قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

   

منشور محبّت و معرفت 4

   

مقام‌هاى امام زمان(عليه السلام)

    1. مقام تبيين و تفسير قرآن

    2. مقام ولايت و حاكميت

    3. مقام قضا

    4. مقام تزكيه و تربيت

      اسوه‌پذيرى، بهترين شيوه تربيتى

    حقيقت تقليد و اسوه پذيرى

    شبهه‌انگيزى در پيروى از امامان و مراجع

    دليل پيروى از امامان معصوم(عليهم السلام)

    شيوه اسوه‌پذيرى از امامان(عليهم السلام) در زمانه غيبت

    دليل پيروى از عالمان و مراجع در زمانه غيبت

 

 

   

مقام‌هاى امام زمان(عليه السلام)

ما معتقديم تمام مقام‌هاى رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) براى امام زمان ارواحنا له الفداء و ديگر امامان دوازده‌گانه(عليهم السلام) ثابت است و فقط يك استثنا دارد و آن هم مقام نبّوت و رسالت است؛ چرا كه اراده حتمى الاهى بر اين قرار گرفته بود كه سلسله جليله انبيا صلوات اللّه عليهم اجمعين به وجود مقدّس رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) پايان پذيرد. شايد اين پرسش مطرح شود كه مگر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) غير از مقام نبوّت و رسالت چه مقامى داشته است كه امامان در آن شريكند. علاّمه بزرگوار، آيت‌الله طباطبايى(رضوان الله تعالى عليه) در تفسير الميزان در موارد متعدّدى در اين زمينه بحث كرده است.

 

1. مقام تبيين و تفسير قرآن

نخستين مقامى كه خداوند متعالى به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عطا فرموده، اين است كه بيان پيامبر درباره تفسير و تفصيلِ مجملات قرآن حجّت، و هرچه بفرمايد، مطابق واقع است و مردم موظّفند بپذيرند. قرآن كريم در اين زمينه مى‌فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.(1)

ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن را براى مردم بيان كنى.

اين مقام، براى اهل بيت(عليهم السلام) نيز ثابت است؛ زيرا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

إِنّى تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ: كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهلَ بَيْتِى.(2)

من ميان شما دو ميراث گرانبها به وديعت مى‌نهم: كتاب خدا و عترتم و اهل بيتم.

 


1. نحل (16)، 44.

2. قندوزى حنفى، ينابيع المودّة، ص 33؛ محمّد بن عيسى ترمذى، صحيح ترمذى، ج 5، ص 199.

در اين حديث شريف، عترت، عِدل و همسنگِ جداناپذير قرآن معرّفى شده است. خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره اين مطلب تأكيد فرمود:

لَنْ يَفتَرقا حتّى يَردا عَلَىَّ الحوض.

قرآن و عترت، هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا آن هنگام كه در جوار كوثر بر من وارد شوند.

اين اتّحاد و جداناپذيرى بين قرآن و عترت، خود نشانه عصمت اهل‌بيت(عليهم السلام) در تفسير و تفصيل قرآن است.

 

2. مقام ولايت و حاكميت

يكى ديگر از مقام‌هايى كه خداوند بزرگ به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عطا فرموده، مقام ولايت و حاكميت بر امّت است:

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.(1)

ولىّ امر شما فقط خدا و رسول و مؤمنانى هستند كه نماز را به پا مى‌دارند و به فقيران در حال ركوع زكات مى‌دهند، و كسانى كه ولايت و فرمانروايى خدا و رسول و اهل ايمان را بپذيرند، [پيروزند؛ چرا كه] لشكر و حزب خدا، همواره پيروز و غالب خواهند بود.

اين ولايت، ولايت در اطاعتِ امر و ولايت در امر و نهى است؛ از همين‌رو در آيه ديگرى مى‌فرمايد:

أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ.(2)

از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خودتان نيز پيروى كنيد.

«الَّذين آمنوا» كه در دو آيه پيشين بدان اشاره شد، همين «اولى الامر» است كه در اين


1. مائده(5)، 55 و 56.

2. نساء (4)، 59.

آيه ذكر شده و طبق رواياتى كه شيعه و سنّى نقل كرده اند، منظور از اولى الامر، امامان دوازده گانه(عليهم السلام) هستند. درباره «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ» غالب روايات درباره شخص اميرمؤمنان(عليه السلام) است و در بعضى روايات نيز اشاره شده كه امامان ديگر نيز در اين جهت شريك هستند.

خلاصه اين كه مقام ولايت و وجوبِ اطاعتِ امرى كه خدا به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عنايت فرمود، براى اهل بيت(عليهم السلام) نيز ثابت است. ممكن است كسى بگويد كه اين مقام، لازمه مقام نبوّت است. وقتى پيامبر پيامى را از طرف خدا مى‌آورد، بايد پذيرفت و اطاعت كرد؛ چرا كه اين پيام، امر او نيست؛ اطاعتش هم اطاعت امر او نيست؛ بلكه اطاعت خدا است. در اين جا بايد توجّه داشت كه آيه مى‌فرمايد: أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ پيامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف خدا آورده است و ما اطاعت مى‌كنيم، همان اطاعتِ خدا است؛ امّا «وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» كه با يك «أَطِيعُوا» جدا شده، غير از اطاعت از نصّ وحيى است كه بر پيامبر فرود آمده است. نقش پيامبر در وحى، پيام آورى است؛ امّا «أَطِيعُوا الرَّسُولَ» چيزى زايد بر «أَطيعُوا اللَّه» است. اين همان ولايتى است كه مردم در امور اجتماعى موظّفند از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اطاعت كنند.

همه مى‌دانيم كه هيچ زندگى اجتماعى بدون وجودِ مركز فرماندهى كه در موارد اختلاف، سخن او فصل‌الخطاب باشد، پا نمى‌گيرد و خواه ناخواه بر اثر اختلاف‌هايى كه در جامعه پديد مى‌آيد، متلاشى مى‌شود. بايد مقام، منصب يا گروهى اين قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در جايى كه اختلاف‌هايى بين مردم پديد مى‌آيد و راه حلّى براى توافق نيست، كسى بايد باشد كه حرف آخر را بزند؛ وگرنه اين زندگىِ اجتماعى سر نمى گيرد و عاقبت، مردم از بركات زندگى اجتماعى محروم مى‌شوند و كار به درگيرى و برادركشى مى‌كشد. جامعه اسلامى هم براى استوارى خويش به پيشوايى نياز دارد كه فرمان آخر را صادر كند و در موارد اختلاف، حرف آخر را بزند و اطاعت او بر همه واجب باشد. اگر چنين چيزى بود مى‌توانيم جامعه‌اى استوار و پايدار داشته باشيم؛ امّا اگر نبود، اميدى به بقاى چنين جامعه اسلامى نخواهد بود. اين است كه امر ولايت از بزرگ‌ترين

واجبات است. آن حديث را همه شنيده اند كه اسلام بر پنچ چيز مبتنى است كه مهم ترين آن‌ها ولايت است(1) يا فرمود:

كسى كه امامش را نشناسد، يعنى نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، اگر در اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(2)

شناختن امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف اين نيست كه آدم اسمش و اسم پدر و مادرش را بداند؛ بلكه به اين معنا است كه او را به ولايت و امامت بشناسد. او را ولىّ امر و واجب الإطاعه بداند؛ زيرا اگر نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، در بازى‌هاى سياسى هضم و گمراه خواهد شد و آن گاه جامعه اسلامى به تفرقه و از هم پاشيدگى تهديد خواهد شد.

بر اين مقامِ مطاع بودن، اسم‌هاى گوناگونى را مى‌توان اطلاق كرد. اسمى كه در فرهنگ ما پس از انقلاب رايج شده، «ولايت» است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، مقام ولايت امر مسلمانان را داشت و از اين رو اطاعتش بر همه مسلمان‌ها واجب بود. به عقيده ما شيعيان، اين مقام، پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اميرمؤمنان(عليه السلام) منتقل شد. اين همان نقطه افتراقِ شيعيان با فرقه‌هاى ديگر اسلامى است. ما معتقديم كه اين مقام از طرف خداى متعالى به اميرمؤمنان(عليه السلام) افاضه شد؛ همان‌گونه كه به شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) افاضه شده بود. همان كسى كه گفت: وَ أَطَيعُوا الرَّسُول، بعدش فرمود: وَ أُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ، و مصداق أولِى الأَمر چنان كه در حديث جابر و ديگر روايات آمده است، دوازده امام معصوم(عليهم السلام) هستند.

جابر بن عبداللّه انصارى مى‌گويد: وقتى خداوند، آيه يَا أَيُّها الَّذينَ ءامَنوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ را بر پيامبر گرامى اش محمّد(صلى الله عليه وآله) نازل كرد، من از حضرت پرسيدم: اى رسول خدا! خدا و رسولش را شناختيم. اكنون اولوالامر را به ما معرّفى كن كه خداى تعالى طاعت آنان را دوشادوش طاعت تو قرار داده است. حضرت فرمود:

 


1. عن ابن جعفر(عليه السلام): «بُنِيَ الإِسلامُ على خمس: الولايَة وَ الصّلاةُ و الزّكاةُ و الصَّومُ و الحَجُّ وَ لَم ينادِ بِشَيء مَا نُودِىَ بالوَلاَيَةِ يَومَ الغَدير». (علاّمه مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 332، ح 8، باب 27)

2. از جمله احاديث متواتر نبوى كه شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، اين حديث شريف است: «مَن مَاتَ وَ لَمَ يَعرِف امام زَمَانِه مَاتَ ميتَةً جَاهِليّةً». (همان، ج 23، ص 89، ح 35، باب 4)

اى جابر! آنان جانشينان من و امامان مسلمانان پس از منند كه اوّلشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آن گاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آن گاه محمّدبن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى، از جانب من سلامش را برسان، و سپس صادق جعفربن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر و آن گاه على بن موسى، و بعد از وى محمّدبن على و سپس على بن محمّد و آن گاه حسن بن على و در آخر، همنام من محمّد است كه هم نامش نام من است و هم كنيه اش كنيه من است. او حجت خدا بر روى زمين و يادگار الاهى بين بندگان خدا است. او پسر حسن بن على است. او است آن كسى كه خداى متعالى نام خودش را به دست او در مشرق و مغرب عالم مى‌گستراند و او است كه از اوليا و شيعيانش غيبت مى‌كند؛ غيبتى كه در آن بسيارى از همراهان از اعتقاد به امامت او برمى گردند و فقط كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى‌ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد.

جابر مى‌گويد: عرضه داشتم اى رسول خدا! آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت؟ فرمود:

آرى، به آن خدايى كه مرا به نبّوت برانگيخت، شيعيانش به نور او روشن مى‌شوند و در غيبتش از ولايت او بهره مى‌گيرند؛ همان گونه كه مردم از خورشيد بهرمند مى‌شوند، هرچند كه در پَسِ ابرها باشد. اى جابر! اين از اسرار الاهى است كه در خزينه علم خدا پنهان است. تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار و جز نزد اهلش فاش مساز.(1)

اين همان مقام ولايت، امامت و حاكميت بر امّت است كه براى امامان دوازده‌گانه‌اى كه پيامبر به آن تصريح فرموده، ثابت است و آن چه در جامعه ما ولايت فقيه شناخته مى‌شود، استمرار همين مقام است؛ زيرا خودشان فرمودند كه زمان غيبت، به فقيه


1. علاّمه طباطبايى، تفسير الميزان، ج 4، ص 653، ذيل آيه 59 از سوره نساء: أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ و... .

جامعِ شرايط رجوع كنيد؛ پس ولايتِ فقيهِ جامعِ شرايط، فرع ولايت معصومان(عليهم السلام) است. ما در زمان غيبت امام زمان ارواحنا فداه، ولايتِ فقيه جامع الشّرايط را به وساطت حضرت، از طرف خدا مى‌دانيم؛ همان طور كه ولايت امثال مالك اشتر و محمّد بن ابى بكر را ولايتى از طرف خدا مى‌دانيم. از آن جا كه اميرمؤمنان(عليه السلام) آن‌ها را تعيين فرموده بود و حضرت نيز از طرف خدا منصوب بود، آن‌ها نيز منصوب با واسطه از طرف خداى متعالى بوده اند. به هر حال، مقام ولايت و حاكميت، مقامى والاتر از مقام نبوّت و رسالت است؛ به گونه‌اى كه بسيارى از انبياى الاهى، مقام نبوّت داشته؛ امّا مقام ولايت و فرمانروايى نداشته اند. بنا بر نصّ آيات و روايات، خداوند، اين مقام والا را به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) عطا فرموده است.

 

3. مقام قضا

مقام سومى كه خداوند بزرگ، غير از مقام نبوّت و رسالت، به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عطا فرمود، مقام قضا است. هر جامعه‌اى به افرادى امين و مطمئن نياز دارد تا در مشاجره‌هاى حقوقى يا جزايى، داورى كنند. امر قضا، غير از امرى است كه ولىّ امر صادر مى‌كند. در اين خصوص، گاهى قاضى، قاضى تحكيم است؛ يعنى دو نفر با هم توافق مى‌كنند كه هرچه فلانى گفت، عمل مى‌كنيم. اين داورى، هميشه كارساز نيست؛ بلكه بايد ضامن اجرا نيز داشته باشيم. مقامى كه به طور رسمى از طرف خداى متعالى واجب الإطاعه است، آن قاضى است كه به امر خدا مستند باشد. در اين باره آيات فراوانى فرود آمده است:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً.(1)

اين آيه بسيار كوبنده و قاطع است و بسيار جاى تأمّل دارد. خداوند با تأكيدى كم نظير، دو مرتبه مى‌فرمايد:

نه، نه، قسم به خداى تو كه اين مردم ايمان ندارند، مگر اين كه در مسائل


1. نساء (4)، 65.

اختلافى شان به تو مراجعه كنند و هرچه را تو داورى كردى، از ته دل بپذيرند و حتّى در دلشان هم درباره داورى تو گله و شكايتى نداشته باشند.

ايمان واقعى اين است كه درباره داورى قاضى اسلام چنان تسليم باشند كه در دلشان هم احساس نگرانى نكنند و بگويند: هرچه حكم اسلام است، روى سر و چشم؛ امّا اگر كسى به قاضى اسلام اعتراض كند، در حالى كه قاضى طبق حكم خدا و نصّ قرآن يا نصّ حديث متواتر حكم كرده باشد، اعتراضِ او با اين آيه قرآن نمى سازد. اين آيه بدين معنا است كه مسلمانان واقعى بايد در برابر حكم اسلام تسليم محض باشند و حتّى در دلشان هم احساس تنگى و كدورت نكنند كه چرا چنين حكمى درباره ما صادر شده است. اگر صد در صد هم به ضررشان هست، با طيب خاطر بپذيرند؛ زيرا حكم خدا است و بايد در برابر آن سرِ تسليم فرود آورد.

اين مقام قضا، مقام ديگرى است كه خداوند متعالى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عطا فرموده است. اين مقام براى اهل بيت(عليهم السلام) نيز ثابت است. اين‌ها مقام‌هايى رسمى است كه خداوند به اهل بيت(عليهم السلام) عطا فرموده است. مجموع مقام‌هايى كه خداى بزرگ به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عطا فرموده بود، همه اش به اهل بيت(عليهم السلام) نيز منتقل مى‌شود، غير از يك چيز و آن اين كه آن‌ها نبى و پيامبر نيستند. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

أَنتَ مِنّي بِمَنزلَةِ‌هارُونَ مِن مُوسَى إِلاَّ أَنَّه لاَ نَبِىَّ بَعدي.(1)

تو در مقايسه با من، به منزله‌هارون به موسى هستى، غير از آن كه پس از من، هيچ پيامبر ديگرى نيست.

طبق آن چه در خطبه قاصعه آمده است، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

إِنَّكَ تَسمَعُ مَا أَسمَعُ وَ تَرى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَستَ بِنَبىٍّ و لكنَّكَ وزيرٌ.(2)

هر آن چه من مى‌شنوم، تو هم مى‌شنوى و آن چه من مى‌بينم، تو نيز مى‌بينى؛ ولى تو پيامبر نيستى.

 


1. علاّمه مجلسى، بحارالأنوار، ج 8، ص 1، ح 1، باب 18؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 2، باب 3، ص 264.

2. بحارالانوار، ج 14، ص 476، ج 37، باب 31؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 13، ص 197، باب 238.

اميرمؤمنان(عليه السلام) صداى وحى را مى‌شنيد؛ ولى او مخاطب نبود؛ چون فقط پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مخاطب وحى و نبوّت بود.

 

4. مقام تزكيه و تربيت

غير از مقام‌هاى رسمى پيشين، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مقام تزكيه و تربيت جامعه را نيز بر عهده داشت كه پس از آن بزرگوار به اهل بيت(عليهم السلام) منتقل شده است:

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِين.(1)

خدا بر اهل ايمان منّت گذاشت كه رسولى از خودشان ميان آنان برانگيخت كه آيات خدا را بر آن‌ها تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك سازد و به آن‌ها حقايق حكمت را بياموزد؛ هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بوده اند.

افزون بر مقام‌هايى كه براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيتش(عليهم السلام) گفتيم، دو مقام تعليم و تربيت نيز از اهداف بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از وظايف امامان و جانشينان حضرت و در عصر ما از وظايف امام عصر ارواحنا فداه است.

تزكيه و تربيت، دو مفهوم نزديك به هم هستند با اين تفاوت كه بار معنوى مفهوم تزكيه بيش‌تر است. تربيت، عبارت است از فراهم كردن زمينه براى اين كه استعدادهاى يك موجود شكوفا شود و رشد كند. فراهم ساختن زمينه براى رشد و شكوفايى استعدادهاى موجود، تربيت است. باغبانى كه بوته گلى را پرورش مى‌دهد، در واقع موقعيّتى را فراهم مى‌كند كه اين بوته، گل‌هاى خوشبويى را به بار آورد. آب كافى و نور و حرارت لازم براى بوته گل فراهم مى‌سازد تا استعداد نهفته در آن به شكوفايى برسد. اين امور را تربيت بوته گل مى‌گويند؛ ولى گاهى مربّى، غير از اين كه زمينه‌هاى خارجى را فراهم مى‌كند، تصرّف‌هايى هم انجام مى‌دهد؛ براى مثال، باغبانى كه مى‌خواهد درختى


1. آل عمران (3)، 164.

ميوه بدهد، شاخ و برگ‌هاى اضافى آن را مى‌زند. فقط اين نيست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع و شاخ و برگ‌هاى زايد، و زدودن هر آن چه براى شكوفايى و رشد آن ضرر دارد، در مفهوم تزكيه نهفته است؛ بنابراين، تزكيه فقط رشد دادن و آراستن نيست؛ بلكه پيراستن نيز هست.

درباره تربيت و تزكيه انسان، لازم است ظرافت‌هاى خاصّى مراعات شود كه از مجموعِ اين ظرافت‌ها جز كسى كه انسان را آفريده، به طور كامل آگاه نيست. آفريدگار انسان مى‌داند كه در تربيت انسان چه ظرافت‌هايى را بايد به كار گرفت و او است كه به برگزيدگانش، الهام و وحى مى‌كند كه انسان‌ها را چگونه تربيت كنند تا به رشد لايق خودشان برسند؛ البتّه از آن جا كه انسان مختار است، حتّى با وجود اوضاع اجتماعى و موقعيّت محيطى مناسب جهت رشد مى‌تواند با سوءاختيار خود از آن‌ها سوءاستفاده كند؛ولى به هر حال، مربّى بايد زمينه را طورى فراهم سازد كه اگر متربّى بخواهد با اختيار خويش، استعدادهايش به ظهور برسد، امكان آن برايش فراهم باشد.

 

اسوه‌پذيرى، بهترين شيوه تربيتى

در اين كه براى تربيت درست، چند عنصر اصلى بايد رعايت شود، بحث‌هاى فراوانى انجام شده كه عمده آن به فلسفه تعليم و تربيت مربوط مى‌شود؛ امّا آن چه همه عالمان تعليم و تربيت در آن اتّفاق دارند، اين است كه يكى از بهترين راه كارهاى تربيت، ارائه الگوى درست است؛ البتّه چون سر و كار مربى با انسان آگاه است، بايد مطالبى به او بگويد تا شناخت يابد. ارائه شناخت كه نقطه اشتراك تعليم و تربيت است. بر مربّى لازم است چيزهايى را به متربّى بياموزد و اين آموختن، نوعى تعليم، و مربى در اين جا معلم است؛ ولى افزون بر اين، كارهاى ديگرى نيز انجام مى‌دهد كه آنها وظيفه معلم نيست. موعظه، نصيحت و يادآورى، وظيفه معلّم نيست. معلّم درسش را مى‌آموزد تا شاگرد ياد بگيرد؛ امّا اين كه در هر موردى شاگرد را توجّه بدهد كه اين جا، جاى اجراى فلان مطلب است؛ لغزش گاه‌ها را هشدار دهد؛ نصيحت و موعظه كند و پند و اندرز بدهد، اين‌ها از جمله

شؤون مربّى است و از وظايف معلّم شمرده نمى شود. البته اگر خودِ معلّم بتواند نقش مربّى را هم ايفا كند، خيلى مطلوب‌تر است.

مربّى مطلوب آن است كه خودش فرد نمونه و الگو باشد و آن چه را مى‌خواهد در مربّى محقق سازد، خودش به نيكوترين صورت دارا باشد و افزون بر خودش، مربّيان و الگوهايى را معرّفى كند كه رفتار آن‌ها براى متربّى سرمشق باشد.

خيلى چيزها است كه آدم درسش را مى‌خواند؛ در كتاب بحث مى‌كند و سر امتحان هم نمره مى‌آورد؛موقع عمل فراموش مى‌كند يا نمى داند چگونه بايد آموخته‌هاى خود را محقق سازد. بعضى از دانستنى‌هاى انسان، صرفاً مفاهيمى ذهنى هستند كه آدم بايد در ذهن خود آن‌ها را درك كند و بكوشد آن‌ها را فراموش نكند؛ ولى بعضى از آموخته‌ها به عمل مربوط مى‌شود و به مهارت تمرين عملى نياز دارد.

آنهايى كه مى‌خواهند راننده بشوند، هر اندازه قواعد راهنمايى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشين ننشينند و تمرين رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صرف دانستنى‌ها كافى نيست؛ بلكه بايد در عمل تمرين كنند. مهارت علمى، برخلاف دانستنى‌هاى ذهنى، به تمرين عملى هم نياز دارد. يكى از كارهاى مربّى اين است كه زمينه‌هايى را فراهم آورد تا متربّى بتواند در عمل، تمرين و تجربه كند و دانسته‌هايش را در زمان مناسب محقق سازد. دانستنى‌ها اغلب قواعدى كلّى هستند؛ امّا مربّى بايد آن‌ها را به صورت دستورالعمل‌هاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز بايد چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى.

اين‌ها ويژگى‌هاى تربيت، و عامل امتياز تربيت بر تعليم است. در عرصه تربيت، نقش الگو از همه چيز در زندگى مؤثّرتر است. اين كه معروف است عالمان اخلاق سفارش مى‌كنند براى خود، استاد اخلاق برگزينيد، فقط براى اين نيست كه شاگرد، دستورالعملى را از استاد تلقّى كند؛ بلكه معاشرت با استاد، اهميت بيش ترى دارد تا متربّى رفتار عملى استاد را ببيند و بتواند از آن الگو، و در عمل سرمشق بگيرد و از آن استفاده كند. حال اگر اين الگو، نقطه ضعف‌ها و خطاهايى داشته باشد نمى تواند نقش خود را در تربيت به خوبى ايفا كند.

 

از منّت‌هاى بزرگ خداوند بر انسان‌ها اين است كه براى تربيت ايشان، بندگانى را آفريده و معرّفى كرده است كه از هر خطايى معصومند و در رفتارشان هيچ اشتباهى نيست. چنين الگويى، الگوى مطلوب است. وجود مبارك پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جايگاه خاتم الانبيا و كامل ترين پيامبران، يكى از بزرگ ترين نعمت‌هاى خداوند براى انسان‌ها است. انسانى را از جنس خودِ آن‌ها، طورى آفريده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هيچ اشتباهى نكند. ما شيعيان معتقديم كه عين همين نقش براى امامان و حضرت زهرا(عليها السلام) نيز ثابت است. آن‌ها نيز الگوهاى معصوم هستند و رفتارشان قابل اقتباس و سرمشق گيرى است.

وقتى پذيرفتيم كه يكى از شؤون پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام) «تعليم و تزكيه» است، بهترين راهِ استفاده از اين نعمت الاهى، مشاهده رفتار معصومان(عليهم السلام) و اسوه‌پذيرى از ايشان است. تعبير قرآنى الگو دو كلمه «اسوه» و «قدوه» است؛ البتّه كلمه «قدوه» در قرآن استفاده نشده و تعبير «اقتدا» ذكر شده است. آيه شريفه‌اى در قرآن، تعدادى از انبيا را نام مى‌برد و بعد مى‌فرمايد:

أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ.(1)

اين پيامبران را خودمان هدايت كرديم و تربيت آن‌ها را به عهده گرفتيم. اين‌ها تربيت شدگان ما هستند؛ پس در رفتارتان به آن‌ها اقتدا كنيد و از آنان الگو بگيريد.

اقتدا، سرمشق گرفتن از ديگران است. اين كه در نماز مى‌گوييم: به امام حاضر اقتدا مى‌كنيم، يعنى هر كارى كه او انجام مى‌دهد، ما نيز انجام مى‌دهيم. تعبير ديگرى كه در قرآن به كار رفته، تعبير «اسوه» است. اين تعبير نيز كم كم در فرهنگ اسلامى ما به ويژه پس از انقلاب رايج شده است. «تأسّى» يعنى اقتدا كردن و الگو گرفتن. اين‌ها تعبيرهايى است كه در قرآن به كار رفته. تعبير عام ترى هم وجود دارد و آن تعبير «اتّباع» است. «اتّباع»، يعنى دنبال كسى رفتن. اصل معناى آن، پا جاى پاى ديگرى گذاشتن، و اعمّ از تعبير «اسوه» و «اقتدا» است كه در موارد عام ترى، حتّى در مسائل نظرى، فكرى و اعتقادى به كار مى‌رود.

 


1. انعام (6)، 90.

حقيقت تقليد و اسوه‌پذيرى

در داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) آمده است كه به آذر فرمود:

يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيًّا.(1)

ابراهيم، نوجوانى 15ـ16 ساله بود و به حسب آن چه در بعضى تاريخ‌ها و روايات آمده است، با آذر كه سرپرستش بود، بر سر مسأله بت‌پرستى و پرستش خداى يگانه صحبت مى‌كرد. پس از اين‌كه در بحث، آذر را شكست داد، به او فرمود: اى پدر! به من علم‌هايى داده اند كه به تو نداده اند؛ پس حرف مرا بپذير تا راه درست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدايت كنم.

منظور ما در اين جا، تعبير «فَاتَّبعِنى» است. وقتى كسى دانش و تخصّصى دارد كه ديگران از آن محرومند، اقتضاى عقل انسان اين است كه از او پيروى كند و حرف او را بپذيرد. همه ما طبق فطرت عقلانى خويش اين معنا را درك مى‌كنيم و مى‌دانيم كه در بسيارى از موارد به علوم ديگران نياز داريم. جايى كه دانستيم كسى در رشته‌اى تخصّص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون اين كه كسى به ما تحميل كند، سراغ او مى‌رويم و از او مى‌آموزيم و سخن او را مى‌پذيريم. كدام مريضى است كه خودش به طور فطرى سراغ پزشك نرود و به نسخه پزشك عمل نكند؟! اين چيزى است كه بين تمام عاقلان عالم از تمام اقوام، نژادها، ملل و صاحبان اديان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هيچ قابل انكار نيست. راهى ديگر هم ندارد. هر كارى متخصّصى دارد كه انسان بايد از تخصّص او استفاده كند. كسانى كه دستورهاى دينى شان را نمى دانند، طبق همان عقل فطرىِ خودشان سراغ كسى مى‌روند كه در مسائل دينى تخصّص دارد. اين همان تقليد است. حقيقت تقليد، رجوع جاهل به عالم است؛ يعنى اين كه آدم نزد عالمى برود يا رساله او را بگيرد و هرچه او مى‌گويد، عمل كند. اين امرى فطرى است و دليل تعبدى نمى خواهد؛ هر چند در اين باره روايت و اجماع نيز وجود دارد. اگر كسى اين كار را نكند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش مى‌كنند و هيچ عذرى ندارد. مى‌گويند: عالم بود و بايد مى‌رفتى


1. مريم (19)، 43.

و از او مى‌پرسيدى. كتاب و رساله اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نكردى؟! اين همان «پيروى عملى»، «اتّباع»، «تأسّى» و «اقتدا» است؛ پس مواردى را كه آدم خودش تخصّص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند و با زبان عمل، اشاره و رفتار خود، راه را نشان مى‌دهند، فطرت انسان اقتضا مى‌كند كه از آن‌ها پيروى كند.

در قرآن كريم، آيه‌اى در اين زمينه وجود دارد كه قابل توجّه است و در همه موارد مى‌تواند كارساز باشد. مى‌فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.(1)

اين آيه، پرسشى را طرح مى‌كند و مى‌گويد: دو نفر هستند كه يكى خودش راه را بلد است و به ديگران هم نشان مى‌دهد؛ امّا نفر ديگر خودش راه را بلد نيست و بايد از ديگران بپرسد. آيا شما وقتى مى‌خواهيد حق را بجوييد، سراغ كسى كه حق را مى‌شناسد و ديگران را هدايت مى‌كند، مى‌رويد يا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مى‌گردد كه او را راهنمايى كند؟ سراغ چه كسى مى‌رويد؟ به نظر شما كدام مقدم است؟ قرآن سؤال طرح مى‌كند: فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؛ شما چگونه داورى مى‌كنيد؟ عقل شما چه مى‌گويد؟! كسى كه خودش مى‌گويد: نمى دانم، و گفتار و رفتارش نشان مى‌دهد كه شك گرا است و چيزى نمى داند، آيا چنين كسى قابل پيروى است؟! مصداق روشن آن، بعضى از روشنفكران امروزى هستند كه شك گرايند. افتخارشان اين است كه مى‌گويند: نمى دانيم و در همه چيز شك داريم. شما مى‌خواهيد دنبال كسى راه بيفتيد كه مى‌گويد من در همه چيز شك دارم و به شك داشتن خويش افتخار مى‌كند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داورى مى‌كند؟! آيا بهتر است دنبال كسى باشيد كه خداوند او را هدايت كرده و راه درست را مى‌داند و بر آن حجّت دارد يا دنبال اين آدم شكّاك كه خودش مى‌گويد نمى دانم؟! كورى بيايد و عصاكش كور ديگرى شود!

به هر حال، مواردى را كه انسان نمى داند، بايد از ديگران بپرسد:

 


1. يونس (10)، 35.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛(1)

 

اگر نمى دانيد از آنهايى كه مى‌دانند، بپرسيد!

اگر راه را بلد نيستيد، دنبال كسانى برويد كه راه را مى‌شناسند. اگر گمراه هستيد، دنبال كسانى برويد كه خدا آن‌ها را هدايت كرده است و به هدايت من و شما نياز ندارند؛ پس اصلِ اين مسأله، عقلايى، بلكه عقلى و به يك معنا فطرى است.

 

شبهه انگيزى در پيروى از امامان و مراجع

ما بايد از سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) تقليد و اقتباس كنيم؛ امّا شبهه‌هايى شيطانى مطرح شده است كه تأسّى كردن درست نيست و هركسى بايد خودش تصميم بگيرد.

برخى از شبهه افكنان، اقتباس و تقليد و پيروى كردن از ديگران را نوعى ارزش منفى معرّفى مى‌كنند. مى‌گويند: تو خودت عقل دارى، ببين عقلت چه مى‌گويد! چه كار دارى ديگران چه مى‌كنند؟! گاهى فقط به مسأله الگوپذيرى در رفتار بسنده نمى كنند و اين شُبهه را به تبعيّت در گفتارها و بيان‌هاى دينى نيز سرايت مى‌دهند. اين كار به صورتى هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مى‌گيرد و براى انسان شكّى باقى نمى گذارد كه طرح و نقشه‌اى براى دين زدايى در كار است. اين است كه به صورت‌هاى گوناگون تشكيك مى‌كنند. اوّل از چيزهاى ساده‌تر آغاز مى‌كنند و كم كم آن را به مسائل پيچيده‌تر و اصولى‌تر سرايت مى‌دهند؛ از اين رو، در اين گفتار به چند پرسش اساسى در اين باره مى‌پردازيم: 1. به چه دليل بايد از امامان معصوم(عليهم السلام) و مراجع عظام، تقليد و پيروى كرد؟ آيا از ايشان در همه جا و هر چيز بايد پيروى كنيم؟

 

دليل پيروى از امامان معصوم(عليهم السلام)

به چه دليل بايد به معصومان(عليهم السلام) اقتدا كنيم؟! آيا دليل عقلى بر پيروى از اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) وجود دارد؟

 


1. نحل (16)، 43.

ما شيعيان معتقديم: پس از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، سخنان اهل بيت(عليهم السلام) نيز مثل كلام خود پيامبر براى ما حجّيت دارد؛ به همان دليلى كه مى‌گفت از تمام سخنان و دستورهاى پيامبر، بايد اطاعت كنيد. قرآن از يك طرف مى‌گويد:

ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.(1)

آن چه را رسول خدا برايتان آورده است، بگيريد و اجرا كنيد و از آن چه نهى كرده، بپرهيزيد.

و از طرف ديگر مى‌فرمايد:

أَطيعُوا اللَّه وَ أَطيعُوا الرَّسُول.(2)

از اين آيه مى‌فهميم كه بايد از كلام پيامبر گرچه متن قرآن هم نباشد، اطاعت كرد؛ سپس مى‌گويد:

وَ أولِى الأَمرِ منكُم.

همان طور كه كلام پيامبر، حجّت و واجب الإطاعه است، اولوالامر نيز اطاعتشان واجب مى‌شود. اولوالأمر چه كسانى هستند: محمدرضا خان، ناصرالدّين شاه، دبليو بوش؟! در اين باره از خود پيامبر پرسيدند. آن حضرت فرمود: مقصود از اولى الامر، امامان دوازده گانه هستند، و اسم‌هايشان را هم تا امام دوازدهم، براى جابر و ديگران ذكر كرد؛ پس به اعتقاد ما شيعه‌ها، مصاديق اولى الامر را خودِ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعيين فرموده است كه همان امامان دوازده گانه(عليهم السلام) هستند. سخن آن‌ها هم مثل سخن پيامبر حجّت است؛ پس تعبّد به كلام آن‌ها به چه دليل است؟ دليلى است كه سرانجام به عقل منتهى مى‌شود؛ يعنى مى‌گوييم: چرا اطاعت حضرت على(عليه السلام) و ديگر امامان معصوم(عليهم السلام) واجب است؟ پاسخ اين است كه چون پيامبر فرموده. چرا اطاعت پيامبر واجب است؟ چون خدا به اطاعت او فرمان داده. چرا اطاعت خدا لازم است؟ چون عقل مى‌گويد؛ بنابر اين، سرانجام پشتوانه همه، عقل است. ما اگر مى‌گوييم از امامان دوازده گانه(عليهم السلام) اطاعت كنيد، سرانجام به دليل


1. حشر (59)، 7.

2. نساء (4)، 59.

عقلى منتهى مى‌شود؛ امّا اطاعت از ديگران به صرف اين كه ما خوشمان مى‌آيد، يا بيش‌تر جامعه آن را پذيرفته اند، چه دليلى دارد؟! اتّفاق اكثريّت يا همه مردم در زمان انبيا بر بت پرستى بود. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتبارى داشت؟ اگر معتبر بود، پيامبر چه حقى داشت به توحيد بخواند؟ بيش از 99 درصد مردم عربستان بت پرستى مى‌كردند. آيا اين اكثريت نزد خداوند، اعتبارى داشت؟! در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) غير از او، همه بت پرست بودند. او به تنهايى تبرى را برداشت و بت‌ها را شكست. چه حقّى داشت اين كار را بكند؟ چرا از اكثريّت تبعيّت نكرد؟ علّت اين است كه اكثريّت، خود به خود هيچ اعتبارى ندارد.

شبهه انگيزى در تقليد را آن قدر گسترش داده اند كه غير از تقليد در رفتار، تقليد در آرا و عقيده و فتوا را هم شامل شده و حتّى به تعبّديات رسيده است، كه متعبّد شدن به سخن پيامبر نوعى تقليد است. شما چرا به حرف پيامبر متعبّد مى‌شويد؟! چرا به عقلتان عمل نمى كنيد؟! پاسخ اين است كه اگر عقل، به واقع داورى قطعى داشته باشد، هيچ وقت خلاف حكم پيامبر نيست. در مواردى به تبعيت از حكم پيامبر ملزم هستيم كه عقل راهى ندارد:

وَ يُعَلِّمُكُمْ مَا لَم تَكُونُوا تَعَلَمُونَ.(1)

پيامبر خدا، چيزهايى را به شما مى‌آموزد كه خودتان نمى توانيد بفهميد. اين جا است كه بايد تعبّد كرد؛ امّا اين تعبّد بى منطق و گزاف نيست؛ بلكه تعبّدى است كه پشتوانه عقلى و منطق دارد.

 

شيوه اسوه پذيرى از سيره امامان(عليهم السلام) در زمانه غيبت

اكنون در زمانى هستيم كه سلسله جليله انبيا(عليهم السلام) پايان پذيرفته است و ديگر پيامبرى نخواهد آمد و حتّى امامان معصوم(عليهم السلام) هم در دسترس نيستند و امام دوازدهم(عليه السلام) نيز در پرده غيبت است. در اين وضعيت، چگونه از آن‌ها الگو بگيريم و به رفتار آن‌ها تأسّى


1. بقره (2)، 151.

كنيم؟ در اين جا دو پرسش مطرح مى‌شود: 1. وقتى ما اسوه و الگو را نمى بينيم، چگونه به او تأسى كنيم؟ 2. آيا رفتارى كه در زمان امامان(عليهم السلام) انجام گرفته، براى اين زمان نيز قابل تأسّى است؟ درباره پرسش اوّل بايد گفت: تأسّى و اقتدابه طور مستقيم، ميسر نيست؛ امّا غيرمستقيم، امكان دارد. شبيه اين كه انسان، شخصى را نبيند؛ ولى تصوير او را در تلويزيون مشاهده كند يا فيلم او را ببيند. وقتى ما به طور كامل بتوانيم سيماى امامان را از لابه لاى آيات، روايات و تاريخ مجسّم كنيم، مرتبه نازله‌اى براى ما حاصل مى‌شود. گويا كسى را ديده ايم كه اكنون حضور ندارد؛ ولى چگونگى رفتار او در حافظه ما هست و از حافظه كمك مى‌گيريم تا بتوانيم جاى خالى او را پر كنيم.

پرسش مهم‌تر اين است كه تقليد، به وضع زمانى و مكانىِ الگو بستگى دارد. بعضى چيزها را در زمانى مى‌شود عمل كرد؛ امّا در زمان ديگر امكان عمل ندارد. چون با آن زمان، هزار و چندصد سال فاصله شده، تقليد از آن‌ها اصلا ميسّر نيست و امروزه امكان عمل ندارد. فرض كنيد آن زمان اسب سوار مى‌شدند و با شمشير مى‌جنگيدند. حال اگر بخواهيم پيروى كنيم، بايد در جنگ‌ها سوار اسب شويم و با شمشير بجنگيم و اين امكان ندارد.

كسانى شبهه‌هايى را القا مى‌كنند كه گاهى ممكن است از روى غفلت و نادانى، و گاهى از روى شيطنت باشد. ما حمل بر صحّت مى‌كنيم و مى‌گوييم: ان شاءالله اين شبهه‌ها، همه از روى نادانى است و از روى غرض و مرض نيست. شبهه القا مى‌كنند كه چطور مى‌شود از حضرت زهرا الگو گرفت؟! آن شيوه زندگى ويژه 1400 سال پيش بوده است و در زمانه ما به هيچ وجه امكان عمل ندارد. زندگى ساير امامان(عليهم السلام) نيز براى زمان خاص و وضعيت اقليمى و جغرافيايى خاص بوده است. در اين زمان، وضع تغيير كرده و آن سيره زندگانى به هيچ وجه قابل تقليد و تأسّى نيست؛ پس اين پرونده را بايد بست.

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: قرآن كريم مى‌فرمايد:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.(1)

و در سيره رسول اللّه براى شما سرمشق نيكويى وجود دارد.

 


1. احزاب (33)، 21.

با فرض اين كه ما از اين آيه، اطلاق را بفهميم، در همه شؤون زندگى بايد به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) تأسّى كنيم و به فرض اگر از آيه هم استفاده نمى كرديم، از روايات متواترى كه در اين زمينه وجود دارد مى‌توانستيم اين معنا را بفهميم كه بايد به اهل بيت: تأسى كنيم.

حال، در چه چيزهايى بايد پيروى كنيم؟ پاسخ اين پرسش با رعايت اختصار اين است كه در چند زمينه نياز داريم تأسّى، تبعيّت و تقليد كنيم. يكى در زمينه باورها و عقايد است؛ چون حتّى برخى از اعتقادهاى ضرور نيز مقدارى جنبه تقليدى دارد. بعضى از مسائل اعتقادى چون اصل خدا و توحيد و نبوّت و اصل معاد را با براهين عقلى اثبات مى‌كنيم و به تعبّد نياز ندارد؛ ولى به بعضى مسائل بايد معتقد باشيم؛ در حالى كه عقلمان توان درك آن‌ها را ندارد؛ براى مثال، انسان بينديشد تا برهان اقامه كند كه وقتى آدم را در قبر گذاشتند، از او سؤالى خواهند كرد يا نه، عقل راه به جايى نمى برد. اين جا يگانه راهش اين است كه ببينيم معصومان(عليهم السلام) چه فرموده اند و بگوييم درست است. اين جا سخن از أخذ علم از معصوم(عليه السلام) است.

به هر حال، خدا بر ما منّت نهاده و منبع معتبرى همچون سخنان و رفتار معصومان(عليهم السلام) را در اين جا قرار داده است؛ پس بخش اوّل، باورهايى است كه ما بايد از آن‌ها پيروى كنيم و موقعيت زمانى و مكانى نيز در آن‌ها تأثيرى ندارد. هزار سال پيش‌تر خدا يكى بوده است، و هزار سال بعد هم خدا يكى خواهد بود. اعتقادات ديگر هم همين طور است. هر چيزى كه دليل متقن يا عقلى يا نقلى دارد، ثابت است و وضعيت زمانى، تغييرى در آن ايجاد نمى كند؛ امّا اختلاف‌ها درباره ارزش‌ها بيش‌تر است. نظر ما اين است كه ارزش‌هاى كلّى اخلاقى ثابتند و در هيچ زمانى تفاوت نمى كنند. ظلم هميشه بد، و عدالت هميشه خوب است و چيزهايى از اين قبيل. بله، بعضى از رفتارهاى اخلاقى در موقعيت‌هاى گوناگون تفاوت مى‌كنند؛ ولى اين‌ها هم موازينى دارند؛ براى مثال، فرض كنيد همه مى‌گويند: راست گفتن خوب است؛ امّا بعضى جاها راست گفتن بد است. اگر راست گفتن سبب قتل انسان پاكى بشود، نبايد راست گفت. دروغگويى بد است؛ امّا اگر باعث نجات جان پيامبرى بشود، آن جا بايد دروغ گفت و واجب است؛ پس اين ارزش‌ها

كمابيش متغيّرند؛ امّا تغييرش بى حساب نيست. به سبب زمان نيست كه تغيير مى‌كند. اگر اين ارزش‌هاى متغيّر را هم با ملاك‌هايش در نظر بگيريم، باز امور ثابتى خواهند بود؛ بنابراين به طور كلّى باورها و ارزش‌هايى را كه عقل ما بدان‌ها نمى رسد، بايد از وحى و حاملان و مبلغان وحى بگيريم. مى‌ماند تاكتيك‌ها و روش‌هاى عملى كه براى رسيدن به اهداف ارزشمند بايد ياد بگيريم. فرض كنيد مى‌دانيم امنيت در جامعه بايد برقرار بشود؛ امّا اين كه در هر وضعى چگونه بايد امنيت را ايجاد كرد؛ اين دستگاه امنيتى چگونه بايد اداره شود؛ بودجه اش از كجا تأمين شود؛ چه كسى رئيس آن را تعيين كند؛ چه كسى آموزش بدهد، و صدها سؤال ديگر كه به امنيت مربوط است، در حيطه روش‌هامطرح مى‌شود. حفظ امنيت جامعه، ارزشى قطعى است كه بايد به آن رسيد؛ امّا از چه راهى بايد به آن برسيم؟ به طور مسلّم، زمان امامان: دستگاه‌هاى نيروى انتظامى به صورت امروزى وجود نداشته است. آيا با عوض شدن وضع زندگى بايد دستگاه‌هاى جديدى بنيانگذارى شود؟ بيش‌تر مسائل حكومتى از اين قبيل است. آيا بايد بگوييم چون اميرمؤمنان(عليه السلام) هيچ وقت ارتش و نيروى انتظامى نداشت، ما هم نبايد داشته باشيم؟ اگر بخواهيم حكومت اسلامى داشته باشيم، آيا اين‌ها و وزارتخانه‌ها و دستگاه‌هاى ديگر را بايد منحل كنيم؟! آيا معناى تأسّى در اين جا اين است؟ اين پيچيده ترين بخش پرسش است.

يك بخش اين مسأله، به مسائل فقهى و نظرى تقليد در فقه مربوط مى‌شود كه چه چيزى حلال، و چه چيزى حرام است. چه چيز واجب، و چه چيز مباح است؛ امّا بخش دوم اين مسأله، جنبه مهمّ ديگرى است؛ به ويژه آن جا كه پاىِ بعضى از مسائل تخصصىِ اجتماعى پيش مى‌آيد؛ به طور مثال، در مسائل سياست بين المللى با كشورهاى ديگر چگونه رابطه داشته باشيم؟ مثلاً همين مسأله فلسطين كه امروز در جامعه ما مطرح است. عدّه‌اى مسلمان، تحت سخت ترين شكنجه‌ها از سوى كافران و يهوديان زندگى مى‌كنند كه تمام هستى خود را براى حفظ هويت اسلامى شان در طبق اخلاص گذاشته اند. نمونه‌هايش را در فيلم‌هاى تلويزيونى تماشا كرده ايد. پير و جوان و دختر و پسر و كودك، از هيچ چيز براى حفظ اصالت اسلامى خويش مضايقه نمى كنند. در اين وضعيت

ما در جايگاه كشور مسلمان بايد چه كنيم؟ نيرو و سرباز بفرستيم؟ اسلحه بفرستيم؟ پول بفرستيم يا بايد به گونه ديگرى رفتار كنيم؟ اين گونه مسائل ساده نيست تا بتوانيم براساس يك روايت يا يك رفتار خاص، پاسخ روشنى براى آن‌ها بيابيم. اين جا به دو نوع كار علمى تخصّصى نياز است: يكى به مسائل فقهى مربوط است، و در مرحله بعد، نوبت به تشخيص موضوعات مى‌رسد. تشخيص موضوعات، كار تخصّصى ديگرى است. فقيه هم مى‌تواند سياستمدار باشد؛ امّا هر فقيهى سياستمدار نيست. تشخيص موضوعات سياسى بر عهده فقيهى است كه در مسائل سياسى نيز تخصّص دارد. آيا اين جا هم بايد تقليد كرد؟ وظيفه خويش را در برابر مسأله فلسطين از چه كسى بايد بپرسيم؟ آيا در رساله‌هاى علميه نوشته شده كه در برابر مسأله فلسطين چه موضعى بايد اتّخاذ كنيم؟ نه. آيا اگر فقيهى با كمال دقّت مسائل كلّى فقهى را حل كرده باشد مى‌تواند وظيفه ما را درست روشن كند؟! او احكام كلّى را استنباط مى‌كند.

امام رضوان الله تعالى عليه و مقام معظم رهبرى حفظه الله داراى دو مقام هستند: هم فقاهت و هم سياست. ايشان در عمل ثابت كرده اند كه هم فقيه و هم سياستمدارند. اكنون دنيا مى‌داند پيرمردى كه شصت سال در قم با فقاهت سر و كار داشت، سياستمداران جهان را به زانو در آورد. وقتى حضرت امام(رحمه الله) در حسينيه جماران چهار كلمه سخن مى‌گفت، رئيسِ جمهور امريكا برنامه اش را تعطيل مى‌كرد و به سخنرانى امام گوش مى‌داد تا ببيند امام چه مى‌گويد. خودشان مى‌گفتند: ما نمى توانيم پيش بينى كنيم كه اين پيرمرد فردا چه خواهد گفت. اين، دو مهارت و دو تخصّص است؛ امّا هر فقيهى اين گونه نيست.

به بركت ولايت فقيه ما امروز مى‌توانيم به امامان معصوم(عليهم السلام) (با واسطه) تأسّى كنيم. در دوران غيبت، رفتار ولىّ فقيه براى ما حكم رفتار امام معصوم(عليه السلام) را دارد منتها اين رفتار، خود داراى دو بخش است: در مسائل فقهى، فقط فقاهت شرط است؛ امّا در مسائلى كه تشخيص موضوع به تخصّص نياز دارد، فقيه افزون بر فقاهت و عدالت و تقوايى كه دارد، در آن مسائل بايد مديريت و تخصّص لازم را نيز داشته باشد تا بشود از او تقليد كرد؛ بنابراين در چگونگى تأسّى، همواره بايد اين اصل را در نظر بگيريم كه بعضى از موارد به

اندازه‌اى مطلق، عام و روشن است كه به اجتهاد نياز ندارد و هركس آن را ببيند و درك كند مى‌تواند در همه جا آن روش را تقليد كند. به عبارت ديگر، آن رفتار، قيد زمانى و مكانى يا قيد ديگرى ندارد. در اين موارد، هركس آن رفتار را ببيند مى‌تواند از آن اقتباس، و در همه جا هم آن را اجرا كند؛ امّا در بعضى موارد، قيد لُبّى وجود دارد. اين گونه موارد به اجتهاد نياز دارد. از اهل بيت(عليهم السلام) درباره احكام نماز، روزه و احكام ديگر شرع رواياتى رسيده است. بعضى افراد كج سليقه مى‌گويند: چرا رساله عمليه مى‌نويسيد؟! روايت امام صادق(عليه السلام) را در اختيار مردم قرار دهيد تا خودشان به آن عمل كنند! غافل از اين كه هر روايت را بايد از نظر سند، حيثيت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقييد، عام و خاص و موارد ديگر سنجيد. گاهى روايتى مخصّصِ روايت ديگرى است. گاهى روايتى مجمل است و به مبيّن نياز دارد. گاهى بين روايات تعارض پيدا مى‌شود. در اين موارد بايد به كسانى مراجعه كرد كه فقيه باشند و در اين مسائل تخصّص داشته، بتوانند اجتهاد كنند. اجتهاد براى اين است كه در فهم روايات، موارد شبهه‌اى پيش مى‌آيد و روشن نيست كه منظور امام(عليه السلام) چه بوده است. بعضى رفتارهايى كه از اهل بيت(عليهم السلام) مى‌شنويم، روشن است و به اجتهاد نياز ندارد؛ امّا مواردى هست كه به اجتهاد نياز دارد و تشخيص آن كار فقيه است؛ بنابراين، همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بيت(عليهم السلام) در بسيارى از موارد، به اجتهاد نياز دارد، در مواردى اسوه پذيرى از رفتارهاى آن‌هانيز به اجتهاد نيازمند است. فقيه اسلام شناس بايد معرّفى كند كه شما در چه وضعى بايد از آن رفتار پيروى كنيد.

 

دليل پيروى از عالمان و مراجع در زمانه غيبت

در زمان غيبت كه پيامبر و امام در دسترسمان نيست، چه وظيفه‌اى داريم؟ وظيفه مردم را در زمان غيبت، تقليد از عالمان و مراجع دانسته اند. آن برهانِ عقلى كه مى‌گفت بايد از انبيا پيروى كرد، اين جا به كار نمى آيد؛ چون آن‌ها انبياى معصوم بودند و يقين داشتيم كه خطا نمى كنند؛ امّا مراجع تقليد كه معصوم نيستند. اين جا دليل، بناى عُقلا است، نه دليل عقلى. بناىِ عُقلا چيز گزافى نيست. اين كه عاقلان چنين بنايى دارند، باز هم پشتوانه

عقلى دارد. اين همان رجوع به عالِم است. ممكن است اين عالِم در مواردى هم اشتباه كند؛ ولى بناى عقلى بر اين است كه در اين جا تبعيت كنند؛ تبعيت از قول كسى كه خبره است و بيش‌تر موارد را بهتر متوجّه مى‌شود.

هيچ جامعه انسانى راهى بهتر از اين نمى يابد. در همه جا، مريض سراغ پزشك مى‌رود. در هر جايى نظر بخواهند، به سراغ متخصّص مى‌روند. خانه مى‌خواهند قيمت كنند، سراغ معمار مى‌روند. ساختمان مى‌خواهند بسازند، سراغ مهندس مى‌روند. اين روش عُقلايى است و راه ديگرى هم ندارد. وقتى هم مسائل دينشان را بلد نيستند، سراغ متخصّص اين كار، يعنى فقيه مى‌روند. حالا اگر احتمال بدهيم كه اين آقا هفتاد درصد مى‌فهمد؛ يكى هشتاد درصد و ديگرى نود درصد، شما كدام را بر مى‌گزينيد؟ عقل شما چه مى‌گويد و روش عقلايى چيست؟ پاسخ اين است كه چون آدم دنبال حقيقت مى‌رود، هرجا احتمال رسيدن به واقع باشد، آن را ترجيح مى‌دهد. اين است كه رجوع به اعلم، خودش بناى عُقلايى است. اين كه مى‌گوييم در فقه بايد به فقيهى رجوع كرد كه اعلم باشد، صرف تعبّد نيست؛ بلكه روش عاقلان همين است؛ پس ما حتّى در تقليد از عالم و مجتهد هم به هوس خودمان عمل نمى كنيم.

عدّه‌اى امروز مى‌گويند: بايد از افكار جهانى و فرهنگ غربى پيروى كنيم؛ چرا كه آن‌ها صنايع پيشرفته ترى دارند. اين سخن چونان است كه بگوييم بايد از فرعون پيروى كنيم؛ براى اين كه اهرام را ساخته است و اين همه صنايع و علوم دارد! بنى اسرائيل مى‌گفتند: بايد از فرعون پيروى كنيم؛ زيرا اين همه ثروت دارد؛ ولى موسى حتّى يك دستبند طلا هم ندارد! دارايى او فقط يك چوب دستى است. چنين تقليدى كودكانه، و بى منطق است. آيا صرف اين كه كسى ثروت دارد، دليل مى‌شود كه از او تقليد كنند؟! صرف اين كه علوم مادّى پيشرفته دارند، دليل مى‌شود كه معنويات و مصلحت انسان را بهتر بدانند و قوانين بهترى را وضع كنند؟!

بله، اگر خواستيد هواپيمايتان را تعمير كنيد، بدهيد آن‌ها تعمير كنند؛ چون آن‌ها پيشرفته ترند. اگر سلاحى خواستيد بخريد، از آن‌هايى بخريد كه پيشرفته ترند و سلاح

بهتر توليد مى‌كنند؛ امّا اين كه قانون آن‌ها از قانون اسلام بهتر است، چنين تقليدى شايسته نيست؛ براى اين كه دليل عقلى ندارد، و معتبر نيست. شما كه براى ظواهر زودگذر دنيايى مى‌خواهيد از غربى‌ها تقليد كنيد، اين تقليد احمقانه است. ببينيد كار امريكايى‌ها به كجا رسيده، و اين منطق، دموكراسى، و حقوق بشرى كه از آن دم مى‌زنند، خودشان را به كجا رسانده است؟! رئيس جمهورشان با تقلّب در چند رأى و صرفاً به دليل اين كه چهار قاضى، در مقابل سه قاضىِ ديگر، از حزب جمهورى خواه هستند، اعتبار مى‌يابد. همه گفتند كه در انتخابات تقلّب كردند. سرانجام به دادگاه ارجاع شد و در آن جا چهار قاضى از حزب جمهورى خواه بودند كه به هم حزبى خودشان رأى دادند! اعتبار حكومت امريكا به اين است. حالا در مقابل، اگر گفته شود: كسى اعتبارش به اين است كه عملش از همه بيش‌تر است؛ چيزى براى خودش نمى خواهد و زندگى اش از همه ساده‌تر و به انبيا و اوليا نزديك‌تر است، آيا اين ملاك برترى نيست؟ با اين حقوق بشرى كه از آن دم مى‌زنند، ببينيد با مردم فلسطين چه كرده اند كه حتّى اروپايى‌ها هم از اين همه قساوت و خونريزى به ستوه آمده اند و خودِ مردم امريكا هم ضدّ دولتشان اعتراض مى‌كنند كه آبروى ما را برديد. مردم آمريكا خجالت مى‌كشند بگويند ما امريكايى هستيم. آن وقت ما از اين‌ها تبعيت كنيم؟! ببين تفاوت از كجا تا كجا است. آيا تقليد از انبيا و اوليا و كسانى كه به آن‌ها شبيه‌تر هستند، و نقطه تاريكى در زندگى شان وجود ندارد، بهتر است يا پيروى از كسانى كه سر تا پا به كثافت آلوده هستند و آلودگى‌هاى جنسى، اختلاس، دزدى، تقلّب در انتخابات و هزار آلودگىِ ديگر دارند؟ مگر رئيس جمهور سابق امريكا، پرونده فساد جنسى نداشت؟ مگر رئيس جمهور فعلى، پرونده اختلاس در شركت‌ها و... ندارد؟ ما از اين‌ها پيروى كنيم آن وقت بگوييم اين دموكراسى، بديل ندارد؟ چه دليلى بهتر از حكومتِ ولايتِ فقيه؟ آيا اين دموكراسى غربى با حكومت ولايى قابل مقايسه هست؟ آيا در زندگى حضرت امام(رحمه الله) و امروز در زندگى جانشين صالحش، حتّى يك نقطه سياه سياسى يا اخلاقى وجود دارد؟! آن وقت بگوييم حكومت آن‌ها بديل ندارد! أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا

نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ؛(1) آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را كفران كردند و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند.

اين كفران نعمت خدا است كه آرزو كنيم حكومت ولايت فقيه برچيده بشود و به جايش همان دموكراسى غربى بيايد. اگر قدرِ نعمتِ خدا و اين رهبران پاك و پاكدامن را ندانيم، آن وقت بايد در انتظار كسانى امثال رهبران آلوده اروپا و امريكا باشيم.

أَعاذَنَا اللَّه و اِيَّاكُم.

 

 


1. ابراهيم (14)، 28.

قبل | بعد

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org