قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بسم الله الرحمن الرحيم

ولايت‌فقيه؛ مفهومي اعتقادي

بيانات حضرت آيت‌الله مصباح در همايش عقيدتي سياسي سپاه در تاريخ 13/2/1390

خلط شعارهاي سياسي و معارف ديني

گاهي در ادبيات، کنار هم قرار ‌گرفتن برخي عناوين نشانه تباين آن‌هاست، براي مثال در ادبيات رايج پيش از انقلاب گفته مي‌شد عرصه سياسي و عرصه ديني. اين تعبير نشانه اين بود که دين از سياست جداست؛ يعني دين يک عرصه دارد و سياست عرصه ديگري. همان‌طور که حضرت امام(ره) بارها اشاره مي‌فرمودند که اگر به يک روحاني مي‌گفتند: اين روحاني سياسي است، اين مسأله براي او بار منفي داشت، يعني از ارزش اجتماعي او کاسته مي‌شد. به هر روي، به برکت حرکت حضرت امام(ره) و روشنگري‌هاي تربيت‌شدگان مکتب ايشان مثل آيت‌الله شهيد مطهري (ره) و ... آن ادبيات تغيير کرد و به اين‌جا رسيد که امروزه اين فرمايش مرحوم مدرس که «سياست ما عين ديانت ماست» کمابيش پذيرفته شده است.
ما مسائل سياسي را جداي از دين نمي‌دانيم، البته مرادمان از سياست، سياست به همان معناي صحيح کلمه است، نه سياست‌بازي و فريب‌کاري، اما گاهي شعارهاي سياسي با معارف ديني اشتباه مي‌شوند. براي مثال، امروزه کلمه «اصول‌گرا» در ادبيات ما رايج است، اما به راستي اصول‌گرا يک مفهوم ديني است يا يک مفهوم سياسي؟ در اين اواخر شاهد هستيم که برخي از متدينين به اصول‌گرايي تنه مي‌زنند و انتقاد مي‌کنند، ‌و اين به اين معناست که اصول‌گرايي نيز يک شعار سياسي است و مي‌شود با آن بازي کرد؛ مي‌توان يک روز از آن تمجيد و روز ديگر آن را مذمت کرد؛ بنابراين، خاصيت شعارها و ادبيات سياسي، همين تحولات، اعتبارات و تغييرات است، اما مفاهيم ديني اين‌‌گونه نيست و نمي‌توان مفاهيمي را که از ارزش‌هاي اصيل ديني برخاسته‌اند، به بازي گرفت.
به هر حال، اين آفتي است که پيش مي‌آيد. وقتي دين و سياست ما يکي شد، شعارهاي ديني و شعارهاي سياسي‌ با هم آميخته مي‌شود و گاهي مشکل مي‌آفريند. در اين صورت، مي‌پنداريم که چون در شعارهاي سياسي مي‌شود خدشه و انتقاد کرد، در شعارهاي ديني نيز مي‌توان اين‌گونه عمل کرد.

شعاري سياسي يا مفهومي اعتقادي؟

امروز، همه دنيا حکومت ما را به عنوان حکومت ولايت‌فقيه مي‌شناسند، اما با توجه به مقدمه‌اي که عرض شد آيا اين يک شعار سياسي است که توسط احزاب و عده‌اي از مبارزان انتخاب شد و با رأي اکثريت به تثبيت رسيد يا يک مفهوم ديني بود که دوباره احيا شد؟ به بيان ديگر، آيا اين مفهوم در اصل دين ما بود و معارف ديني ما چنين مفهومي را مي‌پروراند و نظام کشور ما چون يک نظام ديني است، اين مفهوم را محترم مي‌شمرد؟
حقيقت اين است که بسياري از اشخاص با اين شعار به عنوان شعاري سياسي نگاه مي‌کنند. يعني گويي فقط رهبر بخشي از توده‌هاي مردم اين شعار را مطرح کرد و آنان نيز اين شعار را پذيرفتند. گويا اين شعار سياسي است و اگر فردا آن را از قانون اساسي حذف کرديم،‌ اهميتي ندارد! روزي اين شعار مطرح شد و مردم رأي دادند، فردا هم رأي مي‌دهند که آن را تغيير دهيد! به‌راستي تلقي ما چيست؟ آيا ما ولايت‌فقيه را چون اکثريت قريب به اتفاق مردم اين شعار را پذيرفتند، يک شعار سياسي تلقي مي‌کنيم يا اين‌که آن را يک مفهوم اعتقادي مي‌دانيم؟
اگر گفتيم ولايت‌فقيه يک اعتقاد ديني است،‌ نبايد آن را در قالب شعار سياسي مطرح کنيم و حتي اگر هم از باب «ديانت ما عين سياست ماست» با شعارهاي ديني مخلوط شد، بايد توجه داشته باشيم که اعتبار اين شعار به پذيرفتن مردم نيست، بلکه اين شعاري است که دين ما و مذهب تشيع آن را ايجاب مي‌کند. در حقيقت، ‌روح آن مسأله اين است که دين ما مي‌گويد پرستش، مخصوص خداست، و پرستش يعني، تسليم مطلق بودن؛ خواه به صورت مناسک عبادي و خواه به صورت انقياد مطلق. قرآن در نکوهش يهود و نصاري مي‌فرمايد: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ»1 يعني، يهود و نصاري بت‌پرست نبودند؛ بلکه بي‌چون و چرا تسليم بزرگانشان شدند. ما معتقديم که تنها سخني که بي‌چون و چرا بايد پذيرفت، سخن خداست. او مالک ماست، همه چيز ما از اوست، رفتار ما هم بايد تابع اراده او باشد. خداوند متعال همان‌طور که ربوبيت تکويني دارد، يعني مي‌آفريند، روزي مي‌دهد، مي‌‌پروراند، مي‌ميراند و زنده مي‌کند، ربوبيت تشريعي هم دارد، يعني امر و نهي مي‌کند. پس، پذيرفتن ربوبيت خدا اقتضا مي‌کند که ما تسليم مطلق او باشيم و اگر از کس ديگري اطاعت شود، بايد در طول اطاعت خداوند متعال باشد، يعني خداوند به اطاعت از او فرمان داده باشد.
براي مثال، اطاعت از پدر و مادر لازم است «وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا»2 خدا مي‌فرمايد: نخستين چيزي که بر انسان‌ها واجب است، پرستش اوست و دوم «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً» يگانه‌پرستي و احسان به پدر و مادر در چند آيه قرآن کنار هم آمده است؛ مي‌فرمايد: «لاَ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»3 بنابراين، اطاعت والدين ـ در حدي که فقها فرموده و شروطش را بيان کرده‌اند ـ لازم است. اطاعت ديگري که بر ما لازم است، اطاعت از پيغمبر است؛ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ؛ ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم مگر اين‌که اطاعت شود.»4 اطاعت رسول واجب است، اما توجه داشته باشيم ما دو تا مطاع نداريم؛ يکي خدا و يکي پيغمبر. پيغمبر اطاعتش واجب است چون خدا فرموده است: «أَطِيعُواْ اللّهَ وَاطيعوا الرَّسُولَ» پس از پيغمبر، بايد از اولي‌الامر او اطاعت کنيم؛ «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»5 اطاعت از رسول و اولي‌الامر در راستاي اطاعت خداست و در اين‌جا يک منبع ديگري براي اطاعت به وجود نمي‌آيد.

اطاعت از ولي فقيه در طول اطاعت از خداوند

منبع اطاعت، خداست و اگر بايد از اولي‌الامر اطاعت کنيم براي اين است که خداوند فرموده است، اما پس از اولي‌الامر که حضرات معصومين عليهم‌السلام باشند از چه کساني بايد اطاعت کنيم؟ از آن کسي که فرمود «قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما»، و آن کسي که فرمود: «...فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه»6 بنابراين، اطاعت ولي‌فقيه واجب است، اما نه به اين معنا که اطاعت خداوند و ولي‌فقيه در عرض يکديگرند، بلکه اطاعت از ولي‌فقيه در طول اطاعت امام، اطاعت از امام در طول اطاعت از پيغمبر و اطاعت از پيغمبر در طول اطاعت از خداوند متعال است. يعني، اطاعت اصلي براي خداست و اين سلسله‌ اطاعتي است که بر ما واجب است. در حقيقت، منبع اعتبار حکم، قانون و تشريع، فقط خداست. پيغمبر بدون اذن خداوند، حق تشريع ندارد و همين‌طور اين امر نسبت به امام و نايب امام صدق مي‌کند.

رجوع به فقيه، يک اصل توحيدي

اين اصل، بينش توحيدي است و ريشه‌ اسلام همين است؛ «وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ»7؛ «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ»8 اين بينش اقتضا مي‌کند که ما اطاعت ولي‌امر را چون اطاعت از خداست بر خودمان واجب بدانيم، نه اين‌که چون شعاري است که مردم آن را مطرح کردند و پذيرفتند و با پيروزي انقلاب اطاعت از ولايت‌فقيه هم معتبر شد. اگر به اطاعت از خداوند، پيامبر و امامان معتقديم، لازم است وقتي دسترسي به امام معصوم نيست از کسي که اشبه به ايشان است اطاعت شود. نکته اين‌جاست که اين مسأله اختصاص به زمان غيبت ندارد. اصل رواياتي که مربوط به ولايت‌فقيه است، براي زمان امام صادق(ع) است. از حضرت سؤال مي‌کنند که وقتي ما در مسائل حکومتي دسترسي به شما نداريم چه کنيم؟ ايشان مي‌فرمايند: اطاعت از ولي‌فقيه؛ او حاکم است از طرف ما، امر او امر ما وحکم او حکم ما و مخالفت با او نيز مخالفت با ماست.
حتي در زمان حضور امام وقتي به ايشان دسترسي نيست، امام امر به پيروي از فقيه مي‌کنند. امام در مدينه در حصر دستگاه غاصب يا در زندان يا در کوفه يا جاي ديگري است که مردم به ايشان دسترسي ندارند. با اين شرايط، مردم مسائل حکومتي‌شان را از کجا بپرسند؟ اين‌جا بود که فرمودند: وقتي دسترسي به ما نداريد، به فقيهي که احکام ما را مي‌داند مراجعه کنيد؛ چراکه حکم او حکم ماست.

ولايت فقيه؛ فراتر از قانون

اين آموزه، ربطي به مسائل سياسي ندارد که با رأي مردم در قانون اساسي درج شود. مگر اطاعت خدا را بايد در قانون اساسي بياورند تا واجب شود؟ اگر اطاعت از خداوند در قانون بيان نشود، ديگر اطاعت او واجب نيست؟! اين يک اعتقاد ديني است و از مبادي خودش سرچشمه مي‌گيرد. اگر روزي ـ خداي‌نکرده ـ ولايت‌فقيه از قانون اساسي هم حذف شد، از اعتبار نمي‌افتد؛ چراکه اين اصل، اعتبارش را از لطف خدا و پيغمبر دارد نه از رأي مردم. بسياري از مسئولان در گذشته به صراحت مي‌گفتند که ما ولايت‌فقيه را قبول داريم چون در قانون اساسي است! يعني اگر از قانون اساسي حذف شد، ديگر آن را قبول نداريم.
امروزه نيز بسياري در زبان، ولايت‌فقيه را مي‌پذيرند، ولي در عمل به آن باور ندارند. سخن اين است که اعتبار قانون اساسي به ولايت‌فقيه است. اقتضاي معرفت ديني ما اين است که اگر قانون اساسي ما را امام امضا نمي‌کرد، کاغذي بود همانند کاغذهاي ديگر. اعتبار قانون به امضاي نائب امام زمان است، نه اين‌که قانون اساسي در کنار قرآن يک منبع ديگري براي اعتبار است! منبع اعتبار فقط کلام خداست. قانون اساسي اگر اعتبار و ارزش دارد از اين جهت است که برگرفته از منابع ديني است که به امضاي نائب امام زمان رسيده‌ است، وگرنه اگر امضاي ولي‌فقيه نداشته باشد، هيچ ارزشي ندارد. نظير اين بيان، نص فرمايش امام(ره) است که فرمود: رئيس‌جمهور منتخب مردم، اگر از طرف ولي‌فقيه نصب نشود طاغوت است و اطاعت او حرام است.
بنابراين،اصل توحيد بايد در اين‌جا نيز جريان داشته باشد. ما فقط خداوند را منشأ اعتبار مي‌شناسيم. او به هر کسي هر اندازه اذن داده باشد، اعتبار دارد و اطاعتش بر ما واجب است، چون اطاعت اوست. ممکن است اهل محل يا انجمني، رئيسي براي خودشان انتخاب ‌کنند و اختياراتي هم به او بدهند که عمل کند. اين اشکالي ندارد، اما وجوب شرعي و قانوني نيز نمي‌آورد. در واقع، اين يک توافق دوستانه‌ است. آن وقت اين مسأله وجوب شرعي پيدا مي‌کند که اطاعت او، اطاعت خداوند شود. تأکيد مي‌کنم که مسأله اعتبار حکومت اسلامي با حکومت‌هاي ديگر، از زمين تا آسمان تفاوت مي‌کند. امام مي‌فرمود: اطاعت از حکم دولت اسلامي شرعاً واجب است، نه اين‌که چون رأي داديد و توافق کرديد، اطاعت آن عرفاً و اخلاقاً لازم باشد. به چه دليل امام مي‌فرمود اطاعت حکم دولت اسلامي شرعاً واجب است؟ براي اين‌که آن حکومت، منصوب ولي‌فقيه بود و ولي‌فقيه منصوب امام زمان(عج) است. وجوب اطاعت از امام به ولي فقيه سرايت مي‌کند. آنچه ايجاب مي‌کند که قانوني که نمايندگان مردم در مجلس تصويب کردند، شرعا واجب ‌شود، اين است که امضاي ولي‌فقيه را دارد. امضاي او يا رسمي است و يا عملي است که از عدم مخالفتش کشف موافقت و اذن مي‌شود. در کشور ما اطاعت کردن از قوانين مجلس شوراي اسلامي پس از تأييد شوراي نگهبان واجب است.

ولايت‌فقيه؛ عمود خيمه انقلاب

اگر اين مفهوم و معنا از ولايت‌فقيه تبيين و ترويج شود، بسياري از مشکلات را نخواهيم داشت. اگر مردم بپذيرند که پرداخت ماليات، رعايت مقررات راهنمايي و رانندگي شرعاً واجب است، بسياري از تخلفات از بين مي‌رود. مشکل اين‌جاست که ما اين مسأله را باور نکرده‌ايم. حتي متدينين ‌ما نيز توجه ندارند. بر اين اساس، مسأله ولايت‌فقيه يک شعار ديني است، نه يک شعار سياسي. به عبارت ديگر، ولايت‌فقيه عمود خيمه انقلاب است. روشن است که انقلاب اسلامي با انقلاب فرانسه و نظاير آن تفاوت مي‌کند. انقلاب اسلامي براي اطاعت خدا، احياي ارزش‌هاي ديني و برقراري نظام اسلامي و اجراي احکام خدا شکل گرفته است. تمام دنيا انقلاب ايران را با نام اسلام مي‌شناسند. اسلاميت اين انقلاب در بعد قانون‌گذاري با شوراي نگهبان تأمين مي‌شود و در بعد اجرا، با ولايت‌فقيه؛ البته ولايت‌فقيه بر ساير قوا ولايت دارد. ديگر قرا به ويژه در بعد اجرايي مستقيماً با ولايت ايشان اعتبار پيدا مي‌کنند.

ولايت فقيه؛ يک مفهوم اعتقادي

اگر مسأله ولايت‌فقيه را به صورت يک شعار سياسي تلقي کنيم، ارزشش را از دست مي‌دهد. به اين ترتيب، دولتي هم که براساس اين شعار سر کار مي‌آيد، ديگر وجوب اطاعت شرعي نخواهد داشت، چرا که با يک شعار سياسي سر کار آمده است. فرض کنيد حزبي مي‌گويد شعار ما اجراي عدالت اجتماعي است. مردم هم مي‌پذيرند و رأي مي‌دهند، اما آيا عدالت رئيس‌جمهور منتخب وجوب شرعي مي‌آورد؟ وقتي وجوب شرعي مطرح است که امضاي ولي‌فقيه باشد. از همين‌رو، امام به همه رؤساي جمهور فرمود: من براساس ولايت الهي‌اي که دارم شما را نصب مي‌کنم. اين معناي ولايت‌فقيه در مفهوم ديني است. اگر ولايت‌فقيه شعار سياسي شود، کم‌کم کار به آن‌جا مي‌رسد که کساني تصور مي‌کنند که در کشور ما، براي مثال، دو رقيب وجود دارد: يکي ولي‌فقيه است و يکي ديگري. شعار ولايت‌فقيه، با شعار مرگ بر آمريکا تفاوت دارد. وقتي مي‌گوييد زنده‌باد امام زمان! اين يک شعار سياسي نيست؛ اعتقاد ما بر اين است که آن امام معصوم از طرف خدا واجب‌الاطاعه است. اين فرهنگ که اساس اين انقلاب است بايد ترويج شود، وگرنه همه انقلاب‌هاي عالم براي رفاه مردم، براي مبارزه با ظلم، تبعيض و رشوه‌خواري و رانت‌خواري در تلاشند. فقط يک کشور در دنياست که مي‌گويد علاوه بر اين‌ها بايد خدا را نيز در نظر داشته باشيم و در مسير اطاعت و رضايت او حرکت کنيم.

اسلام؛ روح انقلاب

‌اين انقلاب پيروز شد و به برکت خون‌هاي شهدا به ثمر نشست و با خواست خداوند تا ظهور حضرت ولي‌عصر(عج) پابرجا خواهد بود، اما حفظ و صيانت از همه دستاوردهاي انقلاب در عرض هم نخواهد بود. به برکت انقلاب، مستشاران امريکايي اخراج شدند، اقتصاد کشور متحول شد، پزشکان هندي، فليپيني و بنگلادشي جاي خود را به جوانان و متخصصان کارآزموده ايراني دادند، سطح علم و دانش بالاتر رفت، کشوري که در صنعت حرفي براي گفتن نداشت، گام‌هاي بلند پيشرفت و خودکفايي را يکي پس از ديگري پشت سر نهاد، اما آيا آنان که انقلاب کردند و شهيد شدند با شعار توسعه صنعت و پيشرفت اقتصاد قيام کردند؟! نبايد فراموش کرد، بيش‌ترين شعارها که از فرمايشات حضرت امام (ره) گرفته مي‌شد، اسلام، ترويج اسلام، اجراي احکام اسلام و هر آن‌چه مربوط به اين دين مبين است بود. پس، روح اين انقلاب، اسلاميت آن است که قوام اجرايي‌اش هم به ولايت‌فقيه است؛ بنابراين، هر قدمي که در راه تقويت اين نظام و ترويج باورها و ارزش‌هاي اسلامي برداشته شود، اعتقاد مردم به عقايد ديني تقويت و پايبندي‌شان به رعايت ارزش‌ها بيشتر مي‌شود، و اين انقلاب بيشتر بارور و شکوفا مي‌شود. بزرگ‌ترين خدمت به اين انقلاب، ترويج باورها و ارزش‌هاي اسلام است.

خطر تبديل اعتقادات ديني به قواعد عرفي

32 سال از شهادت مرحوم مطهري (ره) مي‌گذرد. با اين‌که ايشان سه ماه بعد از پيروزي انقلاب شهيد شدند؛ اما ما هنوز به نص کتاب‌هاي ايشان احتياج داريم. به‌راستي چه کسي همانند اين معلم بزرگ چنين خدمتي براي تقويت باورهاي ديني جهت مبارزه با شبهات، انحرافات و التقاط‌ها کرده است. بنابراين، اگر بزرگ‌ترين خدمت، تقويت باورها و ارزش‌هاي اسلامي است، بزرگ‌ترين خيانت نيز تضعيف آن‌هاست. چه خيانتي از اين بالاتر که مسأله ولايت‌فقيه کم‌کم به يک شعار سياسي تبديل شود، اعتقادات ديني به صورت يک قواعد عرفي درآيد و گرايش‌هاي سکولاريستي ترويج شود و برخي از مسئولان در دفاع از سکولاريسم مطلب بنويسند؟ اگر مي‌پذيريم که ترويج باورها و ارزش‌هاي اسلامي بالاترين خدمت به انقلاب است، پس تضعيف آن‌ها نيز بد‌ترين خيانت است.

خدمت يا خيانت، مسأله اين است!

با اين محک مي‌توانيم خدمت و خيانت را بشناسيم؛ اگر کسي به جاي اسلام، دم از ايران زد،‌ ديگر نمي‌گوييم يک لفظ و شعاري بوده است؛ بلکه اين مسأله ريشه‌اي‌ترين مسايل ماست و تضعيف ارزش‌ اسلام در جامعه، آن هم در زماني که بيداري اسلامي جهانگير شده است و کشورهاي اسلامي يکي پس از ديگري با الگوي انقلاب اسلامي در حال انقلابند، خيانت بزرگي است. اين‌که گوينده اين تعابير، از کجا الهام گرفته مسأله ديگري است؛ سخن اين است که چنين اظهاراتي خيانت است. فرض کنيد کسي به خيال خود مي‌خواهد خدمت کند و جوي آبي را به پشت ديوار منزل شما هدايت کند. آيا شما اجازه مي‌دهيد که با اين کار سقف خانه‌تان فرو بريزد؟! ما بايد خدمت و خيانت را بشناسيم. قضاوت بر درستي و نادرستي نيت، مسأله ديگري است. ما بايد بدانيم سخني که امروز گفته مي‌شود و حرکتي که انجام مي‌گيرد، اگر در جهت تضعيف ارزش‌هاي اسلامي، فرهنگ حجاب، فرهنگ عفت، و... باشد، خيانت به اسلام و انقلاب است. مطرح کردن مفاهيمي که برخاسته از اسلام نيست و احيانا با اسلام ضديت دارد، با هر نيتي که باشد، خيانت است. اگر امروز شهيد مطهري زنده بود، تمام همت‌ خود را به کار مي‌بست و با اين انحرافات فکري که ناشي از التقاط و سهل‌گيري، و تساهل و تسامح در شعارها و رفتارهاست مبارزه مي‌کرد.
پروردگارا! بر علو درجات او بيافزا، به ما توفيق ادامه راه او و شکر اين نعمت عظيم را مرحمت بفرما، سايه مقام معظم رهبري را تا ظهور حضرت ولي‌عصر (عج) بر سر همه ما مستدام بدار و ما را قدردان اين نعمت عظيم قرار بده، در ظهور حضرت ولي‌عصر (عج) تعجيل بفرما و ما را از ياران آن حضرت محسوب بفرما.


1 . توبه، 31 .

2 . عنکبوت، 8.

3 . نساء، 36.

4 . نساء، 64.

5 . نساء، 59.

6. الکافي، جلد 1، ص 67.

7 . لقمان، 22. 

8 . آل‌عمران، 20. 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org