قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
صوت جلسه8.22 مگابایت

علم ديني (3)1

بسم الله الرحمن الرحيم

 الحمد لله رب العالمين والصلوة والسلام علي سيدالانبياء والمرسلين حبيب اله العالمين ابي‌القاسم محمد وعلي آله الطيبين الطاهرين المعصومين.اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک عليه وعلي آبائه في هذه ‌الساعة وفي کل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلاً وعيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً وتمتعه فيها طويلاً.

آنچه گذشت

در جلسات گذشته بيان شد که واژه علم و واژه دين معاني متعددي دارند و حکم مشترک لفظي را پيدا مي‌کنند. از حاصل‌ضرب اين معاني جدولي متشکل از حدود بيست يا سي معنا به دست مي­آيد و بعد که به صورت ترکيب وصفي – علم ديني- به کار مي‌رود عامل نسبت هم دخالت مي‌کند. به لحاظ‌هاي مختلف مي‌توان چيزي را به چيز ديگر نسبت داد و اگر اين­ها را هم ضرب کنيم يک عدد بزرگ مي‌شود؛ يعني براي معناي علم ديني چندين وجه تصور مي‌شود، ولي براي اين‌که خيلي معطل نشويم و درباره شقوق غيرواقعي بحث نکنيم، عرض شد که ترکيب علم ديني را دست‌کم به سه معنا مي‌توان به کار گرفت، يعني نسبت، سه معنا را مي‌تواند افاده کند.

مهمترين وجوه نسبت علم و دين

علم بر اساس تعريفي که انتخاب کرديم، مجموع مسائل حول يک محور و تلاش براي حل اين مسائل است و دين هم به همان معناي مورد قبول خودمان است؛ دين اسلام را که مجموعه‌اي از اعتقادات، اخلاق، و احکام است دين حق و واقعي مي‌دانيم. حال، با فرض در نظر گرفتن معناي مشخص براي هر يک از اين دو واژه، نسبت بين علم و دين به سه صورت تصور مي‌شود:
الف) علم ديني يعني علمي که مسائلش با مسائل دين به نحوي اتحاد دارد، مثلا به اين نحو ‌که همه مسائلش با مسائل دين توافق داشته باشد يا اين‌که بعضي مسائلش با مسائل ديني تداخل داشته باشد. در اين صورت مي‌توان گفت علمي ديني است که مسائلش با مسائل ديني اشتراک دارند. در مقابل علم ديني به اين اصطلاح، علمي است که مسائلش با مسائل دين تباين دارد و هيچ ربطي به هم ندارند. طبق همين اصطلاح است که علوم حوزوي را از علوم دانشگاهي جدا مي‌کنيم، و به علوم حوزوي هم گاهي علوم ديني گفته مي­شود. وقتي مي‌گوييم فلاني تحصيلات علوم ديني دارد، يعني هيچ اشتراکي با مسائل دانشگاهي ندارد؛ در دانشگاه‌ها از مسائلي خاص و عمدتا با روش تجربي بحث مي‌شود که ارتباط مستقيمي با دين ندارد، اما علوم ديني علومي است که مسائلش در متن دين آمده است، مانند خداشناسي، معاد، نبوت، فقه، اصول ـ به يک معنا، و مانند آن. به هر حال، اگر مسائل يک علم با دين اشتراک داشته باشد، آن علم، علم ديني است، و در صورتي که بين مسائل يک علم و دين ارتباطي نباشد، علم غيرديني ناميده مي­شود، مثل علم فيزيک به تنهايي يا حتي رياضيات که خودبه‌خود ارتباطي با دين ندارد، نه اعتقادات است، نه اخلاق، و نه احکام. اين يک وجه براي اين‌که بگوييم علوم دو دسته‌اند: بعضي علوم ديني‌اند، يعني مسائلشان در دين مطرح مي‌شود، و بعضي علوم غيرديني‌اند، يعني مسائلشان ربطي با محتواي دين ندارد.
ب) وجه ديگر نسبت بين علم و دين اين است که ما مسائلي داشته باشيم که با دو متد قابل حل باشد؛ هم بتوان آن­ها را با متد عقلي حل کرد و هم با متد نقلي. در اين صورت، اگر اينگونه مسائل با متد عقلي اثبات شود، اين علم غيرديني است، يعني ربطي به منابع وحياني ندارد و اگر از منابع ديني استفاده کنيم، يعني اين مسائل را بخواهيم از راه آيات قرآن يا روايات معتبر اثبات کنيم، مي‌شود علم ديني. مثلا در علم کلام، خداشناسي را هم با عقل مي‌توان اثبات کرد و هم در منابع ديني درباره خدا و اوصاف خدا آيات و روايات داريم، يا اخلاق را هم با متد عقلي مي‌توان اثبات کرد که چه صفات فاضله‌اي داريم، هم با آيات و روايات مي‌توان به اثبات آن پرداخت. اگر با عقل اثبات شد، علم غيرديني است و اگر از منابع ديني استفاده شد، علم ديني ناميده مي­شود. اين هم يک وجه است.
ج) وجه سوم اين بود که بعضي از علوم هستند که ما بايد از آن‌ها براي فهم منابع ديني استفاده کنيم، مثل لغت و ادبيات عربي، معاني بيان يا فصاحت و بلاغت. اگر اين علوم را نداشته باشيم، نمي‌توانيم درست از قرآن و روايات استفاده کنيم. ما مي‌خواهيم با متد نقلي، مطالبي را از منابع ديني، يعني منابع وحياني، حل کنيم، اما براي اين کار به برخي علوم احتياج داريم؛ لغت عربي، صرف و نحو عربي، معاني، بيان، و بلکه در برخي قسمت‌ها رجال و درايه را بايد بدانيم؛ اگر بخواهيم بدانيم کدام روايات معتبر است، بايد علم رجال و درايه را بدانيم. بنابراين، به علومي که در راه حل مسائل ديني به کار گرفته مي‌شوند علوم ديني گفته مي­شود. شايد طبق همين اصطلاح است که مي‌گوييم فلاني در علوم ديني تحصيل مي‌کند.
البته گفتيم که در نسبت، ادني ملابست کافي است. مهم‌ترين وجوهي که مي‌توان در نسبت ملاحظه کرد اين سه وجه است، هرچند وجوه ديگري هم فرض مي‌شود که خيلي مورد حاجت نيست و در محاورات به کار نمي‌رود.

آيا علم ضدديني هم داريم؟

بعد از اين‌که دانستيم علم را مي‌توان به دو قسم ديني و غير ديني تقسيم کرد، اين سؤال مطرح مي­شود که آيا علم ضدديني هم داريم؟ معناي غيرديني بودن، تضاد داشتن با دين نيست، مثلا اگر مطالبي را نه از راه منابع ديني، بلکه از راه عقل اثبات کرديم ـ مثل بسياري از مسائل اخلاق ـ اين به يک معنا علم ديني نيست، زيرا از منابع ديني استفاده نشده است، ولي ضد دين هم نيست. همان مطالب را با منابع ديني ـ منابع وحياني ـ هم مي‌توان اثبات کرد و با هم تضادي ندارند، ولي به هر حال اين غير از آن است؛ اين يک متد است و آن يک متد ديگر. يا طبق اين‌ اصطلاح که علم ديني علمي است که مسائلش جزيي از مسائل دين باشد، آن علومي که مسائلشان هيچ ربطي با دين ندارد علوم غيرديني هستند، اما ضرورتا معنايش اين نيست که ضد ديني‌اند. علم غير ديني طبق اين اصطلاح، علمي است که موضوع، مسائل، و متد تحقيق‌اش جداست و ربطي به دين ندارد. اگر کسي اصطلاح علم ضد ديني را به کار ببرد به چه معناست؟ آيا علم ضد ديني هم داريم؟
قبلا اشاره شد که غالبا وقتي واژه علم به کار مي­رود معنايش اين نيست که نتايجي که در اين علوم به دست مي‌آيد و ارائه مي‌شود قطعي است. اکثر مسائلي که در علوم رايج دنيا مطرح مي‌شود ظني هستند و لذا بعد از مدتي عوض مي‌شوند و نظريات ابطال مي‌شود. آن‌چه از اين علوم انتظار مي‌رود اين است که راه‌حل‌هايي براي مسائل مورد بحث در آنها پيدا شود که اين راه‌حل‌ها روش‌مند باشد و با روشي خاص اثبات شود. در همه علوم نظرياتي وجود دارد که تا مدتي مورد قبول و بلکه مورد قبول عام است و همه مي‌پذيرند، ولي بعد معلوم مي‌شود اشتباه بوده يا استثنا پيدا مي­کند. مانند اينکه طب سنتي مبتني بر يک سلسله پيش‌فرض‌هايي است که امروز تقريبا مي‌توان گفت ابطال شده است و اگر هم نگوييم ابطال شده، دست‌کم دليل معتبري ندارد و نظرياتش تغيير مي‌کند. گاهي برخي از محققين بزرگ نظريه‌اي را ابراز مي‌کنند ولي بعد از مدتي دسته ديگري از محققين آن را ابطال کرده و نظريه ديگري را جايگزين آن مي‌کنند. منظور اين است که وقتي ما علمي را مي‌آموزيم يا مي‌گوييم اين کتاب درباره فلان علم است، معنايش اين نيست که همه راه‌حل­هاي ارائه شده براي مسائل آن، قطعي است، بلکه مسائل ظني هم اگر روش‌مند باشد و براساس متدي اثبات شده باشد، مي‌گوييم علم است. در اين صورت، اگر هم بعدا نظريه­اي در يک علم باطل شد زمين به آسمان نمي‌‌آيد، همچنانکه نمونه­هاي فراواني براي آن وجود دارد. در علوم ديني هم چنين چيزي وجود دارد. بسياري از مسائل فقه از همين قبيل است، لذا اختلاف فتوا وجود دارد. وقتي مرجعي از دنيا مي‌رود فتواهايش منسوخ مي‌شود، يعني عملا از اعتبار مي‌افتد و فتاواي مرجع ديگري معتبر مي‌شود و مورد عمل قرار مي‌گيرد. يعني هيچ کدام از اين فتاوا يقيني نبوده يا لااقل بعضي‌ از آن­ها يقيني نبوده است. بالاخره ضمانتي ندارد که همه‌اش يقيني باشد. بنابراين، مي­توان فرض کرد که در يک علم، دو نظريه وجود داشته باشد و هر دو ظني يا غير يقيني باشند و اين نظريات با هم تفاوت دارند. همانگونه که مي‌دانيد در علوم تجربي اينگونه اختلافات فراوان وجود دارد. در يک علم چند نظريه متفاوت وجود دارد. مثلا در روان‌شناسي جديد، نظريات متفاوتي درباره توجيه يک پديده رواني و اينکه اين پديده چگونه تحقق پيدا مي‌کند، وجود دارد. مثال ساده‌اش اختلافي است که بين رفتارگرايان با بعضي ديگر از مکاتب روان‌شناسي وجود دارد. رفتارگرايان مي­کوشند همه پديده‌هاي رواني را با مطالب تجربي حسي تبيين کنند. به همين دليل، همه چيز را تابع مغز، شرايط مختلف مغز و ساير اندام‌هاي بدن مي‌دانند و چيز ديگري را نه تنها قبول ندارند، بلکه اصلا انکار مي‌کنند. آن­ها چيز مستقلي به نام روح را قبول ندارند. حالا رفتارگرايي کمي ضعيف شده است، ولي هنگامي که گرايش پوزيتويسم در فلسفه رايج بود، رفتارگرايي هم در روان‌شناسي خيلي شايع بود. به هر حال، اين گرايش در روان‌شناسي مبتني بر اين‌ است که همه چيز مادي است. بنابراين، انسان هم حقيقتش مادي است و همه پديده‌هاي رواني هم از تحولات مغز و اعصاب تحقق پيدا مي‌کنند. از اين رو، اگر بخواهيم در آن­ها تغييري بدهيم، بايد سعي کنيم مکانيسم اعصاب را ياد بگيريم و در آن تغييري ايجاد کنيم. فرض کنيد ترس، در اثر يک نوع ژن پيدا مي‌شود يا در اثر نوعي اختلال در اعصاب پديد مي‌آيد، اگر بتوانيم اين را با نوعي دارو يا رفتار کنترل کنيم، ترس هم برطرف مي‌شود. مثال ديگر، افسردگي است که يک حالت رواني است؛ امروز شايد بيشترين نظريات حتي در پزشکي و روان‌پزشکي هم بر همين اصل مبتني است که افسردگي را مي‌توان با دارو معالجه کرد، يعني تابع تحولات مغز و اعصاب است، اما چيز ديگري ـ مثل روح ـ را که مستقل باشد و بتواند اين بيماري را علاج کند يا اين را که بتوان از راهي غير از دارو و عوامل فيزيکي تأثيري در روح بخشيد قبول ندارند. لااقل در برهه‌اي از زمان اين گرايش غالب بود، هرچند اکنون کمي فرق کرده است و امروزه گرايش‌هاي کمال‌گرايي و انسان‌گرايي در روان‌شناسي ـ در مقابل رفتارگرايي ـ بيشتر رواج دارد.
به هر حال، در علمي که مسائل خاصي دارد و محورش روان انسان، و به اعتقاد رفتارگرايان، رفتار انسان است، و به نام روان‌شناسي شناخته مي‌شود، نظريات مختلف و مکاتب مختلفي وجود دارد. گاهي در يک زمان چند مکتب روان‌شناسي وجود دارد که هر کدام پديده‌ها را به صورتي تفسير مي‌کنند و امراضش را به صورتي معالجه مي‌کنند؛ مثل فرويديَن‌ها که نظريه خاصي دارند و روان‌کاوي مي‌کنند. براي اينگونه مسائل مخصوصا آن‌چه مربوط به علاج دردها است، راه‌هاي مختلفي پيشنهاد مي‌شود. احيانا بعضي‌ از آن­ها مثلا براي رفع افسردگي مي‌گويند مقدارکمي نوشابه‌اي استفاده کنيد که چند درصد الکل داشته باشد. دانشمند ديگري که تابع نظريه ديگر است راه علاج متفاوتي را پيشنهاد مي‌کند. وقتي دو راه حل براي يک مسأله پيشنهاد شد، ممکن است يکي‌ از آن دو با ارزش‌هاي ديني سازگار باشد و ديگري سازگار نباشد. مانند آنکه يک ناراحتي رواني را مي‌توان با داروهاي حاوي الکلِ قابل توجه درمان کرد که خواه‌ناخواه يک مرتبه‌اي از سُکر مي‌آورد، و مي‌توان با داروهاي ديگري معالجه کرد که اصلا الکل نداشته باشد. همچنانکه درمان آن­ها با روش­هاي ديگر مانند رفتاردرماني و مراقبت امکان­پذير است. علم، يک علم است، يعني يک سلسله مسائل خاصي است، اما راه‌حل‌ها دو نوع است که يک نوعش با ارزش‌هاي ديني سازگار است و نوع ديگر با ارزش‌هاي ديني سازگار نيست. حال، جا دارد که بگوييم راه‌حل‌هاي موافق ارزش‌هاي ديني که در يک علم پيشنهاد مي‌شود علم ديني است، يعني روان‌شناساني که براي علاج اينگونه ناراحتي‌ها و روان‌پريشي‌ها، داروها يا رفتارهاي سازگار با ارزش­هاي ديني را پيشنهاد مي‌کنند بر اساس «روان‌شناسي ديني» است، اما آن‌ها که راه‌هاي ناسازگار با ارزش­هاي ديني را پيشنهاد مي‌کنند، علمشان مسامحتا ضد ديني ناميده مي­شود. مثل اينکه بعضي‌ از روانشناسان، براي بعضي از مشکلات جوان‌ها رفتارهاي حرام و غيرشرعي را پيشنهاد مي‌کنند، و يا برخي، داروهاي خوراکي نامشروع ـ مانند نوشابه­هاي الکلي ـ را پيشنهاد مي‌کنند. آن مکتبي را که اين روش‌ها را پيشنهاد مي‌کند مسامحتا مي‌گوييم علمش ضد ديني است، چون با ارزش‌هاي اسلامي اصلا سازگار نيست. يک وقت چيزي پيشنهاد مي‌شود که خنثي است، يعني دين آن را نفي و اثبات نمي‌کند. در اين صورت علم، غيرديني است، اما گاهي چيزي پيشنهاد مي‌شود که دين آن را طرد مي‌کند و مي‌گويد اين کار را نکن. البته گاهي اين فرض ممکن است ـ همانگونه که فقها هم فرض کرده­اند ـ که علاج يک بيماري بر دارويي متوقف باشد که شرعا في حد نفسه حرام است. در اين مورد گفته شده است که اگر تحملش سخت باشد، استثناءً جايز است. بحث ما در اينگونه موارد نيست، بلکه بحث در جايي است که يک بيماري عادي که کشنده نيست و تحملش سخت نيست دو راه علاج دارد؛ يک دسته از روان‌شناسان راهي را پيشنهاد مي‌کنند که با ارزش‌هاي اسلامي نمي‌سازد، يعني ارزش‌هاي اسلامي آن را نفي مي‌کند و راه‌هايي نيز وجود دارد که منافاتي با اسلام ندارد. به راه‌هايي که با اسلام منافات ندارد مي‌توانيم بگوييم ديني است و اين نوع روان‌شناسي ديني است، اما به آنچه اسلام، آن‌ها را طرد مي‌کند مي‌توانيم بگوييم غيرديني است. همچنين است اگر در علمي، مسأله‌اي با متد خودش بصورت ظني و احتمالي اثبات شده است، ولي شايع شده و مورد قبول اهل نظر آن علم و صاحب­نظران واقع شده است ـ هر چند مانند بسياري از نظريات، مدتها و گاه تا صد سال يا بيشتر مورد قبول عام واقع شود و بعدها معلوم ‌شود که درست نبوده است ـ اما فرض کنيد در دين اثبات شد که اين نظريه درست نيست، يعني حل آن مسأله مبتني بر اصول موضوعه‌اي است که دين آن اصول موضوعه را قبول ندارد، مثلا بر نظريه ماترياليسم و انکار ماوراي ماده مبتني باشد. همچنانکه بسياري از مسائلي که روان‌شناسان رفتارگرا مطرح مي‌کنند همين طور است و بر انکار ماوراء ماده مبتني است؛ در اينصورت راه‌حلي که ارائه مي‌دهند با مباني ديني سازگار نيست و مي­گوييم اين علم ضدديني است، اما علومي را که اينگونه با مباني ديني تنافي ندارند ـ هرچند از لحاظ مسائل يا روش تحقيق با دين فرق داشته باشند، مي‌توانيم ديني بناميم، به اين معنا که منافاتي با دين ندارند.
اين وجه در جايي به درد مي‌خورد که وارد مسأله جديدي مي‌شويم، يعني وارد اصل مسأله‌اي مي‌شويم که مورد بحث روزگار ماست. مسأله اصلي ما، اين نبود که علم ديني داريم يا نداريم، و اگر داريم چند قسم است، و مانند اين‌ها. اصل مسأله ما اسلامي کردن علوم است؛ اسلاميزاسيون، اسلاميزيشن، و يا به قول عرب‌ها اسلمة. در زبان عربي، از اسلام، مصدر جعلي ساخته شده و در اصطلاح، اسلمةالعلوم ـ به معناي اسلامي کردن علوم ـ به کار مي­رود.

معناي اسلامي سازي علوم

محل بحث اين است که اصلا اسلامي کردن علوم به چه معنا است. وجه اخير، با اين بحث خيلي مناسبت دارد، يعني در دانشگاه‌ها بسياري از نظريات علمي مطرح مي‌شود که يا بر مباني ضدديني مانند ماترياليسم، انکار مجردات، و انکار روح مستقل از بدن، مبتني است يا روش‌هايي پيشنهاد مي‌شود، داروهايي تجويز مي‌شود که با ارزش‌هاي ديني سازگار نيست، مثل بعضي رفتارهاي حرام که براي بعضي از حالات جوان‌ها پيشنهاد مي‌شود. اين علم ضدديني است، يعني با باورها و ارزش‌هاي اسلامي منافات دارد. تنافي داشتن با باورها يعني مبتني بودن بر اصول موضوعه‌اي که در دين مورد قبول نيست، مانند تساوي هستي با ماده. براي اسلامي کردن اين علوم بايد مکاتب، روش‌ها، يا داروهايي ترويج و تجويز شود که با ارزش‌هاي اسلامي سازگار است، به جاي استفاده از آن دسته کتاب‌هاي روان‌شناسي‌ که از اول تا آخرش از امثال اسکينر و از يک روان‌شناس رفتارگرا که اصلا به غير ماده معتقد نيست گرفته شده است، از نظريات روان‌شناساني استفاده کنيم که به وجود روح اعتقاد دارند، مثل بعضي روان‌شناسان انسان‌گرا يا کمال‌گرا که به نحوي وجود روح مستقل را قبول دارند و ارزش‌هاي مستقل از ماده را مي‌پذيرند. آشنايان با وضع فرهنگ کشورِ ما مي‌دانند که در حدود يک قرن تلاش بر آن بوده است که کتاب‌هايي در دسترس عموم قرار بگيرد يا در دانشگاه‌ها تدريس شود که با دين ميانه خوبي ندارد. تعمدي در اين کار است؛ کتاب‌هايي در يک علم ترجمه و چاپ مي‌شود که همه‌ مطالبش ضدديني است. با اين‌که در همان علم، عالماني هستند که معتقد به دين و خداپرست هستند و نظريات قابل قبولي دارند، آن‌ها را ترجمه نمي‌کنند، متنش را در کتاب‌هاي درسي قرار نمي‌دهند، و يا آن ها را به عنوان منبع پژوهش براي دانشجويان معرفي نمي‌کنند. اگر خيلي خوش‌بين باشيم، مي­گوييم اتفاقا اين طور شده است، اما خيلي بعيد است که صِرف يک اتفاق باشد. همان دستي که در کار بود تا مساجد و مدارس ديني بسته شود، مجالس عزاداري و روضه‌خواني‌ها ممنوع شود، چادرها برداشته شود، همان هم در زمينه علوم و مواد آموزشي و تحقيقاتي، اينها را پيشنهاد کرد. نمونه‌هاي فراواني داريم. من به عنوان نظر قطعي نمي‌گويم، اما شواهد زيادي براي آن وجود دارد و احتمالش دافعي ندارد. منظور از اسلامي کردن علوم اين است که در همان علم، عالماني هستند که نظريات ديگري دارند که با دين سازگار است؛ آن‌ها را متن قرار بدهيم. البته اشکالي ندارد که بعد اشاره شود نظريه ديگري هم مبتني بر مباني ماترياليستي وجود دارد، ولي با اسلام موافق نيست و ما قبول نداريم، اما متون درسي از آن دسته ديگر از عالمان همان علم انتخاب يا اقتباس شود و يا کساني خودشان تحقيق کنند. چرا ما بايد هميشه ريزه‌خوار خوان ديگران باشيم؟

تضاد نداشتن علم يقيني و دين يقيني

مطمئنا ما علمي که صددرصد و متضاد با دين قطعي باشد در عالم نداريم. اگر آن‌چه را از راه وحي به ما رسيده درست بفهميم و با متد صحيح و نظريه قطعي به دست بياوريم، قطعا با هيچ علم يقيني تضادي نخواهد داشت، يعني اگر نظريه­اي قطعي را از کتاب و سنت به دست بياوريم، يقين خواهيم کرد که هر نظريه­اي‌ ضد آن، دروغ و خطا است. اگر محققين درست تحقيق کنند، به همان نتيجه‌اي مي‌رسند که در متن يقيني دين وجود دارد. البته من روي کلمه يقيني تأکيد مي‌کنم، چون بالاخره استفاده از متون ديني هم غالبا ظني است و ممکن است آنها را بد ‌بفهميم، يا معنا و توجيه ديگري داشته باشد. اگر ما چيزي را ـ مثل اصل وجود روح ـ به صورت قطعي از دين فهميديم، نمي‌شود کسي مسلمان باشد و به قرآن و قيامت معتقد باشد، اما روح مستقل از بدن را مخصوصا بعد از مرگ قبول نداشته باشد. لازمه‌ انکار روح، انکار معاد است. اگر چيزي بر اين نظريه مبتني باشد که اصلا روحي غير از بدن و تحولات بدن وجود ندارد، قطعا خلاف دين است، ولي دروغ است.
در روان‌شناسي و علوم ديگر مکاتبي هم هست که بر اساس آنها، روح هم واقعيتي دارد، خواه در اين صدد برآمده و تصريح کرده باشند، يا لازمه حرف‌هايشان اين باشد. حالا اين خيلي گفتني نيست و شايد هم از اين حرف سوء استفاده بشود که بعضي از نظريات فرويد ناخودآگاه بر پذيرفتن وجود روح مستقل از بدن مبتني است، هرچند من تصريحي از خودش نديده­ام؛ اين مسأله، فلسفي است و در روانکاوي مطرح نمي­شود، اما بعضي از نظريات را اگر تحليل فلسفي کنيم، بر اصل وجود روح مستقل از بدن مبتني است. به هر حال، همه کساني که در زمينه علوم تجربي تدريس کرده و تحقيق و نظريه‌پردازي مي‌کنند منکر ماوراي ماده نيستند، بلکه بسياري از آنها به عنوان يک اصل علمي و فلسفي يا به عنوان يک اصل پراگماتيستي به ماوراي ماده اعتقاد دارند، مثلا ويليام جيمز معتقد است که بسياري از بيماري‌ها را مي‌توان با اموري مانند نيايش و عبادت معالجه کرد، ولي اين طور که معروف است ايشان - شايد مثلا در اثر شکست در عشق- به يک ناراحتي رواني مبتلا شده بود و بعد با عبادت خودش را معالجه کرد و به دنبال آن يک مکتب پراگماتيستي تأسيس کرد که مي‌گويد ما دين را به اين دليل که مفيد است قبول داريم. ديگران که مي‌خواهند اصلي را اثبات کنند مي‌گويند ما اين اصل را به خاطر دليل داشتن قبول داريم، ولي ايشان اين مبنا را مطرح کرد. البته اين مبنا منحصر به ايشان نيست، برخي ديگر هم هستند که مي‌گويند اعتبار يک علم به اين است که نتيجه مفيد داشته باشد. يعني اگر ما معتقد باشيم به اين‌که خدايي هست و مي‌توان با او درد دل و مناجات کرد، اين برايمان مفيد است و بيمار را معالجه مي‌کند، پس چرا نگوييم خوب است؛ اين يک اصل پراگماتيستي است که در عمل، دين مؤثر است و به اين دليل معتبر است. اين چيزها در عالَم وجود دارد. اگر در مدارس و دانشگاه‌هاي ما اين حرف‌ها مطرح نمي‌شود، معنايش اين نيست که اين حرف­ها وجود ندارد، معنايش اين است که انتخاب کتاب‌ها جهت­دار بوده است، اگر دانشجويان را براي تحصيل به خارج فرستادند، به آن دانشگاهي فرستادند که جهت‌دار بوده است، نزد استادي معرفي کردند که جهت‌دار و حساب شده بوده است. روي احتمال عرض مي‌کنيم، علم غيب نداريم، اما قرائني در کار است که اين چنين بايد باشد.
پس معناي اسلامي­سازي علوم اين است که اگر کتاب‌‌ها و نظرياتي علمي که تدريس مي‌شود، بر اصولي، مثل ماترياليسم (اصالت ماده) مبتني باشد که اسلام آن اصول را نفي مي‌‌کند، آنها را عوض کنيم. لحن کلامي که بيان مي‌شود يا کتابي که نوشته مي‌شود اين باشد که چنين حرفي گفته شده است، اما دروغ است، زيرا براي وجود روح، هم دليل عقلي وجود دارد و هم دليل نقلي. بحث کردن، خواندن و فهميدن چنين مباحثي اشکال ندارد، ولي لحن کلام اين باشد که به عنوان يک نظريه ضعيف و مردود مطرح شود، يعني اين را هم بدانيد که چنين نظريه‌اي هست و چنين کساني به آن معتقدند، اما اين خلاف اسلام است و مبناي صحيحش اين است که غير از ماده هم موجوداتي وجود دارند و روح ما مستقل از بدن است، اگر اولش هم گفتيم روح، جسمانية‌الحدوث است ولي نهايتا وقتي شخص از دنيا مي‌رود بدنش فاني مي‌شود، ولي روحش باقي است.
علومي مانند رياضيات که هيچ اصطکاکي با مسائل ديني ندارند و البته در آن‌ها اختلاف هم خيلي کم است، اسلامي کردن ندارند. اينگونه علوم، اصلا اسلامي و غيراسلامي ندارند. به چه معنا بگوييم رياضيات ديني است يا دو جور ـ ديني و غيرديني ـ است؟ نه مسائلش مشترک است، نه متدش مشترک است، و نه بعضي از مسائل ديني بر آن‌ها متوقف است. پس، رياضيات، اسلامي و غيراسلامي ندارد. بسياري از علوم ديگر که هيچ کدام از اين سه وجه نسبت علم ديني در آن‌ها جاري نيست، ديني و غير ديني ندارند؛ آن علوم خنثي هستند؛ نه اسلامي‌اند و نه غير اسلامي. اين علوم با اسلام نسبتي ندارند.
در علومي که با دين اصطکاک دارند ـ مثل اکثر علوم انساني (روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، علوم تربيتي، اخلاق، فلسفه، عرفان، و ...) ـ در صورتي که بعضي از اين کتاب‌هايي که نوشته شده يا نظرياتي که تدريس مي‌شود مبتني بر مباني و اصولي باشد که اسلام آن‌ها را نفي مي‌کند، آن‌ها را متن اصلي قرار ندهيم، بلکه اصل متن را نظريه‌اي قرار بدهيم که با اسلام سازگار است. بله، به اين نکته هم اشاره کنيم که نظريات ديگري هم وجود دارد که مورد قبول ما نيست، زيرا هم برهان عقلي برخلافش وجود دارد و هم دليل نقلي و تعبدي. اين يک معناي اسلاميزه کردن علوم است.
اين‌که کساني مي‌گويند اصلا علم ديني محال است و علم اسلامي يک تعبير پارادوکسيکال است، به يک معنا ممکن است، زيرا هر کدام از واژه­هاي علم و دين چند معنا دارد و همانگونه که بيان شد از ضرب کردن وجوه در يکديگر، جدولي حداقل سي يا چهل وجهي در مي‌آيد. از ميان اين معاني، سه تا را قبول داريم و بقيه ـ که همگي ضعيفند ـ مورد قبول نيست، ولي تصور عقلي دارد. پس به اين معنا مي‌توانيم بگوييم اسلامي کردن علوم معنا دارد. کدام علوم؟ آن علومي که مسائلش با مسائل ديني اصطکاکي دارد، نه آن علومي که مسائلش با مسائل دين تباين دارد، يعني نه جزء اعتقادات است، نه جزء اخلاق، و نه جزء احکام دين. اگر موضوع يک علم با اين‌ها ارتباط مستقيم نداشت ـ هرچند همه چيز به صورت غير مستقيم با حلال و حرام ارتباط پيدا مي‌کند ـ آن‌جا اسلامي يا غيراسلامي ندارد، اما اگر ارتباط مستقيم با دين پيدا کرد، اسلامي­سازي علوم به اين معنا است که نظرياتي را اصل قرار بدهيم که دين آن‌ها را نفي نمي‌کند يا تأييد مي‌کند، يا خودمان نظريه‌اي را ابداع کرده و به عنوان احتمال مطرح ‌کنيم، هرچند ديگران اين نظريه را نگفته باشند. خيلي از نظريات را ابتدائا دانشمندي در يک گوشه دنيا مطرح کرده است و بعدها اثبات شده که صحيح گفته است؛ مگر اولين کسي که جاذبه را کشف کرد چند نفر بودند؟ اولين کسي که مرکزيت زمين را نفي کرد و در منظومه شمسي مرکز بودن خورشيد را اثبات کرد چند نفر بودند؟ بعد هم جهان‌گير شد. ما هم بياييم نظريه‌اي را ابداع کنيم و بگوييم اين نظريه را موافق دين مي‌دانيم، اما نظرات ديگري هم هست که به اين دليل‌ها مورد قبول ما نيست. در اين صورت است که اين علم را اسلامي کرده­ايم و اسلامي کردنش به اين معناست.

چکيده مباحث

تا اين‌جا بحث‌هايي درباره اصطلاحات علم، دين، علم ديني، و ديني‌کردن علم مطرح شد. اگر اين چهار واژه را درست تفسير کنيم و ارتباطشان را با هم بسنجيم، بسياري از بحث‌هايي که در اين زمينه‌ها صورت گرفته و در حد تناقض و با 180درجه اختلاف‌نظر مطرح شده است خيلي به هم نزديک مي‌شود و راه‌حل قابل قبولي پيدا مي‌کند. پس، طبق اصطلاحات بيان شده، اينگونه نيست که هر علمي ديني باشد. ضمنا بيان شد که مي‌توان علم و دين را به گونه­اي معنا کرد که بگوييم هر علمي ديني است، اما علمي که يقيني باشد. ديني است به اين معنا که آن کسي که اين دين را نازل کرده است اين علم را هم ـ که از راه عقل اثبات مي­شود قطعي است ـ او قرار داده است و با هم تضادي ندارند، ولي اين اصطلاح رايج نيست و کسي به اين معنا نمي‌گويد علم ديني. اين يک اصطلاح است و مطرح کردن آن اشکالي هم ندارد، اما آنچه در جامعه، مطرح و مورد بحث است اين اصطلاح نيست. آنچه مي‌شود گفت يکي از آن سه وجهي است که در علم ديني بيان شد. در اين جلسه هم وجهي براي اسلامي کردن يا ديني کردن علوم بيان شد. اگر سؤالاتي هست، بفرماييد.

پاسخ به يک سؤال

سؤال: چگونه به دين يقيني دست پيدا مي‌کنيم، آيا اصلا راهي وجود دارد يا خير؟
پاسخ استاد: بسم الله الرحمن الرحيم. اين‌که چگونه مي‌توانيم به يک قضيه‌، راه حل يک مسأله، يا پاسخ به يک سؤال يقين پيدا کنيم اساسي‌ترين محور معرفت‌شناسي است. امروزه يک رشته از علوم فلسفي وجود دارد که سابقا به عنوان علم مستقلي مطرح نمي‌شده و غالبا در مباحث منطقي به آن اشاره مي‌شده است، ولي امروزه خود اپيستمولوژي (Epistemology) دانش مستقلي است و اصلي‌ترين سؤالش اين است که آيا مي‌توانيم به چيزي علم يقيني پيدا کنيم يا نه؟ اگر مي‌توانيم، از چه راهي؟
در اينگونه مسائل، نظريات ضد و نقيضي مطرح شده است؛ بعضي‌ها خيلي راحت مي‌گويند ما به سادگي مي‌توانيم يقين پيدا کنيم؛ الان من يقين دارم خودم هستم، شما هستيد، زمين هست، آسمان هست، آب هست، اينجا ميکروفون هست، و ... معلوم مي‌شود ما مي‌توانيم يقين پيدا کنيم. اين يک جواب ساده‌ است. در مقابل، برخي مي‌گويند شما درست دقت نکرديد؛ اگر در همين‌ امور دقت کنيد، مي‌بينيد که هيچ کدام از اينها يقيني نيستند، تشکيکاتِ در خطاي باصره و مانند آنها را مطرح مي‌کنند که شايد چشم شما اشتباه ديده باشد، شايد ذهن شما چنين و چنان بوده است و در نتيجه نمي­توانيد يقين پيدا کنيد. آخرش همان شبهه دکارت است که از کجا معلوم که ما خواب نباشيم؟ شايد همه اينها را که ما مي‌بينيم خواب است.

معناي يقين

به هر حال، اين يک مسأله اساسي است که آيا مي‌توانيم به واقعيتي معرفت يقيني پيدا بکنيم يا نه؟ حقيقت اين است که نه دايره‌ يقين آن قدر محدود است که ادعا بشود ما به هيچ چيز يقين پيدا نمي‌کنيم و در همه چيز درصدي از احتمال خلاف هست، و نه اين قدر يقين آسان است که به اين سادگي که ما فکر مي‌کنيم اين اعتقادات يقيني باشد. بحث آن گسترده است و البته در همين جا يک دوره بحث­هاي معرفت­شناسي با چند تا از اساتيد بزرگ داشته­ايم که ضبط شده است. اينکه اصلا يقين خودش به چه معناست، چند مرحله دارد و ما به چه مراحلي از آن مي‌توانيم دست بياييم. يک نوع يقين همان است که برخي فيسلوفان ـ به خصوص ابن سينا در برهان شفا ـ تعريف کرده و شرايطي را براي آن تعيين مي­کنند. يقين بر اساس ديدگاه آنها اين است که به ثبوت محمولي براي يک موضوع و نيز به محال بودن نفي اين محمول از آن موضوع علم داشته باشيم. اينگونه يقين واقعا کم پيدا مي‌شود، ولي بالاخره ـ برخلاف نظر کساني که شکاک يا نسبي‌گرا هستند ـ حتي در اين حد هم يقين‌هايي وجود دارد؛ ما در مواردي يقين قطعي ـ حتي با آن قيودي که ابن سينا تعريف کرده است ـ داريم و هيچ جاي شک هم ندارد.
نوع ديگر يقين سطحش از اين نازل‌تر است و آن چيزي است که همه عقلا به آن اعتماد مي‌کنند. الان همه شما يقين داريد که کسي مشغول حرف زدن است و شما صدايش را مي‌شنويد، يا اينکه انسان يقين دارد گرسنه مي‌شود، غذا مي‌خورد، يقين دارد خانه داشت، ظهر در خانه بود، ديشب در خانه بود و حالا از خانه بيرون آمده است، و چيزهايي از اين قبيل که حتي از حسيات سرچشمه مي‌گيرد و با اين‌که حسيات قابل نقض و خطا هستند، در شرايطي آن قدر ادراکات حسي متراکم مي‌شوند و همديگر را تأييد مي‌کنند که انسان عاقل در آن شک نمي‌کند و احتمال خلافش را نمي­دهد. يقين به اين معنا چيزي است که عملي است، يعني در دسترس افراد واقع مي‌شود و دين هم همين يقين را از ما مي‌خواهد.
البته يقين، اصطلاح خاص ديگري هم دارد که در متن قرآن و روايات به آن اشاره شده است. يقين بر اساس اين اصطلاح، اين است ‌که نه تنها اين اعتقاد حاصل بشود، بلکه اين اعتقاد منشأ رفتار هم بشود. اين يک اصطلاح خاص اخلاقي يا تفسيري است، ولي به هر حال يقين عرفي همين است. بله، ما از راه‌هاي مختلف مي‌توانيم يقين پيدا کنيم و عمده‌اش همان چيزهايي است که در منطق معروف کلاسيک بيان شده است، يعني آنچه با شکل اول قياس، از بديهيات استنتاج مي‌شود. حال، سؤال مي‌شود که ما از کجا مي‌توانيم به مطالب ديني يقين پيدا کنيم؟
بيان شد که بخشي از مسائل ديني اعتقادات است و مهم‌ترين آنها همان اعتقادات اصلي سه‌گانه است؛ اولين از آنها اعتقاد به خدا است. کساني هستند که اصلا نمي‌خواهند به خدا اعتقاد داشته باشند و در همه چيز تشکيک مي‌کنند. در قرآن هم به چنين کساني اشاره شده است: أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ × بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ × بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ2 انسان­ها انگيزه‌اي دارند که مي‌خواهند به برخي چيزها علم نداشته باشند؛ دنبال اين هستند که براي رفتارهاي دلخواه خودشان حجتي پيدا کنند و اگر خدا بگويد چرا نماز نخواندي؟، بگويند نمي‌دانستيم و يقين نداشتيم که خدا هست. چرا گناه کردي؟ چون يقين نداشتم که حساب و کتابي در کار است. اگر گفته شود که آن دليل وجود داشت، مي­گويد من به اين دليل، يقين پيدا نکردم. گفتنش آسان است.

راه دستيابي به يقين منطقي

اگر کسي که واقعا طالب کشف حقيقتي است، راه صحيح را بپيمايد مي‌تواند يقين پيدا کند. راه صحيحش همين برهاني است که براساس شکل اول از بديهيات تشکيل مي‌شود. در اثبات وجود خدا و در توحيد چنين براهيني وجود دارد، هرچند به اين معنا نيست که همه به راحتي بتوانند استناد کنند. در علوم، مسائل زيادي وجود دارد که هر چند يقيني شده است، اما همه مردم اصلا موضوع و محمولش را درست تصور نمي‌کنند تا بگويند ما يقين داريم يا نداريم. امروزه مسائلي در دنيا مطرح است که تصور موضوع و محمولش براي مردم مشکل است، ولي کساني هم هستند که در اين زمينه‌ها کار مي‌کنند و تحقيقاتي دارند. اگر کسي درست تصور کند و آن ادله را درست درک کند مي‌تواند يقين پيدا کند؛ يقيني که از راه عقل پيدا مي‌شود، زيرا بخشي از مسائل ديني ـ مثل وجود خدا ـ تنها از راه عقل اثبات مي‌شود و بعضي‌ هم مشترک است، يعني هم راه عقلي دارد، هم راه نقلي.
بنابراين، مي‌توان به وجود خدا، معاد، نبوت، صحت قرآن، و بسياري از اعتقادات ديگر يقين منطقي پيدا کرد، يعني مي­توانيم براساس روش صحيح عقلايي از مقدمات بديهي به نتايج نظري قريب به بداهت برسيم، ولي همه اعتقادات اينگونه نيست و بسياري از اعتقادات هم وجود دارد که ظني است، ولي در همه آنها يک اعتقاد اجمالي يقيني وجود دارد، مثلا از ما سؤال مي‌کنند که واقعا سؤال شب اول قبر چگونه است؟ همه ما مي‌گوييم سؤال نکير و منکر حق است، ولي اين يعني چه؟ وجوه مختلفي بيان مي‌شود که انسان به هيچ کدام يقين پيدا نمي‌کند. آيا هنگام سؤال ملائکه‌اي مي‌آيند و انسان را بلند مي‌کنند و مي‌نشانند؟ و روح دوباره به بدن برمي‌گردد؟ نمي‌دانيم، ولي به اين‌ اعتقاد داريم که آن‌چه خدا و پيغمبر گفته­اند و همانگونه که گفته­اند درست است، مثل اين‌که به درستي دارويي که دکتر متخصص تجويز مي‌کند اعتقاد دارم، هرچند من نمي‌دانم ترکيباتش چيست و چه تأثيري در بدن من دارد، ولي يقين دارم که چون متخصص است آنچه مي‌گويد درست است. اين اعتقاد اجمالي را داريم. در اين‌جا اعتقاد تفصيلي لازم نيست که واقعا سؤال نکير و منکر چگونه است. مي‌گوييم هر چه خدا و پيغمبر گفته­اند درست است. همين کافي است. ولي درباره اصل وجود خدا، اعتقاد اجمالي کافي نيست، بلکه بايد به خدا اعتقاد تفصيلي داشته باشيم؛ خدايي که داراي صفاتي است که براي او يقيني است و متفاوت با اجسام و موجودات ديگر است و نيز اصل نبوت و چيزهايي از اين قبيل. پس، به بخشي از اعتقادات مي‌توانيم يقين داشته باشيم و راهش همان استفاده از منطق کلاسيک است.

عقلايي بودن اکتفا به ظن در برخي مسائل

بخش ديگري از اعتقادات، ظني است، مانند همين مسائلي که در رساله عمليه مجتهدمان وجود دارد و به آنها عمل مي‌کنيم. چه قدر از آن را يقين داريم که حکم خداست؟ يقين داريم که وظيفه ما اين است که به اين عمل کنيم، اما يقين نداريم که واقعا اين حکم خداست. زيرا اگر فردا، فتوايش به گونه­اي ديگر شد، مي‌گوييم بايد به آن عمل کرد. پس هرچند من يقين ندارم که حکم خدا اين است، ولي وظيفه عملي من اين است که آن را بپذيرم و رفتارم بر اساس آن باشد. شبيه اين مثال، زياد است. مانند اختلاف نظر بين پزشکان درباره چگونگي معالجه يک بيمار. اگر بعد از جستجو، پزشک حاذقي را که بهتر از ديگران است يافتيم، اما يقين به درستي نظرش نداشتيم، زيرا ممکن است اشتباه کند. در اينجا وظيفه ‌ما چيست؟ آيا بايد بگوييم به خاطر يک درصد احتمال اشتباه، به نسخه‌اش عمل نکنيم؟! هيچ عاقلي چنين کاري مي‌کند؟! در اينجا هر چند يقين ندارم، ولي بايد به اين ظن اهميت بدهم و براي آن اعتبار قائل بشوم و به آن عمل کنم. بعضي از مسائل ديگر، مانند مسائل مربوط به تاريخ و زندگي ائمه عليهم السلام، مسائل عزاداري و چيزهاي ديگر هم از اين قبيل است و حداکثرش ظني است، حتي بعضي‌ از آنها به حد ظن هم نمي‌رسد، ولي ـ مثلاـ مي‌خواهد عواطفش را تقويت کند. راه تقويت عواطف اين است که به اين احتمالات ترتيب اثر بدهد، يعني سعي کند از اين حوادث متأثر شود، هر چند يقين ندارد واقع شده است، ولي چون احتمالي بيش از پنجاه درصد مي­دهد، انسان سعي کند روضه گوش کرده و گريه و عزاداري کند. مگر ما به هر چه در زندگي‌مان رفتار مي‌کنيم يقين داريم؟
اکثر شناخت‌هايي که داريم ظني است و اصلا زندگي بدون اينها نمي‌گذرد، مخصوصا در مسائل تخصصي مانند مراجعه به پزشک متخصص، مهندس ساختمان، و ... بالاخره نظر متخصص است، عمل مي‌کنيد و گاهي هم اشتباه در مي‌آيد؛ خانه‌هايي که خراب مي‌شود و چند طبقه خانه روي هم فرو مي‌ريزد براي اين است ‌که مهندس درست دقت نکرده است، يا به صورت اصولي گودبرداري نکرده­اند. مهندس بر اساس اصول علمي ـ به خيال خودش ـ پيشنهاد کرده است، ولي گاهي عده‌اي جان خودشان را به خاطر اشتباه مهندسي از دست مي‌دهند. زندگي دنيا همين‌ است. ما نسبت به امور ديني هم به همين اندازه که به امور دنيايمان اهميت مي‌دهيم اهميت بدهيم. بيشتر از ما نخواسته­اند. به همان اندازه‌اي که به نظر يک پزشک، يا يک مهندس اهميت مي‌دهيم به نظر يک عالم ديني هم راجع به مسائل ديني‌مان اهميت بدهيم. مگر شما يقين داريد يا به عالِم وحي شده است؟ خير، مگر به آن مهندس وحي شده بود که شما به نقشه‌اش عمل کرديد؟ مگر به آن پزشک وحي شده بود که نسخه‌اش را عمل کرديد؟ اصلا آيا فهميديد نسخه‌اي که به آن عمل کرديد چيست؟ دارويش از چه موادي ترکيب شده و به چه دردي مي‌خورد؟ چه تأثيري روي بافت‌هاي بدن شما دارد؟ نه. اصلا اسمش را هم بلد نيستيد، اما مي‌دانيد او متخصص است و اگر به نسخه­اش عمل نکنيد مورد مذمت عقلا قرار مي­گيريد. در اين موارد از ما يقين خواسته نشده است. اگر از ما يقين مي‌خواستند، اصلا زندگي فلج مي‌شد، ولي معنايش اين نيست که در هيچ جا يقين لازم نيست. مسائل اساسي و پايه‌اي بايد محکم باشد، اصول دين بايد يقيني باشد، اما در مسائل روبنايي در حد امکان، اعتقاد قوي‌تر خوب است و اگر هم نشد، به همين ظنيات اکتفا کند، همان طور که همه اين کار را مي‌کنند.

امکانِ يقين في الجمله در مسائل ديني، لزوم کسب يقين در مسائل اساسي دين، و اعتبار عقلايي ظن در برخي مسائل

پس جواب اين سؤال که «آيا مي‌توانيم دين را به طور يقيني بفهميم؟» اين است که در بعضي از مسائل دين ـ مثل بعضي از مسائل اعتقادي، اخلاقي، يا فقهي ـ بله. همه ما يقين داريم که نماز واجب است، نماز صبح هم دو رکعت است. شايد هيچ کدام هم يک روايت مبني بر اينکه نماز صبح دو رکعت است بلد نباشيم، اما از اول اسلام تا به حال، 1400 سال است که ميليون‌ها مسلمان همين را گفته­اند. ممکن است بين شما کساني باشند که اصلا نه لندن را ديده­اند، نه نيويورک، اما آيا کسي شک دارد که چنين چيزي هست؟ از چه راهي مي‌گوييد؟ با گوش‌تان شنيده‌ايد که گفته‌اند هست؟ آيا گاهي گوش اشتباه نمي‌کند؟ آيا در اين‌که چنين چيزي وجود دارد تشکيک مي‌کنيد؟ خير. آن قدر گفته شده است که انکارش نوعي مريضي تلقي مي­شود که بايد معالجه شود. همين چيزها در مسائل ديني هم هست، مثل آنکه بايد به طرف کعبه بايستيم، نمازهاي واجب يوميه، هفده رکعت است، بايد در ماه رمضان روزه گرفت، و... به اينگونه مسائل يقين داريم. احکام اسلام است، اما به آنها يقين داريم. برخي مسائل، از طريق متواترات، نصوص قرآن، و يا دليل عقلي اثبات مي‌شود که البته همه اينها يقيني است، اما بسياري از مسائل و شايد اکثرشان يقيني نباشد، هرچند ما موظفيم به حکم عقلايي و به حکم دستورات اولياي دين به همان ظنّياتمان عمل کنيم. اگر به چنين مسائل ظني عمل نکنيم سنگ روي سنگ بند نمي‌شود و نمي‌توانيم زندگي بکنيم، مثل اين‌که همه کارهاي دنيوي ما نيز همين طور است. به هرحال، جواب سؤال اين است که في‌الجمله يقين ممکن است، به خصوص بايد نسبت به آن مسائل اساسي و پايه دين، يقين کسب شود واگر انسان در اينجا اشتباه کند همه چيز خراب مي‌شود، اما در روبناها کمابيش مي­توان به ظنيات اکتفا کرد؛ در حدي که عقلا آن­را براي زندگي­شان معتبر مي‌دانند ما هم در همان حد مي‌توانيم به نظر متخصص اکتفا کنيم و رفتارمان را با آنها تطبيق بدهيم.

و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين


1 . سخنراني حضرت آيت‌الله مصباح يزدي در جمع اساتيد مراکز آموزش عالي قم در تاريخ 21/2/1391.

2 . القيامة (75)، 3-5.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org