صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
قسمت اول | 4.59 مگابایت |
قسمت دوم | 4.52 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
بيانات حضرت آيتالله مصباح در همايش سراسري آسيبشناسي فرقههاي نوظهور در تاريخ 1389/08/05
آسيبشناسي فرقههاي نوظهور
گرايش فطري انسان به خدا
ابتدا چند مقدمه را به صورت فهرستوار بيان ميکنم؛ قرآن به ما ميآموزد انسان بهگونهاي آفريده شده است که ذاتاً به خداي متعال گرايش دارد؛ اين گرايش با عنوانهاي مختلف بيان شده است؛؛ مانند فطري بودن اسلام، فطري بودن توحيد، فطري بودن حقجويي، حقطلبي و مفاهيمي از اين قبيل که همه ما کمابيش شنيدهايم و چه بسا درباره آن سخنراني کردهايم و در اين زمينه کتابهايي هم نوشته شده است؛ از سخنان مرحوم آقاي مطهري رضواناللهعليه کتابي در اين زمينه وجود دارد و همچنين ديگر بزرگان نيز مطالبي دارند. پس بر اساس آموزههاي اسلامي، انسان طوري آفريده شده که وجودش برداري است و جهتي را نشان ميدهد؛ اينگونه نيست که انسان رها باشد و سمتوسويي نداشته باشد؛ در درون او عاملي وجود دارد که او را به سمت خاصي سوق ميدهد. البته عوامل ديگري هم هست که موجب انحراف ميشوند؛ اما اين عامل را خدا در وجود آدمي قرار داده است و در آيات مختلفي بدان اشاره شده است كه يكي از آنها آيه معروف «فِطْرَة اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ است.
خاستگاه مشكلات رواني غرب
نکته ديگر اينکه زندگي انسان در اين عالم بهگونهاي است که اگر از اين مسير منحرف شود، مشکلاتي براي او بهوجود ميآيد؛ مشکلاتي که خودش نميتواند آنها را درست درک و ارزيابي کند و علتش را بفهمد. در اين بخش هم گستره بحث، وسيع است كه تنها اشارهاي به اين موضوع ميكنم؛ امروزه جهان غرب با مشکلات بسياري مواجه است. کساني که مسافرتهايي به کشورهاي اروپايي يا امريکايي داشتهاند، کمابيش ميدانند آنها با چه مشکلاتي دستوپنجه نرم ميکنند؛ بيش از يک قرن است مشکلات فرهنگيشان آنها را در وضعي ناآرام قرار داده است. امروز نسل جديدشان براي رسيدن به آرامش، هر كاري ميکنند؛ ولي هيچ راهي براي رسيدن به آرامش نمييابند. در نهايت هم از فشار، اضطرابها، دلهرهها، نگرانيها و فشارهاي روحي به مخدرات، مسکرات و داروهاي روانگردان روي ميآورند. آنها تا شايد لحظهاي آرامش پيدا کنند. تنها به اين مسئله دلخوشاند که بهرغم همه اين مشکلات، اقتصاد پيشرفتهاي داريم؛ در حالي كه مهمترين مراکز اقتصادي پيشرفته دنيا دچار آفتهايي جدي؛ شدهاند و بهزودي شاهد سرنگوني اين نظام سرمايهداري خواهيم بود. همة اين مشكلات به اين دليل است که از مسير خدادادي منحرف شدهاند و خواهناخواه دودش هم به چشمشان خواهد رفت و آنها را به آفتهايي مبتلا خواهد کرد. اگر در كشور ما هم مشکلات فرهنگي، رواني، اخلاقي، اجتماعي و خانوادگي وجود دارد، بر اثر موجي است که از آن توفان به ما سرايت کرده است؛ موجي كه بر اثر پيشرفت رسانهها و ماهوارهها در بين جوانان ما گسترش يافته است. بنابراين اگر آفتهايي هست، آثار فرهنگ آن سرزمين؛ است.
فرقههاي انحرافي و رسيدن به آرامش
به هرحال، بسياري از مردمي که در دنياي مغرب زمين از همه جا سرخورده شدند، بعدها دريافتند كه اصل اشکال از اين است که از جهت اصلي خلقت منحرف شدهاند؛ يعني به اين نتيجه رسيدند که در مسايل مادي هر قدر هم بيشتر پيشرفت کنند، بر مشکلات آنها افزوده ميشود. از اينرو، به اين فکر افتادند که از گرايشهاي مادي کم كنند و به معنويت روي آورند. برخي از آنها به طبيعتگرايي سوق پيدا كردند و اينکه بروند در جاهاي دور مانند جزاير اقيانوسيه،جزايرميکرونزي و در جنگلها زندگي کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدري آرامش بيابند. امروز ، در پيشرفتهترين ايالتهاي امريکا فرقههاي مذهبي مسيحياي وجود دارند که به طور کلي خود را از دستاوردهاي تمدن امروزي کنار ميکشند. يک گروه از آنها، که ما هم كموبيش با آنها ارتباط داريم، منونايتها هستند؛ يک دسته مسيحي كه سعي ميکنند در جاهاي دور از شهرهاي بزرگ و در روستاها و جنگلها زندگي کنند و تا حد امكان از وسايل پيشرفته امروز بهره نبرند. برخي از آنها حتي سوار هواپيما هم نميشوند و براي مثال سعي ميکنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قديم کشاورزي زندگيشان را اداره كنند. افرادي نيز درصدد برآمدند دنبال روشهايي که اسم آن را عرفاني گذاشتند، بروند؛ گرايشهايي که به نوعي رياضت و مراقبت و مانند آنها نياز دارد. اين روشها در مشرق زمين سابقه طولاني دارد و حتي بوديستها و هندويستها نيز اين روشها را دارند؛ مانند يوگا، ذن و روشهاي ديگر كه ميكوشند از طريق آنها، خودشان را از گرفتاريهاي دنيا برهانند و لااقل ساعاتي به آرامش برسند. ميدانيد كه اصلاً هدف از تأسيس برخي از مذاهب، وجود آرامش است؛ براي نمونه، مذهب بودا براي همين منظور تأسيس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرايشهاي زيادي به اين سبک وجود دارد؛ يوگا يکي از نمونههاست. مشابه اين در ژاپن و چين هم وجود دارد. بهتازگي اروپاييها و امريکاييها گرايش پيدا کردهاند که اين روشها را ياد بگيرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشي برسند. از اين طريق، موجي هم به کشورهاي خاورميانه و اسلامي وارد شده است. کشورهاي عقبمانده و ضعيف از لحاظ هويت و شخصيت هم وقتي ميبينند برخي از مسائل در کشورهاي پيشرفتة مادي رواج پيدا ميکند، با اين فرض كه تبعيت از آنها مطلوب است، ميكوشند از اين روشها استفاده کنند.
ظهور فرقههاي منحرف معنوي
عوامل ديگري نيز وجود دارد كه بايد درباره آن بحثهاي جامعهشناسي و آسيبشناسي اجتماعي انجام داد که چه اتفاقي ميافتد كه در کشورهايي مثل ايران با اين همه سابقه فرهنگي غني و تاريخ درخشان، فرقههاي انحرافي مبتذل يا ديگر فرقههاي انحرافي گمراهکننده پيدا ميشود.
به هرحال، با کمال تأسف شاهديم که در کشور ما نيز اينگونه گرايشهاي انحرافي پيدا شده است و برخي جوانها را مجذوب خودشان کردهاند؛ گرايشهايي که هر انسان عاقلي وقتي از ماهيت آنها اطلاع پيدا کند، ميفهمد که اينها روشهاي انحرافي است. برخي از اين فرقهها مثل شيطانپرستي و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شيوههايي که به کار ميگيرند و اهدافي که براي خودشان معرفي ميکنند پيداست، ارزشي ندارد كه درباره آن بحث كنيم؛ چندان خطري هم ندارد؛ بالاخره اين هم نوعي اباحيگري و بيبندوباري است. آنچه از آن بيشتر احساس خطر ميکنيم اين است که گاهي افكاري از اين نوع؛ گرايشها ترويج ميشود که جنبه قداست دارد؛ اساسش بر بيبندوباري و پرستش شيطان و شهوت نيست؛ بلكه با آهنگي مقدس و پرجاذبه مطرح ميشود و جوانهاي بسيار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب ميکند. خطر اين نوع گرايشها براي ما خيلي بيشتر از خطر فرقههايي مانند شيطانپرستي؛ و امثال آن است؛ چون ميدانيم چه کساني دنبال آنها ميروند و هر کس هم ميرود، ميداند دنبال چه چيزهايي ميرود؛ آنها دنبال بيبندوباري هستند، اسمش را هر چه ميخواهند بگذارند؛ اما اينها اينگونه نيستند؛ بسياري از اينها افرادي هستند که سوابق خوبي دارند؛ حتي بعضي؛ از آنها جبههرفته؛ و علاقهمند به انقلاب هستند؛ اين افراد به اسم گرايشهاي معنوي و عرفاني، در دام ميافتند و جذب ميشوند. گاهي نيز چراغ سبزي به آنها نشان ميدهند كه بيشتر باعث اعتمادشان به آن فرقهاي که انتخاب کردهاند ميشود و کمکم آنها را از راه حق منحرف ميکنند و طعمهاي ميشوند براي شيطان بزرگ و ديگر شياطيني که درصدد تسلط بر کشور، منابع ما و بالاخره به انزوا کشيدن انقلاب هستند. بنابراين، بيشتر بر اين مسئله تأكيد ميکنم؛ زيرا بطلان ساير فرقههاي انحرافي خيلي واضح است.
راه عرفان در كنار راه دين
امروزه حتي در دانشگاهها و محافل علمي و مذهبي، مسئلهاي مطرح ميشود و افرادي را دچار شبهه و انحراف ميکند که لازم است ابتدا به اين مسئله اساسي اشاره کنم و سپس به بعضي از لوازم و شاخههاي آن بپردازم. يک فکر ريشهاي تبليغ ميشود كه در دنيا تازگي ندارد؛ اما در کشور ما تقريباً عمر زيادي ندارد. اساس اين فکر آن است که راه؛ رسيدن به کمالات معنوي، تنها دين نيست؛ اصل مفروض و پيشفرض آنها اين است که انسان يک ارزشهاي معنوي دارد که بايد به آن نائل شود؛ به کمالاتي ميتواند برسد که از راه علوم مادي مانند صنعت و تکنولوژي به آن نميرسد؛ اما غير از دين، راه ديگري هم براي رسيدن به اين کمالات هست كه احياناً از دين هم آسانتر است؛ لااقل در بعضي بخشها از لحاظ زمان کوتاهتر است و با گذراندن دورة محدودي انسان ميتواند به آن نتايج برسد. آنها واژهاي را به کار ميبرند كه در فرهنگ ما به «عرفان»؛ ترجمه شده است؛ ميگويند راه رسيدن به حقيقت، فقط دين نيست اگر در ساية دين به حقيقت يا آن کمالاتي که انسان براي آن آفريده شده ـ يعني کمالات فرامادي ميرسيم؛ راه ديگري هم وجود دارد كه راه عرفان است؛ اگر انسانها هيچ ديني هم نداشته باشند، حتي خدا را هم قبول نداشته باشند، راهي به نام عرفان وجود دارد که ميتوانند آن راه را بپيمايند و به حقيقت و آرامش کامل برسند و مطالبي را درک کنند که ديگران از درک آن عاجزند؛ چيزهايي را ببينند که ديگران نميبينند؛ کارهايي را انجام دهند که ديگران نميتوانند از عهده آن برآيند؛ معادل فارسي واژهاي كه به کار ميبرند، عرفان است؛ حالا اين ترجمه صحيح است يا نيست، موضوع ديگري است. امروز مشکلي که به عنوان يک مشکل نوظهور در جامعة ما، بهويژه بعد از پيروزي انقلاب مطرح شده، رواج فرقههايي است که به نام عرفان فعاليت ميکنند. بنابراين، مسئولان فرهنگي کشور، مسئولان آموزش و پرورش، مسئولان آموزش عالي و ساير کساني که مسئوليتي در حفظ اصالت فرهنگ و دين کشور دارند، بايد به اين مسائل توجه داشته باشند و براي اين انحرافات چارهاي بينديشند.
عرفان چيست؟
پرسش اين است که آيا واقعاً دو راه وجود دارد؟ اين عرفاني که انسان ميتواند با استفاده از آن به حقيقت برسد، چيست؟ البته بحثهاي زيادي اينجا مطرح است؛ مانند اينكه اصل اين عقيده از کجا پيدا شده است؟ چه عواملي باعث ميشود کساني از دين صرفنظر کنند و در پي عرفان باشند؟ در کشور ما اين گرايش از کجا شروع شده است و چه عواملي در ترويج آن مؤثر بوده است؟ اينها بحثهايي است که جامعهشناسان بايد درباره آن تحقيق کنند، اما مهمتر اين است که اصل مسئله را بررسي کنيم و اينكه آيا واقعاً در کنار دين، راه ديگري براي کشف حقيقت داريم يا خير؟ ما در ادبيات ايراني؛ و اسلاميمان با واژة عرفان و احياناً چيزي مشابه آن مثل واژه تصوف، آشنا هستيم. گاهي اين دو مرادف و گاهي با اندکي تفاوت بهکار ميروند. به هرحال، عرفان و تصوف مقولهاي است که از ديرباز در ادبيات ما مطرح بوده است. عرفا، شعرا، متصوفان و فرقههاي زيادي وجود داشتهاند و ما با اين مفهوم آشنا هستيم. امروز وقتي ميگويند راهي در مقابل دين به نام راه عرفان وجود دارد، بسياري تصور ميکنند اين همان عرفان مطرح ميان مسلمانان است يا اصطلاح خاصي مانند تصوف، صوفيگري،درويشي و چيزهايي از اين قبيل است. بايد توجه داشت عرفاني که امروزه در ادبيات غربي به کار ميرود، در ادبيات ما مفهوم خيلي وسيعتري دارد. آن عرفاني که در ادبيات ما به کار ميرود و ما با آن آشناييم، يک واژة عربي است که مساوي با معرفت است؛ هر دو هم مصدر يک فعل هستند؛ «عرف يعرف»، مصدر آن هم معرفت و عرفان است؛ عرفان يعني معرفت و منظور از اين معرفت، يعني معرفت خدا. کساني که پايهگذار عرفان اسلامياند و آن را در ادبيات ما مطرح کردهاند، در پي اين بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدمهايي در اين راه برداشتهاند و در دو مسير بحثهاي نظري عرفاني و روشهاي عملي عرفان کار کردهاند؛ البته بحثهاي نظري تابع روشهاي عملي است؛ يعني فرض اين است که کساني با روشهاي عملي به عرفان واقعي رسيدهاند و بعد آنچه را يافتهاند بيان کردهاند و آن را عرفان نظري ناميدهاند. به هرحال، امروز عرفان دو شاخه دارد. يعني وقتي گفته ميشود عرفان، عارف، کتابهاي عرفاني و بحثهاي عرفاني، دو مفهوم از آن اراده ميشود؛ يک سلسله مباحث مربوط به خداشناسي است و اينكه رابطة خدا با هستي چيست؟ و يک سلسله روشهاي عملي. حتماً شنيدهايد که در بين عرفا معروف است که يک رابطه وحدتي ميان خدا و ساير موجودات وجود دارد. حالا اين مفهوم چيست، درست يا غلط است و معناي درستي ميتواند داشته باشد يا خير، موضوع مورد بحث ما نيست، اما عرفاني که امروز مطرح ميشود و قبلاً در مشرقزمين هم وجود داشته است، بهخصوص در بوديسم خيلي فراتر از اين است؛ در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نيست. در اين مذهب تنها دنبال آرامش روحي هستند و ميگويند انسان ميتواند با طي مراحلي مثل رياضتها، ترک لذتها و همچنين اجراي برنامههاي مراقبه؛ به نيروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوقالعادهاي احساس کند و از چيزهاي ناراحتکننده مثل غم و غصه و رنج رهايي يابد. آنها دنبال چنين چيزي هستند و ميگويند در سايه تعاليم بودا انسان ميتواند به اينجاها برسد؛ اين نوع عرفان، روشهايي دارد که البته اساس آن نوعي بتپرستي است.
عرفان؛ هندوئيسمي
در عرفانهايي که امروزه در اروپا و امريکا مطرح ميشود، عرفان به همين معناي عام به کار ميرود؛ يعني روشي كه انسان با اجراي برنامهها و رياضتهايي به درک و آرامش روحياي فراتر از آنچه در سايه عوامل مادي پيدا ميشود، نائل شود؛ غالباً هم امروزه در اروپا و امريکا، اين هندوئيستها و بوديستها هستند که آنها را با استفاده از برنامههاي ورزشي يوگا و مانند آن آرامش ميدهند؛ يعني عرفان؛ آنها برگرفته از عرفان شرقي چين و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نيست؛ بلکه حالت روحي برتري است که خودشان انتظار دارند و اين حالت دو ويژگي دارد: اول اينكه چيزهايي را درک ميکنند که ديگران درک نميکنند و ديگر اينكه توان کارهايي را پيدا ميکنند که ديگران نميتوانند آنها را انجام دهند. نمونة آن؛ مرتاضان هندياند كه چيزهايي از آنها شنيدهايد و اگر کساني هم به هندوستان مسافرت کردهاند، نمونههاي آن را ديدهاند؛ افرادي كه رياضتهاي خيلي سخت و عجيبي ميكشند و قدرتهايي پيدا ميکنند و به اطلاعاتي دست مييابند. براي مثال، به شخصي ميگويند گذشته تو چنين بوده است و در فلان خانوادهاي متولد شدهاي و چنين و چنان کردهاي و از گذشته او خبر ميدهند؛ يا اينكه از وضعيت فعلي او خبر ميدهند؛ اينكه الان در چه وضعيتي هستي، چه خواستهها و مشکلي داري. برخي از آنها خيلي پيشرفتهتر هستند و از آينده نيز خبر ميدهند؛ مانند اينكه چه خواهي شد و چه کارهايي خواهي کرد. گاهي مرتاضي را ميبينيد که در كنار يك پارك يا معبد و بتكدهاي يک سال تمام روي يک پا ايستاده و دستش را بلند کرده است و غذاي خيلي کمي، كه آن هم غالباً غذاهاي گياهي است، استفاده ميکند. اينها با اين ورزشهاي روحي به چنين اطلاعاتي ميرسند و از نظر عملي قدرتي پيدا ميکنند که بر قدرتهاي مادي غالب ميشود؛ اينها چيزهايي است كه با تواتر ثابت شده است و نقل يک نفر يا دو نفر نيست. نمونه ديگر اينكه شخص ميآيد جلوي قطار ميايستد و با گرفتن دستش در برابر قطاري که با سرعت زياد در حال حرکت است، آن را متوقف ميكند؛ هواپيما آماده حرکت است، ميآيد ميايستد و هواپيما نميتواند حرکت کند و خيلي چيزهاي محسوس ديگر.
عرفان اسلامي و عرفان هندويسمي
در کشور ما هم در گوشه و کنار بعضي از فرقههاي اهل حق چنين کارهايي را انجام ميدهند؛ براي مثال، کاردي وارد شکمشان ميکنند و از آن طرف بيرون ميآورند؛ يا بچهاي را از کوه پرت ميکنند و سالم ميماند و چيزهايي از اين دست که از جنس قدرتهاي روحي است که بر قدرتهاي مادي غالب است. اينها واقعيت دارد و اسم آن را نيز عرفان عملي ميگذارند و بحثهايي را که برخواسته از اينهاست و اطلاعاتي را که پيدا ميکنند يا روشهاي علمي و نظري را که ممكن است رنگ فلسفي هم داشته باشد عرفان نظري ميگويند. بنابراين، عرفان دو اصطلاح دارد؛ يک اصطلاح يعني گرايشهاي ماوراي مادي چه از نقطهنظر فکري و ذهني و چه از نظر رفتاري و عملي؛ اين راه را «راه عرفان»؛ ميگويند؛ اما محور عرفاني كه در ادبيات ما وجود دارد، خداشناسي است. ممكن است گاهي خداوند به کساني که خداشناس هستند و در مسير خداشناسي قدم برميدارند، کراماتي افاضه فرمايد و آنها بتوانند مريضي شفا دهند، و دعايشان مستجاب شود يا اينكه اطلاعاتي از گذشته و آينده بدهند و چيزهاي ديگري بدانها عطا كند؛ اما اينها افاضه الهي است نه حاصل رياضت نفساني. آنها خودشان تلاشي براي اين کارها نميکنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر كه صلاح بداند از اين کرامتها عطا ميکند. از عالمان بزرگ ما کساني بودند كه چنين توفيقهايي داشتند و شايد الان هم باشند و ما نشناسيم؛ در همين عصر اخير، مرحوم آيتالله العظمي بهجت رضواناللهعليه از اين کرامات فراوان داشتند. اين مسئله موجب تشابه ميشود بين آنکه در سايه بندگي خدا به او اعطا ميشود و آن كسي كه در سايه رياضتهاي نفساني چيزهايي به دست ميآورد و چه بسا اصلاً خدا هم براي او مطرح نيست و اعتقادي هم به خدا ندارد؛ بلكه رياضتي مانند ورزش است؛ مانند بندبازها كه بر اثر تمرين روي بند راه ميروند؛ کارهاي عجيب و غريبي ميکنند که ديگران نميتوانند انجام دهند. اين بر اثر برنامههايي است که اجرا ميکنند؛ معمولاً هم اين برنامهها چلهچله است. چهل روز چنين کاري ميکنند و چهل روز كار ديگري انجام ميدهند؛ مانند اينكه در جايي بنشينند يا چشمشان را ببندند؛ نمونه آن ورزشهاي يوگا است که کمابيش از آن اطلاع داريد. اينها خواصي است که براي روح انسان مطرح است. بنابراين روح انسان هم بر اثر برخي تمرينها و ورزشها ميتواند قدرت يا اطلاعاتي کسب کند يا کارهايي را انجام دهد. پس نکتة اول اينکه عرفان، يک معنا ندارد يا لااقل يک حقيقت نيست. يک معناي عرفان معرفت خداست. در سايه معرفت و بندگي، خدا به کساني کراماتي مرحمت کرده كه فيض الهي است. در اينها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرري به کسي نميزند، بلکه براي خلق خدا اسباب رحمت و برکت ميشود؛ اما عرفاني كه آنها ميگويند، قدرتي است كه به هر نوعي ميتوانند از آن استفاده كنند؛ مرتاض ميتواند از قدرتش در راه خوب يا راه بد استفاده کند. مانند زور بازوست كه ميتواند دست در راه ماندهاي را بگيرد و نجاتش دهد يا ميتواند بر سر كسي هم بزند و مظلومي را نابود کند. بايد توجه داشته باشيم که مشابهتي بين اين دو وجود دارد؛ يعني عارف خداپرست ميتواند کارهاي خارقالعادهاي انجام دهد كه مشابه آن را يک مرتاض انجام ميدهد. برخي ميپندارند اين دو از يک مقولهاند و اين منشأ اشتباه ميشود. يكي قدرت روحياست كه بر اثر رياضت به دست آمده است و ديگري لطفي است که خدا به عارف عطا كرده است؛ تفاوت اين؛ دو مانند تفاوت بين معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهايي انجام ميدادند، موسي هم چوبي ميانداخت و اژدها ميشد. آنها هم وقتي سحرهايشان را اعمال کردند، مردم ترسيدند و گفتند: «يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ يعني هر که ميديد، ميگفت اينها مار و اژدها هستند كه راه ميروند و حرکت و حمله ميکنند؛ ولي آنها همه سحر بود. معجزه آن بود که خدا به موسي داده بود. موسي نرفته بود زحمت بکشد و سحر ياد بگيرد؛ فيضي بود كه خدا به او داده بود. نتيجه؛ آن نيز اين شد که سحر سحره را بلعيد. بين کرامتي که عارف الهي پيدا ميکند با آنچه مرتاضين بر اثر رياضتها كسب ميکنند، چنين رابطهاي وجود دارد؛ آن يک قدرتي روحي است كه بر اثر تمرين پيدا ميشود و اين يک فيض الهي و عطيهاي است که خدا به هر که بخواهد ميدهد.
دين؛ راهنماي زندگي انسان
موضوع ديگر اين است که آيا عرفان، به معنايي که اينها ميگويند، ميتواند جاي دين را بگيرد يا خير؟ گاهي حتي در دانشگاههاي ما برخي اساتيد مطرح ميکنند که عرفان يک چيز عامي است و به دين ربطي ندارد و در همه اديان وجود دارد و کساني ميتوانند راه عرفان را بپيمايند؛ حتي اگر به دستورهاي دين هم عمل نکنند، ولي به نتايج آن ميرسند و راه مستقلي است. اين اشتباهي است که از راه خلط بين عرفان شيطاني با عرفان الهي به وجود آمده است. چنين چيزي درست نيست؛ دين برنامه زندگي براي انسان است تا از طريق آن به هدفي که خدا او را براي آن آفريده است برسد؛ مانند اينكه مهندسي ماشيني را اختراع كرده است وهمراه آن کاتولوگي را قرار داده است كه نشان ميدهد چگونه بايد از اين ماشين استفاده کنيم؛ اگر اينجور از اين ماشين استفاده کنيد، ميتوانيد بهترين فايده را از اين ماشين ببريد. اگر کساني بر اساس آن عمل نکنند و ماشين را دستکاري کنند، ماشين زود خراب ميشود و از بين ميرود. دين نيز برنامهاي است كه خدا براي استفاده درست از روح و بدنمان به ما داده است. خدا ميگويد اگر ميخواهيد از اين وجودتان استفاده کنيد و به آن هدفي که من شما را براي آن آفريدم برسيد، بايد اين برنامه را اجرا کنيد؛ صبح که بلند ميشويد پيش از آفتاب بايد دو رکعت نماز بخوانيد؛ اگر تمام شبانهروز ورزش يوگا انجام دهيد، جاي آن دو رکعت نماز را نميگيرد. بايد اين چند دقيقه بلند شويد، وضو بگيريد، و دو رکعت نماز بخوانيد؛ماه رمضان بايد سي روز روزه بگيريد؛ آنهم از فلان ساعت تا فلان ساعت و از اين چيزها امساک کنيد. اگر جاي اين سي روز تمام سال را امساک کنيد و مانند مرتاضان هندي روزي يک دانه بادام بخوريد، جاي آن روزه ماه رمضان را نميگيرد. كسي که شما را آفريده است، ميگويد آن چيزي كه من ساختم، اينجور بايد از آن استفاده کرد. حال اگر بگوييم دلمان ميخواهد به شكل ديگري عمل كنيم، ممكن است به هر بدبختياي منتهي شود. بنابراين، دين برنامه زندگي انسان است که خدايي که او را آفريده است، گفته اينگونه بايد رفتار کني تا به آن نتيجهاي که من در نظر دارم و کمال و سعادت ابدي تو در آن است،؛ نائل شوي. 124 هزار پيغمبر هم فرستاده است تا اين راه را براي ما تبيين کنند؛ ائمه معصومين عليهمالسلام را هم فرستاده است براي اينکه تفسير کنند، توضيح بدهند و فداکاري هم بکنند تا مردم باور کنند اينها غير از خير ما چيزي نميخواهند؛ دين به اين معناست.
عرفان؛ هندي: ورزش روحي
اما آن چيزي كه اين آقايان اسمش را عرفان ميگذارند، يک حرکت و ورزش روحي است وهيچ دليلي ندارد که انسان را به آن کمال برساند. اين شبيه اين ميماند که حداکثر سرعت ماشيني صد کيلومتر باشد و کسي ماشين را دستکاري کند تا با سرعت پانصد کيلومتر برود؛ طبيعي است كه بعد از مدتي از کار ميافتد و بايد آن را به اوراقچي داد. ميتوان از چنين حرکتي سوء استفاده کرد و به جاي سرعت 100 يا200 کيلومتر، كاري كرد كه با سرعت 500 کيلومتر هم راه برود؛ اما اين ماشين براي اين سرعت ساخته نشده است؛ اگر سوء استفاده يا زيادهروي کرديد، به هدفي كه براي آن ساخته شده است، نميرسد و بين راه ميماند. اگر کساني گفتند به جاي روزه ماه رمضان که سي روز است، شما صد روز روزه بگيريد و خيلي هم کمتر از غذاها استفاده کنيد ـ البته مرتاضين هند همين کارها را ميکنند و به نتايجي هم ميرسند و اطلاعات و قدرتهاي روحياي هم پيدا ميكنند ـ عيناً مانند اين است که از ماشيني که بايد پنجاه سال کار کند، ده روز استفاده كنند؛ چون عمر دنيا نسبت به آخرت از يک چشم به هم زدن در يک عمر هزار ساله کمتر است؛ آن بينهايت است و اين هفتاد، هشتاد و يا صد سال است. چه بسا شما در اين مدت از آن استفادهاي ببريد؛ اما عمر ابديتان را خراب ميکنيد. اين امور انجامشدني است و نميگوييم دروغ است؛ واقعاً ميشود از اين ماشين اينگونه هم استفاده کرد؛ اما موقت است؛ استفاده محدودي از آن ميکنيد و بعد هم نابود ميشود و ديگر استفادهاي از آن نميشود. به آنها گفته ميشود: «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُم بِهَا؛ زحمتي کشيديد و مزدش را هم در دنيا گرفتيد.»؛ آن داستان را همه شما شنيدهايد كه روزي امام صادق صلواتاللهعليه وارد مسجدي شدند و ديدند جمعيتي دور يک نفر جمع شدهاند. پرسيدند چه خبر است؟ گفتند انسان عجيبي است و کارهاي خيلي فوقالعادهاي انجام ميدهد و مردم او را تماشا ميکنند. حضرت رفتند جلو تا ببينند او چه کار ميکند. هر کسي هر چه در دستش ميگرفت و به آن شخص نشان ميداد، ميگفت در دستش چيست. حضرت دستشان را بستند و جلو آوردند و گفتند در دست من چيست. او فكري كرد و در صورت حضرت نگاه کرد. دوباره نگاه كرد. امام پرسيد چرا نميگويي؟ نميداني؟ گفت ميدانم؛ تعجب ميکنم که شما چگونه به اين دسترسي پيدا کردهايد؟ گفتند: چه ميبيني؟ گفت آنچه در عالم بوده است، همه چيز سرجاي خودش است. در جزيرهاي پرندهاي يک جفت تخم گذاشته بود كه يکي از آنها نيست. حتماً در دست شما همان تخم پرنده است و من تعجب ميکنم شما با آن جزيره چه ارتباطي داشتيد و چگونه توانستيد آن تخم را از آنجا برداريد. حضرت دستشان را باز کردند و مردم ديدند درست است. بعد حضرت به او فرمودند: چه کار کردي که اين قدرت را پيدا کردي؟ گفت: بنا گذاشتم آنچه دلم ميخواهد، مخالفت کنم و من هر چه دلم خواست، مخالفت کردم. امام فرمودند: دلت ميخواهد مسلمان شوي؟ گفت: نه. فرمودند: بنا شد هر چه دلت نميخواهد عمل کني. آن شخص محکوم شد و بالاخره اسلام را به او عرضه کردند و مسلمان شد. بعد که مسلمان شد، ديگر نتوانست آن كارهاي عجيب را انجام دهد. گفت: عجب کاري کرديم! آمديم دين حقي را پذيرفتيم و خداپرست شديم، آنچه را هم كه داشتيم، از دست داديم. حضرت فرمودند: بله، تا به حال، مزد زحمتهايي را كه کشيده بودي خدا در همين دنيا ميداد، از اين به بعد هر چه زحمت بکشي، براي آخرتت ذخيره ميشود و نتيجه ابدي خواهد داشت. آيا به اين راضي هستي؟ گفت: اگر اينگونه است، راضي هستم. منظور اين است که خداي متعال در انسان چنان استعدادي قرار داده است كه ميتواند ورزشي کند و نتايجي هم از آن بگيرد؛ اما خدا انسان را نيافريده است که فقط بگويد در دست تو چيست.
كار براي رضاي خدا
خدا ما را براي چه آفريده است؟ ما را آفريده؛ است که به مقام خلافت الهي برسيم؛ مقامي که اسمش قرب خداست؛ اسمش جوار خداست. اينكه ميگوييم فلاني به جوار الهي نايل شد، شايد به معنايش توجه نداريم؛ جوار يعني همسايگي، و جار يعني همسايه؛ خداوند آدمي را آفريده است که همسايه خدا شود. اگر از راه دين درست پيروي کرد، به آن جايگاه ميرسد؛ اما اگر به راه دين نرفت، هر زحمتي بکشد، خدا مزدش را ضايع نميکند و در همين دنيا مزدش را ميدهد، اما ديگر در آخرت خبري از پاداش نيست؛ وقتي آنجا بگويد پس پاداش کار خوب من چه شد؟ ميگويند اين کار خوب را براي چه انجام دادي؟ اين مضمون روايت است كه کساني در قيامت ميگويند خدايا ما چقدر کارهاي خوب کرديم، پس چرا اينجا دستمان خالي است. جواب داده ميشود شما اين کار را کرديد که اسمتان را مردم ببرند، از شما تعريف کنند و به شما احترام بگذارند؛ آنها هم احترام گذاشتند؛ ديگر چه ميخواهيد؟ آن کاري که براي خدا انجام داديد کدام بود؟ آنچه را براي او کرديد، آنجا مزدش را ميگيريد؛ آنچه را براي دلتان انجام داديد، دلتان راضي شد و اگر هم براي مردم آن كار را کرديد، مردم هم احترامتان کردند. فرض کنيد مانند اشخاص روحاني دستتان را هم بوسيدند، آنگاه چه ميگوييد؟ براي شما شعار هم بدهند؛ يار امام خوش آمد، ديگر چه ميگوييد؟ اگر كارهايتان را براي اينها ميخواستيد، اينها انجام شد؛ اما کي براي خدا کار کرديد؟ اگر جايي فحشتان دادند، اما خدا راضي بود، حاضر بوديد فحش را بخريد تا خدا راضي باشد؟ آنوقت معلوم ميشود براي خدا کار کرديد يا خير؛ ولي تا زماني كه مردم به شما احترام ميگذارند و به شما پول ميدهند و شما هم مزدتان را ميگيريد، دنبال چه ميگرديد؟ به هرحال، خداوند چنين ظرفيتي را در انسان قرار داده است.
انگيزههاي پيروي از عرفانهاي نوظهور
مسئله ديگري كه بهطور اجمالي بدان اشاره ميكنم اين است كه چه انگيزهاي سبب ميشود افرادي چنين رياضتها وسختيهايي را تحمل كنند.؛ تحمل بعضي از اين رياضتها خيلي مشکل است. ما ميخواهيم يک ماه رمضان روزه بگيريم ـ با مقدمات و مؤخراتش ـ شب تا سحر هر چه دلمان ميخواهد ميخوريم و ميآشاميم و داروهاي تقويتي هم استفاده ميکنيم که ميخواهيم ده يا دوازده ساعت غذا نخوريم؛ ولي اين مرتاضان هند واقعاً زحمتها وگرسنگيهاي طاقتفرسايي ميکشند که اصلاً براي ما قابل تصور نيست. حرکتها، رفتارها و زندگيشان بسيار عجيب است. چه انگيزهاي پيدا ميشود که اين کارها را انجام دهند؟ پرداختن به اين موضوع نيازمند بحثي طولاني است و در واقع، براي اين کارها چند نوع انگيزه مطرح است. اما آن چه بيش از همه مهم است اينكه جوانهاي ما در پي چه هستند؟
از ديرباز کساني که روشهاي درويشي و تصوف و مانند اينها را انتخاب ميکردند و مدتي هم رياضت ميکشيدند همه به دنبال هوس نبودند؛ بلکه در ميان آنها هم کساني بودند که واقعاً زحمتها و رياضتهايي ميکشيدند و صرفاً در پي گذاشتن سبيل و گفتن يا هو و يا مدد نبودند. يکي از عواملي که آنها را به اين کارها واميداشت اين بود کهميديدند مسئله دين و شريعت به گونهاي است که انسان وقتي صبح از خواب بلند ميشود تا شب که ميخوابد، بايد به طور دائم حواسش جمع باشد كه به چه چيزهايي نگاه كند و به چه؛ چيزهايي نگاه نكند، چه چيزي بخورد و چه چيزي نخورد، به کجا برود و به کجا نرود، به چه چيزي دست بزند و به چه چيزي دست نزند؛ انسان به طور دائم احساس ميکند تحت فشار است؛ اما اگر بگويند ده يا چهل روز كاري را انجام بده، ميگويد تلاشي ميكنم و بعد هم هر چه دلم خواست، همان را انجام ميدهم. به اينها اينگونه القا ميشود که وقتي يک برنامة چهلروزه، ششماهه يا يكسالهاي انجام ميدهيد، کمالاتي پيدا ميکنيد، بيمه ميشويد و دنيايتان هم تأمين ميشود. براي مثال،؛ به مقاماتي ميرسيد و اطلاعاتي هم پيدا ميکنيد؛ اما اين براي مدت محدودي است. ميگويند اگر بخواهيم دستور شريعت را اجرا کنيم، از ابتدا که به تکليف ميرسيم تا روزي که ما را در قبر ميگذارند، بايد دائماً ببينيم چه چيزي حلال و چه چيزي حرام است؛ جانمان به لب ميرسد. اينكه «برو چهل روز يا شش؛ ماه يا يكسال زحمت بکش و بقيه؛ عمر را راحت باش»؛ يکي از دامهاي شيطان است. آنوقت آنها از اين فرصت سوء استفاده ميکنند و افراد را به عوالمي ميکشانند و به آنها القا ميکنند که وقتي اين کارها را انجام داديد، ديگر نياز نيست عبادت كنيد؛ از شما نماز و ديگر تکاليف را نميخواهند؛ آنها براي شما مباح ميشود. آنگاه ميگوييد مدتي زحمت کشيدم، اما ديگر راحت شدم؛ اين يکي از انگيزههاست؛ به ويژه وقتي به اسم انجام مناسک و برنامههاي عرفاني، در کنارش چيزهاي دلخوشکنندهاي هم باشد. براي مثال، مجالسي است که انسان با کساني که دوست دارد با آنها بنشيند ـ همجنس يا غيرهمجنس ـ در اين محافل مقدس عرفاني و صوفيگري! احياناً دستي برآرد، پايي بيافشاند، سرودي بخواند، مصافحهاي بکند، کسي را در بغل بگيرد؛ وقتي اينها ضميمهاش باشد، چاشنيهاي خوبي است كه هم عارف ميشويم، هم به مقامات ميرسيم، و هم به چيزهاي دلخواهمان ميرسيم! اگر از اول ميگفتند که لزومي ندارد به احکام شرع عمل کنيد و راه ديگري وجود دارد، خيال انسان راحت ميشود؛ ميگويند آن راه دين براي دينداران است كه سينه بزنند، مسجد بروند و روضه بخوانند و گريه کنند؛ اما راه ديگري هست كه يکجا مينشينند و با مراقبه و خلسه به مقامات و کمالات ميرسند و از همه هم برتر است! اين انگيزههاي شيطاني است که باعث ميشود کساني به جاي دين، به دنبال اينگونه عرفانها بروند.
منافقين، خطرناكتر از كفار
شيطان از اين راهها فراوان دارد؛ منتها كساني که به کلي راهشان از دين جداست، چندان خطري ندارند؛ زيرا آدم متدين ميداند اين راه اشتباه است؛ اما خطرناکتر اين است که در قالب مناسک ديني، به اسم پيشرفت دين، تقرب به علي، همسنخ شدن با سلمان يا اويس قرني، هواهاي نفساني و برنامههاي شيطاني ضميمه شود؛ ما در جامعه از کفار خيلي نميترسيم؛ کافري که از رو شمشير ميکشد و ميگويد من دشمن شما هستم، خيلي ترس ندارد؛ ترس از منافق است كه ميگويد من با شما هستم، اما از پشت خجر ميزند؛ اين خطرناک است؛ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛ منافقين از مشرکين و کفار بدترند، چرا؟ براي اينکه زمينة فريب دادن مردم را دارند؛ در ظاهر اظهار دينداري و انقلابيگري ميکنند، ولي از پشت خنجر ميزنند؛ جوانان سادهدل را بهراحتي فريب ميدهند. اين گرايشهاي عرفاني که روزبهروز مانند قارچ افزايش پيدا ميکند، دام بزرگ شيطان براي جلب جوانهاي پاک ماست؛ اينجاست که دل انسان ميسوزد. جواني که حاضر است به اسم دين و براي تقرب به خدا براي اينکه عشق علي در دلش شعلهور شود، فداكاري كند، به او ميگويند سبيلي بگذار. فلان کار را بکن. اين برنامه را اجرا کن. اين ذکرها را بگو و ديگر به چيزي نياز نيست. غافل از اينکه آن راهي که خدا معين کرده است اين نيست؛ نه علي اين راه را ميپسندد، نه دوستان علي و نه خداي علي.
راه مقابله با فرقههاي نوظهور
آنچه بيان شد، آفتها بود؛ حال چه بايد کرد؟ البته اين گرايشها عوامل کمکي نيز دارد که افرادي را به اين طرف سوق ميدهد. کساني جوانان را از خود ميرانند و طرف مقابل آنها را جذب ميكند. بيشترين دليل رشد فرقههاي انحرافي در کشورهاي اسلامي همين است؛ وقتي لغزشي از کسي سر ميزند، خوبان او را متهم و طردش ميکنند؛ در مقابل، آنها آغوششان را براي جذب او باز ميکنند؛ چون از اين راه رانده ميشود، به آغوش آنها ميرود. بايد حواسمان جمع باشد و با کمال مهرباني، صميميت، بيان خوش و منطق قوي برخورد کنيم. اگر کسي اشتباهي ميکند يا انحرافي در او پيدا ميشود يا دوستي پيدا ميکند و در مجلسي شرکت ميکند که نبايد شرکت ميکرد، نبايد زود او را طرد کرد؛ بايد با مهرباني و؛ صميمت با او صحبت کرد و با منطق قوي برايش روشن کرد که اشتباه کرده است. البته هر چه اين روشنگري غيرمستقيم باشد، مفيدتر است. براي جلوگيري از اين فرقههاي انحرافي، افرادي بايد بيشتر احساس مسئوليت کنند که مسئوليت تربيت جوانها را برعهده دارند. کساني که در دبيرستانها عهدهدار کارهاي پرورشي هستند و روحانيان كه نسبت به جوانها، انحرافات، عقايد، افکار و رفتارهايشان بيشتر حساس و دلسوز هستند، بايد بكوشند عقايد صحيح را با منطق قوي بيان کنند و مسائل انحرافي را پيشاپيش هشدار دهند. بايد بگويند اين راهي كه شما ميخواهيد برويد، چند تا چاله هم در مسيرش وجود دارد، حواستان جمع باشد. به جوانهايمان از اول گوشزد کنيم که در اين ارتباطات، جلسات، معاشرتها و ديدن بعضي از فيلمها، چالههايي هم هست، حواستان جمع باشد. بايد آن چالهها را به جوانان معرفي كرد که اشکال و انحرافش كجاست. اگر ميشد با يک برنامه چهل؛ روزه يا کمتر يا بيشتر، انسان کاري کند که سعادت ابديش تأمين شود، خدا براي چه امام حسين عليهالسلام و 72 تن از يارانش را به كربلا فرستاد تا شهيد شوند؟ اگر اينگونه بود كه ميگفت «اين برنامه، برويد اجرا کنيد تا رستگار شويد!»؛ من و شما که بعد از 1400 سال اين همه زيارت امام حسين عليهالسلام ميخوانيم چه ميگوييم؟ «اشهد انک قد اقمت الصلوه؛ تو نماز را به پا داشتي.»؛ اگر ميشد بدون نماز کاري کنند، چه احتياجي بود كه اين عزيزان خدا اين فداکاريها را کنند و متحمل اينهمه رنج شوند. اين همه پيغمبراني که سالها در چاه زنداني شدند و حتي برخي از آنها را با اره سر بريدند و اينهمه دشمنيهايي که با اولياي خدا کردند، اگر با يک برنامة يوگا مشكل حل ميشد که اين حرفها را نداشت. اينها دام شيطان است براي اينكه شما را از مسير حق منحرف کند. بنابراين، بايد سعي کنيم مباني دين را محکمتر، قويتر و با بيان رساتر تقويت کنيم. پدرها به اندازهاي که دوست دارند فرزندانشان دکتر يا مهندس شوند، به اندازه يک دهم آن هم تعلق؛ خاطر داشته باشند که دينشان را درست بشناسند. آنقدر که آنها را تشويق ميکنند که قهرمان وزنهبرداري يا فوتباليست شوند، مقداري هم تشويقشان کنند که دين را بهتر فراگيرند و اعمال ديني؛ را بهتر انجام دهند. در مدرسه نيز بچههايي را که گرايشهاي ديني دارند، غيرمستقيم تقويت کنيم؛ بهگونهاي که بچههاي ديگر هم تشويق شوند؛ نه اينكه فکر کنند تبعيض قائل ميشويم؛ طوري رفتار کنيم که بچههاي ديگر بفهمند اين يک امتياز واقعي است و سعي کنند واجد آن امتياز شوند.
روشهاي مختلفي براي مقابله با اين فرقهها وجود دارد؛ يك راه ديگر اين است که از همان ابتدا جوان را به سمت راه صحيح سوق دهيم؛ وقتي او در منجلاب افتاد، نجات دادنش مشکل است؛ اين مثل ظرفي است که آلوده شده، ظرف خالي تميز را زود ميتوان از آن استفاده كرد. ميتوان با آن شربت گوارا خورد، اما اگر ابتدا مقداري گريس در ظرف بريزند چه ميشود؟ ذهن جوان همان ظرف تميز است؛ اما وقتي با بعضي از کتابها، فيلمها، جلسات و القائات تبليغاتي آلوده شد، پاک کردن آن مانند پاك كردن آن گريس از ظرف، کار مشکلي است؛ اگر بدبو هم باشد، بوي آن تا آخر ميماند.
بايد اهتمام داشته باشيم با جوانها در کمال مهرباني رفتار كنيم و آنها را با مسير صحيح، مجالس ديني و روحاني مورد اعتماد آشنايشان کنيم؛ سعي کنيم خواندن کتابهاي ديني را که مهر تأييد امام را دارد ـ فرمودند همه کتابهاي آقاي مطهري مفيد است ـ و كتابهايي را كه يقين داريم مفيد است به آنها توصيه كنيم؛ کتابهايي را که مشکوک است يا بگوييم نميدانيم چگونه است يا بگوييم با احتياط مطالعه کنيد؛ بايد برنامهريزي کنيم که تشويق شوند؛ امر و نهي فايده چنداني ندارد و حتي گاهي اثر معکوس هم دارد. زياد گفتن فايده ندارد؛ در عمل بايد بهگونهاي رفتار کرد که توجه جوانها جلب شود و انگيزه پيدا کنند که مطالعه کنند.
اميدواريم که خداي متعال به همة ما اولاً توفيق دهد ايمان خودمان را تا هنگام مرگ حفظ کنيم که هيچ کس نميتواند مطمئن باشد ايمانش را سالم خواهد برد؛ اول بخواهيم خدا ايمانمان را حفظ کند و بعد توفيق دهد خانواده؛ و فرزندانمان را مؤمن تربيت كنيم و بعد هم مسئوليتي را که نسبت به نسل جوان و نسل آينده داريم، درست اجرا کنيم.
وفقنا الله و اياکم ان شاء الله
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org