فصل دوم
پلوراليسم
پلوراليسم و عرصههاى مختلف آن
مفهوم پلوراليسم دينى
ارزيابى پلوراليسم دينى در بُعد نظرى
پلوراليسم دينى در بُعد عملى
حقّانيت چند دين و مذهب؟
صراطهاى مستقيم
انگيزه طرح تفكر پلوراليسم دينى در جامعه ما
دلايل انديشه پلوراليسم
انگيزههاى پيدايش انديشه پلوراليسم
پلوراليسم و عرصههاى مختلف آن
پلوراليسم يعنى چه و در چه عرصههايى قابل طرح است؟
پاسخ: پلورال بمعناى جمع و كثرت است. لذا پلورالسيم يعنى كثرتگرايى يا گرايش به تعدّد و كثرت.
گرايش پلوراليستى در قبال گرايش مونيستى و وحدتگرايى است. ما در عرصههاى مختلف زندگى اجتماعى با اين پرسش مواجه هستيم كه كار در انحصار يك فرد يا يك گروه باشد، و يا در اختيار چند فرد يا چند گروه؟ اگر ما چند فرد يا چند گروه را براى انجام كارى پذيرفتيم اين را پلوراليسم مىگويند و در قبال آن اگر يك فرد يا گروه را پذيرفتيم اين را مونيسم مىگويند.
زادگاه اين واژه مغرب زمين است. در گذشته هر كس در كليسا چند منصب داشت يا كسى كه معتقد بود در كليسا مىتوان چند منصب داشت پلوراليست خوانده مىشد. اما امروزه در عرصه فرهنگى پلوراليست به كسى گفته مىشود كه در يك عرصه فكرى خاص اعم از سياسى، مذهبى، هنرى و يا غير آن صحت همه روشهاى موجود را بپذيرد. اين گرايش نقطه مقابل اعتقاد به انحصارگرايى است؛ يعنى اعتقاد به اينكه تنها يك روش يا يك مكتب بر حق است و ساير روشها و مكاتب نادرست مىباشند.
پلوراليسم در عرصههاى گوناگونى مطرح مىشود. در هر كدام از اين زمينهها گاه به معناى پذيرش كثرت و نظرات مختلف در مقام عمل است، به اين معنا كه با يكديگر همزيستى مسالمتآميز داشته باشند و به نظر يكديگر احترام بگذارند و اجازه اظهار نظر و رأى بدهند. اين پلوراليسم عملى است. گاهى نيز به معناى پلوراليسم نظرى و علمى به كار مىرود، به اين معنا كه قائل به صحت همه انظار مختلف در عرصه سياست يا فرهنگ يا اقتصاد يا دين بشويم، يا قائل شويم كه همه انظار بخشى از حقيقت را در بردارند و چنان نيست كه يكى حق محض و خالص و ديگرى باطل و نادرست باشد.
در گذشته كه جوامع به اندازه امروز توسعه نيافته و ارتباط آنها با يكديگر كم بود مسأله
خاصى به نام پلوراليسم مطرح نبود. اما امروزه با گسترش جوامع و ايجاد ارتباط گسترده در ميان آنها اين مسأله مطرح گرديده است؛ بخصوص پس از شدّت گرفتن جنگهاى فرقهاى و مذهبى و نتايج ويرانگر و خانمانسوز آنها اين تفكر تقويت شد كه مذاهب و عقايد ديگران را بايد پذيرفت و با آنها از در آشتى در آمد، زيرا نفع جامعه انسانى در سازگارى مذاهب و مكاتب گوناگون با يكديگر است.
مبناى پلوراليسم در بُعد عملى همزيستى مسالمتآميز است. لذا توصيه مىكنند كه كثرتهاى موجود در جامعه به جاى تنازع و اصطكاك با يكديگر، نيروهاى خود را صرف خودسازى درونى نمايند و بايكديگر به صورت مسالمتآميز زندگى كنند. اين سخن به اين معنا نيست كه همه گروهها يكديگر را حق بدانند، بلكه بايد وجود كثرت را بعنوان يك واقعيت بپذيرند. اما اين منافاتى ندارد با آنكه هر گروهى خود را بر حق بداند و ديگران را بر باطل.
در بعد نظرى و علمى مقتضاى پلوراليسم اين است كه انسان نبايد سختگير و مطلقگرا باشد و روى يك فكر خاص تعصّب بورزد و آن را صددرصد صحيح و حق بداند. در حقيقت بازگشت آن به نوعى شكگرايى در بُعد معرفتشناسى است.
مفهوم پلوراليسم دينى
پلوراليسم دينى يعنى چه؟
پاسخ: پلوراليسم دينى گاهى در بُعد نظرى و فكرى مطرح مىشود و گاهى در بُعد عملى.
منظور از پلوراليسم دينى در بُعد عملى يعنى احترام به عقيده طرف مقابل و هر مذهب و دينى كه بدان معتقد است و زندگى مسالمتآميز در كنار يكديگر. بنابراين پلوراليست يعنى كسى كه معتقد است دو يا چند نوع طرز تفكر ـ صرفنظر از اثبات و نفى نظرى ـ بايد در كنار يكديگر زندگى مسالمتآميز داشته باشند و مزاحمت اجتماعى براى ديگرى ايجاد نكنند. امّا در مقابل اگر كسى قايل به حذف يكى از اين دو از صحنه اجتماع باشد و فقط يكى را مجاز در عمل بداند ضد پلوراليسم است. مثلا در مورد مذهب كاتوليك يا مذهب پروتستان برخى مىگويند يكى از دو مذهب بايد حاكم باشد و لذا بايد با ديگرى مبارزه كرد تا از بين برود. اما براساس پلوراليسم دينى بايد اين دو مذهب، اگر چه از حيث نظرى هر كدام ديگرى را باطل مىداند، در عمل با يكديگر برادرانه زندگى كنند. و امّا پلوراليسم دينى در بُعد نظرى به معناى
حقانيت فىالجمله همه اديان و مذاهب است. توضيح و تفصيل بيشتر اين مطلب در ضمن پرسشهاى بعدى خواهد آمد.
ارزيابى پلوراليسم دينى در بُعد نظرى
كثرتگرايى دينى در بُعد نظرى يعنى چه؟ و آيا قابل پذيرش است؟
پاسخ: پلوراليسم دينى بطور اجمال و اختصار به معناى حقانيّت اديان متعدّد است اما بيان و تفسير اين مطلب در ضمن كلمات به سه نوع متفاوت مطرح شده است:
يكم: هيچ دينى باطل محض و يا حقّ مطلق نيست، بلكه هر دينى داراى آموزههاى صحيح و آموزههاى نادرست است.
دوم: حق و حقيقت واحد است و هر يك از اديان راهى به سوى آن حق واحد است.
سوم: قضاياى دينى از قبيل گزارههاى غيرحسىاند؛ و اين گزارهها يا اصولا بىمعنا هستند و يا اگر هم معنايى داشته باشند قابل اثبات نيستند، بنابر اين همه در يك رديفاند و هر فردى هر دينى را بپسندد مىتواند اختيار كند.
توضيح تفسير اوّل
گويندگان اين نظر، حقيقت را مجموعهاى از اجزاء و عناصر مىدانند كه هر يك از بخشهاى آن، در يك دين و آيين پيدا مىشود. اينگونه نيست كه يك دين كاملا نادرست و باطل باشد و هيچ تعليم يا حكم صحيح و خوبى نداشته باشد، كمااينكه دينى كه هيچ آموزه نادرست و خلاف واقع نداشته باشد نيز نداريم. بسيارى از احكام مسيحيت در اسلام هم به گونهاى آمده است، لذا نمىتوان گفت مسيحيت بطور كلى باطل است. همچنين اسلام در بسيارى از موارد با يهوديت موافق است، پس نمىتوان گفت يهوديت يا اسلام تماماً مردود هستند.
وقتى خوبىها و حقيقتها در بين اديان پخش شده است، پس نمىتوان گفت يك دين به طور كلى درست و دين ديگر نادرست است، بلكه بايد به همه اديان و مذاهب به يك اندازه احترام گذاشت و نيز مىتوان بين مذاهب گزينش كرد. يعنى آموزههايى از اديان را گرفت و تلفيقى از آنها را پذيرفت؛ بخشى را از يهوديت بگيريم، بخشى را از اسلام و بخشى را هم از آيينى ديگر.
بررسى تفسير اوّل
اصل اينكه بسيارى از اديان، بلكه كلّ مذاهب، كم يا بيش داراى عناصر حقّى هستند، موردپذيرش است. باطلِ صددرصد در عالم نداريم. و چنين سخنى أصلا قابل پذيرش هيچ انسانى نيست. اما از سوى ديگر اگر منظور اين است كه همه اديان موجود در عالم، بهرحال داراى عقايد يا احكام باطلاند و هيچ دين كامل و جامعى نداريم، اين سخن البته مورد پذيرش ما نيست. اسلام مىگويد آنچه دين الهى و شريعت محمد(صلى الله عليه وآله) است كاملا صحيح و با نزول اسلام دين به كمال و نعمت به تمام رسيده است. و آنچه در مكاتب ديگر آمده، اگر موافق با اسلام باشد، صحيح و در غير اين صورت باطل است. به هيچ وجه بُتپرستى، حيوانپرستى، و... با اسلام و دين غيرمحرَّف توحيدى يكسان نيستند. وجدان هر انسان منصفى بين اين اديان و مذاهب و تعاليم آنها با يكديگر تنافر آشكار مىبيند.
بعلاوه اسلام دينى است كه آشكارا ايمان به بعضى از آيات و كفر و نپذيرفتن برخى ديگر از آيات را رد مىكند و مىگويد تبعيض بين تعاليم و دستورات دين مساوى با عدم پذيرش كلّ دين و كفر به آن است. خلاصه اينكه اسلام كلا بر حق است و هيچ باطلى در آن راه ندارد.
توضيح تفسير دوم
اين نظر بر آن است كه دين حق بمنزله قلّه واحدى است كه همه اديان موجود در عالم راههايى هستند به سوى آن نقطه واحد. هر دينى مىخواهد ما را به آن حق واحد راهنمايى كند و بهرحال به مقصد مىرساند، خواه از راهى طولانى يا راهى كوتاهتر يا به نحو يكسان. كسى كه به مسجد مىرود يا به كليسا يا كنشت يا بتخانه، همه به دنبال معبود و مطلوب واحدى هستند.
بررسى تفسير دوم
اين بيان در مقام مثال و تشبيه قابل تصورّ است، اما نسبت ميان اديان مختلف اينگونه ترسيم نمىشود. وقتى اسلام اولين مسأله و اوّلين سخنش اين است كه «خدا يكى است» و راه رستگارى، پذيرفتن توحيد است، اين راه چگونه با راه مسيحيتى كه دعوت به تثليث مىكند يكى است؟ چگونه ما را نهايتاً به نقطه واحدى مىرسانند!؟ قرآنى كه در برخورد با عقيده تثليث مىگويد: «كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شدهاند، حرفى زدهاند كه جا دارد آسمانها
از هم پاشيده شود و زمين از هم بشكافد و كوهها پاره پاره گردند.»(1) آيا با قائلين به تثليث در راه و هدف مشترك است!؟ دينى كه از گوشت خوك و مشروبات الكى برحذر مىدارد، با مذهبى كه آنها را تجويز مىكند آيا در نتيجه و نهايت به يك جا مىرسند!؟
توضيح تفسير سوم
در اينجا برخى از پوزيتيويستها به صورت افراطى همه اين قضايا را بىمعنا مىدانند و برخى ديگر مىگويند شايد معنا داشته باشند، امّا قابل اثبات نيستند، و شايد براى عدهاى خوب و صحيح و براى عدهاى ديگر بد و خطا باشند، يا در زمانى خوب باشند و در زمان ديگر بد. ما شناخت قطعى و صددرصد از واقع نمىتوانيم پيدا كنيم. يقين صددرصد به يك قضيه، نشانه عدم دقت و تحقيق در آن مسأله است، و نظاير اين ديدگاهها. خلاصه اين امور يك نوع بازى زبانى و تابع گرايشهاى اجتماعى و فردى است. يكى از پايهها و ريشههاى دعوت به تسامح و تساهل در دنياى كنونى به همين بحث برمىگردد.
براساس اين مبناى فلسفى، برخى قائل به پلوراليسم دينى شده و مىگويند اساساً دين درست و دين نادرست يا دين حق و دين باطل نداريم. بكار بردن درست و نادرست در اين امور، خود خطاست. اين گزارهها يا بىمعنا هستند و يا غيرقابل بررسى و اثبات يا ردّ. به عبارت ديگر و با قدرى تسامح مىتوان گفت همه اين اديان و صراطها بر حق و مستقيماند.
در اينجا بعضى بين گزارههاى دينى فرق گذاشته مىگويند: آنچه از واقعيتها و هستها حكايت مىكند معنادار است و صدق و كذب در آن راه دارد مثل قضيه «خدا يكى است» و آنچه از قبيل بايدها و نبايدها است، صدق و كذب در آن راه ندارد مثل قضيه «بايد عدالت ورزيد» و «نبايد ظلم كرد».
بررسى تفسير سوم
بحث از فلسفه پوزيتويسم و معنادارى گزارههاى غيرحسى و حس گرايى يا عقلگرايى در باب معرفت، به محلّ ديگرى مربوط است و به طور مفصل در بحثهاى فلسفى و معرفتشناسى آمده است.(2) در اينجا فقط اشاره مىكنيم كه با توجه به اينكه در عرصه معارف و علوم بشرى
1. مريم/ 90، 91.
2. ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى؛ آموزش فلسفه، ج 1، درس سيزدهم تا نوزدهم.
تكيه صددرصد بر حس و عدم اعتماد بر عقل، از ديدگاه ما مردود است و با توجه به اينكه تنها راه بررسى صحت و سقم يك سخن حس و تجربه نيست ـ بلكه از راه عقل هم مىتوان قضيهاى را اثبات يا رد كرد؛ مثل مباحث رياضى و فلسفى ـ اين نظريه و مبنا از نظر ما به طور كامل مردود است. افزون بر اين ما بالوجدان بين قضاياى «خداوند وجود دارد» و «نبايد ظلم كرد» و «بايد نماز خواند» با قضيه «نور چراغ ترش مزه است» تفاوت مىبينيم. اگر سه قضيه نخست بىمعنا بودند نبايد به لحاظ معنايى با قضيه چهارم تفاوتى مىداشتند.
وقتى گزارههاى دينى معقول و قابل بررسىاند و اثبات و ردّ آنها ممكن است، در اينصورت اشكال قبلى مطرح مىشود كه سه گزاره: «خدا وجود ندارد»، «خدا يكى است» و «خدا سه تا است»، چگونه مىتوانند با هم جمع شوند و همگى درست باشند؟ آيا حقيقتاً، بر طبق مبناى پلوراليسم، مىتوان به صحّت هرسه قضيه اعتقاد پيدا كرد؟ يا هر سه اعتقاد را به يك اندازه درست و ارزشمند دانست؟
پلوراليسم دينى در بُعد عملى
آيا پلوراليسم دينى در بعد عملى در طول تاريخ اسلام وجود داشته است؟
پاسخ: پلوراليسم دينى بين دو فرقه از يك مذهب يا بين دو مذهب از يك دين و يا حتى بين دو دين مطرح است. مثلا مىتوان آن را بين اسلام، مسيحيت و يهوديت كه در جوامع نزديك به هم يا حتى در يك منطقه جغرافيايى واحد يا در يك شهر زندگى مىكنند در نظر گرفت كه پيروان اين اديان بدون هيچ برخورد فيزيكى با يكديگر بصورت مسالمتآميز زندگى مىكنند. در حالى كه هر كدام خود را حق و ديگرى را باطل مىداند و حتى با يكديگر مباحثات و مناظراتى هم انجام مىدهند. در اسلام چنين چيزى وجود دارد. قرآن كريم و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اطهار(عليهم السلام) مسلمانان را به داشتن چنين روابطى توصيه مىكنند. وحدتى كه ما امروزه در شعارهايمان مطرح مىكنيم و شيعه و سنّى را بدان دعوت مىنماييم، در زمان حضرت صادق(عليه السلام) نيز مطرح بوده و آن حضرت شركت در نمازها و تشييع جنازه برادران اهل سنّت را توصيه مىكردهاند. از بيمارانشان عيادت مىنموده و از هر كمكى كه مىتوانستهاند نسبت به آنها مضايقه نمىكردهاند. حتّى فراتر از اين، از صدر اسلام رابطه مسلمانان با اهل ذمّه دوستانه و صميمانه بوده و با يكديگر معامله يا مشاركت مىكرده و به يكديگر وام مىداده و از
بيماران يكديگر عيادت مىنمودهاند. اما در عين حال از حيث نظرى و فكرى هر كدام از آنها دين خود را بر حق مىدانسته است. در هر صورت اين موضوع از مسائل قطعى اسلام است و جاى هيچ شكى در آن نيست و انديشمندان مسلمان اعم از شيعه و سنّى در اين ترديدى ندارند كه زندگى مسالمتآميز با اهل كتاب پذيرفته شده است. البته اين موضوع بمعناى تأييد مذهب آنها نيست. حتى مىتوان گفت به نظر اسلام در صورت امضاى قرارداد صلح با مشركان مىتوان، به حكم ثانوى، با آنان همزيستى مسالمتآميز داشت؛ كمااينكه در صدر اسلام ما شاهد صلح پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشركان و قرارداد عدم تعرّض به جان و مال بين دو طرف هستيم.
حقّانيت چند دين و مذهب؟
آيا مىتوان به حقانيت چند دين و مذهب و آيين قائل شد؟
پاسخ: همانطور كه گذشت پلوراليسم و كثرتگرايى يك بُعد عملى دارد كه از اين جهت اسلام داعيهدار نرمش و مدارا و همزيستى مسالمتآميز با پيروان اديان و مذاهب مختلف است. اگر نگوييم مبتكر و پيشقدم در اين زمينه اسلام است، لااقل اسلام موافق با رعايت حقوق اقليتهاى مختلف دينى و مذهبى است و در اين جهت توجه به سخن بلند و معروف مولا على(عليه السلام)كفايت مىكند كه وقتى شنيدند اصحاب معاويه خلخال از پاى يك دختر يهودى كشيدهاند، فرمود: اگر شخص مسلمان از غصه اين امر بميرد، جا دارد.
اما سخن بر سر اين است كه در برخورد با پديده كثرت در ميان اديان و مذاهب، آيا مىتوان همه را بر حق دانست؟ آيا مىتوان گفت اسلام حقّ است، مسيحيت هم حقّ است؟ براى پاسخ به اين سؤال نگاهى به محتواى اسلام و مسيحيت مىاندازيم تا ببينيم كه مىتوان به حقانيت هر دو اعتراف كرد يا پذيرفتن حقانيت يكى مستلزم انكار ديگرى است؟
اوّلين مسألهاى كه در اسلام داريم، اصل «توحيد» است. يعنى خداوند يكى است و قابل تجزيه و تعدّد نيست و نه از كسى زاده شده و نه فرزندى دارد. اما اوّلين اصل در مسيحيت «تثليث» است. گذشته از فرقههاى نادر و شاذ، مذهب كاتوليك و پروتستان و ارتدوكس كه سه مذهب مهم مسيحيتاند مىگويند سه خدا ـ اب و ابن و روح القدس ـ داريم. و راه نجات از شقاوت و عذاب، قبول تثليث است. در تفسير اين سه اصل و اُقنومْ مطالب بسيارى گفته و نوشته شده است و جز عده قليلى كه تثليث را امرى خارج از اصل مسيحيت مىدانند، بقيه آن را قبول دارند و به نحوى الوهيت مسيح يا فرزند خدا بودن او را مىپذيرند.
قرآن در برخورد با امثال اين سخن مىفرمايد: كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شدهاند، حرفى زدهاند كه جا دارد آسمانها از هم پاشيده شود و زمين از هم بشكافد و كوهها پاره پاره گردند.(1) يا در جاى ديگر مىفرمايد به خداوند يكتا و پيامبرانش ايمان آوريد و قائل به تثليث نشويد كه اين براى شما بهتر است.(2) يا مىفرمايد: كسانى كه مىگويند خداوند يكى از سه خدا است كافر شدهاند.(3)
آيا عقل هيچ انسانى ـ چه رسد به انسان مسلمان ـ مىپذيرد كه توحيد و تثليث هر دو صحيح و حقّاند. يكى مىگويد تا موحّد نشوى و خداى يگانه را نپذيرى وارد جرگه مسلمانان نمىشوى و شرط اوليه براى ورود به اسلام و حقانيت، توحيد است؛ و ديگرى مىگويد تا تثليث را نپذيرى مسيحى نمىشوى و نجات پيدا نمىكنى و به سعادت نمىرسى. بين اين دو سخن، فاصله بسيار است. كما اينكه اگر اين دو دين را با بودائيت كه مىگويد نه خدايى وجود داشته و نه وجود خواهد داشت، مقايسه كنيم هيچگاه اينها با هم جمع نمىشوند. «خدا وجود دارد» با «خدا وجود ندارد» متناقض هستند، همانگونه «خدا سه تا است» با «خدا وجود ندارد»، متناقض هستند. جمع بين اينها به شوخى و افسانه نزديكتر است تا به مطلبى جدّى و واقعى.
همچنين اگر نگاهى به شريعت و احكام اسلام و مسيحيت بيندازيم، مىبينيم كه اعتراف به حقانيت هر دو غير ممكن است. اسلام مىگويد خوردن گوشت خوك حرام است. مسيحيت مىگويد گوشت خوك حلال است. در اسلام، على(عليه السلام) مىفرمايد اگر يك قطره شراب در چاهى بريزد و از آب آن چاه گياهى برويد و از آن گياه حيوانى و گوسفندى بخورد، من از گوشت آن گوسفند نمىخورم. اما در مسيحيت آمده است كه وقتى كشيشى نان را در شراب زد و دهان شما گذاشت، نان را كه خورديد اين شراب تبديل به خون عيسى مىشود.(4) با توجّه به اين موارد و موارد فراوان ديگر نظير آن، آيا انسان عاقل مىپذيرد كه اسلام يك صراط مستقيم به حق و قلّه كمال و سعادت باشد و مسيحيت هم يك صراط مستقيم، بودائيت هم صراطى ديگر و ...؟!
1. مريم/ 90، 91.
2. نساء/ 171.
3. مائده/ 73.
4. اشاره به مراسم عشاء ربانى. ر. ك: از جمله به كتاب مقدس، عهد جديد انجيل متى، باب 26.
صراطهاى مستقيم
آيا قائلشدن به صراطهاى مستقيم در دايره اسلام صحيح است؟
پاسخ: اعتقاد به صراطهاى مستقيم بر حسب تفسير پلوراليسم به وجود حقايق متعدّد و مختلف در مسأله واحد، همان گونه كه در پاسخ به پرسش قبلى اشاره كرديم، به هيچ وجه قابل قبول نيست.
اما بر طبق تفسير پلوراليسم به وجود حقيقت واحد و عدم دسترسى بشر به آن، در اين فرض هم اعتقاد به صراطهاى مستقيم بصورت كلّى باطل است، لكن فقط در محدودهاى بسيار جزئى مىتوان آنرا پذيرفت؛ همان كه مفسّران در كتابهاى خود از آن به «سبُل» تعبير كردهاند و نه «صراطها». «صراط» يعنى يك بزرگراه اصلى كه يكى بيشتر نيست و با يقينيات اثبات مىشود. در مواردى راههاى فرعىاى وجود دارند كه ممكن است در آنها انحرافاتى پيش بيايد كه به اصل دين لطمهاى نمىزنند ولى پذيرفتن اين راهها به معناى متعدد بودن «صراط مستقيم» نيست. لذا خداوند در قرآن «صراط» را واحد در نظر گرفته است و «سُبل» را متعدد؛ مىفرمايد: «وَاِنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُبُل(1)؛ اين است راه راست من از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر متابعت ننماييد.» البّته در متنِ «صراط مستقيم» و در كنارِ آن هم سبُل متعددّى وجود دارد كه قابل قبولاند؛ مثلا خداوند مىفرمايد: «اَلَّذيِنَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا(2)؛ كسانى كه در راه ما كوشش مىكنند ما آنان را به راههاى خويش هدايت مىكنيم.» در اين آيه «سبُل» قابل قبول دانسته شدهاند كه به منزله خطوطى در بزرگراهِ صراط مستقيم بشمار مىروند.
انگيزه طرح تفكر پلوراليسم دينى در جامعه ما
انگيزه طرح تفكر پلوراليسم دينى در جامعه ما چيست؟
پاسخ: چندى است كه در مطبوعات و نشريات و سخنرانىها از سوى بعضى افراد مشكوك، تفكر پلوراليسم در باب اديان ترويج مىشود و تأكيد مىگردد كه اسلام خوبيهايى دارد و مسيحيت و ساير اديان و آيينها نيز خوبيهايى دارند؛ و بايد با ديده احترام و رأفت و تسامح به عقايد ديگران نگاه كرد و همانطور كه دوست داريم ديگران به عقيده ما احترام بگذارند و آنها
1. انعام/ 153.
2. عنكبوت/ 69.
را به دين خود دعوت مىكنيم، به سايرين هم بايد حق بدهيم كه خود را بر حق بدانند و به سوى دين خود دعوت كنند و عقيده آنها نيز محترم و معتبر است.
انگيزه طرح اينگونه مباحث و تفكرّات در جامعه ما مىتواند چنين امورى باشد:
الف) جلوگيرى از صدور فرهنگ اسلامى و فرهنگ انقلاب: وقتى همه سخنها و اديان و عقايد صحيح بود، پس لزومى ندارد كه سايرين هم به اسلام دعوت شوند. وقتى سخن يك مسيحى هم صحيح است چه لزومى دارد كه او هم بيايد و مسلمان شود. وقتى مادّيون هم سخنشان حق است و سليقهشان اقتضاى آن را دارد، چه لزومىدارد كه الهيون آنها را به سوى خدا دعوت كنند. چرا موحّد، مشرك را به توحيد دعوت كند و چرا ... در نتيجه فكر انقلابى و اسلامى در محدوده خاصى باقى مىماند و بالندگى و تحرّك و دعوت خود را از دست خواهد داد و عقيم خواهد شد.
ب) هموار كردن راه نفوذ افكار و عقايد و ارزشهاى مادى و غربى در جامعه ما: وقتى دين و فرهنگ و ارزشهاى ما مطلق نبود و تنها دينِ حق را اسلام ندانستيم، قهراً راه براى ساير اديان و مكاتب باز مىشود. وقتى ساير فِرَق و مذاهب هم حق هستند، چرا ما از سليقهها و مزايا و ارزشهاى ديگران پيروى نكنيم؟!
نتيجه دو مطلب بالا، از بين رفتن تعصّب و عِرق مذهبى است. و وقتى غيرت و حميّت دينى كه مانع نفوذ افكار انحرافى و غلط است لطمه خورد و روحيه تسامح و تساهل و بىتفاوتى نسبت به عقايد و مقدّسات و ارزشها در بين جوانان و افراد جامعه رسوخ كرد در اين هنگام است كه دشمنان اسلام و انقلاب به هدف خود مىرسند؛ زيرا راه نفوذ و تحميل ارزشهاى مادى و غربى باز شده و زمينه سلطه مجدد جهان كفر و استكبار فراهم گرديده است.
دلايل انديشه پلوراليسم
طرفداران پلوراليسم چه ادّله و شواهدى را براى نظر خود ارائه مىكنند؟
پاسخ: در ابتدا بايد دانست كه گويندگان پلوراليسم براى ديدگاه خود ادلّه و شواهد متعددى از قبيل عقلى، تاريخى، قرآنى و ادبى و ... مطرح مىكنند كه پرداختن به همه آنها ميسّر نيست و در اينجا به بخشى از آنها اكتفا مىنماييم. قائلين به پلوراليسم از سه مسأله در اين جهت كمك مىگيرند:
الف) پلوراليسم در مسائل سياسى، اجتماعى، اقتصادى؛
ب) نسبيّت در ارزشها؛
ج) نسبيّت در معرفت.
در اينجا به توضيحى كوتاه در هر مورد مىپردازيم:
الف/ 1ـ پلوراليسم سياسى ـ اجتماعى: امروزه در جهان، كشورهاى مختلف، انواع مختلف حكومت دارند، بعضى رژيم سلطنتى دارند، بعضى رژيم جمهورى، بعضى رياستى و بعضى پارلمانى، و هر كدام به شيوههاى مختلف اداره كشور را بعهده دارند.
در فلسفه سياست وقتى سؤال كنيم كه كدام نوع رژيم حكومتى بهتر است، جواب قاطعى نمىدهند و مىگويند هر كدام مزايا و محاسنى دارند همان گونه كه نواقص و معايبى نيز دارند.
همينطور امروزه دموكراسى امر پذيرفته شدهاى است و گفته مىشود مردم بايد از طريق احزاب مختلف در اداره حكومت نقش ايفا كنند. اگر يك حزب واجد اكثريت باشد و هميشه حكومت را بدست بگيرد، مطلوب و مقبول نيست، بلكه بايد تضارب آراء و اختلاف انظار وجود داشته باشد و هر يك، مدتى زمام امور را بعهده گيرند. پس پلوراليسم حزبى امروزه امرى پذيرفته شده است.
الف/ 2ـ پلوراليسم اقتصادى: در بُعد اقتصادى نيز وجود قطبهاى مختلف اقتصادى موجب رفع ظلم و ستم از ناحيه عدهاى خاص مىشود و ترقى و توسعه اقتصادى در گرو وجود قدرتهاى مختلف اقتصادى در جامعه است.
با ذكر اينگونه امور، طرفداران پلوراليسم مسأله دين را هم به امر سياست و اقتصاد و حزب، قياس كرده و نتيجه مىگيرند كه در عرصههاى مختلف اجتماعى، تكثر مطلوب است و بايد در پى ايجاد و رشد آن بود. البته با توضيحى كه در پاسخ پرسشهاى قبلى راجع به پلوراليزم دينى داديم روشن شد كه اين قياس اشتباه است.
ب) نسبيت در ارزشها: بسيارى از مسائل و علوم وجود دارند كه كثرتبردار نيستند؛ يعنى نمىتوان به درستى دو يا چند نظريه با هم، در مورد آنها اعتقاد داشت. مسائل فيزيك،
شيمى، رياضى و هندسه از اين قبيل هستند. با توجه به اين نكته، از پلوراليستها سؤال مىشود كه چرا شما گزارههاى دينى و دين را به اقتصاد و سياست تشبيه مىكنيد؟ چرا دين و گزارههاى دينى نظير مسائل فيزيك و رياضى نباشند كه يك پاسخ صحيح بيشتر ندارند؟ همان
گونه كه زاويه تابش و بازتابش، يا برابر هستند يا برابر نيستند، و دو ضربدر دو يا مساوى چهار هست و يا مساوى چهار نيست، در مقابل اين پرسش دينى هم كه «خدا هست يا نيست؟» يك پاسخ صحيح بيشتر وجود ندارد و نمىتوان «كثرت پاسخهاى صحيح» را پذيرفت. در اينجا پلوراليستها در مقام پاسخگويى نكته ديگرى را مطرح مىكنند و مىگويند مسائل انسانى و ارزشى و فرهنگى، كه مسائل دينى نيز از جمله آنهاست، امورى اعتبارىاند و واقعيت خارجى ندارند، بنابراين تابع سليقه انسانها هستند. به عنوان نمونه توجه كنيد كه نمىتوان بطور قطعى و حقيقى گفت از ميان رنگها، رنگ سبز بهتر است يا رنگ زرد، و يا فلان بوى خوش از همه بهتر است، يا فلان غذا از همه بهتر است، فلان شخص از همه زيباتر است، يا فلان آب و هوا از بقيه بهتر است، يا آداب و رسوم مردم كشور چين و ژاپن از فلان عادت مردم كشورهاى افريقايى ـ بهتر است. امور دينى نيز همين گونه هستند و مثلا نمىتوان بطور قطعى و حقيقى گفت نماز به طرف مكه بهتر است يا به طرف بيتالمقدس، اسلام بهتر است يا مسيحيت، و توحيد و دين الهى بهتر است يا تثليث يا مادىگرايى. همه اين امور و هزاران مورد نظير اينها وابسته به عادات و سليقه مردم است و واقعيتى غير از اعتبار و خوشايند انسانها ندارند. بنابراين قابل تغييرند و مىتوان مدتى رنگ سبز را پسنديد و مدتى زرد را و زمانى صورتى را. در يك جامعه "نشستن" علامت احترام است و در جامعه ديگر "ايستادن" و در كشورى "خم و راست شدن."
ج) نسبيت در معرفت: ركن سوم و اصل ديگرى كه در تقويت پلوراليسم از آن سود جسته مىشود، مسأله نسبيت در معرفت است كه ريشه دو اصل اوّل و اهمّ امور در اين مسأله نيز هست. گفته مىشود نه تنها معرفت در زمينه ارزشها نسبى است، بلكه اصولا معرفت در همه زمينهها به نوعى نسبى است. اگر بخواهيم شفّافتر بگوييم، اصلا معرفت بىنسبيّت نمىشود؛ منتهى در بعضى امور واضح و روشن است و در بعضى امور خفىّ و پنهان. نسبيت در علوم حقيقى و در تمام معارف بشرى وجود دارد و جميع معارف ما در ترابط و تأثيرگذارى بر يكديگر هستند و هندسه معارف بشرى مرتب و با تغيير درشاخههاى مختلف علوم، در حال تغيير است.
در پايان اضافه مىنماييم كه در جامعه ما افزون بر امور ذكر شده كسانى در ظاهر اسلامى و دينى سعى كردهاند از مفاهيم دينى و متون مقدس هم براى اين عقيده، دليل و شاهد اقامه كنند. و در مواردى حتّى به متون ادبى و اشعارِ امثال مولوى و عطّار هم تشبّث مىكنند كه در تك تك ادّله و استنادات ياد شده، نكات مختلفى مورد غفلت يا تغافل واقع شده است كه در جاى خود، مورد نقد و ارزيابى قرار گرفته و در اين كتاب نيز ما به برخى از آنها اشاره كردهايم.
انگيزههاى پيدايش انديشه پلوراليسم
بطور كلّى چه انگيزه يا انگيزههايى موجب پيدايش تفكّر پلوراليسم شده است؟
پاسخ: براى گرايش به پلوراليسم مىتوان دو انگيزه عقلايى برشمرد: الف) انگيزه عاطفى و روانى. ب) انگيزه اجتماعى.
الف) برخى مىگويند اگر بخواهيم فقط يك دين يا مذهب را بر حق و اهل نجات بدانيم اين امرى بعيد است. زيرا هر كس در ميان هر ملّت و گرايشى متولّد شده و نشو و نما پيدا كرده است، همان عقيده و راه را بر حق مىداند و سايرين را ناحق و گمراه. اين فكر اختصاص به ما مسلمانان يا شيعيان يا اماميه ندارد. كما اينكه ما سايرين را ناحق مىدانيم، آنها هم به همين ترتيب ما را ناحق مىدانيم، آنها هم به همين ترتيب ما را ناحق مىدانند. اگر ما در ميان ملت و دين ديگرى و از پدر و مادر ديگرى متولّد مىشديم، فكر و ايده ديگرى داشتيم، همانگونه كه اگر يك مسيحى يا يهودىِ اروپايى يا آمريكايى، در تهران و قم متولد مىشد، دين و آيين ديگرى داشت. و همانگونه كه آنها بايد احتمال حقانيت دين اسلام و پيامبر گرامى آن را بدهند و به دنبال تحقيق برآيند و كوتاهى نكنند، ما هم متقابلا بايد احتمال دهيم كه راههاى ديگر حقّاند و تحقيق كنيم؛ چرا كه تولّد قهرى ما در يك نقطه از زمين و از پدر و مادرى خاص، مستلزم حقانيت ما از سويى و عدم حقانيت سايرين از سوى ديگر نيست.
از زاويهاى ديگر آيا مىتوان پذيرفت از ميان 6 ميليارد انسانى كه روى كره خاكى زندگى مىكنند فقط حدود 100 الى 200 ميليون نفر، ـ آن هم در صورتى كه واجبات و محرّمات شرعى را رعايت كنند و درِ نجات و بهشت را به روى خود نبندند ـ بر حق و اهل بهشت باشند، و هر كس غير مسلمان باشد (= يهودىها، مسيحىها، زرتشتىها، بودائىها، هندوها و...) و هر كس غير شيعه باشد (= فرق مختلف عامه) و هر كس غير دوازده امامى باشد (= فرق ديگر شيعه و خاصّه) همه اهل گمراهى و عذاب و جهنّم باشند!!؟
اين تحليل، انگيزه روانى مىشود كه برخى، مذاهب و اديان ديگر را هم بر حق بدانند. ما بر حقّيم ولى آنها هم اهل نجات و بهشت هستند. آنها هم به نظر خودشان برحقند و چه بسا خيلى نجيبتر و پاكتراز ما باشند و عمل به دين و آيين خود كنند.
ب) نكته ديگرى كه موجب تمايل به اين نظريه شده است مواجهه با كشمكشها و كدورتها و جنگهاى خانمانسوزى است كه در طول تاريخ بشريت تاكنون همواره وجود
داشته است. چه بسيار خرابىها و ويرانىها و خونريزىهايى كه بر سر حقانيّت اين يا آن آيين، و تعصّب و اصرار افراد بر عقايد خاصّ خود، رخ داده است. جنگهاى صليبى بين مسلمانان و مسيحيان و جنگهاى فرقهاى بين شيعه و سنّى يا بين كاتوليكها و پروتستانها، همه نمونههايى از اين قبيل هستند. ريشه همه اين درگيرىها و تنشها تعصّب و اصرار بر نظر خود است. براى تنشزدايى و پايان دادن به اين درگيرىها بايد قدرى تسامح كرد و سهل گرفت. اگر همه بياييم و بگوييم، ما حق هستيم و شما هم برحقيد، هم اسلام حق است و هم مسيحيت، هم تشيع و هم تسنّن، هم كاتوليك، هم ارتدوكس و هم پروتستان و... ريشه غائله كنده خواهد شد و بشريت به صلح و صفا و صميميت مىرسد.
تا اينجا كلام بر سر بيان آن دو انگيزه بود. اكنون آيا بايد اين دو انگيزه را تأييد كرد؟ و در صورت تأييد آن آيا راه حل ديگرى غير از پلوراليسم وجود دارد يا نه؟ اگر راه ديگرى وجود دارد، كدام راه منطقى و صحيح است؟
براى پاسخ به راهى كه انگيزه روانى مطرح كرد بايد مقدمتاً به دو نكته اشاره كرد:
1. مستضعف در معارف ما لااقل دو اصطلاح دارد: الف ـ مستضعف اجتماعى و اقتصادى كه طبقه محرومين جامعه هستند. ب ـ مستضعف فكرى كه در علم كلام به آن دسته از افراد گفته مىشود كه به جهت كوتاهى و قصور در فكر، حق را تشخيص ندادهاند. مثلا دليل بر وجود خداوند يا حقانيت اسلام را نفهميده است، يا با اين مسائل برخورد نكرده و اگر هم برخورد كرده و شنيده، احتمال صحّت نمىداده و در نتيجه پيگيرى نكرده است. اين امور ناشى از محيط خانواده و جامعه باشد يا عدم تبليغات يا تبليغات مخالف، بهر حال راه ديگرى را طى كرده است.
2. جاهل در اصطلاح بر دو قسم است: الف ـ جاهل مقصر؛ يعنى كسى كه دسترسى به علم دارد يا احتمال خلاف در عقيده خود مىدهد ولى كوتاهى مىكند و به دنبال يافتن راه صحيح و حق نمىرود. اين دسته در عرف و شرع مورد نكوهشاند. ب ـ جاهل قاصر؛ يعنى كسى كه يا غافل است و احتمال خلاف در گفتار و كردار خود نمىدهد و يا اگر هم احتمال بدهد و سخنى را ببيند يا بشنود، راه و وسيلهاى براى رسيدن به حق در اختيار ندارد. اين گروه عقلا و شرعاً مورد مذمّت نيستند.
اكنون با توجه به اين دو نكته مىگوييم: مستضعف فكرى و جاهل قاصر؛ يعنى كسى كه
واقعاً به حقانيت اسلام و تشيع نرسيده باشد، معذور است. اگر چه به خطا رفته است و اعتقاد او حق نيست ـ چرا كه حق نمىتواند دو تا باشد، زيرا يا خدا هست و يا نيست؛ يا حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) پيامبر خدا و خاتم انبيا هست، يا نيست؛ جمع همه اينها، جمع نقيضين و محال است ـ اما ما اين دسته را اهل عذاب و جهنّم نمىدانيم و بسيارى از مردم دنيا داخل در اين طيف مىشوند. بله اگر كسى در شناخت حق كوتاهى كرد و يا حق را ديد و عناد ورزيد، البته هم عقل و هم شرع او را مستحقّ تنبيه مىدانند. هر شخصى به اندازه تقصير و جرمى كه دارد مستحق تنبيه است.
شاهد بر اين نظر فرازى از دعاى كميل و سخن مولا على(عليه السلام) است كه مىفرمايد:
«أَقْسَمْتَ أَنْ تَمْلاََهَا مِنَ الْكَافِرِينَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنْ تُخَلِّدَ فِيهَا الْمُعَانِدِين؛ يعنى خدايا تو قسم خوردهاى كه جهنم را از كافران ـ جنّ و انس ـ پرنمايى و معاندان را در جهنّم، خالد و هميشگى قرار دهى.»
پس هر كس كه كافر باشد و در راه حق نباشد، به ميزان تقصيرى كه دارد وارد جهنم مىشود ولى آنانكه براى هميشه در عذاب مىمانند افرادى هستند كه اهل عناد و ستيزهجويىاند.
نكته ديگرى كه بايد توجه داشت اين است كه در بحث پلوراليسم سخن بر سر اين نيست كه من و شما در كدام شهر و كشور و از چه پدر و مادرى متولّد شدهايم و در كجا رشد و نموّ پيدا كردهايم، بلكه كلام در اين است كه از ميان اقوال و آراى متفاوت و متناقض، از جهت معرفتشناختى و واقعى، يك نظر بيشتر نمىتواند درست باشد. و اما اينكه افراد مخالف چه بر سرشان خواهد آمد، امر ديگرى است كه قبلا اشاره شد.
و اما در مورد انگيزه اجتماعى پرهيز از جنگ و خونريزى بايد گفت اين امور موجب حقانيت دعاوى متفاوت و متناقض نبوده و نيست. مقوله حقانيت و عدم حقانيت و صواب و خطا در افكار غير از مقوله عمل انسانها و كينهورزىها و اشتباهات ماست. از يكى به ديگرى نمىتوان پل زد، بلكه براى پرهيز از جنگها و خونريزىهاى غير ضرورى راه صحيحى وجود دارد كه اسلام به نحو احسن آن را طى كرده است. توضيح اين كه: افرادى كه شيعه دوازده امامى نيستند، خود به چند گروه متفاوت تقسيم مىشوند كه احكام جداگانه دارند:
الف) فرقههاى شيعه و سنى كه مسلماناند و جز معدودى از افراد (= ناصبىها و اهل سبّ
و عناد با معصومين(عليهم السلام)) با اماميه در اصل خدا و دين و كتاب و ضروريات دين مشترك هستند و همگى تحت حكومت اسلامى بعنوان يك انسان و مسلمان از حقوق متناسب برخوردارند. بين اين فرقهها، هيچگاه دين توصيه به جنگ و درگيرى نمىكند.
ب) غير مسلمانان يا كسانى كه يهودى و مسيحى و يا زرتشتى يا اصطلاحاً اهل كتاباند. اين عده هم در نظام اسلامى بر اساس قرارداد تحت حمايت هستند و جان و مال و ناموس آنها محترم است و همان طور كه مسلمانان خمس و زكات و ماليات پرداخت مىكنند اينها هم موظف به پرداخت نوعى ماليات (= جزيه) در ازاى خدمات ارائه شدهاند. نسبت به پيروان اين اديان هم هيچگاه اسلام ابتدائاً دستور جنگ صادر نكرده است.
ج) كسانى كه اهل اديان آسمانى نيستند اما با حكومت اسلامى معاهده و قرارداد بستهاند. اين عدّه (= كفّار معاهَد) هم در همسايگى مسلمانان، بلكه در سرزمينهاى اسلامى طبق قرارداد به زندگى خود ادامه مىدهند و طرفين بايد بر اساس شرايط قرارداد ـ كه مىتواند متفاوت باشد ـ عمل كنند. در مورد اين گروه هم طبق قرارداد، حقّ تعرّض و درگيرى از طرفين سلب مىشود.
د) كسانى كه يا اصلا اهل پيمان و عهد نيستند و يا پيمان مىبندند و مىشكنند. اين افرادِ ياغى و طاغى در هيچ حكومت و نظامى قابل تحمّل نيستند و اينها را بايد با زور و قدرت و جنگ يا وادار به تسليم كرد و يا از ميان برداشت. اين اصل در همه نظامهاى عالم هست و هيچ حكومت سالمى اجازه دزدى و تجاوز به حقوق ديگران را نمىدهد و با خلافكار برخورد خواهد كرد.
در كنار امور ياد شده، دينِ منطقى و معقول اسلام هميشه از مخالفين دعوت به بحث و گفتگو كرده و مىگويد ما اهل مباحثه و مناظره هستيم، اگر شما ما را قانع كرديد و حقانيّت و صحت راه خود را اثبات كرديد ما از سخن خود دست برمىداريم و به شما مىپيونديم و اگر ما ثابت كرديم كه برحقّيم، شما هم بياييد و به ما ملحق شويد. حتّى بالاتر از اين، مىگويد اگر هم تسليم منطق و حق نمىشويد، بياييد طبق عهد و قرارداد با هم زندگى كنيم و خون يكديگر را نريزيم، حرف ما را هم نمىخواهيد، نپذيريد. نهايتاً اگر كسى حرف منطقى و حق را نپذيرفت و حاضر به صلح و معاهده و همزيستى نشد، هر ناظر منصفى تصديق مىكند كه چارهاى جز برخورد نمىماند. در تنازع و درگيرى كافى نيست كه يك طرف نزاع و تعرّص نكند، بلكه بايد طرفين جلوى تجاوز و تعدّى خود را بگيرند تا رفع خصومت و جنگ شود. پس راه صحيح اين نيست كه بگوييم همه برحقّند، بلكه مىتوان فقط خود را حق دانست و در واقع هم فقط يك گروه بر حق باشد، اما هيچگاه با ديگران خصومت و جنگ نورزيد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org