قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل ششم

اصلاح و افساد

  • مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن
  • كاربرد اين دو واژه در قرآن كريم
  • دسته بندىِ آيات اصلاح
  • واژه افساد در قرآن
  • صلاح و فساد اجتماعى
  • علايم و شرايط جامعه صالح
  • اصلاح، عدل و احسان

مفهوم اصلاح و افساد و مشتقات آن

اصلاح و افساد نيز از مفاهيم عام ارزشى هستند و در اين جا نخست لازم است مفهوم اين دو كلمه را از نظر لغوى بررسى كنيم و سپس كاربردهاى قرآنىِ آن ها را بيان كنيم و سرانجام، به اقسام اصلاح و افساد در جامعه بپردازيم.

   اصلاح و افساد از ريشه صلاح و فساد اشتقاق يافته اند و در مواردى به كار مى روند كه موجودى، كمال مناسب با نوع خود و آن چه كه از او انتظار مى رود را به دست آورد يا از دست بدهد. هر موجودى كه در اين جهان در مسير حركت و دگرگونى است، مى تواند در شرايط خاصى به كمالاتى متناسب با نوع خود، دست پيدا كند كه اگر به آن كمال دست پيدا كرد، از اين وضع، مفهوم صلاح انتزاع مى شود و اگر عواملى او را از وصول به كمال لايق خود، باز داشت، يا پس از وصول به آن، تداوم آن كمال را ناممكن ساخت، در اين صورت، مفهوم فساد از آن انتزاع مى شود؛ مثلا درخت ميوه اى را در نظر بگيريد كه در فصل معيّنى بايد ميوه مخصوص خود را بدهد و از آن نوع درخت، در چنين فصلى، دادن آن ثمر انتظار مى رود؛ حال اگر آفتى به آن نرسد و به موقع، ميوه اى كه از آن انتظار مى رود، بر شاخ و برگش ظاهر شود، از اين وضع آن درخت، مفهوم صلاح و از كار كسى كه آن درخت را پرورش داده و به ثمردهى رسانده است، مفهوم اصلاح انتزاع مى شود؛ اما اگر آفتى به درخت برسد و ميوه اش حالت طبيعى و كيفيت مطبوع خود را نداشته باشد، و در يك جمله، كمالى كه بايد، براى آن درخت حاصل نشود، از اين وضع، مفهوم فساد انتزاع مى شود و مى گوييم: اين درخت يا اين ميوه، فاسد شده است. چنان كه اگر ميوه درخت، ناقص ماند و در فصل مناسب خود، كيفيت مطلوب و حالت مطبوع خود را پيدا نكرد، يا ميوه اش خراب شد، در همه اين موارد، فساد درخت يا فساد ميوه صدق مى كند.

   پس حقيقت فساد، به كمال نرسيدن موجودى است كه انتظار مى رود در شرايط

مناسب، به كمال برسد يا از دست دادن كيفيت يا كمالى است كه بقا و دوام آن انتظار مى رود. البته واژه «اصلاح» كه از اصل صلاح اشتقاق يافته، در يك معناى محدود، به معناى برطرف كردن فساد است و در جايى به كار مى رود كه قبلا چيزى فاسد شده باشد و بعداً فساد و عيب آن را برطرف كنند؛ مثل تعمير كردن ساعتى كه خراب شده باشد؛ اما در يك معناى گسترده تر، مواردى را نيز شامل مى شود كه قبلا فسادى در كار نبوده تا آن را برطرف و اصلاح كنند، بلكه استعدادهايى وجود دارد كه پرورش مى دهند و به فعليت مى رسانند و موجودى را كه استعداد و لياقت دست يابى به كمالى را دارد، به گونه اى پرورش مى دهند كه آن كمال در آن تحقق يابد و آن موجود مستعد، از حركت به سوى كمال خود باز نماند و يا منحرف نشود، بلكه رشد طبيعى خود را داشته باشد.

   ممكن است گفته شود: در اين فرض كه فسادى قبلا نيست، چگونه واژه اصلاح صدق مى كند؟ در پاسخ بايد گفت: اطلاق واژه اصلاح بر اين موارد، از باب مَثَل معروف «ضيّق فم الركيّه» است؛ يعنى دهانه چاه را تنگ كن. وقتى به كسى گفته مى شود: دهانه چاه را تنگ كن، معنايش اين نيست كه اول يك چاه گشاد حفر كن و بعد دهانه آن را تنگ كن، بلكه منظور اين است كه از اول، دهانه چاه را تنگ بگير. لازمه اصلاح هم اين نيست كه وجود فساد قبلى ضرورى باشد و بعد آن فساد را برطرف كنند، بلكه كارى را كه كسى مى خواهد انجام دهد، اگر آن را به طور صحيح و مطلوب انجام دهد، گفته مى شود: آن كار را اصلاح كرد. اگر موجودى را خوب و درست پرورش دهد و آن را به حد مطلوب خود برساند و از همان اول، جلوى فاسد شدنش را بگيرد، مى گويند: آن را اصلاح كرد.

   در واقع، بايد گفت كه افساد نيز در مقابل اصلاح و به تناسب دو معناى آن، در دو مورد به كار مى رود: نخست، در مواردى كه چيزى به كمال مطلوب خود رسيده، اما آن كمال از آن گرفته شده و فاسد شده باشد. دوم در موردى كه در پرورش چيزى كوتاهى شده باشد، به گونه اى كه به علت پرورش غلط، اصلا به كمال نرسيده باشد.

كاربرد اين دو واژه در قرآن كريم

در قرآن كريم واژه اصلاح، در يك مورد، به معناى انجام دادن عمل صالح به كار رفته است و تقريباً مى توان گفت كه مفهوم «عَمَلَ عَمَلا صالِحاً» را دارد. و در جاى ديگر، در

مورد اصلاح نفس، و در سومين مورد، به معناى جبران گذشته به كار رفته است؛ يعنى در جايى كه فسادى را خود انسان به وجود آورد و بعد آن را جبران كند و سرانجام، در چهارمين مورد، به معناى حل مشكلات و از بين بردن مفاسد اجتماعى است. كسانى را كه اين فسادها را از جامعه مى زدايند، «مصلح» و كارشان را «اصلاح» مى نامند و به ويژه، در مورد اصلاح ذات البين نيز به كار رفته كه مى توان آن را مورد پنجم به شمار آورد.

   بديهى است در اين جا ما درباره اصلاح و افساد مربوط به روابط اجتماعى بحث مى كنيم كه در مورد چهارم ذكر گرديد. بنابراين، معناى عام اصلاح، كه به معناى انجام هر كار صالح و شايسته است ـ و بر مطلق كارهاى ارزشى اطلاق مى شود، هر چند كه در رابطه انسان با خدا يا رابطه انسان با خودش باشد ـ از بحث ما خارج است.

دسته بندىِ آيات اصلاح

دسته اى از آيات قرآن كريم، مطلق اصلاح را گوشزد كرده اند؛ مانند:

(فَمَنْ امَنَ وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)(1).

پس هر آن كس كه ايمان آورد و اصلاح كند، هيچ هراسى ندارد و نبايد غمگين باشد.

(فَمَنْ اتَّقَى وَ اَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ)(2).

پس هر آن كسى كه پرهيز و اصلاح كند، هيچ هراسى ندارد و نبايد غمگين باشد.

(وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْم وَ اَهْلُها مُصْلِحُونَ)(3).

و پروردگار تو اين گونه نيست كه شهرها را به ظلم ويران كند در حالى كه اهل آن مصلحند.

(اِنّا لانُضِيعُ اَجْرَالْمُصْلِحِينَ)(4).

ما پاداش اصلاح كنندگان را ضايع نمى كنيم.

   تعدادى از آيات هستند كه هر چند در ظاهر مطلقند، ولى با توجه به قراينى كه در


1ـ انعام/ 48.

2ـ اعراف/ 35.

3ـ هود/ 117.

4ـ اعراف/ 170.

كلام آمده، نمى توان آن ها را مطلق دانست، بلكه مى توان گفت كه به موارد خاصى نظر دارند؛ مانند:

(اِلاَّ الَّذِينَ تابُواْ وَ اَصْلَحُوا وَ بَيَّنُواْ فَاُوْلئِكَ اَتُوبُ عَلَيْهِمْ)(1).

مگر آنان كه بازگشتند و اصلاح نمودند و (حقايق را) بيان كردند كه توبه ايشان را بپذيريم.

   اين آيه به ظاهر مطلق، چون بعد از آيه كتمان آمده است ـ كه مى گويد: خداوند كتمان كنندگان آيات و بينات الهى را لعنت كرده است ـ حمل بر همين مورد مى شود و كلمه «بيَّنوا» نيز قرينه ديگرى است كه دلالت بر همين مطلب دارد؛ همان طور كه جمله (اِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدَ ذلِكَ وَ اَصْلَحُوا)(2) به مورد خاص تهمت به زنان پاك، كه در آيه قبل آمده، مربوط مى شود.

   و نيز مانند آيه:

(فَمَنْ تابَ مِنْ بَعدِ ظُلْمِهِ وَ اَصْلَحَ فَاِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ)(3).

پس كسى كه بعد از ستمكارى توبه كرد و خود را اصلاح نمود، خداوند توبه او را مى پذيرد.

   اين آيه نيز به ظاهر مطلق است؛ اما با توجه به اين كه در آيه قبل، حكم سارق ذكر شده، اين آيه نيز به همين مورد سرقت مربوط مى شود.

   غير از آيه هاى فوق، بسيارى ديگر از آيات هستند كه مطلق نيستند و به موارد خاص نظر دارند؛ مانند:

   1ـ آيه هايى كه به توبه از گناه و جبران آن نظر دارند:

(مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءً بِجَهالَة ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)(4).

آن كس كه از روى نادانى كار بدى كرد، سپس بعد از آن از گناه خود توبه و خود را اصلاح نمود، خداوند بخشنده و رحيم است.


1ـ بقره/ 160.

2ـ نور/ 5.

3ـ مائده/ 39.

4ـ انعام/ 54.

(ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُواْ السُّوءَ بِجَهالَة ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَاَصْلَحُوا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ)(1).

پروردگار تو نسبت به كسانى كه از روى نادانى كار بدى كردند و پس از آن توبه نمودند و خود را اصلاح كردند، پروردگار تو بعد از توبه، بخشنده و آمرزنده است.

   2ـ آيه هايى كه بيش تر به اصلاح اجتماعى نظر دارند:

(وَ قالَ مُوسى لاَِخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنى فى قَوْمى وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)(2).

موسى به برادرش هارون گفت: در ميان اين قوم، تو جانشين من باش و آنان را اصلاح كن و راه تبهكاران را دنبال مكن.

(وَ ما اُرِيدُ اَنْ اُخالِفَكُمْ اِلى ما اَنْهاكُمْ عَنْهُ اِنْ اُرِيدُ اِلاَّ اْلاِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ)(3).

(شعيب به قوم خود گفت:) من در آن چه شما را از آن نهى مى كنم، سر مخالفت با شما را ندارم و جز اصلاح شما در حدى كه برايم مقدور است، مقصودى ندارم.

3ـ آيه هايى كه به نوع خاصى از اصلاح اجتماعى نظر دارند:

(فَمَنْ عَفَى وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ)(4).

پس آن كس كه در گذرد و سازش كند، پاداش او بر خداوند است.

   اين آيه، كه بعد از آيه (جَزاءُ سَيِّئَة سَيِّئَةٌ مِثْلُها) آمده، به گذشتن و اغماض از لغزشى كه طرف مقابل با انسان انجام داده و سازش با او نظر دارد.

(وَ بُعُولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فى ذلِكَ اِنْ اَرادُوا اِصْلاحاً)(5).

و شوهران آن ها به بازگرداندن آن ها و رجوع به آن ها سزاوارترند، اگر قصد سازش داشته باشند.

   در اين آيه و آيه هاى 35 و 128 سوره نساء، سازش زوجين مورد نظر است.

   4ـ آيه هايى كه به اصلاح ذات البين و ايجاد صلح و سازش ميان دو گروه متخاصم از مردم نظر دارند:


1ـ نحل/ 119.

2ـ اعراف/ 142.

3ـ هود/ 88.

4ـ شورى/ 40.

5ـ بقره/ 228.

(وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ الْنّاسِ)(1).

ميان مردم سازش برقرار كنيد.

(اَوْ اِصْلاح بَيْنَ الْنّاسِ)(2).

(وَ اَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ)(3).

(وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما)(4).

هرگاه دو گروه از مؤمنين با هم به نزاع برخاستند، ميانشان سازش برقرار كنيد.

(اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ فَاَصْلِحُوا بَيْنَ اَخَوَيْكُمْ)(5).

در حقيقت، مؤمنين برادرند. پس ميان برادرانتان صلح و سازش برقرار كنيد.

5ـ در يك مورد هم اصلاح اموال يتيمان مورد نظر است:

(وَ يَسْئَلُونَكَ عَن الْيَتامى قُلْ اِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ)(6).

از تو اى پيامبر! درباره يتيمان مى پرسند. بگو: اگر به اصلاح حال و رعايت مصلحت احوال آنان بكوشيد بهتر است (از اين كه آنان را بى سرپرست بگذاريد).

واژه افساد در قرآن

قرآن در بسيارى از آيات، از افساد در زمين با تعابير گوناگون نكوهش و يا نهى مى كند؛ مانند:

(وَ لا تَعْثَوْا فِى اْلاَرْضِ مُفْسِدِينَ)(7).

و در زمين به فساد و افساد نپردازيد. اين تعبير، در آيه هاى بسيارى تكرار شده است.

(وَ يُفْسِدُونَ فِى اْلاَرْضِ)(8).

و در روى زمين به فساد و تبهكارى مى پردازند.


1ـ بقره/ 224.

2ـ نساء/ 114.

3ـ انفال/ 1.

4ـ حجرات/ 9.

5ـ حجرات/ 10.

6ـ بقره/ 220.

7ـ بقره/ 60.

8ـ بقره/ 27.

(سَعَى فِى اْلاَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها)(1).

در زمين سعى دارد تا در آن افساد كند.

(وَ يَسْعَوْنَ فى الاَْرْضِ فَساداً)(2).

و در زمين سعى در تباهى و فساد دارند.

در بعضى از آيات، از پيروى مفسدان نهى شده است؛ مانند:

(وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ)(3).

و راه تبهكاران را دنبال نكن.

(وَ لا تُطِيعُواْ اَمْرَ الْمُسرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فى اْلاَرْضِ وَ لايُصْلِحُونَ)(4).

رفتار و زندگىِ اسراف كاران را كه در زمين افساد مى كنند و اصلاح و سازندگى ندارند، پيروى مكن.

بعضى از آيات، از افساد بعد از اصلاح نهى مى كنند؛ مانند:

(لا تُفْسِدُوا فِى اْلاَرْضِ بَعْدَ اِصْلاحِها)(5).

در زمين، بعد از اصلاح آن افساد نكنيد.

   و آيه هاى بسيار ديگرى نيز با تعابير گوناگون، فساد و افساد را محكوم مى كنند و آن را نامطلوب، كه نتايج زيان بارى در پى دارد، معرفى مى كند؛ مانند:

(زِدْناهُمْ عَذابَاً فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ)(6).

به علت اين كه افساد مى كردند، عذابى بر عذابشان افزوديم.

(تِلْكَ الْدّارُ الاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِى اْلاَرْضِ وَ لافَساداً)(7)

اين جهان آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين اراده برترى جويى و فساد نداشته باشند.


1ـ بقره/ 205.

2ـ مائده/ 33 و 64.

3ـ اعراف/ 142.

4ـ شعراء/ 151 و 152.

5ـ اعراف/ 56.

6ـ نحل/ 88.

7ـ قصص/ 83.

(وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فى اْلاَرْضِ اِنَّ اللَّهَ لايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)(1).

به دنبال فساد در زمين نباش كه خداوند فسادكاران را دوست نمى دارد.

(فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)(2).

پس بينديش كه آينده و سرانجام تبهكاران چگونه است.

و در بعضى آيات، تعابيرى تهديدكننده به كار رفته است؛ مانند:

(فَاِنْ تَوَلَّواْ فَاِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ)(3).

پس اگر پشت كردند، خداوند نسبت به تبهكاران دانا است (و مى داند با آن ها چه كند.

(وَ رَبُّكَ اَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ)(4).

و پروردگار تو نسبت به تبهكاران دانا است (و مى داند با آن ها چه كند.)

(فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ اَنْ تُفْسِدُواْ فى اْلاَرْضِ)(5).

آيا اميد آن داريد كه اگر پشت كرديد، در زمين فساد كنيد.

صلاح و فساد اجتماعى

هدف از تشكيل جامعه، تأمين مصالح مادى و معنوىِ افراد است كه اگر اين هدف تحقق يابد، جامعه اى صالح به وجود خواهد آمد و كسانى كه به تحقق اين هدف كمك كنند و در اصلاح جامعه همت گمارند، مصلح خواهند بود. برعكس، اگر جامعه اى در تحقق اين اهداف اجتماعى ناموفق باشد، به تناسب ناموفقيتش، آن جامعه، دچار فساد است؛ يعنى اگر صددرصد، ناكام و فاقد همه نتايج مطلوب و اهداف جامعه صالح باشد، فاسد مطلق است و اگر در بعضى جهات نارسايى داشته باشد و در رسيدن به بعضى اهداف، ناكام بماند، به همان ميزان، دچار فسادهاى جزيى است كه مانع دست يابىِ كامل به اهداف جامعه مى شود.


1ـ قصص/ 77.

2ـ اعراف/ 103.

3ـ آل عمران/ 63.

4ـ يونس/ 40.

5ـ محمد/ 22.

علايم و شرايط جامعه صالح

علايم و شرايط جامعه صالح را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:

   شرط نخست، اين است كه افراد و اعضاى جامعه بتوانند بى اضطراب و دغدغه، در آن، به زندگىِ خود ادامه دهند و زندگى و سلامتىِ آنان تهديد نشود و جان همه در امان بماند. جامعه اى كه اعضايش امنيت جانى نداشته باشند، بى شك، جامعه فاسدى است.

   تهديدها و خطرهايى كه متوجه زندگىِ اعضاى جامعه مى شود، شكل هاى گوناگونى دارند. گاهى، وضعيت اجتماعى به گونه اى است كه تبهكاران، جان افراد و اعضاى جامعه را تهديد كرده، با شكستن حريم قانون، مرتكب قتل مى شوند. گاهى ديگر، جان افراد از سوى تبهكاران و قانون شكنان تهديد نمى شود، بلكه قوانينى كه بر جامعه حكومت مى كند، به گونه اى است كه به ناحق خون كسانى در آن به هدر مى رود. به ظاهر، دستگاه قضايى و دادگاهى هست كه به مرافعات رسيدگى مى كنند، براى افرادى كه درگير كشمكش و نزاعند، پرونده تشكيل مى دهند و بر اساس قانون، حكم مى كنند و با اين همه، رأيى كه دادگاه صادر مى كند، حق نيست و افراد بى گناهى بر اساس حكم اين دادگاه ها اعدام مى شوند، جان شيرين خود را به ناحق از دست مى دهند و خون پاكشان بر زمين ريخته مى شود؛ چنان كه نمونه هايش را در رژيم گذشته ديده ايم.

   در درجه پايين تر گاهى سلامتىِ افراد جامعه تهديد مى شود، ناقص و عليل مى شوند، دستشان بريده مى شود، كور مى شوند، يا كارى مى كنند كه افراد بيمار شوند، مواد غذايى را مسموم مى كنند يا افراد را به مواد مخدر معتاد مى كنند كه سلامتىِ آن ها تهديد مى شود و به صورت عضوى بيكار و بيمار و انگل در مى آيند و يا با گازهاى سمى و مواد شيميايى، هوا را آلوده و از راه دستگاه تنفسى به مردم تزريق مى كنند و گاهى هم اين سموم و داروهاى زيان بار، مستقيماً به سلامتىِ خود شخص لطمه نمى زند، بلكه عقيم و نازا مى شوند و يا فرزندانى بيمار، عليل و عقب مانده از آنان متولد مى شوند.

   شرط دوم، آن است كه اعضاى جامعه، امنيت مالى داشته باشند. اگر در جامعه، اموال مردم را نابود كنند، بمب بريزند و خانه هايشان را ويران كنند، كشتزارهايشان را به آتش بكشند، يا آفتى براى باغ ها و مزارعشان ايجاد كنند كه بازده كامل را نداشته باشد و يا به هر شكل ديگر، زيان مالى به اعضاى جامعه وارد شود، اين هم نوعى فساد

اجتماعى است و كسانى كه دست به اين گونه خيانت ها بزنند و اين كارها را بكنند، مفسد هستند. آيه شريفه (يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ)(1) به همه اين موارد نظر دارد.

   گاهى نيز اموال را از مالك قانونى اش مى ربايند، يا به زور، مالش را تصاحب و غصب مى كنند، يا اختلاس مى كنند و در محاسبه، صورت حساب غيرواقعى مى سازند، يا اموال كسانى را كه نمى توانند از حق خود دفاع كنند، تصاحب مى كنند و حقوقشان را زير پا مى گذارند، يا معاملات و مبادلاتى برخلاف عدالت و اصول عقلايى انجام مى دهند كه در اين صورت، گرچه طرف معامله هم راضى باشد، اما اين رضايت، عقلايى نيست و دليل بر صحت معامله و مبادله نمى شود؛ مانند قمار، رشوه خوارى و ديگر معاملاتى كه در شرع باطلند و قرآن كريم با تعبير (لا تَأْكُلُواْ اَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ)(2) به اين گونه معاملات اشاره دارد. همه اين ها از مظاهر فساد مالى و اجتماعى است و اصلاح اين فسادها به برقرارىِ يك رژيم صالح مالى و اقتصادى، كه از دزدى، رشوه خوارى و امثال آن ها به دور باشد، كمك خواهد كرد.

   شرط سوم، حفظ آبرو و حيثيت افراد در جامعه است. اعضاى جامعه، انتظار دارند عِرض، آبرو، شخصيت و حرمتشان در جامعه محفوظ بماند. اگر در جامعه اى شخصيت افراد مصونيت ندارد، كسانى به ناحق ترور شخصيت مى شوند، افراد بى گناه متهم مى گردند و آبرويشان تهديد مى شود، چنين جامعه اى نيز آلوده به يك نوع فساد اجتماعى است.

   شرط چهارم، وحدت، همدلى و عواطف متقابل است كه بايد در بين افراد جامعه حاكم باشد. در يك جامعه صالح بايد بين افراد و گروه هاى جامعه روابط صحيح برقرار باشد؛ چنان كه در زندگىِ خانوادگى، بين زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند، خواهر و برادر و... وجود دارد. روابط عاطفى ـ همان طور كه گذشت ـ در پيوستگىِ اعضاى جامعه نقش چشمگيرى دارد و مى تواند عامل مهمى براى تأمين مصالح اجتماعى باشد. پس اگر كسانى در جامعه، بين زن و شوهر، پدر و فرزند، مادر و فرزند و... اختلاف ايجاد كنند يا رابطه ميان كارگر و كارفرمايى را كه بر اساسى درست، روابط قانونى و مشروع


1ـ بقره/ 205.

2ـ بقره/ 188.

دارند، تيره و تار سازند و يا ديگر گروه ها و قشرهاى اجتماعى را به جان هم بيندازند و عليه يكديگر بشورانند، چنين كسانى نيز در زمره مفسدان اجتماعى به شمار مى آيند و چنين جامعه اى فاسد است و نمى توان در آن، زندگى را به سلامت گذراند. در قرآن مجيد آمده است:

(فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما مايُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ)(1).

پس مى آموختند از آن دو فرشته چيزى را كه بتوانند با آن، ميان مرد و همسرش جدايى اندازند.

   اين آيه در داستان هاروت و ماروت آورده است كه بنى اسرائيل از ايشان سحر ياد مى گرفتند تا ميان زن و شوهر دشمنى ايجاد كنند.

   پس به طور كلى، هر كارى كه روابط عاطفىِ ميان اعضاى جامعه را تيره سازد، مثل سخن چينى و سحر، جزء فساد يا مفاسد اجتماعى است و برعكس، هر كارى كه عواطف اعضاى جامعه به يكديگر را برانگيزد و جوّ محبت و دوستى را ميان آنان فراهم سازد، جزء اصلاح يا مصالح اجتماعى است.

   شرط پنجم، حفظ حيثيت معنوىِ اعضاى جامعه است. البته «حيثيت معنوى» مفهوم وسيعى دارد و به يك معنا موضوع شخصيت و عِرض و آبرو را هم مى توان حيثيت معنوى تلقى كرد؛ اما منظور ما از حيثيت معنوى در اين جا، صرف ابعاد مربوط به عقل و روان انسان است؛ مثل عقايد و افكار كه مربوط به مسائل عقلى و نظرى است و اخلاق كه مربوط به مسائل روانى است.

   جامعه اى كه اعضايش اعتقادات درستى پيدا نكنند و آموزش، پرورش و فرهنگ جامعه، زمينه تحصيل عقايد صحيح را براى افراد فراهم نسازد و يا برعكس، عواملى وجود داشته باشند كه عقايد صحيح را از مردم بگيرند و كج فكرى و كج اعتقادى در آن ها به وجود آورند، چنين جامعه اى نيز فاسد است و فساد اعتقادى و فساد اخلاقى جزء عميق ترين ابعاد فساد اجتماعى خواهد بود.

   هم چنين اگر در جامعه عواملى باشند كه موجب انحراف اخلاقى افراد و رواج فحشا


1ـ بقره/ 102.

و بى عفتى بشوند، اين گونه نيز نوعى فساد اجتماعى مربوط به بعد فرهنگىِ جامعه است. بنابراين، در مسائل اخلاقى و مسائل اعتقادى نيز عنوان صلاح و فساد و اصلاح و افساد اجتماعى صادق است.

اصلاح، عدل و احسان

گفتيم كه اصلاح و افساد گاهى در موارد خاص به كار مى رود؛ مثل اصلاح پس از افساد، اصلاح ذات البين ميان دو گروه يا دو نفر كه با هم نزاع دارند، اصلاح بين زن و شوهر. گاهى نيز داراى مفهوم عامى است كه موارد اصلاح ابتدايى و بدون سابقه فساد را نيز شامل مى شود كه جزء مفاهيم عام ارزشى در مطلق ارزش هاى مطلوب خواهد بود. در برابر آن، افساد نيز داراى مفهوم عامى است كه افساد ابتدايى و بدون سابقه صلاح را هم دربر مى گيرد.

   اكنون مى خواهيم بگوييم كه اصلاح و افسادى كه به طور متعارف در امور اجتماعى به كار مى رود، تقريباً با موارد عدل و ظلم تطبيق مى كند و به عبارتى داراى مصاديق مشتركند؛ زيرا اصلاح اجتماعى، تنظيم روابط اجتماعى است به گونه اى كه جامعه در مسير كمال مطلوب و هدف نهايى حركت كند و حق هر كسى به او داده شود كه روابط عادلانه نيز بر همين معنا اطلاق مى شود؛ چنان كه در غير اين صورت، جامعه فاسد است و روابط اجتماعى، ظالمانه.

   پس اقامه عدل و قسط، در مفهوم گسترده اش را اصلاح، و رفتار ظالمانه در معناى وسيعش را افساد مى گويند، حال در هر محدوده و متعلق به هر چه باشد؛ مثل حيات، سلامتى، مال، عرض و آبرو، اخلاق و عقيده؛ زيرا اعضاى جامعه حق دارند كه امنيت جانى، بدنى، مالى، آبرويى، اخلاقى و عقيدتى داشته باشند و هر عاملى كه به تأمين اين حقوق كمك كند، به اصلاح جامعه كمك كرده است و برعكس، هر عاملى كه اين حقوق را تضييع كند، عامل فساد اجتماعى خواهد بود.

   بار سوم ممكن است براى اصلاح اجتماعى، معنايى گسترده تر از «عدل» را در نظر بگيريم تا شامل احسان هم بشود. اگر شما در جامعه، فرد ناتوانى را بيابيد كه در اثر عواملى، طبيعى يا غيرطبيعى، قادر به اداره زندگى خود نيست و شخصاً هم مسئوليتى

براى تأمين زندگى و برآوردن نيازهاى او نداشته باشيد، با اين حال، به او كمك كنيد، اعم از كمك علمى يا درمانى و يا مالى، اين كار شما اصلاح است؛ ولى عدل نيست، بلكه احسان است.

   البته مسئولان جامعه موظفند كه در حد توان، نيازهاى ضرورىِ يكايك اعضاى جامعه را تأمين كنند. حتى اگر فقرا و نيازمندانى در جامعه باشند كه نتوانند با تلاش خود، زندگىِ خويش را اداره كنند، عائله دولت مى شوند و بر حكومت است كه زندگى شان را تأمين كند و اگر با وجود توانايى و امكانات، نيازهاى ايشان را تأمين نكند، ستم كرده است. از اين رو، كمك حكومت به زندگىِ افراد بى بضاعت، تحت عنوان عدل قرار مى گيرد نه احسان. كسانى كه براى تأمين زندگىِ افراد ناتوان، مسئوليت خاصى ندارند، با اين حال به آنان كمك مى كنند، در واقع، به آنان احسان كرده اند و اين كار در دايره عدل قرار نمى گيرد؛ زيرا اگر هم اين كار را نكنند، ظلمى به آنان نكرده اند. اين كار نيز از مصاديق اصلاح اجتماعى شمرده مى شود؛ چون با كمك و احسان خود، فرد ديگرى را به صلاح و كمال رسانده است. بدين ترتيب، مفهوم اصلاح، حتى در روابط اجتماعى نيز از مفهوم عدل وسيع تر خواهد بود؛ ولى افساد تقريباً در همه جا مساوى با ظلم است و معنايش اين است كه حق كسى را پايمال و از رشد و تكامل او جلوگيرى كنند كه هيچ كس حق چنين رفتارى را با ديگرى ندارد و اگر چنين كرد، به او ظلم كرده است.

   در روابط اجتماعى، علاوه بر عدل، احسان هم ضرورى است و براى اين كه جامعه اى از صلاح كامل برخوردار شود، عدل به تنهايى كافى نيست. افرادى در جامعه هستند كه هيچ حقى بر كسى ندارند و كارى براى جامعه انجام نمى دهند؛ ولى براى آن كه جامعه، جامعه ايدآلى باشد و مظاهر فقر و گرسنگى، وجدان اعضاى آن را نيازارد، تأمين زندگىِ آنان هم لازم است و به يك معنا مى شود براى آن ها حقى بر حكومت در نظر گرفت. افرادى كه ناقص الخلقه و ناتوان به وجود آمده، يا در اثر عوارضى معلول و ناتوان شده اند، حقى بر جامعه دارند؛ اما ثبوت اين حق، بديهى نيست و نياز به توجيه و استدلال دارد. كسانى كه در خدمات اجتماعى مشاركت مى كنند و خدمتى براى جامعه انجام مى دهند، بديهى است كه حقى بر جامعه پيدا مى كنند؛ اما افراد ناقص الخلقه اى كه نمى توانند براى جامعه خدمتى انجام دهند، البته از ديدگاه اسلام حقى بر حكومت دارند

و كم و بيش، بعضى نظام هاى ديگر نيز اين حق را پذيرفته اند؛ ولى حق آن ها بر جامعه به آسانى قابل اثبات نيست، هر چند كه ما با توجه به هدف آفرينش و حق الهى و به كمك ادله نقلى، حق اين افراد را بر جامعه اثبات مى كنيم.

   البته همان طور كه گفتيم چنين حقى اگر هم ثابت شود، بر ذمه حكومت است و اگر افراد ديگرى دست به تأمين زندگى اين افراد ناتوان زدند، به آنان احسان كرده اند و در عين حال، كار آنان كارى اصلاحى خواهد بود. پس مى توان گفت كه رابطه بين مفهوم اصلاح و مفهوم عدل، اعم و اخص است. هر عدلى اصلاح هم هست؛ اما هر اصلاحى عدل نيست و آن جا كه عدل و احسان را از هم تفكيك مى كنيم، هر دو از مصاديق اصلاحند.

   البته همان طور كه گفتيم، مصاديق افساد و ظلم، دقيقاً با هم تطبيق مى كنند. در اين جا گفتنى است كه لازمه اطلاق فساد بر اين معناى وسيع، اين نيست كه اگر در جايى حكمى براى مفسدى ثابت شود، براى همه اهل فساد ثابت باشد و آن حكم را بتوانيم بر همه موارد ديگر نيز تعميم دهيم.

   به بيان روشن تر، در قرآن كريم براى محارب، به اين عنوان كه مفسد فى الارض است، مجازات اعدام يا تبعيد و... تعيين شده و در اين جا سخن اين است كه اگر براى اين مفسد حكم اعدام ثابت شده، دليل بر اين نيست كه ما حكم اعدام را به مفسدهاى ديگر، مانند سخن چينى و به هم زدن رابطه ميان زن و شوهر به وسيله سحر، نيز سرايت دهيم و به دليل اين كه مفسدند، آنان را نيز محكوم به اعدام يا تبعيد كنيم.

   چنين احكامى بايد در فقه به دقت بررسى شوند تا با تعيين حد و مرز دقيق موضوع، معلوم شود كه تا چه اندازه توسعه دارد، شامل كدام موارد مى شود و اطلاقش تا كجا است. آرى، اين يك بحث فقهى است و بايد با روش خاص فقهى بررسى شود و صرف اين كه، مفهوم افساد را تعميم داديم، لازمه اش اين نيست كه حكم يك مورد و يك نوع مفسد را به همه موارد افساد، تعميم دهيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org