فصل سوم
حكومت دينى
1. سكولاريزم: پيشينه، ويژهگىها و انگيزهها
2. ناسازگارى اسلام با سكولاريزم
3. جلوهاى از سكولاريزم در ايران
1. پيشينه، خصوصيات، و انگيزههاى ترويج انديشه سكولاريزم را بيان كنيد
سكولاريزم، نظامى است كه داراى مشخصههايى از جمله جدايى دين از دولت، شكلگيرى دولت براساس ناسيوناليسم، قانونگذارى طبق خواست بشر، تأكيد بر عينىگرايى به جاى ذهنىگرايى و حاكميت علوم تجربى به جاى علوم الهى است.
بنابراين، سكولاريزم بر جدايى قلمرو دين از سياست تأكيد دارد. در اين نظام، دين امرى فردى قلمداد شده و رسالت آن تنها ايجاد رابطه ميان فرد و خداوند است، كه در آن سياست هيچ دخالتى ندارد.
پيشينه سكولاريزم
زادگاه اين فكر مغرب زمين است و مىتوان گفت سكولاريزم بازتاب طبيعى حوادث پيش از «رنسانس» است. در دوران قرون وسطى، كليساى كاتوليك عملاً به صورت قدرت امپراتورى درآمده و در جامعه اروپايى، مذهب كاتوليك نمونه تمام عيار يك دين كامل بود؛ از اينرو نواقص مذهب را به حساب دين مىگذاشتند.
به سبب حاكميت كليسا، تنها مسائلى اجازه نشر يافتند كه مؤيّد فرضيهها و تعاليم انجيل بودند. در اين عصر با هرگونه نوآورى مقابله مىشد، زيرا، علم شجره ممنوعه تلقى شده و ميان علم و دين تعارض برقرار بود.
ارزيابى نظريات علمى برمبناى انجيل تحريف شده، باعث انحطاط جوامع مسيحى شد. از سوى ديگر، برطبق متن تحريف شده انجيل، نوعى تقسيم كار ميان كليسا و قيصر پذيرفته شد، زيرا براساس گفته انجيل، آنچه كه متعلّق به قيصر است، مىبايست به قيصر، و آنچه متعلّق به خداست، مىبايست به كليسا واگذار شود. از اينرو، برخى نويسندگان گفتهاند در مسيحيّت، زمينه مساعد رشد سكولاريزم يافت مىشود، يعنى يكى از عوامل مؤثر در شكلگيرى سكولاريزم، نارسايى تعاليم انجيل ومسيحيّت بود.
نهضت اصلاح دينى (رفورميسم) از ديگر عوامل مؤثر در شكلگيرى سكولاريزم در غرب است؛ يعنى جريانى كه طىّ آن بتدريج از نفوذ مذهب در شؤون زندگى كاسته شد.
مارتينلوتر (1483 ـ 1546 م) از پيشگامان اين حركت بود. وى با هدف اصلاح دين و برقرارى انضباط در كليسا، ديدگاههاى جديدى درباره مسيحيّت ارائه كرد. جدايى دين از سياست، از جمله اصول مورد نظر وى بود. «لوتر» اظهار داشت پادشاهان قدرت خود را مستقيماً از خدا مىگيرند و وظيفه كليسا فقط پرداختن به امور معنوى و روحى است.
نهضت اصلاح دينى، باعث در هم شكستن حاكميّت كليسا و ظهور فلسفه سياسى جديدى گشت. از پيامدهاى اين حركت، درگيرى فرقههاى مذهبى بود كه موجب سستى و زوال قداست دين و زمينهساز سكولاريزم شد.
به طور كلّى، مىتوان انگيزههاى ترويج سكولاريزم را در غرب به دو دسته تقسيم كرد:
1. انگيزههاى خيرخواهانه ترويج سكولاريزم
1. انگيزههاى خيرخواهانه، كه از سوى برخى دينداران دنبال مىشد. آنها مىخواستند قداست دين را حفظ كنند و از طرفى دين را در تعارض با بعضى ارزشهاى پذيرفته شده در جامعه غربى مىديدند. بنابراين، براى حلّ مشكل گفتند: اساساً حوزه دين از حوزه علوم و فلسفه جداست. تعارض در جايى فرض مىشود كه دو چيز در يك نقطه تلاقى كنند، امّا اگر دو خط موازى باشند و در هيچ نقطهاى با هم تلاقى نكنند، تعارضى پيش نمىآيد. از اين جهت، براى آشتى دادن دين از يك طرف و علم و فلسفه و عقل از طرف ديگر، چنين گفتند كه حوزه دين تنها سلسلهاى از مسائل شخصى است كه در ارتباط انسان با خدا است همچنين آنها درباره ارزشها و بايد و نبايدها گفتند: هر بايد و نبايدى كه در محدوده ارتباط انسان با خدا مطرح مىشود، مربوط به دين است و علم با آن تعارضى ندارد، امّا اگر بايدها و نبايدها مربوط به زندگى اجتماعى انسان باشد، دين نبايد دخالت كند. به عنوان مثال، مجازاتهايى كه در دين براى مجرمان در نظر گرفته شده است، قابل قبول نيست؛ چون مجازات با كرامت انسانى سازگار نيست. هر مجرمى بيمار است وبيمار را بايد مداوا كرد، نه مجازات.
2. انگيزههاى مغرضانه ترويج سكولاريزم
گاه انگيزههاى مغرضانهاى بود كه از سوى كسانى مطرح مىشد كه دين را سدّ راه رسيدن به مطامع و منافع خود مىديدند. از جمله آنها گردانندگان حكومتها بودند كه براى دستيابى هر جه
بيشتر به منافع شخصى خود، نغمه جدايى دين از سياست را سرمىدادند. از سوى ديگر نيز، دانشمندانى كه دين را در تعارض با يافتههاى علمى خود مىپنداشتند، با آنها همنوا شدند و در نتيجه، انديشه سكولاريزم تقويت شد.
نكته قابل توجه اين است كه سكولاريزم در سير تاريخى خود در دنياى غرب، به دو درجه ضعيف و شديد تقسيم گشته است. به عبارت ديگر دو مرحله تاريخى را طى كرده، كه در آن از شكل ضعيف به شكل شديد و افراطى تبديل شده است:
مرحله اوّل سكولاريزم مربوط به دوران «رفورميسم» و نهضت اصلاح دينى است. در اين دوران، جريان «پروتستانيسم» به انگيزه اصلاح دين به وجود آمد. سكولاريزم در اين شكل، نافى دين نيست، بلكه دين را منحصر در امور فردى نموده، آن را از مسائل اجتماعى دور مىسازد.
امّا در مرحله بعد، اين جريان به «رنسانس» كه دوره دورى از دين است، منجر شد و انديشه سكولاريزم به شكل افراطى آن مطرح گشت. در اين مرحله، اين اعتقاد رواج يافت كه بايد از ماوراى طبيعت صرف نظر كرد و در زندگى زمينى متمركز شد و به جاى خدا، انسان را مطرح نمود. اساس رنسانس بر «اومانيسم» (انسان مدارى) متمركز است. محور همه چيز انسان است؛ از معرفت و شناخت گرفته تا ارزشها، اخلاق، سياست، حقوق و حكومت.
2. آيا اسلام با سكولاريزم (= جدايى دين از سياست) موافق است؟
سكولاريزم، حقّ قانونگذارى و حاكميّت را به غير خدا واگذار مىكند، امّا بينش توحيدى مىگويد: مالكيّت و حاكميّتِ حقيقى و اصلى از آن خداست؛ و بدون اذن او هيچ انسانى حقّ ندارد بر ديگرى حكم براند.
انديشه سكولاريزم مبتنى بر اختصاص دين به رابطه فردى انسان با خداست ولى وقتى ضرورت دين به عنوان مجموعهاى مشتمل بر قوانين اجتماعى براى سعادت مادّى و معنوى انسان اثبات شود، گرايش سكولاريزم باطل مى گردد. در اينجا، به بررسى اين مسأله از ديدگاه اسلام مى پردازيم.
بر اساس بينش توحيدى و اسلامى، قانونگذاران و مسئولين قضايى و مجريان قانون، بايد به گونهاى از سوى خدا مأذون باشند، در غير اين صورت حقّ تصدّى مقامات مذكور را ندارند.
اسلام براى همه شؤون انسانى، چه فردى و چه اجتماعى، قوانين و مقرراتى دارد و در بردارنده احكام حقوقى نيز هست. آيات و روايات فراوانى بر اين مطلب دلالت دارد، كه گزيدهاى از آيات را ذكر مى كنيم:
برخى از آيات دال بر ربوبيت تشريعى خدا
1. برخى از آيات مىگويد: اختلافات مردم بايد با رجوع به كتاب و اَحكام الهى حل شود:
كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَبِيِّيِنَ مُبَشِّرِيْنَ وَ مُنْذِرِيْنَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمْ الكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيما اخْتَلَفُوا فيهِ.(1)
2. خداوند كسانى را كه احكامى، چه فردى و چه اجتماعى از پيش خود و بدون اذن الهى وضع كردند، مذمت مىكند؛ مثلا در آيهاى خطاب به مشركان مىفرمايد:
قُلْ أَرَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْق فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامَاً وَ حَلالا قُلْ أَلْلّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُوْنَ.(2)
اگر چه اين آيه درباره احكام فردى (خوردنيها و نوشيدنيها) است، ولى معيار مذكور عامّ است، يعنى در هر مورد كه انسانها از سوى خود حكمى صادر كنند، مورد مذمّت هستند.
3. در پارهاى از آيات، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مؤكداً دستور داده شده از وحى الهى پيروى كند و از پيروى آراى ديگران شديداً پرهيز نمايد: وَ أَنْ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لاتَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ.(3)
4. در آياتى نيز كسانى كه بر خلاف آنچه خداوند نازل كرده است حكم كنند، فاسق و ظالم و كافر محسوب شدهاند:
وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمْ الْكافِرُوْنَ (الظّالمون) (الفاسقون).(4)
5. در آيات ديگر، حكم (قانون و فرمان) فقط از آنِ خداوند دانسته شده است.
اِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلِّهِ.(5)
چنان كه گفته شد، فقط در صورتى اين حقّ (حق قانون و فرمان دادن) به ديگران انتقال مىيابد كه با اذن خدا باشد.
1- بقره (2) ، آيه 213.
2- يونس (10)، آيه 59.
3- مائده (5)، آيه 49.
4- مائده (5)، آيات 44، 45، 47.
5- انعام (6)، آيه 57؛ يوسف (12)، آيات 40 و 67.
6. آياتى كه خداوند را ربّ معرّفى مىكند، براى مقصود ما كفايت مىكند؛ زيرا ربوبيّت به معناى صاحب اختيار بودن است. ربّ كسى است كه با اختيار كامل، هر گونه كه بخواهد در مربوب تصرّف مىكند. گاه ربّ هر طور كه مىخواهد مربوب را ساخته و پرداخته مىكند، و اين تصرّف تكوينى است و گاه براى او قانون وضع كرده و امر يا نهى مقرّر مىدارد، و اين تصرّف تشريعى است.
اگر كسى براى خداوند ربوبيّت تشريعى قائل نباشد، نخستين مرتبه اسلام را فاقد است؛ زيرا نصاب توحيد كه براى مسلمان بودن ضرورت دارد، اعتقاد به توحيد در خالقيّت و ربوبيّت تكوينى و تشريعى است. ابليس با اين كه خداوند را خالق و ربّ تكوينى مىدانست و به معاد هم اعتقاد داشت، از ديدگاه قرآن كافر است به دليل انكار ربوبيّت تشريعى الهى و سرپيچى از فرمان حق تعالى.
خداى متعال در قرآن در مقام ملامت يهوديان و مسيحيان مىگويد: اتّخذوا اخبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله(1) يعنى آنان در برابر خدا احبار [= دانشمندان] و راهبان خويش را ارباب گرفته بودند. شكى نيست كه نه يهود و نه نصارى بزرگان كنيسه و كليسا را خداو آفريننده و هستى بخش نمىدانستند بلكه آنان را فقط صاحب اختيار در تشريع و قانونگذارى مىدانستند.در واقع اينان احبار و راهبان را ربّ تشريعى قلمداد مىكردند يعنى اختيار امر حرام و حلال كارها را بدست بزرگان كنيسه و كليسا مىدانستند.
در جاى ديگر، خداى متعال خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مىگويد: اهل كتاب رابه امورى فرابخوان. از جمله اينكه: لايتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله (2) يعنى بعضى از ما [= مسلمين و اهل كتاب] بعضى ديگر را ارباب در برابر خدا نگيرند. در رواياتى اين آيه چنين تفسير شده است كه آنان [= اهل كتاب ]اعتقاد به اطاعت از بزرگانشان داشتند و بزرگانشان را صاحب اختيار در امر دين مىشمردند نه اينكه آنان را مبلّغ دين خود بدانند.
برخلاف اين انديشه، مسلمانان معتقدند كه همانگونه كه خلقت و تكوين منسوب به خداست تشريع و قانونگذارى هم منتسب به اوست و هيچكس ديگر را در كنار خدا صاحب حق قانونگذارى نمىشمارند. بنابراين در نظر مسلمانان هم ربوبيت تكوينى و هم ربويت
1. توبه (9) آيه 31.
2. آل عمران (3) آيه 64.
تشريعى منحصراً از آنِ خداست. بنابر ربوبيت تشريعى الهى همه شؤون تدبير و اداره جامعه بايد به خدا انتساب يابد.
تنافى سكولاريزم با انديشه ربوبيت تشريعى الهى
با توجّه به آنچه بيان شد، روشن مىگردد: اسلام در زمينه مسائل اجتماعى ـ از كوچكترين آنها گرفته تا مسائل اجتماعى بين المللى ـ قانون دارد. بنابراين چگونه مىتواند با سكولاريزم كه مبتنى بر تفكيك دين از مسائل جدّى زندگى ـ چه سياسى و چه حقوقى، اجتماعى و خانوادگى ـ است سازگار باشد؟!
يكى از دلايل ترويج سكولاريزم در غرب اين بود كه آنها مىخواستند تعارضى بين خواستههاى خدا و خواستههاى مردم پديد نيايد. از اين روپنداشتند جاى دين فقط كليساست، و دين حق دخالت در مسائل اجتماعى و حقوقى را ندارد. امّا در بينش اسلامى، بالاترين ارزش اين است كه انسان، تابع اراده خدا و بنده خالص او باشد و همه چيز را در اختيار او قرار دهد. پس بر اساس اين بينش مسلمان نمىتواند معتقد به آزادى مطلق در مسائل مهمّ زندگىاش باشد.
3. آيا ايجاد حكومت دينى و دخالت روحانيت در سياست تكرار تجربه مسيحيت در قرون وسطى نيست؟
اخيراً، در برخى نوشتهها و سخنرانىها، شرايط كنونى ايران اسلامى به حكومت مسيحيّت در قرون وسطى تشبيه مىشود و با در نظر گرفتن وجوهى چند براى اين شباهت چنين وانمود مىگردد: همانگونه كه حكومت بنام دين در جهان غرب پيامدهاى ناهنجارى به دنبال داشت و عامل سرخوردگى و عقبافتادگى شد، در ايران امروز نيز چنين حالتى رخ نموده است و براى رهايى از آن، چارهاى جز پيمودن همان راهى كه در آن سامان صورت گرفت، وجود ندارد.
قبل از هر چيز بايد توجه داشت كه از همان روزى كه پيامبران(ع) براى هدايت بشر مبعوث شدند، حزب شيطان هم براى مقابله با آنها و خنثىكردن برنامهها و فعاليتشان دست به كار شده در هر زمانى و هر جامعهاى متناسب با شرايط آن حركتهايى انجام داد و در آينده هم صورت خواهد داد.
مخدوش كردن چهره انقلاب
نسخهاى كه استكبار جهانى براى ما پيچيده است و از همان سالهاى نخستين بعد از پيروزى انقلاب شروع به برنامهريزى و اجراى آن نموده است، مخدوش جلوهدادن نظام اسلامى ما و يكسانانگارى آن با نظام قرون وسطى كه بوسيله كليسا (خصوصاً كليساى كاتوليك) اداره مىشد، مىباشد.
مطابق اين طرح اسلام بعنوان مانعى در برابر پيشرفت علم و دانش و صنعت و فنّآورى معرّفى مىگردد، همچنان كه بعنوان ديدگاهى ناكارآ و ناقص كه نظام مبتنى بر آن توانايى حلّ مشكلات جامعه و اداره آن را ندارد شناخته مىشود و با برشمردن مؤلّفههايى آن را دليل همسانى اين دو نظام ـ يعنى نظام اسلامى و نظام حكومتى مسيحيّت ـ قلمداد مىكنند. تا از سويى تجارب مبارزاتى قرون وسطى با چنين نظامى را بهترين راه وانمود كنند و از سويى ادّعا كنند، آنچه براى آن نظام اتفاق افتاد، براى اين نظام هم خواهد افتاد.
اولين وجه شباهت چنين بيان مىشود: كسانى در آن زمان به نام دين بر مردم حكمرانى مىكردند. اكنون نيز وضع بر همين منوال است، چراكه عدهاى مىخواهند به نام خدا و دين بر مردم حكومت كنند. پس وجه مشتركى بوجود آمد. سپس مىافزايند: سختگيرىهايى كه آن گروه در مورد افكار و عقايد خود مىكردند، اين عده نيز اعمال مىكنند. آنها مخالف آزادى فكر و انديشه بودند و مخالفين با افكار كليسا را زندانى، محاكمه و يا اعدام مىكردند. اينها نيز چنين اعمالى روا مىدارند.
پيشنهاد پروتستانتيسم براى جامعه ما
واكنش جهان غرب براى مبارزه با آن نظام در گام اوّل، نهضت اصلاح دينى يا «پروتستانتيسم» بود، يعنى در بين خود كشيشها و رجال دينى كسانى رفتار كليساى كاتوليك را تقبيح نموده و گفتند: اين شيوه، مسيحيّت واقعى نيست و ما بايد به مسيحيّت اصيل برگرديم و پيشنهاد كردند، بايد مذهب بگونهاى مطرح شود كه در آن حكومت نباشد و به كار سياست نپردازد، و فقط وظيفهاش برقرارى روابط بين خدا و فرد باشد و بدين ترتيب به مبارزه با روحانيت رسمى مسيحيّت پرداختند (اين در واقع آغاز فكر پروتستانتيسم است كه مارتين لوتر ابتدا مطرح و بعد كالون و ديگران به صورتهاى مختلف دنبال كردند و فرقههاى پروتستان بوجود آمد.
بهرحال در نظام اسلامى ما نيز چنين القاء مىشود كه: خلط بين دين و سياست و قراردادن دين بعنوان اساس حكومت فرجامى نيكتر از آنچه براى كليساى كاتوليك واقع شد، نخواهد داشت و شكستى عظيم براى اسلام به وجود خواهد آورد. پس همان بهتر كه براى نجات دين حساب آن را از سياست جدا كنيم.
از طرفى ورود در سياست قداست روحانيّت و متدينين را مىشكند چراكه اولا: سياست دغلبازىهاى خاص خود را دارد، و ثانياً: با دخالت اين گروه چه بسا نابسامانىها و نارسائىهايى بوجود آيد كه پيامدهاى منفى آن دامنگيرشان شود و حرمت روحانيّت در جامعه را زايل گرداند، پس خوبتر آن كه اينها فقط به رابطه با خدا و موعظه مردم بپردازند و كارهاى سياسى را به اهلش واگذارند.
سابقه پروتستانتيسم در جامعه اسلامى
بايد گفت: اين نسخه هم شيوه جديدى نيست و سابقهاى طولانى در اين كشور دارد، همچنان كه قبل از پيروزى انقلاب نيز عدهاى كه بعضاً گرايشهاى دينى هم داشتند چنين مطالبى را مطرح مىكردند كه بعنوان نمونه مىتوان به كتابچه «مرز بين دين و سياست» نوشته مهندس مهدى بازرگان اشاره كرد. و قبل از آن فتحعلى آخوندزاده ايجاد پروتستانتيسم اسلامى را بعنوان راهى براى جبران عقبماندگيهاى ايران پيشنهاد كرده بود و بعداً هم ديگران آنرا تكرار كردند.
در هرحال، بررسى تفصيلى اين مقايسه (بين اسلام و مسيحيّت)، همچنين ريشهيابى عواملى كه منجرّ به نهضت اصلاح دينى در اروپا شد و تبيين اين واقعيّت كه چنين مؤلّفههايى اساساً در اسلام و حكومت اسلامى وجود ندارد (و اسلام با مسيحيّت تحريف شده ماهيّتاً تفاوت بسيار دارد)، خود مجالى گسترده مىطلبد، اما آنچه اجمالا در اينجا مىتوان گفت آن است كه:
اسلام اينجا نيست كه فقط برنامهاى محدود براى برقرارى رابطه بين خدا و فرد ارائه كرده باشد و بس، بلكه دينى جامع و گسترده است كه براى تمام شؤون زندگى بشر اعمّ از شؤون فردى (ارتباط انسان با خدا، و ارتباط انسان با خود) و شؤون اجتماعى (از جمله حقوق، سياست، اقتصاد، خانواده، تجارت و ...) داراى قانون و برنامه است كه البته سمت و سوى
همه آن احكام و قوانين بسوى تأمين كمال نهايى انسان يعنى قرب به خدا و سعادت اخروى، همينطور تأمين مصالح فردى و اجتماعى و خوشبختى زندگى اين جهانى بشر مىباشد.
همچنان كه دخالت در سياست به مفهوم اسلامى آن نه تنها دامن قداست روحانيّت و متدينين را نمىآلايد كه بعنوان مجريان احكام الهى و خدمتگزاران مسلمين وظيفهاى واجب و غير قابل اجتناب را بر دوش آنها مىنهد و اجراى هر يك از احكام الهى در اين زمينه و حل مشكلات مردم گامى بلند در جهت تعالى روحى و قرب به خدا، و نيز تأمين سعادت انسانها و مصالح واقعى آنها در جامعه است.
ملخّص كلام آن كه دشمن با كمك عوامل داخلى خود سعى بر اين دارد كه ايده «پروتستانتيسم اسلامى» را در ميان قشر تحصيلكرده و جوانان ما مطرح كرده و آنها را به اصطلاح به سوى «قرائتى نو» از دين بكشاند كه نه قرآن و سنّت(1) آن را بر مىتابد و نه مردم مسلمان و ديندار ما. بقول حضرت امام خمينى(قدس سره): يكى از مصيبتها اين است كه يك آدمى كه از اسلام نمىداند كه اسلام با سين است يا با صاد از اسلام بىاطّلاع است، از مدارك اسلام بىاطلاع است، اين، يك كلمه را برمىدارد و مىرود پيش جوانان مىخواند و داد مىزند و فرياد مىزند و جوانها را وادار به يك كار مىكند ... يك همچو آدمهايى خيال مىكنند كه حالايى كه مثلا انقلاب شده بايد در اسلام هم انقلاب بشود... اينها نمىفهمند بسيارشان هم فهميده هستند لكن مىخواهند اساس را از بين ببرند».(2)
پيشنهاد رنسانس اسلامى
دومين اقدام دشمن پيشنهاد رنسانس است، رنسانس اسلامى، يعنى جامعه ما بايد از نو متولّد شود با يك فرهنگ جديد، فرهنگى كه در آن از باورها و قواعد دينى خبرى نباشد و دين منزوى گردد. هرچند اين كار در يك جامعه دينى اينجا مانند كشور ما بسيار مشكل است. اما شايد بتوان زمينههايى پيدا كرد و از طريق آنها به هدف مورد نظر دست يافت. طبعاً نمىتوان به عدهاى كه نابسامانىها، بىعدالتىها و مفاسد رژيم گذشته را تجربه و دست به انقلاب زدهاند
1. پيامبر اسلام(ص) مىفرمايند: انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
2. صحيفه نور، ج 13 ص 182ـ 175.
اميدوار بود. همچنين از جوانان جبههرفته و در راه اسلام و انقلاب سختى ديده نيز انتظار نمىتوان داشت. پس بايد سراغ طيفى رفت كه مولود بعد از انقلاب است و هرگز شاهد مشكلات قبل از پيروزى انقلاب نبوده است و هيچگاه رنجهاى اوايل انقلاب و دوران جنگ تحميلى را تجربه نكرده است. نسلى نو كه فضايى اسلامى متولّد شده است و خواستههايى چون رفاه، آسايش، آينده روشن، پست و مقام و چيزهايى از اين دست دارد.
راههاى نفوذ دشمن در قشر جوان
اما چگونه بايد نفوذ كرد و انديشهها را تغيير داد و شرايط كافى براى تحوّل را به وجود آورد؟ چندين كار را انجام دادند و مىدهند:
1. سكوت نسبت به ارزشهاى اسلامى و انقلابى مانند جهاد، شهادت، فداكارى، زهد و پارسايى و دمزدن از مفاهيمى نو مانند دموكراسى، توسعه، آزادى و ... كه از سويى براى همه خصوصاً قشر جوان جذاب باشد و از سوى ديگر مقدمه و تمهيدى براى از بينبردن و محو ارزشهاى اسلامى قرار گيرد.
2. معرّفى روحانيت به عنوان عامل مشكلات اقتصادى مردم، گرانى و تورّم، كمبود وسائل رفاهى، وقوع جنگ و پىآمدهاى آن و وانمودكردن اينكه مسؤول همه اين نابسامانيها مسؤولين نظام هستند و مسؤول نظام هم كسى نيست مگر روحانيّت، پس عامل همه نابسامانىها و مشكلات، قشر روحانى است و بس. باز بقول حضرت امام(ره): «اينها اساس را مىخواهند بگيرند و هرچيز را مىخواهند يك كارى كنند كه غربى بشود، اينها مىخواهند اين كار را بكنند، مطلب اين نيست كه اينها با آخوند بد هستند، براى اين كه با اسلام بد هستند، مىبينند آخوند براى اسلام دارد چه مىكند. چهارتا آخوند هم بد است جهنّم، امّا نمىگويند چهارتا آخوند، مىگويند روحانيين. بايد خرده خرده جلو بيايند، يك قدم جلو بيايند و سنگرگيرى كنند».(1)
3. از بينبردن حسّاسيّتها و غيرت دينى: الگوى عملى و حساسيّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) خصوصاً قيام اباعبدالله در برابر دينستيزى، تحريف و بدعتگذاريها خود سرمشقى نيك براى مردم مسلمان كشور ما بوده است تا هرجا خطرى را متوجّه اسلام ببينند با
1. صحيفه نور، ج 13، ص 182-175.
تمام وجود و با بذل جان و مال در صدد دفع آن برآيند. دشمن با شناخت اين عامل حياتى و سرنوشتساز سعى وافر در از بينبردن و خاموشى آن دارد.
4. دين و ديندارى را عامل اختلاف معرّفىكردن: در عصر جديد كه انسانها تلاش دارند تا از نتيجه تعامل و همكارى با يكديگر بهره ببرند و به پيشرفتهاى جهانى نائل آيند و چون همه مردم از دين واحدى پيروى نمىكنند دين عاملى براى اختلاف و دشمنى خواهد بود، در حالى كه ما براى ورود به جامعه بين المللى و پذيرفتهشدن از سوى ديگران راهى جز لبخندزدن به ديگران و تسامح و تساهل در دين و احكام مربوط به آن نداريم. بنابراين، بايد دين را كنار گذاشت يا حداكثر آن را در حدّ يك سليقه انگاشت و همانطور كه سلايق مختلف ديگران را در امورى مانند رنگ لباس و دوخت آن تحمّل مىكنيم، سلايق آنها را در اصل ديندارى و كيفيّت آن تحمّل و اين آسانگيرى را در مورد گرايشهاى جديد و به اصطلاح قرائتهاى نو از دين در داخل كشور هم داشته باشيم.
همانطور كه مىدانيد اين تلاشها، سالهاى بسيارى است كه از سوى دشمنان اسلام و قرآن صورت مىگيرد و بخصوص بعد از پيروزى انقلاب روند گسترده و عميقترى را به خود گرفته است و متأسفانه چنين برنامههايى بعضاً توسط كسانى اجرا مىشود كه خود نيز متوجه نيستند و بنحوى فريب دشمن را خوردهاند.
وظيفه سنگين دلسوختگان اسلام و انقلاب
اما آنچه مهم است وظيفه خطير دلسوختگان اسلام و انقلاب اعم از انديشمندان حوزههاى علميه و دانشگاههاست كه ابتدا توطئههاى دشمن را به درستى شناسايى كنند و سپس براى مقابله با آن، برنامهاى منسجم و حسابشده ارائه نمايند و با جهاد فكرى و فرهنگى خود راه را براى دينستيزان بسته و دَين خود را ادا نمايند تا هم جوانان، بخصوص دانشجويان كه آماج چنين حملاتى هستند سره را از ناسره تشخيص دهند و هم ملت عزيز بار ديگر در عزم خود بر حاكميّت اسلام و قرآن در كشور و اعتلاى دين راسختر شوند.
* ولايت فقيه از نگاه امام(رحمه الله)
به حرفهاى آنهايى كه بر خلاف مسير اسلام هستند و خودشان را روشنفكر حساب مىكنند و
مىخواهند ولايت فقيه را قبول نكنند، گوش ندهيد. اگر چنانچه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت. يا خداست يا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است وقتى غير مشروع شد طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است.
طاغوت وقتى از بين مىرود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب بشود. شما نترسيد از اين چهار نفر آدمى كه نمى فهمند اسلام چه است، نمىفهمند فقيه چه است، نمىفهمند كه ولايت فقيه يعنى چه. آنها خيال مى كنند كه يك فاجعه به جامعه است.
آنها اسلام را فاجعه مىدانند نه ولايت فقيه را. آنها اسلام را فاجعه مىدانند، ولايت فقيه فاجعه نيست، ولايت فقيه تبع اسلام است.
صحيفه نور ج 9 ص 251
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org