قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

5. دين و انديشه‌هاى التقاطى (قرائت‌هاى مختلف و بدعت‌ها)

«تفكر التقاطى» چيست؟ و چه رابطه‌اى با مسأله «بدعت در دين» دارد؟

 

الف) مشابهت تفكر التقاطى با بدعت

التقاط در لغت به معناى برچيدن و از زمين برداشتن است، و تفكر التقاطى اصطلاحى است كه به نحوه‌اى خاص از انديشيدن اطلاق مى‌شود. در توضيح اين نوع تفكّر، ناگزير از ذكر مقدّمه‌اى هستيم:

اهل انديشه و نظر اين سخن را كه «هر انديشمندى شايسته است در حوزه تخصّصى

خويش به اظهار نظر بپردازد» مى‌ستايند و معتقدند آنجا كه مباحث رنگ تخصّصى به خود مى‌گيرد بايد از كارشناسان هر فن نظرخواهى كرد. ولى گاه در مقام عمل كسانى يافت مى‌شوند كه بدون توجّه به قاعده عقلانى فوق، در زمينه‌هاى گوناگون ـ كه قطعاً همگى آنها در حوزه تخصّص ايشان نيست ـ به اظهار نظر مى‌پردازند.

اين گونه افراد از ميان ديدگاه‌هايى كه در هر يك از زمينه‌هاى مختلف ارائه شده است، نظرى را پسنديده و برمى‌گزينند، و بدون توجّه به زير ساخت‌هاى فكرى ديدگاه گزينش شده، مجموعه‌اى از نظريّات را به عنوان تفكّر خويش انتخاب و به ديگران عرضه مى‌كنند كه گاه با اندكى دقّت، ناهمگونى و حتى تناقض در ميان اجزاى اين تفكّر براحتى قابل شناسايى است.

به عنوان نمونه از مطالعاتى كه در زمينه روان‌شناسى، جامعه‌شناسى، سياست، حقوق، فلسفه و دين داشته‌اند، مجموعه‌اى از نظريّات كه هر يك برگرفته از گرايشى خاصّ است فراهم مى‌آورند. البتّه اين مجموعه بر اساس سنجش‌هاى دقيق و موشكافى در زيربناهاى فكرى نظريّه‌ها، و در نظر گرفتن سازگارى يا ناسازگارى آنها بدست نيامده است، بلكه آنچه به مذاق اين تدوين كننده خوش‌تر آمده، قبول تامّ يافته، در كنار باقى نظريّات قرار گرفته است.

بزرگترين اشكال اين گونه اظهار نظرهاى غيركارشناسانه، ناسازگار بودن آنها با يكديگر است كه به دليل همين ناسازگارى در اجزاء و يا حتّى تناقض در ميان آنها، هرگز نمى‌تواند مجموعه‌اى منسجم از افكار صحيح پديد آورد.

بنابراين، «تفكّر التقاطى» در اصطلاح عبارت است از: مجموعه‌اى از نظريّات كه از گرايشهاى متفاوت و گاه متناقض برگرفته شده، در كنار هم گرد آمده است و چون بنيانها و زيرساخت‌هاى اين گرايشها و نظريّات، ناهمگون و يا در مقابل هم‌اند ـ به عنوان نمونه، برخى برخاسته از مكاتب «انسان محور يا اومانيسم»اند، و برخى ديگر برخاسته از مكاتب «خدامحور»، برخى برگرفته از گرايش مبتنى بر «اصالت فرد» و برخى برگرفته از گرايش‌هاى مبتنى بر «اصالت جمع»، پاره‌اى برآمده از «ليبراليسم» و «سكولاريسم»، و پاره‌اى ديگر مبتنى بر «دين‌محورى» هستند ـ دارندگان تفكّر التقاطى بعضاً به ورطه پلوراليسم و نظريّه همه صدقى اديان و انديشه‌ها در افتاده‌اند.

در جامعه اسلامى ما نيز، به ويژه در نيم قرن اخير، اين نوع تفكّر (=تفكّر التقاطى) در ميان كسانى كه از قوّت فكر و قدرت تحقيق علمى لازم برخوردار نيستند، رايج بوده است. كم

نيستند افرادى كه از يك سو مسلمان‌اند و در مقام سخن حاضر نيستند دست از تماميت اسلام و عقايد دينى بردارند، امّا از سوى ديگر سخت شيفته نظريات ديگران در زمينه‌هاى مختلف‌اند و در عين حال نه در مسائل دينى تخصّص لازم را دارند و نه در همه زمينه‌هايى كه در آن به اظهار نظر پرداخته‌اند.

البتّه در چنين مواردى حق‌طلبى اقتضا مى‌كند كه انسان يك بازنگرى دقيق بر افكار خويش داشته باشد تا خداى ناكرده هوى و هوس بر منطق و عقل او غالب نشده باشد، و آدمى ناخوداگاه در دام فريبكاران نيفتد.

در برخى روايات اسلامى نيز تعبيرى با عنوان «اجتهاد به رأى» وجود دارد كه عبارت است از اِعمال پيشداورى و تمايلات شخصى در استنباط احكام. اين شيوه برداشت از دين شديداً مورد نكوهش اين دسته از روايات است و در نقطه مقابل برداشت صحيح و عقلانى از دين ـ كه به فقاهت معروف است ـ قرار دارد.

آدمى قبل از پژوهش در هر مسأله‌اى ممكن است داراى يك سلسله پيشينه ذهنى و تمايلات شخصى باشد كه اگر در مقام تحقيق آنها را واننهد، نتيجه بدست آمده از پژوهش بالطبع ناب و بى‌پيرايه نخواهد بود. از اين رو، دخالت دادن برخى انگيزه‌هاى درونى مانند: شهرت‌طلبى، كسب محبوبيّت و جايگاه اجتماعى، يا منافع شخصى ديگر، در برداشت از دين، كه انسان را وامى‌دارد تا به گونه‌اى احكام و معارف دينى را توجيه و تفسير كند كه در نهايت به نفع خواسته‌هاى نفسانى او باشد، «اجتهاد به رأى» نام دارد. اين گونه برداشت از دين در حقيقت تحميل عقيده و نظر خود بر دين است، نه برداشت بيطرفانه و حقيقت‌طلبانه از آن.

وجود شرط عدالت و تقوا در كنار شرط اجتهاد (= توان برداشت روشمند و عقلانى از دين) در مورد كسانى كه عهده‌دار مرجعيّت دينى مردم هستند براى جلوگيرى از همين «اجتهاد به رأى» مى‌باشد و با تلفيق اجتهاد و فقاهت با عدالت و تقوا است كه هم شرط علمى لازم و هم صلاحيّت اخلاقى برداشت از دين محقّق مى‌شود. در نتيجه، آنچه به عنوان نتيجه اين پژوهش استنباط مى‌شود در مورد مجتهد و مقلدّين او حجيّت خواهد داشت.

واژه‌اى ديگرى نيز در عرف دينى به كار مى‌رود كه «بدعت در دين» نام دارد. بدعت كه عبارت است از: نسبت دادن آنچه از دين نيست به دين، نتيجه اجتهاد به رأى و برداشت التقاطى از منابع دينى است. زيرا همان گونه كه گفتيم اجتهاد به رأى دخالت دادن پيشينه‌هاى

ذهنى ونظريّات از پيش پذيرفته شده، در برداشت از دين است و اين نظريّات نوعاً از مكاتب و گرايش‌هاى غير دينى و يا حتّى ضد دينى در ذهن پژوهشگران حاصل مى‌آيد، والاّ اگر اينها نيز برآمده از دين و بخشى از آن بودند هرگز نمى‌توانستند با بخشهاى ديگر دين در تنافى باشند.

بنابراين، مى‌توان بدعت را نتيجه تفكر التقاطى، و تفكّر مذكور را نتيجه دخالت تمايلات نفسانى و سليقه شخصى در شناخت و تفسير دين دانست.

ناگفته نماند كه آنچه صاحبان تفكّر التقاطى به دين نسبت مى‌دهند، چون قرين فهم سليم و بى‌طرفانه از دين و همراه با مقدّمات و شرايط لازم براى اين كار نبوده است، عقلا و شرعاً نه در مورد خود دارندگان اين گونه تفكّر و نه در مورد ديگران حجيّتى ندارد و هرگز نمى‌تواند پاسخگوى سؤال خداى متعال از چرايى اعمال در آخرت باشد.

 

ب) مفهوم دين اقلّى و اكثرى

مقصود از دين اقلّى و اكثرى چيست؟ و اساساً قلمرو دين در زندگى بشر در دو فرهنگ اسلامى و غربى كدام است؟

صرف نظر از اين كه هر دين خاصّى چه توصيه‌هايى درباره زندگى بشر دارد، به عنوان نگاه برون دينى اين پرسش مطرح مى‌شود كه اصولا در چه مسائلى مى‌بايست از دين انتظار راهنمايى و كمك داشت؟

سه گونه پاسخ به اين پرسش ارائه داده‌اند: يكى از اين پاسخها در جانب افراط، ديگرى در جانب تفريط و سوّمى در مسير اعتدال قرار دارد:

 

پاسخ نخست:

آن كه گفته شود: بشر در تمام شؤون زندگى فردى و اجتماعى خود از كيفيّت غذا خوردن، لباس پوشيدن، خانه سازى و معمارى، نشستن و برخاستن، راه رفتن و خوابيدن و... تا تشكيل حكومت، تعيين وظيفه تك تك دولتمران و چگونگى كشوردارى و نيز بيان مطالب گوناگون علمى، بايد از دين دستورالعمل دريافت كند و بدون مشقّت و تحمّل كمترين رنج تحقيق و مطالعه، بيشترين موفقيت را از طريق دين عايد خود كند.

چنين نگرشى به دين ـ كه دين را موظّف به برآورده كردن همه نيازهاى انسان مى‌داند ـ نگاه «اكثرى» به دين نام دارد و از آنجا كه بر حسب اين نگرش، دين پاسخگوى تمامى انتظارات

است، بشر نيازى به استفاده از نيروى عقل و شكوفا كردن توانايى‌هاى خدادادى خود نخواهد داشت.

اين طرز تلّقى از دين كاملا ناصواب و به دور از حقيقت است و هرگز دين حقّى را نمى‌توان نشان داد كه خواهان كنارگذاردن عقل و توانايى‌هاى انسان باشد و خود را پاسخگوى تمام نيازمندى‌هاى بشر معرّفى كند.

بعد از مردود دانستن اين نگرش اكثرى به دين، اين سؤال از نو مطرح مى‌شود كه قلمرو واقعى دين چيست؟ و انسان در چه امورى موظّف به پيروى از دين است؟ سؤالى كه چند قرن پيش سر منشأ كشمكشهاى فراوان بين ارباب كليسا و رجال سياست در مغرب زمين شد و سرانجام به صلحنامه‌اى نانوشته منتهى گشت كه در حقيقت دومين پاسخ به پرسش مورد نظر مى‌باشد:

 

پاسخ دوم:

آن كه گفته شود: زندگى انسان مشتمل بر دو بخش دنيا و آخرت است و اين دو بخش كاملا مجزّا و مستقلّ از يكديگرند، به گونه‌اى كه عملكرد انسان در امور مربوط به دنيا هيچ گونه تأثيرى در سرنوشت اخروى او ندارد. بشر در امور اخروى و رابطه‌اش با خدا بايستى از دين دستور بگيرد و در امور دنيوى و زندگى اين جهانى مُجاز است آن گونه كه خود مى‌پسندد عمل كند. اين همان ديدگاه سكولاريسم يا جدايى دين از عرصه‌هاى اجتماعى است و به ديدگاه «اقلّى» معروف است.

اين ديدگاه نيز ناتمام به نظر مى‌رسد؛ زيرا گرچه «زندگى» انسان قابل تقسيم به دو بخش دنيا و آخرت است: كه بخش دنيايى آن از تولد آغاز و با مرگ پايان مى‌پذيرد و بخش آخرتى آن با مرگ شروع و تا بى‌نهايت امتداد مى‌يابد و هر يك از اين دو بخش ويژگى‌هايى مخصوص خود را دارد، لكن تقسيم ياد شده بدين معنا نيست كه «رفتار» و اعمال انسان در دنيا نيز داراى دو بخش است: اعمال دنيوى و اعمال اخروى كه اين دو بخش هيچ گونه ارتباطى با يكديگر ندارند.

چنين نگرشى ـ كه كار دين را تنها نيايشهاى فردى و يا گروهى مى‌داند كه در عبادتگاه‌هايى مانند كليسا و مسجد و امثال آن انجام مى‌گيرد و محصور به رابطه فردى انسانها با خداست و ارتباطى به زندگى اجتماعى او ندارد، علاوه بر اين كه مستند به دليل صحيحى نيست، به هيچ وجه با محتواى اديان الهى سازگار نمى‌باشد و چنانكه مى‌دانيم هر دين حقّى ـ صرف نظر از

سعه و ضيق احكام آن ـ مدّعى است كه بشر موظّف به تطبيق رفتار و اعمال خود در هر دو بُعد فردى و اجتماعى با دستورات آن دين است و انسانها نمى‌توانند بطور خود سر در دنيا عمل كنند. اين معنا با نگاهى گذرا به محتويات اديان آسمانى بخصوص دين مقدّس اسلام به خوبى نمايان است.

 

پاسخ سوم:

اين كه گفته شود: زندگى اخروى انسان دقيقاً محصول و نتيجه رفتار و اعمال دنيوى اوست؛ يعنى: انسان مى‌تواند اعمال و رفتار خويش را به گونه‌اى انجام دهد كه براى آخرتش مفيد باشد، چنانكه مى‌تواند به گونه‌اى عمل كند كه مضرّ به حال آخرتش باشد. انسان حقيقتى پويا و در حال شدن است كه ساختار وجودى و نحوه زندگى آن جهانى‌اش را خود و با اعمال و رفتار خويش رقم مى‌زند و در مقام گزينش شيوه‌هاى رفتار بايد احكام الزامى دين را رعايت كند. اين نگرش كه همان تفكّر اسلامى ناب است، نه ديدگاه افراطى «اكثرى» را بر مى‌تابد و نه نگرش تفريطى «اقلّى» را مى‌پذيرد.

توضيح آن كه: اعمال و رفتار انسانى در فقه اسلامى به پنج نوع تقسيم مى‌شود:

1. واجبات: تكاليفى الزامى هستند كه انجام آنها با كيفيّتى خاص از انسانها خواسته شده است؛ مانند: نماز، روزه، حجّ و...

2. محرّمات: به اعمالى گفته مى‌شود كه اجتناب و پرهيز از انجام آنها الزامى است؛ مانند: نوشيدن مسكرات، تجاوز به حقوق ديگران و...

3. مستحبّات: به اعمالى گفته مى‌شود كه الزامى در انجام آنها نيست، ولى انجامش در تأمين سعادت انسان مفيد است؛ مانند: انفاقات مستحبّه و دستگيرى از مستمندان.

4. مكروهات: اعمالى كه ترك انجام آنها اولويّت دارد، اگر چه الزامى نيست.

5. مباحات: به اعمالى گفته مى‌شود كه اسلام در مورد آنها امر و نهى، يا تشويق و ترغيبى ندارد.

اين پنج قسم، كه كليّه اعمال فردى و اجتماعى و ريز و درشت رفتار انسان را در بر مى‌گيرند، در ارتباط با سعادت و مصالح دنيوى و اخروى انسان معنا پيدا مى‌كنند. به عبارت ديگر، آن دسته از اعمال و رفتار كه براى تأمين سعادت از انجام آنها ناگزيريم، واجبات و آن دسته كه براى گريز از شقاوت و سياه‌بختى از ترك آنها ناچاريم، محرّمات نام دارند. انجام مستحبّات و ترك مكروهات نيز در حصول سعادت مفيدند و هم از اين رو اهميّت مى‌يابند، و

مباحات امورى بى‌تفاوت نسبت به سعادت و شقاوت‌اند كه انجام آنها به خودى خود نه انسان را به كمال نزديك مى‌كند و نه از آن دور سازد.

اينك و با توجّه به تقسيم فوق، بايد گفت: كليّه امورى كه اصل و يا كيفيّت انجام آنها مورد الزام دين نيست، در دايره برنامه‌ريزى و تحقيق و مطالعه انسان قرار مى‌گيرد. تصميم‌گيرى درباره اصل و چگونگى انجام آنها به عقل و نيروى فكر و انديشه انسانها وانهاده شده است، تا با كاوشهاى خود و بهره‌گيرى از دستاوردهاى علمى و تحقيقى ديگران زمينه را براى هر چه بيشتر و بهتر به كمال رسيدن و تأمين مصالح خويش فراهم آورند.

از اين رو، اسلام در عين اين كه براى هر عمل و رفتار و حتّى انديشه و پندار انسانها داراى يكى از احكام پنجگانه پيش گفته (واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح) است و به همين دليل كليّه اعمال انسان را در چارچوب نظام ارزشى خود در مى‌آورد، ولى هرگز در پى خاموش كردن فروغ عقل و جلوگيرى از پويايى فكر و توانايى‌هاى بشرى نيست، بلكه با بيانهاى گوناگون انسانها را به علم‌جويى، رشد فكرى، توسعه و پيشرفت و بهره‌گيرى از دانش ديگران ـ اگر چه در دور دست‌ها باشند (اطلب العلم و لو بالصّين) ـ تشويق مى‌كند.

بنابراين، اسلام دنيا و اعمال فردى و اجتماعى انسان در آن را مقدّمه آخرت، و زندگى آن جهانى را برآمده و محصول عملكرد اين جهانى انسان مى‌داند و هرگز با تفكّر سكولاريستى غرب كه دين را از صحنه زندگى اجتماعى انسان خارج مى‌كند و تنها به آن نقشى در محدوده ارتباط فردى انسان با خدا مى‌دهد، سازگارى ندارد.

 

ج) تمايز قرائت‌هاى مختلف از دين با اختلاف فتاوى

قرائت‌هاى مختلف از دين يعنى چه؟ و با اختلاف فتاواى مراجع در بعضى از مسائل چه فرقى دارد؟

قرائت‌هاى مختلف از دين از تفكر پلوراليزم دينى در بُعد نظرى ناشى مى‌شود، تفكّرى كه مى‌كوشد تا دين را به عنوان حقيقتى كه تنها در نزد خداست و هرگز بشر و حتّى پيامبران را بدان راهى نيست تلقى كند، و چنين وانمود كند كه اديان الهى چهره‌هاى متفاوت آن حقيقت واحدند.

گرايش مذكور چنين مى‌پندارد كه اختلاف اديان ناشى از اختلاف فهمها از دين است:

مسلمان برداشت خاصّى از دين و وحى الهى دارد، غير از آنچه مسيحى و يهودى دارد و بالعكس؛ و دين به عنوان حقيقت واحد و ثابت مختص خداست و هيچ انسانى و حتّى پيامبران را بدان راهى نيست و آنچه در حوزه معرفتى انسان قرار مى‌گيرد تنها برداشت ذهنى و فهم بشرى اوست. به عنوان مثال، پيامبر(صلى الله عليه وآله)ـ العياذ بالله ـ برداشتى مطابق با شرايط فيزيكى و اجتماعى و ارزشهاى زمان خود از وحى الهى و دين داشته است و هرگز دين را آنچنان كه نزد خداست درك نكرده، در مقام تبليغ هم معجونى فراهم آمده از دريافت ناخالص، پيشينه‌هاى فكرى و حالات روحى خود را به ديگران القاء كرده است.

طرفداران اين نوع تفكر مى‌گويند چه بسا امروزه به لحاظ پيشرفت علم، ما خود بهتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دين برداشت كنيم؛ در عين حال چنين اظهار مى‌كنند كه آنچه در دسترس بشر قرار مى‌گيرد هيچ تضمينى بر صحّت آن وجود ندارد. بنابراين، هيچ كس حق ندارد ادّعا كند كه فهم من از ديگرى برتر است و بر همين اساس صراطهايى مستقيم به جاى صراط مستقيم خواهيم داشت و همه برداشت‌ها، در عين چندگانگى، جلوه‌هايى از حقّ‌اند كه همگى ما را به يك مقصد مى‌رسانند! و در نتيجه دينى بر دين ديگر ترجيح ندارد.

بديهى است كه بر اساس اين نگرش راست و دروغ، خوب و بد، حق و باطل و دين باطل واژه‌هايى بى‌معنا هستند؛ زيرا بر اساس ديدگاه مذكور هر فرد، دسته و گروهى هر چه در باب دين و خدا بگويند، اگر چه گفته‌هاى متناقض با يكديگر، همه بر حق و صادق‌اند.

به نظر مى‌رسد بطلان نظريه صراطهاى مستقيم بر حسب تفسير مذكور ـ با اندك تاملى روشن مى‌شود، زيرا ادّعاهاى اديان در بسيارى از مسائل متفاوت و متناقض است و بر حق بودن همه آنها به معناى بر حق بودن طرفين نقيض است كه عقل سليم بالبداهه آن را مردود مى‌داند و به عنوان نمونه هيچ عاقلى تثليث مسيحى را با توحيد مسلمانان به عنوان دو قرائت از يك موجود (= خدا) نمى‌تواند به رسميت بشناسد.

آنچه بايد در اينجا بدان توجه داشت فرق اساسى بين اين نوع نگرش در زمينه معرفت‌شناسى ـ كه همه معرفت‌هاى بشرى و از جمله معرفت دينى را نسبى و تابع ذهنيت‌ها و پيش فرضهايى مى‌داند كه از زمينه‌هاى اجتماعى و ديگر علوم گرفته شده است ـ و مسأله اختلاف برداشت فقها از مدارك فقهى در برخى مسائل جزئى و فرعى دين است؛ چون اين دو، دو حوزه جداى از يكديگرند و هرگز نمى‌توان اختلاف فتاوى را شاهدى بر صحت پلوراليسم دينى گرفت.

آنچه به عنوان پلوراليسم دينى، در بُعد نظرى، تحت عنوان قرائت‌هاى مختلف از آن سخن گفته مى‌شود نظريه‌اى است كه منطقاً توجيهى ندارد، در حالى كه نه تنها اختلاف فهم فقهاء از بعضى از مدارك فقهى در بعضى از فروعات دينى امرى است طبيعى، بلكه تغيير برداشت يك فقيه از مدرك فقهى واحد در دو زمان، و در نتيجه تغيير فتواى او ـ مطلبى كه نمونه‌هاى آن را شاهديم ـ واقعه‌اى طبيعى است. براى توضيح بيشتر به لزوم تفكيك بين دو نوع علوم و معارف انسانى اشاره مى‌كنيم.

1. علوم ثابت و تغييرناپذير 2ـ شناخت‌هاى عادى تغييرپذير.

بخشى از معارف بشر علومى هستند كه هرگز در باب آنها شك و ترديد و احتمال تغيير راه ندارد، نمونه اين قسمت هم در باب معارف عقلى غير دينى يافت مى‌شود و هم در معارف دينى. مثلا انسان يقين دارد يك سر دارد آنهم در بالاى بدن خود و هرگز انسان عاقلى پيدا نمى‌شود كه بگويد تا به حال اشتباه مى‌كردم كه خود را داراى يك سر مى‌دانستم؛ من دو سر دارم آنهم در زير پاهايم!! يا معتقد باشد 4 = 2 + 2 قرائتى قديمى است و حالا بايد حاصل اين جمع را عدد 5 بدانيم. در اصول و ضروريات دين نيز هرگز مسلمانى پيدا نمى‌شود كه معتقد باشد خدا دوتا است، يا نماز صبح يك ركعت است؛ يا به جاى ماه رمضان ماه رجب را بايد روزه گرفت. كتب فقهى مملو از احكام قطعى و تغييرناپذير است كه هيچ تغيير يا اختلاف فتوا در آنها مشاهده نمى‌شود.

اما دسته ديگر نظريات ظنّى است كه مى‌تواند متأثر از زمينه‌ها و ساختارهاى فرهنگى و اجتماعى باشد و احياناً ممكن است علوم ديگر در شكل‌گيرى آنها نقش داشته باشد. در اين‌گونه معارف چه بسا با تغيير پيش‌فرضها و ساختارهاى خاصّ فرهنگى ـ اجتماعى تغييراتى به وجود مى‌آيد؛ چنانكه در معرفت‌هاى عادى وضع به همين منوال است.

در علوم و معارف غير دينى كم نيستند نظريه‌هاى علمى از قبيل نظريه زمين مركزى كه بطلان آنها ثابت شده است و يا احتمال تغيير در باب آنها وجود دارد. در احكام جزئى فرعى دينى نيز نمونه‌هاى از تبدّل رأى و اختلاف در فتوا مشاهده مى‌شود؛ به عنوان نمونه فقهاى سابق از ظاهر مدارك فقهى چنين استنباط مى‌كردند كه آب چاه كر نيست و با ملاقات با نجاست نجس مى‌شود و تطهير آن با كشيدن مقدار معينى از آب آن حاصل مى‌شود، در حالى كه امروزه فقها آب چاه را كر تلقى مى‌كنند كه با ملاقات نجاست نجس نمى‌گردد. نمونه ديگر،

اختلاف برداشت فقها در اين كه در ركعت سوم و چهارم نماز گفتنِ يك مرتبه تسبيحات اربعه كافى است يا سه مرتبه گفتن واجب است.

اين گونه اختلافات جزئى در برداشت از مدارك فقهى امرى است ممكن، لكن آنچه عقلا و منطقاً نمى‌توان پذيرفت اين است كه اين تغييرات جزئى و روبنايى را مستمسك قرار دهيم و بگوييم چون در اين موارد جزئى تبدّل رأى و اختلاف در فتوا پيدا شده است، پس بشر هيچ گونه معرفت ثابت و يقينى نمى‌تواند داشته باشد و تمام علومش دستخوش تغيير و تحول است.

اين گونه سخن گفتن كه از آن به مغالطه خاص و عام نيز تعبير مى‌شود به خيال‌پردازى و گفتار شعرى شبيه‌تر است تا استدلال عقلى و منطقى. بنابراين، مسأله اختلاف فتاواى فقها با مسأله قرائت‌هاى مختلف از دين تفاوت جوهرى دارند، و نمى‌توان اختلاف فتاوى را از مصاديق قرائت‌هاى مختلف از دين دانست و اساساً تفكر قرائت‌هاى مختلف از دين به آن معنايى كه ذكر شد تفكرى است آميخته با تناقض كه منطقاً قابل توجيهِ عقلانى نيست.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org