر چه در اتاق هاى جداگانه زندگى كنند، ولى با هم رفت و آمد و برخوردهاى فراوانى دارند. فرزندان وارد اتاق پدر و مادر مى شوند و يا برعكس. آيا اينان نيز هر بار كه مى خواهند وارد اتاق ديگرى شوند، بايد اجازه بگيرند؟ سفارش اسلام درباره اين گونه افراد چيست؟

   خداوند درباره چنين افرادى، در قرآن كريم مى فرمايد:

(يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا اْلحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّات مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ اْلفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ َبعْدِ صَلاةِ اْلِعشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرات لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلا عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلى بَعْض كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الاْيَاتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)(1).

اى مؤمنان! خدمتكاران شما كه در منزل كار مى كنند و كودكانى كه به حد تكليف نرسيده اند، در سه مورد، اگر خواستند نزد شما بيايند، بايد اجازه بگيرند: يكى قبل از


1ـ نور/ 58.

نماز صبح، دوم به هنگام ظهر كه لباس ها را بيرون آورده و در حال استراحت هستيد و سوم پس از نماز عشا (كه اين سه، وقت استراحت است و انسان مى خواهد آزاد و رها باشد) و پس از اين سه هنگام، باكى بر شما و ايشان نيست كه دور و بر شما آمد و رفت كنند و با هم باشيد. اين گونه خداوند آيات خود را برايتان بيان مى كند و خداوند دانا و حكيم است.

   آن چه را اين آيه توصيه كرده است، در مورد خدمتكاران و كودكان نابالغ است؛ اما اگر فرزندان به حد تكليف رسيدند، بايد مثل ديگران اجازه بگيرند؛ يعنى غير از سه وقتى كه در آيه نام برده شده است، هر وقت ديگر هم كه مى خواهند وارد شوند، بايد اجازه بگيرند.

د) غذاخوردن در خانه ديگران

در مورد خوردن از غذاى ديگران در خانه آنان، اصل كلى بر ممنوع بودن اين كار است؛ اما در بعضى موارد، كه هر چند اجازه صريحى از طرف صاحب خانه نباشد، ولى معمولا انسان علم به رضايت صاحب خانه دارد، اصل بر رضايت او از اين كار است و اگر كسى راضى نباشد، بايد آن را آشكار كند. خداوند در قرآن كريم، اين موارد را بر شمرده و مى فرمايد:

(وَلاَ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُم أَوْ بُيوُتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوْتِ اُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُم اَوْ بُيُوتِ اَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُم أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ اَو بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مامَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعَاً أَوْ أَشْتَاتاً)(1).

بر شما باكى نيست كه از خانه خود يا پدرانتان يا مادرانتان يا برادر و خواهرانتان يا عموها يا عمه هاتان يا دايى هاتان و يا خاله هاتان و يا از منزل هايى كه كليد آن در دست شما است و يا از خانه دوستتان، چيزى بخوريد. آرى بر شما باكى نيست كه دسته جمعى يا پراكنده بخوريد.

   مفسران گفته اند: منظور از "بيوتكم" خانه فرزندان است؛ يعنى خانه فرزندانتان به منزله خانه خودتان است.


1ـ نور/ 61.

   از اين آيه استفاده مى شود كه خويشاوندان نزديك براى استفاده از خوردنى ها در خانه يكديگر نيازى به اجازه گرفتن ندارند. هم چنين در خانه دوستان يا خانه اى كه كليدش را در اختيار انسان گذارده اند، براى خوردن، اجازه جداگانه لازم نيست. در واقع، بايد گفت كه در اين گونه موارد، اذن فحوى وجود دارد و متضمن اجازه اين گونه تصرفات هست.

هـ) جا دادن به تازه وارد در مجلس

   يكى ديگر از آداب معاشرت، كه در قرآن كريم به آن سفارش شده، اين است كه در محافل و مجالس، جمع و جور بنشينند تا جاى نشستن براى كسانى كه وارد مجلس مى شوند، باشد و يا هنگامى كه كسى وارد مجلس شد، برايش جا باز كنيد تا بتواند در جاى مناسبى بنشيند.

   معمولا، مجالس و محافل، داراى ظرفيت محدودى هستند، به طورى كه اگر همه افراد بخواهند آزاد بنشينند، جا براى ديگران تنگ مى شود و در نتيجه، همه نمى توانند در جاى مناسب بنشينند. از اين نظر، قرآن توصيه مى كند كه هنگامى در مجلسى نشسته ايد، اگر گفته مى شود: جا باز كنيد، تنگ تر بنشينيد و جا به ديگران بدهيد كه خدا هم به كار شما وسعت دهد و يا اگر گفتند: برخيزيد تا شخص محترمى بنشيند، برخيزيد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فى الَمجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)(1).

اى اهل ايمان! در مجالس، هر گاه به شما گفتند: جا براى ديگران باز كنيد، جمع و جور بنشينيد و به آن ها جا بدهيد تا خدا به كار شما توسعه دهد و وقتى گفته مى شود: برخيزيد، برخيزيد. خداوند كسانى را كه داراى ايمان و علم هستند، درجاتى از رفعت و بلندىِ مقام مى دهد و به آن چه كه مى كنيد آگاه است.

   در واقع، اين آيه شريفه، دو سفارش روشن دارد و يك سفارش ضمنى. سفارش نخست ـ كه مى شود گفت: عموميت دارد و رعايت آن بر همه لازم است ـ اين است كه مسلمان ها در مجالس و محافل خود تا حد ممكن، جمع و جور بنشينند تا افراد بيش ترى بتوانند در آن مجلس شركت كنند و از آن بهره ببرند.


1ـ مجادله/ 11.

   البته اين سفارش تا آن جا عملى است كه امكان تنگ تر نشستن وجود داشته باشد؛ اما اگر ظرفيت مجلس تكميل شد، ديگر اين سفارش، عملى نخواهد بود.

   سفارش دوم ـ كه خصوصى تر است و جنبه همگانى ندارد، بلكه در مورد بعضى افراد شاخص و ممتاز بايد رعايت شود ـ اين است كه در همان حال هم كه مجلس پر است و جايى براى تازه وارد نيست، بر مسلمانان لازم است كه در مورد افرادى كه امتياز علمى يا تقوايى و ايمانى دارند، ايثار كنند و به احترامشان جاى خود را به آنان بدهند.

   سفارش ضمنى اى كه مى توان از اين آيه استفاده كرد، رعايت مقام و موقعيت و احترام افراد دانشمند و مؤمن و با تقوا است در دادن جاى مناسب به آنان براى نشستن در مجلس؛ زيرا از يك سو مى دانيم كه علت حكم صريح اين آيه درباره ايثاركردن و جادادن به بعضى افراد، لزوم رعايت احترام آن ها است و از سوى ديگر، چون معمولا در هر مجلس، جاهاى مختلفى وجود دارد، اگر احترام گذاشتن به افرادى كه احترامشان لازم است، ايجاب مى كند كه در جاى خاصى از مجلس بنشينند، بايد آن جاى خاص را به او داد، هر چند به اين صورت باشد كه اين شخص، از آن جا برخيزد و در جاى پايين ترى بنشيند.

   البته بايد توجه داشت كه شأن نزول آيه اين است كه مسلمان ها نزد پيغمبر در حلقه تنگ مى نشستند و كسانى كه بعداً مى آمدند و با پيغمبر كار داشتند، به او دست نمى يافتند. اين سفارش خداوند، در اصل براى اين بوده كه همه بتوانند نزد پيغمبر خدا بروند.

و) شنيدن و تحمل سخن ديگران

   يكى ديگر از آدابى كه از سيره پيغمبر اكرم(ص) استفاده مى شود و در قرآن كريم نيز به آن اشاره شده است و براى كسانى كه رهبرى و مديريت عده اى را بر عهده دارند، اهميت بسيار دارد، شنيدن و تحمل گفته ها و انتقادات ديگران است؛ زيرا ديگران با چنين كسانى كه به گونه اى شاخص هستند، به طور طبيعى، بسيار سروكار دارند، به آنان مراجعه مى كنند و انتقادات و پيشنهادهايى دارند و مسائلى را درباره مصالح و مفاسد جامعه مطرح مى كنند كه معمولا بسيارى از آن ها به جا و قابل قبول نيست.

   اين رهبران، پيشوايان و مديران، بايد چگونه عكس العملى در برابر اين سخنان داشته باشند و چه وظيفه اى در برابر چنين افرادى دارند؟ براى پاسخ دادن به اين پرسش،

به آيه اى از قرآن كريم اشاره مى كنيم كه از آن، سيره و روش پيغمبر در اين باره، كه اسوه و مقتداى مؤمنان است، روشن مى شود. پيغمبر اكرم(ص) هميشه به سخن ديگران گوش مى دادند و اگر هم سخن او درست نبود به رويش نمى آورند. رعايت اين روش در پيغمبر چشمگير بود، تا آن جا كه منافقان، آن را يك عيب مى شمردند مى گفتند: پيغمبر گوش شنوايى است و هر كس، هر چه مى گويد، گوش مى كند. خداوند، اين حقيقت را اين گونه بيان مى كند:

(وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَيْر لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ امَنوُا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَلَيمٌ)(1).

بعضى از ايشان پيامبر خدا را مى آزارند و مى گويند: او گوش است. بگو: گوش خوبى است براى شما، ايمان به خدا و اعتماد به مؤمنان دارد و براى مؤمنان از شما رحمت است، و كسانى كه رسول خدا را مى آزارند، برايشان عذابى دردناك خواهد بود.

   در اين آيه، در جمله (يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ) دو تعبير متفاوت آمده است. يك بار «يؤمن بالله» با «باء» به كار رفته و به اصطلاح متعدى شده و در يك بار، «يؤمن للمؤمنين» با «لام». اين اختلاف در دو تعبير، پرسشى را براى مفسران ايجاد كرده است كه چرا در يكى با «باء» و در ديگرى با «لام» آمده است؟

   به نظر مى رسد فرق بين اين دو تعبير در اين است كه يكى اشاره به تصديق خبر دارد و ديگرى به تصديق مخبر. توضيح آن كه كلمه «يؤمن»، كه متضمن معناى تصديق است، اگر با حرف «باء» متعدى شود، دلالت بر تصديق واقعيت و محتواى خبر دارد؛ مثلا «ايمان بالله» به معناى تصديق وجود خداى متعال است و ايمان به انبيا و كتاب هاى آسمانى، به معناى راست شمردن ادعاى پيامبران و تصديق صحت محتواى كتاب هاى آسمانى است.

   اما هنگامى كه يؤمن با حرف «لام» متعدى مى شود، دلالت بر تصديق گوينده دارد، اعم از آن كه سخنش را هم مطابق با واقع بداند يا نداند. پس معنايش اين است كه دروغ عمدى به گوينده نسبت نمى دهد؛ اما معنايش اين نيست كه محتواى سخن او را هم تصديق مى كند. بنابراين، اين برخورد پيغمبر، زود باورى و ساده انديشى نيست، بلكه


1ـ توبه/ 61.

لطف و بزرگوارى و اغماض است. هنگامى كه يكى از مؤمنان به پيغمبر اكرم (ص) خبرى مى داد، پيغمبر(ص) اگر هم مى دانست كه خلاف مى گويد، به روى او نمى آورد كه تو دروغ مى گويى، بلكه با لطف و بزرگوارى از كنار آن مى گذشت و يا اگر نياز بود، درباره آن تحقيق مى كرد. پس اين رفتار، از اوصاف حميده پيغمبر بوده و تعبير آيه، براى ايشان، تعبيرى ستايش آميز است.

   از اين آيه، هر چند كه مستقيماً درباره پيغمبر است، مى توان استفاده كرد كه ديگر رهبران و كسانى كه مرجع مردم هستند، بايد در رفتارشان با ديگران، صبور، پر تحمل و بردبار و به اصطلاح، گوش خوبى براى شنيدن سخنان مردم باشند. هنگامى كه كسى سخنى را مى گويد، درست گوش بدهند و به گوينده نشان دهند كه به سخنان او ارج مى نهند و او را تصديق مى كنند. و حتى اگر هم سخن او را نادرست مى دانند، با بزرگوارى از كنار آن بگذرند كه مى توان گفت: در واقع، اين شكر نعمت رهبرى، رياست و مديريتى است كه خداوند در اختيارشان قرار داده و محبوبيتى است كه در بين مردم دارند.

ز) نجوا يا سخن درِ گوشى

يكى ديگر از آداب اسلامى در معاشرت، اين است كه در مجالس عمومى، كه ديگران هم نشسته اند و ما را مى بينند، از سخن گفتن درِ گوشى و به اصطلاح، پچ پچ كردن، بپرهيزيم. در جمعى كه افراد مختلف حضور دارند، اگر دو نفر با هم به طور خصوصى و درِ گوشى صحبت كنند، طبعاً اين كار سبب رنجش ديگران مى شود و برايشان سؤال انگيز است كه چرا مى خواهند مطالبى را از آنان پنهان دارند و چرا آنان را نامحرم و بيگانه مى دانند؟

   البته در بعضى موارد، ممكن است اين كار ضرورت پيدا كند؛ مانند آن كه بايد يك مسئله اى خصوصى را به كسى بگويد و نمى خواهد ديگران بفهمند. در اين صورت، اگر بتواند بايد آن را در جايى كه ديگران نباشند به او بگويد؛ اما گاهى وقت تنگ است و بايد زودتر، مطلب را به او گفت، هر چند كه در بين جمع باشد. در اين صورت، سخن گفتن درِ گوشى، اشكالى ندارد؛ مانند آن كه مسئله اى مربوط به مسائل حكومتى يا اسرار نظامى باشد كه نبايد ديگران از آن مطلع شوند.

ديدگاه قرآن درباره نجو

قرآن كريم درباره نجوا و سخن درِ گوشى، توصيه هايى دارد كه آن ها را در آيات متعدد مطرح كرده است. در بعضى آيات، به طور كلى سفارش دارد كه در سخنان درگوشى و نجواهايتان تقوا را رعايت كنيد و توجه داشته باشيد كه خداوند سخنان محرمانه شما را مى شنود. بنابراين، چيزى نگوييد كه خلاف مصلحت اسلام و خلاف تقوا باشد.

   در بعضى آيات، نجواهاى خلاف مصلحت را منع كرده، مردم را از ارتكاب آن بر حذر مى دارد. و سرانجام، در بعضى ديگر از آيات، نجوا را در حالت ضرورت و با انگيزه هاى صحيح مجاز دانسته است و برخى از موارد استثنايى را نام مى برد.

   در اين جا آيات نجوا را گروه بندى كرده و سپس مطالب لازم را يادآورى مى كنيم:

   الف) بعضى آيات حاكى از آنند كه خداوند از راز نجوا كنندگان آگاه است و به حساب آنان مى رسد. اين آيات، بيش تر جنبه تهديد دارند؛ مانند:

(اَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِى السَّمَواتِ وَ ما فِى الاَْرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلاَثَة اِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَة إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ اَدْنى مِنْ ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ)(1).

آيا نمى بينى كه خدا از آن چه در آسمان و زمين است، آگاهى دارد؟ هيچ رازى را سه كس با هم زيرگوشى نگويند مگر آن كه خدا چهارم آن ها باشد و پنج كس نگويند جز آن كه خدا ششمين آن ها باشد و نه كم تر و نه بيش تر از اين نگويند مگر آن كه خدا هر كجا كه باشند، با آنان است و سپس در قيامت، آن ها را به اعمال و كردار خود خبر خواهد داد كه او به همه چيز دانا است.

و مانند:

(نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ اِذْ هُمْ نَجْوَى اِذْيَقُولُ اْلظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً)(2).

ما از خود آنان به سخنان رمزى و زير گوشى، كه به هنگام شنيدن گفتار تو مى گويند و مى شنوند، آگاه تريم آن گاه كه ستمكاران مى گويند: جز از مردى سحرزده پيروى نمى كنيد.


1ـ مجادله/ 7.

2ـ اسراء/ 47.

و مانند:

(اَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْواهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلاّمُ اْلغُيُوبِ)(1).

آيا نمى دانند كه خدا از راز و رمز و نجواى آنان آگاه و داناى به غيب ها است؟

و آيه:

(أَمْ يَحْسَبُونَ اَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)(2).

آيا گمان دارند كه ما راز و رمز و نجوايشان را نمى شنويم؟ آرى مى شنويم و فرستادگان ما نزدشان هستند و آن ها را مى نويسند.

ب) برخى آيات ظهور در مذمت يا نهى از هر نجوايى به طور مطلق دارند؛ مانند:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ)(3).

آيا آنان را نديدى كه از نجوا و راز گفتن منع شدند سپس باز گشتند به آن چه كه از آن منع شده بودند؟

و مانند:

(إِنَّمَا النَّجْوَى مِنْ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنوُا)(4).

سخن زير گوشى و نجوا يك كار شيطانى است براى آن كه مؤمنان را غمگين و نگران سازد.

و مانند:

(لاَ خَيْرَ فى كَثِير مِنْ نَجْوا هُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ اِصْلاَح بَيْنَ اْلنَّاسِ)(5).

هيچ خير و صلاح در نجواهايشان نيست مگر آن كس كه در نجواهاى خود به دادن صدقه يا انجام كار خوب و يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد.

   اين آيه، به ظاهر هر گونه نجوا و سخن زير گوشى را مذمت كرده و تنها برخى از موارد نجوا را از اين حكم استثنا كرده است.

   ج) بعضى از آيات، نجوا را بر دو بخش كلى تقسيم كرده اند: يكى از دو بخش را نهى و به ديگرى فرمان مى دهند؛ مانند:


1ـ توبه/ 78.

2ـ زخرف/ 80.

3ـ مجادله/ 8.

4ـ مجادله/ 10.

5ـ نساء/ 114.

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنوُا إِذا تَنَاجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالاِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَتَناجَوْا بِاْلبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)(1).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر گاه سخنى به راز مى گوييد (مواظب باشيد كه) هرگز بر بزهكارى و دشمنى و مخالفت با رسول مگوييد و بر اساس نيكى و خداترسى نجوا كنيد.

   در واقع، نهى در اين آيه، مقيد است نه مطلق؛ چنان كه به نجوا درباره نيكى و تقوا فرمان مى دهد. هر چند ممكن است اين امر نيز بيش از اين دلالتى نداشته باشد كه نجوا در اين گونه موارد بى اشكال است و منعى ندارد. البته بديهى است كه نجوا در بعضى موارد، متضمن مصالحى است كه حسن آن را ايجاب مى كند.

   د) بعضى آيات، حكمت نهى از نجوا را بيان مى كنند. بعضى از آن ها به انگيزه نجوا كننده و بعضى ديگر به بدىِ خود به خودى و مطلق نجوا اشاره دارند. آيه هاى 8 و 9 از سوره مجادله به انگيزه نجوا كننده اشاره دارند و نجواهايى را كه بر اساس انگيزه هاى سوء باشند (گناه و دشمنى و مخالفت با خدا و پيامبر باشند) نهى مى كنند؛ اما آيه 10 همان سوره مطلق نجوارا، كه باعث سوء ظن ونگرانى وحزن واندوه مؤمنان مى شود، بد وشيطانى دانسته است.

   هـ) بعضى از آيات نيز مواردى از نجوا را استثنا كرده اند و آن ها را نه تنها بى اشكال دانسته، بلكه ستوده اند؛ زيرا، مصلحت موردىِ آن ها در حدى است كه مفسده نجوا را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ مانند:

(لا خَيْرَ فى كَثِير مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَيْنَ اْلنَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً)(2).

در بسيارى از نجواهاشان خير و صلاحى نيست مگر آنان كه پنهانى مردم را به دادن صدقه يا انجام كارهاى نيك يا اصلاح ميان مردم فرمان دهند و كسى كه براى خدا و در طلب رضاى او چنين كند، پاداش بزرگى به او مى دهيم.

نتيجه

از آيات مذكور، نكاتى استفاده مى شود كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم:


1ـ مجادله/ 9.

2ـ نساء/ 114.

  

نخست آن كه

 خدا همه جا حضور دارد و همراه انسان ها است و از راز و رمز آنان آگاه است. منظور از همراه بودن خدا همين است، نه اين كه خدا را در عرض موجودات ديگر بر شمريم و مانند آن ها به حساب آوريم.

 

  

دوم آن كه

 در مورد اثم و عدوان و معصيت رسول، كه در بعضى آيات آمده، مى توان گفت: اثم گناهى است كه خداوند، مسلمانان را از انجام آن نهى كرده است؛ اما تجاوز به ديگران نيست؛ مانند نوشيدن شراب. عدوان در مقابل اثم و به معناى تجاوز به ديگران و تضييع حقوق آنان است. معصيت رسول ـ كه در مقابل اثم آمده ـ به معناى نافرمانىِ پيغمبر اكرم در امور ولايتى و حكومتى است.

 

   توضيح اين كه بيانات و اوامر پيغمبر دو گونه اند: گاهى ابلاغ رسالت الهى و انتقال پيام هاى خداوندند كه در اين صورت، اطاعت پيغمبر به اطاعت خدا بر مى گردد و پيغمبر نقشى جز انتقال دستورات الهى ندارد. گاهى نيز اوامرى هستند كه شخص پيغمبر اكرم(ص) از سوى خود صادر مى كند، هر چند اين ها نيز در چارچوب اختياراتى است كه خداى متعال به ايشان مرحمت فرموده و بر اساس ولايتى است كه از سوى خدا بر مردم دارد. معصيت رسول، به معناى سرپيچى و مخالفت با پيغمبر در اين گونه دستورات نوع دوم، يعنى دستورات حكومتى و ولايتى است.

  

سوم آن كه

 آيات، گروهى را نكوهش مى كنند كه از گفتن راز و رمز و نجوا كردن منع شدند؛ اما با وجود اين، برگشتند و مرتكب همان كار شدند كه از آن منع شده بودند. علت اصلىِ نكوهش آن ها اين است كه در مورد كارهاى خلاف و گناه و تجاوز به ديگران و مخالفت با رسول خدا و سرپيچى از اوامر او نقشه مى كشيدند و از منافقان بودند. از اين رو، هنگامى هم كه به حضور پيغمبر مى رسيدند، او را به گونه اى استهزا آميز تحيت و سلام مى گفتند. هم چنين مؤمنان را از چنين نجواها منع كرده، به آنان توصيه مى كند كه اگر قرار است راز و رمزى داشته باشند و نجوا كنند، درباره كارهاى خير و بر اساس تقوا و خدا ترسى باشد.

 

  

چهارم آن كه

 در مجموع، آيات قرآن مؤمنان را از نجوا و سخن محرمانه اى نهى مى كنند كه محتوايش نامطلوب و خلاف حق و مصلحت باشد. پس هر نجوا و سخن درِ گوشى گفتن نامطلوب نيست، بلكه نجوايى نامطلوب است كه مرتكب گناه و نافرمانىِ خدا، يا مرتكب عدوان و تجاوز به ديگران و يا مخالفت با دستورات حكومتىِ پيغمبر خدا باشد.

 

   البته بايد به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه هر چند نجوا را به دو بخش تقسيم كرديم كه يك بخش آن ممنوع و بخش ديگر آن مجاز و يا پسنديده است، ولى بايد بدانيم كه قاعده كلى، ترك نجوا است، حتى اگر منشأ اثم و عدوان و معصيت رسول هم نباشد؛ زيرا همان طور كه گفتيم، سخن درِ گوشى و اسرار آميز، منشأ سوء تفاهم خواهد شد و نه تنها براى ديگران سؤال برانگيز است، بلكه دل ها را از هم دور و افراد را به هم بدبين و در دل آنان كدورت ايجاد مى كند.

   بنابراين، نجوا به طور كلى مذموم است مگر آن مواردى كه مصلحت ايجاب مى كند. هر چند كه اگر منشأ گناه و تجاوز و نافرمانىِ پيغمبر خدا باشد، مذموم تر و نكوهيده تر خواهد بود و گناه بيش ترى دارد. از اين جا است كه اولا، بعضى از آيات و روايات، مطلق نجوا را نهى كرده اند. ثانياً، در همان مواردى استثنايى كه نجوا مصلحت دارد نيز، اگر ممكن باشد، به جاى سخن درِ گوشى در مجلس عمومى، بهتر است در خلوت سخن بگويند تا عوارض سوء نجوا را نداشته باشد و البته اگر جز نجوا راه ديگرى نيست، طبعاً بايد از اين طريق به كار خير اقدام كرد.

   ثالثاً، بعضى آيات در موارد نجوا و سخن درِ گوشى با پيغمبر، دادن صدقه را قبل از نجوا توصيه كرده اند كه شايد علتش همين باشد كه بسنجند آيا كار آنان اين ارزش و اهميت را دارد كه براى آن مرتكب اين كار به ظاهر ناپسند شوند و آيا مصلحت آن بر مفسده نجوا مى چربد و آيا حاضرند براى آن پولى خرج كنند و هزينه را بر به عهده بگيرند؟ اگر چنين نيست، اين كار را نكنند و اين خود به خود، باعث محدودشدن نجوا خواهد شد و در نتيجه، وقت پيامبر را كم تر خواهند گرفت.

  

پنجم آن كه

 از مجموع آيات به دست مى آيد كه ما به طور كلى سه نوع نجوا داريم:

 

   1ـ نجوايى كه بر اساس نيكى و خدا ترسى و براى تأمين مصلحتى عمده باشد، كه اشكالى ندارد.

   2ـ نجوايى كه اساس آن بر گناه و تجاوز به ديگران و سرپيچى از حكم پيغمبر خدا است، كه مسلّماً از گناهان است و بايد ترك شود.

   3ـ نجواى عادى و معمولى كه مصلحتى بر آن مترتب نمى شود؛ اما متضمن گناه و تجاوز و مخالفت با پيغمبر خدا هم نيست. اين نوع نجوا، هر چند كه مفاسد نوع دوم را

ندارد، اما بايد بدانيم كه نجوا، خود به خود، منهاى مصالح و مفاسدى كه بر آن بار مى شود، كار مطلوبى نيست و اطلاق آيه (إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا)(1) شامل اين مورد معمولى نيز مى شود.

   اين كه در يك مجلس عمومى و در حضور ديگران، دو نفر با هم درگوشى سخن بگويند، خواه موضوع گفتگوى آنان بد باشد يا خوب، اين كار، خود به خود، خلاف ادب است؛ چرا كه ديگران از اين طرز صحبت محرمانه دلگير خواهند شد. به يگانگى ها و همدلى ها لطمه مى زند و دل ها را از هم دور مى كند. پس يك كار شيطانى است.

  

ششم آن كه

 انگيزه هاى شيطانى و نادرستى كه انسان را وادار به نجوا مى كند، مختلفند. مثلا انگيزه بعضى افراد از نجوا خودنمايى است. آنان مى خواهند وانمود كنند كه ما راز و رمزى و سخنان محرمانه اى با فلان شخص ـ كه مثلا موقعيت و اعتبار خاصى در جامعه داردـ داريم كه ديگران نبايد از آن آگاه شوند.

 

   اين گونه انگيزه ها، خود به خود و با صرف نظر از آثار سوئى كه بر عمل نجوا و سخن در گوشى مترتب مى شود و نيز با صرف نظر از مفاسدى كه به محتواى نجواى به اثم و عدوان و مخالفت با رسول مربوط مى شود، ارزش منفى دارند و نوعى بيمارىِ اخلاقى و روانى به شمار مى روند.

   در قرآن كريم به اين جريان اشاره شده كه در زمان پيغمبر اكرم(ص) عده اى اصرار فراوان بر ملاقات خصوصى با پيغمبر خدا داشتند؛ اما از آن جا كه اين كار، مشكلاتى را براى پيغمبر اكرم(ص) به وجود مى آورد، هم وقت آن حضرت را مى گرفت و از كارهاى مهم تر بازش مى داشت و هم آن عده، در واقع، از اين كار، سوء استفاده مى كردند و مى خواستند وانمود كنند كه ما با پيغمبر، سخنان محرمانه اى داريم كه اين در نظر ديگران صورت خوشى نداشت. از اين جا بود كه خداى متعال دستور داد هر كس ملاقات خصوصى مى خواهد و سخن محرمانه اى دارد، بايد قبل از ملاقات با آن حضرت، مبلغى را به عنوان صدقه بدهد.

   نقل است تنها كسى كه به اين دستور خداوند در قرآن كريم، عمل كرد، اميرالمؤمنين على(ع) بود كه از آن پس هر گاه مى خواست با رسول خدا سخنى بگويد، قبلا يك درهم


1ـ مجادله/ 10.

صدقه مى داد و غير از او هيچ كس ديگر، به اين دستور عمل نكرد. از اين رو بود كه خداوند متعال اين آيه را نسخ كرد و فرمود: آيا ترسيديد كه اگر قبل از نجوا صدقه اى به نيازمندان بدهيد، فقير بشويد؟ حال كه شما به اين دستور عمل نكرديد، خدا هم بر شما بخشيد و اين حكم را از شما برداشت. برويد و ديگر تكاليف خود را عمل كنيد، نمازتان را بخوانيد، روزه تان را بگيرد و كارهاى خير بكنيد.(1)

   به هر حال، آيه 12 سوره مجادله، كه پيش از ملاقات خصوصى با پيغمبر، دستور صدقه مى دهد، از آيات نسخ شده است كم تر كسى در اين حقيقت تشكيك كرده است؛ ولى با آمدن اين دستور در آيه مذكور، معلوم شد كسانى كه اصرار داشتند با پيغمبر اكرم (ص) ملاقات خصوصى كنند و سخن محرمانه بگويند، اين ملاقات هاى خصوصى و سخنان محرمانه، براى خود آن ها ارزش يك درهم را هم نداشته است و عملا، نشان دادند كه مصلحت مهمى در كار خود نمى ديده اند.

   انگيزه بعضى ديگر چنان كه در آيات قرآن كريم آمده، گناه و سرپيچى از احكام خدا، تجاوز به حقوق ديگران و يا مخالفت با پيغمبر خدا بوده است كه زمام ولايت و حكومت بر جامعه را از سوى خداوند متعال، در دست گرفته بود. بدى اين انگيزه نيز روشن و بديهى است و قرآن در موارد متعدد، آن را محكوم مى كند و ارزش منفىِ آن را گوشزد مى كند، اينان را در زمره منافقان بر مى شمرد و به صراحت، مسلمانان را از آنان بر حذر مى دارد. همان منافقانى كه پيوسته براى مخالفت با پيغمبر برنامه ريزى مى كردند و حتى در مجالس عمومى نيز با يكديگر، سخنان محرمانه زير گوشى، براى براندازىِ دستگاه دين و تجاوز به ديگران و مخالفت با پيغمبر، مى گفتند هنگامى هم كه نزد پيغمبر حاضر مى شدند، او را به شكل تمسخرآميز و ناشناخته اى تحيت مى گفتند و گاهى به جاى گفتن سلام، كه تحيت شناخته شده اسلامى بود، كلمه «سام» را كه در زبان عبرى به معناى مرگ است، به كار مى بردند و چنين وانمود مى كردند كه دارند به او احترام مى گذارند و تحيت مى گويند.

   البته، همان طور كه قبلا گفتيم، نجوا كارى است شيطانى كه منشأ نگرانى و اندوه ديگران مى شود، خواه نجوا كننده، چنين انگيزه اى داشته باشد يا نداشته باشد. بدين دليل بود كه گفتيم: نجوا، خود به خود، و به طور مطلق، ارزش منفى دارد و جز در


(ءَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَات فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ إللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلوةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُوَنَ)(مجادله/ 13).

مواردى كه مصلحت محتوايى آن مى چربد، نبايد مرتكب اين عمل شد. حال، اگر انگيزه نجواكننده نيز تفرقه انگيزى و ايجاد نگرانى و اندوه در ديگران باشد، كه خواه ناخواه، بر نجوا مترتب خواهد شد، اين نيز انگيزه سوئى ديگرى است كه بدىِ عمل وى را دو چندان خواهد كرد؛ چرا كه علاوه بر سوء فعلى، سوء فاعلى نيز دارد و علاوه بر آن كه اين فساد بر عمل نجوا، خود به خود و با هر انگيزه اى كه باشد، مترتب خواهد شد، انگيزه فاعل و نجواكننده نيز ايجاد نگرانى و ترس در ديگران است و در اين صورت، عمل او از دو لحاظ، شيطانى خواهد بود.

  

هفتم آن كه

 همان طور كه قبلا تذكر داديم، از بعضى آيات مى توان دريافت كه نجوا به طور مطلق ارزش منفى دارد؛ اما مسلّماً مواردى وجود دارد كه در آن ها مصلحت عمده مورد نجوا بر مفسده آن مى چربد كه طبعاً اين گونه موارد، استثناشده و ممنوع نيست. بنابراين، اصل و قاعده عمومى در نجوا بر ارزش منفىِ آن است كه اين اصل، در همه موارد، جارى و بر همه آن ها حاكم است، مگر آن كه دليل خاصى بيايد و مورد يا موارد خاصى را استثنا كند و دليل اين قاعده عمومى را تخصيص بزند.

 

   درباره اين موارد استثناشده و دليل خاص آن ها، كه دليل آن قاعده كلى را تخصيص مى زند، مى توان به بعضى از آيات قرآن اشاره كرد كه مى فرمايد:

(لاَ خَيْرَ فى كَثِير مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَة أَوْ مَعْرُوف أَوْ إِصْلاَح بَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرَاً عَظِيماً)(1).

هيچ فايده و خيرى در نجوايشان نيست، مگر آن كس كه (بدين وسيله) به دادن صدقه يا انجام كار نيك يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد و كسى كه در طلب رضاى خدا چنين كند، به زودى او را پاداشى گران خواهيم داد.

   صدر اين آيه، نجوا را بدون فايده معرفى كرده و زبان نكوهش درباره آن دارد و سپس مواردى را استثنا مى كند.

   نخستين مورد استثناشده، جايى است كه كسى به منظور كمك به فقرا و براى آن كه قدم مفيد و خوبى به نفع محرومان برداشته باشد، به طور محرمانه و زيرگوشى، ديگران را به دادن صدقه و كمك مالى به فقرا وا مى دارد. كسانى هستند كه خودشان امكان مالى


1ـ نساء/ 114.

براى دادن صدقه و كمك مالىِ مستقيم به فقرا را ندارند؛ اما زبان گويا و نفوذ كلمه دارند و مى توانند ثروتمندان را به دادن صدقه وادار كنند. طبيعى است كه اين گونه كارها از ظرافت خاصى برخوردار است و بايد همه ابعاد و جوانب آن را در نظر داشت تا اين كار، كه از جهت مالى و اقتصادى خير است، از جهات ديگر، به فقرايى كه آبرومند و با شخصيت و داراى عزت نفسند، لطمه نزند و آبرويشان را در ميان جمع نريزد. اين است كه براى آن كه آبروى آنان ريخته نشود، ناگزير است محرمانه با ديگران سخن بگويد و آنان را به دادن صدقه وادار كند. در غير اين صورت، حرمت فقرا شكسته مى شود و زشتىِ گدايى از بين مى رود و ممكن است سبب شود كسانى كه با عفّت و مناعت زندگى مى كنند، به تدريج به جاى تكيه بر كار و تلاش خود، با گدايى از ديگران زندگىِ خود را بگذرانند. علاوه بر اين، ممكن است بسيارى از افراد نيازمند، از خير چنين كمكى بگذرند.

   مورد دوم، در امر به معروف است. كسى كه مى خواهد ديگرى را امر به معروف كند، اگر بخواهد سخنش مؤثر باشد، نبايد او را در بين مردم و در حضور ديگران شرمنده و خجلت زده كند، بلكه لازم است به طور خصوصى و محرمانه و با سخنان زير گوشى به او بفهماند كه بايد آن كارهاى خير را انجام دهد يا فلان كار بد را ترك كند. بنابراين، هر گاه در مجلسى يا در ميان جمعى لازم ديد كسى را به كار خيرى دعوت كند يا از كار زشتى باز دارد، بايد محرمانه با او حرف بزند. نجوا در اين مورد، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه كارى خداپسند خواهد بود و پاداشى گران دارد.

   مورد سوم، اصلاح ميان مردم و رفع اختلافات است كه آن هم كارى ظريف است و بايد با درايت خاص و دقت انجام شود تا بتواند در روحيه دو طرف، تأثير داشته باشد. از اين رو، ناگزير بايد محرمانه و زير گوشى با دو طرف صحبت كند و حتى اگر لازم شد با توريه كردن و يا حتى گفتن مطالبى كه حقيقت ندارد، از زبان هر يك به ديگرى، دل آن دو را به هم نزديك كند و احساس و عواطف متقابل آن دو را در مورد يكديگر برانگيزد تا پس از پيدايش انعطاف، كار اصلاح به انجام رسد؛ اما اگر همان مطالب محرمانه و زير گوشى را، كه براى انعطاف و اصلاح آن دو لازم است، بلند بگويد، ممكن است در همان گام نخست، با موضع گيرىِ تند آن دو روبه رو شود و كار را دشوارتر كند.

   اين است كه در چنين مواردى نجوا نه تنها بى اشكال است، بلكه چون اهداف مهمى را دنبال مى كند، در پيشگاه خدا پاداش بزرگى نيز خواهد داشت. در آيه اى ديگر مى خوانيم:

(وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذى إِلَيْهِ تُحْشَروُنَ)(1).

(هر گاه راز مى گوييد و محرمانه حرف مى زنيد) بر اساس نيكى و خير خواهى و خدا ترسى راز بگوييد و محرمانه حرف بزنيد و تقواى خدايى را پيشه كنيد كه نزد او محشور خواهيد شد.

   اين آيه نيز بر قاعده كلىِ نجوا و آياتى كه نجوا را بد معرفى كرده اند، بدون آن كه بر مورد يا موارد خاصى دست بگذارد، يك استثناى كلى را ذكر كرده كه افراد در سخنان محرمانه و نجواهاى خود، جانب خير و نيكى به ديگران و تقواى خدا را نگاه دارند و سخنان محرمانه آن ها با ملاحظات خاص و رعايت همه اطراف و جوانب باشد كه نجواكردن آن ها در اين صورت، اشكالى ندارد.

   طبيعى است كه رعايت اين دو شرط، يعنى نيكى به ديگران و تقواى الهى، شخص را وا مى دارد كه اولا، نجوا و سخنان محرمانه اش سبب گناه و معصيت خدا نشود. ثانياً، سبب تجاوز به حقوق ديگران نگردد. ثالثاً، مخالفت با رسول خدا و سرپيچى از اوامر و دستورات حكومتى ولىّ بر حق نباشد. رابعاً، انگيزه سوئى وى را وادار به اين كار نكرده باشد. و خامساً، تا مصلحتى ايجاب نكرده دست به اين كار نزند.

   بنابراين، اين جمله از آيه شريفه، در مورد همه موارد استثنايى، بدون آن كه موارد خاصى را نام برده باشد، جامع و مانع است و به همه شرايط و جوانب آن ها نظر دارد.

رعايت آداب ويژه پيامبر

2. دسته دوم از آيات قرآن، كه به آداب ويژه رسول اكرم(ص) پرداخته اند، به مسلمانان دستور مى دهند كه در مورد پيغمبر خدا لازم است آدابى را رعايت كنند كه در اين جا بايد به بعضى از آن ها بپردازيم و درباره كمّ و كيف آن ها سخن بگوييم:


1ـ مجادله/ 9.

الف) پيشى نگرفتن

خداوند در آغاز سوره حجرات مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).

اى مؤمنان! بر خدا و رسول خدا پيشى نگيريد و تقوا و پرهيز از خدا را پيشه كنيد كه خداوند شنوا و دانا است.

   جمله «لا تُقَدِّمُوا» در آيه بالا به ضم «تا» و از باب تفعيل است كه متعدى است و مفعول مى گيرد و در فارسى معنايش اين است كه كسى يا چيزى را بر پيغمبر و خدا مقدم نداريد. بنابراين، با جمله «لاتَقْدِمُوا» به فتح «تاء» كه فعل لازم و به اين معنا است كه جلو نيفتيد و پيشى نگيريد، تفاوت دارد.

   بعضى گفته اند: گر چه اين فعل از باب تفعيل و متعدى است، اما از آن جا كه مفعول اين فعل، مانند مفعول افعال ديگرى چون: «يَعْلَموُن» و «تَعْلَمُون» مورد توجه نيست و به حساب نمى آيد، بايد بگوييم: اين جمله، همان معناى «لا تَقْدِمُواْ» را دارد و معناى جلو نيفتادن و پيشى نگرفتن را مى دهد؛ زيرا مفعولش مورد غفلت قرار مى گيرد.

   ولى مى توان گفت كه اين جمله، در واقع، همان معناى: «لاتُقَدِّمُوا أَنْفُسَكُمْ» را دارد؛ يعنى خود را از خدا و پيغمبر، جلو نيندازيد. بنابراين، فعل «لاتُقَدِّموُا» مفعول دارد؛ ولى مفعول آن، كلمه «أَنْفُسَكُم» است كه به اصطلاح، مقدر خواهد بود. بنابراين، همان معناى «لاَتَقَدَّمُوا» به فتح «تاء» را دارد كه يك فعل لازم است. از اين رو است كه آن را معمولا «پيشى نگيريد» و «جلو نيفتيد» معنا كرده اند.

   هر چند شايد بهتر اين باشد كه بگوييم: «أَنْفُسَكُمْ» از مصاديق بارز مفعول اين فعل است؛ ولى مفعول آن ممكن است مصاديق ديگرى نيز داشته باشد و مفهوم جمله، اين است كه نه خودتان و نه غير خودتان، هيچ كس را از خدا و پيغمبر جلو نيندازيد. بنابراين، تشبيه اين جمله، به جمله هايى مانند: «يَعْلَمُونَ» و «تَعْلَمُونَ» خوب است؛ اما همان طور كه بعضى از علما گفته اند، مفعول اين فعل ها به اين دليل حذف شده كه در ذهن شنونده، شامل هر مصداق مناسبى بشود و به مصداق خاصى محدود نگردد. در هر حال، روشن ترين و آشكارترين مصاديق مفعول آن، «انفسكم» است و بيش از هر چيز، دلالت بر اين دارد كه خود را از خدا و پيغمبر جلو نيندازيد و بر آنان پيشى نگيريد.

   در تفسير الميزان آمده است: چيزى كه در اين آيه به مؤمنان توصيه شده، در واقع، جزء كارها و صفات فرشتگان است كه خداوند در يكى از آيات قرآن مى فرمايد:

(وَ قالُوا اِتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِاْلقَوْلِ وَ هُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)(1).

(مشركان) گفتند كه خداى متعال داراى فرزند است. خدا پاك و منزه است (از داشتن فرزند) بلكه آنان (فرشتگان) بندگان شايسته خدا هستند كه هرگز بر خداى متعال پيشى نگيرند و مطيع فرمان او باشند.

   اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه پيشى گرفتن بر خدا و رسول، يعنى چه و بر كدام كارهاى انسان اطلاق مى شود؟ در پاسخ مى گوييم: پيشى گرفتن بر خدا و رسول خدا، شكل هاى مختلفى دارد كه بعضى از آن ها حرام و بعضى ديگر، مذموم و نكوهيده اند و بهتر است انجام نشوند. بنابراين، در زمينه هر كارى، پيش از آن كه يك مسلمان از جانب خود، حكمى صادر كند، لازم است دريابد كه خدا و رسول درباره آن، چه مى گويند و مطيع فرمان آنان باشد.

   غير از آن چه گفته شد، پيشى گرفتن بر خدا و رسول، دامنه گسترده اى دارد و بر موارد گوناگون ديگرى نيز صدق مى كند؛ تا آن جا كه بعضى از مفسران گفته اند كه مؤمنان حتى به هنگام راه رفتن، نبايد پيشاپيش پيغمبر حركت كنند كه عملى نكوهيده است و يا به هنگام نشستن نبايد قبل از پيامبر بنشينند و يا در موقع خواندن نماز نبايد جلوتر از او بايستند و يا نبايد جلوتر از قبر آن حضرت بايستند. به هر حال، رعايت چنين آدابى را در مورد رسول اكرم اسلام، با استناد به همين جمله از آيه كريمه، لازم دانسته اند و طبيعى است كه احترام به پيغمبر خدالازم است وعمل به آن چه احترام به ايشان ايجاب كند، امرى مستحسن خواهد بود.

   پرسش ديگر در اين جا درباره اضافه شدن كلمه «الله» است. به راستى پيشى گرفتن از خدا يعنى چه؟

   برخى از مفسران گفته اند: منظور اصلىِ آيه، منع از پيشى گرفتن از پيغمبر است و اضافه شدن كلمه «الله» براى دلالت بر اين حقيقت است كه احترام به پيغمبر، احترام به خدا است.

   برخى ديگر گفته اند: چون احكام شرعى، در اصل از سوى خداوند است، اگر كسى درباره يك موضوع، پيش از آن كه حكمش از سوى خداوند صادر شده باشد، اظهار نظر


1ـ انبياء/ 26 و 27.

كند و حكمى از سوى خود صادر كند، اين عمل، خود به خود، پيشى گرفتن بر خداوند است و به حكم آيه شريفه، نبايد افراد درباره احكام موضوعات اظهار نظر كنند، بلكه بايد ببينند خدا و رسول خدا درباره آن موضوعات چه حكمى دارند.

ب) شيوه سخن گفتن با پيغمبر

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِاْلقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ * إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُم لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ * اِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ * وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)(1).

اى مؤمنان! صداهاتان را از صداى پيغمبر بلندتر نكنيد و درشت با وى سخن مگوييد آن چنان كه با همديگر سخن مى گوييد، كه اعمالتان خنثى و باطل مى شود و شما نمى فهميد. آنان كه در پيشگاه رسول خدا صداهاشان را پايين مى آورند، خداوند دلشان را براى تقوا آزموده و برايشان بخشش و مغفرت و پاداشى بزرگ خواهد بود. آنان كه از پشت اتاق ها تو را (بلند) صدا مى كنند، بيش ترشان نمى فهمند و اگر صبر مى كردند تا به سويشان بيرون شوى، برايشان بهتر بود و خدا بخشنده و مهربان است.

   در اين آيه ها نكاتى ياد آورى شده است:

   نخست آن كه در حضور پيامبر، صداى مؤمنان نبايد بلندتر از صداى پيغمبر باشد، آهنگ سخن گفتنشان نبايد درشت تر از آهنگ سخن پيامبر باشد، كه اين يك نوع بى ادبى است.

   دوم آن كه وقتى پيغمبر را صدا مى زنند، آرام و آهسته و با ادب او را صدا بزنند نه با داد و فرياد و بى ادبانه، آن چنان كه بعضى از اعراب، با صداى بلند فرياد مى كردند: يا محمد! قرآن در بيان آداب معاشرت اسلامى، تأكيد دارد كه اين كار درستى نيست و اگر كسى با پيغمبر چنين رفتار كند، اعمال نيك او خنثى و بى اثر خواهد شد. قرآن به مؤمنان و كسانى كه با پيغمبر آرام سخن مى گويند و صداهايشان را پايين مى آورند، وعده بخشش


1ـ حجرات/ 2 ـ 5.

و پاداش عظيم مى دهد و متقابلا، كسانى كه ادب را رعايت نمى كنند و با فرياد او را مى خوانند، بى عقل و نابخرد معرفى مى كند و اعمال نيك آن ها را بى اثر مى داند.(1)

ج) مزاحم نشدن

مطلب ديگرى كه به سفارش قرآن كريم، مى بايست درباره پيغمبر اكرم رعايت مى كردند، اين بود كه وقت او را نگيرند و مزاحم او نشوند. كسانى، گاه و بى گاه، سرزده به خانه پيغمبر مى رفتند و وقت او را زياد مى گرفتند. يا اگر براى خوردن غذا مثلا، به منزل پيغمبر دعوت مى شدند، به جاى آن كه سر ظهر بروند و پس از صرف غذا هم زياد معطّل نكنند تا پيغمبر خدا بتواند به كارهاى مهم خود برسد، بدون ملاحظه مى رفتند و مى نشستند و گپ مى زدند؛ اما پيغمبر خجالت مى كشيد به آنان بگويد: برويد تا بتواند به كارهاى خود و جامعه اسلامى رسيدگى كند.

   قرآن كريم به چنين كسانى توصيه مى كند كه اگر به خانه پيغمبر دعوت شديد، ملاحظه وقت پيغمبر را بكنيد و قبل يا بعد از غذا بيهوده وقت او را نگيريد:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبىِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى طَعَام غَيْرَ ناظِرِينَ إِناهُ وَلكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلاَ مُسْتَئْنِسِينَ لِحَدِيث إِنَّ ذلِكُم كَانَ يُؤْذِى النَّبىَّ فَيَسْتَحْيى مِنْكُمْ


1ـ قرآن در آيه فوق با جمله (أَنْ تَحْبَطَ اَعْمَالُكُمْ) اين حقيقت را بيان كرده است. اكنون سؤال مى شود كه منظور از حبط عمل در اين جا چيست؟ در پاسخ به اين سؤال، بعضى گفته اند: منظور اين است كه ثواب اعمال كسى كه با پيغمبر رعايت ادب را نكند، كم مى شود.

پاسخ دوم اين است كه اگر اين كار توهين به پيغمبر تلقى شود و پيغمبر را اذيت كند، اين سبب ارتداد او خواهد شد و شخص مرتد، اعمال نيكش حبط مى شود؛ چنان كه خداوند مى فرمايد: (وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كافِرٌ فَأُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ) (بقره/ 217).

پاسخ سوم اين است كه اين كار توهين آميز نسبت پيغمبر، گناه كبيره است و بعضى از گناهان كبيره، اعمال نيك انسان را از بين مى برند؛ چنان كه متقابلا، اجتناب از كباير، آثار گناهان كوچك انسان را از بين مى برد كه در اصطلاح قرآن، به آن تكفير سيّئات گفته شود: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرَعَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُْم مُدْخَلا كَرِيماً) (نساء/ 31) و يا مى فرمايد: (إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ)؛ كارهاى نيك، كارهاى بد را از بين مى برند. (هود/ 114).

شيعه معتقد است بعضى گناهان، اثر همه اعمال نيك گذشته انسان را از بين مى برند؛ ولى بعضى ديگر، تنها ثواب بعضى از اعمال را از بين مى برند كه بايد موارد آن ها را در كتاب و سنت جستجو كرد. به هر حال، اذيت و آزار و توهين به پيغمبر از گناهانى است كه باعث حبط عمل انسان مى شود و آثار كارهاى نيك انسان را از بين مى برد.

وَاللَّهُ لا يَسَتحْيى مِنَ اْلحَقِّ)(1).

اى مؤمنان! داخل خانه پيغمبر نشويد مگر خود او به شما اجازه دهد و شما را به خوردن غذا در خانه خود دعوت كند. در اين صورت هم، زودتر نياييد تا آن جا چشم انتظار آمدن ظروف غذا بنشينيد، بلكه هنگامى كه دعوت شديد، داخل شويد و پس از صرف غذا پراكنده شويد و آن جا سرگرم سخن گفتن نشويد كه اين كار شما پيغمبر را اذيت مى كند؛ ولى او شرم دارد از اين كه به شما بگويد؛ ولى خداوند از گفتن حق شرم نمى كند.

   جمله (غَيْرَ ناظِرِينَ اِناهُ) در آيه شريفه، به اين معنا است كه به انتظار آوردن ظروف غذا ننشينيد و اشاره به كسانى است كه زودتر مى رفتند و در آن جا مى نشستند و منتظر بودند كه چه وقت غذا را مى آورند و كى سفره را مى اندازند. خداوند در اين آيه، آنان را به خود دارى از اين كار ترغيب مى كند.

   به نظر مى رسد اين آيه، تعدادى از آداب اسلامى را كه بايد درباره پيغمبر خدا رعايت شود، به مسلمانان گوشزد كرده است:

   نخست آن كه، به آنان توصيه كرده است كه وقت پيغمبر را بيهوده نگيرند و او را به شنيدن سخنان غير لازم مشغول نكنند.

   دوم آن كه، بدون اجازه به خانه پيغمبر نروند.

   سوم آن كه، در صورت دعوت براى خوردن غذا نيز به همان زمان خوردن غذا اكتفا كنند و بگذارند قبل و بعد از غذا پيغمبر به كارهاى مهمى كه دارد رسيدگى كند و زودتر نروند به انتظار آوردن غذا بنشينند يا پس از غذا نيز مزاحم وقت او نشوند.

   نقل شده است از مرحوم حاج شيخ محمد كاظم شيرازى كه مى گويد: «يك روز هنگام نماز مغرب از منزل خارج شدم، ديدم مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى ـ اعلى الله مقامه ـ جلوى منزل، قدم مى زنند. من با تعجب از اين كه ايشان در اين موقع، در آن جا قدم مى زد، جلو رفتم و سلام كردم و معلوم شد كه آمده بودند مبلغى پول به من بدهند.

   به ايشان گفتم: چرا شما زحمت كشيديد؟ مى فرموديد تا من خدمت شما برسم. او در پاسخ گفت: من با شما كار داشتم و مى بايست خودم بيايم. گفتم: چرا درِ خانه را نزديد


1ـ احزاب/ 53.

و مرا خبر نكرديد؟ در پاسخ گفت: مى دانستم كه هنگام نماز از منزل بيرون مى آييد، ديگر نخواستم مزاحم شوم؛ قدم زدم تا شما بيرون بياييد.»

   آرى اين از لطيف ترين آداب اسلامى است كه مردان خدا و اولياى الهى، خود را به رعايت آن ملزم مى دانند و شخصيتى اين چنين كه از مراجع تقليد آن دوران بوده اند، مثلا براى دادن شهريه، به منزل شاگرد خود مى روند و حتى در آن جا هم راضى نمى شوند كه با زدن درِ خانه، مزاحم او شوند، بلكه قدم مى زند تا او خود از خانه بيرون بيايد و اين براى ما كه پيرو اين مردان بزرگ هستيم، درس بزرگى است.

   آن چه در اين بخش گفته شد، آدابى بود كه در قرآن به مؤمنان توصيه شده است تا درباره پيغمبر، به آن ها پاى بند باشند؛ اما بايد توجه داشت كه هر چند رعايت آن ها در مورد پيغمبر واجب است؛ ولى مسلماً رعايت آن ها در مورد ديگران هم مطلوب و ارزشمند خواهد بود، به ويژه در مورد كسانى كه امتياز دينى داشته باشند، رعايت آن ها ارزش بيش ترى خواهد داشت و چنان كه قبلا هم اشاره شد، اين گونه آيات دسته دوم نيز، كه در اصل به پيغمبر مربوط مى شوند، قابل تعميم و توسعه هستند و ديگران را هم در بر مى گيرند و چه خوب است كه انسان با همه شخصيت هاى دينى و يا كسانى كه احترامشان به شكلى لازم است، اين گونه آداب را رعايت كند. حتى بعضى از اين آداب، خود به خود و با صرف نظر از اين كه در مورد چه كسانى باشند، رعايتشان مطلوب و نشانه تخلق فرد به اخلاق اسلامى و انسانى است. آهسته و ملايم سخن گفتن، وقت ديگران را نگرفتن و امثال آن ها از آدابى است كه به شهادت وجدان، خود به خود، مطلوب است و بعضى از جمله هاى خود اين آيات نيز گواه بر اين مطلب است. هنگامى كه خداوند مى فرمايد: (اِنَّ اَنْكَرَ الاَْصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ)(1) تا زشتىِ رعايت نكردن اين ادب اسلامى را گوشزد كند، اين نشان مى دهد كه اين عمل، عمل زشتى است و در مورد هر كس كه باشد، فرق نمى كند. بنابراين، هر چند آيه سوره حجرات در مورد پيغمبر است و توصيه مى كند كه با پيغمبر بلند سخن نگوييد و او را از وراى اتاق ها صدا نزنيد، ولى اين تعبير، زشتىِ اين عمل را نشان مى دهد و رعايت آن، خود به خود، مطلوب و عدم رعايت آن، زشت و ناپسند است و همه زشتىِ آن را در وجدان خود احساس مى كنند.


1ـ لقمان/ 19.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org