- مقدمه
- درس اول:مقام رضا و توكّل
- درس دوم:منزلت توكل و رضايت به قضاى الهى
- درس سوم:محبت الهى و راه رسيدن به آن
- درس پنجم:خصلتهاى رهيافته گان به بهشت و ميراث گرسنگى و سكوت
- درس ششم:لزوم توجه به نماز و درك حضور خداوند
- درس هفتم:امتيازات اولياى الهى
- درس هشتم:لزوم دوستى و محبت به فقرا و مستمندان
- درس نهم:عدم تبعيت از خواهش هاى نفسانى
- درس دهم:نكوهش دنيا و دنياگرايان
- درس يازدهم:اوصاف اهل آخرت(1)
- درس دوازدهم:اوصاف اهل آخرت(2)
- درس سيزدهم:اوصاف اهل آخرت(3)
- درس چهاردهم:مقام و معرفت زاهدان
- درس پانزدهم:نقش ارزشى روزه و سكوت
- درسشانزدهم:مؤمنين رهيافته به يقين و باريابى به رضوان حق
- درس هفدهم:ويژگى هاى زندگى گوارا و پايدار
- درس هجدهم:موفقيت در آزمون الهى، و عنايات ويژه خداوند
- درسنوزدهم:مقام عابدان و رسولان الهى و نقش عقل مندى، ياد خدا و گريز از غفلت
- درس بيستم:چگونگى محبت به خدا
درس دوم
منزلت توكل و رضايت به قضاى الهى
ـ خيرخواهى خدا براى انسان
منزلت توكل و رضايت به قضاى الهى
«لَيْسَ شَىٌ عِندي اَفْضَلَ مِنَ التَّوكُّلِ عَلَىَّ وَ الرّضى بما قَسَمْتُ»
در درس گذشته درباره توكّل و اهميّت آن به تفصيل، به كندوكاو پرداختيم و اكنون در اين درس فراز ديگر روايت معراج را مورد بحث قرار مىدهيم.
خداى متعال براى بندگان خود، تقديراتى دارد و اين تقديرات گاهى موافق با خواسته آنهاست و به آن خرسند مىگردند و زمانى نيز از آن ناخشنود مىشوند. آنچه خداوند مىخواهد اين است كه به مقدّرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند و رضايت خدا را همواره بر رضايت خود مقدّم دارند و اين تقدير گاهى در امور تشريعى است و گاهى در امور تكوينى.
در امور تشريعى، همه انسانها موظّفند كه واجبات را انجام داده و محرّمات را ترك كنند، و اين خود رضايت به مقدرات تشريعى الهى است. البته همت گماردن به انجام واجبات و ترك محرمات، پايينترين مرتبه تقوا و به معناى مقدم داشتن رضايت الهى است، گرچه برخى در همين حد نيز با كراهت به اين امر تن مىدهند، ولى اولياى خدا، در اثر بندگى، به مقامى رسيدهاند كه از بندگى و عبادت و ترك محرمات لذت مىبرند.
در امور تكوينى، بايد به آنچه خدا براى آنها پيش آورده راضى باشند، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشايند، چنانكه در روايت به همين معنا اشاره دارد و مىفرمايد: بندگان بايد به چيزى كه خدا براى آنها تقسيم كرده، خشنود باشند.
شكّى نيست كه همهچيز در اختيار ما نيست، حتى سخنگفتن كه مىپنداريم در اختيار ماست؛ چراكه سخنگفتن مستلزم داشتن زبان، حلق، شش، حنجره، تارهاى صوتى، هوا و... است و اينها هيچكدام در اختيار ما قرار ندارد، زيرا اگر عارضه و اختلالى در آنها پديد آيد، انسان نمىتواند سخن گويد.
پس حتى سادهترين امور اختيارى، مثل سخن گفتن كه انسان هر وقت بخواهد سخن
مىگويد و اگر نخواهد سكوت مىكند، نياز به اسباب و شرايطى دارد كه از قلمرو اختيار ما خارج است (چه بسا افرادى كه سخنى را آغاز كردند، ولى نتوانستند به پايان برسانند، يا در هنگام سخن گفتن جان سپردند و يا عارضهاى برايشان رخ داد)؛ چه رسد به امورى كه كاملا غير اختيارى هستند؛ مانند زلزله و ابتلا به بيماريى كه انسان در پيدايش آنها هيچ اختيارى ندارد و همه جزو مقدّرات الهى است.
درست است كه يك سرى عوامل طبيعى يا انسانى، در به وجود آمدن واقعهاى نقش دارند، اما اين بدان معنا نيست كه خدا دربرابرمخلوقاتش مغلوب شده وبرخلاف اراده او، عوامل طبيعى باعث به وجود آمدن آن واقعه گرديده است. در ملك خدا چيزى بر خلاف اراده او واقع نمىشود، اوست كه بر اساس حكمتش، به اين عالم نظم بخشيده است ولو اينكه گاهى در نظام عالم، امور ناخوشايندى نيز رخ مىدهد. اين نظام را خدا پديد آورده و آن را بهترين نظام دانسته است، به طوريكه اهل فلسفه از آن به «نظام احسن» تعبير مىكنند.
بنابراين، اراده خداوند در نظام عالم مؤثّر است و چنان نيست كه خدا به حكمت خود دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا اين تأثير و تأثّرات پديد آيند، بلكه در اين تأثير و تأثّرات حكمتهايى است كه مهمترين آن، مسأله امتحان و آزمايش است. انسانها در برابر حوادث ناخوشايند آزموده مىشوند، تا مشخص شود چه واكنشى از خود نشان مىدهند. برخى از آزمايشها، مربوط به مرحله اول ايمان است تا معلوم شود كه آيا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعايت مىكند يا عصيان؟ اين اولين مرتبه امتحان است كه مربوط به اغلب بندگان است. ولى امتحان بالاتر، مخصوص بندگان برجسته است كه آيا در برابر حوادث سخت از خدا شِكوه و گلايه مىكنند يا آنها را تحمّل كرده، دم فرو مىبندند. اين همان مقام صبر است، بالاتر از صبر، رضاست، يعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمّل مىكنند و هم به آن، از آن جهت كه از جانب خداست، رضايت مىدهند. اين بالاترين مرحله ايمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقديرات خداوند راضى است و به اينكه تقديرات الهى از روى حكمت است، ايمان دارد. بديهى است هر اندازه ايمان و معرفت انسان بيشتر باشد، رضايت به قضا و قدر الهى نيز افزونتر خواهد بود.
پس، از مهمترين مراتب ايمان اين است كه انسان به تقديرات الهى، هر چند ناخوشايند باشد، علاوه بر صبر و تحمل، رضايت دهد؛ لذا خداوند مىفرمايد: «محبوبترين كارها نزد من توكّل است و بعد از آن رضايت به آنچه تقدير كردهام»
اين بدان معناست كه رضا از توكّل والاتر است: توكل يعنى انسان در كارها از خدا كمك بخواهد و بر او اعتماد كند كه اين همان استعانت باللّه است: «اِيّاكَ نَعْبُدُ وَ اِيّاكَ نَسْتَعينُ»
اما مقام دوّم اين است كه به آنچه خدا انجام داده، راضى و خرسند باشيم، نه اينكه تلاش كنيم چيز ديگرى واقع گردد.
آنچهگفتيم بدان معنا نيست كه انسان دست از تلاش بردارد، بلكه تلاش كردن، خود جزو عوامل تقدير الهى به شمار مىرود. منظور اين است كه به آنچه واقع شده راضى باشيم، چه تلاش ما در پيدايش آن نقش داشته باشد و چه عوامل ديگر، و اين معنا وقتى حاصل مىشود كه انسان بداند هر حادثهاى بر حكمتى استوار است.
خيرخواهى خدا براى انسان
در حديث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مىفرمايد:
«يا مُوسى ما خَلَقْتُ خَلْقَاً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ وَ اِنّى اِنَّما اِبْتَلَيْتُهُ لِما هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ اُعافيهِ لِما هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما يَصْلَحُ عَبْدي عَلَيْهِ...»
اى موسى بنده مؤمن، محبوبترين مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلايى بر او پيش مىآورم، خير او در آن است و او را از چيزى باز مىدارم كه خير او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بندهام است، آگاهترم.
مسلّماً اگر ما كسى را دوست بداريم، راضى نمىشويم ناراحتى و گرفتارى بر او پيش آيد، پس اگر خداوند بندهاش را به مصيبتها و گرفتاريها مبتلا مىسازد، به جهت دشمنى با او نيست، بلكه براى اين است كه خير و صلاح او در آن مصائب و گرفتارىهاست. مادرى كه بچهاش مريض است، اگر فرزندش را از خوردن بعضى خوردنىها باز مىدارد و يا داروهاى تلخ وبد مزه به او مىخوراند، به جهت دشمنى با او نيست، بلكه كار او از روى محبت وعلاقه به فرزندش است؛ خدا نيز چنين است.
به قول شاعر:
مادر او را گويد اى نور دو چشم *** گر غضب رانم و گر بينى تو خشم
اين غضبها به زمهر ديگرى است *** خشم و تندىهاى من از مادرى است
«فَلْيَصْبِرْ عَلى بَلائى وَلْيَشْكُرْ نَعْمائى...»
پس بايد بر بلايم صبر كند و بر نعمتهايم شكر گزارد.
(شكر در برابر نعمتها و صبر در برابر ناملايمات، موجب تكامل انسان مىگردد). در ادامه خداوند مىفرمايد:
«وَ لْيَرْضَ بِقَضائى، أَكْتُبْهُ فِى الصِّدّيقينَ عِنْدي...»
و بايد به قضاى من راضى باشد، تا او را در زمره صديقين قرار دهم... .
در پايان مىفرمايد:
«اِذا عَمِلَ بِرِضائى وَ أَطاعَ أَمْري.»(1)
[در جمله صديقين قرار مىگيرد] هنگامى كه به رضاى من عمل كند و فرمانم را اطاعت نمايد.
امام، رضوانالله تعالى عليه، بارها مىفرمود: ما بايد به تكليفمان عمل كنيم و اينكه چه واقع مىشود به ما مربوط نيست، چون جهان مدبّرى دارد و به آنچه تدبير و قضاى او تعلّق گرفته، بايد رضايت دهيم.
در روايت ديگرى حضرت موسى از خدا سؤال مىكند:
«اى ربِّ اىُّ خَلْقِكَ اَحَبُّ اِلَيْكَ؟ قالَ مَنْ اِذا اَخَذْتُ حَبيبَهُ سالَمَنى...»
خدايا؛ كدام يك از بندگانت، نزد تو محبوبترين است؟ خداوند مىفرمايد:
بندهاى كه اگر محبوبش را از او باز گيرم، به من پرخاش نكند و حرمت مرا نگه دارد.
برخى، وقتى عزيزى از دست مىدهند، از خدا گله و شكايت مىكنند و به اين امر رضايت نمىدهند، چون نمىخواهند از محبوبشان جدا شوند، چنين افرادى محبوب خداوند نيستند.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 139.
سپس حضرت موسى عرض مىكند:
«فَاَىُّ خَلْقِكَ اَنْتَ عَلَيْهِ ساخِطٌ؟ قال: مَنْ يَسْتَخيرُنى فِىالاَْمْرِ فَاِذا قَضَيْتُ لَهُ سَخَطَ قَضائى»(1)
خدايا؛ از كدامين بندگانت نا خشنودى؟
خداوند فرمود: كسى كه خير و صلاحش را از من بخواهد، سپس آنگاه كه به خير و صلاحش حكم كردم بر قضاى من خشم گيرد.
وقتى به خدا اعتماد و توكّل مىكنيم و از او مىخواهيم آنچه به صلاح ماست پيش آورد، اگر گرفتارى و بيمارى پيش آمد، نبايد گله كرد، چرا كه خير و صلاح ما در آن است. پس انسان موحّد، بر خدا توكّل مىكند و از او كمك خواسته، در شدايد و سختىها صبر را پيشه خود مىسازد و معتقد است كه تدبير امور به دست خداست.
پيامبر فرمود:
«يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَ جَلَّ: مَنْ لَمْيَرْضِ بِقَضائى وَ لَمْ يَشْكُرْ لِنَعَمائى وَ لَمْ يَصْبِرْ عَلى بَلائى فَلْيَتَّخِذْ رَبّاً سِوائى»(2)
خداوند مىفرمايد: كسى كه به قضاى من راضى نگردد و به پاس نعمتهاى من شكر نكند و در بلا و گرفتارى صبر پيشه خود نسازد، براى خود پروردگارى غير از من برگزيند.
پيامبر فرمود:
«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّ مِنْ عِبادي الْمُؤْمِنينَ عِباداً لايُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دينِهِمْ اِلاّ بِالْغِنى والسِّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فىِ الْبَدَنِ فَاَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَ السِّعَةِ و صِحَّةِ الْبَدَنِ فَيُصْلَحُ عَلَيْهِمْ اَمْرُ دينِهِمْ...»
خداوند عزوجل مىفرمايد:
برخى از بندگان مؤمن من، دينشان پايدار نگردد جز با توانگرى و وسعت و تندرستى (اگر زندگى مناسب و در خورى داشته باشند، خداى را بندگى مىكنند و آنگاه كه فقر و بدبختى بديشان روى آورد، از دين خود كناره مىگيرند. خداوند آنها
1. بحارالانوار، ج 82، ص 90.
2. بحارالانوار ج 5، ص 95.
را به شدايد و سختىها مبتلا نمىسازد؛ چرا كه صلاح آنها در رفاه و سلامتى است و تحمّل مصيبت و گرفتارى را ندارند)؛ پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مىآزمايم، تا امر دينشان اصلاح گردد.
امتحان و آزمايش هميشه به گرفتارى و سختىها نيست، بلكه گاهى نعمتها نيز وسيله آزمايش قرار مىگيرند و خدا آن نعمتها و امكانات را براى بندگان خود فراهم مىسازد، تا بنگرد آنها به وظيفه خود عمل مىكنند يانه؟
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادي الْمُؤْمِنينَ لَعِباداً لايُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دينِهِمْ اِلاّ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ والسُّقْمِ فى اَبْدانِهِمْ...»
و برخى ازبندگانم دينشانپايدارنگردد، جز با فقر و تهيدستى و بيمارى... .
«فَاَبْلُوهُمْ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فَيُصْلَحُ عَلَيْهِمْ اَمْرُ دينِهِمْ وَ اَنَاَ اَعْلَمُ بِما يُصْلَحُ عَلَيْهِ اَمْرُ دينِ عِبادي الْمُؤْمِنينَ...»
آنها را با فقر و تهيدستى و بيمارى مىآزمايم، تا امر دينشان اصلاح گردد. من به آنچه دين بندگان مؤمنم را اصلاح كند داناترم.
همه اينها در صورتى است كه انسان مؤمن باشد و كارش را به خدا واگذارد، كه در آن صورت خدا او را كفالت مىكند و هر چه به خير و صلاح اوست، بدو مىدهد: اگر خير او در ثروت است، او را ثروتمند مىكند و اگر صلاحش در فقر و تنگدستى و گرفتارى است، او را به گرفتارى و تنگدستى مبتلا مىكند. در اين صورت او هر چه تلاش كند، چيزى به دست نمىآورد و روز به روز فقيرتر مىگردد. چون او صلاح و خيرش را از خدا خواسته است و صلاح و خير او در فقر و تنگدستى است، در واقع خداوند دعاى او را مستجاب كرده است.
باز تأكيد مىكنم، انسان نبايد دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ايستد و بگويد كه خدايا هر چه خير است براى من پيش آور، بلكه انجام وظيفه سخنى است و واگذارى امور به خدا سخنى ديگر. بحث در اين است كه انسان به آنچه واقع مىشود و خدا پيش مىآورد راضى باشد؛ گرچه هر كس موظف است تلاش كند، تا وسايل گذران معاش خود و خانوادهاش را فراهم سازد و نيز در حفظ و سلامتى بدن خويش بكوشد، تا به بيمارى مبتلا نگردد.
عدّهاى دستورات مربوط به حفظ و سلامتى بدن را، رعايت مىكنند و در عين حال به بيمارىهاى گوناگون مبتلا مىگردند و عدّهاى آن دستورات را رعايت نمىكنند، در عين حال سالم مىمانند، چون خداى متعال براى سلامتى آنها اسباب ديگرى قرار داده كه دور از دسترس ديگران است. اينطور نيست كه هر چه خواستيم و به دنبال آن بوديم واقع شود، چه بسا امور بر خلاف ميل و خواسته ما رخ دهد؛ ولى نبايد نگران بود و خداوند را مورد خطاب و عتاب قرار داد.
نتيجه اين حالت آن است كه انسان هيچگاه در زندگى نگران نمىگردد و همواره شاد و خشنود است و به وظيفهاش عمل مىكند و خداى را پرستش كرده، به آنچه پيش مىآيد رضا مىدهد. اما كسانى كه به «مقام رضا» دست نيافتهاند، در برابر ناملايمات و سختىها افسرده و عصبانى مىگردند و از خداوند سبحان شاكى هستند.
در ادامه روايت آمده است:
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادي الْمُؤْمِنينَ لَـمَنْ يَجْتَهِدُ فى عِبادَتي فَيَقُومُ مِنْ رُقادِهِ وَ لَذيذِ وَسادِهِ فَيَتَهَجَّدُ لِىَ اللَّيالِىَ فَيُتْعِبُ نَفْسَهُ في عِبادَتي...»
و برخى از بندگانم در عبادت من مىكوشند و از خواب و بستر راحت، برمىخيزند و در نيمههاى شب براى من، نماز شب مىخوانند و در پرستش من خود را به زحمت مىافكنند... .
«فَاَضْرِبُهُ بِالنُّعاسِ اللَّيْلَةَ وَ اللَّيْلَتَيْنِ نَظَراً مِنّي لَهُ وَ ابِقاءً عَلَيْهِ فَيَنامُ حَتى يُصْبِحَ فَيَقُومُ وَ هُوَ ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِىٌ عَلَيْها وَلَوْ اُخَلّى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ما يُريدُ مِنْ عِبادَتى لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِكَ...»
از روى لطف به او و براى اينكه ايمانش باقى بماند، يكى دو شب خواب را بر او چيره مىسازم. پس او تا صبح مىخوابد و آنگاه كه از خواب بر مىخيزد، بر خود خشمگين است و خود را سرزنش مىكند (كه چرا از عبادت محروم شدم) و اگر او را واگذارم كه هر چه بخواهد عبادت كند، خودبينى او را فرا مىگيرد.
براى اينكه ما به عجب و خودبينى مبتلا نشويم و پى ببريم همه امور در اختيار ما نيست و
حتى توفيق انجام عبادت نيز از جانب خداست، او گاهى ما را به چرت زدن مبتلا مىكند تا با خواندن دو ركعت نماز به خود نباليم.
«فَيُصَيِّرُهُ الْعُجْبُ اِلى الْفِتْنَةِ بِاَعْمالِهِ...»
و همان خودبينى او را فريفته اعمالش مىسازد.
«فَيَاْتيهِ مِنْ ذلِكَ ما فيهِ هَلاكُهُ لِعُجْبِهِ بِاَعْمالِهِ وَ رِضاهُ عَنْ نَفْسِهِ...»
و حالتى به او دست مىدهد كه موجب از بين رفتن دينش مىگردد، چون به اعمالش خشنود مىگردد و از خود راضى مىشود ...
«حَتّى يَظُنَّ اَنَّهُ قَدْ فاقَ الْعابِدينَ وَ جازَ في عِبادَتِهِ حَدَّالتَّقْصيرِ...»
تا آنجا كه گمان مىكند بر همه عابدان برترى دارد و در عبادت از حد تقصير و كوتاهى فراتر رفته است (در صورتى كه پيامبران نيز اعتراف به كوتاهى و تقصير در عبادت مىكنند).
«فَيَتَباعَدُ مِنّى عِنْدَ ذلِكَ وَ هُوَ يَظُنُّ اَنَّهُ يَتَقَرَّبُ اِلَىَّ...»
آن هنگام از من دور مىشود و خود مىپندارد به من نزديك مىگردد!
«فَلايَتَّكِلُ الْعامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِمْ الَّتي يَعْمَلُونَها لِثَوابي...»
پس كسانى كه به جهت پاداش و ثواب، اعمالى انجام مىدهند، نبايد به آنها تكيه كنند.
نبايد به عبادت و سحر خيزى خود ببالند و به اعمال خود اميدوار باشند، زيرا اين عجب و غرور موجب هلاكت آنها مىگردد، بلكه همواره بايد به لطف و رحمت خداوند اميد داشته باشند.
«فَاِنَّهُمْ لَو اجْتَهَدُوا وَ اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوا اَعْمارَهُمْ في عِبادَتي كانُوا مُقَصِّرينَ غَيْرَ بالِغينَ في عِبادَتِهِمْ كُنْهَ عِبادَتي فيما يَطْلُبُونَ عِنْدي مِنْ كَرامَتي وَ النَّعيمِ في جَنّاتي وَ رَفيعِ دَرَجاتي الْعُلى في جِواري...»
زيرا آنها هر چه كوشش كنند و خود را به زحمت افكنند و عمر خود را در راه عبادت من سپرى سازند، باز مقصرند و با عبادت خود به حقيقت و ژرفاى پرستش من نمىرسند و شايستگى و صلاحيت دريافت كرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات والايى كه در جوار من طلب مىكنند، نمىيابند.
«وَ لكِنْ فَبِرَحْمَتي فَلْيَثِقُوا وَ بِفَضْلي فَلْيَفْرَحُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِّ بي فَلْيَطْمَئِنُّوا...»
و لكن به رحمت من بايد اعتماد كنند و به فضلم شادمان بوده و اطمينانشان به حسن ظنّ به من باشد.
«فَاِنَّ رَحْمَتي عِنْدَ ذلِكَ تُدارِكُهُمْ وَ مَنّي يُبَلِّغُهُمْ رِضْواني وَ مَغْفِرَتي تُلْبِسُهُمْ عَفْوي...»
در آن هنگام رحمتم دستگيرشان مىشود و رضوانم به آنها مىرسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت مىپوشاند.
در پايان خداوند مىفرمايد:
«فَاِنّي اَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ وَ بِذلِكَ تَسَمَّيْتُ»(1)
همانا من خداى رحمن و رحيمم و بدين نام، ناميده شدهام.
خلاصه آنكه: انسان بايد در كارها و زندگىاش، به خدا اميد بندد و در مسير تكامل، به لطف و عنايت الهى اعتماد كند، در عين حال وظيفه خود را هرچه بهتر انجام دهد و دست از تلاش و كوشش بر ندارد و نيز به اعمال خود اعتماد نكند. چون اعمال ما با پاداش و نعمتهاى الهى برابرى نمىكند و اگر بنا شود كه اعمال ما دقيقا حسابرسى شود، پى خواهيم برد كه ما با اين اعمال، استحقاق چيزى را نداريم و اين رحمت و لطف خداوندى است كه ما را در بر مىگيرد.
ما اگر خداى را عبادت مىكنيم، به پاس نعمتهاى اوست: اگر با زبان چيزى مىگوييم، زبان و قدرت سخن گفتن را او عنايت كرده است. پس بر خدا منّتى نداريم و اگر در بهترين فرصتها، بهترين اعمال را انجام دهيم، در هنگام محاسبه بدهكار مىشويم و در واقع نبايد انتظار پاداش داشته باشيم و يا انتظار رسيدن به مقامات والاى انبيا و اولياى الهى را، چرا كه آنها با اطمينان و اعتماد و حسن ظن به خدا، به آن مقامات رسيدند، نه با اعمالشان.
***
1. بحارالانوار، ج 72، ص 327.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org