قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

گرايش به مال و فرزند

مال چيست؟

مال و ملك

فطرت و علاقه به مال

ارزش اخلاقى علاقه به مال

مال و فرزند در قرآن

فرزنددوستى و فطرت

آثار منفى تحصيل مال و فرزند

دو وسيله آزمايش

 

گرايش به مال و فرزند

 

انسان به مال و فرزند، علاقه فراوان دارد. مال و فرزند، در قرآن كريم غالباً، همراه يكديگر مورد توجّه قرار گرفته اند مثل:

«وَاعْلَمُوا أَنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(1)

[و بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله آزمايش اند و نزد خدا پاداشى بزرگ هست].

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُمْ بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عَنْدَنا زُلْفى.»(2)

[اين اموال و فرزندان شما نيستند كه شما را در نزد ما مقرّب سازند].

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنيْنَ وَجَعَلْناكُم اَكْثَرَ نَفيراً.»(3)

[شما را به اموال و فرزندان مدد كرديم و نفراتتان را افزون نموديم].

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الْحَيواةِ الدُّنْيا وَالْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ.»(4)

[مال و فرزندان زينت بخش زندگى است و اعمال صالح نزد خدا بهتر است].

در آيات بالا و آيات فراوان ديگرى(5) پيوسته، اين دو چيز مطلوب و مورد علاقه انسان همراه هم ذكر شده، ارزشهاى مثبت و منفى مشتركى براى آن دو مطرح گرديده و با تعابير گوناگون از آن دو ياد شده است. تعابيرى مانند «اموال واولاد»،


1ـ انفال/ 28.

2ـ سباء/ 38.

3ـ اسراء/ 6.

4ـ كهف/ 46.

5ـ 310 و 3116 و 969 و 1839 و 1846 و 1977 و 3355 و 26134 3435و 3437 و 5720 6814 و 7112 و 7313 و 12.

«المال والبنون»، «مالا وولدا»، «انعام وبنين» و نظاير آنها پيوسته، در كنار هم آمده و مورد ارزيابى قرار گرفته گويى اين دو داراى حكم واحدى هستند.

ما نيز در اين نوشته به قرآن اقتدا كرده و اين دو موضوع را همراه آورده و از زواياى مختلف به تجزيه و تحليل آن دو پرداخته ايم.

 

مال چيست؟

مال چيزى است كه انسان، بوسيله آن، مى تواند نيازهاى خود را تأمين كند و از اين رو، به شدّت مطلوب انسان است. اين تعريف اعمّ است: هم شامل كالاهاى مصرفى مانند آب و غذا و لباس مى شود كه به طور مستقيم، مورد بهره بردارى انسان قرار مى گيرند و هم شامل پول و طلا و نقره مى شود كه غير مستقيم و از طريق مبادله با كالاهاى مصرفى در تأمين خواسته هاى انسان، نقش دارند و هم شامل زمين و كارخانه و ابزارهاى گوناگون توليد مى شود كه با كشت و زرع يا كار روى آنها مى توانند واسطه تأمين احتياجات گوناگون انسان بشوند. پس هر چيزى كه مورد رغبت انسان است و نيازى از نيازهاى جسمى يا روحى وى را به شكلى، مستقيم يا غير مستقيم، تأمين مى كند، مال است.(1)

 

مال و ملك

مفهوم مال با مفهوم ملك فرق دارد: مال معمولا يك عين خارجى است كه به شكلى مورد بهره بردارى انسان در تأمين نيازهاى گوناگونش قرار مى گيرد ولى، ملك يك امر اعتبارى و قراردادى است.

در تعريف ملك مى توان گفت: «تسلّط اعتبارى انسان بر شىء است كه مى تواند


1ـ «مال چيزى است كه نيازى از نيازهاى انسان را بالفعل يا بالقوّه برطرف سازد و تأثير آن در رفع نياز انسان، شناخته شده، مشروع و مورد قبول نوع مردم بوده داراى كميابى نسبى باشد.» اقتباس از «مبانى اقتصاد اسلامى» دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، ص221 به بعد.

به شكلى از آن بهره مند شود.» بعضى از فلاسفه گفته اند: ملكيّت از مقوله اضافه است، بعضى ديگر گفته اند، از مقوله جده است، و نظر سوّمى آن را جده اعتبارى دانسته است.

در هر حال، قوام ملكيّت به اين است كه انسان، نوعى تسلّط قانونى بر يك شىء داشته باشد كه به طور مشروع بتواند در آن، به دلخواه خود تصرّف كند. شايد بهترين تعريف ملكيّت همين تسلّط اعتبارى و قانونى باشد كه لازمه آن، اضافه مالكيّت و مملوكيّت است.

 

فطرت و علاقه به مال

آيا علاقه «مالكيّت» فطرى است يا آن كه در محيط جامعه و به كمك عقل به وجود مى آيد؟

در پاسخ به پرسش بالا بايد گفت: اين ادّعا را كه «ملكيّت» يك علاقه فطرى مستقل است» مشكل مى توان اثبات كرد. اگر فرض كنيم، يك فرد به تنهايى در روى زمين زندگى مى كرد، اصولا مسأله مالكيّت برايش مطرح نبود. انسان چون حبّ ذات دارد، هر چيزى كه برايش مفيد است، مى خواهد در اختيارش باشد و با توجّه به اين كه ديگران مى توانند آن را از وى بربايند، اين انگيزه در او پيدا مى شود كه حقّ تصرّف در آن را به خود اختصاص دهد كه اين همان معناى «مالكيّت» است.

علاقه به «مال» نيز يك علاقه اوّليه و اصلى نيست، بلكه، يك علاقه فرعى و دست دوّم است. انسان، اصالتاً و در ابتدا، تأمين نيازمنديهاى خود را خواهان است و از اين اعيان و اموال، صرفاً، به عنوان وسيله اى براى ارضاى خواسته ها و تأمين نيازهايش استفاده مى كند و به همين جهت به آنها دلبستگى پيدا مى كند.

اما انسان در اصل به خود، آب، غذا، لباس، همسر و ديگر چيزهايى را كه نيازهاى جسمى يا روحى اش را برطرف مى كنند، علاقمند مى شود و بعد از آن كه متوجّه شد كه شىء ديگرى در تحصيل اين نيازها به وى كمك مى كند، به آن نيز علاقه پيدا مى كند. پس علاقه او به مثل پول يك علاقه صرفاً وسيله اى است.

 

بنابراين، نمى توان گفت: يكى از علاقه هاى اصيل و فطرى انسان، علاقه به مال است. مگر آن كه مال را يك عنوان انتزاعى بدانيم براى اشياى مورد نياز مستقيم انسان.

پس ثروت، خود به خود، چيزى نيست كه انسان فطرتاً به طرفش كشيده شود. بلكه، گرايش انسان به ثروت يك گرايش ثانوى است كه به تبع تمايل اصيل نسبت به مايحتاج زندگى اش، در انسان پيدا مى شود ولى در بسيارى از مردم در اثر انحراف از مسير فطرى، علاقه به مال و ثروت، اصالت پيدا مى كند و حيثيت وسيله بودن آن فراموش مى شود.

 

ارزش اخلاقى علاقه به مال

آيا علاقه به مال، از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد: مذمون و نكوهيده است يا ممدوح و ستايش شده و يا خنثى است و از هيچ بار ارزشى مثبت يا منفى برخوردار نيست؟

دادن پاسخ دقيق به اين سؤال، تا حدّ زيادى به استقلال و عدم استقلال اين ميل، بستگى دارد. اگر آن را يك علاقه ثانوى برشماريم، چون مال وسيله اى است براى تحصيل چيزهايى مورد نياز انسان، ارزش مال هم، تابعى از ارزش آنها خواهد بود. بنابراين، اگر آنها ارزش مثبت داشته باشند، مال هم به تبع آنها ارزش مثبت پيدا مى كند و اگر آنها ارزش منفى داشته باشند، علاقه به مال نيز داراى ارزش منفى است.

برعكس، اگر علاقه به مال را يك ميل مستقلّ و غير وابسته حساب كنيم، بايد بگوييم مثل ساير خواسته هاى فطرى كه قبل از اين مورد بحث قرار گرفته اند، اين ميل نيز خود به خود، نه خوب است و نه بد؛ بلكه، ارزش مثبت يا منفى آن، از يك سو به انگيزه تحصيل مال، و از سوى ديگر، به اين كه از چه راهى به دست مى آيد و در چه راهى صرف مى شود بستگى دارد. اگر از راه نامشروع تحصيل شود، چون مانع دستيابى انسان به كمالات ديگر مى شود، داراى ارزش منفى است. يا اگر مال را وسيله اى قرار دهد براى انجام كارى كه ارزش مثبت دارد، تحصيل مال هم كه

واسطه آن است، مطلوب خواهد بود و برعكس، اگر مال را براى مصارف نادرست بخواهد، تحصيل آن هم ارزش منفى پيدا مى كند.

 

مال و فرزند در قرآن

در قرآن، با تعابير مختلفى از مال ياد مى شود:

الف: در برخى آيات مال و فرزند را به عنوان زينت معرفى كرده است از جمله در يك مورد مى گويد:

«زُيِّنَ لِلْنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنينَ وَالْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الحَيواةِ الدُّنْيا.»(1)

[دوستى خواسته هائى چون زن و فرزندان و مقادير زياد طلا و نقره و اسبها و چارپايان و كشت و زرع براى مردم زينت داده شده اينها نعمتهاى زندگى دنيا هستند].

آنچه در اين آيه نام برده شده مثل: «القناطير المقنطرة من الذّهب والفضّة» و «الخيل المسوّمة» و «الانعام والحرث»، همگى از مصاديق مالند و همه در نظر انسان، زينت داده شده، انسان را به سوى خود جذب مى كنند؛ براى آن كه از آنها بهره مند گردد.

آرى اينها زينت زندگى دنيااند و ارزش مثبت يا منفى آنها، به نيّت انسان و انگيزه فراهم آوردن آنها بستگى دارد. اگر او حيات دنيا را براى عبادت انجام وظيفه و در نهايت براى تكامل خودش مى خواهد، اينگونه زندگى و متعلّقات آن ارزش مثبت اخلاقى دارد. برعكس، اگر زندگى دنيا و متعلّقات آن را هدف قرار دهد و آنچنان سرگرم آن شود كه وى را از اهداف بالاترى كه مى بايست به آن برسد، باز دارد، از جهت اخلاقى داراى ارزش منفى است. دل بستن به زندگى دنيا و زينت هاى آن، در اخلاق اسلامى، نه تنها مذموم، بلكه ريشه هر خطا و انحرافى شمرده شده است.

در آيه ديگرى مى گويد:

 


1ـ آل عمران/ 14.

«اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنْيا»(1) و مال و فرزند را زينت و آرايش زندگى دنيا معرفى مى كند. و چنانكه بيان شد بايد ارزش آنها با مقايسه با ارزشهاى اصيل و اهداف والاتر و بهتر، ارزيابى شود.

ب) در بعضى از روايات، اموال و فرزندان، به عنوان نعمتهائى خداداد براى بشر معرفى شده اند كه اين به تنهايى دليل ارزش اخلاقى آنها نيست؛ ولى، از يك سو، نعمتى است كه زمينه سپاس و شكرگزارى انسان در برابر خدا را فراهم مى كند و از سوى ديگر، استفاده از آنها اگر به انگيزه تقويت براى عبادت و انجام وظيفه باشد، در اين صورت، داراى ارزش مثبت اخلاقى است. آياتى مانند آيه:

«وَاَمْدَدْناكُمْ بِاَمْوال وَبَنينَ وَجَعَلْناكُمْ اَكْثَرَ نَفيراً.»(2)

[شما را (در مقابل دشمن نيرومندتان بخت نصر) بوسيله اموال و فرزندان، كمك كرديم و تعدادتان را بيش از دشمن قرار داديم].

و آيه:

«اَمَدَّكُمْ بِأَنْعام وَبَنينَ.»(3)

[شما را با چارپايان و فرزندان كمك نمود].

در اين آيه چارپايان را ذكر كرده كه نوعى مال است.

ج) در بعضى از آيات وعده مى دهد كه اگر فلان كار را بكنيد، داراى مال و فرزند بيشترى خواهيد شد. از اين وعده الهى، مى توان فهميد كه داشتن مال و فرزند و دوست داشتن آن دو، خود به خود، بد نيست.

از جمله در يكى از اين آيات مى فرمايد:

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَْهُ كانَ غَفّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَيُمْدِدْكُمْ بِاَمْوال وَبَنينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَيَجْعَلْ لَكُمْ اَنْهاراً.»(4)

 


1ـ كهف/ 46.

2ـ اسراء/ 6.

3ـ شعرا/ 133.

4ـ نوح/ 10 تا 12.

[پس گفتم (اى مردم) از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد كه بسيار آمرزنده است تا باران از آسمان بر شما فرو فرستد و به وسيله اموال و فرزندان كمكتان كند و باغها و نهرها در اختيارتان قرار دهد].

اگر مال و فرزند، ارزش منفى مى داشت، هيچگاه خداوند به مردم چنين وعده اى نمى داد، در آيه ديگرى مى خوانيم:

«لَقَدْ رَضِىَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ اِذْيُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَاَثابَهُم فَتْحَاً قَريبَاً وَمَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها وَكانَ اللّهُ عَزيزاً حَكيماً وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَكَفَّ اَيْدِىَ النّاسِ عَنْكُمْ.»(1)

[خداوند از مؤمنين، هنگامى كه با تو (اى پيامبر) در زير آن درخت بيعت كردند، خشنود شد. پس از آنچه در دل داشتند آگاه بود و آرامش بر (دل) ايشان فرو فرستاد و به پيروزى نزديك و غنيمتهاى فراوانى كه بگيرند پاداششان داد و خداوند عزيز و حكيم است خداوند به شما غنيمت زيادى كه بگيريد وعده داده بود پس در انجام آن شتاب كرد و دست مردم (دشمن) را از سر شما كوتاه كرد].

با توجه به اين كه خداوند، در آيه نخست مى گويد: استغفار خدا كنيد تا شما را به مال و فرزند كمك كند، و در آيه دوّم مى گويد: چون با پيامبر بيعت و در جنگ شركت مى كنند، خداوند غنيمت فراوان نصيبشان مى كند، اين خود گواه بر اين است كه، مال و فرزند ارزش منفى ندارد. وگرنه خداوند با چنين تعبيرى آنها را وعده نمى داد و اين چنين مردم را تشويق نمى كرد كه استغفار كنيد يا به جهاد برويد؛ تا مال و فرزند و غنيمت نصيبتان شود.

البته، اگر كسى، تنها به خاطر گرفتن غنيمت در جهاد شركت كند و جان خود را به مخاطره بيندازد، خيلى دون همّتى كرده و در واقع، چنين عملى غير عاقلانه


1ـ فتح/ 18 تا 20.

است. بنابراين خداوند آن را به عنوان انگيزه اصلى جنگ نمى پسندد؛ بلكه، او از اين عامل، فقط براى تقويت انگيزه اصلى مؤمنين براى شركت در جهاد استفاده كرده، وعده غنيمت مى دهد تا آنان كه به سوى جبهه و براى مقابله با دشمن براى خدا حركت مى كنند، سريع تر و با انگيزه اى قوى تر اقدام به اين كار كنند.

بديهى است كه مؤمنين قوىّ الايمان هم غنيمت جنگى را دوست مى داشتند؛ زيرا، با دستيابى به آن، بر قدرت و شوكت اسلام مى افزودند و با كمك آنها بر مشركين پيروز مى شدند.

د) در تعدادى از آيات آمده است كه بعضى از انبيا(عليهم السلام) از خداوند در خواست فرزند كردند و يا پس از آن كه خدا به آنان فرزند داد خيلى خوشحال شدند. از اين طرز برخورد انبيا كه اسوه و مقتداى ديگران هستند و رفتار و گفتارشان حجّت و پيام الهى است، معلوم مى شود كه اجمالا، فرزند، مطلوبتر و ارزشمند است.

يكى از انبياى نامبرده، حضرت زكريا(عليه السلام) است كه در سه تا از سوره هاى قرآن كريم داستان زندگى او آمده است. در سوره آل عمران فرمايد: [زكريا كه عهده دار رسيدگى به وضع تربيت مريم شد، هرگاه كه به صومعه مى رفت تا از حال او باخبر شود و به وضع او رسيدگى كند، در نزد او، رزقى مى ديد كه موجب شگفتى او مى شد. سرانجام، از او پرسيد: اى مريم! اين روزى از كجا براى تو مى رسد؟ مريم گفت: از جانب خداوند كه خداوند هر كه را خواهد بى حساب روزى دهد. در اينجا بود كه زكريا پروردگارش را خواند كه اى پروردگار من از لطف خود، فرزندى پاك و پاكيزه به من عطا فرما كه تنها تو شنوا و اجابت كننده دعايى.

[پس فرشتگان او را كه در محراب به نماز ايستاده بود، ندا دادند كه خدا ترا به يحيى مژده مى دهد كه نبوّت عيسى كلمه الله را تصديق و تأييد مى كند و خود نيز پيشوا و پارسا و پيامبرى از شايستگان خواهد بود](1).

 


1ـ آل عمران/ 37 تا 39.

و در سوره مريم آمده است كه:

[(خداوند) از رحمت پروردگارت بر بنده خود زكريا ياد مى كند].

[هنگامى كه آهسته پروردگار خود را خواند گفت: پروردگارا استخوانهايم سست و سبك شده و موهايم سپيد گشته و با اين حال، با دعا به درگاه تو چشم اميد دارم. من از بازماندگان پس از خودم بيمناكم و همسرم نازا و عقيم است. پس از نزد خود، فرزندى به من عطا فرما تا وارث من و وارث خاندان يعقوب باشد. و او را شايسته قرار ده. (خداوند در پاسخ فرمود) اى زكريّا، ترا به پسرى كه نامش يحيى است و تاكنون، همنامى برايش قرار نداده ايم مژده مى دهيم](1).

و در سوره انبياء آمده است:

«وَزَكَريّا اذْنادى رَبَّهُ رِبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَاَنْتَ خَيْرُ الْورِثينَ.»(2)

[زكريا پروردگار خويش را ندا در داد كه اى ربّ من مرا تنها (و بدون پشت) مگذار و تو بهترين وارثان هستى].

حضرت زكريا(عليه السلام) از خداى متعال درخواست فرزند كرد و خدا حضرت يحيى را به او عطا فرمود. البته، جاى اين سؤال هست كه او فرزند را براى چه مى خواست؟ آيا صرفاً اظهار ميل طبيعى بود يا علّت ديگرى داشت.

از آيات استفاده مى شود كه او در واقع، فرزندى مى خواست تا وارث خاندان يعقوب باشد، چراغ هدايت را در اين خاندان روشن نگهدارد و رفتار و كردارش مرضى خدا باشد.(3)

حضرت ابراهيم(عليه السلام) و همسرش به نقل قرآن، از اين كه فرشتگان مژده فرزندشان دادند، بسيار شادمان گرديدند و بشارت خداوند، بر مطلوبيّت داشتن فرزند دلالت دارد.

 


1ـ مريم/ 1 تا 7.

2ـ انبياء/ 89.

3ـ مريم/ 5 «وانى خفت الموالى من ورائى وكانت امرأتى عاقر فهب لى من لدنك وليّاً يرثنى ويرث من آل يعقوب وجعله ربّ رضياً.»

هـ) در بخشى از آيات، دعاى به فرزندان به عنوان يك كار پسنديده انبيا يا نيكان طرح شده است. ابراهيم پيامبر خدا(عليه السلام) پيوسته به ياد فرزندانش بود و برايشان دعا مى كرد و خير دنيا و آخرت را از درگاه خداوند برايشان درخواست مى نمود.

ابراهيم و فرزندش اسماعيل(عليهم السلام) به هنگام بناى كعبه، از خداوند درخواست كردند كه «خداوندا از فرزندان ما امتى مسلمان قرار ده تا تسليم فرمان تو باشند و فرستاده خود را يكى از همانها قرار ده تا آنان را هدايت كند. آيات تو را برايشان بخواند و كتاب و حكمتشان بياموزد.(1)

او در جاى ديگر دعا مى كند كه: پروردگارا... من و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار(2)

يا اينكه: «پروردگارا! فرزندان مرا از نمازگزاران قرار ده و دعاى مرا (درباره ايشان) به اجابت رسان.»(3) و هنگامى كه خداوند او را به مقام امامت رساند، او از خداوند درخواست كرد كه اين مقام به فرزندانش هم داده شود.»(4)

البته، حضرت ابراهيم(عليه السلام) براى مؤمنين هم دعا كرده است؛ اما نسبت به فرزندان خود، دعاى خاص مى كرد و عنايت ويژه داشت و از سوى خداوند هم، مورد نكوهش قرار نگرفته است. در هر حال، اين فطرى است كه هر كسى به فرزندان خود علاقه بيشترى داشته باشد.

خداوند در قرآن، به مؤمنين تلقين مى كند و به آنان مى آموزد كه به فرزندان خويش دعا كنند: در آنجا كه مى فرمايد:

«وَعِبادُ الْرَحمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْناً... وَالَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ اَزْواجِنا وَذُرِّيتِنا قُرَّةَ اَعْيُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ اِماما.»(5)

 


1ـ بقره/ 128 و 129.

2ـ ابراهيم/ 35.

3ـ ابراهيم/ 40.

4ـ بقره/ 124.

5ـ فرقان/ 74 و 63.

[بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه... و كسانى اند كه مى گويند: پروردگارا، همسران و فرزندان ما را مايه چشم روشنى مان قرار ده و ما را پيشواى تقواپيشگان بگردان].

و) در بعضى از آيات، فرزند صالح، به عنوان نعمت خاصّ و پاداش عمل شايسته تلّقى شده است.

قرآن از قول حضرت ابراهيم(عليه السلام) آورده است كه:

«وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِْنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبّى عَسى اَلاّ اَكُونَ بدُعاءِ رَبّى شَقِيّاً فَلَمّا اعْتَزَلَهُمْ وَما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنالَهُ اِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلاَّ جَعَلْنا نَبِيّاً.»(1)

[(ابراهيم به آذر گفت:) من از شما و بتهايى كه به جاى خدا مى خوانيد و مى پرستيد كناره مى گيرم و پروردگارم (خداى يكتا) را مى خوانم، باشد كه با دعا به درگاه او از شقاوت و بدحالى دور شوم. پس چون ابراهيم(عليه السلام) از آنان و بتهايى كه جز خدا مى پرستيدند، كناره گيرى نمود ما هم (به پاداش او) اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و همگان را پيامبران خود قرار داديم].

از اين آيات، استشعار مى شود: فرزندانى چون اسماعيل، اسحاق و يعقوب از نعمتهاى خداوند هستند كه به عنوان پاداشى در برابر تبعيد از وطن و هجرت او از مشركين، به ابراهيم داده شده اند.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَوَهَبْنا لَهُ اَسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ وَآتَيْناهُ اَجْرَهُ فِى الدُّنْيا وَاِنَّهُ فِى الآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ.»(2)

[و به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و نبوّت را در نسل او قرار داديم و پاداش او را در دنيا به او داديم و او در جهان آخرت از صالحان است].

 


1ـ مريم/ 48 و 49.

2ـ عنكبوت/ 27.

شايد بخشيدن فرزند صالحى چون: اسماعيل، اسحاق و يعقوب مصداق همان اجر دنيوى باشد كه در ذيل آيه ذكر شده است. بويژه كه دو سلسله از پيامبران خود را از نسل ابراهيم قرار داده است: يكى انبياء بنى اسراييل از نسل حضرت اسحاقند. دوّم اولاد اسماعيل كه منتهى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مى شوند.

و در آيه سوّمى مى فرمايد:

«وَوَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ نافِلَةً وَكُلاَّ جَعَلْنا صالِحينَ.»

[ما اسحاق را (كه فرزند بىواسطه اش بود) و يعقوب را (كه نوه اش بود) نيز به عنوان بخشش اضافى به او عطا كرديم و همگان را صالح و شايسته قرار داديم].

ز) آياتى داريم حاكى از اين كه خداوند فرزند انسانهاى مؤمن را كه در ايمان از پدرانشان تبعيت كرده اند، در بهشت نيز همراهشان قرار مى دهد.

آنجا كه مى فرمايد:

«وَالَّذينَ آمَنوُا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِايمان اَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم.»(1)

[آنان كه ايمان آوردند و فرزندانشان، در ايمان پيرويشان نمودند، فرزندانشان را به آنان ملحق كنيم].

البته، فرزندانى كه مؤمن باشند، به هر حال خود به بهشت مى روند؛ ولى، آنچه را كه در اين آيه مطرح شده، همراه بودن با پدران است كه نعمتى است زايد بر نعمت بهشت. از اين رو است كه به دنبالش مى فرمايد: و از پاداش عملشان هيچ نكاهيم.

يا مى فرمايد:

«رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْن الَّتى وَعَدْتَهُمْ وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَاَزْواجِهِم وَذُرِّيّاتِهِم اِنَّكَ اَنْتَ العَزيزُ الْحَكيمُ.»(2)

[فرشتگان درباره مؤمنين دعا مى كنند: پروردگارا، آنان را به همراه پدران، همسران و


1ـ طور/ 21.

2ـ غافر/ 8.

فرزندانشان كه صالح اند در بهشت و باغهايى كه بهترين جاى زندگى است و از قبل به آنان وعده داده بودى].

بديهى است كه منظور، در اين آيه نيز، همانند آيه قبل، همراه بودن آنان است هرچند كه در اين آيه از واژه الحاق استفاده نشده.

از مجموعه اين آيات استفاده مى شود كه داشتن مال و فرزند، خود به خود، ارزش منفى ندارد و هدف اسلام اين نيست كه انسان در دنيا بدون فرزند و تنها در بيغوله اى زندگى كند و يا دست از كار و تلاش براى تحصيل مال و معاش بردارد.

 

فرزنددوستى و فطرت

بر اساس شواهدى مى توان گفت كه فرزنددوستى يك ميل فطرى است. البته، مردم انگيزه هاى متفاوتى در جهت تقويت اين ميل فطرى دارند: در جوامع عشيره اى، فرزند منشأ قدرت بيشتر انسان مى شود. در مورد بعضى از مردم ديگر، فرزند را براى كمك به هنگام پيرى و درماندگى دوست مى دارند و سرانجام، انگيزه ديگر اين است كه فرزند را، دنباله وجود خود تلقّى مى كنند، يعنى، شخص وقتى توجّه پيدا مى كند كه زندگى اش ابدى نيست و سرانجام، مى ميرد، وجود فرزند را در واقع، مرتبه ضعيف ترى از وجود خود تلقّى مى كند و بقاى فرزند را پس از مرگ خود، بقاى خويش مى شمارد و اين فكر مايه آرامش او خواهد شد. البته، در وراى همه اين انگيزه هاى مختلف كه نام برديم، يك ميل اصيل و مستقل فطرى به داشتن فرزند نيز در نهاد انسان وجود دارد و به نظر ما، اين خود، تفاوت روشنى است ميان دو انگيزه مال دوستى و فرزنددوستى: علاقه به مال، اصيل نيست؛ بلكه به عنوان وسيله اى براى تأمين ساير نيازمنديها، مطلوب است، اما فرزند را مى توان گفت: اصالتاً، مطلوب است و خواست مستقل فطرى به آن تعلّق مى گيرد.

از اينجا است كه مى بينيم كسانى كه از داشتن فرزند، محرومند، آرام و قرار

ندارند و به شدت احساس اين كمبود، آنان را رنج مى دهد و از روى ناچارى حاضر مى شوند كه فرزندخوانده براى خود برگزينند.

داشتن فرزندخوانده، سنتى است كه در بسيارى از جوامع، وجود داشته است. قرآن كريم هم در مواردى به اين سنّت اشاره كرده است. به نقل قرآن، يكى از كسانى كه اقدام به گرفتن فرزندخوانده كرد، عزيز مصر بود. او كه يوسف را از بازار برده فروشان خريده، به خانه برد، به همسر خود سفارش كرد كه از او خوب نگهدارى و پذيرايى كند، باشد تا او را به فرزندى خود انتخاب كنند.(1)

همسر فرعون نيز، كه ظاهراً فرزندى نداشت به همين جهت، فرعون راقانع كرد كه از كشتن موسى (در دوران نوزادى اش) صرف نظر كند تا او رابه فرزندى خود برگزينند.(2)

از اين مطالب، كم و بيش، مى توان استشمام كرد كه علاقه به فرزند، يك علاقه فطرى است و انسان را آرام نمى گذارد تا آنجا كه، وقتى به طور طبيعى ارضا نشد، انسان، از طريق انتخاب فرزند خوانده، در فكر ارضاى بدلى آن مى افتد.

 

تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقى

آيا تحصيل مال و فرزند از نظر اخلاقى، چه حكمى دارد: ارزش مثبت دارد يا منفى؟ جواب اين سؤال، با توجّه به اصولى كه از پيش گفته ايم، معلوم مى شود: علاقه به مال و فرزند در صورتى كه تمركز پيدا كند، موجب غفلت از كمالات


1ـ يوسف/ 21. «و قال الذى اشتراه من مصر لامرأته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولدا و كذلك مكّنا ليوسف فى الارض.»

و كه يوسف را از مصر خريده بود به همسرش گفت: مواظب او باش شايد ما را نفعى بخشد يا به فرزندى اش برگيريم].

2ـ قصص/ 9 «وقالت امرأة فرعون قرّة عين لى ولك لا تقتلوه عسى ان ينفعنا او نتّخذه ولدا وهم لا يشعرون.»

[همسر فرعون به او گفت: اين طفل نور ديده من و توست او را مكشيد باشد كه به ما نفعى رساند يا او را به فرزندى برگيريم و آنان (عاقبت كار را) نمى دانستند].

معنوى خواهد شد و كار به جايى مى رسد كه مال و فرزند را منشأ ارزش و برترى مى داند و از كمالات واقعى و معنوى غافل مى شود.

علاقه به مال و تلاش براى تحصيل آن، در اين وضع انحرافى كه جايگاه اصلى خود را از دست مى دهد و با كمالات معنوى و اخروى او تزاحم پيدا مى كند، داراى ارزش منفى اخلاقى خواهد بود.

قرآن كريم در بسيارى از آيات، انسان را هشدار مى دهد كه علاقه به مال و فرزند نبايد براى او هدف بشود و او را از دستيابى به اهداف اصيل زندگى باز دارد. قرآن، از كسانى كه ملاك ارزش را مال و فرزند مى دانستند، به صورت نكوهيده اى ياد كرده و در داستان طالوت مى گويد:

«وَقالَ لَهُمْ نَبَيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكوُنُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَم يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قاَلَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُم وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ.»(1)

[پيامبرشان به آنها گفت كه: خداوند، طالوت را به پادشاهى شما برانگيخته است گفتند: او چگونه بر ما پادشاهى خواهد داشت در صورتى كه ما شايسته تر از او هستيم و او مال فراوان ندارد.

او گفت: خدا او را بر شما برگزيد و در دانش و نيروى جسمى بر شما فزونيش بخشيد و خدا فرماندهى را به هر كه خواهد مى دهد و خداوند توانا و داناست»].

آنان به غلط بر اين باور بودند كه او چون شخص ثروتمندى نيست، شايستگى فرماندهى را ندارد. در واقع، علاقه بيش از اندازه بنى اسراييل به مال و فرزند، اهداف و ارزشها را در نظرشان تغيير داده بود تا جايى كه منشأ اصلى ارزش و كمال انسان را مال و ثروت مى دانستند و مى پنداشتند هر كس پول بيشتر دارد براى حكومت شايسته تراست.

مشركين مكه نيز پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را تحمّل نمى كردند، به اين بهانه كه چرا


1ـ بقره/ 247.

خداوند پيامبر خود را از ميان بزرگان؛ يعنى، ثروتمندان عرب انتخاب نكرده است؟

«وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرانُ عَلى رَجُل مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم.»(1)

خداوند در پاسخشان مى گويد:

«اَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحيواةِ الدُّنْيا وَرَفَعْنا بَعْضَهُم فَوْقَ بَعْض دَرَجات.»(2)

اين خداوند است كه ارزشهاى زندگى را در ميان مردم تقسيم كرده، به هر كس هرچه صلاح مى دانسته داده است. مال و ثروت در دنيا وسيله آزمايشى بيش نيست كه بر اساس مصالحى بين مردم تقسيم كرده است.

ولى مشركين مكه چنان در ارزشهاى مادّى غرق بودند و ملاك عظمت و ارزش انسان را مال مى دانستند كه به گمان آنها، حتّى پيغمبر خدا هم بايد از ميان ثروتمندان برگزيده شود.

در آيه ديگرى مى گويد:

«فَلَوْلا اُلْقِىَ عَلَيْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب.»(3)

[(اگر او پيغمبر است) پس چرا دستبندهاى طلا ندارد؟]

اينگونه انحرافات فكرى و ارزشى، كم و بيش، در جوامع مختلف وجود دارد و فكر انسانها و حتى كسانى كه مؤمن و خدا پرستند، را به خود مشغول مى سازد، بنى اسراييل مردمى خداپرست بودند و به پيغمبر خدا ايمان داشتند و خودشان از پيغمبر خدا درخواست تعيين فرمانده داشتند؛ مع الوصف؛ براساس علاقه شان به ثروت، به عنوان تنها ملاك شايستگى فرماندهى، فرماندهى طالوت را كه ثروتمند نبود نمى پذيرفتند.

خداوند در قرآن، اين بينش را به شدّت محكوم كرده مى گويد:

 


1ـ زخرف/ 31.

2ـ زخرف/ 32.

3ـ زخرف/ 53.

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَة اَلَّذى جَمَعَ مالا وَعَدَّدَهُ يَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فىِ الْحُطَمَةِ.»(1)

اين پندار كه مال باعث سعادت و جاودانگى انسان مى شود از بينشهاى غلطى است كه بايد با آن مبارزه كرد. خداوند درباره ابولهب مى گويد:

«ما اَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ.»(2)

و درباره كفّار مى گويد:

«وَقالُوا نَحْنُ اَكْثَرُ اَمْوالا وَاَوْلاداً وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ.»(3)

[ما كسانى هستيم كه مال و فرزند بيشترى داريم و مورد عذاب خدا واقع نشويم].

از ديد اين كفار اگر عذابى هم نازل مى شد، به فقرا و بينوايان مى رسيد. خانه هاى فقرا كه استحكامى ندارد و ويران مى شود نه خانه آنان كه استوار و محكم است! و فقرا گرفتار رنج و عذاب مى شوند نه آنان كه از كمك فرزندان زيادى برخوردارند!

در آيه ديگرى به ثروت از اين رو، كه منشأ تكبّر مى شود ارزش منفى مى دهد و چنين ثروتمندانى را نكوهش كرده مى فرمايد:

«عُتُلّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم اِنْ كانَ ذامال وَبَنينَ.»(4)

در آيه ديگرى، از اين رو، كه مايه غرور و دنياطلبى بيش از اندازه است به آن ارزش منفى داده مى فرمايد:

«ذَرْنى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحيدَاً وَجَعَلْتُ لَهُ مالا مَمْدُوداً وَبَنينَ شُهُوداً وَمَهَّدْتُّ لَهُ تَمْهيداً ثُمَّ يَطْمَعُ اَنْ اَزيدَ.»(5)

[مرا تنها بگذار، با آن كس كه آفريده، مال فراوان و پسران حاضر به خدمت به او داده،


1ـ همزه/ 5 1.

2ـ مسد/ 2.

3ـ سباء/ 35.

4ـ قلم/ 14.

5ـ مدّثر/ 15 11.

زمينه اقتدار و عزّتش را فراهم كرده ام، سپس باز هم طمع فزونى از من دارد].

اين گونه آثار و عوارض است كه منشأ ارزش منفى مال و فرزند مى شود و اگر چنين عوارضى را در پى نداشت نكوهشى هم نمى داشت، چون مال و فرزند، خود به خود نعمت خداست و مى توان از آن استفاده درست كرد و اگر از راه مشروع و به خاطر مقصد صحيحى تحصيل شود، ارزش مثبت هم دارد.

 

وسيله آزمايش

قرآن، با كسانى كه مال و فرزند را هدف اصلى زندگى يا عامل تكامل و تقرّب انسان به خدا مى دانستند، مخالفت كرده و تنها به عنوان، دو وسيله آزمايش انسان، به آن دو مى نگرد.

قرآن در يك آيه مى گويد:

«وَما اَمْوالُكُمْ وَلا اَوْلادُكُم بِالَّتى تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى.»(1)

[اموال و فرزندان شما، مايه قرب و منزلت شما نزد ما نمى شود].

پس مال و فرزند علاوه بر آنكه هدف نهايى و اصيل نيستند، داشتن آنها نيز خود به خود، انسان را به هدف نهايى انسان كه قرب و منزلت در پيشگاه خدا باشد نمى رساند.

قرآن مى گويد: مال و فرزند، تنها دو وسيله آزمايش انسانند. پس نقش مال و فرزند در دستيابى انسان به كمال، بستگى به اين دارد كه از آن دو به طرز صحيح استفاده كند.

قرآن در آيات مختلف، اين ديدگاه ويژه خود را درباره مال و فرزند، اعلام داشته، يك جا مى گويد:

«وَاعْلَمُوا اَنَّما اَمْوالُكُم وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(2)

[بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله امتحان شمايند].

 


1ـ سبا/ 37.

2ـ انفال/ 28.

قرآن كريم، نه تنها مال و فرزند كه همه نعمتهاى دنيا را وسيله آزمايش مى داند و طبيعى است، چيزى وسيله آزمايش انسان قرار مى گيرد كه جاذبه اى داشته باشد و انسان را به دنبال خود بكشاند. اگر انسان علاقه اى به مال و فرزند نمى داشت و نسبت به آن بى تفاوت مى بود، در اين صورت، مال و فرزند، وسيله آزمايش او قرار نمى گرفت، تا معلوم شود آيا آن را از راه صحيح به دست مى آورد و در راه درست خرج مى كند؟ و آنجا كه بايد از مال بگذرد مى گذرد يا نه؟

پس مال و فرزند، بايد جاذبه اى داشته باشند تا وسيله آزمايش انسان شوند و با توجّه به اين رابطه است كه مفاد آيه «اَلْمالُ وَالْبَنُونَ زينَةُ الحَيواةِ الدُّنْيا.»(1) در كنار آيه فوق روشن مى شود و هيچ منافاتى با آن نخواهد داشت. و در آيه ديگرى نيز صريحاً به اين رابطه و دو طرف آن يك جا، اشاره كرده مى گويد:

«اِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَيُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»(2)

[ما آنچه روى زمين است، زينت آن قرار داده ايم تا انسانها را بيازماييم كه كداميكشان خوش رفتارترند و بهتر عمل مى كنند].

از سوى ديگر، مى بينيم كه در بعضى از آيات مى فرمايد:

«اِنَّما اَمْوالُكُمْ وَاَوْلادُكُم فِتْنَةٌ وَاللّهُ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ.»(3)

و اشاره مى كند كه اگر انسان را جاذبه هاى مادّى نفريبد و با گذشتن از آنها از عهده امتحان الهى برآيد، به پاداشهاى بزرگتر و شيرين تر و پرجاذبه ترى كه نزد خداست نايل مى شود.

بنابراين، مال همانطور كه گفتيم خود به خود، خوب نيست، خود به خود، بد هم نيست، بلكه اگر نردبان صعود انسان و دستيابى به كمالش شود خوب است.


1ـ كهف/ 46.

2ـ كهف/ 7.

3ـ تغابن/ 15.

چنانكه، اگر سدّ راه و مانع تكامل انسان شود، بايد آن را رها كرد و در چنين حالتى است كه خداوند مى فرمايد:

«يا اَيُّها الَّذينَ امَنُوا اِنَّ مِنْ اَزْواجِكُمْ وَاَولادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاخْذَرُوهُم.»(1)

[اى آنان كه ايمان آورده ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند پس از آنان دورى كنيد].

يا مى فرمايد:

«قُلْ اِنْ كانَ ابائُكُمْ وَاَبْنائُكُم وَاِخْوانُكُم وَاَزْواجُكُمْ وَعَشيرَتُكُمْ وَاَمْوالٌ اِقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةُ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَونَها اَحَبَّ اِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِه وَجِهاد فى سَبيلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِاَمْرِه.»(2)

[بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و اقوام شما و اموالى كه جمع آورى كرده ايد، تجارتى كه از كسادى آن بيمناكيد و خانه ها و مسكن هايى كه بدان دل بسته ايد، در نزد شما محبوبتراند از خدا و رسول و جهاد در راه خدا پس منتظر امر خدا باشيد].

پس ارزش منفى مال و فرزند، مربوط به اين دلبستگى هاى بيش از حدّ است كه مانع از وصول به كمال مطلوب خواهد شد و انسان را از كارهاى خوب باز داشته و به كارهاى زشت وا مى دارد، و در روايت از معصوم آمده است كه:

«حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة.»

[دنيا دوستى ريشه هر خطا و بدكارى است].

و ارزش مثبت آنها در سايه انگيزه الهى و رعايت موازين صحيح شرعى در تحصيل و مصرف آن و وسيله قرار دادن آنها براى تحصيل قرب و منزلت در پيشگاه خدا است.

 


1ـ تغابن/ 14.

2ـ توبه/ 24.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org