قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.76 مگابایت
قسمت دوم2.81 مگابایت

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم

آن‌چه پيش رو داريد گزيده‌اي از سخنان حضرت آيت‌الله مصباح يزدي (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 24/05/89 همزمان با شب پنجم ماه مبارک رمضان 1431 قمري ايراد فرموده‌اند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

وحدت بر مدار حق

تقويت حق؛ هدف ما از وحدت

در دو جلسه گذشته مطالبي را پيرامون وحدت و اتحاد بيان کرديم. گفتيم که ارزش وحدت تابع ارزش هدفي است که براي آن انجام مي‌گيرد. اگر وحدت براي تحقق حقي باشد، به اندازه‌اي که آن حق ارزش دارد حفظ آن وحدت هم ارزش خواهد داشت و بر عکس اگر در راه ابطال حقي يا در راه تحقق باطلي انجام گيرد، نه تنها ارزشي ندارد، بلکه به اندازه ارزش منفي آن باطل، اين وحدت هم ارزش منفي خواهد داشت.
نکته ديگري که بايد به آن توجه داشت اين است که متحد و هماهنگ شدن، در رفتار ميسّر است و گرنه در فکر، اعتقاد و ايمان نمي‌توان بنا را بر تبعيت از غير گذاشت؛ همان‌طور که در دين ـ چه حق و چه باطل ـ اکراه معنا ندارد. اگر اکراهي هم صورت گيرد، اکراه بر انجام يا ترک عملي است؛ حداکثر کاري که مکرِه مي‌تواند انجام دهد اين است که مانع شود که شخص طبق اعتقادش عمل کند يا او را وادار کند که عملي بر خلاف مقتضاي اعتقادش انجام دهد. داستان ياسر و سميه و عمار اين بود که از طرف مشرکين بر برائت از اسلام اکراه شدند؛ اما هيچ يک از مشرکين نتوانستند اعتقاد آنها را سلب کنند. ياسر و سميه مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند. مشرکين هم آنها را به قتل رساندند. عمار در لفظ اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد؛ ولي خيلي مضطرب بود که آيا کار درستي کرده است يا نه. با حالت اضطراب خدمت رسول‌الله صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شد و عرض کرد: «مي‌ترسم هلاک شده باشم»؛ و بعد جريان را نقل کرد. اين آيه نازل شد: مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان.‏1؛ حضرت فرمودند: تو کار درستي کردي؛ تقيه کردي و جان خود را حفظ کردي؛ ولي اضطراب و شکي در ايمانت پيدا نشد.
نمي‌توان اعتقاد قلبي را به خاطر ديگري يا براي حفظ وحدت عوض کرد. اين شدني نيست. اعتقاد و ايمان تابع مبادي خاصي است؛ اگر آن مبادي وجود داشته باشد ايمان پيدا مي‌شود و اگر نبود پيدا نمي‌شود. آن چه موضوع بحث است هماهنگي در «رفتار»؛ براي حفظ وحدت و اتحاد است. رفتار، موضوع تقيه و ائتلاف عملي قرار مي‌گيرد. اين ائتلاف در بعضي موارد مي‌تواند صحيح باشد و آن در جايي است که براي تحقق يک هدف ارزشمندي باشد.
در اسلام يک سلسله احکامي داريم که تابع عناوين خاصي است که در فقه به عناوين ثانوي معروف است و احکامي هم که به تبع آنها ثابت مي‌شود احکام ثانوي است. اکثر اين عناوين در متن قرآن يا احاديث آمده است؛ مثل اضطرار؛ «إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْه‏ِ؛2؛ اگر کسي اضطرار پيدا کرد به خوردن حرام در صورتي که ستمگر و متجاوز نباشد گناهي بر او نيست»؛ يعني حکم اولي به واسطه اضطرار برداشته مي‌شود. اين را حکم ثانوي مي‌گويند. در آيه ديگري مي‌فرمايد: «لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في&rlm؛ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛3؛ خدا اجازه نمي‌دهد که با کفار روابط دوستانه داشته باشيد، مگر اين‌که از آنها بپرهيزيد.»؛ تُقاة؛ به معناي تقيه است. تقوا، تقيه و تقاه هر سه لغت اسم مصدر از فعل «اتّقي»؛ هستند و يک معنا دارند. اين نيز عنواني ثانوي است و حکمي ثانوي دارد.
در مباني فقهي ما آمده است که بين خود مسلمانان نيز گاهي تقيه لازم مي‌شود. داستان عمار تقيه از مشرکين بود؛ ولي در روايات ما بيان شده که اين تقيه در بين خود مسلمين هم جاري است و آن در جايي است که مسلمين با هم اختلاف پيدا کرد‌ه‌اند و اين اختلافات به گونه‌اي تشديد شده است که اگر مسلماني از مسلمان ديگر عملاً تبعيت نکند جانش در خطر مي‌افتد. اين مضمون التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائِي‏4؛ که از همه حضرات معصومين صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين نقل شده موضوعش همين است. حقيقت اين مسأله اين است که امر انسان داير مي‌شود بين اين‌که عمل واجبي را مانند فرقه خاصي انجام دهد، مثلاً نماز را دست بسته بخواند و جانش سالم بماند، يا اين‌که مطابق حکم اولي انجام دهد اما جانش به خطر بيافتد. در اين‌گونه مسائل، مصلحت عناوين ثانوي با مصلحت حکم اولي تزاحم پيدا مي‌کند و شارع مقدس آن مصلحتي را که مانع عمل به حکم اولي است اهم مي‌داند؛ از اين‌روست که مي‌فرمايد: از حکم اولي صرف نظر کن و حکم ثانوي را انجام بده. اين همان تقيه‌اي است که همه فقها به آن فتوا داده‌اند و همه آن را مي‌شناسيم.
نوع ديگري از تقيه هم داريم که حضرت امام رضوان‌الله‌عليه به خصوص روي آن تکيه فرمودند و بعضي از فقهاي ديگر هم به آن فتوا داده‌اند و آن «تقيه مداراتي»؛ است؛ يعني اگر انسان بخواهد طبق فتواي مذهب خودش عمل کند جانش به خطر نمي‌افتد، اما يک مصلحت اجتماعي اسلامي به خطر مي‌افتد؛ افترا و دشمني و کدورت و پراکندگي بين مسلمانان به وجود مي‌آيد و اين باعث مي‌شود که دشمنان سوءاستفاده کنند و عزت و مصالح جامعه اسلامي از بين برود. امام رضوان‌الله‌عليه استدلالات زيادي براي اين مسأله بيان فرموده‌اند. تحليل آن اين است که در اين‌جا بين مصلحت حکم اولي و مصلحتي اجتماعي مانند حفظ عزت اسلامي و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان تزاحم واقع مي‌شود. امام استدلالاتي کرده‌اند که بسياري از رواياتِ تقيه ناظر به يک چنين چيزي است و همه آنها فقط به «تقيه خوفي»؛ مربوط نيستند.
تا اين‌جا روشن شد که ارزش تقيه، يعني ارزش عمل به حکم ثانوي، تابع آن مصلحتي است که در حکم ثانوي است؛ بنابراين اگر تقيه، موجب از دست رفتن مصلحت اقوايي باشد جايز نيست. امام رضوان‌الله‌عليه مي‌فرمايند: در صورتي تقيه ـ چه خوفي و چه مداراتي ـ مشروع است که موجب تفويت مصلحت اقوايي نباشد. تعبير ايشان اين است که مي‌فرمايند: «تقيه در مهامّ امور نيست»؛ بنابراين اگر جان پيغمبر يا امام معصومي در خطر باشد يا خطر حمله به خانه خدا وجود داشته باشد تقيه جايز نيست. در اين موارد حفظ جان موجب تفويت مصلحت اقوي مي‌شود. امام رضوان‌الله‌عليه در جريان مبارزات فرمودند: «امروز تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ و اين حکم ايشان براي اين بود که اسلام را در خطر مي‌ديدند. ارزش جان ما بيشتر است يا اسلام؟ ايشان تشخيص داده بودند که اسلام در خطر است. از اين‌رو فرمودند: «تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ!»؛ اگر براي حفظ اسلام لازم باشد صدها يا هزاران نفر هم کشته شوند بايد کشته شوند تا اسلام محفوظ بماند.
همه اينها به خاطر اين است که خود تقيه ارزش ذاتي ندارد. ارزش تقيه به خاطر آن نتيجه‌اي است که بر آن مترتب مي‌شود. اگر بنا باشد نتيجه تقيه از دست رفتن چيزي باشد که ارزش آن از جان ما و وحدت ما و همه اين‌ها بيشتر باشد، اين تقيه چه ارزشي دارد؟! البته تشخيص اين‌گونه موارد به عهده فقيه آگاه به زمان است که شرايط اجتماع را درک مي‌کند. او مي‌تواند حکم دهد که تقيه ديگر جايز نيست. به هر حال در اسلام چنين مطلبي وجود دارد که گاهي حکمي به عنوان اولي ثابت مي‌شود و گاهي مصلحتي اقوا عارض مي‌شود و براي حفظ آن مصلحت مهم‌تر، عنواني ثانوي بر موضوع مترتب مي‌شود و حکم تغيير مي‌کند. اين مسأله در مسائل اجتماعي هم مصاديقي دارد و از جمله مصاديق آن تقيه است؛ بنابراين اگر تقيه باعث شود که اصل تشيع از بين برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف آن، تدريجاً حقيقت تشيع فراموش شود، در اين‌جا تقيه معنا ندارد. آيا جان ما عزيزتر از حقيقت تشيع است؟! البته اگر دو خطر داشته باشيم که يکي متوجه اصل اسلام باشد و يکي متوجه مذهب تشيع، اين‌جا صحيح است که انسان از مذهب تشيع هم به کلي صرف نظر کند تا اصل اسلام و قرآن محفوظ بماند؛ البته اين فرض بسيار نادري است و معلوم نيست حتي يک بار هم تحقق پيدا کند.
پس تصور نکنيم خود وحدت ارزش مطلقي است و اتحاد بايد به هر قيمتي و در همه جا حفظ شود. از اين‌جا معلوم مي‌شود که وحدت با کساني که راه باطلي را رفته و اکنون که در مبارزات سياسي شکست خورده‌اند و در ضعف به سر مي‌برند، براي حفظ و تقويت خودشان دعوت به وحدت مي‌کنند، ارزشي ندارد. اين افراد مي‌گويند: «براي حفظ وحدت بايد تابع ما شويد! وحدت يک اصل است و از آن‌جا که ما تابع شما نمي‌شويم براي حفظ وحدت بايد شما تابع ما شويد!»؛ اين وحدت چه ارزشي دارد؟ ما بايد ببينيم از اين وحدت چه نتيجه‌اي به دست مي‌آيد. آيا باعث مي‌شود که حق بيشتر قدرت پيدا کند و تقويت شود يا باطل؟ پس ارزش وحدت و اتحاد ـ به معناي هماهنگي در عمل ـ ارزش وسيله‌اي دارد؛ يعني تابع آن هدفي است که بر اين وحدت مترتب مي‌شود. اگر آن نتيجه‌اي که بر اين وحدت مترتب مي‌شود نه تنها فايده‌اي ندارد بلکه ضرر هم دارد،&zwnj؛ اين وحدت نه تنها هيچ ارزشي نخواهد داشت، بلکه ارزش منفي خواهد داشت. بايد ببينيم از اين‌که ما عملاً از وظيفه خودمان صرف نظر مي‌کنيم و با رفتار ديگران موافقت مي‌کنيم چه نتيجه‌اي حاصل مي‌شود؟ آيا مصلحت آن نتيجه اقوا و به حق نزديکتر است و بيشتر موجب عزت جامعه اسلامي مي‌شود يا نه، با اين وحدت، حق تدريجاً فراموش مي‌شود و مردم ديگر حق را نمي‌شناسند و ارزشها از بين مي‌رود و اعتقادات فاسد مي‌شود؟ اگر موجب تضعيف حق مي‌شود اين وحدت ارزش ندارد.

تعصب و بي‌ادبي ممنوع!

حال در مواردي که تشخيص داده شده که وحدت مصلحت اقوا دارد چه بايد کرد؟ در اين‌جا بايد برخي رفتارها را تغيير داد. آنچه که ما بايد به آن توجه داشته باشيم اين است که رفتار اجتماعي ما بايد به صورتي باشد که ساير فرق اسلامي را عليه شيعه نشوراند و به شيعه بدبين نکند و کينه ودشمني‌شان را نسبت به شيعه بيشتر نکند. نبايد رفتار ما به‌گونه‌اي باشد که جان عده‌اي از شيعيان به خطر بيافتد. نبايد کاري کرد يا حرفي زد که احساسات آن‌ها را تحريک کند و در صورت لزوم بايد در رفتارهاي فقهي هم طبق فتواي آن‌ها عمل کرد. حضرت امام به استناد روايات فرمودند: «حضور در جماعت مخالفين و نماز خواندن در صف اول آن‌ها مثل نماز خواندن در مسجد الحرام پشت سر امام معصوم است.»؛ حرفي هم از اعاده نماز نزدند. اين همان تقيه مداراتي است که حضرت امام روي آن تأکيد دارند. بعضي از فقها آن را ذکر نکرده‌اند يا خيلي به آن اهميت نداده‌اند؛ ولي ايشان خيلي به اين مسأله پرداخته‌اند.

تعطيل کردن بيان حقيقت هم ممنوع ‍!

سؤال ديگري که در اين‌جا مطرح مي‌شود اين است که آيا معناي تقيه و جلوگيري از تحريک احساسات ديگران اين است که بحث علمي و تحقيقي هم نکنيم؟ جواب اين است که نزد عقلا چنين چيزي مقبول نيست؟ بله، نزد صهيونيستها مقبول است. آنها در چند کشور اروپايي قانوني وضع کردند که تشکيک در هلوکاست را جرم مي‌داند. اگر کسي بگويد که در آلمان نازي يهوديها دسته‌جمعي کشته نشدند يا در اين مطلب تشکيک کند مجازاتش مي‌‌کنند؛ لذا اگر کسي بگويد: تحقيق درباره حقانيت شيعه جرم است، اين يک گرايش صهيونيستي است. تحقيق در هيچ مذهب و ملتي ممنوع نيست. تحقيق کاري عقلايي است. عاقل آن است که به دنبال شناخت حق و باطل باشد تا حق را قبول و باطل را رد کند.
بنابراين ما مي‌گوييم: ما حاضريم درباره مذاهب مختلف اهل تسنن تحقيق کنيم و هر جا ثابت شد که يکي از مذاهب اهل‌تسنن حق است بنده شخصاً در حضور شما و همه کساني که بعدها مي‌شنوند قول مي‌دهم، مذهبم را تغيير دهم و سني شوم. ما تابع حقيم؛ هر چه را بفهميم حق است آن را روي سر مي‌گذاريم. توقع داريم که ديگران هم همين طور باشند. آن‌ها هم بيايند تحقيق کنند؛ اگر در مذهب ما مطالب صحيحي هست قبول کنيد. إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى&rlm؛ هُدىً أَوْ في&rlm؛ ضَلالٍ مُبين‏5؛ اگر در مذهب شما مطلب صحيحي بود ما قبول مي‌کنيم و اگر در مذهب ما هم مطلبي بود که دليل متقن داشت شما قبول کنيد. اين کار معقولي است و هر جا مطرح شود عقلا تحسين مي‌کنند. همان‌طور که کتابخانه‌هاي ما پر از کتابهاي شماست شما هم اجازه دهيد کتابهاي شيعه در کشورهاي سني به خصوص در عربستان آزاد باشد تا حق‌طلبان مطالعه کنند. مادامي که يکي از اين دو مذهب اثبات نشده سعي مي‌کنيم با هم با رعايت ادب و در محيطي آرام و دوستانه بحث کنيم. اين يک تاکتيک است. همه مي‌دانيم با پرخاش، با فحش و با بدگويي هيچ کس به نظر کسي علاقه‌مند نمي‌شود.
بنابراين ما دو وظيفه داريم؛ يک وظيفه، وظيفه علمي است که بايد در فضاي علمي و تحقيقي مباني تشيع را اثبات کنيم؛ چون معتقديم اسلام حقيقي تشيع است و آنچه که اهل‌بيت عليهم‌السلام پذيرفته و عمل کرده‌اند همان چيزي است که پيغمبر اسلام فرموده‌اند. دوست داريم که ديگران هم از اين خوان کرم الهي بهره‌مند شوند و گمراه و محروم نشوند. اگر فداکاريهاي علماي شيعه در طول قرن‌ها نبود معارف اهل‌بيت عليهم‌السلام به ما نمي‌رسيد. اگر تاريخش نوشته شود يک دائره‌المعارف مي‌شود. اين معارف را از کتابهاي خطي در کتابخانه‌هاي مختلف دنيا جمع‌آوري و حفظ کردند و به ما رساندند. در اين باره داستانهاي عجيبي نقل شده است. من چند سال پيش سفري به هندوستان داشتم و در آن‌جا داستان عجيبي را شنيدم. عالمي شيعه مشغول نوشتن کتابي مي‌شود و براي اثبات حقانيت شيعه و ابطال بعضي از نظرهاي مخالفين احتياج به کتابي پيدا مي‌کند که يک نسخه بيشتر نداشت و در کتابخانه عالمي سني بود. دوستانه از او درخواست مي‌کند که کتاب را در اختيارش قرار دهد ولي او قبول نمي‌کند. اين عالم شيعه از شهر خود مهاجرت مي‌کند و به عنوان کارگر به شهر آن عالم سني مي‌رود. آن عالم براي خودش دستگاه وسيعي داشته است. به آن‌جا مي‌رود و با تواضع مي‌گويد: من غريب هستم و راه درآمدي ندارم. اجازه بدهيد اين‌جا جارويي بزنم، ظرفي بشويم و لقمه ناني هم بخورم. آنها ترحم مي‌کنند و او را به عنوان نوکر قبول مي‌کنند. مدتي آن‌چنان خوش خدمتي مي‌کند که صاحب بيت به او خيلي علاقه‌مند مي‌شود. بعد از مدتي اجازه مي‌خواهد که از کتابخانه استفاده کند. صاحبخانه که به او علاقه‌مند شده بود به او اجازه مي‌دهد. ايشان نيمه‌هاي شب زير نور يک شمع شروع به استنساخ آن کتاب مي‌کند. پس از ماه‌ها موفق مي‌شود کتاب را استنساخ کند. بعد پيش صاحب‌خانه مي‌رود و به بهانه دلتنگي براي بستگانش اجازه رفتن مي‌گيرد. و بالأخره به هر قيمتي بود از آنها خداحافظي مي‌کند و با کتاب از آن شهر مي‌رود. وقتي به شهر خودش مي‌رسد نامه‌اي به صاحب آن کتابخانه مي‌نويسد و پس از شرح ماجرا از او حلاليت مي‌طلبد. آن شخص هم با اين‌که خيلي ناراحت مي‌شود ولي از همت ايشان تعجب مي‌کند و در جواب مي‌نويسد: تو کار خوبي نکردي که بدون اجازه من اين کار را کردي؛ اما من به خاطر اين همتي که تو داشتي تو را بخشيدم.
اين نمونه کاري است که در طول تاريخ عالمان شيعه در زمينه کارهاي فرهنگي انجام داده‌اند تا امروز من و شما حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها را بشناسيم. اگر اين کارها انجام نگرفته بود گمان مي‌کرديم که در صدر اسلام چند نفري با هم دعوايي داشته‌اند و اکنون تمام شده است. اگر نبود اين فداکاريها، من و شما اسم امام حسين عليه‌السلام را هم بلد نبوديم؛ حق پايمال مي‌شد و اصلاً هدف اصلي فراموش مي‌شد. لذا ترک و تعطيل کار علمي و تحقيقي توجيهي ندارد.
وظيفه دوم رفتار مناسب داشتن است. پرخاشگري، بي‌ادبي، بي‌احترامي کردن کار صحيحي نيست. اين کارها باعث مي‌شود که هدف ما به تأخير بيافتد يا نقض شود. اين راهي است که شيطان به انسان نشان مي‌دهد و او گمان مي‌کند که چنين رفتاري شجاعت است. آيا زماني که شيعه نسبتاً قدرتي داشت و امام صادق عليه‌السلام جلسات درس وسيعي داشتند به طوري که علماي اهل‌سنت به وفور پاي درس ايشان مي‌آمدند با پرخاشگري و بي‌احترامي با آنها برخورد مي‌کردند؟ چه طور آنها حاضر مي‌شدند پاي درس ايشان بيايند؟ ما بايد اين روش‌ها را ياد بگيريم. آن‌جا که تقيه خوفي لازم است، تقيه خوفي و آن‌جا که تقيه مداراتي لازم است، تقيه مداراتي داشته باشيم؛ اما در هيچ حالي راه تحقيق را مسدود نکنيم و به ديگران هم اين فرهنگ را بياموزيم. به کتابهاي آنها هم احترام بگذاريم. شما تفسير الميزان را ملاحظه بفرماييد. در بحثهاي روايي همان‌طور که از کافي نقل مي‌فرمايند، مي‌نويسند: في الدر المنثور ... و هيچ فرقي در نقل و در احترام به منقول‌‌عنه نمي‌گذارد.
بسياري از مطالبي که ما براي اثبات مذهب و عقايد فقهي يا اعتقادات کلامي خودمان در مقابل آنان به کار مي‌بريم از منابع آنهاست. آن منابع بيشتر براي طرف قانع‌کننده است؛ چون مدارک ما خيلي براي آنها اعتباري ندارد؛ لذا مرحوم صاحب عبقات‌الانوار و بعد صاحب الغدير اصرار داشتند که از کتابهاي اهل‌سنت مطالب حق را جمع‌آوري کنند تا آنها حجتي نداشته باشند. ما هم بايد اين روش را ياد بگيريم و تکرار کنيم و کاري نکنيم که احساسات آنها تحريک شود و مانعي شود براي اين‌که آنها حق را بشناسند. ما وظيفه داريم که معارف اهل‌بيت عليهم‌السلام را براي نسلهاي آينده و براي همه دنيا حفظ کنيم و هر چه بيشتر گسترش دهيم تا مردم با اين حقايق آشنا ‌شوند. بايد موانع آن را برداريم و خودمان نيز مانع ايجاد نکنيم. کاري نکنيم که آنها اصلاً رغبت نکنند کتابهاي ما را بخوانند و يا حرفهاي ما را بشنوند. اين کار عاقلانه‌اي نيست. همان‌طور ‌که تعطيلِ تحقيق هم کار عاقلانه‌اي نيست.
ان‌شاء‌الله از جلسه آينده يکي از بهترين و افتخارآميزترين منابع شيعه را که همان خطبه حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها است مورد بحث قرار مي‌دهيم و سعي مي‌کنيم از مضامين اين خطبه بهره‌مند شويم که تالي‌تلو وحي قرآني است و از نظر فصاحت و بلاغت، از نظر اتقان مطالب و از نظر شيوه استدلال، جدال و مناظره مجموعه‌اي از چکيدة عقايد مذهب شيعه است.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.


1. نحل، 106.

2. بقره، 173.

3. آل‌عمران، 28.

4. بحارالانوار، ج2 ص 74.

5. سبأ، 24.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org