قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

بررسى مفهوم ذكر

هنگامى‌كه درباره ذكر خدا و مطلوب بودن آن سخن به ميان مى‌آيد و مثلاً، در وصف دوستان خدا گفته مى‌شود كه دائماً به ذكر خداوند مشغولند و هيچ كارى آن‌ها را از ذكر خدا باز نمى‌دارد، در آغاز چهره افرادى در ذهن انسان تصوير مى‌شود كه پيوسته لب هايشان در حركت و به ذكر خداوند گويا است و زبانشان مشغول خواندن اذكار و اوراد است؛ يعنى در ابتدا، عرف مردم ذكر را منحصر در ذكر لفظى مى‌دانند؛ در صورتى كه طبق آنچه از روايات و قرآن كريم استفاده مى‌شود، گستره و شمول و عمق ذكر فراتر از اين است. از اين رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذكر بحث كنيم.

در زبان فارسى كلمه «ياد» معادل كلمه ذكر است كه به خوبى معناى آن را مى‌رساند و از اين جهت مى‌توان گفت كه كلمه ذكر از معدود واژگان عربى است كه معادل فارسى آن به صورت منفرد و بدون تركيب، كاملا معناى ذكر را مى‌رساند.

راغب اصفهانى دو معنا براى ذكر بر مى‌شمارد. وى مى گويد: گاهى ذكر به معناى توانايى انسان براى حفظ شناختى است كه حفظ كرده است، و گاهى به معناى حضور معنايى در قلب و يا سخنى بر زبان است و تقسيم ذكر به ذكر قلبى و ذكر لسانى به معناى دوم مربوط مى‌شود و هريك از ذكر لسانى و قلبى خود بر دو گونه اند: 1. ذكر پس از فراموشى، 2. ذكر بدون سابقه فراموشى كه در ادامه توجه و هشيارى انسان رخ مى‌دهد.1


1. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده ذكر.

مرحوم علامه مجلسى(رحمه الله) درباره مفهوم ذكر مى‌فرمايند: ذكر حضور معنا در نفس انسان است و گاهى نيز به علم و دانش ذكر مى گويند و نيز به سخنى كه معناى مورد نظر را در بردارد، كلمه ذكر اطلاق مى گردد.1

كاربرد ذكر در مقابل غفلت و نسيان

از جمله كاربردهاى كلمه ذكر، كاربرد آن در مقابل «غفلت» و «نسيان» است. اين دو كاربرد در قرآن نيز ذكر شده است. با توجه به اين دو كاربرد، بايد تفاوت بين آن‌ها را باز شناخت. مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله)، در ذيل آيه 152 سوره بقره، در اين باره چنين مى‌فرمايند:

بايد دانست كه «ذكر» گاهى در مقابل «غفلت» گفته مى‌شود، مانند: آيه «وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا...2» و آن عبارت از اين است كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد. يعنى علم به چيزى دارد، ولى خودش متوجه نيست كه علم به آن دارد، بنابراين «ذكر» به معناى علم به علم داشتن است. و گاهى در مقابل «نسيان» گفته مى‌شود و آن عبارت از زايل شدن صورت علمى‌از محفظه ذهن است چنان كه مى‌فرمايد: «وَ اذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ...»3 بنابراين، «ذكر» يعنى وجود صورت علمى‌در حافظه و همان طور كه نسيان داراى آثارى است، ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد. پس همان طور كه در بعضى موارد كلمه نسيان را به ملاحظه وجود آثار نسيان (بدون اينكه حقيقت فراموشى موجود باشد) اطلاق مى‌كنند و


1. بحارالانوار، ج 69، باب 30، حديث6، ص 37.

2. و از آن كسى فرمان مبر كه دل او را از يادمان غافل كرده ايم؛ كهف (18)، 28.

3. كهف (18)، 24.

مثلاً مى گويند: «هنگامى‌كه بدانى دوستت احتياج به يارى و كمك دارد و او را كمك نكنى، فراموشش كرده اى». در اينجا نه اينكه واقعاً او را از ياد برده باشيد، ولى چون «به ياد او نبودن» اثرى را به دنبال ندارد، مثل اين است كه فراموش كرده اى».1

روشن شد كه ذكر و ياد در جايى به كار مى‌رود كه دل انسان متوجه چيزى باشد؛ خواه انسان به چيزى كه قبلاً توجه نداشت توجه يابد، و يا اين كه پس از فراموشى چيزى كه قبلاً به آن توجه داشت، مجدداً به آن توجه يابد. گاه نيز به اين صورت است كه پس از غفلت از چيزى، از حالت غفلت خارج مى گردد و مجدداً به آن توجه مى يابد. البته براى صدق مفهوم «ذكر» ضرورتاً لازم نيست كه غفلت و نسيان و فراموشى بر آن مقدم گردد، بلكه ذكر و ياد در مورد مطلق هوشيارى و استحضار و توجه نيز به كار مى‌رود.

بيان اين نكته لازم است كه در سوره كهف، قبل از آيه وَاذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ... خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) دستور مى‌دهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مى‌دهم و حتماً در جايى كه از آينده خبر مى‌دهى، جمله «إِلاَّ أَنْ يَشَآءَ اللَّهُ؛ مگر اين كه خدا بخواهد» را ذكر كن. اين توصيه از آن جهت است كه هيچ كس و حتى پيامبر(صلى الله عليه وآله)هرگز در مقام تصميم گيرى مستقل نيست و اگر خداوند نخواهد، كسى توانايى بر انجام كارى ندارد.

نكته ديگر در آيه وَ اذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ...، مسأله «نسيان پيامبر(صلى الله عليه وآله)» است كه در آيه بدان اشاره شده است. اين جا اين سؤال مطرح مى‌شود كه مگر پيامبر معصوم نبود و مگر طبق اعتقاد ما و بر اساس آنچه از ادله


1. الميزان، ترجمه آيت الله مكارم شيرازى، ج 1، ص 475 ـ 476.

قطعى استفاده مى‌شود، پيامبر و معصومان(عليهم السلام) از نسيان و غفلت مبرّا و مصون نبوده اند؟ و اگر نسيان و فراموشى در فكر پيامبر راه داشته باشد، مردم نمى‌توانند به گفتار و اعمال او اعتقاد كامل داشته باشند.

پاسخ اين سؤال اين است كه در بسيارى از آيات قرآن كريم گر چه به ظاهر روى سخن خدا با پيامبر است، اما مقصود و منظور توده مردم هستند. طبق ضرب المثل عرب، سخن خداوند در اين موارد، از باب «ايّاك اعنى و اسمعى يا جاره» است؛ همان كه در فارسى نيز مى گوييم: به در مى گويند كه ديوار بشنود.

اطلاقات و استعمالات ذكر

به جز استعمال «ذكر» در معناى لغوى ياد شده، اين كلمه اطلاقات ديگرى نيز در قرآن دارد كه داراى نوعى علاقه و ارتباط با معناى لغوى مى‌باشد. در اين جا كاربردهاى مختلف «ذكر» را در قرآن بررسى مى‌كنيم:

1. قرآن كريم:

ـ ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ؛1 اين‌ها است كه ما آن را از آيات و ذكر[قرآن] حكمت آموز بر تو مى‌خوانيم.

ـ وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛2 و اين ذكر [قرآن] را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده توضيح دهى.


1. آل عمران(3)، 58.

2. نحل(16)، 44.

ـ إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛1 بى ترديد، ما اين ذكر [قرآن]را به تدريج نازل كرده ايم، قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.

مى‌توان گفت علاقه سببيت و مسببيت بين قرآن و ذكر خداوند باعث شده كه در آيات مذكور، ذكر در مورد قرآن استعمال شود؛ چون آيات قرآن سبب و علت ذكر حقيقى يعنى توجه به خداوند است. با توجه به وجود همين علاقه است كه ذكر در مورد كتاب هاى آسمانى و به خصوص تورات استعمال شده است.

2. وحى:

أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ؛2 آيا از ميان ما ذكر [وحى]بر او القا شده است؟ [نه]بلكه او دروغ گويى گستاخ است.

3. كتاب آسمانى:

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛3 و پيش از تو [نيز] جز مردانى را كه به آنان وحى مى‌كرديم گسيل نداشتيم. اگر نمى‌دانيد از اهل ذكر [كتاب هاى آسمانى] بپرسيد.

4. خصوص تورات:

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ؛4و در حقيقت، در زبور پس از ذكر [تورات]نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.


1. حجر(15)، 9.

2. قمر(54)، 25.

3. انبياء(21)، 7.

4. همان، 105.

5. رسول اللّه(صلى الله عليه وآله):

قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّنات لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ...؛1 راستى كه خداوند سوى شما ذكر فرو فرستاده است: پيامبرى كه آيات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مى‌كند، تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون بَرد.

در آيات فوق، «رسولا» از نظر ادبيات عرب، «عطف بيان» يا «بدل» براى كلمه «ذكراً» است و شايد بتوان با تفسير ديگرى و با تقدير گرفتن جمله «وَ أَرْسَلْنَا إلَيْكُمْ»، در آغاز آيه 11، مفاد آن را مستقل از آيه 10 قرار داد كه تقدير آن چنين است: «و أَرْسَلْنَا إلَيْكُمْ رَسُولا». اما تفسير اول كه در آن ارتباط دو آيه كاملا ملحوظ گشته و با عطف بيان و يا بدل قرار دادن «رسولا» براى «ذكراً»، واژه ذكر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) اطلاق گشته، موافق با سياق و ظاهر آيات است. طبق اين تفسير علاقه سببيت و مسببيت و علت و معلولى باعث و مصحّح اطلاق «ذكراً» بر پيامبر خواهد بود زيرا وجود مقدس آن حضرت، بارزترين و مؤثرترين وسيله براى ياد خدا است.

6. نماز جمعه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛2 اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون براى نماز جمعه ندا در داده شود، به سوى ذكر خدا ـ يعنى نماز جمعه ـ بشتابيد و داد و ستد را واگذاريد. اگر بدانيد اين براى شما بهتر است.


1. طلاق(65)، 10ـ11.

2. جمعه(62)، 9.

7. ذكر به معناى شرف و افتخار:

لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛1 هر آينه به سوى شما كتابى فرو فرستاديم كه ياد شما (يعنى آنچه مايه برترى و عزّت شما است) در آن است؛ آيا نمى‌انديشيد؟

8. ذكر به معناى حفظ و به خاطرسپارى:

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛2 و [به ياد آريد]آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بر فراز شما افراشتيم. آن [كتاب] را كه به شما داديم با همه نيرو و به جدّ بگيريد و آنچه را كه در آن است به خاطر داشته باشيد، باشد كه به تقوا گراييد.

انواع ذكر

ذكر را معمولاً به دو گونه تقسيم مى‌كنند: 1. ذكر لفظى؛ 2. ذكر قلبى. برخى ذكر عملى را نيز اضافه كرده اند. اين تقسيم بندى در اصل برگرفته از آيات و روايات است.

بايد توجه داشت كه ذكر لفظى خودبه خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجه به معنا و تأثير در دل است؛ زيرا ذكر به معناى به ياد آوردن است و در مورد ذكر لفظى، اين امر تنها هنگامى‌صادق است كه زبان با دل هم آهنگ باشد. به علاوه، خداوند متعال مى‌فرمايد: و اذكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ


1. انبياء(21)، 10.

2. بقره(2)، 63.

إِلَيْهِ تَبْتِيلا1؛ يعنى ذكر نام خدا با تبتّل همراه باشد، و مقصود از تبتّل اين است كه توجه شخص منحصراً به خدا باشد.

مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى الهى داشته باشد ذكر خدا مى‌داند و پس از تقسيم آن به ذكر لفظى و ذكر قلبى، مى‌فرمايد: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهى داشته باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بيان اخبار و روايات و مانند آن‌ها. وى آن گاه ذكر قلبى را به دو نوع تقسيم مى‌كند: الف) تفكر در دلايل احكام الهى و صفات بارى تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنيا؛ ب) توجه به عقاب و ثواب هاى اخروى و خوف از خدا در هنگامى‌كه امر يا نهيى از جانب خدا متوجه شخص است و در نتيجه، عمل بر طبق تكليف الهى.

در روايات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مى‌توان آن را ذكر عملى ناميد و مرحوم مجلسى نيز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد. بايد افزود كه ذكر قلبى هيچ گونه ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط در دل به خدا توجه دارد؛ اگر در ظاهر نيز به كار ديگرى مشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.

امام صادق(عليه السلام) در روايتى مى‌فرمايند:

مَنْ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ إِخْلاصُهُ أَنْ يَحْجُزَهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ؛2 كسى كه با اخلاص لا اله الاّ اللّه بگويد وارد بهشت مى‌شود، و نشانه اخلاص او اين است كه گفتن لا اله الاّ اللّه او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مى‌دارد.


1. مزّمّل(73)، 8.

2. بحار الانوار، ج 93، باب 5، روايت 21.

با دقت در روايت فوق در مى يابيم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: يكى، گفتن لا اله الاَّ اللّه، كه ذكر لفظى است؛ دوم، همراه بودن ذكر با اخلاص در نيت، كه ذكر قلبى است؛ و سوم، اين كه اخلاص بايد در رفتار شخص اثر گذارد و او را از گناه باز دارد، كه اين ذكر عملى است.

هم چنين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در يكى از سفارش هاى خود به اميرمؤمنان(عليه السلام)به صراحت ذكر عملى را بيان مى‌كنند:

«يا على سه چيز است كه اين امّت طاقت انجام آن را ندارند: 1. مساوات و برادرى، 2. انصاف و از صميم قلب حق دادن به مردم، 3. ذكر خداوند در هر حالى؛ و ذكر تنها «سبحان اللّه » و «الحمد لِلّهِ» و «لا اله الا اللّه» و «اللّه اكبر» نيست؛ بلكه ذكر اين است كه اگر كسى به حرامى‌از حرام هاى الهى برخورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند.1

از جمله آياتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آيه 205 سوره اعراف است؛ آن جا كه خداوند مى‌فرمايد:

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ؛ و در دل خويش، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بى صداى بلند ياد كن و از غافلان مباش.

در آيه فوق، به دو قسم ذكر و ياد پروردگار اشاره شده است: يكى در دل، و ديگرى به زبان و آهسته و شايد بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلند مطلوب نيست و با مقام عبوديت و اظهار ذلّت و حقارت در پيشگاه الهى سازگارى ندارد. در قرآن كريم در مورد نماز مى‌خوانيم:


1. همان، ج 77، باب 3، روايت 2.

وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً؛1 و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسيار آهسته اش مكن، و ميان اين [و آن]راهى [ميانه] جوى.

هم چنين در روايتى چنين آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كه در بعضى از جنگ ها با اصحاب خود راه مى پيمودند. شب هنگام به بيابانى هولناك رسيدند، و اتفاقاً آن شب بسيار تاريك بود. يكى از اصحاب با صداى بلند تكبير گفت. حضرت فرمود: آن كس را كه مى‌خوانيد نه دور است و نه غايب.

«تضرع» از «ضراعة» و به معناى زارى كردن است. «خيفة» نيز نوع خاصى از ترسيدن است كه با ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد. بنابراين در معناى «تضرع» ميل و رغبت در نزديك شدن به شخص متضرع اليه، و در معناى «خيفه» پرهيز و ميل به دور شدن از آن شخص نهفته است. از اين رو دليل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خيفه توصيف كرده اين است كه آدمى‌در ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چيزى را دوست مى‌دارد و به اين جهت مى‌خواهد خود را به آن نزديك كند، و هم از آن مى‌ترسد و از هيبت آن مى‌خواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنين از اين آيه شريفه استمرار در ذكر قلبى و لفظى نيز استفاده مى‌شود.2

حقيقت ذكر

چنان كه گفته شد حقيقت ذكر در درون انسان و در قلب او عينيت مى يابد و


1. اسراء (17)، 110.

2. الميزان، ج 8، ص 382ـ383.

ذكر لفظى تنها نُمود خارجى همان حقيقت درونى است كه مى گذرد. ذكر خدا تنها تكرار كلمات نيست بدون آن كه آن كوچك ترين نقش و تأثيرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون اين كه گوينده به معنا و مفهوم والاى آن‌ها توجه كند. چگونه ممكن است به ياد دوستى باشيم و در همان حال عملا با او دشمنى بورزيم؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در حقيقت دشمنى با خدا است سازگار باشد؟! گرچه در برداشت سطحى، ذكر همان ذكر لفظى تلقى مى‌شود، اما توجه به حقيقت ذكر و استعمالات آن در روايات و آيات، ما را به اين نكته رهنمون مى‌سازد كه معناى حقيقى ذكر، همان توجه درونى و قلبى است و اساساً به ياد كسى بودن، از مقوله لفظ نيست.

اطلاق ذكر بر ذكر لفظى، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكايت گر چيزى است كه در دل مى گذرد. وجود «علاقه دالّ و مدلول» بين لفظ و معنا موجب شده كه مجازاً بر ذكر لفظى نيز ذكر اطلاق گردد. البته بر اثر كثرت استعمال، اين اطلاق و استعمال جنبه حقيقت يافته و ديگر نيازمند قرينه نيست و بر اين اساس، ما حقيقتاً ذكر را به دو نحو استعمال مى‌كنيم: يكى به معناى ياد كردن قلبى، و ديگرى ياد كردن زبانى. البته با دقت در مى يابيم كه ياد كردن زبانى بدون هيچ مرتبه اى از توجّه قلبى ميسور نيست زيرا كسى كه مى‌خواهد ذكرى بگويد ـ مثلاً ذكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه» يا «سبحان اللّه و الحمد للّه» ـ بايد در آغاز توجهى هرچند اندك به خداوند و تكليف و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگيزه انجام آن رفتار مستحبى در او ايجاد گردد.

البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه

برخاسته از دل يا راهى براى رسيدن به ذكر قلبى باشد و در اين صورت است كه در عمل نيز مؤثر خواهد بود. كسى كه سعى مى‌كند به ياد خدا باشد، طبعاً در عمل نيز با ديگران متفاوت خواهد بود. امام صادق(عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايند:

مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللَّهِ كَثِيراً. ثُمَّ قَالَ: لاَ أَعْنى سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، وَ إِنْ كَانَ مِنْهُ، وَ لَكِنْ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ، فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ مَعْصِيَةً تَرَكَهَا؛1 از زمره مهم ترين و والاترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش فرض كرده اين است كه فراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند: مقصود من تنها گفتن «سبحان اللّه» و «الحمدللّه» و «لا اله الا اللّه» و «اللّه اكبر» نيست، اگرچه اين‌ها نيز ذكرند؛ بلكه مقصود من ياد خدا در رويارويى با چيزى است كه خداوند حلال و يا حرام كرده است. پس اگر آن كار طاعت خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگر معصيت و نافرمانى بود، رهايش كند.

با توجه به اهميت و جايگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كريم غايت و هدف بر پا داشتن نماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است. خداوند خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) مى‌فرمايد: وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي ؛2 و براى ياد من نماز برپادار.

اگر ما نماز را تركيبى از اعمالى چون ركوع، سجود و «اذكار» لفظى بدانيم، لازمه اش اين است كه غايتْ جزيى از مغيّا باشد؛ يعنى مجموع


1. بحارالانوار، ج 71، باب 65، روايت 9.

2. طه(20)، 14.

نماز كه دربرگيرنده اعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است اقامه گردد. البته چنين چيزى غلط نيست، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمى‌باشد و از نظر ادبا پذيرفته نيست كه جزيى از كل و بخشى از مركّبى غايت آن كل مركّب قلمداد گردد. و نيز روشن است كه توجّهى كه غايت و هدف بر پا داشتن نماز قرار داده شده، توجه قلبى عميق و قوى است نه توجه ضعيف و سطحى كه لازمه اقدام به هر عبادتى است. اگر انسان هيچ توجهى به خداوند پيدا نكند و به ياد او نيفتد، گر چه توجهى مبهم و ضعيفى باشد، انگيزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت. اصلاً شرط صحت نماز قصد تقرب است و كسى كه مى‌خواهد نماز بخواند حتماً بايد قصدش اطاعت امر خداوند باشد. از اين رو امكان ندارد عبادت او خالى از توجه به خداوند باشد.

با توجه به آنچه گفته شد، «ذكرى» كه در آيه شريفه به عنوان غايت نماز ذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نيت آن ضرورت دارد. غايت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عميق قلبى به خداوند كه ثمره نماز و مترتب بر آن است.

مراتب داشتن ذكر

تا اين جا روشن شد كه ذكر واقعى همان توجه قلبى به خداوند است. هم چنين اشاره كرديم كه ذكر لفظى نمى‌تواند به كلّى خالى از ذكر قلبى و توجه درونى باشد. اما اين توجه هميشه و در همه افراد يكسان نيست؛ گاهى بسيار ضعيف و گاهى بسيار قوى است به گونه اى كه شخص مشغول ذكر كاملا به آنچه مى گويد توجه دارد و حضور خداوند را با تمام وجود درك

مى‌كند. بنابراين ذكر قلبى داراى مراتب بى شمارى است و چنان نيست كه توجهات قلبى هميشه و در همه افراد يكسان باشد و تفاوتى بين آن‌ها ملاحظه نگردد. افراد ضعيف تنها به مراتب نازل ذكر نايل مى‌شوند و مراتب عالى آن، كه عبارت است از توجه تام و كامل به ذات و صفات و اسماى الهى، به جز براى اولياى خاص و برگزيده خداوند ميسر نمى گردد. در اين ميان، گاهى مرتبه نازل ذكر سبب و زمينه رسيدن به مرتبه عالى ترى از آن مى گردد و به واقع، ذكر هم وسيله مى‌شود و هم غايت و هدف. به اين حقيقت در برخى از دعاها و مناجات ها اشاره شده است؛ مثلاً در مناجات شعبانيه مى‌خوانيم:

إِلهى وَ أَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلى ذِكْرِكَ؛ خدايا (با موفق داشتنم) به ياد خودت، به من اشتياق و شيفتگى (بيشترى) نسبت به (مراتب عالى تر) ياد خودت عنايت فرما.

اين كه برخى از مراتب ذكر وسيله رسيدن به مراتب عالى تر آن قرار داده شده، دلالت دارد بر اين كه براى رسيدن به مراتب عالى ذكر ابتدا بايد از مراتب ضعيف تر شروع كرد. ما ابتدا بايد از ذكر لفظى شروع كنيم و به اين بهانه كه در هنگام گفتن ذكر لفظى توجهمان به خداوند ضعيف است، آن را رها نكنيم. گاهى هنگامى‌كه دعا و ذكر ما بى رمق و بى روح است و از توجه كافى به مبدأ هستى برخوردار نيست، شيطان ما را وسوسه مى‌كند كه آن را رها كنيم؛ چرا كه ذكر و دعايى كه از توجه قلبىِ كافى به خداوند برخوردار نباشد، چون جسمى‌بى روح و مرده است و فايده اى ندارد! برخى از روشن فكران نيز كه دچار انحراف و لغزش شده اند سخنانى شبيه اين را تكرار مى‌كنند؛ مثلاً در مورد نماز مى گويند: نمازهايى كه اغلب مردم

مى‌خوانند، صرفاً لقلقه زبان و عارى از توجه به خداوند و توجه به محتواى نماز است و فايده اى ندارد و خواندن و نخواندنش يكسان است! اين پندار ناشى از وسوسه شيطان است. آنان غافلند كه همين ذكر و نماز به ظاهر بى روح و خالى از توجهِ كافى، گرچه در برابر ذكر با توجه و نماز با حضور قلبِ كافى چيزى به شمار نمى‌آيد، اما چون براى اظهار بندگى خدا انجام مى پذيرد، اين قابليت و استعداد را دارد كه روح ما را صفا و نورانيت ببخشد و سبب رسيدن به مراحل عالى تر توجه به خداوند گردد. پس نبايد آن را بى ثمر و بدون فايده قلمداد كنيم و تحت تأثير وسوسه هاى شيطانى آن را ترك كنيم.

هم چنين اگر به هنگام خواندن قرآن حال و توجه كافى نداريم، بايد مراقب باشيم شيطان ما را وسوسه نكند كه خواندن قرآن بدون توجه به محتوا و معناى آن چه فايده اى دارد. چنان كه عده اى تحت تأثير القائات شيطان، خواندن قرآن بدون توجه و درك معانى آن را خالى از فايده مى‌دانند. درست است كه اين قرائت در مقابل قرائت اولياى خدا قطره اى در برابر دريا به حساب مى‌آيد، اما وقتى انسان با توجه ارتكازى به خداوند و جهت اظهار بندگى قرآن را با احترام بگشايد و آيات آن را بخواند و مرور كند، كارى پرفايده و پرثمر انجام داده است. البته گرچه ما بايد به اذكار لفظى اهميت بدهيم و آن‌ها را ترك نكنيم، اما نبايد هم به آن‌ها اكتفا نماييم. بايد با همتى عالى، سعى كنيم از مسير اذكار لفظى به توجهات قلبى برسيم و توجه فزون ترى به اسما و صفات الهى پيدا كنيم.

در اين جا ذكر اين نكته نيز بايسته است كه ما غالباً، متناسب با حالمان، فقط به وسيله يك يا دو اسم از اسامى‌خداوند به ذات حق توجه

پيدا مى‌كنيم. اين در حالى است كه، براى مثال، در دعاى گران سنگ و پرمحتواى جوشن كبير، با ذكر هزار اسم بارى تعالى، از مسير آن‌ها به ذات حق توجه مى يابيم. مسلماً اين توجه گسترده تر از توجهى است كه تنها از مسير يك يا دو اسم از اسامى‌حضرت حق حاصل مى‌آيد. از اين رو مناسب است براى ارتباط با خداوند، به جاى تأكيد بر يك يا چند مناجات خاص، از ساير ادعيه و مناجات هاى منقول از معصومان: نيز استفاده كنيم.

رد نگرش هاى انحرافى درباره ذكر

همانند بسيارى از معارف اسلامى و قرآنى و مطالب حق، در مورد بحث ذكر نيز انحراف ها و كج انديشى هايى وجود دارد و در هر دو حوزه فهم و عمل افراط و تفريط هايى صورت مى پذيرد. از يك سو افراد سطحى نگرى را مى‌بينيم كه بدون توجه به محتوا و معناى ذكر و حتى بدون توجه به خداوند و تنها بر اساس عادت، تسبيح دست مى گيرند و ذكر مى گويند. اين دسته كه توجهى به معنا و محتواى ذكر ندارند، مى پندارند كه با صرف گفتن اذكار و اوراد به وظيفه خود عمل كرده اند و به سبب آن قرين سعادت و نيك بختى مى گردند و مشكلاتشان مرتفع و گناهانشان بخشوده مى‌شود. در مقابل، كسانى اساس ذكر را زير سؤال مى‌برند و آنچه درباره ذكر گفته مى‌شود را ساخته و پرداخته ذهن افراد مقدس مآب مى‌دانند و مى گويند آن‌ها براى اين كه از زير بار مسؤوليت ها و وظايف اجتماعى شانه خالى كنند، در گوشه اى مى‌نشينند و به خواندن دعا و ذكر مشغول مى گردند، در حالى كه اين عمل جاى تكاليف واجب را نمى گيرد و با ترك واجب تقرّبى حاصل نخواهد شد.

هر دوى اين گرايش ها انحرافى و غلط است. طبق آنچه ما در باب حقيقت ذكر گفتيم، حقيقت ذكر مربوط به دل و قلب است. اذكار لفظى نيز از آن رو كه حكايت گر حالت توجه قلبى به خداوند هستند ذكر ناميده شده اند. از اين رو اگر ذكر لفظى حاكى از توجه قلبى و همراه با توجه درونى نباشد، در حد لقلقه زبان باقى مى‌ماند. راستى چگونه ممكن است كسى كه در حال ذكر لفظى و زبانى چشم به نامحرم دوخته، يا به موسيقى حرام گوش مى‌دهد و يا بر عليه برادر مؤمن خود توطئه مى‌كند، مشغول ياد خدا باشد؟! چنين كسى با ذكر و ياد خدا بيگانه است. او تنها طبق عادت روزمره خود لحظاتى را به لقلقه زبان مى گذراند، بدون اين كه توجهى به معناى ذكر داشته باشد و توجه قلبى او به خداوند برانگيخته گردد. به واقع، او با اين كار معارف و ارزش هاى الهى را به بازى و مسخره گرفته است و خود و ديگران را فريب مى‌دهد.

عده اى تصور مى‌كنند كه تكرار يك سرى الفاظ و اذكار، بدون توجه به محتوا و معناى آن‌ها و بدون توجه قلبى به خداوند، به آن‌ها كمال و تعالى مى‌بخشد و عمل آن‌ها از جهاد در راه خدا نيز برتر است! غافل از اين كه ذكرى كه طبق عادت انجام مى گيرد و از حد لقلقه زبان فراتر نمى‌رود سودى به حالشان نمى‌بخشد. ذكر وقتى ارزش دارد كه همراه با توجه و حضور قلب باشد و فرد را از گناه و عصيان باز دارد. كسى كه به معصيت و گناه مشغول است امكان ندارد، بتواند به ذكر واقعى بپردازد؛ همان گونه كه ممكن نيست از كسى كه به خداوند توجه دارد و خداوند را ناظر و حاضر مى‌بيند معصيت سر زند. هنگامى‌معصيت از فرد سر مى‌زند كه از خداوند غافل گشته و او را فراموش كرده باشد. در اين حال تفاوت نمى‌كند كه

زبانش به گفتن ذكر مشغول باشد يا نباشد. از اين رو، مضمون برخى از روايات اين است كه ذاكر خدا كسى است كه از خداوند اطاعت كند و غافل كسى است كه معصيت كند گرچه نماز و روزه او فراوان باشد. كسى كه فراوان قرآن مى‌خواند و روزه مى گيرد و نماز مى گزارد و در عين حال معصيت مى‌كند، غافل است و تنها بر طبق عادتى روزمره به آن اعمال مى پردازد. ذاكر حقيقى كسى است كه قلباً به خداوند توجه دارد و عملا خداى را اطاعت مى‌كند و از معصيتِ او سرباز مى‌زند. معصيت با توجه به خدا و ايمان سازگار نيست. برخلاف تصور افراد مقدس مآب كج انديش كه جاهلانه به معارف الهى مى‌نگرند و هرچيزى را به دل خواه و ميل و سليقه خود تفسير مى‌كنند، ذكر خدا، گفتن تند و سريع يك سرى الفاظ و تكرار آن‌ها بدون توجه قلبى نيست. ذكرى كه براى ظاهرسازى و فريب كارى مردم انجام مى گيرد، ذكر نيست. ذكرى كه باعث كمال و تعالى انسان مى گردد و در آيات و روايات از آن ستايش شده، توجه قلبى به خداوند است نه ذكرى كه از لقلقه زبان فراتر نمى‌رود.

از سوى ديگر، چنان كه اشاره داشتيم، عده اى بيگانه با فرهنگ اسلامى، گفتن ذكر را خالى از فايده و واقعيت مى‌دانند و بر اين باورند كه اين اذكار را مقدسين و مذهبى ها براى بازار گرمى و رواج كار خود درست كرده اند. اين نگرش كسانى است كه فرهنگ و بينش اسلامى‌ندارند و از حقيقت انسان و كمال او بى خبرند. آنان ارزش واقعى انسان را نمى‌دانند و تصور مى‌كنند كه ارزش هاى انسانى صرفاً همان ارزش هايى است كه ماديين مطرح مى‌سازند. براساس چنين نگرشى، آنان ذكر و عبادت را يك سرى آداب و رسومى‌تلقى مى‌كنند كه نقشى در كمال واقعى انسان ندارد.

مواجهه ما با اين افراد بايد مبنايى باشد. ابتدا بايد اسلام و قرآن را بر آنان عرضه كنيم. اگر واقعاً به اسلام و قرآن معتقد باشند طبيعى است كه بايد لوازم اين اعتقاد را بپذيرند؛ و از جمله لوازم اين اعتقاد، باور داشتن عبادت، دعا و ذكر خداوند است. اما اگر اسلام و قرآن را قبول نداشتند، بايد با دلايل عقلى براى آن‌ها حقيقت و كمال انسان و مسير رشد و تعالى او را ثابت كنيم.

توضيح فزون تر اين كه، ما معتقديم ذكر حركت به سوى خدا و كمال نهايى انسان، و راهى جهت رسيدن به قرب الهى است. اين باور و اعتقاد بر يك سرى پيش فرض ها و اصول موضوعه قطعى و مسلّم بنيان نهاده شده كه بررسى آن‌ها فرصت زيادى مى‌طلبد و البته نبايد از نقد و بررسى آن اصول و اعتقادات مبنايى پروا داشت و خط قرمز بر گِرد آن‌ها كشيد. از جمله آن اصول موضوعه اين است كه ما معتقديم موجودى به نام «خدا» وجود دارد كه واجد و موجِد هر كمالى است. هم چنين از جمله آن‌ها اين است كه انسان روحى دارد كه حقيقت او را شكل مى‌دهد و آن روح داراى تكامل است. كمال حقيقى انسان نيز مربوط به روح او است و بدن صرفاً ابزارى است براى تكامل روح. بر اساس فرهنگ اسلام و قرآن، كمال انسان مرتبه اى است كه «قرب الهى» ناميده شده است. بر همين اساس ما معتقديم كارى براى كمال و سعادت انسان مفيد است كه در جهت نزديكى و تقرب به اللّه باشد. تعبير «قربة الى اللّه» در بين همه مسلمان ها در هر شهر و روستايى شايع و رايج است. نزديكى به خدا نيز فيزيكى و جسمانى و حركت از نقطه اى به نقطه ديگر نيست، بلكه روحانى و قلبى است. اين روح انسان است كه بايد به خداوند نزديك گردد. روح نيز از سنخ علم، معرفت و آگاهى است و خصيصه ذاتى آن، درك و فهم و شناخت است.

در تعريف جسم مى گوييم: جسم چيزى است كه داراى طول و عرض و عمق است. اما در تعريف روح مى گوييم: روح موجودى است داراى درك. فصل مميز روح درك است و حقيقت آن با درك توأم است. حركت و رشد روح در گرو علم و آگاهى و توجه است. سقوط روح نيز ناشى از ضعف شعور، آگاهى، علم و توجه است. بنابراين چنين موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزديك شود، بايد توجهاتش به خداوند فزونى گيرد و بلكه دايمى گردد. توجهات روح به خداوند، در حقيقت قدم هايى است كه روح براى رسيدن به خداوند بر مى‌دارد. هرقدر اين توجهات قوى تر باشد و انسان در دعا و نيايش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بيشترى به خداوند داشته باشد و بيشتر رضا و قرب او را مد نظر گيرد، به خداوند نزديك تر مى‌شود. در مقابل، هرقدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعيف تر باشد از خداوند دورتر مى گردد. هرقدر روح به دشمنان خدا و شيطان نزديك تر گردد و در راه هاى شيطانى گام بردارد، بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد.

حاصل سخن اين كه: حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذيرد و حركت دل همان توجهات دل است. از اين رو حقيقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقيقت ذكر نيز توجه و آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گويش. بدين ترتيب حقيقت سير انسان همان توجهات او است. اين سخن بسيار فراتر از مطالبى است كه در فوايد ذكر آمده است (مثل اين كه گفته مى‌شود ذكر موجب آرامش روح است، يا انسان را از گناه باز مى‌دارد، يا او را به پاداش و ثواب مى‌رساند و از آتش دوزخ مى‌رهاند)؛ چرا كه هم ذكر و هم آنچه به عنوان فايده آن برشمرده مى‌شود، همه وسيله اند و هدف و

مطلوب چيزى فراتر از آن‌ها است. هدف قرب خداوند است و ذكر همان راهى است براى رسيدن به قرب خدا. فوايد برشمرده شده براى ذكر نيز اين چنين هستند و اصالت ندارند. اصالت تنها از آنِ قرب خدا است. با اين تحليل در مى يابيم كه تكامل حقيقى انسان بدون ياد خدا تحقق نمى يابد.

خداوند در قرآن مى‌فرمايد:

وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ؛1 و در دل خويش، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بى صداى بلند، ياد كن و از غافلان مباش.

سپس در آيه بعد، در بيان علت امر به ياد خداوند مى‌فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ؛ به يقين كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او را به پاكى مى‌ستايند و براى او سجده مى‌كنند.

از اين دو آيه، ظاهر مى‌شود كه قرب به خدا تنها به وسيله ياد و ذكر او حاصل مى‌آيد و به وسيله ذكر است كه حجاب هاى حايل بين بنده و خداوند برطرف مى‌شود. اگر ذكرى در كار نمى‌بود، همه موجودات در نزديكى و دورى نسبت خداوند يكسان بودند و از اين نظر هيچ اختلافى بين موجودات نبود كه يكى به او نزديك تر باشد و ديگرى دورتر.

ضرورت توجه به كميّت و كيفيت ذكر

در ارتباط با مراتب ذكر، هم بايد كميّت و مقدار ذكر ملاحظه گردد و هم


1. اعراف(7)، 205.

كيفيت آن. از اين روى در روايات و قرآن و سفارش هاى اولياى دين بر كميّت ذكر تأكيد شده است. حتى سفارش شده كه ما در نماز تنها به اذكار واجب بسنده نكنيم و سعى كنيم اذكار مستحبى فراوانى كه وارد شده و نيز تعقيبات و تسبيجات فاطمه زهرا(عليها السلام) را نيز بگوييم. بى ترديد اگر ذكر مكرر خداوند اثر سازنده در روح انسان نمى‌داشت و موجب تعالى انسان و رسيدن به مراحل عالى توجه به خداوند نمى گشت، مورد سفارش و تأكيد قرار نمى گرفت. از جمله آياتى كه ناظر به كميّت ذكر است و خداوند در آن به فراوانى ذكر سفارش كرده است، آيه 41 سوره احزاب است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را بسيار ياد كنيد.

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛1 و چون نماز گزارده شد، در [روى]زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

در برخى روايات وارد شده كه انسان بايد پيوسته به ذكر خداوند مشغول باشد و در هر حالى و در هنگام انجام هر كارى نبايد از ذكر خداوند غافل باشد. از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه حضرت موسى(عليه السلام) در مناجات خود خطاب به خداوند عرض كرد: خدايا، مواقعى براى من پيش مى‌آيد كه از مقام عزّت و جلال تو شرم دارم كه در آن حال ذكر تو را بگويم. خداوند در


1. جمعه(62)، 10.

پاسخ فرمود:

يا مُوسى إِنَّ ذِكْرى حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛1 اى موسى، ذكر و ياد من در هر حالى نيكو است.

گاهى انسان در وضعيتى قرار دارد كه نمى‌خواهد ديگران در آن حال او را مشاهده كنند يا با آنان سخن بگويد، چه رسد به اين كه در آن حال با خداوند سخن بگويد. در چنان وضعيتى حجب و حيا باعث مى‌شود كه انسان هم از سخن گفتن با ديگران خوددارى كند و هم خودش را از آنان مخفى نگاه دارد تا او را در آن وضعيت مشاهده نكنند. از اين جهت، حضرت موسى(عليه السلام) كه نمى‌خواهد لحظه اى از ياد خداوند غافل باشد و زبان مباركش از ذكر خداوند باز ايستد، به خداوند عرض مى‌كند كه در شرايطى من از عزت و شكوه خداونديت حيا مى‌كنم كه ذكر تو را بگويم. خداوند در پاسخ مى‌فرمايد، در هر شرايط و وضعيتى ذكر من نيكو است. از اين رو مى‌بينيم در شريعت اسلام دعاهاى مخصوصى براى هنگام قضاى حاجت وارد شده است.

هم چنين در باب تأكيد بر كميّت ذكر و اهميت آن، اما باقر(عليه السلام)مى‌فرمايند:

پدرم فراوان ذكر مى گفت. وقتى با او راه مى‌رفتم پيوسته ذكر مى گفت، وقتى با او مشغول خوردن غذا بودم، باز ذكر مى گفت و اگر با مردم سخن مى گفت، سخن گفتن با آنان او را از ذكر خدا باز نمى‌داشت و پيوسته مى‌ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده است و «لا اله الاّ اللّه» مى گويد.2


1. بحارالانوار، ج 13، باب 11، روايت 21.

2. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روايت 42.

چنان كه عرض كرديم، گذشته از كميّت ذكر، بر كيفيت ذكر نيز تأكيد شده و بلكه اين تأكيد فزون تر نيز هست. زيرا ارزش واقعى هر كارى در گرو كيفيت آن است، و عمل به ظاهر كوچك، اما با كيفيتى عالى بهتر است از عملِ به ظاهر بزرگى كه از كيفيت نازلى برخوردار باشد. عمل اندك همراه با تقوا، بهتر است از عمل فراوانى كه از تقوا بى بهره باشد. دو ركعت نماز با توجه، از صد ركعت نماز خالى از توجه بهتر است. قرائت چند آيه قرآن با توجه و تدبر، از ختم قرآن بدون توجه و تدبر بهتر است.

خداوند در باب كيفيت بخشيدن به ذكر و عبادت مى‌فرمايد:

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً...؛1 و چون مناسك حج خود را به جاى آورديد، خداى را ياد كنيد آن گونه كه پدران خود را ياد مى‌كنيد، بلكه شديدتر خدا را به ياد آوريد.

عرب هاى جاهلى پس از انجام حج چند روزى در منا توقف مى‌كردند و با شعر و نثر و سخنان ادبى به پدران و اجدادشان افتخار مى‌كردند و آنان را به رُخ يكديگر مى‌كشيدند. خداوند در برابر اين عمل زشت ناشى از تعصب فاميلى و قبيله اى فرمان داد كه مسلمانان پس از فراغت از حج به ذكر او مشغول گردند و فرمود: همان گونه كه پدرانتان را ياد مى‌كرديد، خداوند را ياد كنيد، بلكه خداوند را عميق تر و شديدتر ياد كنيد؛ چرا كه نعمت حياتى كه خداوند در اختيار شما نهاد و بالاتر از آن، نعمت هدايت شما به راه راست، بالاتر و والاتر از حقوق پدران شما است.

آيه فوق از آن روى ناظر به كيفيت ذكر است كه در آن از واژه «اشدّ»


1. بقره(2)، 200.

استفاده شده است. اين واژه بيان گر شدت عمل، در برابر ضعف آن، و بنابراين ناظر به كيفيت عمل است؛ در مقابلِ كاربرد واژه كثير (در برابر قليل) كه حكايت گر كميّت و مقدار عمل است. توصيه به كيفيت بخشيدن به عمل از آن جهت است كه حج گذار پس از انجام مناسك خود كماكان متوجه و متذكر موقعيت ويژه و حساسى كه در آن قرار گرفته است باشد و فرصت طلايى درك حضور خداوند و معنويت فزاينده موسم حج را از كف ندهد و دچار غفلت نشود؛ چنان كه اعراب جاهلى بعد از انجام مناسك حج افتخارات پدران خود را برمى‌شمردند و از ياد خداوند غافل بودند.

توجه به كيفيت ذكر از آن رو است كه توجهات دل انسان يكسان نيست؛ گاهى توجه سطحى است و گاهى عميق، و گاه آن چنان عمق و قوت مى يابد كه انسان به هنگام توجه به كسى، كاملا از امور پيرامون خويش غافل و بى خبر مى‌ماند؛ به سان عاشقى كه دل را به معشوق سپرده و كاملا متوجه او و محو در جمال او است و اصلاً توجه ندارد كه در پيرامونش چه مى گذرد و ديگران چه قضاوتى درباره او دارند. گاهى شدّت توجه چنان است كه بحسب آنچه نقل شده در هنگام نماز تير را از پاى اميرالمؤمنين(عليه السلام) خارج كردند تا زياد احساس درد نكنند زيرا آن حضرت در حين نماز چنان غرق توجه به خداى متعال بودند كه هيچ توجهى به خويش و درد پا نداشتند.

ما بايد سعى كنيم بر كيفيت ذكر بيفزاييم و به توجه قلبى خود به خداوند عمق بيشترى بخشيم. در عين حال نبايد از كميّت ذكر نيز غافل گرديم. بايد متوجه باشيم ذكر و ياد خدا حد و مرزى ندارد. حتى اگر موفق شويم از نظر كميّت به بالاترين سطح ممكن برسيم و تمام شبانه روز را به

ذكر خدا سپرى كنيم، مراحل بى شمارى از كيفيت آن پيش روى ما است. البته شايد براى برخى شرايطى پيش آيد كه ذكر لفظى مطلوب نباشد. كسانى كه ايمانشان ضعيف است و شائبه ريا براى آن‌ها وجود دارد، اگر در مقابل ديگران زياد ذكر بگويند، ممكن است گرفتار ريا شوند. در اين صورت براى آن‌ها شايسته تر آن است كه با دل به خداوند توجه يابند و به ذكر قلبى بسنده كنند تا از آفت ريا كه نوعى شرك است مصون بمانند.

ارتباط كنترل نفس با توجه به خداوند

مرتبه توجه قلبى انسان به خداوند، بستگى به سطح كنترل او بر دل و خطورات قلبى خويش دارد. براى سنجش مرتبه توجه قلبى خود به خداوند، بايد بنگريم كه تا چه حد اختيار دلمان را در دست داريم. براى اين كار مى‌توانيم در اين مسأله تأمل كنيم كه به هنگام نماز به چه چيزهايى بيشتر توجه پيدا مى‌كنيم. برخى به هنگام نماز ـ كه مظهر توجه به خداوند و ذكر او است ـ بيشتر به مسايل حاشيه اى توجه دارند و كمتر به خداوند توجه مى يابند. آن‌ها در نماز تازه فرصت مى يابند كه فراموش شده هاى خود را به ياد آورند و به فكر كردن درباره مسايل روزمره خود بپردازند. آنان چنان از خدا و نماز غافلند كه فقط وقتى سلام نماز را مى‌دهند، يادشان مى‌آيد كه نماز مى‌خواندند. اين غفلت و بى توجهى از ياد خدا ناشى از تسلط شيطان بر نفس انسان است. اگر اختيار دل انسان به چنگ شيطان افتاد، به هر سو كه بخواهد مى‌كشاند. در نتيجه، انسان به همه چيز توجه دارد، جز خدا. اگر اين امكان فراهم مى‌بود كه خطورات قلبى و گرايش ها و توجهات دل خود را به هنگام نماز به تصوير بكشيم، متوجه مى‌شديم كه از

بين انبوه آن تصاوير اندكى ـ و آن هم شايد! ـ به خداوند اختصاص دارد. به واقع ما در نماز و عبادت خود به هر چيز و هر كس توجه داريم جز خداوند و معبود خويش و هركسى به خانه دل ما وارد مى‌شود جز صاحب خانه. اين رسوايى بزرگى براى انسان است. براى رهايى از اين رسوايى، بايد بكوشيم كه در هنگام ذكر و نماز، دل خود را از پراكنده گرايى باز داريم و به تدريج قدرت تسلط بر نفس و قلب خويش را پيدا كنيم. در اين صورت مى‌توانيم به توجهمان به خداوند تمركز و عمق بخشيم.

حتى كسانى كه به كارهاى باارزش و بااهميتى چون تحصيل علم اشتغال دارند ـ و چه بسا به دليل شدت علاقه به كسب علم، پيوسته و در همه حال به مطالب علمى‌مى انديشند و حتى در خواب نيز مطالب علمى‌براى آن‌ها تداعى مى‌شود ـ نبايد شدّت علاقه به علم و پرداختن به آن، سبب شود كه از توجه به ساير ابعاد وجودى خود و از ذكر و توجه به خداوند غافل گردند. عالم بايد در كنار تحصيل علم به خودسازى و فزونى بخشيدن به توجهات معنوى خود به خداوند نيز بپردازد و در اين صورت است كه مى‌توان گفت تحصيل علم براى خدا و برخوردار از اخلاص است و نتايج ارزشمندى بر آن مترتب مى گردد و خدمت به اسلام به حساب مى‌آيد و به وجود انسان بركت مى‌بخشد. در غير اين صورت، بيم آن مى‌رود كه شخص عالم بى عمل گردد. طبيعى است كه وقتى اين شجره خبيثه در دلش ريشه دواند، هستى او بر باد مى‌رود و از آن پس دلش لياقت توجه به خداوند را نخواهد داشت؛ چه رسد كه توجه عميق به خداوند پيدا كند!

نقش نيازهاى مادى و معنوى در يادكردن خداوند

عمده ترين دليل لزوم ذكر خدا نياز فطرى خود انسان است. انسان از آغاز زندگى خود را برتر از اين جهان ماده مى‌بيند و در وراى حقايق نسبى و اعتبارى، حقيقت مطلقى را مى‌جويد كه هستى و زيبايى مطلق باشد تا دل به او ببندد. در اين ميان تنها خدا است كه از هر عيب و نقص مبرّا و شايسته ستايش و پرستش است. از اين رو همه انسان ها با گرايشى از درون خويش، او را مى‌طلبند و حتى آنان كه به ظاهر به غير خدا دل بسته اند در تعيين مصداق به خطا رفته اند وگرنه در حقيقت او را مى‌جويند. سرچشمه اين احساس نياز، علاقه انسان به از بين بردن نقص ها و پر كردن خلأهاى وجود خويش است. تنها در پناه خداوند است كه انسان خود را نورانى مى‌بيند و خلأهاى وجود خويش را فراموش مى‌كند، و ذكر خدا بهترين راه ايجاد ارتباط با آن منبع فيّاض و لايزال و درياى لطف و رحمت است.

بدين ترتيب، عمده ترين انگيزه انسان براى روى آوردن به ذكر الهى و توجه به خداوند، نيازهاى مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى، و در يك كلام، ضعف و نقص وجودى او است. بر همين اساس، مراتب و انواع مختلفى براى ذكر تحقق مى يابد. انسان ها به دليل تفاوت مراتب معرفت و شناختشان نسبت به خدا و اسما و صفات الهى و نيز به حسب نيازها و انگيزه هايى كه براى ذكر خداوند دارند، اذكارشان چه از نظر مفهوم و چه از نظر مرتبه و سطح متفاوت مى‌شود. مثلاً كسى كه در تأمين غذاى خود مشكل دارد، گرسنگى و نياز به غذا او را متوجه صفت رازقيت خداوند مى‌كند و او خداوند را با اسم «يا رازق» مى‌خواند. چنين كسى حتى اگر در

آن لحظه «يا اللّه» نيز بگويد، در واقع صفت رازقيت خداوند را در نظر گرفته است؛ چون او ابتدا صفت رازقيت خداوند را تصور كرده و همان صفت انگيزه توجه به خداوند شده است. هم چنين، ساير نيازهاى انسان هريك انگيزه براى توجه به اسم خاصى از اسماى الهى را پديد مى‌آورند.

پس با توجه به انگيزه هاى مادى و معنوى و سطح توجهى كه انسان به خداوند دارد، گونه ها و مراتب ذكر شكل مى گيرد. دراين بين، پايين ترين مراتب ذكر مواردى است كه انگيزه ها و نيازمندى هاى دنيوى زمينه ذكر خداوند را فراهم آورده است. در آغاز، نوعاً انسان از مسير نيازهاى مادى به خداوند توجه مى يابد. مثلاً وقتى به بيمارى و مشكلى گرفتار مى‌شود، فطرتاً به خداوند توجه پيدا مى‌كند و با توسل و نيايش و راز و نياز به درگاه خدا، از او مى‌خواهد كه مشكلش را مرتفع سازد. گرچه چنين ذكر و عبادت و توجهى كه با انگيزه مادى انجام پذيرفته با عبادت و ذكر اولياى خدا تفاوت اساسى دارد، اما نبايد آن را ناديده گرفت؛ چون همين انگيزه ها نيز بين ما و خداوند پيوند ايجاد مى‌كنند و باعث مى‌شوند انسان از خداوند و توجه به او غافل نگردد. چيزى كه هست بايد متوجه باشيم كه با اين انگيزه هاى مادى و دنيوى در آغاز راه قرار داريم و به اولين و پايين ترين مراتب ذكر خداوند رسيده ايم.

عالى ترين و نقش آفرين ترين مراتب ذكر مربوط به مواردى است كه انگيزه هاى معنوى و نيازهاى اخروى باعث توجه به خداوند شده اند. وقتى انسان مى‌نگرد كه زندگى بى انتهايى در پيش دارد كه كاستى هاى جهان ماده ـ نظير بيمارى، ندارى و گرفتارى هايى كه او را رنج مى‌دهند ـ در برابر گرفتارى ها و عذاب هاى آن بسيار ناچيز و بى مقدار هستند، در مى يابد كه

نياز او به خداوند و لطف و عنايت او در جهان آخرت بسيار فراتر از نيازهاى اين جهانى او به خداوند است. بر اين اساس، كسى كه تحت تأثير انگيزه هاى معنوى و نيازهاى اخروى به خدا روى آورد توجه پاينده ترى به خداوند پيدا مى‌كند. درست به همين دليل است كه در ادعيه و مناجات هايى كه از ائمه اطهار(عليهم السلام) وارد شده، علاوه بر ذكر نعمت هاى اخروى و توجه به آن‌ها، بر عذاب ها و گرفتارى هاى قيامت نيز تكيه شده است.

نيازمندى هاى مادى (از قبيل نياز به خوردن و آشاميدن، لباس و نياز به انس يافتن با ديگران) غريزى و فطرى اند و نوع انسان ها بسيار تحت تأثير آن‌ها هستند. شبيه اين نيازها ـ و البته با اختلاف اساسى و ماهوى نسبت به مشابه هاى دنيايى خود ـ در آخرت نيز وجود دارند. به همين دليل، خداوند متعال براى ترغيب انسان هاى متعارف به بهشت و جهان آخرت، در موارد بسيارى به آن دسته از نعمت هاى اخروى اشاره مى‌كند كه هم نام نعمت هاى دنيوى هستند. در اين جا نمونه هايى از اين آيات را با هم مرور مى‌كنيم:

ـ إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ؛1خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند در باغ هايى كه از زير [درختان] آن نهرها روان است در مى‌آورد: در آن جا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى‌شوند، و لباسشان در آن جا از پرنيان است.


1. حج(22)، 23.

ـ وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ؛1 و [مؤمنان و صالحان]در آن جا همسرانى پاكيزه خواهند داشت، و در آن جا جاودانه مى‌مانند.

ـ إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيم. عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ. تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ؛2 به راستى نيكوكاران در نعيم [الهى]خواهند بود. بر تخت ها [نشسته]مى‌نگرند. از چهره هايشان طراوت نعمت [بهشت] را در مى يابى.

ـ يكى از عالى ترين لذّت ها در دنيا اين است كه عاشق با معشوقش خلوت كند و روبه روى او بنشيند و با او سخن بگويد. اين لذت در آخرت نيز براى بندگان صالح خدا عينيت مى يابد، از اين رو خداوند مى‌فرمايد:

فِي جَنّاتِ النَّعِيمِ . عَلى سُرُر مُتَقابِلِينَ. يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْس مِنْ مَعِين. بَيْضاءَ لَذَّة لِلشّارِبِينَ؛3 در باغ هاى پر نعمت، بر سريرها در برابر همديگر [مى‌نشينند]، با جامى‌از باده ناب پيرامونشان به گردش در مى‌آيند؛ [باده اى]سخت سپيد كه نوشندگان را لذّتى [عالى]مى‌بخشد.

هم چنان كه گفتيم، مرتبه ذكر كسانى كه بيم و اميد نسبت به عذاب ها و نعمت هاى آخرت آن‌ها را به ذكر خداوند وا مى‌دارد بالاتر و فراتر از مرتبه ذكرى است كه بر پايه انگيزه ها و نيازمندى هاى دنيايى شكل گرفته است. اما در اين ميان، عالى ترين و خالصانه ترين مرتبه ذكر كه عقل ما از درك و تصور آن عاجز است، ذكرى است كه بر پايه نيازمندى هاى مادى و اخروى و حب نفس استوار نگرديده؛ بلكه بر پايه ايمانى خالص و اعتقادى راسخ به خداوند و محبت اتمّ الهى و انس با حضرت حق سامان يافته است.


1. بقره(2)، 25.

2. مطففين(83)، 22ـ24.

3. صافات(37)، 42، 46.

ايمان صحيح و استوار و اعتقاد راسخ و راستين به خدا، مستلزم ذكر خالصانه و دايمى‌ذات اقدس الهى است. اگر كسى واقعاً خداوند را شناخت و به او ايمان آورد، جز خدا، هيچ چيز و هيچ كس ديگر را قابل ذكر نخواهد يافت و جز شوق انس با او، چيز ديگرى انگيزه ذكر او نمى‌شود. بديهى است وقتى كه خدا در دل كسى تجلى نمايد، آن دل جايى براى جلوه هاى غير خدايى نخواهد داشت. چنين كسانى از روى محبت شديد به خداوند او را ياد مى‌كنند: والَّذِينَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ؛1 كسانى كه ايمان آورده اند در دوستى خدا سخت ترند. گاه انسان براى منافع شخصى به ياد دوستش مى‌افتد، اما گاه فقط رشته مودت و محبت، او را به ياد محبوب مى‌اندازد و باعث مى‌شود شب و روز به ياد او بوده و عقربه دلش همواره به سوى او متوجه باشد. آنچه باعث توجه بندگان خالص خدا به معبود خود مى‌شود و آن‌ها را شيداى ديدار محبوبشان مى‌سازد، محبت است نه منفعت طلبى هاى دنيايى و اخروى. آن‌ها حتى وقتى نام محبوبشان برده مى‌شود چنان وجدى مى يابند كه سر از پا نمى‌شناسند.

در همين زمينه روايتى درباره حضرت ابراهيم(عليه السلام) نقل شده است. مى‌دانيم كه به سبب محبت وافرى كه آن حضرت به خداوند داشت ملقب به «خليل الله: دوست خدا» گرديد. نقل شده كه فرشتگان مى‌خواستند درجه محبت حضرت ابراهيم به خداوند را بشناسند. وقتى آن حضرت گله گوسفند خود را در بيابان مى چراند، جبرئيل بين آسمان و زمين نداى «سبّوح قدوس» سر داد. با شنيدن آن ندا، حضرت ابراهيم(عليه السلام) به هيجان و


1. بقره(2)، 165.

وجد آمد و گفت تو كيستى كه نام محبوب مرا بردى؟ اگر يك بار ديگر نام او را ببرى نصف گوسفندانم را به تو مى‌بخشم. بار دگر جبرئيل گفت: «سبّوح قدوس». حضرت ابراهيم(عليه السلام) بيشتر به وجد آمد و گفت: اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببرى همه گوسفندانم را به تو مى‌بخشم.

آرى، كسانى چنان در عشق معبود خود ذوب مى‌شوند كه در سويداى دلشان جز رُخ يار نقش نمى‌بندد و حاضرند در راه محبت و عشق محبوب خويش، همه دارايى و بلكه هستى خود را ببخشند. براى آنان عالى ترين لذت در ياد خداوند نهفته است و اگر پيوسته به ذكر او مشغول گردند، نه فقط احساس رنج و خستگى نمى‌كنند، بلكه با ياد خداوند نشاط و قدرت و تحرك مى يابند:

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛1 همانان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى‌كنند، و در آفرينش آسمان ها و زمين مى‌انديشند [كه:]پروردگارا، اين‌ها را بيهوده نيافريدى.

تقسيم ذكر به ذكر صريح و ضمنى و بيان مصاديقى از ذكر ضمنى

يكى از تقسيماتى كه مى‌توان براى ذكر برشمرد، تقسيم آن به ذكر صريح و ذكر ضمنى است. گاهى انسان قصد و غرضش صرفاً اين است كه به خدا توجه كند وغرض ديگرى ندارد. در اين جا با گفتن اذكارى مثل «يا الله»، «يا رحمان»، «يا غفار» و نظاير آن‌ها، يا بدون لفظ و از طريق توجه قلبى، خود را متوجه ذات اقدس حق مى‌كند. منظورمان از «ذكر صريح» چنين


1. آل عمران(3)، 191.

ذكرى است. اما گاهى غرض اصلى و اولى مثلاً، دعا خواندن يا تلاوت قرآن است، ولى طبيعتاً با خواندن دعا و قرآن، ذكر و ياد خدا نيز حاصل مى‌شود. چنين ذكرى را «ذكر ضمنى» مى‌ناميم.

چنان كه اشاره كرديم، از جمله موارد ذكر ضمنى، «دعا» است. هنگامى‌كه انسان مشغول دعا است، تنها در صدد گفتن ذكر خدا نيست بلكه اتفاقاً غرض اصلى اش اظهار نياز به درگاه خداوند و خواستن حاجتى از آن قادر بى نياز است. اما طبيعى است كه براى اظهار نياز و خواستن حاجت، بايد ذاكر خداوند گردد و به او توجه كند. ارزش و والايى دعا نيز در همين است كه هم مشتمل بر ذكر و هم مشتمل بر اظهار بندگى است. اين هم كه فرموده اند: «أَلدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ؛1 دعا مغز عبادت است» تحليل و تفسيرش مى‌تواند همين باشد. زيرا «عبادت» اظهار بندگى در پيشگاه خداوند و اقرار به فقر و عجز و نادارى خويش در برابر آن مالك حقيقى و غنى بالذات است؛ و اشاره كرديم كه روح دعا نيز همين است.

يكى ديگر از مصايق ذكر ضمنى خداوند، ياد اولياى خدا است. امام باقر(عليه السلام)در اين باره مى‌فرمايند: إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللهِ؛2 همانا ياد ما ياد خدا است. هنگامى‌كه ما به حضرات معصومين و حتى سادات توجه پيدا مى‌كنيم، به ساحت ربوبى نيز توجه مى يابيم؛ چرا كه توجه ما به آن‌ها در واقع از آن رو است كه آن‌ها بندگان مقرب خداوند هستند و محبت ما به ايشان نيز شعاعى از محبت به خدا است. هم چنين از آن رو كه براى ساحت ربوبى قدر و احترام قايليم، به ايشان احترام مى گزاريم و بزرگشان


1. بحارالانوار، ج 93، باب 16، روايت 37.

2. بحارالانوار، ج 75، باب 95، روايت 20.

مى‌داريم. پس ياد اولياى خدا و توسل به ايشان، به نوعى ذكر خدا است و با توسل، ارتباط با خداوند مستحكم و پايدار مى‌ماند؛ چراكه اين توسل مشتمل بر ذكر و توجه به خداوند نيز هست.

با توجه به اين كه هم دعا و هم ياد اولياى خدا و توسل به ايشان از مصاديق ذكر ضمنى هستند، روشن مى‌شود كه ارزشمندترين دعاها، آن دسته از ادعيه هستند كه مشتمل بر توسل به اولياى خدا و وسايط فيض و رحمت الهى باشند. معصومين(عليهم السلام) در سخنان خود به ياران و دوستانشان آموخته اند كه براى كسب فضايل و ثواب هاى اخروى نكته سنج باشند و از ميان كارهاى مختلف، بنگرند كارى را كه پرثمرتر است انجام دهند. از اين رو مؤمن هميشه بايد سعى كند راه كوتاه و ميان بُرى را برگزيند كه زودتر او را به هدف مى‌رساند. با توجه به اين توصيه ارزشمند، دوستار اهل بيت(عليهم السلام) بايد بكوشد دعايى را انتخاب كند و گفتارى را بر زبان آورد كه هم مشتمل بر ذكر لفظى و مستقيم خدا و هم ذكر ضمنى و تلويحى و توسل به اولياى خدا و دعا براى ايشان باشد. البته بديهى است، علاوه بر ذكر لفظى و زبانى، بايد سعى كند دل و قلبش نيز به خداوند توجه داشته باشد. در اين صورت، احتمال به اجابت رسيدن دعا بسيار زياد است. در روايات اسلامى‌اين چنين آمده كه دعا در حق برادران مؤمن و دوستان خدا، احتمال استجابت دعا را افزايش مى‌دهد. در همين زمينه على بن ابراهيم روايت مى‌كند كه عبداللّه بن جندب را در موقف عرفات ديدم كه بهتر از وقوف او نديدم؛ پيوسته دست هايش به سوى آسمان بلند و اشك بر گونه هايش جارى بود و بر زمين مى‌ريخت. زمانى كه مردم از عرفات برگشتند به او گفتم: من وقوفى بهتر از وقوف تو نديدم. در پاسخ گفت: به خدا قسم، تنها

براى برادران (دينى) دعا كردم، چون حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) به من فرمود:

إِنَّ مَنْ دَعا لاَِخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ نُودِىَ مِنَ الْعَرْشِ وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْف فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مَائةَ أَلْفِ مَضْمُونَة لِوَاحِدَة لاَ أَدْرى تُسْتَجابُ أَمْ لاَ؛1 كسى كه پشت سر برادرش و در غيابش به او دعا كند، از عرش ندا مى‌رسد، صد هزار برابر (آنچه براى برادر مؤمنت درخواست كردى) براى خودت در نظر گرفته شد. پس من خوش نداشتم كه صد هزار دعايى را كه اجابتش ضمانت شده را به جهت يك دعا كه نمى‌دانم به اجابت مى‌رسد يا نه، رها كنم.

وقتى دعا در حق ديگران تا اين حد اهميت دارد، نهايت زيركى و عقل در اين است كه انسان در حق ديگران دعا كند؛ به خصوص دعا در حق اولياى خدا و صلوات بر حضرت محمد و آل محمّد(صلى الله عليه وآله) كه مقامشان از همه برتر است. گذشته از آن، توجه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت و درود و دعا در حق ايشان عالى ترين مدال افتخار ما است. و خداوند به بركت وجود آن حضرات رحمت و نعمت هاى خويش را بر مخلوقات ارزانى مى‌دارد و به طفيل وجود آن بزرگواران عطا و بخشش الهى به سوى مخلوقات و انسان ها سرازير مى‌شود. وقتى خداوند مى‌خواهد رحمتى را نازل كند، ابتدا آن رحمت را بر قلب مقدس حضرت ولى عصر، عجل اللّه فرجه الشريف، نازل مى‌كند و آن گاه از آن جا، آن رحمت بر ديگران جارى مى گردد. توجه خداوند در درجه اول به وجود مقدس آن حضرت است. ديگران اين لياقت را ندارند كه در كنار آن حضرت، مورد توجه خداوند قرار گيرند و در طول و


1. اصول كافى، ج 2، ص 508.

امتداد توجه به آن حضرت، به آنان نيز توجهى خواهد شد. به واقع توجه به ديگران رشحه اى از عنايت و توجه خداوند به حضرت بقية اللّه الأعظم(عليه السلام)است.

وقتى همه خلايق ريزه خوار آن حضرات هستند و به فيض وجود ايشان هستى و بقا يافته اند، چه لطف و افتخارى بالاتر از اين كه ما در حق آن بزرگواران دعا كنيم كه بى ترديد آن دعا مستجاب خواهد شد. وقتى ارزش دعا در حق ديگران صد هزار برابر دعا در حق خويش است، ارزش دعا در حق آن حضرت به عدد و رقم در نمى‌آيد. زمانى كه ما در حق آن‌ها دعا مى‌كنيم چشمه جوشان رحمت الهى به سوى همه خلايق سرازير مى‌شود و هركسى را در حد ظرفيتش فرا مى گيرد. اين رحمت ناشى از همان رحمت بى نهايتى است كه در آغاز به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت آن حضرت ارزانى شده است. بنابراين والاترين دعا و پربركت ترين ذكر در اين عالم، ذكر صلوات است.

نكته ديگر اين كه وقتى ما به دوستى هديه اى مى‌دهيم او هرچند تهيدست باشد سعى مى‌كند كه در حد توانش جبران كند و هديه اى به ما بدهد. پاسخ شايسته دادن به لطف و عنايت ديگران، كمالى است متناسب با فطرت انسانى كه نوع انسان ها از آن برخوردارند. بر همين اساس وقتى به آن‌ها خوبى و محبتى مى‌شود، يا كسى هديه اى به آن‌ها مى‌دهد سعى مى‌كنند پاسخ درخورى بدهند. حال تصور كنيد كه ما بندگان فقير و بيچاره و سراپا تقصير وقتى در حق اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) دعا مى‌كنيم و بر آن‌ها صلوات و درود مى‌فرستيم آن بزرگواران چه عكس العملى خواهند داشت؟ آيا جز اين است كه توجه آن‌ها مضاعف و دعاى آن‌ها در حق ما

بسيار فراتر و مؤثرتر از دعاى خودمان خواهد بود؟ و مسلّم است كه دعاى آن حضرات به اجابت مى‌رسد. حال بنگريد، در اين عالم، چه كارى با ارزش تر از صلوات بر پيامبر و اهل آن حضرت(عليه السلام)مى‌توان سراغ گرفت.

البته گرچه عنايت و لطف آن بزرگواران نسبت به ما از اندازه بيرون است، اما ميزان ارادت و محبت ما به ايشان نيز در اين عنايت بى تأثير نيست. شاهد اين مطلب اين روايت است كه شخصى به امام رضا(عليه السلام)عرض كرد:

جُعِلْتُ فِداكَ أَشْتَهى أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ قالَ: أُنْظُرْ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ؛1فدايت گردم؛ مايلم بدانم جايگاه من در نزد شما چگونه است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جايگاه من در نزد تو چگونه است. (يعنى هرقدر تو به ما توجه دارى ما نيز به تو توجه خواهيم كرد.)

حقيقتى كه امام رضا(عليه السلام)بيان فرموده اند اشاره به رابطه متقابلى دارد كه به عنوان يك اصل در برخى از آيات قرآن نيز آمده است؛ از جمله اين آيه:

فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ؛2 پس مرا ياد كنيد، [تا]شما را ياد كنم و شكرانه ام به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد.

يا اين آيه:

وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ؛3 و به پيمانم وفا كنيد، تا به پيمانتان وفا كنم.

البته توجه خداوند به ما معلول توجهات ما نيست. چنان نيست كه، العياذ بالله، خداوند غفلت داشته باشد و وقتى ما او را ياد مى‌كنيم، بر اثر ياد ما خدا متوجه ما مى‌شود؛ چون چيزى از خداوند غايب نيست. منظور در


1. عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج 1، ص 54.

2. بقره(2)، 152.

3. همان، 40.

اين جا اثر مترتب بر اين ياد و رحمت خاصى است كه از سوى خداوند بر بنده نازل مى گردد.

اهميت ذكر خدا

از ديدگاه معارف اسلامى، تأثير ذكر در كمال انسان امرى انكارناپذير است. از اين رو در ضرورت و اهميت آن ترديد نبايد كرد. امام صادق(عليه السلام)در روايتى مى‌فرمايند:

ما مِنْ شَىْء إِلاَّ وَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهى إِلَيْهِ إِلاَّ الذِّكْرَ فَلَيْسَ لَهُ حَدٌّ يَنْتَهى إِلَيْهِ؛1چيزى نيست مگر آن كه براى آن نهايتى است كه به آن مى‌انجامد، مگر ذكر كه نهايت و حدى ندارد كه به آن بينجامد.

هم چنين در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد شده كه حضرت فرمودند:

إِرْتَعُوا فِى رِياضِ الْجَنَّةِ. قالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ وَ ما رِياضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ، اُغْدُوا وَ رُوحُوا وَ اذْكُرُوا. وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْيَنْظُرْ كَيْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ عِنْدَهُ، فَاِنَّ اللَّهَ تَعالى يُنْزِّلُ الْعَبْدَ حَيْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ. وَاعْلَمُوا أَنّ خَيْرَ أَعْمالِكُمْ عِنْدَ مَلِيكِكُمْ وَ أَزكاها وَ أَرْفَعَها فِى دَرَجاتِكُمْ وَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ذِكرُ اللّهِ تَعالى فَإِنَّهُ تَعالى اَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى.2

بخراميد در باغ هاى بهشت. [اصحاب] گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند. در بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد. و كسى كه مايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است. همانا رتبه


1. اصول كافى، ج 2، ص 498،روايت 1.

2. بحارالانوار، ج 93، باب1،روايت 42.

هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است. همانا برترين اعمال شما نزد مالك شما و پاكيزه ترين آن‌ها و مؤثرترين آن‌ها در بالا بردن درجات شما و بهترين چيزى كه خورشيد بر آن طلوع كرده است ذكر خداوند متعال است. زيرا كه خداوند از خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند.

بى شك طبيعت دنيا غفلت زا است و نفس ارتباط با امور مادى و اشتغال به مسايل دنيايى موجب گرايش به عالم فانى و روى گردانى از عالم باقى است. كسب و كار، صنعت گرى، خوردن، خوابيدن سخن گفتن با ديگران و حتى مطالعه و تحصيل علم، همه عامل توجه به خويش و ماديات و غفلت از ياد خدا هستند. اين امر ضرورت و اهميت ذكر را دو چندان مى‌كند. در تأييد اين كه نفس دنيا و امور مادى كم و بيش انسان را از ياد خدا غافل مى گرداند، مى‌توان به اين روايت امام صادق(عليه السلام) استناد كه حضرت مى‌فرمايند: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بدون آن كه ـ نعوذ بالله ـ مرتكب گناهى شده باشد روزى هفتاد بار استغفار مى‌كرد.1 استغفار از آن رو است كه وقتى دل انسان به عوامل مادى مشغول گشت زمينه محروم گشتن آن از حيات معنوى فراهم مى گردد. چون آنچه باعث حيات دل انسان و بقاى آن مى‌شود و به تعبير ديگر، غذاى روح و دل انسان است، ياد و ذكر خداوند است. بر اين اساس، خداوند متعال در مناجات با حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: «اى موسى در هيچ حال مرا فراموش نكن، چون غفلت و فراموش كردن من قلب را مى‌ميراند.»2


1. همان، ج16، باب9، روايت41.

2. اصول كافى، ج 2، ص 498، روايت 11.

از ديگر دلايل اهميت ذكر خدا اين است كه ذكر و ياد محبوب، محبت آفرين است و انسان هرچه بيشتر دوستش را ياد كند محبت او در اعماق دلش راسخ تر و پايدارتر مى‌شود. اگر ما خداوند را بيشتر ياد كنيم و اشتغال به ذكر او را در گستره زندگيمان فراگير سازيم، محبت او در قلبمان ريشه دار مى گردد و اين دوستى و عشق، مانع از انجام كارهايى مى‌شود كه خشم محبوب را فراهم مى‌آورد.

اكنون با توجه به اين اوصاف، آيا خسارتى بالاتر از غفلت از خدا و آخرت وجود دارد؟ و آيا فرجامى‌اسف بارتر از آن تصور مى‌شود؟ اميرالمؤمنين(عليه السلام)درباره سرانجام غفلت مى‌فرمايند:

مَنْ غَفَلَ غَرَّتْهُ الاَْمانِىُّ وَأَخَذَتْهُ الْحَسْرَةُ إِذَا انْكَشَفَ الْغِطاءُ وَ بدا لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُنْ يَحْتَسِبُ؛1 كسى كه غافل گشت، آرزوها او را مغرور مى‌كند و وقتى روز قيامت آشكار گشت و پرده كنار رفت ندامت و پشيمانى او را فرا مى گيرد و از مجازات و كيفر الهى چيزى براى او آشكار مى گردد كه گمانش را نمى‌برد.

هم چنين حسن بصرى روايت مى‌كند كه روزى آن حضرت(عليه السلام)به بازار بصره آمدند و مردم را غرق در معامله و خريد و فروش ديدند، از ديدن آن وضع به شدت گريستند و فرمودند:

اى بندگان دنيا و عمله هاى دنيا پرستان، اگر روز را به خريد و فروش و قسم خوردن و قرارداد مشغوليد و شب در بستر استراحت مى‌كنيد و با غفلت از آخرت به سر مى‌بريد پس چه زمانى براى آخرت زادوتوشه بر مى‌داريد، و چه وقت در مورد معاد تفكر مى‌كنيد؟2


1. سفينة البحار، ج 2، ص 323.

2. همان، ج 1، ص 674.

شرايط ذكر

براى بهره مندى از حقيقت ذكر و درك محضر الهى شرايط متعددى مى‌توان برشمرد. ما در اين جا، از باب نمونه، به برخى از اين شرايط اشاره مى‌كنيم:

1. يكى از شرايط ذكر توجه به معنا و محتواى ذكر است. توجه مستقل و افراطى به طرز اداى كلمات و تقيد حرفه اى به مخارج حروف و علاقه به آهنگ صوت، بدون توجه به معناى ذكر، خود از موانع التفات قلبى به حقيقت ذكر است. از اين رو در ذكر قلبى كه عوارض لفظ و صوت در بين نيست، روح بهتر مى‌تواند به طور مستقيم به معانى ذكر توجه يابد.

2. اداى ذكر بايد از روى اشتياق و اقبال روح و علاقه باشد، نه از روى عادت و تكرار. هرگاه گفتار و رفتارى مستند به عادت رسوخ يافته باشد، وقوع آن، حالتى شبيه به جبر دارد كه آزادى و اختيار و حتى گاهى آگاهى روح در آن‌ها اثر ندارد و بى اختيار انجام مى پذيرد. اين جا است كه ذكر، پديده اى بى خاصيت و بى اثر مى گردد.

3. تطبيق اعمال و رفتار با معنا و مقام ذكر: مقام ذكر و درك محضر خداوند ايجاب مى‌كند كه در هنگام ذكر و مناجات، توجه انسان فقط به ذات اقدس حق معطوف گردد. انصراف دل از خداوند و نداشتن حضور قلب به هنگام عبادت و مناجات، بى ادبى به محضر پروردگار است. بى ترديد چنين ذكر و دعا و عبادتى اگر موجب تباهى و تيرگى دل و روح نگردد، تأثير چندانى در تقرب انسان به خداوند نخواهد داشت. كسى كه ذكر شريف «اللّه اكبر» را بر زبان مى‌آورد، نبايد هيچ چيز را بر خدا مقدّم بدارد؛ چرا كه مفاد اين ذكر اين است كه «من خدا را از هر چيز و هر كس برتر و بزرگ تر

مى‌دانم». از اين رو اگر كسى به عكس رفتار كند و در عمل، همه چيز را بر خدا مقدّم بدارد، گفتن «الله اكبر» نتيجه اى در كمال و ترقى روح او نخواهد داشت.

4. درك مقام خداوند و عظمت بى انتهاى او و نيز رعايت ادب حضور ايجاب مى‌كند كه بنده از خدا جز او نخواهد و در اين صورت است كه ذكر و عبادت در زمره عبادت و ذكر احرار و احباب قرار مى گيرد و حاكى از معرفت و همتى بلند است. دون همّتانند كه در محضر محبوب، اغيار را از او مى‌طلبند! از او چيزى را مى‌خواهند كه در مقايسه با مقام معشوق، ذره اى بسيار ناچيز به شمار مى‌آيد. آنان به جهت بيگانه و بى خبر بودن از محبوب و معشوق واقعى، ذره را مى‌نگرند، اما بربى كرانه عظمت و جلال پروردگار خويش چشم مى پوشند. با نگاهى به دعاى سحر امام باقر(عليه السلام)مى‌توان گوشه هايى از عظمت مقام «ذكر احرار» را دريافت:

أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ مِنْ بِهائِكَ بِاَبهاهُ وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىٌّ أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ أَللّهمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ مِنْ جِمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جِمالِكَ جَميلٌ...؛ خدايا، من از تو درخواست مى‌كنم به حق نورانى ترين مراتب نورت كه تمام مراتب آن نورانى است. خدايا، از تو درخواست مى‌كنم به حق تمام مراتب نورانيتت. خدايا، از تو درخواست مى‌كنم به حق نيكوترين مراتب جمالت كه تمام مراتب جمالت نيكو است.

در سراسر اين دعا سخن از بهاء، جمال، جلال، عظمت، نور، رحمت، علم، شرف و مانند آن‌ها است و حرفى از قصر و باغ و حور و غلمان نيست. از زاويه چنين نگرشى، اگر بهشت زيبا است، بهشت آفرين زيباتر است.

5. ذكر خداوند بايد عامل به فعليت رساندن استعدادهاى روح انسان و

نيل به مقامات ملكوتى تلقى شود، نه عاملى صِرف براى تسكين روان در برابر جهالت ها و نابه كارى ها يا وسيله اى براى رسيدن به خواسته هاى مادّى و دنيوى. برداشت غلط از ذكر اين است كه ما ذكر را تنها براى زدودن ملالت يكنواختى زندگى و مقابله با اضطراب و ناكامى و ابزارى براى رسيدن به خواسته ها تلقى كنيم. طبيعى است كه اين تلقى نقشى ثابت، سازنده و ماندگار از ذكر بر جاى نمى‌نهد و باعث به فعليت رسيدن استعدادهاى روح ملكوتى انسان ـ كه هدف غايى ذكر است ـ نمى گردد. بر اين اساس، در قرآن اين تلقى مورد نكوهش قرار گرفته است:

فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى‌كه بر كشتى سوار مى‌شوند، خدا را با اخلاص مى‌خوانند[ولى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مى ورزند.

فوايد ذكر

1. اگر ذكر از سر عادت و تكرار نباشد و فقط در جنباندن زبان و تكرار كلمات خلاصه نگردد، بلكه حقايق روحانى نهفته در ذكر مورد توجه ذاكر قرار گيرد، قطعاً موجب پديد آمدن حالتى روحانى خواهد شد؛ حالتى كه با برخوردارى از آن، انسان از حصارهاى پيچ در پيچ و اسارت بخش ماديات رهايى مى يابد و حيات انسان با معنا مى‌شود و از حيات طبيعى محض به حيات انسانى معقول مبدّل مى گردد.


1. عنكبوت(29)، 65.

2. ذكر الهى موجب اطمينان و آرامش و نشاط روح انسان مى‌شود و آن را به تعادل مى‌رساند. ذكر از يك سو نمى گذارد اندوه هاى ناشى از اختلالات و كاستى هاى حيات طبيعى، انسان را از پا در آورد، و از سوى ديگر مانع سرمستى و طغيان انسان به هنگام شادى ها مى گردد. قرآن در اين باره مى‌فرمايد:

الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ؛1همان كسانى كه ايمان آورده اند و دل هايشان به ياد خدا آرام مى گيرد. آگاه باش كه با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.

مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) در تفسير آيه فوق مى‌فرمايند: «اين آيه تنبيهى است براى مردم كه متوجه پروردگار خود شوند و به ياد او دل هاى خود را راحت سازند. انسان در زندگى خود هدفى جز رستگارى و رسيدن به سعادت و نعمت و بيمى‌جز از پيش آمد ناگهانى شقاوت و نقمت ندارد و تنها كسى كه سعادت، شقاوت، نعمت و نقمت به دست اوست همان خداى سبحان است. بازگشت همه امور به او است، و او است كه فوق بندگان و قاهر بر آنان و فعّال مايشاء و ولىّ مؤمنين است. پس ياد او براى نفسى كه اسير حوادث است و همواره در جستوجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند و نيز براى نفسى كه در امر خود متحير است و نمى‌داند به كجا مى‌رود و به كجايش مى‌برند و براى چه آمده، مايه انبساط و آرامش است؛ آن گونه كه نوش دارو مايه راحتى و آرامش مار گزيده است. همان طور كه مار گزيده به نوش دارو اعتماد و ركون مى يابد و خود را به آن مى‌رساند و


1. رعد(13)، 28.

پس از مصرف آن، احساس نشاط و سلامتى و عافيت مى‌كند، نفس نيز از ياد خدا چنين احساسى دارد.

پس هر قلبى ـ چنان كه جمع محلّى به ال (القلوب) افاده مى‌كند ـ با ذكر خدا اطمينان مى يابد و اضطرابش تسكين پيدا مى‌كند. آرى، اين معنا حكمى‌است عمومى‌كه هيچ قلبى از آن مستثنا نيست، مگر آن كه كار قلب به جايى برسد كه در اثر از دست دادن بصيرت و رشدش، ديگر نتوان آن را قلب ناميد؛ البته چنين قلبى از ذكر خدا گريزان و از نعمت طمأنينه و سكون محروم خواهد بود، چنان كه خداوند فرمود: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفقَهُونَ بِهَا.1»2

3. ذكر خدا وسوسه ها و تخيلات و توهمات و ديگر عواملى كه اختلالات فكرى و روانى را فراهم مى‌آورند از بين مى‌برد و نمى گذارد نيروهاى ثمربخش ذهنى و روانى هدر روند.

4. ذكر الهى، علاوه بر اينكه درون آدمى‌را از آلودگى ها، وسوسه ها، تخيلات و توهمات پاك كند، مى‌تواند فعاليت هاى ذهنى و روانى انسان را تنظيم كرده مجهولاتى را براى او مكشوف گرداند و تشخيص حقيقت را براى انسان آسان سازد:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛3 در حقيقت، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد [خدا را] به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند.


1. اعراف(7)،179.

2. الميزان، ج 11، ص 355 ـ 356.

3. همان، 201.

تعبير طائف (طواف كننده) در اين آيه حاكى از آن است كه وسوسه هاى شيطان چون طواف كننده اى پيرامون فكر و روح انسان به حركت در مى‌آيند تا راهى براى نفوذ بيابند. اگر انسان در اين هنگامه به ياد خداوند بيفتد به عواقب شوم گناه و آلوده گشتن به وسوسه هاى شيطانى توجه مى‌كند و در مى يابد كه در حضور خداوندى توانا و دانا قرار دارد كه بر پنهان ترين زواياى روح و قلب او نيز اشراف و آگاهى دارد، و بدين ترتيب، آن وسوسه ها را از حريم دل خود دور مى‌سازد. اما اگر به ياد خداوند نيفتد و غفلت بر او چيره گردد، بالاخره آن وسوسه ها راهى براى نفوذ مى يابند و در نتيجه، آن انسان غافل تسليم وسوسه هاى شيطانى مى گردد.

5. ذكر خدا پيش درآمد استغفار و توبه است:

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ...؛1 و آنان كه چون كار زشتى كنند، يا بر خود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى‌آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‌خواهند، و چه كسى جز خدا گناهان را مى‌آمرزد؟

از اين آيه استفاده مى‌شود كه انسان تا به ياد خدا است و خود را در محضر او مى‌بيند گناه نمى‌كند. ارتكاب گناه زمانى است كه خدا را فراموش كند و گرفتار غفلت گردد. البته اين نسيان و غفلت در مورد افراد مؤمن موقتى و گذرا است و آن‌ها به زودى به ياد خدا مى‌افتند و همين ياد خدا آنان را متوجه خطايشان مى‌نمايد و توبه مى‌كنند؛ چرا كه مى‌دانند تنها خداوند است كه گناهان را مى‌آمرزد و تنها او است كه پناهگاه و اميد خطاكاران است.


1. آل عمران(3)، 135.

در اينجا مناسب است به پاره اى از فوايد و فضايل ذكر كه در روايات شريفه آمده است اشاره اى داشته باشيم:

ـ ذكر، كليد نيكو شدن قلب است: أَصْلُ صَلاَحِ الْقَلْبِ إِشْتِغالُهُ بِذِكْرِاللّهِ؛1 اصل نيكويى قلب در اثر اشتغال آن به ذكر خدا است.

ـ ذكر، حيات قلب ها است: فِى ذِكْرِ اللّهِ حَياةُ الْقَلْبِ؛2 ذكر خدا موجب حيات قلب است.

ـ ذكر، غذاى نفوس و هم نشينى با محبوب است: ذِكْرُ اللّهِ قُوتُ النُفُوسِ وَ مُجالَسَةُ الْمَحْبُوبِ.3

ـ ذكر، نور قلب ها است: عَلَيْكَ بِذِكْرِ اللّهِ فَإِنَّهُ نُورُ الْقَلْبِ؛4 بر تو باد به ذكر خدا كه آن نور قلب است. در روايتى ديگر چنين آمده است: ثَمَرَةُ الذِّكْرِ إِسْتِنارَةُ الْقُلُوبِ؛5 ميوه ذكر نورانى شدن قلب ها است.

ـ ذكر، شفاى قلب ها است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى‌فرمايد: ذِكْرُ اللّهِ شِفاءُ الْقُلُوب.6

ـ ذكر، كليد انس با خدا است: الذِّكْرُ مِفْتاحُ الاُْنْسِ.7

در جاى ديگر حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايد:

هنگامى‌كه ديدى خداوند تو را به ياد خود مأنوس مى‌كند، تو را دوست داشته است، و هنگامى‌كه ديدى خداوند تو را با مخلوق و خلقش


1. غررالحكم و دررالكلم، حرف الف بر وزن «افعل» شماره 257.

2. همان، حرف فاء به لفظ «فى»، شماره 1.

3. همان، حرف ذال، شماره 8.

4. همان، حرف ع به لفظ «عليك» شماره 23.

5. همان، حرف ثاء به لفظ ثمره، شماره 43.

6. كنزالعمال، حديث 1751.

7. غررالحكم و دررالكلم، حرف الف، شماره 594.

مأنوس مى‌كند و تو را از ياد خودش به وحشت مى‌اندازد، تو را دشمن داشته است.1

ـ ذكر، دور كننده شيطان است: ذِكْرُ اللّهِ مَطْرَدَةُ الشَيْطانِ.2

در جاى ديگر حضرت على(عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايند:

ـ ذِكْرُ اللّهِ رَأْسُ مالِ كُلِّ مُؤْمِن وَ رِبْحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّيْطانِ؛3 ذكر خدا سرمايه هر مؤمنى است و بهره و سود آن رهايى از شيطان است.

ـ ذكر، امان از نفاق و دورويى است: مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ فَقَدْ بَرِىءَ مِنَ النِّفاقِ؛4 هر كس زياد ياد خدا كند همانا از دورويى دور مى‌ماند.

ـ ذكر، باعث محبت به خدا مى‌شود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اين باره مى‌فرمايند:

مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ أَحَبَّهُ؛5 هر كس زياد خدا را ياد كند دوستدار خدا مى گردد.

ـ ذكر، مايه مصون ماندن از اشتباه و خطا است: رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در اين باره مى‌فرمايند:

خداوند سبحان مى‌فرمايد، وقتى ديدم در اكثر مواقع بنده من به ذكر من مشغول است، او را بيشتر به خود مشغول مى‌كنم. وقتى بنده اى چنين شد، اگر در معرض لغزش قرار گيرد بين او و خطايش مانع مى‌شوم. آن‌ها اولياى حقيقى من و قهرمانان واقعى هستند.6


1. همان.

2. همان، حرف ذال، شماره 4.

3. همان، حرف ذال، شماره 13.

4. همان.

5. بحارالانوار، ج 93، ص 160.

6. ر.ك: بحارالانوار، ج 93، باب 1، روايت 42.

آثار اِعراض از ياد خدا

1. خودفراموشى:

وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسيهُمْ أَنْفُسَهُمْ...؛1 و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خود فراموشى كرد.

بيمارى خودفراموشى يكى از بيمارى ها و آفت هاى خطرناك روحى است. كسى كه به اين بيمارى روحى مبتلا گردد، حقيقت انسانى خويش را از ياد مى‌برد و فراموش مى‌كند كه در زنجيره جهان هستى ذره اى ناچيز است كه براى تداوم حيات هر لحظه نيازمند فيض و عطاى الهى است. چنين كسى خود را مستقل و بى نياز از غير خود مى پندارد و در دام غرور و خود بزرگ بينى گرفتار مى‌آيد و تصور مى‌كند كه ديگران بايد در خدمت او باشند. ريشه اين بدبختى و گرفتارى اين است كه او خدا را فراموش كرده و در نتيجه از حقيقت انسانى بى بهره مانده است. همان حقيقتى كه در زبان قرآن، قلب ناميده شده است و ظرف ادراك حقايق الهى و صفات عالى انسانى مى‌باشد.

2 و 3. زندگى مشقت بار و نابينايى در آخرت:

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى؛2و هركس از ياد من روى گرداند، در حقيقت، زندگىِ تنگ [سخت]خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى‌كنيم.

كسى كه از ياد خداوند اعراض كند هدف آفرينش و حيات پس از مرگ را نيز فراموش مى‌كند و همه چيز را خلاصه در دنيا مى‌بيند لذا هيچ گاه از


1. حشر(59)، 19.

2. طه(20)، 124.

دنيا سير نمى‌شود. از اين رو حتى اگر در دنيا دارا و توانمند بوده از ثروت و امكانات مادى فراوان برخوردار باشد، هم چنان عطش دنياخواهى در وجودش زبانه مى‌كشد و هيچ گاه ارضا و سيراب نمى‌شود. مشكل اصلى اين گونه افراد اين است كه روح آن‌ها تشنه است و تشنگى روح را نمى‌توان با ماديات از بين برد. اين تشنگى تنها با خنكاى ياد و ذكر خداوند از بين مى‌رود.

هم چنين كسانى كه نشانه هاى بى شمار قدرت و حكمت الهى را ناديده مى گيرند و غرق در ماديات هستند و از ياد خداوند و سرچشمه حيات مادى و معنوى غافلند، در حقيقت از بصيرت و بينايى محرومند. همين انتخاب آن‌ها در اين دنيا، تأثير نهايى خود را در آخرت مى گذارد و باعث مى گردد كه نابينا محشور شوند و نتوانند نشانه هاى لطف و كرم الهى را نظاره كنند. در آن روز آن‌ها آثار رحمت و لطف الهى را كه سخت به آن نيازمندند، نمى‌بينند؛ آثار لطف و رحمتى كه شامل مؤمنان مى گردد و به آن‌ها آرامش مى‌بخشد.

در ادامه آيه مى‌فرمايد، اين بنده اى كه خداوند او را كور محشور مى‌كند مى گويد: خدايا من كه بينا بودم چرا مرا كور محشور كردى؟ خداوند در پاسخ مى‌فرمايد:

كَذلِكَ أتَتْكَ ءَايَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى؛1 همان طور كه نشانه هاى ما براى تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همان گونه فراموش مى‌شوى.


1. همان. 126.

آرى، وقتى انسان از ياد خداوند اعراض و در برابر آيات الهى بى اعتنايى كند و حتّى هنگامى‌كه ديگران آيات الهى را براى او مى‌خوانند توجهى نكند و چشم دل خود را به روى حقايق و معارف ببندد، در قيامت كوردل محشور مى‌شود. هم چنان كه او در دنيا خداوند و آيات الهى را فراموش كرد، خداوند نيز در قيامت او را به فراموشى مى‌سپرد. البته اين بدان معنا نيست كه واقعاً فراموش مى‌شود و از ذُكر الهى خارج مى گردد، بلكه مقصود اين است كه از آثار رحمت و انعام الهى محروم مى‌ماند و خداوند او را گرفتار كيفر و عذاب مى‌كند.

4. سلطه شيطان:

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ؛1 و هركس از ياد [خداى]رحمان دل بگرداند، بر او شيطانى مى گماريم تا براى وى دمسازى باشد.

كسى كه از ذكر خدا غافل گشت، آماده پذيرش تسلط شيطان و وسوسه هاى شيطانى مى‌شود؛ زيرا هرچه انسان از ياد خدا فاصله بگيرد، به ماديات و لذت هاى دنيوى نزديك تر و به ظواهر مادى و تعلقات دنيوى دلباخته تر مى گردد. وقتى هدف هاى مادى و تعلقات دنيوى براى كسى اصل قرار گرفت، او در پرتو وسوسه هاى شيطانى، براى رسيدن به هدف هاى ناپاك خود از هيچ كارى روى گردان نيست و از هر فكر و انديشه شيطانى استقبال مى‌كند. با توجه به اين حقيقت، امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايند:


1. زخرف(43)، 36.

لاَ يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ العَبْدِ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ؛1شيطان با وسوسه بر بنده تسلط مى يابد، مگر آن كه او از ذكر خداوند اعراض كرده باشد.

مقام اهل ذكر در كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام)

قاله عند تلاوته:

«يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِى أَزمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبحوا بِنُورِ يَقَظَة فِى الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللَّهِ وَ يُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الاَْدِلَّةِ فِى الْفَلَواتِ، مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَيْهِ طَرِيقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ يَمِيناً وَ شِمَالا ذَمُّوا إِلَيْهِ الطَّرِيقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ كَانُوا كَذلِكَ مَصَابِيحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ.

وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لاََهْلا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيَا بَدَلا، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْهُ، يَقْطَعُونَ بِهِ أَيَّامَ الْحَيَاةِ، وَ يَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِى أَسْمَاعِ الْغَافِلِينَ، وَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ يأْتَمِرُونَ بِهِ، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ، فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْيَا إِلَى الاْخِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذلِكَ فَكَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُيُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِى طُولِ الاِْقَامَةِ فِيهِ، وَ حَقَّقَتِ الْقِيَامَةُ عَلَيْهِمْ عِدَاتِهَا فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لاَِهْلِ الدُّنْيَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ يَرَوْنَ مَا لاَيَرَى


1.بحارالانوار، ج 72، باب 100، روايت2.

النَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لاَ يَسْمَعُونَ. فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِى مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِينَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلى كُلِّ صَغِيرَة وَ كَبِيرَة أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فِيهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهِمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الاِْسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِيجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحيباً، يَعِجُّونَ إِلى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَم وَ اعْتِرَاف لَرَأَيْتَ أَعْلاَمَ هُدًى وَ مَصَابِيحَ دُجًى، قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكِينَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِى مَقْعَد اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِيهِ، فَرَضِىَ سَعْيَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ يَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ. رَهَائِنُ فَاقَة إِلى فَضْلِهِ وَ اُسَارى ذِلَّة لِعَظَمَتِهِ، جَرَحَ طُولُ الاَْسى قُلُوبَهُمْ، وَ طُولُ الْبُكَاءِ عُيُونَهُمْ، لِكُلِّ بَابِ رَغْبَة إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ، يَسْأَلُونَ مَنْ لاتَضِيقُ لَدَيْهِ الْمَنَادِحُ وَ لاَ يَخِيبُ عَلَيْهِ الرَّاغِبوُنَ. فَحَاسِبْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ فَإِنَّ غَيْرَهَا مِنَ الاَْنْفُسِ لَهَا حَسِيبٌ غَيْرُكَ. (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 222)

امير مؤمنان(عليه السلام) به هنگام تلاوت آيه 37 سوره نور ـ كه ترجمه آن چنين است: و صبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند، مردانى كه تجارت و معامله اى آن‌ها را از ياد خدا غافل نمى‌كند ـ فرمود:

همانا خداى سبحان و بزرگ ياد خود را روشنى بخش دل ها قرار داد تا بدان پس از ناشنوايى بشنوند و پس از كم نورى بنگرند، و پس از دشمنى و عناد رام گردند. همواره خدا را كه ـ نعمت هاى او بى شمار است ـ در روزگارى پس از روزگارى و در دوران جدايى از رسالت (تا آمدن پيامبرى پس از پيامبر ديگر) بندگانى است كه از راه انديشه با آنان در راز است و در درون عقلشان با آنان سخن گفته است.

آنان چراغ هدايت را با نور بيدارى در گوش ها و ديده ها و دل ها بر افروختند؛ ايام خدا را به يادِ مردمان مى‌آورند و آنان را از بزرگى و جلال او مى‌ترسانند؛ چونان رهنمايان در بيابان ها. آن كه راهِ ميانه را پيش گرفت، ستودند و به نجات مژده دادند، و آن كه راه[انحرافى] راست يا چپ را پيش گرفت، روش وى را زشت شمردند و از تباهى بر حذرش داشتند. اين چنين چراغ ظلمت ها و راهنماى پرتگاه ها بودند.

همانا يادِ خدا را اهلى است كه آن ياد را جايگزين دنيا كردند به گونه اى كه هيچ تجارت يا خريد و فروشى آن‌ها را از ياد خدا باز نمى‌دارد. با ياد خدا روزگار مى گذرانند و غافلان را با هشدارهاى خود از كيفرهاى الهى مى‌ترسانند. به عدالت فرمان مى‌دهند و خود بدان پاى بندند. از بدى ها نهى مى‌كنند و خود از آن‌ها پرهيز دارند. با اين كه در دنيا زندگى مى‌كنند، گويا آن را رها كرده به آخرت پيوسته اند. آنان سراى ديگر را مشاهده كرده اند آن چنان كه گويا از مسايل پنهان برزخيان و مدت طولانى اقامتشان آگاهى دارند، و گويا قيامت وعده هاى خود را براى آنان تحقق بخشيده است. پس آنان براى مردم دنيا از آن پرده برداشتند، گويى مى‌بينند آن را كه مردم نمى‌بينند و مى‌شنوند آن را كه مردم نمى‌شنوند.

اگر اهل ذكر را در انديشه ات مجسّم كنى و مقامات ستوده آنان و جايگاه آشكارشان را بنگرى در حالى كه نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حساب رسى آماده اند، و در انديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه به آنان فرمان داده شده كوتاهى كرده اند، يا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بودند مرتكب گرديده اند، و بار سنگين گناهان خويش را بر دوش نهاده و در برداشتن آن ناتوان شده اند، پس گريه راه گلويشان را گرفته است و آن‌ها با ناله نجوا و زمزمه كنند و در مقام پشيمانى و

اعتراف به پيشگاه خداوند فرياد برآورند؛ هر آينه نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشن گر تاريكى ها را بنگرى كه فرشتگان آنان را در بر گرفته اند و آرامش بر آنان مى‌بارد و درهاى آسمان به رويشان گشوده و مقام ارزش مندى براى آنان آماده شده است؛ جايگاهى كه خداوند در آن با نظر رحمت به ايشان نگريسته، و از تلاش شان خشنود است و منزلت ايشان را ستوده است، و آنان با مناجات به درگاه خدا، نسيم عفو و بخشش را استشمام مى‌كنند.

آنان در گرو نيازمندى به فضل خدا و اسير بزرگى اويند. غم و اندوه طولانى دل هايشان را مجروح و گريه هاى پياپى چشم هايشان را آزرده است. آنان براى هر درى از درهاى اميدوارى به خدا، دستى كوبنده دارند [كه آن را مى‌كوبد]. از كسى درخواست مى‌كنند كه بخشش او را كاستى و درخواست كنندگان او را نوميدى نيست. پس اكنون براى خودت، حساب خويش را بررسى كن؛ چرا كه كسان ديگر حساب رسى غير از تو دارند.

شرح خطبه

نورانيت دل در پرتو ذكر خدا

پس از مباحثى كه تا كنون درباره ذكر مطرح شد، اينك به شرح و بررسى خطبه مى پردازيم. در آغاز خطبه، حضرت پس از تلاوت آيه:

«...يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ رِجالٌ لاتُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ»1


1. و صبح و شام در آن خانه ها تسبيح مى گويند، مردانى كه تجارت و معامله اى آن‌ها را از ياد خدا غافل نمى‌كند. (نور، 36ـ37).

مى‌فرمايند:

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ.

شكى نيست كه دل انسان در اثر انس گرفتن با امور مادّى و تعلّق به لذايذ دنيوى تيره مى گردد همان گونه كه آهن زنگ مى‌زند، دل نيز وقتى با بيگانگان مشغول شد زنگار مى گيرد. اميرالمؤمنين(عليه السلام)مى‌فرمايند، آنچه دل را صفا و جلا مى‌دهد و زنگار را از آن مى‌زدايد و به آن نورانيت مى‌بخشد، ياد خدا است. قلب و دل انسان حقيقت و گوهرى است ملكوتى كه ذاتاً تمايل به عالم ملكوت و ذات اقدس حق دارد و اگر بر خلاف ذات و فطرتش به غير خداوند سپرده شود تيره مى‌شود و گوش دلش كر مى گردد و قدرت شنوايى حقايق ناب الهى را از دست مى‌دهد. در اين حال نيز با ياد خدا مى‌توان دوباره آن را شنوا كرد. هم چنين چشم دل كه لايق مشاهده انوار الهى است، وقتى از عالم نورانيت به در آمد و در ظلمات و تاريكى جهل و گناه قرار گرفت، نورانيت و روشنايى خويش را از دست مى‌دهد. در اين جا نيز راه درمان اين است كه مجدداً با ياد خدا درخشندگى و بينايى را به آن باز گردانيم.

اين حقيقت كه قلب و دل انسان چشم و گوش دارد در آيات قرآن و ساير روايات نيز مطرح گرديده است. البته چشم و گوش دل با چشم و گوش سر متفاوت است و از جنس روح و قلب انسان است. چون قلب و روح انسان داراى گوهرى ملكوتى است، چشم و گوش قلب نيز ماهيتى ملكوتى دارد. از اين رو آثار كورى و كرى دل، غير از آثار كورى و كرى چشم و گوش ظاهرى است. قرآن كريم درباره تفاوت كورى دل با كورى چشم

ظاهرى مى‌فرمايد:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمى‌الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمى‌الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ؛1 آيا در زمين گردش نكرده اند، تا دل هايى داشته باشند كه با آن‌ها بينديشند يا گوش هايى كه با آن‌ها بشنوند؟ در حقيقت، چشم ها كور نيستند ليكن دل هاى نهفته در سينه ها كور هستند.

آرى، هم چنان كه گاهى بينايى و شنوايى چشم و گوش ظاهر كم مى‌شود و حتى گاهى انسان بينايى و شنوايى خود را كاملا از دست مى‌دهد، چشم و گوش دل انسان نيز مى‌تواند به همين آسيب ها مبتلا گردد. ناراحتى چشم و گوش انسان ممكن است با مداوا و مراجعه به پزشك و مصرف دارو برطرف گردد، اما كسى كه بيمارى روحى دارد و حقايقى را كه افراد سليم الفطره به راحتى مى پذيرند، نمى پذيرد، راه علاج او ياد و توجه به خداوند است. با بحث و مجادله و دليل و برهان نمى‌توان چشم دل چنين كسى را بينا كرد و حقايق را به آن نُمود و گوش دلش را آماده شنيدن حقايق و معارف كرد. در اين جا بايد كوشيد تا زمينه توجه به خداوند و انس با حضرت حق در فرد پديد آيد. اگر چنين شود، او در پرتو نورانيتى كه در نتيجه انس با خداوند پيدا مى‌كند حقايق را به روشنى مى‌بيند و مى پذيرد:

وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛2 و خدا به هركس نورى نداده باشد او را هيچ نورى نخواهد بود.


1. حج(22)، 46.

2. نور(24)، 40.

آرامش و اطمينان ره آورد ذكر خدا

در قرآن و روايات توجه زيادى به مسأله ذكر شده و اهميتى شايان براى آن بيان گرديده، آن چنان كه انسان را به شگفتى وا مى‌دارد. مثلاً هدف نماز كه ستون دين است ذكر خداوند دانسته شده است: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي.1 در آيه اى ديگر ذكر خدا برتر و والاتر معرفى گرديده است:

إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ؛2 همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مى‌دارد، و قطعاً ياد خدا بالاتر است.

البته درباره جمله «وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ» مفسرين تفسيرهاى متفاوتى ذكر كرده اند. برخى گفته اند آن بخش از نماز كه ذكر است از ساير بخش ها برتر است. برخى گفته اند ذكر از نماز برتر است. برخى نيز گفته اند نماز از آن جهت كه ذكر است از ساير اعمال برتر است. اما به هر حال، خداوند متعال در اين آيه به نحو مطلق ذكر را برتر قرار داده است. اين اهميت و عنايت به ذكر، حاكى از ثمرات و فوايدى است كه ذكر دارد. ما پيش تر درباره فوايد ذكر سخن گفتيم. در اين خطبه نيز حضرت در آغاز، براى تشويق افراد به ياد كردن خداوند، بخشى از فوايد ذكر را بر مى‌شمارند.

چنان كه پيش تر بيان كرديم، خداوند يكى از فوايد ذكر را اطمينان يافتن قلب ذكر مى‌كند: أَلاَ بِذِكْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.3 بر اساس ادبيات عرب، تقديم جارّ و مجرور در اين آيه افاده حصر مى‌كند و بيان گر اين است كه هيچ چيز جز ياد خدا باعث آرامش و اطمينان دل نمى گردد. گاهى ما تعبداً


1. طه(20)، 14.

2. عنكبوت(29)، 45.

3. رعد(13)، 28.

به مفاد اين آيه ايمان مى‌آوريم و مى پذيريم كه تنها ياد خدا است كه موجب آرامش دل مى‌شود؛ اما گاهى با نگاهى تحليلى در پى آن بر مى‌آييم تا با تأمّل و تفكّر و استدلال عقلى چنين فايده اى را اثبات كنيم. براى رسيدن به اين مقصود، ابتدا بايد ببينيم چه چيزهايى در زندگى موجب تشويش خاطر و دلهره و اضطراب انسان مى گردد تا معلوم شود چگونه ياد خدا موجب آرامش دل مى گردد.

سعادت جويى و كمال خواهى مقتضاى فطرت انسان است و بى شك هر انسانى خواهان سعادت و كمال خويش است. بر همين اساس نيز قرآن كريم هنگامى‌كه مردم را به انجام اعمال خير و عبادات ترغيب مى‌كند، در بسيارى از آيات، سعادت و فلاح را به عنوان نتيجه آن امور ذكر مى‌كند. فلاح و سعادت عالى ترين و نهايى ترين مطلوب انسان است كه قرآن كريم در بسيارى از آيات با تعابيرى چون «أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، «ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» و مانند آن‌ها به آن اشاره شده است. با توجه به اين حقيقت فطرى، خداوند متعال انسان ها را به دو دسته (اهل سعادت و اهل شقاوت) تقسيم مى‌كند وفرجام حتمى و تغييرناپذير آن‌ها را سعادت و يا شقاوت بر مى‌شمارد:

يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ. فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ. خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُرِيدُ. وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذ؛1

روزى [است] كه چون فرا رسد هيچ كس جز به اذن وى سخن نگويد.


1. هود(11)، 105ـ108.

آن گاه بعضى از آنان تيره بختند و [برخى]نيك بخت. و اما كسانى كه تيره بخت شده اند، در درون آتش دم و بازدمى‌دارند. تا آسمان ها و زمين برجا است، در آن ماندگار خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زيرا پروردگار تو همان كند كه خواهد. و اما كسانى كه نيك بخت شده اند، تا آسمان ها و زمين برجا است، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. [كه اين] بخششى است كه بريدنى نيست.

بنابراين، در اين كه انسان فطرتاً طالب سعادت است شكى نيست. اساساً وجود همين انگيزه و عامل فطرى در درون انسان است كه باعث مى گردد او در صدد تكامل برآيد. اما سخن در اين است كه راه رسيدن به سعادت چيست و انسان چگونه مى‌تواند سعادت خويش را از شقاوت بازشناسد. او گرچه طالب سعادت است، اما راه رسيدن به آن را به درستى نمى‌داند. جهان بينى هاى مختلف، با توجه به تفاوت نگرشى كه به هستى دارند، راه هاى متفاوتى را پيش روى انسان مى‌نهند. بر اساس جهان بينى مادى كه زندگى و لذايذ دنيوى و مادى را اصل و هدف قرار مى‌دهد، سعادت انسان عبارت است از بهرهورى هر چه بيشتر از لذايذ مادى. اما بينش الهى كه زندگى اخروى و قرب الهى را هدف برين انسان معرفى مى‌كند، سعادت و كمال انسان را در بهره بردارى بيشتر از دنيا و نعمت هاى آن نمى‌داند، بلكه آن را در قرب الهى و رسيدن به رضوان حق تعالى جستجو مى‌كند.

به هر حال از منظر قرآن، ذكر خداوند از آن رو كه تأمين كننده سعادت انسان است موجب اطمينان و آرامش دل مى گردد. عكس اين معنا درباره ترك ذكر الهى صادق است. ترك ياد خداوند از آن رو كه زمينه شقاوت

انسان و بريدن از اصل خويش را فراهم مى‌آورد و باعث از دست دادن سعادت او مى‌شود، موجب تشويش خاطر، ناراحتى و اضطراب او مى گردد:

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً؛1 و هركس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگىِ تنگ [و سختى]خواهد داشت.

كسى كه اهميت ذكر خداوند را بشناسد، به خوبى درك مى‌كند كه اعراض از ياد خداوند چه خسارت بزرگى است. اگر اين حقيقت را درك كنيم كه حيات دل انسان به ذكر خدا است، در مى يابيم كسى كه از ذكر و ياد خداوند اعراض كند، از حيات قلب محروم مى‌ماند. افسردگى دل و آتش حرمان از حيات معنوى دل، هر لحظه او را مى‌آزارد و حسرتى جانكاه بر دلش مى‌نشاند. امام سجاد(عليه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى عرض مى‌كند:

مَوْلاىَ بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ أَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛ اى مولاى من، با ياد تو دلم زنده است و با مناجات تو درد ترس (فراق) را از خود تسكين مى‌دهم.

منشأ اساسى نگرانى ها و اضطراب ها

هركس بسته به معرفتى كه دارد لذت و سعادت خود را در چيزهايى مى‌جويد و از آنچه خوشى و سعادت را از او بستاند مى گريزد. اگر درست درباره ريشه و منشأ ناراحتى ها و اضطراب ها بينديشيم، به اين نتيجه مى‌رسيم كه منشأ آن‌ها نگرانى نسبت به از دست دادن سعادت و گرفتار آمدن به بدبختى است. اين امر درباره همه حوادثى كه براى هركس پيش آمده و موجبات اندوه و حزن او را فراهم آورده صادق است؛ با اين تفاوت كه


1. طه(20)، 124.

افراد داراى بينش مادى ريشه ناراحتى ها و اضطراب هاى خود را در از دست دادن سعادت مادى و خوشى ها و لذت هاى دنيوى جستجو مى‌كنند و موحّدان و مؤمنان كه به فراتر از دنيا مى‌نگرند و به آخرت مى‌انديشند، ريشه اضطراب ها و نگرانى هاى خود را در از دست دادن سعادت اخروى و رضوان الهى مى‌جويند. اضطراب و نگرانى همواره در زمره بزرگ ترين بلاهاى زندگى بشر بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها كاملا محسوس است. در طرف مقابل نيز آرامش همواره يكى از گمشده هاى بشر بوده است و تلاش كرده تا از هر راهى آن را به دست آورد. برخى از دانشمندان مى گويند كه به هنگام شيوع بيمارى هايى چون وبا، اكثر كسانى كه ظاهراً به علت ابتلا به آن بيمارى مى‌ميرند، در واقع به علت ترس و نگرانى جان خود را از دست مى‌دهند و تنها تعداد كمى‌از آن‌ها واقعاً به جهت ابتلاى به بيمارى جان مى‌سپرند. به طور كلى آرامش و دلهره نقش بسيار مهمى‌در سلامت و بيمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسان ها دارد.

تاريخ بشر آكنده از صحنه هاى غم انگيزى است كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام سپرده و تن به انواع اعتيادها داده است. در اين ميان قرآن با جمله اى كوتاه اما پرمغز، مطمئن ترين و نزديك ترين راه را نشان مى‌دهد و مى‌فرمايد: «بدانيد كه ياد خدا آرامش بخش دل ها است.»

عوامل نگرانى و پريشانى

عوامل مختلفى مى‌توانند موجب تشويش خاطر و نگرانى انسان شوند.

مهم ترين اين عوامل عبارتند از:

1. گاهى اضطراب و نگرانى به جهت آينده تاريك و مبهمى‌است كه در برابر فكر انسان خودنمايى مى‌كند. احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف، بيمارى، ناتوانى، درماندگى، احتياج و... آدمى‌را رنج مى‌دهد؛ اما ايمان به خداوند قادر متعال مى‌تواند اين نگرانى ها را از بين ببرد و به انسان آرامش ببخشد.

2. گاه گذشته تاريك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مى‌دارد و پيوسته او را نگران مى‌سازد؛ نگرانى از گناهان، كوتاهى ها و لغزش هايى كه از او سر زده است. اما توجه به اين كه خداوند، غفار، توبه پذير و رحيم است، به او آرامش مى‌بخشد.

3. ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبيعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى او را نگران مى‌سازد كه در برابر آن همه دشمن نيرومند چه كند. اما هنگامى‌كه به ياد خدا مى‌افتد و متكى به قدرت و رحمت او مى‌شود ـ قدرتى كه برترين قدرت ها است و هيچ چيز در برابر آن ياراى مقاومت ندارد ـ قلبش آرام مى گيرد.

4. گاهى نيز ريشه نگرانى هاى آزار دهنده انسان، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است؛ اما كسى كه به خدا ايمان دارد و مسير تكاملى زندگى را به عنوان يك هدف بزرگ پذيرفته است و همه برنامه ها و حوادث زندگى را در همين مسير مى‌بيند، نه در زندگى احساس پوچى مى‌كند و نه هم چون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است.

5. عامل ديگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى انجام خدمتى زحمت زيادى را متحمل مى‌شود، اما كسى را نمى‌بيند كه زحمت او ارج

نهد و از آن قدردانى و تشكر كند بلكه گاهى با تغافل و بى اعتنايى و بى مهرى نيز مواجه مى‌شود و اين ناسپاسى شديداً او را رنج مى‌دهد و در حالت اضطراب و نگرانى فرو مى‌برد. اما هنگامى‌كه احساس كند كسى هست كه از تمام تلاش ها و كوشش هايش آگاه است و همه آن‌ها را ارج مى‌نهد و براى همه پاداش مى‌دهد، نگرانى اش از اين ناحيه رفع مى‌شود.

6. دنياپرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى يكى از بزرگ ترين عوامل اضطراب و نگرانى انسان ها است. اما انسان مؤمن، با ايمان به خدا و تحت تأثير تعاليم الهى و وحيانى، با زهد و پارسايى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى، به همه اين اضطراب ها پايان مى‌دهد. ايمان و توجه وافر امام على(عليه السلام)به خداوند، از او شخصيتى چنان آزاده ساخته كه مى‌فرمايد:

وَ إِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِى فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا؛1 و همانا اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويد شده در دهان ملخ پست تر است!

7. عامل مهم ديگرى كه موجب نگرانى و اضطراب انسان مى‌شود ترس و وحشت از مرگ است. اين مسأله همواره فكر و روح انسان را به خود مشغول داشته است. از نظر جهان بينى مادى اين نگرانى به جا است؛ اما هرگاه در سايه ايمان به خدا مرگ را دريچه اى به سوى زندگى و جهانى وسيع تر و والاتر بدانيم و مرگ را هم چون گذرگاهى براى عبور از دالان يك زندان و رسيدن به فضاى آزاد بشمريم، ديگر اين نگرانى بى معنا است.


1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 224.

با مرورى بر عواملى كه بر شمرديم، مى‌بينيم اين عوامل در برابر ايمان به خدا ذوب و نابود مى گردند و از اين رو تصديق خواهيم كرد كه ياد خدا مايه آرامش دل ها است.1

اضطراب و نگرانى از منظر اگزيستانسياليسم الحادى

در بينش الهى، ذكر و ياد خدا برقرار ساختن ارتباط با قدرت و حاكم مطلق هستى است كه انسان در پناه او به آرامش و اطمينان مى‌رسد و از دام اضطراب و دلهره مى‌رهد. هم چنين با ذكر خداوند مسير تكامل او هموار مى گردد. اما در بينش مادى كه عالم مجرد و ماوراى ماده انكار مى‌شود و همه چيز در ماده و طبيعت خلاصه مى گردد، ذكر و ارتباط با خداوند و خالق هستى بى معنا است. از اين رو و بر اثر قطع ارتباط با خداوند و غفلت از ياد و ذكر كسى كه رحمت و قدرتش بى پايان است، انسان از هدايت و رحمت مبدأ هستى محروم و به خود وا نهاده مى‌شود و درونش آكنده از التهاب و اضطراب مى گردد. مشاهده اين اضطراب و نگرانى و عموميت آن در بين كسانى كه طعم ارتباط با خدا را نچشيده اند و با ثمره ارزشمند ذكر و ياد خداوند، يعنى آرامش و اطمينان درون، آشنا نيستند باعث گرديد كه اگزيستانسياليستهاى مادى اين نظريه را مطرح كنند كه اساساً دلهره و اضطراب فصل مميّز و مشخّصه اصلى و ذاتى انسان است و هيچ گاه از او جدا نمى گردد.

به عبارت ديگر، همان گونه كه ما، براى مثال، «ناطق» را فصل مميّز حيوان نسبت به ساير حيوانات قرار مى‌دهيم، اين گروه از نظريه پردازان،


1. ر.ك: تفسير نمونه، ج 10، ص 110ـ114.

فصل مميّز انسان را دلهره و اضطراب دانستند. آنان در اين نظريه خود كاملا تحت تأثير محيط و جامعه پيرامون خود قرار گرفتند و در حقيقت، موضعى انفعالى اتّخاذ كردند. اين در حالى است كه پيوسته و در طول تاريخ تا به امروز، ما بسيارى از مؤمنان به خدا و اولياى الهى را مى‌بينيم كه قلب و روحشان مالامال از اطمينان و آرامش است. اگر دلهره و اضطراب را فصل مميّز انسان بدانيم پس بايد بگوييم اين افراد انسان نبوده و نيستند!

از منظر قرآن اضطراب و نگرانى به جهت ترس از دست دادن نعمت ها، خوشى ها و لذت هاى زودگذر دنيا و محروم ماندن از آن‌ها، حالتى عرضى براى انسان است. انسان فطرتاً طالب سعادت و كمال است. حال اگر انسانى حقيقت سعادت خويش و راه رسيدن به آن را نشناخت و در نتيجه از رسيدن به سعادت محروم ماند، طبيعتاً گرفتار اضطراب و دلهره مى گردد. او از آن رو مضطرب و نگران است كه مبدأ خير و بخشنده سعادت و كمال را نشناخته تا با او ارتباط برقرار كند. چنين كسى اگر به سرچشمه خوبى ها راه يابد و با او پيوند برقرار سازد، نگرانى اش زدوده مى گردد. او اگر مبدأ وجود و خيرات و رب العالمين و كسى را كه تدبير جهان و انسان به عهده او است بشناسد، با خيالى آسوده بر او توكل و اعتماد مى‌كند و امور خويش را به او وا مى گذارد و او را وكيل خويش برمى گزيند و مطمئن است كه به او خيانت نمى‌كند:

وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلا؛1 و بر خدا اعتماد كن، همين بس كه خدا نگهبان [تو]است.


1. احزاب(33)، 3.

وقتى كسى بر خداوند اعتماد و توكل كرد و صلاحديد خداوند را در ارتباط با خويش، حق و به صلاح و مصلحت واقعى خود ديد ديگر نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت. او مى‌داند كه خداوند خير او را مى‌خواهد و بيش از هر كس ديگرى نيز بدان چه به خير و صلاح او است آگاهى دارد. از اين رو اگر خداوند براى او راحتى و خوشى رقم زند، خوشحال مى‌شود؛ چون مى‌داند صلاح او در آن چيزى است كه خداوند براى او پيش آورده است؛ اگر هم به دام سختى ها و بلاها گرفتار آيد، ناراحت نمى‌شود؛ چون مى‌داند كه آن بلاها و سختى ها به مصلحت او است، و بدين ترتيب به خواست خداوند رضايت مى‌دهد.

بنابراين انسان فطرتاً طالب سعادت و آرامش است و به دنبال كسى مى گردد كه اين سعادت و آرامش را به او ببخشدو در پناه او از دام گرفتارى ها و مصايب نجات يابد، و چنين موجودى كسى نيست جز خداوند متعال كه مبدأ هستى و مدبّر عالم است. كسى كه به اين قدرت مطلق هستى معرفت يافت و خود را در حصن تدبير و اداره او قرار داد، به آرامش و اطمينان مطلق مى‌رسد و مى‌داند كه اگر خداوند نخواهد حتى اگر همه قدرت هاى مادى دست به دست هم دهند، نمى‌توانند گزندى به او برسانند و خداوند چيزى كه به خير و صلاح او است برايش رقم خواهد زد. اما كسانى كه از معرفت خداوند بى بهره اند ممكن است به هر چيز و هر كسى پناهنده شوند. آنان ممكن است به انسان هايى چون خود تكيه كنند و يا حتى ممكن است از فرط جهالت و ناآگاهى به حيوانات و جمادات، يعنى بت ها پناه برند؛ موجوداتى كه به فرموده قرآن اختيار نفع و صلاح خود را نيز ندارند، چه رسد كه بر تأمين نفع و مصلحت ديگران و دفع ضرر

از آن‌ها قدرت داشته باشند. خداوند در نكوهش از چنين گزينشى مى‌فرمايد:

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا...؛1 بگو: «پروردگار آسمان ها و زمين كيست؟» بگو: «خدا». بگو: «پس آيا جز او سرپرستانى گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند؟»

كسانى كه در زندگى به غير خدا تكيه مى‌كنند طرفى بر نمى‌بندند و نفعى عايدشان نمى‌شود؛ چون اولا ديگران به دنبال منفعت خود هستند؛ ثانياً اگر هم بخواهند نفعى به غير خود برسانند، قدرتشان محدود است و مغلوب قدرت غالب و برترى هستند كه مافوق همه قدرت ها و شكست ناپذير است. اگر كسى بخواهد براى هميشه خيالش راحت گردد و به آرامش زوال ناپذير دست يابد، بايد تكيه گاهى محكم و شكست ناپذير برگزيند و با مبدأ قدرت لايزالى ارتباط برقرار كند كه بتواند او را در رهايى از شقاوت و رسيدن به سعادت و نجات از تنگناها و مشكلات زندگى يارى رساند. تنها در اين صورت است كه ديگر دلهره و اضطرابى برايش باقى نمى‌ماند.

جلوه هاى عملى و رفتارى ياد خدا

در عمل نيز ثابت شده كسانى كه به خداوند تكيه مى‌كنند و ياد او را در دل زنده مى‌دارند، همواره از آرامش و اطمينان وصف ناپذيرى برخوردارند.


1. رعد(13)، 16.

اينان در بحرانى ترين مراحل زندگى و در مواجهه با سهمگين ترين حوادث و رخدادها، خم به ابرو نمى‌آورند. نمونه بارز آن‌ها در زمان ما، كه خداوند متعال نعمت بزرگ وجودش را به ما ارزانى داشت و به حق الگويى جاودانه براى ما بوده و خواهد بود، امام راحل، رضوان اللّه عليه، است. آن بزرگوار در بحرانى ترين و سهمگين ترين حوادثى كه براى شخص ايشان و يا جامعه پيش مى‌آمد، خم به ابرو نمى‌آورد و آرامش خود را از دست نمى‌داد. روزها و ماه هاى بسيارى بر امام(رحمه الله) گذشت كه خطر از هر سو او را محاصره كرده بود و در روى زمين پشتيبانى نداشت و دور از شهر و ديار خود، از اين كشور به آن كشور مى‌رفت و كسى به ايشان پناه نمى‌داد. آن بزرگوار از همه امكانات ظاهرى منقطع بود و هيچ وسيله اى در اختيار نداشت كه در برابر خطرهاى احتمالى از خود دفاع كند. از جمله پرمخاطره ترين ساعت ها و دقايق عمر حضرت امام(رحمه الله)زمانى بود كه پس از چهارده سال تبعيد با هواپيما به كشور باز مى گشت. در آن شب بحرانى خطرها ايشان را احاطه كرده بود؛ چراكه فضا، هواپيما و باند فرودگاه، همه در اختيار دشمن بود و هر لحظه براى ايشان احتمال خطر جدى وجود داشت. ممكن بود هواپيماى ايشان را هدف موشك قرار دهند و يا در فرودگاه ايشان را به قتل برسانند. با همه اين احوال و با اين كه هيچ تأمينى نداشتند، در هواپيما در كمال آرامش استراحت كردند و خوابيدند و وقتى از ايشان سؤال شد از اين كه به وطن خود بر مى گرديد چه احساسى داريد، فرمودند: احساس خاصى ندارم!

اگر براى ما خطرى كوچك پيش آيد آرامش و طاقت خود را از دست مى‌دهيم و از فرط ناراحتى از شب تا صبح خوابمان نمى‌برد. اما آن رادمرد با اين كه همه دنيا عليه او بودند، خم به ابرو نمى‌آورد و همه آن تهديدات را

پوچ و بى اثر مى‌ديد. وقتى كه شبانه به خانه ايشان در قم ريختند و دستگيرشان كردند و به تهران بردند، افسران و مأموران امنيتى كه در ماشين همراه ايشان بودند از ترس مى‌لرزيدند. گويا ايشان فرموده بود: شما كه مرا دستگير كرده ايد، چرا مى‌ترسيد؟! هم چنين ايشان در يكى از مناسبت ها فرموده بودند: واللّه تا به حال از چيزى نترسيده ام! خداوند متعال اين نمونه ها را به ما ارائه كرد تا دريابيم كه ذكر خدا و توجه به او چه اكسير و كيميايى است كه همه عظمت ها در برابر آن آب مى‌شوند و همه قدرت ها در مقابل آن ذوب مى گردند. خدا داراى عظمت بى نهايت است و هيچ قدرتى نمى‌تواند در برابر عظمت و قدرت لايزال الهى قد برافرازد. كسى كه با چنين منبع عظيمى‌ارتباط برقرار كند و دل به او سپرَد، در برابر خطرها احساس ضعف نمى‌كند و شكست ناپذير مى گردد.

انسان موجودى بسيار ضعيف است و از خود استقلالى ندارد. تمامى‌حركات و سكنات انسان وابسته به قدرت الهى و حيات و بقايش در گرو اراده و مشيت او است. از اين رو انسان بايد در برابر خداوند احساس خردى و كوچكى و ذلت و حقارت كند؛ چنان كه قرآن در وصف مؤمنان مى‌فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ؛1 مؤمنان همان كسانى اند كه چون خدا ياد شود دل هايشان بلرزد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد، و بر پروردگار خود توكل مى‌كنند.

مؤمنان از يك سو، با اتكاى بر خداوند در برابر همه قدرت ها و نيروهاى عالم چون كوهى استوار مى‌ايستند و خم به ابرو نمى‌آورند؛ اما هم ايشان به


1. انفال، (8)، 2.

وقت ياد و ذكر خدا و قرار گرفتن در برابر عظمت لايزال الهى درهم مى‌شكنند و رعشه و لرزه اندامشان را فرا مى گيرد. نمونه كامل چنين مؤمنانى، كسانى چون اميرالمؤمنين على(عليه السلام)هستند. آن حضرت كه در شهامت و شجاعت بى نظير بود، وقتى در محراب عبادت مى‌ايستاد از عظمت الهى به خود مى‌لرزيد ساير امامان(عليهم السلام) نيز كه از قدرت هاى غير الهى نمى‌هراسيدند، هنگامى‌كه در برابر خداوند قرار مى گرفتند و حتى پيش از نماز و به هنگام گرفتن وضو رنگ رخسارشان دگرگون مى گشت و از خود بى خود مى‌شدند.

برخى نسبت به بروز اين دو حالت متفاوت و به ظاهر متضاد اين سؤال را مطرح كرده اند كه چگونه خداوند از يك سو مى‌فرمايد: ياد خدا موجب اطمينان و آرامش دل مى گردد و از سوى ديگر مى‌فرمايد ياد خدا موجب ترس در برابر خداوند مى گردد؟ پاسخ اين سؤال چنان كه بدان اشاره رفت اين است كه موضوع و مورد دو فرموده خداى متعال متفاوت است. در مورد اول، فرد خود را در برابر قدرت هاى غيرالهى مى يابد و با ياد خدا و تكيه بر قدرت لايزال هستى بخش از آن‌ها نمى‌هراسد؛ چون مى‌داند كه خداوندِ داراى قدرت برتر، در برابر قدرت هاى شيطانى قرار دارد و با اتصال به اين قدرت لايزال، در برابر هيچ قدرتى شكست نمى‌خورد. اما وقتى خود را برابر خداوند مى‌بيند در پيشگاه عظمت بى نهايت الهى به خود مى‌لرزد.

البته وجود چنين حالت هاى متضادى به صورت متناوب در عموم مؤمنان، قابل انكار نيست، اما هم زمانى تحقق چنين حالاتى و جمع بين آن‌ها تنها در مورد اولياى خاص خدا و سالكانى صادق است كه به مقام جمع الجمعى و درك و شهود گوهر و لبّ كمالات و فضايل دست يافته اند.

براى چنين كسانى درك اين حالات متضاد به صورت جمعى ميسّر مى گردد گرچه ما به چنين مقامى‌نرسيده ايم و حقيقت آن را درك نكرده ايم، اما وجود چنين مقامى‌را باور داريم و آن را توجيه پذير مى‌دانيم.

مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) در توجيه ترتب دو حالت مذكور بر ياد و ذكر خداوند مى‌فرمودند: هنگامى‌كه انسان مشغول كارى است و توجهش كاملا معطوف به امور دنيوى است، اگر، ناگهان آيه قرآنى تلاوت شود يا صداى اذان به گوشش برسد، در اثر انتقال ناگهانى از حالتى به حالت ديگر، حالت اضطراب و ترس گونه اى به او دست مى‌دهد اما وقتى توجه او به خداوند تداوم يافت و با ياد خدا انس گرفت ثبات و آرامش بر ذهن و قلب او حاكم مى گردد. قرآن كريم در سوره زمر به همين مسأله اشاره كرده است:

اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ...؛1 خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه، متضمن وعده و وعيد، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مى‌هراسند، پوست بدنشان از آن مى‌فراشد، (موى براندامشان راست مى‌شود)، سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم مى گردد.

بنا بر تحليلى كه ذكر كرديم، هنگامى‌كه مؤمنان آيات قران را مى‌شنوند، تغيير حالى مى يابند و به جهت مواجهه با قدرت و عظمت الهى حالت بيم و ترس به آن‌ها دست مى‌دهد. اما به تدريج كه توجهشان متمركز در ساحت قدس الهى شد و با ياد خداوند مأنوس گرديدند، آن بيم و ترس به آرامش و سكون مبدل مى گردد.


1. زمر(39)، 23.

هدايت خاص خداوند

وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِى أَزمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِمْ... .

حضرت در اين بخش از سخن خويش از انسان هاى آگاه، هشيار، دين باور و حقيقت خواهى سخن مى گويند كه خداوند ايشان را از اين لياقت و شرافت برخوردار ساخته كه از راه عقلشان با آنان سخن گفته و دلشان با نور هدايت خويش روشن ساخته و حقايق را به آنان نمايانده است.

به جز ديوانگان، همه انسان ها، حتى آن‌ها كه در طريق فريب كارى و جنايت گام بر مى‌دارند، از عقل و قدرت فكر و انديشه برخوردارند. هم مصلحان و انسان هاى وارسته و هم مفسدان و كسانى كه سلاح هاى مرگبار مى‌سازند و خيل انسان هاى بى گناه را به كام مرگ مى‌فرستند، همه براى مقاصد خويش از قدرت فكر خود استفاده مى‌كنند. تفاوت در كيفيت بهره بردارى از فكر است.

خداى متعال، بر اساس تدبير و هدايت حكيمانه خود و پس از آزمايش انسان ها، بندگان شايسته و دوستان خود را كه دلشان آماده پذيرش حق است، برمى گزيند و در ژرفاى دل و فكرشان با آنان سخن مى گويد. خداوند آنان را در اتّخاذ تصميمات صحيح و خداپسندانه يارى مى‌كند و همواره بر فهمشان مى‌افزايد و متناسب با ظرفيت وجوديشان، در رسيدن به قله هاى سعادت و نيك بختى يارى مى‌كند و به واقع، فكر و ذهن و قدرت تدبيرشان را در اختيار خود مى گيرد:

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ؛1

و آنان كه به هدايت گراييدند [خدا]آنان را هرچه بيشتر هدايت بخشيد و [توفيق]پرهيزگاريشان داد.

همه انسان ها از هدايت اوليه الهى برخوردار مى‌شوند. در اين ميان عده اى از اين هدايت استفاده مى‌كنند و مسير تكامل انسانى را مى پيمايند. به همين جهت خداوند بر هدايت آن‌ها مى‌افزايد. اما برخى نيز توفيق و لياقت هدايت را از خود سلب مى‌كنند و كوردلى و گمراهى را بر هدايت ترجيح مى‌دهند:

وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‌علَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛2 اما ثمود را هدايت كرديم و [لى]آنان كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس به [كيفر] آنچه مرتكب مى‌شدند صاعقه عذابِ خفّت آور آنان را فرو گرفت.

گونه هاى وحى در قرآن

در قرآن واژه «وحى» در چهار معنا استعمال شده است:

1. به معناى لغوى. وحى در لغت عبارت است از اعلام سريع و پنهانى كه با اشاره انجام مى پذيرد.

2. به معناى هدايت و ادراك غريزى و فطرى كه در نهاد موجودات قرار داده شده است. از جمله مواردى كه وحى در قرآن به اين معنا استعمال شده، مى‌توان به اين آيه شريفه اشاره كرد:


1. محمد(47)، 17.

2. فصلت(41)، 17.

وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً؛1 و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و داربست هايى كه انسان ها مى‌سازند، خانه هايى براى خود قرارده، سپس از همه ميوه ها بخور و راه هاى پروردگارت را بپوى.

3. به معناى وحى رسالى و تشريعى. مخاطب اين وحى تنها پيامبران هستند كه آيات تشريعى الهى به آنان ابلاغ مى گردد و ديگران توفيق شنيدن اين وحى را ندارند و اگر هم شنونده اين وحى باشند، گيرنده آن محسوب نمى‌شوند؛ چنان كه امير مؤمنان(عليه السلام) در خطبه قاصعه تلويحاً، از قول پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خود را شنونده وحى معرفى مى‌كنند:

إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرى مَا أَرى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَ لكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلى خَيْر؛2 اى على، تو آنچه را من مى‌شنوم مى‌شنوى، و آنچه را من مى‌بينم مى‌بينى، جز اين كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و بر[طريق]خير [وصلاح]هستى.

4. به معناى الهام و يا القاى به قلب. در اين نوع وحى، شخص بدون اين كه القا كننده را ببيند يا تحت آموزش قرار گيرد، مطلبى را از بيرون دريافت مى‌كند. گاهى اين دريافت از مصدرى نورانى و الهى است، و آن در صورتى است كه نفس به جهت پاكى و طهارت و نورانيت معنوى به مقامى‌برسد كه شايستگى دريافت حقايق از سوى موجودات برتر معنوى و اولياى خدا و حتى مقام ربوبى را پيدا كند. در اين جا علو و برترى روح سبب


1. نحل(16)، 68.

2. بحارالانوار، ج 14، باب 31، روايت 37.

دريافت چنين الهاماتى مى‌شود. اما گاهى آن دريافت و الهام از مصدرى شرير و شيطانى است، و آن در صورتى است كه نفس از نظر دنائت و پستى و ظلمت و تاريكى به مرحله اى سقوط كند كه با موجودات هم سنخ خود ارتباط يابد و آنان سخنان بى اساس و وسوسه هاى فريبنده را به او القا كنند. ملاك كاربرد وحى در دو مورد اخير، درونى و پنهانى بودن و نيز سرعت و تندى چنين دريافت و آموزشى است. از شمار الهامات رحمانى مى‌توان به قضيه مادر موسى(عليه السلام) در قرآن اشاره كرد:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛1 و به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير ده، و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز و مترس و اندوه به خود راه مده كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از [زمره] پيامبرانش قرار مى‌دهيم.

بى شك انديشه هاى پنجگانه شير دادن به فرزند، به دريا افكندن او، ترسان و نگران نبودن از سرنوشت فرزند، بازگشت حتمى‌كودك، و پيامبرى و رسالت او، كه بر قلب مادر موسى وارد شد، زاييده نفس او نبود، بلكه عاملى غيبى او را به آن‌ها آگاه ساخته بود؛ ولى چون اين آموزش به صورت پنهانى و به سرعت انجام گرفته، در مورد آن كلمه «وحى» به كار رفته است.

الهام و نجواى خداوند با دوستان خود

با توجه به آنچه درباره استعمالات وحى و معانى آن در قرآن گفته شد،


1. قصص(28)، 7.

نتيجه مى گيريم كه سخن خداوند با فكر و عقل اولياى خود ـ كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين خطبه به آن اشاره كرده اند ـ از مقوله الهام است. همان گونه كه اشاره كرديم، پس از آن كه افرادى به تزكيه نفس و طهارت آن پرداختند، زمينه دريافت الهامات غيبى در آن‌ها پديد مى‌آيد همانند وحيى كه به پيامبران الهى مى‌شود، الهام و هدايت هاى پنهانى الهى نيز قطعى و خدشه ناپذير است، اما گستره و شعاع آن متفاوت مى‌باشد. با توجه به تفاوت مؤمنان در ظرفيت وجودى و اختلاف آن‌ها در دريافت حقايق معنوى، خداوند و مصادر عالى معنوى، آنان را متناسب با سعه وجوديشان مخاطب الهام خود مى‌سازند. بدين ترتيب، بسته به تفاوت مؤمنان و دوستان خداوند در رسيدن به مدارج تعالى و كمال، مراتب الهام شكل مى گيرد. مخاطب عالى ترين مرتبه الهامات و اشراقات الهى، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) هستند و پس از آن‌ها سايرين، بسته به ظرفيت و سعه وجوديشان مخاطب الهامات غيبى قرار مى گيرند.

در روايتى امام صادق(عليه السلام) ضمن برشمردن گونه هاى علم خود، به كيفيت الهاماتى كه به ائمه معصومين(عليهم السلام) مى‌شود نيز اشاره مى‌كنند.

إِنَّ عِلْمَنا غابِرٌ و مَزْبُورٌ و نَكْتٌ فِى الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فى الاَْسْمَاعِ. فَقالَ أَمَّا الْغابِرُ فَما تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنا، وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ فَما يأْتينا، وَ أَمَّا النَّكْتُ فِى الْقُلُوبِ فَإِلْهامٌ، وَ أَمَّا النَّقْرُ فِى الاَْسْماعِ فَأَمْرُ الْمَلَكِ؛1 همانا علم ما يا مربوط به گذشته است و يا نوشته شده و يا وارد شدن در دل و يا تأثير در گوش. سپس فرمود: اما گذشته، علم به امور پيشين است و اما نوشته شده مربوط به امور آينده است و امّا وارد شده به دل الهام است و اما تأثير در گوش امر فرشته است.


1. اصول كافى، ج 1، ص 264.

بنابه نقل بصائر الدرجات، در ذيل اين روايت، زراره (در موردى كه فرشته با امام سخن مى گويد) از حضرت سؤال مى‌كند: امام كه شخص گوينده را نمى‌بيند چگونه مى‌فهمد كه آن امر و سخن از فرشته است و از شيطان نيست؟ امام مى‌فرمايد:

آرامش و سكونى بر امام عارض مى‌شود كه مى‌فهمد آن سخن از ناحيه فرشته است و اگر از جانب شيطان باشد، هراسى عارض امام مى‌شود. علاوه بر آن كه اى زراره، شيطان متعرض صاحب امر امامت نمى گردد.1

اميرالمؤمنين(عليه السلام) پس از آن كه از نجواى خداوند با بندگان برگزيده خود و الهام كردن به فكر و عقل آن‌ها سخن مى گويند، به ثمره و بازتاب اين الهامات الهى و غيبى اشاره مى‌كنند و مى‌فرمايند: فَاسْتَصْبحوا بِنُورِ يَقَظَة فِى الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ يُذَكِّرُونَ بِأَيَّامِ اللَّهِ... . كسانى كه خداوند آنان را به خلوت انس خود بار داد و به نجواى با آنان پرداخت و فكر و عقلشان را در اختيار گرفت و با الهامات خويش راه را به آن‌ها نمود، نور بيدارى در ديدگان، گوش ها و دل هايشان پرتو افكن مى‌شود و چراغ هدايت فرارويشان افروخته مى گردد. پس آنان تنها حقايق و آنچه را بايد مى‌بينند و مى‌شنوند و در دل مى گذرانند و مانند كسانى نيستند كه با طغيان و عناد و كفر پيشه گى، خود را از مشاهده حقايق محروم ساخته اند و به فرموده قرآن، چشم دلشان كور گرديده است:

فَإِنَّهَا لاَتَعْمى‌الاَْبْصَارُ وَ لكِنْ تَعْمى‌الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ؛2

در حقيقت، چشم ها كور نيستند، لكن دل هايى كه در سينه ها هستند كورند.


1. بصائر الدرجات، ص 318ـ319.

2. حج(22)، 46.

اين هدايت يافتگان كه روح بُخل و حسادت از وجودشان رخت بربسته، در تلاشند كه ديگران را نيز از گوهر هدايت و نورى كه بدان ره يافته اند برخوردار سازند و پيوسته ايام خدا و نشانه هاى مستحكم و نورانى الهى را فرا ياد مردم مى‌آورند. آنان هم چون نشانه هايى كه در بيابان هاى بى نشان برپا شده اند تا راه و چاه را به رهگذران بنمايانند و آنان را متوجه خطرات كنند، در بيابان پرخطر زندگى، مردم را متوجّه بزرگى و جلال خداوندى كرده عاقبت انحراف از مسير هدايت را به آنان گوشزد مى‌كنند. آنان هم چنين هركس كه راه ميانه را برگزيند و در مسير هموار هدايت گام بردارد، ستايش و نوازش مى‌كنند و به رهايى و نجات و رسيدن به هدف مطلوب بشارت مى‌دهند. در طرف مقابل نيز هر كس را كه از مسير هدايت خارج شده و به چپ و راست و بيراهه مى‌رود نكوهش مى‌كنند و از تباهى برحذرش مى‌دارند.

آرى، در هنگامه اى كه برخى گرفتار شبهات و انحرافات شده اند و در تلاشند كه ديگران را به دام انحراف و شبهه گرفتار سازند و مردم را به مسير كفر و نفاق و شقاق بكشانند، ره يافتگان خلوت انس حضرت حق و باريافتگان مجلس ياد و ذكر خداوند مى‌كوشند كه چراغ هدايت در تاريكى ها و راهنماى مردم در مواجهه با دام هاى سقوط و انحراف باشند.

جايگاه اهل ذكر در كلام معصوم

حضرت در ادامه خطبه خويش درباره جلوه هاى رفتارى ياد خداوند مى‌فرمايند:

وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لاََهْلا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيَا بَدَلا، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَبَيْعٌ عَنْهُ.

اغلب مردم در پى دنيا و ماديات هستند و براى رسيدن به آن و تأمين خواسته هاى دنيوى مى‌كوشند. همّ و غمّ آن‌ها تأمين لذايذ و نعمت هاى دنيا است. در اين ميان اندكى از بندگان خدا نيز اهل ذكر و انس با خدا هستند و به جاى دنيا و دل بستن به لذت هايش، خلوت انس با پروردگار خويش را برگزيده اند. لذت آن‌ها در سخن گفتن با محبوب و ارتباط با او و انجام عبادت و مناجات و راز گفتن با او است. آنان شيفته و شيداى ياد حق هستند و در مجلس انس با حق غرق مشاهده محبوب مى گردند. اين دل باختگان توجه از ماسوى برگرفته و تنها به او توجه دارند ؛ آن چنان كه اشتغال ظاهرى به دنيا و كسب و تجارت، آنان را به خود مشغول نمى‌سازد و از توجه آنان به خداوند نمى‌كاهد. آنان گرچه به ظاهر به امور دنيايى مشغولند، اما دلشان در جاى ديگرى است؛ در بين مردمند، اما دلشان با كس ديگرى است. وقتى با مردم سخن مى گويند، مردم تصور مى‌كنند كه به آن‌ها توجه دارند؛ در حالى كه توجه آن‌ها به خداوند است و روزگار را با ياد خدا سپرى مى‌كنند. اما چنان كه گفتيم، آنان فقط به فكر خود نيستند بلكه در انديشه نجات و هدايت ديگران نيز هستند و با تذكرات و هشدارهاى خود غافلان را از ارتكاب محرّمات و كيفرهاى الهى مى‌ترسانند. ابتدا خود به عدالت زينت مى يابند و سپس ديگران را نيز به عدالت دعوت مى‌كنند. خود از بدى ها و زشتى ها دورى مى‌كنند و ديگران را نيز از بدى ها باز مى‌دارند.

مصداق بارز اهل ذكر خود آن حضرت و فرزندان معصومشان(عليهم السلام) هستند. طبق روايتى كه در كافى آمده است مراد از اهل الذكر در قرآن هم اين بزرگواران هستند، و آن روايت اين است كه امام صادق(عليه السلام) درباره آيه:

«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»1

فرمودند:

اَلذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ؛2 مراد از ذكر قرآن است و ما قوم آن و پرسش شوندگان هستيم.

هم چنين طبق روايت امام كاظم(عليه السلام)، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد آيه:

«فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ»3

فرمودند:

اَلذِّكْرُ أَنَا، وَ الاَْئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ؛4 منظور از ذكر من هستم و امامان(عليهم السلام) اهل ذكر مى‌باشند.

راه‌كار گسترش و تقويت ذكر و توجه به خداوند

ذكر خداوند در انسان و شؤون مختلف زندگى او جلوه هاى گوناگونى دارد. ياد خدا، در زبان به صورت ذكر لفظى، در بدن به صورت ركوع و سجود و خضوع، و در قلب به صورت خشوع و توجه به ساحت ربوبى جلوه مى‌كند. ياد خدا و هراس از كيفر اعمال، موجب جارى گشتن اشك از چشم و لرزش اندام و دگرگونى رنگ رخساره مى گردد. ذكر هم چنين موجب انجام صحيح وظايف شرعى همراه با قصد تقرب مى‌شود و تا ياد و توجه به خدا نباشد، هيچ عبادتى به صورت صحيح و مطلوب انجام نمى پذيرد. ياد خدا به سان


1. و به راستى كه [ قرآن] براى تو و براى قوم تو [ مايه] تذكرى است و به زودى [ در مورد آن] پرسيده خواهيد شد. (زخرف، 44).

2. اصول كافى، ج 1، ص 211.

3. نحل(16)، 43.

4. اصول كافى، ج 1، ص 210.

روحى است كه در همه اعمال خير و عبادات دميده مى‌شود و به آن‌ها ارزش و حيات مى‌بخشد.

توجه به اين جلوه ها و نيز آنچه در آيات و روايات درباره ذكر آمده، باعث تقويت انگيزه انسان براى به دست آوردن اين اكسير و كيمياى ارزشمند مى گردد اما سخن اين است كه راه دست يابى به مراتب عالى ذكر چيست و چه موانعى بر سر راه توجه و ياد خدا وجود دارد، تا از آن‌ها دورى گزينيم؟

راه رسوخ يافتن ياد خدا در دل انسان و گسترش آن در تمام شؤون زندگى انسان، تلاش در عمق يافتن و نيز تداوم آن است. بايد براى رسيدن به درجات عالى ذكر، هم بر تعداد و كميّت ذكر خدا بيفزايد و هم بايد بكوشيم توجهمان به خداوند عمق و كيفيت بيشترى پيدا كند. در اين مسير ممكن است حركت كسى آرام و آهسته باشد و نتواند قدم هاى بلند بردارد، اما اگر به همين حركت و قدم هاى آهسته تداوم بخشد، بالاخره روزى اوج مى گيرد و به مراحل عالى تر ياد خداوند مى‌رسد؛ مرحله اى كه در آغاز، دسترسى به آن دشوار و بلكه غير ممكن مى‌نمود. امور معنوى نيز هم چون امور مادى داراى مراحلى است و بدون طى كردن مراحل پايين، رسيدن به مراحل عالى تر ممكن نيست. اگر نوجوانى به ورزش وزنه بردارى علاقه مند شود، در روزهاى اول نمى‌تواند وزنه صد كيلويى را بالا ببرد، ولى با تمرين هاى فراوان و افزودن به قدرت و توان خويش، مى‌تواند روزى بر آن كار قدرت يابد. يا در مسير كسب علم و دانش، دانش آموزى كه تازه تحصيل علم را شروع كرده، نمى‌تواند مسايل پيچيده علمى و رياضى را حل كند. بر همين قياس، در امور معنوى نيز افراد با حركت هاى تدريجى و مستمر است كه مى‌توانند مدارج عالى تر كمال و معنويت را طى كنند و

ممكن نيست كسى با حركت هاى دفعى و جهشى به آن مقاصد عالى دست يابد. البته برخى از بندگان برگزيده خدا از ظرفيت هاى وجودىِ نامحدود و استعدادهاى فوق العاده اى برخوردارند كه حركت هاى تكاملى آن‌ها بسيار سريع و پرشتاب است. برخى از معصومان، در شكم مادر از علوم سرشار برخوردارند و خدا را تسبيح مى گويند؛ اما اين عده ـ كه عبارتند از انبيا و اولياى معصوم خدا ـ مستثنى هستند و حسابشان با ديگران متفاوت است. افراد عادى و متعارف، نه طمعى به چنين حركت هاى سريع و شتابان دارند و نه چنين حركت هايى از آن‌ها ساخته است. آنان بايد با مدد و توفيق الهى در مسير ياد و توجه به خداوند قرارگيرند و آرام آرام حركت كنند تا به مقصد برسند.

در قرآن مجيد، راه هايى براى ارتقا و تقويت ذكر و توجه به خداوند ارايه شده است؛ يكى از آن راه ها نماز است. در اين باره خداوند خطاب به حضرت موسى(عليه السلام)مى‌فرمايد: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي؛1 و نماز را براى ياد من بر پا دار. در اين آيه، ذكر و توجه عميق به خداوند كه با حضور قلب در نماز حاصل مى گردد، به عنوان هدف نماز ذكر شده است و خداى متعال به حضرت موسى دستور مى‌دهد كه براى رسيدن به اين هدف متعالى نماز بخواند. بنابراين براى اين كه ما به مرتبه عالى ذكر و توجه مستمر درونى به خداوند برسيم، بايد از نماز و اذكار لفظى شروع كنيم. البته در آغاز، قطعاً حضور قلب كامل نخواهيم داشت و مراتب عالى معنويت و نورانيت فوراً در ما پديد نخواهد آمد، ولى اگر در همان حد كه برايمان مقدور است به


1. طه(20)، 14.

معناى اذكار توجه پيدا كنيم و از توجه خود به غير خداوند بكاهيم و با تمركز بيشترى ذكر بگوييم، رفته رفته روح و دلمان آمادگى بيشترى براى توجهات خالصانه تر پيدا خواهد كرد.

بهترين فرصت ها براى عبادت و خلوت با خداوند

گاهى برخى از طلاب و كسانى كه به كسب علم و دانش اشتغال دارند، از پراكندگى حواس و عدم تمركز در هنگام مطالعه شكوه دارند و از اساتيد و يا دوستان خود راه كارى براى تمركز حواس مى‌طلبند. بديهى است كه اگر انسان به هنگام مطالعه تمركز حواس داشته باشد، مطالب را بهتر مى‌فهمد و از فرصت مطالعه بيشتر استفاده مى‌كند. از جمله راه كارهايى كه به اين افراد ارايه مى‌شود اين است كه سعى كنند انگيزه و شوق خود به مطالعه را گسترش بخشند. هم چنين انتخاب محيطى آرام و بى سروصدا و خالى از مزاحمت و عواملى كه توجه انسان را به خود مشغول سازد در اين امر مؤثر است. به اين افراد توصيه مى‌شود با تمرين و به تدريج بكوشند كه به هنگام مطالعه فكر و توجهشان فقط معطوف به مطالب كتاب گردد و از توجه به امور ديگر خوددارى كنند.

درباره نماز و ذكر و توجه به خدا نيز اين سؤال مطرح مى‌شود كه چه كنيم تا در هنگام نماز و گفتن ذكر خدا حضور قلب داشته باشيم و توجهمان فقط معطوف به خداوند گردد؟ پاسخ اين است كه در درجه اول بايد تمرين و ممارست داشته باشيم. در كنار ساير عوامل، تمرينْ اساسى ترين عامل براى رسيدن به هر هدفى است. در كنار تمرين، بايد سعى كنيم بهترين وقت خود را به نماز و عبادت و ذكر خدا اختصاص

دهيم. بايد اوقاتى به ذكر و عبادت بپردازيم كه از نشاط كافى برخوردار باشيم و آمادگى بيشترى براى عبادت داشته باشيم و بدنمان در حالت اعتدال باشد. بعد از خوردن غذا و پر بودن شكم و نيز هنگام گرسنگى و ضعف بدن، هم چنين هنگام خستگى كه نشاط و آرامش كافى نداريم، زمان مناسبى براى عبادت و ذكر خدا نيست. درطول روز كه نوعاً انسان به فعاليت هاى روزانه و انجام وظايف خود اشتغال دارد، آمادگى كافى براى عبادت ندارد. هنگام استراحت بعد از ظهر و نيز پس از پايان يافتن فعاليت روزانه و مغرب، و به خصوص نزديك اذان صبح و بين الطلوعين فرصت مناسبى براى پرداختن به عبادت و ذكر است. قرآن با اشاره به بهترين اوقات تسبيح و عبادت خداوند مى‌فرمايد:

فِي بُيُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛1 در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت]آن‌ها رفعت يابد و نامش در آن‌ها ياد شود. در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى‌كنند.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً؛2 اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را فراوان ياد كنيد، و صبح و شام او را به پاكى بستاييد.

انتخاب محل خلوت نيز در تقويت حضور قلب به هنگام عبادت و ذكر مؤثر است. گرچه ياد خداوند همواره پسنديده است، اما در روايات بر مسأله خلوت با خدا و ارتباط با خدا به دور از چشم ديگران سفارش شده است. در


1. نور(24)، 36.

2. احزاب(33)، 41ـ42.

حديثى قدسى، خداى متعال به حضرت عيسى(عليه السلام) مى‌فرمايد:

يا عيسى أَلِنْ لى قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرى فِى الْخَلَواتِ؛1 اى عيسى، دلت را براى من نرم كن و در تنهايى ها بسيار مرا ياد كن.

امام صادق(عليه السلام) نيز مى‌فرمايند:

شِيعَتُنا الَّذِينَ إِذا خَلَوْا ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً؛2 شيعيان ما كسانى هستند كه هنگام تنهايى فراوان خدا را ياد مى‌كنند.

تأكيد بر عبادت در تنهايى و خلوت از آن رو است كه در حضور ديگران و محيط پر سر و صدا تمركز لازم براى توجه به خداوند ميسر نمى گردد و مزاحمت ها نمى گذارد كه حواس انسان جمع باشد و عبادت و ذكر خدا با حضور قلب انجام گيرد. علاوه بر اين ممكن است انگيزه انسان سالم نماند و به ريا و خودنمايى آلوده گردد. پس از كار روزانه و خارج شدن از محيط هاى پر سروصدا، انسان مى‌تواند به خود بينديشد و به خداوند توجه پيدا كند و به انجام عبادت با حضور قلب بيشتر بپردازد. گرچه خداوند از ما دور نيست و از هركس و هرچيزى به ما نزديك تر است و به فرموده قرآن، از شاهرگ به ما نزديك تر است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛3 اما براى اين كه ما با خداوند انس بيابيم، بايد از درون قلب با او ارتباط برقرار كنيم. البته در آغاز كه انس با خدا در ما پديد نيامده و انسان با خداوند بيگانه است ارتباط و توجه عميق به خداوند دشوار است، اما پس از تكرار توجه و ياد خدا و مستمر گشتن ارتباط با او، انسان با خداوند احساس آشنايى


1. اصول كافى، ج 2، روايت 3، ص 502.

2. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روايت 42.

3. ق(50)، 16.

مى‌كند و با او انس مى يابد و پى مى‌برد كه انس با خدا چه لذتى دارد. گاه اين انس تا بدان جا مى‌رسد كه به جز مواردى كه خداوند فرمان داده كه به سراغ انجام وظايف خود برود و به امور روزمره زندگى بپردازد، حاضر نيست از انس با محبوب و گفتگوى با او دل بكند.

با اين كه قرآن معمولاً در صدد بيان اصول و كليات است و وارد بيان جزئيات و تفاصيل برنامه ها نمى‌شود و بيان آن‌ها را به عهده پيامبر(صلى الله عليه وآله)نهاده است،1 اما وقتى كه به مسأله عبادت و راز و نياز با خداوند مى‌رسد، به جزئيات نيز اشاره مى‌كند و روى آن‌ها تأكيد دارد. قرآن در جايى مى‌فرمايد:

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ. وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ؛2 و هنگامى‌كه برمى‌خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى، و [نيز]پاره اى از شب و در فروشدن ستارگان تسبيح گوىِ او باش.

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً. وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً؛3 و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن، و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب[هاى] دراز، او را به پاكى بستاى.

ما نبايد اين مسأله را ساده بگيريم و با بى تفاوتى از كنار آن بگذريم. قرآن كه در اين مورد به بيان وقت و زمان و تأكيد بر نوع عبادت مانند تسبيح و سجده پرداخته است به جهت نقش سازنده و اثر عميق و اساسى


1. وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ...؛ و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم، تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده توضيح دهى. (نحل، 44).

2. طور(52)، 48ـ49.

3. انسان(76)، 25ـ26.

آن‌ها در تكامل معنوى انسان است. اگر غير از اين بود، قرآن تا بدين حد بر آن‌ها تأكيد نمى‌كرد. تأكيد قرآن براى اين است كه ما اين آداب را رعايت كنيم و به اين دليل كه مستحب هستند، از انجام آن‌ها خوددارى نكنيم و نگوييم ما وظايف واجب خود را به درستى انجام نمى‌دهيم، چه رسد كه به مستحبات عمل كنيم و سجده هاى طولانى داشته باشيم.

لزوم اهتمام به انجام نماز شب و مستحبات و پرهيز از بهانه جويى

بى ترديد در جامعه شيعه و مسلمان چندين ميليونى ايران كه نظام اسلامى‌بر آن حاكم است، سزاوارترين افراد به رعايت مستحبات و خواندن نماز شب و داشتن خلوت ها و نجواهاى شبانه با خداوند، روحانيون و كسانى هستند كه با كتاب و سنّت سروكار دارند و ريزه خوار خوان علوم سرشار ائمه اطهار(عليهم السلام) هستند. از ديگران كه آشنايى چندانى با معارف اسلامى و آداب شرعى ندارند چنين توقعى كمتر وجود دارد. اگر اين مستحبات و آداب شرعى با بى اعتنايى و بى توجهى ما مواجه گردد، پس اين دستورات براى كيست و چه كسى بايد به آن‌ها عمل كند؟! در روز قيامت، در قبال اين سستى ها و كوتاهى ها چه پاسخى خواهيم داشت؟ البته شكى نيست كه در وهله اول براى ما تحصيل علمْ واجب است؛ اما كسى نمى گويد تحصل علم را كنار نهيم و به انجام مستحبات بپردازيم، بلكه سخن در اين است كه ما مى‌توانيم قدرى از اوقاتى را كه براى كارهاى غير ضرورى و بعضاً بى فايده (نظير: تماشاى فيلم و سريال و مطالعه روزنامه) صرف مى‌كنيم، بكاهيم و به نماز شب و انجام ساير مستحبات اختصاص دهيم. چه بسا ما زمان زيادى را صرف امور پوچ و بى فايده مى‌كنيم و آن گاه با اين كه قرآن بر

سجده هاى شبانه تأكيد دارد، در قبال آن احساس خستگى و بى حوصلگى مى‌كنيم. خداوند درباره مؤمنان و اولياى خود مى‌فرمايد: «كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ. وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» آنان اندكى از شب را مى‌خوابند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند.1 هم چنين به رسولش فرمان مى‌دهد كه شب را به عبادت و راز و نياز سپرى كند و تنها اندكى از آن را به استراحت اختصاص دهد.2 اما ما استراحت و خواب عميق را بر عبادت و مناجات شبانه ترجيح مى‌دهيم. خداوند خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى‌فرمايد:

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً؛3 و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله]نافله اى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى‌ستوده برساند.

در احوالات پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است كه آن حضرت پس از نيمه شب از خواب برمى‌خاستند و به مناجات و رازونياز و انجام بخشى از نماز شب مى پرداختند. سپس مجدداً دقايقى به استراحت مى پرداختند و دوباره از خواب برمى‌خاستند و به رازونياز و انجام بخش ديگرى از نماز شب مى پرداختند، و به همين ترتيب چند بار تا اذان صبح، پس از استراحت هايى كوتاه، بر مى‌خاستند و به عبادت مى پرداختند. اين در حالى است كه آن حضرت حتى در حال خواب نيز خدا را فراموش نمى‌كردند. حال وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اين گونه بوده اند، آيا اگر ما لااقل ده دقيقه از آخر شب را به خواندن نماز شب اختصاص ندهيم، به آن حضرت جفا نكرده ايم؟


1. ذاريات(51)، 17.

2. مزمل(73)، 2.

3. اسراء(17)، 79.

اجازه ندهيم وسوسه هاى شيطانى و بهانه تراشى ها و اشتغال و اهتمام به پاره اى امور، باعث كوتاهى در انجام نماز شب و توجه به خداوند گردد.

يكى از اساتيد اخلاق مرحوم حاج آقا حسين فاطمى(رحمه الله) نقل مى‌كردند كه طلبه اى از مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) سؤال كرد: ارزش و ثواب مطالعه بيشتر است يا نماز شب؟ در آن زمان كشيدن قليان شايع و رايج بود. از اين رو مرحوم شيخ از آن طلبه مى پرسند: تو قليان مى‌كشى؟ او در جواب مى گويد: بله. شيخ مى‌فرمايد: به جاى يكى از آن قليان ها نماز شب بخوان.

بنابراين بايد مراقب باشيم كه شيطان ما را وسوسه نكند كه استراحت را بر انجام نافله شب ترجيح دهيم و اين توفيق بزرگ الهى را از دست بدهيم.

گرچه تكاليف و وظايف واجب ما بسيار است و فرصت نمى‌كنيم به همه آن‌ها عمل نماييم، اما آيا نبايد قدرى از وقت خود را به خودسازى و نافله شب اختصاص دهيم؟ براى ما چه چيزى واجب تر و لازم تر از خودسازى و توجه به خداوند و ياد او است؟ آيا تأكيدها و توصيه هاى قرآن اهميت اين امور را نمى‌رساند؟ آيا براى اين كه ما پند بگيريم و به نافله شب و خودسازى و مناجات با خداوند تشويق و ترغيب شويم، حتماً بايد شخص خاصّى ما را بدان ها توصيه كند؟! آيا تأكيد و توصيه قرآن كافى نيست؟! براى توصيه به سجده هاى طولانى شبانه و راز و نياز با خداوند آيا توصيه اى بالاتر از توصيه خدا و قرآن وجود دارد؟! ما به دستور و توصيه هاى قرآن عمل كنيم، اگر نتيجه نگرفتيم، به سراغ ديگران برويم. بى شك مربى و معلمى والاتر از قرآن نيست، اما ما از آن غافليم و در به در به دنبال كسانى هستيم كه بسيار پايين تر از قرآن اند و اصولا مقايسه آن‌ها با قرآن غلط است!

البته در آغاز براى ما دشوار است كه وقت زيادى را براى نافله شب و مناجات شبانه اختصاص دهيم. از اين رو بايد با اهتمام و جديت، حركتى مستمر و طولانى در پيش گيريم تا به مرحله اى برسيم كه چنان نماز شب و سجده هاى طولانى براى ما لذت بخش گردد كه اگر ساعت ها بدان اختصاص دهيم باز هم احساس خستگى و كسالت نكنيم و نشاط و شادابى خويش را از دست ندهيم. چنان كه در امور دنيوى نيز انسان به يكباره به مقصد نمى‌رسد و نياز به تمرين و تلاش و حركت دارد.

در هر صورت، سعى كنيم در هر مرحله اى كه هستيم هر مقدار كه از ما ساخته است انجام دهيم. اگر نمى‌توانيم يك ساعت به مناجات و نافله شب بپردازيم، ده دقيقه از نيمه شب را به آن اختصاص دهيم اگر موفق نمى‌شويم نماز شب را در وقت اداء بخوانيم، سعى كنيم بعد از نماز صبح آن را قضا كنيم. حتى مى‌توانيم در حال حركت و راه رفتن نافله شب را قضا كنيم. در آغاز نبايد انتظار داشته باشيم كه حالت توجه و حضور قلبى كه اولياى خدا به هنگام ذكر خداوند دارند از ما ساخته باشد؛ و نبايد به اين بهانه كه حالت توجه و اقبال قلب در ما نيست، از انجام آنچه كه از ما ساخته است نيز خوددارى كنيم؛ چه اين كه بين ما و آن‌ها فرسنگ ها فاصله است. تفاوت ذكر «اللّه اكبر»ى كه امير مؤمنان(عليه السلام)مى گويد با ذكرى كه ما مى گوييم از زمين تا آسمان است. ما اگر ساليان زيادى تلاش و تمرين كنيم و حركتى طولانى و مستمر در راه تعالى و رسيدن به مقامات متعالى ذكر طى كنيم و در ميانه راه توقف و عقب گرد هم نداشته باشيم، ممكن است اندكى به مقام ذكر آن حضرت نزديك شويم. حال اگر در بين راه توقف كنيم و عقب گرد داشته باشيم و امروزمان بدتر از ديروز و امسالمان

بدتر از پارسال باشد و به قساوت بيشترى مبتلا شويم، در اين صورت اميدى به تكامل ما نيست و نمى‌توانيم در راه على(عليه السلام) حركت مى‌كنيم و شيعه آن حضرت باشيم.

مجالس ذكر

چنان كه ملاحظه كرديم، در برخى از روايات بر پرداختن به ذكر خدا در خلوت و تنهايى تأكيد و توصيه شده است و علماى اخلاق نيز بر آن تأكيد دارند. اما اين توصيه و تأكيدْ مطلق و هميشگى نيست، بلكه در مواردى نيز به تشكيل مجالس عمومى‌ذكر و شركت در مجلسى كه براى ذكر خدا برپا گرديده توصيه شده است. در روايتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد شده كه حضرت فرمودند:

إِرْتَعُوا فِى رِياضِ الْجَنَّةِ. قالُوا: يَا رَسُولَ اللّهِ وَ ما رِياضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ، اُغْدُوا وَ رُوحُوا وَ اذْكُرُوا...؛1 بخراميد در باغ هاى بهشت. [اصحاب] گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چيستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند. در بامداد و شامگاه به ياد خدا باشيد.

سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بيان گر يك نكته مهم تربيتى و تأثير مهمى‌است كه اجتماع هاى شايسته مى‌توانند در حركت انسان به سوى كمال داشته باشند. افراد عادى، معمولاً در تنهايى رغبت و علاقه چندانى به انجام برخى شعاير و برنامه هاى دينى ندارند اما اگر ديگران را در كنار خود ببينند، نشاط و انگيزه در آن‌ها پديد مى‌آيد. مثلاً با همه فضيلت و اهميتى كه احياى شب قدر و انجام مراسم و اعمال آن دارد، بيشتر ما در تنهايى


1. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روايت 42.

نشاط و انگيزه لازم براى بيدار ماندن در آن شب و انجام اعمال آن را نداريم. اما اگر شب قدر به مسجد برويم نشاط و انگيزه در ما پديد مى‌آيد و با ساير مردم آن شب را تا صبح بيدار مى‌مانيم و به عبادت و انجام برنامه هاى شب قدر مى پردازيم و چندان احساس خستگى و كسالت نمى‌كنيم. برخى از شعاير مذهبى، نظير عزادارى، اصولا به صورت انفرادى انجام نمى‌شوند و تشكيل جلسه و جمع شدن افرد، براى انجام آن‌ها لازم است. تشكيل اجتماعات براى انجام اين شعاير موجب تشويق و ترغيب ديگران و دعوت به خير مى گردد. بر اين اساس، پيامبر(صلى الله عليه وآله)شركت در مجالس ذكر (و هر مجلسى كه براى بزرگداشت و احياى دين و توسل به اهل بيت(عليهم السلام) برپا مى گردد) را به مثابه وارد شدن به باغ هاى بهشت معرفى مى‌كنند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)سپس اضافه مى‌كنند:

وَ مَنْ كانَ يُحِبُّ أَنْ يَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْيَنْظُرْ كَيْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ عِنْدَهُ، فَاِنَّ اللَّهَ تَعالى يُنْزِّلُ الْعَبْدَ حَيْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ. وَاعْلَمُوا أَنّ خَيْرَ أَعْمالِكُمْ عِنْدَ مَلِيكِكُمْ وَ أَزكاها وَ أَرْفَعَها فِى دَرَجاتِكُمْ وَ خَيْرَ ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ ذِكرُ اللّهِ تَعالى فَإِنَّهُ تَعالى اَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنَا جَليسُ مَنْ ذَكَرَنى.

و كسى كه مايل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است. همانا رتبه هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است. همانا برترين اعمال شما نزد مالك شما و پاكيزه ترين آن‌ها و مؤثرترين آن‌ها در بالا بردن درجات شما و بهترين چيزى كه خورشيد بر آن طلوع كرده است ذكر خداوند متعال است. زيرا كه خداوند از خويش خبر داد و فرمود: من هم نشين كسى هستم كه مرا ياد كند.

اهميّت توجّه به حضور پروردگار

باريافتن به محضر بزرگان و توفيق هم نشينى با آن‌ها افتخار بزرگى براى انسان است. در هر جامعه اى برخى از رهبران و بزرگان از چنان عزت و عظمتى برخوردارند كه مردم حتى براى اين كه چند لحظه توفيق يابند به محضرشان نايل شوند سختى هايى را تحمّل مى‌كنند. در روزگار ما حضرت امام(رحمه الله) از شخصيتى بى نظير و عظمت و عزتى بى مانند در نظر مردم برخوردار بود. عشق و علاقه فراوان مردم به ايشان، به حدى بود كه مردم براى ملاقات ايشان سر از پا نمى‌شناختند. در گرما و سرما و از راه هاى دور به جماران مى‌رفتند تا تنها براى چند لحظه در طول عمرشان، امام را ملاقات كنند و براى آن‌ها افتخارى بالاتر از ديدار امام نبود. حال تصور كنيد كه آيا ملاقات با خداوند مهم تر و والاتر است يا ملاقات با شخصيت هاى بزرگى چون امام كه بنده اى از بندگان خدا هستند؟ آن هم ملاقات با كسى كه هميشه حاضر و ناظر است و همواره امكان ملاقات با او براى انسان فراهم است و نياز به مقدمه چينى و تمهيدات گسترده ندارد. ما، هم مى‌توانيم و هم به ما توصيه شده، كه همواره به ياد خدا باشيم و ارتباط خود را با ساحت مقدس ربوبى حفظ كنيم و به استحكام آن بپردازيم. مستحبات و آداب شرعى كه براى رفتارها و كارهاى گوناگون ما در نظر گرفته شده، براى آن است كه ما هيچ گاه خداوند را فراموش نكنيم و همواره به خداوند توجه داشته باشيم. اگر به ما فرموده اند كه قبل از خوردن غذا «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و پس از صرف غذا «الحمدللّه» بگوييم، براى اين است كه توجه ما به خداوند قطع نگردد، و وقتى اين توجه باقى بود، سعى مى‌كنيم غذاى حلال بخوريم و از خوردن غذاى حرام و يا

شبهه ناك خوددارى كنيم. رعايت اين آداب در سراسر زندگى، علاوه بر اين كه افتخار هم نشينى و درك محضر خداوند را براى ما فراهم مى‌سازد، زمينه تعالى و تكامل معنوى ما را نيز مهيا مى گرداند. نفس انسان ضعيف است و هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شيطانى و جاذبه هاى مادى و دنيوى هر لحظه ممكن است ما را به غفلت گرفتار سازند و باعث شكست ما در پيمودن مسير گردند؛ اما اگر ما بر خداوند متعال توكل داشته باشيم و ارتباط خود را با مبدأ فيض و رحمت حفظ كنيم، اين عوامل خنثى و بى اثر مى گردند و مدد الهى حريم دل ما را از گزند آن عوامل غير الهى و افتادن در ورطه غفلت حفظ مى‌كند. در روايتى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)وارد شده كه خداوند سبحان فرمود:

إِذَا عَلِمْتُ أَنَّ الْغَالِبَ عَلى عَبْدى الاِْشْتِغالُ بى نَقَلْتُ شَهْوَتَهُ فى مَسْأَلَتى وَ مُناجاتى. فَإِذا كانَ عَبْدى كَذلِكَ فَأَرادَ أَنْ يَسْهُوَ حُلْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَسْهُو. أُولئِكَ أَوْلِيائى حَقّاً، أُولئِكَ الاَْبْطالُ حَقّاً، أُولئِكَ الَّذِينَ إِذا أَرَدْتُ أَنْ أُهْلِكَ أَهْلَ الاَْرْضِ عُقُوبَةً زَوَيْتُها عَنْهُمْ مِنْ أَجْلِ أُولئِكَ الاَْبْطالِ؛1

وقتى دانستم كه بنده ام بيشتر وقتش را صرف [ياد و توجه به]من مى‌كند، ميل و رغبتش را متوجه مناجات و درخواست از خودم مى‌كنم. وقتى بنده ام چنين شد اگر در معرض سهو و غفلت قرار گيرد من بين او و غفلت و فراموشى از ياد خودم حايل مى گردم (و نمى گذارم مرا فراموش كند). ايشان به حقّْ دوستان من هستند، ايشان به حق قهرمان هستند؛ ايشان كسانى هستند كه هرگاه خواستم مردم را عقوبت كنم و آنان را هلاك گردانم، به جهت آن قهرمانان عذابم را از مردم بر مى‌دارم.


1. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روايت 42.

هركس در دنيا به چيزى گرايش و دل بستگى دارد و مقصدى را مى پويد. خداوند مى‌فرمايد كسانى كه در دنيا بيشتر وقتشان صرف من مى‌شود و تنها به من دل بستگى و توجه دارند و در راه انجام خواسته هاى من قدم بر مى‌دارند، من ميل و گرايش و علاقه آن‌ها را در مناجات و راز و نياز و درخواست از خودم قرار مى‌دهم تا تنها از گفتگوى با من لذت ببرند. هنگامى‌كه بنده با همت، تلاش و فداكارى و مقاومت در برابر هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى، و شكيبايى در برابر خواسته هاى دل به چنين مرحله اى رسيد، اگر عوامل طبيعى و دنيا خواستند او را از ياد و توجه به من غافل سازند و باعث فراموشى او گردند، من مانع مى‌شوم و او را متذكر و متوجه خود مى‌كنم.

كسانى كه در مسير خودسازى و تهذيب نفس تجربه دارند، مى‌دانند كه گاهى عواملى زمينه غفلت و گناه را در انسان فراهم مى‌آورند و در مقابل، خداوند متعال به جهت عنايتى كه به انسان دارد، از راه هاى گوناگون او را متوجه خود مى‌كند و از غفلت و افتادن به ورطه گناه باز مى‌دارد؛ مثلاً صدايى مى‌شنود و يا صحنه اى در برابرش مجسم مى گردد و يا نورى در قلبش مى‌تابد و باعث بيدارى و هوشيارى او مى گردد. بلاتشبيه مثل اين كه شخصى دوست و محبوبى دارد كه پيوسته به ياد او است و لحظه اى او را فراموش نمى‌كند. حال اگر در مجلسى كه محبوبش نيز حضور دارد، گفتگو و صحبت با ديگران او را از محبوبش غافل گرداند، ناگهان از آن سوى مجلس محبوبش او را صدا مى‌زند و متوجه خود مى گرداند. كسانى هم كه عاشق خدا هستند و دل به خدا سپرده اند و در راه رسيدن به خدا و ايجاد ارتباط مستحكم با او فداكارى و تلاش جانكاه از خود نشان داده اند،

اگر احياناً عوامل غفلت زا بخواهند آنان را از ياد و توجه به معشوق حقيقى خويش باز دارند، معشوق و محبوب وفادار آن‌ها مانع مى‌شود و حريم دل آن‌ها را در برابر نفوذ شياطين حفظ مى‌كند.

سپس خداوند درباره اين دسته از بندگان خود كه به چنين مقام و منزلت عظيمى‌رسيده اند، مى‌فرمايد: آنان دوستان واقعى من و قهرمانان حقيقى هستند و به پاس مقام آن‌ها در نزد خود، اگر جامعه و مردم نيز به جهت طغيان و گناه مستحق عقوبت و هلاكت گردند، به بركت وجود اين بندگان خالص و پاك باخته عقوبت و هلاكت را از آن‌ها برمى‌دارم.

بى شك كسانى كه به اين پايه از معرفت و ارتباط با خدا رسيده اند اهل ذكرند. اهل ذكر كسى است كه پيوسته به ياد خدا است و لحظه اى از ياد خدا غافل نمى گردد، نه كسى كه هر از چند گاهى ذكرى مى گويد ولى توجه به خدا و ياد او در رفتار و كردار و زندگى اش نمودى ندارد. به فرموده على(عليه السلام)در اين خطبه، اگر كسى اهل ذكر باشد ياد خدا را جايگزين دنيا مى‌كند و به جاى دل بستگى به دنيا و مظاهر آن، دل بسته ياد خدا مى‌شود و عالى ترين لذت او در انس با خدا خواهد بود.

حقيقت مقام انس با خدا و محبت او

در دل اهل ذكر واقعى جايى براى محبت و علاقه به دنيا وجود ندارد؛ چراكه ممكن نيست انس با خدا و ياد او با علاقه به دنيا جمع گردد. آنان پس از ارتباط با خداوند و درك و دريافت محبت توصيف ناپذير خداوند، علاقه اى به غير خدا ندارند، ترجيح محبت غير خدا بر محبت خدا را فاقد توجيه منطقى و عقلانى مى‌دانند. جلوه بسيار كوچك و محدودى از ارتباط و

محبت بين خدا و اهل ذكر را مى‌توانيم بين مادر و فرزند مشاهده كنيم. در ميان روابط طبيعى و محبت هاى موجود بين انسان ها، محبت بين مادر و فرزند عميق تر و خالص تر است. اين محبت به قدرى شديد است كه مادر از جان و سلامتى خود براى زنده ماندن و رشد كودكش مايه مى گذارد و جوانى و راحتى و شادابى خود را به پاى او قربانى مى‌كند. متقابلا كودك نيز حاضر نيست لحظه اى از مادر جدا شود و اگر مشغول بازى شود و خود را به كارى سرگرم سازد، پس از مدتى كه احساس دل تنگى كند به آغوش مادر پناه مى‌برد و تنها در آغوش مادر است كه احساس آرامش مى‌كند. البته ارتباط مادر و كودك و محبت آن دو به يكديگر، با ارتباط بنده با خدا و محبت خداوند به بنده قابل مقايسه نيست و محبت مادر به كودك بى نهايت نازل تر از محبت خداوند به بنده است.

اساساً خالق و علت حقيقى ايجاد كودك، خداى متعال است و مادر و پدر تنها نقش واسطه و ابزار را ايفا مى‌كنند. با اين وصف، چگونه مى‌توان اين رابطه را با رابطه بين بنده با خداوند مقايسه كرد؟ رابطه اى كه اساس وجود و حيات انسان به آن بستگى دارد و از چنان عظمت و شكوهى برخوردار است كه خداوند روح انسان را به خود منسوب كرده، مى‌فرمايد:

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ؛1 پس وقتى او را هموار كردم و از روح خود در او دميدم، [شما فرشتگان]پيش او به سجده در افتيد.

همه عناصر تشكيل دهنده وجود انسان از خداوند است و مبدأ و آفريننده همه آن‌ها خدا است؛ اما از بين آن‌ها خداوند روح را به خود نسبت


1. حجر(15)، 29.

داده است. اين انتساب حاكى از عظمت و شرافت روح انسانى و ارتباط وثيق وجودى آن با خداوند است. با وجود اين ارتباط ناگسستنىِ تكوينى، فطرت انسان اقتضا مى‌كند كه با خداوند انس بگيرد و به او توجه داشته باشد و با ياد او احساس آرامش كند. اما على رغم خواست فطرت، روح انسان بر اثر ارتباط با دنيا و لذت هاى آن، آفت مى‌بيند و از مسير اصلى خود منحرف مى گردد و چيزهايى را كه تأمين كننده خواست فطرى و مصالح واقعى او نيست بر ارتباط با خداوند ترجيح مى‌دهد. چنان كه انسان به مقتضاى طبيعتش از هواى سالم و لطيف لذت مى‌برد و از هواى كثيف و دود منزجر است، اما وقتى به دود ناراحت كننده سيگار عادت كرد، آن دود براى او از هواى سالم و لطيف لذت بخش تر مى گردد!

اقتضاى فطرت انسان انس خالصانه و ناگسستنى با خداوند است. همان گونه كه گذشت، بر اساس رابطه وجودى كه بين خداوند و انسان وجود دارد، اقتضاى اين انس و محبت بسيار بيش از انس با مادر و محبت به او مى‌باشد. اگر محبت همه مادرها را، از ابتداى خلقت تا انتهاى آن، جمع كنيم، در برابر محبت خداوند به بنده خود از قطره اى نسبت به دريا نيز كمتر است. خداوند، خود مظهر محبت و آفريننده همه محبت ها و خوبى ها است و انس و محبت مادر به فرزند نُمود و جلوه اى از محبت خدا است. اگر كسى به مقام درك انس با خدا رسيد و لذت ياد خداوند در كامش نشست، ديگر هيچ يك از لذت هاى دنيا براى او لذت بخش نخواهد بود و لذت مناجات خدا و انس با او را با هيچ لذت ديگرى معاوضه نمى‌كند. بدين جهت است كه امام سجاد(عليه السلام) در «مناجات الذاكرين» مى‌فرمايد:

وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرور بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَيْرِ طاعَتِكَ؛1 خدايا، من از هر لذتى به غير ياد تو آمرزش مى‌طلبم، و از هر راحتى و آسودگى كه جز از طريق انس و الفت با تو حاصل آيد و از هر سرور و شادى كه به جز از راه قرب تو باشد و از هر كارى به جز طاعت و بندگى تو، طلب مغفرت مى‌كنم.

محبت و انس كودك به مادر باعث مى گردد كه وقتى گرسنگى و خستگى او را رنج مى‌دهد و يا مورد اذيت كسى قرار مى گيرد، گريان به آغوش مادر پناه برد و آرامش يابد و ناراحتى و رنج از دلش زدوده شود. كسى هم كه با خداوند انس دارد و به لذت حقيقى و والاى درك جوار و قرب الهى نايل گشته است، هنگامى‌كه مصيبت و گرفتارى و خطرى براى او پيش مى‌آيد به خداوند پناه مى‌برد و در پناه خداوند احساس آرامش و لذت مى‌كند و با تكيه بر قدرت لايزال الهى از هيچ قدرتى نمى‌هراسد و در مقابل سيل خطرها و گرفتارى ها خم به ابرو نمى‌آورد.

عالى ترين مراتب انس و ارتباط با خدا در حضرات معصومين(عليهم السلام) وجود دارد و مراتب نازل تر آن در علماى ربانى يافت مى‌شود. مطالعه احوال آن بزرگان مى‌تواند ما را به مقام انس با خدا و ياد او، و لذت بردن از مناجات با خداوند رهنمون گردد. درباره مرحوم شيخ انصارى نقل شده كه در نيم روز گرم تابستان نجف، در نهايت خستگى و تشنگى به خانه مى‌آيد و درخواست آب خنك مى‌كند. در آن زمان وسط حياط چاهى حفر مى‌كردند كه منتهى به سرداب عميق مى‌شد و با طناب ظرف آبى را درون آن


1. مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرين.

مى‌آويختند تا خنك گردد. مرحوم شيخ در گيرودار آماده شدن آب خنك فرصت را غنيمت مى‌شمرد و به نماز مى‌ايستد. اتفاقاً حالى پيدا مى‌كند و از اين رو بعد از حمد سوره اى طولانى مى‌خواند و به قدرى نماز را طول مى‌دهد كه آب خنكى كه كنار ايشان نهاده بودند گرم مى‌شود. در نماز، چنان طعم لذت ياد خدا در دل ايشان نشسته و كامشان به خنكاى ياد خدا خنك گرديده بود كه تشنگى و گرما را فراموش مى‌كنند و با بى رغبتى تنها دهان خود را با آن آب مرطوب مى‌سازند و آب را به كنارى مى‌نهند.

اهل ذكر و مشاهده جهان آخرت

كسانى كه لذت انس با خدا را چشيده اند و دل خود را مأواى ذكر خدا ساخته اند و به خلوت نجواى با معشوق خويش بار يافته اند، دنيا و لذت ها و خوشى هاى آن برايشان كم فروغ گرديده و با روشن شدن چشمشان به حقايقى فراتر از دنيا و ماديات، ديگر رغبت ماندن در اين دنيا را ندارند، چه رسد كه دل بسته آن باشند؛ چنان كه حضرت امير(عليه السلام) مى‌فرمايند: فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْيَا إِلَى الاْخِرَةِ وَ هُمْ فِيهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذلِكَ...؛ آن‌ها با اين كه در دنيا زندگى مى‌كنند، اما هواى رفتن از دنيا و پيوستن به آخرت دارند. به درجه اى از معرفت رسيده اند و تا بدان جا در مسير خودسازى و تكامل اوج گرفته اند كه سراى آخرت را مشاهده مى‌كنند و از آنچه بر برزخيان مى گذرد آگاهى دارند. آن‌ها در هر كجا كه باشند دلشان با خدا است. حتى وقتى با كسى سخن مى گويند، باز در دل به خدا توجه دارند و لحظه اى دل از انس با خدا نمى‌كنند. آنان كه به حقايق عالم هستى اطلاع يافته اند و عصاره

ارزش ها و كمالات بر آن‌ها عينيت يافته و به پوچى و بى مقدارى دنيا و مظاهر آن پى برده اند، از دنياطلبى مردم تعجب مى‌كنند. آنان در شگفتند كه چگونه مردم چون ديوانگان و لاشخوران بر سر مردار گنديده دنيا به جان هم افتاده اند و هركس سعى مى‌كند با حيله و نيرنگ گوى سبقت از ديگران بربايد و عرصه را بر رقيبان خويش تنگ سازد. براى آنان بسى مايه تأسف است كه چگونه مردم دل به دنيا بسته اند و با لذت هاى آن خو گرفته اند و از عالى ترين لذت ها، يعنى انس با خدا، چشم پوشيده اند؟ به راستى چرا بسيارى از مردم به جاى خدا بر قدرت هاى مادى و دنيايى تكيه دارند؟ مگر نه اين است كه هرچيزى در پرتو قدرت خداوند تحقق مى يابد؟

در مقابل، مردم نيز وقتى مى‌بينند اهل ذكر و شيفتگان انس با خدا اعتنايى به دنيا و لذت هاى آن ندارند، تعجب مى‌كنند كه چرا اين‌ها بى اعتنا از كنار اين لذت ها مى گذرند؟ و چرا در نظر آنان كاخ ها و انبان هاى طلا و پول با مشتى خاك و خاشاك يكسان است؟! غافل از اين كه آن‌ها به لذتى رسيده اند كه لذت هاى دنيا در نظرشان بى مقدار و بى ارزش گرديده است. مى گويند شخصى كه شهر را نديده بود و از اوضاع و احوال آن بى خبر بود گذرش به شهر افتاد و به بازار رفت و وارد دكان قنادى شد. وقتى ديد شيرينى هاى متنوع و رنگارنگ در آن دكان چيده اند و شيرينى فروش آرام نشسته و از آن‌ها نمى‌خورد تعجّب كرد و پنداشت كه چشمان او نابيناست، از اين رو انگشتان خود را جلو چشمان او برد، و وقتى متوجه شد كه او با وجود بينايى شيرينى ها را نمى‌خورد با تعجب گفت: آيا اين‌ها را مى‌بينى و نمى‌خورى؟!

يكى از اساتيد ما مى‌فرمود كه در زمان مرحوم شيخ انصارى كه طلبه ها در نهايت فقر و گرفتارى زندگى مى‌كردند، شخصى چند كيسه طلا نزد شيخ آورد و در دالان خانه شيخ قرار داد و از شيخ رسيد خواست. اما مرحوم شيخ از دادن رسيد امتناع كرد. كيسه هاى طلا زير دست و پا لگد مى‌شد و هرچه آن شخص اصرار و التماس مى‌كرد، مرحوم شيخ نمى پذيرفت. آن شخص گفت: من امانت دارم، اين امانت را به من سپرده اند كه به شما برسانم؛ گناه من چيست كه به من رسيد نمى‌دهيد؟ يكى از نزديكان مرحوم شيخ به ايشان عرض كرد كه چرا شما آن امانتى را تحويل نمى گيريد و رسيد نمى‌دهيد؟ مرحوم شيخ فرمود: اين واسطه اى كه طلاها را از صرافى گرفته و اين جا آورده مسيحى است و من نمى‌خواهم دست مسيحى به رسيدى برسد كه روى آن اسم خدا را مى‌نويسم، هر وقت واسطه مسلمانى فرستادند رسيد مى‌دهم! مرحوم شيخ قسم خورد كه در نظر من اين طلاها با مشتى خاكستر فرقى ندارد؛ تازه اين‌ها امانتى است كه بايد به اهلش برسانم، اگر از خودم هم مى‌بود اهميّتى براى من نداشت، چون چند صباحى در اختيارم مى‌بود و بالاخره آن‌ها را مى گذاشتم و مى‌رفتم.

به هر جهت، براى اين كه انسان به تعالى برسد و به رفتار و انديشه علوى مزين گردد و ثروت دنيا آن قدر برايش ارزش نداشته باشد كه براى رسيدن به آن دست به هر خلافى بزند، بايد ياد خدا را در دلش زنده نگه دارد. اگر به جاى توجه به خداوند، به دنيا عشق بورزد، مستحق نكوهش خداوند و رانده شدن از درگاه بارى تعالى مى گردد. خداوند درباره اينان به پيامبرش فرمود:

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛1 و از آن كسى كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس] كارش بر زياده روى است، اطاعت مكن.

در جاى ديگر مى‌فرمايد:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا؛2 پس از هر كس كه از ياد ما روى برتافته و جز زندگى دنيا را خواستار نبوده است، روى برتاب.

خداوند به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمان مى‌دهد، از كسانى كه فقط دل بسته زندگى دنيا هستند و شهوت و كام جويى از دنيا را بر ياد خدا و توجه به آخرت مقدم داشته اند، دورى كن. اين دسته به جهت توجه افراطى به دنيا، چنان از خداوند غافل شده اند كه بسا صرف وقت در امور عبادى و معنوى و توجه به خداوند را مايه تضييع عمر و به هدر دادن آن تلقى مى‌كنند! و چه بسا كارشان به جايى مى‌رسد كه وقتى نام خدا و اولياى خدا برده مى‌شود، سعى مى‌كنند حرف را عوض كنند. برعكسِ حضرت ابراهيم(عليه السلام)، هنگامى‌كه جبرييل گفت: «سبّوح قدوس» فرمود: اگر يك بار ديگر نام محبوبم را تكرار كنى نيمى‌از مالم را مى‌دهم. پس از آن كه حضرت جبرئيل اين ذكر را تكرار كرد، حضرت ابراهيم(عليه السلام)باز فرمود: اگر يك بار ديگر نام محبوبم را ببرى همه مالم را مى‌دهم. اما دنياپرستان نه فقط از نام خدا لذت نمى‌برند، بلكه چنان زرق و برق دنيا آن‌ها را فريب داده و دل باخته دنيا شده اند كه به


1. كهف(18)، 28.

2. نجم(53)، 29.

فرموده قرآن وقتى نام خدا برده مى‌شود، ناراحت هم مى‌شوند:

وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ؛1 هنگامى‌كه خداوند به يگانگى ياد مى‌شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، متوجه مى گردد؛ اما هنگامى‌كه از معبودهاى ديگر ياد مى‌شود، شادمان مى‌شوند.

طبيعى است وقتى كسى به آخرت ايمان نداشت، زندگى دنيا براى او مقصد و هدف مى گردد و جز زندگى دنيا چيزى نمى‌خواهد و از آنچه او را از لذايذ دنيا باز دارد بيزار است. از اين رو نمى‌خواهد كه در حضور او نام خداوند برده شود و يا قرآن قرائت گردد و ياد مرگ به ميان آيد؛ چرا كه عيش او را آشفته مى‌كند. اين مرحله از انحطاط و سقوط، فرجام كسى است كه به تدريج از فطرت خود فاصله مى گيرد و به جاى حركت در مسير فطرت خود و پرستش مبدأ آفرينش و عمل به خواست او عَلَم طغيان و سرپيچى را برمى‌افرازد. او پس از آن كه در دام هواى نفس خويش و وسوسه هاى شيطان گرفتار آمد، دنياپرستى و دل سپردگى به لذت ها و شهوات دنيايى، محور رفتار و انديشه اش مى گردد. چنين كسى ممكن نيست گرايش و توجهى به ياد خدا و ذكر او داشته باشد؛ چراكه بين ياد خدا و شيفتگى به دنيا تضادى آشكار است.

موانع ذكر از منظر قرآن

حال كه سخن به اين جا رسيد جا دارد اشاره اى به موانع ذكر از ديدگاه قرآن


1. زمر(39)، 45.

داشته باشيم:

1. از جمله موانع ذكر، رفاه زدگى و توجه افراطى به دنيااست. خداى متعال در اين باره مى‌فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛1 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند، و كسانى كه چنين كنند، آنان خود زيان كارانند.

گرايش به توحيد، خداپرستى و توجه به پروردگار، امرى فطرى است و از آغاز شكفتگى نيروى عقل، يكى از انديشه هايى كه فكر انسان را به خود مشغول مى‌دارد همين است كه آفريدگار خود را بشناسد. با اين حال و با همه كوشش هاى پيامبران الهى، گروه اندكى راه فطرت و عقل سليم را برمى گزينند و در هر عصرى معمولاً تعداد گمراهان بيشتر است. خداوند با اشاره به همين حقيقت مى‌فرمايد: قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ؛2 چه اندك پند مى گيريد. بر اين اساس، خداوند تأثير گرايش هاى مادى و دنيوى را در جلوگيرى از توجه به ياد خدا مدّ نظر قرار داده است. گرايش هاى افراطى مادى و دنيوى و توجه بيش از حد به اموال و اولاد، روح انسان را آلوده مى‌سازد و صفا و جلاى آن را از بين مى‌برد. اگر غفلت از ياد خدا به موقع درمان نشود، انسان در دو جهان زيان كار مى گردد. غفلت از ياد خدا باعث مى گردد كه انسان از هدف اصلى حيات باز بماند و به مسايلى كه به همين حيات


1. منافقون(63)، 9.

2. اعراف(7)، 3.

محدود و چند روزه دنيوى مربوط مى‌شود و تباهى جاودان را در پى دارد مشغول گردد.

2. يكى ديگر از موانع ذكر ظاهربينى و جدّى نگرفتن حيات است. قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد:

يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛1 از زندگى دنيا ظاهرى مى‌شناسند، و حال آن كه از آخرت غافلند.

انسان مؤمن جهان هستى را مخلوق خدايى حكيم و آگاه مى‌داند و بر اين اساس از كنار هيچ موضوعى، هرچند كوچك، به سادگى نمى گذرد و در مواجهه با هر چيزى به ياد آفريدگار حكيم مى‌افتد. اما فرد بى ايمان حيات را پديده اى اتفاقى و حوادث جهان را امورى تصادفى مى‌بيند و مرگ را نهايت اين جهان مى‌نگرد. او تنها به ظواهر زندگى دنيا توجه دارد و از سرانجام كار غافل است.

3. از ديگر موانع ذكر، دوستان گم راه هستند. در قرآن در اين باره مى‌خوانيم:

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً. يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً. لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً؛2 و روزى است كه ستم كار دست هاى خود را به دندان مى گزد [و]مى گويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم.اى واى بر من، كاش فلانى را دوست خود نگرفته بودم. او [بود


1. روم(30)، 7.

2. فرقان(25)، 27ـ29.

كه]مرا به گمراهى كشانيد پس از آن كه ذكر [قرآن] به من رسيده بود، و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است.

نقل كرده اند كه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)، دو نفر به نام عقبه و اُبَىْ با هم دوست بسيار صميمى‌بودند. هرگاه عقبه از سفر باز مى گشت مهمانى بزرگى به راه مى‌انداخت و هرچند اسلام را نپذيرفته بود، ولى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)علاقه مند بود و آن حضرت را نيز دعوت مى‌كرد. يك بار پس از گستردن سفره مهمانى، پيامبر فرمود: «من از غذاى تو نمى‌خورم، مگر آن كه به يگانگى خدا و رسالت من گواهى دهى». او نيز چنين كرد. اما وقتى دوستش، اُبى، از ماجرا مطلع شد او را سرزنش كرد كه از آيين نياكانت منحرف شده اى. عقبه گفت: او حاضر نبود از غذاى من بخورد مگر با اسلام آوردن من، و من شرم داشتم كه كسى غذا نخورده از سر سفره من برخيزد. اُبى گفت: من هرگز از تو راضى نمى‌شوم، مگر آن كه در برابر پيامبر بايستى و به او توهين كنى. و او نيز چنين كرد و بدين ترتيب دنيا و آخرت خود را تباه ساخت. او در جنگ بدر در صف مشركان شركت كرد و كشته شد. آيات مذكور در شأن او نازل شده است.

بدون شك يكى از عوامل مؤثر در شكل گيرى شخصيت انسان هم نشينان و دوستان او هستند. معاشرت با افراد منحرف، و رفتار و سخنان آنان در ذهن و روح و رفتار فرد اثر مى گذارد و معمولاً اين تغيير چنان آرام و تدريجى است كه شخص متوجه آن نمى‌شود.

4ـ تسلط شيطان بر انسان نيز از موانع مهم ذكر به شمار مى‌آيد. خداوند در اين باره مى‌فرمايد:

إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ...؛1 شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است.

كلمه «استحوذ» به معناى تسلط كامل شيطان بر شخص است، به گونه اى كه گويا اختيار از او سلب شود. اين حالت وقتى براى كسى پيش مى‌آيد كه با آگاهى و اراده خود مدت ها در گناه و انحراف غرق گردد. امام حسين(عليه السلام)، روز عاشورا، خطاب به لشگر يزيد فرمود:

لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ؛2 همانا شيطان بر شما چيره شده و خدا را از يادتان برده است.

5. از جمله موانع ذكر، يكى هم آرزوهاى دراز است. قرآن در اين باره مى‌فرمايد:

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ؛3 بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو [ها]سرگرمشان كند، پس به زودى خواهند دانست.

خداوند براى بشر مواهب و نيروهايى قرار داده كه اگر به جا و درست مورد استفاده قرار گيرند، مى‌توانند در راه تأمين رفاه مادى و تكامل معنوى و روحى انسان به كار آيند و دنيا و آخرت او را آباد سازند. اما متأسفانه بشر غالباً از اين امكانات استفاده نابه جا مى‌كند و با افراط و تفريط ها آنچه را بايد در خدمت تعالى خويش قرار دهد، در مسير سقوط مادى و معنوى خود به كار مى گيرد. از جمله اين ويژگى ها آرزو كردن است كه اگر به نحو معقول


1. مجادله(58)، 19.

2. بحارالانوار، ج 45، باب 37.

3. حجر(15)، 3.

و منطقى و با آينده نگرى باشد، نه تنها مفيد، بلكه لازم است. اما وقتى اين عامل از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز در آيد، عامل بدبختى و غفلت مى گردد.

6. هواپرستى را نيز بايد از موانع مهم ذكر دانست. خداوند در اين باره مى‌فرمايد:

وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛1 و از آن كس كه قلبش را از ياد خود غافل ساخته ايم و از هوس خود پيروى كرده و [اساس]كارش بر زياده روى است، اطاعت مكن.

كسى كه دچار هواپرستى شده باشد، جز به اشباع شهوات خويش نمى‌انديشد؛ و هواپرستى او را از ياد خدا كه سرچشمه توجه به همه صفات عالى انسانى است محروم مى‌كند.2

سازگارى خداپرستى و آخرت گرايى با فعاليت هاى فردى و اجتماعى

اگر گفته مى‌شود كه دنيا پرستى با خدا پرستى در تضاد است و دل بستگى به دنيا باعث غفلت از ياد خدا مى گردد، بدان معنا نيست كه انسان دست از كار و تلاش و فعاليت بكشد و به وظايف شخصى و اجتماعى خود نپردازد و لذايذ و نعمت هاى دنيا را بر خود حرام كند. آنچه مورد نكوهش و موجب غفلت است محبت و دل بستگى به دنيا است. انجام وظايف و تأمين نيازهاى مادى و دنيوى و كار و تلاش، با دل بستگى، عشق و شيفتگى به


1. كهف(18)، 28.

2. حسينى، على اصغر، ذكر از ديدگاه قرآن، ص 82ـ93.

دنيا متفاوت است. تأمين نيازمندى ها و روزى حلال و اداره زندگى و كار و تلاش از وظايفى است كه خداوند براى انسان واجب كرده است. از اين رو به عنوان اطاعت و امتثال امر خداوند، در آن زمينه ها نيز بايد تلاش كنيم. به علاوه، كار و تلاش موجب حفظ عزت و كرامت جامعه اسلامى‌در برابر كفار، و استقلال و عدم وابستگى به بيگانگان مى گردد. مگر امير مؤمنان(عليه السلام) كار نمى‌كردند؟ آن حضرت به دست خود قنات ها، چاه هاى آب و نخلستان هاى فراوانى احيا كردند و آن‌ها را وقف فقرا نمودند.

از اين رو كسب و كار و انجام فعاليت هاى فردى و اجتماعى، خود به خود، نه تنها مانع ذكر و ياد خداوند و غفلت از او نمى گردد، بلكه اگر از سر عشق و محبت و دل بستگى به دنيا نباشد و از نتايج فعاليت انسان فقرا و نيازمندان و جامعه اسلامى‌بهره مند گردند، خود مى‌تواند نتيجه و ثمره عشق به خدا و تبعيت از فرمان او باشد؛ چنان كه على(عليه السلام)چنين بود. شرافت انسان به اين است كه در گير و دار خواست ها و خواهش هاى متضاد و در عين اشتغال به كار و فعاليت و زندگى روزمرّه، توجهش به خدا باشد. اسلام نيز در صدد پرورش چنين انسان هايى است كه در ضمن فعاليت هاى روزمره و در همه شؤون زندگى توجهشان به خدا باشد و هرچيزى را براى خدا بخواهند، نه اين كه از اجتماع كناره گيرند و تشكيل خانواده ندهند و به كار و زندگى نپردازند و فقط در گوشه اى تسبيح به دست بگيرند و ذكر بگويند. هنر آن است كه انسان در عين تلاش و فعاليت، به ياد خداوند باشد و هر كارى را در جاى خود قرار دهد. اتفاقاً اين برداشت با آيه 36 و 37 سوره نور كه حضرت در طليعه خطبه خويش تلاوت فرموده اند هم آهنگ است. در اين

آيات خداوند نمى‌فرمايد كه شب بيداران و سحرخيزان و زاهدان، به كسب و كار نمى پردازند، بلكه مى‌فرمايد كسب و كار و فعاليت هاى روزمره زندگى آن‌ها را از ياد خدا غافل نمى‌سازد؛ پس كسب و كار و انجام فعاليت هاى اجتماعى براى اولياى خدا مفروض گرفته شده است.

سرّ اين كه كسب و تجارت مؤمنان را از ياد خدا باز نمى‌دارد اين است كه آنان در گير و دار كسب و كار به خدا توجه دارند و مى‌دانند كه خداوند رزاق و تأمين كننده روزى آن‌ها است. از اين رو حلال و حرام را رعايت نموده سعى مى‌كنند در حق ديگران ظلم و اجحاف و خيانت نكنند و حقوق آنان را ادا كنند. در اين صورت، خداوند ارتباط دل آن‌ها را با خود مستحكم تر مى‌كند و اگر دلشان به جاى ديگرى متوجه شد، آن را به خود متوجه مى گرداند و نمى گذارد كه ظواهر دنيا باعث دل بستگى و محبت آن‌ها به دنيا گردد. البته رسيدن به اين مرحله بسيار دشوار است. ما اگر بخواهيم به اين مرحله برسيم كه پيوسته با خدا مأنوس و به ياد او باشيم و حتى در هنگام پرداختن به كسبوكار و انجام فعاليت هاى اجتماعى نيز از خداوند غافل نگرديم، بايد سعى كنيم از محبت و علاقه خود به دنيا و ثروت آن بكاهيم. در اين ميان، يكى از راه هاى كاستن از محبت به دنيا و ثروت آن، انفاق چيزهايى است كه دوست مى‌داريم، چنان كه خداوند فرمود:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...؛1

هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.


1. آل عمران(3)، 92.

كسى كه خواهان انس با خدا و ايجاد پيوند دوستى و محبت با خداوند است، بايد آنچه را با زحمت و تلاش به دست آورده و اشياى گران قيمتى را كه به آن‌ها علاقه دارد و دل بستگى مى‌آورد، به ديگران ببخشد. براى رسيدن به مقام ذكر واقعى، انسان بايد سعى كند دل بسته پست و مقام نگردد و اگر كسى را شايسته تر از خود يافت كه بهتر مى‌تواند به جامعه خدمت كند، به نفع او از پست و مقام خود كنار رود. هم چنين بايد از توان خود براى خدمت به مردم استفاده كند و اگر فرصتى پيش آمد، حاضر شود از آبروى خود كه ارزشمندترين سرمايه او است، در راه خدا بگذرد. خلاصه اين كه، دوام ذكر مستلزم اين است كه دل به هيچ يك از اين امور نبازد زيرا دلباختگى به آن‌ها هم چون زنجيرى پاى او را مى‌بندد و جلوى پرواز او به سوى خدا و مقام قرب را مى گيرد.

بررسى امكان توجه دائم به خداوند

گرچه از دوام ذكر مدح و ستايش فراوانى شده است، اما پرسش اين جا است كه تداوم ذكر با كيفيت بالا و عميق چگونه با زندگى روزمره انسان سازگار و قابل جمع است؟ چگونه مى‌توان در عين اشتغال به تحصيل و درس و كسبوكار و انجام ساير مسؤوليت ها به ياد خدا نيز بود؟ كسى كه مشغول مطالعه است بايد همه حواس او متمركز در مطالعه باشد و كسى كه به كارهايى مشغول است كه هيچ سنخيتى با عبادت و توجه به خدا ندارد، چگونه مى‌تواند در عين انجام آن اشتغالات به ياد خدا نيز باشد؟ و اگر جمع بين توجه به خدا با انجام مسؤوليت ها و وظايف روزمره براى عموم مردم ميسّر نيست، چه فايده اى بر مدح و ستايش از تداوم ذكر مترتب مى‌شود؟

در بررسى اين مسأله، اولا بايد ديد كه آيا ثبوتاً امكان دارد شخص غير معصومى‌در همه شؤون زندگى به ياد خدا باشد و از او غافل نگردد. در صورت امكان چنين امرى، بايد بررسى شود كه آيا در مقام عمل، اين امر اختصاص به افراد نادرى دارد، يا افراد عادى نيز تا حدودى مى‌توانند در همه حال به ياد خدا باشند؟ اگر پاسخ اين پرسش نيز مثبت باشد، آن گاه نوبت به اين سؤال مى‌رسد كه انسان چه بايد بكند تا همواره به ياد خدا باشد؟

اما از لحاظ مقام ثبوت، در امكان برخوردار بودن از ذكر و توجه دايم به خداوند ترديدى نيست، چنان كه طليعه اين خطبه نيز بر آن اِشعار دارد. آيات و روايات نيز در مجموع مؤيد اين مطلب هستند. براى تقريب اين مسأله به ذهن مى‌توان به نمونه هايى در زندگى روزمرّه اشاره كرد؛ براى مثال، گاهى در زندگى مسايلى پيش مى‌آيد كه تمام فكر و ذكر و حواس انسان را به خود مشغول مى‌دارد و انسان مدام در فكر آن‌ها است، اما در عين حال اين توجه هميشگى مانع انجام فعاليت هاى روزمره او نمى گردد. اگر كسى خداى ناكرده به داغ عزيزى مبتلا شود. چنين وضعى پيدا مى‌كند. حتى گاهى كسى سال ها پس از مرگ عزيزش، باز او را فراموش نمى‌كند و با ديدن هر چيزى كه به او تعلق داشته، به ياد عزيزش مى‌افتد. بسيارى از خانواده و مادران شهدا، پس از سال ها هنوز عزيزشان را فراموش نكرده اند. آنان گرچه به امور روزمره زندگى و وظايف خود مشغولند، اما در ته دل به ياد عزيز سفر كرده شان نيز هستند و اين توجه، مانع فعاليت هاى آن‌ها نمى‌شود. حتى در چنين وضعيتى مراسم شادمانى برپا مى‌كنند و در مراسم

ازدواج و عروسى شركت مى‌جويند، ولى در عين حال از ژرفاى دل به ياد عزيزشان نيز هستند.

بنابراين چنان نيست كه نشود در هنگام انجام فعاليت هاى روزمره، توجه مستمر به چيزى خارج از حوزه اين فعاليت ها داشت و جمع آن توجه با اشتغالات روزمره محال باشد.

از يك نظر، حتى مى‌توان گفت چنين توجه مستمرى به فعاليت هاى زندگى نوعى وحدت و هماهنگى مى‌بخشدو از پراكندگى و هرز رفتن نيرو جلوگيرى مى‌كند. از يك سو ما در بسيارى از كارها، مانند مطالعه، نياز به تمركز فكر داريم. از سوى ديگر پراكنده كارى هاى زندگى تمركز فكرى انسان را از بين مى‌برد. حال اگر ما محورى براى توجهات خود داشته باشيم كه عادت كنيم همواره توجهمان را بر آن متمركز نماييم يعنى عادت كنيم همواره به ياد خدا باشيم، همين استمرار ياد و توجه و تمركز يافتن فكر حول محورى ثابت، مانع پراكندگى حواس مى گردد.

البته تمركز كامل فكر در دو امر مستقل از هم براى ما ميسر نيست. ما نمى‌توانيم در عين توجه به امور غير الهى، توجه و فكرمان را بر ساحت قدس الهى نيز متمركز كنيم و از او غافل نگرديم. اما گرچه انسان نمى‌تواند هم زمان توجه خود را كاملا بر دو چيز متمركز گرداند، ولى در روان شناسى ثابت شده كه انسان مى‌تواند در يك آن و هم زمان، به چند چيز توجه كند و چند ادراك داشته باشد. البته تعداد آن درك ها و گستره آن‌ها، به لحاظ تفاوت قدرت ذهنى افراد، يكسان نيست.

بنابراين، اين كه انسان در هنگام اشتغال به كارهاى روزمره زندگى، در عمق دل به خداوند نيز توجه داشته باشد، امرى نامعقول و سخنى ناصواب

نيست و در حوزه توجه ها و محبت هاى دنيوى، نمونه هاى فراوانى نظير آن يافت مى‌شود. فراوانند كسانى كه علاقه و محبت شديدى به كسى دارند و در عين اشتغال به امور مختلف زندگى، در همه حال به ياد او هستند و فراموشش نمى‌كنند. از اين رو توجه هم زمان به چند چيز امرى غيرممكن نيست. آنچه ميسّر نمى‌شود داشتن توجه تام به چند چيز متفاوت و مستقل از هم است. البته براى افراد عادى حتى تمركز يافتن در يك چيز نيز بسيار دشوار است و با رياضت و تمرين زياد و مداوم است كه بر اين كار قادر مى گردند. براى افراد عادى بسيار دشوار است كه حتى دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخوانند و از آغاز تا انجام آن هيچ توجهى به غير خداوند نداشته باشند.

در هر صورت، توجه به خداوند در همه حالات به اين معنا نيست كه انسان در كنار انجام كارهاى خود توجهش كاملا متمركز در ياد خدا باشد، بلكه براى ما همين حد كفايت مى‌كند كه چون كسى كه عزيزى از دست داده و او را فراموش نمى‌كند، ما نيز خدا را فراموش نكنيم و فعاليت ها و كارهاى روزمره مانع توجه ما به خداوند نگردد. البته نبايد فراموش كنيم كه رسيدن به اين مقصود نيازمند تلاش و تمرين است. هم چنين بايد توجه داشته باشيم كه بين حالات روحى و مراتب كمال انسانى تعامل وجود دارد. به ياد خدا بودن و توجه به او موجب كمال و رشد روح و نفس انسان مى گردد؛ از سوى ديگر هرچه درجه كمال نفس بيشتر شود كميّت و كيفيت توجه به خداوند نيز بالاتر مى‌رود. باز اين مرتبه بالاتر توجه، مرتبه بالاترى از كمال نفس را به همراه مى‌آورد؛ و به همين ترتيب اين تأثير و تأثر متقابل ادامه مى يابد. وقتى انسان در صدد انجام وظايف خويش برمى‌آيد

و ياد خدا در دلش زنده مى‌شود، اگر آن ياد و توجه را با اذكار لفظى و عبادات تقويت نمايد، با خدا انس پيدا مى‌كند، و وقتى انس با خدا دوام يافت و مستقر گشت، محبت به خدا در دل پديد مى‌آيد و از آن پس بنده، خود به خود به ياد محبوب مى‌افتد و نمى‌تواند او را فراموش كند.

چنان كه گفتيم آنچه براى سالك در آغاز كار اهميت دارد اذكار لفظى و داشتن برنامه منظم عبادى است. در قرآن نيز به اين امر اشاره شده و حضرت نيز در طليعه اين خطبه به آن اشاره كرده اند. در اين آيه سخن از اين نيست كه در طول شبانه روز به تسبيح خدا مشغولند؛ چون در اين صورت از ديگر وظايف اجتماعى خود باز مى‌مانند، بلكه ملاك داشتن برنامه منظم براى عبادت و تسبيح است. اگر چنين برنامه اى وجود داشته باشد، اثر آن، ياد و توجهى است كه در دل باقى مى‌ماند كه اگر تقويت گردد و تداوم يابد، انسان به مرحله اى مى‌رسد كه لحظه اى از ياد خداوند غافل نمى‌شود.

استمرار عبادت و توجه به خدا و راه‌كار آن

چيزهاى بى ارزش و بى مقدار به راحتى به دست مى‌آيند، اما به دست آوردن چيزهاى باارزش و نفيس دشوار است و براى به دست آوردن آن‌ها بايد تلاش كرد. از اين رو با توجه به ارزش و والايى ذكر خدا و تأثير شايانى كه در تأمين سعادت اخروى و دنيوى انسان دارد، اگر كسى بخواهد دائم الذكر شود، بايد سال ها تمرين و تلاش كند؛ چنان كه اگر كسى بخواهد در يك رشته اى قهرمان شود، بايد مدت ها تمرين و تلاش كند تا به خواسته خود برسد. ما همان گونه كه براى رسيدن به بسيارى از خواسته هاى

دنيايى خود سال ها زحمت مى‌كشيم تا به آن‌ها برسيم، براى رسيدن به كمالات اخروى نيز بايد تلاش كنيم و چنان نيست كه به راحتى به آن‌ها دست يابيم. در اين راه نيز نبايد انتظار داشته باشيم كه ره صد ساله را يك شبه طى كنيم. بايد همواره در صدد ترك گناهان و پاك ساختن حريم دل از آلودگى هاى معنوى بود و برنامه اى منظم و مستمر براى عبادات در نظر گرفت. اگر انسان برنامه اى منظم براى عبادت نداشته باشد و هر وقت ميلش كشيد عبادت كند ـ مثلاً يك روز ده جزء قرآن بخواند و پس از آن چندين ماه به قرآن نگاه نكند ـ تغيير و تحول قابل توجهى در او پديد نخواهد آمد.

در اصول كافى بابى به استمرار و مداومت بر عبادت و عمل اختصاص داده شده است. در يكى از روايات آن باب امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايند:

إِيّاكَ أَنْ تَفْرِضَ عَلى نَفْسِكَ فَرِيضَةً فَتُفارِقَها اثْنَى عَشَرَ هِلاَلا؛1 مبادا عملى را بر خود واجب گردانى و تا دوازده ماه از آن دست بردارى.

هم چنين آن حضرت در روايت ديگرى مى‌فرمايند:

كَانَ عَلِىُّ بْنُ الحُسَيْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِما يَقُولُ إِنِّى لَأُحِبُّ أَنْ أُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛2 امام سجاد(عليه السلام) مى‌فرمود: من دوست دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم، گرچه كم باشد.

توصيه علما و بزرگان اين است كه انسان در آغاز عبادت و عملى، سبك مختصر را برگزيند تا بتواند آن را استمرار و تداوم بخشد و برايش به


1. اصول كافى، ج 2، ص 83.

2. همان، ص 82.

صورت ملكه درآيد، نه اين كه عمل و عبادتى سنگين و دشوار را انتخاب كند كه تداوم آن ممكن نگردد. پس از آن به مرحله بالاتر وارد شود و عمل مفصل ترى را انتخاب كند و بر انجام آن مداومت داشته باشد. چنان نيست كه اگر انسان شبى را بيدار ماند و به عبادت و راز و نياز گذراند بارش بسته شود و به نتيجه برسد. اگر كسى بخواهد از ذكر و ياد خدا نتيجه بگيرد، بايد برنامه اى براى ذكر داشته باشد و در طول سال به آن عمل كند. خواه آن برنامه انجام ساعتى عبادت در روز باشد، يا خواندن چند صفحه قرآن در هر روز باشد و يا با صلاحديد و نظر يكى از اساتيد و اولياى خدا، ذكرى را برگزيند و هر روز آن را بخواند. وقتى كه اين برنامه ادامه يافت، انجام عبادت و ذكر براى انسان راحت و هموار مى گردد و او مى‌تواند وقت بيشترى را صرف عبادت و ذكر كند. با ترك گناه و تداوم دادن به برنامه عبادى، انسان به تدريج در مى يابد كه روزنه هاى بيشترى از نور به رويش گشوده مى‌شود و رفته رفته احساس مى‌كند كه مى‌تواند ذكر دايم داشته و در همه حالات به خدا متوجه باشد.

البته بهترين برنامه هاى عبادى در قرآن ارايه شده است؛ نظير توصيه قرآن به ذكر و تسبيح خداوند در صبحگاه و شامگاه و عبادت و سجده در بخشى از شب:

وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً. وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً.1 و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان ياد كن؛ و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب [هاى] دراز او را به پاكى ستاى.


1. انسان، (76)، 25 ـ 26.

اين دستور برنامه كاملى در ذكر خدا و ارتباط با مبدأ وجود است. بى ترديد مقصود از چنين تسبيح و عبادتى كه بخشى از شب را فرا مى گيرد فراتر از نمازهاى واجب، و عبارت است از نمازها و اذكار مستحبى كه انسان در صدد انجام آن‌ها بر مى‌آيد و برنامه درازمدت و مستمرى را براى آن‌ها در نظر مى گيرد.

كشف حجاب ها براى اهل ذكر

اگر ما به دستورات و توصيه هاى اهل بيت(عليهم السلام) توجه مى‌كرديم، راه هاى سعادت و نيك بختى را در آن‌ها مى يافتيم. اما افسوس كه دون همتى ما باعث شده كه توجهى به دستورالعمل ها و راه هاى خودسازى كه در سخنان ائمه(عليهم السلام) و علماى ربانى آمده، نداشته باشيم. اگر انسان به اين دستورات توجه كافى مبذول دارد بى ترديد به سرمنزل مقصود خواهد رسيد. چنان كه دوستان خدا و اهل ذكر اين راه را طى كردند و به مرحله اى از تعالى و كمال والاى انسانى رسيدند كه طبق فرمايش حضرت در اين خطبه، خداوند در هر دورانى آنان را براى خود بر مى گزيند و چندان به آنان عنايت و توجه دارد كه با فكر و عقل آن‌ها نجوا مى‌كند و راه هاى ناديده را به رويشان مى گشايد و چشم و گوششان را بينا و شنوا مى گرداند:

فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لاَِهْلِ الدُّنْيَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ يَرَوْنَ مَا لاَيَرَى النَّاسُ وَ يَسْمَعُونَ مَا لاَ يَسْمَعُونَ...؛ آن گاه كه آنان بر عالم غيب اطلاع يافتند و عالم برزخ و سرانجام برزخيان را به عيان مشاهده كردند و به حقانيت وعده هاى الهى پى بردند، پرده عالم ناديده و غيب را از برابر چشمان

مردم نيز كنار مى‌زنند و چنان كه خود از وراى عالم خاكى اطلاع يافته اند، مردم را نيز به عالم غيب و برزخ آگاه مى‌سازند و فرجام كار را در برابرشان مجسم مى‌كنند. آنان با سخنان فصيح و دل نشين و اندرزهاى خود، حقايق عالم غيب و آنچه را براى دنياييان پنهان است به مردم مى‌نمايانند تا بيم و هراس از فرجام كردار زشت و ميل به عالم آخرت را در آنان برانگيزانند. آنان كه در اثر شدت يقين چشم و گوش دلشان باز شده، چيزهايى را مى‌بينند كه مردم از ديدنش محرومند و صداهايى را مى‌شنوند كه مردم عادى نمى‌توانند آن‌ها را بشنوند.

اوج اين حالت همان مقامى‌است كه اميرمؤمنان(عليه السلام)از آن خبر داد و فرمود:

لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً؛1 اگر پرده ها[ى عالم غيب]كنار روند بر يقين من افزوده نمى گردد.

علت ناتوانى نفس انسان از درك احوال آخرت، تعلق آن به بدن و اشتغال به تدبير بدن و پرداختن به نيازمندى هاى دنيوى است. اما اهل ذكر با تداوم و استمرار بخشيدن به ذكر خدا و رياضت و خودسازى، دل هاى خويش را از كدورت و آلودگى هاى ناشى از تعلق به دنيا پيراسته ساخته اند، آن سان كه دل هاى آنان آيينه و تجلى گاه انوار الهى گشته و حقايق الهى در آن‌ها نقش مى‌بندد. از اين رو آنان هر دو راه نجات و نگون بختى را به وضوح مشاهده مى‌كنند و با بصيرت و يقين راه هدايت را بر مى گزينند و مى پويند و ساير مردم را نيز بدان هدايت و راهنمايى مى‌كنند. آنان


1. بحارالانوار، ج 40، باب 93، روايت 54.

هم چنان كه مردم مشاهدات حسى خود را بازگو مى‌كنند، آنچه را از حقايق كه با چشم بصيرت خويش ديده و با گوش عقل خود شنيده اند به آن‌ها خبر مى‌دهند.

بسيارى از ما معمولاً از ياد آخرت و عالم برزخ غافليم و تنها وقتى به زيارت مردگان مى‌رويم به ياد آخرت مى‌افتيم و احياناً كارى براى آن انجام مى‌دهيم. برعكس ما، اولياى خدا به مرحله اى از آگاهى و هشيارى و شهود باطنى رسيده اند كه توجهشان بيشتر معطوف به عالم آخرت است و ضمناً نيم نگاهى هم به دنيا دارند. بى شك وجود آن‌ها نعمت و حجت بر ديگران است. آنان حقانيت راه خدا و پيامبران را آشكار مى‌سازند. نمونه اين افراد را در هر زمانى كم و بيش مى‌توان پيدا كرد. ما در يزد عالمى‌داشتيم به نام حاج شيخ غلام رضا(رحمه الله) كه زندگى و رفتارش نشان مى‌داد كه عالم آخرت را مى‌بيند و تنها به آن توجه دارد. آن مرحوم حتى در مسير منزل تا مسجد كه بر الاغ سوار مى‌شد، به خواندن نافله و قرآن مشغول بود و قرآن را از حفظ مى‌خواند و كمتر كسى متوجه حالات او مى‌شد. چنان به اطراف خود بى توجه بود كه گاهى اگر به او سلام مى‌كردند، متوجه نمى‌شد. هنگامى‌كه وارد مسجد مى‌شد و مى‌ديد مردم در صفوف نماز به جاى اشتغال به نافله و دعا و ذكر، سرگرم حرف زدن هستند ناراحت مى‌شد و مى گفت: «پدر آمرزيده ها! چرا قبل از نماز بى كار نشسته ايد، مى‌ترسيد شما را به بهشت ببرند؟ بلند شويد نافله بخوانيد.» ما حتى در جايى كه امر به معروف واجب است كوتاهى مى‌كنيم و به بهانه عدم دخالت در كار ديگران، امر به معروف نمى‌كنيم. اما مرحوم حاج شيخ غلام رضا از اين كه

مردم مستحبات را انجام نمى‌دادند ناراحت مى‌شد و طاقت از دست مى‌داد و با عصبانيت به آن‌ها تذكر مى‌داد كه نافله بخوانند. دليل ناراحتى و عصبانيت او اين بود كه حقيقت را مى‌ديد و درك مى‌كرد كه مردم چه سرمايه هنگفت و عظيمى‌را به آسانى از دست مى‌دهند. در نظر او مردمى‌كه به نافله و ذكر نمى پرداختند، چون گرسنه اى بودند كه از گرسنگى به تنگ آمده و نيازمند لقمه نانى است، اما توجه ندارد و غافل است كه ظرفى پر از غذاى لذيذ در برابرش نهاده اند! او مى‌ديد كه مردم تا چه حد به اين نافله ها احتياج دارند و چه تأثيرى براى دنيا و آخرتشان دارد، و در عين حال غافلند. بنابراين جا داشت كه به جهت دل سوزى و مصلحت انديشى براى مردم، روحش آزرده گردد و عصبانى و ناراحت شود.

هم چنين مرحوم علامه طباطبايى(رحمه الله) نمونه بارز و برجسته كسانى بود كه اهل ذكر و خلوت با خدا بودند و لحظه اى توجهشان از خداوند قطع نمى‌شد. حالات و رفتار ايشان نشان مى‌داد كه توجهشان به جاى ديگر است و چندان مايل نبود با كسى سخن بگويد و گفتگو كند، چون از توجه ايشان به خدا كاسته مى‌شد. در جلسه درس، معمولاً به شاگردان نگاه نمى‌كرد و بيشتر نگاهش را به سقف مى‌دوخت، و اگر كسى رو در رو با آن بزرگوار گفتگو مى‌كرد مرحوم علامه به چشمانش نگاه نمى‌كرد. اين رفتارها براى اين بود كه توجهش به خداوند باقى بماند. حتى گاهى به ايشان سلام مى‌كردند، اما ايشان در عالم خود بودند و متوجه نمى‌شدند. ايشان خيلى كم و مختصر حرف مى‌زدند و همواره در حال ذكر و توجّه بودند.

اهميت محاسبه نفس

از جمله ويژگى هايى كه حضرت براى اهل ذكر بر مى‌شمارند، محاسبه نفس و بررسى رفتار خويش است. به همين مناسبت جا دارد در اين جا به بحث محاسبه نفس و اهميت و ضرورت آن اشاره اى داشته باشيم.

ضرورت و اهميت محاسبه نفس بر كسى پنهان نيست و نگاهى اجمالى به آيات و روايات فراوانى كه در اين زمينه وارد شده، ضرورت و جايگاه حياتى آن را براى ما آشكار مى‌سازد. علماى اخلاق نيز اكيداً سفارش كرده اند كه انسان در پايان هر روز به بررسى و محاسبه رفتار خويش بپردازد و بنگرد به وظايف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده عمل كرده يا نه. اگر پس از بررسى پى برد كه به وظايف خويش عمل كرده است و رفتارش بر طبق موازين شرع بوده است، خداوند را سپاس گويد كه توفيق انجام وظايف را به او عنايت كرده است و سعى كند در روزهاى بعد همان مسير سالم و صحيح را ادامه دهد؛ اما اگر به وظايف الهى خويش عمل نكرده، يا آن‌ها را ناقص انجام داده و به لغزش و انحراف آلوده گرديده است، سعى كند با انجام اعمال نيك و مستحبات، به خصوص نمازهاى نافله، كاستى ها را جبران كند و در برابر ترك وظايف الهى و انجام معصيت خداوند، خويشتن را سرزنش كرده استغفار نمايد تا خداوند از گناهانش در گذرد.

درباره اهميت محاسبه نفس امام كاظم(عليه السلام) مى‌فرمايند:

لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَم يُحاسِبْ نَفسَهُ فِى كُلِّ يَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئاً اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ و تابَ إِلَيْهِ؛1 از ما نيست كسى كه هر روز


1. اصول كافى، ج 2، ص 453.

حساب خود را نرسد، پس اگر عمل نيكى انجام داده از خداوند زياد شدن اعمال خير را طلب كند و اگر كار بدى مرتكب شده، از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اصحابشان مى‌فرمايند:

أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْيَسِ الْكَيِّسينَ و أَحْمَقِ الحُمَقاءِ؟ قالوُا بَلى يا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: أَكْيَسُ الكَيِّسينَ مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَحْمَقُ الحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَواهُ و تَمَنّى عَلَى اللّهِ الأَمانِىَّ؛1 آيا شما را از زيرك ترين زيركان و نادان ترين نادانان آگاه نسازم؟ اصحاب گفتند: بله، اى رسول خدا. حضرت فرمود: زيرك ترين انسان ها كسى است كه به حساب نفس خويش رسيدگى كند و براى پس از مرگ خويش عمل كند، و احمق ترين احمق ها كسى است كه پيرو هواى نفس خويش باشد و پيوسته آرزوهاى خود را از خداوند درخواست كند.

فايده محاسبه نفس

از جمله فوايد محاسبه نفس اين است كه وقتى انسان به لغزش هاى خود پى برد، فوراً آن‌ها را جبران مى‌كند و نمى گذارد آثار آن‌ها در روح و روانش باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد، متوجه نمى‌شود كه چقدر گناه كرده است، و وقتى به گناهان خود توجه نكرد، آن گناهان در روح او اثر مى گذارند و با هر گناه نقطه سياهى در دلش پديد مى‌آيد تا جايى كه با افزايش گناهان، سياهى و تاريكى دل را فرا مى گيرد و چه بسا كه نقطه اى


1. بحارالانوار، ج 70، باب 45، روايت 16.

نورانى در آن باقى نمى‌ماند. اين نكته مضمون برخى روايات است؛ از جمله آن‌ها مى‌توان به اين روايت از امام صادق(عليه السلام)اشاره كرد:

إِذا أَذْنَبَ الْرَّجُلُ خَرَجَ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ، فَإِنْ تابَ انْمَحَتْ، وَ إِنْ زادَ زادَتْ، حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا يُفْلِحُ بَعْدَها أَبَداً؛1 هرگاه شخصى گناهى كند، در دلش نقطه اى سياه بر آيد. پس اگر توبه كند، محو شود و اگر بر آن گناه بيفزايد، آن سياهى فزونى گيرد تا بر دلش چيره گردد و هرگز رستگار نشود.

آرى، اگر انسان به محاسبه نفس خود نپردازد، آثار واقعى و تكوينى گناه از بين نمى‌رود و دلش را سياه و تيره مى‌كند؛ اما او توجهى ندارد. مانند كسى كه لباس سفيدى بپوشد و مرتب لكه هايى بر آن بنشيند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثيف و آلوده شده است. مسلّماً با زياد شدن لكه ها، آن لباس چنان آلوده و نفرت انگيز مى‌شود كه نفرت هر بيننده اى را بر مى‌انگيزد، اما انسان چون چشم بر هم نهاده، غافل و بى خبر است.

بزرگ ترين عيب و زيان ترك محاسبه نفس اين است كه آثار گناه در روح باقى مى‌ماند و روز به روز انسان آلوده تر گشته، قلبش ظلمانى تر و تاريك تر مى گردد و بيشتر از خداوند فاصله مى گيرد. در حالى كه توجه ندارد و چه بسا خيال مى‌كند كه فرد شايسته و خوبى شده است و به خود مى‌بالد كه من چنين و چنانم، در صورتى كه واقعيت اين است كه هر روز بيش از پيش سقوط مى‌كند و در پرتگاه شقاوت و بدبختى فرو مى‌غلطد:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً. الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ


1. اصول كافى، ج 2، روايت 13، ص 271.

يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛1 بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم؟ [آنان] كسانى اند كه تلاششان در دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى‌دهند.

علامه طباطبايى(رحمه الله) درباره آيات فوق مى‌فرمايند: «خسران و زيان در كسب و كارى كه به هدف سودبرى انجام مى گيرد، هنگامى‌رخ مى‌دهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و يا از سرمايه كاسته شود و يا تلاش انسان هدر رود. در آيه شريفه از هدر رفتن تلاش، به گم شدن و تباهى تعبير شده؛ مثل اين كه انسان راه را گم كند و با سير و حركت خود به مقصد نرسد. گاهى زيان ديدن انسان در كسب و تلاش، به جهت ناآزمودگى در كار است و يا به جهت ناآشنايى به راه، و يا به دليل عوامل ناخواسته ديگر است. اميد اين كه اين زيان و خسران برطرف گردد وجود دارد، چون اميد مى‌رود كه زيان كار بيدار گردد و كارش را از سر گيرد و از دست رفته را باز گيرد و گذشته را جبران سازد. اما گاه مى‌شود كه انسان زيان مى‌بيند و خود مى پندارد كه سود برده است؛ ضرر مى‌كند و بر اين باور است كه چيزى جز نفع عايدش نشده است. اين بدترين خسران و زيان است كه اميدى به برطرف شدنش نيست.

وظيفه انسان در دنيا تنها تلاش براى سعادت است و نبايد جز آن خواسته اى داشته باشد. اگر در مسير حق قرار گرفت و به هدف دست يافت، به سعادت واقعى رسيده است، و اگر از مسير منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زيان ديده است و لكن اميدى به


1. كهف (18)، 103، 104.

نجات او هست. اما اگر از مسير حق منحرف شد و به غير حق دست يافت و بر آن پافشارى كرد و هرگاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت، نفسش پرده اى بر آن كشيد و او را به بزرگ بينى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت، چنين فردى زيان كارترين افراد در عمل و تلاش است؛ چرا كه اميدى به برطرف شدن زيان و خسران او نيست و انتظار نمى‌رود به سعادت برسد.»1

با توجه به اين كه از جمله فوايد محاسبه نفس اين است كه انسان به لغزش هاى خود پى مى‌برد و در صدد برطرف ساختن آن‌ها بر مى‌آيد و نمى گذارد كه آثار تكوينى گناه در روح او باقى بماند و در نتيجه در عالم قيامت هم حساب رسى اعمال و كردارش دشوار نخواهد بود و شرمنده و سرافكنده و حسرت زده نخواهد شد. اين حقيقت را پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، با دو تعبير كه لازم و ملزومند، بيان فرموده اند:

حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبَ فَهُوَ أَهْوَنُ لِحِسابِكَ غَداً؛2 قبل از آن كه به حساب تو رسيدگى شود، خود به حساب اعمالت برس، چرا كه اين محاسبه، حساب فرداى قيامت را آسان مى‌كند.

محاسبه اعمال در دنيا حساب روز قيامت را آسان مى‌كند و اگر انسان خود به حساب اعمالش برسد و در صدد علاج و جبران لغزش ها و انحرافات خود بر آيد حساب روز قيامت او سبك مى گردد. اما اگر چنين نكند، گناهان روى هم انباشته مى گردد و باعث افزون گشتن گرفتارى هايش در روز قيامت مى‌شود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در ادامه مى‌فرمايند:


1. الميزان، ج 3، ص 430.

2. بحارالانوار، ج 77، باب 4، روايت 3.

وَ زِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُوزَنَ و تَجَهَّزْ لِلعَرْضِ الأَكْبَرِ يَوْمَ تُعْرَضُ لاتَخْفى عَلَى اللّهِ خافِيَةٌ؛ و خويشتن را بسنج پيش از آن كه تو را بسنجند و براى عرضه به پيشگاه خداوند در روز رستاخيز آماده باش كه هيچ چيز بر خداوند پنهان نمى‌ماند.

ميزان و سنجش اعمال از باورهاى اعتقادى ما است و ما معتقديم كه در روز قيامت كفّه اعمال نيك و بد ما را با يكديگر مقايسه مى‌كنند. حال اگر ما خود به سنجش اعمالمان بپردازيم و بنگريم كه گناهانمان سنگين تر شده است، تلاش مى‌كنيم كه بارمان را سبك كنيم. اما اگر در مقام سنجش اعمال خويش بر نيامديم و گناهانمان را نسنجيديم و به تأثير آن‌ها بر روحمان پى نبرديم، روزى پاى ميزان الهى حاضر مى‌شويم و آن جا رسوا و دچار حسرت مى گرديم.

كيفيت محاسبه نفس

چنان كه گفتيم، آيات و روايات فراوانى در زمينه محاسبه نفس وارد شده، اما در كمتر جايى به تفصيل كيفيت محاسبه نفس ذكر شده است. در اين خطبه حضرت كيفيت حساب رسى اهل ذكر بر اعمال خويش را به تفصيل بيان مى‌كنند و مى‌فرمايند:

فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِى مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِينَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلى كُلِّ صَغِيرَة وَ كَبِيرَة أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فِيهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهِمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الاِْسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِيجاً وَ...؛ اگر در انديشه

خود اهل ذكر را مجسم مى‌كردى و مقام هاى ستوده و جايگاه آن‌ها را آشكارا مى‌نگريستى، خود مى‌ديدى كه آنان فارغ از همه هياهوها و زياده طلبى هاى دنيا خواهان، نامه هاى اعمال خويش را گشوده اند و براى حساب رسى آماده شده اند تا كوتاهى هاى خويش را جبران كنند. آنان در اين انديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه بدان فرمان داده شده اند كوتاهى كرده اند و يا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بوده اند مرتكب گرديده اند. آنان هنگامى‌كه كوتاهى هاى خود را تك تك مى‌نگرند و در فرجام هر يك تأمل مى‌كنند، بارى سنگين را بر دوش خود مى‌بينند كه توان برداشتنش را ندارند.

اگر انسان كوتاهى ها و گناهانش را يك جا در نظر گيرد، شايد سنگينى آن‌ها را احساس نكند، اما وقتى كه تك تك آن‌ها را ملاحظه كرد و تبعات منفى دنيوى و اخروى آن‌ها را در نظر گرفت، شديداً پشيمان و سرافكنده مى‌شود. گاهى سخنى، زندگى گوينده و يا شخص ديگرى را دگرگون مى‌كند. گاه انسان سخنى مى گويد كه اميد و نشاط را از مخاطب مى گيرد و او را از راه و كارى كه برگزيده منصرف مى‌سازد، و چه بسا سخنى اميد مى‌آفريند و سرنوشت كسى را عوض مى‌كند و او را به زندگى اميدوار مى‌نمايد. از اين رو نبايد هيچ لغزشى، و از جمله سخنان نسنجيده را سبك بشماريم.

هنگامى‌كه اهل ذكر سنگينى بار گناهان و كوتاهى هايى را بردوش خود حس كردند كه توان برداشتن آن را ندارند، گريه امانشان نمى‌دهد و از شدت پشيمانى و در مقام اعتراف به پيشگاه خداوند فرياد بر مى‌آورند و

بى تابى مى‌كنند. اما به ناگاه مى‌نگرى كه فرشتگان خدا آنان را كه به حق نشانه هاى هدايت و چراغ هاى روشن گر تاريكى ها هستند در برگرفته اند و آرامش بر دل هايشان نازل مى‌كنند. «سكينه» لطف و آرامش خاصى است كه وقتى بندگان خوب خدا دچار اضطراب و نگرانى مى‌شوند و بلاها آنان را احاطه مى‌كند، خداوند آن را بر دل آن‌ها نازل مى‌كند تا آن اضطراب ها و نگرانى ها از دل آنان زايل گردد و اميد و آرامش جايگزين آن شود. به جز روايات، در قرآن، در چند آيه، نزول سكينه الهى بر دل مؤمنان، و از جمله پيامبر(صلى الله عليه وآله) مطرح شده است. از جمله، در شبى كه پيامبر مى‌خواستند از مكه به مدينه هجرت كنند و خطر مشركان كاملا مشهود بود و هر لحظه ايشان را تهديد مى‌كرد، خداوند «سكينه» بر قلب پيامبر نازل كرد و به ايشان آرامش بخشيد. خداوند در اين باره مى‌فرمايد:

إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها...؛1

اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد: هنگامى‌كه كسانى كه كفر ورزيدند او را [از مكه] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار[ثَور] بودند، وقتى به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار كه خدا با ما است» پس خدا آرامش خود را بر او فرستاد و او را با سپاهيانى كه شما آن‌ها را نمى‌ديديد تأييد كرد.


1. توبه (9)، 40.

جايگاه و حالات معنوى اهل ذكر

وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِى مَقْعَد اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِيهِ...؛

درهاى آسمان و عالم ملكوت به روى آنان گشوده شده است و آنان از تنگناى خاكدان زمين به سوى نور و ملكوت و فراخناى عالم قدس الهى پرواز مى‌كنند و به مقام و جايگاهى ارزشمند كه خدا براى آنان مهيا كرده گام مى‌سپارند، مقامى‌كه خداوند در آن، با نظر رحمت و لطف به آنان مى‌نگرد.

اين مقام همان مقام پرهيزگاران در بهشت است:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّات وَ نَهَر. فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر؛1

در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ ها و نهرها، در قرارگاه راستين، نزد پادشاهى توانايند.

آرى، آنان به جهت تلاش و كوشش و سعى بليغ خود در خودسازى و مداومت در ذكر خدا و رسيدگى به اعمال خويش و ملامت كردن نفس سركش خود و مهار كردن آن و طلب مغفرت از محضر خداى بخشنده، به جايگاهى رفيع در عالم آخرت مى‌رسند. جايگاهى كه در دنيا نيز بهره هايى وافر از آن نصيبشان مى گردد و از تماشا و مشاهده آن لذتى وصف ناپذير مى‌برند و اشتياقشان در انس با حضرت حق افزون و افزون تر مى گردد. تلاش گران سنگ آنان خشنودى و رضايت خدا را در پى دارد و منزلت آنان مورد ستايش پروردگار عالم قرار مى گيرد. آنان رايحه لطف و


1. قمر (54)، 54ـ55.

رحمت الهى را استشمام مى‌كنند و روحشان با خنكاى نسيم رحمت الهى آرامش و تسكين مى يابد و دست به دعا بر مى‌دارند و از خداوند آمرزش و نزول بيشتر باران رحمتش را مى‌خواهند.

راستى مؤمنان پاك باخته در آن هنگام كه رضايت الهى را درك مى‌كنند چه احساسى دارند؟ ما كه دركمان از محسوسات و مشهودات حسى فراتر نمى‌رود، چگونه مى‌توانيم لذت چشيدن رضايت الهى را به تصوير كشيم؟ پس چاره اى جز اين نداريم كه براى بيان شعاع بسيار ضعيفى از آن احساس، به تمثيل و تشبيه روى آوريم.

همگان كمابيش جايگاه و عظمت امام راحل(رحمه الله) را تا حدودى مى‌شناسيم. به خصوص كسانى كه ايشان را از نزديك درك كرده اند و ساليانى افتخار شاگردى ايشان را داشته اند با شخصيت ايشان بهتر آشنا هستند. حال با توجه به عظمت و جايگاه امام، تصور كنيد اگر كسى در محل كار خود مشغول كار و انجام وظيفه بود و ناگاه امام را در برابر خود مى‌ديد كه لبخند رضايت بر لب دارد، چه لذت و سرورى براى او پديد مى‌آمد؟ بى شك از شدت شادمانى از خود بى خود مى‌شد و سر از پا نمى‌شناخت و قادر نبود عمق احساس و لذتى را كه به كامش نشسته بر زبان آورد. و اگر لحظه اى وجود مقدس امام زمان عجل الله فرجه الشريف را با لبخند رضايت آميزى در كنار خود ببيند چه احساسى خواهد داشت؟! اين در حالى است كه امام فقط بنده اى از بندگان خاص خدا است؛ حال اگر كسى به مقام درك رضايت الهى نايل گردد چه احساسى خواهد داشت؟! بى ترديد درك رضايت الهى چنان لذت و سرورى در بنده پديد مى‌آورد كه

اگر پس از سال ها كه گرفتار بدترين عذاب ها و شكنجه ها بوده، اين احساس و درك براى او رخ دهد، همه آن عذاب ها و ناراحتى ها را فراموش مى‌كند و وجودش سراسر شادمانى و سرور مى گردد و ذره اى غم و اندوه در او باقى نمى‌ماند.

رَهَائِنُ فَاقَة إِلى فَضْلِهِ وَ اُسَارى ذِلَّة لِعَظَمَتِهِ، جَرَحَ طُولُ الاَْسى قُلُوبَهُمْ، وَ طُولُ الْبُكَاءِ عُيُونَهُمْ...؛

آنان در گرو نياز به فضل خدا هستند و اسيرانى اند كه در برابر عظمت پروردگار احساس خوارى دارند. هنگامى‌كه بر كرده هاى خود مى‌نگرند، تأسف مى‌خورند كه چرا كوتاهى كردند و مرتكب مكروهات گرديدند و كمتر به انجام مستحبات پرداختند. اين اندوه هاى طولانى دل هايشان را مجروح مى‌سازد و ريزش پيوسته اشك، چشمهايشان را مجروح مى گرداند.

از بنده اى كه ياد و توجه به خدا پرده هاى ظلمت و تاريكى را از برابر ديدگان دلش فرو نشانده و حقايق اصيل هستى را به او نمايانده است جز اين هم انتظار نمى‌رود. او هنگامى‌كه كوتاهى هاى خود را مى‌بيند و به حقارت و خردى خويش در برابر عظمت بى پايان الهى واقف مى گردد، بايد هم از خود بى خود شود و به ملامت و سرزنش نفس خود بپردازد و پيوسته هم نشين غم و اندوه و گريه گردد. اگر ما بر كردار خود تأسف نمى‌خوريم و در جفاى به خويش و حرمان از رحمت و لطف الهى و عنايات او، اندوه و غم به دل راه نمى‌دهيم و سعى نمى‌كنيم كه با باران گريه، دل و وجود خود را از ناخالصى ها و پلشتى ها پاك سازيم، بايد در پى معالجه نفس بيمارِ خود

باشيم. سيره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و اولياى خدا اين بوده كه پيوسته در فراق يار مى گريستند و اندوه و غمى‌طولانى در دل داشتند و در پيشگاه خداوند پيشانى خضوع بر زمين مى‌ساييدند:

إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً. وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً. وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً؛1

كسانى كه پيش از [نزول ] آن [قرآن] به آن‌ها دانش داده شده، چون [اين آيات] بر آنان خوانده مى‌شود، سجده كنان به خاك مى‌افتند و مى گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است» و آن‌ها بر روى زمين مى‌افتند و مى گريند و [تلاوت اين آيات همواره] بر خشوعشان مى‌افزايد.

لِكُلِّ بَابِ رَغْبَة إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ يَدٌ قَارِعَةٌ، يَسْأَلُونَ مَنْ لاتَضِيقُ لَدَيْهِ الْمَنَادِحُ وَ لاَ يَخِيبُ عَلَيْهِ الرَّاغِبوُنَ...؛

دست آنان همواره به سوى درهاى رحمت خدا دراز است و از كسى درخواست مدد و يارى دارند كه هيچ گاه درهاى لطفش به روى بندگان بسته نيست. به كسى كه از او درخواست كند، فزون تر از آنچه مى‌خواهد مى‌دهد و بخشش او را كاستى نيست و هرگز درخواست كنندگان از او نااميد نمى گردند.

پس اكنون اگر خير و صلاح خود را مى‌خواهى، شايسته است حساب خويشتن را برسى و بنگرى به لغزش ها و كوتاهى هايى كه از تو سرزده و در


1. اسراء، (17) 107ـ 109.

صدد جبران آن‌ها برآيى و با استغفار و توبه از ساحت رحمت الهى درخواست بخشش كنى. حساب رسى اعمال ديگران را فروگذار كه هم نفع و فايده اى براى تو ندارد و هم اين كه آنان كسى را دارند كه به رفتار و اعمالشان رسيدگى كند.

فصل قبلي

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org