- جلسه اول: وحدت و اختلاف
- جلسه دوم: وحدت و اختلاف
- جلسه سوم: وحدت بر مدار حق
- جلسه چهارم: فدک بهانه بيان حقايق
- جلسه پنجم: تفاوت هاي حمد، شکر و ثنا
- جلسه ششم: بانوي محدثه
- جلسه هفتم: درياي نعم الهي
- جلسه هشتم: شکر نعم الهي
- جلسه نهم: حقيقت توحيد
- جلسه دهم: انواع خداشناسي
- جلسه يازدهم: امکان شناخت خدا
- جلسه دوازدهم: افعال الهي
- جلسه سيزدهم: هدف آفرينش
- جلسه چهاردهم: هدف آفرينش
- جلسه پانزدهم: برگزيده خدا
- جلسه شانزدهم: عالم نور
- جلسه هفدهم: فلسفه نبوت
- جلسه هجدهم: اصالت توحيد و عرضي بودن شرک
- جلسه نوزدهم: رسالت هاي پيامبر
- جلسه بيستم: صراط مستقيم
- جلسه بيست و يکم: لقاي دوست
- جلسه بيست و دوم: کتاب خدا
- جلسه بيست و سوم: اصالت ايمان
- جلسه بيست و چهارم: نماز درهم شکننده تکبر
- جلسه بيست و پنجم: زکات پاک کننده جان و مال
- جلسه بيست و ششم: روزه، تمرين اخلاص و حج، مظهر شکوه دین
- جلسه بيست و هفتم: عدالت، اطاعت، امامت
- جلسه بيست و هشتم: جهاد، عزت بخش اسلام
- جلسه بيست و نهم: صبر، راز رسيدن به پاداش
- جلسه سي ام: امر به معروف، مصلحتي فراگير
- جلسه سي و يکم: حکمت و آثار نيکي به والدين و ارتباط با خويشاوندان در کلام صديقه کبري(س)
- جلسه سي و دوم: مباني فلسفي حقوق جزاي اسلامي
- جلسه سي و سوم: پاي بندي به تعهد، نردبان تکامل
- جلسه سي و چهارم: امنيت جسمي، رواني و مالي زمينه ساز رشد انسان
- جلسه سي و پنجم: شرک، دشمن ترين دشمن
- جلسه سي و ششم: اطاعت از الله، ريسمان نجات
- جلسه سي و هفتم: فاطمه سلام الله عليها خود را معرفي مي کند
- جلسه سي و هشتم: فاطمه سلام الله عليها از خدمات رسول خدا مي گويد
- جلسه سي و نهم: فضايل اميرالمومنين و رذايل دشمنانش
- جلسه چهلم: تيغ نفاق بر پيکر امت اسلامي
- جلسه چهل و يکم: قرآن؛ معيار حق و منبع قانون
- جلسه چهل و دوم: فتنه سقيفه از زبان فاطمه(س)
- جلسه چهل و سوم: احتجاجات حضرت فاطمه(س) براي عدم صلاحيت خلفا
- جلسه چهل و چهارم: راهکارهاي ايجاد وحدت مذاهب اسلامي
- جلسه چهل و پنجم: افشاي عدم صلاحيت خلفا در کلام حضرت فاطمه سلام الله عليها
- جلسه چهل و ششم: چکيده مباحث گذشته
- جلسه چهل و هفتم: فاطمه سلام الله عليها با انصار سخن مي گويد
- جلسه چهل و هشتم: فرياد هل من ناصر فاطمه سلام الله عليها
- جلسه چهل و نهم: واپسين احتجاج
- جلسه پنجاه: شگردهاي شيطاني بر عليه فاطمه سلام الله عليها
- جلسه پنجاه و يکم: اجماعي دروغين بر عليه فاطمه سلام الله عليها
- جلسه پنجاه و دوم: آيات خطاب فاطمه سلام الله عليها
- جلسه پنجاه و سوم: دفاع از ولايت در بستر بيماري
- جلسه پنجاه و چهارم: اگر علي عليه السلام حاکم ميشد ...
- جلسه پنجاه و پنجم:سرانجام جامعهاي که علي عليه السلام را رها کنند
- جلسه پنجاه و ششم: ماجراي غصب خلافت از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
قسمت اول | 3.27 مگابایت |
قسمت دوم | 2.87 مگابایت |
بسماللهالرّحمنالرّحيم
آنچه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 02/06/89 همزمان با شب چهاردهم ماه مبارک رمضان 1431 قمري ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
افعال الهي
آفرينش از عدم
... ابْتَدَعَ الْأَشْيَاءَ لَا مِنْ شَيْءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِه؛1
حضرت زهرا سلاماللهعليها بعد از شهادت به وحدانيت الهي و اشاره به منّتي که خدا بر بندگان گذاشته که معرفت خودش را براي آنها ميسر نموده است فرمودند: اما حقيقت ذات الهي و کنه صفات او براي هيچ کس قابل شناخت نيست. به تعبير ديگر، احاطه علمي بر ذات الهي و بر صفات او امکان ندارد؛ حتي ميتوان گفت: حقيقت افعال الهي را هم درست درک نميکنيم. ميدانيم که خداوند در جنين روح ميدمد و او را زنده ميکند يا مردهها را در قيامت زنده ميکند يا ... و الفاظي را در اين موارد به کار ميبريم؛ اما حقيقت آن را درک نميکنيم. شايد خداي متعال به بعضي از اولياي خودش مرتبهاي از افعال خود را ارائه فرموده است؛ مثلاً مرحوم علامه طباطبايي رضواناللهعليه فرمودند: ابراهيم نميخواست زنده شدن مردهاي را ببيند؛ بلکه ميخواست حقيقت احياء را درک کند، و خداي متعال به وسيله زندهکردن پرندگان به دست خود حضرت ابراهيم عليهالسلام آنچه امکان داشت را به او نشان داد. شايد معجزات انبياء در واقع کار خدا بود که به دست آنها اجرا ميشد و ايشان حقيقت فعل خدا را مييافتند؛ اما ديگران در شرايط عادي نميتوانند حقيقت فعل خدا را درک کنند. نميتوانند بفهمند خدا چگونه خلق ميکند؟ چگونه ميميراند؟ و ... به اين افعال الهي تنها مفاهيمي را اطلاق ميکنيم، مثلاً ميگوييم: «او زنده ميکند» و اين مفاهيم را ميفهميم. اين مفاهيم از قبيل معقولات ثاني است که براي حقايق خارجي جنبه سمبليک دارد.
حضرت زهرا سلاماللهعليها درباره آفرينش ميفرمايند: ابتدع الأشياء لا من شيء كان قبلها؛ خدا همه اشياء عالم را آفريد؛ اما براي آفريدن آنها احتياج به ماده قبلي نداشت؛ زيرا اگر آن ماده مخلوق بود که جزء همين مخلوقات بود. حضرت ميفرمايند: خدا مجموع اين عالم را از يک ماده ديگري خلق نکرده است. اگر اين مجموعه احتياج به ماده قبلي داشته باشد، تسلسل لازم ميآيد. اگر به حسب تصوير ذهني، خدا را در يک طرف قرار دهيم و عالم را هم يک طرف، براي پيدايش اين عالم غير از اراده خدا احتياج به هيچ چيز ديگري نيست.
اگر در قران آمده است که برخي اشياء از برخي اشياء ديگر خلق شدهاند، مثلاً ميفرمايد: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ؛2 هر موجود زندهاي را از آب آفريديم»، اين آيات با فرمايش حضرت زهرا سلاماللهعليها منافات ندارد؛ زيرا حضرت ميفرمايند: خداوند مجموع اشياء را از ماده قبلي نيافريد و اين منافات ندارد با اينکه بعضي اشياء از بعض ديگر خلق شده باشند. خدا براي خلق اين مجموعه به مادهاي که روي آن کار کند احتياج ندارد.منشأ اين شبهه عمدتا از اينجاست که ما مفهومي که از صنع و حتي از خلق و آفريدن داريم اين است که بايد چيزي باشد تا روي آن تغييراتي ايجاد کرد تا به چيز ديگري تبديل شود؛ مثلاً براي ساخت انگشتر، بايد طلايي باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بريزد، و کارهاي ديگري روي آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود. در اينجا ميگوييم: «صنع الخاتم؛ انگشتر را ساخت.» وقتي گفته ميشود: خدا صانع عالم است، گمان ميشود که بايد مادهاي باشد تا خدا روي آن کار کند و عالم را خلق کند؛ اما اگر هيچ مادهاي نباشد، خدا چگونه عالم را خلق کند؟! اينها افکار نادرست و خامي است. به خاطر اُنسي که ما به کارهاي خودمان داريم نميتوانيم درست درک کنيم که چيزي از عدم محض به وجود آيد. اين امر عجيبي نيست؛ چراکه ما نميتوانيم حقيقت خود خدا را هم درک کنيم. اگر بنا باشد که آنچه را حقيقتش را درک نميکنيم انکار کنيم، در همين عالم ماده خيلي چيزها را بايد انکار کنيم.
آفرينش بدون الگو
نکته ديگر اين است که انسان عملاً نميتواند بدون الگو و نمونه کاري انجام دهد؛ بر اين اساس گمان ميکنيم که وقتي خدا چيزي را خلق ميکند بايد صورتي ازلي و ابدي وجود داشته باشد تا خدا براساس آن صورت، هر چيز ديگري را خلق کند! اما بايد بدانيم که آفرينش خدا براساس الگوگيري از الگوي قبلي نيست. برحسب فرض ذهن، وقتي ما خدا را در يک طرف قرار ميدهيم و همه عالم را در طرف ديگر، ديگر چيزي نيست که بگوييم اين الگوي آفرينش است. اگر گفته شود: صورتهايي ذهني الگوي آفرينش است! ميگوييم: اين صورتها مخلوقاند يا خالق؟ اگرمخلوقاند که جزء عالماند، و اگر مخلوق نيستند بايد عين خدا باشند و گرنه کثرت در ذات خدا لازم ميآيد و هيچ کثرتي در ذات الهي نيست. پس هيچ نمونهاي براي هيچ موجودي قبل از آفرينش الهي وجود ندارد؛ لذا حضرت زهرا سلاماللهعليها ميفرمايند: « وَ أَنْشَأَهَا بِلَا احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ؛ خدا الگوگيري نکرده است از مثالهايي که آنها را سرمشق خودش قرار دهد و بر اساس آنها خلق کند؛ تنها چيزي که در پيدايش عالم مؤثر بوده قدرت خداست.» در خلال مباحث گذشته هم گفتيم که قدرت خدا عين ذات خداست. پس فقط ذات مقدس الهي بوده و با اراده او همه عالم پيدا شده است.
مشيت الهي
و ذرأها بمشيته؛ در زبان عربي در مورد آفرينش عالم تعبيرات مختلفي به کار ميرود؛ مانند ايجاد، خلق، ابداع، انشاء، ذرء و ... که در اينجا «ذرأها» به کار رفته است. اين تعبير در قرآن هم آمده است: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ.3 برخي از اهل معقول براي هر کدام از اين تعبيرات، اصطلاح خاصي قرار دادهاند و هر يک از اين تعبيرات را به دستهاي از مخلوقات اختصاص دادهاند. گرچه با وجود اصطلاح، ديگر به توضيحات فراوان احتياجي نيست، و از اين جهت جعل اصطلاح کار خوبي است، اما بايد بدانيم که اين اصطلاحات با تعبيرات لغوي که در آيات و روايات به کار رفته و با استعمالات عرفي صدرصد تطابق ندارد؛ لذا بايد هر اصطلاح را در فضاي خودش به کار ببريم و وقتي وارد فضاي عمومي شديم، توجهمان به معناي لغوي باشد. در باب مشيت الهي و اينکه خداوند عالم را با مشيت خود خلق کرد، بحثهاي زيادي واقع شده و ميشود. من فقط اشارهاي به اين بحث ميکنم تا دوستان اهل فضل آن را دنبال کنند و اگر دوست داشته باشند در اين باره تحقيق کنند و رسالهاي بنويسند.
سؤال اول اين است که مشيت با اراده چه فرقي دارد؟
سؤال دوم اين است که مشيت و اراده از صفات ذاتياند يا از صفات فعلي؟
سؤال سوم اين است که اسماء الهي با ذات الهي چه رابطهاي دارند؟
برخي متکلمين، به خصوص متکلمين اشعري، اراده را از صفات ذاتي و جزء قدماي ثمانيه ميدانستند. ميگفتند: اراده خدا قديم است و چيزي است غير از علم و غير از ذات خدا. برخي ديگر به استناد امثال اين روايت که ميفرمايد: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَة،4 گفتند: معلوم ميشود که مشيت مخلوق است.
در بعضي روايات آمده است که خدا اسمهايي براي خودش خلق کرده و اسمي را در ذات خودش خلق کرده است که از ذات خودش خارج نميشود. بايد توجه داشته باشيم که در اينجا تعبير خلق به معناي عرفي و به اصطلاح فلسفي نيست، و معناي آن اين نيست که اين اسمي که خدا براي خودش قرار داده مخلوقي است که به آن گفت: اي اسم موجود شو! اگر اينگونه باشد، سؤال ميشود که با چه آن اسم را موجود کرد؟ به عنوان يک وجه عرض ميکنم که شايد مناسبتر اين باشد که بگوييم خلق در مورد آن اسمي که مخصوص ذات الهي است به معناي «جلوه» است.
درباره خلقت عالم باز پندار غلطي از طرف برخي انديشمندان قديم مطرح شده است و آن اين است که ميگفتند: «پيدايش عالم از خدا نوعي جبر است؛ يعني خدا نميتوانست خلق نکند. ذات خدا خلق را اقتضا دارد و اراده و مشيت در اينجا نقشي ندارد»؛ يعني پيدايش عالم از ذات الهي تبارک و تعالي العياذبالله جبري است. در مقابل اين پندار غلط، آيات و روايات به شدت تأکيد دارند که همه چيز به مشيت الهي وابسته است. به پيغمبر ياد ميدهد که وقتي ميخواهي کاري را انجام دهي بگو: انشاءالله (وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا * إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ)،5 و از آداب ديني ما اين است که در هر کاري انشاءالله بگوييم و در قلبمان اين باشد که هيچ کاري بيمشيت خدا انجام نميگيرد؛ حتي در قرآن معناي لطيفي به کار برده و فرموده است: «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ؛6 حتي مشيت شما هم بيمشيت خدا امکان ندارد». خدا خيلي تأکيد دارد که ما خدا را اينگونه بشناسيم که هيچ کار و هيچ چيزي در عالم بيمشيت و اراده او تحقق پيدا نميکند.
شايد مشيت و اراده وقتي با هم استعمال ميشوند معنايشان با هم فرق کند؛ اما وقتي به جاي همديگر به کار ميروند به يک معنا هستند. به هر حال روي کلمه شاء خيلي تأکيد شده است. قرآن تأکيد دارد که ما خدا را به هيچ وجه دست بسته ندانيم. آنجايي که ما گمان ميکنيم که قضاي حتمي است و علت تامه موجود است، غافليم از اين که يک جزء ديگر براي علت هست و آن خواست خدا است؛ اگر او بخواهد همه اينها به هم ميخورد. در هيچ حالي نبايد ما فکر کنيم که خدا دست بسته شد و ديگر خدا هم نميتواند تغييري بدهد! خداي دست بسته که ديگر خدا نيست. اين وابستگي به مشيت خدا در همه مخلوقات هست، خواه قديم باشد يا حادث، مجرد باشد يا مادي. وجود هر مخلوقي وابسته به اراده خدا و به يک معنا تجسم اراده خداست.
قرآن ميفرمايد: فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ.7 جمود بر لفظ اقتضا ميکند که بگوييم: اول بايد امري باشد که متعلق قضا قرار گيرد و خدا هم بايد اول علم داشته باشد، سپس اذن، بعد مشيت و بعد اراده تا ميرسد به تقدير و بعد قضا. وقتي به قضا رسيد کار تمام است. قضا يعني کار را تمام کرد. وقتي کار را تمام کرد، يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ، به آن موجودي که مشمول قضاي الهي شده ميگويد: باش! آن هم موجود ميشود. حالا که ميخواهد چيزي را موجود کند، بايد به آن بگويد: باش! پس بايد قولي از خدا صادر شود؛ با جمع اين شرايط آن امر موجود ميشود. پس غير از ذات خدا اين چيزها بايد باشد. حال سؤال ميشود: اينها خدا هستند يا غير خدا؟ خدا که کلام نيست؛ خدا ميگويد: باش! و اين کلام با گفتن خدا موجود ميشود. اگر اين کلام، خدا بود حادث نبود؛ بلکه هميشه وجود داشت. اگر مخلوق است، نقل کلام ميشود به اين مخلوق. وقتي خدا ميخواهد اين کلام را خلق کند بايد به اين کلام هم بگويد: باش! و همين طور هَلُمّ جَرّاً و تسلسل لازم ميآيد. پس براي يک خلق بايد خدا بينهايت بگويد: باش! اين اقتضاي جمود بر لفظ است. اما وقتي دقت کنيم مييابيم که خدا ميخواهد با اين بيان بگويد: غير از اين که خدا هست و ميخواهد اين امر به وجود آيد، ديگر احتياج به چيزي نيست؛ قرآن ميفرمايد: قرآن به اذن خدا هدايت ميکند (بإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ)؛8 معناي اين آيه اين است که خدا هدايت ميکند به اذن خودش؛ آيا معناي اين آيه اين است که خدا اول بايد اذني را ايجاد کند و بعد به وسيله اين اذن آن هدايت را؟ يا نه منظور اين است که خدا احتياج به اذن کسي ندارد؟ مثل آنجا که از کسي ميپرسند: اين کار را به اذن چه کسي انجام دادي؟ و او در جواب ميگويد: به اذن خودم! به اذن خودم يعني احتياج به اذن کسي ندارم؛ معناي اين حرف اين نيست که به اذن خودم احتياج دارم! اين تعبير در محاورات عرفي و عقلايي هم به کار ميرود. اين که خدا به اذن خود هدايت ميکند، يعني خدا احتياج به اذن کسي ندارد.
اينکه در روايت آمده است: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا؛ اشياء را با مشيت خلق ميکند؛ اما مشيت را با خودش خلق ميکند، يعني چه؟ يعني پيدايش مشيت احتياجي به خلق ندارد. خدا عالم را به اذن خودش خلق ميکند يا هدايت ميکند، معنايش اين نيست که واقعاً بايد اذني ايجاد کند و بعد در سايه آن اذن کارش را انجام دهد! بلکه معناي آن در حد فهم ما اين است که پيدايش مشيت احتياج به واسطه ندارد.
سؤال ديگر اين است که مشيت و اراده آيا عين ذاتاند يا خارج از ذات؟ اگر اراده و مشيت را به معناي محبت برگردانيم، عين ذات ميشوند. صفات ذاتي منحصر نيست به آن صفاتي که در کتابهاي کلامي ذکر شده است. اگر کسي ادعا کند که حب الهي نسبت به ذات خودش و نسبت به آثار ذات، عين ذات خداست، و اراده و مشيت به معناي حب باشد، اراده و مشيت هم از صفات ذات ميشوند. در قرآن هم اراده به معناي حب آمده است( تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ)9.
حضرت زهرا سلاماللهعليها در اين کلام بر روي دو مطلب تأکيد ميکنند؛ اول اين که آفرينش مجموع عالم از ماده قبلي نبوده و وجودش ابداعي است؛ يعني خلقها علي نحو الابداع (نه به معناي اصطلاحي). دوم اينکه خدا به هيچ وجه دست بسته نيست و هميشه با مشيت خود کار ميکند. هر چه را خلق کند چه عمرش کوتاه باشد و چه بينهايت، باز به مشيت او وابسته است.
وصلي الله علي محمد و آله.
1. بلاغاتالنساء، ص27 و بحارالانوار، ج29 ص220.
2. انبياء، 30.
3 . اعراف، 179.
4 . بحارالانوار، ج4 ص145.
5 . کهف، 23 و 24.
6 . انسان، 30 و تکوير، 29.
7 . بقره، 117 و آلعمران، 47 و مريم، 35 و غافر، 68.
8 . ابراهيم، 1.
9 . انفال، 67.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org