- مقدمه
- درس اول:مقام رضا و توكّل
- درس دوم:منزلت توكل و رضايت به قضاى الهى
- درس سوم:محبت الهى و راه رسيدن به آن
- درس پنجم:خصلتهاى رهيافته گان به بهشت و ميراث گرسنگى و سكوت
- درس ششم:لزوم توجه به نماز و درك حضور خداوند
- درس هفتم:امتيازات اولياى الهى
- درس هشتم:لزوم دوستى و محبت به فقرا و مستمندان
- درس نهم:عدم تبعيت از خواهش هاى نفسانى
- درس دهم:نكوهش دنيا و دنياگرايان
- درس يازدهم:اوصاف اهل آخرت(1)
- درس دوازدهم:اوصاف اهل آخرت(2)
- درس سيزدهم:اوصاف اهل آخرت(3)
- درس چهاردهم:مقام و معرفت زاهدان
- درس پانزدهم:نقش ارزشى روزه و سكوت
- درسشانزدهم:مؤمنين رهيافته به يقين و باريابى به رضوان حق
- درس هفدهم:ويژگى هاى زندگى گوارا و پايدار
- درس هجدهم:موفقيت در آزمون الهى، و عنايات ويژه خداوند
- درسنوزدهم:مقام عابدان و رسولان الهى و نقش عقل مندى، ياد خدا و گريز از غفلت
- درس بيستم:چگونگى محبت به خدا
درس سوم
محبت الهى و راه رسيدن به آن
ـ طريق وصول به محبت الهى
محبت الهى و راه رسيدن به آن
«يا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَحابّينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَقاطِعينَ(1) فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَواصِلينَ فيّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتَوَّكِّلينَ عَلَىَّ وَ لَيْسَ لَِمحَبَّتي عَلَمٌ وَ لا نِهايَةٌ وَ كُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، ميفرمايد: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (اين وجوب از قبيل وجوب تكليفى نيست، بلكه ثبوت قطعى محبّت خدا را ميرساند):
دسته اول: كسانى كه يكديگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: كسانى كه براى من از دوستى وارتباط با كسانى كه نميپسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع كنند. به ديگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بين آنها برقرار شد، به انگيزه عشق به خدا چنين پيوند و ارتباطى را قطع كنند.
دسته سوم: افرادى كه به جهت من با يكديگر رابطه برقرار كنند (و اگر چنانچه كدورت و تيرگى بينشان وجود دارد، آن را فراموش كنند و در ايجاد ارتباط و پيوند همه جانبه تلاش و همت نمايند.)
دسته چهارم: گروهى كه بر من توكل داشته باشند.
پيداست كه خداوند در مقام برانگيختن افراد به سوى كارهايى است كه موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته كسى برانگيخته ميشود كه به خداوند محبّت داشته باشد، نه آنكه
1- در نسخه ارشادالقلوب ديلمى، (باب 54) «المتعاطفين» ضبط شده است.
بى تفاوت و غافل باشد. براى كسى كه واقعاً به محبّت خداوند دست يافته است، محبّت خداوند نزد او بيشتر ارزش دارد از كسى كه در بيابان راه را گم كرده و زاد و توشهاش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار ميكشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بيابان و گمراهى نجات دهند. چون كسى كه در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنياست و آرزو دارد چند روز ديگر زنده بماند، ميخواهد راه را پيدا كند تا چند صباحى ديگر در اين دنيا زندگى كند و اين هرگز قابل مقايسه با ارزش و اهميّت محبّت خدا به بندهاش نيست كه از هر جهت مفيد و ثمربخش و سازنده و در عين حال جاودانه است.
پر واضح است كه بشر تلاش ميكند تا در اين دنيا محبّت ديگران را به خود جلب كند، و البته همتها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند كه در دل مردم جاى گيرند، ديگران به آنها محبّت و عنايت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به اين نوع محبّت بسنده نميكنند و در تكاپوى كسى هستند كه محبّتش بيش از همه جهان، فايده و ارزش دارد و براى تحصيل و دست يابى به آن از همه چيز و همه دنياى خود ميگذرند. ولى افسوس كه جز براى اندكى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهميّت محبّت خدا، به نوبه خود درجهاي از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با اين حد از معرفت، ما دچار جهل مركّب نشدهايم. حال وقتى تا اين حد اين معنا را درك كرديم، بايد در جهت تحصيل چنين امر عظيم و ارزش مندى همّت گماريم و در اين راه از همه امكانات خود بهره جوييم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پديد آيد.
اينكه در اين حديث شريف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتي لِلْمُتحابين فيّ» (كسانى كه يكديگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب ميگردد)، بدان جهت است كه دوست داشتن يكديگر در واقع محبّت ورزيدن به خداست، چه آن كه دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبيعى است اگر محبّت به كسى يا چيزى تعلق گرفت به متعلقات او نيز سرايت خواهد كرد، اگر كسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزديكان او نيز علاقه مند است و اين از آثار تكوينى محبّت است، زيرا نميتوان به كسى محبّت داشت، اما
نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از اين رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر كه به خدا نزديكتر است، بيشتر محبّت خواهد ورزيد ولذا چنين افرادى در وهله اول بهوجود مقدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) محبّت مىورزند و سپس به شيعيانى كه به آنها نزديكترند و راه آنان را بهتر از ديگران پيمودهاند و به دستورات و فرامين آنها بيش از ديگران عمل ميكنند.
طريق وصول به محبّت الهى
هر كس بر اساس ايمان به خدا، به ديگران محبت داشته باشد و ديگرى را به جهت عبوديت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهيزگاريش، دوست بدارد، بايد به خود اميدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسيلهاي است كه انسان را به راه خدا ميكشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور ميكند باز ميدارد. افزون بر اين، با عمل خويش، محبّت خداوند را تحصيل خواهد كرد و به آرزوى ديرينه خود دست مييابد؛ زيرا تنها آرزوى هر محب اين است كه محبوبش نيز به او محبّت داشته باشد. بدين جهت خداوند، در قرآن كريم درباره تحصيل محبّت الهى و يا اينكه چگونه انسان ميتواند محبوب خدا شود، ميفرمايد.
«اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(1)
اگر خدا را دوست داريد پس از دستورات من پيروى كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.
حال اگر كسى در تكاپوى وصول به محبّت الهى است طريق آن، تمسك به راه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است، بايد راه او را تعقيب كرد تا همانگونه كه او حبيب الله است و خدا او را دوست ميدارد، با پيروى او، شعاعى از محبّتى كه خدا به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دارد به ما نيز بتابد. بنابراين يكى از مهمترين راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزديك با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شايد بتوان گفت، ساير محبّتهاى خدا در سايه محبّتى است كه به اين محبوبش دارد. اين سخن گزافى نيست؛ چرا كه همه موجودات امكانى در موجودى كه از همه كامل تر است جمعند، بالطبع چنين موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار ميگيرد.
1- آل عمران/29.
پس بايد سعى كرد دوستى با ديگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و بايد افرادى را كه پيوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قويتر است شناسايى كرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.
از سوى ديگر، حتى المقدور بايد ملاك محبّتهاى دنيوى و جاذبههايى را كه تنها مربوط به اين جهان است، از دلمان دور سازيم، چون اگر بر سر امور دنيوى و لذّتهاى دنيوى و ملاكهاى ارزشى آن، به يكديگر محبّت كنيم، دل ما مملوّ از محبّتهايى خواهد شد كه از سنخ محبّت دنيوى است و ديگر جايى براى محبّت الهى باقى نميماند.
انسان بطور طبيعى به چيزى كه داراى كمال است، علاقه مىورزد، ولى اگر توجهاش به چيز كامل ترى جلب گرديد، رفته رفته از امور فروتر، چشم ميپوشد و محبّت آنها از دلش خارج ميشود. براى اينكه محبّتهاى الهى به دل انسان راه يابد و محبّتهاى دنيوى رخت بربندد، بايد كمالى را كه فراى دنيا و امور دنيايى است، شناخت و پى برد كه سرچشمه و مبدء همه كمالات؛ كمالات را در حد بى نهايت داراست و هر جمال و كمالى كه موجب محبّت و علاقه ميشود، در حد بى نهايت در او وجود دارد.
از آنجا كه در ابتدا معرفتهاى ما از طريق امور مادى به دست ميآيد، در آغاز آفرينش و شروع زندگى و نيز درگذر آن، به امور دنيوى بيشتر تعلق داريم. گرچه انسانهاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهايشان رنگ دنيايى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونهاي هستيم كه در ابتدا امور مادى و لذايذ دنيوى، توجه ما را جلب ميكند و براى كنار نهادن اين روحيه و توجه به امور معنوى و ارزشهاى الهى، بايد به وسايطى چنگ زنيم كه ارتباط ما را با خدا تقويت ميكنند.
پس دوستى و محبّت ما به ديگران، بايد براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنيوى را نبايد به گونهاي مدّنظر قرار داد كه از انگيزه و هدف اصلى خود غافل بمانيم. از اينرو بايد رابطه خود را با اولياى خدا تقويت كنيم، تا به محبّت الهى دست يابيم، زيرا بين محبّت خدا و محبّت به اولياى خدا نوعى رابطه است كه هر كدام تقويت شود در ديگرى اثر ميگذارد، و ايجاد شكاف و جدايى بين آنها امكان ناپذير است، بلكه همواره بينشان پيوند ناگسستنى
برقرار است، لذا در يكديگر تأثير متقابل دارند. يعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولياى خدا نيز فزونى ميگيرد و نيز اگر محبّت انسان به اولياى خدا زياد شد، محبّتش به خدا نيز بيشتر خواهد شد.
براى تقريب به ذهن به مثال زير توجّه كنيد:
محبّت به خدا نظير درخت و ريشه آن است و محبّت به اولياى خدا، نظير شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع كنيد، به جهت عدم تنفس به تدريج درخت خشك ميشود و از سوى ديگر اگر ريشه درخت را بزنيد، شاخه و برگهاى آن نيز خشك ميشود. از طرف ديگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از حرارت و نور و هوا، قوى تر شوند درخت نيز قوى ميشود و نيز اگر ريشه درخت به وسيله استفاده از مواد غذايى زمين قوى شود، شاخ و برگهاى درخت نيز قوّت ميگيرد. نظير اين رابطه متقابل، بين محبّت به خدا و محبّت به اولياى او نيز وجود دارد.
محبّت اولياى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر اين محبّت را تقويت كنيم، محبّت به خدا نيز تقويت ميگردد. (از آنجا كه با اولياى خدا از طريق حواسّمان تماس داريم: آنها را ميبينيم و صدايشان را ميشنويم و آنها همنوع ما هستند و بيشتر ميتوانيم درباره آنها بيانديشيم، اگر از راه محبّت به آنها وارد شويم، راه براى دست يابى به محبّت خداوند آسان ميگردد).
تجربه نشان داده است كه وقتى فضايل و كمالات پيامبر اكرم و ائمه اطهار(عليهم السلام) ذكر ميشود و سخن از معجزات و ارزشهاى الهى آنها به ميان ميآيد، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگيخته ميشود، تا آنگاه كه صفات و كمالات خداوند ذكر ميگردد. تا آنجا كه برخى گفتهاند: اصلا محبّت ورزيدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور كردهاند كه محبّت به خدا تعلق نميگيرد، چون ديدهاند، ذكر صفات و كمالات خداوند شوقى در آنها پديد نميآورد. ولى واقعيّت غير از اين است. سرّ اينكه محبّت به اولياى خدا زودتر در ما برانگيخته ميشود، اين است كه آنها با ما سنخيّت دارند و انسانند و تا حدّى در افق فهم و درك ما هستند، گر چه مراتب والاى اولياى خدا، با مراتب انسانهاى عادى قابل
مقايسه نيست. پس بهترين و ساده ترين راه براى محبّت ورزيدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آنها افزون گردد، محبّت ما به خدا بيشتر ميشود؛ البته به اين شرط كه آنها را از آن جهت كه دوست خدا هستند، دوست بداريم نه به جهت مقام و ثروت و امور ديگر دنيوى.
در اصول كافى از حضرت سجاد(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
«اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الاَْوَّلينَ والاْخِرينَ قامَ مُناد فَنادى يُسْمِعُ النّاسَ...»
وقتى، در روز قيامت، خداوند همه مردم را گرد آورد، منادى همه مردم را آواز ميدهد.
«فَيَقُولُ: اَيْنَ الْمُتَحابُّونَ فىِ اللّهِ»
منادى ميگويد: كجايند كسانى كه براى خدا به يكديگر محبّت كردند؟
«قالَ: فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَيُقالُ لَهُمْ: اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب...»
جماعتى از مردم برمىخيزند، به آنها گفته ميشود بدون حساب وارد بهشت شويد.
«قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ فَيَقُولُونَ: اِلى اَيْنَ؟»
فرشتگان با آنها برخورد ميكنند و ميگويند: كجا ميرويد؟
«فَيَقُولُونَ: اِلىَ الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب» آنها ميگويند: بدون حساب به سوى بهشت ميرويم.
«قالَ: فَيَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟»
فرشتگان ميگويند: شما چه صنفى از مردميد؟
«فَيَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ» آنها ميگويند: ما براى خدا دوست گزيديم.
«قالَ: فَيَقُولُونَ وَ اَىُّ شَىء كانَتْ اَعْمالُكُمْ؟»
فرشتگان ميگويند: اعمال شما چگونه بود؟
«قالوا: كُنّا نُحِبُّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ»
مىگويند: براى خدا دوستى ميكرديم و براى او دشمنى مىورزيديم.
«قالَ: «فَيَقُولُونَ: نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلينَ»(1)
1-اصول كافى (با ترجمه)، ج 3، (باب الحب فى اللّه و البغض فى اللّه)، ص 191.
فرشتگان ميگويند: چه نيكوست پاداش اهل عمل.
در ادامه حديث معراج خداوند ميفرمايد:
«و لَيْسَ لِمَحَبَّتى عَلَمٌ و لا نِهايَةٌ»
براى محبّت من حدّ و نهايتى نيست.
و نيز ميفرمايد:
«كُلَمّا وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً، رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
هرگاه نشانهاي را فرود آورم، متعاقباً علم و نشانه ديگرى براى آنها قرار ميدهم.
سرّ اين تعبير اين است كه در گذشته راههاى حادثه آفرين و خطرناكى وجود داشته كه از اعماق بيابانهاى وسيع و لم يزرع ميگذشته است، لذا براى هدايت و راهنمايى رهگذران، علامتهايى را نصب ميكردند، اگر با وزش طوفانها شنهاى بيابان به حركت آمده و جادّهها را ميپوشانيد، به وسيله آن علايم، راه اصلى را پيدا كرده و به سفر خود ادامه ميدادند. از اين رو از هر عَلَمى كه ميگذشتند، براى ادامه راه خويش، به نشانه ديگرى احتياج داشتند و بى آن نشانهها، توانايى ادامه حركت و نجات از حوادث احتمالى را نداشتند. لذا خداوند سبحان ميفرمايد: من تا آخر راه با آنان همراه بوده و آنها را از راهنمايى خويش محروم نميسازم: از هر عَلَمى كه بگذرند عَلَم و نشانه ديگرى فرا روى آنها قرار ميدهم تا از هدايت و راهنمايى من برخوردار باشند و بى راهه نروند.
آرى از عنايات ويژه ذات اقدس حق به اوليا و دوستان واقعى اش، توجّه و هدايت همه جانبه و دايمى اوست، به گونهاي كه آنان را از لغزش و تزلزل رهايى ميبخشد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org