- پيشگفتار
- منشور محبّت و معرفت 1
- منشور محبّت و معرفت 2
- منشور محبّت و معرفت 3
- منشور محبّت و معرفت 4
- منشور محبّت و معرفت 5
- منظومه ولايت 1
- منظومه ولايت 2
- منظومه ولايت 3
- منظومه ولايتِ 4
- مهدىباورى و آثار آن
- ياوران امام زمان (عليه السلام)
- فلسفه غيبت
- وظيفه شيعيان در دورانِ غيبت
- آسيبشناسىِ اهداف امام زمان (عليه السلام)
منظومه ولايت 3
عظمت و شكوه مقام امام زمان(عليه السلام)
ولايت تكوينى امام زمان(عليه السلام)
علم و قدرتِ بيكرانِ امام زمان(عليه السلام)
نمونهاى از ولايتِ تكوينىِ امام رضا(عليه السلام)
نحوه ارتباط ولايى با امام زمان(عليه السلام)
هنگامه اضطرار و توسّل به امام زمان(عليه السلام)
توجّه و توّسل مداوم به امام زمان(عليه السلام)
تكاپو براى جلب رضايت امام زمان(عليه السلام)
ولايت تشريعى امام زمان(عليه السلام)
حكومت اسلامى ايران، جلوهاى از ولايت امام زمان(عليه السلام)
عظمت و شكوه مقام والاى امام زمان(عليه السلام)
در برابر اقيانوسى از عظمت قرار گرفته ايم كه هر موجود عظيمى در مقابل وسعت و بزرگى اش خود را مىبازد و محو مىشود. در مقابل بيكرانى از نور قرار گرفته ايم كه هر چشم تيزبينى را خيره مىكند؛ چه رسد به چشمهاى نابيناى ما.به هر حال، دست نياز به سوى اين اقيانوس رحمت دراز كرده ايم و مطمئنّيم كه ما را از درياى كرامت خويش محروم نخواهد كرد.
عظمت مقام اهل بيت(عليهم السلام) و به ويژه مقام حضرت ولىّ عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء براى امثال بنده قابل درك نيست. نمى دانم آيا ميان غير اهل بيت(عليهم السلام) انسانهايى يافت مىشوند كه كُنه مقام را درك كنند يا نه؟! امّا در هر حال، عظمت و نورانيت اين مقام نبايد ما را از كوشش براى درك هرچه بيشتر آن باز دارد.
ولايت تكوينى امام زمان(عليه السلام)
آن چه بزرگان ما توانسته اند با تعبيرهايى به شكوه و جلالت اين مقام اشاره كنند، حقيقتى است كه «ولايت تكوينى» ناميده مىشود. در تبيين و توضيح اين مقام، سخنها فراوان گفته شده؛ امّا حقيقتش اين است كه بنده در تبيين درست آن احساس ناتوانى مىكنم. براى اين كه راهى به سوى دركِ عظمت اين مقام والا برايمان باز شود، به روايتى از امام صادق(عليه السلام) درباره مقام علم امامان(عليهم السلام) اشاره مىكنم:
علم و قدرت بيكران امام زمان(عليه السلام)
سدير صيرفى كه يكى از اصحاب خاص امام صادق(عليه السلام) بوده است مىگويد:
با گروهى از خواصِ اصحاب امام صادق(عليه السلام) (ابوبصير، مِيسر، يحيى بزاز و داوود قمى)
به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شديم. شنيديم كه امام(عليه السلام) با ناراحتى و غضب مىفرمود: عجب از مردمانى كه مىپندارند ما از غيب مطّلعيم؛ در حالى كه علم غيب را جز خداوند نمى داند! همانا گاهى كنيز خود را مىطلبم؛ در حالى كه نمى دانم در كدام حجره از خانه است [به گونهاى سخن گفت كه مقتضاى فهم و معرفت حاضران در جلسه بود]. هنگامى كه حضرت از جايش برخاست و به اندرون خانه رفت، من و ابوبصير و ميسر نيز به دنبال آن جناب به داخل خانه رفتيم و عرضه داشتيم: خداوند، ما را فداى تو گرداند! شنيديم كه در امر كنيزتان چنين و چنان مىگفتيد؛ در حالى كه ما از علم فراوان شما آگاهيم و آن را به علم غيبى كه خاصّ خداوند است، نسبت نمى دهيم.
حضرت فرمود:اى سدير! آيا اين آيه را در كتاب خدا يافتهاى كه مىفرمايد: قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ؛(1) كسى كه دانشى از كتاب داشت، گفت: پيش از آن كه چشمت را برهم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.
گفتم: فدايت شوم.اين آيه را گاهى خوانده ام.
فرمود: آيا آن مرد را مىشناسى و آيا مىدانى كه نزد او چه مقدار از «علم الكتاب» وجود داشت؟!
گفتم: شما آگاهم كنيد تا بدانم.
فرمود: به اندازه قطرهاى از باران در دريايى سبز. پس نسبت علم او به «علم الكتاب» چگونه است؟!
گفتم: چه بسيار اندك و ناچيز است!
پس به من فرمود:اى سدير! چه بسيار است اين علم براى كسى كه خداوند علم او را به «علم الكتاب» نسبت داد! اى سدير! آيا اين آيه را نيز در كتاب خداوند عزّ و جلّ يافتهاى كه مىفرمايد: قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛(2) بگو براى شهادت و حكم راندن بين من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب نزد او است، كفايت مىكند.
1. نمل (27)، 40.
2. رعد(13)، 43.
گفتم: گاهى خوانده ام، فدايت شوم!
پرسيد: آيا آن كه علم ناچيزى از «علم الكتاب» نزد او است، عالمتر و فهيمتر است يا كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است؟!
گفتم: به قطع كسى كه تمام «علم الكتاب» نزد او است.
پس با دست مباركش به سينه مطهّرش اشاره كرد و سه مرتبه فرمود: علمُ الكِتَابِ كُلُّهُ و اللّهِ عِنْدَنَا؛ به خدا سوگند! تمام علم كتاب نزد ما، اهل بيت است.(1)
آصف بن برخيا چون بهرهاى از «علم الكتاب» داشت، توانست بارگاه عظيم بلقيس را پيش از آن كه پلك چشمان حضرت سليمان(عليه السلام) به هم بخورد، از صنعاى يمن به فلسطين منتقل كند؛ چرا كه قرآن مىفرمايد:
قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ...؛
در زبان عرب اگر حكمى را بر صفتى تعليل كنند، آن صفت بر علّيت دلالت خواهد داشت؛ بنابراين، معناى آيه اين است كه چون چنان علمى داشت، توانست چنين كار خارق العادهاى را انجام دهد. آرى، بنابر اين روايت پرمعنا و نورانى، علم آصف بن برخيا، در مقايسه با علم اهل بيت(عليهم السلام) همچون قطرهاى ناچيز در برابر دريايى بيكران است. به بيان ديگر، علم آصف بن برخيا كه به او قدرت داد تا تخت و بارگاه بلقيس را پيش از چشم بر هم زدنى در پيشگاه سليمان(عليه السلام) حاضر كند، قطرهاى ناچيز از درياى علمِ اهل بيت(عليهم السلام) و مهدى موعودِ ارواحنا فداه ما است.
از اين حديث شريف راهى گشوده مىشود تا بدانيم علومى كه خداوند به اولياى خاصّ خويش عطا كرده، چه حقيقت والا و چه درياى پرعظمتى است كه يك قطره اش چنان آثارى را در پى دارد. به هرحال، ما با چنين درياى بيكرانهاى مواجهيم. چنين دريايى را با ذهنهاى ضعيف و محدود خودمان چگونه مىتوانيم پيمانه كنيم؟! چنين حقيقت عظيمى را چگونه مىتوانيم وصف كنيم؟! چارهاى برايمان باقى نمى ماند جز اين كه در
1. علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 26، باب 12، ص 170، روايت 38؛ كلينى، الكافى، ج 1، ص 257، روايت 3 محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات، ص 213.
پيشگاهِ عظمتِ علم، قدرت و روح والاى اهل بيت(عليهم السلام) سر تعظيم بر خاك ساييم و همراه با احساس ناتوانى و تذلل بگوييم: ما كجا و فهم مقام والاى شما كجا؟!
شايسته است برادران و خواهران ارجمند ما در فرصتهايى مناسب، روايات مربوط به علوم و مقامهاى اهل بيت(عليهم السلام) را مطالعه كنند و درباره آن بينديشند تا شايد به حقايق و نكتههايى آموزنده و كارساز دست يابند. بارى، وجود امام عصر ارواحنا له الفداء اقيانوسى بيكران از علم، قدرت، عظمت و نورانيت است كه علم وقدرت آصف بن برخيا قطرهاى از آن به شمار رود.
نمونهاى از ولايت تكوينى امام رضا(عليه السلام)
شخصى مورد اطمينان برايم نقل كرد كه در مشهد مقدّس و منزل يكى از دوستان، با دو دانشجوى امريكايى كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم. براى آن دو، داستان شگفت آورى رخ داده بود كه به تقاضاى ميزبان، آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان امريكايى گفتند: وقتى كه ما در يكى از دانشگاههاى امريكا مشغول تحصيل بوديم، پيوسته در خود احساس خلا مىكرديم. با اشاره به سينه اش گفت: احساس مىكردم كه اين جا خالى است، سپس گمان كردم كه اين كمبود، ناشى از غريزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلا پر مىشود؛ از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم؛ امّا پس از ازدواج نيز آن خلا پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس مىكرديم. از اين امر سخت ناراحت شدم و با اين كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمايلى به او نشان نمى دادم و گاهى حتّى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم.
روزى براى عذرخواهى به او گفتم: اگر گاهى مىبينى كه من حال خاصّى دارم و از تو دورى مىگزينم، گمان نكنى كه علاقهاى به تو ندارم؛ بلكه اين ناراحتى و افسردگى و احساس خلا از دوران دانشجويى در من بوده و تا كنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مىشوم. همسرم گفت: اتّفاقاً من نيز چنين حالتى دارم. پس از گفت و گو، پى بردم كه اين احساس خلا درونى، درك مشترك هر دوى ما است؛ در نتيجه تصميم
گرفتيم براى رفع آن، چارهاى بينديشيم. در آغاز بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوى بپردازيم تا شايد آن خلا برطرف شود. ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوى گسترش داديم و در آن زمينه، كتابهايى را نيز مطالعه كرديم؛ امّا آن خلا و عطش معنوى رفع نشد. چون شنيده بوديم كه در كشورهاى شرقى، به ويژه چين و هندوستان، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرينهاى ويژهاى براى رسيدن به حقيقت دعوت مىكنند، تصميم گرفتيم به آن كشورها سفر كنيم، و چون چين، از ديگر كشورهاى شرقى، به امريكا نزديكتر است، ابتدا به چين سفر كرديم.
در چين، از مسؤولان سفارت امريكا خواستيم كسانى را كه در آن كشور در زمينه مسائل معنوى و رياضت سرآمدند، به ما معرّفى كنند و آنها شخصى را به ما معرّفى كردند كه گفته مىشد رهبر روحانيان مذهبى چين و بزرگ ترين شخصيت معنوى آن كشور است. با كمك سفارت، موفّق شديم نزد او برويم و با راهنمايى و كمك او مدّتى به رياضت مشغول شديم؛ امّا كمبود معنوى و خلا درونى مان برطرف نشد.
از چين به تبّت رفتيم. در آن جا و در دامنههاى كوه هيماليا معبدهايى بود كه عدّهاى در آنها به عبادت و رياضت مىپرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكى از معبدها راه يابيم و مدّتى را به رياضت بپردازيم. رياضتهايى كه آن جا متحمّل مىشديم، بسيار سخت بود؛ از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن، ميخهاى تيزى كوبيده بودند مىخوابيديم. پس از گذراندن مدتّى در آن جا و انجام رياضتها و عبادت، باز احساس كرديم خلا درونى ما همچنان باقى است. از آن جا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتيم و مدّتى در آن جا به رياضت پرداختيم؛ امّا نتيجه نگرفتيم و مأيوس شديم. سرانجام اين تصوّر در ما پديد آمد كه اصلا در عالم، واقعيتى وجود ندارد كه بتواند خلا درونى انسان را اشباع كند.
نااميدانه تصميم گرفتيم از طريق خاورميانه به اروپا و سپس امريكا رهسپار شويم. از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شديم و آن را شهر عجيبى يافتيم كه نمونه آن را تا كنون مشاهده نكرده بوديم. در وسطِ
شهر، ساختمانى جالب و با شكوه با گنبد و گلدستههاى طلا كه پيوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. پرسيدم: اين جا چه خبر است و اين مردم چه دينى دارند؟ گفتند: اين مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در اين شهر و اين ساختمان يكى از رهبران مذهبى آنها كه به او امام مىگويند، دفن شده است. پرسيدم: امام كيست و چه مىكند؟ گفتند: امام(عليه السلام)، انسان كاملى است كه به عالى ترين مراحل كمال انسانى رسيده است و او با رسيدن به آن مقام، ديگر مرگى ندارد و پس از رخت بر بستن از دنيا نيز زنده است. مسلمانان چون چنين اعتقادى دارند، به زيارت امامشان مىروند و با عرض ادب و احترام حاجت مىخواهند و امام(عليه السلام) نياز آنها را برآورده مىسازد.
گفتم: قسمتهاى برجستهاى از قرآن را براى ما نقل كنيد. گفتند: در يكى از آيات قرآن آمده است كه هر چيزى خدا را تسبيح مىگويد. آن سخنان براى ما معمّايى شد كه چطور با اين كه امام آنها مرده است، باز او را زنده مىدانند و افزون بر اين معتقدند كه همه چيز، حتّى كوهها و درختان، خدا را تسبيح مىگويند! باور نكرديم و تصميم گرفتيم براى تماشا وارد مشهد رضوى شويم. در صحن، يكى از خادمان كه وسيلهاى شبيه چماق با روكش نقره در دست داشت، وقتى متوجّه شد ما خارجى هستيم، از ورودمان به صحن جلوگيرى كرد و گفت: ورود خارجىها ممنوع است!
گفتم: ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده ايم و به اماكن گوناگون وارد شده ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است. چرا شما از ورود ما جلوگيرى مىكنيد؟ قصد ما فقط تماشاى اين محلّ است و نيت بدى نداريم. هرچه اصرار كرديم، فايدهاى نداشت و از ورود ما جلوگيرى كردند. ما با ناراحتى از آن جا دور شديم و در آن حوالى روبه روى مسافرخانهاى لب جوى آب نشستيم و مدّتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتى باشد كه در اين جا نهان است و ما نمى شناسيم؟ اگر در اين جا خبرى باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن آگاه شويم، برايمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمّل رنج سفر از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم. بى اختيار گريه ام گرفت و مدّتى گريستم.
ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون يا امام و انسان كامل است و آنها راست مىگويند يا دروغ مىگويند و او انسان كامل نيست. اگر آنها راست بگويند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش مىداند كه ما به دنبال چه هدفى، اين همه راه آمده ايم و بايد ما را دريابد و اگر آنان دروغ مىگويند، ضرورتى ندارد به تماشاى آن جا برويم. همين طور كه اشك مىريختم و خود را تسلّى مىدادم، دست فروشى كه تعدادى آيينه، مهر و تسبيح در دست داشت، نزدم آمد و به انگليسى و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتى؟ سربلند كردم و جريان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده ايم و سالها رياضت كشيده ايم و اكنون كه به اين جا آمده ايم، به حرم راهمان نمى دهند. گفت: ناراحت نباش! برو. راهتان مىدهند! گفتم: الآن ما به آن جا رفتيم و راهمان ندادند. گفت: آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه، فكر نكردم كه چطور آن دست فروش به انگليسى آن هم با لهجه محلى با من حرف مىزند و از كجا خبر دارد كه پيشتر خادمان حرم اجازه نداشتند ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را براى او گفتم.
سرانجام به سوى حرم راه افتاديم و وقتى به درِ صحن رسيديم، خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم: شايد ما را نديده است. برگشتيم و به او نگاه كرديم؛ امّا او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شديم و به راهرويى رسيديم كه جمعيت انبوهى از آن جا وارد حرم مىشدند. ما نيز همراه جمعيت وارد راهرو شديم. فشار جمعيت ما را از اين سو به آن سو مىكشاند تا اين كه به درِ حرم رسيديم؛ امّا ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هرچه جلو رفتيم، پيرامونم خلوتتر مىشد و بدون مزاحمت و فشار جمعيت به پنجرههاى ضريح مقدّس رسيدم و مشاهده كردم كه درون ضريح شخصى ايستاده است. بى اختيار تعظيم و سلام كردم. آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه مىخواهى؟ من هرچه پيشتر در ذهنم بود، يكباره از ذهنم رفت و هرچه خواستم بگويم كه چه مىخواهم، چيزى به ذهنم نيامد. فقط يك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده ام در قرآن آمده است: همه موجودات خدا
را تسبيح مىگويند! وقتى آن مطلب را عرض كردم، فرمود: به تو نشان مىدهم. بعد بى اختيار از حرم بيرون آمدم. باز احساس كردم كه پيرامونم خلوت است و كسى مزاحم من نمى شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم؛ امّا مبهوت مانده بودم. وقتى از حرم خارج، و به صحن وارد شدم، حالتى به من دست داد كه مىشنيدم هرآن چه پيرامون من هست، از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان تسبيح مىگويند. با مشاهده اين صحنه، ديگر چيزى نفهميدم و بى هوش بر روى زمين افتادم. پس از به هوش آمدن خود را در اتاقى بر روى تختى ديدم كه عدّهاى آب به صورتم مىريختند تا به هوش آيم.
پس از آن واقعه، من متوجّه شدم كه در عالم حقيقتى وجود دارد و آن حقيقت در اين جا است و انسان مىتواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او يكسان باشد و مرگ نداشته باشد و همچنين پى بردم كه قرآن راست مىگويد كه همه چيز تسبيح گوى خدا است.
نكته جالب توجّه در واقعه پيشين اين است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقايق از طريق شهود براى آن جوان ثابت شد. به طور مسلّم از طريق برهان و بررسىهاى علمى، فرصت بسيارى لازم بود كه او از همه حقايق آگاه شود؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مىشد، بايد مدّتى را براى اثبات وجود خدا صرف مىكرد و پس از آن، نوبت به اثبات نبوّت و پس از آن اثبات امامت و ديگر مسائل مىرسيد؛ امّا با يك حادثه، همه چيز براى او اثبات شد. او با شناخت امام هشتم(عليه السلام) و حقّانيت حضرت، حقّانيت شيعه و اعتقادهاى آنان را نيز شناخت و دريافت كه امام(عليه السلام) مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم در رفتار و تداوم فعّاليتها و تصرّفات تكوينى و معنوى او بى تأثير است. همچنين حقّانيت قرآن و ديگر امور مقدّس و اصول مذهبى و دينى ما براى او ثابت شد.
ارتباط با امام زمان(عليه السلام)
حال بنگريم كه ارتباط ما با چنين موجود نورانى و عظيمى كه خداوند متعالى براى امثال ما آخرالزّمانىها ذخيره فرموده، چگونه است. همه ما شيعيان به همراه بسيارى از برادران
اهل تسنّن معتقديم كه اين وجود مقدّس حيات دارد؛ امّا در پس پرده غيبت است و روزى ظهور خواهد كرد؛ امّا او كجا است؟ چه ارتباطى با ما دارد؟ چقدر از حال ما آگاه است؟ آيا همان گونه كه ما از او بى خبريم، او نيز از ما بى خبر است؟! آيا همان طور كه ما در زندگى او نقشى نداريم، او نيز در زندگى ما نقشى ندارد؟!
1. هنگامه اضطرار و توسّل به امام زمان(عليه السلام)
شايد همه ما هنگام نياز و اضطرار، همان گونه كه به خداوند بزرگ توجّه مىيابيم، به امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف نيز توجّه كنيم و از او بخواهيم كه به حُرمتِ دعاى مستجاب و آبرويى كه در پيشگاه خداوند دارد، از ما رفع اضطرار و گرفتارى كند؛ چرا كه معتقديم: خداوند درهاى رحمتش را از راه ولىّ خود به روى ما گشوده است. اين توجّه ناخودآگاه، بر اثر ايمانى مرتكز در دلهاى ما است كه با شير مادر اندرون شده است و ان شاء اللّه با جان به در مىرود.
اين كه هنگام اضطرار به حضرت توجّه مىكنيم و «يا صاحب الّزمان» مىگوييم، به چه معنا است؟ اين كه گمشدهاى در بيابان، پس از تحمّل چند شبانه روز گرسنگى، تشنگى و سرگردانى، وقتى از همه جا نااميد مىشود، مىگويد: يا صاحب الزمان أغثنى، و يا اباصالح المهدى ادركنى، به چه معنا است؟!
آيا معناى چنين توجّه و توسّلى جز اين است كه آقا از ضمير و سرنوشت ما آگاهى دارد؟! آيا جز بدين معنا است كه تمام عالم در اختيار او است و بر دلهاى ما احاطه علمى دارد؟! اگر عالم در اختيار او نباشد و بر دلها احاطه علمى نداشته باشد، چگونه صداى گمشده بيابان را مىشنود؟! چگونه خبردار مىشود و با چه وسيلهاى به او كمك مىكند؟! چگونه صداى ضعيف بيمارى را در دل شب، در بستر بيمارى اش مىشنود يا چگونه فرياد مظلوميت مظلومى را حتّى نگفته مىشنود؟! اين چه مقامى است؟ آيا اين مقام به زمانى منحصر است كه ما اضطرار مىيابيم؟! آيا حضرت فقط هنگام اضطرار صداى ما را مىشنود و در زمانهاى ديگر، از احوال ما بى خبر است؟!
خود حضرت مىفرمايد:
ما از تمام حوادثى كه برايتان اتّفاق مىافتد آگاهيم، و هيچ خبرى از اخبار شما بر ما پوشيده نيست.(1) ما هرگز از سرپرستى و رسيدگى به امورتان كوتاهى نكرده و يادتان را از خاطر نبرده ايم و اگر جز اين بود، دردها و دشوارىها از هر سو بر شما فرود مىآمد و دشمنان، شما را ريشه كن مىكردند؛ پس، از خدا بترسيد و ما را پشتيبانى كنيد.(2)
توجّه و توسّل مداوم به امام زمان(عليه السلام)
اگر در اين باره بينديشيم، از دو جهت براى ما آموزنده خواهد بود: يكى اين كه فقط هنگام اضطرار سراغ خدا و اهل بيت(عليهم السلام) نرويم؛ چرا كه هميشه و در همه حال نيازمند خدا و اولياى خداييم و بسيارى از اوقات نيازمندى خويش را درك نمى كنيم. هنگامى كه خداوند، از راههاى عادى نيازهاى ما را رفع مىكند، از نيازمندى و فقر خويش غافل مىشويم؛ امّا هرگاه مشكلى در اسباب عادى پيش بيايد، نياز خويش را در مىيابيم و احساس اضطرار مىكنيم غافل از اين كه اين نياز و اضطرار ما، حقيقتى هميشگى است؛ بنابراين، در همه حال، چه در حال رفاه و چه در حال شدّت، بايد به خدا و اولياى خدا توجّه داشته باشيم.
در حديثى آمده است: كسى كه خدا را فقط در حالات سختى و شدّت مىخواند، وقتى صدايش به دعا بلند مىشود، ملائكه مىگويند: ما صاحب اين دعا را نمى شناسيم؛ امّا كسى كه در همه حال به ياد خدا است، وقتى هنگام سختى خدا را مىخواند، ملائكه مىگويند: صدايش آشنا است. حال تفسير و تعبير اين بيان چيست، خدا مىداند؛ امّا آن چه ما از اين روايت مىفهميم، تشويق به اين است كه هميشه به ياد خدا باشيد تا هنگام سختى و گرفتارى نيز دعايتان زودتر مستجاب و گرفتاريتان زودتر حل شود.
1. قال المهدي عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف: «فإِنّا نُحيطُ علماً بِأَنبَائكُم و لا يَعْزُبُ عنّا شيٌ من أَخْبَارِكُم». (علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 56، ص 174؛ طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 495. كلمة الامام المهدى(عليه السلام)، ص 152)
2. قال مولانا المهدي عليه الصلوة والسلام: «إِنَّا غيرُ مُهملينَ لِمُراعَاتِكُم وَ لاَ نَاسِينَ لِذِكرِكُم و لَولاَ ذَلِكَ اَنزَلَ بِكُمُ الدَّاءُ وَ اضطَلَمَكمُ الأَعدَاءُ فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلاَلُهُ و ظَاهِرُونَا». (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 175)
عين اين مطلب، در توجّه و توسّل به اولياى خدا نيز وجود دارد. اصولا ما نبايد دو حساب جداگانه براى خدا و اوليايش باز كنيم و بگوييم: يكى راه خدا، و يكى هم راه توسّل است. راه توسّل، همان راه خدا است: إِنَّ ذكرَنَا مِن ذِكرِ اللَّهِ؛(1) همانا ذكر ما، ذكر خدا است.
مگر مىشود ياد اهل بيت از ياد خدا جدا باشد؟! از آن جهت اهل بيت(عليهم السلام) را ياد مىكنيم و بدانها توسّل مىجوييم كه بندگان شايسته خدا هستند؛ از اين رو، ياد خدا در بطن ياد آنها وجود دارد. راه توسّل به اولياى خدا، همان راه دعا و خواستن از خدا است منتها راهى مستقيمتر و نزديكتر كه زودتر به نتيجه مىرسد. نتيجه اين مىشود كه بايد در همه حال، به اولياى خدا، به ويژه وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا له الفداء توجّه داشته باشيم. توجّه ما به آن وجود مقدّس، به حال اضطرار مختص نشود؛ بلكه هر صبح و شام به ياد او باشيم؛ هر شب به ياد او بخوابيم و هر صبح به ياد او بيدار شويم. در طول شبانه روز هرچه بيشتر به او توجّه كنيم، به مركز نور و علم و رحمت نزديكتر شده ايم؛ چرا كه او مجراى فيض خدا است: أَينَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنهُ يُؤتى؛(2) كجا است آن درگاه خدا كه از آن به وادى نور و علم و ايمان وارد مىشوند؟ او وجه خدا است: أَينَ وَجهُ اللَّهِ الَّذِى إِلَيهِ يَتَوجَّهُ الأَولِيَاءُ؛(3) كجا است آن وجه خدا(4) كه اولياى خدا به او روى آورند و رويَش را آيينه خدا بينند. وقتى با كسى مواجه مىشويم، بهترين توجّهها، توجّه و نگاه به صورت او است. وقتى با خدا مواجه مىشويم، بهترين حالت اين است كه گويا به صورت خدا نگاه مىكنيم؛ پس نزديك ترين راه و بهترين حالتِ توجّه به خدا، توجّه به ولىّ عصر(عليه السلام) است؛ آن ولىّ نعمتى كه وجه خدا است و همگى ما به طفيل وجود او آفريده شده ايم.
در پرتو توجّه مداوم به ساحت نورانى مولايمان حضرت حجّت بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مىتوانيم مشمول ولايت و عنايت خاصّ حضرت و دعاهاى ويژه و
1. بحار الانوار، ج 75، ص 468، باب 95، ح 20.
2و2. قسمتهايى از دعاى ندبه.
4. وجه اللّه كه بر بعضى از مقامهاى انبيا و امامان(عليهم السلام) اطلاق مىشود، پس از آن است كه آنان به درجه قرب رسيده و فانى فى اللّه، و متّصف به صفات اللّه شده اند. در چنين وقتى، اطلاق وجه اللّه، جنب اللّه، اسم اللّه و باب اللّه بر آنان جايز مىشود. (ر.ك: ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، رساله لقاء اللّه، ص 10)
خالصانه اش شويم. توجّه حقيقى به آن وجه خدا در واقع پيوند قطرهاى ناچيز به اقيانوس عظمت و نورانيت است كه احساس تاريكى و تنهايى ما را به روشنى و يگانگى مبدّل مىسازد. توسّل واقعى به آن منبع قدرت و معنويت، سدّ محكمى است كه ما را در مقابل جميع وسوسههاى شيطانى و آفتهاى دنيايى و آخرتى مصون و محفوظ نگاه مىدارد.
تكاپو براى جلب رضايت امام زمان (عليه السلام)
نتيجه دوم اين كه وقتى باور كرديم آگاهى مولايمان از رفتار و گفتار و ضمير ما هميشگى است و به حال اضطرار منحصر نمى شود، مىكوشيم كارى نكنيم كه از ما برنجد و دل آزرده شود.
آن بزرگوار فرموده است كه وقتى شيعيان ما مرتكب گناه مىشوند، ما آزرده و غمگين مىشويم. در جايى ديگر فرموده است:
گاهى نادانان و بى خردان شيعه و آنان كه ديندارى شان از بال پشهاى سستتر است، ما را آزرده خاطر مىكنند.(1)
اگر توجّه داشته باشيم كه حضرت در هر لحظه از حال ما آگاه است، هنگام وسوسه شيطان شرم خواهيم كرد كه مرتكب گناهى شويم. محبّت او مانع خواهد شد كه آزرده اش سازيم. ان شاء اللّه كه در ادّعاى محبّت حضرت، صادق باشيم و خداوند توفيقمان دهد كه اين ارتباط را قوىتر كنيم.
ولايت تشريعى امام زمان (عليه السلام)
ارتباط با وجود مقدّس ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشّريف فقط از زاويه مسائل شخصى مطرح نيست. در عالم تكوين، او واسطه فيض الاهى و باب خدا است. دعا و عنايت خاصّ حضرت به شيعيان، چه در رفع مشكلات، چه در دفع بلايا و چه در قضاى حوايج، گره گشا است و...؛ امّا همه اينها در قلمرو ولايت تكوينىِ حضرت قرار دارد. براى حضرت افزون بر مقام ولايت تكوينى، ولايت تشريعى نيز ثابت است. او در مقام ولىّ امر جامعه اسلامى
1. قال المهدي(عليه السلام): «قَد آذَانَا جهلاءُ شيعة وَ حُمَقَائُهُم وَ مَن دينُهُ جَنَاحُ بَعوضَة أَرجَحُ مِنهُ». (طبرسى، احتجاج، ص 473)
است. هرچند در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينههاى ديگر كم كار كرده و حقّش را ادا نكرده ايم، در هر حال، اعتقاد اجمالىِ خامى داريم كه بر اساس نظر اسلام، به ويژه در دستگاه فكرى شيعه، خداوند متعالى همان گونه كه «ربّ تكوينى» است، «ربّ تشريعى» نيز هست و قانون و مجرى قانون را نيز بايد همو تعيين كند.
خداوند متعالى، امرِ قانونگذارى و تعيين مجريان قانون را در جامعه برعهده گرفته است. قوانين اجتماعى اسلام را وضع كرده و مجريان آن را نيز پيامبر اكرم و امامان(عليهم السلام) قرار داده و كسى كه هم اكنون از سوى خداوند، متصدّى اصلى براى اداره جامعه اسلامى است، وجود مقدّس ولىّ عصر ارواحنا فداه است. همه ما به ولايت تشريعىِ امام زمان(عليه السلام) به طور كلّى تا اين اندازه اعتقاد داريم؛ امّا پرسش اين است كه آيا در طولِ زمانِ غيبت ظاهرى حضرت، مقامِ سرپرستى جامعه اسلامى و ولايت تشريعى او لغو شده است. آيا خداوند چنين خواسته است كه جامعه اسلامى در آن دوران 255 ساله(1) كه جمعيت تمام مسلمانان به يك ميليون هم نمى رسيد، ولىّ امر و سرپرست داشته باشد، ولى در اين زمان كه جمعيت مسلمانان از يك ميليارد هم گذشته است، سرپرستى نداشته باشد؟! آيا خداوند در زمانه غيبت، مجرىِ دستورهاى خود را تعيين نكرده است؟! آيا در اين دوران، مسلمانان و به ويژه شيعيان كه شمارشان بيش از صد ميليون نفر شده، به سرپرست و ولىّ امر نيازى ندارند؟! آيا در زمان غيبت كبرا، هيچ راه ارتباطى بين شيعيان و امام غايبشان نيست؟!
اين مطالب، به طور اجمالى و ارتكازى در باور تمام شيعيان وجود دارد كه زمان غيبت امام زمان(عليه السلام)، اطاعت از دستورهاى مجتهد جامعِ شرايط واجب است. امام زمان ارواحنا فداه وظيفه شيعيان را در زمانه غيبت، رجوع به عالمان و راويان حديث جامع شرايط تعيين فرموده است:
و امّا در حوادثى كه برايتان واقع مىشود، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ همانا كه
1. منظور، از زمان هجرت پيامبر به مدينه تا زمان تولّد آقا امام زمان عَجَّل اللّه تعالى فرجه الشريف است؛ چرا كه بنابر نقل قوى تر، تولّد امام زمان در سحرگاه جمعه، نيمه شعبان سال 255 قمرى واقع شده است.
ايشان حجّت من بر شمايند و من، حجّت خدا بر ايشانم. بنابراين حديث شريف، در دوران غيبت، فقيهان جامع شرايط و در صدر آنها ولىّ فقيه كه شبيه ترين مردم به امام معصوم(عليه السلام) هستند، حجّتهاى امام زمان ارواحنا فداه بر ما شمرده مىشوند.(1)
حكومت اسلامى ايران، جلوهاى از ولايت امام زمان(عليه السلام)
خداوند رحمان، پس از هزار و اَندى سال، به ما شيعيان ايران توفيق داد تا در لواىِ رهبرى مردى از تبار اهل بيت(عليهم السلام) اين فكرِ مرتكز در اذهان عموم شيعيان را عينيت بخشيم و حكومتى اسلامى را به نيابت از امام عصر ارواحنا فداه بنيان گذاريم. بندگانى خالص و از جان گذشته، آن رهبرِ الاهى را يارى كردند و با نثار جان و تمام هستىِ خويش، زمينهاى را فراهم آوردند تا پس از قرنهاى متمادى، اين اصلِ اصيلِ شيعى تحقّق يابد.
خداوند رحيم، چه نعمت بزرگى را به شيعيان ايران عطا كرده است! من خود را حتّى از شمارش بركاتِ انقلاب اسلامى ايران ناتوان مىدانم! ما اين نعمت بزرگ را خيلى دست كم گرفته، و از بركات بى شمار آن غافل مانده ايم! يكى از هزاران هزار بركاتِ انقلاب، رواج قرآن در جامعه است. اكنون در ايران اسلامى، صدها و هزاران نونهال، حافظ كل يا حافظ چندين جزء قرآنند. بسيارى از نونهالان خواندن و نوشتن نمى دانند؛ امّا معانى آيات قرآن را مىدانند و كلمه به كلمه به معانى آن اشاره مىكنند. اين وضعيت افتخارآميز را با زمانى مقايسه كنيد كه در كلّ كشورمان، جز تعداد معدودى قارى كه بتوانند قرآن را با لحنِ عربى صحيح بخوانند، وجود نداشت. امروز به لطف خدا و در پرتو حكومت اسلامى، در هر شهر و ديارى دهها حافظ قرآن داريم.
حكومت اسلامىِ ما با اين همه بركت و نعمت، فقط تابشِ پرتوى از نورِ ولايت تشريعىِ وجود مقدّس حجّت بن الحسن العسكرى(عليه السلام) است. حال اگر اين خورشيد درخشان طلوع كند و به طور كامل بر پهنه گيتى بتابد، چه بهشتى بر روى زمين ايجاد
1. امام زمان(عليه السلام) در توفيعى مىفرمايد: «وَ امّا الحَوَادِثُ الوَاقِعةُ فَارجِعُوا فيِها الى رُواةِ حديثِنا فَإنَّهُم حُجَّتى عَلَيكُم و اَنا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيهِم». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 181، باب 31، ح 10)
خواهد شد؟! اِن شاءَ الله آن روز به زودى خواهد آمد! از خدا مىخواهيم كه ما را زنده بدارد تا آن روز را درك كنيم و يا اگر از دنيا نيز رفتيم، بار ديگر ما را زنده كند تا چند روزى هم كه شده، آن دولت كريمه را مشاهده كرده، و به چشم خويش، عزّت و اقتدار آن را ببينيم.
اين آرزويى است كه تمام مسلمانان و به ويژه شعيان دارند. در دعاى عَهدى كه مستحب است هر روز صبح بخوانند، به اين مطلب اشاره شده است كه خدايا! اگر مرا تا پيش از ظهور حضرت از دُنيا بردى، در آن ايّام مرا زنده كن تا با همان كفنم بيايم و در ركاب مولايم جان بازى كنم و آن دوران صفا و نورانيت را با تمام وجودم دريابم:
أَللَّهمَّ إِن حَالَ بَيني وَ بَيْنَهُ الْمَوتُ الَّذي جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِكَ حَتماً مَقضيّاً فَأَخرِجني مِن قبري مُؤتَزِراً كَفَنى شاهِراً سَيفي مُجَرِّداً قَناتي مُلَبِّياً دَعوَةَ الدّاعي فِي الحاضِرِ وَ البَادِي؛(1) پروردگارا! اگر ميان من و او مرگى كه بر تمام بندگانت قضاى حتمى كردهاى، جدايى افكند، مرا از قبر برانگيزان؛ در حالى كه كفنم را در بر كرده ام؛ شمشيرم را از نيام بركشيده ام و دعوتش را كه بر تمام مردم شهر و ديار عالم واجب است، لبيك گفته ام.
1. قسمتى از دعاى عهد كه هركس چهل روز پياپى آن را بخواند، از ياورانِ امام زمان(عجل الله تعالى فرجه) خواهد بود و حتّى اگر تا زمان ظهورِ مولا از دنيا رفته باشد، خداوند قادر متعالى، او را براى ياورىِ قائم آل محمد به دنيا باز خواهد گرداند. (ر.ك: شيخ عباس قمى، كليات مفاتيح الجنان، دعاى عهد حضرت امام عصر(عليه السلام))
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org