قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

قـدرت طلبـى

 

مظاهر گوناگون قدرت طلبى

گرايشان منشعب از قدرت طلبى

اخلاق و قدرت طلبى

شرايط فعّال شدن قدرت طلبى در انسان

قرآن و قدرت طلبى

ارزش قدرت در قرآن

زمينه هاى جهت دهى قدرت

مراتب معرفت سوم

عوارض سوء قدرت

تربيت قرآنى در زمينه قدرت

خلاصه سخن

 

 

قدرت طلبى

 

يكى از گرايشهاى قوى در انسان، «ميل به قدرت» يا «قدرت طلبى» است كه از نخستين سالهاى زندگى كودك در انسان ظهور مى كند و به اندازه اى كه زمينه قدرت نمايى براى طفل فراهم باشد، اين گرايش در او فعال مى شود و اعمال و رفتارش را جهت مى دهد.

 

مظاهر گوناگون قدرت طلبى

با تجربه هاى ساده هم مى توان دريافت كه بچّه براى نخستين بار وقتى كارى را مى تواند انجام دهد نوعى احساس شادى در او پيدا خواهد كرد و علاقه مند به تكرار آن كار مى گردد تا قدرت بيشترى كسب كند. مثلا، نخستين بارى كه كودك مى تواند روى پاى خود بايستد، از اين قدرت نمايى خود ذوق زده مى شود و يك نوع احساس غرور به او دست مى دهد كه منشأ تصميم گيرى او بر تكرار اين عمل مى شود و تلاش مى كند توان و قدرت خود را بر انجام اين كار بيشتر كند.

طبيعى است براى كودك مثلا يكساله قدرتهايى مطرح مى شود كه در حوزه شناخت او قرار گرفته باشند و از آنجا كه قدرتهاى بسيارى وجود دارد كه براى چنين كودكى شناخته شده نيستند. اصلا توجّهى به آنها ندارد و اصولا، آگاه نيست از اين كه انسان مى تواند به آن قدرتها نيز دست يابد.

بنابراين، به هر اندازه اى كه دايره معلومات كودك توسعه پيدا كند و از انواع

گوناگون قدرتها و امكان دستيابى انسان به آنها بيشتر آگاهى پيدا كند، ميل به قدرت در او توسعه خواهد يافت و جهت روشن تر و تشخّص بيشترى پيدا خواهد كرد.

ميل به قدرت در انسان يك ميل فطرى است جهتش نامحدود است و تعيّن خاصّى ندارد؛ ولى، با توسعه معلومات و معارف انسان جهت و تشخّص خود را پيدا مى كند. بستگى دارد به اينكه انسان تشخيص بدهد چه كارى شدنى است و انسان مى تواند انجام دهد و چه قدرتى براى انسان دست يافتنى است و او مى تواند آن را تحصيل كند.

بنابراين، حسّ قدرت طلبى در انسان در هيچ نقطه اى صد در صد اشباع نمى شود و به توقّف و ركود نمى رسد؛ بلكه، هر آن كه زمينه جديدى براى قدرت نمايى كشف كند و از يك قدرت نايافته آگاهى يابد كه امكان دسترسى به آن برايش حاصل باشد، در هر موقعيّتى كه باشد ميل به قدرت، او را به تلاشهاى جديدى براى دست يافتن به آن وادار خواهد كرد.

طبيعى است نخستين قدرتهايى كه براى انسان مطرح مى شود قدرتهايى محسوس تر و ملموس تر و بىواسطه جسمانى است. قدرت بر كارهايى كه از بدن سر مى زند و احتياج به نيروى خاصّ جسمانى دارند. او مى خواهد هر چه بدنش قوى تر بشود تا بتواند كارهاى هرچه سنگين تر، سخت تر و مهمترى را انجام دهد.

پس انسان به تدريج از قدرتهاى با واسطه و ابزارى و از نيروى اهرم آگاهى مى يابد. از به كار گرفتن اهرمها و استفاده از ابزارها براى انجام دادن كارهاى بزرگترى كه مستقيماً با نيروى جسمانى و بدون استفاده از ابزار و اهرم نمى توان آنها را به انجام رساند. در اين حال است كه علم و تجربه، براى استفاده از ابزارها، كم كم دخالت مى كند و اين دخالت روز به روز افزايش مى يابد؛ يعنى، انسان در سايه علم و تجربه نوع ديگرى از قدرت را به دست مى آورد و هنگامى كه توانمنديهاى بدنى انسان به بالاترين حدّ متعارف خود رسيد و به تعبير قرآن مجيد «بلّغ اشدّه» به اين

فكر خواهد افتاد كه قدرتى فوق حدّ متعارف جسمانى را غير مستقيم و با واسطه ابزار و اهرمها بر طبيعت و پديده هاى طبيعى اعمال كند و اين نيازمند علوم و تجربيّات خاصّى است كه بايد به دست آورد تا بداند از چه وسيله اى مى تواند براى رسيدن به مقاصد خود بهره مند گردد.

در مرحله ديگر، از نوع ديگرى از قدرت بهره خواهد گرفت كه به وسيله مال و ثروت براى انسان حاصل مى شود. انسان هنگامى كه توجّه پيدا كرد كه در جامعه، پول، قدرت و توان انجام بسيارى از كارها را به او مى دهد، ميل به قدرت كه در نهاد او ريشه دارد، وادارش خواهد كرد تا براى به دست آوردن پول كه قدرت افزاست دست به تلاشى پى گير بزند تا به وسيله آن بتواند كارهايى را به انجام رساند.

بنابر اين، كسب پول و ثروت ممكن است با انگيزه هاى مختلفى انجام گيرد. اين نكته را قبلا نيز متذكّر شده ايم كه گاهى يك كار و تلاش در انسان با انگيزه هاى مختلف انجام مى گيرد. مثلا، همين كسب مال و فراهم آوردن ثروت براى تأمين و تهيه نيازهاى جسمانى مثل خوراك و پوشاك و امثال اينهاست؛ ولى، گاهى نيز به عنوان وسيله اى براى كسب قدرت و با انگيزه قدرت طلبى به چنين تلاشى دست مى زنيم چنانكه گاهى نيز ممكن است وسيله اى براى عبادت و پرستش باشد مثل تلاش و فعاليّت كسى كه مى خواهد پولى به دست آورد تا در راه خدا انفاق كند به ضعفا و فقرا كمك كند و يا بر اساس دستورات الهى در كارهاى عامّ المنفعه به مصرف برساند كه طبعاً، اين نيز انگيزه سوّمى براى تحصيل مال و كسب ثروت خواهد بود. و سرانجام آنچنان كه در روايات آمده كه «الكادّ على عياله كالمجاهد فى سبيل الله»(1) [كسى كه در تأمين نيازمنديهاى خانواده خود تلاش كند مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.] ممكن است انگيزه تحصيل مال در انسان سير كردن شكم زن و فرزند و تأمين نيازها و معيشت ايشان باشد كه انگيزه الهى وى را وادار به اين كار كرده است.

 


1ـ بحارالانوار، ج 103، روايت 59، باب 1.

انسان كم كم متوجّه مى شود كه با كسب نوع ديگرى از قدرت مى تواند بر نيروهاى طبيعت فائق شود تا اينجا قدرتهايى بود كه در چارچوب طبيعت به وسيله ابزار كسب مى كرد و در اينجا به فكر كسب نوع ديگرى از قدرت مى افتد كه غالب بر نيروهاى طبيعت باشد. در مرحله قبلى انسان در مقابل نيروى طبيعت عاجز بود و البته، سعى داشت تا ممكن است آنها را در مسير هدف خود قرار دهد؛ ولى، در اين مرحله سعى مى كند بر نيروهاى طبيعت غالب شود و قدرتى پيدا كند كه محكوم قواى طبيعى نباشد. او به فكر مى افتد تا به وسيله رياضت يك قدرت روحى كسب كند كه حاكم بر قواى طبيعت باشد و نيازى به كار گرفتن آنها نداشته باشد.

سرانجام، نوع ديگرى از قدرت، قدرت اجتماعى است كه بستگى به نظام ارزشى و فرهنگى حاكم بر جامعه دارد. هر جامعه چيزهايى را وسيله قدرت و تسلّط بر ديگران و كنترل رفتارشان قرار مى دهد تا از اين رهگذر در درجه اوّل اراده ديگران را تابع اراده خود كند و حتى بالاتر اينكه بر دلهاى ديگران تسلّط يابد.

 

گرايشات منشعب از قدرت طلبى

انواعى كه نام برديم در شمار قدرت رده بندى مى شوند. اكنون مى گوييم: حبّ استقلال نيز كه يكى ديگر از گرايشات روانى انسان است ريشه در قدرت طلبى او دارد.

اينكه آدمى مى خواهد مستقلّ باشد؛ محتاج به ديگران و متّكى بر آنان نباشد، در واقع، مى توان گفت: ريشه در ميل به قدرت دارد و يا منشأ آن، ميل به قدرت است پس استقلال طلبى انسان از فروع ميل به قدرت و شعب آن شمرده مى شود.

اينكه مى بينيم كودكان از سالهاى نخست زندگى در اعمال و رفتارهاى خود علاقه به استقلال نشان مى دهند و مثلا، دست خود را از دست پدر بيرون مى كشند تا با اتكا بر خودش راه برود و نيز اين كه افراد ضعيف و ناتوان حتى المقدور سعى

دارند روى پاى خود بايستند و اگر كسى ديگر به ويژه از روى احساس ترحّم دستشان را بگيرد و راهشان ببرد ناراحت مى شوند اين رفتارها و نظاير آنها نشانه آن است كه انسان دوست دارد مستقلّ باشد و خودش كار خودش را انجام دهد يعنى، ميل دارد كه قدرت بر انجام كار خودش را داشته باشد.

يكى ديگر از گرايشاتى كه ريشه در قدرت طلبى دارد گرايش به اين است كه طفيلى ديگران نباشد و به اميد ديگران ننشيند و به عبارت كوتاه و روشن: اعتماد به نفس داشته باشد، اين نيز ريشه اش قدرت طلبى انسان است.

اعتماد به نفس در صورتى تحقّق پذير است كه انسان قدرت خودش را باور داشته باشد. ولى گاهى ممكن است با اين كه شخص قدرت خود را باور دارد، بخواهد بار خود را بر دوش ديگران بگذارد. و نخواهد قدرت خودش را به كار برد كه اين حالت را تنبلى يا خودخواهى گويند. بنابراين، هر نوع اتّكا بر ديگران به معنى فقدان اعتماد به نفس نيست و آنچه را در اينجا مى خواهيم بگوييم اين است كه انسان وقتى مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد كه در خودش قدرتى سراغ داشته كه به آن متّكى باشد و به عبارتى، قدرت خودش را باور داشته باشد. شخصى كه ضعيف باشد يا خود را ضعيف پندارد، نمى تواند از اعتماد به نفس بهره اى داشته باشد مگر در همان حدّى كه قدرت دارد و محدوده اى از آن را كه باور دارد.

يكى ديگر از گرايشات فرعى و منشعب از گرايش اصيل قدرت طلبى، مقام خواهى يا جاه طلبى است كسانى كه مقام مى خواهند به خاطر اين است كه ديگران زير سلطه و تحت فرمان آنها باشند تا از كار و رفتار آنان در جهت منافع و مقاصد خودشان بهره ببرند يا دلهاى ديگران مسخّر آنها باشد. البته، غالب روانشناسان، حبّ جاه و تمايل به محبوبيّت و احترام را از مقولات ديگرى حساب مى كنند؛ ولى، مى توان گفت: همه اين گرايشات كه نام برديم همگى فروع و شاخه هاى ميل اصيل و ريشه دار قدرت طلبى در انسان هستند.

 

اخلاق و قدرت طلبى

قدرت طلبى از آن جهت كه يك ميل فطرى است، در حوزه ارزشهاى اخلاقى قرار نمى گيرد. چنانكه ساير كششهاى طبيعى نيز از آن جهت كه غير اختيارى هستند متصّف به حُسن و قُبح اخلاقى نمى شوند. البته، از آن جهت كه كمالى است براى انسان يا وسيله اى است براى تكامل وى از نظر وجودى و به اصطلاح فلسفى خير است كه اين ربطى به اصطلاح اخلاقى آن ندارد؛ چرا كه، اصولا، وجود فطرى و تكوينى اين نوع گرايشها خارج از اختيار و در نتيجه خارج از حوزه اخلاق بوده از بار مثبت يا منفى ارزش اخلاقى بى بهره خواهد بود.

قدرت طلبى در جايى با اخلاق ارتباط پيدا مى كند كه منشأ انجام نوعى رفتار اختيارى شود و به صورت اعمال قدرت يا كسب قدرت در اعمال اختيارى انسان ظهور و بروز داشته باشد و در اين صورت است كه متصّف به حُسن و قُبح مى شود.

 

شرايط فعّال شدن قدرت طلبى در انسان

نكته ديگرى در اينجا قابل ذكر است كه: اين ميل گرچه در درون انسان هست و شايد از آغاز پيدايش روح و اوان تعلّق آن به بدن اين گرايش همراه انسان باشد؛ ولى، بايد توجّه داشت كه اين ميل فطرى وقتى در انسان فعّال مى شود كه توأم با احساس عجز و نياز باشد و به عبارتى ميل به كسب قدرت، در هنگامى انسان را وادار به تلاش و عمل مى كند كه بداند فاقد يك نوع قدرتى است كه بدان نياز دارد و به عبارت ديگر قدرتى مطلوب را در خارج بشناسد و بداند كه خودش از آن قدرت شناخته شده بهره اى ندارد. پس توجّه به عجز و توجّه به نياز نسبت به قدرتى كه نسبت به آن علم و معرفت پيدا كرده است، منشأ فعّال شدن اين ميل طبيعى يعنى قدرت طلبى در انسان خواهد بود و انسان را وادار به تلاش و كوشش و جستجوى قدرت خواهد كرد.

 

با توجّه به آنچه گفتيم معلوم مى شود كه قدرت طلبى در انسان ريشه طبيعى و فطرى دارد و جزو تمايلات اصيل انسان است. اما در فعّال شدن و جهت يابى خود و در وادار كردن انسان به تلاش و فعاليّت، نيازمند سه شرط ديگر مى باشد كه همه آن سه شرط از مقوله معرفت، توجّه و شناخت هستند و عبارتند از:

1 شناخت يك نوع قدرت خارجى.

2 شناخت عجز و ناتوانى خود و فقدان آن قدرت.

3 نيازى كه به آن قدرت در خود احساس كند.

بنابراين، همانطور كه حبّ ذات، خود به خود، منشأ هيچ فعلى در انسان نمى شود، قدرت دوستى انسان نيز، به تنهايى، منشأ فعاليّت وى نمى شود؛ بلكه، بايد همراه شرايط نامبرده باشد و در يك جمله بداند كه فاقد يك نوع قدرتى است كه نياز به آن دارد و بايد واجد آن باشد و از اينجاست كه خيلى از روانشناسان گفته اند: عامل فعاليّت انسان نياز است و نياز، انسان را وادار به كار و تلاش مى كند، سپس با دادن چنين نقشى به آن، درباره ماهيّت و حقيقت آن به بحث و برّرسى پرداخته اند.

حقيقت اين است كه خود نياز از آنجا كه به اصطلاح فلاسفه، يك امر عدمى و نوعى نداشتن و نيستى است نمى تواند آنچنان كه روانشناسان گمان كرده اند عامل فعاليّت انسان باشد. پس نياز چيزى نيست تا بتواند چنين نقشى ايفا كند و اين، همانطور كه در بالا گفتيم: احساس نياز است كه عامل فعاليّت انسان مى شود؛ يعنى، وقتى انسان احساس نياز كرد، ميل به داشتن و يافتن آن در انسان فعّال مى شود و در واقع منشأ تأثير علاقه اى است كه انسان به غنى دارد و مى خواهد نيازش رفع شود؛ ولى، اين ميل، كى و كجا فعّال مى شود؟ آن وقتى كه به نداشتن خود توجّه داشته باشد. به هر حال ما نمى خواهيم، همانند اكثريّت روانشناسان، بگوييم: عامل فعاليّت نياز است؛ ولى، اين را نبايد فراموش كرد كه احساس نياز شرط لازم فعاليّت شخص خواهد بود.

 

قرآن و قدرت طلبى

اكنون، پس از ذكر مقدّمه بالا سؤال اين است كه آيا ميل به قدرت با همه شؤون و مظاهرش از نظر قرآن يك ميل فطرى محسوب مى شود و آيا شاهدى از آيات قرآن مى توان بر اين مطلب ارائه داد؟

در پاسخ بايد بگوييم: آيات زيادى در قرآن هست كه غير مستقيم مى شود فطرى بودن قدرت با همه شؤونش را از آنها استنباط كرد؛ ولى از بعضى از آيات شايد بتوان مستقيماً و بطور روشن و بدون احتياج به استلزامات اين مطلب را استفاده كرد.

داستان حضرت آدم(عليه السلام) و وسوسه شيطان را كه در قرآن كريم آمده است، در اين زمينه ملاحظه مى كنيم:

وقتى شيطان مى خواهد آدم را وسوسه كند تا او را به تناول از آن شجره منهيّه وادار سازد به او مى گويد:

«يا آدَمُ هَلْ اَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْك لا يَبْلى.»(1)

[(شيطان آدم را وسوسه كرد و) گفت:

اى آدم، آيا تو را هدايت كنم به درخت جاودانگى و سلطنت و قدرت بى زوال؟]

بر اساس آنچه از اين آيه استفاده مى شود: شيطان براى وسوسه آدم و فريب دادن او بر دو چيز تكيه كرد تا توجّه وى را جلب و او را وادار به خوردن از آن شجره كند:

نخست روى خلود و جاودانگى آدم تكيه كرد و به او گفت: اگر مى خواهى تو را به شجرة الخلد يا درخت جاودانگى رهنمون شوم درختى كه هرگاه از آن بخوريد جاودانه خواهيد شد؛ يعنى، خواست از گرايش به بقاء انگيزه جاودانگى كه در جان آدم ريشه داشت استفاده كند كه اين فعلا مورد بحث ما نيست بلكه ميل ديگرى جز قدرت طلبى است كه در آينده درباره آن به بحث و بررسى مى پردازيم.

 


1ـ طه/ 120.

بار دوم روى قدرت تكيه كرد و خواست از مطلوب بودن آن و گرايشى كه آدم نسبت به آن دارد سوء استفاده كند و آدم را به بيراهه بكشاند. از اين رو، به وى گفت: آيا مى خواهى ترا به سلطنت بى زوال و كهنه نشدنى هدايت كنم؟ «سلطنت» و به تعبير موجود در خود آيه «ملك» در واقع سمبل قدرت است. بزرگترين قدرت انسان عبارت از تسلط بر ديگران؛ يعنى، قدرت اجتماعى است. و تسلّط بر ديگران يا قدرت اجتماعى همان است كه، ما از آن به «سلطنت» تعبير مى كنيم و در قرآن از آن به «ملك» تعبير شده است.

آرى شيطان سپس به او گفت:

اگر جاودانگى و قدرت بى زوال مى خواهى بايد از اين شجره (شجرة الخلد يا درخت جاودانگى) تناول كنى.

سپس قرآن حكايت مى كند كه آدم و حوّا تحت تأثير وسوسه هاى شيطان قرار گرفتند و فريب وعده وعيدهاى او را خوردند.

«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْءاتُهُما.»(1)

[پس (آدم و حوا) از آن شجره خوردند و عورتهاشان برايشان ظاهر و آشكار گرديد].

و اين به خوبى نشان مى دهد كه گرايش به جاودانگى و قدرت در آدم و حوا ريشه داشته است كه آنان را وادار به انجام اين كار منهى كرد تا آن قدرت را به كف آورند.

در واقع، از داستان فوق، مى توان فهميد كه شيطان روانشناس ماهرى بود و مى دانست كه در نهاد انسان ميل به قدرت وجود دارد و نقشه اش اين بود كه از وجود اين ميل سوء استفاده كند و آدم و حوا را به بيراهه بكشاند و او اين كار را كرد و موفّق هم شد و اين نشانگر وجود اين ميل در فطرت انسان است و دلالت دارد بر اين كه آدم حتّى قبل از آنكه هبوط كند و به اين عالم بيايد، از چنين ميل فطرى


1ـ طه/ 121.

برخوردار بوده و همين ميل او منشأ سوء استفاده شيطان و فريب خوردن آدم از وى گرديده است.

در آيه ديگر آمده است كه:

«فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْاتِهِما وَقالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاّ اَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ اَوْتَكُونا مِنَ الْخالِدينَ.»(1)

[پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا آنچه كه بر آن دو پوشيده بود از عورتهاشان بر آن دو آشكار شود و گفت: پروردگارتان از خوردن اين شجرة بازتان نداشته است براى آن كه (با خوردن آن) فرشته (يا سلطان) مى شويد يا جاودان و مخلّد مى مانيد].

شيطان بدين وسيله آدم را فريب داد و گفت: چون با خوردن اين شجره ملك مى شويد و يا جاودان مى مانيد خداوند از آن بازتان داشته است.

در اين آيه «ملكين» را بعضى از قرّاء به كسر لام قرائت كرده اند و در اين صورت است كه با آيه قبلى از هماهنگى بيشترى برخوردار است، چرا كه، ملك به كسر لام كه در اين آيه به كار رفته است صفت از ملك «به ضمّ ميم» خواهد بود كه در آيه بالا وجود دارد.

بنابر اين مى توان گفت: اين قرائت از اولويّت برخوردار است، چرا كه در اين صورت، تكيه گاه هر دو آيه بر قدرت و جاودانگى است و شيطان با استفاده از گرايش آدم به اين دو او را وسوسه كرده است.

حال اگر ملكين را در آيه مورد بحث به فتح لام هم قرائت كنيم چنانكه قرائت كرده اند باز هم با توجيهى كه ما مى كنيم، قابل تطبيق با آيه گذشته خواهد بود. يعنى، از آنجا كه ملائكه مظهر قدرت بودند مى توان گفت: در اين آيه نيز شيطان از راه قدرت طلبى آدم او را وسوسه كرده است و اصولا، شايد ريشه مُلك و ملائكه و مِلك و مَلَك همه يك چيز باشد و همه آنها با تسلّط و قدرت ارتباط داشته باشند؛


1ـ اعراف/ 20.

يعنى، ملك (به كسر ميم) يك تسلّط اعتبارى است بر اشيا، ملك به ضمّ ميم يك تسلّط اعتبارى است بر اشخاص و انسانها و مَلَك به فتح لام و ميم نيز شايد با آن دو هم ريشه باشد؛ يعنى، مَلَك به معنى فرشته، بواسطه قدرتى كه دارد مَلَك ناميده شده است كه مى توان از قرآن بر اين مطلب شاهد تأييد كننده اى نيز آورد. قرآن در تعريف جبرئيل كه يكى از فرشتگان است مى گويد:

«ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكين.»(1) [قدرتمندى كه در نزد خداوند داراى مقام است.] و يا در آيه ديگر از با تعبير شديد القوى ياد شده «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى(2)»[آن را (فرشته) پرقدرت به وى ياد داده است] البته، بر اساس بعضى از تفاسير كه مصداق شديد القوى را جبرئيل دانسته است.

به هر حال اينگونه آيات كه به نحوى در تعريف فرشته وحى قدرت را مطرح كرده و با اين عنوان به او اشاره نموده اند نيز مى توانند قراين تأييد كننده اى باشند بر اين مطلب كه مَلَك به فتح لام يا ملائكته كه به معنى فرشته و فرشتگان هستند با واژه ملك به ضمّ ميم و ملك به كسر ميم هم خانواده بوده و ريشه مشترك دارند و مفهوم قدرت در آن ملحوظ گرديده است. بنابر اين، اين احتمال هم در آيه وجود دارد كه اگر «ملكين» را به فتح لام هم قرائت كنيم در واقع از ملك به عنوان سمبل قدرت نام برده است و خواسته است به آدم بگويد كه اگر شما هم مى خواهيد به صورت دو ملك؛ يعنى، دو موجود قدرتمند درآييد بايد از اين درخت تناول كنيد.

هماهنگى و تطبيق اين آيه با آيه قبل نيز كه در آن آدم با تعبير «مُلك لا يبلى» [قدرت نافرسودنى] مورد وسوسه شيطان قرار گرفته بود قرينه ديگرى است و مى تواند گواه بر اين باشد كه ملكين در اين آيه لازم است به شكلى بر مفهوم قدرت دلالت داشته و با «ملك لا يبلى» به نحوى هماهنگ باشد. حال خواه به اين شكل كه


1ـ تكوير/ 20.

2ـ نجم/ 5.

آن را مِلكين به كسر لام قرائت كنيم و يا به اين شكل كه ملك به فتح لام و به معنى فرشته را سمبل قدرت بدانيم و در هر حال در اين آيه نيز همانند آيه گذشته شيطان، آدم را از راه قدرت طلبى و ميل به جاودانه زيستن وسوسه كرده و او را فريفته است.

نتيجه اينكه با توجّه به دو آيه فوق مى توان دريافت كه از ديد قرآن، ميل به قدرت در انسان ريشه فطرى دارد.

 

ارزش قدرت در قرآن

دوّمين پرسشى كه در مورد قدرت جلب توجّه مى كند اين است كه نظر قرآن در باره بار ارزشى مثبت يا منفى به كارگيرى اين ميل چيست؟ آيا قرآن دربست آن را خوب مى داند و يا دربست بد مى داند و يا اين كه بين موارد آن تفصيل مى دهد.

در پاسخ به پرسش بالا مى گوييم: اصولا، نبايد توقّع داشت كه قرآن به طور دربست انسان را از اعمال يك ميل فطرى باز دارد؛ زيرا، هم از نظر عقلى و هم از نظر قرآنى آنچه را كه خداى متعال در فطرت انسان قرار داده لغو و بيهوده نيست بلكه زمينه تكامل وى را فراهم مى كند وجود يك ميل طبيعى در انسان نمى تواند مطلقاً خطرناك باشد و بنابراين، لازم نيست و نبايد به كلّى سركوب بشود. نتيجه سخن فوق اين است كه سركوب كلّى يك ميل فطرى را نه عقل مى پذيرد و نه آيات قرآن تأييد مى كند.

شايد از آيه فطرت «فِطْرَةَ اللّهَ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها(1)» و آياتى ديگر نظير آن، بتوان استفاده كرد آنچه را كه خدا بر انسان عطا كرده و در نهادش آفريده براى اين است كه وسيله اى براى تكاملش باشد و بر اين اساس استفاده از آن را دربست منع نخواهد كرد و اگر در ارتباط با آن منعى وجود داشته باشد، مربوط به كميّت و كيفيّت، تحصيل يا به كار گيرى آن و به منظور دادن جهت صحيح به آن خواهد بود.

 


1ـ روم/ 30.

زمينه هاى جهت دهى قدرت

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا تحصيل قدرت از هر طريقى و براى هر مقصد و هدفى، درست است؟ اين سؤال خود به خود گوياى اين حقيقت است كه به كارهاى اختيارى انسان مربوط مى شود: آن كارهاى اختيارى كه به نحوى با قدرت مربوط مى شود خواه منشأ قدرت باشد و خواه ناشى از آن و در هر حال گزينش و انتخاب انسان در آن نقش دارد.

از سوى ديگر، گزينش، انتخاب و انجام كار اختيارى، حتى اگر براى كسب قدرت باشد، به نوبه خود پيوسته توأم با علم و قدرت خواهد بود؛ چرا كه، اين، سنّت و قانون هر فعل اختيارى است كه بدون علم و قدرت قابل انجام نيست.

تحصيل قدرت از كانال كارهاى اختيارى، ناگزير بايد به كمك علم و شناخت انجام گيرد و اگر درك درستى در اين رابطه داشته باشيم، به كمك آن مى توان در كسب قدرت و به كار گيرى آن جهت صحيح را رعايت نمود تا كارهايى كه در اين مسير انجام مى شوند از نظر اخلاقى ارزشمند باشند.

شناختها و معارفى كه در اين مرحله مفيد است و انسان را در تعيين جهت صحيح كسب قدرت و تشخيص آن قادر مى سازد چند نوع خواهد بود كه آنها را يادآورى مى كنيم:

نخست آن كه معرفت او نسبت به انواع مختلف و كمّ و كيف و عمق قدرت در حدّى باشد كه به هر مرحله اى از قدرت دست يافت، آن را نقطه نهايى قدرت خودش تلقّى نكند و بر اين گمان باطل نباشد كه قدرت به دست آمده او همه قدرتى است كه انسان، استعداد و ظرفيّت تحصيل آن را دارد. انسان قدرتهاى زياد، تنوع و پيچيده اى را مى تواند به كف آورد و در اين مسير عقربه وجودى انسان و گرايشات فطرى وى نامحدود را نشان مى دهد و هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و همين رمز تلاشها و فعاليّتهاى پى گير وى براى كسب قدرتهاى گوناگون است. حال اگر در اثر

انحراف از فطرت و برخلاف مقتضاى آن به يك قدرت محدود كه تدريجاً برايش حاصل شده دلخوش و راضى شد، طبيعى است كه از تلاش و فعاليّت دست بر مى دارد. انسان در اثر نادانى و نقص معرفت، وقتى چيزى را به دست آورد واجد آن مى شود آنچنان ذوق زده شده و به آن دل مى بندد كه در همان حدّ متوقّف خواهد شد.

و چنانكه گفتيم مثل نخستين روزهايى كه كودك مى تواند روى پاى خود بايستد كودك به همين حدّ ناچيز از قدرتى كه پيدا كرده است، به خاطر نداشتن درك از مراحل بالاتر، خيلى مغرور مى شود و دلش مى خواهد اين كار را تكرار كند. كسانى در سالهاى پنجاه يا شصت سالگى به همين خوى كودكانه مبتلا هستند، با كسب يك قدرت ناچيز مغرور مى شوند و به آن، دل مى بندند و تمام توجه آنها به آن قدرتى است كه پيدا كرده اند.

فى المثل، كسى كه فرمانده لشكر مى شود وقتى فرمان حركت مى دهد هزاران نفر به حركت در مى آيند و وقتى فرمان توقّف مى دهد مى ايستند و اين امر براى كسى كه زمينه هاى معرفتى و اخلاقى مناسب اين قدرت را براى خود فراهم نكرده باشد، خود به خود غرور آور خواهد بود و بيش از اندازه به اين وضعيّت دل خوش مى دارد كه هزاران نفر تحت فرمان دارد كه همگى تابع او هستند و او لازم نيست كه تابع آنها باشد و هنگامى كه همه حواسّ و توجهش متمركز آن قدرتى شود كه پيدا كرده، از بسيارى از كمالات بالاتر و قدرتهاى برتر غافل شده از تلاش و حركت باز مى ماند و از دستيابى به آنها محروم خواهد شد؛ و خطرناكتر آن كه در نهايت، اين حالت و دلبستگى به قدرت، در او منشأ صفات رذيله بسيار و به دنبال آنها اعمال ناشايسته فراوانى خواهد شد كه براى خود وى و ديگران زيانبار و خسارت آور خواهد بود.

بنابراين، نتيجه مى گيريم، كه بر انسان لازم است پيوسته به نقص ها و نيازهايش

بيشتر توجّه داشته باشد تا به آنچه كه دارد؛ زيرا، توجّه انسان به چيزهايى كه دارد منشأ حركت تكاملى او نمى شود؛ بلكه، يك نوع دلبستگى، سكون و ركود ايجاد خواهد كرد و او را در همين مرحله پايبند و متوقّف مى سازد و برعكس، معرفت و توجّه انسان به نيازها و نقص ها و كمبودها او را به تلاش و حركت به منظور ترميم آنها و تكميل خود وا مى دارد و از اين طريق روز به روز قدرت، توان و كمال بيشترى به دست مى آورد.

اين يك اصل كلّى و همگانى است كه وقتى به قدرتى يا هر چيزى ديگرى دست يافت اگر به آن دل بست و توجّهش در آن متمركز شد او را از ترقّى باز مى دارد، خواه قدرت اجتماعى براى او ايده آل و هدف نهايى باشد و يا آنچنانكه اسلام تعليم مى دهد، هدف ايده آل نباشد. پس براى آن كه دائماً در ترقّى و رو به كمال باشد بايد به نقصها و نيازها توجّه كند.

دوّمين نوع معرفت كه در زمينه قدرت براى انسان لازم و مفيد است، شناخت اين حقيقت است كه قدرتهاى انسان در اين جهان مادّى همگى ابزارى و مقدّمى هستند. قدرتى كه در بدن حاصل مى شود، يك كمال وجودى است كه براى ما مطلوبيّت و ارزش روانى دارد، اما ارزش اخلاقى اش در گرو آن است كه بدانيم اين قدرتها هدف نيستند؛ بلكه، وسيله هستند براى دستيابى به يك قدرت بالاتر.

اين معرفت و شناخت نوع دوّم نيز در جهت دهى صحيح انسان و دست زدن به كارهاى قدرتى: اعم از كارهايى كه منشأ قدرت اند و آنها كه ناشى از قدرت، او را كمك مى كنند و در صورت فقدان اين نوع شناخت، زمينه غرور و توقّف و انحراف و دست زدن به كجرويها و مفاسدى كه به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد فراهم مى شود.

سرانجام نوع سوّمى از معرفت كه از ديدگاه اسلام مورد اهميّت است و كليد بسيارى از كمالات و مقامات انسانى به شمار مى رود در زمينه قدرت نيز نقش

كليدى خود را ايفا خواهد كرد و آن معرفت و توجّه انسان به اين حقيقت است كه قدرت او ، مانند همه چيزهاى ديگرى كه به دست آورده، در حقيقت مال خودش نيست، بلكه، مالك اصلى آن و قادر حقيقى خداست و او اين قدرت را بطور عاريه در اختيار انسان قرار داده و به او فرصتى داده تا از اين قدرت براى تكامل حقيقى خود استفاده كند.

 

مراتب معرفت سوم

اين طرز معرفت همان بينش توحيدى است و داراى مراتب و درجات مختلفى خواهد بود:

افراد عادى كه در مراتبى از معرفت هستند، كم و بيش مى توانند بعضمراتب اين حقيقت را درك كنند؛ ولى، مراتب كامل اين معرفت براى اولياىخدا حاصل مى شود كه به مقام توحيد صفاتى مى رسند و مشاهده مى كنند كه سرچشمه همه قدرتها قدرت لايزال الهى است و ديگر قدرتها مظاهرى از قدرتاو هستند.

در توضيح سخن فوق بايد بگوييم: معرفت به اين حقيقت كه همه قدرتها در نهايت از آن خدا و ملك حقيقى اوست در همه انسانها يكسان نيست؛ بلكه، سطوح مختلفى دارد و به اصطلاح داراى عرض عريضى مى باشد: آنچه براى افراد عادى و متوسّط ميسور است درك و تصديق اين حقيقت است كه انسان اين قدرت را نداشته و خداوند آن را به وى عطا فرموده است. ديروز نمى توانست از زمين برخيزد و امروز مى تواند و ممكن است يك بيمارى مجدّداً او را با همه نيرويى كه دارد زمين گير سازد. همچنين، قبلا فلان قدرت علمى و يا موقعيّت اجتماعى را نداشت و امروز آن را به دست آورده و اين هم ممكن است كه بعد با عروض فراموشى و غفلت و يا در يك تغيير و تحوّل اجتماعى، آن را از دست بدهد. اينگونه

تغيير و تحوّلها و به دست آوردن ها و از دست دادنها، همگى گوياى اين حقيقتند كه قدرتهاى نامبرده و نظاير آنها هيچ يك ذاتى انسان و غير قابل انفكاك از او نيستند؛ بلكه، عَرَضى، قابل انفكاك و قابل انتقالند.

با ديدن اينگونه تحوّلات، فرد معمولى و متوسط هم حقايق نام برده را مى فهمد و درك خواهد كرد كه انسان مجموعه اى از ناتوانيها و نداريها است و قدرت يا هر چيز ديگرى را خدا به انسان مى دهد و اين صورت ساده اى از معرفت انسان به خود و خداى خويش است؛ ولى، انسان به تدريج در مسير تكامل روحى و معنوى علاوه بر اين مرحله دانستن كه آن را «علم اليقين» گويند قادر است به مرحله «عين اليقين» و سپس به مرحله «حق اليقين» برسد و اين حقيقت را عيناً مشاهده كند و شهوداً دريابد و اين چيزى فوق پذيرش ذهنى و قبول عقلى خواهد بود.

 

عوارض سوء قدرت

بنابراين، ما براى آن كه به اعمال و كارهاى قدرتى خود جهت صحيح بدهيمـ اعمّ از كارها و اعمالى كه منشأ قدرتند و در طريق تحصيل آن قرار مى گيرندو كارهايى كه ناشى از قدرتند و با استفاده از قدرتى كه داريم به آنها دست مى زنيم لازم است به اينگونه معارف كه در بالا نام برديم دست پيدا كنيم و اگر عارف بهاين حقايق نباشيم با دستيابى به قدرتى هرچند ناچيز به صفات زشت و نكوهيده اى چون غرور، تكبّر برترى طلبى، خودخواهى، خود محورى و نظاير آن مبتلاخواهيم شد و همين صفات است كه منشأ بزرگترين خيانتها و جنايتها درعالم انسانى و اجتماعى مى شوند. و در تاريخ زندگى بشر قدرتمندان را واداربه چه ظلمها و ستمهايى كه نكرده اند، ولى، قبل از ديگران دودش به چشمخود شخص خواهد رفت و از انعكاسها و آثار اين صفات رذيله در رنج و عذاب خواهند بود.

 

تربيت قرآنى در زمينه قدرت

قرآن كريم درباره قدرت و بالا بردن معارف و شناختهايى كه ما را در دادن جهت صحيح به قدرت كمك مى كند رهنمودهايى دارد كه در اينجا به نمونه هايى اشاره مى كنيم:

در بعضى آيات تأكيد بر اين است كه قدرت در اصل، اختصاص به خداى متعال دارد؛ چنانكه در يك آيه مى فرمايد:

«إِنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعاً.»(1) [همه قدرت از آن خداوند است].

و در آيه ديگرى همين مفهوم را با تعبير ديگر و با استفاده از واژه عزّت اظهار داشته مى گويد:

«مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَةَ فَلِلّهِ الْعِزَةُ جَميعاً.»(2)

[هر كس عزّت (و قدرت) خواهد پس (بايد بداند كه) محقّقاً هر عزّتى از آن خداست و (بايد از او بخواهد)].

و از آنجا كه مفهوم لغوى عزّت «شكست ناپذيرى» است با واژه قدرت از نظر مفهومى خيلى نزديك خواهد بود و جاه و مقام اجتماعى هم كه عزّت ناميده مى شود، به لحاظ اين است كه پيوسته، با قدرت، ملازمه دارد و تأييد مى كند كه جاه طلبى نيز چهره اى از قدرت طلبى مى باشد و آيات ديگرى نيز اين حقيقت را تأييد مى كنند، يعنى، عزيز را در مورد خداى متعال در جايى به كار برده كه مناسبت با قدرت دارد و نه مفهوم ديگر مانند آيه:

«اِنَّ اللّهَ لَقَوىٌ عَزيزٌ.(3)» و آيه «وَلَئِنَ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ.»(4)

 


1ـ بقره/ 165.

2ـ فاطر/ 10.

3ـ حج/ 40.

4ـ زخرف/ 9.

[هرگاه از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است حتماً مى گويند آنها را عزيز عليم آفريده است].

عزيز در آيه نخست در كنار قوى قرار گرفته و در آيه دوّم بر كسى اطلاق شده كه آسمانها و زمين را آفريده، و اين قدرت است كه با آفريدن مناسبت دارد نه محبّت. آرى، آفرينش منوط بر دو حقيقت علم و قدرت است و كسى كه چنين جهانى را آفريده از قدرت مطلق و علم مطلق برخوردار است و از اين رو است كه عزيز همراه با عليم به كار رفته. چنانكه در آيه «اَخَذْناهُمْ اَخْذَ عَزيز مُقْتَدِر»(1) عزت با اقتدار توأم شده است.

آيات ديگرى هم با لفظ عزت و هم با تعبير قوّت، گوياى آن است كه هر كس عزّت و يا قدرت مى خواهد بايد از سرچشمه اصلى آنها يعنى خداى متعال بخواهد. در يك آيه آمده است كه:

«مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً.»(2)

[آن كس كه در جستجوى عزّت است پس (بايد بداند كه) محقّقاً هر عزّتى در اصل از آن خداوند خواهد بود].

و در آيه ديگر مى گويد:

«ماشاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ.»(3)

[جز قدرت خدا قدرتى نيست].

و هيچ قوّت و قدرتى نيست جز با خواست خداوند.

فرعونها و نمرودها و ديگر طغيانگران جهان كسانى كه به اين حقايق معرفت كافى نداشتند و زمينه هاى معرفتى لازم و كافى را يا فراهم نكرده و يا از آن غفلت


1ـ قمر/ 42.

2ـ فاطر/ 10.

3ـ كهف/ 39.

ورزيده بودند به انحراف از مسير حقّ و گرفتار شدن به صفات زشت بويژه غرور قدرت و طغيان مبتلا گرديدند. فرعون با غرور و نخوت در ميان قوم خود فرياد مى كرد كه:

«اَلَيْسَ لى مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الاَنْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى اَفَلا تُبْصِرُونَ.»(1)

[آيا سلطنت و پادشاهى مصر از آن من نيست؟ و آيا اين نهرها زير پاى من جارى نيست آيا نمى بينيد].

آرى ويژگى فكرى و اخلاقى فرعون كه او را به سقوط كشاند و جنايتهاى بزرگى را به دستش جارى ساخت اين بود كه اوّلا، او اين قدرتها را اصالةً از آن خود مى دانست و در ثانى او قدرت خود را بالاترين حدّى از قدرت مى دانست كه انسان ظرفيّت رسيدن به آن را دارد.

و بر همين اساس بود كه سرمستانه ادّعاى خدايى كرد و آشكارا به مردمش مى گفت:

«اَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى.(2)» [من بالاترين ربّ و صاحب اختيار شما هستم.] و نمرود نيز تا آنجا از معرفت دور شد و در ظلمت و جهل فرو رفته بود كه مى گفت:

«اَنَا اُحْيى و اُميتُ.(3)» [من هستم كه زنده مى كنم و مى ميرانم.] زيرا، قدرت، بر زنده نگهداشتن ديگران و يا كشتن آنان دارم.

قدرت در مراحل مختلف در رفتار انسان، ظهور و بروزهاى گوناگون دارد و در بعضى موارد، منشأ انحرافهاى بزرگى خواهد شد. از اين رو، قرآن كريم قدرت و مفاسد آن را زير ذرّه بين گذارده و با بيان روشن به مردم اخطار مى كند تا با توجّه كامل، از گام نخست، گرايشهاى خود را به طرز صحيح، جهت دهند و اندازه معتدل را در همه موارد رعايت كنند تا با انحراف تدريجى و زاويه گرفتن از خط مستقيم فطرت و راه تعادل، در نهايت، كارشان به اينجاها نكشد. اگر حركتى كه ناشى از


1ـ زخرف/ 51.

2ـ نازعات/ 24.

3ـ بقره/ 258.

قدرت طلبى انسان است به طرز صحيح هدايت نشود شخص در آغاز دچار انحراف اخلاقى و در مرحله بعد مرتكب گناهان كبيره مى شود و در نهايت به كفر و شرك و فرعونيّت مبتلا خواهد شد. بنابر اين، آغاز و انجام و مسير انسان در ارتباط با قدرت طلبى، روشن است و هرگاه در خود، آغاز انحراف را احساس كرديم بايد بدانيم كه در مسير خطرناكى قدم گذاشته و راه طغيان و فرعونيّت را در پيش گرفته ايم و اين كه به كجاى اين مسير و چه نقطه اى از اين حركت انحرافى برسيم بستگى به اندازه همّت ما(!) دارد. آن كس كه در اين مسير، همّت بلند داشته باشد مى شود خود فرعون و هرقدر ضعيف تر باشد به همان ميزان پايين تر از مقام فرعون را دريافت خواهد كرد! اشكال كار فرعون برترى طلبى وى بود. «اِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الاَْرْضِ.»(1) [محقّقاً فرعون در آن سرزمين برترى يافت.] و يا در آيه ديگر و به تعبير ديگر «وَاِنَّ فِرْعَوْنَ لَعال فى الأرْضِ.»(2) در صورتى كه خداوند در آيه ديگرى برترى طلبى را نسبت به جهان جاودان آخرت انسان زيانبار و خطرناك مى داند و مى گويد:

«تِلْكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوَّاً فى الأرْضِ وَلا فَساداً.»(3)

[اين جهان آخرت را قرار داده ايم براى كسانى كه به دنبال فساد و برترى طلبى در روى زمين نباشند].

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا آياتى كه ما از برترى طلبى باز مى دارند، اين مفهوم را القا مى كنند كه انسان بايد قانع باشد و هيچ گاه در فكر صعود به مقامهاى بالاتر نيفتد؟ در اين صورت، آيات فوق ما را امر به ركود، ايستادن و توقّف كرده اند و اين خلاف اصلى است كه تاكنون بر آن تأكيد داشته و گفته ايم: آدمى هيچ وقت نبايد به آنچه كه دارد قانع و بر آن متوقّف شود، بلكه، پيوسته بايد نداريها و كمبودها مدّ نظر و مورد توجّه او باشند تا با جبران آنها واجد كمالات بيشترى شود.

 


1ـ قصص/ 4.

2ـ يونس/ 83.

3ـ قصص/ 83.

در پاسخ سؤال فوق بايد بگوييم: اين آيات هيچگاه ما را وادار به ركود و توقّف نمى كنند، بلكه، اين حقيقت را به ما مى آموزند كه برتريهائى مادّى و زمينى، كه خيلى ها بدان دل بسته اند، حقيقت ندارند، بلكه، برتريهاى دروغين هستند كه انسان را از وصول به برتريهاى حقيقى باز مى دارند. بينش قرآنى به ما مى آموزد كه برتريهاى مادّى، در واقع، هدف نهايى و آخرين نقطه تعالى انسان نيستند. و مطلوبيّت ذاتى ندارند بلكه، در حدّ ابزار و وسيله اى بيش نيستند و ارزش آنها ارزشى غيرى است كه در پرتو ارزش ذاتى اهداف نهايى و در مسير وصول به آنها تحقّق مى يابد. برتريهاى مادّى نمى توانند درد انسان را دوا و نياز فطرى وى را برطرف سازند. بلكه، سرابى بيش نيستند و اسباب بازى و گول زننده اند. برتريهاى مادّى نقش پستانك را بازى مى كنند كه كودك را از اينكه پستان پر شير، مادر را جستجو كند باز مى دارد و انسان با دل بستن به اين برتريهاى غير حقيقى، در واقع خود را فريب مى دهد، از طلب و جستجوى برتريهاى حقيقى باز مى ماند، به فساد و انحراف مى افتد و سقوط خواهد كرد.

قرآن به ما مى آموزد كه انسان، در مسير اين گرايش، اگر درست قدم بردارد و در جهت صحيح حركت كند چنان اوج مى گيرد كه در جوار خداى عزيز و مقتدر مطلق قرار مى گيرد كه خداوند مى فرمايد:

«اِنَّ الْمُتَّقينَ فى جَنّات وَنَهَر فى مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَليك مُقْتَدِر.»(1)

[محقّقاً، پرهيزكاران در باغها و نهرها قرار دارند در جايگاه درست نزد پادشاه قدرتمند جاى مى گيرند].

قدرت حقيقى انسان در اين است كه در سايه قدرت خدا بر همه چيز تسلّط پيدا كند. قدرتى كه با حركت صحيح از زندگى و ستايش و عبادت خدا و فناء در قدرت او به دست آورده و در واقع، اين قدرت خداست كه از اين مجرا ظاهر مى شود. ميل


1ـ قمر/ 55 و 54.

به قدرت در وجود انسان قرار داده شده براى اين كه انسان را در اين مسير و به سوى اين نقطه سير بدهد و قدرت حقيقى انسان اين است كه بنده خدا بشود تا قدرت خدا در وجود او ظاهر گردد.

بنابراين، اكتفا كردن به قدرتهاى محدود مادّى، دنيوى و اعتبارى و دلبستگى به آن به طورى كه انسان را از وصول به اين قدرت حقيقى برتر باز دارد كارى است نادرست، و قرآن نيز همين را محكوم كرده است نه قدرت طلبى به هر شكلش را.

پس اشكال قدرتهاى مادّى و دنيوى در همين بازدارندگى آنها است و اگر انسان را متوقّف نمى كردند و مانع ترقّى و تعالى انسان نمى شدند و عوارض سوء اجتماعى و اخلاقى به دنبالشان نبود، تحصيل آنها اشكالى نداشت. سليمان پيامبر الهى از خداوند قدرت فوق العاده اى را طلب مى كرد و به تعبيرى كه در قرآن آمده مى گفت:

«وَهَبْ لى مُلْكَاً لا يَنْبَغى لاَِحَد مِنْ بَعْدى.»(1)

[(خدايا) و به من قدرتى عطا فرما كه براى هيچ كس ديگرى پس از من روا نباشد].

ولى، همين قدرتى را كه به شدّت از خدا طلب مى كرد، هدف اصلى او نبود و به آن دلبستگى نداشت؛ بلكه، قدرت را مى خواست تا در سايه آن، دين خدا و آيين حقّ را ترويج و قدرتمندان مشرك و غير مسلمان را به سوى اسلام و آيين الهى بكشاند. بنابراين، او چنين قدرتى را مى خواست تا از آن به صورت وسيله اى براى وصول به كمالى برتر بهره بردارى كند. از اينجاست كه مى بينيم او هيچ گاه از قدرت فوق العاده خود سوء استفاده نمى كرد.

به جايى از قدرت رسيده بود كه قرآن درباره او مى گويد:

«يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَتَماثيلَ وَجِفان كَالْجَوابِ وَقُدُور راسيت.»(2)

 


1ـ ص/ 35.

2ـ سباء/ 13.

[(جنّيان) آنچه را كه (سليمان) مى خواست، از قبيل معابد و عمارات و ظروف بزرگى چون حوضها و ديگهايى ثابت كه در زمين نصب كرده و كار گذارده بودند، براى او مى ساختند].

و در حدّى اوج گرفته بود كه نه تنها بر انسانها بلكه، بر جنّيان نيز آنچنان كه قرآن گفته است فرمان مى راند، ولى، با چنين قدرتى او خودش يك لقمه نان جو خشك مى خورد و مغرور قدرت خويش نبود.

اگر انسان به هر مقامى كه رسيد به ضعفهاى خود بينديشد و به نداريها و ناتوانيها توجّه داشته باشد، هيچ گاه متكبر نمى شود. انسانهاى شايسته و اولياى خدا هر چه قدرتشان بيشتر مى شود، ضعف خود را بيشتر درك مى كنند و متواضع تر مى شوند؛ يعنى مشاهده مى كنند كه اين قدرت مال آنها نيست، بلكه، هرچقدر زياد هم كه باشد قدرت الهى است كه در اختيار آنان قرار داده است و منهاى قدرت الهى انسان ذاتاً چيزى از خود ندارد و نيز هر چقدر كه قدرتشان هم زيادتر بشود با معرفت بالايى كه دارند، خود را در سيطره قدرتى بالاتر مى بينند كه اين قدرتها در مقايسه با آن بسيار ناچيز خواهد بود. چنانكه هر چه علم انسان بيشتر مى شود ضعف خودش را بيشتر مى فهمد و اين يك موضوع اعجاب انگيزى است در روند علم. يك طفل نوآموز به جز از چند درس معمولى و رايج از چيز ديگر اطلاع ندارد تا توجّه پيدا كند كه آنها را مى داند يا نمى داند. و دايره معلومات و مجهولات او از ديد خودش در همان چند درس مدرسه ابتدايى منحصر مى شود. از وجود چيزى به نام فيزيك يا شيمى اصولا اطلاعى ندارد تا از علم و جهل خود نسبت به محتواى آن با خبر باشد.

ولى هر چه بر معلوماتش افزوده شود، مى فهمد كه مجهولات بيشترى دارد. چنانكه اگر علم انسان، علم حقيقى باشد مى فهمد كه آن علم ذاتاً مال خودش نيست و هر چه علمش كاملتر باشد بيشتر پى به نادانى خود مى برد و مى داند علمى كه دارد مال خداست و از اينجاست كه قرآن با تعبير لطيف خود كه مى گويد:

 

«اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الْحَميدُ.»(1)

[شما نيازمندان به خدا هستيد و خداوند بى نياز و ستوده است].

خداوند با اين تعبير توجّه مى دهد كه انسان نبايد هيچ گاه فقر ذاتى خويش را فراموش كند تا برسد به آن كمالى كه مى تواند برسد.

اولياى خدا هر چه بر علمشان افزوده مى شود به همان نسبت بر تواضعشان افزوده مى شود و بيشتر اقرار به جهل مى كنند و هر چه بر قدرتشان افزوده شود، بيشتر در پيشگاه خداوند اظهار عجز مى كنند و نسبت به مردم متواضعتر مى شوند كه البته در هر دو مورد اين روند، نتيجه درجات بالاى معرفت ايشان خواهد بود.

 

خلاصه سخن

پس توجّه به ضعف و عجز، انسان را متواضع و راه پيشرفت و تعالى را به روى انسان باز مى كند و برعكس، توجّه به قدرت انسان را مغرور و متكبّر مى كند و راه ترقّى و تعالى را بر او مى بندد.

نكته ديگر آن كه تحصيل قدرت بى اشكال است اما بايد بدانيم كه:

اوّلا: قدرت حقيقى چيست؟

ثانياً: اين قدرتهاى مادّى جز وسيله و ابزارى براى رسيدن به قدرت ابدى نيستند و نمى توانند مطلوب بالّذات باشند.

ثالثاً: كسب همين قدرت وسيله اى نبايد موجب سلب قدرت ديگران و تجاوز به حقوق آنان شود،

رابعاً: اين قدرتها در اصل از ما نيست بلكه قدرت خداست كه ما از آن بهره مند مى شويم. پس كسى كه نعمت الهى قدرت به او داده مى شود، شكر اين نعمت اقتضا مى كند تا از آن به نحو صحيح استفاده كند،

 


1ـ فاطر/ 15.

و خامساً، هر چه بر قدرت، افزوده شود، سرانجام محكوم قدرت خدا هستيم و قدرت او بر قدرت ما احاطه دارد.

اگر توجّه به اينگونه حقايق نداشته باشيم، قدرت براى ما عوارض نامطلوبى به همراه خواهد آورد و از جمله با غرور و تكبّر همراه خواهد بود چنانكه خداوند در آيه:

«وَاِذا قيلَ لَهُ اِتَّقِ اللّهَ اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإثْمِ.(1)» به همين دستاورد بد و خطرناك اشاره دارد كه [وقتى گفته مى شود تقواى خدا داشته باش قدرتش او را به گناه وا مى دارد].

او نسبت به قدرتش آنچنان دلبسته مى شود كه براى دستيابى يا حفظ آن ممكن است دست به كارهاى ناشايسته و هولناك بزند. آرى، اين قدرت و حفظ قدرت است كه وى را به اينگونه كارها وا مى دارد و نيز اين دلبستگى وى را در همين جا متوقّف خواهد كرد و روح علوّ و عتوّ و برترى طلبى را آنچنان كه قبلا گفتيم به دنبال خواهد داشت.


1ـ بقره/ 206.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org