قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس شانزدهم

 

 

مؤمنين رهيافته به يقين و باريابى به رضوان حق

‌‌‌‌‌‌

 

ـ بريدگى از دنيا نتيجه توجه به خدا

‌‌‌‌‌‌ـ رضاى الهى بزرگ‌ترين خواسته مؤمن

‌‌‌‌‌‌ـ كرامت، توفيق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن

 

 

 

 

مؤمن رهيافته به يقين و باريابى به رضوان حق

«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ يَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِيَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ يَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُهُ و يُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ يَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزيزِ الْكَريمِ الْحَبيبِ الْقَريبِ. فَتَطيرُ الرُّوحُ مِنْ اَيْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن وَ لا يَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَيْنَها وَ بَيْنَ اللّهِ تَعالى وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَيْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَيْن عِنْدَ الْعَرْشِ.

ثُمَ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيا؟ فَتَقُولُ:اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ، لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا. اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَيَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْيا وَ رُوحِكَ مَعى فَاَنْتَ بِعَيْنى سِرُّكَ وَ عَلانيَتُكَ. سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبَحْ فيها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْهُ.

فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِها عَنْ جَميعِ خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَىَّ. كَيْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَليلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعيفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَيِّتٌ اِنْ لم تُحْيِنى بِذِكْرِكَ وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَيْتُكَ.

اِلهى كَيْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ

الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ. فَقال اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَيْنى وَ بَيْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»

در ادامه حديث معراج، خداوند متعال حالات مؤمن در هنگام مرگ و ورودش به بهشت را، بيان مى‌كند:

«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ يَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِيَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ يَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُه»

هر گاه بنده (راه يافته به يقين) مرگش فرا رسد، فرشتگان با پيمانه‌اى از آب كوثر و پيمانه‌اى از شراب در دست، بر بالين او حاضر مى‌شوند و روح او را سيراب مى‌سازند تا سكرات و سختى مرگ براو اثر نگذارد.

‌‌‌مؤمنى كه در دنيا دنبال عمل به تكليف و وظيفه بود و دست از سعى و تلاش نمى‌كشيد و دنيا را محل آزمايش قلمداد مى‌كرد و بدانچه براو پيش مى‌آمد رضا مى‌داد و خوشى و ناخوشى دنيا در نظرش يكسان مى‌نمود، چرا كه همه چيز را در دست خدا مى‌ديد و معتقد بود خير و صلاح در چيزى است كه خدا پيش مى‌آورد؛ (چنين مؤمنى كه به يقين راه يافته) وقتى مى‌خواهد از جهان فانى رخت بربندد و روانه ديار باقى شود، فرشتگان با جامهايى از آب كوثر و شراب بهشتى بر بالينش حاضر مى‌شوند و در هنگام قبض روح، جامها را بدو مى‌دهند تا از آن بنوشد. وقتى از آب كوثر و شراب بهشتى نوشيد، همه سختى‌ها، مرارتها، نگرانى‌ها و سكرات مرگ را فراموش مى‌كند. آن آب و شرابى كه به بهشتيان مى‌نوشانند، به مانند نوشيدنى‌هاى دنيا نيست كه فقط تشنگى جسم را برطرف سازد، بلكه با نوشيدن آن تشنگى روح و جان نيز برطرف مى‌گردد.

«و يُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ يَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزيزِ الْكَريمِ الْحَبيبِ الْقَريب»

او را به بشارت بزرگى مژده مى‌دهند و به او مى‌گويند: تو پاك هستى و منزلگاه تو نيز پاك است. تو بر عزيز كريم كه دوست و نزديك به توست، وارد مى‌شوى.

‌‌‌تو به پيشگاه عزيزى وارد مى‌شوى كه از ذلت، كوچكى و ناتوانى به دور است و همه چيز نشانه‌اى است از قدرت بى‌كرانه او. مسلّماً پذيرايى آن محبوب، كريمانه و برخاسته از كرم بى‌نهايت اوست. حال كسى كه مى‌خواهد بر محبوبش وارد شود چه حالى دارد و با چه شوقى بر او وارد مى‌شوى؟ آيا وقتى به روح بشارت مى‌دهند بر محبوبت وارد مى‌شود، ديگر علاقه‌اى به ماندن در دنيا دارد؟ آيا سختى‌ها و گرفتارى‌هاى دنيا براى او معنا خواهد داشت؟

«فَتَطيرُ الرُّوحُ مِنْ اَيْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْن»

پس روح او از دست فرشتگان پرواز مى‌كند و در كمتر از يك چشم بر هم زدن به سوى خدا صعود مى‌كند.

‌‌‌فرشتگان به هنگام قبض روح كافران و منافقان، با عذاب و شكنجه و سرسختى جان آنها را مى‌گيرند، ولى در هنگام قبض روح مؤمن، نه تنها با سختى جان او را نمى‌گيرند، بلكه آنچنان راحت و با ملاطفت جان او گرفته مى‌شود كه از دست آنها به سوى محبوب پرواز مى‌كند.

«وَ لا يَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَيْنَها وَ بَيْنَ اللّهِ تَعالى»

بين او و خداوند متعال، همه حجابها و پرده‌ها برطرف مى‌گردد.

‌‌‌(به معنى و مفهوم اين حجاب و پرده‌ها، در كتابهاى عرفانى اشاره شده؛ ولى به اجمال مى‌توان گفت: بنده در آن حال، فاصله و مانعى بين خود و خدا احساس نمى‌كند).

«وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَيْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَيْن عِنْدَ الْعَرْش»

خداوند مشتاق اوست و آن روح، كنار چشمه‌اى نزديك عرش مى‌نشيند.

‌‌‌زهى مايه سعادت براى مؤمن صالح و شايسته كه در آن حال كه خدا مشتاق اوست به پيشگاهش راه مى‌يابد و با او ملاقات مى‌كند. وقتى بر سر چشمه‌اى در كنار عرش مى‌نشيند، به مانند مسافرى است كه راهى دراز را پشت سر گذاشته است و بعد از تحمل سختى و خستگى راه و گرما و سرما، براى استراحت به كنار چشمه آب مى‌رود و تمام سختى و خستگى‌ها را از تن دور مى‌سازد. آنگاه كه در كنار چشمه مى‌نشيند، خداوند با او هم‌سخن مى‌شود و به او مى‌گويد:

‌‌‌‌‌‌«ثُمَ يُقالُ لَها: كَيْفَ تَرَكْتِ الدُّنْيا؟» چگونه دنيا را ترك كردى؟

‌‌‌معمولا بعد از احوال‌پرسى، به مسافرى كه از سفر برگشته مى‌گويند: در سفر چه خبر بود؟ اينجا نيز خدا مى‌فرمايد: وضعت در دنيا چگونه بود؟ در آنجا بنده در جواب دادن، بايد دقت كند، چرا كه انسان به پيشگاه خدا راه يافته است و آنجا جاى تعارف نيست و اگر بخواهد سر سوزنى خلاف بگويد، به او اجازه سخن گفتن نمى‌دهند. آنجا جاى اغراق و مبالغه گويى نيست، چرا كه هيچ چيز از خدا پوشيده نمى‌ماند. پس آنچه بنده مى‌گويد حق است:

«يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لاّيَتَكَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا»(1)

روزى كه روح القدس با همه فرشتگان در صف ايستاده‌اند و هيچ‌كس سخن نگويد جز كسى كه خداوند مهربان به او اجازه دهد و سخن راست بگويد.

بريدگى از دنيا نتيجه توجه به خدا

‌‌‌اينجاست كه روح مؤمن در جواب خدا مى‌گويد:

«اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْيا، اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْك»

خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنيا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا خلق كردى، از مقام تو ترسان بودم.

‌‌‌آن مؤمن به جواب تنها اكتفا نمى‌كند، بلكه به عزت و جلال خدا سوگند مى‌خورد كه از دنيا بى‌خبر است، يعنى ممكن است انسان زندگى كند و به وظايف و امور زندگى خود بپردازد، ولى دلش با دنيا نباشد و گويا از آن بى‌خبر است. برخى از افراد بر اثر غم و اندوه و مصيبت و يا شوق و اشتياق به ديدار محبوب، لحظات و ساعاتى بر آنها مى‌گذرد، و خبر ندارند كجا هستند و چه مى‌كنند! با اينكه كارهايشان را درست و بجا انجام مى‌دهند، ولى به آن توجهى ندارند.

‌‌‌در دنيا، توجه مؤمن اهل يقين، به مسائل و كارهاى دنيا سطحى است، آن گونه كه هنگام پرداختن به آنها، آن مسائل مثل موج آرامى است كه بر سطح استخر مى‌گذرد و به عمق آن راه نمى‌يابد. مسائل دنيا بسان موج كوتاهى است كه بى‌شتاب از روى دل انسان مؤمن مى‌گذرد و به


1ـنباء/38

درون جان او سرايت نمى‌كند، چرا كه دلش در جاى ديگر است و از ته دل خبر نمى‌شود كه چه گذشت، لذا در پيشگاه خداوند قسم مى‌خورد كه من از دنيا بى‌خبرم. بر خلاف دنيا گرايان كه علاقه به دنيا در عمق دلشان نفوذ كرده، بلكه در دل آنها جز شهوت و لذت‌جويى و آرزوهاى دور و دراز چيز ديگرى وجود ندارد.

«فَيَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْيا وَ رُوحِكَ مَعى. فَاَنْتَ بِعَيْنى سِرُّكَ وَ عَلانيَتُك»

خداوند مى‌فرمايد: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنيا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشكار و نهانت را مى‌دانم.

‌‌‌چطور ممكن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فكر تهيه خوراك، پوشاك و ساير احتياجات خود باشد، اما از ته دل به جاى ديگرى توجه داشته باشد! اگر رسيدن به چنين مقامى ممكن‌است، چرا ما سعى نمى‌كنيم، حتى براى لحظه‌اى به زخارف دنيا دل نبنديم و به امور پست و بى‌ارزش دنيا پشت‌پا بزنيم و دل به خدا بسپاريم؟

رضاى الهى بزرگترين خواسته مؤمن

«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فيها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْه»

هر چه مى‌خواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. اين بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزين، و اين جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.

‌‌‌گويا آزمايش ديگرى پيش آمده است، محبى بعد از يك عمر تلاش، در راه رسيدن به محبوب و اشتياق ديدار او، اكنون به آرزوى خود رسيده است. خدا به او مى‌گويد: بنده من، چنين جايگاهى را براى تو فراهم ساختم، اكنون بهشت در اختيار توست، هر جا مى‌خواهى برو، هر خواسته‌اى دارى بيان كن، تا به تو بدهم. شايد اگر ما مى‌بوديم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زيبا و نعمتهاى بهشتى و خوراكى‌ها و نوشيدنى‌ها مى‌افتاد، مى‌گفتيم: از آن ميوه‌ها و نعمتها در اختيار ما بگذاريد!

‌‌‌(در جمله فوق خداوند از بنده‌اش مى‌خواهد كه در خواست و تمناى خود را بيان كند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد: درخواست درباره چيزى است كه انسان يا اطمينان دارد كه مى‌تواند بداندست يابد و يا ظن قوى دارد. اما در مورد چيزى كه انسان اطمينان دارد به آن نمى‌رسد، آرزو به كار مى‌رود. خدا مى‌فرمايد: درخواست كن و بالاتر از آن هر آرزويى دارى بيان كن تا به تو عطا كنم).

‌‌‌بنگريد روح آن مؤمن اهل يقين به چه مقامى رسيده است و چه جوابى مى‌دهد:

«فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَيْتُ بِها عَنْ جَميعِ خَلْقِك»

خداوندا؛ تو خود را به من شناساندى و با شناخت تو از همه خَلقت بى‌نياز شدم.

‌‌‌خدايا وقتى به عظمت تو پى بردم، ديگر بهشت را مى‌خواهم چه كنم؟ (من با شناختن تو از همه چيز بى‌نياز شدم و مگر در مقابل تو چيزى قابل عرضه و توجه هست؟)

كرامت، توفيق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن

«وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما يُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَى»

قسم به عزت و جلالت، اگر رضاى تو در آن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به فجيع‌ترين وضع كشته شوم، در نزد من رضاى تو از هر چيزى بهتر است.

‌‌‌وقتى اين جملات را بيان مى‌كند، به مانند كسى كه بلند پروازى كرده است و ادعاى سنگينى دارد كه به نظر مى‌رسد از بنده عاجزى ساخته نيست و گويا توهّم مى‌گردد اين ادعا موجب خودپسندى او گشته است، براى اينكه تفهيم كند اين ادعا تنها براى اين است كه رضاى خدا را بر هر چيز ديگر ترجيح مى‌دهد، نه اينكه به عجب و خودپسندى مبتلا گرديده، عرض مى‌كند:

«كَيْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَليلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى»

چگونه به خود مغرور شوم؟ و حال اينكه اگر رفتار كريمانه تو نبود من ذليل مى‌بودم.

‌‌‌آنچه گفتم كه جز به تو توجه ندارم و رضاى تو برايم از همه چيز ارزشمندتر است، به

واسطه كرامت و توفيق توست و اگر نبود كرامت تو و اگر آن كرامت را تاحال در من باقى نمى‌داشتى، من از خود چيزى نداشتم تا ارائه دهم و بنده ذليلى بيش نبودم.

«وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعيفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَيِّتٌ اِنْ لم تُحْيِنى بِذِكْرِك»

و اگر كمكم نمى‌كردى من شكست خورده بودم و اگر تقويتم نمى‌كردى ضعيف مى‌بودم و اگر به ياد خود مرا زنده نگه نمى‌داشتى، من مرده بودم.

‌‌‌بدون يارى تو من توانايى مبارزه با نفس و شيطان را نمى‌داشتم و شكست مى‌خوردم. عبارت اخير در اين فراز، بسيار پر معناست: «اگر تو مرا به ياد خود زنده نمى‌داشتى، مرده‌اى بيش نبودم» علاوه بر اينكه اين جمله اشاره دارد كه تو به من حيات بخشيدى، به مطلب بسيار مهمى نيز اشاره دارد و آن اينكه حيات بنده مؤمنِ داراى يقين كه به مراتب عالى كمال دست يافته، از سنخ حياتهاى مادى كه ما مى‌شناسيم و تنها با اكسيژن و تنفس و تغذيه حفظ مى‌گردد، نيست؛ بلكه آن حيات تنهابا ياد خدا پايدار مى‌ماند. عيش و زندگى قلب و دل، به ياد و ارتباط با خداست و اگر اين ارتباط نباشد، گرچه حيات حيوانى دارد، ولى قلب و روح انسان مرده است و در نتيجه حيات انسانى ندارد. در اين باره خداوند مى‌فرمايد: «لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيّاً...»(1)

‌‌‌(اين كتاب ذكرالهى و قرآن روشن خداست)تا هركه زنده (دل)است پند گيرد.

‌‌‌تا دل حيات نداشته باشد، از معارف الهى و توجهات قلبى به خدا بهره‌مند نمى‌شود. بنابراين «اهل يقين» احساس مى‌كند از ارتباط با خدا حيات يافته، آنهم حياتى كه در عالى‌ترين مرتبه است؛ يعنى حيات و زندگى در محضر خدا، و او اين حيات را عطيه خدا مى‌داند.

«وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَيْتُك»

خدايا؛ اگر پرده پوشى تو نبود اولين بار كه گناه مى‌كردم، رسوا مى‌شدم (تو بر كار زشت من پرده افكندى و اجازه دادى اصلاح شوم و توفيق دادى تا تو را بندگى كنم).

«اِلهى كَيْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَة»


1. يس/70.

خدايا؛ چگونه رضاى تو را نطلبم در حالى كه تو عقل مرا كامل ساختى تا تو را شناختم و نيز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهى (منكر) و نور را از ظلمت و علم را از جهالت باز شناختم.

‌‌‌خدايا؛ مطلوب حقيقى من رضاى توست و الا بهشت و نعمتهاى بهشتى در مقابل تو ارزشى ندارد، و ارزش آنها از اين جهت است كه هديه توست. خدايا، اگر عقلم را كامل نمى‌ساختى تا تو را بشناسم و ارزش قرب به تو را درك كنم، من نيز مثل ديگر حيوانات به دنبال چشم‌چرانى و شهوت‌رانى مى‌رفتم. به پاس توفيق تو، عقلم كامل گرديد و تو را شناختم و از شهوات و لذتهاى دنيا چشم پوشيدم. پس اگر رضاى تو را نخواهم، دنبال چه چيزى بروم و مگر چيزى بالاتر از رضاى تو يافت مى‌شود كه من طلب كنم؟

‌‌‌(به يقين اين گفت و شنود شيرين‌تر و دل‌نشين‌تر از آن است كه در لفظ بگنجد و آنچه با الفاظ بيان شده، مرحله تنزل يافته آن گفت و شنود، و اشاره‌اى است به حالاتى كه روح در آن مقام داراست). وقتى سخن به اينجا مى‌رسد خداوند مى‌فرمايد:

«وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَيْنى وَ بَيْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»

قسم به عزت و جلالم كه هيچگاه بين من و تو حجابى نيست، آرى من با دوستان خود چنين رفتار مى‌كنم.

****

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org