قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
جلسه هفتم5.45 مگابایت

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم

آن چه پيش‌رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح‌يزدي (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 11/08/90 ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

بندگي خدا؛ راه سعادت انسان

زواياي مختلف هدف خلقت

در جلسات گذشته به اين نتيجه رسيديم که خداي متعال انسان را در اين عالم آفريد تا او با فعاليت اختياري خويش به مقامي برسد که بالاترين رحمت‌هاي الهي مخصوص آن مقام است. در فرهنگ اسلامي نام اين مقام «قرب خدا» است. از آن‌جا که تحصيل اين مقام تدريجي است و بايد مرحله به مرحله طي شود، مي‌توان گفت: خداي متعال انسان را براي تکامل آفريد. گاهي واژه تکامل گفته مي‌شود اما به دل‌خواه تفسير مي‌شود. بايد توجه داشته باشيم که تکامل بدني و حتي تکامل ذهني، انسان را مستحق آن فضليت و رحمت نمي‌کند، مگر به قصد رسيدن به آن مقام باشد.
انسان وقتي به آن مقام مي‌رسد بالاترين لذت‌ها و بهجت‌ها را خواهد داشت. وقتي خدا نعمت و رحمتي را به انسان مي‌دهد که مناسب با وجود اوست، نتيجه آن، لذت، بهجت و ابتهاج خواهد بود. در فرهنگ ما ثبات لذت «سعادت» نام دارد. سعادت و خوشبختي يعني انسان لذت ثابت و پايدار داشته باشد و هميشه خوش باشد. اما در اين دنيا امکان فراهم شدن خوشيِ دايمي نيست. کساني که ديدگاه مادي دارند مي‌گويند: خوشبختي نسبي است و مقصود از آن رسيدن به لذت‌هايي است که نسبت به ساير لذايذ بيشتر است. اما قرآن مفهوم سعادت را آن‌جا به کار مي‌برد که انسان به خوشي ابدي نائل شود. ما در قرآن تنها يک بار تعبير شقاوت و سعادت را مي‌بينيم: فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ ... وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها.1 از نظر قرآن، سعادت‌مند کسي است که به نعمت‌هاي بهشتي و ابدي نائل شود و پايين‌تر از آن سعادتي نيست، بلکه لذت‌هايي زودگذر است که توأم با رنج‌ها و سختي‌هاست و سرانجام مي‌گذرد و تمام مي‌شود. اما لذت‌ها و نعمت‌هاي بهشت هيچ سختي، رنج، گرفتاري و خستگي ندارد (لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ).2 از اين نظر مي‌توان گفت: هدف اصلي خلقت اين است که انسان به سعادت برسد. بنابراين از سه زاويه مي‌توان به هدف خلقت نگاه کرد و از هر زاويه نامي به آن داد: قرب خدا، کمال، و سعادت. کساني که مي‌گويند: «ما آفريده شده‌ايم تا لذت ببريم»، عنصر حقي در کلامشان وجود دارد، اما بايد به آن‌ها گفت: سخن شما درست است، اما لذت دنيايي که با رنج فراوان توأم است، در حقيقت لذت نيست. لذت حقيقي با هيچ رنجي همراه نيست و در اين عالم يافت نمي‌شود. همچنين کلام کساني که مي‌گويند: «انسان براي تکامل آفريده شده است» خالي از حق نيست، اما معناي تکامل اين است که انسان به مرتبه‌اي از وجود برسد که در عالم ممکنات مرتبه‌اي از آن بالاتر نباشد؛ اين تکامل حقيقي است. اما تکامل‌هاي مادي و اين جهاني دوامي ندارند و از بين‌رفتني هستند. پس مصداق سعادت، کمال و رحمتِ بي‌نهايتِ الهي يک چيز است و مي‌توان گفت: ما براي لذت ابدي آفريده شده‌ايم.

حد نصاب سعادت

نکته ديگر که بايد به آن توجه داشت، اين است که در آخرت همه افراد در يک حد و مقام نيستند. خداي متعال به برخي از بندگانش مقامي داده است که با صدسال فکر کردن هم نمي‌توان به عمق آن پي برد و از طفيل وجود آن‌ها خير و برکت به ميلياردها انسان مي‌رسد. اين مقام عالي‌ترين مقام سعادت است که مي‌تواند در مرتبه مخلوقات وجود داشته باشد. پايين‌ترين مقام سعادت هم اين است که انسان از عذاب نجات يابد و به بهشت وارد شود که پايين‌تر از اين ديگر اساسا سعادت نيست. بين اين پايين‌ترين مقام و آن عالي‌ترين مقام مراتبي است که عقل ما از درک آن ناتوان است.
در فرهنگ اسلامي اولين مرتبه سعادت،‌ ايمان به خدا و در مقام بندگي خدا برآمدن است. اين حد نصاب سعادت است. از اين رو قرآن درباره کساني که ايمان ندارند ولي در اين دنيا کارهاي خوبي انجام مي‌دهند مي‌فرمايد: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا؛3 آنچه که در دنيا به دست آورديد همه را در دنيا صرف کرديد و چيزي از آن را براي آخرت نگذاشتيد لذا به همان اندازه که خواستيد، به دست آورديد.» در جاي ديگر مي‌فرمايد: «وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛4 و ما به سراغ اعمالى كه انجام داده‏اند مى‏رويم، و همه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى‏دهيم.» ‏اين اعمال در آخرت مثل گردي پخش مي‌شوند و حاصلي براي صاحبشان ندارند. زيرا عنصري که به عالم آخرت راه پيدا مي‌کند ارتباط با خداست. آن‌جا عالم ربوبيت الهي و عالم ولايت است (الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ).5 کسي که خدا را نمي‌شناسد يا خدا را انکار مي‌کند يا به جنگ با خدا رفته است راهي به آن‌جا ندارد و اگر کار خوبي هم در دنيا انجام داده باشد در همين دنيا هم نتيجه زحمات خود را مي‌بيند. هر ارتباطي با غير خدا محو مي‌شود، و حتي نسبت‌ها در روز قيامت از بين مي‌رود: (فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ6؛ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ7)، و تنها ارتباط با خدا و آنچه در شعاع آن است محفوظ مي‌ماند.
اگر انسان با حفظ ايمان، مرتکب گناهاني شد، آميزه‌هايي از شقاوت هم خواهد داشت (خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا)8 و به همان اندازه‌ عقوبت مي‌کشد تا تصفيه شود. در روايات فراواني آمده است که: اگر مؤمن مرتکب گناه شود خداوند در اين عالم او را به بيماري، فقر و گرفتاري‌هاي دنيوي مبتلا مي‌کند تا تصفيه شود. اگر تصفيه نشد با سختي جان دادن، سختي شب اول قبر، عذاب عالم برزخ و نهايتا با شفاعت او را پاک و اهل نجات مي‌کند. اگر انسان ايمان را حفظ کند زندگي ابدي‌ او توأم با سعادت خواهد بود؛ همه اين سختي‌ها مي‌گذرد. برزخ هم هر قدر طولاني باشد سرانجام تمام مي‌شود. اين حيات اخروي است که هرگز تمام نمي‌شود و اگر در آن‌جا ايمان بود، سعادت هم خواهد بود. پس هدف نهايي خلقت انسان داراي مراتبي است و اولين مرتبه آن نجات از جهنم و ورود به بهشت است، اما مراتب عالي آن با عقل ما قابل درک نيست. مرحوم آقا شيخ غلامرضا فقيه يزدي مي‌فرمود: «در روايت است که بهشتيان در حالي که متنعم به نعمت‌هاي بهشتي هستند به طور ناگهاني نوري را مي‌بينند که در بهشت مي‌تابد و از لذت و بهجتي که از تماشاي آن نور براي آن‌ها پيدا مي‌شود بي‌هوش مي‌شوند. وقتي سؤال مي‌شود که اين چه نوري است جواب داده مي‌شود: اين اثر لبخندي است که حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها به روي اميرالمؤمنين عليه‌السلام زدند.» آن لذت هم باز از تماشاي جلوه‌هاي جمال الهي حاصل مي‌شود. چگونه مي‌توان با عقل دنيوي اين مقامات را درک کرد؟!
کم‌ترين کاري که بايد بکنيم اين است که اولين درجه سعادت را بدانيم و دست‌کم سعي کنيم آن را حفظ کنيم. بايد تلاش کنيم که با ايمان از دنيا برويم. چون ممکن است انسان در يک برهه ايمان داشته باشد، اما ايمان او موقتي و مستودع باشد و در اثر گناه، ضعيف و تدريجا تبديل به شک و نهايتا تبديل به کفر شود. قرآن مي‌فرمايد: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون؛9 سرانجام كسانى كه مرتکب اعمال بد شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند.» آفتي که باعث ضعف ايمان و نهايتا از بين رفتن ايمان مي‌شود گناه است.

دو قطب پيش روي انسان

نتيجه بحث‌هاي گذشته اين شد که هدف خلقت، قرب الهي و راه کلي رسيدن به آن، بندگي خداست. اکنون سخني که مي‌خواهيم شروع کنيم و در جلسات آينده آن را باز کنيم اين است که بندگي به چه معناست و چند گونه دارد. مي‌گوييم: راه کليِ سعادت، کمال و قرب به خدا، بندگي است. قرآن کريم مي‌فرمايد: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ؛10 «عهد إليه» يعني «أوصي إليه». عهد به معناي پيمان، در عربي با لفظ «معاهده» به کار مي‌رود. عهد اميرالمؤمنين عليه‌السلام به مالک اشتر يعني سفارشي که حضرت به مالک کردند. خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: «آيا من به شما سفارش و تأکيد نکردم که شيطان را پرستش نکنيد و آيا سفارش نکردم که من را پرستش کنيد و اين راهي است که شما را به مقصد مي‌رساند؟» يعني عبادت و پرستش خدا راه رسيدن به مقصد است. همه پيغمبران براي نشان دادن اين راه به مردم آمدند. از اين روست که قرآن مي‌فرمايد: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛11 يعني ما دو قطب داريم؛ يک قطب بندگي خدا و ديگري بندگي شيطان است. اگر انسان بنده خدا نبود به ناچار بنده شيطان است. حرکت ما تحت تأثير عواملي انجام مي‌گيرد و ما تحت تأثير آن عوامل تصميم مي‌گيريم. اين عوامل در ما نفوذ مي‌کنند، ما را تحت تأثير قرار مي‌دهند و اراده ما شکل مي‌گيرد. اگر اين سلسله عوامل از خدا نشأت گرفته باشد راهي را پديد مي‌آورد که از انسان شروع مي‌شود و به طرف خدا امتداد مي‌يابد. راه ديگر ضد اين راه است و آن راهي است که انسان به سراغ منهيات الهي و آنچه خدا دشمن مي‌دارد برود.

زمينه‌هاي اختيار انساني

براي شکل‌گيري اختيار انساني بايد راه، دوسويه باشد تا انسان بتواند انتخاب کند. از طرفي بايد بهشت و از طرف ديگر جهنم باشد تا انسان يکي را انتخاب کند. اگر راه يک سويه بود همان راه ملائکه مي‌شد و ديگر ثواب، عقاب و رسيدن به مقام خليفه الهي و موجودي به نام انسان معنا نداشت. خلافت الهي براي کسي است که انگيزه گناه داشته باشد و تحت فشار جاذبه جنسي يا جاذبه‌هاي ديگر قرار بگيرد، اما بگويد: خدايا! چون تو گفتي انجام نده انجام نمي‌دهم. اين انتخاب ارزش دارد، و اگر کسي در تمام زندگي خويش آن را رعايت کند، خداوند تعالي او را به جانشيني خويش برمي‌گزيند. در حديثي قدسي مي‌فرمايد: «يا ابن آدم ... أنا أقول للشي‏ء كن فيكون، أطعني فيما أمرتك أجعلك تقول للشي‏ء كن فيكون؛ اي انسان! اگر مرا اطاعت کني تو را به مقامي مي‌رسانم که همان‌طور که من به هر چه مي‌گويم باش تحقق پيدا مي‌کند، تو هم به هر چه بگويي باش به اذن من موجود شود.» مَلَک يک راه دارد؛ لذا هيچ وقت خليفة الله نمي‌شود (إنّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ).12 دو راهي هم که انسان پيش رو دارد بايد دائما ادامه داشته باشد، به طوري که هر لحظه بتواند عوض شود و اگر انسان به راه شرّ رفت بتواند توبه کند، و اگر به راه راست هم رفت و خواست برگردد بتواند برگردد. تا زنده هستيم اين نوسانات پيش مي‌آيد و اين هم لطف خداست تا فرصت جبران داشته باشيم.

دو شکل کلي عبادت

عبادت و بندگي خدا به دو شکل کلي تحقق پيدا مي‌کند؛ يکي اين‌که انسان با بعضي از شؤون وجودي خود همچون چشم، گوش، دست، پا، زبان، دل و عقل با خدا مواجه شود و بگويد خدايا! من بنده تو هستم. مثلا با زبانْ لااله‌الاالله بگويد، در مقابل خدا رکوع و سجده کند و به خاک بيافتد يعني سر تاپاي وجود من در مقابل تو خضوع کرده است، ترسش از خدا و اميدش به او باشد. اين موارد، عبادت‌هاي مستقيم هستند. اصلا ماهيت اين کارها يعني: خدايا! من بنده‌ام و تو خدا هستي.
شکل ديگر اين است که خودِ معناي عمل، اشاره به خدايي خداوند و بندگي ما نمي‌کند و في‌نفسه معناي آن چيزي ديگر است، اما در اين عمل روحي خدايي دميده شده است. مثلا وقتي انسان يتيمي را نوازش مي‌کند معناي اين کار آن نيست که خدايا! تو خدا هستي و من بنده‌ام. انسان در اين کار مستقيما با طفل يتيم مشغول صحبت است، اما اين عملْ روحي دارد به طوري که مؤمن در لايه‌اي از دل خود مشغول سخن با خداست و مي‌گويد: خدايا! چون تو اين کار را دوست داري من آن را انجام مي‌دهم. دايره شکل دومِ عبادت خيلي وسيع است تا آن‌جا که سراسر زندگي مؤمن را فرامي‌گيرد. اين روح در هر عملي که باشد آن عمل را به عبادت تبديل مي‌کند. در روايات آمده است که: الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِي طَلَبِ الْحَلَال‏؛13 توجيه اين فرمايش اين است که وقتي مؤمن دنبال اين هدف مي‌‌گردد که خودْ زحمت بکشد و روزي حلال و خرج عيال خود را کسب کند و آبروي خود و خانواده‌اش را حفظ کند، در عمق دل او اين سخن است که: خدايا! چون تو فرمودي و تو دوست داري اين کار را مي‌کنم. مثلا انسان روز عيد غديري روزه مستحبي گرفته است و هيچ کس هم خبر ندارد و مي‌خواهد ثواب هفتاد سال عبادت را با يک روز روزه ببرد. به منزل پدر يا برادر يا رفيق صميمي و برادر ايماني‌اش مي‌رود. در آن‌جا حس مي‌کند که آن‌ها دوست دارند که او با آن‌ها غذا بخورد. با خدا اين‌گونه مناجات مي‌کند که: «خدايا! براي شاد کردن دل اين‌ها که رضايت تو در شادي آن‌هاست روزه‌ام را بي‌سروصدا افطار مي‌کنم.» ثواب اين کار از هفتاد سال عبادت بيشتر است. مؤمن واقعي حتي وقتي ازدواج مي‌کند سخن دل او اين است که: «خدايا! چون تو دوست داري ازدواج مي‌کنم و تنها براي ارضاي غريزه‌ي حيواني اين کار را نمي‌کنم. خدايا! اگر من به اين غريزه پاسخ مي‌دهم براي اين است که تو اجازه داده‌اي، و اگر فرموده بودي که اين کار را انجام نده هرگز انجام نمي‌دادم.» در اين صورت ازدواج هم عبادت مي‌شود. به همين دليل، گاه ثواب يک عملِ به ظاهر صد در صد حيواني، از نماز و روزه بيشتر مي‌شود.
هر کاري را که خدا دوست دارد و انسان به خاطر اين‌که او امر کرده، يا دست‌کم به خاطر اين‌که او اذن داده است، انجام دهد مرتبه‌اي از عبادت را خواهد داشت. اين دو شکل، حد نصاب عبادت را دارند. مواردي هم وجود دارد که از اين حد نصاب پايين‌تر است که إن‌شاءالله اگر توفيقي بود جلسه بعد به آن‌ها اشاره مي‌کنم.

وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين


1 . هود، 105 – 108.

2 . فاطر، 35.

3 . احقاف، 20.

4 . فرقان، 23.

5 . حج، 56.

6 . مومنون، 101.

7 . بقره، 166.

8 . توبه، 102.

9 . روم، 10.

10 . يس، 60 و 61.    

11 . نحل، 36.

12 . بقره، 30.

13 . جامع‌الاخبار، 139.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org