- مقدمه
- درس اول:مقام رضا و توكّل
- درس دوم:منزلت توكل و رضايت به قضاى الهى
- درس سوم:محبت الهى و راه رسيدن به آن
- درس پنجم:خصلتهاى رهيافته گان به بهشت و ميراث گرسنگى و سكوت
- درس ششم:لزوم توجه به نماز و درك حضور خداوند
- درس هفتم:امتيازات اولياى الهى
- درس هشتم:لزوم دوستى و محبت به فقرا و مستمندان
- درس نهم:عدم تبعيت از خواهش هاى نفسانى
- درس دهم:نكوهش دنيا و دنياگرايان
- درس يازدهم:اوصاف اهل آخرت(1)
- درس دوازدهم:اوصاف اهل آخرت(2)
- درس سيزدهم:اوصاف اهل آخرت(3)
- درس چهاردهم:مقام و معرفت زاهدان
- درس پانزدهم:نقش ارزشى روزه و سكوت
- درسشانزدهم:مؤمنين رهيافته به يقين و باريابى به رضوان حق
- درس هفدهم:ويژگى هاى زندگى گوارا و پايدار
- درس هجدهم:موفقيت در آزمون الهى، و عنايات ويژه خداوند
- درسنوزدهم:مقام عابدان و رسولان الهى و نقش عقل مندى، ياد خدا و گريز از غفلت
- درس بيستم:چگونگى محبت به خدا
درس اول
مقام رضا و توكل
ـ حقيقت توكل و نگرش قرآن
ـ توكل در روايات معصومين(عليهم السلام)
ـ توكل لازمه ايمان به خدا
ـ توكل و لزوم كار و فعاليت
ـ حضرت ابراهيم، خليلالرحمن، و اعتماد بر خدا
مقام رضا و توكّل
«رُوِىَ عَنْ اَميرِالْمُؤْمِنين(عليه السلام) إِنَّ النّبى(صلى الله عليه وآله) سَأَلَ رَبَّهُ في لَيْلَةِ الْمِعراجِ، فَقالَ: يا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟ فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ»(1)
حديث معراج، از جمله احاديث قدسى است كه پيامبر گرامى اسلام، در اين حديث، پرسشهايى را به پيشگاه ذات اقدس حق مطرح مىكند و خداوند نيز به او پاسخ مىدهد.
نخست حضرت از خداوند سؤال مىكند:
«يا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟» خداوندا؛ كدامين عمل، از ساير اعمال برتر است.
خداوند متعال در پاسخ مىفرمايد:
«لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ والرِّضى بِما قَسَمْتُ»
هيچ چيز نزد من از توكل بر من و رضايت به آنچه من قسمت كردهام برتر نيست.
گرچه بسيارى از رواياتى كه درباره برترى و فضيلت برخى اعمال وارد شده، ناظر به اعمالى است كه از جوارح و اعضاى انسان سر مىزند و جنبه عينى و عملى دارد، مثل اعمال مربوط به چشم، گوش و دست، ولى در اين دو فراز از حديث معراج، اعمال، توسعه داده شده وامور قلبى را نيز در برگرفته است. زيرا در امور و كنشهاى قلبى نيز نفس به نحوى فعاليت دارد و گرچه آن رفتار و كنشها كاملا قلبى است و در اعماق دل رخ مىدهد، ولى به مثابه عمل است.
حقيقت توكل در نگرش قرآن
توكّل از مادّه «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، يعنى انسان خداوند را تكيهگاه مطمئنى
1. ديلمى، ارشادالقلوب، ج 1، باب 54، ص 199؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 77، ص 21.
براى خويش قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.(1) در قرآن مجيد آيات فراوانى درباره توكّل وجود دارد و ما به منظور توضيح و تبيين معنا و حقيقت توكّل، به ذكر چند نمونه بسنده مىكنيم و كندوكاو فزونتر در اين زمينه را ـ چونان ديگر زمينهها ـ به فرصتى ديگر وامىنهيم:
خداى سبحان توكّل را لازمه جدا ناشدنى ايمان دانسته است و مىفرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) افراد با ايمان تنها بايد بر خدا توكّل كنند.
در جاى ديگر مىفرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين»(3) بر خدا توكّل كنيد اگر ايمان داريد.
در آيه ديگر، توكّل و اعتماد به خداوند را يكى از صفات بارز مؤمنين ياد كرده، مىفرمايد:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانَاً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»(4)
مؤمنان كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهايشان ترسان مىگردد و آنگاه كه آيات او بر ايشان خوانده مىشود، ايمانشان افزون مىگردد و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.
در جاى ديگر اتّكا و اعتماد به خداوند را با شدّت و حِدّت بيشترى بيان داشته است:
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلا»(5)
پروردگار شرق و غرب را كه معبودى جز او نيست، نگاهبان و وكيل خود برگزين.
جمله «ربّ المشرق و المغرب» اشاره به حاكميّت و ربوبيّت خداوند بر تمام جهان هستى دارد. مقصود آيه، اين است كه خداوندى كه مجموعه جهان هستى، زير سلطه و قدرت اوست
1. در حديثى پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) معناى توكّل را از جبرئيل سؤال كرد، جبرئيل در پاسخ گفت:
«الْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لايَضُرُّ وَ لايَنْفَعُ وَ لايُعْطى وَ لايَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْيَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَاِذا كَانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ يَعْمَلْ لأَِحَد سِوَى اللّهِ وَ لَمْ يَرْجُ وَ لَمْ يَخَفْ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ يَطْمَعْ فى اَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ الْتَّوَكّلُ»
معناى توكّل اين است كه انسان يقين كند، سود و زيان و بخشش و حرمان به دست مردم نيست و بايد از آنها نااميد بود و اگر بندهاى به اين مرتبه از معرفت و شناخت برسد كه جز براى خدا كارى انجام ندهد و به كسى جز او اميدوار نباشد و از غير او نترسد و غير از خدا چشم طمع به كسى نداشته باشد، اين همان توكّل بر خداست. بحارالأنوار، ج 68، ص 138، حديث 23.
2. آل عمران/122.
3. مائده/23.
4. أنفال/2.
5. مزّمل/9.
و تنها او شايسته پرستش است، چگونه انسان به او توكّل نكند و او را در همه امور زندگى براى خود تكيهگاه انتخاب نكند. به يقين اگر به ياد خدا باشيم و به او متّكى گرديم و روح و روان خود را به نيروى ذكر قوى داريم، باغهاى درونمان، پيوسته خرّم خواهد بود.
در دل ما لالهزار و گلشنى است *** پيرى و فرسودگى را راه نيست
آن گاه است كه انسان هيچ فضيلتى را براى خود طلب نمىكند و به هر دو عالم پشت پا مىزند؛ چنانكه حافظ مىگويد:
در ضمير ما نمىگنجد بغير از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
و هم اوست كه مىگويد:
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار *** چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل برمىگزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او واگذار مىكند تا آثار و نتايج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شايسته است بنده خدا، نيز در همه امور زندگى به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد، تا خواستههايش بدون هيچ اضطراب و تشويش خاطر، تأمين گردد.
به ديگر سخن: كسى كه در صدد است تا نيازمنديهاى خويش را بر طرف سازد، سه راه در پيش دارد:
الف ـ به نيروى خويشتن اعتماد كند.
ب ـ به ديگران اعتماد كند و به كمك آنان چشم بدوزد.
ج ـ نقطه اتّكاى خويش را خداوند قرار دهد و از غير چشم بپوشد.
در بين راههاى مزبور، بدترين راه آن است كه انسان ديگران را براى خود به عنوان تكيهگاهى مطمئن برگزيند: چنين روشى نه تنها از ديدگاه دين مذموم و نامشروع است، بلكه از ديد روانشناختى نيز يك طريقه ناپسند و غيرمعقول است، چهآنكه انسان را سربار و انگل جامعه بار مىآورد واگر اين روش ادامه يابد، به تدريج حسّ مقدس بىنيازى از ديگران و استقلال از او سلب مىگردد.
اما راه نخست ـ كه از نظر روانشناسى به آن «اعتماد به نفس» مىگويند ـ از دو بعد قابل بررسى است:
1ـ بُعد ايجابى
2ـ بُعد سلبى
بُعد ايجابى بدان معناست كه انسان از هر نظر به خود متّكى باشد. اين حالت گرچه از ديدگاه روانشناسى پسنديده و بدان سفارش شده است، ليكن در فرهنگ توحيدى صحيح و قابل قبول نيست، چون هر چه بر ميزان شناخت و معرفت انسان به خويش و خداوند، افزون گردد، متوجه مىشود كه بيش از آنچه قبلا مىپنداشته، ضعيف و عاجز است؛ به تعبير ديگر بر عجز و ناتوانى خود، بيش از پيش، واقف مىشود.
بديهى است هرگونه نيرو و انرژى كه انسان در اختيار دارد از خداست و از ناحيه ذات اقدس حق به وى واگذار شده است، با اين وجود چگونه انسان به نيروى متزلزل و ناپايدار خويش تكيه زند، در حالى كه به يقين مىداند كه هستى او و آنچه در اختيارش هست به خدا تعلّق دارد و او هيچگاه مالك حقيقى نبوده و نخواهد بود.
توكّل و اعتماد انسان به خدا، ناشى از معرفت به ربوبيّت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالك و صاحب اختيار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد؛ ديگر نيازى نمىبيند سراغ ديگرى برود و دست نياز به سوى او دراز كند.
بُعد سلبى:
امّا بُعد سلبى «اعتماد به نفس» يعنى عدم اعتماد به ديگران كه هم از ديدگاه روانشناسى و هم از نظر توحيدى مورد قبول و فاعل آن لايق تحسين و ستايش است. در قرآن كريم و روايات ائمّه معصومين(عليهم السلام) در ارتباط با اين موضوع مطالب فوقالعاده ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اينكه دل بستن و تكيه نمودن به غير خدا، موجب يأس و نااميدى خواهد شد. در واقع آن آيات به نوعى از «توحيد در توكّل» اشاره دارد كه در اين نوشتار به ذكر چند نمونه از آن بسنده مىكنيم.
از آنجا كه انسان با داشتن تكيهگاه و پناهگاهى مطمئن چون خدا كه هميشه زنده است و هرگز نمىميرد، نياز ندارد كه به ديگران اعتماد كند، خداى سبحان مىفرمايد:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذي لايَموُتُ»(1)
توكّل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمىميرد.
در جاى ديگر خداوند مىفرمايد:
«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ المُبِينِ»(2)
پس بر خدا توكّل كن كه البتّه بر حقى و حقانيّتت بر همه آشكار است.
اساساً انسان با وجود خداوند چه دليلى دارد رو به سوى غير خدا آورد، آيا عنايات ذات احديّت او را كفايت نمىكند؟ لذا خداوند مىفرمايد:
«اَلَيْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ ...»(3) آيا خداوند براى بندهاش كافى نيست؟!
در جاى ديگر مىفرمايد:
«قُلْ اَغَيْرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ...»(4)
بگو آيا غير از خدا را ولىّ خود انتخاب كنم در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين است؟
اگر زيان و خسارتى متوجه انسان باشد، تنها اوست كه برطرف مىسازد و خيرات نيز قطعاً از جانب او نصيب بندهاش مىگردد:
«وَاِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بَضُرٍّ فَلاكاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْر فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَديرٌ»(5)
اگر خداوند زيانى به تو برساند كسى جز او نمىتواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى به تو برساند، او بر همه چيز تواناست.
به هر ترتيب هركس به خدا تكيه كند و او را براى خود پناهگاهى امن برگزيند، خداوند او را كفايت مىكند؛ خداوند متعال در قرآن كريم مىفرمايد:
1. فرقان/58.
2. نمل/79.
3. زمر/36.
4. انعام/14.
5. انعام/17.
«... وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قَدْراً»(1)
هر كس بر خداوند توكّل كند امرش را كفايت مىكند، خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند و خدا براى هر چيز اندازهاى قرار داده است.
در جاى ديگر خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين مىفرمايد:
«قُلْ حَسْبِىَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ»(2)
بگو خداوند مرا كافى است و اهل توكّل تنها بر او اعتماد مىكنند.
توكّل در روايات معصومين
(عليهم السلام)
امام باقر(عليه السلام) مىفرمايند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ لايُغْلَبْ وَ مَنِ اعْتَصَم بِاللّهِ لا يُهْزَمْ»(3)
كسى كه بر خدا توكّل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خدا پناه آورد، شكست نمىخورد.
انسان هنگام درخواست چيزى، بايد اتّكاء و دلبستگىاش به خدا باشد، زيرا اسباب عادى كه در اختيار ماست جز به همان اندازهاى كه خدا براى آنها مقرّر فرموده، اثرى ندارند و چنانكه گمان مىشود، در تأثير مستقل نمىباشند و حقيقت امر و تأثير در دست خداست؛ از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است:
«اِذا اَرادَ اَحَدُكُمْ اَنْ لايَسْأَلَ رَبَّهُ اِلاّ اَعْطاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمْ وَ لا يَكُنْ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»(4)
وقتى يكى از شما بخواهد كه خواستهاش برآورده گردد، بايد از تمام مردم مأيوس گردد و بداند رفع حاجت فقط به دست خداى عزيز است.
همچنين در «عدةالدّاعى» از حضرت صادق(عليه السلام) (از طريق پدرانش و ايشان نيز از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) روايت شده است كه فرمود:
«أوحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ اَنْبِيائِهِ فى بَعْضِ وَحْيِهِ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لأََقْطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ آمِل،
1. طلاق/3.
2. زمر/38.
3. مستدركالوسائل، ج 2، ص 288.
4. مصباحالشريعة، ص 134.
أَمَلَ غَيْرى بِالْيَأْسِ وَ لأََكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذِلَّةِ فى النّاسِ وَ لأَُبْعِدَنَّهُ مِنْ فَرَجى وَ فَضْلى، أَيُأَمِّلُ عَبْدى فى الشَّدائِدَ غَيْرى، وَالشَّدائِدُ بِيَدى وَ يَرْجُو سِوايَ وَ أَنَا الْغَنىُّ الْجَوادُ بِيَدِى مَفاتيحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقَةٌ وَ بابِى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانِى؟»(1)
خداوند به يكى از پيامبرانش اين چنين وحى فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند، هر كس به غير من اميد داشته باشد نااميدش خواهم كرد و در ميان مردم جامه ذلّت و خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و گشايش خود دور خواهم داشت. آيا در حالى كه گرفتاريها به دست من گشوده مىشود، بنده من به ديگرى اميد بسته است و وقتى من، بىنياز و بخشايندهام و كليد درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر درخواست كننده مىگشايم، چگونه بندهام دست نياز به سوى غير من دراز مىكند و به او اميدوار است؟
بحث مزبور را با حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) تعقيب مىكنيم:
حسين بن عُلوان مىگويد: براى كسب علم و دانش در مجلسى نشسته بودم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از دوستان به من گفت: براى اين گرفتارى به چه كسى اميدوارى؟
گفتم: به فلانى.
گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمىشود و به آرزوى خود نخواهى رسيد و خواسته تو تحقّق نمىيابد.
اينكه او كلامش را با سوگند به خدا بيان كرد، مايه تعجّب و شگفتى حسين بن عُلوان گرديد، لذا به او گفت:
«وَ ما عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللّهُ؟»
تو از كجا مىدانى؟ خدا تو را بيامرزد.
وى در جواب گفت: از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
در يكى از كتابها خواندهام كه خداى متعال فرموده است: به عزّت و جلالم و به بزرگوارى و رفعت و استيلايى كه بر عرش دارم سوگند، هر كس كه به غير من اميد بندد نااميدش خواهم كرد
1. به نقل از تفسير الميزان، ذيل آيه 186 سوره بقره.
و نزد مردم به او جامه خوارى مىپوشانم و او را از تقرّب به خود مىرانم و پيوندش را از خود مىبرم.
در ادامه اين روايت خداى سبحان اين نكته را يادآور مىشود: سختى و گرفتارى را من براى بندهام پيش مىآورم و ايجاد و رفع آن فقط به دست من است، آن وقت چگونه او دست نياز به سوى ديگرى دراز كرده، به غير من دل مىبندد، در صورتى كه آنها در به وجود آوردن سختيها نقشى نداشته و قطعاً در برطرف ساختن آن نيز قدرت و توانايى نخواهند داشت:
«اَيُأَمِّلُ غَيْرى فى الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِيَدى وَ يَرْجوُ غَيْرى وَ يَقْرَعُ بالْفِكْرِ بابَ غَيْرى؟ وَ بِيَدى مَفاتيحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقةٌ وَ بابى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانى»
آيا در سختى و گرفتاريها غير مرا مىطلبد، در حالى كه گرفتارىها به دست من است و آيا به غير من اميدوار است و در انديشه خود درِ خانه جز مرا مىكوبد؟! با آنكه كليد همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند، باز است.
«فَمَنْ ذَالَّذى اَمَّلَنى لِنَوائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دوُنَها؟»
كيست كه در گرفتاريهايش به من اميد بسته است و من او را با گرفتارىهايش رها كردهام.
«وَ مَنْ ذَالَّذى رَجانى لِعَظيمَة فَقَطَعْتُ رَجائَهُ مِنّى؟»
و كيست كه در كار بزرگى، به من اميد بسته است و من اميدش را از خود بريده باشم؟
«جَعَلْتُ آمالَ عِبادى عِنْدى مَحْفوُظَةً فَلَمْ يَرْضوُا بِحِفْظى وَ مَلأَْتُ سَماواتى مِمَّنْ لايَمَلُّ مِنْ تَسْبيحى وَ أَمَرْتُهُمْ اَنْ لا يُغْلِقوُا الأَْبْوابَ بَيْنى وَ بَيْنَ عِبادى، فَلَمْ يَثِقُوا بِقَوْلى»
من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم، ولى آنها راضى نشدند كه آرزوهايشاننزد من محفوظ باشد (بلكه مىخواهند به دست خودشان و يا ديگران نگهدارى شود،چون اگر راضى بودند آرزوهايشان نزد من باشد سراغ ديگران نمىرفتند؛ و ازاينجا معلوم مىشود مرا به خدايى نپسنديدند و يا به من اعتماد نكردند) و آسمانهايمرا از كسانى كه از تسبيح من خسته نمىشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستوردادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند، ولى آنان (بندگان) به قول من اعتمادنكردند.
«أَلَمْ يَعْلَمْ [أَن] مَنْ طَرَقَتْهُ نائِبَةٌ مِنْ نَوائِبى أَنَّهُ لا يَمْلِكُ كَشْفَها اَحَدٌ غَيْرى اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنى»
آيا (كسى كه به غير من اميدوار است) نمىداند كه اگر براى او حادثهاى پيش آيد، جز به اذن من كسى نمىتواند آنرا برطرف سازد؟
خداوند متعال در قرآن مىفرمايد:
«وَ اِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ...»(1)
اگر خداوند بر تو ضررى پيش آورد، هيچ كس جز او نمىتواند آن را دفع سازد و اگر خير و رحمتى بر تو بخواهد، باز احدى نمىتواند آن را ردّ كند.
«فَمالِىَ أراهُ لا هِياً عَنّى، اَعْطَيْتُهُ بِجُودى مالَمْ يَسْأَلْنى ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ يَسْأَلْنى رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَيْرى»
پس چراازمنغافل و روى گردان است، من با جود و بخشش خود، آنچه را از من نخواست به او دادم، سپس آن را از او گرفتم و او برگشتش را از من نخواست و از غير من طلب كرد.
بدون درخواست انسان، خداوند نعمتهاى بىشمارى را به او ارزانى داشت، از قبيل: بدن سالم، چشم و گوش سالم، پدر، مادر، رفيق و استاد. حتى قبل از تولّد، خداوند از پيش نعمتها را براى انسان فراهم كرد، غذايش را در سينه مادر قرار داد؛ ولى وقتى جهت آزمايش برخى نعمتها را از او باز مىستاند، سراغ ديگران مىرود و سراغ كسى كه نعمت بدو ارزانى داشته، نمىرود!
«أَفَيَرانى أَبْدَأُ بالْعَطاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ اُسْأَلُ فَلا اُجيبُ سائِلى؟»
من كه در ابتدا و پيش از درخواست او عطا مىكنم، مىپندارد هنگامى كه از من تقاضا كند به او جواب نمىدهم؟!
«اَبَخيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنى عَبْدى؟» آيا من بخيلم كه بندهام مرا بخيل مىپندارد؟!
«أَوَلَيْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لى؟» آيا هر جود و كرمى از من نيست؟!
«أَوَلَيْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحمَةُ بِيَدى» آيا عفو و رحمت در دست من نيست؟!
«أَوَلَيْسَ أَنَا مَحَلَّ الامالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نيستم؟!
1. يونس/107.
«فَمَنْ يَقْطَعُها دُونى؟» بنابراين چه كسى جز من مىتواند آرزوها را قطع كند؟!
«أفَلا يَخْشى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ يُؤَمِّلُوا غَيْرى، فَلَو أَنَّ اَهْلَ سَماواتى وَ اَهْلَ أَرْضى أَمَّلوُا جَميعاً ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ واحِد مِنْهُمْ مِثْلَ ما أَمَّلَ الْجَميعُ ما انْتَقَصَ مِنْ مُلْكى مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّة وَ كَيْفَ يَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَيِّمُهُ»
آيا آنان كه به غير من اميد دارند، نمىترسند (از عذاب يا قطع كردن آرزوهايشان يا ازمقام قرب و يا از اينكه نعمتهاى خود را از آنان قطع كنم؟) اگر همه اهل آسمانها و زمينمبه من اميد بندند و به هر يك از آنها به اندازه اميدوارى همه آنان بدهم، به قدر عضو مورچهاى از ملك و فرمانروايى من كاسته نمىشود و چگونه كاسته شود از ملكى كه من قيّم آن هستم؟
خداوند مىفرمايد: اگر آنچه را همه انسانها مىخواهند و به عقلشان راه يافته است، به يك نفر عطا كنم سر سوزنى از مُلك و دارايى من كاسته نمىشود و مسلّماً اين همه عطا و بخشش براى خداوند دشوار نيست و او همه آنها را با يك اراده به وجود مىآورد:
«اِنَّما أَمْرُهُ اذا اَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(1)
امر و فرمان خدا چنان است كه اگر خلقت چيزى را اراده كند، به محض اينكه به او بگويد موجود باش بلافاصله موجود مىگردد.
«فَيابُؤْساً لِلْقانِطينَ مِنْ رَحْمَتى وَ يابُؤْساً لِمَنْ عَصانى وَ لَمْ يُراقِبْنى»(2)
بدا به حال آنان كه از رحمتم نااميدند و بدا به حال كسانى كه نافرمانى كردند و از من پروا نداشتند.
(خدايى كه داراى چنين ملك و عظمتى است، چطور بندگان او به خود جرأت مىدهند نافرمانى كنند). اين روايت از جمله رواياتى است كه در مقام نكوهش از تكيه كردن و اميد بستن به ديگران وارد شده و اينكه اين خصيصه با «روح توحيد» سازگار نيست.
از طرف ديگر، امروزه «اعتماد به نفس» مورد توجه قرار گرفته است و در روانشناسى به
1. يس/82.
2. اصول كافى، ج 3، ص 107، (باب التفويض الى الله والتّوكل عليه) حديث 7؛ بحارالأنوار، ج 71، ص130.
عنوان يك ويژگى مثبت شناخته شده است و بدان اهميت فراوانى داده مىشود؛ كتابها درباره آن نوشتهاند و ديگران را تشويق مىكنند كه اين ويژگى را در خود پديد آورند و در مقابل، زيانها و مضرّات اعتماد به ديگران را برمىشمارند. گرچه اميد بستن به قدرت خويش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از ديدگاه توحيدى مذموم است، چون آنچه ما داريم عاريه است و مالك آن خداست. حال وقتى چيزى از ديگرى است و به عنوان امانت نزد ما نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد كنيم، با اينكه نمىدانيم صاحب آن امانت، آن را نزد ما باقى مىگذارد يا نمىگذارد؛ پس تنها بايد به خدا اعتماد كنيم.
اين معنى (اعتماد و توكل بر خدا) در آيات فراوانى مورد ستايش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا كه وعده داده شده، كسانى كه بر خدا توكل كنند، خدا آنها را كفايت مىكند.
«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ»(1)
«اَلَيْسَ اللَّهُ بِكاف عَبْدَهُ»(2)
آيا خدا براى بندهاش كافى نيست، كه او سراغ ديگران برود. پس اگر ما به «ربوبيت الهى» معتقد باشيم و خدا را به عنوان «ربّ»، مالك و صاحب اختيار و كسى كه هستى مملكوش در اختيار اوست، بشناسيم، جا ندارد سراغ ديگران برويم.
يكى از استادان ما داستانى به اين مضمون نقل مىفرمود:
در همسايگى ما كودكى كنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدايى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از مادرت قدرى نان براى من بگير و بياور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگير (گويا بچه مىدانست، كسى كه مادر دارد بايد نيازهايش را از او بخواهد).
ايشان مىفرمود: اگر معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت اين بچه به مادرش باشد كه هر كس چيزى ندارد، بايد از مادرش بگيرد و اين مادر است كه نيازهاى بچهاش را تأمين مىكند؛ ديگر سراغ ديگران نمىرويم. وقتى خداوند از همه مهربانتر و قدرتمندتر است، چرا سراغ ديگرى برويم.
1. طلاق/3.
2. زمر/36.
توكّل، لازمه ايمان به خدا
در سرلوحه دعوت بسيارى از پيامبران اين مسأله مطرح بوده كه به خدا ايمان آوريد و بر او توكل كنيد. يكى از ويژگىها و علايم ايمان به خدا اين است كه انسان بر او توكّل كند؛ انسان اگر به ربوبيّت او اذعان دارد و معتقد است كه مجموعه جهان هستى زير سيطره حكومت و ربوبيّت او قرار دارد و تنها معبود شايسته پرستش، اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال ديگرى برود و از او استمداد جويد، بلكه همواره به درگاه ذات اقدس حقّ اعتماد كرده، فقط از او درخواست كمك مىكند: اگر بيمار است از او درمان مىخواهد و اگر گرفتارى و مشكلى دارد، صرفاً از آستان ربوبى او اميد به رفع آن دارد.
قرآن كريم در موارد گوناگونى، توكل بر خدا را از ويژگىهاى افراد با ايمان دانسته و مىفرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(1)
افراد با ايمان تنها بر خدا بايد توكل كنند.
افراد با ايمان به واسطه توكل و اعتماد به خداوند، به سمت تقويت ارتباط خود با او و در نهايت كمال نهايى در حركتاند، زيرا كمال روحى و معنوى فقط در سايه عشق و محبت و توكل به ذات اقدس حقّ، حاصل شدنى است. ذره ناچيز در پرتو تكيه بر خداوند و عشق و محبت به او، به خورشيد كمال ازلى مىرسد و قطره حقير چون به درياىِ بيكران پيوست، دولت بىكران يافت.
به قول حافظ:
كمتر از ذرّه نهاى پست مشو مهر بورز *** تا بخلوتگه خورشيد رسى چرخ زنان
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق *** كه در هواى رخت چون به مهر پيوستم
توكّل و لزوم كار و فعّاليت
معناى توكل مسلماً اين نيست كه انسان در مسجد معتكف شود و مشغول به عبادت و راز و
1. آل عمران/122.
نياز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را بدين گونه سپرى كند و دست از كسب و كاربردارد، به آن اميد كه خدا خود رزق و روزى او را تأمين كند؛ بىترديد اين گونهاشخاص، بيراهه رفتهاند و به معنا و مفهوم حقيقى توكل دست نيافتهاند. چنانكه در روايتى آمده است:
«رَاى رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله) قَوْماً لايَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ قالَ: لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پيامبر گرامى اسلام، گروهى را مشاهده كرد كه به دنبال كشت و كار نمىروند، فرمود: چه مىكنيد؟ گفتند: ما متوكلين هستيم. آنگاه پيامبر فرمود: شما متوكل نيستيد، بلكه سربار جامعه هستيد.
اساساً كسى كه به خدا معرفت دارد، مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى، امور به واسطه اسباب تحقق مىيابد. گاهى اسباب، مادى و طبيعى است و گاه معنوى است و بسا اسبابى غيرعادى و خارقالعاده است. به هر ترتيب حكمت الهى ايجاب مىكند هر پديدهاى ازطريق اسباب خودش محقق گردد از اين رو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب معرفت به مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و درنهايت، تكامل انسان بستگى به همين نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوتهامتحان و آزمايش قرار مىگيرد وگرنه انسان تكامل نمىيابد، زيرا تكامل انسان درگرو انجام وظايف بندگى است و آن نيز در ارتباطات انسانى مطرح مىگردد و اين ارتباطات نيز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج مىباشد و اگر انسان انزوا گزيند و فقط به عبادتمشغول گردد و در زندگى روزمرّه به كار و تلاش نپردازد، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در اين صورت، انتظار رسيدن رزق و روزى از جانب خداوند، قطعاً بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكيه بر جبار كن
بنابراين حكمت الهى ايجاب مىكند كه انسان در مسير راهيابى به نيازها و خواستههايش، از اسباب بهره جويد. اگر بنا بود با درخواست روزى از خدا و گفتن يك «يا الله» روزى انسان فراهم شود، ديگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمايش نمىشدند. اين مشكلات
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
است كه انسان در جريان آن آزموده مىشود و در نتيجه به تكامل و يا انحطاط و سقوط دست مىيابد. اگر در هر مرحله، براى انسان وظيفهاى مشخص شده، بدان جهت است كه بايد به دنبال اسباب برود، وقتى گرسنه است بايد كار كند و در نتيجه كار، رابطه بين كارگر و كارفرما، تصرف در اموال ديگران، ظلم، ظالم و مظلوم، محروم و مستضعف و جبّار و مستكبر مطرح مىشود.
اگر بنا بود هر كس دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز غذاى بهشتى در برابر او نهاده شود، ديگر امتحانى در كار نبود و همه انسانها صالح مىبودند و اهل طاعت از اهل معصيت، شناخته نمىشدند و معلوم نبود كه چه كسى براى اطاعت خدا، حاضر است رنج بكشد و چه كسى از دستاورد تلاش ديگران بهره مىجويد.
البته گاهى وراى «نظام اسباب و مسبّبات عادى» حكمت الهى اقتضاء مىكند كه امر خارقالعادهاى رخ دهد، چنانكه درمورد حضرت مريم(عليها السلام) چنين امرى رخ مىداد.
«... كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرْيا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»(1)
هرگاه زكريا به صومعه نزد مريم مىآمد، نزد او روزى مىيافت.
اين امر بر اساس حكمت الهى رخ مىدهد و نيز براى اينكه خداوند لطفش را به بندگان شايستهاش نشان دهد و ديگران نيز پند گيرند، كسى كه چنين لطفى به او شده، آزمايش مىشود كه از اين نعمت بزرگ قدردانى مىكند يا نه.
گذشته از موارد نادر و اندك، در بيشتر موارد حكمت الهى اقتضاء مىكند جريانامور بر اساس اسباب عادى برقرار باشد. حال اگر كسى بگويد: من نمىخواهم از راهاسباب به مقصود و هدفم برسم؛ خواست او با خواست خدا هماهنگ نيست وبرخلاف خواست خدا حركت مىكند. اگر او بنده صالحى است، بايد كار و عبادتاو مرضى خدا باشد. وقتى خدا اين نظام را مىپسندد، چطور او از خدا مىخواهد،در حق او برخلاف اين نظام رفتار كند، گويا مىپندارد علمش بيش از علم خداست.وقتى خداوند مىخواهد از فلان طريق به تو روزى دهد، تو مىگويى نه از
1. آل عمران/37.
راه ديگرى واز پيش خود به من روزى بده؟ اين نيست جز تنبلى و خواستى مخالف حكمت الهى.
اگر گفته مىشود: بايد از اسباب براى رسيدن به اهداف، بهره جست، اين بدان معنا نيست كه روزى تو توسط زمين، نانوا و كار تأمين مىگردد، بلكه همه اينها از خدايند و تدبيرشان به دست اوست و روزى نيز از اوست، اما تو وظيفه دارى به دنبال اسباب بروى، تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق يابد و آن هدفها در مسير تكامل انسانهاست.
پس توكل كننده بايد از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند، اين گونهاند. منتها فرق اين دو، در رابطه قلبى آنهاست: توكل كننده به انگيزه اطاعت امر خدا و با تكيه و اميد داشتن به خدا تلاش مىكند؛ ولى انسان غير موحّد و غير متوكل، روزى خود را در كارش مىجويد و يا در دست ديگران كه مزدى به او بدهند. توكل كننده به كسى جز خدا اميد ندارد و حتى اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در اميد او پديد نمىآيد.مضمون برخى روايات چنين است كه مؤمن به آنچه نزد خداست اميدوارتر است؛ چون ممكن است مال او از بين برود و يا ربوده شود؛ ولى آنچه در خزانه خداست ازبين نمىرود.
حضرت ابراهيم، خليل الرحمن، و اعتماد بر خدا
يكى از بندگان صالح خدا كه لحظهاى از اعتماد و توكل به خدا غافل نشد و به يقين مىتواند بهترين الگو براى همه بندگان خدا باشد، حضرت ابراهيم خليل الرحمن(عليه السلام)است. آن هنگام كه بتپرستان قصد سوزاندن و از بين بردن او را داشتند، او تنها به خداى خود اعتماد كرد و تنها از او يارى خواست، چنانكه قرآن كريم مىفرمايد:
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا اِلهَتَكُمْ اِنْ كَنْتُمْ فاعِلينَ»(1)
گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.
مرحوم طبرسى مىنويسد: مردم به جمعآورى هيزم پرداختند، اگر كسى بيمار مىشد به
1. انبياء/68.
بازماندگانش وصيت مىكرد كه در كار جمعآورى هيزم كوتاهى نكنند و نيز سفارش مىكردند كه مقدارى از مال آنان را براى خريد هيزم، جهت سوزاندن ابراهيم صرف كنند؛ حتى برخىاز زنهايى كه كارشان پشمريسى بود از اجرت آن براى سوزاندن ابراهيم و رضاى خدايان، هيزم مىخريدند. سرانجام هيزم فراوانى فراهم شد و آتش شعلهور گرديد. از آنجا كهنزديك شدن به چنين آتشى كه آن مقدار هيزم براى او فراهم شده بود، تقريباً غير ممكنبود، ناگزير از منجنيق استفاده كردند و ابراهيم را بر بالاى آن نهاده و به درون آتشافكندند.
امام صادق(عليه السلام) فرمود:
«لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهيمُ فِى الْمَنْجِنيقِ وَ اَرادُوا اَنْ يَرْمُوا بِهِ فِي النّارِ اَتاهُ جَبْرئيل(عليه السلام) فَقالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ يا اِبْراهيمُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
هنگامى كه ابراهيم بر روى منجنيق قرار گرفت و خواستند او را به آتش افكنند، جبرئيل نزد او آمد و به او سلام كرد و گفت:
«اَلَكَ حاجَةٌ؟» آيا حاجتى دارى؟
ابراهيم در جواب گفت: «اَمّا اِلَيْكَ فَلا»(1) اما به تو نه!
«فَقالَ جِبْرِئيلُ: فَاسْئَلْ رَبَّكَ» جبرئيل به او گفت: پس از خدا نيازت را بخواه.
«فَقالَ حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى»(2) سپس ابراهيم گفت: همين قدر كه او از حال من آگاه است كافى است.
وقتى او را در آتش افكندند گفت:
«يا اللّهُ يا واحِدُ يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ»(3)
ديرى نپاييد كه ابراهيم در ميان آتش قرار گرفت، اما از آنجا كه همه چيز سر به فرمان خدا دارد، حرارت آتش در او بىاثر ماند:
1. مجمعالبيان، ج 4، ص 55.
2. الميزان، ج 14، ص 336.
3. مجمعالبيان، ج 4، ص 56.
«قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهيمَ»(1)
گفتيم: اى آتش؛ بر ابراهيم سرد و سالم باش.
بنابراين كسى كه خدا را تكيهگاه خود برگزيند، خداوند نيز او را از شدايد و گرفتارىها نجات بخشيده، علىرغم ناباورى بيگانگان، رفاه و آسايش را نصيب او مىگرداند.
***
1. انبياء/69.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org