قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس بيست و يكم

 

 

رابطه مؤمن با مؤمنان ديگر

 

 

 

ـ اشكال مختلف ارتباط انسان‌ها با يكديگر

ـ نزاع نكردن با مديران و رهبران شايسته

 

 

 

 

رابطه مؤمن با مؤمنان ديگر

و لاتَكُن فَظّاً غليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ و لا تَشارَّ مَنْ فَوْقَكَ و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هو دونَكَ ولا تُنازِعِ الاَْمْرَ اَهْلَهُ و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ و لاتَكُنْ مَهيناً تَحْتَ كُلِّ اَحَد و لاتَتَّكِلَنَّ على كفايةِ اَحَد.

 

اشكال مختلف ارتباط انسان‌ها با يكديگر

يكى از مسايل اخلاقى، نوع رابطه انسان‌ها با يكديگر است كه داراى جهات مختلفى مى‌باشد. انسان‌ها در معاشرتشان با يكديگر گاهى دچار حالت افراط و تفريط مى‌شوند. بعضى‌ها آن‌قدر خشك و عبوس برخورد مى‌كنند كه هيچ كس رغبت نمى‌كند با آنها معاشرت نمايد، از آن طرف هم انسان‌هاى منفعلى هستند كه هر كسى و در هر حالى مى‌تواند آنها را تحت تأثير قرار بدهد. اين افراط و تفريط‌ها در روابط انسانى، هر دو مذموم است. از يك طرف، انسان نبايد آن‌قدر خشن و تندخو و عبوس باشد كه ديگران رغبتى در معاشرت با او نداشته باشند و از سوى ديگر، نبايد آن قدر منفعل باشد كه هر كسى و به هر صورتى بتواند در او اثر بگذارد. خداوند انسان‌ها را براى يكديگر نعمت قرار داده است. آنها بايد در يكديگر تأثير و تأثر داشته باشند؛ هر يك به ديگرى نفعى برساند، البته در جهت تكامل فرد مقابل. بنابراين انسان‌ها بايد با يكديگر تعامل داشته باشند تا هدف زندگى اجتماعى تأمين گردد. اگر بنا باشد كه همه افراد عبوس و خشن باشند، طبيعى است كه اُلفتى بين آنها برقرار نمى‌شود، تعامل و همكارى و دوستى و صميميتى هم نخواهد بود و در نتيجه از يكديگر استفاده‌اى هم نخواهند برد. حال آن‌كه خداوند آنها را نعمت براى هم قرار داده كه از يكديگر بهره ببرند. چنان‌چه اين مهم تحقق نيابد، در واقع نقض غرض شده است.

نكته حايز اهميت در اين زمينه اين است كه هميشه نبايد يك نفر منفعل باشد و يك نفر مؤثر. براى اين‌كه فرد هميشه منفعل واقع نگردد، بايد براى خودش شخصيتى قايل باشد؛ اين‌طور نباشد كه در مقابل همه چيز و همه كس سر تسليم فرود آورد و هر كسى، در هر وقتى و به هر صورتى بتواند او را تحت تأثير قرار دهد. نرم بودن بيش از حد، علاوه بر اين‌كه موجب انفعال فرد مى‌گردد، اصلا شخص را در نظر ديگران خوار و زبون مى‌كند به گونه‌اى كه از چشم مردم مى‌افتد و مردم او را يك انسان پَست و فرومايه تلقى مى‌كنند و به او بها و اهميتى نمى‌دهند. بنابراين انسان نه بايد آن قدر خشك و خشن باشد كه مردم از نزديك شدن به او كراهت داشته باشند و نه آن قدر نرم و منفعل كه هيچ مقاومتى در مقابل ديگران نداشته باشد. اگر چنين بود، همه به چشم حقارت به او مى‌نگرند: و لاتَكُنْ فَظّاً غليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ و لاتَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ. انسان بايد به‌گونه‌اى رفتار كند كه هم مردم با رغبت با او تعامل داشته باشند و هم كاملا در اختيار ديگران نباشد تا از تفكر و عبادت و زندگى خود باز نماند.

هر كسى با توجه به شرايط سنى و ارثى و نيز استعدادهاى جسمى و فكرى خود، از جايگاه و پايگاه اجتماعى خاصى در جامعه برخوردار است. طبعاً كسانى در جامعه از نظر اجتماعى داراى موقعيت بالاترى هستند و كسانى نيز در مرتبه پايين‌ترى قرار دارند.

معمولا هر موقعيتى كه انسان در اجتماع داشته باشد، يك مرتبه بالاتر و پايين‌تر آن را ديگران دارند. انسان چگونه بايد روابط خود را با ديگران در اين جهت تنظيم نمايد؟ انسان نمى‌تواند سلسله مراتب اجتماعى را ناديده بگيرد و چنين بپندارد كه چون روح صفا و معنويت، مطلوب اسلام است، لذا همه را بايد در يك سطح تلقى كرد. اين تصور نادرستى است؛ زيرا خواه ناخواه در جامعه كسانى هستند كه موقعيتشان از ما بهتر است و در مرتبه بالاترى قرار دارند. مثلا، استاد نسبت به شاگرد، مدير و كارفرما نسبت به كارمند و كارگر، و پدر نسبت به فرزند از موقعيت برترى برخوردارند، و يا مثلا در ارتش و نيروهاى انتظامى سلسله مراتب شناخته شده‌اى وجود دارد. آيا انسان به اين بهانه كه در اسلام همه افراد مساوى هستند، مى‌تواند در مقام رقابت، خصومت، كارشكنى و نافرمانى با كسانى برآيد كه موقعيت اجتماعى بهترى در جامعه دارند؟

درست است كه روايات بسيارى در زمينه مساوى بودن مردم وجود دارد ـ از جمله اين روايت كه مى‌فرمايد: النّاسُ سَواءٌ كَاَسْنانِ المِشْطِ؛(1) همه مردم مانند دندانه‌هاى شانه با هم مساوى


1. بحارالانوار، ج 78، باب 23، روايت 108.

هستند ـ اما معناى صحيح اين‌گونه روايات اين نيست كه در سلسله مراتب اجتماعى، موقعيت‌هاى افراد بايد ناديده گرفته شود، بلكه به اين معنا است كه همه مردم در مقابل خدا و قانون مساوى هستند. روابط اجتماعى در مواردى ايجاب مى‌كند كه اين سلسله مراتب محفوظ باشد. بنابراين انسان بايد به كسى كه در مرتبه اجتماعى بالاترى قرار دارد احترام بگذارد و در مقام ستيزه‌جويى و رقابت خصمانه با او برنيايد. معمولا چنين حالت‌هايى در افراد ضعيف‌النفس به چشم مى‌خورد. بخش عمده‌اى از پرخاش‌گرى‌ها ناشى از احساس حقارت است. انسان گاهى براى جبران احساس حقارتش، با كسى كه موقعيت اجتماعى بالاترى دارد درمى‌افتد تا از اين طريق خود را هم سطح او جلوه دهد!

در هر صورت، از آن‌جا كه حفظ اين سلسله مراتب به نفع جامعه اسلامى است، انسان بايد آنها را رعايت كند. مادامى كه اين شرايط محفوظ است و موقعيت‌هاى اجتماعى به صورت معقول برقرار مى‌باشد، انسان نبايد با كسى كه از نظر اجتماعى در در مرتبه‌اى بالاتر از خودش قرار دارد ستيزه‌جويى كند. انسان مؤمن بايد موقعيت اجتماعى خود را درك كند و براى حفظ مصالح جامعه نسبت به كسانى كه مرتبه بالاترى دارند احترام قايل باشد و با آنها درنيفتد:
و لاتَشارِّ مَنْ فَوْقَكَ. اين فراز از سخن حضرت مؤيد اين مطلب است كه در اسلام سلسله مراتب اجتماعى پذيرفته شده است و اين‌گونه نيست كه افرادى كه در موقعيت‌هاى مختلف اجتماعى هستند يكسان باشند.

از سوى ديگر، انسان نبايد به كسانى كه از نظر موقعيت‌هاى اجتماعى پايين‌تر از او قرار دارند به چشم حقارت بنگرد؛ اگر احترام لازم را به آنها نمى‌گذارد، دست كم ايشان را به تمسخر نگيرد و حقير نشمارد. خداوند متعال در قرآن مى‌فرمايد:

لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْم عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ؛(1) هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزا كنند، شايد آن قوم كه مسخره‌شان مى‌كنند بهتر از ايشان باشند.

چه بسا همين افرادى كه امروز زيردست هستند، فردا زبردست شوند و استعدادهايشان شكوفا گردد. اخلاق اسلامى اقتضا مى‌كند كه مردم نسبت به زيردستان خود به چشم حقارت نگاه نكنند و به آنها احترام بگذارند: و لاتَسْخَرْ بِمَنْ هُوَ دونَكَ.


1. حجرات (49)، 11.

نزاع نكردن با مديران و رهبران شايسته

تك تك افراد امت اسلامى نسبت به امام و رهبرشان مسؤوليت خاصى دارند. البته منظور از امام و رهبر در اين‌جا، صرفاً شخصى نيست كه جانشين امام زمان(عليه السلام) است، بلكه منظور شخصى است كه در رأس يك جامعه و يا يك گروه قرار دارد و از نظر حدود اختيارات و حق تصميم‌گيرى موقعيت ممتازى نسبت به ديگران دارد. رهبران و مديران يك جامعه از دو حال خارج نيستند: يا صلاحيت و شايستگى لازم براى تصدى چنين مسؤوليتى را دارند و يا از اهليت و شرايط لازم برخوردار نيستند. اگر افراد يك جامعه و يا مجموعه‌اى در تعيين رهبر و مدير خود نقش دارند، نبايد بگذارند كسانى آن مسؤوليت را در دست بگيرند كه از كفايت و تدبير لازم برخوردار نيستند. اگر مديرى نااهل باشد، مجموعه تحت مديريت خود را نيز فاسد مى‌كند و رو به اضمحلال مى‌برد. اما اگر كسى اهليت لازم را براى مسؤوليتى كه پذيرفته است، دارد، نبايد با او درافتاد: لاتُنازَعِ الامْرَ اَهْلَهُ. نزاع‌كردن با كسانى كه صلاحيت مسؤوليتى را دارند جز اين‌كه موجب تحليل رفتن نيروهاى جامعه مى‌شود، فايده ديگرى ندارد. البته ممكن است مديرى اشتباه كند، ولى ما نبايد آن اشتباه را به رخ او بكشيم و بهانه‌اى براى نزاع و درگيرى درست كنيم؛ زيرا اين كار به صلاح جامعه نيست. قرآن كريم در اين زمينه مى‌فرمايد: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا؛(1) و هرگز راه اختلاف و تنازع نپوييد كه در اثر تفرقه سست و ضعيف خواهيد شد.

اما مردم تا آن‌جا كه مى‌توانند، نبايد بگذارند كسانى كه عقل و تدبير لازم براى مديريت را ندارند، آن موقعيت را به دست بياورند: و لاتُطِعِ السُّفَهاءَ. برخى تصور مى‌كنند معنى تواضع اين است كه انسان در زندگى اجتماعى و در برخورد با ديگران بايد آن‌چنان تسليم و رام باشد كه هر كسى هر چه مى‌خواهد، بتواند بر او تحميل كند. اين كار تواضع نيست، بلكه نوعى بى‌عقلى است. اين كار موجب مى‌شود تا نعمت‌ها و استعدادهايى كه خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است شكوفا نشود و جامعه هم از آنها استفاده نكند.

معناى تواضع و فروتنى اين نيست كه انسان هيچ‌گونه موقعيت اجتماعى نداشته باشد و همه بتوانند خواسته‌هايشان را بر او تحميل كنند و او نيز هيچ‌گونه اظهار وجودى نكند. البته انسان بايد مواظب باشد كه به غرور، خودخواهى و خودپسندى مبتلا نگردد؛ يعنى خودش را


1. انفال (8)، 46.

بيش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگ‌بينى موجب مى‌شود كه انسان موقعيت خود را در نظر ديگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، كه زمينه سقوط او را فراهم مى‌سازد. اساس سقوط شيطان، غرور و خود بزرگ‌بينى او بود. شخصيت‌هاى بزرگى به واسطه كبر و غرور زياد به انحراف و انحطاط كشيده شدند تا آن‌جا كه ديگر خدا را به خدايى قبول نداشتند! انسان بايد بين افراط و تفريط راه ميانه را برگزيند؛ نه آن‌چنان مغرور باشد و خودش را فوقِ همه بداند كه اصلا در مقابل ديگران تواضع نداشته باشد، و نه آن‌چنان خودش را خوار و كوچك شمارد كه ديگران نيز براى او هيچ موقعيتى قايل نباشند. اين كار موجب مى‌شود كه استعدادهاى انسان ظهور پيدا نكند و جامعه هم از آنها بهره‌مند نشود و نعمت‌هاى خدا به هدر برود.

در ادامه حضرت مى‌فرمايند: و لا تَتَّكِلَنَّ على كفايةِ احد. در بينش توحيدى، انسان نبايد به ديگران اميدوار باشد، بلكه فقط بايد توجهش به خدا باشد و از او كمك بخواهد. توجه به خدا، از يك سو موجب بى‌نيازى از خلق مى‌شود و از سوى ديگر، موجب مى‌شود كه انسان استعدادهاى خدادادى‌اش را به كار گيرد تا شكوفا گردد. انسان با اين كار علاوه بر اين‌كه شخصيت اجتماعى و عزت و احترام پيدا مى‌كند، ارتباطش نيز با خدا تقويت مى‌گردد. اگر انسان براى رفع احتياجش دست خود را به سوى مردم دراز كند، خواه ناخواه به همان اندازه پيش آنها خوار مى‌شود، اما اگر انسان احتياجش را به خدا بگويد پيش هيچ كس خوار نمى‌شود و احترام و آبرويش نزد همه محفوظ است.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org