بسم الله الرَّحمن الرَّحيم
مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمةاللهعليه؛ گامي در مسير توليد علوم انساني اسلامي
قم ـ مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) ـ 1388/07/13؛ ـ مراسم افتتاحيه سال تحصيلي 88-89
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين، حبيب اله العالمين، ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. الّلهمّ کن لوليک الحجة ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في کل ساعة ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً.
خدا را شکر که توفيق عنايت فرمود، در جمع نوراني شما عزيزان، که افتخار سربازي و خدمتگزاري در پيشگاه مقدس حضرت ولي عصر ـارواحنا له الفداءـ را داريد، حاضر شوم. اميدوارم که خداي متعال بر زبان ما آنچه براي گوينده و شنونده مفيد است، جاري کند.
زماني که در مقطع ابتدائي، مدرسه ميرفتيم، براي ما به تازگي کلاس انشا گذاشته بودند. ميگفتند: درباره فوايد علم، انشا بنويسيد. معمولاً در همه مدارس چنين برنامههايي اجرا ميشود. غالباً آنچه مينوشتيم، اين بود که بسي آشکار و واضح است که علم خيلي خوب و خيلي مفيد است و بايد همه علم بياموزيم و چيزهايي از اين قبيل. الآن نيز عرض ميکنم که بسي آشکار و واضح است که تحصيل علم و توليد علم، خيلي خوب است. به زبان امروز، نهضت نرم افزاري خيلي خوب است و به قول بعضي از بزرگان، براي خوبي علم، همين بس که هيچ کسي حاضر نيست، او را جاهل بنامند. هر کسي اين امر بديهي، يا شبه بديهي را درک ميکند و دوست دارد تحصيل علم کند. چنين فردي، خواه ناخواه، قسمتي از انگيزهاش اين است که چه علمي را انتخاب کند؟ با توجه به اينکه براي يک فرد، همه علوم، دست يافتني نيستند، اين سؤال براي طالب علم مطرح ميشود که در ميان طيفي از علوم، کدام رشته را انتخاب کند؟ در درجه بعد، اين سؤال مطرح ميشود که براي فراگيري آن دانش، کدام مرکز و در صورت امکان، کدام استاد را انتخاب کند؟ به ناچار هر کسي براي خود معيارهايي را در نظر ميگيرد. ممکن است اين معيارها معقول و شناخته شده و قابل تأکيد و سفارش باشد و نيز ممکن است معيارهايي شخصي باشد که چه بسا نميخواهد به آن تصريح کند؛ مثل منفعتهاي شخصي، علايق شخصي، مطلوبيت يک علم در محيطي که آن محيط براي او مهمّ بوده است، و يا انگيزههاي مختلف ديگر.
فرض را بر اين ميگذاريم که فردي، وراي انگيزههاي شخصي يا فضاي فرهنگي حاکم بر يک گروه، يک شهر، يا يک کشور، ميخواهد دليلي عقلي براي انتخاب رشته علمي خود داشته باشد؛ً يک دليل قانع کننده و عقلپسند براي انتخابش داشته باشد. آنچه را که چنين شخصي ميتواند به عنوان مرجع در نظر گرفته باشد، فهرست وار اشاره ميکنم.
دوگونه علمآموزي
انگيزه افراد در فراگرفتن علوم، متفاوت است. گاهي انگيزه اصلي انسان از آموختن يك علم صرفاًً اين است که عالم شود؛ حتي اگر هيچ کس از علم او بهرهاي نبرد. البته چنين مواردي نادر است و شايد فقط در مورد بعضي علوم و در مقاطعي خاص اتفاق بيافتد. اما در اكثريت قريب به اتفاق موارد، انگيزه افراد از فراگرفتن علم و دانش اين است که خود ايشان يا ديگران بتوانند از آن استفاده کنند. علاوه بر اين، ملاكهايي نيز براي انتخاب يك علم، مد نظر قرار ميگيرد كه بعضي از آنها با هر دو انگيزه سازگار است.
برخي معيارها
1. کميت منفعت
اگر يک علمي نفع بسيار زيادي داشت، چه براي خود شخص و چه براي ديگران، آن علم نسبت به ساير علوم مطلوبتر خواهد بود؛ يعني انسان وقتي محاسبه کرد که اين مقدار از آثار خير (مثلاً هزار ميليون) بر علم من مترتّب ميشود، و بر علم ديگري کميت کمتري (مثلاً نصف آن)، طبعاً آن علمي که منفعت بيشتري دارد، مطلوبتر خواهد بود. اگر انسان مخير شود بين معاملهاي که يک ميليون درآمد دارد و معاملهاي که صد ميليون سود دارد، بايد کدام را انتخاب کند؟ هيچ عاقلي يک ميليون را بر صد ميليون ترجيح نميدهد، حتي گاهي ارقام ريزش را هم حساب ميکنند. پس يکي از معيارها اين است که منفعت يک علم بيشتر از منفعت علم ديگري باشد.
2. جايگزينناپذيري
هنگامي که انسان براي خدمت به جامعه، تحصيل علم ميکند، معناي آن اين است که احساس ميکند جامعه به يک رشتهاي از علوم نياز دارد که به قدر کافي، عالم آن علم وجود ندارد. در اين حالت، دو صورت متصّور است: يک وقت جامعه عالم اين علم را ندارد، ولي ميتواند از جاي ديگر عاريه بگيرد. مثلاً حدود سي يا چهل سال قبل، جامعه ما از جهت پزشک کمبود داشت؛ ولي از چند کشور پزشک استخدام ميکرد، حتّي از فيليپين، بنگلادش، پاکستان و هندوستان. در همين قم پزشکهايي از کشورهاي خارجي وجود داشتند. ولي علومي هم هستند که دانشمندان آن را نميتوان وارد کرد. طبعاً علمي که عالم آن قابل جايگزيني نيست، اولويت پيدا ميکند؛ چون در ميان علومي که ما ميشناسيم، نياز به چنين علومي بيشتر خواهد بود.
علوم ديني نافعترين و مهمترينترين علوم
با فرض اينکه ما اسلام و اعتقادات ضروري آنرا را پذيرفتهايم، و به آخرت و ابديت و جاودانگي انسان معتقد هستيم، علوم از اين زاويه نيز قابل تقسيماند. برخي از علوم تنها براي زندگي دنيا مفيد هستند و در مقابل، برخي ديگر هم براي دنيا و هم براي آخرت، و يا فقط براي آخرت مفيد هستند. اين دو از لحاظ کميت چه اندازه فرق دارند؟ منافع دنيوي هرچقدر هم که باشد، محدود است و روزي تمام ميشود. اما زندگي آخرت، پايانپذير نيست. اگر علمي براي زندگي آخرت مفيد بود، فايدهاش بينهايت است. بين متناهي و نامتناهي هيچ نسبتي نيست؛ بنابراين اگر رشتههايي از علوم باشد که فايدهاي براي آخرت داشته باشد، صددرصد بر ساير رشتههائي از علوم که فقط منفعت دنيوي دارد، اولويت خواهد داشت. ما معتقديم، علوم ديني اينگونه است. علوم ديني باعث ميشود، انسان بتواند سعادت اخروي را کسب کند؛ يعني نتيجهاش بينهايت است. اما علوم دنيوي هرچه باشد، منافع آن محدود است. پزشکي که جان کسي را از مرگ نجات ميدهد، موجب ميشود که فرد، ده سال، بيست سال يا صد سال ديگر زنده بماند، امّا بالاخره فرد از دنيا ميرود. علمي که اقتصاد يک مملکت را رونق ميدهد، نتيجهاش ده سال، بيست سال، صد سال و يا حتّي هزار سال، خواهد بود و سرانجام، تمام ميشود. امّا اگر علمي باعث شد که انسان به بهشت برود، اين تمام شدني نيست: «... خالِدينَ فيها أبَدا...»1.؛ پس اين علوم به طور واضح و با دليل عقل پسند، بر علوم غير ديني رجحان دارد.
البتّه، گاهي ممکن است براي تأمين سعادت اخروي يک جامعه، به مقدماتي نياز باشد که آن مقدمات، با علوم مادّي فراهم ميشود. مثلاً براي اينکه جامعه اسلامي تحقق پيدا کند و پايدار شود، بايد در مقابل دشمن مهاجم، دفاع کرد. دفاع احتياج به تجهيزات جنگي دارد و تجهيزات جنگي را بايد با علوم مادّي به دست آورد. کسب اين علوم و اين آموزشها و مهارتها، مقدمه است براي آن نتيجه معنوي که برقراري نظام اسلامي است. اين يک حالت عرَضي است که براي علوم مادّي پيدا ميشود. اگر چنين شرايطي پيش آمد، اين مقدمات هم در واقع، جزء علوم معنوي ميشود؛ يعني نتيجهاش به آخرت منتهي ميشود و در سعادت ابدي انسانها و جامعه، مؤثر خواهد بود. توجّه داشته باشيم که اگر زماني جامعه نياز به علومي مادّي داشت که آن علوم مادّي مقدمه برقراري نظام ديني و رسيدن مردم به سعادت ابدي بود، آن علوم مادّي، حکم علوم معنوي را پيدا ميکنند. بنابراين يک جهت برتري براي علوم ديني و معنوي آن است که نفعش خيلي بيشتر است، به اندازهاي که نميتوان نسبتي بين آنها برقرار کرد.
ملاک ديگر، در نظر گرفتن اولويت نيازهاي جامعه بود. گفتيم گاهي جامعه نيازمند به عالمي است، امّا ميتوان آن عالم را از جاي ديگر استخدام کرد. مثل پزشکي که ما از پاکستان يا از فيليپين استخدام کنيم. ميدانيم که در مورد علوم ديني، چنين چيزي ميسّر نيست. اگر تمام ثروت کشور، همه معادن نفت و طلا و ذخايرمان را بدهيم که شخصيتي مثل حضرت امام يا مثل آقاي مطهري را به ما بدهند، ميسّر نيست. اگر بخواهيم شخصيتي مثل امام تربيت شود، بايد در همين کشور، در همين مدرسهها، با همين محدوديتها و کمبودها، بزرگ شود. جاي ديگر، مثل امام پرورش نمييابد. اينگونه افراد، مراجع، علما، مفسرين، فيلسوفان اسلامي و... جاي ديگر تربيت نميشوند و از جاي ديگر نميتوان آنها را استخدام کرد. اين معيار دوم است براي اينکه ما علوم ديني را بر علوم مادّي ترجيح دهيم. جهات ديگري هم وجود دارد که به جهت اختصار، از آنها ميگذريم.
شرائط مفيد بودن علوم ديني
اگر فرض کنيم، همه کساني که تحصيلات ديني را انتخاب کردهاند، براساس همين معيارهاي عقلاني انتخاب کرده باشند ـکه اگر غير از اين باشد، خلاف حکم عقل و موجب ضرر است «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي؛ خُسْرٍ»2ـ ، يک سؤال ديگر مطرح ميشود: آيا علوم ديني به هر صورتي کسب شود، اين فوايد را خواهد داشت؟ يا اينکه آن نتايج مطلوب که سعادت ابدي و بهشت برين و منافع نامتناهي است، شرطي هم دارد؟ آيا هر کس که تحصيل علوم ديني ميکند به آن نتايجِ بينهايت ميرسد؟ آيا چنين برتري بر ساير علوم را خواهد داشت؟ يا اينکه به قول دانشگاهيان: علم شرط لازم آن است، نه شرط کافي، يعني بايد تحصيل علم کرد، امّا مشروط به يک يا چند شرط؟
علاوه بر تجربههاي عيني و دلايل عقلي، روايات و آيات فراواني داريم، مبني بر اينکه علم شرط لازم است و نه شرط کافي؛ بلکه گاهي ممکن است تحصيل همين علوم ديني باعث ضرر بيشتر شود. مَثل معروفِ «چو دزدي با چراغ آيد، گزيدهتر برد کالا»؛ همين مطلب را ميرساند. افرادي بودند و هستند، کم يا زياد، که ضررشان براي اسلام از جاهلان بيشتر است! اي کاش تحصيل علوم ديني نکرده بودند و اي کاش که روحاني نشده بودند!
روايات فروان در مذمّت عالم بيعمل، در کتب روائي از جمله : جلد اول بحارالانوار، و جلد اول اصول کافي، باب علم، وارده شده است، علاوه بر اينکه تجربه هم نشان داده است که اينگونه افراد چه ضررهائي دارند. براي نمونه به يک آيه در اين زمينه اشاره ميکنم. قرآن ميفرمايد:؛ «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُم...»3؛ : اختلاف در دين پديد نيامد، مگر از ناحيه عالمان، آن هم از روي ناحق «بغياً بَينَهُم»!؛ اين معنا چند مرتبه در قرآن تکرار شده است که اختلافات در دين که موجب انحراف، گمراهي و فساد جامعه شده، جز از ناحيه عالمان نبوده است. نميفرمايد: عالمان هم مؤثر بودند، بلکه ميگويد: «وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ». ضمير «هُ»؛ به کتاب که قبلاً ذکر شده برميگردد. پس اين جور نيست که وجود علم، علّت تامّه يا شرط کافي براي سعادت باشد. علم ديني از اين جهت که تأثيرش در سعادت ابدي، بيش از ساير علوم است و مقدمه نزديکتري براي رسيدن انسان به سعادت است، امتياز دارد. حال، سؤال ميشود اگر اينگونه است، آن شرط ديگر که شرط لازم را کافي ميکند، چيست؟ يا به تعبير طلبگي، آن جزء اخير علّت تامّه کدام است؟ ما به غير از اين، چه چيز ديگري بايد داشته باشيم تا بتوانيم هم خودمان به سعادت ابدي برسيم و هم ديگران را برسانيم؟
اين جزء اخير علّت تامّه، يا به اصطلاح شرط کافي، به سه امر منشعب ميشود:
1. اتّخاذ منبع و روش صحيح
امر اول اينکه ما بايد علم ديني را از منابع صحيح آن أخذ کنيم و واقعاً علم باشد، نه مانند کساني که اميرالمؤمنين –؛ عليه السلام –؛ درباره آنها ميفرمايند: «... وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّال...»4: «و ديگرى كه او را دانشمند نامند، امّا از دانش بىبهره است، يك دسته از نادانىها را از جمعى نادان فرا گرفته، و مطالب گمراه كننده را از گمراهان آموخته است». چون منظور از علم در اينجا، قضاياي علمي و موضوع و محمول نيست؛ بلکه مقصود، علم واقعي است و آن علمي است که مطابق واقع باشد و بتواند ما را به حقيقت برساند؛ امّا اگر در يک علم، نتايجي گرفتيم يا آرايي اتخاذ کرديم که خلاف واقع بود، به سعادت نخواهيم رسيد. مثلاً در فلسفه ميبايست به اين نتيجه برسيم که اين عالم آفرينندهاي دارد. حال اگر کسي در فلسفه به اين نتيجه برسد که اين عالم آفرينندهاي ندارد، اگرچه آن هم فلسفه است، امّا فلسفهاي مادّي و خلاف واقع است. در فقه و اصول و کلام هم ميتوانيم همين حرف را بياوريم. اگر کسي در کلام، همانند خوارج به اين نتيجه برسد که ـالعياذ باللهـ علي ـعليهالسلامـ واجب القتل بود، اگرچه آن هم کلام است، امّا اين علم نتيجهاي در جهت سعادت فرد ندارد؛ بلکه درست نتيجهاش معکوس است. يا اگر در احکام فقهي به يک نتايجي برسد که خلاف ضروريات دين است و به آن معتقد شود و عمل کند، اين علم انسان را به سعادت نميرساند. پس شرط اين که علوم ديني، اعم از تحصيل اين علوم، تعليم اين علوم، و تحقيق در اين علوم، ما را به سعادت برساند، اين است که آنرا از منابع صحيح، اتخاذ کنيم. بايد هم منابع، معتبر باشد و هم روش استفاده و استنباط، روش صحيحي باشد. منظور از روش در استنباط احکام، روش فقاهت و به فرمايش امام ـقدّس سرّهـ فقه جواهري است. در هر علمي، روش مخصوص خودش وجود دارد که اگر از آن روش استفاده شود، نتيجه صحيح به دست ميآيد و اگر روش غلطي در پيش گرفته شود، نتيجه مطلوبي نخواهد داشت؛ بلکه نتيجه معکوس ميشود. اين يک شرط است.
2. تزکيه و سلامت قلب
بعد از اينکه انسان علم صحيح را به دست آورد، ممکن است آنرا عمداً به صورت ديگري منعکس کند. ممکن است حقيقت را يافته باشد، امّا به خاطر انگيزهاي خاص، خلاف حقيقت را در جامعه باز گو کند. قرآن در اين باره، مثالهاي فراواني درباره بسياري از علماي بني اسرائيل، از احبار و رهبان، زده است که اينها عمداً حقايق را تحريف ميکردند: «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ».5؛ چيزهايي را خودشان مينوشتند و ميگفتند: اين آيه تورات است. «مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه...»6: حقايق را تحريف ميکردند: يا تحريف لفظي، به اين معنا که چيزي از آنرا کم ميکردند يا چيزي به آن ميافزودند، و يا تحريف معنوي که آن مهمتر است، به اين معنا که تفسير به رأي ميکردند.
پس براي اينکه ما بتوانيم از علم استفاده کنيم، غير از ياد گرفتنِ مفاهيم و حتّي توليد مفاهيم جديد و توليد علم جديد، در درجه اول بايد سعي کنيم علم صحيح باشد يعني از منابع صحيح با روش صحيح استنباط شده باشد. علاوه بر اين بايد انگيزه داشته باشيم که علم صحيح را در جامعه نشر دهيم. اگر علاقه به مال، علاقه به جاه، به مقام، به ثروت، و به ساير امور دنيا داشته باشيم، باعث ميشود که گاهي انسان، براي خشنودي مردم يا جلب جوايز و کمکهائي، فتواي معکوس بدهد. اگر چنين بود، اين علم نه فايدهاي براي خود شخص خواهد داشت و نه براي جامعه؛ بلکه جز ضرر چيزي نخواهد داشت. پس شرط دوم اين است که انسان تقوي و اخلاص داشته باشد. خودسازي کند تا از علمش سوءاستفاده نکند. ضرر حبّ مال و شرف، آن طور که در روايات آمده است، براي دين يک مسلمان از گرگي که به گله بيچوپاني حمله کند، بيشتر است.7
3. بصيرت به اولويتهاي زمان
حال اگر کسي، هم علم را از منابع صحيح و با روش صحيح، استنباط کرد و هم انساني با تقوا بود و از تعلقات دنيوي مصون بود و واقعاً قصد داشت به وظيفهاش عمل کند و به ديگران ارائه بدهد، آيا اين شرطِ کافي را دارد يا نه؟ بايد گفت: خير، کافي نيست و باز هم يک چيز ديگر ميخواهد و شايد اين از امور قبلي مخفيتر باشد. اين شرط، جزء اخيرِ اخير علت تامّه يا شرط کافي است، و آن اين که در تطبيق آن معارف بر مواردي که مورد نياز جامعه است، بصير باشد. بتواند بين مفاسد و مصالح، اولويتها را در نظر بگيرد. توانائي تشخيص صحيحِ موضوعات خارجي را داشته باشد. آن عالمي که ميخواهد رهبري جامعه را داشته باشد ـرهبري نه به معناي اصطلاحي آن که در قانون اساسي ماست؛ بلکه رهبري يعني هدايت و ارشاد مردم، و علم صحيح را در اختيار مردم گذاشتنـ بايد بتواند موضوعات اجتماعي و مصلحتها و شيطنتها را تشخيص بدهد، توطئهها را درک کند و به شرايط زمان و مصالح جامعه آگاه باشد؛ تا بتواند آن کلياتي که از علوم ياد گرفته، بر موارد آن تطبيق کند و وظيفه امروز را تشخيص دهد. در طول تاريخ، افرادي بودند که واقعاً خوب درس خواندند و حقيقتاً با تقوي بودند؛ امّا در تشخيص مسائل اجتماعي، ضعف داشتند و در اين وادي وارد نشدند. از وقتي خودشان را شناختند، سر و کارشان با کتاب و درس و مدرسه و محرابِ عبادت و حرم بود تا آن وقتي که از دنيا رفتند. با اين سؤال که وظيفه ما در قبال آمريکا و انگليس چيست؟ کاري نداشتند و اجازه طرح آن را هم نميدادند. ميگفتند: «اين حرفها را نزنيد. حرف دنيا نزنيد. فقه آل محمد ـصلي الله عليه وآلهـ را بخوانيد. مطالب روزنامهها مزخرفات است. راديو دروغ زياد ميگويد. تلويزيون صحنههاي زشتي دارد. نه روزنامه بخوانيد، نه راديو گوش کنيد، نه تلويزيون تماشا کنيد و نه در مسائل دنيا وارد شويد. با تقوا باشيد و عبادت خدا را انجام دهيد...»! اين حرفها شايد؛ براي خود اين شخص مشکلي ايجاد نکند، ولي اين شخص نميتواند جامعه را هدايت کند. البتّه گفتم «شايد»، چراکه بالاخره انسان در يک مسائلي يا دخالت ميکند يا نميکند؛ در بسياري از موارد عدم دخالت، ممکن است ترک وظيفه باشد. فرمايشات مقام معظم رهبري ـحفظه اللهـ در جلسه اخيري که با خبرگان داشتند، همين بود که «گاهي سکوت انسان باعث سوء استفاده دشمن ميشود. آنجايي که نبايد سکوت کرد، اگر سکوت کنيم به دشمن خدمت کردهايم و به اسلام خيانت. اينگونه افراد طعمه بسيار خوبي براي شياطين هستند که يک صغرا و کبرائي برايش بچينند و در يک واقعهاي، وادارش کنند، لااقل سکوت کند. اين سکوت، به نفع يک طرف تمام خواهد شد».
پس عالمي که بخواهد «عالمٌ ينتفع به»؛ باشد، هدايت جامعه را عهدهدار باشد و جوابي به مشکلات ديني مردم بدهد، سه شرط اساسي دارد: اول اينکه دينشناس خوبي باشد، دوم اينکه خودسازي کرده باشد، و سوم اينکه عالم به مصالح زمانش باشد، دشمنشناس و شيطانشناس باشد. شياطين انس و جنّ را خوب بشناسد و بتواند در مقابل آنها موضعگيري صحيح داشته باشد. ظاهراً اين مطالبي که عرض شد، خيلي احتياج به دلايل پيچيده ندارد و به قضايايي که قياسشان همراه آنهاست، نزديک است.
اهداف تأسيس موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ـقدس سره
آخرين مطلبي که ميخواهم مطرح کنم ـمخصوصاً براي عزيزاني که امسال به جمع ما ملحق شده اندـ اين است که مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ـقدّس سرّهـ با چه قصدي تأسيس شد و چه اهدافي را دنبال ميکند؟ قاعدتاً اين سؤال در ذهن مبارکتان وجود دارد: در حوزه برنامههاي درسي وجود داشته، اعمّ از دروس سطح و دروس خارج، و در کنار اين حوزههاي ديني، دانشگاهها علوم دانشگاهي را با رشتههاي خاص خودشان دنبال ميکردهاند. در اين ميان، اين مؤسسه آموزشي و پژوهشي، چه نقشي دارد؟ اگر هدف تدريس علوم ديني است، حوزههاي علوم ديني بسياري وجود دارد که مورد حمايت مراجع عظام هستند و بزرگان از مراجع هم در همين حوزهها بزرگ شدهاند و خودشان هم مشغول تدريس هستند و اين نياز را برطرف ميکنند. اگر هدف آموزش علوم دانشگاهي است، دانشگاههاي فراوان اعمّ از دولتي، آزاد، پيام نور، دانشگاه مجازي و... وجود دارد که روز به روز هم در حال توسعه است و اين کار را ميکنند. با اين وجود نقش مؤسسه امام خميني –؛ قدس سره –؛ چيست؟ شايد تصوّر برخي اين باشد که با تأسيس اين مؤسسه، افرادي ميخواستند مزاياي دانشگاه و مزاياي حوزههاي ديني را با هم تلفيق کنند؛ يعني فارغالتحصيل اينجا هم مزاياي دانشگاه را داشته باشد و مدرکي را که در دانشگاه هم معتبر است، به دست آورد و هم درس ديني خوانده باشد که در محيطهاي ديني به او احترام گذارند. به تعبير ديگر هم حجت الاسلام باشد و هم دکتر! اين يک مزيت است، که انسان درسي بخواند که در هر دو محيط پذيرفته شود.
اگر کساني اين تصوّر را دارند، خيلي اشتباه ميکنند و شايد منشأ اين اشتباه کوتاهي ما در تبيين هدف باشد. در اين نظام آموزشي، کساني بايد وارد شوند که چند سال دروس ديني را خوانده باشند و نيز در طول تحصيلشان، سالها دروس حوزه را ادامه دهند، و از طرف ديگر در بين درسهايشان هم دروس ديني از قبيل معارف قرآن، اعتقادات اسلامي و چيزهايي از اين قبيل بايد وجود داشته باشد، و در کنار اينها مطالبي که معمولاً در دانشگاهها تدريس ميشود، نيز خوانده ميشود. غرض از اين کار اين نبوده که دو فايده را يک جا جمع کنيم. هدف چيز ديگري است.
براي اينکه يک عالم ديني بتواند نقش صحيح خودش را در جامعه ايفا کند، از طرفي بايد اسلام را خوب بشناسد، و از طرف ديگر، از چيزهايي آگاه شود که ميتواند به عنوان رقيب اسلام، رقيب معارف اسلامي و جايگزين علوم اسلامي مطرح شود، و از طرف سوم، بتواند اثبات کند که راه اسلام، نظريات اسلام و آراء اسلام بر آراء غيراسلامي برتري دارد. برنامه آموزشي بايد جوري تنظيم شود که علاوه بر اينکه اسلام خوب آموزش داده ميشود، رقيبان اسلام و کساني که افکار غيراسلامي را به جاي نظريات اسلام مطرح ميکنند، شناخته شوند و افراد توانائي اثبات برتري نظريات اسلامي بر نظريات غيراسلامي را پيدا کنند.
امروز از افرادي که سابقه انحراف دارند، حرفهائي شنيده ميشود که اميدواريم نشانه استبصارشان باشد و هدف ديگري پشت پرده نباشد. ميگويند: «علّت اصلي انحراف ما، که در جهت براندازي اين نظام، اقداماتي انجام داديم، اين بود که در علوم انساني ضعيف بوديم». اين را کسي ميگويد که بزرگترين ايدئولوگ و تئوريسين حرکتهاي اخير سياسي حساب ميشود و دست کم هشت سال افکار او به صورت غير مستقيم، اين کشور را اداره ميکرد و سالها در پستهاي مهم کشور بوده است.
اين اعتراف (که علّت انحراف ما ضعف در علوم انساني بود) به چه معناست؟ يعني آنجايي که بايد نظريات واقعي اسلام را به مردم ارائه ميداديم، به علت جهل به نظريات اسلام، همان افکار بيگانگان را در قالب تئوريهاي علمي در اقتصاد، در سياست، در حقوق، و در ساير موارد ارائه داديم و خودمان هم عمل کرديم و فکر ميکرديم دوران، دوراني است که اين نظريات بايد حاکم شود. گمان ميکرديم، اين دستاوردهاي علوم انساني بايد جامعه را اداره کند و دوره مديريت اسلام سپري شده است. حالا ميفهميم که اشتباه کرديم. ما اسلام را نشناختيم و اين نظراتي که به آنها دل بسته بوديم، سرابي بيش نبود.
علوم انساني، نقطه ضعف کنوني ما
اينکه اين افراد با چه نيتي چنين سخناني را گفتهاند، خدا ميداند؛ امّا به هرحال يک حقيقتي بر زبان آنها جاري شده است. عليرغم پيشرفتهاي بسيار چشمگير و خيره کنندهاي که انقلاب ما در طول اين سي سال داشته است، در جهت توليد علوم انساني و اثبات برتري نظريات اسلام بر نظريات ديگران بسيار ضعيف بوده و هنوز هم ضعيف است. عدّهاي از آغاز انقلاب، بلکه سالها قبل از انقلاب، نظرشان به اين مطلب جلب شده بود که اگر حوزه بخواهد نقش خودش را در جامعه ايفا کند و مردم را به صراط مستقيم هدايت کند، علاوه بر دروس حوزوي، بايد با علوم انساني که در دنيا رايج است، آشنا شود و با نظر نقّادي به آنها نگاه کند. اگر حقايقي در آن وجود دارد، بپذيرد و اگر امور اشتباهي دارد، ردّ کند، ردّي منطقي و عالمانه، نه شعاري. براي تحقق چنين هدفي، ما از طرفي بايد در علوم خودمان و روش تحصيل و تحقيقمان تجديدنظر کنيم تا با صرف وقت کمتر نتايج بيشتري بگيريم، و از طرف ديگر بايد باب ذهنمان را به روي افکار ديگران باز کنيم و در درجه اول، آنها را به عنوان نظريات مخالف، درست بشناسيم، تا در درجه بعد، بتوانيم آنها را نقد کنيم، و اگر احياناً، نظريات صحيحي هم در ميان آنهاست، از آنها استفاده کنيم.
اين نيازي بود که براي جامعه احساس ميشد. براي برطرف کردن اين نياز، امکان اينکه به عرش، دست دراز کنيم و از عالَم ملکوت، عالماني اين چنين وارد کنيم، که نبوده و نيست. در کشور ديگري هم اين امکان نبود که چنين عالماني تربيت يابند. هيچ راهي جز اين نداشتيم که سعي کنيم، تدريجاً در خود حوزه علميه قم، در کنار درسهاي ديني، با آن دروس هم آشنا شويم و آرام آرام با نظر انتقادي به آنها نگاه کنيم و زمينه را براي ردّ نظريات باطل و قبول نظريات حق، فراهم کنيم. نظام آموزشي مؤسسه با اين هدف تأسيس شد. با اين هدف، که در سي سال آينده يعني مثل امروزِ انقلاب، ما عالماني داشته باشيم که هم دين را خوب شناخته باشند و هم علوم انساني روز را درک کرده باشند و هم قدرت گزينش، قدرت نقد و قدرت توليد علم داشته باشند. دوستاني هم ما را ياري کردند تا کار به اينجا رسيد که امروز ملاحظه ميفرماييد. هنوز ما براي رسيدن به هدف مطلوب، راهي دراز در پيش داريم.
اين اجمالي بود پيرامون هدفِ اين برنامه آموزشي. اميدواريم ـان شاءاللهـ اساتيد محترم در ارتباطاتي که در طول دوران تحصيل با دوستان خواهند داشت، اين مطلب را مفصّلتر و مشروحتر براي آقايان توضيح دهند. ما در کنار اين هدف که توسعه در آموزش و تغيير در نظام آموزشي حوزه است، دو هدف ديگر را دنبال ميکنيم که متأسفانه هنوز در هيچکدام به موفقيت کامل نرسيدهايم. هدف دوم اين است که ما بايد در کنار آموزش، به تربيت اخلاقي و خودسازي توجّه کنيم. همانطور که عرض کردم، علم شرط لازم براي سعادت است، نه شرط کافي. غير از علم، بايد تقوي و تهذيب اخلاق داشت. در اين راه هم تلاش زيادي کرديم که اکنون، فرصت بيان آن نيست. به هرحال اين هدف، هنوز هم به قوت خود باقي است و آنرا دنبال ميکنيم. هدف سوّم اين است که سعي کنيم، شرايطي فراهم شود، که دوستان با ذهن بازتر و آگاهانهتر به مسائل سياسي و اجتماعي نظر کنند. بايد زمينهاي فراهم شود که فارغ التحصيلان اين مؤسسه، به دام شياطين نيفتند و تحت تاثير افکار انحرافي و شبهات شيطاني، قرار نگيرند و بتوانند نقش صحيحي را در هدايت جامعه ايفا کنند. دستيابي به همه اين اهداف در پرتو دعا و توسل به اولياي خدا امکانپذير خواهد بود.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
1. نساء / 57.
2. عصر / 2.
3. بقره / 213.
4. نهج البلاغه ، خطبه 87، ناشر: دارالهجرة، چاپ اول، ص 119.
5. بقره / 79.
6. نساء / 46.
7. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ هَذَا فِي أَوَّلِهَا وَ هَذَا فِي آخِرِهَا بِأَسْرَعَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُؤْمِن.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org