قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

آموزش و پرورش، مهد انسان‌سازي

در جمع دبيران معارف - مشهد - 1385/04/17

الحمد لله ربّ العالمين، وصلي الله علي سيدنا محمد وآله الطاهرين «اللّهم کن لوليّک الحجة بن الحسن، صلواتک عليه وعلي آبائه، في هذه السّاعة وفي کلّ ساعة وليّاً وحافظا و قائداً وناصراً ودليلاً وعينا، حتّي تسکنه أرضک طوعا و تمتّعه فيها طويلا.»

خداي متعال را شاکرم که توفيق عنايت فرمود در جوار ملکوتي حضرت ثامن‌الحجج«عليه السلام»؛ در جمع نوراني شما عزيزان شرفياب شدم و فرصتي يافتم چند دقيقه‌اي در خدمت شما برادران و خواهران ارجمند باشم. بالطبع، معلمان گرامي با يکديگر زمينه‌هاي فراواني براي گفتگو دارند. بنده نيز که خدمت‌گزار معلمان هستم، پيش خود انديشيدم که در جمع شما گراميان چه بحثي را ارائه دهم، تا آن‌که به ياد سخنان حضرت امام، رضوان الله عليه افتادم که چند شب پيش از تلويزيون پخش شد و از قراين برمي‌آمد که ايشان آن سخنان را در پاريس و در جمع ياران خود ايراد کرده‌اند.
پس از حوادث سال 42 و تبعيد امام از ايران و حضور چند ساله ايشان در نجف و سپس تصميم ايشان براي هجرت به کويت و ممانعت دولت کويت از ورود ايشان به آن کشور، سرانجام امام به پاريس رفتند. در آن شرايط سخت و بحراني داخل ايران و خبرهاي ناگواري که مرتب به گوش امام مي‌رسيد و قلب ايشان از اين ناحيه تحت فشار بود، با اين حال حاصل سخنراني امام در جمع جوانان در پاريس اين بود که همه انبيا از حضرت آدم تا حضرت خاتم، صلوات الله عليهم اجمعين، براي اين مبعوث شدند که اين حيوان دوپا را انسان کنند. هرچه خير است و برکات هست از آنِ انسان‌هاست و هرچه آفات، شرور، مفاسد، جنايت و ظلم است نيز از اين حيوان دوپاست. در اين جلسه بنده مي‌خواهم اين سخن حضرت امام را توضيح دهم. البته از استاد حضرت امام، مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري«رحمة الله عليه»؛ نيز نقل شده که ايشان فرمود: «عالم شدن چه مشکل، آدم شدن محال است.»؛ مگر ما آدم نيستيم که ايشان فرمود: «آدم شدن محال است»؟ و اساساً منظور ايشان از آدم شدن چيست؟ هم براي توضيح سخنان امام و هم آنچه از استاد ايشان نقل شده، آنچه درباره اين مطلب به ذهنم مي‌رسد در خدمت شما عزيزان بيان مي‌کنم:

تفاوت‌هاي انسان با ساير جانوران

به طور کلي، در اين عالم، موجودات زنده از سه ويژگي مشترک برخوردارند: يکي تغذيه، ديگري توليد مثل و سومي مکانيزم دفاعي که به وسيله آن خطرها دفع مي‌گردد. در عربي به موجود زنده و متحرک «حيوان»؛ گفته مي‌شود و در فارسي به آن «جانور»؛ و يا «جاندار»؛ مي‌گويند. از ديرزمان، بزرگان و علما براي شناخت انواع حيوانات و ويژگي‌هاي آنها زحمت‌هاي فراوان و قابل تقديري کشيده‌اند و به دسته‌بندي آنها پرداخته‌اند که حاصل زحمات آنها در علم زيست‌شناسي گرد آمده است. آنها انسان را که پيشرفته‌ترين حيوانات است و به تعبير حضرت امام حيوان دو پا ـ که از جهت داشتن تغذيه، توليد مثل و مکانيزم دفاعي حيوان و جاندار به حساب مي‌آيد ـ با ساير جانداران مقايسه کردند تا مشخص شود چه فرق‌هايي بين اين نوع حيوان و جاندار با ساير جانداران وجود دارد.
يکي از فرق‌هايي که آنها برشمردند اين است که معمولاً شکل زندگي ساير حيوانات ثابت است و چندان تغيير و تحولي در آن پديد نمي‌آيد. مثلاً زنبور عسل در هزاران سال پيش چنان زندگي مي‌کرده است که اکنون زندگي مي‌کند. هم‌چنين موريانه، حيوانات درنده، چرنده، خزنده و نيز پرندگان در ادوار حيات خود داراي فُرم ثابتي از زندگي بوده‌اند. البته به اقتضاي شرايط محيطي، گاهي تحولات و يادگيري‌هاي محدودي براي برخي از آنها تحقق مي‌يافته است، ولي اصولاً شکل زندگي آنها ثابت مانده است. اما انسان به جهت برخوردار بودن از فکر، تعقل، ابتکار و خلاقيت، دائماً زندگي خويش را متحول مي‌سازد. مثلاً فُرم و نوع خانه‌سازي در ايرانِ امروز بسيار متفاوت با هزار سال پيش است. همچنين تهيه غذا و نيز رفتارهاي اجتماعي انسان‌ها دائماً در حال تغيير و تحول است.
در ارتباط با مکانيزم‌هاي دفاعي، برخي از حيوانات با شاخ از خود دفاع مي‌کنند و برخي با چنگال و دندان و برخي با منقار. مکانيزم دفاعي برخي از حيوانات نيز استتار و مخفي شدن از دشمن است. اما انسان با اين‌که به لحاظ طبيعي از خيلي حيوانات ضعيف‌تر است (نه مثل عقاب چنگال دارد و نه مثل شير و پلنگ قدرت دست و پنجه و نه از دندان‌هاي قوي برخوردار است)، با اتکا به نيروي فکر و عقلش مي‌تواند حيوانات را تسخير کند و بر آنها چيره گردد. همين انسان، شير را اسير و در قفس آهنين قرار مي‌دهد و در باغ وحش از آن و ساير حيوانات درنده نگهداري مي‌کند. گذشته از آنچه گفتيم انسان تفاوت‌هاي ديگري نيز با حيوانات دارد که همه ناشي از قدرت فکر و تعقل اوست.
در ارتباط با غرايز نيز روان‌شناسان بحث کرده‌اند که حيوانات از يک‌سري سرمايه‌هاي غريزي برخور دارند که منشأ فعاليت‌ها و رفتار آنها مي‌باشد. مهم‌ترين آنها غريزه‌؛ گرسنگي و تغذيه، غريزه جنسي و غريزه دفاع است. عامل اصلي حرکت، کنش و واکنش در حيوانات همين غرايز است که به عنوان سرمايه خدادادي در وجودشان نهاده شده است و اکتسابي نمي‌باشد. انسان نيز از اين غرايز برخوردار است و به شکل‌هاي گوناگون از آنها استفاده مي‌کند. اين‌که ما احساس گرسنگي مي‌کنيم و يا طفل شيرخواري سينة مادر را مي‌مکد، ناشي از غريزه است و اکتسابي نيست. بسياري از ديگر رفتارها نيز غريزي‌اند و فراگرفتني نيستند.

نيازهاي برتر و غير فيزيولوژيک انسان

آنچه مهم است اين است که در انسان يک سلسله نيازها و خواسته‌هاي دروني ديگري نيز وجود دارد که هنوز، پس از گذشت قرن‌هاي متمادي، تحقيقات روان‌شناسان، تعداد و انواع آنها را احصا نکرده است. چنان‌که شما مي‌دانيد برخي از روان‌شناسان روي برخي از غرايز حيواني بيشتر تکيه داشته‌اند و از جمله فرويد، بيشتر بر روي غريزه جنسي تکيه داشت و آن را اصل و منشأ فعاليت‌ها، رفتار و خواسته‌هاي انسان معرفي کرده است. ولي اخيراً مکتب‌هاي روان‌شناسي انسان‌گرا و کمال‌گرا ثابت کرده‌اند که انسان فراتر از نيازها و خواسته‌هاي فيزيولوژيکي که حيوانات نيز از آنها برخوردارند، نيازهاي ديگري نيز دارد که نمونه آنها را در تقسيم‌بندي و دسته‌بندي نيازها که مازلو؛ انجام داده است ملاحظه مي‌فرماييد. ولي همه اعتراف دارند، يا بايد اعتراف کنند، که هنوز تا شناخت کُنه خواسته‌هاي انسان خيلي فاصله دارند؛ چون ما انسان‌هايي را سراغ داريم که رفتارشان با اين خواسته‌هاي شناخته شده قابل تفسير و تحليل نيست و آن رفتار ناشي از خواسته ديگري است که براي روان‌شناسان تجربي ناشناخته مانده است.
مثلاً نوجوان سيزده ساله‌اي که نارنجک به کمر مي‌بندد و زير تانک مي‌رود، نه از سوي غريزه تغذيه تحريک شده است و نه از سوي غريزه جنسي. اگر اين عمل او نيز ناشي از غريزه دفاعي باشد، به جهت دفاع از شخص خودش نيست. حتي در ذهن او دفاع از کشور نيز مطرح نبوده است، بلکه انگيزه او دفاع از آرمان، هدف و دين بوده است. اين، چه خواسته‌ها و انگيزه‌هايي است که در انسان‌هاي بزرگ و متعالي شکوفا مي‌گردد؟ ما که به انبيا و معصومين«عليهم السلام»؛ دست‌رسي نداريم و زندگي آنها را مشاهده نکرده‌ايم، اما وقتي زندگي برخي از شاگردان مکتب آنها را مي‌نگريم، مي‌بينيم که فاصله ژرفي با زندگي و رفتار ما دارد. گويا آنها عالم را از زاويه ديگري مي‌نگريستند. البته خداوند جلوه‌هايي از رفتار آنها را به تصوير کشيده است و از جمله درباره مناجات و عبادات طاقت‌فرساي رسول خويش و ياران خاص او مي‌فرمايد:
إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَك
؛1؛ پروردگارت مي‌داند که تو نزديک دو سوم شب و نيم آن و يک سوم آن را به نماز برمي‌خيزي و گروهي از آنان که با تواَند نيز [چنين مي‌کنند].
در روايت آمده است: روزي رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جواني افتاد که چُرت مي‌زد و سرش پايين مي‌افتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودي فرو رفته بود. رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ خطاب به او فرمود:
«كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلانُ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً. فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ«صلي الله عليه و آله»؛ مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ: إِنَّ لِكُلِّ يَقِينٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ؟ فَقَالَ: إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِي أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أظْمَأ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّى كَأَنِّي أنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذَلِكَ وَ أنَا فِيهِمْ وَ كَأنِّي أنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الأرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أنْظُرُ إِلَى أهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي.
؛
فرمود: چگونه صبح کرده‌اي؟ عرض کرد: من بايقين گشته‌ام. رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ از سخن او شگفت‌زده شدند و فرمودند: همانا هر يقيني حقيقتي دارد، حقيقت يقين تو چيست؟ آن جوان گفت: اي رسول خدا، يقينم مرا اندوهگين ساخته و باعث بيدار ماندنم در شب و تحمل تشنگي در روزهاي گرم شده است و نسبت به دنيا و آنچه در آن است بي‌رغبت گشته‌ام، تا آنجا که گويي عرش پروردگارم را مي‌نگرم که براي رسيدگي به حساب خلق برپا شده و مردم براي حساب گرد آمده‌اند و گويا اهل بهشت را مي‌نگرم که در نعمت مي‌خرامند و بر کرسي‌ها تکيه زده، به معارفه و گفتگوي با يکديگر مشغول‌اند. گويا اهل دوزخ را مي‌بينم که در آنجا معذّب‌اند و براي فريادرسي ناله مي‌کنند، و گويا اکنون آهنگ زبانه کشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين‌انداز است.»

سپس رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ به يارانشان فرمودند:
«اين جوان بنده‌اي است که خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است.»؛ سپس به آن جوان فرمودند: «بر اين حال که داري ثابت باش.»؛ جوان گفت: يا رسول الله، از خداوند درخواست کن شهادت در رکابت را روزي‌ام کند. رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ براي او دعا فرمود. زماني نگذشت که در جنگي همراه پيامبر«صلي الله عليه و آله»؛ ره‌سپار جنگ شد و بعد از نُه نفر شهيد گشت و او دهمين شهيد آن جنگ بود.2
چنين معرفت و رفتاري از جواني که در مکتب رسول خدا«صلي الله عليه و آله»؛ تربيت شده است، ناشي از چه خواسته‌اي است؟ آيا از غريزه تغذيه يا غريزه جنسي ناشي گشته است؟ مسلّماً چنين نيست. اين معرفت متعالي و رفتار ناشي از انگيزه و خواسته‌هايي است که تنها در انسان‌هاي برجسته يافت مي‌شود که جز با رازونياز با معبود و معشوق خود آرامش نمي‌يابند و لذتشان در انس با معبود است و از روي اکراه با ديگران معاشرت مي‌کنند و سخن مي‌گويند و در حدّ انجام تکليف و وظيفه به امور فردي و اجتماعي دنيوي مي‌پردازند.
چگونه است که راز و نياز و انجام نماز و عبادت براي ما دشوار است، چنان‌که خداوند فرمود:
وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ
؛3؛ و از شکيبايي و نماز ياري جوييد و به راستي اين [کار] گران است، مگر بر فروتنان.
اما رسول خدا«صلي الله عليه و آله»، چنان عاشق خداوند و انس با اوست که فرمود: «قُرَّةُ عَيْني في الصَّلوةِ؛ روشني چشم من در نماز است»؛ و وقتي ظهر فرا مي‌رسيد مي‌فرمود: «أرِحْنا يَا بلالُ؛4؛ اي بلال، [با گفتن اذان] به ما آرامش ببخش.»
تحليل اين خواسته‌هاي متعالي آسان نيست و اين خواسته‌ها با شدت و ضعف در همه انسان‌ها نهفته است و آثاري نيز دارد که در برخي شکوفا و در برخي سرکوب مي‌گردد و تا پايان عمر آشکار نمي‌شود. به هر روي، طبق فرموده حضرت امام، انبيا آمدند تا انسان، اين حيوان دوپا، را تربيت کنند. به اين مناسبت لازم است قدري درباره ويژگي‌هاي انسان سخن گوييم تا سخن امام روشن گردد.

انسان و ارزش‌هايي فراتر از عدالت‌خواهي

زندگي برخي از حيوانات به صورت طبيعي داراي نظم، انضباط و عدالت است. به عنوان نمونه، در زندگي زنبور عسل، وظايف و کارها به خوبي بين اعضاي کندو تقسيم شده و هر زنبوري بهره عادلانه‌اي از دستاورد کار جمعي که همان شهد است دارد و هر يک در حد نياز از آن شهد استفاده مي‌کند و خداوند مقدر کرده که زايد بر نياز زنبورها مورد استفادة ما انسان‌ها قرار گيرد. وقتي چنين نظم، عدالت و تلاش همگاني در بين زنبورهاي عسل حکم‌فرما بود، زنبوري گرسنه نمي‌ماند و حق هيچ يک از زنبورها ضايع نمي‌گردد. اما انسان‌ها به صورت طبيعي چنين نيستند، تا آنجا که هابز، فيلسوف انگليسي، گفته است که انسان طبيعتاً گرگ و درنده است. البته ما اين سخن را نمي‌پذيريم، ولي مي‌نگريم که جنايات، مفاسد و خون‌ريزي‌هايي که در جوامع انساني هست، در زندگي ساير حيوانات نيست. براي رفع اين ظلم‌ها و جلوگيري از تجاوز انسان‌ها به حريم يکديگر دو نهاد در نظر گرفته شده‌اند: يکي نهاد ارزشي به نام «نهاد اخلاق»، و چون اين نهاد به تنهايي کارآيي نداشت، در کنار آن «نهاد حقوق»؛ را درست کردند که در اين نهاد مقررات و کيفرهايي براي مجرمان و متخلفان در نظر گرفته شده است. همه اين سازوکارها براي اين است که نظم و عدالت طبيعي حاکم بر زنبور عسل، به طور مصنوعي و با زحمات فراوان در جامعه انساني نيز پديد آيد. اين يک تفاوت جوهري بين ما و برخي از حيوانات است.
در حالي که در زندگي جمعي زنبور عسل، عنصر ارزشمند عدالت و نظم وجود دارد، جامعه انساني فاقد اين فضيلت و ارزش است و هنوز بِدان دست نيافته است و همه انسان‌ها از ظلم‌ها، بي‌عدالتي‌ها، تجاوزها و حق‌کشي‌ها رنج مي‌برند. پس با وجود دو نهاد اخلاق و حقوق، هنوز جامعه انساني به عدالت نرسيده و از اين نظر از زنبور عسل عقب مانده است. اگر روزي نظم و عدالت در جامعه حکم‌فرما گردد و ظلم و تجاوز رخت بربندد، انسان به شرافت و ترقي مي‌رسد. چنان‌که برخي از فيلسوفان رؤياي روزي را در سر مي‌پروراندند که بر اثر فراگير گشتن ارزش‌هاي اخلاقي در جامعه، ديگر نيازي به حکومت و نهاد حقوق نباشد. فرض کنيد انسان به اين مرحله برسد، تازه در حد زنبور عسل رشد کرده است که افتخاري براي او به حساب نمي‌آيد. آيا آن همه پيامبر مبعوث شدند و آن رنج‌ها و زحمات را متحمل گشتند و آن همه کشته و تبعيد شدند و انسان‌هاي عزيزي چون سيدالشهدا«عليه السلام»؛ و يارانشان شهيد شدند، تا انسان‌ها شبيه زنبور عسل شوند و از زندگي عادلانه برخوردار گردند و کسي گرسنه نماند و هرکس به حق خود برسد؟ آيا چنين عدالتي که تازه با تلاش همه انبيا، اولياي خدا و مصلحان تاکنون تحقق نيافته، همان فضيلت و کمال مطلوبي است که پيامبران براي تحقق آن مبعوث شدند؟

انسان و نياز به جاودانگي

پس بايد در پي شناخت خواسته مرموزي بود که در نهاد انسان وجود دارد و حيوانات از آن بي‌بهره‌اند و رسيدن به مطلوب آن خواسته، آمال و آرزوي همه انسان‌هاست. آن خواسته، نياز به جاودانگي است که در پي آن انسان مي‌خواهد براي هميشه زنده باشد. به جهت وجود چنين خواسته‌اي در انسان، شيطان وقتي خواست حضرت آدم و حوا را فريب دهد، گفت:

هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لاّ يَبْلَى؛5؛ اي آدم، آيا تو را به درخت جاودانگي و مُلکي که زايل نمي‌شود، راه نمايم؟
پس وجود نياز به جاودانگي در حضرت آدم باعث شد که آن حضرت فريب شيطان را بخورد. چون حضرت آدم راه رسيدن به اين نياز را نمي‌دانست و شيطان گفت که راه رسيدن به آن نياز را مي‌داند ــ به خصوص وقتي شيطان قسم خورد که از روي خيرخواهي از آنها مي‌خواهد که از درخت تناول کنندــ حضرت آدم فريب خورد:
وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ
؛6؛ و براي آن دو سوگند ياد کرد که: من قطعاً از خيرخواهان شما هستم.
مسلّماً توان و بنيه بدن انسان مستعد رسيدن به حيات جاودانه نيست، چون هرچه از عمر انسان مي‌گذرد، بدن و قواي آن فرسوده‌تر مي‌شود و وقتي انسان به سن هفتاد ـ هشتاد سالگي رسيد، کاملاً ضعيف و ناتوان مي‌گردد و به انواع بيماري‌ها مبتلا مي‌شود و به مرحله‌اي مي‌رسد که از شدّت ضعف و ناتواني مي‌خواهد که هرچه زودتر از دنيا برود. بنابراين، اين بدنِ رو به فرسايش براي جاودانه ماندن ساخته نشده است، پس خاستگاه نياز به جاودانگي انسان چيست؟ خاستگاه اين نياز درک ناخودآگاهي است که در انسان وجود دارد و به او چنين القا مي‌کند که پس از تحليل رفتن قواي بدني و به انجام رسيدن حيات محدود دنيوي، حيات جديدي خواهد يافت که جاودانه است. بنابراين، اعتقاد به معاد و جاودانگي نيازي فطري است و لازمه‌اش اين است که به جز قوايي که انسان دارد ــ که سرانجام از بين مي‌روند و همه ابزار «من»؛ و شخصيت و هويت انساني هستند ـ انسان پس از مرگ، از نيروها و توانمندي‌هاي نامحدود جهت عمر جاودانه برخوردار مي‌شود.

دنياطلبي عامل اصلي پيشرفت مادي بشر

با بررسي آثار باستاني و با دانش ديرينه‌شناسي و بررسي فسيل‌ها، تاريخ تمدن و عمر بشر را تخمين زده‌اند. نتيجه اين پژوهش‌ها اين است که از دوران ماقبل عصر حجر و دوران غارنشيني، تاکنون پيشرفت‌ها و تغييرات زيادي در زندگي و در نوع تغذيه، لباس و تهيه مسکن به وجود آمده است. حتي امروزه که بشر به پيشرفت‌هاي شگفت‌آوري دست يافته و توانسته است آسمان را نيز در تسخير خود درآورد، در انديشه تسخير ساير کرات است. زيربناي فکري اين تحولات و پيشرفت‌ها رسيدن به رفاه، آسايش و امکانات بيشتر براي گذراندن زندگي محدود دنيايي است که اغلب فراتر از هفتاد و يا هشتاد سال نيست. آن‌که درس مي‌خواند که به دانشگاه راه پيدا کند، يا به تجارت و کسب و کار مي‌پردازد، هدفش اين است که راحت‌تر زندگي کند. ممکن است تا حدي انگيزه‌هاي فطري، چون ميل به جاودانگي، نيز مؤثر باشد، اما انگيزه اصلي برخوردار شدن از زندگي آسوده‌تر، راحت‌تر و همراه با امکانات بيشتر است. نبايد از نظر دور داشت که حس کنجکاوي و علم‌دوستي نيز در بسياري موارد، انگيزة پيشرفت در علوم و صنايع مي‌گردد و اين حس، انسان را به مطالعات و تحقيقات جديد براي رسيدن به افق‌هاي جديد علمي وا مي‌دارد. در اين صورت آن‌چه مهم و لذت‌بخش است، رسيدن به پيشرفت‌هاي جديد علمي است، گرچه آن پيشرفت‌ها چندان نتيجه‌اي براي زندگي انسان نداشته باشد. به هر روي، عمده تلاش انسان‌ها براي رسيدن به زندگي بهتر است و البته جوامع مختلف به تناسب تلاش‌ها و پيشرفت‌هاي علمي‌اي که داشته‌اند، سطح برخورداري‌شان از امکانات و مظاهر مادي بيشتر است. مثلاً صنايع، دست‌آوردهاي علمي، امکانات زندگي و شهرسازي در کشورهاي پيشرفته بسيار توسعه‌يافته‌تر از کشورهايي چون ايران است. حال کسي که براي زندگي محدود دنيا ــ که اگر به عمر هزارساله حضرت نوح«عليه السلام»؛ هم برسد باز محدود است و قابل سنجش با بي‌نهايت نيست ــ اين‌اندازه تلاش مي‌كند، اگر باور کند که زندگي او محدود به عمر چند ساله دنيا نيست و او در اين دنيا نظير جنين در رحم مادر است و دنيا چون رحمي بزرگ او را در خود گرفته است و زندگي واقعي و ابدي او وقتي آغاز مي‌گردد که از اين دنيا به جهان ابدي آخرت که در آن عمر جاودانه خواهد داشت ره‌سپار گردد، براي رسيدن به آن زندگي نامحدود چه تمهيدي خواهد داشت؟

حيات انسان از منظر قرآن

خداوند در وصف دنيا و هم در وصف حيات جاودانه آخرت مي‌فرمايد:

7؛ و اين زندگاني دنيا جز سرگرمي و بازي نيست و هر آينه سراي واپسين زندگانيِ [راستين] است، اگر مي‌دانستند.
کساني که با ادبيات عرب آشنا هستند توجه دارند که در جمله اخير آيه، چند ادات تأکيد وجود دارد: يکي واژه «انّ»، دومي خود جمله که اسميه است، سومي لام تأکيد در «لهي»؛ و چهارمي ضمير فصل يعني «هي»؛ که خبر محلاي به «ال»؛ بعد از آن واقع شده و چنين ترکيبي دلالت بر انحصار مي‌کند. در نتيجه، معناي آيه اين است که حتماً و مؤکداً زندگي حقيقي در سراي آخرت است. پس زندگي‌اي که اين همه بِدان اهميت داده مي‌شود و اين همه اختراعات، اکتشافات و علوم براي آسايش و رفاه در آن به دست آمده، زندگي‌اي که براي گذران درست آن اين همه مقررات اجتماعي و قوانين وضع شده است، از منظر قرآن سرگرمي و بازيچه‌اي بيش نيست! شايد اگر کسي در جامعه ماده‌گرا اين ايده را مطرح کند که دنيا بازيچه‌اي بيش نيست، او را آدمي نُرمال ندانند و براي درمان او به روان‌پزشک معرفي‌اش کنند، اما قرآن با صراحت مي‌گويد که زندگي دنيا با آن علوم و تحقيقات گسترده که در آن به انجام رسيده و پيشرفت‌هايي که در زمينه کشف اسرار طبيعت و استفاده از منابع زيرزميني حاصل آمده است، سرگرمي و بازيچه‌اي بيش نيست و زندگي حقيقي فراسوي دنيا و در سراي آخرت است.
اگر کساني يافت شوند که رسيدن به زندگي جاودانه آخرت را هدف و آرمان خود قرار ‌دهند، با اين اعتقاد که چند صباحي بايد در اين دنيا به تلاش و کوشش بپردازند و به رشد و تعالي فکري، عقلي و معنوي برسند و در حد نياز از امکانات دنيا برخوردار گردند، با توجه به اين‌که آنان فعاليت‌هاي دنيوي را در حد بازي‌هاي کودکانه مي‌انگارند، چه قضاوتي خواهند داشت درباره کساني که هزينه‌هاي کلان مادي، انساني و فکري را صرف ترويج و اداره بازي فوتبال و ساير بازي‌ها مي‌کنند که معلوم نيست هيچ نتيجه و دستاورد معقول و منطقي از آنها به دست آيد؟ جز اين است که در اين بازي‌هاي هيجاني بعضي حتي بر اثر احساسات و هيجانات بالا و يا ناراحتي‌هاي افراطي کارشان به سکته نيز مي‌انجامد؟ آيا صرف آن ثروت و سرمايه کلان، تکنولوژي‌ها و مديريت‌هاي بين‌المللي ورزشي و باشگاهي، همه براي اين است که تيمي برنده شود و در نتيجه هواداران آن خوشحال و هواداران تيم شکست‌خورده غمگين و افسرده گردند و برخي از آنها سکته کنند و يا اقدام به خودکشي کنند؟
مسابقات تسليحاتي و جهشي که در علم فيزيک پديد آمد و زمينه براي شکافتن اتم و به دنبال آن ساخت بمب اتم فراهم گشت و هزاران موشک و بمب اتمي که امروزه در زرادخانه‌هاي اتمي وجود دارد، حاصل تلاش‌ها و تحقيقات دانشمندان و نوابغي چون انيشتين؛ است. اما حاصل چنين پيشرفتي جز اين است که اگر بخشي از اين بمب‌هاي اتمي مورد استفاده قرار گيرند، همه انسان‌هاي روي زمين را نابود مي‌کنند؟
جهت‌دهي‌هاي منفي براي پيشرفت‌ها و تلاش‌هاي علمي و غير علمي بشر از آنجا ناشي مي‌شود که افکار و انديشه‌ها فقط مصروف ساختن اين دنيا و بهره‌مندي بيشتر از زندگي دنيوي مي‌گردد. اما اگر زيربناي فکري بشر بر اين پايه قرار گرفت که ما از زندگي جاودانه برخوردار مي‌شويم و در اين دنيا بايد مراحل مقدماتي و به تعبير ديگر، مرحله جنيني را به سلامت پشت سر بگذاريم و در پايان عمر کوتاه دنيوي خويش، با تولدي دوباره پاي در جهاني ابدي که شايسته ما و خليفه خداست بگذاريم، چه تحولي در زندگي انسان‌ها پديد مي‌آيد؟وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

اهميت شناخت انسان و اهداف متعالي او

به راستي اگر کساني بخواهند به همه بشريت خدمت کنند، به شش ميليارد انسان موجود و ميلياردها انساني که در آينده پاي به عرصه گيتي مي‌نهند، آيا خدمتي از اين بالاتر هست که به آنها بفهمانند که شما موجودي هفتاد و يا هشتاد ساله نيستيد، بلکه شما زندگي جاودانه داريد، مواظب باشيد که چون جنين سقط نشويد. چون اگر از زندگي اين دنيا که در آن چون جنيني هستيد که مراحل تکامل در رحم را پشت سر مي‌گذارد تا به مرحله تولد برسد، براي زندگي ابدي‌تان استفاده نکنيد؛ مثل جنيني که زودهنگام ساقط مي‌گردد، شما نيز با همه پيشرفت‌ها و تلاش‌هايي که داشته‌ايد ساقط مي‌گرديد.

انبيا در مرحله آغازين تبليغ خود به انسان گوشزد کردند که تو در غرايز حيواني و از جمله در غريزه تغذيه و غريزه جنسي خلاصه نمي‌شوي، پس به خاطر اين شهوات و از جمله شهوت جنسي عالم را به فساد نکشان. اين غرايز، بر اساس حکمت‌هاي الهي، ابزارهايي براي گذران دوران جنيني زندگي و سپس ورود به دوره انساني و الهي هستند. همان دوره متعاليِ انساني که براي کساني که فهم، فکر و معرفتشان اوج گرفته و حقايق هستي را شهود کرده‌اند در همين عالم قابل دست‌يابي است. البته ما بايد خيلي تلاش کنيم تا به اين مرحله برسيم. فهم و درک ما در اين حد است که صبح وقتي از خواب برمي‌خيزيم، چه بخوريم، سپس ناهار چه بخوريم و شاممان در شب چه باشد و مشکلات زندگي‌مان را چگونه حل کنيم. فکر و ذهنمان مشغول امور جاري زندگي و مشکلات پيرامون خودمان است و گرفتار لهو و لعب هستيم و اصلاً به اين‌که براي چه هدفي آفريده شده‌ايم نمي‌انديشيم. به خصوص امروزه که سرگرمي‌ها، بازي‌هاي رايانه‌اي و استفاده از اينترنت که به هر خانه‌اي راه يافته فرصتي براي افراد باقي نگذاشته که بينديشند چه هستند و براي چه هدفي آفريده شده‌اند و به کجا مي‌خواهند بروند، چه رسد که به عبادت خدا مشغول گردند!
وقتي کسي تا پاسي از شب به تماشاي فيلم‌هاي سينمايي مي‌پردازد و يا به بازي‌هاي رايانه‌اي مشغول است، آيا وقت آن را دارد که دو ثلث شب را عبادت کند؟ حتي فرصت دارد يک ثلث شب و يا يک ساعت عبادت کند؟ آيا مي‌تواند نماز صبح خود را در اول وقت بخواند؟ پيشرفت زندگي که به تبع فرهنگ الحادي و مادي غرب فراگير شده و چون امواج دريا ما را نيز به کام خود فرو مي‌برد، اگر اين‌سان ادامه پيدا کند، روزي خواهد رسيد که چون ملحدان غربي، برخي از مسلمانان نيز در وجود خدا و پيامبر تشکيک مي‌کنند و دين را محصول تجربه شخصي و دروني پيامبر خدا معرفي خواهند کرد و خواهند گفت احکام اسلام به 1400 سال قبل تعلق داشت و امروزه تاريخ مصرف آنها گذشته است!
وقتي محور همه فعاليت‌ها، دانش‌ها و افکار، تأمين زندگي دنيا و لذت‌هاي آن بود، هرچه را با آن تزاحم و اصطکاک پيدا کند و لذت‌هاي انسان را بکاهد و آزادي‌هاي او را محدود کند، کنار مي‌زنند، يا انکار مي‌کنند، يا در آن تشکيک مي‌کنند و يا به تحليل و ارائه قرائت جديدي از آن مي‌پردازند. ريشه اين انحرافات از آنجا ناشي مي‌شود که ما از اول خودمان را نشناختيم و انديشه و شناختمان از خودمان اشتباه بود. نظير کسي که از اول عمر او را در لباس و يا پوستيني که هويت و شخصيت واقعي او را پنهان کرده قرار داده‌اند و او همواره خودش را در قالب آن لباس و پوستين مي‌بيند و نمي‌داند آن پوستين، هويت و شخصيت او نيست و عرضي است. اما وقتي آن لباس و پوستين را از تن خود خارج کند، تازه هويت واقعي خود را خواهد شناخت. ما تا از اين بدن جدا نشويم و حالت تجرد پيدا نکنيم، متوجه نمي‌شويم که «من»؛ واقعي و شخصيت حقيقي ما اين بدن نيست و اين بدن ابزار و لباسي بيش نيست. اين بدن دائماً در حال تغيير و عوض شدن است؛ چون سلو‌ل‌هاي آن مي‌ميرند و سلو‌ل‌هاي جديدي به وجود مي‌آيند و بدين طريق بافت‌هاي بدن انسان و تار و پود ما دائماً تغيير مي‌کند، اما «من»؛ و هويت واقعي ما ثابت مي‌ماند و در اين سير تحولات و تغييراتي که ديروز، امروز و فردا در بدن ما پديد مي‌آيد، آن «من»؛ ثابت مي‌ماند.
ما نه خودمان را شناختيم و نه زندگي حقيقي‌مان را. وقتي اين شناخت حاصل مي‌گردد که انسان خدا را بشناسد و پي ببرد که کمال او در ارتباط با خداست و در سايه بندگي خداوند همه چيز در تسخير انسان قرار مي‌گيرد. آنچه در اين دنيا براي افراد محدودي از انبيا، اولياي خدا و صاحبان کرامات تحقق يافت، در جهان آخرت براي همة مؤمنان و بهشتيان رخ مي‌دهد و آنان هرچه را بخواهند، فوراً برايشان مهيا مي‌گردد. حضرت امام رحمه الله عليه که مي‌گويد: «انبيا آمدند تا اين حيوان دوپا را انسان کنند»، منظورش اين است که انبيا خواستند به انسان بفهمانند که او فراتر از ساير حيوانات است و شأن او اين نيست که فقط به فکر شکم و مادون شکم باشد. او گوهري ناب و گران‌بهاست و اين بدن با همة اسرار و ويژگي‌هايش لباسي است براي او؛ و او جاودانه و داراي زندگي بي‌نهايت خواهد گشت. با اين شناخت و معرفت، او انسان مي‌گردد و مي‌شود او را انسان ناميد. اين همان مسيري است که ما در آن قرار داريم.

دست‌آورد‌هاي معنوي انقلاب

البته نبايد نااميد باشيم، چون خداوند به ما ايمان داده و ما معتقد به خدا، دين و قرآن هستيم و شخصيت‌هايي چون امام را داشتيم و بالاتر از آن، ما ائمه معصومين«عليهم السلام»؛ را داريم که امام خود را خاک پاي آنها مي‌دانست. اما با اين ايمان و معرفتي که داريم، در آغاز راه هستيم و بايد به سوي بي‌نهايت حرکت کنيم تا به اوج و تعالي لايق شأن انسان برسيم. خداوند متعال اين انقلاب را به ما عنايت کرد تا زمينه براي اين حرکت تکاملي فراهم آيد و ما از مرحله حيوانيت، مرحله به مرحله اوج بگيريم و به مرحله انسانيت برسيم. اما به‌‌رغم تحولي که انقلاب پديد ‌آورده و راه جديدي که فراسوي ما به سوي تکامل گشوده، در طول بيست و هفت سال پس از پيروزي انقلاب، ما با نوسانات و حرکات نزولي نيز مواجه بوده‌ايم. اما بايد بکوشيم که سيرمان صعودي باشد و هر روز قدمي به جلو برداريم، هرچند آن قدم کوتاه باشد. يکي از بزرگان و اساتيد اخلاق مي‌فرمود که در مسير تکامل، هر روز به اندازه يک مورچه راه برويد که اگر به همين اندازه هم به جلو برويم، پيشرفت داشته‌ايم و عقب‌گردي در حرکت خود نداشته‌ايم.

نقش آموزش و پرورش در گسترش معنويت در جامعه

در پرتو انقلاب، تحولي در اين مملکت پديد آمده که مي‌توان در پرتو آن جهش‌هاي بزرگ داشت و مي‌توان به برکت انقلاب و خون شهدا که متأسفانه قدر آن را ندانستيم، ره صد ساله را يک شبه طي کرد. البته اين شناخت و اين تحولات معنوي در وزارت جنگ، وزارت نفت و يا وزارت اقتصاد حاصل نمي‌گردد. اين تحولات و معرفت‌ها در وزارت آموزش و پرورش رخ مي‌دهد. در آموزش و پرورش بايد تحول معنوي پديد آيد و معرفت انساني حاصل گردد و آنگاه آموزش و پرورش اين معرفت و شناخت را در اختيار ساير ارکان نظام و جامعه قرار دهد. بايد بررسي کنيد که در طول يک ربع قرن كه از انقلاب مي‌گذرد چقدر موفق بوده‌ايد؟ تا چه اندازه اين معرفت را در خودتان پديد آورده‌ايد و چقدر پيش رفته‌ايد و چقدر براي تعالي و رشد ديگران برنامه‌ريزي داشته‌ايد؟
امروزه، پس از گذشت بيست و هفت سال از پيروزي انقلاب، زمينه جهش ديگري براي ملت ما فراهم شده است و کليد اين حرکت در اختيار شماست. اگر شما در مسير اين تحول قرار گرفتيد و به سوي کمال حرکت کرديد و معرفت انساني يافتيد، مي‌توانيد هم خودتان و هم ميليون‌ها انسان را به سوي سعادت سوق دهيد. يعني آن هدفي که در طي هزاران سال، انبيا و اولياي خدا در پي آن بودند، به دست شما تحقق پيدا مي‌کند و زمينه براي ظهور صاحب الامر، امام زمان، عجل الله فرجه الشريف، فراهم مي‌آيد.
اگر تحت تأثير آثار فرهنگ غربي قرار گرفتيم و همان مسير ماده‌گرايانه و دنيا‌پرستي را طي کرديم و گفتيم بايد به فکر شکم بود و دم را غنيمت شمرد، نتيجه‌اش سقوط و تنزل و طُعمه گشتن براي بيگانگان مي‌گردد. چون وقتي انسان خود را در حد يک حيوان دوپا و بلکه ضعيف‌تر و پايين‌تر از ساير حيوانات ديد، خيلي زود تسليم حيوان قوي‌تر از خود مي‌گردد. او چون برّه‌اي خواهد بود در چنگ گرگ و خيلي زود خود را تسليم دشمن مي‌کند و حاضر مي‌شود در برابر لذت‌هاي دنيوي و وعده پول و مقام، عزت و شرف و استقلال خود را از دست بدهد. چنان‌که مي‌نگريد در برخي کشور‌ها ملت‌ها به پا مي‌خيزند و ده‌ها سال فداکاري مي‌کنند و جوانانشان را قرباني مي‌کنند، اما عده‌اي دنيا‌پرست، آن همه دستاورد‌هاي عظيم را به طمع رسيدن به مقام و دنيا بر باد مي‌دهند. مگر در کشور فلسطين صدها هزار مردم آواره نشدند و خانه و شهر‌شان به وسيله اشغال‌گران صهيونيست اشغال نگرديد؟ مگر هزاران نفر کشته نشدند؟ اما بعد از آن همه رنج‌ها، مصيبت‌ها و آوارگي‌هايي که ملت فلسطين در طول پنجاه سال تحمل کرده، عده‌اي به هواي دنيا و مقام حاضر مي‌شوند با اشغال‌گران مذاکره و مصالحه کنند و همه آن زحمات و دستاورد‌هاي ملت فلسطين را بر باد دهند. آنان به‌حق مشمول اين سخن خداوند هستند:أُوْلَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ؛8؛ براي آنان لعنت و فرجام بد سراي آخرت مي‌باشد.


1. مزمل (73)، 20.

2. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي، ج 2، ص 53، ح 2.

3. بقره (2)، 45.

4. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 82، ص 193.

5. طه (20)، 120.

6. اعراف (7)، 21.

7. عنکبوت (29)، 64.

8. رعد (13)، 25.

زمان: 
17/04/1385
توضيحات: 
مشهد، در جمع گروهي از دبيران معارف

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org