- پيشگفتار
- منشور محبّت و معرفت 1
- منشور محبّت و معرفت 2
- منشور محبّت و معرفت 3
- منشور محبّت و معرفت 4
- منشور محبّت و معرفت 5
- منظومه ولايت 1
- منظومه ولايت 2
- منظومه ولايت 3
- منظومه ولايتِ 4
- مهدىباورى و آثار آن
- ياوران امام زمان (عليه السلام)
- فلسفه غيبت
- وظيفه شيعيان در دورانِ غيبت
- آسيبشناسىِ اهداف امام زمان (عليه السلام)
فلسفه غيبت
پيشفرضهاى مسأله غيبت
جنبههاى گوناگون مسأله غيبت
هدف از آفرينش انسان
هدف از بعثت انبيا(عليهم السلام)
هدف از رسالت اوصيا
تعداد امامان و علّت آن
حكمت غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)
پيشفرضهاى مسأله غيبت
پرسش اين است كه چرا خداوند متعالى چنين مقدّر فرمود تا امام دوازدهم شيعيان از نظرها غايب شود و مردم براى قرنها از توفيق استفاده حضورى از حضرت محروم باشند.
اين پرسش، پيش فرضهايى دارد: فرض اوّل اين است كه خدايى وجود دارد كه جهان آفرينش را آفريده و امامى تعيين فرموده است تا مردم را راهنمايى كند. فرض دوم اين كه خداوند متعالى، از آفرينش اين جهان هدف و مقصودى داشته است. فرض سوم اين است كه در تحقّق هدف آفرينش، دستگاه نبوّت و امامت ضرورت دارد؛ يعنى خداوند براى تحقّقِ هدفِ آفرينش، انسانهايى را ميان مردم برگزيده است تا آنان بتوانند وحى الاهى را دريافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونهاى تفسير كنند كه مردم مقاصد الاهى را دريابند. فرض چهارم اين كه پس از خاتمه نبوّت، امامت بر عهده امامان معصوم(عليهم السلام) گذاشته مىشود؛ فرض پنجم اين است كه دوازدهمين امام شيعيان از ديده مردم پنهان شده و تاكنون، بيش از دوازده قرن از زمان غيبت حضرت گذشته است و روشن نيست كه چه زمانى به اذن و اراده خدا ظهور مىكند تا مردم از وجود مقدّسش بهره برند.
كسانى هستند كه خدا و پيامبر او را مىپذيرند؛ ولى اطمينان ندارند كه پيامبر، وحى الاهى را درست دريافت كرده و مقصود خدا را درست فهميده باشد؛ چرا كه پيامبر نيز انسان است و انسان جايزالخطا است و احتمال دارد مانند انسانهاى ديگر اشتباه كند؛ بنابراين نمى توان به پيامبر خدا اعتماد كرد.
در اين مورد، ديگر اين مسأله كه پيامبر از طرف خدا براى خود جانشينى تعيين كرده است يا نه، مطرح نمى شود. به فرض كه تاريخ اثبات كند شخضى به نام محمّد بن عبداللّه(صلى الله عليه وآله) هزار و چهار صد سال پيش در عربستان مىزيسته و ادّعا مىكرده كه پيامبر
خدا است و از طرف خدا حضرت على(عليه السلام) را نيز به جانشينى خود تعيين كرده است نمى توان به آن اعتماد كرد. انسانى كه فهم و ادراك او در معرض خطا است، چه طور مىتواند مقصد خدا را به درستى بفهمد.
اگر كسى به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، ديگر نمى تواند فلسفه وجود امام زمان ارواحنا فداه را درك كند؛ چون همه اعتقادهاى او بر مشكوكها بنا شده است و هيچ گاه براساس شكّيات نمى توان كاخ علمى بزرگى را بنا كرد.
با اثبات و پذيرش پنج پيش فرض گفته شده مىتوان مسائلى را كه در علم كلام، در باب توحيد و نبوّت و امامت مطرح شده است، اثبات كرد. در حالى كه ما خدا و پيامبر و جانشينان معصوم او را قبول داريم، اين پرسش مطرح مىشود كه چرا جانشين دوازدهم پيامبر، غايب است.
پاسخ اين پرسش در واقع وصف جزئى از يك نظام يا عضوى از يك مجموعه است. ما اگر بخواهيم فلسفه قسمتى از يك نظام را درك كنيم و جايگاهش را بشناسيم، بايد كلّ آن مجموعه و نظام را درك كنيم. ما اگر عضوى از يك مجموعه را خارج كنيم، ديگر عضو آن مجموعه شمرده نمى شود. مثال سادهاى را عرض كنم: اگر كسى بپرسد: فلسفه مردمك چشم انسان چيست كه در مكانهاى روشن جمع، و در مكانهاى تاريك باز مىشود؟ اين پرسش دو جنبه دارد: يكى اين كه از كيفيت تحقّق ساز و كار اين پديده پرسيده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مىشود. اين پرسشى علمى است؛ يعنى سؤالى است كه در دايره علوم تجربى قرار مىگيرد و براساس آزمايشهاى علمى قابل پاسخ است. مردمك چشم انسان اعصابى دارد كه به نور حسّاس هستند. اين سلولهاى عصبى وقتى با نور شديد مواجه شوند، حالتى انقباضى مىيابند و با اين حالت انقباضى، مردمك جمع، و نور كمتر به آن وارد مىشود و در جايى كه نور كافى نيست، به طور خودكار اين سلولها باز مىشوند و زمينه ورود نور بيش ترى را براى مردمك فراهم مىسازند. در اين جا، اين پرسش مطرح مىشود كه سلولهاى عصبى چگونه چنين حركت مىكنند. پاسخ داده مىشود كه بعضى از اعصاب، حركت ارادى، و بعضى ديگر
آنها حركت انعكاسى دارند كه حركت مردمك چشم نيز نمونهاى از حركت انعكاسى است كه سلولهاى عصبى اطراف مردمك، اين خصوصيت را به اين عضو مىدهند. اين پرسشها علمى، و درباره چگونگى پيدايش اين پديده هستند؛ امّا زمانى سؤال مىشود كه حكمت مردمك چشم چيست كه بايد در برابر نور شديد جمع و در مقابل نور ضعيف باز شود. اين پرسش به فلسفه مربوط مىشود و علم نمى تواند به آن پاسخ گويد.
اگر كسى معتقد باشد كه نظام آفرينش انسان هدفدار است و مجموعه اندامهاى بدن انسان كه رابطه ارگانيسمى با هم دارند، براى يك هدف آفريده شده است، آن وقت به اين نتيجه مىرسد كه انسان براى اين كه به اهدافش برسد، بايد با محيط خارج ارتباط برقرار كند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمى تواند به مقاصد حياتى خود برسد. اگر انسان با محيط خارج ارتباط برقرار نكند نمى تواند خوراك و نيازمندىهاى مادّى و معنوى و انسانى اش را تأمين كند. انسان براى ارتباط با محيط خارج به نظام احتياج دارد. اين عمل مانند دريچهاى است كه از ساختمانى به محيط بيرون باز مىشود و اين چشم است كه بايد از اين راه بين انسان و محيط بيرون ارتباط برقرار كند. براى برقرار كردن اين ارتباط، وجود نور شرط اصلى است. فقط با وجود نور، چنين ارتباطى برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاريكى مطلق هرقدر هم كه انسان به چشمش فشار بياورد، چيزى نمى بيند و ارتباط برقرار نمى شود. ساختمان چشم اين گونه نيست كه بتواند با هر نورى كارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معيّن مىتواند نور را درك كند؛ يعنى اگر مقدار نور در يك محيط خيلى زياد و در محيط ديگر خيلى كم باشد، چشم، به خوبى نمى تواند آن نور را درك كند. اوضاع بيرونى نيز هميشه يكسان نيست. اين طور نيست كه هميشه نور، يكسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافيايى زمين نيز متفاوت است. صاف و ابرى بودن هوا، و روز و شب بودن آن، از تفاوتهاى مناطق جغرافيايى زمين است. انسان براى اين كه بتواند در هر وضعى با محيط بيرون ارتباط داشته باشد و از پيرامون خودش اطّلاعاتى به دست آورد، بايد دستگاه چشمش به گونهاى تنظيم شود كه نور را در هر موقعيتى درك كند. در اين صورت، چشم، دستگاه خودكارى مىخواهد تا
مردمك را تنظيم كند؛ پس براى برقرارى ارتباط با جهان بيرون به چشم نياز داريم تا نور را تنظيم كند.
اگر كسى به هدفدار بودن آفرينش انسان معتقد نباشد، دگرگونىهاى جهان را اتّفاقى مىپندارد و مىگويد چشم و بخشهاى گوناگون آن، اتّفاقى پديد آمده است. از چنين ديدگاهى، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزاى آن بيهوده است. فلسفه وقتى مطرح مىشود كه بدانيم هدفى در كار است. هدفدار بودن چيز را مىتوان با عقل تشيخص داد. عقل انسان درك مىكند كه ساختمان دقيق چشم و وجود اقسام سلولهاى عجيب با كاربردهاى گوناگون در اين دستگاه، بيهوده و بى هدف نيست. اگر كار چشم و اجزاى آن را تصادفى بدانيم، جايى براى فلسفه انقباض و انبساط مردمك چشم باقى نمى ماند. مردمك چشم به چشم مربوط است و خود چشم نيز به دستگاه بينايى ارتباط دارد و دستگاه بينايى نيز با نظام عصبى مغز مرتبط است و به طور كلّى، بدن انسان به صورت نظام پيچيده در نظر گرفته مىشود. در اين نظام است كه انقباض و انبساط مردمك چشم معنا مىيابد. اگر ما فقط مردمك چشم را درون آزمايشگاه گذاشته، در پى فلسفه وجودى آن باشيم و فراموش كنيم كه مردمك چشم، جزئى از چشم است، پاسخى براى اين پرسش نخواهيم يافت.
هدف از آفرينش
اگر بخواهيم فلسفه وجودىِ انسان را بشناسيم، به اين نتيجه مىرسيم كه كلّ جهان هستى نظامى عظيم است و اجزاى انسان نيز جزئى از اين نظام بزرگ به شمار مىرود. تمام اجزاى اين نظام بزرگ با هم متّصل بوده، ارتباط دارند و هركدام از آنها يك نظام مستقل به شمار مىآيند؛ ولى رابطه بين آنها آن قدر نزديك است كه كلّ آنها به صورت مستقل، يك نظام كامل را تشكيل مىدهند.
اگر بخواهيم بحث را گسترش دهيم، بايد مسير كاملى از مباحث فلسفه الاهى را بپيماييم تا جهان را به صورت نظام كامل در نظر بگيريم و اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا خدا
اين جهان را آفريده است. هدف ما اين است كه مسير زندگى انسان را از مبدأ آن تا دوران آخرالزّمان بيابيم. اگر اين رابطه را در نظر نگيريم و اين عضو را از كل نظام جدا كنيم، به پاسخ روشنى دست نخواهيم يافت. براى معنا يافتن اين پرسش و طرح پيش فرضهاى آن، بايد ابتدا پاسخى به كلّ اين نظام بدهيم تا اعضاى آن، جاى خود را در اين نظام بيابند.
هدف از بعثت انبيا(عليهم السلام)
حال پرسش اين است كه هدف از آفرينش انسان و برانگيخته شدن انبيا(عليهم السلام) چيست؟ در اين جهان گسترده كه كران ناپيدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهى نداريم، چرا خداوند موجودى به نام انسان را در زمين آفريده است؟ خداوند، پس از اين كه كُرات فراوان و بى شمارى را در عالمهاى گوناگون آفريد، اراده كرد موجودى را بيافريند كه توان گزينش داشته باشد و بتواند مسير زندگى اش را خود تعيين كند و مسؤوليت اين گزينش را بپذيرد.
فرشتگان، موجوداتى هستند كه هميشه از خدا اطاعت مىكنند يا به تعبير ديگر، زندگيشان يكسويه است و يك مسير دارد و هميشه به طرف خير پيش مىروند: «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ؛(1) فرشتگان بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مىكنند. فرشتگان موجوداتى هستند كه ساختارشان بدون تغيير باقى مىماند؛ يعنى نمى توانند به جاى كارهاى خوب، كارهاى بد را انتخاب كنند و به جاى خدمت، جنايت و خيانت را برگزينند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در يكى از خطبههاى نهج البلاغه مىفرمايد:
فضاى بيكران آسمان سرشار از فرشتگانى است كه مشغول عبادت خدا هستند.
بعضى موجودات شعور دارند؛ امّا شعور اين كه احساس مسؤوليت كنند و خوب و بد را از هم تشخيص دهند ندارند؛ براى مثال حيوانات شعور دارند؛ امّا نمى توانند ارزشها، خوبىها و بدىها را درك كنند و يكى از آنها را برگزينند و مسؤوليتى را بپذيرند.
1. انبياء(21)، 26 و 27.
زمين، طبق حكمت و مشيت الاهى، به موجودى نياز داشت كه با شعور و انتخابگر باشد و زندگى اش دو مسير داشته باشد؛ موجودى كه از نظر معنوى امكان ترقّى و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسيرش را عوض كند و از يك موجود خوب به موجودى بد تبديل شود. به اين صورت بود كه خداوند، انسان را آفريد تا با انتخاب و اختيارش مسير زندگى اش را تعيين كند و مسؤوليت سعادت يا شقاوت خويش را بپذيرد. زندگى چنين موجود انتخابگرى مىتواند دو مسير داشته باشد: يا سرانجام زندگى اش به سعادت و خوشى و كمال و شرف پايان پذيرد و يا برعكس؛ البتّه هر امتداد، مراتبى دارد كه قابل شمارش نيست؛ سپس هدف آفرينش انسان اين است كه با اختيار خود مسير درست زندگى را برگزيند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بيابد.
حال براى اين كه انسان بتواند مسير سعادت خويش را انتخاب كند، به شناخت راه و آگاهى از مسير درست نياز دارد. انتخاب، موقعى معناى واقعى مىيابد كه از روى آگاهى باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در يك دو راهى كه يك راه آن به تهران و راه ديگر آن به اصفهان منتهى مىشود، قرار بگيرد، بايد راه تهران را برگزيند و اگر بگويد: از اين راه مىروم تا ببينم چطور مىشود، هيچ گاه به مقصدش نمى رسد. براى اين كه انسان بتواند از راه و هدف خويش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه، مسيرش را عوض كند، به وسيلهاى نياز دارد كه اين شناخت و آگاهى را در اختيارش قرار دهد و مسير تكاملى او را مشخّص كند. هر انسانى اگر به مجموعه دانستههاى خويش مراجعه كند، درمى يابد كه خيلى چيزها در عالم وجود دارد كه از آنها بى خبر است و هرچه مىكوشد نمى تواند اطّلاعاتى درباره آنها كسب كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و روشهاى اقتصادى وكشوردارى و بين المللى و در بخش عمدهاى از مسائل علوم انسانى و اجتماعى مشكلاتى وجود دارد كه هنوز كارشناسان به نتايج قطعى درباره آنها نرسيده اند. در مسائل علوم انسانى، به ويژه مسائل اجتماعى، حقوقى و سياسى، مسائلى وجود دارد كه گاهى پاسخهاى آنها 180 درجه با هم فرق مىكند. كسانى كه معتقد به دين اسلام هستند، خدا را از همين راه اثبات مىكنند.
خداوند بزرگ براى اين كه انسان بتواند مسير تكامل و سعادت خويش را تشخيص دهد، پيامبران را برانگيخت كرد. خداوند، پيامبران را فرستاد تا هدف آفرينش انسان را تحقّق بخشد و كمبودهايى را كه عقل انسان در دريافت وحى دارد، جبران كند. اثبات بعثت پيامبر از طرف خدا، بر عهده خودِ پيامبر است. او بايد بگويد كه پيامبر ديگرى نيز پس از وى خواهد آمد يا خير. او بايد بگويد كه دستگاه نبوّت چگونه سامان يافته است. در عين حال، اگر ما ثابت كرديم پيامبر اسلام، همان كسى است كه نبوّتش در كتابهاى عقايد و كلام و... اثبات شده و خاتم پيامبران است و پس از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، معنايش اين نيست كه بگوييم: با آمدن پيامبر اسلام، به جز محتواى وحى، به هيچ چيز ديگرى نياز نداريم.
آن وحى الاهى كه از طرف خدا به پيامبر نازل شده، همان قرآن است. قرآن است كه پيامبر را مفسّر وحى معرّفى كرده است. خداوند متعالى مىفرمايد كه همه شما، از اين قرآن، تمام مقاصد ما را درك نمى كنيد و به مفسّر نياز داريد. شايد تعجّب كنيد كه چه بيان و هدايتى در قرآن وجود دارد كه بايد آن را تفسير كرد! سخن گفتن عادىِ انسانها طورى نيست كه همه، برداشت يكسانى از آن داشته باشند؛ براى مثال، درسى كه معلّم فيزيك يا معلّم رياضى در دبيرستان يا دانشگاه به شما ارائه مىدهد، براى دانش آموزان ابتدايى قابل درك نيست و ذهن آنها آمادگى فهم و دريافت اين مطالب را ندارد يا وقتى سياستمدار يا رئيس جمهور كشورى نطق مىكند، ما سخنان او را مىشنويم؛ ولى درك كاملى از آنها نداريم. مفسّر سياسى مىتواند با تفسيرهاى خود، ما را از منظور سخنان آن سياستمدار يا رئيس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعه معارفى را كه مورد نياز انسان است، در قالب كتابى به نسبت كوچك نازل فرموده است تا شمارى از نيازهاى بشر را به طور مستقيم بيان كند؛ امّا كسانى هستند كه از هر حرف و جمله اين كتاب نكتههاى ظريفى را مىيابند. در هر حال، بايد دانست كه قرآن به سبب فشرده بودن متنش، به مفسّرانى نياز دارد كه خدا ايشان را معيّن كرده است.
هدف از امامت امامان(عليهم السلام)
خداوند خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.(1)
ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن چه را كه خدا بر ايشان نازل كرده است، براى مردم بيان و تفسير كنى.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در زمان خود، قسمتى از قرآن را براى مردم تفسير كرد؛ ولى به علّت كوتاه بودن عمرش، تفسير بسيارى از آيات از قرآن باقى ماند.
در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اوضاع سياسى و اجتماعى خاصّى بر جامعه مسلمانان حاكم بود و افرادى براى گرفتن رياست جامعه اسلامى زمينه سازى مىكردند و كسانى نيز كه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مسلمانها كينهها و دشمنىهاى ديرينهاى داشتند، مىخواستند ريشه اسلام را خشك كنند. اگر در همان زمان به سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسنده مىشد، به هدف بعثت انبيا(عليهم السلام)صدمهاى وارد نمى شد؛ امّا همين مسأله در آينده براى مسلمانان ابهام آميز مىشد. هيچ ضمانتى وجود نداشت كه تفسيرهاى قرآن در آينده تحريف نشود. اينجا است كه ما به كسانى نياز داريم تا به تدريج، پايههاى فكرى و انديشه اسلامى را در جامعه تقويت كنند و نيازهاى جامعه را براى مردم بازگويند.
خداوند بزرگ با احاطه علمى خويش مىدانست كه در چه وضعى، اصل دين اسلام بيمه مىشود و از تحريف شدن مصون مىماند. از آن جا كه دين اسلام، واپسين دين آسمانى است، بايد مسائل اساسى و بنيادين آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبيا(عليهم السلام) تحقّق يابد؛ به همين سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن يا بيشتر برگزيد تا پايههاى اين فكر در جامعه اسلامى نفوذ كند و هيچ كس نتواند درخت اسلام را از ريشه بخشكاند. خداوند در آفرينش ترتيبى داد تا همان گونه كه پيامبران را در زمانهاى گوناگون برانگيخت تا مردم را از وحى الاهى آگاه سازند، پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز امامان معصوم(عليهم السلام) را برگزيد تا مبانى فكرى اسلامى را براى مردم كامل كنند تا
1. نحل(16)، 44.
ريشههاى دين اسلام ثابت و استوار باقى بماند. بعضى از طوايف اهل تسنّن، امامان دوازده گانه را مفسّران و كسانى كه كلامشان حجّت است، مىشناسند؛ امّا طوايف ديگر آنها، اين مطلب را نمى پذيرند.
تعداد امامان و حكمت آن
در اين جا براى ما اين پرسش پيش مىآيد كه چرا خداوند، پس از هزار و چهار صد سال كه پيامبران را در زمانهاى گوناگون برانگيخت، ناگهان تصميم گرفت دوازده امام معصوم را پيشواى مردم قرار دهد. چرا سيزده يا چهارده امام را برنگزيد؟! خداوند براى تقويت مبانى فكرى در جامعه اسلامى، امامان را فرستاده است و تعداد آنها را خودش تعيين مىكند. پيامبرى كه از طرف خدا برانگيخته مىشود، بايد وضعيت روحى، روانى و فيزيولوژيكى خوب، و صفاى روحى والايى داشته باشد تا بتواند با فرشته وحى تماس برقرار كند. اين كار را هركسى نمى تواند انجام دهد. خداوند بزرگ، دستگاه آفرينش را طورى تنظيم مىكرد تا فردى كه قرار بود به پيامبرى برانگيخته شود، در وضع طبيعى يا خاص، توان دريافت وحى را داشته باشد. هيچ آزمايشگاه و برهان عقلى نمى تواند جزئيات برانگيخته شدن پيامبران و برگزيدن امامان معصوم(عليهم السلام) را از طرف خدا درك كند. شناخت درست براى زندگى سعادتمندانه، هيچ گاه با عقل تحقّق نمى يابد؛ پس انسان، به غير از عقل، به وحى نيز احتياج دارد.
كسانى مىگويند: كه چرا خداوند توانا در حالى كه مىتوانست سيصد امام برگزيند، دوازده امام را انتخاب كرد؟! اين يك تفكّر گزاف گرايانه در كارِ خدا است؛ يعنى گمان مىكنند چون خدا قادر است و مىتواند هر موجودى را كه اراده كرد به امامت يا پيامبرى برگزيند، آنها نيز مىتوانند به پيامبرى يا امامت انتخاب شوند. كار خدا مجرايى دارد كه براساس مصالح انسان تنظيم شده است. اصل و هدف آفرينش انسان بر اين است كه جامعه اسلامى، نظامى عادى داشته باشد تا زمينهاى براى انتخاب انسانها پديد آيد؛ براى مثال اگر مردم خواستند امامان و پيامبران ميان آنها نباشند، آزادند. قدرت اختيار
انسان بايد تا حدّى باشد كه اگر خواست، بتواند در برابر سخن پيامبر خدا هم عصيان كند يا برعكس، به سخنان پيامبران الاهى عمل كند. در هر حال، انسان انتخابگر بايد بتواند هر دو راه را برگزيند و نبايد در انتخاب او محدوديتى وجود داشته باشد؛ پس در زمينه گزينش راههاى متعدّد، به غير از عواملى كه انسان را به طرف كارهاى خير و سعادت دعوت مىكند، بايد عوامل ديگرى نيز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوى برقرار شود.
حكمت غيبت امام دوازدهم(عليه السلام)
امروز پس از هزار و چند صد سال، اگر كسى بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلى آن چه بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شد چه بوده است مىتواند براى پرسشهاى خويش، پاسخ درست و قانع كنندهاى بيابد؛ امّا هدف ديگرى نيز وجود دارد. اگر گروهى از انسانها راه درست را برگزيدند و خواستند راه پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) را ادامه دهند، آن وقت است كه امام به غير از راهنمايى امّت خود، وظيفه راهبرى را نيز برعهده مىگيرد. امام تا كنون راه جهنّم و بهشت را به امّت نشان مىداد تا مردم راهها را بشناسند و بتوانند برگزينند؛ ولى حالا كه راه را انتخاب كرده اند و مىخواهند جامعه اسلامى را تشكيل دهند، امام بايد رهبرى و امامت جامعه را عهده دار شود و مردم را به سوى كمال و سعادت پيش برد و در طول مسير، مديريت اين جامعه را بر عهده بگيرد؛ براى مثال، وقتى مردم كوفه حاضر شدند با اميرمؤمنان على(عليه السلام) بيعت كنند، حضرت فرمود:
لَولاَ حُضوُر الحاضِرِ وَ قيامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ...لأَلقَيتُ حَبلَهَا عَلى غَارَبِها(1).
من تا به حال مهار شتر خلافت را روى دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف كه مىخواهد برود؛ امّا حالا كه با من بيعت كرده و حاضر شده ايد مرا در امر خلافت يارى كنيد، حجّت بر من تمام شد. حالا وظيفه من اين است كه مديريت جامعه را بپذيرم.
فقط براى دو امام معصوم(عليهما السلام) زمينههاى حكومت فراهم آمد كه نخستين آنها اميرمؤمنان(عليه السلام) بود كه در چهار سال و نُه ماه آخر زندگى اش به خلافت رسيد، و ديگرى،
1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، باب3، ص202؛ علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 32، ص 32، باب 1، ح 23.
امام حسن(عليه السلام) بود؛ ولى براى امامان ديگر چنين زمينهاى پيش نيامد. در زمان امامان ديگر، مردم مىگفتند: ما آزاد هستيم و شما را نمى خواهيم.
در گوشه و كنار، افرادى مىخواستند اقلّيتهاى كوچكى را پديد آورند؛ امّا به حدّى نبودند كه بتوانند جامعه تشكيل دهند. اين بود كه رهبرى در زمان امامان معصومِ ديگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و براى راهبرانى كه خدا و پيامبر آنان را تعيين كرده بودند، زمينه حكومت فراهم نشد تا بتوانند مديريت جامعه را به عهده گيرند. زمينه اداى چنين وظيفهاى براى آنها پيش نيامد؛ چرا كه مردم با آنها همراهى نمى كردند. پيامبر اكرم و امامان معصوم(عليهم السلام) با علم خدايىِ خود پيش بينى كرده بودند كه روزى جامعه بشرى، آمادگىِ پذيرش حكومت الاهى را خواهد يافت. پش از اين كه اميرمؤمنان(عليه السلام) حكومت را پذيرفت، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفين روبه رو شد و با آنها قاطعانه جنگيد؛ ولى تا جامعه اسلامى تشكيل نشده بود و مردم با رئيس و مدير جامعه اسلامى بيعت نكرده بودند، حضرت وظيفهاى نداشت.
هنگامى كه مردم با امام خود بيعت مىكنند، ديگر نبايد بيعت شكنند؛ چرا كه جامعه اسلامى تشكيل، و در آن قانون اسلام حاكم شده است. در اين جا مردم بايد به آن بيعتى كه كرده اند، پايبند باشند.
روگردانى بشر از همه مكتبها و آمادگى براى پذيرش حكومت حق
آدمى هنگامى به حكومت الاهى دل مىبندد كه از همه مكتبها و ايدئولوژىها مأيوس شده باشد و بفهمد كه هيچ يك از آنها كارآيى لازم را ندارند. كسانى مىگفتند: به سراغ مكتبهاى شرقى مىرويم و آن را مىآزماييم؛ ولى از آن مكتبها نيز پاسخى نگرفتند. امروزه نيز ليبرالها ادّعا مىكنند كه ما مىتوانيم جامعه را اداره كنيم. ببينيد امريكا، آلمان و ديگر كشورهاى ليبرال چه وضعيتى دارند و امنيت خانوادگى و امنيت مدارس آنها در چه حدّى است. تفكّر دموكراسى ليبرال نيز بايد آزمايش خود را پس دهد تا بشر بفهمد كه اين مكتبها سعادت آفرين نيستند. تا آن هنگام كه انسان براى پذيرش حكومت خدا
آماده شود، ممكن است دهها مكتب ديگر مانند كمونيسم و فاشيست نيز مطرح شوند. همه اين مكتبها و حكومتها بايد جولان دهند و آزمايش خود را بگذرانند تا بشر، حكومت الاهى را بپذيرد. خداوند متعالى از اين مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، براى آن روز امام دوازدهم را ذخيره كرد. در اين جا اين پرسش پيش مىآيد كه مگر خدا نمى توانست در دوران گذشته كسانى را بيافريند تا حكومت الاهى را برپا كنند؟! خدا مىتوانست اين كار را انجام دهد؛ ولى سنّت الاهى بر اين نيست كه هميشه مجارى عادى و طبيعى جامعه را بر هم زند و برخلاف جريان عمل كند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org